سخنرانی آمریکای لاتین - قسمت پنجم

بسم الله الرحمن الرحیم

خیلی خوشحالم که توفیقی دست داد تا خدمت شما عزیزان و دانشجویان علوم انسانی برسم و رو در رو باهم پیرامون یکی از مهمترین مسائل انسان، بخصوص انسان کنونی، سخن بگوییم. شما راجع به ایران چیزهای زیادی نشنیده اید. آن مقدار هم که شنیده اید، عمدتاً از طریق رسانه های مخالفین انقلاب اسلامی بوده و قاعدتاً بسیاری از این ها ممکن است اطلاعات نادرستی باشند. قرار شد در این گفتگوی رو در رو که ما در چند دانشگاه داشتیم، با دوستان در باب یکی از مسائل محوری در انقلاب اسلامی و تفکر اسلامی بحث و گفتگو کنیم که نتیجۀ آن آثار جهانی خواهد داشت. اگر این گفتگوها درست باشد و به نتیجه برسد، نتیجه اش از خاورمیانه تا آمریکای لاتین پوشش خواهد یافت. یکی از این مسائل، مسئلۀ حقوق بشر است. اینکه انسان چه حقوق و مسئولیت هایی دارد و اساساً با چه معیار و ملاکی می توان فهمید که ما چه حقوقی داریم و چه حقوقی نداریم. خواهش میکنم در این جلسه، بیشتر یک برداشت کلاسیک داشته باشید؛ یعنی این بحث را به عنوان یک مبحث نظری تلقی کنیم، نه یک گفتگوی آزاد در حاشیه. همچنین خواستم خواهش کنم درحدی که فرصت است، با دقت تأمل بفرمایید. بعد از این مبحث، بنده می خواهم منظر اسلامی در باب حقوق بشر را با منظر ماتریالیستی مقایسه کنم. هر سؤال و اِشکالی که به ذهنتان می رسد، خیلی شفاف و خیلی راحت بگویید تا گفتگوی آزاد در پایان این جلسه داشته باشیم. بحث را با یک سؤال شروع می کنم: چگونه می توان دانست که بشر چه حقوقی دارد و چه حقوقی ندارد؟ اگر از شما بپرسند که به نظر شما چه حقوق و وظایفی دارید، شما لیستی را خواهید گفت. سپس می پرسند: چگونه فهمیدید که این وظایف و حقوق را دارید؛ آنگاه چه جواب می دهید؟

جواب دانشجو: معمولاً حقوق ما با اخلاق شخصی ما در ارتباط است و در اخلاق شخصی ما، آزادی هست تا حق زندگی کردن و تربیت را بدست آوریم و معمولاً معیار ما بین خیر و شرّ می باشد.

آقای رحیم پور: معیار خیر و شر چیست؟

جواب دانشجو: این مسأله شخصی است؛ یعنی هر شخصی بالاخره نظر خاصی دارد.

آقای رحیم پور: بنابراین شما می توانید هرکاری که خودت تشخیص می دهی، انجام بدهی و دوست شما هم هر کاری می خواهد، می تواند انجام دهد. ممکن است شما هر کاری انجام بدهی، آن خوشش بیاید یا نیاید؟

جواب دانشجو: بله.

آقای رحیم پور: بعد اختلافات می شود، شما می گویید این حق من است و او می گوید نیست. وقتی اختلاف شد چکار می کنید؟

دانشجو: یک سری مرزهای اجتماعی است که این ها بالاخره حداکثر است و ما تجاوز نمی کنیم.

آقای رحیم پور: آیا منظور از مرز اجتماعی، قانون است؟

دانشجو: مثلاً.

آقای رحیم پور: قانون چگونه تعیین می شود؟

دانشجو: وارد نیستم.

آقای رحیم پور: ببینید؛ حالا یک نفر دیگر هم نظرش را بدهد.

دانشجو: من نظرم این است که حقوق بشر متأثر از قانون خدا و شریعت دینی است و طبق آن معیار می دانیم که ما حق زندگی و آزادی داریم.

دانشجوی دیگر: به نظرم حقوق بشر متأثر از فرهنگ هر جامعه است؛ لذا در هر جامعه ای حقوق خاصی است و اما خود حقوق، بعد از واجبات و تکلیفات ایجاد می شود. ما یک سری وظایفی را باید انجام بدهیم تا حقوقی داشته باشیم.

آقای رحیم پور: آن وظایف را چه کسی تعیین می کند؟

دانشجو: خودِ فرهنگ.

دانشجوی دیگر: به نظرم بحث حقوق بشر با واقعیت اجتماعی هر کشور سر و کار دارد و این واقعیات اجتماعی با مبارزات اجتماعی هر جامعه است. من هم معتقد نیستم که حقوق بشر درست باشد؛ به نظرم هر کشور و هر دولتی باید حقوق بشر خودش را داشته باشد.

آقای رحیم پور: خیلی متشکر. خواهش می کنم با دقت گوش کنید. در همین جلسه سه پاسخ داده شد و جالب است هر سه پاسخ در حوزه نظریه پردازان حقوق در دنیا داده شده است. یک نظر این است که عده ای گفته اند حقوق بشر را(اینکه چه حقوق و وظایفی داریم و اساساً قانون و حتی اخلاق را) دولت و قدرت تعیین می کند و در سطح جهان و کشور هم قدرت های برتر جهانی وکسانی که زورشان بیشتر است، حقوق بشر را تعیین می کنند.

نظر دیگر این است که حقوق بشر، کاملاً فردی و شخصی است؛ یعنی هیچ معیاری بیرون از "من" و فراتر از "من" وجود ندارد که بخواهد تعیین تکلیف کند. اما من چون در جامعه ای قرار گرفته ام که آدم های دیگر هم زندگی می کنند و اگر هرکس صرفاً به حقوق و منافع خود فکر کند، دعوا می شود و بخاطر اینکه درگیری و خشونت پیش نیاید، بوسیلۀ قرارداد اجتماعی، توافق، دموکراسی، انقلاب و یا . . .خودمان تشخیص می دهیم چه چیزهایی مشروع باشد یا نباشد. مثلاً در جامعه ای تصمیم بگیریم همجنس بازی حقّ بشر است یا. . . مجموعاً تمایلات فرد یا اجتماع کاملاً نسبی است و تغییر می کند و هیچ معیار اجتماعی و اخلاقی ثابت وجود ندارد.

این سؤال پیش می آید که فرهنگ را در یک جامعه چه کسی می سازد و در سطح بین الملل چه کسی پی ریزی می کند؟ صاحبان رسانه یا متصدیان آموزش؟ قوانینی که در یک جامعه وضع می شوند، اگر معیار ثابت عقلانی اخلاقی نداشته باشند، دوره به دوره و جامعه به جامعه متفاوت است. حتی در یک زمان واحد ممکن است با تغییر حکومت ها، همۀ ارزش ها تغییر کند. اگر اکنون ارزش هایی که بین خودِ شماست و به ارزش هایی که در زمان پدربزرگ ها و مادر بزرگ هایتان حاکم بوده نگاه کنید، مشاهده می کنید که کاملاً متفاوت شده است. فیلم های هالیوودی و رسانه های غربی، فرهنگ آمریکایی غربی را بین ملت ها رایج می کنند و ما متوجه نمی شویم که فرهنگ آن هاست و چرا درست یا چرا غلط است.

اگر بخواهیم صحبت آن خانمی که گفتند معیار حقوق بشر و اخلاق باید به یک امر ثابت الهی و ماوراء طبیعت برگردد را بگیریم، ایدۀ بسیار مهمی است. اما سؤال پیش می آید که معیار الهی را از کجا باید دانست. از کشیش ها بپرسیم؟ آیا خودِ کشیش ها، اخلاقی زندگی کرده اند و همیشه اخلاقی زندگی می کنند؟ آیا ارزش های خودِ کلیسا تغییر نکرده است؟ آیا به عنوان مسیحی ما معتقد هستیم کتاب مقدس عیناٌ کلمات خداوند است؟ یا افراد دیگری نوشته اند؟ چنانچه در تورات خبر مرگِ حضرت موسی7 می آید. پس این نمی تواند کلمات خدا خطاب به حضرت موسی باشد؛ در انجیل هم همینطور.

اما از نظر ما مسأله چگونه است؟ ما مسلمانان معتقدیم اصول اولیۀ وظایف بشر، الهی است. اما بخشی از مصادیق حقوق بشر و ارزش های الهی بدون تعامل عقل و وحی قابل کشف نیست. بنابراین ما در کنار وحی و فرمان خدا، به عقل بشر هم به عنوان دخیل در کشف مصادیق حقوق بشر معتقد هستیم. در کنار این ها، بخشی از حقوق بشر هم وجود دارد که عمدتاً مصداقی و عرفی است و بسته به زمان ها و مکان های مختلف ممکن است تغییر پیدا کند. این بخش در واقع، فروع مباحث حقوقی و اخلاقی است و در آن مواردی مثل عرف، زمان و مکان دخالت دارد. بنابراین سه سطح از حقوق، وظائف و ارزش های مختلف، وجود دارد: 1. سطح اصلی و بنیادی که توحیدی و الهی است. 2. عقلانی؛ به این معنا که بدون عقل، آن سطح اصلی کشف نمی شود و این سطح، سطحی است که در اکثر قریب به اتفاق جوامع بشری، در زمان ها و مکان های متفاوت صدق می کند. 3. سطح سوم شکل ابراز و تحقق این مسئولیت هاست که ممکن است جامعه به جامعه و حتی خانواده به خانواده متفاوت باشد. اما این تفاوت نباید تضاد در اصول اخلاق و یا ارزش های حقوقی انسان باشد. ما معتقدیم انسان ها گوهر مشترک و واحد دارند. همۀ نژادها، قومیت ها و طبقات یک گوهر واحد الهی دارند و همه متعلق به یک خانواده هستند و اگر آغاز و پایان الهی برای زندگی قائل نباشیم، زندگی عبث و پوچ است، اگر انسان را مخلوق خداوند و مسئول ندانیم، اگر زندگی را هدفدار ندانیم، انسان را هم مسئول و هم صاحب حقوق به این شیوه ندانیم، طبیعتاً نتیجه می گیریم که اگر هرکس زور و قدرت دارد، می تواند هرگونه که دلش می خواهد، زندگی کند. و اگر اینگونه نیست، به دلیل این است که قدرت ندارد.

فرض کنید من وارد یک سالن می شوم و نمی دانم این سالن برای چه کاری است و من چرا وارد این سالن شده ام. آیا آمده ام برای یک گفتگوی یک ساعته یا قرار است یک ماه اینجا بمانم؟ آیا اینجا مِلک شخصی است یا منطقه آزاد و چند سؤال دیگر. اگر این ها را ندانم نخواهم دانست که آیا حق دارم اینجا دراز بکشم و شروع به غذا خوردن کنم یا نه؟ مثل این مسأله در یک اِشِلِ بزرگتر راجع به زندگی است. یعنی تا ندانیم برای چه وارد عالم شده ایم و حیات و زندگی انسان مبدأ و غایت و فلسفه اش چیست نمی دانیم چه حقوق و مسئولیتی داریم؛ به علت اینکه همه گوهر مشترک الهی داریم و باید آغاز و پایان الهی برای این جهان قائل باشیم، فهرستی از حقوق و وظایف بشر تعریف می کنیم.اسلام، انسان را دوبُعدی می داند و فطرت الهی برایش قائل است. اسلام معتقد است همه پاک به دنیا می آیند، نه گنهکار. اما در انسان ها دو کشش خیر و شر وجود دارد؛ بنابراین انسان ها مختار و مسئولند. انسان مجبور و بی اراده نیست؛ نه جبر الهی، نه جبر مادی، نه جبر تاریخ، نه اقتصاد، نه غریزه و لذت. انسان موجودی جسمانی و روحانی است. اسلام به اصالت روح معتقد است و انسان را ابدی می داند و در عین حال حقوقی برای جسم قائل است. روح و جسم در دین حریم جدا از هم ندارند. انسان نباید در مکان ها و لحظات خاصی فقط روحانی باشد و بقیه فقط جسمانی. همۀ ابعاد زندگی ما، هم روحانی و هم جسمانی است. بنابراین حقوق بشر را بدون مسئولیت بشر نباید تعریف کرد. هرجا از حقوق بشر سخن می گوییم باید از مسئولیت بشر صحبت کنیم و بر عکس؛ هرجا مسئولیت است، حقوق است. ماده از معنا، دنیا از آخرت، مادیّت از معنویت و حق از مسئولیت تفکیک نمی شود. این ها مبانی مباحث حقوق اسلامی بشر است. اگر معتقد باشیم انسان فقط جسمانی است و چند سال بیشتر زندگی نمی کند، داوری ما راجع به اینکه چه حقوقی داریم یا نداریم، حتماً متفاوت خواهد بود. بنابراین انسان شناسی و هستی شناسی ما، مبنا و منشأ می شود برای اینکه چه حقوقی برای بشر قائل باشیم. بنابراین با دو دستگاه حقوق بشر روبرو هستیم: 1. حقوق اسلامی بشر و 2. حقوق ماتریالیستی و لیبرال سرمایه داری در باب بشر. از لحاظ یک دیدگاه، من، جسم من، زندگی یعنی50-60-70 سال، معرفت و آگاهی و تجربه من، ارزشش مساوی است با لذت من. هستۀ تفکر اجتماعی یعنی سود و منافع و غریزۀ من. طبیعی است با این نگاه مبنای حقوق بشر، تمایلات "من" می شود. هیچ کس هم حق ندارد برای من مسئولیتی تعیین کند. این را فردگرایی، لیبرال سرمایه داری و امپریالیزم می گویند. بر این مبنا هیچ وظیفه و حقی و هیچ اخلاق مستدلی برای همه وجود ندارد، همه چیز کاملاً شخصی، غریزی و بر اساس منافع، سود و لذت من است. بر این مبنا حقوق بشر چیست؟ هر چه که من بخواهم و لذت ببرم حق من است. هر نوع محدودیت در برابر تمایلات من، ضد حقوق بشر است، اصل و مرکز عالم من هستم. بر اساس این دیدگاه اِگوئیزم و رابطه ای بین ارزش های اخلاقی و واقعیت وجود ندارد، هیچ باید و نبایدی استدلال عقلی نمی تواند داشته باشد. این ها که گفته اند بین "هست" و "باید" جداست.تفکر هیوم به بعد در غرب که رایج شد، خواستند خودمختاری مطلق انسان و اصالت سود او را تئوریزه و تعریف کنند. هیوم رساله ای دارد دربارۀ طبیعت بشر. وی در این رساله می گوید باورهای اخلاقی مطلقاً قابل استنتاج از عقل نیستند. برای اخلاق و حقوق بشر هیچ نوع استدلال عقلی نمی توان آورد، چه رسد به استدلال دینی. بنابراین هرکاری می توان انجام داد و این را حقوق بشر می داننند. آن ها معتقدند هر چه که از آن لذت ببری حق توست؛ چون اصل و هدف، "لذت من" است. تفکر حاکم بر فرهنگ های دنیا همین است. تفکر هالیوودی و تفکر سرمایه داری غرب این را منتشر می سازد. در بخش آخر عرایض، برخی از آیات قرآن را خواهم خواند که توضیح می دهد ما مسئولیت و آزادی و حقوق را همه را در کنار هم باید تعریف کنیم و ریشۀ حقوق بشر، حق الله است، یعنی حقوق بشر منشأ الهی دارد. تضییع حق انسان مانع رشد معنوی اوست و عقل از نظر ما صرفاً عقل ابزاری نیست؛ بلکه زندگی عقلانی این است که عقل از قید جبّاریتِ تمایلاتِ دیکتاتوری لذت باید خارج شود. انسان باید طبق یک اصول کلی عقلانی اخلاقی زندگی کند. اما فردگرایی لیبرال که بخصوص در قرن 17 میلادی در غرب و اروپا تئوریزه شد، ، مبتنی بر نوعی ماتریالیزم نظری و نگاه تجربی به عالم بود. فرد هیچ نوع مسئولیت اخلاقی و حقوقی نسبت به جهان و دیگران احساس نمی کند، مگر اینکه بر اساس پروتکل های اجتماعی مجبور شود و لذا نه محیط زیست و نه حقوق سایر ملت ها برایش مهم است. یک نوع خودمداری و اصالت دادن به خود و منافع خود مطرح است که اسم آن را فردگرایی می گذارند و ملازمه با یک نوع تجربه گرایی دارد. مبنای تئوری آن خود مالکی است؛ یعنی من مالک مطلق و بی قید و شرط خود و دیگرانم و به انسان ها به عنوان یک شیء نگاه می کنم. عقل صرفاً ابزار برای رسیدن به هدف و منافع است(این ها عین عبارات فیلسوفان لیبرال است) عقل نباید و نمی تواند بر هوس حاکم باشد. عقل باید در خدمت تمایلات عمل کند؛ عقل حاکم نه عقل محکوم. اما عقل به عنوان عقل ابزاری، تکنولوژی می سازد و پیشرفت مادی می آورد. اما نباید عقل برای ما تعیین وظیفه کند؛ بنابراین اخلاق هم ریشۀ عقلانی ندارد. در غرب، دو قطبی ای تعریف شد که یک طرفش تئیسم بود و طرف دیگرش امانیزم بود. یعنی رقابت بین زمین و آسمان و بین خدا و انسان. کلیسا از خدا و نفی نیازهای طبیعی انسان سخن گفت و متقابلاً جریان های ضدّ کلیسا از انسان، لذت و منافع او و به حاشیه بردن یا حذف خدا و مذهب سخن گفتند.

مارکسیست ها و کاپیتالیست ها هر دو مبنای انسان شناسی و هدفشان یکی است و فقط روش هایشان متفاوت می باشد. تفاوت آن ها به این است که هردو قبول اصالت لذت انسان و ماتریالیزم را قبول دارند. اما کاپیتالیست ها می گویند روش رسیدن به این لذت و منافع برای انسان روش سرمایه داری و فردگرایانه است. مارکسیست ها از روش جمعی دفاع کردند؛ اما تعریف و هدف هر دو از انسان یکی است. بنابراین جریان اومانیسمی(چه چپ و چه راست) براساس منافع و لذائذ انسان و یا در برابر تفکر مذهب یا دور زدن مذهب تعریف شد که مارکسیست ها مذهب را صریحاً نفی کردند و کاپیتالیست ها آن دور زدند. از طرفی صحبت از ایدئولوژی و خدا و خدایان و آسمان شد؛ دعوا بین آسمان و زمین. در تفکر اسلامی ما جنگ بین آسمان و زمین را قبول نداریم. تقرّب به خداوند از راه خدمت به خلق و تأمین منافع او صورت می گیرد؛ اما اصالت را صرفاً به لذت و به منافع ماتریالیستی نباید داد. تعریف منافع برای انسان یک تعریف وسیع تری است و شامل ابدیّت می شود و جسم و روح، ماده و معنا را هردو در بر می گیرد. به این دلیل بود که بنده گفتم حقوق بشر در اسلام منشأ الهی دارد؛ یعنی خدا و بشر در برابر هم تعریف نمی شوند؛ بلکه بشر در سایۀ خداوند تعریف می شود. این تضاد شاید ریشه اش به میتولوژی یونان قدیم برمیگردد و در میتولوژی یونان بین آسمان و زمین، جهان خدایان و جهان انسان دعوا و تضاد است؛ حتی حسد و نوعی کینه ورزی است. خدایان، قدرت های ضدّ انسانی تعریف شده اند که تمام تلاششان این است که یک حاکمیت جبّارانه بر انسان داشته باشند و او را اسیر و محدود نگه دارند. خدایان طرفدار ضعف، جهل، پستی و حقارت انسان اند و از آگاهی، استقلال، آزادی، لذت و حکومت انسان بر طبیعت می ترسند. در این تفکر هر انسانی که در راه آگاهی، آزادی و تسلط بر طبیعت اقدام کند، گناهی مرتکب شده و علیه خدایان شورش کرده و محکوم به شکنجه است. در این میتولوژی خدایان از اختیار و از تسلط انسان بر طبیعت و سرنوشت خود و از آزادی و مسئولیت او می ترسند. این تفکر وارد مسیحیت شد؛ یعنی در تعالیم کلیسا و در کتاب مقدس آمده است که خداوند از آگاهی آدم و حوّا می ترسد؛ به خاطر اینکه شیطان آن ها را آگاه کرد که از بهشت رانده می شوند. در قرآن برعکس است؛ خداوند به شیطان امر می کند در برابر انسان سجده کن و چون سجده نمی کند، از درگاه خداوند طرد می شود و به عالم طبیعت هبوط می کنند، اما نه به خاطر اینکه دنبال آگاهی بودند.

به همین دلیل در مارکسیسم بین خدا و انسان تضاد است. مارکسیسم می گوید، تنها راه رهایی انسان، گریز از خداوند و مذهب است و به یک معنا راست می گوید(بخاطر مذهب و نهادهای مذهبی که با آن مواجه بودند). لیبرالیزم و سرمایه داری می گوید مذهب مسأله ای صرفاً شخصی است و در کلیسا باید محدود باشد. مناسبات انسانی در سطح جامعه را نباید با مذهب دخالت داد، مذهب ربطی به عدالت و حقوق بشر ندارد. نزاع بین خدا و انسان و آسمان و زمین، هم در مارکسیسم، هم در لیبرالیزم و هم در کلیسا وجود دارد. در متولوژی غرب انسان مدام می خواهد از اسارت خدایان خلاص شود و قدرت خدا را از او گرفته و مستقل شود و در طبیعت جای خدایان را بگیرد و سرنوشت خودش و جهان را از چنگ خدا و خدایان درآورد و اختیار خودش را بدست آورد. در اساطیر یونانی بین انسان ها و خدایان رابطه خصمانه ای وجود دارد؛ چون خدایان ربّ النوعند و هدف، جنگ انسان با خدایان و تسلّط انسان بر طبیعت می باشد. در واقع می خواهد انسان جانشین زئوس که مظهر حکومت بر طبیعت است، شود. امانیزم ضدّ دینی، بر این اساس تعریف شده بود که متولوژی یونان قدیم را که مربوط به عالم ماده بود به کل جهان معنوی سرایت داد. رابطۀ انسان با اهورامزدا در زرتشت، انسان با راما در هندوئیزم، انسان با تائو در تائیزم و انسان با پدر نجات بخش در تعالیم کلیسا، همۀ این روابط طوری تعریف می شوند که در آن لذت و پیشرفت انسان نوعی اهانت به خداوند است.

در آخر به نمونه هایی از تعالیم اسلامی که در آن دعوا و تضادی بین حقوق بشر و حق خداوند وجود ندارد و خداوند حقوق و کرامت بشر را خواسته است، اشاره می کنم تا تفاوت متولوژی یونان که آثارش هم در لیبرالیزم و هم در مارکسیسم و هم در تعالیم کلیسا دیده می شود، و فرهنگ اسلامی روشن گردد.

در فرهنگ قرآن و اسلام، ابلیس که بندۀ عابد خداوند بود، از طرف خداوند طرد می شود؛ فقط به این علت که با خداوند مخالفت کرد. خدا به ابلیس دستور داد که باید در برابر انسان سجده کنی؛ یعنی در تعالیم اسلامی فرمان خداوند، سجده بر آدم بود؛ نه اینکه کس دیگری با شیطان همدست شود تا آتش و نور و گرما را را از خداوند برای انسان بدزدد و بعد خدا دشمن انسان باشد و او را مجازات کند. در اسلام خداوند خودش نور رابه انسان می دهد و می خواهد از تاریکی به سمت نور بیاید؛ بر خلاف زئوس. خداوند می خواهد انسان از ذلت بردگی طبیعت رها شود و انسان را به غلبه بر زئوس دعوت می کند و می گوید فرشتگان باید برای تو سجده کنند و هستی مسخر توست. یعنی در تفکر قرآنی انسان مختار است. قرآن کریم می فرماید: «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر[1]» هرکس می خواهد مؤمن شود و هرکس می خواهد، کافر باشد. خودتان سرنوشت خود را می سازید و نسبت به آن مختارید. در آیۀ دیگر آمده است: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ[2]» و خداوند جهان را در اختیار بشرقرار داد و فرمود: «خَلَقَ لَکُمْ[3]» برای شما آفریدیم و «سَخَّرَ لَکُمُ[4]»: برای شما مسخر کردیم. در عالم تصرف کنید اما بنام خدا و با رعایت اخلاق. در فرهنگ قرآن خداوند می فرماید عقلانیت اولین مخلوق الهی است و ارزش و مسئولیت انسان بخاطر عقل و عقلانیت اوست. آنچه که مبنای اُمانیزم قرار گرفت، جهان بینی اساطیری یونان قدیم است و امانیزم یونانی حکومت خدایان را نفی کرد و رابطه انسان با آسمان و آسمان با زمین را به اسم اصالت انسان و امانیزم قطع کرد و به انسان گفت ملاک حقوق بشر خودت هستی، ملاک خیر و شر، لذت و منافع خودت است، خدایان را رهاکن؛ حتی تو دیگر روح نداری که این امانیزم مبنای امانیزم جدید و کاپتالیزم و لیبرالیزم و مارکسیسم شد. در این تفکر ارزش انسان به جسمش است حتی بعد از امانیزم، یونانیان به مجسمه سازی روی آوردند که صرفا روی جسم و اندام بدن مانور می دهد. زیبایی شناسی یونانی تنها به بدن عریان توجه می کند و مجسمه سازی یونانی کم کم به سمت پیکرهای لخت سوق داده می شود و منشا آن همین امانیزم و ماتریالیزم است. حتی در دوران رنسانس مجسمه های حضرت مریم و مسیح8را برهنه می ساختند؛ درحالی که در قرون قبل از آن مجسمه های مریم پوشیده و با حیا ساخته می شد. همچنین مجسمۀ حضرت عیسی7 را بسیار زیبا می ساختند. اما بعد از آن مجسمه هایی ساختند که مسیح دیگر روح نیست؛ بلکه جسم است و بدنش عریان می باشد؛ حتی آلت تناسلی اش هم دیده می شود. حضرت مریم3 دیگر در تصاویر و مجسمه ها، معنوی نیست و بجای روحانیت ایشان، پیکر زنانه اش دیده می شود. اینها همه آثار و تفکرات امانیزمی است.

در تعالیم اسلامی به مسلمانان آموزش داده اند که هرکس به حق انسانی تجاوز کند یا انسان بی پناه و مظلومی را مورد اهانت قرار دهد، با خداوند اعلان جنگ کرده است و هر کس اجازه دهد حقش را پایمال کنند، با ظالم شریک است. کسی که ستم ستمکاران را توجیه کند(توجیه مذهبی و یا غیر مذهبی) خداوند آنها را بر خود او چیره خواهد کرد.

کسانی که ظلم کرده و یا پایمال شدن حقوق بشر را ببینند و سکوت کنند ویا تحمل نمایند و اجازه دهند حقوق خودشان ضایع شود، اگر دعا کنند دعایشان مستجاب نخواهد شد و خداوند به آنها بخاطر ظلم هایی که می بینند هرگزپاداش نخواهد داد؛ چون سکوت کردند و شریک ظلمند.

امام صادق7 فرمود : «کسی که ظلم می کند و شخصی که به او کمک می کند و کسی که می بیند و سکوت می کند و مخالفت نمی نماید، همۀ اینها شریک در ظلمند. حقوق بشر مقدس است و فرمان خداوند می باشد. خدمت به خلق مثل نماز محترم و مقدس و مایه پاداش الهی است.»

پیامبر9 می فرماید: «من همان چیزی را می گویم که برادرم مسیح گفت. کسی که از درمان مجروحی سرباز زند و از کنار مجروح، بی تفاوت عبور کند با کسی که او را مجروح ساخته، شریک است. برادرم مسیح فرمود هر کس بیماری را ببیند و از کنار او بی تفاوت عبور کند بیماریِ او را خواسته است. من نیز همان را می گویم.

امام رضا7که از فرزندان رسول خدا9و از رهبران ماست فرمود: خداوند ثروتمندان را مسئول فقرا، ساکنان هر شهر را مسئول غریب ها و قدرتمندان را مسئول ضعفا میداند و در قیامت از همه شما بازخواست خواهد شد.

امام علی7 فرمود : علمای دین و کسانی که بنام خدا سخن می گویند اگر در کنار ثروتمندان ظالم باشند، در جهنم از آنان بدترند. خداوند از همه عالمان دین پیمان گرفته است که بر سیری ستمگران و گرسنگی ستمدیدگان سکوت نکنند و به توجیه مذهبی نپردازند. آنان باید در کنار مظلومان باشند.

قرآن کریم می فرماید : هرجا حق کشی است و حقوق بشر پایمال می شود، کسی حق ندارد آن را به خداوند نسبت دهد.

پیامبر9 می فرماید : هرکس کسی را بکار گیرد و حق او را کم یا دیر بدهد خداوند نمازها و اعمال دینی او را باطل می کند و حتی اگر اهل نماز و عبادت ودعا باشد هرگز به بهشت نخواهد رفت.

امام صادق7 فرمود: خداوند ثروتمندان و فقرا را در اموال شریک یکدیگر می داند وسرمایه داران حق ندارند بدون توجه به شریکانشان اموال آنان را مصرف کنند.

قرآن کریم می فرماید: چرا علمای دین و روحانیون در برخی ادیان در برابر فساد، گناه، حرام خواری و استثمار نایستادند و مقاومت و مبارزه نکردند؟ چرا سخن و زبان دین(علما و روحانیون) در برابرستمگران سکوت کرد؟

پیامبر9فرمود : حرمت مال و حریم خصوصی هر کس مثل جان و خون او، محترم است.

پیامبر9فرمود: هرکس از خانه بیرون می آید، باید صدقه دهد. پرسیدند: اگرمالی نداشتیم چه؟ فرمود: سنگی یا خاری یا مانعی را از سر راهش بردارد یا راه گم کرده ای را راهنمایی کند و یا به عیادت مریض برود، دست بر سر یتیمی بکشد، مردم را به خوبیها دعوت کند و از بدیها باز دارد و اگر هیچ نداشت، سلام کند و پاسخ سلام مردم را بدهد و احوالشان را بپرسد و به آنها لبخند زند.

موارد دیگری هم هست. دراسلام بحث مفصلی در مورد حقوق زن و خانواده است که من در جلسه ای دیگر آن را خواهم گفت.

اما در باب حقوق قضایی: زمانی که امام علی7، حاکم اسلام بودند، امپراطوری اسلامی خیلی وسیع بود و از شمال آفریقا تا آسیای میانه ادامه داشت. در آن زمان غیرمسلمانی از خلیفۀ مسلمین که علی بن ابیطالب7 بود شکایت کرد و او را متهم نمود. حقوق بشر در فرهنگ اسلام توسط پیامبر به نحوی تعریف شده بود که قاضی، امام علی7 و مدعی را به دادگاه دعوت کرد. بعد از دادگاه، امام علی7 بلند شده و با ناراحتی از جلسه بیرون رفت . قاضی علت ناراحتی امام را پرسید. امام7 فرمود من از این ناراحت شدم که چرا من را در دادگاه محترمانه تر از او صدا زدی. باید در دادگاه با هر دو نفر مساوی برخورد می کردی . او را با اسم خودش و مرا با احترام خطاب کردی.

در فرهنگ اسلام، دعوایی بین خدا و انسان نیست؛ بلکه خداوند ضامن حقوق انسان است. یعنی می توانی در عین امانیسم، تئیست باشی؛ بلکه اگر حقیقتا تئیسم هستی باید امانیسم باشی.

امام علی7 فرمودند: «قاضی نباید در دادگاه به یک طرف بیشتر نگاه کند و نباید به یکی لبخند بزند و به دیگری نزند؛ بلکه باید کاملا مساوی رفتار نماید.»

در اسلام، در باب حقوق حیوانات و گیاهان بحثهای زیادی است؛ چه رسد به حقوق بشر که دیگر فرصت نیست عرض کنم.

 

پرسش و پاسخ

1.شما فرمودید که اصل و منشا حقوق بشر در اسلام الهی است و ما می دانیم در جهان اسلام گاهی اوقات بحث اعدام در قضا مطرح است. اگر حق زندگی کردن مال خداست چطور اعدام را توجیه می کنید؟

جواب: اگر منظورتان در فقه اسلام است(چون در بسیاری از قوانین جهان اعدام وجود دارد و مخصوص به اسلام نیست)، باید دید در فقه اسلام چه کسی اعدام می شود. در فقه اسلام و قرآن اگر یک انسان بی گناه کشته شود، این با قتل تمام انسان های جهان مساوی است: «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعا[5]» در قرآن کریم نه تنها جان، بلکه حتی آبروی انسان، مهم و محترم است. مفهوم غیبت که در قرآن کریم آمده است، مبیّن این مطلب می باشد که اگر در جلسه ای علیه شخصی صحبت شود و شما سکوت کنید، گناه بزرگی مرتکب شده اید که بخشیده نخواهد شد. در قرآن کریم این گناه به خوردن گوشت برادر مُرده تشبیه شده است.

قرآنی که راجع به آبروی یک انسان اینقدر حساس است چگونه می تواند فرمان به قتل عام انسانهای بی گناه داده باشد.

در فقه اسلامی اگر کسی به گیاهی صدمه بزند بدون اینکه به آن نیاز داشته باشد، مسئول است. در مورد حیوانات همین بس که زنی گربه ای را تشنه نگه داشت تا گربه مُرد. پیامبر9 فرمود این زن در قیامت عذاب خواهد شد.

وقتی جان یک گربه در اسلام اینقدر مهم است چگونه می توان تجویز قتل را به اسلام نسبت داد؟

قرآن کریم روح را الهی می داند: «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏[6]»؛ پس هر جا زندگی هست روح الهی آنجاست؛ بنابرین روح هم در اسلام مقدس است و جان و مال انسان حریم خداست.

امام علی7 فرمودند : به خدا سوگند اگر حکومت تمام عالم را به من بدهند تا به زور از دهان مورچه ای دانه ای بگیرم، این کار را نخواهم کرد.

مکتبی که به جان وآبروی انسان اینگونه نگاه می کند، چرا اعدام را مطرح ساخته است؟ جواب اینست که اتفاقا چون حق زندگی متعلق به خداوند است، اعدام مطرح گشته است. حکم اعدام را فقط خداوند صادر می فرماید؛ نه کس دیگر. حکم اعدام در مورد کسی است که انسان دیگری را عمداً به قتل رسانده است؛ نه اشتباهی. البته در این مورد هم قرآن کریم می فرماید: «اگر ببخشید بهتر است.» پس اعدام برای جلو گیری از قتل و خشونت است. قرآن در این باره می فرماید: «وَ لَکُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاة[7]» قصاص برای تضمین و حمایت از زندگی است؛ چون اسلام زندگی مقتول را مانند انسان های دیگر مهم و محترم می داند، حکم اعدام را برای قاتل داده است.

2. شما گفتید قرآن فرموده «فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُر» و همچنین جهاد را قهر امام بر ملتها توسط خشونت و جنگ معرفی نمودید. این دو را شما چگونه توجیه می کنید؟

جهاد برای تحمیل ایمان برکسی نیست. ایمان اختیاری است. ایمان هرگز با اجبار بدست نمی آید و از دست نمی رود. قرآن به دعوت اخلاقی و گفتگوی مؤدبانه و احسن سفارش می کند؛ چون ایمان هرگز با شمشیر نیامده و نمی آید. اشغالگران اسپانیایی و پرتغالی به آمریکای لاتین آمدند و آباء و اجداد شما را با زور شمشیر مسیحی کردند. به اجبار گفتند صلیب را ببوس و الا با شمشیر طرف هستی. در آمریکای شمالی هم هلندیها و انگلیسی ها آمدند و مردم را به زور پروتستان کردند.

بزرگترین و بالاترین جهاد ، جهاد هرکس با خودش در جهت کنترل خشم و شهوت می باشد. اصل جهاد این است که هرکس به خودش مسلط شود تا به دیگران صدمه نزند. این جهاد اخلاقی است.

یک جهاد هم جهاد اقتصادی است که آن بالا بردن سطح رفاه جامعه است. جهاد دیگر، جهاد سیاسی است. یعنی باید مراقب بود کشور مستقل باشد و دیگران برای کشور تصمیم نگیرند. جهاد سیاسی همان مبارزه با استعمار و استثمار است.

جهاد نظامی هم زمانی است که دشمن با اسلحه حمله کرده و کشور را اشغال می کند. اگر کشور شما اشغال شود، شما سلاح برنمی دارید و دفاع نمی کنید؟ آمریکاییها عراق و افغانستان را اشغال کردند و مردم لیبی را بمبباران نمودند. در اسرائیل صهیونیست ها، فلسطین را اشغال کردند و به مدافعان این سرزمین که از کشورشان دفاع می کنند می گویند از سرزمینتان دفاع نکنید و الا شما تروریسم هستید.

3. فرق اسلام و اسلامیزم(اسلام ناب و اسلام برخی گروه ها) چیست؟

اسلام و اسلامیزم فرقی با هم ندارند. این ها برچسب های تبلیغی است که رسانه های غربی به مسلمانان می زنند تا بگویند اسلام واقعی کاری به عدالت ندارد. اما آنچه مقاومت می کند، اسلامیزم است نه اسلام. اگر منظور، اسلام سیاسی است، که با اسلام معنوی تفاوت نمی کند؛ همان قرآنی که به اخلاق دعوت می کند، می گوید در برابر متجاوز باید دفاع کنی. اما اگر مرادتان برخی جریان های افراطی فاقد اخلاق هستند که بنام مذهب عمل می کنند، این ها افراد بی گناه را می کشند نه اشغالگران را. اسلام هیچ وقت به کشتن افراد بی گناه دستور نداده است. تروریسم(کشتن انسان بی گناه) ضد اسلام است، اما جهاد عین اخلاق است؛ چون دفاع از شرف و حقوق ملت هاست. خطای مسلمان ها را نباید به پای اسلام نوشت. اسلام، دین عرب ها، فارس ها و یا شرقی ها نیست؛ بلکه یک دین جهانی است. ممکن است فردا شرقی ها لیاقت دین اسلام را نداشته باشند و غربی ها لیاقتش را پیدا بکنند.

4. روند تکاملی انسان در اسلام چگونه است؟ آیا در اسلام فقط قوای داخلی در تکامل نقش دارند یا قوای خارجی هم هست؟

فرایند تکامل به هر دو قوای داخلی و خارجی مربوط است؛ مسألۀ تکامل و تربیت یک بُعدش فطری و درونی است. در قرآن آمده است: «همۀ انسان ها، با فطرت الهی و پاک به دنیا می آیند.» اما عوامل محیطی کم کم باعث فساد او می گردد. مسئولین،خانواده، رسانه ها، دانشگاه، استاد، معلم و دوست همه در تغییر اخلاق و رفتار انسان، مؤثر هستند. اما از نظر قرآن، نهایتاً گرهِ اصلی تکامل انسان به دست خود اوگشوده می شود؛ چرا که او عاقل و مختار آفریده شده است. شیطان بر او مسلط نمی شود، مگراینکه خود انسان بخواهد. اوست که تصمیم می گیرد به فرمان شیطان و یا به دستور خداوند عمل کند. قرآن کریم می فرماید: «خداوند اراده فرمود که انسان آزاد باشد و بتواند انتخاب کند.» اگر حق انتخاب نبود، انسان هیچ مسئولیتی نداشت و اصلاً لازم نبود پیامبران بیایند؛ چرا که هیچ کس نمی توانست چیزی را انتخاب کند. نکتۀ دیگر عقلانیت انسان است. اگر عقل نباشد، انسان قدرت تشخیص ندارد و وقتی قدرت تشخیص نداشت، اختیار بدون عقل فایده ای ندارد. در این صورت هم نسان نمی تواند مخاطب خطاب خداوند قرار بگیرد. پس تکامل معنوی و اطاعت خداوند بدون آزادی و عقلانیت ممکن نیست؛ فلذا حریم آزادی و حقوق انسان ها از منظر قرآن و عقل، حریم الهی است. برخلاف بعضی ادیان که معتقدند عقل، ضدّ خدا و ضدّ دین است و همان شیطان است، در فرهنگ قرآن، عقل، حجت و فرستادۀ خداوند است.

خیلی متشکرم که در این جلسه حاضر شدید. دیگه من خسته شدم. واقعیتش اینه که سؤال و جواب ها ادامه دارد ولی من خسته شدم. خیلی متشکرم.

 

[1] . سوره کهف/29.

[2] . سوره فصلت/ 46 وسوره جاثیه/15.

[3] . سوره بقره/29.

[4] . سوره ابراهیم/ 32.

[5]. سوره مائده/ 32.

[6]. سوره حجر/29 و سوره ص/79.

[7]. سوره بقره/ 179.

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha