زمین خواهد خندید (وصیت سیاسی امام عسکری ع به حضرت مهدی عج)
میلاد امام حسن عسکری ع _ سیره سیاسی امام معصوم ع _ ۱۴۰۰
امام عسکری(علیهالسلام) حکومت و خلفایی که در زمان ایشان بودند، همه به شدت از طرف ایشان احساس خطر میکردند، تحت کنترل و بازداشت بودند. حالا گاهی زندان کوچک و زندان بزرگتر. ولی در عین حال، اگر یک جایی هم روبهرو میشدند، در یک مواردی احترام میگذاشتند، بخصوص جلوی دیگران. چون اینها با اینکه تحت فشار بودند، امام حسن عسکری یک جوان بیست و چند ساله است، اما همه دوستش دارند. هرکس، حتی آن نگهبانهایی که مراقب ایشان بودند، مرید ایشان میشدند. اخلاق و عقلانیت ایشان، درک دقیقشان، عملها و عکسالعملهایشان بین مردم کاملاً محبوب بودند، ولو خیلی ایشان را نمیدیدند. حتی در خود دستگاه حاکمیت، وزرا، افسران، مقامات، حتی بعضی نیروهای اطلاعاتی و امنیتیشان، ته دل اینها، قلباً، به امام حسن عسکری احترام میگذاشتند. حتی خودِ بعضی از این خلفا در حضور جمع، یک وقتی معتمد، خودش دیدن امام حسن عسکری میرود یعنی خودشان هم میدانستند که اینها صاحب مقامات معنوی و کرامت هستند. دیدید بعضی از این شاهها، این جور آدمهای مادی، خودشان آدمهای فاسدیاند، اما در عین حال میگردند یک پیشگوی، آیندهبینی، یک آدم اهل نفسی پیدا کنند که او کمکشان کند، دعا کند، پیشگویی کند. معتمد خلیفه عباسی، یک وقتی خودش بلند میشود، خدمت امام حسن عسکری میآید و ایشان جوان بیست و چند سالهاند، از وضعیت خود گزارش میدهد که خطر کشته شدن من هست و کودتاهای داخلی و خطر بیماری و مرگ و... شما دعاهایتان مستجاب میشود و خیلیها از افراد مختلفی هم خبر رسیده که شما گاهی چیزهایی را گفتهاید و انجام شده است. من از شما خواهش میکنم که یک دعای مخصوصی بدهید که من اقلاً ۲۰ سال دیگر زنده باشم و نمیرم.
حالا ببینید این یک اعترافی است از طرف کسی که خودش را خلیفه اسلام در کل جهان میداند و یک ابرقدرت است. خب طبیعی است که امام حسن عسکری جوابی که اینها میخواستند، به آنها ندادند.
یک نمونه دیگر، جریانهای ضداسلامی از غرب و شرق مدام هر که علیه دین و قرآن میخواست به اسم فضای باز هر چه بگوید و گفتوگو کند، تمدنها و این حرفها. میگفتند هر که هرچه میخواهد علیه اسلام، بیاید بگوید. اما اینکه ائمه اهل بیت(ع) و علویها بیایند حرف بزنند، نه، حتی اجازه نمیدادند ائمه بیایند حتی قرآن را برای مردم توضیح بدهند و تفسیر کنند. بعد اوضاع رسید به یک وضعی که جریانهای فکری ضد دینی و ضد قرآنی، جناحهایی با این گرایشات مادی و غیراسلامی در پایتخت ترجمه میکردند و این حرفها را نشر میدادند. دستگاه خود خلافت عباسی هم بعضی از خودشان را گرفتار این مسائل... حالا خلیفه دلش برای اسلام نمیسوخت، اما برای آبروی خودش چرا؟ چون بالاخره میگفتند شما میگویید خلیفه پیغمبر و خلیفه اسلام هستید، خب اقلاً جواب این شبهات و سؤالها چیست؟ یک نفری ندارید درست به اینها جواب بدهد؟ میگویید آزادی بیان، آزادی اندیشه، آنها حرف میزنند، شما چرا جوابی ندارید؟ و این خود خلیفه، امام عسکری در زندان هستند. دستور میدهد ایشان را از زندان بیرون بیاورند و بعد ملاقاتی با امام حسن عسکری دارد. میگوید خورده حساب ما با شما سر جایش! شماها علیه ما مشغول توطئه هستید خیلیها شما را خلیفه میدانند، شما ادعای خلافت و حکومت دارید، ما با شما کنار نمیآییم. اما الان جریانهایی پیدا شدهاند، مرید پیدا کردهاند، اینها علیه اصل اسلام دارند میگویند و بعضیها نمیتوانند جواب درستی به آنها بدهند و نمیدهند. این، پایه مشروعیت خود خلافت عباسی را هم که ادعای دینی بود، زیر سؤال میبرد. میگوید که دیگر این شما و این هم دین جَدت! تردیدهایی که ایجاد شده، حتی در پایتخت، شما بیا جواب این شبهات و سؤالات را در برابر اینها بده. حکومت کم میآورد در این مسائل میآید به ایشان متوسل میشود. از زندان آمده، ۲۰-۲۳-۲۴ سالهشان است. میگفت که شما فقط میتوانی پاسخ این جریانها را منطقی بدهی و متقاعد کنی. امام با حکومت درگیر بود، هم از این طرف با این جریانهای ترجمهای که علیه اصل دین بود، باید با هر دوی اینها و همینطور با جریانهای انحرافی، انشعابی و قلابی، افراطیونی که بعضی پشت جبهه شیعه بودند، خیانت میکردند یعنی در چند جبهه امام(سلامالله علیه) مبارزه میکردند. از آن طرف بعضیها از آدمها خیانت میکردند. یک نمونهاش، برادر خود امام حسن عسکری است. جعفر، فرزند امام هادی، عموی امام زمان(عجلالله فرجه الشریف). این آقا که شیعه او را به نام جعفر دروغپرداز، جعفر کذاب، جعفر کلاهبردار معرفیاش میکردند. جعفر پیش خلیفه میآید و دستگاههای حکومتی، نیروهای اطلاعاتی، رسانهها، نیروهای تبلیغاتی حکومت، چند بار آمده میگوید کمک بکنید، اینها را تقویت مالی، رسانهای بکنید. شما با اخوی ما مشکل دارید، ایشان را خطرناک میدانید، این موقعیتی که اخوی ما دارد، این را به من بدهید. من به درد شما هم میخورم. یک کاری کنید من رهبر شیعه و جریانهای علوی بشوم! و جالب است خلیفه میگوید این موقعیتی که اخوی شما دارد یعنی امام حسن عسگری، مگر ما به او دادیم که از او بگیریم به تو بدهیم؟ مگر این منزلت و محبوبیت و نفوذ و قدرت ایشان و قدرت علمی، روحی، معنوی او، این شجاعت او مگر ما اینها را به او دادهایم؟ ما سالهاست داریم تلاش میکنیم این نفوذ و قدرت و محبوبیت را از او بگیریم ولی نتوانستهایم! این با وجود اینکه تحت کنترل دستگاه است، سال به سال دارد محبوبتر و نفوذ اجتماعیاش بیشتر میشود! ما علیه او سالها اقدام کردیم، خدایی دارد حمایتش میکند، نمیگذارد. جلوی ما ایستاده است. به خاطر علم و تقوا و عبادات و شجاعت و عقلانیت و... بخاطر این است که همه جلوی ایشان کم میآورند و دشمنانش از او حساب میبرند، دوستانش به او عشق میورزند. مگر چیزی نداری؟ مگر ما میتوانیم مال تو را بدهیم؟ تو اگر چیزی داشته باشی، ما از تو میخریم که بتوانی اخویات را تضعیف کنی. تو اگر فکر میکنی که با برادرت، حسن، همسطح هستی و آنچه که او دارد، تو داری، تو دیگر نیازی به ما نداری. اما اگر آنچه او دارد، تو نداری، ما نمیتوانیم به تو بدهیم. ما نمیتوانیم در حق تو کاری بکنیم چون خودمان آن نفوذ و آن سرمایه معنوی را که او دارد را نداریم. ببینید، این هم یک اعتراف مهمی است که بدانیم خلیفه که یک ابرقدرت جهان است و شرق و غرب جهان همه از او حساب میبرند، خودش دارد چطوری و با چه ادبیاتی از امام حسن عسکری که تحت بازداشت حکومت است چه اعترافاتی میکند. آن به لحاظ علمی، به لحاظ معنوی، به لحاظ سیاسی، خیلی تلاش کرد که من فرزند پیغمبرم، فرزند امام هادیام و اخوی ما هر چه هست، من هم هستم! ولی خب نیروهای شیعه و عدالتخواهان، انقلابیون، علویها، جز یک اقلیتی که بازی اینها را خوردند و دنبالش راه افتادند به رئیس اطلاعاتی و حکومت میگوید که اگر شما این شأن و مقامی که برادرم حسن دارد کمک کنید این دست من بیاید، من سالی ۲۰ هزار سکه طلا به تو میدهم یعنی رشوه! سالی ۲۰ هزار سکه رشوه میدهد که شما کمک کنید به من که من به جای برادرم، امام حسن، رهبر مثلاً شیعیان بشوم و آن شخص، یا احمق، خلیفه، که رئیس کل این قدرت است، به خاطر اینکه مردم طرفدار امامت و رهبری و حاکمیت پدرت، امام هادی و بعد برادرت، امام حسن عسکری(علیهمالسلام) بودند، خلیفه سالها میان مردم شمشیر گذاشت و کشت و لتوپار کرد، سرکوب کرد، خون ریخت تا مردم را از این ایمان و اعتقادشان به پدرت و این برادرت برگرداند، نتوانست. این نفوذ معنوی و عقیدتی پدرت و بعد این اخوی تو خلیفه را شکست داد. ما تمام قدرتهای جهان را شکست دادهایم، هیچکس در دنیا حریف ما نیست. ولی در برابر این پدر و برادرت شکست خوردیم! مردم اینها را خلیفه واقعی میدانند، حاکم میدانند و اگر مردم تو را قبول دارند، تو نیازی به رتبه و مقام و آن اعتباراتی که ما به تو بدهیم، نداری که بخواهی به من سالی ۲۰ هزار سکه هم به آن بدهی. اگر هم نداری که هیچ، پیش آنها هم تُرک میشوی، پیش مردم هم تُرک شدهای. راجع به عفت اخلاقی، معنویت ایشان، تقوای ایشان، هوشیاری ایشان، پیچیدگی ایشان، بسیار نکات مهم دیگری هم هست که بُعد دیگری از امام حسن عسکری را نشان میدهد. روایاتی هم از پیامبر و از ائمه قبل نقل شده بود که فرزند امام یازدهم، یعنی فرزند امام حسن عسکری، مهدی، مهدی موعود است و او اوضاع جهان را به هم خواهد ریخت و پیامبر فرمودند: «اگر ۱ روز به آخر دنیا مانده باشد، آن روز این اتفاق خواهد افتاد.» به این معنا که هر چه دیر شد و تأخیر افتاد، تردید نکنید، این اتفاق قطعاً خواهد افتاد. شما به وظیفهتان عمل کنید، همواره منتظر باشید و این انتظار یعنی مقاومت نه تسلیم، صبر یعنی مقاومت کن نه اینکه واداده باش. اگر کسی واداده، این دیگر صبر ندارد، یعنی بیصبر است. صبر یعنی مقاومت، یعنی تسلیم نشدن، یعنی اعتقاد داشتن، امید داشتن، نه مأیوس شدن و وادادن، یعنی متعهد بودن، نه بیتفاوت بودن. انتظار این است. انتظار مهدی، انتظار فرج معنیاش چیست؟ انتظار یعنی کاری بکن، نه کاری نکن. خب این فرق شیعه امام حسن عسکری است با شیعه لندنی. هم آن موقع هم الان. امام حسن عسکری(سلامالله علیه) در ۲۸-۲۹ سالگی مسموم و شهید شدند، در همان بازداشتگاهشان که خانهشان هم بود. همانجا هم کنار پدر دفن شدند. حضرت مهدی(سلامالله علیه) مخفی بودند و مخفیانه از درون بازداشتگاه ایشان را خارج میکنند، آن چند نفر و وصی خاص امام حسن عسکری و شیعیان خاص از آن حلقه محاصره خلاص میشوند و بعد تا سالها فقط عده بسیار محدود و خاصی با حضرت مهدی در عصر غیبت صغری در آن چند دهه، ارتباط دارند. در یکی از این ارتباطها و نقلهایی که شده، موردی است که شیخ صدوق در "کمالالدین" از ابنمهزیار روایت میکند. حضرت مهدی(عجلالله فرجه الشریف) و چند نفری از ملازمانشان در حجاز مخفی شده بودند، در کوهها و بیابانها و دور از دسترس حکومت و زندگی کاملاً مخفی داشتند و آن شبکه وسیع را رهبری میکردند. ما ارتباط نزدیکتری داشتیم، اطلاعاتی داشتیم برای اینکه یک ملاقات مخفی ولی ضروری با حضرت مهدی داشته باشیم به سمت مکه و حج رفتیم. در بیتالله مشغول طواف بودم، با خودم میگفتم چون نتوانسته بود رابط حضرت مهدی را پیدا بکند، میگوید در حین طواف، عرض میکردم که خدایا! من برای این هدف آمدهام و این ارتباط و این تماس ضروری است. مشغول طواف بودم، رسیدم به آخرین دور طواف، شوط آخر بود. یک جوان بسیار نورانیای آمد، نمیدانستم ایشان رابط حضرت مهدی است ولی به من الهام شد که این همین است. رفتم جلو، سلام کردم و ایشان با لبخند و احترام از من پرسید که شما از کجا آمدهاید؟ اهل کجا هستید؟ گفتم من از اهواز آمدهام. پرسید از جعفر بن حمدان چه خبر دارید؟ گفتم ایشان فوت کردند، از دنیا رفت. گفت که خداوند او را رحمت کند. انسانی شریف بود و بیشتر شب را معمولاً مشغول عبادت بود و پیش خدای متعال مأجور است. او انسان پاک و خوبی بود. بعد از من پرسید که شما با ابراهیمبنمهزیار چه نسبتی داری؟ که داشت از من سؤال میکرد، گفتم آقا من خودم ابراهیمبنمهزیارم. من را در آغوش گرفت و گفت خوش آمدی. یک نشانهای بین شما با ابومحمد بود. ابومحمد یعنی امام حسن عسکری(علیهالسلام). یک علامت و یک نشانهای بین شماست. ایشان میخواست مطمئن بشود که من همان شخص هستم. گفت آن نشانه چه شد؟ خب من هم میدانستم آن نشانه یک انگشتری بود که امام حسن عسکری(سلامالله علیه) به ما داده بودند و این علامت اعتبار ما بود که ما بتوانیم از این طریق خدمت حضرت برسیم. این انگشتر دست هرکس باشد او را خدمت حضرت به مخفیگاه حضرت مهدی ببرند. میگوید اگر منظورتان این انگشتر است که ابومحمد، جناب امام حسن عسکری، به من دادند، اینجاست، دست من است. آن جوان لبخند زد، گفت بله، همین است. انگشتر را بیرون آوردم، ایشان انگشتر را بوسید، اشک از چشمانش جاری شد و گفت جانم فدای دست ابومحمد، امام حسن عسکری که این انگشتر در دست مبارک او درخشیده است. این انگشتر بوسیدنی است. پرسید که شما اعمال حجات که تمام بشود، برنامهات چیست؟ گفتم که آقا من واقعیتش یک هدف اصلی دارم غیر از حج، و آن اینکه خدمت حضرت حجت برسم. سؤالاتی از من راجع به وضعیت عراق و ایران پرسید و من هم سؤالاتی راجع به وضعیت مهدی(عج) پرسیدم. راجع به امام حسن عسکری سؤال میکرد که ایشان در فلان مسئله چه شد؟ اینها پرسشهایی بود که من اوضاع آنجا را گزارش میدادم. وقتی تمام شد، فرمودند که خب حالا وقتش است که شما را اگر مایلید، محضر حضرت مهدی شرفیاب بشوید ببریم. به شدت حال من منقلب شد و گفتم آرزویی جز این ندارم. گفت از این به بعد هیچکس جز خودت نباید از آنچه میکنی و جایی که میروی، مطلع باشد. حتی دوستانت، همفکرانت، همسفرانت، هیچکس نباید بداند. جدا جدا حرکت میکنیم به سمت طائف و من دوباره با شما تماس خواهم گرفت. ایشان میگوید من حتی دیگر به کسانی که همسفر بودم، هیچی حتی یک کلمه نگفتم که کجا دارم میروم. به سمت طائف حرکت کردم. بین راه ما دوباره با هم متصل شدیم و با هم میرفتیم. از چند بیابان عبور کردیم. از چندین و چند آبادی عبور کردیم، از مکه به سمت طائف رفتیم. تا آنجا از درههایی، کویری، تپههایی گذشتیم، رسیدیم به یک بخشی که تپهای بود و یک خیمهای آن بالا بود که از راه دور هم دیده نمیشد و آن خیمه را که من از دور دیدم، قلبم داشت میایستاد. چون دانستم که حضرت مهدی که آن موقع نوجوانی بودند، در آن خیمهاند. نزدیک که شدیم، ایشان خودشان از خیمه بیرون آمدند و بعد ایشان توصیف میکند که چهره ایشان چقدر زیبا و نورانی بود. نگاه که میکردی، دیگر نمیتوانستی نگاه را از او برگردانی. معنویت، شکوه، جمال، جلال، گیسوان او پرپشت تا نرمی گوش، چشمانش چقدر زیبا و چقدر نورانی، وقارش، حیای ایشان و... میگوید اساساً من واقعاً یک چنین چهرهای، یک چنین رایحهای، نه دیده بودم، نه شنیده بودم. بوی خوشی داشتند و خم شدم دست ایشان را بوسیدم و ایشان را در آغوش گرفتم و میبوسیدم و اشک میریختم. ایشان هم من را در آغوش گرفتند و فرمودند که ابواسحاق! خوش آمدی بین دیدار ما و تو سالها فاصله افتاد. چون از سالها قبل که ایشان را در عراق دیده بود. سالها فاصله افتاد ولی در تمام این سالها من به یاد تو هم بودم و برای شما هم دعا میکردم. عرض کردم پدر و مادرم فدای شما. از آن روزی که پدر بزرگوارتان، جناب ابومحمد، امام حسن عسکری(سلامالله علیه) از روزی که ایشان به محضر خداوند شرفیاب شدند و به شهادت رسیدند و رابطه ما با شما قطع شد، من شهر به شهر، خانه به خانه، دنبال شما گشتیم و بارها مأیوس شدیم. در کار آن شبکهای که داشتیم، گرههای بدی افتاد و به هیچ ترتیبی نمیتوانستیم شما را پیدا کنیم. تا اینکه خدای متعال امروز بر من منت گذاشت و توانستیم رد شما را پیدا کنیم و اینجا در وسط این بیابانها و کویر طائف، شما را ببینیم. افتخاری، توفیقی بالاتر از این نیست. امام مهدی(سلامالله علیه) نوجوانی هستند. فرمودند از پدر بزرگوارم گفتید که نماز بر پیکر ایشان خواندم و بعد از آن اختفا و غیبت صغری شروع میشود.
در این روایت نقل میشود که امام مهدی(عجلالله فرجه الشریف) در همان بیابانها و آن منطقه به ابراهیمبنمهزیار میفرمایند که بگذار یک یادگاری به شما بگویم که آنچه که پدرم، امام حسن عسکری در آن لحظات و روزهای آخر به من فرمودند، به من گفتند که پسرم! شما از این پس بطور کامل باید مخفی زندگی کنی و به هیچ وجه در مرآی عموم، در شهرها، در محافل، در جلسات، حتی جلسات شیعیان نباید حاضر بشوید. شما از این پس ماه پشت ابر هستی پنهانی! در سرزمینهای مخفی مقیم باش. همواره از جمعیتها فاصله بگیر. همه پیامبران و همه اولیای خدا پدران شما، دشمنانی وحشی و کینهجو داشتند و شما کمتر از بقیه دشمن نداری و نخواهی داشت بلکه بیشتر. مبارزه شما دائمی است. اینها را حضرت مهدی دارند میگویند که پدرم امام حسن عسکری به من فرمودند. مبارزه شما با دوچهرگان، مسلماننماها، منافقین و همینطور با ملحدان، کفار، ماتریالیستها و با اهل دنیا و قدرتطلبان و کینهتوزان بسیار خواهد بود. دشمنیها و تهدیدها زیاد است، اما هرگز نه تردید کن نه سست بشو و بدان که خداوند دلهای پاک را، قلب انسانهای پاک و مؤمن، مردان و زنان شریف را همیشه در نقاط مختلف عالم متوجه تو خواهد کرد. آنها که اهل اطاعت و اخلاصاند، قلبهایشان به سوی توست. پرنده قلبها به سوی تو پرواز خواهند کرد. همه این دلها برای تو پر خواهد زد. یاران تو پس از این، سربازان تو، ممکن است در سراسر جهان و در طول تاریخ کسانی باشند که به ظاهر جزو طبقات محروم و مستمندند و ظاهراً کسانی ممکن است آنها را تحقیر کنند چون قدرت و ثروت ظاهری ندارند. ولی آنها در آسمانها عزیز و مشهورند. در آسمانها محبوباند و در نزد خدای متعال بسیار عزیز و در رأس فهرست هستند. یاران تو، سربازان تو، مؤمنین، قلبشان به یاد تو خواهد تپید تا روزی که ظهور و قیام جهانی تو اتفاق بیفتد. اهل برخورداری و عیاشی نیستند، اهل قناعتاند، خوددارند، هر چیزی را به هر شکلی بخورند، بپوشند، بِگاقپند، اینطور نیستند. در کنار نیازمندان هستند، در کنار افراد بیمار و علیل و گرفتار و فقیر و کنار مساکیناند نه کنار اشراف. - اینهایی که میگویم عیناً روایتی است که از امام مهدی نقل میشود- که پدرم امام حسن عسکری به من چه گفتند.
فرمودند کسانی در جبهه تو و زیر پرچم تو خواهند بود که آنها دین را درست فهمیدهاند. دین احمقانه و ابلهانه، دین دیکتاتورها، اسلام انحرافی، تشیع انحرافی نیست. دین را درست فهمیدهاند و اهل مبارزه هستند. اهل سکوت و بیطرفی و دین با سیاست کاری ندارد و ما کاری نباید بکنیم و.. نیستند. اهل مبارزه هستند. با مبارزه آنها تو را و پرچم تو را بالا نگه میدارند و به انسانهای مظلوم و محروم کمک و پشتیبانی میکنند. در کنار انسانهای بی پناه هستند. خداوند آنها را و آن کسانی که تو را دوست دارند، عاشق مهدی و سرباز مهدی هستند، منتظر مهدی هستند، صادقانه، عملاً، علماً؛ فرمودند خداوند به آنها قدرت تحمل و صبر و مقاومت در برابر این ستمها و ظلمها و بیعدالتیها میدهد. ضعیف نیستند، تحمل میکنند، کم نخواهند آورد تا در قرارگاه ابد، در آخرت، مشمول عزت خاص خداوند قرار بگیرند و قرار خواهند گرفت. از این پس کسانی با تو و در کنار تو هستند که خدای متعال به آنها روح بزرگ و قوی و صبور عنایت کرده است. نمیترسند، خسته نمیشوند، شک نمیکنند، مأیوس نمیشوند و آنها این مسیر را میروند تا به کرامت، آن فرجام نیک برسند، فرجام نیک دنیا برای کل بشر، به فرجام نیکتر آخرت و ابدیت. پسرم! نور صبر، روشنای شکیبایی و مقاومت در تمام عمر و همه امورت، این نور را حفظ کن. در همه امور، صبر، صبر، صبر. شتابزده نباشید، مأیوس نشوید، مقاومت کن. هدف اصلی خلقت، حُسن عمل در این دنیاست. اینجا آمدهایم نه برای اینکه لزوماً هر اتفاقی که میخواهیم در دنیا بیفتد، تلاش میکنیم اما اصلاً هدف این نیست نهایتاً که بیرون چه اتفاقی میافتد. هدف اصلی این است که تو چهکار میکنی؟ قرآن میفرماید خداوند شما را خلق کرد برای اینکه نشان بدهید «أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» کدامتان زیباتر و درستتر عمل میکنید. فلسفهاش این است. پیروزی، شکست، این عزت و ذلت دنیا، فقر و غنا، سلامت و بیماری، همه اینها بستر یک امتحان است، بهانهای است برای اینکه ما درست عمل کنیم. خیلی واضح همهچیز را گفته است. شما را آفریدیم و این فراز و نشیبهای زندگی، تلخ و شیرینیها، برای اینکه روشن بشود «أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» حتی نمیفرماید: «اَکثرُ عَمَلًا» کدامتان بیشتر عمل میکنید، حجم و کمیتش زیادتر است. نه، بلکه «أحسنُ عَمَلًا.» عمل حَسَن، عمل زیبا، عمل صالح. کدامتان در هر موقعیتی قرار میگیرید، به وظیفهتان درست عمل میکنید؟ اصلاً هدف این است. یک وقت شکست و یک وقت پیروزی است. اصلاً آن شکست و پیروزی وسیله است. میفرماید حُسن عمل، هدف است.
حضرت مهدی(عجلالله فرجه الشریف) میفرمایند پدر و استاد من (امام حسن عسکری(سلامالله علیه)) به من فرمودند که پسرم! پسر جان! زیر نور مقاومت و صبر نستوه بمان و خسته نشو، تردید نکن، مقاومت تا برسی و آن حسن عمل را درک بکنی و عاقبت آن را ببینی. درست عمل کن، هیچچیز دیگری در این عالم مهم نیست. بقیه بازی و توهم است. بر خیالی نامشان و ننگشان، بر خیالی است صلحشان و جنگشان! همه اینها بازی و وسیله است. داری میمیریم و تمام میشود. از اینجا داریم رد میشویم. اینجا و این دنیا یک دالانی است. فقط باید درست از این دالان عبور کنی. همین! زندگی هیچ فلسفه دیگری ندارد و این فلسفه فوقالعاده مهم است.
حضرت مهدی میگویند پدر و استاد من- امام حسن عسکری- فرمودند که در هرچه میکنی و در هر ارادهای، عمل صالح هدف تو باشد. صبر و مقاومت کن و در تعقیب عزت باش، به هیچ ذلتی تن نده. اسلام ذلیل، اسلام ذلت، اسلام آمریکایی، شیعه لندنی، شیعهای که ذلت را در برابر استبداد و استکبار و کفر و ظلم میپذیرد، فقط میخواهد زیارت کند، قمه بزند، شله بخورد، آش نذری بدهد، چیزی دیگر از تشیع نمیداند. اینها همه خوب است بد نسیت اما اینها بیزحمتترین و سادهترین کارهاست.
حضرت مهدی فرمودند ایشان به من فرمودند که تا آخر این مسیر را محکم و تا ابد بایست تا آنچه که باعث یاد نیک و رهایی و رستگاری تو و همه بشود. پسرم! وقت آن خواهد رسید که پرچم نصرت خدا بر سر تو سایه بیفکند. آن وقتی است که تو بر همه دشمنان و شکاکان برتری خواهی یافت. پیروزی مقرر الهی برای تو رقم خواهد خورد و گویا میبینم درفشها و پرچمهای زرد و سفید بر شانههایت میان حطیم و زمزم در مسجدالحرام کنار کعبه در حرکت است و تو را میبینم که کنار حجرالاسود و رکن ایستادهای و گروه گروه میآیند در مسجدالحرام با تو بیعت میکنند. عاشقان صادق، صفوف دوستانت مثل رشتهای از مروارید که در دو سوی گردنبندها بر گرد تو شکل میگیرند، حلقه حلقه، صالحترین انسانهای جهان میآیند و با تو بیعت میکنند و آواز دستهایی که برهم میکوبند و با تو بیعت میکنند، بلند است. صدای آواز آن دستها را دارم میشنوم. انسانهای شریف و بزرگی که خداوند سرشت پاک آنها و طهارت ولادت آنها را میدانست و میداند و دل آنها را از پلیدی، از نجاست نفاق، دوگانگی، دوچهرگی، بیتقوایی، ریاکاری، پاک کرده و پاک نگه داشته است. دارم میبینم که آنها گروه گروه به اطراف تو حلقه میزنند و به آستانه تو پناهنده میشوند. در برابر دین خدا و فرمان خدا، خاضع و فروتناند. آنجاست که صبح حق در سراسر عالم طلوع خواهد کرد، تاریکی و ظلمت باطل، بیعدالتی و فساد در سراسر جهان غروب خواهد کرد. خداوند به دست تو، طغیانگران جهان را درهم خواهد شکست و دوباره احکام ایمان بر جوامع بشری مسلط خواهد شد و استقامت آفاق انسانی پیش چشم تو و برای تو آشکار میشود و صلح و آشتی و برادری و محبت در سراسر جهان، بعد از پیروزی تو، مستقر خواهد شد. اینها را امام مهدی(علیهالسلام) طبق این نقل شیخ صدوق در" کمالالدین" دارند به ابراهیم بن مهزیار میگویند که پدر بزرگوار من و استادم، امام حسن عسکری، قبل از شهادتشان اینها را به من گفتهاند و من دارم به تو میگویم و شما این را حفظ کن و به خواص یاران فقط منتقل کنید.
امام حسن عسکری پدرم به من فرمودند که آن روز خواهد رسید که کودکان در گهواره شوق تو دارند. بچههای کودک، طفل در گهواره، تو را میخواهند. همه موجودات، انسانها، گیاهان، حیوانات، حتی حیوانات وحشی، سر به آستانه تو میگذارند. همه میآیند سر راهی که تو قرار است عبور کنی، سر راه تو باشند و جهان به نام تو و به دست تو، به اراده خداوند، خُرّم و شاد خواهد شد. زمین خواهد خندید و شکوفههای درخت عزت و شرف، با ظهور تو و قیام تو، همهجا شاخ و برگ خواهد داد، خواهد شکفت و حق، حق مطلق، همهجا در قرارگاههای خودش در جوامع انسانی، پا برجا و استوار خواهد شد.
حضرت مهدی میفرمایند که پدرم به من فرمودند که وقتی قیامت تو پیروز میشود از دینگریختهها به آشیانههای خود و به آغوش دین برمیگردند. چون اغلب کسانی که دینگریزند و دینگریز هستیم به خاطر این است که دین را درست نمیشناسیم یا دینداران درستی را نمیبینیم.
آنجا امام عسکری میفرمایند که از دینگریختگان، کسانی که ضد دین نیستند اما بیدین هستند، عناد ندارند اما آگاهی ندارند، آنها همه به آشیانه خودشان برمیگردند که آغوش دین خداست. ابرهای پیروزی سیلآسا بر تو و برای تو خواهد بارید، پیروزیها پیدرپی میآید. پیروزی کوچک نیست، پیروزیهای بزرگ در سطح کل کره زمین خواهد بود. گلوی دشمنان تو را خواهند فشرد و دوستان تو را نصرت خواهند داد. تا در سراسر زمین، هیچ زورگوی متعمدی باقی نماند. کسی که عمداً و آگاهانه ظلم بکند، دیگر نباشد یا اگر هست، قدرت ظلم کردن دیگر ندارد و شخصی که مُنکر و ناسپاس است، انسانهای بدخواه، کینهتوز، فاسد و معاندی که بتوانند سرسختانه در برابر تو مقاومت کنند و شکست نخورند و تسلیم نشوند دیگر وجود نخواهند داشت و همه به زانو درخواهند آمد.
و بعد پدرم فرمودند که هرکس بر خدای متعال تکیه و توکل کند، بیهیچ تردید، پیروز است و خدا برای او کافی و بسنده است. امر خداوند بر جهان و هستی نافذ و آنچه او بخواهد، خواهد شد و حقاً که خداوند برای همهچیز اندازه قرار داده است. اینجور نیست که بیحساب و کتاب این اتفاقها بیفتد. همهچیز اندازه و حساب و کتاب دارد. همهچیز مهندسی شده به هندسه مقدس قدسی توحیدی الهی است. عدالت و حکمت، همهچیز اندازه دارد. فکر نکنید این اتفاقها همینطوری بیحساب و کتاب خواهد افتاد. نه. اندازهاش این است تا قبل از غیبت چه خواهد شد و چه نخواهد شد، تا در دوران غیبت و پس از ظهور چهها خواهد شد. اندازهها چهطور تغییر خواهد کرد ولی باز همهچیز تابع اندازه است.
و ابراهیمبنمهزیار میگوید که حضرت مهدی به من فرمودند که ابواسحاق! آنچه که در این جلسه به تو گفتم، کل این ماجرای ملاقات با ما، آمدن به اینجا، سرّ محفوظ است و به هیچکس حتی نزدیکترین کسانات راجع به اینجا و اکنون هرگز کلمهای نگو جز چند نفر خاص که افرادی هستند که ما با آنها در ارتباطیم یا افرادیاند اهل تَصدِیق، کسانی که در برادری صادقاند، صادق در اخوّت و برادری هستند. کاملاً مورد اعتماد ما هستند. یک افراد خیلی محدود و خاصی هستند، این ماجرا را فقط به آنها بگو، به کس دیگری نه. و منتظر باشید از طرف ما پیامی آمد، دستورالعملی آمد که برادران ما را برای کارهای خاصی بسیج کنید، سازماندهی کنید و اگر لازم شد به سمت ما بیایند دریغ نکنید و مشعلی روشن خواهد شد که خودتان را به آن مشعل خواهید رساند و باید برسانید.
خلاصه، ابراهیم بن مهزیار میگوید که آن چند ساعتی که خدمت ایشان بودم، بینظیرترین لحظه عمر من بود و بسیاری سؤالاتی هم از ایشان راجع به عقاید، راجع به مسائل گذشته، آینده پرسیدم. ایشان خیلی مسائل مهمی را مطرح کردند. گفتم آقا آرزوی من این است که دیگر برنگردم، خدمت شما همینجا باشم. اصلاً اهواز و خانوادهام و دوستانم و همه را رها کنم. امام فرمودند نه، برگردید و اگر بیش از این طول بکشد و بعد همسفرانتان از شما بپرسند که کجا بودی؟ شک میکنند. ممکن است خبر به نیروهای حکومتی برسد و آن وقت هم خودت هم خانوادهات در خطر خواهی افتاد. ایشان فرمودند که به من که نه، بروید، اجازه دادند من بروم و دعایی فرمودند که انشاءالله نزد خدای متعال برای من و خانوادهام و خویشانم ذخیره باشد.
موقع حرکت و خداحافظی رسید، ۵۰ تا سکه داشتم که کل آن را آمدم به ایشان تقدیم کنم که آقا اینها را هم در راه نهضت و هرجا که صلاح میدانید خرج بفرمایید. ایشان(حضرت مهدی) تبسمی کردند و فرمودند که شما مسیر و بیابانهای سختی در پیش دارید، پذیرفتم این هدیه را، اما بهت برمیگردانم، بهش نیاز پیدا میکنی. ما تو را و شماها را فراموش نکردیم و فراموش نخواهیم کرد. خداوند آنچه که به تو داده انشاءالله مبارک خواهد کرد، نعمتی که به تو داده، استمرار ببخشد و بهترین پاداشها را به شما و امثال شما که فرمانبرداران راه حق هستید، عنایت کند. همه فضل و عنایت از او و از سوی او و به خواست و مشیّت اوست. همهچیز از طرف خداست و از او بخواهید و من از خداوند میخواهم شماها را با بیشترین بهره و سهم معنوی، با نورانیت و معنویت، با ایمان قویتر و محکمتر، شما را به جمع دوستان و یارانتان برگرداند و با سلامت و امنیت به اهواز به شهرتان و خانهتان برگردید و مسیر را ادامه بدهید. خداوند هم انشاءالله این مسیر را بر تو سخت نخواهد کرد و تو را حیران در دشت و بیابان رها نخواهد کرد. من تو را پیش خدای متعال امانت میگذارم که خداوند کمکت کند. چون ایشان باید تنها آن مسیر را برمیگشت، که خب خیلیهایش را هم بلد نبود. فرمودند خدای متعال انشاءالله کمک میکند و من دعا میکنم که در مسیر خطری تو را تهدید نکند و همین اتفاق هم افتاد. باز اصرار کردم، فرمودند نه، ابواسحاق! ما به احسان خداوند عادت داریم و قانعایم و نیازی به هیچ کمکی، حتی از دوستانمان نداریم. فقط از شما یک کمک میخواهم، نیتتان، انگیزهتان و اخلاصتان را حفظ کنید و فقط به دنبال خیر و هدف مکتبی باشید و تمام تلاشتان و سرمایهگذاریتان را برای آخرت و برای تقوا و سربلندی در محضر خداوند بکنید. اگر میخواهید ما را خوشحال کنید، این را رعایت کنید. این هدیه را من به شما برمیگردانم.
اینها را میخوانم حالم یک جوری میشود. حالا ابراهیمبنمهزیار و امثال اینها، ما نمیدانیم حتماً اینها انسانهای شریفی بودهاند که اینجور مورد توجه امام حسن عسکری و حضرت حجت(سلامالله علیهما و عجلالله فرجه الشریف) قرار گرفتهاند. ماها که کسی نیستیم. ولی جزو علاقهمندان شما هستیم. ما خودمان را شیعه نمیدانیم. ما شیعه نیستیم ولی محب و دوستدار شما هستیم. دست ما و این مردم را به حق امام حسن عسکری و به حق مهدی(عجلالله فرجه الشریف) بگیر. ما را از این مرحله زندگی در عالم طبیعت و دنیا به سلامت عبور بده. طوری که آن لحظهای که داریم میمیریم یا کشته میشویم، رو به تو، در مسیر حق باشیم و کمک کن در خط توحید و عدالت بمیریم.
و صل علی محمد و آل محمد، و صل علی المهدی و عجل فرجه الشریف.
هشتگهای موضوعی