آخرین "پیام آور" ، آخرین "پیام" (خطر "حیوان" بودن در پوست "انسان")
میلاد مبارک پیامبر اعظم (ص) - 1403
بسم الله الرحمن الرحیم
یک عنوان خیلی مهم و توقع برانگیزی، برای این جلسه، دوستان مطرح کردند. بسیار عنوان خطرناک و مستمع آن باید یک کسانی مثل بنده باشند و هر کسی نمیتواند پاسخدهنده به این پرسش باشد و لذا میخواهم پاسخ به این سؤال که دوستان فرمودند: چگونه انسان باشیم؟ خب، یک کسی باید این سؤال را جواب بدهد که خودش انسان باشد. ما همهمان، انسانهای ناقص و نیمهکاره هستیم. لذا میخواهم فرمایشات پیامبر اکرم(ص) را در این باب را به بعضی از شاخصههایش، اشاره کنیم که طبیعتاً چون انسان، یک موجود بینهایت است، از دو طرف، بینهایت است. در خوبی بینهایت و در بدی، بینهایت است. انسان، بدترین موجود جهان و بهترین موجود جهان است. هم اشرف مخلوقات و هم ارذل مخلوقات، رذلترین و خطرناکترین موجودات عالم، انسان است. انسان، از دو طرف، بینهایت است. انسان بد، بین همه موجودات رکورددار بدی است. انسان خوب و شریف، رکورد شرافت را بین همه موجودات میزند. این، یک همچین موجودی است که ما و شماها، افراد این نوع هستیم و اینقدر تفاوت بین آدمها زیاد میشود یا تفاوت در شخص، خود یک شخص، آنقدر زیاد میشود که بعضی از فیلسوفهای اسلامی میگویند آدمها، افراد یک نوع نیستند، بلکه گاهی هر کدامشان، یک نوع موجود هستند! یعنی ظاهرشان مثل هم است. همه، بدن انسان و صورت انسان دارند ولی انسان نیستند و تفاوت آدمهایی که همه، بدن انسانی دارند، با هم، به لحاظ شخصیتی، روحی، اخلاقی، جهتگیریهای وجودی، عشقها و نفرتها، اهداف و انگیزههای آنها اینقدر متفاوت است که گاهی فاصله یک انسان از یک حیوان، به همان اندازه فاصله یک انسان از یک انسان دیگر است و آدمها، افراد مختلف یک نوع موجود نیستند. بدنها، جسماً چرا اما روحشان، نه.
این تعبیری هم که در روایات ما آمده است که صورت بعضیها، صورت انسان هستند و القلب، قلب حیوان. اما قلب، قلب حیوان یعنی توضیح میدهد، اولیای خدا را انسانهای کامل که چگونه میتوان انسان شد و انسان بود؟ اجمالاً عرض کنم که به ما چه گفتهاند؟ بعضی از ما، تمام عمرمان که چند ده سالی در این بیشتر نیست و بعد وارد عوالم بعد تا ابد میشویم، چون ما موجود ابدی هستیم، انسان نابود نمیشود. چند ده سالی حداکثر در این عالم طبیعت هستیم، بعد، وارد عوالم بعد میشویم. انسان شماها، ماها وقتی به دنیا میآییم، ظاهر همه انسان است اما به لحاظ باطنی، حیوان بالفعل و انسان بالفعل یعنی آنی که هست، بالقوه، آنی که استعداد آن را دارد، بشود. در واقع به لحاظ روحی و شخصیتی، ما وقتی به دنیا میآییم، حیوان هستیم. یعنی چه، حیوان؟ یعنی جاندار. یک موجود جاندار، مثل بقیه موجودات و جانداران بالفعل هستیم. یعنی ما برای حیوان شدن، تلاشی نمیکنیم. وقتی به دنیا میآییم، به لحاظ بیولوژیک بدن زنده است، ادراکات، احساسات، تمایلات، مثل بقیه حیوانات، بقیه موجودات است. اما به لحاظ انسانی یعنی صفات و اخلاق انسانی ما بالقوه هستیم. یعنی باید انسان بشویم و باید با اراده و برنامه، انسان بشویم. اینها در رابطه با همین سؤال است: چگونه باید انسان باشیم؟ چگونه انسان میشود شد؟
این عنوان، دو، سه تا پیشفرض دارد. یک، معلوم میشود، ما الان همهمان انسان نیستیم. صحبت از انسان شدن است. باید انسان بشویم. این را خیلیها قبول ندارند. الان، شما همین را به کسی بگویید میگوید یعنی چه آقا؟ ما همه ما انسان هستیم. جسم ما، انسان است، استعدادهای بشری داریم، ولی هیچ تفاوت جدی سنخی با زرافه و کرم و گوسفند نداریم. حالا حیوانات دیگر را نگفتیم! تنفس، تغذیه، جفتیابی، خشم، شهوت، دفاع از امنیت، خشونت و... همه اینها در واقع، همانطور که در حیوانات، سگ و گربه و گوسفند و... است، در ما هم همانها هست. گشنه میشوی، مثل آنها، غذا میخواهی، تشنه میشوی، آب میخواهی، میل جنسی پیدا میکنی، جفت میخواهی، امنیت لازم داری، از سرما، گرما، برای آرامش، احتیاج به لانه و خانه داری، هیچ تفاوتی با بقیه نداریم، فقط یک کم از آنها پیچیدهتر و زرنگتر هستیم. میدانید که ضریب هوشی همه حیوانات مثل هم نیست. بعضیهایشان باهوشتر هستند. بعضیها از بعضی حیوانات دیگر، استفاده میکنند، آنها را به کار میگیرند. بعضی حیوانات قویتر هستند، بعضی، ضعیفتر هستند. بعضی، حواسشان شنوایی، بیناییشان، از حیوانات دیگر و حتی از انسان تیزتر است. بعضیها، نه. این تفاوتهایی که بین انسان و حیوانات است، بین خود حیوانات هم است. از این جهت که آنها چهار دست و پا میروند، ما سر پا میایستیم اینها، تفاوت جوهری نیست، چون حیوانات ممکن یک میمون هم سر پا میایستد. لذا اینهایی که برای بدن انسان، ریشههای حیوانی هم جستجو میکنند اگر فقط دارید به بدن نگاه میکنید، اصلاً لازم نیست ریشههای حیوان پیدا کنی که اصلش میمون بودی. بعضیها اصلش میمون بودهاند، بعضیها، کلاغ بودهاند، به آدمها تبدیل شدهاند! بعضیها اردک بودهاند، بعضیها کرم بودهاند. اینجوری است!راجع به خود انسان صحبت کن. بله بدن انسان از بقیه حیوانات، پیچیدهتر است، اما این، تفاوت جوهری نیست.
پس، پیشفرض اول این عنوانی که برای جلسه گفتند انسانیت، به بدن نیست. تا اینجا، حیوانی مثل بقیه حیوانات، یک کم پیچیدهتر هستیم. مثلاً تکنولوژی دارد یا میتواند صنعت داشته باشد اما او نمیتواند. حیوانات هم باز از این جهت، فرق میکنند. میدانید که بعضی حیوانات، صنعتی هم هستند، ابزارساز هستند. این مهندسی که زنبورهای عسل در کندو میکنند، این شهرسازی که مورچهها زیر زمین میکنند و خیلی مسائل دیگر، برای شکار نقشه میکشند. روباهی که خودش را به مردن میزند که واقعاً فکر میکنی این مرده است. شکارش، پرندهای، چیزی، میآید نزدیک، آن هم نمیفهمد که این زنده است. یک مرتبه، زنده میشود و آن حیوان را میگیرد. چطوری به لانهی فلان حیوان بروی، تخمهایش را بخوری، بچههایش را برداری، ببری. چهجوری کمین کنی که نفهمد. خب، این پیچیدگیها در حیوانات هم است. حالا انسان، یک مقدار پیچیدهتر است.
بعضی از ما، انسان نیستیم ولی فرق ما با بقیه حیوانات این است که میتوانیم انسان بشویم، حیوانات دیگر نمیتوانند انسان بشوند. این، یک تفاوت اصلی است. ما میتوانیم انسان بشویم، آن، بقیه حیوانات نمیتوانند انسان بشوند.
پیشفرض دوم این سؤال و عنوانی که فرمودند: چگونه انسان شویم؟ چگونه انسان باشیم؟ معنیاش این است که ما میتوانیم تغییر کنیم. ما مجبور نیستیم آن چیزی که هستیم باشیم. ما مختار هستیم.، بله همه شرایط را ما انتخاب نمیکنیم. ما، پدر و مادرمان و زمان و مکان و جنسیت و طبقه اقتصادیمان و ضریب هوشیمان و قدرت بدنیمان و... اینها را که ما انتخاب نمیکنیم. کسی است اینها را خودش انتخاب کند که اهل کجاست؟ قومیتش، نژادش، زبانش، رنگ پوستش، تیپش، قیافهاش اینها را که ما انتخاب نمیکنیم که چه زمانی به دنیا بیاییم، چه مکانی. ما در این موارد، مسئولیتی هم نداریم. نه حق داریم فخر فروشی کنیم، چنانچه ما هم این کارها را نکردهایم. من از فلان نژاد هستم، فلان قومیت هستم، زبانم این است، رنگم این است، جنسیتم، من از فلان طبقه هستم، ثروتمند هستم. اینها نه ننگ است و نه فخر است. اصلاً به تو چه؟ من مرد هستم، من زن هستم، من سیاهپوست هستم، من سفیدپوست هستم و... به تو چه؟ و بعد این که هیچکدام اینها نه ارزش است، نه ضدارزش است چون تو اصلاً انتخاب نکردهای. نه بد است نه خوب است. از کجا به بعد، ما انتخاب میکنیم؟ از آنجایی که میتوانیم انسان بشویم یا نشویم. این فقط چیزی که ما انتخاب میکنیم و اصل مسئله هم همین است. اصلش همین انسان شدن است. انبیاء آمدند راه انسان شدن را به ما بیاموزند که به جهان چگونه نگاه کن. توحیدی، معنوی، الهی؛ یعنی چه عقایدی داشته باش؟ چه تعاریفی از هستی، از خودت، از زندگی و مرگ داشته باش؟ چه نوع شخصیتی از خودت بساز؟ اخلاق. آن اولی، عقاید، این دومی، اخلاق؛ و سه، چگونه زندگی کن؟ سبک زندگی، رفتار در خانواده، رفتار در محله، رفتار در محل کار، بازار، در دانشگاه، در مدرسه، در خیابان. این سه تا با هم میشود چگونه شدن و چه بودن؟ این در اختیار ما است. جهنم و بهشت ما، اینجوری ساخته میشود. انسانها به بهشت میروند. ما که در این فرصت 40، 50، 60 سال، گاهی کمتر، گاهی بیشتر، انسان میشوند، انسانتر میشوند، اینها بهشتی و بهشتیتر میشوند. بقیه، حیوان میمانیم یا حیوانتر که از این عالم میرویم، میمیریم، رنج میبریم. جهنم یعنی رنج؛ چون آن چیزی که باید در این فرصت میشدیم، نشدیم! زمان را از دست دادیم و دیگر تکرار نمیشود. تمام عمرم، فکر کردم به اینکه چه کار کنم، بیشتر پز بدهم، پول جمع کنم، چندتا خانه یا ماشین اضافی پیدا کنم، چقدر طلا، جواهر، ببندم. چقدر پول بدهم که من این مدرک را دارم، آن مدرک را دارم. چندتا ویلا دارم، مبلمان خانهمان را سالی یک بار عوض کنم. همهاش در این نخها هستیم! بعد میمیریم، میبینیم هیچکدام از اینها به هیچ درد ما نمیخورد. قرآن میفرماید: بعد از مرگ، تازه بیدار میشوی، بعد میبینید در تاریکی گرفتار هستید. میگوییم من هیچی نمیبینم، همه چیز تاریک است. میگویند باید نور را با خودت از دنیا میآوردی. در دنیا، فرصت داشتی نور ذخیره کنی. اینجا، کسی به کسی نمیتواند نور بدهد. فرصت، محدود است. به لحاظ سبک زندگی، رابطهات را با خدا و با انسانها و با همه موجودات، طوری تنظیم کن که در این فرصت کوتاه، هر چه بیشتر، انسان بشویم. اکثر ما حیوان از دنیا میرویم آنهایی که انسان از این دنیا میروند، اقلیت هستند. قرآن هم میفرماید اکثر شماها از عقلتان استفاده نمیکنید. این «این اکثرهم لایعقلون» یعنی زندگی میکنید فقط بر اساس غریزه! خیلی از ماها بر اساس غریزه داریم زندگی میکنیم از چه خوشم میآید و از چه بدم میآید؟ از چه لذت میبرم و از چه رنج میبرم؟ این را میخواهم و آن را نمیخواهم! کل زندگی ما سر همین چیزها میگذرد. میفرماید اینها بازیهای این چیزهاست. قرآن میفرماید دنیا هیچی نیست جز لعب، لعب یعنی بازی. همهاش بازی است. بچه که هستیم عروسکبازی و ماشینبازی میکنیم که خب عیبی ندارد وقتی هم که بزرگ میشویم باز پولبازی، مدرکبازی، بازیهای مختلف در شهوت، خشونت، همهاش بازی است و همه چیز را به بازی گرفتهایم. قرآن میفرماید دنیا را هدف نگیرید اینجا هدف نیست بلکه وسیله است. اینجا خانه ما نیست اینجا مسیر است دارید از دنیا رد میشوید. این فرصت برای انسانتر شدن است نه برای حیوان ماندن، آن طوری که از اول بطور طبیعی هستیم. قرآن میفرماید اکثر شماها از عقلش استفاده نمیکند. یعنی تا آخر عمرش سؤالات عقلانی و سؤالات اساسی، برایش مطرح نیست بعد تمام عمرش را روی بازی کف، روی آب گذاشته است! اینها کف و سراب است آب نیست.
دیگر این که لهو است. لَهو یعنی سر خودتان را با چیزهایی که اصلاً حقیقت ندارد گرم میکنید. همهاش توهمات شماست. الان این کار را بکنم مهم میشوم، این کار را نکنم، اینجوری میشود. ما مدام در این نخها هستیم! به من بگویند دانشمند. به من بگویند چقدر خوشگل است. مدام در این بازیها هستیم.
دیگر آیه چه میفرماید؟ لهو و لعب؛ و دیگر تفاخر. تصمیمیهایی که در زندگی میگیریم برای این است که پز بدهیم! فخرفروشی. خانه ما بزرگتر است، مدرک من بهتر است، بچه من اینجوری است، ماشین ما آنجوریتر است، ما، فلانتر هستیم. مسابقات کور و بدون هیچ نتیجهای. عمرتان را میبرد. چشم و همچشمی. تکاثر یعنی زیادهطلبی، سیر نمیشویم. قرآن میفرماید: سیر نمیشوید «تکاثر فی الاموال والاولاد» مدام باید ثروتمندتر و قدرتمندر بشوم! برای چه زندگی کردید؟ هیچی! کلاً عمرمان گذشت که پول و زورمان بیشتر شود، پولمان بیشتر بشود، بچههایمان بیشتر بشود! همین دیگر، تمام شد! قرآن میفرماید: دنیا، بدترین هدف و بهترین وسیله است، اگر درس، به زندگی، به همه چیز، به سیاست، به علم به عنوان وسیله نگاه کنید همه اینها خوب هستند. اما اگر به عنوان هدف گرفتید، اشتباه بزرگ محاسباتی کردهاید.
همه ما انسان نیستیم ولی همه ما میتوانیم انسان و انسانتر بشویم. غیر از انسان، هیچ موجودی نمیتواند انسان بشود. انسان شدن ما دست خود ما است. روش آن، ارتقای 1) افکار و عقاید، نوع هستیشناسی ما است، شناختمان از خدا، از خودمان، از هستی، از مرگ و زندگی، از حق و باطل است. 2) جهتگیری وجودی، یعنی شخصیت اخلاقیمان که چه صفاتی داشته باشیم یا نداشته باشیم. حسد، حریص، کینهتوز نباشیم. بخشنده، فداکار، بزرگوار، مهربان و 3) سبک رفتار ما. در بازار، چهجوری معامله کنیم؟ در عالم سیاست، وظیفه برای خودمان بشناسیم یا نه؟ با خانوادهمان، چه رفتاری داشته باشیم؟ اگر فردا، دکتر، پرستار یا هر چه شدیم، با درد مردم، تجارت کنیم یا نکنیم؟ این سه تا با هم کمک میکند که ما انسان و انسانتر بشویم یا نشویم؟ پس یک پیشفرض دیگرش هم این است که این، دست خود ماست و خداوند در اختیار خود ما گذاشته است.
حالا من، بعضی از فرمایشات پیامبر اکرم را عرض کنم. در ضمن یک نکته اینجا عرض کنم بعضیها میگویند که مهم نیست مسلمان باشی یا نه، انسان باش! دیدید بعضیها میگویند مهم نیست دین و مذهب، عقیدهات چیست، انسان باش. اگر بتوانی بدون عمل به تعلیمات الهی، انسان بشوی اصلاً مسلمان که هیچی، بگویی بیدین باش! منتهی سؤال این است که میشود بدون خدا و هدف گرفتن حق انسان بود؟ یا میشود انساننما بود؟ بعضی کارهای انسانی هم کرد اما نمیشود ادامه داد. نمیتوانی بگویی من به خدا و عالم معنا، عالم غیب، عقیده ندارم ولی به مردم خدمت میکنم، بدون هیچ توقعی. ولو به زبان نیاورم، نمیشود. یک مدتی ادا درمیآوری اما بعد طلبکار و خسته میشوی. اما اگر خدا را هدف گرفتید اصلاً از هیچکسی دیگر، هیچ نمیخواهی. یعنی همین لحظه، شما به کسی کمک میکنید، او برمیگردد در صورت شما تف میاندازد شما نه پشیمان میشوی و نه ناراحت.
بنابراین، اگر بشود انسان باشیم، مسلمان نباشیم، ولی انسان باشیم، یعنی مؤمن به خدا و آخرت و اهل عمل صالح و این آموزهها نباشیم، اصلاً هیچی را نفهمیم، قبول نکنیم، بگوییم همین دنیا است، عالم ماده و طبیعت است ولی خب من میخواهم انسان باشم. خواسته خوبی است. ممکن است گامهایی هم برداری اما مثل این است که بگویم من بدون اینکه کلید این در را داشته باشم، میخواهم وارد این اتاق بشوم! لذا همینهایی که میبینید، الان، انسانیترین شعارها را از حقوق بشر، صلح، خانواده، مبارزه با تروریسم، مبارزه با بمب اتم را میدهند، خودشان از همه جانیتر هستند. بدترین تمام این کارها را خودشان انجام میدهند. اصلاً اینهایی که از همه بهتر در دنیا حرف میزنند، معمولاً آنهایی هستند که از بدتر عمل میکنند. نمیشوند بگوییم ما برای انسان شدن، نیازی به اسلام نداریم. نیاز داریم.
از آن طرف اینهایی که میگویند ما مسلمان هستیم، میگوییم یعنی چه؟ میگوید یعنی من مذهبی هستم ولی انسان نیستم. کاملاً مذهبی است ولی یک حیوان مذهبی است! یعنی همه کارهایی که یک کافر میکند، این هم میکند فقط زیارت هم میرود! این هم غلط است. عنوان این سؤال پاسخی به این دو طرف است. من اصلاً نیازی به اسلام و مسلمان و تعلیمات انبیاء ندارم. من به انبیاء و به خدا، کاری ندارم، من میخواهم انسان باشم. فرض کنیم بخواهیم ولی نمیتوانیم. هم در اندیشه کم میآوریم که چرا باید انسان باشیم؟ چون دوست دارم. باز هم صحبت، دوست داشتن خودت شد. هم در اندیشه کم میآوری، نمیتوانی استدلال کنی. هم در انگیزه کم میآوری که برای چه من باید برای بقیه فداکاری کنم؟ مثل اینهایی که میآیند علیه سیگار، صحبت میکنند بعد میرود در ماشین، در خانه، خودش، سیگار میکشد. همه ما همینجوری هستیم. یعنی همه ما وقتی حرف میزنیم، بهترین حرفها و قشنگترین حرفها را میزنیم ولی وقتی نوبت به خودمان میرسد، میبینیم عین بدترین آدمها داریم عمل میکنیم. چون هم یک سؤال فکری داریم که اصلاً چه کسی گفته است این کار لازم است؟ من الان مثلاً یک تخصصی پیدا کردهام، به من احتیاج دارند. پول زیاد میخواهم، چه اشکالی دارد؟ یک کاری دارم میکنم، باید با درد تجارت کند! طبابت، تجارت نیست. بله، باید زندگیاش، شرافتش، احترامش حتماً تأمین بشود. اما اینجا، جای کاسبی نیست. کسی میخواهد ثروتمند بشود، برود تاجر بشود، نباید بیاید آخوند بشود، نباید بیاید قاضی بشود، نباید بیاید طبیب بشود با حقوق مردم یا با دین مردم یا با درد مردم، تجارت کنید. پول میخواهید، عیب ندارد، بروید دنبال کاسبی. اینجا جای این نیست. اینجا صحبت انسان مطرح است. همین حرفها را میزنید؟ الان، بهترین سخنرانیهای دنیا را همین رئیسجمهورهای آمریکا و اسرائیل و انگلیس میکنند. از همه قشنگتر حرف میزنند و کثیفترین قدرتهای تاریخ و جهان هستند.
پس؛ ما برای انسان بودن نیازی به دین نداریم. چرا نیاز داریم. البته این، معنیاش این نیست که انسانی نداریم که بیدین باشد. چرا؟ ما کسانی داریم که انسان هستند، اخلاق انسانی دارند، محبت میکنند، خدمت میکنند، دین هم ندارند. ولی تا چه حد و چرا؟ نه، به چرا جواب میدهد... میگوید برای وجدانم این کار را میکنم. آرامش پیدا میکنم این کار را میکنم. آخرش باز به یک چیزی برای تو برمیگردد. اما اگر به خدا و به این ارزشها و مبانی وصل شدی، میگویی: من بدون هیچ توقعی از تو و از هیچکس، من به تو خدمت میکنم اما نه برای تو، برای خدا، یعنی برای خودم، برای رشد خودم. آدمهایی هستند حرفهای خوب میزنند. واقعاً هم آدمهای خوبی هستند، بعد، 20 سال میبینید، یک حیوان وحشی خطرناک، درنده شده است. مشکل نظری ندارد. باز هم همینطور صحبت میکند این خوب است، آن بد است. مشکل عملی دارد، برای اینکه واقعاً از خودش میپرسد برای چه من باید فدای بقیه بشوم؟ جبهه، من باید بروم، بجنگم، شهید بشوم، فلج بشوم، جانباز بشوم، نابینا بشوم، خانوادهام صدمه ببینند که بقیه راحت باشند؟ نمیخواهم راحت باشند. شما بروید بجنگید که من راحت باشم. برای چه من بروم اردوی جهادی، مجانی، زحمت بکشم برای یک کسانی که نمیدانم چه کسانی هستند، آخرش هم از من تشکر هم نمیکنند. هیچ جا هم ثبت نشود. مگر دیوانهام؟ با این منطق، میگوید دیوانهای؛ اما با منطق توحیدی، نه، تو دیوانه نیستی، اما عاقلترین انسان هستی. اینکه چه چیزی به چه چیزی میارزد؟ باید ببینید ترازوی شما چیست. چطوری داری وزن میکنی؟ با چه مقیاسی؟
پس برای انسان بودن، مسلمان بودن، لازم است، مفید است. مخصوصاً مراحل اولیه که آسان و عمومی است ولی هر چه جلوتر میرود، پیچیدهتر و سختتر میشود. یک جاهایی دیگر، واقعاً نوع عقیده مهم است که تابع کدام مذهب است. یک مذاهب و دینهایی هستند، طرفدار جبر هستند. میگویند اصلاً انسان، اختیار ندارد، مجبور است! ما هر کاری میکنیم، مجبوریم بکنیم! لذا، خوبی و بدی معنا ندارد. خب، این هم یک مکتب است. به این مکتب، عقیده داری یا نداری؟ مارکسیست میگوید که منشأ همه تصمیمهای بشر، شکم او و طبقه اقتصادی اوست.
فروید میگوید منشأ اصلی رفتارهای ما، عقدههای جنسی ما است. لیبرالها میگویند: منشأ اصلی رفتار بشر، غریزه لذتطلبی و خودخواهی اوست. خب، اینها همه دین و ایدئولوژی است. آیا با همه این مکاتب میشود، این چیزهایی که از ما میخواهند، انجام بدهید؟ میدانید که اغلب ایدئولوژیهای مدرن، انسان را حیوان میدانند. میگویند همین است که هست! میگویند انسان کامل است، تابع انسانهای کامل باشید، انبیاء و اولیای خدا. انسان کاملی وجود ندارد. ما همه حیوان کاملی هستیم و حیوان بودن هم طبیعی است. اصلاً چیز بدی نیست. همین است که هست. چرا توقع بیخودی از انسان دارید؟ چرا مدام میگویید این وضع فعلی خوب نیست، باید بهتر شوی. بهتر و بدتر چیست؟ همین است. ما، قویتر و ضعیفتر میشناسیم، زرنگتر و خرفتتر میشناسیم، اما بهتر و بدتر چیست؟ اینها حرفهای ایدئولوژیک است! اخلاق هم چیزی است که ضعفا میسازند که جلوی اقویا را بگیرند. آدمها تا وقتی ضعیف هستند، فقیر هستند، اخلاقی هستند، ولی وقتی قوی و ثروتمند میشوند دیگه با اخلاق، کاری ندارند. شما تا گرسنهای، عدالتخواه هستی، وقتی سیر میشوی، دیگر عدالتخواه نیستی، آزادیخواه میشوی. تا حالا عدالتخواه بودی، حالا دیگر گرسنه نیستی. حالا دیگر عدالتخواه نیستی چون ممکن است از این به بعد، عدالت یقه تو را بگیرد و بگوید وضع تو خوب است باید به فکر بقیه باشی! از این به بعد، آزادیخواه میشوی چون هر کاری دلم بخواهد، باید بتوانم بکنم. ببینید مسئله اینجوری است.
ما این مشکل را اینجا داریم که طرف مذهبی است ولی حیوان است! مذهبی است یعنی چه؟ یعنی قیافه مذهبی دارد، مراسم مذهبی برگزار میکند، اما انسان نیست. دروغ میگوید، خیانت میکند، خلف وعده میکنیم، کلاه همدیگر را برمیداریم، به هم رحم نمیکنیم. سر نماز تَقَبَّلَ اللَّه، تَقَبَّلَ اللَّه میگوییم، میآییم بیرون، کلاه همدیگر را برمیداریم! این هم نمیشود. نمیتوانی مسلمان باشی، انسان نباشی، چون اصلاً مسلمانی، رسم انسان شدن است. این دوتا را از هم نباید تفکیک کرد.
چند تا عبارت از پیامبر اکرم(ص) عرض کنم. اینها بعضی از اضلاع انسان شدن است. 1) «کَفَابالمرء عیبا اَن یَنْظُرَ مِنَ النّاسِ اِلَی ما یُعمیهِ عَن نَفسِهِ. اَو یُغیّرَ النّاسَ بِما لا یَستَطیعُ تَرکه». من چگونه باشم میشود به من انسان گفت؟ فرمودند هر کاری میخواهی با هر کسی بکنی و بگویی، اول خودت را جای آن بگذار، فرض کن که الان، من او هستم، آن، من است. ببین، اگر جای او بودی، از این رفتاری که الان میخواهی بکنی، بدش میآید یا خوشش میآید؟ اگر بدت میآید حالا برگرد بیاید این طرف میز و آن کار را نکن و آن حرف را نزن.
پس باید برویم یک دوره دکترای اخلاق بگیریم تا بفهمیم با بقیه چطور رفتار کنیم؟ خدا، یک شاخهی ترازو گذاشته است. از هر کاری که تو بدت میآید، همه بدشان میآید. اگر یک چیزی را تو خوشت میآید، همه خوششان میآید. یک کاری نکن که تو خوشت بیاید، بقیه بدشان بیاید. همین رعایت بشود، دیگر طلاق نداریم. چون هر کسی در بعضی زندگیها منافع خودش را میبیند، منافع آن طرف را و حقوق آن را نمیبیند. در بازار، فروشنده و خریدار هر کسی اگر منافع خودش را ببیند، خب همین دعواها و کلاهبرداریها میشود اما اگر فروشنده، خودش را جای خریدار بگذارد، خریدار، جای فروشنده، پیامبر(ص) فرمودند وقتی خرید و فروش میکنید، بیش از آنچه خریدهاید، پول بدهید، اگر خریدار هستید. بیش از آنچه فروختهاید، جنس بدهید، اگر فروشنده هستید. یعنی از این طرف، احتیاط کن، نه از آن طرف. این انسان میشود. چگونه انسان بشویم؟ اینها است. فرمودند راه حل تمام دعواها و اختلافات این است که خودت را جای او بگذار، فکر کن تو، آن طرف هستی، تو این طرف هستی. مالکی، خودت را جای مستأجر بگذار، مستأجری، جای مالک. زنی، خودت را جای شوهرت بگذار، شوهری، جای زنت. بچهای، خودت را جای پدر و مادر و بهعکس. همسایهای، خودت را جای آن بگذار. فرمودند: خداوند، راه را به شما نشان داده است، خیلی راحت میتوانید بفهمید چگونه انسان باشید.
از ایشان پرسیدند، ما پیش شما، چه شأنی داریم؟ فرمودند: این را هم میتوانید بفهمید. همان شأنی که ما پیش شما داریم! خیلی جالب است. گفت من میخواهم نظر شما را راجع به خودم بدانم. فرمودند: ببین خودت راجع به من چه نظری داری؟ نظر من راجع به تو، همان است. یعنی اگر داری با ما بازی میکنی، در دلت مسخره میکنی، خودت مسخرهای. اگر داری صادقانه این حرفها را میزنی، صادقانه است. یعنی همهچیز به تو مربوط است. گفت میخواهم ببینم، من پیش خدا چه ارزشی دارم؟ امام رضا فرمودند: ببین خدا پیش تو چه ارزشی دارد. هر چقدر خدا برای تو مهم است، تو هم همانقدر مهم هستی. اگر خدا برای تو معیار است، تو هم هدف هستی.
پیامبر(ص) فرمودند: «کَفَابالمرء» اصلاً لازم نیست هیچ عیب دیگری داشته باشید، اگر روی دیگران ذرهبین میاندازی، در مورد خودت خیلی سخاوتمندانه قضاوت میکنی، این انسانیت نیست. فرمودند: همین یک عیب را هم اگر داشته باشید، کافی و بس است که یک ضعفهایی در خودت داری، خودم دارم. در مورد خودم توجیه میکنم، همان را در دیگران میبینم، بدترین قضاوتها را در موردشان میکنم، قصابیشان میکنم. پیامبر فرمود: این، عیب بزرگی است. انسان مؤمن، انسان کسی است که اگر یک عیبی در خودش هست، آن را نادیده نگیرد، همان عیب را در دیگران، 100 برابر کند! همین حرفهایی که علیه بقیه میزنید، پیامبر فرمود: خیلیهایش در مورد خودتان صدق میکند ولی اینجا آسوده میگیرید، پارتیبازی میکنید چون من هستم! یعنی در واقع میگویید این عمل را اگر من بکنم خوب است اما اگر بقیه کنند بد است! تبعیض در ارزشگذاری اخلاقی. دیگران را سرزنش کنید، به چیزهایی که خودتان هم گرفتارش هستید. اعتراضاتی که به دیگران داریم، فامیل، دوست، آشنا یا حتی اعتراضات سیاسی که آقا، فلان کس، چرا اینجوری است؟ چرا فلان مسئول، اینجا بدقولی کرد؟ خب، تو خودت هم، همین کار را صدها بار کردهای و میکنی. تو هم اگر به جای آن رئیس بشوی، تو هم همین کاره میشوی! پیامبر فرمود روی دیگران، ذرهبین میگذارید، خودتان را کاملاً تبرئه و توجیه میکنید، بقیه را به خاطر چیزهایی سرزنش میکنید که خودتان گرفتار آن هستید.
و آخرین نکته: «لا یکلف المؤمن اخاه الا طلب الیه اذا علم حاجته» فرمودند: اگر احتمال میدهید، کسی نیازی دارد، مشکلی دارد، انسان کسی است، مؤمن کسی است که منتظر نمیماند او بیاید از تو کمک بخواهد. تو باید زودتر از اینکه او از تو چیزی بخواهد، خودت به کمک او بروی. گاهی، یک کسی را میفهمیم یک مشکلی دارد، درمیرویم که چشم در چشم با او نشویم. مثلاً تلفن میزند، یک قرضی، گرفتاری دارد، میفهمی یک بدهی بزرگ دارد، یک مشکلی دارد، از شما کمک میخواهد میگوییم ببخشید، مریض هستم، حالم خوب نیست و... قرض میخواهد. میگوید اتفاقاً اگر کسی را پیدا کردید، قرض بدهد به ما هم بدهید، من هم مشکل دارم! حالا دروغ میگوییم! میبینیم طرف دوتا مشکل در زندگیاش دارد دوتا مشکل هم اضافه برای خودمان میگوییم که به او بگوییم که برو پی کارت. خب، حالا پیامبر چه میگویند؟ میفرمایند مهم نیست، اسم تو مذهبی است یا نیست، مناسک مذهبیات را اگر انجام بدهی ولی خودت را کنار میکشی، میخواهی در دردسر نیفتی، میگویید به من چه؟ مشکل تو مشکل خودت است! پیامبر فرمود انسان نیستی، مؤمن نیستی. حتی نباید منتظر باشی که او بیاید، خودش را کوچک کند، به تو زنگ بزند یا بیاید به تو بگوید! تو وقتی مطلع شدی مشکلی دارد، بدون اینکه دیگران بفهمند، پیامبر فرمود: خودت برو سراغ او و بگو که من شنیدهام یک چنین مشکلی داری من چه کمکی میتوانم بکنم؟ پیامبر فرمودند حتی اگر پول یا قدرتی نداری که کمک کنی، باز هم بگو تو تنها نیستی. ما کنارت هستیم. ناراحت نباش. پول ندارم، ولی کنارت هستم.
پیامبر فرمودند هیچکس در جامعه نباید احساس کند، من تنها هستم، هیچکس به فکر من نیست. اصلاً صدای من را نمیشنوند. صدای گریه ما را نمیشنوند. فرمودند: شهری که کسانی اشک میریزند، ناله میکنند و هیچکس از آنها نمیپرسد که چی شده؟ لعنت بر آن شهر. آن شهری که صدای گریه کودکانی بیاید و همه بگویند این که بچهی من نیست، آن شهر، جهنمی است. به امام رضا(ع) گفت ما شیعه شما هستیم. فرمودند: در شهرتان، خانهای است که شب، گرسنه باشند و شما سیر بخوابید و از آنها خبر نداشته باشید؟ گفت بله. فرمودند: شما شیعه ما نیستید. اگر خبر داری، آن طرف شهر، یک خانوادهای هستند، لباس مناسب ندارند، لباسهایت را برمیداری بروی با آنها تقسیم کنی؟ گفت نه. تقسیم نمیکنیم ولی اگر بیاید کمک بخواهد، میدهیم. ولی اینجوری که شما میگویید نه. فرمودند شما شیعه ما نیستید. شما ما را دوست دارید، میآیید زیارت، ما هم شما را دوست داریم. ولی شیعهی ما اینجوری نیست. ما هر چه داریم با بقیه تقسیم میکنیم.
پیامبر فرمودند: مؤمن، انسان واقعی، کسی است که حتی دیگران را در این مشکل نمیاندازد که بیایند از او بخواهند، خواهش کنند. منتظر نمیماند، بیایند از او کمک بخواهند. این، سراغ آنها میرود و به آنها «إذا علم حاجته» وقتی که میبیند نیاز دارند. فرمودند که یک کسی گفت ما چه کنیم، خدا از ما راضی باشد؟ فرمودند که خداوند، علامت گذاشته است. اگر آدمها از شما راضی شدند، خدا از شما راضی است. این پیامبر اکرم(ص) است میفرماید «مَن، سرّ مؤمناً...» هر کس، یک نفر را در جامعهی اسلامی شاد کند، درد او را کم کند، مشکل مالی دارد به حل آن کمک کند بیماری دارد، گرفتار است، بیآبرو شده است، دارد جدایی و طلاق اتفاق میافتد، گرفتار اعتیاد شده است، ورشکست شده است، هر چه شده است، مریض است، افسرده شده است، یتیم شده است، تنها مانده است، یک مشکلی دارد. پیامبر فرمودند اگر هر کسی، یک نفر را که یک مشکلی دارد، به خصوص اگر او را اصلاً نشناسد که کیست؟ بدون توقع، او را شاد کند «کَمَن سَرّنی...» مرا شاد کرده است «و من، سرّنی فقد سرّ الله» و من شادی شخصی ندارم. شاد کردن من، شاد کردن من نیست. من، هر جا خدا راضی است شاد میشوم. بنابراین اگر میخواهید خدا شاد بشود و راضی باشد، شاخص آن همین حرفهایی است که گفتیم. هر کس یک انسانی را یا یک حیوانی را یک موجودی را شاد کند، رنج او را برطرف کند، مشکل او را حل کند، خدا را شاد کرده است و خداوند از او راضی است. یکی از برنامههای ثابت شیعه ما این است هر روزی که شب میشود میگوید باید حداقل، امروز، حداقل یک مشکلی از یک نفر را باید امروز حل کنم ولو نمیشناسم او کیست. هر روز، مشکل یکی را، بدون هیچ توقعی، هیچکس هم خبردار نشود. این، میشود انسان، میشود شیعه، میشود مسلمان، میشود مؤمن. در واقع وقتی اینجا مؤمن، مسلمان، شیعه میگویند منظور، همان انسان است. پس این هم نسبت انسانیت و خداوند.
حتی پیامبر، اینجا فرمودند: با گیاهان هم، شما فامیل هستید، با درختها، گلها. این جمله را گوش کنید، جالب است. فرمودند: عمّتکم نخلة» پیامبر فرمودند این درختها، عمههای شما هستند. این درخت نخل عمهتان است، این درخت زیتون، خاله شماست. یک وقت، از کنار یک درختی، گلی، رد میشوید میبینید آب میخواهد تشنه است. عمهام تشنه است. پیامبر فرمودند: همین درخت و گیاه و گل هم خویشاوندان شما هستند. اینها را هم شاد کنید.
شنیدید که طرف در طویله گوسفند داشت میخواست بیرون بیاید نمیآمد طرف علف جلوی در طویلهشان گرفت که یعنی بیایید بیرون به شما علف بدهم. گوسفندها آمدند اما او علف را نداد. گفت الان که وقت غذا نیست علفها را آن بالا گذاشت! پیامبر فرمودند: به حیوان دروغ گفتی؟ به گوسفندها دروغ گفتی؟ مگر به گوسفند هم راست و دروغ دارد؟ فرمودند: تو به آنها نگفتی که بیایید بیرون، من به شما میدهم، اینها را بخورید؟ آنها فهمیدند چه میگویی و به تو اعتماد کردند. آنها فکر کردند تو آدم هستی، فکر کردند داری راست میگویی. آنها نمیدانستند تو داری به آنها دروغ میگویی. این گوسفندها به تو اعتماد کردند آمدند بیرون، به آنها ندادی؟ خیانت میکنی؟ خب، اینجوری نگاه کردن به عالم. انسان یعنی این دیگر. شما، از این انسانتر هم سراغ دارید؟
والسلام علیکم و رحمة الله
هشتگهای موضوعی