شبکه افق - 22 شهریور 1403

کاش به مرگ طبیعی نمیریم (پیام امام حسن عسکری ع به مجاهدان اسیر)

شهادت امام حسن عسکری ع / 1400

بسم الله الرحمن الرحیم

حیات سراسر پیچیدگی و مظلومیت امام حسن عسکری(ع) همه عمرشان را در بازداشت و تحت نظر و در مرکز بزرگ‌ترین پایگاه پلیسی امنیتی ارتش بنی عباس که ابرقدرت جهان، یکی از ابرقدرت‌های اصلی جهان بود، به سر بردند. کل زندگی ایشان توأم با یک مبارزه مخفی و پیچیده بود و به سی سال هم نرسید، ایشان را در بیست و نه سالگی به شهادت رساندند. شاید هیچ یک از ائمه ما، وضعیت امام حسن عسگری(ع) را نداشتند که تقریباً همه عمرشان را از کودکی در بازداشت باشند تا شهادت و در خانه خودشان شهید بشوند و همان جا دفن بشوند. اگر هم در سامرا به دنیا آمده باشند که اصلاً انگار تولدشان هم تحت نظر پلیسی امنیتی حکومت و در بازداشتگاه بوده است.

یکی از عواملی که باعث شد بعد از شهادت امام هادی در سامرا، یک گروهی از شیعیان در مورد امامت امام حسن(ع) تردید کردند، به جمع‌بندی نرسیدند و یک جور انشعاباتی اتفاق افتاد، همین بود. یعنی علاوه بر این که اوضاع به لحاظ سیاسی فوق‌العاده سخت و فشار شاید بی‌سابقه و بی‌نظیر بود، به علاوه ارتباط امام حسن عسکری با مردم بطور کامل قطع بود. یعنی دست کم بیست سال قطعاً ایشان در حبس و حصر بودند. در دوران نوجوانی و جوانی، رابطه ایشان را با جامعه به طور کامل حاکمیت قطع کرده بود و حدود بیست سال از عمر بیست و نه ساله ایشان، امکان ارتباط عادی نداشتند و لذا هم مردم و هم حتی شیعه خیلی‌هایشان خبر نداشتند که امام هادی(ع) برای بعد از خودشان، همه را به ایشان ارجاع داده‌اند و این ارجاعات برای حفظ جان خود امام حسن(ع) بسیار محدود و مخفی صورت گرفته بود و حتی خیلی از خواص شیعه و کسانی که رابط و سرگروه‌های شیعه مرتبط با امام هادی بودند، خیلی از آنها هم خبر نداشتند و امام هادی(ع) عمداً این‌ها را بی‌خبر گذاشته بودند. یک عده محدودی را مطلع کرده بودند و حتی خیلی از علوی‌ها و شیعیان هم در مورد ایشان خب طبیعتاً به یک جمع‌بندی صریحی نرسیده بودند و بی‌اطلاع بودند. لذا یک موجی از تردید ایجاد شد و حتی تعبیری از خود امام حسن نقل شده که فرمودند: هیچ یک از ائمه اهل بیت، رهبران شیعه، هیچ یک از پدران من به اندازه من مورد تردید و شک قرار نگرفتند و تا این حد زیر سؤال نرفتند که بخشی از آن طبیعی بود و بخشی‌ هم کاملاً تصنعی و برنامه‌ریزی شده بود. امام هادی(ع) به شیعیان خاص و آن سرخط‌ها تفهیم می‌کردند که ایشان نفر بعدی است و حلقه این زنجیره هدایت و امامت با ایشان ادامه پیدا خواهد کرد. تا وقتی که امام هادی شهید می‌شوند، امام عسگری(ع) هنوز برای اکثر خواص، حتی اکثر رهبران شیعه شناخته شده نبودند.

یکی از اولین مواردی که بطور عام، امام حسن عسکری به چشم همه آمد و توجه‌های خیلی ویژه به ایشان جلب شد، موقع شهادت امام هادی(ع) بود. باز در تواریخ و در منابع سنی و شیعی نقل شده است که می‌گویند وقتی که امام هادی شهید شدند، توسط حاکمیت مسموم شدند، بعد آمدند ظاهرسازی کنند که ایشان به مرگ طبیعی از دنیا رفتند و از این موارد. خب هم از بنی هاشم خیلی‌ها آمدند، هم از طالبیین خیلی‌ها آمدند، از عباسی‌ها، بنی عباس خیلی‌ها آمدند و یک عده زیادی هم از شیعیان آمدند، آنجا دیگر آن محدودیت‌ها و این‌ها شکست، چون تشییع جنازه بود و مردم آمدند، جمعیت آمد. تا اینجا مردم و حکومت؛ عرض کردم اکثراً اصلاً ایشان را ندیده بودند، و آنجا بود که ایشان آمدند بر پیکر امام هادی(ع) نماز خواندند. نماز میت را بر ایشان خواندند و آنجا ایشان بیست و دو سالشان هست.

یک اتفاق دیگر هم که باز تأثیر داشت و آن چند انشعاب بین شیعه بود، بعد از امام هادی در زمان امام عسکری(ع) یک عده‌ای معتقد بودند که ایشان یک برادری به نام محمد داشتند که خب ایشان خیلی مطرح بود و مورد توجه مردم و شیعیان بود و حتی خیلی‌ها از شیعیان فکر می‌کردند بعد از امام هادی، ایشان رهبر است. اما تفهیم کردند امام هادی که رهبر بعدی است، آن ایشان است نه برادران دیگرشان. خب آنها هر کدام منشأ آثار خودشان هستند. البته بین این‌ها یک برادری هم جعفر است که خب ایشان انحرافاتی داشت که حالا اشاره خواهم کرد. یک جریان انحرافی بعد از امام هادی بین شیعه به وجود آمد که از طرف حکومت هم خب این‌ها تقویت و حمایت می‌شدند برای این که شیعه را منشعب و پراکنده کنند و رهبری اصلی را ساقط کنند.

یک جریانی امثال ابن ماهویه که یک باند و یک جناحی را ایجاد کرده بود بین شیعه و همین طور جعفر، برادر امام حسن عسکری(ع)، پسر دیگر امام هادی که به نام جعفر کذاب، جعفر دروغ‌باف مطرح شد. این‌ها از زمان خود امام هادی(ع) هم حتی گاهی این طرف و آن طرف یک علامت می‌دادند که ما مثلاً رهبر بعدی هستیم که امام هادی(ع) در مواردی با این‌ها برخورد کرده بودند که همه بدانند که این‌ها یا نادان هستند یا مغرض هستند و رهبر بعدی، ایشان است. جناب محمد حتی در زمان حیات پدرشان امام هادی(ع)، ایشان از دنیا رفت. با این وجود، آن جریان‌ها دست بر نداشتند و به خصوص بعد از شهادت امام هادی گفتند: نه محمد غائب شده و او مهدی است، غائب شده و برمی‌گردد و از این قبیل و او امام است نه امام حسن عسکری؛ و باید دنبال او بود. خب بعضی اسامی اینجا هست که از شیعیانی بودند که یا به خاطر منافع‌شان یا به خاطر حماقت و جهالت، انشعاباتی را ایجاد کردند، کسانی که حالا از نام و اسامی آنها در تاریخ ثبت است که حالا اینجا خیلی اسم مهم نیست و چون به خارج از اهل بیت نمی‌توانستند، سعی کردند با چند دستگی بین برادران امام حسن عسکری این را تقسیم بکنند. یکی از این اشخاص به نام احمد بن عبدالله است که جمّال و شتربان بود، شتر کرایه می‌داد. به اصطلاح یک مؤسسه حمل و نقل داشت. راوی می‌گوید این بعدها که پیر شده بود، من او را دیدم. حالا این "فارس بن حاتم" که همان ابن ماهویه و یکی از منحرفین و خائنین به اهل بیت و شیعه است و یک بخشی از شیعیان را منحرف کرد و خودش هم ادعای انحرافی و فساد مالی، عقیدتی و سیاسی داشت و بعد هم خیانت‌ها و ضرباتی که به جبهه شیعه وارد کرد عملاً باعث شد که مجازات بشود و کشته بشود. این ادعا می‌کرد که من نماینده همان ابوجعفر محمد هستم که امام هادی قبلاً در بغداد به ما گفته بود او رهبر است. حالا زده زیرش و حرفش عوض شده است! یعنی به امام هادی دروغ می‌بستند، او و باند او، از طرف امام هادی و بعد هم امام عسگری(ع) طرد شد.

یک گروهی به نام مقصره پیدا شدند و مرددین شیعه، کسانی که توقف کردند، مسئله‌دار شدند، انشعاب کردند، آن اهداف و آرمان‌ها را کنار گذاشتند و رفتند بیرون اصلاً، برگشتند و این اتفاق همیشه افتاده، هنوز هم می‌افتد. از آن طرف هم، جعفر برادر امام حسن، فرزند دیگر امام هادی که همان جعفر کذاب باشد، بعد از فارس که آن خیانت را کرد و او بعد کشته شد، جعفر اعلام کرد من هستم و دو- سه تا از نیروهای رده بالای نسبتاً شیعه را هم با خودش جعفر کذاب همراه کرد و شروع کردند یک جریان انحرافی داخل شیعه ایجاد کردند. حتی از زمان خود امام هادی، در زمان پدر، این کار را شروع کرد که امام هادی(ع) با جعفر برخورد کردند و آن دو نفر هم که می‌گفتند آنها این را احتمالاً دارند بازی می‌دهند، آن دو تا را هم امام هادی فرمودند این‌ها را تعقیب کنید و پی آن‌ها را بگیرید و پیدایشان کنید که آن دو تا فرار کردند و از بغداد و پایتخت به جنوب به عراق رفتند و دیگر همان جا مخفی بودند و فعالیت می‌کردند علیه امام هادی و امام حسن عسگری(ع) تا وقتی که امام عسکری هم شهید شدند و بعد این‌ها باز به سامرا برگشتند.

بنابراین توجه بکنید که چه شرایط سختی امام حسن عسگری(ع) با آن مواجه بودند. یعنی کسانی که خودشان جزو مبارزین و جزو نیروهای اهل بیتی بودند، بعضی از همین‌ها به دلایل مختلف، به علل مادی، سیاسی، اخلاقی، جاه طلبی، بعضی‌ها نفهمی و کم شعوری، بعضی وابسته شدن به دستگاه، خسته شدن و از این قبیل، مسیرشان را جدا می‌کردند. خب امام حسن عسگری(ع) هم باید با دستگاه مبارزه می‌کرد، هم با این جریان‌های فاسد ضعیف پشت جبهه شیعه، این‌ها را باید مدیریت می‌کرد. آن هم همه این کارها از توی بازداشت بود یعنی نه این که آزاد باشند، بتوانند رفت و آمدی داشته باشند. بعد بعضی‌ها هم که خب به زندان و گرفتاری‌ها و تبعید و این‌ها بودند، مشکلات خیلی زیادی برایشان پیش می‌آمد، خب بعضی‌ها می‌بریدند، خسته می‌شدند و نمی‌توانستند ادامه بدهند و بعضی‌ها هم فشار سنگین بود. از ایشان به امام نامه می‌نوشتند و می‌گفتند آقا ما چه کنیم؟ کاسه صبر ما سر آمده و شما در بازداشت هستید، ما با کسی ارتباط نداریم، این همه فشار سیاسی، امنیتی، مالی و اصلاً ارتباط بعضی از نیروهای ما در سراسر سرزمین‌های اسلامی رابطه‌شان با ما قطع شده است.

ببینید یکی از این موارد که امام حسن(ع) که خودشان در بازداشت هستند، چگونه به کسانی که در زندان‌های دیگر بودند، پیام مقاومت می‌دادند. از جمله جناب "مجلسی" حدیثی را نقل می‌کند که عبدالله بن جعفر حمیری روایت می‌کند که می‌گوید من یک وقتی توانسته بودم خدمت امام حسن عسکری(ع) برسم و خود ایشان در تحت کنترل دستگاه بودند. آن ایام ایشان در زندان نبودند ولی خب در حصر بودند. آنجا نامه‌ای از یکی از یاران ایشان، یاران ما و ایشان و شیعیانشان رسید که ایشان مدت‌ها بود که در یک شهر دیگری در زندان بود، خودش و بعضی از نیروهایی که با او کار می‌کردند و این‌ها آنجا خیلی شکنجه شده بودند، تحت فشار بودند و توانسته بودند مخفیانه از داخل آن زندان به اینجا، به این بازداشتگاه امام حسن عسگری(ع) یک نامه‌ای بنویسند و آنجا شکایت می‌کند که این غل و زنجیرها خیلی سخت و سنگین است، ما مدام در غل و زنجیر و زیر شلاق و کتک و در چرک و عفونت و خون هستیم و وضعیت بسیار سختی در این زندان داریم و خیلی با ما بدرفتاری می‌کنند و بفرمایید ما چه کار کنیم؟ به ما یک روحیه‌ای، یک ایمانی، یک رهنمودی که بعضی از دوستان ما در زندان دارند خسته می‌شوند.

من خواهش می‌کنم این نامه و قلم امام حسن عسکری(ع) را ببینید که یک قلم سراسر معنوی و توحیدی و در عین حال، الهام بخش مقاومت انقلابی در زندان و تحمل شکنجه و مشکلات. من بخشی از این نامه را فقط می‌توانم اینجا خدمت شما عرض بکنم، نسبتاً مفصل است و ترجمه‌اش را عرض می‌کنم.

آنجا از جمله می‌فرمایند که: بنده خدا، بنده صالح خدا، تو داری در واقع بندگی می‌کنی، ما و شما مشغول بندگی هستیم، ما داریم وظیفه‌مان را انجام می‌دهیم و خدای متعال فرمود، در قرآن فرمود که ما بندگان خودمان را در معرض انواع امتحان‌ها قرار می‌دهیم. هدف این است که صبر و قدرت روحی پیدا کنید. هدف این است که هدف و فلسفه خلقت ما این است که به لحاظ روحی هر چه قوی‌تر و به خداوند نزدیک‌تر بشویم. اجر و پاداش خاص الهی در انتظار مجاهدین و عدالت‌خواهان و انقلابیون است. خداوند تک تک این لحظات این سختی‌ها را در زندان، در تبعید، در مشکلات، فشارها، همه این‌ها را خداوند دارد می‌بیند و این‌ها همه دارد ثبت می‌شود و لحظه لحظه این سختی‌هایی که دارید تحمل می‌کنید، پاداش خواهد داشت. در نزد خدا شما محبوب و محبوب‌تر خواهید شد. ما و شما بردباری و قدرت مقاومت خودمان و صبرمان را به آزمایش و به آزمون گذاشتیم و بر تو باد مقاومت و صبر، ادامه بدهید، خسته نشوید. ارتباط شماها در آن زندان با همه جا قطع است. اما ارتباطتان با خدای متعال که قطع نیست، هیچ زندانی نمی‌تواند ارتباط ما و شما را با خداوند قطع کند. اگر می‌خواهی از این به بعد هم نامه‌ای بنویسی که دیگر معلوم نیست نامه تو به من برسد و نامه من به تو، برای خدای متعال نامه بنویس، یک رقعه‌ای بنویس، شکایت‌نامه‌ای، الاهی‌نامه‌ای به او بنویس و بده آن نامه را ببرند به سر مزار حسین بن علی کربلا(سلام الله علیه) در کربلا، نامه را در کربلا به خدا برسانند. یعنی این خط ما، ادامه خط حسین بن علی است. این ادامه آن مصائب است، این همان هزینه‌ای است که ما باید در همان راه بدهیم. به خداوند می‌نویسی بگو «إِلَى اللَّهِ الْمَلِکِ الدَّیَّانِ». نامه، پیام، صدای من به الله، ملک و صاحب، مالک و پادشاه همه هستی است. «الْمُمْتَحِنِ» که دارد همه را امتحان می‌کند. آنهایی که در رفاه هستند و آنهایی که در سختی‌ هستند، همه دارند امتحان می‌شوند و چه «ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ» خداوند شکوه و جلال از اوست هر چه هست و «ذِی الْمَنَنِ الْعِظامِ» منت‌های بزرگی بر ما و شما دارد، آن منت‌ها را ببینید، این سختی‌ها را می‌بینید، آن منت‌ها را ببینید. همین سختی‌ها هم جزو آن منت‌های الهی است «وَ الْعَیاد الْجَسامِ و عالِمِ الْخَفِیَّاتِ» خداوند آگاه به همه آن چه پنهان است. همان چیزهایی که یک لحظه به ذهن تو و دوستانمان در آن زندان و تبعید، به ذهنتان خطور می‌کند، بر دلتان عبور می‌کند، همه آنها را خدای متعال می‌داند. «عالِمِ الْخَفِیَّاتِ و مُجِیبِ الدَّعَواتِ». صدای همه شما را در بدترین و سخت‌ترین شرایط، وقتی تنها در سیاه چال و در تک سلول هستید، خداوند صدایتان را می‌شنود و جوابتان می‌دهد. با گوش قلبتان پاسخ خداوند را بشنوید و لذت ببرید. «راحِمِ الْعَبَراتِ» محال است اشکی ریخته بشود و خدای متعال رحم نکند و مورد رحمت او قرار نگیرد. «الَّذِی لا تَشْغَلُهُ اللُّغاتُ» و مهم نیست با چه زبانی با خداوند سخن بگویید. با هر لغت و زبانی که با خداوند سخن بگویید، خدای متعال آن صدا را می‌گیرد و می‌شنود. لغات، مانع لغت نمی‌تواند خدای متعال را مشغول کند که به یک زبان مشغول شود، از یک زبان دیگر جا بماند. مهم نیست به بقیه یارانتان در زندان‌ها و در فشار بگویید هر کس اهل هر سرزمینی است، با هر زبانی که خدای متعال را صدا کنید، خداوند می‌شنود، گرفتار لغت نمی‌شود و البته اینجا روشن بشود چون بعضی‌ها می‌گویند خب اگر این است، نمازمان را مثلاً چرا به عربی بخوانیم؟ بحث نماز، اولاً دعا را شما به زبان فارسی یا هر کس به هر زبانی که دارد هزار ساعت بنشیند و دعا کند و حتماً شنیده می‌شود و خداوند سامع دعوات است. اما در مورد نماز بطور خاص فرمودند که همه‌تان با هر زبانی که هستید، نماز را با همین زبان بخوانید چون همین لغات خاص با همین بار معنایی خاص نازل شده و باید گفته بشود. اگر قرار باشد هر کسی نماز را به هر زبانی که می‌خواهد، به هر روشی که خودش می‌خواهد، ترجمه کند، بگوید من مفهوم‌گیری کردم، پیام آن را گرفتم، خلاصه کردم. برای هر لغتی ممکن است ده تا واژه معادل در زبان، هر زبانی باشد، کدامش را انتخاب کند و بعد کم‌کم بعد صد سال، دویست سال، بعد از هزار سال، اصلاً معلوم نشود چه کسانی مسلمان هستند، هر کسی یک جوری نماز و دعا می‌خواند. چنان که خیلی از ادیان ابراهیمی همین بلا سرشان آمد دیگر. حالا بحث نماز و آن موارد خاصی که دستور دادند به همان لغتی که نازل شده گفته بشود اما در مورد دعاها، دعاهای مستحب می‌شود به هر زبانی خواند. اینجا هم امام عسکری می‌فرمایند که همه‌ شما هر جا هستید، در هر شرایطی که هستید بدانید که خداوند مشغول به لغات نمی‌شود. خداوند گرفتار زبان خاصی نیست «وَ لا تُحَیِّرُهُ الْأَصْواتُ». صداهای مختلف خداوند را گیج نمی‌کند، خدا متحیر نمی‌شود، نمی‌گوید که حالا ممکن است همین الان در آنِ واحد در دنیا چند میلیون، چند میلیارد انسان، صدها میلیون نفر خدا را صدا بزنند. می‌فرمایند خداوند مثل ما و شما نیست، متحیر نمی‌شود، همه صداها را شنیده می‌شود «وَ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ». خداوند هرگز چرت نمی‌زند. امام عسکری می‌فرمایند حواستان باشد، یک وقت به ذهنتان خطور نکند که صدای ما شنیده نشد و نمی‌شود، یک وقت به دلتان خطور نکند که نکند خداوند حواسش به ما نیست، نکند خدا دارد چرت می‌زند. «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ». خدای متعال نه چرت می‌زند، نه می‌خوابد، نه کنترل هستی از دستش خارج شده است، نه شما را نادیده گرفته، نه وضعیت من و شما از علم الهی دور مانده است. فرمود که بگو خدایا من می‌دانم که تو داری همه صداها را می‌شنوی، تو داری ما را امتحان می‌کنی، تو مالک اصلی و پادشاه هستی هستی، تو هزاران هزار منت بر ما گذاشتی، تو همه آن چه پنهان است، می‌دانی، عالم خفیات هستی، تو همه دعوت‌ها را اجابت می‌کنی، جواب می‌دهی، تو همه قطرات اشک را همه جا می‌بینی «راحِمِ الْعَبَراتِ» و رحم می‌کنی، تو گرفتار تفاوت لغات و زبان‌ها نمی‌شوی، صداها تو را متحیر و گیج نمی‌کند. خدایا تو خسته نمی‌شوی، تو چرت نمی‌زنی، حواس تو پرت نمی‌شود، من دارم با تو حرف می‌زنم. من کی‌ام؟ «مَنْ عَبْدُکَ الذَّلِیلُ مَنْ عَبْدُکَ الذَّلِیلُ الْبائِسُ الْفَقِیرُ الْمِسْکِینُ الضَّعِیفُ الْمُسْتَجِیرُ» و بعد خودت را بشناس، در محضر خداوند اعتراف کنید به این که ما هیچ کسی نیستیم، تو همه کس و همه چیزی، ما هیچ کس‌ هستیم. «مَنْ عَبْدُکَ» اولاً من بنده تو هستم، من ادعای خدایی ندارم، من نمی‌خواهم خدایی کنم اینجا، من می‌خواهم بندگی کنم، بعد ذلت خودم را در محضر تو می‌بینم، من ذلیلم، تو عزیزی، من بائس، من بیچاره‌ام، من فقیریم، تو غنی مطلق هستی، من مسکین و زمین‌گیرم، من ضعیفم، خدایا من اما مستجیریم، اما من به تو پناه آوردم. «اللَّهُمَّ أَنْتَ السَّلامُ». خدایا تو سلامت و صلح و رحمت هسنی و «وَ مِنْکَ السَّلامُ» هر چه سلام و سلم و نعمت و امنیت هر جا باشد از طرف توست «وَ إِلَیْکَ یَرْجِعُ السَّلامُ» و همه چیز به تو برمی‌گردد. اول و آخر همه سلام و امنیت تویی، هر چه هست تو هستی و بعد حالا دعا طولانی است، من همه‌اش را نمی‌توانم بخوانم، دارم یک قطعاتش را اشاره می‌کنم. به خدا بنویس که «مَسَّنِی وَ أَهْلِیَ الضُّرُّ». خدایا من و خانواده‌ام، نزدیکانم، ما گرفتار شدیم، ما داریم زیر فشار این‌ها له می‌شویم «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» و چه کسی از تو مهربان‌تر است؟ چه کسی از تو مهربان‌تر «وَ أَرْأَفُ الرَّؤُفِینَ». چه کسی چه رأفتی از رأفت تو بیشتر است؟ کی از تو رؤوف‌تر است؟ و... «وَ أَحْکَمُ الْحاکِمِینَ». چه کسی از تو حاکم‌تر است؟ چه کسی از تو قوی‌تر «وَ أَعْدَلُ الْفاصِلِینَ». چه کسی از تو عادل‌تر و فیصله بخش‌تر است؟ تو عادل هستی، تو به ما ظلم نکردی، تو می‌توانی فیصله بدهی، تو حاکم مطلقی، تو می‌توانی اگر صلاح باشد همین الان وضعیت را زیر و رو کنی، من این را می‌دانم و با این آگاهی و علم که این شرایط را تحمل می‌کنم. «اللَّهُمَّ إِنِّی قَصَدْتُ بابَکَ». خدایا من بارگاه تو را هدف گرفته‌ام. مقصد من درگاه توست، آستانه توست. من دنبال هیچ هدف دیگری نیستم، این خط ما پایانش تویی، ما دنبال هدف دیگری نیستیم. «إِنِّی قَصَدْتُ إِلَیْکَ». من خدایا تو را هدف گرفتم «وَ أنَزَلْتُ بِفِنائِکَ». من در بارگاه تو و در محضر تو و پیش پای تو خدایا، پیش چشم تو فرود آمدم، خیمه زدم، اردو زدم «وَ اعْتَصَمْتُ بِحَبْلِکَ». خدایا به ریسمان تو چنگ زدم. من هیچ کس را جایگزین تو نمی‌کنم و نمی‌نامم. تو و فقط تو. «یا غیاث المستغیثین أغثنی». ای فریادرس همه گرفتاران، «أَغثنی» کمکم کن. اگر می‌شود، ما از این فشار و زندان و این‌ها خلاص شویم. اگر هم قرار است اینجا بمانیم خدایا کمکم کن و به من قدرت تحمل بده، ما بتوانیم دوام بیاوریم، ایمانمان را حفظ کنیم و خسته نشویم، نبریم، بتوانیم این وضعیت را تحمل کنیم.

این بخشی از آن توصیه‌ای است که امام می‌فرمایند که هر وقت می‌بینید خسته شدید در زندان، نمی‌توانید دیگر تحمل کنید و به ستوه آمدید، از خداوند نیرو بخواهید، از خداوند کمک بخواهید، به او پناه ببرید. به من شما نامه می‌نویسید، از من کمک می‌خواهید، من هم از خداوند کمک می‌خواهم، من هم برای شما دعا می‌کنم، ولی شما خودتان هم بگویید «یا إِلهَ الْعالَمِینَ خُذْ بِیَدِی». ای معبود و پروردگار همه جهان‌ها و عوالم و همه جهانیان «خُذْ بِیَدِی». خدایا دستم را بگیر، خدایا این دستم، دست من را بگیر، مرا دریاب. «خُذْ بِیَدِی» دستم را بگیر «إِنَّهُ قَدْ». حالا این عبارت را ببینید چقدر زیبا و عدالت‌خواهانه و چقدر سیاسی و عینی است. امام عسکری می‌فرمایند ین جوری به خداوند عرض کنید، خدا که می‌داند وضع چیست، تو به خداوند بگو یعنی شما هم حواستان باشد دارید در چه مسیری مبارزه می‌کنید و هزار سال بعد کسانی مثل ما و شما که این نامه را می‌خوانند بدانند که ما در چه وضعیتی و دنبال چه اهدافی بودیم. می‌گوید در آن در دعا بگویید که خدایا «إِنَّهُ قَدْ عَلا الْجَبَّارَةُ فِی أَرْضِکَ». خدایا جبّاره یعنی دیکتاتورها، ستمگران، ظلمه «فِی أَرْضِکَ» در سرزمین تو، در زمین مستولی شدند و قدرت پیدا کردند، مستکبرین و مستبدین قدرت را و ثروت را و امکانات را در اختیار گرفتند و «ظَهَرُوا فِی بِلادِکَ». کل سرزمین‌های تو را، شهرها، سرزمین‌ها را به دست انسان‌های فاسد و ظالم، خدا نشناس و خلق نشناس «وَ اتَّخَذُوا أَهْلَ دِینِکَ خَوَلًا». قدرت‌های فاسد، مستبدین و مستکبرین در سرزمین‌های اسلامی و در سراسر جهان، اهل دین تو را، امت پیامبر تو را زیر پا گذاشته‌اند، بیچاره کرده‌اند «وَ اسْتَأْثَرُوا بِفَیْءِ الْمُسْلِمِینَ». این هم از آن جمله‌های مهم امام حسن عسکری است. بیت المال و اموال مردم را غارت می‌کنند. استیثار، «اِسْتَأْثَرُوا»، اِستِئثار ضد ایثار است. ایثار یعنی ترجیح دیگران بر خود، فداکاری. اِستِیثار یعنی فدا کردن دیگران برای خود. صحبت از فیء و اموال عمومی است یعنی همین چیزی که امروز به آن رانت‌خواری می‌گوییم. «قَدْ عَلَا الْجَبَّارَةُ فِی أَرْضِکَ». جباران، دیکتاتورها، ظالمین بر زمین تو مسلط شده‌اند «وَ ظَهَرُوا فِی بِلادِکَ». در سرزمین‌های تو همه جا ظاهر شده‌اند و علنی ظلم فساد می‌کنند «وَ اتَّخَذُوا أَهْلَ دِینِکَ خَوَلًا وَ اسْتَأْثَرُوا بِفَیْءِ الْمُسْلِمِینَ». مسلمین و مؤمنین را ضایع کرده‌اند، بیچاره کرده‌اند و فیء یعنی بیت المال. اموال عمومی مسلمین را، ثروت عمومی را برای خودشان، باندشان، آشنایانشان برداشته‌اند، «اِسْتَأْثَرُوا» دارند خودشان حقوق مردم را می‌خورند «وَ مَنَعُوا ضَعَفَةَ الْحُقُوقِ حُقُوقَهُمُ الَّتِی جَعَلْتَها لَهُمْ» و دارند حقوق ضعفا را که خدایا این حقوق را تو به آنها دادی، تو برای آنها قائل شدی، این حقوق را دارند مانع می‌شوند و اجازه نمی‌دهند مردم به حقوق خود برسند و حقوق به صاحبان حقوق برسد. «مَنَعَ ذوی الْحُقُوقِ حُقُوقَهُمْ». این هم یک بحث است. اجازه نمی‌دهند حقوق مردم، حقوق بشر تأمین بشود و تضمین بشود.

بعد عبارت بسیار مهم دیگری که در حوزه فلسفه حقوق خیلی مهم است، این است که «حُقُوقَهُمُ الَّتِی جَعَلْتَها لَهُمْ» این حقوق مردم مجعول خداوند است. یعنی این حقوق را خدایا تو برای بشر قرار دادی. یعنی چه؟ یعنی حقوق بشر الهی و دینی است. حقوق بشر نه منبع سکولار و غیر دینی دارد، نه مبدأ غیر الهی؛ و حقوق بشر با توضیح و توجیه غیر دینی و سکولار قابل تضمین و تعریف علمی و فلسفی تا ته ماجرا نیست، قابل دفاع نیست.

پس می‌فرمایند این قدرت‌ها، صاحبان قدرت و ثروت حقوق مردم را از بیت المال و اموال عمومی و ثروت‌های عمومی و منابع زمین و زیرزمینی و روی زمینی غارت می‌کنند، برای خودشان برمی‌دارند و اجازه نمی‌دهند مردم و ملت‌ها و فقرا و ضعفا به حقوقشان برسند، حقوقی که خدایا تو برایشان قرار دادی. این جمله‌ها مبانی مهمی در حوزه فلسفه سیاست، فلسفه حقوق، فلسفه اخلاق، فلسفه اجتماع است.

«وَ صَرَفُوها فِی الْمَلاهِی، الْمَلاهِی وَ الْمَعازِفِ». بعد با این اموال عمومی چه کار می‌کنند؟ چون اصلاً آن قدر نیاز هم ندارند، دارند سهم و حق و نیاز دیگران را بالا می‌کشند. با مازاد این میلیاردها، سراغ عیاشی و فساد و عیش و نوش می‌روند. بزن و بکوب راه انداخته‌اند، بر جنازه فقرا و ملت‌های ضعیف و تحت ستم، بزن و برقص راه انداخته‌اند. «صَرَفُوها فِی الْمَلاهِی وَ الْمَعازِفِ وَ اسْتَصْغَرُوا آلآءَکَ». خدایا این‌ها تو را به حساب نمی‌آورند. خدایا تو را، نعمت‌های تو، فرمان‌های تو، نشانه‌های تو را تحقیر می‌کنند، مسخره می‌کنند. می‌گویند خدا را و دین را کوچک می‌بینیم، ریز می‌بینیم. «استَصْغَرُوا». «وَ کَذَّبُوا أَوْلِیاءَکَ» این‌ها اولیای تو را، دوستان و یاران و سربازان تو را، قیام‌آوران تو را تکذیب می‌کنند. همه جا به زبان‌های روشن‌فکری، تبلیغاتی، هنری، به شکل‌های مختلف دارند تکذیب می‌کنند می‌گویند کل این حرف‌هایی که به اسم خدا و این‌ها گفتند، همه‌ کذب و دروغ و حرف مفت است. دارند می‌گویند کل این حرف‌ها دروغ است، این‌ها همه خرافات است «وَ تَسَلَّطُوا بِجَبْریتِهِمْ لِیُعِزُّوا مَنْ أَذْلَلْتَ وَ یُذِلُّوا مَنْ أَعْزَزْتَ». همین کاری که دقیقاً رژیم‌های فاسد دیکتاتور در جهان و استکبار جهانی دارند می‌کنند، آمریکایی‌ها، صهیونیست‌ها، انگلیسی‌ها، فرانسوی‌ها، دیگران، روسیه کمونیستی چه می‌کرد، روسیه تزاری چه می‌کرد و دیگرانی که بعد از این خواهند کرد چون همیشه این تبادل و تداول قدرت بوده است. یک وقتی شرق قوی می‌شود، جنایت می‌کند، باز یک وقتی غرب قوی می‌شود، جنایت می‌کند. یک وقت جنوب است، یک وقت شمال است، این دست به دست می‌شود. در آینده، باز صد سال دیگر این آمریکا و انگلیس و غرب، پنجاه سال دیگر ممکن است این‌ها نباشند نه به لحاظ نظامی، نه اقتصادی، نه علمی، نه هیچ چیز. ممکن است قدرت در شرق باشد، باز آنها استکبار بشوند، باز به آن طرف برگردد. صحبت از شخص خاص و گروه خاص و ملت خاصی نیست. تعبیر امام عسکری این است «تَسَلَّطُوا بِجَبْرُوتِهِمْ» با جبر مسلط شده‌اند، یعنی غلبه و دیکتاتوری. هر که زورش بیش، حقش بیش، این جوری شده است! با جبریت و دیکتاتوری‌ خود مسلط شده‌اند. برای چه؟ چه کار می‌کنند؟ «لِیُعِزُّوا مَنْ أَذْلَلْتَ وَ یُذِلُّوا مَنْ أَعْزَزْتَ». خدایا! هر که را تو عزیز می‌دانی، این‌ها می‌خواهند او را ذلیل بکنند. هر که را تو ذلیل می‌دانی، این‌ها او را عزیز می‌کنند. یعنی جای عزت و ذلت را تغییر می‌دهند. خداوند چه کسانی را ذلیل می‌داند؟ موجودات پست، فاسد، ظالم، این‌ها را عزیز می‌کنند، این‌ها را محترم، محبوب، رئیس و الگو می‌کنند، این‌ها را مشهور و سلبریتی می‌کنند. خدایا! اما آنهایی که تو آنها را عزیز می‌دانی، انسان‌های شریف، پاک، آگاه، باتقوا، فداکار، هستند. آنها را که تو عزیز می‌دانی، این‌ها آنها را ذلیل می‌کنند، همه جا آنها را تحقیر می‌کنند، مسخره می‌کنند، می‌زنند، لت و پارشان می‌کنند.

«وَ احْتَجَبُوا عَمَّنْ یَسْأَلُهُمْ حاجَةً أَوْ مَنْ یَنْتَجِعُ مِنْهُمْ فائِدَةً». این هم یک اشکال دیگر. امام عسکری(ع) می‌فرمایند در دعاهایتان بگویید خدایا کسانی همه‌جا حاکم شده‌اند که با این که اختیارات حکومتی دست آنها است و وظیفه‌ و مشروعیت آنها مشروط به این است که بروند مشکلات مردم را حل کنند، اما در دسترس مردم نیستند. «احْتَجَبُوا عَمَّنْ یَسْأَلُهُمْ حاجَةً» از کسانی که حاجت و نیاز دارند و از این مسئولین، مدیران، صاحبان قدرت، ثروت، رسانه، امکانات از این‌ها کمک می‌خواهند، مشکل‌شان را می‌خواهند حل بکنند. حق‌شان است. این‌ها «اِحْتَجَبُوا» خودشان را می‌پوشانند، مخفی می‌کنند، در دسترس مردم نیستند، مردمی نیستند، خاکی نیستند، در دل توده‌ها نیستند. دست توده‌ها و مردم و فقرا به این‌ها نمی‌رسد. این هم یک علامتی که امام حسن عسکری(ع) می‌فرمایند این داغ ننگ است بر هر سیستمی که مدیریت آن به این شکل است که «اِحْتَجَبُوا یَحْتَجِبُوا عَمَّنْ یَسْأَلُهُمْ حاجَةً». خودشان را از مردمی که مشکل دارند، می‌پوشانند. در دسترس مردم نیستند. «أَوْ مَنْ یَنْتَجِعُ مِنْهُمْ فائِدَةً» یا از کسانی که یک فایده‌ای، کمکی، منافعی، آنها باید تأمین بکنند، اصلاً تو اینجا مسئول شدی، ثروت در اختیار تو است، قدرت در اختیار تو است، برای این که منافع مردم را تضمین و تأمین بکنی، نفوذ داری. این شعار اسلام است، شعار شیعه و اهل بیت است. بعد می‌فرمایند که به خداوند بگویید که «أَنْتَ مَوْلایَ». خدایا من تنها نیستم، من بی‌کس نیستم، من تحت ولایت تو هستم، تو مولای منی. «سامِعَ کُلِّ دَعْوَةٍ» و همه صداها را، خواسته‌ها و دعوت‌ها را می‌شنوی. خدایا خدایی داریم که ناشنوا نیست. «راحِمَ کُلِّ عَبْرَةٍ» هر قطره اشکی را می‌بیند و مورد رحمت قرار می‌دهد. «مُغِیثَ کُلِّ عَثْرَةٍ». هر جا خطایی و لغزشی باشد، او، خداوند عفوپذیر است، عفو می‌کند، نادیده می‌گیرد، معذرت‌های ما را می‌پذیرد. «سامِعَ کُلِّ نَجْوَى» همه پچ‌پچ‌ها را می‌شنوی. «مَوْضِعَ کُلِّ شَکْوَى». هر کس از هر چیزی شکایت بکند، در واقع دارد به محضر تو شکایت می‌کند چون تو قدرت مطلق هستی. «لا یَخْفَى عَلَیْکَ ما فِی السَّماواتِ الْعُلى وَ الْأَرَضِینَ السُّفْلى». خدایا تو همه چیز را می‌دانی. هیچ چیز مطلقاً هیچ چیز از تو مخفی نیست، نه در آسمان‌ها این میلیاردها کهکشان‌ها بالا و نه در «الْأَرَضِینَ السُّفْلى» در عمق زمین، هیچ چیز از تو مخفی نیست «وَ ما بَیْنَهُما» و آن چه بین زمین و آسمان‌هاست «وَ ما تَحْتَ الثَّرى» و هر چه در دل خاک و در عمق خاک است، همه خدایا در پیشگاه تو معلوم و روشن است. این‌ها با هم تفاوتی ندارند، برای تو علی‌السویه است. «اللَّهُمَّ إِنِّی عَبْدُکَ ابْنُ أَمَتِکَ». خدایا بنده تو هستم، فرزند کنیزت، من بنده تو هستم، مادرم کنیز توست، فرزند آن مادر هستم. «ذَلِیلٌ بَیْنَ بَرِیَّتِکَ». خدایا من خودم را مرکز این عالم نمی‌بینم، نمی‌دانم که هر چه برای من اتفاق می‌افتد، آن فقط مهم است. نه. «ذَلِیلٌ بَیْنَ بَرِیَّتِکَ». من بین این همه بی‌نهایت مخلوقات تو، من کسی نیستم. «مُسْرِعٌ إِلى رَحْمَتِکَ» اما همواره به سوی رحمت تو، شتاب‌گیر هستم. خودم را در آغوش تو می‌اندازم. «اللَّهُمَّ إِنَّ کُلَّ مَنْ أَتَیْتَهُ فَعَلَیْکَ یَدُلُّنِی وَ إِلَیْکَ یَرْشُدُنِی». خدایا! هر چه که به ما دادی، در واقع یک سیگنال، علامت و پیامی است که به ما دادی، یک دستی است که به سمت ما دراز کردی، ما را به سمت تو متوجه کرده «وَ إِلَیْکَ یَرْشُدُنِی». دارد ما را رشد می‌دهد و به سمت تو ارشاد می‌کند «وَ فِیما عِنْدَکَ» و به آن این که از تو و نزد تو است، من به آن پاداش الهی، راغب هستم، من عاشق آنها هستم. این مشکلات و این وضعیت و این‌ها را تحمل می‌کنم «وَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» و خدایا بر محمد و آل محمد درود بفرست «وَ لا تَقْطَعْ رَجائی». نگذار امید من متوقف بشود، شکست بخورد، من به بن‌بست برسم، امید من قطع نشود. خدایا مرا قوی بدار که بتوانم این وضع را تحمل کنم. «أَنْقِذْنِی وَ اسْتَنْقِذْنِی وَ وَفِّقْنِی وَ اکْفِنِی». خدایا مرا در این نبرد سخت موفق بدار. مرا از این آزمون پیروز بیرون بیاور. «واکْفِنِی» و برای من کافی باش، بس باش، جوری که من دیگر جز تو از هیچ چیز و هیچ کسی هیچ توقع نداشته باشم، تو برای من کافی باشی. «أَنْقِذْنِی» مرا از بن‌بست روحی و احساس یأس و شکست تو و این که نتوانم به تو توکل بکنم، نجات بده. «اللَّهُمَّ إِنِّی قَصَدْتُکَ بِعَمَلٍ فَصِیحٍ». خدایا تو را قصد کردم، هدف من تو هستی، تو را نشان رفتم. آن هم با یک آرمان بسیار بسیار وسیع و بی‌نهایت و بی‌کرانه. توقع زیادی از تو دارم. «عَمَلٍتک برجاء منبسط». تو را آرزو دارم. آن هم با یک امید چند میلی‌متری نه، امید کوتوله نه، با یک امید بی‌مرز و منبسط. همه چیز را از تو می‌خواهم، خودت را از تو می‌خواهم «فَلا تُخَیِّبْ عَمَلِی». خدایا من در این توقع مرا تنها نگذار و نمی‌گذاری «إِنَّهُ لا یُخَیِّبُ مِنْکَ سائِلٌ». محال است کسی صادقانه از تو چیزی بخواهد و تو جواب ندهی و او را رها کنی. «اللَّهُمَّ إِیَّاکَ عَمِلْتُ یا سَیِّدِی». ای خدای من، تو را و فقط تو را آرزو کرده‌ام، سرورم، پادشاه من «وَ لَکَ أَسْلَمْتُ مَوْلایَ» و فقط در محضر تو تسلیم هستم و سر فرود آورده‌ام. ای مولای من، همه کس من، همه چیز من «وَ لِبابِکَ قَرَأْتُ». فقط درگاه تو را می‌کوبم، فقط تو را صدا می‌زنم. «اللَّهُمَّ أَنْتَ قِیاسِی وَ عِمادِی». خدایا تو کمک من هستی. تو ستون و تکیه‌گاه هستی، تو پناهگاه هستی، تو نگهدارنده‌ هستی. «أَنْتَ أُنْسِتی وَ رَجائی». تو امید من هستی «ما لِی عَمَلٌ سِواکَ». جز تو هیچ و هیچ آرزو و خواسته‌ای ندارم. چیزی جز تو را از تو نمی‌خواهم «وَ لا رَجا غَیْرَکَ». امید من خود تو هستی. تو را از تو می‌خواهم «وَ افْعَلْ بِی ما أَنْتَ أَهْلُهُ». خدایا با من آن کن که تو شایسته‌ آن هستی، نه آن کن که من شایسته‌ آن هستم «وَ لا تَفْعَلْ بِی ما أَنا أَهْلُهُ». خدایا قد من را نگاه نکن، اگر بخواهی به حسب شایستگی من، به من افاضه رحمت کنی، من کسی نیستم، صلاحیت آن را ندارم. اگر به خودم باشد، یک چند قطره بیشتر به من نمی‌رسد. اما اگر به تو باشد، تو می‌توانی مرا در اقیانوسی از رحمت خودت غرق کنی. خدایا با من آن گونه کن و آن گونه باش که خود هستی، از تو سزا است، نه آن گونه که به من سزا است. به من نگاه نکن، به حقارت من نگاه نکن، به عظمت خودت نگاه کن. «أَنْتَ خَیْرُ لِی مِنْ أَبِی وَ أُمِّی وَ مِنَ الْخَلْقِ أَجْمَعِینَ». خدایا تو برای من از همه موجودات هستی، از همه خلق و مخلوقات، تو حتی از پدرم و مادرم، برای من مهربان‌تر، مفیدتر و دلسوزتر هستی و داری مرا می‌بینی. «اللَّهُمَّ إِنَّ هذِه قِصَّتِی إِلَیْکَ». خدایا این داستان من بود. «لا إِلى الْمَخْلُوقِینَ» و این داستان را به تو عرض کردم و تو همه چیز را می‌دانی. من این را به مخلوقین نگفتم، این‌ها را با تو گفتم، به هیچ کس نمی‌گویم «وَ مَسْئَلتِی لَکَ إِذْ کُنْتَ خَیْرَ مَسْؤُولٍ». این‌ها خواسته‌های من است اما فقط از تو چون هیچ خواسته شده‌ای بهتر از تو و سزاوارتر از تو نیست. «اللَّهُمَّ» پروردگارا درود فرست بر محمد و آل محمد «وَ تَعَطَّفْ عَلَیَّ بِإِحْسانِکَ». خدایا با من عادلانه برخورد نکن چون حق زیادی ندارم اگر بخواهد عدالت اجرا بشود، طلبی ندارم، دستم خالی است. با من از سر احسان برخورد کن، از عدالت عبور کن، به من تعطف و رحمت کن، توجه کن از سر احسان «وَ مُنَّ عَلَیَّ» به من، بر من خدایا منت بگذار «بِعَفْوِکَ وَ عافِیَتِکَ». اولاً عفو، مرا ببخش، خدایا مرا ببخش و عافیت، عافیت، سلامت، نجات و اگر قرار است در این زندان بمانم و بمیرم و اینجا شهید بشوم، «حَصِّنْ دِینِی بِالْقَناعَ». دین مرا حفظ کن، کمک کن که دینم را از دست ندهم و اینجا در زندان و زیر شکنجه و فشار، دیندار و رو به تو بمیرم و به محضر تو بیایم. «حَسِّنْ دِینِی بِالْقَناعَةِ». دین من گرفتار فقر نشود، گرفتار فقر دینی و ایمانی نشوم، کم نیاورم، کم نیاورم «وَ احْرُزْ أَمانَتِی بِالْکِفایَةِ». خدایا آن امانتی که به من دادی که آن امانت در درجه اول همان ایمان و میثاق الهی است، خدایا به من این کفایت و این قدرت را ببخش که بتوانم این امانت را درست حفظ کنم و ایمانم را سالم از این مخمصه عبور بدهم «وَ اشْغَلْ قَلْبِی» و قلب مرا از هر چه غیر توست غافل کن، فقط به خودت مشغول کن «وَ اشْغَلْ قَلْبِی بِطاعَتِکَ». تمام توجه باطنی، حواس من، اراده و انگیزه‌های من، من فقط دنبال تکلیف و اطاعت تو باشم، مأمور به تکلیف باشم. این که بعد چه اتفاقاتی می‌افتد، آن دیگر در اختیار من نیست «وَ اشْغَلْ قَلْبِی بِطاعَتِکَ». همه قلب مرا از یک اراده پر کن و آن اراده اطاعت تو است، که من به وظیفه‌ام درست عمل کنم «وَ لِسانی بِذِکْرِکَ». جز به یاد تو و در مسیر تو یک کلمه از زبان من صادر نشود، حرفی نزنم که در مسیر تو نباشد.

و حالا خیلی این دعا، دعاها همه‌اش زیباست. این دعا از جمله دعای امام حسن عسکری، دعایی است که مجاهدین، انقلابیون، زندانیان، تبعیدی‌ها، کسانی که تحت فشارهای سنگین مالی، اجتماعی هستند به خاطر توحید، به خاطر عدالت‌خواهی و در رأس آن خود امام حسن عسگری(ع) آموزش داده‌اند. بعد هم فرمودند که تحمل کنید، اوضاع این طور سخت نمی‌ماند. آن چه که دائم از خدا بخواهید در هر شرایطی، چه تحت فشار چه بعداً که فشار کمتر شد، از زندان بیرون آمدید، مدام به خدای متعال عرض کنید «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی قَلْبًا خاشِعًا». خدایا روزی من کن، من یک چیزی از تو می‌خواهم. آنی که از تو می‌خواهم نه پول زیاد است، نه قدرت، نه شهرت، نه ریاست. از تو قلب انسانی می‌خواهم نه قلب حیوانی، یک قلبی که درست کار کند به لحاظ معنوی. «اللَّهُمَّ ارْزُقْنِی قَلْبًا خاشِعًا» روحی که در محضر تو خاشع باشد «وَ لِسانًا ذاکِرًا». زبانی که دائم به یاد تو باشد و بگوید و حرف تو را بزند، به اسم تو را بیاورد «وَ یَقِینًا صَحِیحًا». یقین عنایت کن. این اعتقادات توأم با شک که نمی‌دانم چی و برای چیست، نه. من از تو یقین می‌خواهم ، من ایمان مطلق می‌خواهم. آن هم «یَقِینًا صَحِیحًا». یعنی ما یقین غیر صحیح هم ممکن است داشته باشیم. یعنی ممکن است کسی تعصب داشته باشد، جهل مرکب باشد، اسمش ظاهراً آن هم یقین است، احتمال خلاف نمی‌دهی اما یقین صحیح نیست. خدایا از تو یقین درست می‌خواهم. یقینی که مطابق با واقع باشد. «حَتَّى لا أُحِبَّ». بعد یقین را معنا می‌کنند. «لا أُحِبَّ تَعجیل ما أَخَّرْتَ وَ لا تَقْدِیمَ ما أَجَّلْتَ». فرمودند یقین این است که من احساس نکنم اوضاع در کنترل خداوند نیست و این نظام، نظام احسن و یک سیستم درستی نیست و عالم دچار فساد سیستمی و سیستماتیک است. یک همچین احساسی با خودم نکنم، فکر نکنم زمام امور از دست خداوند خارج شده است. فکر نکنم آن چه که خداوند اراده می‌فرماید نهایتاً به انجام می‌رسد، آن بهتر بود انجام نمی‌شد، کاش زودتر می‌شد، شد ولی دیر شد. آن چه که در اختیار ما نیست یا کاش دیرتر می‌شد، چرا زود شد؟ یک چنین قدرت و درکی، یک چنین حکمت و رشدی، یک چنین آگاهی و فرزانه‌گی که دوست نداشته باشم آن اتفاقی که دیر می‌افتد بگویم کاش که زودتر می‌افتاد. نه. همان که شد، من وظیفه‌ام را انجام دادم، همان که شد، نخواهم آن چه را که تو اراده نفرمودی و صلاح نیست که الان اتفاق بیفتد به تأخیر انداختی، من بخواهم زودتر انجام بشود و به آن یقین برسم که قد من و شعور من و اشراف من بر این هستی و قوانین عالم و حکمت هستی که بی‌نهایت است و ولی غایت دارد، نهایت ندارد اما غایت دارد، من بهتر از تو بر اوضاع مشرف نیستم. عقل من و مصالح و مفاسد و نتایج دنیوی و اخروی و فردی و اجتماعی، درازمدت، کوتاه‌مدت است. نه تنها اعمال دیگران، حتی اعمال خودم را هم من نمی‌دانم. محاسبات ما بسیار ضعیف و ناقص است. عقل ما در برابر این هستی کم می‌آورد، نه این که هیچ نیاورد. برویم به سمت شکاکیت و کلاً نمی‌دانم! اما آن جایی که نمی‌دانم، واقعاً بگویم نمی‌دانم. «لا أَدْرِی» بگوییم گر چه جزو «لا أَدْرِیُّون» و شکاکان نباشیم اما آن جایی که نمی‌دانیم که خیلی هم هست، صادقانه و عاقلانه بگوییم «لا أَدْرِی»، نمی‌دانم و این اتفاقاً صدای عقل است که آن جا که نمی‌داند بگوید نمی‌دانم. اگر چیزی را نمی‌دانی بگویی می‌دانم، این عقلانیت نیست این حماقت است، احمق این جوری حرف می‌زند. از آن طرف هم اگر چیزی را می‌دانی یا می‌توانی بدانی، بگویی نمی‌دانم یا نمی‌توان دانست، آن هم احمق است. خب آن چه که می‌دانیم و می‌توانیم به یقین برسیم، می‌توانیم و باید برسیم. اما آن چه که بر آن اشراف نداریم، خدایا فریاد می‌زنیم خاضعانه که من نمی‌دانم، تو می‌دانی. من به تو تکیه و توکل می‌کنم، دستم را بگیر، تو وکیل من هستی. هر چه تو می‌خواهی. من بررسی کردم، تحقیق کردم، تکلیفم را فهمیدم چیست، نتایج را و مصالح و مفاسد را و پیش‌بینی، محاسبه، همه این کارها را کردم، مشورت، عقل معاش، این‌ها همه را به کار انداختم. بعد رسیدم به این جا که پس حالا وظیفه ما این است. حالا دیگر من به این وظیفه و تکلیف عمل می‌کنم، من مأمور به این تکلیف هستم. اما این که بعد نتیجه بیرونی نهایتاً که خواهد شد دست من نیست. چیزی که در اختیار من نیست، من مسئول آن نیستم، من مأمور به آن نیستم. مأمور به نتیجه نیستیم، این معنی‌اش این نیست که به نتیجه فکر نکنید، نتیجه مهم نیست، معنی‌اش این است که نتایج دست ما نیست. چیزی که در اختیار من نیست، من تکلیف ندارم، دایره تکلیف و مسئولیت چیست؟ محدود در حوزه توان ماست. ما در حوزه‌ای که عمل کنیم به تکلیفمان توان داریم، هر جا توان نداریم، تکلیف نداریم. اما این که نتیجه چه خواهد شد، ده‌ها مؤلفه است، یکی‌اش ما هستیم. ممکن است نهایتاً پیروز بشویم، ممکن است هم بیرون شکست بخوریم. محاسبات را کردی، همه کارها را کردی ولی نشود. اینجا می‌فرمایند که بگویید خدایا به من این رشد و این آگاهی را بده که «حَتَّى لا أُحِبَّ» «تَعجیل ما أَخَّرْتَ». دوست نداشته باشم هی به این که آن چه که تو عقب انداختی و تأخیر انداختی، بگویم باید زودتر انجام می‌شد، شتاب‌زده. خدایا چرا این کار را نکردی؟ خدایا چرا الان این کار را نمی‌کنی؟ «وَ لا تَقْدِیمَ ما أَجَّلْتَ». نه آن چه که تو برای آن یک عمدی و زمانی قرار دادی، من بگویم که نه آقا آن زمان و آن ظرف و این‌ها هیچ چیز، ما اشراف نداریم. خدایا ما به وظیفه‌مان عمل می‌کنیم، عقلمان را به کار می‌اندازیم اما بعد تسلیم اراده تو هستیم، هر چه بشود، شکست و پیروزی دیگر آن وقت برای ما علی‌السویه است. فقط خدایا «کَفْ عَنِّی الْبَلاءَ». خدایا بلا و گرفتاری‌ها، امتحاناتی که پیش می‌آید، کمکم کن که پای من در این امتحانات سخت نلغزد و «وَ لا تَشْمَتْ و بِأَعْدائِکَ». طوری نشود که اعداء و دشمنان لبخند پیروزی و شادی بر زبانشان بیاید. آنها شکست و ذلت جبهه حق را نبینند، خوشحال نشوند. خدایا این زبان دشمنان را تو ببند «وَ لا تُمْکِنْ». آنهایی که پیروزی ما را نمی‌توانند ببینند یا آنهایی که دشمن هستند، آنها نتوانند ما را مورد شماتت قرار بدهند، نتوانند توهین کنند، مسخره کنند «وَ لا تَسْلُبْنِی نِعْمَةً أَلْبَسْتَنِیهَا». خدایا آن نعمت‌هایی که به ما دادی و حواسمان نیست، آنها را از ما سلب نکن. کوتاهی می‌کنیم اما تو آن چه که به ما دادی از ما نگیر «وَ لا تَکِلْنِی إِلى نَفْسِی طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدًا». امام حسن عسکری می‌فرمایند که برادران و خواهران در زندان‌ها، تحت فشار، در کار، در اقتصاد، در سیاست، در خانواده، در هر جایی که هستید، یک چیز را دائم از خدا بخواهید، خدایا مرا رها نکن، من را با خودم تنها نگذار، حتی به اندازه یک پلک زدن «طَرْفَةَ عَیْنٍ أَبَدًا». هرگز حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن خدایا دست مرا رها نکن «یا رَبَّ الْعالَمِینَ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى مُحَمَّدٍ النَّبِیِّ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ تَسْلِیمًا».

امام حسن عسکری یک دعای زیبا و تعالی‌بخش که این را به مبارزین و یارانشان، عدالت‌خواهانی که در زندان گرفتار هستند آموزش می‌دهند. حالا زندان هم که اصلاً نباشد، این نگاه، این زاویه نگاه، این نوع، این بینش و جهان‌بینی فوق‌العاده زیباست و هم اینجا راحت می‌کند، در شرایط سخت آرامش و قدرت و مقاومت به انسان می‌دهد و هم اساساً نگاه انسان را، خدا شناسی و خدا باوری، هستی‌شناسی را اصلاح می‌کند. اصلاً همین عباراتی که در این دعا، یک جهان، یک درس جهان‌بینی و یک یک آموزش اصول و عقاید است. به جهان چگونه بنگریم؟ به حوادث تلخ و شیرین جهان چگونه بنگریم و برای ما چه چیزهایی مهم باشد، چه‌ چیزهایی اهم باشد و چه چیزهایی اصلاً مهم نباید باشد.


هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha