شبکه چهار - 11 تیر 1403

"مردم‌سالاری دینی"؛ عبور از دموکراسی لیبرال (دموکراسی "سرمایه‌سالار"، "مدینه غیرفاضله"، شهر بی فضیلت)

یادمان دکتر علی شریعتی _ نشست (نقد "آرمان‌شهر خوک‌ها"، شهر دموکراتیک"رفاه و رذالت") _ خرداد ۱۴۰۳

بسم‌الله الرحمن الرحیم

عرض سلام محضر برادران عزیز. عید مبارک غدیر، عید ولایت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) است. ولایت و ارتباط آن با بیعت، مشروعیت، عدالت، به ‌لحاظ تاریخی و کلامی و حقوقی - فقهی و سیاسی بستر مناسبی برای طرح مسائل مهمی در طول این هزار و اندی سال در جهان اسلام بوده است و امروز هم در یک افق و سطح دیگری همچنان مورد بحث و توجه هست. بحث رای و دموکراسی و نسبت آن با اجماع و بیعت و شورا در نقطه وصل فقه سیاسی و فلسفه سیاسی پیش از انقلاب هم در محافل اسلامی اعم از روشنفکری و سیاسی و عرصه‌های کلام شیعی مطرح بود. الان هم بحث دموکراسی و مشروعیت، مقبولیت، آرای عمومی، انتخابات، سوال از نسبت این‌ها با مقولاتی در سنت اسلامی از قبیل شورا، بیعت، اجماع هست.

چون در سالگرد فقدان مرحوم دکتر علی شریعتی هم هستیم و ایشان از جمله در دهه ۵۰ که منجر به انقلاب اسلامی شد، یکی از طراحان و گفتمان‌سازان آن دوره در ایجاد اتصال بین این مفاهیم غدیری با عناوین دموکراتیک و تفکیک دموکراسی‌ها به دموکراسی عقلانی و معطوف به مکتب با دموکراسی نفسانی و معطوف به هوس و ارضاء، نقش مهمی در تبیین و تفکیک این‌ها از هم داشت، به نظر دوستان آمد بحثی که برای امروز ما هم مفید هست. چنانکه همچنان بحث مشروعیت و مقبولیت، مشروعیت دینی و سیاسی به نسبت انتخابات و دموکراسی با مکتب مطرح است.

سعی می‌کنم چند نقطه عطف از مباحثی که قابل طرح در این عرصه و از جمله نوع رویکرد مرحوم شریعتی در این باب است که هم پاسخ مناسب و معاصری به پرسش‌های امروز بود و هم باعث دشمنی و اتهاماتی به او از دو طرف ماجرا شد و از جمله متهم کردن شبه‌روشنفکران غرب‌گرا و غرب‌باور که دموکراسی غربی را مصادره کرده در خدمت ارزش‌های سیاسی مکتب و اعتبار انتخابات و دموکراسی به سبک نظام لیبرال و سرمایه‌داری را زیر سوال برده و وجه دموکراتیک به حکومت مکتبی بدهد، بیان کنم.

مسئله هنوز و همچنان همان مسئله است و دیدگاه‌های اصلی در این باب همان دیدگاه‌ها هستند. اختلافات‌شان بر سر همان مبانی است. گاهی شیوه‌های اجرایی و نحوه امتداد بعضی بحث‌ها تفاوت‌هایی کرده است اما اصل مسئله نه.

نکته اول در باب علی بن ابی طالب(ع) که بعد از غدیر و بیست و چند سال بعد زمانی که با ایشان بیعت شد و به ولایت و خلافت و حاکمیت رسید، یک مسئله این است که آیا زاویه نگاه ما به مسائل قبل و پس از حاکمیت در اصول و جهت‌گیری و هدف‌گیری‌ها باید تغییر بکند یا نه؟ این سوالی است که امروز هم دشمنانی و هم دوستانی حالا با دو هدف یا با دو لحن مطرح کردند که دیگر انقلاب یک بار می‌شود و تمام می‌شود و بعد از آن ما دیگر یک نظام سیاسی معمولی هستیم، نه یک انقلاب، و نظام انقلابی هم معنا ندارد الا اینکه برای خودمان دردسر درست کنیم و الا ما قبل از انقلاب یک مبانی و شعارها و اهدافی داشتیم که با پیروزی و تحقق انقلاب آن‌ها منتفی می‌شوند و در همه مبارزات یعنی تقریبا همه انقلابیون جهان چپ، راست، قدیم، جدید این یک قانون است که این‌ها موقع مبارزه علیه دستگاه حاکم دوستدار عدالت بودند و حتی جان‌شان را به خطر انداختند ولی اگر پیروز شدند و به قدرت و حکومت رسیدند، نه تنها لحن‌شان، بلکه حتی شعارها و اهداف‌شان، مبانی‌شان، روحیه‌شان به ‌کلی تغییر می‌کند و باید هم تغییر کند و محافظه‌کار می‌شوند. در دوره خودمان هم ما انقلابیون مطرح و بزرگ جهان را دیدیم که وقتی به قدرت رسیدند و سیر شدند، به بازیگران حرفه‌ای سیاست تبدیل شدند. بعضی‌هاشان هنوز سیر هم نشدند و همین که به قدرت رسیدند ولو با شکم گرسنه سیاست‌بازی را یاد گرفتند و صداقت را و صراحت را کنار گذاشتند. "جرج جرداق" می‌گوید فقط علی را می‌بینیم که آن وقتی که در آغاز نهضت یک فرد، یک انقلابی جوان در گروه کوچک پیامبر بود، برای مکتب مبارزه می‌کرد و انقلابی بود و بعد از پیامبر در ۲۵ سال سکوت و مدارا کرد که حالا البته سکوت هم نبود ولی مدارا و همراهی انتقادی کرد که قدرت در دست او نبود، باز هم انقلابی بود و اصولش و اهدافش و شعارهایش را تغییر نداد و بعد هم که بیعت محقق شد و مردم با اکثریت قوی او را انتخاب کردند و به حکومت رسید، باز هم در آن چند سالی که بزرگ‌ترین قدرت و حکومت جهان در اختیار او بود و همه قدرت‌ها به‌طور رسمی یعنی هم مشروعیت و هم مقبولیت و همه چیز با هم جمع شد، باز هم مبانی‌اش و اهدافش و شعارهایش تغییری نکرد. در آن ۲۳ سال مبارزات قبل از پیروزی تا زمان پیامبر که ایشان اولین مسلمان بود و آخرین کسی که پیامبر با او سخن گفت و سر پیامبر در بالین او بود که از دنیا رفت و وصی او بود، علی در ۲۵ سالی که منتقد به قدرت حاکم اسلامی بود اما همکاری هم می‌کرد، همکاری انتقادی و باز مواضع و مبانی‌اش تغییر نکرد و در آن ۵ سالی که بزرگ‌ترین قدرت جهان و حکومت در اختیار او بود هم علاوه بر مشروعیت مکتبی که داشت، مشروعیت سیاسی و مقبولیت اجتماعی هم آمد، در آن دوره هم باز ایشان حرف‌هایش و مبانی‌اش و سبک زندگی و مواضعش را تغییر نداد. تنها انسانی است که برای اولین بار به حکومت رسیده است ولی محافظه‌کار نمانده، یعنی علیه همان ساختار حکومتی که به دست خود او به‌ خاطر عدالت رسیده است ساختارشکنی می‌کند. می‌گوید بخشی از این ساختار را به هم می‌ریزند و به هم می‌ریزد یعنی حاکمی است که علیه آن سیستمی که به او رسیده است به ‌خاطر عدالت شورش می‌کند. هنوز روی کار نیامده است. تازه بیعت محقق شده است. هنوز بر خود مدینه، مرکز اسلام مسلط نیست. مخالفین فعال شده‌اند. هنوز معاویه بخش غرب جهان اسلام را در اختیار دارد. کسی است که آن‌قدر نفوذ و قدرت داشت که حتی خلیفه دوم (عمر) با وجودی که مقتدر و مسلط بر اوضاع بود، از پس معاویه و این بنی‌امیه‌ها برنیامده بود یعنی مجبور بود با اینکه خیلی معاویه را قبول نداشت، تحمل بکند و حتی این تعبیر که این لقمه شام برای بچه‌های ابوسفیان باشد که یک کمی آرام بگیرند و یک سهمی داشته باشند. چون قبل از اسلام این‌ها همکار بودند و خلیفه سوم به لحاظ تیره و قبیله با این‌ها بود، حالا علی بن ابی طالب هنوز بر مدینه کامل مسلط نشده است، حکم عزل معاویه را می‌دهد. همه هم می‌دانند و عده‌ای هم به ایشان می‌گویند آقا شما که می‌دانید این حکمی که می‌دهید عمل نمی‌شود یعنی او که کنار نمی‌رود و نفوذ هم دارد و همین بهانه می‌شود که هنوز شما حکومت را شروع نکرده‌اید، با شما وارد جنگ و درگیری بشوند و جنگ معاویه با علی، جنگ نیروهای خشن سازمان‌دیده شست‌وشوی مغزی شده است با سست‌عنصری و یک مایه‌هایی در دو دهه گذشته در فساد اقتصادی حاکمیتی به خصوص در سال‌های آخر دهه قبل وجود داشته است. بعضی از ادبیات‌های روشنفکری علی را دعوت به عقلانیت سیاسی می‌کنند که احساساتی و ایدئولوژیک وارد مسئله نشوید و خردمندانه و خردورزانه به معاویه و تشکیلات او که غرب جهان اسلام کلا در اختیار آنهاست، این‌ها را ابقاء بکنید و بگویید همچنان حاکم آنجا باشد و بعد به ‌تدریج ببینید چه می‌شود و یک فکری بردارید. خب امیرالمؤمنین(ع) می‌گوید این شیوه دعوت به عقلانیت که در واقع نفسانیت و سازش و تغییر مبانی و مواضع است و تحریف مکتب و سازش با ضد حکومت اسلامی است و این یک نوع حکومت اسلامی دیگری می‌شود که معاویه هم در آن حاکم اسلامی باشد، حضرت امیر(ع) نمی‌کنند.

ببینید دوتا تذکر ظاهرا روشنفکرانه و دلسوزانه و عقلانی به علی بن ابی طالب می‌دهند که آقا هنوز نیامده‌اید، با این موضع‌گیری شما دعوا و جنگ دارد شروع می‌شود. بگویید هر کس سر کار بوده باشد از جمله معاویه و عمروعاص و دیگران بگذارید باشند. تا حالا خورده‌اند، بگذارید باز هم بخورند. یک مقداری واقع‌بینانه نگاه کنید و این‌قدر آتشی و ایدئولوژیک برخورد نکنید و شما قبلا در حکومت نبودید و آن لحن انقلابی و عدالت‌خواه طبیعی بود. حالا که به حکومت رسیده‌اید، دیگر این مقام، مقام دیگری است و اخلاق این مقام و سبک و لحن این مقام با آن موقع فرق می‌کند. نمی‌شود که عیناً همان شعارهایی که قبل از حاکمیت می‌دادید حالا که بیعت شده است و هنوز نیامده‌اید، دوباره بگویید. شما دیگر انقلاب نیستید بلکه حالا نظام و حکومت هستید و انقلابی‌بازی در حکومت معنی ندارد. دشمن‌تراشی نکنید. دشمن‌سازی نکنید و بهانه به دست معاویه و دیگران ندهید و واقع‌بینانه به صحنه نگاه کنید. خب این اولین نکته است.

علی(ع) می‌فرماید من اگر این کار را نکنم و همین الان او را عزل نکنم و اگر یک لحظه تحمل کنم و مشروعیت به حکومت و قدرت معاویه بدهم، عملاً من پای جنایت‌ها و فساد و مظالمی که این‌ها تا آن موقع کردند و به‌ خصوص از این لحظه به بعد خواهند کرد، امضاء گذاشته‌ام و من شریک این مظالم و مفاسد می‌شوم و من چنین حقی نخواهم داشت و حتی مشروعیت خود من زیر سوال می‌رود اگر بگویم آن حرف‌ها برای قبل از حاکمیت من بود. من ولو همه چیز به خطر بیفتد و اصل حکومت خودم به خطر بیفتد، من این مسئولیت را نمی‌پذیرم و این کار را نخواهم کرد. حالا این تعبیر که علی(ع) مردی است که ۲۳ سال برای ایمان و برای تحقق یک هدف و عقیده مبارزه کرد و بعد ۲۵ سال برای حفظ آن نظامی که ساخته شده است و از درون متلاشی نشود و از جنگ داخلی جلوگیری شود، تحمل کرده، سکوت نکرده، اما مدارا کرده است و با اصل نظام درگیر نشده است اما انتقادات او ادامه داشته است و خودخواهی‌ها و نقشه‌کشی‌ها و باند‌بازی‌های بعضی از همرزمان دیروزش در زمان پیامبر و همگامان و یاران خود را برای حفظ وحدت امت برای وحدت اسلام و حفظ نظام اسلامی تحمل کرده است در برابر دشمن مشترک همه جناح‌های داخل حکومت و داخل امت و بعد که قدرت به او رسید و بیعت شد و همه آمدند و به او رای دادند و او را انتخاب کردند، در آن ۵ سال برای تحقق عدالت و دفاع از مظلوم و انتقام از ظالم و استقرار حق‌الله و حقوق‌الناس و برای تضعیف و نابود کردن جبهه و جناح‌های باطل در درون جهان اسلام و حکومت اسلامی در آن ۵ سال حکومت هزینه داد و سه تا جنگ داخلی بر او تحمیل شد و بعد هم به شهادت رسید. چون من به اسم حکومت اسلامی که اکتفا نمی‌کنم و برای من این ارزشی ندارد و ما باید بتوانیم پاسخگوی خداوند باشیم و باید با خدا صادق باشیم و با مردم صادق باشیم، مطرح است. در واقع اتهامی که این عده به علی بن ابی طالب می‌زنند، این است که چرا بعد از اینکه بیعت شد و حالا بعد از ۲۵ سال دوری و ۲۳ سال مبارزات زمان پیامبر، حالا که بعد از این مدت اوضاع همانی که می‌خواستید شده است، این انقلابی‌بازی‌ها و ایدئولوژی‌بازی‌ها و افراطی‌گری و این شعارهای تند این بهانه را به دست معاویه و باند او دادن و این دشمن‌تراشی است و این‌ها با خردورزی سیاسی و با اعتدال و با عقلانیت سازگار است؟ آن حرف‌ها و آن ایده‌ها و آن اهداف برای قبل بود و قبل از حاکمیت بود، نه بعد از آن. حالا شما آمده‌اید و حتی بعد از حکومت در بازار در مدینه راه افتاده‌اید. به بازار خرمافروش‌ها می‌رود و می‌بیند که طرف خرماهای یک خرماهایی برای پولدارها گذاشته است و یک بخشی هم خرماهای خراب‌تر برای فقرا. امیرالمؤمنین ناراحت می‌شود و می‌فرماید برای چه بندگان خدا را تقسیم می‌کنید و خرماهای خوب و بد را مخلوط می‌کند و می‌گوید همه را با یک قیمت میانگین بفروشید. همه حق دارند از همه انواع خرما بخورند با یک قیمت متعادل و میانگین. تساوی در مصرف است. اساس عدالت را در همه ایدئولوژی‌های عدالت‌خواه قدیم و جدید می‌پذیرند.

بنابراین نکته اول این تبیین است که ایشان ۲۳ سال زمان پیامبر برای مکتب و عقیده و ایمان مبارزه کرده است و بعد ۲۵ سال بعد از پیامبر ناملایمات و انشعابات و جناح‌بندی‌ها و خودخواهی‌های بعضی دوستان و همرزمان سابق خود را برای حفظ وحدت مسلمین و حفظ نظام اسلامی و مصلحت نظام و مصلحت جامعه که در برابر دشمنان مشترک و دشمن بیگانه و دشمنان اصل اسلام و حکومت اسلامی از درون آسیب‌پذیر نشوند، تحمل کرده است و بعد که بیعت سراسری و بیعت بسیار محکم‌تر از بیعت‌های قبل با ایشان شده است و حدود کمتر از ۵ سال و چهار سال و اندی، برای استقرار عدالت بین توده‌های مردم و محرومین پاک‌ترین و سخت‌ترین نوع حکومت را در این چهار، پنج سال نمایش می‌دهد و یک نمایش تاریخی و یک الگویی است که در هزاره‌های قبل و در شرق و غرب عالم با افتخار قابل طرح و ارائه است.

یک بحث مرحوم شریعتی این بود که همین الان اگر شما به روشنفکران جهان و مبارزان و عدالت‌خواهان جهان این شیوه و روش امیرالمؤمنین و سبک و سیره علی را قبل و پس از حاکمیت او ارائه کنید، از هر مذهب و مکتبی که باشند ولو مسلمان نباشند همین‌قدر که آزادی‌خواه باشند و ضد استعمار و ضد استبداد و ضد استثمار و تبعیض باشند، همه به این علی نیازمندند، به ‌خصوص در این دوره که جامعه هدف خود را از دست داده است و هدف ندارند و جوشش اعتقادی و ایمان متحرک نیست و اندیشه‌ها مرده است، همه به علی و مکتب علی نیازمندند، مسلمان و غیرمسلمان. جامعه اسلامی به یک آتش فکری بلکه یک آتش‌فشان انقلابی فکری و به یک مکتب و مکتب زنده احتیاج دارد و در برابر استعمار بیگانه به وحدت نیاز دارد که دعوای شیعه سنی و مذاهب مختلف راه نیفتد و نسبت به توده‌های مسلمان که قربانیان تحقیر و تبعیض و تضعیف هستند، به عدالت احتیاج دارند و بنابراین به همان اندازه هزاره قبل بلکه بیشتر امروز روز به علی احتیاج داریم. چرا کاری بکنید که ظرف چهار سال و اندی سه تا جنگ به شما تحمیل بشود و نگذارند درست حکومت کنید و بعد شما را ترور کنند و بعد فضا طوری باشد که خلیفه و رهبر مسلمین شهید شده است ولی قبر او باید مخفی باشد؟ این‌قدر دشمن برای خودت درست کردی. می‌دانید مزار علی بن ابی طالب(ع) وقتی که ایشان به شهادت رسیدند، مخفی بود برای اینکه حرمت این قبر حفظ بشود؛ چون خب این زمینه وجود داشت که اگر احیانا باند معاویه بر جهان اسلام مسلط بشوند، این‌ها به مزار علی بن ابی طالب هم احترام نخواهند گذاشت و توهین خواهند کرد و ممکن است نبش قبر کنند و یا بعضی گروه‌هایی که قبلا با علی(ع) بودند و بعد با ایشان درافتادند مثل خوارج که ایشان را ترور کردند و به شهادت رساندند، این احتمال بود که بعد از شهادت خلیفه و رهبر مسلمین به پیکر مطهر ایشان هم احترام و رحم نکنند و لذا مزار و قبر امیرالمؤمنین(ع) مخفی بود. اینکه بعدها نجف شد، آن موقع شهری نبود. اطراف کوفه یا پایتخت ایشان را بردند و مخفیانه دفن کردند و تا رژیم بنی‌امیه بود، هیچ‌کس نمی‌دانست علی بن ابی طالب کجا دفن است! یعنی چیزی نزدیک به یک قرن. بعد که رژیم بنی‌امیه سقوط کرد، زمان امام صادق(ع)، ایشان بعد از سقوط رژیم بنی‌امیه قبر علی‌بن‌ابی‌طالب را نشان دادند که اطراف کوفه بوده است، همین‌جایی که الان نجف است.

این‌هایی که فکر می‌کنند مشکلات اولیای خدا و رهبران معصوم و امام معصوم(ع) از الان کمتر بوده است و دشمنان آن‌ها کمتر بودند و احترام ایشان محفوظ بوده است و این‌ها حرف‌های خنثی می‌زدند و دشمنی به آن صورت نداشتند و دشمنان جدی یا انواع و اقسام مصائب و موانع و مشکلات که الان بر سر راه همان خط و همان مکتب هست، آن موقع نبوده است. امام معصوم می‌توانسته است با معجزه و با کرامت خود همه دشمنان خود را از سر راه بردارد و مانع جدی‌ای بر سر راه امیرالمؤمنین(ع) نبوده است. خب بقیه اهل بیت(ع) که اصلا تقریباً هیچ‌کدام نتوانستند حکومت را از افراد فاسد بگیرند. اینکه می‌گویید تشکیل حکومت اسلامی مخصوص زمان معصوم است، خب زمان معصوم اصلا حکومت اسلامی تشکیل نشد. یک حکومت چهار پنج ساله علی(ع)، یک حکومت ۱۰ ساله پیامبر اکرم(ص)، داشت. از نظر شیعه این‌ها حکومت معصوم بوده است. این‌ها مگر مشکلات نداشتند؟ مگر مشکلات آن‌ها کمتر از الان بوده است؟ ده‌ها برابر الان مشکل داشتند. دشمنان خطرناک داشتند. خب به علی(ع) اشکال کنیم که شما چرا طوری موضع گرفتی، گارد را بستی در برابر قاسطین و ناکثین و مارقین، تیپ‌های مختلف، که حتی بعضی از این‌ها قبلا سربازان فدایی خودت بودند، بعد دشمنان خونی تو شدند و با تو در نهروان جنگیدند و بعد ترور کردند. چرا با جریان معاویه سازش نکردی؟ و از این قبیل.

این یک مسئله است که روشن بشود این تفسیرهای دروغین و تحریف‌شده‌ای که از زمان پیامبر(ص) و ائمه معصوم می‌کنند که یعنی آن زمان می‌شده حکومت تشکیل داد و به ‌راحتی بدون موانع و مثل الان سختی و درگیری و ترور و تحریم و جنگ و خونریزی و این حرف‌ها نبوده است. چرا آقا ایشان چهار سال و اندی، اندازه یک دوره ریاست جمهوری حکومت کرده است، سه تا جنگ بزرگ از پشت جبهه اسلامی به ایشان تحمیل شد و ده‌ها هزار نفر در این سه جنگ تحمیلی از دو طرف کشته شدند، در جنگ با معاویه نقل شده حدود ۷۰ هزار در جنگ جمل بوده است. در جنگ نهروان هزاران نفر از دو طرف کشته شدند. همه‌شان هم ظاهراً دو طرف مسلمان بودند. هر دو طرف در اسلام و در جهاد و این قبیل مسائل سابقه داشتند.

بنابراین این توهم که هیچی نگوییم تا دشمن درست نشود، صحیح نیست. امام معصوم که بیاید با یک بشکن و معجزات کل دشمنان همه می‌روند کنار، از بین می‌روند و زمان ائمه این‌طوری نبوده است. دشمنان‌انبیاءء و موانعی که بر سر راهشان بوده، خیلی بیشتر و سخت‌تر از موانع و دشمنانی است که الان ما و شما با آن مواجه هستیم. به حضرت امیر(ع) می‌گفتند این شیوه سیاست‌مداری غلط است. ناپخته‌اید و خود شما باعث شدید که طوفانی از تهدید و تکفیر و تحریک و توطئه‌ها و متحد شدن دشمنان است که خودشان با هم اختلافی بودند، شما کاری کردید دشمنان‌تان با هم متحد شدند.

خب حالا یک نکته‌ای، یک سوالی ایشان می‌گویند باید جواب بدهید. اگر واقعا راهی وجود داشت که با گفتگو و با مذاکره و با نصیحت این مسائل حل بشود، یعنی اگر یک طرز سخن گفتن اثرگذاری در زبان بشر بود، اگر شیوه‌ای، روشی برای بیدار کردن مردم و افکار عمومی بود که ذهن‌ها آگاه بشوند و همه بیایند در جبهه حق و با بدی و دروغ و کج‌روی و نفاق مبارزه کنند و اگر راهی بود که می‌توانست از تعداد دشمنانی که بر اثر سوء تفاهم دشمن شدند، کم بکند و همه را در دفاع از ارزش‌های انسانی و در نگهداری و نگهبانی از حقیقت و مبارزه با باطل متحد کند، اگر راهی بود همچنان هنوز راه بیشتری، راه‌های دیگری بود برای اینکه بخشی از جامعه دچار تزلزل و مسخ و انحراف نشوند و در خدمت دشمنان قسم‌خورده اسلام و دشمنان سابقه‌دار اسلام، امثال معاویه و این‌ها قرار نگیرند، اگر راهی ملایم‌تر، منطقی‌تر، اخلاقی‌تر، مسالمت‌جویانه‌تر بود که صلح‌آمیز و مصلحت‌آمیز باشد ولی مرز حق و باطل را مخدوش نکند، به ظلم و جور قدرت و آبرو ندهد، مشروعیت ندهد، اگر کلماتی و تعابیری و روشی در مذاکره و گفتگو در زبان بشر بود که حق را بگوید اما به ‌نحوی که دشمنان حق نرنجند و هیچ بهانه‌ای پیدا نکنند و بیایند سازش بکنند، همه آن راه‌ها را بیش از ما و شما و پیش از همه علی بن ابی طالب می‌دانست. علی هم فصیح‌ترین عرب بود. بلد بود با کلمات، از چه کلماتی، با چه شدتی، در چه فرکانسی، با چه مخاطبی استفاده بکند. کسی از علی مسلط‌تر بر کلمات و زبان گفتگو و روانشناسی مخاطب قوی‌تر و مطمئن‌تر نه آن روز بود نه تا الان، تا امروز هست. علی که می‌گفت: «من به راه‌های آسمان هم حتی بیش از راه‌های زمین آگاه‌ترم.» چه کسی از علی آگاه‌تر، کلمه‌شناس‌تر، مخاطب‌شناس‌تر بود که بتواند همین دفاع از حق و عدل را، دفاع از مکتب را، دفاع از مظلوم را روش خودش، سیره خودش بداند اما دشمن‌سازی و دشمن‌تراشی به قول شما، به قول این تیپ‌ها هم نشود و به دشمن هم هیچ بهانه‌ای ندهد؟ مگر می‌شود؟ علی که خدای سخن بود و خدای اخلاق بود و کلمات مثل موم در پنجه علی بودند. قدرت ناطقه علی، تعابیر را، کلمات را، لحن گفتن، سبک نوشتن، در همه این‌ها علی قهرمان بود. کسی که از اولین گام‌های اسلام در تاریخ گام‌های علی بود و نخستین کسی که پس از پیامبر اکرم(ص) بر خاک در محضر خدا سجده کرد، ایشان خودش می‌فرمود: «انا اول من سجد علی الارض» پس از پیامبر من اولین کس و اولین مردی بودم که در آستان خدا سجده کردم. اولین مسلمان و شاگرد اول مکتب و مدرسه پیامبر اکرم(ص). خب حالا چطوری همچین کسی که تا آخرین لحظه عمر پیامبر در جنگ و صلح و در تعلیم و تربیت، حتی در زندگی خصوصی، در خصوصی‌ترین ابعاد زندگی علی با پیامبر بوده است. در دامان پیامبر بزرگ شده است. در خانه پیامبر جان گرفته و تربیت شده است و پیامبر در دامان او جان داده است و از ۱۰ سالگی مثل سمندر در آتش، در آتش انقلاب و جهاد و مبارزه ۲۳ سال نزدیک‌ترین شخص به پیامبر اکرم است و آن همه رنج‌ها، جهادها، در کوره آن تجربه‌های مبارزاتی و جهادی و آموزه‌های تربیتی و اخلاقی و آن تفکر الهی و خدایی لحظه به لحظه تربیت شده است و بعد از پیامبر تا آخرین لحظه خونین زندگی خودش، لحظه سرخ زندگی، ۳۰ سال پس از پیامبر پر از سختی و تلخی، پر از تنهایی و تلاش و مقاومت؛ و همیشه با تمام اندیشه و احساس خود و همه عمل و نظر و زندگی و مرگ خود در خدمت این اهداف و برنامه است. چطور علی نمی‌دانسته چگونه باید حرف بزند، موضع داشته باشد اما موضع نگیرد، به شیوه‌ای در فضای سیاسی باشد و حکومت کند که هیچ‌کس دشمن او نباشد؟ علی بلد نبوده است؟ علی عقل سیاسی نداشته است؟ زبان مذاکره نمی‌دانسته؟ کلمات را نمی‌شناخته؟ علی اخلاق گفتگو نمی‌دانسته؟ نه، می‌دانست. همان‌طور که امروز یک کسانی می‌گویند آقا شما حالا خیلی اگر متعهد هستید، حرف حق‌تان را بزنید. به حرف باطل بقیه کاری نداشته باش. بگو راه راست این است اما دیگر نگو راه شما کج است و راه او بیراهه است. بگو این هدایت است اما نگو آنها ضلالت است! شما فقط اثباتی بحث کن. نفی و سلب نکن. هیچ کسی و جریانی و رفتاری را زیر سوال نبر. یک تعبیری ایشان دارد، می‌گوید که من نمی‌فهمم مگر می‌شود بحث از طهارت کرد اما از نجاست حرف نزد؟ اصلا مگر می‌شود تکلیف خود را با طهارت روشن کنی اما با نجاست روشن نکنی؟ اینکه می‌گویند اگر امام معصوم باشد، این فشارها نیست. در زمان اولیای خدا این هزینه‌ها و این فداکاری‌ها و این خون‌ها و این فشارها و دشمنی‌ها و این مسائل نبود. آن زمان کارها خیلی آرام و راحت بود. علی بن ابی طالب(ع) که اوج و قله حکومت دینی است، در زمان خلافت و رهبری ‌ایشان، یک وقت ایشان در مسجد کوفه دارند سخنرانی می‌کنند بر منبر، این‌قدر فشار طوفانی و سنگینی از خیانت‌های داخلی تا خباثت‌های خارجی و از نفهمی عوام‌ کالأنعام و بازی‌خور در جنگ‌های تبلیغاتی، این‌قدر علی تحت فشار بود و اطراف ایشان را احاطه کرده بودند روباه‌ها و الاغ‌ها که علی(ع) با آن سعه صدر و قدرت مقاومت، آن کوه صبر و مقاومت یک وقت روی منبر علی(ع) جلوی همه به شدت به صورت خودش سیلی می‌زند و می‌نالد. یک بار در حال سخنرانی چنان گریه می‌کند که محاسن علی(ع) از اشک خود خیس می‌شود؛ و مسئله، مسئله بسیار پیچیده‌ای است.

همه شما این سوال را از خودتان بپرسید که چطور می‌شود ابوسفیان رهبر جبهه کفر و شرک در برابر پیامبر است و بعد پسر او معاویه رهبر جهان اسلام می‌شود و علی(ع) اولین مسلمان یک قرن، در قرن اول حکومت اسلامی در تمام منبر‌ها لعن و فحش می‌شود. هر روز هزاران منبر، سب به علی، فحش به علی و لعن علی و اولین مسلمان دشمن می‌شود و آخرین مسلمان... که حضرت امیر(ع) یک جا می‌گویند این‌ها هیچ ‌وقت ایمان نیاوردند. ابوسفیان و پسر او و این اموی‌ها هیچ ‌وقت واقعا مسلمان نشدند. تسلیم شدند، ایمان نیاوردند. این‌ها رهبران جهان اسلام می‌شوند. بعد حسین(ع) به‌ عنوان خروج علیه حکومت اسلامی با آن وضع در کربلا به شهادت می‌رسند و فرزندان پیامبر تکه‌تکه می‌شوند و نوه همان ابوسفیان، پسر معاویه رهبر جهان اسلام می‌شود. آدمی که شراب می‌خورد، اهل فحشا و زنا و لواط و این کارها بود. سگ‌باز و میمون‌باز و با حیوانات محشور بود. با حیوانات می‌خوابید. اهل شعر و روشنفکری و این‌ها هم بود. شراب می‌خورد. می‌گفت اگر به دین محمد شراب حرام است، به دین مسیح که حلال است، من به آن دین می‌خورم؛ چون خب مادرش هم مسیحی بود. خب این آدم در حالی که می‌دانید در دین حضرت مسیح، در کتاب مقدس، تورات و انجیل آنجا هم شراب حرام است. آنجا هم زنا حرام است. آنجا خوردن گوشت خوک و بحث نجاست سگ و خوک و این‌ها در کتاب مقدس آنها هست. حجاب واجب است. تمام چیزهایی که در اسلام حرام است، قبل از اسلام و قرآن در تورات و انجیل حرام بود. بازی با دین!

در این دوران این چه اتفاقی افتاد و امیرالمؤمنین از چه چیزی نگران بود که تا زمان امام حسین(ع) این سیر در کربلا تکمیل شد؟ یعنی جلاد وارث شهید شد. ارتجاع و ضد انقلاب وارث انقلاب شد. شرک، خلیفه توحید شد و تاریخ و فرهنگ و سنت تاریخی، بحث‌های ظاهرا فرهنگی جانشین روح انقلاب و نهضت توحیدی شد و حتی قاتل عزادار مقتول شد! خودشان کشتند، خودشان هم مجلس گرفتند. علی(ع) در خندق یک‌تنه ضربه زد. کمر شرک را شکست. اما در صفین از همان دشمنان ضربه خورد. چرا؟ برای اینکه آنها قبلا به نام کفر و شرک، با شعارهای دشمن به جنگ توحید آمدند و شکست خوردند. اما بعد حالا با شعار اسلام، در پوستین دوست، به ‌عنوان جریان‌های اسلامی به جنگ علی(ع) آمدند. این‌ها چه کسانی بودند؟ شما ببینید معاویه که بسیاری از جهان اسلام را با جعل حدیث و بعضی مسائل همان موقع فریب داد. تا الان هم عده‌ای، بخشی از مسلمین همچنان معاویه را درست نمی‌شناسند. در منابع برادران اهل سنت یک تعبیری، یک نقلی آمده است. خیلی نقل مهمی است. مطرف بن مغیره نقل می‌کند می‌گوید پدرم مغیره شب‌ها معمولا جلسه و گعده با معاویه تا آخر شب تا دیر وقت داشتند. پیش معاویه بود، اواخر شب می‌آمد. یک شب ایشان خیلی دیرتر آمد. نصف شبی آمد و دیدم خیلی ناراحت است و ما خیال کردیم که شغلش به خطر افتاده و یک مشکلی پیش آمده است و رابطه ایشان با معاویه از نظر مالی و حکومتی خراب شده است. بعد از پدرم پرسیدم که چی شده؟ بحثی بوده؟ چیزی شده؟ دعوایی شده؟ گفت نه، ما که جرات نمی‌کنیم به معاویه چیزی بگوییم اما امشب یک چیزی را با چشم خودم دیدم و با گوشم شنیدم که قبلاً کسانی شبیه این را می‌گفتند، باور نمی‌کردم که این‌قدر صریح معاویه این‌جوری حرف بزند. ولی الان به تو (به فرزندش) می‌گویم، شاید به کس دیگری جرات نکنم بگویم. من از پیش خشن‌ترین و شقی‌ترین آدم دارم می‌آیم. گفتم چطور؟ چی شده است؟ گفت من به معاویه نصیحت کردم از باب مصلحت خودش. گفتم شما که حالا دیگر بر کل جهان اسلام مسلط شدید. علی هم که کشته شد. حکومت حسن بن علی هم که سقوط کرد و منزوی شد و به مدینه رفته است. دیگر بین این علوی‌ها و بنی‌هاشم کسی نمانده است که یک تهدید یا خطری برای شما باشد. لذا یک مقداری این سخت‌گیری‌ات را نسبت به شیعه و علی و پیروانش و اهل بیت پیامبر و این علوی‌ها یک کمی کمتر کن. یک کمی ملایمت کن. یک کمی این پیچ فشار را شل کن. بازش کن. مغیره می‌گوید من تا این را گفتم، هنوز حرفم تمام نشده، معاویه عصبانی شد و رنگ او عوض شد. با خشونت گفت که برای چی این کار را بکنم؟ مگر ابوبکر که آن همه برای اسلام تلاش کرد و بعد از پیامبر هم آن همه خدمت کرد، مرتدین را سرکوب کرد و آرامش جامعه اسلامی را بعد از پیامبر حفظ کرد، وقتی که مرد، دیگر نرفت پی کارش. خب ابوبکر، آن زحماتی که کشیده، رفته است. دیگر اصلا اسم ابوبکر مطرح نیست مگر هر سالگردی هر کسی یک وقتی یک چیزی بگوید. وقتی ابوبکر مرد، اسمش هم مرد. این را معاویه می‌گوید. بعدش مگر عمر نیامد ۱۰ سال خلافت کرد و آن همه فتوحات داشت. از ایران تا روم، در آسیا و آفریقا، این‌طرف آن‌طرف را گسترش داد. بعد که از دنیا رفت، بعد از یک مدتی فراموش شد. دیگر یک اسمی از او هست. ولی تو ببین این آقایی که خودش را پیامبر خواند، الان سال‌ها و سال‌هاست که رفته است، ولی هنوز، هر روز روزی چند بار اسم او را همه می‌آورند. وقتی اذان می‌گویند، اسم او را کنار اسم خدا می‌آورند و یک پیش‌فرضی در این بحث هست و آن اینکه اصل نبوت و رسالت را یک حقیقت نمی‌داند و می‌گوید هر چه هم برای اسلام کار بکنیم، فراموش می‌شویم. ما باید برای خودمان کار بکنیم. سر استحاله و تغییرات نامحسوس اما به شدت خطرناک برای تبدیل نهضت توحید به شرک و عدل به ظلم و ایمان به کفر از طریق نفاق، یعنی علی(ع) که حتی در جبهه‌ای که ده برابر و صد برابر

خودشان با دشمن می‌جنگیدند، حتی وقتی یک شکست مقطعی ناگهان پیش آمده، یک‌تنه در برابر جبهه آشکارا و علنی همین قاسطین، همین باند ابوسفیان و معاویه و فرزندان‌شان که رهبران شرک بودند، آنجا علی در زمان پیامبر پیروز می‌شد. در جنگ خندق، در جنگ خیبر، در جنگ‌های بدر و احد، نسبت به دشمن اقلیت، بدون تجهیزات ولی چون پرچم دشمن پرچم شرک و کفر و علنی است، علی پیروز می‌شود. اما بعد از پیامبر اکرم که قاسطین می‌آیند نقاب عوض می‌کنند، شعارهایشان را عوض می‌کنند، می‌آیند وارد جبهه اسلام و انقلاب و نهضت می‌شوند، اعلام می‌کنند ما مسلمانیم و مسلمان شدیم، ولی در واقع بت را کنار گذاشتند و به ‌جای آن قرآن را سر دست گرفتند. در این نبرد علی(ع) شکست می‌خورد. برای اینکه خیلی از توده‌ها و بخشی از مردم نمی‌توانند تشخیص بدهند که حالا کدام اسلام است، کدام کفر است، کدام عدالت است، کدام ظلم است؟ بین معاویه و علی کم‌کم در نسل بعد تردید و ابهام ایجاد می‌شود. نسل بعدش دیگر حتی حسین و یزید را هم نمی‌توانند از هم تشخیص بدهند! و یک کسانی به‌جای دفاع از علی(ع) به علی می‌گویند که اگر چون سپاه معاویه در حال شکست است و قرآن را پرچم کرده، اگر به پرچم معاویه یعنی قرآن اهانت کنی، ما با خود تو می‌جنگیم. چه کسانی؟ یک عده از همین نادان‌ها، یک عده از آدم‌های مومن به اسلام و معتقد به ولایت علی و سربازان خود علی(ع) که می‌گویند آنها قرآن را بر سر نیزه کردند، شما چطور به قرآن اهانت می‌کنی؟ با قرآن می‌خواهی بجنگی؟ و امام خودشان را تهدید به مرگ می‌کنند. اما معاویه و عمروعاص به‌ عنوان حافظ قرآن که شعارشان قرآن است، قداست و حرمت قرآن را آنها برای جلوگیری از اختلاف و جنگ داخلی دارند نمایندگی می‌کنند، آن وقت آنها پاسدار قرآن می‌شوند، علی دشمن قرآن می‌شود و با شعار قرآنی لا اله الا الله علی را بخشی از همین خودی‌ها می‌زنند و می‌کشند.

بنابراین آن خطر اصلی که علی بن ابی طالب(ع) را آزار داد و شکست داد و آن خط و آن تفکر همیشه هست، همیشه بوده است. قبل از اسلام هم در معرکه انبیاءی دیگر و نبرد جبهه انبیاءء و ضد انبیاءء بوده است و الان هم هست و تا قیام قیامت هست و در زمان ظهور امام معصوم(ع) هم هست، این است که یک عده‌ای دیگر اظهار دشمنی با حق و با این پرچم توحید و عدالت نمی‌کنند. نمی‌گویند ما ضد اسلام و ضد انقلاب هستیم، نظر ما عوض شده، ما دیگر قبول نداریم. نه. حق را به باطل و توحید را به شرک و اسلام را به جاهلیت تبدیل می‌کنند، با نقاب نفاق. نفاق یعنی ظاهر همه چیز درست است. حرف‌ها قشنگ است. شعارها همان شعارهاست. پرچم همان پرچم است. اما حقیقت دیگر آن حقیقت نیست. همه انبیاءء، همه بعثت‌ها و بعد هم همه انقلاب‌هایی که در راستای بعثت انبیاءء بوده، این‌جوری شکست خوردند. جبهه مخالف شعار و نقابش را عوض کرده است. ردای دیگری، با رنگ و روی دیگری، با یک لحنی که اکثر خود مسلمین هم بپسندند و دین‌فروش، عقیده‌فروش، علم‌فروش، خائن به فکر، مسخ‌کننده ایمان، آخوند درباری، روشنفکر خائن، هنرمند فاسد، این‌ها کسانی هستند که همان زمان آمدند علیه علی(ع) و به نفع دستگاه معاویه که این اسلام است نه آن، یک نقش اجتماعی بسیار خطرناکی را ایفا کردند. همان کاری که در زمان همه انبیاء بود، کسانی می‌کردند. سحره فرعون کیان‌اند؟ کسانی که افکار عمومی و احساسات مردم را با شعارهای درست علیه جبهه درست سازماندهی کنند. همیشه این‌ها بودند. یعنی وقتی یک مذهب و مکتب جدیدی می‌آمد و بر شرک و ظلم پیروز می‌شد، این‌ها می‌رفتند پشت سر او، سعی می‌کردند بروند در اتاق فرمانش، با شعارهای خودش او را زمین بزنند و دوباره به قدرت برگردند. آن ایمانی که با آن همه رنج و فداکاری و جهاد و شهادت و تلاش و تبیین و فداکاری‌ها به دست آمد، آن پیروزی‌ها همه بی‌سروصدا و با کمترین هزینه از دست برود. شکست‌خورده‌ها پیروز بشوند. فرارکرده‌ها برگردند. بدهکاران طلبکار بشوند. شعارهای نهضت و اهداف آن عوض بشود و تغییر کند؛ و بعد دوباره شروع کنند همان قدرت قبلی را با لباس جدید تحکیم و توجیه کنند، یعنی با نیروی خود این نهضت، این نهضت را به زمین بزنند. با سازمان و نظام خودش، خودش را به زمین بزنند. هر کسی که با آن همه، با شخصیت فکر و قدرت و جهاد رهبرانش مثل علی به پیروزی رسید، حالا بیایند همان رهبران و وارثان راستین آن نهضت را و شاخص‌های آن را به نام او قربانی کنند. بگویند شما این نظام و نهضت را، شما دارید به خطر می‌اندازید. شما با این افراطی‌گری و تندروی و بهانه دادن به دشمن مشکلات به وجود می‌آورید. شما باعث تحریم‌های اقتصادی شدید. شما به دست دشمن بهانه دادید. و الا آمریکا که هیچ‌ وقت کاری به ایران نداشته است. نه قبل از انقلاب، نه بعد از آن. آمریکا، انگلیس، چه کار به ایران داشتند؟ این‌جوری واضح‌ترین واضحات تاریخ را انکار یا تفسیر به رای می‌کنند. در جبهه خارجی شکست خوردند وقتی آن طرف خندق بودند، می‌آیند این‌طرف خندق در جبهه داخلی پیروز می‌شوند. یعنی با شعار دیگر. این هم یک نکته.

یک بحثی مرحوم شریعتی دارد که این جریان‌های غرب‌گرا به او توهین کردند، فحش دادند که ایشان فلسفه سیاسی که مبنای لیبرال دموکراسی و نظام سرمایه‌داری است، هدف قرار داد با طرح این سوال که خوشبختی یا کمال، تکامل؟ خوش‌گذرانی یا تکامل؟ خوش بودن یا کامل شدن؟ کدام یک از این‌ها باید هدف حکومت باشد؟ مبنا و فلسفه سیاست باشد؟ اول به این سوال باید جواب بدهیم. یک بحث بحث کیفیت امامت و رهبری است. یک بحث که در حوزه جامعه‌شناسی سیاسی امروز در مورد آن خیلی بحث می‌شود. در همه رژیم‌ها و اشکال مختلف سبک‌های تفکر و اعمال حاکمیت سیاسی برای جامعه این تقسیم هست. یعنی کل نظام‌های، فلسفه‌های سیاسی دنیا در طول تاریخ شرق و غرب یک تقسیم منطقی دارند. دو تا مبنا، دو تا طرز فکر.

آیا هدف حکومت فقط اداره امور جاری جامعه و تامین نیازهای اولیه مادی است؟ یا علاوه بر آن تربیت اجتماعی و مسئله هدایت و ضلالت هم مطرح است؟ آیا حکومت‌ها فقط مسئول شکم مردم هستند یا علاوه بر شکم باید نگران شعور و شرف جامعه هم باشند؟ این سه‌تا شین با هم، "شعور، شرف، شکم". مسئول هر سه تا هستند یا نه؟ خب حالا ظاهر آن را ممکن است بگویید که بین "اداره" و "هدایت" تعارضی هست. خیلی شبیه هم هستند. یعنی اختلاف محسوسی بین آن‌ها نیست. اصلا تناقضی بین این‌ها نیست. بله. در بسیاری از مسائل تناقضی نیست و بلکه لازم و ملزوم‌اند. یعنی اگر جامعه را نتوانی درست اداره کنی، اقتصادش را، معاشش را، زمینه برای هدایت و تربیت و فرهنگ و اخلاق اجتماعی نخواهد بود؛ و بالعکس اگر هیچ مسئولیت آموزشی، فرهنگی، اخلاقی، تربیتی، هدایتی نباشد، جامعه را اداره می‌کنی اما رو به ضلالت. یک جامعه ولو مجهز، اما شهر خوک‌ها، نه یک شهر انسانی. خب حالا هر دویش خوب است. هر دویش را داشته باشید. هدف را این بگذاریم: یک حکومتی که آدم‌ها همه هم بتوانند هر طور دل‌شان می‌خواهد لذت ببرند، هر طور می‌پسندند زندگی کنند، آسایش، امنیت، نظم، برخورداری داشته باشند ، حالا تا هرچه بشود. مطلق آن که هیچ ‌جای دنیا هیچ ‌وقت نشده و نمی‌شود اما بطور نسبی هر چه بیشتر، زندگی بکنند، رفاه، امنیت، خوش بودن، خوش گذشتن.

آیا یک مسئله‌ای هم به نام تربیت انسان، زمینه‌سازی برای رشد عقلانی و اخلاقی و معنوی انسان‌ها هم هست یا نیست؟ یک همچین وظیفه‌ای هم دارد یا ندارد؟ همیشه در طول تاریخ که به اسم سلطنت، چه به اسم دموکراسی و جمهوری، اشکال مختلف، غالبا این فکر بوده، الان هم در اکثر دنیا همین‌طور است که هدف اصلی رفاه، خوش گذشتن و آزادی است و بهترین نوع حکومت، حکمرانی خوب، حکمرانی‌ای است که همین‌ها را تامین بکند. اما دیگر بحث انسانیت، معنویت، مسئله شرف و شعور، این‌ها به اندازه شکم مهم نیست. انسان مطرح نیست. خب این فکر حاکم در همه فلسفه‌های سیاسی بوده است، شرق و غرب. عرض می‌کنم چه دیکتاتوری، چه جمهوری و در همه اشکالش، این فکر که بهترین شکل اداره یک جامعه یا یک کشور که هرچه سریع‌تر در همه ابعاد، ضمن اینکه فکر کردند همیشه این دوتا با هم قابل جمع‌اند و هیچ‌ وقت تزاحمی پیش نمی‌آید و اگر تزاحم و تعارضی پیش بیاید، معلوم است که کدام مقدم است.

یک سوالی در حاشیه این فلسفه‌های سیاسی رایج مطرح بوده که اصلا حرف اصلی انبیاء، توحید و شرک، عدل و جور، سر همین بود که آیا اداره یک جامعه به بهترین شکل، یعنی بیشترین لذت و رفاه را برای بیشترین افراد آوردن، در کنارش یک اصل دیگری به نام تکامل جامعه، رشد انسانی جامعه، رشد انسانیت، آیا این دو تا اگر با هم تعارض پیدا کردند در یک مواردی، کدام مقدم‌اند؟ اصل آسایش را باید ترجیح داد و شعار حکومت قرار داد یا اصل تکامل و پیشرفت هرچه بیشتر و سریع‌تر ولو هزینه‌هایی داشته باشد؟ این دوتا در مواردی که با هم منافات پیدا بکنند، چه باید کرد؟ شما چه می‌کنید؟ بعد آنجا ایشان یک دوقطبی تعریف می‌کند که ما یک کودکستان داریم، یک باغ کودک. یک وقت بچه را به باغ کودک می‌برید، اصلا هدف این نیست که اینجا تعلیمی ببیند، تربیتی بشود. هدف این است که یک چند ساعتی به بهترین شکل نگه‌ش دارند، بهش خوش بگذرد، گریه نکند، آرام باشد، ما به کارمان برسیم. اصلا صحبت رشد کودک و ارتقای او مطرح نیست. بحث تکامل او نیست.

اما یک وقت کودکستان است، نه باغ کودک. آنجا هدف این است که به بچه بد نگذرد، حقوق و منافع و آسایش او تامین بشود اما همه چیز فقط این نیست. بلکه به بهترین شکل باید تلاش کند ارتقاء پیدا بکند. یک آموزش‌هایی ببیند. طرز فکری پیدا کند. به یک نظمی تن بدهد. یک کاری یاد بگیرد. یک مقداری بر خودش مسلط بشود. نظم بیاموزد. خب حالا در باغ کودک بیشتر خوش می‌گذرد؟ بله. اما محصول باغ کودک و محصول آن کودکستانی که تعلیم و تربیت می‌کند، در حد امکان باید خوش هم بگذرد اما در یک مواردی هم لازم نیست خوش بگذرد، باید تکامل پیدا بکند. می‌گوید این فرق بین کودکستان و باغ کودک، در نظام‌سازی و تمدن‌سازی فرق بین سیاست و پلیتیک است. به‌طور رسمی نمی‌آیند سیاست و پلیتیک را از هم جدا بکنند اما این دو کلمه با هم متفاوت‌اند. یعنی دو نوع فلسفه حکومت می‌شود. پلیتیک با ریشه یونانی آن پلیس، کار حکومت و نظام سیاسی پلیتیک می‌شود. یعنی شهر را فقط اداره کن. سعی کنیم نظم و امنیت و امکانات و آسایش آن بیشتر باشد. این در واقع حکومت، فقط شهرداری است. یک شهرداری و شهربانی است. وظیفه دستگاه شهرداری این نیست که بیاید حالا بینش مثلا سیاسی یا اجتماعی جامعه را هم ارتقاء بدهد و بینش مثلا شهروندان را اصلاح کند، به سوالات فکری و اخلاقی جواب بدهد و یک نسل جوان بهتر و رشد‌یافته‌تری را تربیت بکند. از نسل قبل بهتر بشوند و طرز تفکر دینی‌شان را تعالی ببخشد. شهرداری نه مذهبی کند، نه لامذهب کند یا دست به اخلاق مردم بزند. هیچی. بحث افکار و اخلاق و تربیت نیست. مسئولیت سازمان شهرداری نیست. چون می‌گویند او فقط باید کاری کند که بیشتر به شهروندان خوش بگذرد، راحت‌تر باشند و مشکلات شهروندی کمتر بشود. آن وقت در واقع کل حکومت هم یک شهرداری بزرگ است. یعنی وظیفه او این است که امکانات یک زندگی آسوده و آرام و خوش گذشتن، خوش‌گذرانی را بیشتر بکند. فقط هدف اداره امور مملکت است. در یونان می‌دانید کشور نبود. در یونان چند تا شهر بود. هر شهری خودش یک دولت و کشور، یک دولت‌شهر مستقل بود. شهر-کشور بود. بنابراین شهرداری و کشورداری یکی بود؛ چون اصلا کشورشان شهر، شهر بود. یعنی شهردار عملا حاکم بود. بنابراین وظیفه آن‌ها هم یکی بود. یعنی اداره شهر به کل مسئولیت‌های حکومت و دولت در واقع اصلاح می‌شود. بنابراین اساسا حکومت شهردار است.

اما در نگاه این طرف به‌ جای پلیتیک و پلیس و آن شهر و شهردار، اینجا صحبت از تعبیر سیاست است. سیاست دوبُعدی است. سیاست یعنی اساسا تربیت. معنی کلمه سیاست تربیت است. منتهی تربیت بدون تامین نیازهای مادی یعنی بدون امنیت و نظم و رفاه و بهداشت و تلاش در جهت تامین آسایش و امکان زندگی نمی‌شود هر دوی آن باید باشد. یعنی شرف، شعور، شکم، هر سه تا، حکومت مسئول است و باید پاسخگو باشد. اینجا می‌گویند سیاست، می‌گفتند سیاست، نه پلیتیک. اینجا هدف فقط شهرداری و اداره امور جاری نیست. سیاست تربیت هست. در معنای سیاست، تکامل و تحول خوابیده است. جامعه یک موجود جامد و منجمد نیست که باید حفظ بشود وضع موجود. نه، باید دائم در تغییر و تکامل باشد. باید اصلاح بشود و لذا همان‌طور که وظیفه دارد آسایش و رفاه و امنیت تامین بکند، نسبت به وضع اخلاقی، فکری و مسائل روحی معنوی جامعه هم مسئولیت دارد. انسان دو تکه و سه تکه، چند پارچه نیست. این شرف و شعور و شکم، هر سه‌تا به هم مربوط‌ هستند. حالا البته این تعبیر را ایشان نگفت. این تعبیر را بنده دارم عرض می‌کنم ولی مقصود همین است.

بنابراین ما دو، دو نوع حکمرانی داریم. دو نوع فلسفه و مسئولیت و رسالت برای حکومت می‌شود فرض کرد. آیا رهبری جامعه، حکومت، حکمرانی بر یک جامعه به فقط اداره و نگهبانی و حفاظت از حصارهای یک شهر و امنیت و نظم داخلی‌اش است؟ فقط باید مراقب آسایش باشد یا علاوه بر آسایش باید نگران آرامش جامعه هم باشد؟ یعنی یک مکتب تعهد می‌کند که هم معلم باشد هم رهبر حکومت، حاکم باشد. یعنی تربیت هم هست. اینجا فقط مدیر نیست. اداره نیست. رهبری هم هست. امامت هم هست. باید رشد هم بدهد.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha