پوشیدگی یا برهنگی؟ (مغالطه حریم خصوصی و حریم عمومی)
سالگرد کشتار رضاخانی در مسجد گوهرشاد - صدها شهید دفاع از "کرامت زن مسلمان" - 1401
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت خواهران عزیز، برادران مکرم سلام عرض میکنم.
این بحث مسئولیت قانونی در برابر مسئله اخلاق عمومی بطور عام و مسئله نحوه پوشش در مرد و زن، نسبت آن با قانون همیشه مورد بحث بوده است. این که در یک دورههایی مخالفین بیشتر فعال میشوند و ایجاد حساسیت میکنند و یک عدهای هم از این طرف منفعلانه و گاهی کاسهای داغتر از آش، به این طور مباحث دامن میزنند برای انواع کاسبکاریهای شخصی یا باندی، سیاسیکاری یا با ادبیات ظاهراً تساهلانگار، گاهی به عنوان دفاع از زن و سخن گفتن از حق برهنگی در عرصه عمومی، و با این قبیل مباحث؛ و یک شبهاستدلالهایی که گاهی هم به آن ظاهر و شمایل دینی و اخلاقی میدهند، با اهداف متعددی صورت میگرفته و میگیرد. البته همیشه یک عدهای هم افراد نادان و دستپاچه داشتهایم و داریم که این جور وقتها انعطاف را با انفعال اشتباه میگیرند. انعطاف در عرصه نظر همان اجتهاد است. در عرصه عمل همان مداراست و هم اجتهاد نظری و هم مدارا عملی حساب و کتاب دارد. هیچکدام نه بیمبنا است نه بیمنطق است. هم اجتهاد نظری در باب همه مسائل، از جمله مسئله پوشش، با توجه به زمان، مکان، عرف، اولویتها و اهمیتها، در عین حال اجتهاد متد دارد. روش نواندیشی و انطباق با شرایط مبنای روشنی دارد که نمیشود به این بهانه اصل احکام را منتفی کرد. به این بهانه که هر حکمی شرایطی دارد و شرایط هیچ زمان و مکانی عیناً شرایط زمان و مکان دیگر نیست، بنابراین هیچ حکمی متعلق به زمان و مکان دیگری نیست. به این عنوان شما با همه احکام میتوانید چنین معاملهای را بکنید. یعنی بگوییم وقتی میگوییم حجاب مربوط به زمان خاص و مکان خاص بوده است، شرایط قبیلهای و شرایط تاریخی و این حرفها بوده است و الان آن شرایط نیست. بنابراین چنین ضرورتی نیست. چرا این را محدود به پوشش و حجاب میکنید؟ راجع به همه احکام همین را بگوییم. بگوییم نماز آنها قبایل عرب بودند. در حجاز بودند و آنجا کعبه بود، از قبل از اسلام. آنجا جنبه معنوی و روحانی داشت و مشرکین هم قبول داشتند. بنابراین آنها رو به کعبه نماز میخواندند و چون عرب بودند عربی میخواندند. ما نه عرب هستیم نه آنجا هستیم. اصل مسئله مورد توجه است که اجمالاً یک معنویتی داشته باشیم و یک توجه روحانی داشته باشیم. اما این که عربی بگوییم و رو به آن سمت بایستیم، شما بقیهاش را هم باید همینطور بگویید و با این مبنا میتوانید بگویید. چرا این حرکات خاص را در نماز باید انجام دهیم؟ چرا دو رکعت، سه رکعت و چهار رکعت؟ چرا اصلاً رکعت میگوییم؟ عربی میگوییم؟ و همینطور. بگوییم اصل مسئله اشاره به یک توجه معنوی دارد. دیگر این که شکلش چه باشد، الفاظ و ادبیات و... چه باشد، اینها مسائل ثانویه هستند و همه اینها را مشمول نواندیشی و اجتهاد قرار میدهیم. آن وقت شما با نماز و عبادت که مُخ دین و هسته اصلی دین و ستون دین است این کار را میتوانید بکنید، چرا با بقیه احکام آن نکنید؟ حجاب که خیلی به راحتی مشمول این نوع تجدیدنظرها قرار میگیرد. کل احکام خانواده اصلاً چرا تغییر نکند؟ آن جامعه یک جامعه قبیلهای بوده است و مسئله رابطه زن و شوهر با هم، رابطه حقوقیشان و رابطهشان با فرزندانشان و به عکس، همه اینها مربوط به نظامات قبیلهای بوده است و مربوط به آن دوران بوده است. این را به تمام احکام اقتصادی، همه احکام سیاسی و همه احکام حتی عبادی تسری بدهیم. افرادی نادانسته همان خطی را دنبال میکنند که دشمن با آن همه خرج نتوانسته است در این چهل سال آن خط را در این کشور حاکم کند. حالا اینها یک مرتبه تحت عنوان دلسوزی برای اسلام، برای انقلاب، برای احکام شرع و دلسوزی برای دین میآیند به راحتی بخش مهمی از احکام اسلام و احکام اجتماعی اسلام را نفی میکنند و میگویند اینها اصلاً در اصل فقه ریشه نداشته است. شما میبینید راجع به حجاب صریح این طرف و آن طرف میگویند اصلاً ضرورت قرآنی هم ندارند و بعضی افراد هم که یک مقداری هم درسهای آخوندی خواندهاند، نوشتند و گفتند که اصلاً حجابی که قرآن گفته است پوشاندن موی سر جزء آن نیست. صریح آیه و حدیث و استنادات فقهی را با همین ادبیات و با همین شیوه، ظاهر آن شیوه فقاهتی و باطن آن نفی اصل مبانی احکام، نوشتند. ادعای عجیب و غریبی است که اصلاً قبلاً کسی این حرفها را نمیزدند، فکر میکردیم اصلاً شوخی میکنند یا آدمهای نادانی هستند که هیچچیز نمیدانند. نه! نشستند و کتاب نوشتند که با این دلایل فقهی و قرآنی و با این شیوههای اصولی، اصلاً آنی که قرآن گفته است، حتی این که موی سر را هم باید بپوشانی، در آن نیست و فقط پوشاندن مثلاً گردن و سینه و از این حرفها است و موی سر مسئلهای نیست. یا از این طرف این که از بین تمام مسائلی که به صراحت راجع به مسئله الزام حجاب در عرصه عمومی است سه چهار تا نقطه خاص را پیدا کنند و نتیجه عام از آن بگیرند که مثلاً کنیزان و اینهایی که در جنگ زنان کافری بودند که در جنگ با مردان کافری اسیر میشدند، اینها نه این که حجاب برای آنها واجب نبوده است بلکه حق حجاب هم نداشتند و اصلاً باید بیحجاب میآمدند. پس نتیجه میگیریم که حجاب زن در عرصه عمومی لازم نبوده است و الا مگر آنها زن نبودند؟ آن حکم معنیاش چه بوده است؟ مخاطبش چه کسی بوده است؟ شرایط چه بوده است؟ اصلاً اختلاط زن مؤمن و زن کافر چه آثاری داشته است؟ تفکیک این دوتا از هم چه بوده است؟ یا فرض بفرمایید که چون قرآن فرموده است زنان مؤمن مثلاً جلباب داشته باشند و خودشان را بپوشانند و بعد استدلال کرده است برای این که شناخته بشوند، «یُعْرَفْنَ»، شناخته بشوند و مورد ایذاء خیابانی قرار نگیرند و به آنها متلک نگویند و متلک جنسی به آنها نیندازند.، بنابراین فلسفه آن حفظ حرمت زن به دلخواه خودش میشود. حالا اگر زنانی خواستند که نه، به آنها متلک جنسی بگویند و نگاههای جنسی به آنها بکنند، این آیه آن را منع نکرده است و بنابراین با تنقیح مناط میتوانیم بگوییم که هرکس خودش دلش میخواهد مورد خطابات جنسی قرار نگیرد با پوشش بیاید و هر که نه برایش مهم نیست یا دلش میخواهد باشد، او الزامی به این مسئله ندارد.
اینهایی که دارم عرض میکنم شما دیدهاید حتماً که کسانی این حرفها را میزنند؛ بعضیها که ادعای اولاً مذهبی بودن میکنند، بلکه حتی ادعایشان این است که اینها بحث فقهی است و ما داریم اجتهاد فقهی میکنیم و دلسوز دین و دلسوز شرع هستیم و میخواهیم اسلام جاذبهاش از دافعهاش بیشتر باشد. استناد به «لا إِکْراهَ فِی الدِّین» و این که وقتی اصل پذیرش دین اختیاری است، چطور پذیرش احکام دین اجباری باشد؟ حالا تفسیرهای متعددی که راجع به همین «لا إِکْراهَ فِی الدِّین» هست و استفادههای درست و نادرستی که از این شده است. خود این «لا إِکْراهَ» در تفاسیر دستکم سه تفسیر در موردش شده است که هر سه هم در جای خودش درست است. اما این نتایجی که بعضیها میگیرند اصلاً دامنه این فقط حجاب و پوشش را نمیگیرد بلکه تمام احکام دین را میگیرد.
بعد در جامعه سکولار و در نظام حقوقی غیردینی میگویند شما وقتی که تابعیت یک نظام حقوقی قانونی و تابعیت یک کشوری را پذیرفتید و اجازه دادند که وارد آن جامعه بشوید و از مزایای نظام حقوقی آن جامعه بهرهوری کنید، اصل این که به آنجا بیایید اختیاری بود و اکراهی نبوده است و میتوانستید به آن کشور بروید یا نروید. اما وقتی رفتید رعایت تمام قوانین آن نظام حقوقی سیاسی آن کشور برای شما الزامی است. شما میتوانید رانندگی نکنید، «لا إِکْراهَ» در رانندگی و راننده شدن، اما وقتی راننده شدید تمام قوانین راهنمایی را باید رعایت کنید. من حق دارم به فلان کشور نروم اما وقتی رفتم تمام قوانین آن را باید رعایت کنم؛ حتی اگر عقیده نداشته باشم. یعنی آنها میگویند ما به عقیده شما کاری نداریم. این نظامات اجتماعی غیر از نظام فردی است یا تفکیک نکردن عرصه عمومی از عرصه خصوصی است که یک حکمی که مربوط به عرصه خصوصی است را به عرصه عمومی بیاورید و مطرح کنید. اینها انواع حالا نمیخواهم بگویم شیطنتهای ظاهراً فقهی و دینی هستند، حداقل اشتباهات و توهماتی هستند که بعضی کردهاند. گرچه من بعید میدانم کسی واقعاً در این قضایا اهل فن باشد و اشتباه کند یا اهل فن نیست و سواد اسلامی ندارد یا اگر دارد مریض است و هدف، احیای دین و حفظ دین و کرامت زنان و اینها نیست.
نکته دیگر و محور دیگری که روی آن مانور میکنند در مورد حجاب اجباری یا الزامی یا فلان، غیر از این که عرض کردم اجبار و الزام مربوط به چه مفهومی است و در چه حریمی و در چه حوزهای است؟ حریم خصوصی و عمومی، یک خلط مبحث دیگر هم در آن میشود و آن مسئله حق خصوصی و حقوق عمومی است؛ تفاوتی که بین مثلاً اخلاق و قانون، اخلاق و حقوق در مورد آن بحث میشود که درست است که اخلاق و حقوق از دو سنخ و دو نوع اعتبار هستند و هر دویشان هم اعتبار هستند، منتهی اعتباراتی هستند که هم مسبوق به مبانی غیراعتباری و حقیقی هستند و هم معطوف به آیات و اهداف و آثار واقعی و غیراعتباری هستند. ولی هم احکام اخلاقی و هم احکام حقوقی چون بایدونباید هستند، اصطلاحاً اعتباراتی هستند و از آنها به نام اعتبارات یاد میشود. اما شباهتهایی بین این دو اعتبار هست و تفاوتهایی بین حقوق و اخلاق هست. یکی از اشتراکات آنها، اشتراک در هدف است. یعنی نظام حقوقی و نظام اخلاقی هر دو باید معطوف به یک هدف باشند، منتهی در دو عرصه؛ اخلاق در عرصه درون و اختیاری؛ قانون و حقوق در عرصه بیرون و الزامی. یعنی در هر عمل اجتماعی دو حق مطرح است؛ هر عمل اجتماعی، که یکی از آنها پوشش در عرصه عمومی برای مرد و زن است. یک) رابطه من با خداوند. دو) رابطه من با جامعه و با دیگران، حقالناس. همین حجاب هم یکی از آنها است و دو بُعد دارد: یک بُعد آن حقاللهی است و یک بُعد آن حقالناسی است. حقالله در واقع همان حقالنفس است. حقالله که میگویند، مثلاً بحث عبادات، بحث معنویت است، کلمه حق را وقتی به «اللّه» اضافه میکنیم دقیقاً به همان معنایی نیست که کلمه حق را به ناس اضافه میکنیم. حقالناس یعنی منشأ آن نیاز ناس به یک حوائجی است که ما وقتی مانع آن حوائج میشویم و حقوق دیگران را ضایع میکنیم، مدیون حقالناس میشویم. در مورد «اللّه تَبارَکَ وَ تَعَالَی» چنین معنایی صدق نمیکند. بنابراین کلمه حقالله آن چیزی است که حقالناس نیست، یعنی اگر رعایت نکنی به دیگران صدمه نمیزنی اما به خودت صدمه میزنی و پدر خودت را درمیآوری. تو اگر نماز نخوانی حقالناسی را ضایع نکردهای اما حقالنفس را ضایع کردهای و خودت را بیچاره کردهای و از کمالات محروم کردهای.
بنابراین در واقع اگر حقالله در برابر حقالناس قرار بگیرد، به معنی حقالنفس است؛ یعنی حق تکامل خودم. حالا اگر کسی از حقالله به این معنا، از حقالنفس گذشت و گفت من میخواهم اصلاً جهنمی بشوم به شما چه ربطی دارد؟ هیچکس حق ندارد دخالت کند. به تو چه که من میخواهم احکام دین را رعایت بکنم یا نکنم؟ وقتی من نمازم را نمیخواهم بخوانم تو حق نداری تجسس کنی که من نماز میخوانم یا نه. حتی حق نداری در مورد فسق و فجور من در حریم خصوصی تحقیق و تجسس بکنی. وقتی که من میتوانم روزه بخورم و اگر گفتم که مریضم، ولو دروغ بگویم، کسی حق تجسس ندارد. اگر مسلمان نیستم و ملحد هستم، ولی گفتم که مسلمان هستم، همه مسلمین باید تأیید کنند و هیچ کس حق ندارد تکذیب کند، ولو بداند که تو دروغ میگویی. وقتی این است شما دیگر به لباس من چه کار دارید؟ این بدن من و لباس من است، چه مرد چه زن، و این حرف درستی است، منتهی در حریم خصوصی. اما وقتی از اتاق خودت بیرون میآیی و دیگران هم مطرح میشوند، دیگر حقالناس مطرح میشود و حقالناس فقط اخلاق نیست، قانون هم هست. شما میگویید من به روزه عقیده ندارم، نداشته باش! من اصلاً نمیخواهم روزه بگیرم. سالم هم نمیخواهم بگیرم، خب نگیر! به زور نمیتوانیم کسی را روزهدار کنیم. اصلاً آن روزه نیست. یعنی اگر شما کسی را از اذان صبح تا اذان مغرب گرسنه و تشنه نگه دارید، این که روزه نیست. عبادات و اطاعات بدون آزادی و آگاهی و بدون انتخاب شخص اصلاً معنی ندارد. عبادت به تنهایی یک عمل فیزیکی نیست. اصل عبادت آزادی و آگاهی و اختیار است. در عبادات هرگز نمیشود کسی را الزام کرد. «لا إِکْراهَ فِی الدِّین» یک معنیاش هم همین است. عقاید اکراه بردار نیستند. اخلاق الزامبردار نیست. ما با زور و با قانون نمیتوانیم کسی را مؤمن یا کافر کنیم. بکنیم هم اصلاً اثری ندارد و فایدهای ندارد. خود خداوند دستکم در سه جای قرآن میفرماید که اگر ما میخواستیم همه همینطوری و به زور مؤمن باشند، اصل مؤمن بودن بدون آزادی و بدون اختیار، میتوانستیم همه را مؤمن بیافرینیم که مؤمن هم بمانند و اصلاً مشرکی نباشد. ما ایمان اجباری نمیخواهیم. در مورد ایمان میتوانید بگویید ایمان اجباری یا ایمان آزاد و آگاه. اما در مورد رفتار اجتماعی، نه در قانون کفر نه در قانون اسلام، در قانون کفر هم این را نمیپذیرند، منتهی قانون کفر با قانون اسلام فرق دارد. اما از این جهت که در رفتار اجتماعی الزام را تعریف میکنند، شما الان میبینید در بعضی از کشورهای اروپایی که شعارشان لیبرالیزم و آزادی پوشش و آزادی عمل و آزادی عقیده است، آن را زیر پا گذاشتند و حجاب را قانوناً ممنوع کردند. یعنی میگویند تو میخواهی به حجاب یا به برهنگی عقیده داشته باشی یا نداشته باشی، در جامعه ما آمدی باید بیحجاب باشی. چطور میشود با قانون جلوی حجاب را گرفت؟ چطور میشود با قانون زنان را به زور بیحجاب کرد؟ بیحجابی اجباری میشود؟ الزام به برهنگی میشود و الزام به پوشش در عرصه عمومی نمیشود؟ چطور است؟ اگر مشمول قانون میشود از دو طرف باید بشود و اگر نمیشود، یعنی شما میگویید آزادی است، از دو طرف باید باشد. شما حق دارید در منطقه لیبرال بگوییدهر کس میخواهد باحجاب بیاید و هرکس میخواهد برهنه بیاید. این میشود لیبرالیسم. شما چرا به همین مبنای خودتان عمل نمیکنید؟ بعد از این طرف اگر به ما بگویند فرق اینها با شما چیست؟ آنها بیحجابی را الزامی میکنند و شما حجاب را الزامی میکنید و منطق هر دوی شما یکی است. رضاخان آمده است که با زور بیحجاب کند و شما آمدهاید که با زور باحجاب کنید. فرق شما با هم چیست؟ جواب این است که ادعای تو چه بود؟ تو گفتی ما لیبرال هستیم و بر اساس لیبرالیسم حق ندارید قانون علیه حجاب بگذارید و حق ندارید کسی را به زور بیحجاب کنید، چه با چماق رضاخانی چه با قانون لیبرالی، حق ندارید. این خلاف لیبرالیزم و خلاف مبنای خودتان است. اما مبنای ما که لیبرال نیست. مبنای ما اسلامی است و ما مسلمان هستیم. زنان و مردان مسلمان. ما راجع به مسلمانان و راجع به جامعه مسلمان حرف میزنیم، نه جامعه کافر. ما که نمیگوییم در جوامع غیرمسلمان باید الزام اجتماعی باشد. ما داریم راجع به یک جامعه دینی صحبت میکنیم. در این جامعه همانطور که اگر شما روزه ندارید و اصلاً به روزه عقیده ندارید و میخواهید روزهخواری کنید، میگویند در حریم خصوصی بکن! کسی حق ندارد تحقیق کند. اما در خیابان در ماه رمضان و در عرصه عمومی نباید روزهخواری کنید. این هتک حرمت جمعی است و تجاوز به حقالناس و حقوق دیگران است و مشمول قانون قرار میگیرد. ببینید طبق لیبرالیسم تو نباید با قانون جلوی یک نوع پوشش را بگیری. اما ما لیبرال نیستیم. ما بر مبنای خودمان که اسلام است میتوانیم در عرصه عمومی جلوی برهنگی یا هر چیزی که منجر به گسترش فسق و فجور و فروپاشی خانواده و گسترش بیناموسی و هتک حرمتها بشود، بایستیم. ما طبق مبنای خودمان عمل میکنیم و شما خلاف مبنای خودتان عمل میکنید. ما میتوانیم طبق مبانی اسلامی در عرصه عمومی قانون علیه برهنگی بگذاریم و شما طبق مبنای لیبرال نمیتوانید در عرصه عمومی قانون علیه پوشش بگذارید. این فرق این دو است. بدن خودم است و لباس خودم است. بله، اما خیابان خودت نیست. بدن خودت است و لباس خودت است اما خیابان خودت نیست. از خانهات که بیرون میآیی عرصه عمومی است. این تفکر میخواهد عرصه عمومی را هم عرصه خصوصی خودش تعریف کند که این نمیشود. چون اگر کسان دیگری آمدند و چیز دیگری خواستند و تو میگویی خیابان عرصه خصوصی من است او هم میگوید عرصه خصوصی من است. حالا شما دو نفر سر عرصه خصوصی باید با هم دعوا کنید. این عرصه، عرصه خصوصی کسی نیست، عرصه عمومی است و عرصه عمومی حقالناس است و اینجا میشود قانون گذاشت و الزام کرد؛ طبق مبنای نظام حقوقی. حالا اگر اسلامیتر نگاه کنیم، یعنی بگوییم مسلمان، حتی نسبت به حریم خصوصیاش هم، ولو قانون نمیتواند در آن دخالت کند، اما آنجا هم الزام شخصی و عقیدتی دارد. یعنی شما در خانهتان هم نمیتوانید در هال خانه بیایید و جلوی فرزندان و پدر و مادر و خواهر و برادر کلاً برهنه بیایید و بگویید خانه خودمان است! خانه خودت هست اما آنجا هم چند نفر دیگر هستند و آنجا هم حقالناس است. اتاق خواب شما حریم خصوصی شما است. حمام و دستشویی حریم خصوصی هستند. اما وقتی به هال خانه میآیید که هفت هشت نفر یا چند نفر دیگر هستند، پدر، مادر، خواهر و برادر هستند، آنجا دیگر نمیتوانید بگویید حریم خصوصی است و همینطور لخت مادرزاد از آنجا بیرون بیایید. آنجا هم حریم عمومی میشود. منتهی این نوع با بیرون، با کوچه و خیابان فرق میکند. آنهایی که الان از بیرون و داخل و اینها صحبت میکنند و استدلالهای ظاهراً شرعی، حقوقی، اخلاقی، منطقی و قانونی دارند، در مسائل مختلف دهتا مغالطه میکنند، همانطور که شما نمیتوانید بگویید من به چراغ قرمز عقیده ندارم، بنابراین نمیخواهم بایستم! به تو میگویند میخواهی عقیده داشته باش، میخواهی نداشته باش. این چهارراه خیابان برای تو نیست و همه هستند. اعتقاد به چراغ قرمز نداری، نداشته باش. خودت یک مشکل عقلی داری. اما باید پشت چراغ قرمز بایستی چون دیگران اینجا رفتوآمد میکنند. یا مثلاً من میخواهم خودکشی کنم و با ماشین به جایی بزنم. میخواهی این کار را بکنی بکن، اما در خیابان و در شهر حق نداری، برو در یک بیابان، جایی، خودت را با ماشین ته دره بینداز. در خیابان حق نداری. دیگران اینجا هستند.
پوشش من در خیابان، یک تصمیم شخصی، یک فعل شخصی نیست. یک فعل اجتماعی است و مانند هر فعل اجتماعی دیگری مشمول قانون قرار میگیرد. وقتی کلمه الزام، اجبار را میگویی، یک کمی آدم، همه ما از کلمه اجبار بدمان میآید، حالا اجبار نگو. الزام بگو. پوشش الزامی بگو. نه آقا از الزام هم خوشمان نمیآید. اصلاً سؤال من این است: قانون چیست؟ قانون یعنی الزام. اینها میخواهند بگویند این را مشمول قانون نباید قرار بدهید قانون نشود! میخواهد بگوید قانون نباشد. میگوید اجباری نباشد. مانند این است که بگویی: توقف پشت چراغ قرمز. توقف اجباری است؟ بله. توقف اجباری است. یعنی چه؟ نه الزامی بگو. کمی تلطیف کن. نه آقا، آن را هم نگو. توقف قانونی. قانون میگوید: باید پشت چراغ قرمز بایستی. یعنی من را الزام میکنی؟ بله. خلاف آزادی است. نه، خلاف آزادی نیست. آزادی تو که نمیتواند متعرض حقوق دیگران باشد. تو آزاد نیستی که از چراغ قرمز عبور کنی. این چراغ قرمز است. برهنه آمدن در عرصه عمومی، چراغ قرمز است. این هم یکی از مغالطههایی است که بین حریم خصوصی و عمومی میکنند. بین قانون و اخلاق میکنند. یکسری تحریفاتی در اصل مسئله صورت میگیرد. البته این واکنشها یک علت اجتماعی هم دارند. اینهایی که عرض کردم اشاره به بعضی از ادله بود. ادله نظری، استدلال و شبهاستدلال. یک بخش آن هم هست که استدلال نیست. دلیل ندارد. علت دارد.
فرق دلیل با علت چیست؟ دلیل ذهنی است. علت عینی است. دلیل یعنی یک سؤال بدون جواب پیش آمده است. اما علت کاری به ذهن و تشخیص ندارد. بلکه مربوط به تصمیم است نه تشخیص. یعنی چه؟ یعنی یک وقت کسی یک اختلال عملی از خود بروز میدهد. چرا؟ چون یک اختلال نظری دارد. یعنی این مسئله برایش حلشده نیست. او باید پاسخ بدهد. استدلال کند. یک وقت هست که اصلاً مسئلهاش نظری نیست. ظاهرش نظری است. به شکل نظری بروز میکند، تظاهر میکند که: آقا، مسئله من عقیدتی است. در حالی که عقیدتی نیست. مسئله خصلتی است و به یک اتفاقات اجتماعی یا خانوادگی یا انواع و اقسام مربوط میشود. یک نوع واکنش است. واکنش عملی است. نه یک نوع تشخیص نظری. تشخیص نظری را با گفتوگو میتوان حل کرد. پرسش و پاسخ و با استدلال؛ اما تصمیم عملی را با استدلال نمیشود. یعنی اگر طرف از چیزی عصبانی است یا عطشی، تشنگی به چیزی دارد و فکر میکند از این طریق ارضاء و از این طریق آن کمبودش جبران میشود، شما حالا هر چه میخواهی استدلال کن. اگر ۱۰تا پزشک بنشینند و به من بگویند آقا، اگر این را بخوری برایت ضرر دارد. میفهمم که چه میگوید؛ ولی تصمیم دارم این را بخورم. چرا؟ به هر علتی. اینجا دیگر صحبت دلیل نیست. صحبت علت است.
بخشی از موارد، حالا یکی از آنها در بحث حجاب است. در همه عرصهها هست. بخشی از تخلفات و تعرضات، حتی اگر پاسخ استدلالی دقیق نظری هم بدهی، باز هم این کار را میکند؛ برای این که مثلاً طرف، مثلاً بچه شما از چیزی عصبانی شده است، بهحق یا ناحق، در ظاهر، در قالب یک سؤال، یک اعتراض، مثلاً قانونی، اینها را مطرح میکند. بهانه است؛ اما ظاهراً یک حرفی است. تو حرفش را جواب میدهی. برایش توضیح میدهی که نه، اینطور که تو تصور کردی نیست. اینطوری است. من مثلاً به وظیفهام عمل کردهام. تو اینجوری نکردی. باز هم میبینی فایدهای ندارد. فهمید که چه میگویی؛ ولی مسیرش عوض نشد. دیگر نباید به موعظه و ادامه دادن شروع کنیم. روایتی هم از پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) داریم که میفرمایند ببینید، حواستان باشد. زیاد موعظه نکنید. موعظه برای تکان دادن روح افراد است؛ برای این که به وجدانش تکانی بدهد. اگر خواب است، بیدار شود؛ اما اگر خودش را بخواهد به خواب بزند، دیگر ادامه نده که هی شش هزار بار یک حرف را بزنی. این هیچ اثری ندارد. این میفهمد که چه میگویی. راه دیگری دارد. ببین مشکل کجاست، مشکل دیگری دارد. باید بروی و مشکل او را حل کنی. بعد باید بنشینی و با او صحبت کنی. تا مشکل او حل نشود، صحبت با او فایدهای ندارد. این هم بخشی است که بعضیها اینها را با هم خلط میکنند. فکر میکنند اگر جواب دادی و طرف نپذیرفت، این لزوماً به خاطر قانعکننده نبودن استدلالها بوده است. نه. باید ریشههایش را دید.
همین بدحجابی و بدپوششی را من زمانی، هزار سال پیش، یک جایی یادم میآید در همین موضوع بحثی داشتیم. من ۱۳- ۱۴ نوع از این را شمردم که ظاهر همه آنها مانند هم است؛ ولی اصلاً مثل هم نیستند. یعنی دختر و پسر، بهخصوص دختر، به ۱۳ دلیل یا علت متفاوت این کارها را میکنند. همه مثل هم نیستند. یکی از روی تنبلی است. اصلاً از روی بیدینی نیست. تنبل است. دوست ندارد، راحت میخواهد راحت باشد. یکی از روی جوزدگی است. دوتا از رفیقهایش اینجوری هستند. فکر میکند این به معنی متجدد بودن و مدرن بودن این است. آن به معنی مرتجع بودن است. میخواهد بگوید مثلاً من هم جزو اینها هستم. قصد تعرض و تعارض با دین ندارد.
یک نوع آن از روی بیاطلاعی است. اصلاً خیلیها فکر میکنند بعضی احکام، احکام اسلام نیست؛ چون من مواردی دیدهام که میگویند این حجاب اصلاً در قرآن و دین نیست. آخوندها این را درست کردهاند. نمیداند که مثلاً در قرآن است. من زن بیحجاب در فرودگاههای خارج از کشور دیدهام. خانمی کاملاً بیحجاب است. تسبیح در دست دارد و ذکر میگوید. خب معلوم است که بیدین نیست. ذکر میگوید ولی تصورش از دین، تصور دیگری است. اطلاع ندارد. همین جمعیتی که میگویند ۱۰ -۲۰ میلیون نفر سالانه به زیارت امام رضا(ع) میآیند، خیلی از همینها اصلاً احکام را رعایت نمیکنند. خیلی از همینها نماز نمیخوانند و روزه نمیگیرند، حجاب ندارند؛ ولی در حرم زار زار گریه میکنند. بخش مهمی از مسائل همینهاست که این که عناد با دین ندارد. یک مدلش لجبازی با پدر و مادرش است. یک مدل دیگرش این است که یک خانم، یک وقتی، یک دختر خانم، دختر مسنی بود، ۴۰ و چند سالش بود. همین بحث بود. ماجرای ۱۰ ۲۰ سال پیش است. ایشان آمد و گفت آقا... چون من یک جا گفته بودم هر کس که حجاب شرعی ندارد، به این معنی نیست که او اهل فحشا یا بیناموس یا بیدین یا فاسد است. هر کس حجاب شرعی را رعایت نمیکند، به این معنی نیست که فاسد است. نه. بعضیها هم اینجوریهایی هستند. حالا یک عده هم لجبازی سیاسی با نظام دارند، که اینها اتفاقاً به نظر من اینها از همه کمتر هستند. مثلاً میگویند حکومت، حکومت آخوندی است. آخوندها روی چه چیزی حساس هستند؟ ظاهراً میگویند ما روی دین و شرع و حجاب حساس هستیم. اینها پدر ما را درآوردند و ما را اذیت میکنند و این مشکلات را داریم و چهکار کنیم از اینها انتقام بگیریم؟ روسریام را در خیابان برمیدارم. که من یک بار گفتم این مانند این است که کسی گفت که با همسایهاش کینه داشت. هر کاری کرد که به او صدمه بزند، نشد. بعد به غلامش گفت من را بکش، سر من را ببر و در خانه همسایه بینداز که بعد پلیس بیاید. قاضی بیاید. این را محکوم کند و به زندان بیندازد! یعنی حاضر بود سرش را ببرد تا به او صدمهای بزند. این که من بیحجاب میشوم تا مثلاً آخوندها عصبانی بشوند و نمیدانم حکومت فلان بشود، دقیقاً مانند همان است. این که افکار عمومی را درست توجیه کنیم که حجاب، حق زن است قبل از این که تکلیف زن باشد. از حق خود دفاع کن. حجاب را میخواهند مدام اینطور مطرح کنند که این یک تکلیف اضافی بر دوش زنان است، بیش از مردان، از این جهت. اما اگر جا افتاد که این حق توست، از حق خود دفاع کن. از کرامت خود دفاع کن. آنوقت صورتمسئله عوض میشود. یعنی آنهایی که میخواهند تو بیحجاب باشی، مردان هستند. بیشترین طرفداران بیحجابی زنان، مردان دنیا هستند. مردها میخواهند همه زنها بیحجاب باشند. یک سرویس مجانی به مردها. بزرگترین مخالفان حجاب و حجاب اجباری، مردان بیتقوا در دنیا هستند. یعنی در دنیا رصد کنید ببینید قریب به اتفاق مردان میگویند نه، زنها و خانمها را آزاد بگذارید. اجازه دهید لخت، آرایش کرده بیرون بیایند! او دارد منافع خود را میبیند. به تو کاری ندارد. درست چیزی که منافع زن است، به عنوان منافع مرد مطرح میکنند. منافع مرد را به جای منافع زن.
اما آنچه عرض کردم، گاهی علت دارد نه دلیل. غیر از این است که در بسیاری از خانوادههای مذهبی احکام دین بدون تبیین، تحمیل میشود. یعنی تحمیل بدون تبیین. بچههای خانوادههای مذهبی و حتی روحانی کم نیستند که تا کمی اوضاع عوض میشود، مثلاً از شهرستان و روستاهایشان به شهر دیگری یا تهران میروند و به خصوص مثلاً برای تحصیل، یک سفر کاری از کشور خارج میشوند، مانند فنری که از جا درمیآید، طوری رفتار میکنند و یکا کارهایی میکنند که کافرهای معمولی این کارها را نمیکنند. یعنی مثلاً برای طرف در سبک زندگیاش طبیعی است که شبهای یکشنبه با دوستدخترش یا دوستپسرش بروند بگردند مثلاً یک لیوان مشروب، ویسکی، بخورند و برقصند و تمام. فردا هم برود سر کارش. خیلی عادی و تدریجی است. ولی این کسی که به آنجا میرود، چون با عقده میرود، بدمستی میکند. میرود و کارهایی میکند که آنها بهطور طبیعی هرگز اینجوری عمل نمیکنند؛ چون این با عقده است. حواسمان باشد که نمیدانم این را میدانید یا نه. اکثر رهبران مارکسیسم و کمونیسم در ایران، اکثر رهبران لیبرالیسم و دینستیزی در ایران در دوران مشروطه، قبل از مشروطه و بعد از مشروطه از خانوادههای مذهبی بیرون آمدهاند. یعنی یا خودشان قبلاً آخوند بودهاند، لباس آخوندی را کنار گذاشتهاند و بعد دین را کنار گذاشتهاند. رهبران کمونیسم در ایران، حزب توده، کیانوری رهبر حزب توده، نوه شیخ فضلالله نوری بود. احسان طبری، بزرگترین تئوریسین مارکسیسم در منطقه، نه فقط ایران، او فرزند یا نوه آیتالله طبریستانی بود. کسروی خودش قبلاً آخوند بود. علی دشتی آخوند بود. تقیزاده معمم بود. کسی که کتاب اسرار هزار ساله را نوشت که بعد امام، کشفالاسرار را علیه او نوشت، او فرزند آیتالله نحوی از علمای بزرگ و بسیار معنوی قم بود که وقتی آشیخ عبدالکریم حائری برای تأسیس حوزه علمیه قم به قم آمد، به خانه اینها رفت. مهمان خانه پدر او بود که خودش هم طلبه بود. بخشی از این مسائل همین الان هم، ۱۰ -۲۰ نفر که همین الان داخل یا خارج از کشور به عنوان مبارزه با حجاب فعال هستند، یکی دو نفرشان غیرمذهبی هستند. چه آنهایی که در خارج هستند و چه آنهایی که در داخل هستند. حالا نمیخواهم اسمهایشان را ببرم. ۷- ۸- ۱۰ نفر هستند. همه اینها از خانوادههای مذهبی هستند. هیچکدامشان که دارند فعالیت میکنند و میگویند و مینویسند غیر مذهبی نیستند، بعضی از آنها هنوز هم معمم هستند. این آنجایی است که مسئله فقط دلیل نیست. مسئله علت است. عقدههای اجتماعی. صفر و صد دیدن مسائل، از جمله حجاب، یک اشتباه تاکتیکی بود. یعنی اینطور که یا باید همین چادر ایرانی را بپوشی، گرچه حجاب برتر است؛ اما این که حجاب شرعی نیست. یا باید به همین سبک این را بپوشی یا ما تو را بدحجاب و بیحجاب و متخلف حساب میکنیم. خب این حکم شرع نیست. ما چرا از اول حجاب شرعی نگوییم؟ حدش این است. چیزی که واجب است این است. قرآن درباره رنگ حجاب صحبتی نکرده است. درباره مدل حجاب حدی تعیین نکرده است. اصلاً اینطور نیست که اگر نوع دیگری از حجاب داشتی، شما یک کمی تخلف کردی. اگر مانتوی گشاد و روسری بزرگ پوشیدی، این را نوعی بیتقوایی تلقی کنی. برای چی؟ مگر زنان مسلمان در کشورهای دیگر که حجابشان اینجوری نیست، ولی حجاب است مگر آنها نسبت به ما از شرع دورتر هستند؟ چرا نوعی حجاب را خط قرمز اعلام کنیم که نه وجه شرعی دارد و نه مشوق حجاب است؟ یعنی اگر ۱۰۰ سال پیش، ۳ نسل به عقب برگردید، زنان ما در ایران چادرشان اینجوری نبوده است. چادر چاقچور، ۲ - ۳ مدل بوده است. این نبوده است. حالا نمیگوییم که باید با این نوع مبارزه کرد. نه. اما میگوییم که نباید فقط این را معیار حجاب شرعی تعریف کرد که باعث شود بچههای خود شما بگویند اگر من اینجوری نباشم، بیدین هستم. خب اگر قرار است بیدین باشم که کامل بیدین باشم و کاملاً راحت باشم. چرا کمی از آن را رعایت کنم؟ نه. آن چیزی را که شارع مقدس خواسته است، شریعت خواسته است پوشش بدن به این شکل است. با تبرج مخالف است. خودنمایی جنسی، همین. اما مدل آن چطور باشد، رنگ آن چطور باشد، هر مدل و رنگی که تبرج باشد، بسته به عرف آن جامعه و شرایط، حرام است. هر نوع که ضد تبرج است نه. و این هم یک مسئله است.
برداشتهای نادرست از برخی از احکام شرع. مثلاً اذن شوهر. خب ما با دو جریان افراط و تفریط مواجه هستیم. یک جریان میگوید اذن شوهر! این حرفها چیست؟ حرف مسخرهای است. یعنی چه؟ مگر زن اختیار ندارد؟ مگر زن شعور ندارد؟ و... این مربوط به فلان وقت و فلان زنها و فلان زمان بوده است! هیچ نوع تماسی، حتی آگاهی و هماهنگی بین زن و شوهر هم لازم نیست! فکر میکنند که این مثلاً دفاع از زن است! این طرف قضیه به نام شرع تفکری هست که واقعاً فکر میکنند زن، کنیز مرد است. فکر میکنند زن بدون اجازه شوهرش نباید نفس بکشد. این در کجای اسلام بوده است؟ چرا اذن شوهر را اینطور معنا میکنند؟ تمکین. باز افراط و تفریط. یک دیدگاه از آن طرف اساساً به حقوق شوهر و نیاز جنسی او توجه ندارد و نمیفهمد که وقتی توجه نکردی، داری مرد خود را به روابط خارج از خانواده تشویق میکنی. بعد خودت مینالی در حالی که منشأ آن خودت بودهای؛ اما از طرف دیگر فکر میکنند تمکین یعنی زن، توی مشت مرد است و در هر موردی هرچه که مرد میگوید، باید از او اطاعت کند. این اطاعت زن از شوهر، اطاعت مطلق نیست. در همه موارد زن باید از شوهرش اطاعت کند؟ شرع کجا چنین چیزی گفته است؟ تمکین، اذن شوهر، اطاعت، ولایت مرد بر زن، اینها حدود و شرایطی دارند. اینها مطلق نیستند. بهعلاوه حتماً مشروط به رعایت مصلحت زن و مصلحت خانواده هستند نه لذت و منافع مرد. اینطور نیست که دست مرد برای استثمار زن و تحمیل به زن کاملاً باز باشد و هر چه زن کمتر از حقوقش استفاده کند و هر چه مرد بیشتر از حقوق و اضافه حقوق خودش بهرهمند شود، آن زن متدینتر است و آن مرد هم متدینتر است. مسئله تفاهم و تراضی است. اصلاً اصل روح خانواده اینهاست. وقتی برخوردهای نادرست به نام شریعت صورت میگیرد، دختر و زن را مجبور میکنی که بین انسان بودن خود و همسر بودن خود، یکی را انتخاب کنند. میگوید اگر ازدواج کنم، دیگر نه اختیار، نه شخصیت، نه استقلال، نه حق و نه هیچچیز از خودم ندارم. چرا این کار را بکنم؟ طبیعی است. اگر شما و من را هم در چنین موقعیتی قرار دهند، ممکن است همین کار را بکنیم. تعریف اسلام از خانواده و خانه، تعریف یک زندان یا پادگان نیست. این اطاعت، اطاعت پادگانی نیست.
از آنطرف هم روایاتی که روابط را بر اساس عشق و اعتماد و احترام متقابل تعریف میکنند، آنها را هم میگوید: اینها قانون مذهب است. خواستی انجام بده، نخواستی انجام نده. مثلاً در روایت آمده است: «مردی که زنش را مجبور کند که مطابق میل او غذا بخورد و هر کاری را که دوست دارد، انجام دهد، آن مرد منافق است نه مؤمن! مردی که زنش را مجبور کند که مطابق میل خودش غذا بخورد. بگوید من این غذا را دوست دارم. تو دوست نداری؛ ولی من دوست دارم. باید همه همین را بخوریم. پیامبر میفرماید: این مرد ایمان ندارد. کافر است. ظاهراً مسلمان است؛ اما در واقع کافر است. منافق است. مؤمن کسی است که مطابق ذائقه و تمایل زنش عمل کند. فرمودند یکی از تفاوتهای مؤمن و منافق، مؤمن و کافر این است. مردی که نگاه میکند که زنش چه میخواهد و مطابق میل او عمل میکند. میگوید چه غذایی باشد؟ میگوید هر چه تو بگویی. هر چه شما بگویی. یا میگوید همین است. هر چه من میگویم! این نکته خیلی مهمی است که پیامبر میگویند: یکی از نشانههای منافق و مؤمن در این است. خب اگر در خانواده مسلمان از زن یک شخصیت انسانی ارائه نکردی، تو حالا متدین هستی تحمل میکنی. دخترت تحمل نمیکند. نوهات دیگر اصلاً تحمل نخواهد کرد؛ چون یک سبک زندگی رقیبی وجود دارد که در آن سبک زندگی میگویند تو فقط بطور کامل حقوق و اضافه حقوق داری. تو هیچ مسئولیتی نداری. نه در برابر خدا، نه در برابر همسرت و نه در برابر فرزندت. اصلاً چه کسی گفته است که باید فرزند بیاوری؟ خودت را بیخودی به دردسر میاندازی. اصلاً برای چه خانواده تشکیل میدهی؟ روابط خارج از خانواده. چرا برای خودم دردسر درست کنم؟ مرد هم میگوید برای چه برای خودم یک مزاحم بیاورم؟ یکی را بیاورم که بالای سرم باشد. برای چه؟ کمکم این حرفها را میزنند و زدهاند. خانواده در دنیا همینجوری از هم پاشیده است. اینجوری شده است که الان شهرهایی در دنیا هستند که بچهها نمیدانند پدرشان کیست. نمیشناسند. فقط با مادران مجرد زندگی میکنند. این اتفاق افتاده است که الان در بسیاری از کشورها آدمها با آدمها در خانهها زندگی نمیکنند. آدمها با سگها زندگی میکنند. میدانید در خیلی از خانهها، آدم و سگ است. چون رابطه آدم با آدم شده است رابطه آدم و سگ. چون نه زن تحمل مرد را دارد و نه مرد تحمل زن را. آنها وقتی با هم ارتباط برقرار میکنند که به هم نیاز دارند. یا نیاز جنسی یا نیاز عاطفی یا نیاز اقتصادی. تا نیازش برطرف شد، میگوید: «اصلاً من برای چه باید به تو متعهد باشم؟ من برای چه باید نگران تو باشم؟ من برای چه باید به تو احترام بگذارم؟ من میخواهم فقط به خودم احترام بگذارم.» بعد سگ طفلک حیوان باوفا و بامحبت و باهوشی است؛ ولی زبان ندارد. لازم نیست حقوقش را رعایت کنی. غذایش را بدهی، کافی است. میگوید وقتی با سگ انس میگیرم، برای چه ازدواج کنم؟ برای چه بچهدار شوم؟ چون بچه سر و صدا میکند، اذیت میکند و... گرفتارش میشوی. سگ نه. میتوانی هر کاری که میخواهی بکنی. خانواده از بین میرود. رابطه انسان با انسان، تبدیل به رابطه انسان با سگ میشود. ۷۰ ۸۰ درصد از بچهها کمکم نمیدانند که پدرشان کیست. ما یک حد تعادل داشته باشیم که خانواده مذهبی، خانوادهای است که زن در آن نه شخصیت، نه آزادی، نه حرمت و نه حقوق دارد. اگر بخواهد رشد معنوی کند، باید کنیز باشد که خودش هیچ شخصیتی ندارد. یا این را انتخاب کن. اگر میخواهی به بهشت بروی، مذهبی باش یا آن طرف برو. اصلاً بگو ناموس چیست؟ همین چند روز پیش، نمیدانم در فضای مجازی دیدید که ۲ -۳ نفر درباره حجاب اجباری صحبت میکردند که یکی از آن مردها گفت مسئله ما اصلاً حجاب نیست. ما میخواهیم اصلاً ناموس نباشد. این را دیدید؟ خیلی جالب بود. آنها دیگه دارند حرف دلشان را میزنند.
هشتگهای موضوعی