شبکه افق - 21 تیر 1403

زینب سلام الله علیها، فرمانده پساکربلا

نشست زن عاشورایی - 1403

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین و الصلاه و السلام علی نبینا نبی الرحمه، ابی القاسم محمد. سلام عرض می‌کنم خدمت خواهران عزیز و سپس برادران محترم. باید عرض کنم که فکر می‌کردم یک ساعت فرصت دارم، اما الان فهمیدم فریب خورده‌ام و زمان کمتری دارم، زیرا مطالبی که آماده کرده‌ام وقت بیشتری می‌خواست. مقدمات را حذف می‌کنم. حضرت زینب(سلام الله علیها) استاد جهاد زنانه و قهرمان تبدیل سخت‌ترین موقعیت‌ها به بهترین موفقیت‌ها هستند. ما معمولاً شرایط خوب و مساعد را هم شرایط بد می‌دانیم، یعنی نقاط ضعف‌هایمان را به شرایط و موقعیت نسبت می‌دهیم. ایشان نشان دادند که شرایطی بدتر از عصر عاشورا برای اهل‌بیت وجود ندارد و چگونه می‌توان آن نقطه‌ضعف را به نقطه‌ی قوت تبدیل کرد. عقلانیت زینب؛ آیا کسی می‌توانست بدون عقلانیت و قدرت فوق‌العاده در مدیریت انسانی و مدیریت بحران، کاری را که ایشان کردند، انجام دهد؟ یعنی سرها بریده، بدن‌ها پایکوب و له شده، بچه‌ها، کودکان و دختران جوان به عنوان اسیر، شلاق‌خورده، در چنین موقعیتی، زنی که مظهر عاطفه و احساس است و معمولاً به ذهن می‌آید که زنان نسبت به مردان طاقت و مقاومت‌شان در برابر سختی‌ها باید کمتر باشد، اما در اینجا مقاومت‌شان بیشتر بود. این قدرت مدیریت و عقلانیت از آنِ حضرت زینب(سلام الله علیها) است. می‌دانید در شرایط بد، دستپاچگی، ترس، عصبانیت، افسردگی و یک شکست کامل به ‌لحاظ مادی بر همه غالب می‌شود، ایشان چگونه این شرایط را به یک پیروزی بزرگ در تاریخ تبدیل کردند؟ جناب ابن‌عباس که شیعه و سنی، ایشان را مفسر بزرگ قرآن و عالم اسلامی می‌دانند، وقتی راجع به این خانم صحبت می‌کنند، می‌گویند: «حَدَّثَتْنا عَقِیلَتُنا زَیْنَبُ» یعنی زینب قوه‌ی عاقله‌ی ماست. این خانم هرچه می‌گوید، نقل می‌کند، اظهار می‌کند، هم به ‌لحاظ معنوی اعتبار اخلاقی و معنوی دارد و هم به ‌لحاظ عقلانی و معرفتی اعتبار است. یعنی وقتی ابن‌عباس، که خود او را عاقل قوم می‌دانند، می‌گوید: «زینب عَقِیلَتُنا»، زینب عاقل ماست، زینب قدرت تفکر ماست. عقلانیت زینب، عقل این زن، که همه عقل‌ها در آن شرایط نصف عقل زینب است، همه در مقابل زینب ناقص‌العقل هستند. «عَقِیلَتُنا زَیْنَبُ».

یکی دیگر از قدرت‌های معنوی و فنای حضرت زینب(سلام الله علیها) در خداوند است. یعنی ببینید این جمله «ما رأیت الا جمیلا»، را در زیر کولر نمی‌نشینیم و می‌گوییم به‌به چقدر قشنگ بود! این جمله قبل از این‌که شاعرانه یا شعار باشد، آیینه‌ی شخصیت زینب است. اصلاً این جمله شوخی نیست. یعنی ما این جمله را در شرایط خوب هم نمی‌گوییم. یعنی ما در بهترین شرایط هم می‌گوییم: حالا احیاناً «رأیتُ جَمیلًا» و «ما رأیت الا جمیلا» ترکیبی از این دو تاست. در این شرایط، شما چه زیبایی دیدید؟ دروغ می‌گویید؟ نمایش می‌دهید؟ شعر می‌گویید؟ «ما رأیت الا جمیلا» قله‌ معرفت و معنویت است. هیچ‌کس نمی‌تواند این جمله را بگوید، مگر این ‌که دروغ بگوید. آن هم در آن شرایط؛ می‌توان دروغ گفت، می‌توان شعر گفت اما به عنوان معرفی حال خود در آن شرایط نمی‌توان این حرف را زد. مثل توکّل می‌کنم که ما می‌گوییم: «تَوَکَّلْتُ عَلَى اللَّهِ». با توکّل به خدا جلو می‌رویم. توکّل اصلاً گفتنی نیست، توکّل کردنی است. یعنی باید بتوانی توکّل کنی. هرکسی نمی‌تواند توکّل کند. امام می‌فرمودند: همه خدا را قبول دارند اما به خدا اعتماد ندارند. قبول دارند که هست، اما به او اعتماد ندارند. که می‌گوید این کار را بکنید این کار می‌شود. من این کار را می‌کنم. می‌گویند نه، شاید، شاید هم نشود.

توکّل یعنی اعتماد مطلق به خداوند و بر اساس این اعتماد، تصمیم گرفتن. این کار یک در میلیون هم نیست. توکّل، قدرت روحی و معرفتی می‌خواهد، ما نداریم. ما اصلاً نمی‌توانیم توکّل کنیم. علامت توکّل، اعتماد به خدا این است که بعد اگر شکست بخوری، نه پشیمان می‌شوی، نه غُر می‌زنی، نه مأیوس می‌شوی و نه افسرده می‌شوی. اگر پیروز شوی، دماغت را بالا نمی‌گیری، طلبکار نمی‌شوی، پررو نمی‌شوی و اکثر ما در شکست و پیروزی این عکس‌العمل‌ها را داریم. زینب(سلام الله علیها) به نقطه‌ای رسیده که همه این‌ها برای ایشان مساوی است. در تبلیغ دینی و مداحی و مرثیه و منبر ، کدام زینب را دارید مطرح می‌کنید؟ زینب بدبخت، زینب گیر افتاده، زینب تنها مانده، زینب ضعیفه، زینب گریان یا این زینب واقعی؟ کسی که در سخت‌ترین شرایط تاریخ اهل‌بیت که قدرت حاکم می‌گوید: چطور بود؟ خوشتان آمد؟ می‌گوید: عالی بود، خیلی قشنگ بود، من جز زیبایی چیزی ندیدم، از این طرف. هرچه زشتی بود برای شما بود، آن طرف بود. این «ما رأیت الا جمیلا» خیلی ادعای بزرگی است. چگونه کسی که می‌گوید: «من جز زیبایی ندیدم» و بعد بعضی از این کلماتی که بعضی مداح‌ها و منبری‌ها می‌گویند، به زبان آورده است که هیچ سندی هم در تاریخ ندارد.

دقت کنید، نیم‌روز عاشورا فشرده‌ترین نمایشگاه انسانی تاریخ ماست. در نمایشگاه‌ها معمولاً قدرت و ثروت و شکوه مادی را به نمایش می‌گذارند. خب، ایرادی هم ندارد. اما آن نمایشگاهی که تماماً شکوه معنوی را از بچه‌ی شش‌ماهه تا پیرمرد نودساله به نمایش می‌گذارد و قله‌ی این نمایش، زینب(سلام الله علیها) است. سیدالشهدا به ایشان می‌گویند، آخرین باری که دارند می‌روند،هر بار می‌رفتند عده‌ای را می‌زدند، می‌آمدند مجروح، باز مجروح‌تر، بار آخر فرموده‌اند که این‌بار من دیگر برنخواهم گشت. دیگر شمایید و این دشمن؛ و می‌بینید که این‌ها چقدر وحشی هستند. پرچم از دست من، خواهد افتاد و این پرچم به دست شماست. من نمی‌گویم بچه‌ها، خانم‌ها، گریه نکنند، می‌گویم ضعف نشان ندهید، ضَجّه نکنید، طوری اظهار تأثر و ناراحتی نکنید که این‌ها خوشحال شوند و فکر کنند پیروز شده‌اند. طرف پیروز این جبهه شما هستید، نه آن‌ها. از این به بعد شما رهبری کنید. نقل شده است وقتی ایشان می‌رفتند، حضرت زینب فرمودند که حالا اگر آخرین بار است، کمی یواش‌تر برو. «مَهْلًا مَهْلًا یا ابْنَ زَهْرا»، پسر زهرا. تُند نرو. این دفعه کمی آرام‌تر برو بگذار یک دقیقه بیشتر نگاهت کنم. دیگر ما همدیگر را اینجا نخواهیم دید. سیدالشهدا فرموده‌اند: ملاقات بعدی من و شما در آن عالم، در محضر پیامبر و پدر و مادرمان، است.

خب، اینجا حضرت زینب از پا درنمی‌آیند، یعنی عظمت فکر، اوج هنرنمایی یک انسان مجاهد، به ‌خصوص در قامت زنانه. این نمایشگاه معنویت، نمایشگاه مقاومت، معرفت، عقلانیت و، عقیله است، بدون عقل نمی‌شد آن کاروان را رهبری کرد، به مرکز کاخ یزید که ابرقدرت جهان بود، برد و کاری کرد با عقل سیاسی و معرفتی که دستگاه خود یزید را، علیه یزید شوراند. این‌ها فقط احساسات نبود، کاری کرد حتی افسران یزید در آنجا به یزید اعتراض کردند، حتی بعضی از خانواده‌ی یزید. حضرت زینب(سلام الله علیها)، چطور می‌توانند کاری کنند که یک زن در زنجیر جوری حرف بزند که او، امپراتور جهان، (آن موقع حکومت اسلامی بزرگ‌ترین قدرت جهان شده بود،) احساس کند که او اسیر این زن است؟ او شکست‌خورده و این زن پیروز است و آخر او مجبور شود شرمنده شود و حرف‌هایش را عوض کند؟ می‌دانید این اسرا که برمی‌گشتند دیگر به‌ عنوان اسیر برنگشتند، به‌ عنوان میهمان خلیفه برگشتند. اول که این اسرا را آوردند، می‌زدند، تُف می‌انداختند، سنگ می‌زدند، سر شهدا را می‌آوردند که یکی از این افراد، نزد زینب آمد و اظهار محبتی کرد. گفتند من تو را نمی‌شناسم ولی مبلغی پول هست که برای ما مانده است، من به تو می‌دهم، بگو این سرها را از جلوی بچه‌ها با فاصله‌ای ببرند. بچه‌ها همه‌ش دارند سر باباهایشان را می‌بینند. بعد هم از ما، از خانم‌ها، فاصله بگیر. چون مردم دوست دارند این سرها را ببینند، حواسشان به این سرها پرت می‌شود، هی نیایند به ما و خانم‌ها و دخترها نگاه کنند و متلک بگویند. که این بگویند این برای من است، آن بگوید این برای من است و از این کارها. با این وضع در خرابه، در زنجیر آمده‌اند، ظرف چند روز زینب(سلام الله علیها) ورق را با دو سه تا صحبت و سخنرانی در محدوه‌های کوچک و سانسورشده، جوری برگرداندند که یزید گفت: اصلاً من این کار را نکردم، من گفتم بروند کلاه بیاورند، رفتند سر آوردند. ابن‌زیاد و عمرسعد و این خبیث‌ها این کارها را کرده‌اند. من کی گفتم به حسین و به ایشان این کارها را بکنند؟ من گفتم بروید این فتنه و ماجرا را حل کنید. کی این کار را کرد؟ این عقب‌نشینی بزرگ یزید را چه کسی انجام داد؟ زینب(س) با افشاگری و صحبت‌هایش. و این اسرا را آرام و قوی نگه داشتند. حتی وقتی بچه‌ها به کوفه آمدند، این مردم کوفه گریه می‌کردند و می‌آمدند خرما و آب و نان به بچه‌ها می‌دادند. زینب(سلام الله علیها) رو کردند به بچه‌ها، گفتند: دهان، به این آب و غذاها نزنید. هرچه به شما دادند طرف‌شان پرتاب کنید. گرسنه و تشنه بمانید، ما اهل‌بیت پیامبر هستیم، ما کسانی هستیم که ۲۰ سال پیش، پدر ما، علی، اینجا حکومت می‌کرد و پدر و مادرهایشان همه علی را می‌شناسند، که علی کیست و معاویه کیست، ما کی هستیم و یزید کیست. این‌ها می‌دانند و این کار را کرده‌اند. بعد فرمودند که دارید گریه می‌کنید؟ پس آن‌هایی که ما را کشتند چه کسانی بودند؟ شما مثل گوری هستید که بیرون آن را شیک و تمیز می‌کنند و درون آن پر از کرم و عفونت است. بعد به بچه‌ها فرمودند که صدقه قبول نکنید، طرف‌شان پرت کنید. بچه‌های کوچک نان و خرما را طرف آن‌ها پرتاب کردند. این قدرت زینب، شخصیت این زن، است.

متأسفانه بعضی مبلغان ما، هیئت‌های ما، منبری‌های ما، می‌خواهند قضیه کربلا را بزرگ کنند، فکر می‌کنند باید نسبت به شهدا و اسرا جلب ترحم کنند. اصلاً آنها ترحم نخواستند. این جمله‌هایی که: به ما رحم کنید و... این‌ها اصلاً حرف‌های آنها نیست. همه این‌ها جعل حدیث است، دروغ است. دروغ به این‌ها نسبت می‌دهند. برای چه؟ برای این‌که مغزهای ما مادی است، وقتی می‌خواهیم چیزی را بزرگ کنیم، بزرگ جلوه بدهیم، به ‌لحاظ مادی آن را بزرگ می‌کنیم. مثلاً می‌گویند امام حسین هر بار که طرف دشمن رفت، آمد، هر بار ۱۰ هزار نفر را کشت! به خیال خودشان امام حسین را با این اغراق‌ها بزرگ می‌کنند. امام حسین هر وقت که به سپاه دشمن رفت ۱۰ هزار نفر را کشت، می‌آمد باز می‌رفت ۱۰ هزار نفر را می‌کشت، برای چه این دروغ‌ها را می‌گویید؟ این‌ها مگر حسین را بزرگ می‌کند؟ اصلاً عظمت کربلا به‌ خاطر حسین است، نه عظمت حسین به‌ خاطر کربلا! حسین، کربلا را کربلا کرده است. کربلا که حسین را حسین نکرده است. همان‌طور که غدیر، بعضی خیال می‌کنند غدیر یک نقطه‌ی مهمی است برای شخصیت امیرالمؤمنین، علی، غدیر را غدیر کرد. عظمت علی به غدیر منتقل شده است، نه عظمت غدیر به علی. اصلاً پیامبر اکرم(ص) فرمودند: خدا علی را نصب کرده است. برای این که «أُعَلِّمَکُمْ وَ أُعدلَکُمْ»، نه برای اینکه داماد من یا پسرعمویم است، من هم پسرعموهای دیگر و هم دامادهای دیگری دارم. او آگاه‌ترین شما، پاک‌ترین شما و عدالت‌محورترین شماست. برای شما دارم می‌گویم، نه برای خود علی. این نحوه‌ی تبلیغی که گاهی ما داریم، تشبیه‌ها، که هی فاجعه را می‌خواهیم فاجعه‌تر نشان بدهیم، خیال می‌کنیم عظمت کربلا به عظمت آن فاجعه‌هاست. آن‌ها فاجعه بود، فاجعه‌ی فوق‌العاده بزرگی هم بود، جنایت تمام‌عیار بود. هزار سال پیش، ابوریحان بیرونی در کتاب خود در «الآثار الباقیه»، راجع به عظمت این فاجعه چقدر قشنگ صحبت می‌کند. اما فاجعه کربلا استثنایی نبود، ما فاجعه‌های بدتر از کربلا هم داشته‌ایم. همین الان هم داریم. فقط در کربلا بچه‌ی شش‌ماهه را نکشته‌اند، بر جنازه‌ها اسب نتاخته‌اند، خیلی جاهای دیگر هم این کارها شده است، همین الان هم دارد می‌شود، فاجعه‌های بزرگ‌تر. آن فاجعه، فاجعه بزرگی بود اما عظمت کربلا و عاشورا به میزان، کم ‌و کیف فاجعه‌هایی که اتفاق افتاده است، نیست که این‌ها کتک خوردند و... آن‌ها ظالم هستند. اما عظمت اهل‌بیت(ع) به مظلومیت‌شان نیست، یکی از آن‌ها مظلومیت است. به مقاومت و صلابت و معنویت‌شان است. چرا در اغلب این منبرها و مداحی‌ها فقط روی فاجعه تأکید می‌کنند؟ قهرمان فاجعه کیست؟ با این طرز بحث راجع به کربلا، قهرمان آن کیست؟ قهرمان آن ابن‌زیاد، ابن‌سعد، شمر است، حرمله است این‌ها قهرمانان آن می‌شوند. اما اگر به این جنایت‌ها توجه کنیم ولی محور اصلی را ببریم روی آن بُعد، آن طرف این نبرد نابرابر، شاگرد اول‌های مدرسه‌ پیامبر اکرم و علی و فاطمه هستند. آن طرف معیار عظمت است. آنجا قهرمانان آن امام حسین، حضرت زینب و عباس هستند. با این زاویه فاجعه که آی تکه‌تکه کردند، چشم درآوردند و... نمی‌گویم این‌ها را نگوییم، بگوییم اما به این‌ها متوقف نشوید، اصل مسئله این‌ها نیست. قهرمان آن شمر و سنان هستند. آن قهرمانانی که آن طرف جبهه هستند به آن توجه کنید. بعضی‌ها تا اسم ائمه می‌آید، ببینید این هم عیبی ندارد باز حرف‌های من را بد برداشت نکنید، بگویید فلانی گفت از فاجعه کربلا نگویید. من این را نگفتم، می‌گویم بگویید. یک چیزهای دیگر هم بگویید. این‌که الان می‌خواهم بگویم، دوباره باز ممکن است یک بهانه‌ای بشود. هر وقت اسم مذهب و اهل‌بیت می‌آید، زود این "از شما همه چیز می‌خواهیم" می‌شود! اجاره‌ی خانه‌ام را بدهید، مشکل من را حل کنید، برایم عروس پیدا کنید، داماد پیدا کنید، ماشینم مدل بالاتر بیاید، مریضم خوب شود. ببینید من یک کلمه‌ای عرض می‌کنم، این حرف‌ها را بنده اختراع نکرده‌ام. من این‌هایی که به شما می‌گویم، افرادی که همه این‌ها را صالح و مصلح می‌دانند، معلمان دین بودند، این‌ها این حرف‌ها را گفته‌اند، ما از این‌ها شنیده‌ایم. این را هم توجه کنید، نوعاً مجالس ما عاشق حسین و زینب تربیت می‌کند، نه شیعه‌ی حسین و زینب. همه‌اش می‌خواهیم عاشق اهل‌بیت درست کنیم، شیعه‌ی اهل‌بیت نه. یعنی سبک زندگی‌مان، خانواده‌ها، طلاق، اعتیاد، چک بی‌محل، زندان‌های پُر، دعوا، دروغ، ظلم مالک و مستأجر، خریدار و فروشنده. کارگر و کارفرما، ما این‌ها را با عشق به زینب و حسین، منافاتی برایش قائل نیستیم. عاشق اوییم، نماز می‌خوانیم، زیارت کربلا، زیارت امام حسین، زیارت حضرت زینب می‌رویم. مکه هرچه می‌توانیم می‌رویم، روزه می‌گیریم، جشن تولد برای اهل بیت می‌گیریم، لباس سیاه می‌پوشیم. اما در عین حال آمار طلاق بالاست، اعتیاد، تهمت، دروغ، دعوا. این حسین و زینب و علی و فاطمه به چه درد ما می‌خورند؟ شیعه‌ی زینب با دشمن زینب در سبک زندگی‌شان چه فرقی دارند؟

خیلی وقت‌ها ما هم مثل کفار زندگی می‌کنیم، فقط مناسک‌مان فرق می‌کند. مناسک مذهبی‌مان فرق می‌کند، سبک زندگی‌مان عین همه است، نه مثل حسین و زینب. این مجالس می‌خواهد گریه کن برای امام حسین و زینب درست کند، نمی‌خواهد شیعه برای حسین و زینب درست کند، چون بلد نیست، مهم نیست. تا اسم ائمه می‌آید، کبوتر، گنبد، احساسات، شعر، آی کجایید بیایید مشکلات مرا حل کنید! صداها را نازک می‌کنیم، گردن‌ها کج، معنوی می‌شویم! یعنی خلاصه‌اش داری به حضرت زینب و... می‌گویی تو نه معلم مایی، نه امام مایی، ما اصلاً با تو کاری نداریم. ما می‌خواهیم به بهانه‌ی تو و به اسم تو هم اینجا مشکلات‌مان حل شود، بعداً هم که ان‌شاءالله یک بار دیگر شاید بهشت و جهنمی بود، چه می‌دانیم شاید هم بود واقعاً، بعداً برویم جای خوبش. این‌ها امام ما نیستند. در ۹۰٪ تبلیغات عزا و عید اهل بیت، جلسات امام حسین و حضرت زینب بیش از ۹۰٪ همه‌اش صحبت همین است. گریه کنیم برویم بهشت، عاشق این‌ها بشویم، این‌ها خیلی خوب بودند. خب، حالا خیلی خوب بودند، چه بودند؟ ما از کجا بفهمیم خوب بودند یا بد بودند؟ حالا یک غیرمسلمان، یک غیرشیعه به من بگوید برای چه این‌ها خوب بودند؟ برای چه حق با این‌ها بوده؟ هیچ‌کس حرفی ندارد. یک جور کلیات، چهار تا جمله می‌گوییم تمام می‌شود. این تعصب است نه ایمان. بعد هم هی دروغ درست کن که فکر کنی یک چیزی است. مثلاً من خودم هم شنیدم، آقای مطهری هم در بحث‌هایشان می‌گویند. طرف می‌گوید یک زن، زنی زمان متوکل که دست زائران را قطع می‌کردند، رفته زیارت ابوعبدالله. بعد دستش را قطع می‌کنند، می‌خواهند قطع کنند بیندازندش توی دریا، بعد یک مرتبه می‌گوید یا ابوالفضل به فریادم برس. یک مرتبه از وسط دریا یک اسب‌سواری می‌آید، بعد می‌گوید بپر بالا. بعد این می‌گوید که بپر بالا چیست؟ دستم را بگیر، مرا ببر بالا. من که نمی‌توانم بپرم روی اسب. بعد برمی‌گردد می‌گوید من عباسم. مگر نمی‌بینی دست‌هایم بریده است؟ بپر بالا دیگه خودت! این‌ها مداحی‌ها می‌گفتند، مطهری اشاره می‌کند به این موارد می‌گوید این‌ها چه کسانی هستند؟ خودشان می‌دانند دارند دروغ می‌گویند، خودش هم می‌داند دروغ است. این به او دروغ می‌گوید که او گریه کند که بعد به این یک پولی بدهند، چون بیشتر گریه درآورد. بعد می‌گویند آقا چرا این حرف‌ها می‌زنی؟ می‌گویند این زبان حال است. زبان حال توست نه زبان حال زینب. زبان حال توست، زبان قال توست. این‌ها زبان زینب نیست. ای خاک کربلا تو به من یاوری نما، چون نیست مادری، تو به من مادری نما. این شعر از دهان چه کسی بیرون آمده؟ چرا این را نسبت به حسین و زینب می‌دهید؟ چه کسی چنین حرفی را زده است؟ اصلاً چنین کلماتی را چه کسی گفته است؟

بعد یک تعبیر قشنگی آقای مطهری دارد ایشان، می‌گوید که سوال من این است امام حسین وقتی که شهید شدند ۵۷ ساله بودند. امام حسین از من پنج، شش سال سن‌شان کمتر بوده که شهید شده‌اند. همین سن‌ها بودند. الآن یادم آمد برای من یک مشکلی پیش بیاید، من که مامانم را صدا نمی‌زنم. الآن؟ یک بچه می‌گوید مادر کجایی به دادم برس؟ یک آدم ۵۷ ساله، او هم حسین، می‌گوید مامان کجایی بیا به دادم برس؟ خودش و امام حسین را با ضعف‌های خودش مقایسه می‌کند. خیال می‌کند زینب یک کسی مثل این بوده است. این حرف‌ها را از خودش درمی‌آورند، حالا بعضی از این‌ها ممکن است توطئه باشد ولی بعضی‌ها هم نافهمی خودشان است. و اشاره می‌کند که چقدر از این موارد در کتاب "لؤلؤ و مرجان" مواردی را افشا می‌کند، سر همین قضیه چقدر به مطهری فحش دادند که چرا این‌ها را گفتی؟ چرا نمی‌گذاری راست و دروغ مخلوط باشد تا مردم بیشتر گریه کنند؟ و صاحب کتاب لؤلؤ و مرجان می‌گوید که اخلاص و صداقت، این دوتا بعد از معرفت و آگاهی. ما خودمان این‌ها را نمی‌شناسیم، می‌خواهیم به بقیه معرفی کنیم.

علی اکبر(ع) رفته میدان، برگشته، امام حسین به مادرش لیلا. - همه‌اش دروغ است- می‌گویند برو دعا کن بچه‌ات سالم برگردد که من از جدم پیغمبر شنیده‌ام که دعای مادر در حق بچه مستجاب است. آقا شما خودت از مکه آمدی بیرون، نامه نوشتی به همه گفتی از اینجا به بعد هرکس با ما بیاید دیگر برنمی‌گردد. «من لحق بی استشهد». هرکس از این لحظه با من حرکت کند شهادت قطعی ا‌ست. دیگر از این لحظه به بعد به امید پیروزی نباشید. راه ما به دریاچه خون ختم خواهد شد. و هرکس با ما نیاید هیچ دستاوردی نخواهد داشت. ایشان از مکه آمده این حرف‌ها را زده است. بعد وسط عاشورا و کربلا که ۱۰ بار توی این مسیر هی گفته با من هر که بیاید کشته می‌شود، بعد آنجا به لیلا می‌گوید تو مامان بچه‌ای، برو گریه کن علی اکبر را دعا کن که ان‌شاءالله برگردد. یک بار هم دیدی علی اکبر را نکشتند! ان‌شاءالله. این‌ها چیست؟ این چیزها توی روضه‌ها و مداحی‌ها و سخنرانی‌ها هست. امام حسین در حال شهادت است، حضرت زینب، می‌آید بالای ایشان، بعد در این نقل که کردند «فرمقها بطرفه فقال لها: أخیّة ارجعی إلی الخیمة فقد کسرت قلبی، وزدت کربی ـ الخ». لحظه‌ی آخر حضرت زینب آمده بالای سر امام حسین آمده، امام حسین به زینب اخم می‌کند می‌گوید برو، اعصابم را خراب کردی، حالم را بهم ریختی! این دم آخری آمدی مرا بیشتر ناراحت کردی! اصلاً زینب با حسین این‌جوری با هم حرف می‌زنند؟ آن احادیثی که نقل می‌کند در مسیر زینب و حسین چه می‌گفتند؟ در شب عاشورا چه گفتند؟ صبح عاشورا چه گفتند؟ این چه حرفی است می‌زنی؟ سند آن چیست؟ هیچی. یک کتابی قرن‌ها بعد از آن قضایا یک کسی نوشته. می‌خواهند بگویند که حضرت عباس خیلی چی بوده، مثلاً یا خیلی خوشگل بودند، چشم و ابرو. قربان چشم و ابروت برم عباس. خوب، حضرت عباس خیلی خوشگل بوده، قمر بنی‌هاشم ایشان خیلی زیبا بوده. ولی مگر عظمت عباس به چشم و ابروی اوست؟ آدم‌های خوشگل دیگر هم بودند. آن زیبایی روح عباس است که استثنایی‌ است، نه زیبایی قیافه‌اش.

بعد یکی از عرفای بزرگ اهل سلوک می‌گوید که بعضی‌ها می‌گویند زینب شجاع بود، ولی نمی‌فهمند این شجاعت، منشأ آن معنویت زینب بود. ممکن است هرکسی هرجا گردن‌کلفتی بکند. یک سر احساسی هست، یک دادی بزند بگوید مرگ بر تو و... بعد هم کم بیاورد یا اصلاً از او بپرسند برای چی داری مقاومت می‌کنی؟ یعنی چی را داری می‌دهی؟ چی می‌گیری؟ استدلالی ندارد. ولی زینب(سلام الله علیها)، این تعبیر خیلی مهمی است. این معبر، صاحب این تعبیر، آدم سیاسی نیست. یکی از اهل معنا و اهل عرفان دوره‌های قبل است. می‌گوید من به قدرت روحی زینب که چقدر با خدا یکی شده، عبد خداست، کنیز خداست، فانی در خداست، ما رأیت الا جمیلاً. جلوی یزید این طور می‌ایستد. ببینید، این‌قدر ترسناک بوده که از کل جهان اسلام و کل شیعه فقط ۷۰ نفر مانده‌اند، همه ترسیده‌اند. از ترس از راه دور. وقت زینب در زنجیر چشم توی چشم یزید می‌گوید کار ما خیلی تمیز بود، شما کثیف بودید. می‌گوید که چرا ایشان نمی‌ترسد؟ این رضایت تامه از تقدیر الهی، همان حرفی که آخرین جمله که امام حسین وقتی دارند شهید می‌شوند فرمودند که «رضا بقضائک و تسلیما لامرک». خدایا من این‌هایی که دارند می‌زنند و فحش می‌دهند و الآن هم می‌خواهند به خیمه‌ها حمله کنند، من اصلاً این‌ها را نمی‌بینم. من تسلیم فرمان و تقدیر تو هستم. نه تسلیم، بلکه یک قدم جلوتر. «راضیا بقضائک». من اصلاً راضی‌ام، ببینید تسلیم با رضایت فرق می‌کند تسلیم یعنی می‌پذیرم، خب این هست. یک قدم جلوتر «راضیا بقضائک». من راضی‌ام من اصلاً ناراضی نیستم. راضی یعنی خوشحال، یعنی یک گام جلوتر از تسلیم. خوب این حسین است در لحظه‌ی آخر. او می‌گوید من خوش، راضی‌ام. زینب هم می‌گوید خیلی تمیز بود، قشنگ بود. همان کاری که ما می‌خواستیم شد. یعنی عاشورا طبق برنامه‌ی ما جلو رفت، نه طبق برنامه. شما می‌خواستید ما را شکست بدهید، تحقیر کنید، ما را بترسانید، همه چیز به عکس شد. این چه روح بزرگ و قدرت معنوی‌ است که می‌گوید هر قضا و قدر، من نه این که تسلیم هستم بلکه به تقدیر و قضا و قدر الهی راضی هستم و هیچ اعتراضی ندارم. «ما رأیت الا جمیلاً» یعنی من از خداوند توقع این که بیاید صحنه را بهم بزند ما کشته نشویم، ندارم. چون ما یک کمی مذهبی که می‌شویم، بعد می‌گوییم که خدایا اگر تصادف شد طرف او بمیرد نه ما. اگر کرونا آمد، گرانی شد، بقیه همه بخورند ولی ما که چیزیم دیگه.

مرحوم آقای جعفری(رحمة الله علیه) ایشان نقل می‌کرد یک کسی، آدم خیلی خوبی بود. یک کم همین کارهای مذهبی و خیریه و معنوی و این‌ها می‌کرد. تو دلش می‌گفت خوب دیگر الحمدالله حتماً از ما راضی‌اند و این‌ها. بعد گفت نه این‌جوری فایده ندارد، من باید خودم بشنوم و ببینم. می‌آید حرم امام رضا(ع) مشهد. یا امام رضا من خودت می‌دانی برای چه آمده‌ام. باید امروز یک علامتی، جوابی بدهی که نظر شما راجع به من چیست؟ یعنی جایزه می‌خواست که الآن پیغمبرها، فرشته‌ها این‌ها همه بیایند سند بیاورند که شما خیلی آدم خوبی هستید. بعد می‌گوید من همین‌جور دعا و زیارت و گریه و این‌ها گفتم همین امروز یک علامتی به من بدهید. بعد داشتم می‌رفتم، یک خانمی داشت رد می‌شد من فکر کردم زن‌داداشم است، اشتباهش گرفتم. رفتم صداش کردم، این خانم برگشت، فکر کرد من مزاحمم، بهم گفت که خیلی خری. بعد من بهش گفتم که خانم ببخشید من شما را اشتباه گرفتم. خانمه گفت همین که گفتم خیلی خری. بعد ایشان می‌گوید که برگشتم دیدم آن جمله‌ای که قرار بود به من بگویند، گفته‌اند. خیلی خری که یک قدم برداشتی، توی یک مسیری یک کار خیر کردی، همین الآن باید کل عالم جلوی تو سجده کنند. دیدید بعضی‌ها می‌گویند خدا یک علامتی، چیزی الآن به من بده من بفهمم که تو حرف‌های مرا شنیدی؟ تمام این عالم علامت است. آدم خائن و آدم بی‌عرضه مساوی‌ست. شنیده بودید این را؟ خوب، حالا بشنوید. «مَا أُبَالِی إِلَى مَنِ اِئْتَمَنْتُ خَائِناً أَوْ مُضَیِّعاً» برای من فرقی نمی‌کند که یک کسی را به یک کاری می‌گذاری یا می‌پذیری، این خائن و فاسد است یا اینکه نه آدم خوبی هست ولی احمق است، بی‌عرضه است. این، این را دقت کنید. شخصیت حضرت زینب را ما با خودمان قیاس نکنیم. این زنی که هم در احکام تشریعی خدا که چه چیزی وظیفه‌ من است، هم در برابر حکم تکوینی الهی که چه اتفاق خواهد افتاد، در برابر هر دو تسلیم محض و راضی است. منشأ این یک یقین و تسلیم در آن شخصیت و آن روح است. «راضیة مرضیة».

ببینید کمترین اعتراض و چون و چرا نداشتن نه در برابر آنچه در تکوین اتفاق می‌افتد که تهش ظهر عاشور است، نه در برابر تشریع حق، که باید شما ۷۰ تا جلوی سی هزار بایستید و همه‌تان باید شلاق و کتک بخورید. به امام حسین می‌گفتند آخر این خانواده‌ها را چرا می‌بری؟ اصلاً خودت چرا می‌روی؟ نمی‌دانی آخرش چه می‌شود؟ فرمود چرا، خداوند می‌خواهد مرا کشته ببیند. یعنی دیگر با گفتگو و بحث و استدلال و خواهش و انتقاد، فایده ندارد، باید من کشته بشوم تا مرز این دوتا اسلام، اسلام قلابی و اسلام راستین روشن بشود. دیگر جز با خون این مرز را نمی‌شود رسم کرد. بعد می‌گویند چرا این، بچه‌ها و خانم‌ها و خانواده را می‌بری؟ فرمودند نمی‌دانی این‌ها اسیر می‌شوند؟ به این‌ها بی‌احترامی می‌شود، کتک می‌خورند و بعد معلوم نیست چه بشود. فرمودند چرا، می‌دانیم. خداوند می‌خواهد این زنان را در زنجیر ببیند. ما می‌دانیم که چه اتفاقی می‌افتد و می‌رویم، چون باید برویم.

خب، حالا زینب نه به این حکم شرعی خدا اعتراض دارد، نه به آن حکم تکوینی و اتفاقی که می‌داند دارد می‌افتد. این آدم، آدم بسیار قوی‌ای است. هیچ نشانی از انانیت نیست که من چی؟ پس ما چی؟ ما چه می‌شویم؟ آبروی ما، حرمت ما چه می‌شود؟ ابداً. یعنی فعل و صفت و اراده و انتخاب، همه چیز اونی که خدا می‌خواهد. شاد بودن به اطاعت او ولو اطاعت در خون و زنجیر. شاد بودن وقتی که شلاق می‌خوری و توهین می‌شنوی. هیچ حجابی بین زینب با خداوند در آن لحظه دیگر نیست. یعنی نه دوگانگی‌ست نه بیگانگی. فانی مطلق. می‌گوید من، دیگر من نیستم، زینبی در کار نیست. اصلاً من چه‌کاره‌ام؟ من احساسات من، منافع من، احترام من، مسئله‌ی اصلی نیست. این خیلی مقام بالایی‌ست به لحاظ معرفتی و معنوی است. یعنی من نیستم. این سالکی ا‌ست که فانی شده، دیگر تعینات و تعلقات و صفات خودش، حتی ذات خودش را هم نمی‌بیند. اصلاً زینبی در کار نیست. اگر من بود، صحنه‌ی عاشورا زیبا نبود که. چون من نیست زیبا شد. اینه چیزهایی که، یعنی یک عبد فانی از اراده خودش در اراده‌ی خدا. این می‌تواند این‌قدر راضی و قوی باشد که بگوید خیلی زیبا بود. این نکته‌ مهمی‌ است.

خواهش می‌کنم این را در جلسات، تبلیغ‌ها، گفتگوها، این زینب واقعی، شخصیت ایشان، قدرت ایشان، عقلانیت ایشان، «عقیلتنا زینب» دنبال لذت و عزت خودش نیست، دنبال عزت حق است. کثرات را نمی‌بیند، تعینات را نمی‌بیند، مثل ما اهل خیالات نیست. زهر طبیعت را می‌چشد و لبخند می‌زند. این، این جمله‌ی «ما رأیت الا جمیلاً» از هر دهانی نمی‌تواند بیرون بیاید. از هر روحی بیرون نمی‌آید. اغلب ارواح ما نمی‌توانند این جمله را بگویند. این یعنی من آن هویت خلقی و مخلوقی خودم را فراموش کرده‌ام و فانی و مستهلک در حق شده‌ام. من فقط نگاه می‌کنم چه به نفع حق است و حقوق مردم است، نه این که چه چیزی به نفع من یا به ضرر من است. این چیزها را چرا نمی‌گوییم؟ یعنی ما نمی‌خواهیم برای زینب گریه جمع کنیم. حضرت زینب موضع خود را نسبت به گریه بی‌جهت همان اول نشان داد. توی کوفه دید همه دارند گریه می‌کنند، گفت تا ابد گریه کنید. شما دارید برای ما گریه می‌کنید؟ پس آن‌هایی که ما را کشتند چه کسانی بودند؟ حضرت زینب یک زینبی ارائه ندهید که مردم فقط گریه بکنند. زینب مضطر، زینب بدبخت، زینب اسیر، این است زینب. حالا من هفت، هشت تا از تعابیر خود سخنرانی‌های ایشان هم آورده بودم که دیگر فرصت نشد که آن‌ها را ببینید، این تعابیر چقدر دقیق است و چقدر معرفت‌بخش است که حالا ان‌شاءالله اگر عمری بود، فرصتی دیگری خواهم گفت. ببخشید.

والسلام علیکم ورحمة الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha