شبکه چهار - 15 تیر 1403

بنیان‌های فلسفی دو نوع "انتخابات" (اشتباه نکنید)

دانشگاه صنعتی شریف _ ۱۳۹۸

بسم‌الله الرحمن الرحیم

دوستان فرمود در باب مقایسه جمهوری و جمهوریت در گفتمان به اصطلاح مدرنیته سیاسی یعنی جمهوری با تعریف متأخر غرب با جمهوری در بستر تفکر دینی و به معنی خاص اسلامی نکاتی را تقدیم کنیم و به بحث بگذاریم. من به بخشی از نظریات 3- 4 فیلسوف سیاسی مطرح و شناخته شده در اروپا که این‌ها را به عنوان پدران مدرنیته سیاسی یا جمهوری سکولار می‌شناسند در مباحث علوم سیاسی به نظرم آمد مقایسه کنیم با دیدگاهی که انقلاب اسلامی و امام و فقاهت شیعی – اسلامی در این باب ارائه کرده است. معتقد نیستیم که یک جمهوریتی است و یک اسلامیتی است جدا، جمهوریت یک مبانی غیر اسلامی و مبانی غیر اسلامی را برداریم با اسلام به اقتضای ضرورت زمانه مثلاً از باب اکل میته و اجبار، این‌ها را به هم بطور فیزیکی کنار هم قرار بدهیم سنجاق کنیم و جمهوری اسلامی بشود! نه. بلکه یک تعریف اسلامی از جمهوریت هست یک تعریف غیر اسلامی بلکه غیر دینی. این دوتا را با هم یک مقایسه اجمالی بکنیم در این فرصتی که برای این بحث البته کوتاه است و یک مقداری از آن هم تخصصی است که باید کمی تخصص‌زدایی کنیم که اصطلاحات خاصی در فلسفه سیاسی به کار می‌رود لزوماً از آن استفاده نکنیم چه مباحث فقه شیعه چه مباحثی که در فلسفه سیاسی غرب مطرح است. من به 5- 6 گزاره مبنایی اشاره می‌کنم در مبانی جمهوریت از نوع غربی، جمهوری غیر دینی که آن نوع جمهوریت و آن نوع دموکراسی مبنائاً با اسلام و بطور خاص با ایمان به خدا و آخرت و شریعت به معنای عام واقعاً سازگار نیست. ولی جمهوریت با این تعریف که برای مردم حق انتخاب حاکمان، حق نظارت بر حاکمان، حق توقیت حکومت، حق قرارداد اجتماعی، منتهی در چارچوب معیارها و ارزش‌های اسلامی، نه ارزش‌های لیبرال، یا ارزش‌های سوسیالیستی یا فاشیستی و امثال اینها قرار بده، آن‌ها از جمله این گزاره‌های مبنایی دو طرف یک مقایسه اجمالی بکنم. از ماکیاولی، هابز، لاک، روسو، این‌ها به عنوان پدران فلسفه سیاسی مدرن و غیر دینی در اروپا و در جهان در یکی دو قرن اخیر نام برده می‌شود. شروع آن هم قبل از علوم سیاسی در حوزه انسان‌شناسی است یعنی تفاوت انسان‌شناسی کلیسایی- مسیحی با انسان‌شناسی غیر دینی مدرن غرب و انسان‌شناسی اسلامی که سه نوع انسان‌شناسی است نه دو نوع که بگوییم دینی و غیر دینی. سه نوع است با هر کدام از آن دوتا شبهات‌ها و تفاوت‌ها و تمایزاتی دارد. این‌ها با چه معناست؟ ببینید ادعایی که شده در روایت دوران مسیحی و پسامسیحی و ضد مسیحی در غرب، و به تدریج ضد مسیحی و ضد دینی به معنای عام این است که در گفتمان مسیحی و قرون میانه از انسان چه به عنوان فرد و چه به عنوان جامعه، یک معنای کلیسایی مسیحی اراده می‌شده و از دل آن مثلاً جمهوری بیرون نمی‌آمده، بعد مستقل از مسیحیت و کلیسا شده است این تعریف از شخصیت انسان و جامعه و هم در بُعد سیاسی خودش را نشان داده که کم‌کم به شکل جمهوری‌های لائیک به تدریج ظرف دو – سه قرن رسید و هم به حوزه‌های اجتماعی، فرهنگی و قبل از آن فلسفه و علوم انسانی و علوم طبیعی. در بُعد سیاسی به این عنوان که حاکمیت باید از شهریاران دوران فئودالیته، ملاکان و زمین‌داران بزرگ و هم به لحاظ محتوایی و برچسب‌های مذهبی از کلیسا جدا بشود یعنی کمون‌ها مدیریت سیاسی اجتماعی‌شان که در طیول آن گفتمان فئودالی – کلیسایی بود انسان کمونی و اجتماعی به این سمت بیاید که تحت عنوان این که سرنوشت سیاسی‌ام را مستقل از کلسا و شووالیه‌ها باید تعریف کنیم کم‌کم ظاهراً بحث قراردادهای اجتماعی و جمهوریت و دموکراسی و از این قبیل مطرح می‌شود. در بُعد اجتماعی هم به صورت نمایش‌های هنری و این که زیبایی و توانایی، جمال و قدرت انسان مستقل از مسیح، خدای ما مسیح. این ادعا و تعریفی که کرده‌اند. البته این گزارشی که از قرون وسطی و رنسانس معمولاً بعد از رنسانس نوشته‌اند یک گرایش کاملاً یک جانبه و ایدئولوژیک است. برای این که بتوانند آن عصر را کاملاً سیاه و غیر جمهوری و غیر مردمی نشان بدهند و عصر دین‌گریزی و بعد دین‌ستیزی و بی‌دینی را به عنوان عصر احترام به انسان و رأی مردم و این حرف‌ها نشان بدهند. واقعیت این قضیه هم این نبوده، این را بدانید نخستین قراردادهای اجتماعی و مشارکت سیاسی اتفاقاً در دوران قرون وسطی و در جهان کلیسا اتفاق افتاده است یعنی آغاز جمهوریت به همین معنا آغاز مسیحی و کلیسایی بود منتهی در تاریخ سیری دارد درگیری بین طبقه قدیم ثروت و طبقه جدید ثروت، فئودال‌ها و بورژواها و درگیری بین شاهان محلی با پاپ و پاپیزم و مرکزیت کلیسا واتیکان و در همین وسط است که نظام دینی دیگری یعنی پروتستانتیزم به وجود می‌آید و عملاً پروتستان‌ها در جهت اقتدار شاهان محلی و تفکیک حاکمیت از پاپ با توجیه و توضیح مسیحی بوجود می‌آمدند. یعنی عملاً پدران مسیحیت پروتستان در خدمت شاهان محلی بودند علیه امپراطوری روم که به نام امپراطوری مقدس متحد با پاپ مطرح بود یعنی یک جنگ قدرت بود به شکل انشعاب مسیحیان هم خودش را نشان داد. البته بخشی از این انشعاب هم به لحاظ کلامی و هم سیاسی و اجتماعی تحت تأثیر برخورد اروپای قرون وسطی با جهان اسلام و تمدن شکوفای اسلامی ایرانی بود حالا اسلامی به آن بطور عام که نمی‌خواهم وارد آن بحث بشوم. این یک نکته که آیا در تقابل جمهوری و دینی در غرب، که یک دوقطبی تعریف شد که یکی از اینها یک تعریف تحقیرآمیزی از انسان دارد چه به عنوان فرد و چه به عنوان جامعه. یک تقدیسی برای نظام فئودالی قائل است و آدم‌ها در تعیین سرنوشت سیاسی‌شان هیچ کاره‌اند. توجه به زیبایی انسان و زیبایی جسم انسان و قدرت مادی انسان. این توجه نبوده بعداً پیدا شده است. اصل این تقابل اگر ذره‌ای هم واقعیت در پایان قرون وسطی در اروپا داشته است که من روی همین هم بحث داریم ولی هیچ ربطی به تفسیر اسلامی از انسان و خدا و جسم و روح و دین و دنیا ندارد. شما در این نگاه اسلامی این اولین تفاوت، بین جمهوریت در نگاه اسلام و نگاه امام(ره) و با جمهوریت در نگاه مدرنیته سیاسی و جدایی و تعارض آن با هر نوع ایمان و دین. البته آن‌ها به مسیحیت و کلیسا اعلان جنگ دادند ولی بعد همه ادیان را تعمیم دادند و فکر کردند همه ادیان همان کلیسا و مسیحیت است. در مبانی انسان‌شناسی جمهوری دینی شما کاملاً به جسم بشر و قدرت مادی بشر توجه دارید بدون این که به آن اصالت دهید. یعنی خود جسم بشر و قدرت بشر که می‌تواند مشارکت کند و مسئول است و حق انتخاب دارد قدرت انتخاب دارد، قدرت تشخیص دارد، آزادی، آگاهی، اراده، مسئولیت، تمام این‌ها را در چارچوب گفتمان اسلامی توحیدی می‌بینیم نه خارج از آن. یعنی یک ترازو نیست که اگر کفه روحانیت و معنویت بالا رفت کفه جسمانیت پایین بیاید. اگر کفه خداباوری بالا رفت و پایین آمد و برعکس آن کفه انسان‌باوری بالا برود! نه اتفاقاً از کرامت انسان در ذیل توحید، در ذیل عبادت خداوند تعریف می‌شود. ببینید این اولین دوقطبی، اولین تفاوت و تعارض. در اروپا نگاه مسیحی، نگاه دینی و کم‌کم نگاه غیر دینی و ضد دینی یک جنگ خدا و انسان تعریف کردند البته اول به شکل جنگ نبود کم‌کم جنگ شد! دو سه مرحله واسطه داشت که انشاءالله به آن اشاره می‌کنم. این تفاوت اول. یعنی در نگاه اسلامی بخصوص شیعی آنچه که امام(ره) مطرح کرد که انقلاب اسلامی به عنوان جمهوری دینی و اسلامی تعریف اسلامی ازجمهوریت نه تعریف مسیحی جمهوریت است که به تعارض با آن می‌انجامد نه تعریف سکولار از جمهوری که به فاصله گرفتن از دین و بعد تعارض با دین منجر می‌شود. در این نگاه شخصیت انسان به عنوان فرد و جامعه، مستقل از معنای دینی و توحیدی نیست بلکه اتفاقاً زیر نور وحی و تعالیم دینی و الهی هم در بُعد سیاسی و هم در بُعد اجتماعی خودش را نشان می‌دهد و اراده مردم به عنوان جمع، و انسان به عنوان فرد، نقش بسیار مهمی در تعیین سرنوشت خود در دنیا و آخرت دارد در حوزه سیاست و اقتصاد تا حوزه تعلیم و تربیت. چون انسان مسئول است، مخاطب است، چون آزاد و آگاه است. یعنی باید معنی آزادی و آگاهی را بفهمد و پاسداری کند. و اتفاقاً توجه به زیبایی و قدرت انسان، در نگاه اسلامی یک توجه اسلامی است یعنی در تعارض با توحید می‌گذاریم و جزو آیات الهی و جزو علائم توحید است. در این نگاه خداوند که انسان را خلق می‌کند این روح و این بدن، که بعد فرمود «تبارک الله احسن الخالقین» این‌طوری نیست که بُعد جسم و روح از هم تفکیک باشد چه رسد به تقابل و تعارض. این یک تفاوت مهم در مبنای انسان‌شناسی است بین این نوع جمهوری با آن نوع جمهوری با آن نوع ضد جمهوری. با جمهوری غربی و ضد جمهوری مسیحی. این تفاوت اول.

تفاوت دوم؛ این‌ها ادعایشان این بود که در دوره ماقبل مدرن، دوره سنت مسیحی،‌ نگاه بدبینانه به طبیعت بوده و به انسان، به هردو. ولی نگاه جدید یک نگاه خوشبینانه است. به این معنا که اصلاً در انسان هیچ بُعد منفی‌ای وجود ندارد و این باعث طبیعت‌گرایی و طبیعت‌پرستی کم‌کم شد. تمام گرایشاتی که انسان‌ها دارند نباید به خوب و بعد تقسیم بشود همه‌اش هم درست است همه‌اش هم طبیعی است همه‌اش هم خوب است اصلاً چه کسی گفته انسان و این بدن به این خاطر احترام دارد که یک کالبد طبیعی باشد و حامل روح انسان و آن روح مقدس است و این جسم یک موجود خار و پست بی‌اعتباری است. به تعبیر "سنت‌پل" از آباء کلیسا که گفت جسم سرچشمه همه بی‌نظمی‌ها و گناهان است. نه آقا گناه مفهومی ندارد. نه در حوزه سیاست، نه در حوزه جامعه، نه مسائل جنسی، نه مسائل اقتصادی، گناه و ثواب چیست؟ این عالم و این بدن برای استفاده کردن و برای لذت بردن است به هر نحوی که می‌توانید. معیارهای توهمی برای خودمان واجب و حرام نتراشیم و تخته‌گاز جلو می‌رویم. چرا مدام نکوهش می‌کنیم نیازهای جسمانی و غریزی انسان را، چرا نگاه منفی به طبیعت داریم. چرا غریزه را یک امر منفی تلقی می‌کنیم انسان ناقص و انسان کامل اصلاً نداریم انسان موجود همان انسان کامل است. همین حیوان دوپا که شما از آن تعبیر به حیوانیت انسان می‌کنید همین حیوانیت عین انسانیت است. انسانیت یک چیزی غیر از حیوانیت نیست. انسان موجود بالفعل را به رسمیت بشناسید دیگر تقسیم به خوب و بد هم نکنید. فطرت و غریزه، حق و باطل، عدل و ظلم، ‌خوب و بد، مشروع و نامشروع و... این تقسیمات چیست؟ ما فقط یک تقسیم را می‌پذیریم لذت درد. سود و ضرر جسمانی و مادی. ما این را می‌فهمیم. رنج و شادی. دیگر تقسیمات دیگری را نمی‌پذیریم. عشق انسان به انسان، عشق مادی همان که حتی به آن غریزه و شهوت می‌گویید همان درست است همان که در ادبیات کلیسایی و مسیحی جایی نداشت همین که امثال دانته و پراک آمدند آن را تقدیس کردند. ستایش جسم انسان. ما با روح دعوا نداریم ولی خیلی هم اعتماد نداریم که در من چیزی به نام روح است. ما داریم این جسم را می‌بینیم. یک وقتی زنده است یک وقت هم مرده است. خود همین جسم را تقدیس کنیم بله آفریده خداوند است خیلی خوب آفریده خداوند است. ما توضیح دیگری برای آن نداریم مجبور هستیم بگوییم خدا آفریده، چون هیچ توضیحی برای این که چرا این جهان هست؟ چرا این‌طوری است؟ چرا این‌قدر منظم است؟ چرا این بدن این‌طوری است؟ این همه پیچیدگی؟ این ترکیب را چون ما هیچ توضیحی نداریم نمی‌دانیم چیست و چرا؟ خیلی خب می‌گوییم خدا خلق کرده، خیلی خوب قبول است خدا خلق کرده است اما خدا را فقط به عنوان خالق می‌پذیریم خدا را به عنوان شارع، یعنی قانون‌گذار که در زندگی سیاسی ما، زندگی اقتصادی و زندگی خانوادگی ما و تعلیم و تربیت ما دخالت و نظارت کند دیگر این چیزها را نمی‌پذیریم. می‌آییم در نقاشی و مجسمه‌سازی در دوره رنسانس در ادبیات، کم‌کم همین جسم انسان هدف و موضوع محوری و اصلی نمایش هنری می‌شود. در مجسمه‌سازی،‌ در تئاتر. دیدید در کتاب‌های تاریخ هنر رنسانس از تابلوهای میکلانژ و اوتلو خیلی با احترام یاد می‌کنند و می‌گویند این‌ها اولین باری است که دارند زیبایی‌ها و جاذبه‌های بدن انسان را، بدن زن برای مرد و بدن مرد را برای زن نشان می‌دهد. حتی مسیح را که لخت می‌کشند می‌گویند قبلاً مسیح در صلیب و مجسمه‌سازی روح بود. جسم او دیده نمی‌شد. مریم روح بود، مریم مقدس بود. بعد از رنسانس در آن حوزه در کلیساها دیگر مجسمه‌هایی نصب می‌شود تابلوهایی نقاشی می‌شود که کاملاً جنسیت مسیح و مریم معلوم است یعنی می‌گوید کاملاً بدن زن و بدن مرد را می‌بینید یعنی مریم دیگر خیلی مقدس نیست جسم او هم دارد دیده می‌شود و بدن عیسی مسیح به عنوان یک بدن مادی جسمانی دارد دیده می‌شود. ما این‌طوری آمدیم یعنی از قرن 15 و 16 به بعد آن تابلوی میکلانژ را دیدید که خدا را به شکل انسان ترسیم می‌کند شما دوتا آدم می‌بینید هر دو هم به اندازه هم زیبا هستند. این‌ها در عرض هم هستند. انسان آیت خدا نیست انسان یکی است خدا یکی است این قدم اول است. حالا ارتباط آن با دموکراسی لائیک و جمهوری سیاسی را عرض می‌کنم.

این‌جا هم روشن است تفاوت دوم بین مبانی انسان‌شناسی جمهوری دینی در انقلاب اسلامی و دیدگاه اسلامی با آنچه امام مطرح می‌کند با این دوتا دیدگاه متعارض در اروپا، چه مسیحی و چه ضد مسیحی آن، دجّال آن که مدرنیته باشد دجال آن مسیح و ضد مسیح. در نگاه اسلامی شما به یک معنا نگاه خوشبینانه به همه چیز دارید چون همه چیز را آیات الهی، مخلوق خدا، صنع الهی، نظام احسن، حکیمانه و درست می‌بینید به تعریف عرفا که می‌گویند این‌ها تمام عالم تجلی و جلوه خداست طبیعت و ماوراءالطبیعه است. نمی‌تواند زشت باشد. هیچ چیز در این عالم زشت و نادرست نیست. اصلاً واقع‌بینی یعنی خوش‌بینی. عالم درست آفریده شده هیچ جای آن مشکلی ندارد نه در ابعاد مادی و جسمانی‌اش نه در حوزه مفاهیم روحانی‌اش و اصلاً طبیعت و ماوراء الطبیعه – فیزیک و متافیزیک - را نباید تفکیک کنیم جسم و روح را دوتا چیز جدا و در تعارض با هم نباید ببینید که بگویید روح پاک است جسم ناپاک است یا بگویید اصلاً روحیوجود ندارد موهوم است جسم است که پاک است و اصیل است. هیچی شما نگاه دینی و توحیدی دارید یعنی این‌ها یک کاسه است این‌ها را واحد می‌بینید الهی می‌بینید به جسم و روح. حتی غریزه و طبیعت، حتی شهوت. این‌ها نعمت خداست اینها بد و زشت نیست. آن چیزی که این‌ها را امکان مثبت را به امکان منفی تبدیل می‌کند مواجهه نادرست ما با این نعمت‌ها یعنی با غریزه، با شهوت، با جسم و عالم ماده و طبیعت است این‌ها منفی نیستند. قرآن سوگند می‌خورد به همین مادیات و جسمانیات. به خورشید قسم می‌خورد، به ماه، به درخت، به زمین. قسم به نفس انسان می‌خورد چون این‌ها را قسم به چیز مقدس می‌خورند چطوری است که خدای قدوس، قسم می‌خورد به مخلوقات مادی‌اش برای این که تمام مادیات بُعد معنوی دارند حقیقت آن‌ها معنوی است پس یک خوشبینی عام کیهانی در نگاه اسلامی وجود دارد که جسم نماینده شیطان نیست روح نماینده خدا. جسم و روح مخلوق خداست. شیطان هم مخلوق و از طرف خدا مأذون است. اصل وجود شیطان هم خیر است چون کار خداست. دعوت شیطان و وسوسه شیطان وقتی از طرف انسان لبیک گفته می‌شود شرّ می‌شود آن هم شرّ برای انسان، نه شر مطلق، شر نسبی برای انسان تو را ثابت می‌کند. این‌ها خیلی تعابیر مهمی است. تفاوت ما با هر دوتا نگاه متضاد دینی و دینی در غرب. نگاه قرون وسطایی‌شان و به اصطلاح نگاه رنسانس به بعدشان. اما در جزء که وارد می‌شویم ما نه باید خوشبین باشیم نه بدبین. باید واقع‌بین باشیم. واقعیت انسان دوبُعدی است انسان می‌تواند در این عالم پست‌ترین موجود و رذل‌ترین موجود باشد و یا شریف‌ترین و عالی‌ترین موجود باشد. این که قرآن می‌فرماید شما می‌توانید به شیطان سجده کنید عبد او می‌شوید حزب او می‌شوید یا از این طرف شما کاری کنید که فرشتگان به شما سجده کنند که شما مسجود ملائک و حزب‌الله می‌شوید. یعنی یک چنین طیفی که از دو طرف وسیع است هم به لحاظ فردی و هم اجتماعی. واقع‌بینی یعنی نقاط مثبت و منفی هردویش را ببین. کسی که نکات منفی خطر و تهدید را نبیند همه تهدیدها را انکار کند که این واقع‌بین نیست دشمن خود را نبیند که شیطان و نفس خودش هست. کسی هم که خوبی و نقاط مثبت و امکان تکامل سریع و استثنایی انسان را حتی در حوزه سیاست نبیند آن هم واقع‌بین نیست. در این نگاه کالبد یا جسم یک موجود خار و پستی نیست که شما اگر خواستید آن سیاست و حکومت نیازهای جسمانی مردم را تأمین کنید مثلاً امنیت، بهداشت، تغذیه، ورزش، تفریح، فکر کنید این‌ها یک نقاط منفی ضد دینی است. این‌ها روحانی و معنوی نیست این‌ها ابعاد سکولار و غیر دینی است. نه. شما در نگاه دینی و جمهوری دینی حقوق مادی مردم را کاملاً باید ببینید تا نگاه الهی به حقوق مادی دارید. حق‌الناس ریشه‌اش باز حق‌الله است یعنی جمهوریت هم که می‌آید باز ریشه‌اش شریعت و توحید است. ریشه‌اش حق‌الله است. در غرب حق‌الله و حق‌الناس علیه هم تعریف شد گفتند شما طرفدار حق‌الناس هستید حق‌الناس اصلاً ربطی به خدا ندارد و همه‌اش قرارداد اجتماعی خودمان است دموکراسی و جمهوریت. چپ آن، راست آن. یا حق‌الله است. حق‌الله هم اگر هستی که به حق‌الناس کاری نداری! این‌ها هر دویش غلط بود. در نگاه اسلامی که جمهوری دینی تعریف می‌شود در علوم سیاسی‌اش، در تعلیم و تربیت آن، در همین ابعاد، خانواده و... حق‌الناس مقدس ست چرا؟ چون ریشه آن حق‌الله می‌شود. یعنی همان جمهوری اسلامی می‌شود تفسیر اسلامی از جمهوری نه تفسیر مادی از جمهوری. پس شما نگاه احترام‌آمیز به طبیعت، به جسم، به نیازهای انسان، حتی عشق انسان به انسان. عشق انسان به انسان هم دو جور است. عشق توحیدی، عشق کافرانه. عشق توحیدی این است می‌دانید در روایات ما می‌گوید زن و شوهر همین که به هم نگاه می‌کنند عبادت است. خیلی عجیب است این یعنی عشق انسان به انسان. به هم لبخند بزنند عبادت حساب می‌شود. بچه‌ها به پدر و مادرشان نگاه می‌کنند عبادت است. پدر و مادر با محبت و عشق به بچه‌هایشان نگاه می‌کنند عبادت است. عشق انسان به انسان در نگاه اسلامی در تعارض عشق انسان به خدا یا خدا به انسان نیست. اصلاً خدا می‌گوید می‌خواهید دوست‌تان داشته باشید بیشتر به انسان‌ها خدمت کنید. چقدر ما این روایت را داریم که «أحبّکم الی الله» چه کسی از شما پیش خدا محبوبتر است؟ که عاشق خداست و خدا عاشق اوست. «أنفعکم للخلق» هرکس به بندگان خدا به آدم‌ها به حیوانات، به گیاهان و به همه موجودات این عالم بیشتر عشق بورزد و خدمت کند با توجه به خدا، او به خدا نزدیک‌تر است. ما در نگاه اسلامی دعوای خدا و انسان نداریم. خدمت به جمهور خلق عبادت خداست. خیانت به خلق، ظلم به مردم، اعلام جنگ به خداست. این‌ها که می‌گویم عیناً ترجمه روایات است. قرآن دوتا محارب تعریف کرده است یکی کسانی که می‌آیند امنیت مردم را بهم می‌ریزند و مردم را مسلحانه می‌ترسانند محاربی که حکم او اعدام است. شدیدترین حکم قرآن در مورد کسانی گذاشته شده که انسان‌ها را می‌ترسانند می‌گوید این‌ها را اعدام کنید به صلیب بکشانید دست چپ و پای راست یا برعکس قطع کنید یا تبعیدشان کنید اجازه ندهید حریم انسان و مردم و امنیت انسان شکسته بشود. اجازه ندهید کسی انسان‌ها و مردم را به وحشت بیندازد. یک جای دیگر هم که می‌گوید محارب راجع به رباخوار است «فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ...» (بقره/ 279)؛ می‌گوید این‌هایی که انسان‌ها را استثمار اقتصادی می‌کنند غارت می‌کنند این‌ها به خدا و رسولش اعلان جنگ دادند و می‌دهند. پس خدا دوتا اعلان جنگ می‌کند و هر دو به انسانی است که به انسانها، به مردم و به جمهور ستم می‌کنند. کجا تقابل خدا و جمهور است حتی جسم انسان را شما نگاه الهی به آن می‌کنید. عشق به خلق، عشق به محرومین، عشق انسان به انسان، عشق انسان به حیوان و خدمت به حیوانات. در روایت داریم یک کسی بخاطر این که یک سگ را سیر می‌کند همین عمل یک عمل بهشتی است. آقا می‌گویید که سگ نجس است؟! نجس است یعنی با سگ قاطی نشو و توی رختخواب نرو. نه این که معنی‌اش این است که سگ یا خوک حیوان بدی است آن‌ها را اذیت کنید و حقوق‌شان را رعایت نکنید. هر حیوانی را که اذیت بکنید گناه و ظلم است. خوک را تشنه نگه دارید ظالم هستید و گناهکارید. کافر هم نجس است. شما مگر باید به کافر توهین کنید هرکس که مسلمان نیست. نه. حقوقش را باید ضایع کنید و یا باید به کافر ظلم کنید؟ هرگز. قرآن و روایات می‌گوید حق ندارید به مشرک و کافر ظلم کنید. اگر با شما جنگید می‌جنگید و الا جنگی ندارید کمکش کنید و آن‌ها را به توحید دعوت کنید. می‌گویند خون نجس است. معنی‌اش این نیست که اگر خون فایده ندارد. اگر خون نباشد که شما نمی‌توانید زندگی کنید. مایه حیات شماست. نجس است یعنی حریم قائل شو و خون نخور. یا شراب نجس است معنی‌اش این نیست که شراب هیچ فایده‌ای ندارد. خود قرآن می‌گوید شراب و قمار بی‌فایده هم نیست ولی صدمه‌اش بیشتر از فایده‌اش هست. قرآن می‌گوید قمار و قماربازی حرام است و خودش هم توضیح می‌دهد و می‌گوید وقتی قمار می‌آید بین شما کینه و دشمنی ایجاد می‌شود رابطه انسان با انسان بهم می‌خورد. این‌هایی که می‌گویند گناه معصیت خداست هیچ کدام آن‌ها به خداوند صدمه نمی‌زند همه‌اش دارد به انسان صدمه می‌زند. غیبت ترور شخصیت انسانی است که نیست تا از خودش دفاع کند. تهمت،‌ افترا، غصب، سرقت، تجاوز به حقوق مالی انسانها، تمام گناهانی که خدا می‌گوید گناه است و معصیت خداست همه‌اش برای دفاع از حریم انسان است یا حریم خودت یا حریم بقیه. حق‌الله و حق‌الناس هر دویش همین است. آقا شما به خدا احترام می‌گذارید یا به مردم؟ این چه حرفی است من خدا را مبنا قائل هستم اما به خاطر خدا و به فرمان خدا باید حقوق مردم را رعایت کنم و رأی مردم در چارچوبی که خداوند حکم قاطعی نداده و جزو حق‌الناس قرار داده است باید احترام بگذارم به خاطر خدا. حق‌الناس حق شرعی است. بعضی‌ها فکر کردند وقتی می‌گویند حق مردم حق‌الناس است یعنی دموکراسی لیبرال! نه. اصلاً آنها حق‌الناس به این معنا در دیدگاه لیبرال وجود ندارد حقوق مردم هم که می‌گویم کاملاً قراردادی است در نگاه اسلامی وقتی می‌گویند حق مردم، حقوق الناس، همه‌اش که قراردادی نیست ریشه‌های آن ذاتی و الهی است با قرارداد نمی‌توانید برطرف کنید. حق‌الناس، حقوق بشر، حقوق مردم، حقوق جمهور در نگاه اسلامی همه‌اش قراردادی محض نیست چون چیزی که با قرارداد می‌آید با قرارداد هم می‌رود. بادآورده را باد می‌برد. اگر شما گفتید ما فقط با قرارداد دموکراسی و جمهوریت و حقوق اجتماعی و حقوق سیاسی تعریف می‌کنیم خب معنی‌اش این است که با قرارداد هم می‌توانی آن را برداری. در حالی که در نگاه اسلامی حق‌الناس و حقوق مردم یک بخشی از آن قراردادی است اما بخش اصلی آن قرارداد نیست. حقوق الهی تکوینی است شریعت است. الآن اگر همه ما با هم توافق کنیم قرارداد اجتماعی بگذاریم، 99درصد ما توافق کنیم که به یک نفر ظلم کنیم طبق دموکراسی لیبرال می‌شود قرارداد اجتماعی و پروتکل اکثریت است اما طبق دیدگاه اسلامی نمی‌توانید. حالا یک چیز دیگر بگویم حتی آن یک نفر، خودش هم توافق کند بگوید به من توهین کنید من را ضایع کنید در اسلام چنین حقی نداریم. اسلام می‌گوید هم تو جهنمی هستی که ظلم را پذیرفتی، و هم این 99تا جهنمی هستند که به تو ظلم کردند هر دویتان جهنمی هستید. اصلاً شما وقتی حقوق بشر فقط در نگاه توحیدی – اسلامی مقدس می‌شود در نگاه لیبرال حق و حقوق بشر مقدس نیست جمهوریت هم پشتوانه محکم دائمی ندارد همه چیز قراردادی خواهد بود.

تفاوت دیگر، این برای شما جالب نیست که پدر جمهوری مدرن، پدر علوم سیاسی جدید کیست؟ ماکیاولی. در تاریخ علوم سیاسی درس‌های دانشگاهی در دنیا هرجا می‌روید می‌گویند ماکیاول، بعد می‌گویند توماس هابز و... ماکیاول و هابز پدران جمهوریت مدرن هستند قرارداد اجتماعی در حوزه سیاست؛ و پدران تفکیک دین از سیاست، دین از اخلاق، عدالت از سیاست البته معنای دینی‌اش. این‌ها پیشگامان مدرنیته سیاسی هستند و جالب است ماکیاول به عنوان پدر جمهوریت شناخته می‌شود و خودش هم در اختیار شاهان بود از دو طرف هم بود شما در زندگی‌نامه‌اش را بروید ببینید آدم فرصت‌طلبی است یک وقت با جمهوریخواهان است یک بار با سلطنت است و دو- سه بار تغییر شده است و به هر دو هم می‌گفته پول بدهید برایتان تئوری می‌نویسم. روشنفکر درباری. ایشان پدر اومانیزم سیاسی است. ماکیاولیزم، اصطلاح ماکیاول را شنیدید وقتی می‌خواهند بگوید طرف ماکیاول است و این روش ماکیاولیستی است یعنی حساب کتباب ندارد این سیاست پدر و مادر ندارد. یعنی اخلاق و تعهد سرش نمی‌شود دروغ می‌گوید خیانت می‌کند اصالت قدرت است. این‌ها چیزهایی نیست که به آن‌ها نسبت داده باشی صریح این‌ها را در کتاب‌هایشان گفتند و نوشتند. بروید کتاب «شهریار» ماکیاول را ببینید البته یک جاهایی می‌گوید که این کارها خوب نیست و من توصیه نمی‌کنم ولی در واقع همه در کل کتاب دارند توصیه می‌کند. می‌گوید اخلاق اخلاق که می‌گویید این اخلاق برای رابطه فرد با فرد است که مسیحیان گفتند برای پیرزن‌ها خوب است اما اخلاقی که در سیاست است با آن فرق می‌کند این‌جا همه چیز معکوس است. در زندگی فردی می‌گویند دروغ نگویید غیر اخلاقی است. شما اگر در سیاست دروغ نگویید به قدرت نمی‌رسید یا قدرت را از دست می‌دهید پس دروغ بگو! ولی وانمود کن که راست می‌گویی! این شروع سیاست مدرن و سکولار است. تفکیک اخلاق و دین از سیاست و اقتصاد. امکان ارتباط معاد و معاش. قطع رابطه انسان با خدا. تبدیل سیاست به جنگ قدرت و تبدیل اقتصاد به جنگ ثروت. تبدیل جامعه به جنگل. منتهی جنگلی که می‌گوید همه حیوان درنده هستند ولی بیایید یک قرارداد اجتماعی بگذاریم که کمتر همدیگر را پاره پاره کنیم. حرفش این است. در حالی که شما در نگاه اسلامی و توحیدی، دیگران رقیب تو نیستند دشمن تو نیستند حتی شریک تو هم نیستند همه ما یک نفر هستیم برادر و خواهریم. سود تو در ضرر دیگری نباید تعریف بشود خب این‌ها دوتا نگاه به انسان است. اتفاقاً این نگاه خوشبینانه به انسان است آن نگاه بدبینانه به انسان است. هابز می‌گوید انسان گرگ انسان است هرکس غیر از این بگوید حرف مفت زده. آدم‌ها ظاهراً به هم می‌خندند و الا همه‌شان وحشی و خطرناک هستند لذا هرکسی باید به فکر خودش باشد و چون هرکسی نمی‌شود به فکر خودش باشد این گرگ‌ها باید با همدیگر یک قراردادی ببندند. امام(ره) یک وقتی می‌گفت این قدرت‌های استکباری آمریکا،‌ شوروی، انگلیس این‌طوری هستند. گله‌های گرگ وقتی گرسنه هستند و شکار ندارند وسط بیابان و برف می‌خواهند بخوابند هیچ کدام پشت به همدیگر نمی‌کنند رو به همدیگر می‌خوابند و معمولاً یک چشم‌شان را باز نگه می‌دارند. چون می‌داند اگر بخوابد یا پشتش را بکند بقیه می‌آیند او را می‌خورند چون گرسنه هستند. امام(ره) گفت این‌ها این‌طوری‌اند. هابز می‌گوید انسان، ذاتاً و طبیعتاً گرگ انسان است. این انسان‌شناسی مبنای سیاست سکولار و جمهوری مدرن شد قراردادهای اجتماعی. ماکیاولی آغاز اومانیزم و جمهوریت در اومانیزم سیاسی بود. می‌گویند ایشان از اولین انسان‌گراها و اومانیست‌هاست. کسی است که صریح دعوت می‌کند به بی‌اخلاقی در سیاست. می‌گوید اخلاق جایش در سیاست نیست. مسئله سیاست قدرت است. یک حرفه است یک فن است. هدف او اصلاً آدم بودن و عدالت و رشد اخلاقی و این چیزها نیست. هدفش کسب قدرت و حفظ قدرت است. این سیاست مدرن است. این حرف‌هایی که مسیحی‌ها و کلیسا می‌گفت که کلاً دین می‌گوید اخلاق و عدالت و آخرت و خدا و بهشت، همه این‌ها حرف مفت است. یعنی حرف مفت نیست برای زندگی شخصی‌تان است در زندگی شخصی‌تان هر کاری دوست دارید بکنید دین یک مسئله شخصی است و ربطی به سیاست و اقتصاد و حکومت ندارد. می‌گوید در عرصه سیاسی اگر کسی بیاید به وعده‌هایش پایبند باشد و به شعارهایش ملتزم بماند این آدم احمقی است! این فاقد عقلانیت سیاسی است این عقلانیت ندارد. این غیر عقلانی است این می‌شود سیاست سنتی. هدف، هر نوع ترفند و ریا جائز است برای کسب قدرت و حفظ قدرت. خب این برخورد. یکی از چیزهای عجیب این است این‌ها را می‌گویند اومانیزم و انسان‌گرایی درحالی که این نوع نگاه به قدرت و ثروت یک نگاه انسانی است یا غیر انسانی؟ از این نگاه حیوانی‌تر نمی‌شود. من نمی‌دونم چرا حیوانیت‌محوری را شاخص انسان‌گرایی و اومانیزم در حوزه مدرنیته تعریف کرده‌اند از جمله در مدرنیته سیاسی. در اقتصاد هم همین است. گفتند داروینیزم، داروین در حوزه زیست‌شناسی و طبیعت گفت قوی می‌ماند باید طبق قانون قوی هم بماند و ضعیف از بین می‌رود. حالا او گفت من توصیف می‌کنم نخواست لزوماً توصیه کند یک دفعه این را در مدرنیته بعد از رنسانس به اجتماع آوردند گفتند داروینیزم اقتصادی، داروینیزم اجتماعی، داروینیزم سیاسی، قوی می‌ماند و ضعیف می‌رود. در هر حوزه ملی و بعد هم در حوزه بین‌الملل در جهان. من بمب اتم دارم من باید تو را غارت کنم. من باید رئیس باشم. تو نداری باید توی سری خور باشی. ارباب داریم نوکر داریم این‌طوری تعریف کردند. انقلاب اسلامی می‌آید و با نگاه انبیایی و دینی می‌گوید که اصلاً چنین چیزی نداریم معیار قدرت و ثروت نیست. معیار ارزشگذاری، معیار کرامت انسان، تقوا، علم و عدالت است. تقوا یعنی زندگی اخلاقی. معنی تقوا این است که یعنی هر کاری می‌خواهی بکنی کنش و واکنش در هر حوزه‌ای اول بیندیش که ای با انسانیت چه نسبتی دارد؟ با خدا چه نسبیتی دارد؟ (تقوی‌الله) آیا این مسیر درست است یا نه؟ بعد بهدرستی و نادرستی آن بیندیش، ملتزم شو بعد وارد عمل بشو. این یعنی تقوا. تقوا وقایه یعنی نگه داشتند یعنی خودت را در مسیر نگه دار. یعنی فقط تو یک حیوانی نیستی که هدف تو فقط ادامه حیات طبیعی و حیوانی است. نه. تو انسان هستی ادامه حیات به نحو خاص، به نحو انسانی. این تقواست. خب اصلاً این حرف‌ها درست مقابل انسانیت و انسان‌گرایی است. اسم آن را انسان‌گرایی و اومانیست می‌گذارند. کشف انسان، انسان را کشف کردیم نه آقا حیوانیت انسان را از قبل هم کشف کرده بودند منتهی شما دارید او را می‌پرستید. شما برجسته‌اش کردید. انسانیت انسان را به حاشیه بردید و اسم آن را اومانیزم سیاسی گذاشتید. انسانیت انسان زیر چرخ حیوانیت همان انسان رفت. حیوانیت انسان چیز بدی نیست. خداوند می فرماید ابعاد حیوانیت انسان را من خودم خلق کردم. من در شما شهوت و لذت و جسم و نیازهای جسمانی را قرار دادم منتهی این‌ها را ابزاری در خدمت رشد شما قرار دادم نه علیه رشدتان. دو جور می توانید با این غریزه و طبیعت و جسم مواجه بشوید و الا شهوت و لذت هم نعمت خداست. شماها در دعاهایتان چقدر دارید که می گویید خدایا شکر به خاطر همین لذت های جسمانی و مادی. یعنی اینها هم نعمت است منتهی به لذت های مادی اصالت نمی دهیم این ها باید ابزار باشد نه هدف ولی برای ما هدف می شود! لذت ببریم که لذت ببریم. بعضی‌ها زندگی می‌کنند تا لذت ببرند امثال بنده! بعضی ها لذت می برند تا زندگی کنند تا رشد کنند. لذت لازمه زندگی است ولی نباید به آن اصالتع داد. این‌ها می‌گویند. این‌ها می‌گویند در حوزه سیاست هم اصالت لذت و سود است. مدام به لحاظ نظری و عملی با انسانیت فاصله می‌گیرد ولی مدام هم اسم آن را انسان‌گرایی می‌گذارد و الا سوال من این است اگر قرار شد هرکسی به فکر خودش باشد و اخلاق در سیاست و اقتصاد در بازار و دولت تبدیل به ضد اخلاق و اخلاق بشود چطوری بعد می‌آیید سفارش می‌کنید که به پیمان بین انسان‌ها و اصول قراردادی پایبند باشید چون اصلاً جمهوریت و دموکراسی یعنی قرارداد اجتماعی. یعنی قراردادی با هم می‌گذاریم و پای آن می‌ایستیم ولو یک جاهایی موقتاً به ضرر من بشود من پای آن می‌ایستم. سؤال من این است که یکی از تناقض‌های بزرگ در این دیدگاه‌های جمهوری مدرن و جمهوری سکولار این است که چطوری می‌شود هم سکولار باشی یعنی از همه روابط قداست‌زدایی کرده باشی و هیچ امر مقدسی را قبول نداشته باشی و در عین حال پای تعهدات و قرارداد اجتماعی و پروتکل‌های سیاسی بایستی حتی اگر به ضررت باشد. حتی وقتی می‌توانی پروتکل را زیر پا بگذاری و مجازات نشوی. به چه دلیل پایبند می‌مانی؟ چنانچه پایبند نمی‌مانند و نماندند. نظام‌های لیبرال دموکراسی شدند دیکتاتوری سرمایه‌دارها. جمهوریت در کار نیست. جمهور ابزار هستند قربانی می‌شوند. مردم‌سالاری نیست مردم‌سواری است منتهی در نظام سرمایه‌داری سرمایه‌داران سوار مردم هستند در نظام سوسیالیستی و کمونیستی هم حزب کمونیست و رهبر حزب کمونیست این‌ها سوار مردم شدند هر دو مردم‌سواری بود هیچ کدام واقعاً احترام به حق مردم، رأی مردم در چارچوب خاص نبوده و نیست و علتش هم همین است که این تناقض بنیادین وجود دارد. نمی‌توانی موازین و مبانی اخلاق اجتماعی را قداست ارزش‌ها و معنویت را حذف کنی و ندیده بگیری که انسان‌گرایی و انسانیت آن‌جا معنی پیدا می‌کند و در عین حال بگویی ما به هیچ امر مقدسی قائل نیستیم ولی پای قرارداد اجتماعی و جمهوریت و دموکراسی و رأی اکثریت می‌ایستیم ولو به ضرر ما تمام بشود! بله اگر از پلیس و دادگاه بترسی اسم این وفاداری نیست بلکه ترس و اجبار است. اما اگر پلیس و ترس و زندان نباشد در کدام دموکراسی لائیک مردم، توده، بخصوص صاحبان قدرت و ثروت پای قراردادها و تعهدات‌شان می‌ایستند وقتی که قائل هستند اخلاق حرف مفت است و خدا و آخرتی هم در کار نیست. عرض کردم جمهوریت واقعی و مردم‌سالاری واقعی فقط در ذیل امر مقدس الهی امکان و معنا پیدا می‌کند چون شما آن‌جا در جمهوری اسلامی و دینی، منشأ حق‌الناس را حق‌الله می‌دانید. ظلم کردن به انسان‌ها را خیانت به خداوند می‌دانید حتی اگر مردم نفهمند تو حق نداری کلاه آن‌ها را برداری. حتی اگر خودشان راضی بشوند تو نمی‌توانی به آن‌ها ظلم کنی. اما در جمهوری‌‌های سکولار می‌توانی چون اخلاق و ارزش معنوی و وحی و توحید وجود ندارد همه چیز قرارداد من و توست. اگر در قرارداد من توانستم سر تو را کلاه بگذارم و تو هم راضی شدی خب دو طرف راضی، گور بابای قاضی! دیگر چه طلبی از من داری؟ خودت هم نفهمیدی کلاهت را برداشتم. اصلاً خودت هم فهمیدی و راضی شدی اما در فرهنگ اسلامی طرف تو نفهمد که تو داری کلاهش را برمی‌داری باز هم حق نداری. راضی بشود به این که کلاهش را برداری باز هم حق نداری. ولو خودش راضی شود و همه هم رأی بدهند به این که – اکثریت نه همه- ظلم نمی‌ّکرد و حق ندارید چنین رأیی بدهید. این‌جاست که می‌گویند مردم‌سالاری و دموکراسی اکثریت در چارچوب عدالت و شریعت، در چارچوب دین، در چارچوب توحید و اخلاق، به شرط حق‌الله و حق‌الناس که هر دویش به نفع انسان و مصلحت انسان است نه منافع خدا.

خب این سفارش‌هایی که ماکیاول در کتاب «شهرداری» راجع به قدرت می‌کند این‌ها چه نسبتی با انسانیت دارد که می‌گویند پدر جمهوریت مدرن و علوم سیاسی، مدرنیته سیاسی و پدر اومانیزم در حوزه سیاست حالا یک جاهایی می‌گوید از قانون دفاع می‌کند، حکومت باید به مردم خدمت ‌کند، کلمه جمهوریت را هم بیاورند این‌ها شروع سیاست مدرن حساب می‌شود و این‌ها پدران قرارداد اجتماعی هستند که بعدها دموکراسی است. خب ولی در عین حال ایشان در این کتاب تصریح می‌کند – شما هر صفحه این کتاب را که ببینید از این حرف‌ها دارد – می‌گوید شهریار، حاکم، دولت، نمی‌تواند و نباید به قول خودش و به وعده‌هایش وفادار بماند. چون وقتی به مردم قول می‌دهید و منافع مردم را در نظر می‌گیرید که به شما رأی بدهند اما وقتی که به قدرت رسیدی تو باید منافع خودت را در نظر بگیری نه منافع مردم را. لذا کلاه مردم را بردار می‌شود برداشت. به اسم مردم‌سالاری سرمایه‌دارسالای راه بیندازی و منافع اقلیت سرمایه‌دار می‌شود ولی بگو منافع مردم! بگو منافع ملی! منافع حزب کمونیست است بگو منافع مردم است. می‌گوید فقط در یک صورت دولت مدرن می‌تواند، جمهوری می‌تواند به تعهداتش وفادار بماند و آن وقتی است که عمل به آن تعهدات و شعارها و وعده‌ا به ضرر خودش تمام نشود بلکه به نفعش تمام شود و قوی‌تر و مسلط‌تر بشود و محبوبیت اجتماعی او بیشتر بشود ولی اگر یک جایی به نفع مردم است ولی به ضرر خودش و به ضرر حاکم تمام می‌شود و منافع خودش تأمین نمی‌شود این‌جا اگر دنبال حق جمهور و حق الناس باشد احمق است! این‌جا اخلاق، ضد اخلاق است. دقت کنید می‌گوید این حرفی که در نگاه‌های اخلاقی و دینی می‌گویند که لازم است شهریار دولتمردان و حاکمان و آن‌هایی که انتخاب می‌شوند و رآی می‌آورند و بین کسانی باشند که صلاحیت‌های خوبی داشته باشند از بین آدم‌های درست و اخلاقی باید کسی انتخاب بشود نه همین‌طوری کلی. می‌گوید معنی این حرف این است که اصلاً این‌ها الازم نیست. ما در سیاست به آدم خوب چه کار داریم؟ ما با آدم ماهر در سیاست کار داریم ما متخصص می‌خواهیم متعهد نمی‌خواهیم! خیلی خب متخصصی که به مردم متعهد نیست از تخصص خود علیه مردم و به نفع خودش استفاده می‌کند. اختلاس می‌کند، خیانت می‌کند. و کسی نمی‌تواند حقیقتاً متعهد به مردم باشد الا این که این تعهد تعریف توحیدی داشته باشد یعنی خودت را در محضر خدا ببینی. به قیامت و عالم غیب ایمان داشته باشی تا تعهد به خدا نباشد تعهد حقیقی به مردم نیست تا یک حدی هست نمایش است لحظه‌ای که می‌بینی مردم نمی‌فهمند یا به نفع تو نیست به مردم خیانت می‌کنی، کلاهشان را برمی‌داری. اسم‌تان چپ است، راست است، هرچه که هست، مذهبی، غیر مذهبی، اسم این‌ها مهم نیست خودش مهم است. این‌ها را دقت کنید لذا شما می‌گویید در سیاست مدرن مهم نیست چه کسانی بر شما حکومت می‌کنند مهم این است که چگونه حکومت می‌کنند که خودشان سقوط نکنند و قدرت را حفظ کنند این مهم است شما دنبال مسائل دیگری نباشید.

نکته چهارم؛ حالا از "جان‌لاک" هم یک چیزی بگوییم که او را هم به عنواان پدر جامعه مدنی و نظام لیبرال می‌دانند. می‌دانید که هیچ کدام این‌ها بطور صریح ضد دین حرف نزدند. هیچ کدام نگفتند که دین و خدا دروغ است و ما مخالف و ملحد هستیم هیچ کدام‌شان. ولی الحاد سیاسی و الحاد اقتصادی را به نام این که هم خدا را قبول داریم و هم این را قبول داریم کم‌کم تئوریزه شد و الا... مثلاً جان‌لاک که از پدران لیبرالیزم و جامعه مدنی است هرگز علیه خدا و ایمان و مسیح حرفی نزده است اصلاً استدلال و برهان برای اثبات خدا می‌آورد و از حقوق طبیعی که جنبه الهی دارند حرف می‌زند. این‌ها خودشان را بی‌دین و ضد دین تعریف نکردند حتی مسیحی بودند و بعضی‌هایشان کلیسا هم می‌رفتند. ولی می‌گفتند ببینید دوتا قلمرو داریم این‌ها را قاطی نکنید. قلمرو ایمان مسائل شخصی بین من و مسیح پسر خدا عیسی مسیح است. آن‌جا کلیسا می‌رویم هرکس می‌خواهد برود کلیسا برود. اما در حوزه سیاست و اقتصاد است. این‌جا ما به ایمان کاری نداریم و ایمان اصلاً نباید دخالت کند. این‌جا صحبت از حق و باطل و عدل و ظلم و این که خدا راضی است تا ناراضی است نباید بکنیم. این‌جا خرد کیهانی لازم نیست. خرد هستی‌شناسی لازم نیست. خرد پیامبرشناسی و سعادت و شقاوت معنی ندارد این‌جا یک خرد است آن هم خرد ابزاری است. خرد جزئی سیاسی به این معنا که چه کار کنیم که با قدرت و ثروت عمومی چه کار کنیم که کمتر دعوا بشود و بیشتر لذت ببریم. ما جداگانه دانشمند هستیم، جداگانه مسیحی هستیم. جداگانه سیاستمدار می‌شویم جداگانه به کلیسا می‌رویم! جداگانه فعال اقتصادی هستیم و مرد بازار هستیم و جداگانه مؤمن هستیم! باید ارتباط این‌ها را با هم قطع کنیم! تو می‌توانی مؤمن باشی کلیسا بروی در عین حال رباخوار باشی و بگویی که ربا بخوریم سریع‌تر ثروتمند می‌شویم! هر دویش قابل جمع است. رباخوار مذهبی. ما دو نفریم، من دو بُعد هستم. شخصیت انسان دوبُعدی است من جداگانه رباخوارم و جداگانه به کلیسا می‌روم و کاملاً‌هم به عیسی مسیح و به مریم مقدس معتقد هستم حالا نوع اسلامی‌اش هم هست، شیعه، سنی و همه مذاهب از این چیزها دارد. این تفکیک، این شیعه لندنی که در شیعه می‌گویند همین است. جداگانه می‌گویند سیاست و اقتصاد دست ثروتمند و قدرتمندها بدهیم و جدا جدا هم به عزارداری و زیارت می‌رویم ربطی به هم ندارد. خب این تفکیک و تقابل، یعنی شقه کردن انسان از وسط! یعنی شقه کردن جسم و روح. فرد و جامعه. دنیا و آخرت. ماده و معنا. این درست خلاف دعوت انبیاء است. خب اسم آن را قانون طبیعت می‌گذارد و بعد هم می‌گوید طبیعت مخلوق خداست. قانون طبیعت، قانون خرد است ما وقتی که با عقل و تجربه سراغ طبیعت و سیاست می‌رویم هیچ کاری به عیسی و مسیح و کلیسا نداریم معادلات قدرت و معادله قوا را باید حل کنیم. چه کار کنیم که بیشتر قدرت به دست ما برسد و چه کار کنیم که با پروتکل و قرارداد اجتماعی کمتر به هم صدمه بزنیم؟ این‌ها پدران لیبرال دموکراسی حساب می‌شوند. خیلی خب این حرف یک بخش مثبتی دارد که مسیحیت سعی می‌کند خدا را کلاً حذف نکند ولی عملاً حذف می‌کند، نظراً حذف نمی‌کند ولی عملاً حذف می‌کند و خدا را دور می‌زند. یک خدای خنثی تعریف می‌کند و خدایی که کاری به سیاست و اقتصاد و خانواده و تمدن‌سازی ندارد. شما به ریشه‌های فلسفی آن برگردید مثلاً اسپینوزا یا جان‌لاک مباحثی که دارند به عنوان پدران خردگرایی هستند این‌ها با واسطه تحت تأثیر فلیسوفان مسلمان و اسلامی بودند. تحت تأثیر ابن‌سینا، فارابی، ابن‌رشد بودند ولیکن کم‌کم آن فلسفه عقلی و اسلام‌زدایی و الهیات‌زدایی کردند و لائیک کردند بعد از این‌ها ضد دین شد ولی بذرش همین موقع بود هیچ کدام این‌ها ضد دین نبودند. اسپینوزا و لاک و امثال این‌ها تفکیک بودند یعنی تفکیک قلمرو خرد از ایمان، تفکیک به آن معنا می‌گویم نه به این معنایی که بعضی‌ها این‌جا می‌گویند.

اصلاً جنبش روشنفکری و روشنگری در قرن 18 به این شکل بوجود آمد. معنی روشنفکری همین بود. در غرب روشنفکری ضد دین متولد نشد. این را بدانید که در غرب، روشنفکری از درون کلیسا بیرون آمد تحت تأثیر برخورد آن با جهان اسلام بود یک مرتبه الهیات کلیسا زیر سؤال رفت. عقل‌گرایی اسلامی مطرح شد. تمدن‌سازی مطرح شد که چطور آن‌جا هم دین است ولیکن با این چیزی که کشیش‌ها می‌گویند فرق می‌کند. آن‌جا از عقل و عدالت حرف می‌زنند، از پیشرفت حرف می‌زنند و کاملاً هم به خدا و آخرت معتقدند هستند و به مسیح هم احترام می‌گذارند ولی می‌گویند خدا نیست. پیامبر بزرگ معجزه بزرگ خداست. این‌ها اثر گذاشت. جهان اسلام در همه عرصه‌ها پیشرفته و متمدن بود علوم انسانی، حقوق، علوم صنعتی، پزشکی، جراحی، فضاشناسی، زمین‌شناسی، گیاه‌شناسی، مساجد بزرگ، حمام‌های بزرگ، کتابخانه‌های میلیونی، بیمارستان‌های بزرگ، در حالی که در کل اروپای مسیحی هیچ کدام از این‌ها نبوده است. این‌ها ترجمه از جهان اسلام در رشته‌های مختلف بود از الهیات تا طبیعیات. این‌ها را زیر و زبر کرد ولی برداشت بد به همراه داشت، نتیجه‌گیری‌های بدی شد، مسیحیت شکست ولی اسلام جایش را نگرفت. به سمت تلفیق مادیت و مسیحیت رفت. التقاطی از اسلام و کلیسا و الحاد. بعد رفت به سمت دین‌گریزی یعنی دین محترم است ولی ما به آن کاری نداریم. دین جدا، زندگی جدا. سکولاریسم. بعد رفت به سمت دین‌ستیزی نه دین‌گریزی. که انقلاب فرانسه کاملاً فراماسونری و دین‌ستیزانه بود گرچه جنبه‌های مثبتی هم داشت. انقلاب روسیه که کلاً ضد دین تعریف شد. آن هم جنبه‌های مثبتی داشت. جنبه‌های دینی در آن بود و جنبه‌های غیر دینی هم داشت با نگاه اسلامی عرض می‌کنم.

حالا به این نکته توجه کنید. گفت اگر ما بخواهیم هم مسیحی بمانیم و هم زندگی‌مان روبه‌راه بشود باید این‌ها را به عنوان قلمروی بی‌ربط تعریف کنیم. "نیچه" یک جایی می‌گوید عصر روشنگری فرانسه چقدر تحت تأثیر حرف‌هایی بود که امثال جان لاک در انگلیس گفتند؟ آن‌جا فلسفی مطرح شد و در فرانسه آمد سیاسی شد و ژورنالیستی شد، مثل امثال ولتر آمدند گفتمان‌سازی عمومی و اجتماعی از آن کردند به ولتر شاه روشنفکران قرن 18 می‌گفتند که این‌ها آمدند این حرف‌ها و بحث‌ها را ژورنالیستی کردند و به گفتمان اجتماعی و سیاسی آن را تبدیل کردند. ببینید تا دوره قبل، یعنی تا قرن 17 هیچ کدام از پدران فلسفی سیاسی که بعداً لائیک و ضد دینی و غیر دینی شد هیچ کدام ضد دین حرف نزدند. یعنی اسپینوزا، جان‌لاک حتی خود ماکیاول، حتی هابز خیلی جاها صریح علیه دین موضع نگرفتند. یک جاهایی ادعا کردند که ما مسیحی و مؤمن هستیم. ولی ریشه‌زنی از آن‌جا شروع می‌شود. حالا من با اهداف و مقاصد کاری ندارم. خیلی با مدارا و با احتیاط راجع به مسیحیت حرف می‌زدند. این که علیه ایمان حرف نمی‌زدند مدام می‌آمدند نگاه غیر دینی را تقویت می‌کردند این‌ها تاکتیک آن موقع بود اثر هم داشت. مثلاً اسپینوزا راجع این که خرد خودش یک امر الهی است درست هم می‌گوید. اسپینوزا هم، از جهاتی تحت تأثیر فیلسوفان مسلمان بود از جهاتی هم نه. که محیط کاربست خرد یک جاست، ایمان مسیحی و کلیسا، مربوط به رابطه‌های فرد و خدا و باور اشخاص است. در عرصه خرد و تجربه جای شک و تردید و مشاهد و آزمایش و تجربه است در حوزه مسائل دینی که جای این حرف‌ها نیست. منتهی شما باید بپذیرید که مسیح پسر خداست. بپذیرید مسیحی هستید نپذیرید نیستید. صلیب، تثلیث، این‌ها را باید بپذیرید. خب راست هم می‌گویند این‌ها عقاید دینی‌شان با خرد قابل جمع نبود. یعنی تثلیث چطوری با توحید قابل جمع است که خدا هم یکی است هم سه‌تا! عیسی مسیح چطوری است که هم انسان است هم خدا! می‌گفتند همین‌طوری که هست بپذیر. اگر نپذیری مومن و مسیحی نیست. گاهی این حرف‌ها یک جایی داشت با نگاه اسلامی با متافیزیک اسلامی ک این حرف‌ها معنا نداشت. خب طبیعت و جامعه را ما با رویکرد جدا از رویکردی که به کلیسا می‌رویم باید نگاه کنیم و بسنجیم و الا به تناقض می‌رسیم. این‌طوری شد که کلام و الهیات دیالکتیکی و مدرسی و اسکولاستیک کلیسا که ترجمه ناقصی از جهن اسلام بود، نه فلسفی اسلامی بودن نه عرفان آن بود هر کدام این‌ها مشکلات و مسائلی داشت. کم‌کم تحت عنوان این که ما با ابزار استدلال نمی‌توانیم هم استدلال کنیم و هم به کلیسا برویم. اگر بخواهیم استدلال کنیم باید مسیحیت را کنار بگذاریم. اگر بخواهیم مسیحی باشیم باید استدلال نکنیم! این تعارض بن‌بستی بود که اروپا و غرب در آن گیر کرد و امروز چوب آن را تمام دنیا دارند می‌خورند. می‌گویند نگاه شما علمی است یا دینی؟ چون این «یا» آن‌جا بود در متافیزیک اسلامی، فیزیک اسلامی ذیل متافیزیک تعریف می‌شود یا علمی یا دینی نیست. نگاه علمی در چارچوب توضیح دینی است. این‌ها در تفکری این‌طوری نمی‌شود نگاه کرد می‌گوید ما باید آن‌جا یقین داشته باشیم بدون استدلال به تصلیب و تثلیث عیسی تسلیم بشویم اما وقتی سراغ جامه و سیاست و اقتصاد می‌آیند ما باید بنشینیم فکر کنیم و برنامه‌ریزی کنیم. خب راست می‌گویند. منتهی یک سؤال بی‌جواب این‌جا می‌ماند. شما به حوزه سیاست، اقتصاد، تعلیم و تربیت می‌آیید حالا باید به این سؤالات جواب بدهید که مبانی سیاست و مبانی اقتصاد چیست؟ اهداف و غایات آن چیست؟ به کدام سمت باید بروند؟ به لحاظ اقتصادی چه نوعی اقتصادی را، یعنی همه را به یک حدی از رفاه برساند یا نه شکاف طبقیاتی سرمایه‌دار و حقیر ایجاد کند یا همه را فقیه و مساوی کند؟ خب این‌ها رویکردهای مختلفی است. الآن شما به اقتصاد که می‌رید علم اقتصاد ندارید مکاتب مختلف اقتصادی در خود غرب هستند و هر کدام هم می‌گویند آن مکتب علمی نیست! شما در جامعه‌شناسی علم جامعه‌شناسی که الآن نیست بلکه مکاتب جامعه‌شناسی است. روانشناسی مکاتب روانشناسی است. علوم سیاسی، مکاتب علوم متعددی است. در حوزه اخلاق، نمی‌گوید علم اخلاق، بلکه می‌گویند مکاتب مختلف اخلاقی. چرا مکتب است؟ برای این که یک بخش‌هایی از همه این‌ها، از ریاضی و تجربی و استفاده می‌کنند اما بخش مهم آن اصلاً ربطی به ریاضیات و تجربه ندارد. ادعاهای مارکس و دورکیم و... که هیچ کدام‌شان همدیگر را قبول ندارند. ایدئولوژی‌های مختلف است. اصلاً همه جای دنیا علوم انسانی و علوم اجتماعی ایدئولوژیک است. اگر الآن کمونیست‌ها پیروز شده بودند در کل دانشگاه‌های دنیا جامعه‌شناسی مارکسیستی است همه جا می گفتند این علم جامعه‌شناسی است. کمونیست‌ها شکست خوردند. لیبرال سرمایه‌داری می‌آید جامعه شناسی توسعه را می‌گوید این علم توسعه است. در حالی که شما لابلای آن منحنی‌ها و معادلات یک عالمه گزاره لیبرالیستی دارید می‌بینید که مبنای آن لیبرالیزم است. اصلاً نه برهان فلسفی دارد و نه مؤید تجربی و ریاضی دارد برای آن منحنی می‌کشند. شما به اقتصاد برو مکاتب مختلف، همه برای ادعای خودشان منحنی کشیدند و می‌گویند این علمی است. مارکسیست‌ها مگر کم منحنی می‌کشیدند و آمار و معادله می‌دادند؟ ریاضیات است اقتصاد نیست. سرمایه‌داری هم همین را می‌گوید. این منحنی یک چیز خوبی است مردم که خبر ندارند نگاه که می‌کنند می‌گویند آقا منحنی، آمار داد. این دیگر صددرصد ریاضی دو دوتا چهارتاست! دو- سه‌تا مکتب دو- سه‌تا ادعا کردند هر کدام گفته او مزخرف می‌گوید و سه‌تایی‌شان هم منحنی و آمار و معادله ریاضی آوردند. برای این که آن معادله و منحنی ربطی به ادعای تو ندارد دکور است. تو یک چیز دیگری گفتی آن که گفتی چه ربطی به این منحنی داشت. این برای ترساندن مخاطب است و خوب هم ترساندند. در بسیاری از این مکاتب اقتصادی سیاسی، فلسفه اخلاق، این‌ها مغالطه‌های بزرگ است خیلی چیزهای اثبات نشده وجود ندارد اصلاً برای بحث روی میز نگذاشتند. ارعاب است و اثر گذاشته است. خب در قرن 18 کم‌کم این که ما با هم دوست هستیم دشمن نیستیم من هم مسیحی هستم هم دانشمندم، همه سیاستمدارم همه مسیحی‌ام و هم مرد بازارم، جدا جدا هر دویش را هستم تعارض ندارد جداست. این‌ها در قرن 17 است. در قرن 18 شمشیرها از رو کشیده شد و گفتند ما تعارف کردیم آن‌هایی که قبلاً‌ در قرن 17 این حرف‌ها را زدند برای خودشان گفتند! ما می‌خواهیم صریح حرف بزنیم. این‌ها نه تنها از هم مستقل هستند بلکه با هم تعارض دارند و قابل جمع نیستند. نمی‌توانیم مسیحی باشیم قائل به اخلاق و انسانیت باشی در عین حال بیایید بگویید رباخواری، استثمار برای رشد اقتصادی و توسعه لازم است. درست است که مسیحیت در این باب وارد جزئیات نشده و بحثی نکرده اما گرایش آن به کدام سمت است؟ حالا اسم به جزئیات هم وارد می‌شود و مباحث حقوقی و اخلاقی دارد حقوق اقتصادی، اخلاق اقتصادی، حقوق سیاسی و اخلاق سیاسی را مطرح می‌کنند. بله مباحث تجربی و عقلی در سیاست و اقتصاد داریم منتهی مبانی این‌ها، حدود و غایات آن را باید بحث کنیم.

عرض خود را این‌جا ختم کنم. این شد دعوا که داستان‌های مسیحی را راجع به آفرینش جهان و طبیعت و ارزشگذاری‌های اجتماعی باید کنار گذاشت امثال هیوم، دیده‌رو، ولتر، این‌ها پدران روشنفکری الحادی قرن 18 هستند اما هیچ کدام‌شان نگفتند ما ملحد هستیم. هیچ کدام نگفتند خدا نیست. می‌گفتند خدا هست به شرط این که مؤدب سر جایش بنشیند! ما میزبان هستیم و خدا میهمان. نه این که خدا میزبان و صاحبخانه است و ما مستأجر هستیم. بلکه ما مالک هستیم او مستأجر است. ما خدا را قبول داریم. اصلاً‌ دئیسم برای چه به وجود آمد؟ این‌ها که نمی‌گفتند ما آتئیسم هستیم ما ضد خداییم! می‌گفتند ما دئیست هستیم. دئیست که یک بحث کلامی بود از این‌جا بحث شد که ما ماتریالیست نیستیم ما قبول داریم یک نیرویی که به آن خدا می‌گوییم این سرچشمه پیداش جهان و اسلام است. منشأ پیدایش این‌هاست این را قبول داریم. ولی مثل متدینین که قائل به پیامبران هستند یا عیسی را خدا می‌دانند نیستیم. ما برای خدا به عنوان خالق او را قبول داریم اما خدا یک شخصیت و کسی نیست که بگویی بصیر است، پیامبر را می‌فرستد، قیامتی در پیش است نه این حرفها را قبول نداریم. دخالت کند به ما بگوید چه واجب است؟ چه حرام است؟ گناه نکنید، ظلم نکنید. من این‌ها را قبول نداریم یک چیزی بعضی‌ها ساختند که شما اسم آن را خدا می‌گذارید. ما هم توضیحی برایش نداریم که چطوری این همه میلیاردها ستاره و سیاره با این نظم به وجود آمده. حتماً یک چیزی هست ما نمی‌دانیم چیست. خیلی خب خدا را قبول کردیم. دئیسم این است ولی این که بیاید این خدا دارد بر همه اجزاء هستی نظارت می‌کند و دخالت می‌کند در حیات اجتماعی و فردی انسان، ‌این را ما قبول نداریم.

"کانت" در کتاب «صلح دائمی» خود می‌نویسد که ما حضور خدا را در این اتفاقات که کاملاً هنری و فنی در عالم طبیعت است این را قبولن داریم ولی خدا را قبول دارند ما از این‌ها جود خدا را نتیجه نمی‌گیرد. خیلی خب، تازه نتیجه هم نگیرید غیر از این است که بگویید به آن باور نداریم. دوتا بحث است. آن یک بحث در روش‌شناسی است غلط منطقی است که جای آن این‌جا نیست بحث‌های جدلی الطرفین کانت است. خواستم عرض کنم حتی کسانی مثل لیدرو، ولتر که پدران روشنکری الحادی و سکولار و ضد دینی حتی ضد مسیحی شناخته می‌شوند که سیاست مدرن را این‌ها ژورنالیستی و اجتماعی کردند و بعدش پدران فرانسه شدند خود این‌ها می‌گفتند خرد و ایمان مسیحی حداقل – البته تعمیم دادند – این‌ها با هم قابل جمع نیست. اصلاً خدای بزرگی است ایمان داشتن به معجزه و وحی! اصلاً غلط است ما آن را قبول نداریم اما خدا را قبول داریم. لیدرو که از پدران تئوریک انقلاب فرانسه و جمهوریت سکولار است می‌گوید اگر خرد را رها کنیم دیگر هیچ جا هیچ چیز را نمی‌فهیم ولی اگر کلیسا رها کنیم باز هم می‌توانیم زندگی کنیم.

حالا عرض کردم از جهاتی راست می‌گویند مقایسه کلیسا و مسیحیت با اسلام یک مقایسه دقیقی نیست. اما من حداقل به 5 تفاوت در مبنای تفکیک و تفاوت جمهوری غیر دینی و کم ضد دینیع با جمهوری در تعریف اسلامی و توحیدی را اجمالاً خودمت دوستان عرض کردم بقیه‌اش را هم که می‌خواستم وارد مباحث علوم سیاسی بشوم دیگر فرصت نیست.

انشاءالله اگر عمری بود در فرصت دیگری. عذر می‌خواهم فرصت سوال و جواب هم نشد.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha