شبکه افق - 7 تیر 1403

از "مردم‌سالاری دینی" تا "دموکراسی غربی" (غدیر، ولایت، مشروعیت، انتخابات)

عید مبارک غدیر، نصب خلافت و بیعت بزرگ مردمی با امیرالمومنین علی ع _ ۱۴۰۳

بسم‌الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب‌العالمین و الصلوه والسلام علی نبیّنا و علی آل‌الله. عرض سلام محضر خواهران و برادران و سروران عزیز دارم.

بحث انتخابات و دموکراسی و مردمسالاری یک بحث تازه‌ای نیست در تاریخ دموکراسی شهر آتن ذکر می‌شود که غربی‌ها معمولاً در مباحث علوم سیاسی مراجعه به افکار عمومی و مشارکت عمومی مربوط به آنجاست. در بقیه تمدن‌ها و فرهنگ‌ها مثل این که همه بی‌توجه به آراء عمومی و از این قبیل بودند. این اولین دروغ. اولاً دموکراسی آتن محدود در یک دولت – شهر، یک شهر، یک جزیره کوچکی بود معیار آن هم آراء عمومی همه مردم نبود با این که می‌گویند «دموس» یعنی مردم و «کراسی» قدرت مردم، مردمی در کار نبودند فقط کسانی حق رأی داشتند که اولاً باید مرد باشند نه زن. ثانیاً باید ثروتمند باشند نه فقیر. سرمایه‌دار باشند. سوم این که باید آتنی باشند و برده نباشند. یعنی حاکمیت مردم بود بلکه حاکمیت و حق رأی مرد سرمایه‌دار آتنی که برده‌دار باشد. یعنی حکومت سرمایه‌داران و برده‌داران و با نژاد خاص. این بوده. این‌هایی که ریشه دموکراسی را به یونان و غرب یونان باستان برمی‌گردانند آن که بوده اولاً در کل یونان نبود در آتن بود همیشگی نبود موقت بود بعد هم که اصلاً قدرت آتن از بین رفت. اسپارت‌ها جدا بودند و چه جدا. آن هم اصلاً این نبود. همان حسن و حسین دختران معاویه‌اند شده است! این اولین دروغ که این‌ها باور کردند این‌ها مدام می‌خواستند بگویند اساساً دموکراسی و احترام به آراء و افکار عمومی متولد مغرب‌زمین و یونان بوده و بعد از آن چه و چه. آن هم بعد از آن دوران همه چیز تمام شد و منتفی شد و دیگر قرن‌ها و قرن‌ها هیچ صحبتی از همین دموکراسی در غرب هم نبود تا قرن 18 که ژان بودن، قبل از آن ماکیاولی که سیاست و حکومت هیچ ربطی به اخلاق و دیانت ندارد و می‌دانید ماکیاولی یک دوران تئورسین درباری بود یک دورانی به نفع سلطنت و علیه جمهوری نظریه‌پردازی کرده است. یک دورانی که دوران عوض شد آمد نظریه‌پردازی کرد به نفع جمهوری علیه سلطنت! این قرن 17 بود. و بعد از این‌ها هم در قرن 18 جان‌لاک، ژان ژاک روسو، یا مونتسکیو بحث تفکیک قوا، این نوع حاکمیت که مدت‌ها طول کشید تا در چند کشور گفتند این مدل را اجرا می‌کنیم. اولاً مسئله که کلاه ما را نباید بردارند این است که مشارکت عمومی، احترام به آراء و حقوق مردم، مشارکت مردم در حکومت، به هیچ وجه منحصر در دموکراسی غربی نه یونانی نه لیبرال دموکراسی نیست. دوم این که، چه از دموکراسی آتن تا دموکراسی که بعد در جمهوری انقلاب فرانسه و آمریکا کم‌کم مطرح شد و گسترش پیدا کرد هیچ وقت به معنای رجوع به آراء عمومی برای مشروعیت اصل نظام اتفاق نیفتاده است. ما گاهی یک مزایایی داریم خودمان خبر نداریم ما منفعل و شرمنده می‌شویم در حالی که با مبانی خودشان هم سر ما بالاست. تنها کشوری که نظام سیاسی خود را از اساس با رفراندوم سر کار آورده است انقلاب اسلامی بوده است. یعنی در دنیا قدیم و جدید، در شرق و غرب، هیچ حکومت و رژیمی اصل وجود خودش را به رأی مردم نگذاشته است. هیچ کدام. اکثر اینها که سلطنتی بودند و فامیلی، رژیم‌ها این‌طوری بودند. بعضی رژیم‌ها با جنگ آمدند،‌ بعضی رژیم‌ها با کودتا آمدند. بعضی رژیم‌ها ارثی هستند چندتا رژیم هم با انقلاب آمدند که هیچ کدام از این انقلاب‌ها هم نه چین، حتی نه فرانسه، هیچ کدام بعد از پیروزی انقلاب رفراندوم نکردند فقط امام در انقلاب اسلامی اولاً بیشترین حضور مردمی، میلیونی،‌ می‌دانید نه انقلاب روسیه، نه انقلاب فرانسه که به اینها انقلاب کبیر می‌گویند همه این‌ها پیش انقلاب امام صغیر هستند هیچ کدام اصلاً این همه مشارکت میلیونی مردم اصلاً نبوده است. می‌گویند بزرگترین انقلاب‌های مدرن و مدرنیته یکی انقلاب فرانسه بوده که نظام راست لیبرال را در دنیا درست کرده است یکی هم انقلاب روسیه بوده که قطب چپ و سوسیالیستی را درست کرده است این دوتا نه انقلاب‌شان به اندازه انقلاب ایران انقلاب بود که میلیون‌ها میلیون جمعیت می‌آمدند. نه یک بار، نه دو بار. نه بعد از انقلاب اساساً از مردم نظری خواستند گفتند ما انقلاب کردیم تمام شد. این که انقلاب با این عظیمت جمعیت بشود. انقلاب روسیه در دو- سه‌تا شهر بود که مرکزیت داشت و با درگیری گرفته شده بود. انقلاب فرانسه در پاریس بود. انقلابی نبود شورشی بود و رژیم پادشاهی مثل رژیم شاه در این‌جا تازه نه در برابر یک چنین موجی. تازه بعد از انقلاب هم این‌ها باز هم بودند و مدت‌ها بعد شاه فرانسه اعدام شد و جالب است بعد از چند سال که گذشت دوباره رژیم سلطنت در فرانسه برگشت. حتی با رأی. یعنی شما در فرانسه می‌گویید جمهوری اول، جمهوری دوم، جمهوری سوم؛ نه انقلاب فرانسه که می‌گویند پدر لیبرال – دموکراسی و جمهوریت. هیچ کدام این‌ها قانون اساسی‌شان را نمایندگان مردم ننوشتند. آمریکا و فرانسه که می‌گویند پدران جمهوریت و قانون اساسی در غرب هستند هیچ کدام از این‌ها قانون اساسی‌شان را نمایندگان مستقیم همه مردم ننوشتند. در آمریکا چندتا ایالت فقط نه همه، آن هم آن‌هایی که ثروتمند و قدرتمند بودند نماینده آن ایالت، نماینده مردم هم نبودند قانون اساسی نوشتند. بعد هم که نوشتند باز به رأی مردم نگذاشتند که این قانون اساسی را نماینده‌های شما ننوشتند ولی خب قبول دارید یا نه؟ این کار را هم نکردند. فقط امام(ره) در انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی این کارها را کرده است یعنی با موازین دموکراسی غربی هم انقلاب اسلامی از همه اینها دموکراتیک‌تر بود. گفت نماینده‌هایتان بیایند قانون اساسی بنویسند. نماینده‌هایتان را انتخاب کنید بعد آن‌ها قانون بنویسند باز قانونی که آن‌ها نوشتند دوباره خودتان رأی بدهید بعد تجدیدنظر در قانون شده دوباره مردم خودتان بیایید رأی بدهید اصلاً این اتفاقات فقط این‌جا افتاده است این که رفراندوم بگذاریم اصلاً هیچ حکومتی خودش را به رفراندوم نگذاشته است به جز این‌جا. این‌ها را یک توجه کنیم و تعریفی هم در مشارکت عمومی مطرح است. مفهوم یک پرسش‌هایی که اینها مرز مردمسالاری اسلامی را با دموکراسی‌های چپ و راست غرب مشخص می‌کنند یک سؤالات مهمی که مثلاً به عنوان نمونه در کدام دموکراسی آن‌طور که اسم آن هست حکومت مردم بر مردم واقعاً مردم دارند بر خودشان حکومت می‌کنند کجاست؟ در واقع به حکومت نمایندگان مردم بر مردم تبدیل شد. آن وقت چه کسانی می‌توانند نماینده مردم باشند؟ و آیا نماینده مردم، نماینده آراء مردم است؟ یا این که من تو را انتخاب می‌کنم و تو دیگر اصلاً با من کاری نداری؟ تو آراء خودت و حزب خودت را پیش می‌بری. آیا نماینده مردم نماینده حقوق مردم است؟ با چه ضابطه و ضمانتی؟ آیا نماینده مردم نماینده خواسته‌های مردم است؟ ببینید یکی عقاید مردم و یکی حقوق مردم، و سوم خواسته‌های مردم. خب کدام خواسته‌ها؟ چرا؟ در کدام یک از دموکراسی‌های چپ و راست غرب، واقعاً مردم تعیین کننده آن شدند؟ در سوسیال دموکراسی‌های چپ که حالا کمتر شدند این قرن پیش، نصف دنیا دست امپراطوری چپ و سوسیالیست‌ها و کمونیست‌ها بود آن‌جا به نام دموکراسی قدرت در اختیار سران حزب کمونیست بود. سرمایه و قدرت در اختیار دولت حزبی، دولت کمونیستی، متمرکز،‌ قبیله، بوروکرات‌های صاحب قدرت. در شوروی در چین آن موقع. در دموکراسی‌های راست و لیبرال که هنوز هم هستند این‌ها قدرت و تصمیم‌گیری در اختیار کانون‌های اصلی ثروت است یعنی سرمایه‌سالار است نه مردم سالار. سرمایه‌داران با نمایش دموکراتیک به نام مردم‌سالاری مردم‌سواری می‌کنند چنان که در دموکراسی‌های چپ حزب کمونیست و دولت این کار را می‌کرد. این‌جا راست‌ها، کارتل‌ها، شرکت‌های چند ملیتی، رئیس جمهور می‌آورند اعضای کنگره تعیین می‌کنند میلیاردها دلار در هر انتخاب خرج می‌کنند. ترامپ گفت فرق من با بقیه این است که بقیه نامزدها مزدور سرمایه‌دارها هستند من خودم سرمایه‌دار هستم. لذا به من رأی بدهید من خودم تصمیم می‌گیرم. همه این‌ها ارباب دارند ولی من خودم، ارباب خودم هستم. ولی همه قبول دارند که در لیبرال دموکراسی، این کراسی (قدرت) دست دموس (مردم) نیست دست همین سرمایه‌دارهاست. شبیه همان چیزی که در دموکراسی آتن بود. مگر آن‌جا نمی‌گفتند قدرت مرد سرمایه‌دار برده‌دار آتنی. در لیبرال دموکراسی مدرنیته سیاسی هم عملاً همین است اسمش این نیست عملاً باز قدرت به دست مرد سرمایه‌دار عمدتاً‌ آنگلوساکسون که برده‌داری را در سطح دنیا ملت‌ها را می‌کنند و بطور نامحسوس، حالا کشورهای چپ و کمونیستی خیلی محسوس و علنی بود و به افکار عمومی دستور می‌دادند اما در نظام‌های لیبرال دموکراسی و نظام‌های غربی، در نظام‌های سرمایه‌داری غرب هدایت افکار عمومی پیچیده‌تر و هوشمندانه‌تر صورت می‌گیرد یعنی یک کاری می‌کنند که افکار عمومی فکر کنند آن‌ها دارند تصمیم می‌گیرند. در حالی که ما به زبان شما و به دست شما داریم تصمیم می‌گیریم. یعنی ما بازیگردان هستیم و شما بازیچه هستید. ولی طوری که احترام ظاهری این بازیچه حفظ شود یعنی هدایت غیر مستقیم افکار عمومی، شستشوی مغزی به شیوه نامحسوس و تحمیل خاص اقلیت سرمایه‌دار، الیگارشی سرمایه‌داری به نام خواسته‌های اکثریت مردم. یعنی همان حاکمیت یک درصد بر 99 درصد منتهی با ادبیات دموکراتیک نه ادبیات سلطنتی. این اتفاقی است که می‌افتد.

نکته دیگر،‌ نسبت ما در نگاه اسلامی ببینید باید حتی امام معصوم(ع) آخرین وصیت‌هایی که پیامبر اکرم(ص) به امیرالمؤمنین(ع) کردند – حالا غدیر هم نزدیک است – حضرت امیر(ع) فرمودند وقتی سر ایشان در آغوش من بود و ایشان در آغوش من از دنیا رفتند به من فرمودند که علی جان، امام مثل کعبه است. کعبه سراغ مردم نمی‌رود مردم سراغ کعبه می‌آیند. اگر آمدند با شما بیعت کردند شما که حق حاکمیت دارید چون صلاحیت اصلح دارید و اصلح هستید امکان حاکمیت و تکلیف حاکمیت هم پیدا می‌کنید یعنی تکلیف برای شما منجز می‌شود اما اگر نیامدند کعبه پیش مردم نمی‌رود اگر به هر دلیل نیامدند یا از ترس یا جهل یا هر اتفاق دیگری، بیعت نشد و شرایط آماده نشد شما باز هم حق حاکمیت دارید ولی دیگر وظیفه آن را ندارید. اگر آمدند وظیفه هم پیدا می‌کنی. چنانچه خود حضرت امیر این را فرمودند وقتی بیست و چند سال بعد این اتفاق افتاد خلیفه دوم ترور شد. خلیفه سوم در شورش کشته شد بعد آمدند با امیرالمؤمنین(ع) بزرگترین بیعت شد که چند سال بعد هم ایشان ترور شد. وقتی که آمدند حضرت امیر(ع) چه گفتند؟ گفتند «لَولا حُضُورُ الحاضِرِ،» اگر این حضور مردم در صحنه نبود و «قِیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ الناصِرِ،» و این که من دیگر عذری ندارم تا حالا هم می‌گفتم زمینه نبوده، نخواستند نیامدم من وظیفه ندارم اما حالا آمدم من الآن دیگر حجت ندارم. نصرت عمومی پیدا شده، اگر این حضور مردم و بیعت مردم نبود من باز هم این کار را نمی‌کردم و حکومت را نمی‌پذیرفتم. «لأَلقَیتُ حَبلَها على غاربِهِا.» و ریسمان خلافت را پشت این شتر خلافت می‌زدم و هی می‌کردم که برود! یعنی اگر علی هم باشی این‌طوری نیست که نظر مردم مهم نیست. باید البته برای جذب نظر مردم تلاش کنی، به شبهات و به سؤالات پاسخ بدهی، افشا کنی، حرف بزنی. حضرت امیر(ع) این کار را کرد و حتی بعد از پیامبر(ص) ایشان این کار را کرد و بعد فرمودند در نهج‌البلاغه می‌گویند من جلو رفتم ولی تا یک جایی نه به هر قیمت. یک جایی ترمز زدم. اعتراض کردم در تاریخ باید ثبت بشود اما بعد دیدم که ممکن است جنگ داخلی پیش بیاید می‌گویند تا پیامبر رفت جنگ داخلی بین پیامبر و اصحاب و فامیل‌هایش راه افتاد. پدر خانم‌هایش یک طرف هستند، باجناقش آن طرف است خودش این طرف است و سر قدرت دعوای فامیلی است! و دیدم موج ارتداد دارد شروع می‌شود. امر دائر شد که اصل اسلام و حکومت اسلامی بماند ولو با ضریب کمتری یا من پای این مسئله بایستم اصل حکومت اسلامی و امت اسلامی متلاشی بشود. در واقع اهمّ و مهم کردم و خار در چشم و استخوان در گلو من صبر کردم ولی حرف‌هایم را زدم و به حکومت کمک هم کردم به ابوبکر مشورت دادم به عمربن‌خطاب گفتم در جنگ با ساسانیان خودت به جبهه نرو ممکن است آن‌جا شما را بزنند بیفتی و بگویند رهبر مسلمین کشته شد. خودت خط مقدم نرو. سر قضیه قدس مشورت می‌دهد. به عثمان که، خب حضرت امیر(ع) و عثمان باجناق هم بودند. عثمان دو بار داماد پیامبر است ذوالنورین است به او مشورت می‌داد انتقاد می‌کرد گاهی عثمان با ایشان آشتی می‌کرد گاهی دعوا می‌کرد ولی آخر هم که شورش شد و آن قضایا. این ملاحظات را داشتند که ما به هر قیمتی و به هر شیوه‌ای نمی‌خواهیم حکومت اصلح سر کار بیاید افکار عمومی و مردم مهم هستند. بدون رعایت آن‌ها و بدون توجیه مردم حتی اگر علی باشی باید ملاحظات داشته باشی. چون می‌خواهی بر این مردم حکومت کنی و می‌خواهی مردم را تربیت کنی و می‌خواهی با این مردم جلو بروی و می‌خواهی حقوق این مردم راتأمین کنی. باید بدانند که چه می‌گویی و چرا؟ این مردم‌سالاری در چارچوب دین در واقعا این‌طوری است. اگر خط قرمزهای اصلی عبور کرد سریعاً اعلام می‌کنید ما این را قبول نداریم چه سلطنت باشد چه دموکراسی. اگر خلاف توحید و عدالت باشد. اما اگر می‌گویند در چارچوب است خب حالا همکاری انتقادی. همان کاری که حضرت امیر کرد (همکاری انتقادی) یعنی ایشان هم انتقاد و اعتراض و نهی از منکر می‌کند و هم مراقب این است که نظام سقوط نکند و این حکومت اسلامی بماند که شاید بشود باز اصلاحات در آن کرد. صفر و صدی برخورد نکنیم.

نمی‌دانم دوستان دیدند یا نه؟ همان اوایل انقلاب یک تعبیری از شهید مطهری هست که بحث انتخابات شد دموکراسی، جمهوریت و نسبت آن با اسلام و ولایت فقیه چیست؟ نمی‌دانم دوستان این را دیدند یا نه؟ در رسانه‌ها هست کتابش هم هست. ایشان یک حرف مهمی می‌زند که برای من خیلی جالب بود می‌گوید که یک چارچوبی باید تعیین کنیم که خط قرمز است اگر نه که اصلاً جمهوری اسلامی نیست آن خط قرمزهای اصلی مکتب باید رعایت بشود. اما در این چارچوب بین چند نفر چه کسی حرف‌ها و روش و کارهایش درست‌تر است باید بگذاریم مردم انتخاب کنند یعنی اصل حداقل صلاحیت را تعیین کنیم اما این که چه کسی اصلح است مردم باید تشخیص بدهند. بعد سؤال کنند که شاید مردم و افکار عمومی اشتباه کنند. آقای مطهری می‌گوید بله شاید اشتباه کنند، اشتباه هم می‌کنند ولی باید بکنند. اگر فرض کنیم در انتخابی یکی دو بار، سه بار اشتباه کنند این مردم هستند که باید قدرت تشخیص پیدا کنند آن‌ها باید برای خودشان تصمیم بگیرند و تا اشتباه هم نکنند نمی‌توانند درست عمل کنند. شما یک جوانی، یک کسی وارد بازار کار می‌شود نمی‌توانید به او بگویید تو باید هیچ اشتباهی نکنی و الا کار اقتصادی اصلاً نباید بکنی! حتی بچه هم که می‌خواهد راه بیفتد سه – چهار بار زمین می‌خورد مراقب باش خودش را در آتش نیندازد، از ایوان خودش را توی حیاط پرت نکند اما چند بار هم سرش این طرف و آن طرف می‌خورد عیبی ندارد. او باید رشد کند. اصلاً حکومت، وسیله است، و رشد و حقوق مردم هدف است. وقتی پیامبر اکرم(ص) با آن عظمتش می‌فرماید: «رَئیِسُ القَومِ خادِمُهُم» رئیس یعنی نوکر. وقتی ایشان به مردم می‌فرمایند: «إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ وَ اَجیرُکُم» من مزدور شما هستم، من رسول خدا به سوی شما هستم و من نوکر شما هستم.

یکی از حضار: مرز هم دارد؟

جواب استاد: گفتم مرز آن اسلام است. مرز آن محکمات اسلام است، عدالت است. در چارچوب. الآن در مورد نامزدها می‌گویند حداقل صلاحیت را نظام تعیین کند (شورای نگهبان) اما این که بین اینها چه کسی بیاید چه می‌شود باید بگذارید مردم انتخاب بکنند ولو اشتباه کنند. این را آقای مطهری می‌گوید و می‌گوید اگر امکان دایره‌ای برای اشتباه منتهی در چارچوب در همان مرز، اگر یک امکانی برای آن چیزی که از نظر شما اشتباه است نگذارید اصلاً مردم رشد نمی‌کنند بلوغ سیاسی اتفاق نمی‌افتد. اصلاً انتخاب نیست. شما شاگرد یا بچه‌تان را می‌خواهید تربیت کنید باید امکان انتخاب در یک مسائلی به او بدهید. یک جاهایی ممکن است من و شما اصلاً‌ نپسندیم و مطمئن باشید این انتخاب به ضرر خودش است ولی او باید انتخاب کند. تربیت بدون انتخاب نمی‌شود. این حرف آقای مطهری است. البته مرز که می‌گویید عرض کردم مرز یعنی در چارچوب، یعنی نمی‌توانید بگویید یک کسی بیاید که فاسدالاخلاق باشد، بی‌دین باشد، یا دزد باشد نه.

یکی از حضار: یک کسی گفت جامعه شما را نمی‌خواهد بگذارید و بروید.

جواب استاد: خب ایشان گفت ولی خودش رأی نیاورد. به گفتن که نیست مردم باید تشخیص بدهند. اولاً ما اگر نتوانیم با مردم کار کنیم و به جایی برسند که بگویند ما نمی‌خواهیم ما به جای این که اول مردم را اصلاح کنیم باید خودمان را اصلاح کنیم که بعد از یک مدتی کاری کردید که دیگر قبول‌تان ندارند یک مشکلاتی خودتان دارید اما یک وقتی هست یک مردمی فاسد هستند. حضرت لوط که می‌آید به او می‌گویند که «لنرجمنّک» اگر گرفتار یک چنین جامعه‌ای شدید که توصیه می‌کنم سریع از آن شهر بیرون بروید خطرناک است آنجا نمانید اما پاپ فرانسیس، می‌خواست بگوید ما خیلی اهل رحمت هستیم گفت خداوند همه را دوست دارد همجنس‌بازها را هم دوست دارد، لیبرال‌ها، کمونیست‌ها را دوست دارد همه ما بهشت می‌رویم! گفتم مواظب باشیم بهشت نرویم خیلی جای خطرناکی است همه آن‌جا هستند. پس جهنم کجاست؟ ببینید دو- سه‌تا مرحله است: 1) ما با مردم چه می‌کنیم؟ باید با مردم حرف بزنیم یا به مردم دستور بدهیم؟ انبیاء با آدم حرف زدند. اهل بیت(ع) چه در عاشورا کربلا و چه در دارالحکومه کوفه دائم با مردم حرف زدند و به سؤالات‌شان جواب دادند ابهامات‌شان را رفع کردند شایعات را توضیح دادند دروغ‌ها را رسوا کردند. این‌طوری که ما سکوت می‌کنیم با پانتومیم و با اشاره حرف می‌زنیم شما باید بفهمید! یا اصلاً جواب نمی‌دهیم. بعضی‌ها را شما دیدید می‌گوید اصلاً به من چه که تو راجع به من چه فکری می‌کنی؟ حضرت امیر(ع) می‌گوید «اظهر لهم بعذرک» یعنی شفاف عذر خودت را بگو اگر مردم دارند علیه تو پچ پچ می‌کنند حق نداری بگویی به درک! باید جواب بدهی، باید توضیح بدهی. فرمود من بر شما حکومت کردم در اتاق شیشه‌ای، بدون این که یک دروغ به شما بگویم و بدون این که هیچ چیزی را از شما کتمان کنم. این علی است. این ولایت معصوم است که ما تازه می‌گویم حق مشروعیت و حق حاکمیت ایشان را مستقیماً خداوند نصّ الهی است حتی پیامبر(ص) هم می‌فرماید خدا خواست، خدا غدیر را گفته، اما همین امام منصوص منصوب که به اندازه یک دوره ریاست جمهوری حکومت تشکیل داده و سه‌تا جنگ بر ایشان تحمیل کردند و بعد ترورشان کردند. مردم می‌آیند با ایشان بیعت کنند مشت خود را می‌بندد و می‌فرماید به زور مشت من را باز کردید گفتم من وزیر باشم بهتر از این است که امیر باشم. چون اگر من امیر باشم حکومت دست من بیفد خیلی از خود شماها تاب نمی‌آورید. الآن بیعت می‌کنید ولی بعد جلوی من می‌ایستید. الآن می‌گویید عدالت ولی جلوی آن نمی‌ایستید چون یقه خودتان را ممکن است بگیرد. لذا بگذارید من مثل دوره خلفای قبل من وزیر باشم یعنی کمک کنم مشاور باشم، انتقاد کنم، پیشنهاد بدهم اما اگر قرار شد من امیرالمؤمنین باشم و حکومت به من برسد من به شیوه این آقایان حکومت نخواهم کرد. یک حکومت اسلامی دیگری را تجربه خواهید کرد. تمام اموالی که بالا کشیدید از شما پس می‌گیرم. این باندبازی‌ها، فامیل‌بازی‌ها و رفیق بازی‌ها را بهم می‌ریزم. حتی خواستند در همان شورشی که علیه خلیفه شد همان وسط در شورش با ایشان بیعت کنند ایشان گفتند من ایشان بیعت نمی‌کنم که بگویند از سر احساسات و درگیری بوده، فضا آرام بشود برویم مسجد حرف‌هایم را می‌زنم خواستید بیعت کنید خواستید نکنید.

این مردم‌سالاری اسلامی یعنی هدف مردم هستند حقوق مردم، رشد مردم، آگاهی مردم، تشخیص مردم، انبیاء و اولیاء اول با مردم کار تعلیم و تربیتی می‌کنند بعد زندگی ایشان را شفاف در جلوی چشم مردم نشان می‌دهند که من این هستم. حضرت امیر(ع) می‌گوید ببینید من چطوری دارم وارد حکومت می‌شوم. اگر وقتی خارج شدم دیدید من ثروتمندتر شدم «فأنا خائن» خیلی چیز عجیبی است. منصوب معصوم، می‌گوید به من نظارت کنید. الآن این‌طوری دارم داخل حکومت می‌روم وقتی دارم بیرون می‌آیم اگر دیدید آن‌طوری است «فأنا من الخائنین» من هم خائن هستم. یعنی بر من هم نظارت کنید. ایشان در نهج‌البلاغه می‌فرماید من را نهی از منکر کنید. مگر علی منکر مرتکب می‌شود؟ من را نهی از منکر و امر به معروف کنید. بعد از آ جالب‌تر نمی‌گویند حق شماست که من را نهی از منکر کنید بلکه حق من است که شما من را نهی از منکر کنید این خیلی عجیب است. این حق من است که از من سؤال کنید که دارید چه کار می‌کنی؟ پس مردم‌سالاری در نگاه اسلامی و بخصوص نگاه شیعی کاملاً صادقانه و واقعی است. حقوق همه باید رعایت بشود نه فقط اکثریت. این‌طوری نیست که اگر 51 نفر بگویند حق 49 نفر یعنی اقلیت را ضایع کنیم چون ما دو نفر بیشتر هستیم! ما دیگر حق داریم هر کاری بکنیم و هر تصمیمی می‌توانیم بگیریم! نه. در مردم‌سالاری اسلامی و دینی، ‌اگر 99 نفر بگویند به یک نفر باید ظلم کنیم اکثریت مطلق، حق نداریم نمی‌توانیم. اگر خودش هم بگوید یعنی صددرصد بگویند باید به یک نفر ظلم کنیم یعنی همه بگویند خودش هم بگوید باز هم نمی‌توانیم. این مرزها که می‌گویند این‌هاست. اگر همه خلاف یک حکم الهی رأی بدهید مشروعیت نمی‌آورد. آن وقت آن جامعه‌ای که همه به نقض یک حکم الهی رأی بدهند آن جامعه مسلمان نیست. جامعه‌ای که مسلمان نیست حکومت اسلامی نمی‌خواهد. حکومت اسلامی برای کفار نیست. حکومت اسلامی بر جامعه مسلمان است. اگر کافر هستند صحبت از حکومت این‌جا نیست بلکه صحبت از اصل اسلام است اگر مسلمان ناآگاه هستند باید آگاه بشوند اگر انتخاب کردند – چنانچه زمان امام حسن(ع) – به امام گفتند ما می‌دانیم شما آدم درستی هستید ما می‌دانیم معاویه کیست ولی ما دیگر حال جنگیدن و مقاومت نداریم ولش کنید شاید او بیاید درست بشود! وگرنه ما می‌دانیم شما درست هستید. بعد امام حسن(ع) فرمود من که به زور نمی‌توانم شما را به جبهه ببرم. وقتی خودتان حاضر نیستید هزینه بدهید تکلیف من عوض شد از منبر پایین آمد و بعد هم به مدینه برگشتند. از چند سال بعد مردم پشیمان شدند و مدام به امام حسن(ع) نامه نوشتند که ببخشید ما غلط کردیم ما فکر کردیم اوضاع درست می‌شود ولی خیلی خراب شد امام حسن(ع) فرمودند دیگر دیر شد آن موقع می‌شد مقاومت کرد اما دیگر نمی‌شود. رفتند سراغ امام حسین(ع) گفتند شما بیا قیام کن - هنوز معاویه بود - ایشان گفت من و اخوی (امام حسن) از هم جدا نیستیم هر دو در یک صف هستیم. آن موقع که باید حرکت می‌کردید نکردید حالا دیگر نمی‌شود کاری کرد الآن فقط همه‌تان کشته می‌شوید باید صبر کنید تا این مردک هست دیگر نمی‌شود کاری کرد یعنی شما با یک کوتاهی 20 سال خلافت کل جهان اسلام را دست معاویه دادید. بعد که او خلاف تعهدش عمل کرد و خواست یزید را بیاورد، آن وقت امام حسین(ع) گفت خب حالا همان قراری هم که خودت گذاشته بودی زیر پا گذاشتی و قضیه کربلا پیش آمد. مقصود این است که باید با مردم حرف بزنیم.

اگر یک جامعه‌ای را علی شناخت و به او رأی نداد آن جامعه، علی را از علی بودن محروم نمی‌کند خودش را از علی داشتن محروم می‌کند. خب آن جامعه لایق معاویه است. لایق علی نیست. علی را می‌شناسید، معاویه را می‌شناسید، امام حسن را می‌شناسید و تمکین می‌کنی و تسلیم می‌شوید مگر به زور علی باید بیاید به شما خدمت کند؟ شما بروید به معاویه خدمت کنید!

پس دقت کنید مشروعیت به آرای عمومی مربوط است یا نه؟ نه و بله. به چه معنا نه؟ به این معنا که مشروعیت و حکومت تابع صلاحیت است باید صلاحیت داشته باشید. پیامبر اکرم(ص) فرمودند من علی را نصب کردم و رهبر شما می‌دانم. برای چه؟ استدلال کردند. برای این که «لانه اعلمکم و اعدلکم» نه برای این که داماد من است یا پسرعموی من است خب من پسرعموهای دیگر و دامادهای دیگری هم دارم «لانه اعلمکم و اعدلکم» علم و عدالت شرط مشروعیت است اما در عین حال به حضرت امیر(ع) می‌گویند سراغ کعبه می‌روند بلکه آن‌ها باید سراغ کعبه بروند. اگر سراغت نمی‌آیند تو هم سراغ آن‌ها بروی دور تو طواف نمی‌کنند. چون این مسئله به... پس اصل مشروعیت و حاکمیت به صلاحیت مربوط است علم و عدالت و... اما – به تعبیر طلبگی – تنجّز تکلیف، به امکان حاکمیت و امکان اِعمال حاکمیت مربوط است.

یکی از حضار: آن اول که چند نفر رفته بودند کودتا کرده بودند اکثریتی وجود نداشت با اقلیت کار تمام می‌شد.

جواب استاد: نه، اگر تمام می‌شد حضرت امیر(ع)... ببینید ما داریم بر اساس دموکراسی صحبت می‌کنیم و الا بعد از پیامبر اکرم(ص) نه اجماعی بود نه اکثریت. بحث‌های اختلاف موضوع بحث ما نیست اما چون الآن گفتید، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، بلال، حتی طلحه و زبیر، همه این‌ها طرف علی هستند اصلاً خود علی یک نفر کافی است که هر اجماعی را زیر سؤال ببرد. اجماعی در کار نبود، اکثریت هم نبود حتی شما می‌دانید بعدها گفت که ما بعد از پیامبر شرایط خاصی بود «فتتن» یعنی همین طور یک دفعه‌ای این کار را کردیم یعنی مجبور بودیم چون ترسیدیم نظام اسلامی در خطر بیفتد مجبور بودیم سریع و ناگهانی تصمیم بگیریم و الا این تصمیم قابل دفاع نیست بعد خلیفه دوم گفت اگر آن کاری که ما بعد از پیامبر کردیم هر کس دیگر کرد او را اعدام کنید! این تعبیر ایشان است در منابع اهل سنت هست. ما آن تصمیم را ناگهانی، اضطراری خلاصه از باب مصلحت کردیم! ولی اگر کاری که ما بعد از پیامبر کردیم اگر کس دیگری خواست این کار را بکند «فقطعوا رأسه» سرش را از بدنش جدا کنید ما مجبور بودیم ناگهانی هم بود یعنی این را به عنوان یک روش ثابت برای تعیین حاکمیت خودمان هم پیشنهاد نمی‌کنیم. الآن بحث ما راجع به او نیست دارم عرض می‌کنم امیرالمؤمنین(ع) امام معصوم، همه که شیعه او نیستند. اکثر مردم شیعه علی به این معنی که ما و شما هستیم که امیرالمؤمنین(ع) امام منصوص منصوب معصوم است اصلاً چنین عقیده‌ای نداشتند شما می‌دانید حتی کسانی که به نفع امیرالمؤمنین در آن سه‌تا جنگ به نفع امیرالمؤمنین جنگیدند اکثر این‌ها امام معصوم را نمی‌دانستند شیعه سیاسی بودند نه شیعه کلامی. علی را به عنوان خلیفه و حاکم می‌دانستند. حتی این‌هایی که در جنگ جمل یا نهروان یا صفین، بخصوص در صفین و جمل با معاویه و طلحه و زبیر جنگیند از سربازان امیرالمؤمنین(ع) قائل به خلافت ابوبکر و عمر، بودند و علی. می‌گفتند علی خلیفه شده چرا علیه خلیفه می‌جنگید. شهدای کربلا، آدم‌های درس‌دیده، درس خوانده سابقه‌داری نبودند مثل همین بسیجی‌های ما زمان جنگ بودند همه تیپ هم توی آن‌ها بودند. دو تن از شهدای کربلا جزو خوارج بودند. حداقل دوتا برادر هستند که این‌ها با علی جنگیدند جزو شهدای کربلا هستند. این زهیر که سیدالشهداء(ع) نماز می‌خوانند می‌آید جلو می‌ایستد که تیر بخورد قبلاً ضد علی بود طبق بعضی نقل‌ها همین شهید بزرگ، جناب زهیر شهید کربلا در صفین با علی جنگیده و مخالف امیرالمؤمنین(ع) بود بعداً بیست سال بعد عوض می‌شود. همانطور که شمر 20 سال پیش سردار علی بوده، جانباز است، نمازشب خوان است 16 بار از کوفه پیاده تا حج رفته، عبادت میکند، سردار علی است جانباز جنگ است و در صفین با معاویه کنار حسن و حسین جنگیده، 20 سال بعد در کربلا سر امام حسین(ع) را می‌بُرد. همین صحنه‌ها را ما همین الآن هم داریم می‌بینیم دهه 60 و 90 ببینید افراد چقدر تغییر کردند. آن زمان هم همین‌طور بوده است حداقل دو تن از شهدای کربلا مسیحی بودند حداقل تا همان نزدیکی‌ها. اصلاً همان ایام و لحظه‌ها مسلمان شدند. چندتا از شهدای کربلا یزیدی بودند تا چند ساعت قبل جزو سپاه یزید بودند. در قضایای کربلا نقش داشتند. همانطور که حر نقش داشت. این طرف آمدند و یک عده از این طرف آن طرف رفتند. مقصود این است که وقتی می‌گوییم مردم، افکار عمومی، آراء عمومی، یک چیز ثابت منجمد لایتغیر ذاتی نیست. وقتی حرف بزنید، بحث کار کنید، درست عمل کنید از آن طرف این طرف می‌آیند. یک حرف قشنگی دیدم مرحوم آقای حائری شیرازی گفته‌اند. گفت که این‌قدر این ابتلائات و فتنه‌ها خواهد شد که پاکان عالم ولو غیر مسلمان طرف ما و طرف این انقلاب بیایند ناپاکان ما آن طرف جبهه می‌روند. همین قضایا اخیر آمریکا و اروپا و ژاپن را دارید می‌بینید چه کسی باور می‌کرد؟

پس مردم‌سالاری به چه معنا؟ به این معنا. حقوق مردم هدف ماست. حاکمیت نوکر مردم است. «أنا اجیرکُم خادمهم» شما خادم ما نیستید ما خادم شما هستیم. ما آمدیم نوکری کنیم نمی‌خواهیم به شما حکومت کنیم حکومت بماهی حکومت. حکومت خودش وسیله است هدف چیست؟ اقامه قسط، یعنی تأمین حقوق مادی و معنوی مردم (حداکثری). دیگر چه؟ تعلیم و تربیت مردم و جامعه. بردن جامعه به سمت آگاهی نه ناآگاهی. قدرت تشخیص دادن به مردم که درست تشخیص بدهند و درست تصمیم بگیرند و درست بیعت کنند. این هم که بعضی‌ها فکر می‌کنند قبلاً دموکراسی نبوده، انتخاب‌ها درست بوده، نه آقا قبلاًها هم که بیعت بود هم با حسین بیعت می‌شد هم با یزید. یعنی در دل بیعت، نظام بیعت، حسین هم بیرون می‌آمد یزید هم بیرون می‌آمد. از صندوق انتخابات هم حسین ممکن است بیرون بیاید هم یزید. این‌طور نیست که بگویید بیعت ضمانت صحت داشته است. رژیم‌های فاسد با بیعت آمدند. ضمن این که الآن هم قبیله‌ای است آن موقع رئیس قبیله می‌گفت با چه کسی بیعت کنید الآن هم رؤسای احزاب می‌گویند به چه کسی رأی بدهید. نگاه می‌کنند این با کدام جریان است؟ این با کدام قبیله است. همه جای دنیا این‌طوری است.

یک مسئله دیگر این است که نسبت مردم‌سالای و دموکراسی غربی مدرن، حالا آن آتن است ولش کنید! با هوس‌های اجتماعی چیست؟ 1) یعنی وقتی می‌گوییم اکثریت یعنی حقوق اکثریت بر حقوق اقلیت مقدم است؟ 2) یعنی عقاید اکثریت بر عقاید اقلیت مقدم است؟ 3) یعنی منافع اکثریت بر منافع اقلیت مقدم است چون منافع یک چیز است حقوق یک چیز است و لزوماً همه اینها یکی نیست. کدامیک از این‌ها را می‌گویید؟ هر کدام را می‌گویید باید بگویید چرا؟ اگر وقتی می‌گویید مقدم است یعنی این درست است آن غلط است برای چه درست است؟ چرا اگر 51 باشد درست است 49 غلط است؟ حالا اگر یک نفر از این‌ها یا بخرید یا بترسانید یا مثلاً متقاعدش کنید که این طرف بیاید 50- 50 می‌شود کل حق و حقوق و منافع و همه چیز عوض شد. حالا اگر یک کس دیگر هم این طرف بیاید پسرخاله این باشد بگوید پسرخاله بیا این طرف. این طرف بیاید همه چیز برعکس می‌شود؟ وقتی که می‌گویید اکثریت، مرادتان چیست و چرا؟ و تقدم یعنی چه؟ در پاسخ به همین سه‌تا سؤال، شما چند مکتب در حوزه علوم سیاسی و فلسفه سیاسی پیدا می‌کنید همه‌شان هم ممکن است ادعا کنند که دموکراسی هستند. یک دموکراسی می‌گوید خواسته اکثریت، بعد یک اقلیت فاسدی می‌آیند برای اکثریت خواسته درست می‌کنند افکار عمومی و ذائقه این‌ها را تغییر می‌دهند و خواسته‌هایشان یک خواسته‌های پلیدی می‌شود مگر همین الآن در 10- 20 کشور همجنس‌بازی را قانونی نکردند؟ مگر حجاب و پوشش را ممنوع نکردند؟ فساد را اجباری و قانونی می‌کنند. خب ذائقه اجتماعی را تغییر دادید. یک جامعه شل و ول، فاسد، واداده، این‌طوری است. آن وقت تا یک حدی با بدترین مردم هم باید همراهی کنی، حق نداری خودت یک مرتبه بگویی من تشخیص دادم که این مردم آدم نمی‌شوند بروم! حق ندارید. حضرت یونس(ع) این کار را کرد و مجازات شد. خدای متعال به حضرت یونس گفت که چه کسی به شما اجازه داد و گفت آن مردم را رها کن. در بعضی روایات هست که آن جامعه صد هزار جمعیت داشته است. خیلی مهم است آن موقع یک شهر بزرگی بوده است. حضرت یونس می‌گوید این‌قدر گفتم و گفتم که دیگر خسته شدم مسخره می‌کنند، گوش نمی‌کنند. این‌ها دیگر اصلاح نمی‌شوند من بروم سراغ یک جامعه دیگری. خب رفتی در دل نهنگ! و آن فشارها آمد. و این که گفتی «ظلمتُ نفسی»‌ خدایا من ظلم کردم و قبل از آن مردم به خودم ظلم کردم. اشتباه کردم. حق نداشتی از این مردم مأیوس شوی. تو را فحش می‌دهند بدهند. تو را می‌زنند، بزنند. شما باید بروید. اما یک وقتی به یک جامعه‌ای می‌رسید که خود خداوند به جناب شعیب، به جناب لوط می‌گوید خب دیگر کافی است! دیگر این مردم را رها کن. این شهر را ترک کن. دیگر به پشت سرت هم نگاه نکن. زنت هم جزو این‌هاست چون زن حضرت لوط می‌گفت خب تو که مدام می‌گویی این‌ها گوش نمی‌کنند ول کن، این کارها عرف شده و همه این کاره‌اند! شما که حرف‌هایت را زدی مدام برای ما دشمن‌تراشی می‌کنی، الآن این همه دشمن پیدا کردیم خب گفتی دیگر بس است! خداوند می‌فرماید این هم از همان‌هاست با این که زن حضرت لوط این کاره نبود که، خودش که همجنس‌باز نبود به حضرت لوط می‌گفت ولش کن اینقدر اصرار نکن. به پسر حضرت نوح(ع) هم می‌گوید «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ...» اهل که می‌گوییم منظور اهل بیت و خانواده و بحث ژنتیک و ژن خوب و ژن بد نیست این بچه تو هست اما «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ...» (هود/ 46)؛ ملاک صلاحیت است. این شفاعت که ما یک جوری معنی می‌کنیم که هر غلطی می‌خواهیم بکنیم همین که می‌گوییم ائمه را دوست داریم شفاعت می‌کنند و به بهشت می‌رویم این هم تهمت به ائمه است شفاعت نیست. حضرت نوح(ع) پیامبر بزرگ خداست بچه خودش را نتوانست شفاعت کند و خداوند فرمود این‌جا جای او نیست. شفاعت برای افرادی است که صالح هستند در مسیر دارند کار می‌کنند حالا دوتا نمره کم می‌آورند. خودشان هم فرمودند شفاعت ما شامل این‌ها و این‌ها نمی‌شود ولو شیعه ما باشند. شفاعت راه دررو از راه تکلیف الهی نیست.

خب پس یکی هم وقتی می‌گویید دموکراسی در لیبرال دموکراسی مدرن دارید اصالت را به هوس‌های اکثریت می‌دهید یا به حقوق‌شان یا به منافع‌شان؟ یا به عقاید؟ کدام یکی از این‌ها و چرا؟ اگر دارید به تشخیص اکثریت، تشخیص در هرجا ملاک دارد یعنی الآن این‌جا یک معمار، یک پزشک متخصص باشد یک فقیه باشد، 99تا غیر فقیه و عالم، کل آن 99تا ارزش و اعتبار آن یکی را ندارد آن یکی است ولی منطقاً و عقلاً باید همه آن 99تا ببینند این یک نفر چه می‌گوید؟ بگویند ما 99 نفر هستیم ما اکثریت هستیم به نظر ما ولو این که ما طبابت و جراحی نمی‌دانیم چیست ولی به نظر ما این‌طوری جراحی کنید خب این را دارید می‌کشید و قاتل هستید. این‌جا ما به 99 کاری نداریم ولو یک نفر است، یک فقیه یک چیزی بگوید آن 99تای دیگر جاهل هستند یک چیز دیگر بگویند حرف او درست است. ما این‌جا معیار نداریم که دنبال اکثریت راه بیفتیم. این در مواردی است که بحث تشخیص، آگاهی و صحبت از حق و باطل است. این حتماً باید رعایت بشود لذا شما باید در چارچوب این صلاحیت‌ها افراد را انتخاب کنید نه خارج از این چارچوب. یعنی ما مثلاً می‌خواهیم رئیس جمهور انتخاب کنیم خب رئیس جمهور را برای چه کاری می‌خواهیم انتخاب کنیم؟ می‌خواهیم کل هزاران میلیارد ثروت ملت، تصمیم‌ها، تشخیص‌ها و بعد هزاران انتصابی که بعد از این می‌شود، جان و مال و ناموس مردم را می‌خواهیم به او بدهیم، خب به چه کسی؟ هرکس توانست؟ اگر عوام‌سالاری باشد هرکس بیشتر قرتی باشد، کلاهبردار و کلاش باشد ممکن است بیشتر رأی بیاورد. الآن می‌دانید بیشترین فالوورهای دنیا در همین اینستا و فضای مجازی چه کسانی دارند؟ یک آدم‌های بی‌محتوا، اراذل، کلاش، یک آدم‌های بی‌سواد مثلاً می‌بینید 14 میلیون فالوور دارد بعد یک آدمی که یک آدم متخصص، عالم، در یک رشته علمی با شخصیت، با اخلاق، حرفهای حساب می‌زند ممکن است صدتا فالوور هم نداشته باشد. این کمیت‌زدگی و کمیت‌گرایی و اصالت عدد، به تنهایی اگر آمد تهش عوام‌سالاری است و سود آن برای کیست؟ حتی برای عوام هم نیست بلکه برای عوام‌سواران است آن‌هایی که دارند از این‌ها سواری می‌گیرند همین کاری که الآن در نظام سرمایه‌داری دارد می‌شود.  اصلاً این که یک افرادی که نه با سیاست، نه با مدیریت، نه با حقوق اجتماعی، هیچ اطلاعی ندارند ولی مشهور است سلبریتی است این را در انتخابات می‌آورند اصلاً این‌جا بحث تخصص و تشخیص و عقلانیت و منافع ملی مطرح نیست صحبت از مغزشویی و دکان‌داری است خب این‌ها... یک وقتی در ایتالیا انتخابات بود یک خانم رقاصی بود این اعلام کرد می‌خواست نامزد انتخابات بشود بعد گفت من از فلان خیابان شروع می‌کنم به سمت فلان میدان، روی ماشین کفی، همین‌طور می‌خوانم و می‌رقصم و هر خیابان که جلو می‌آیم یکی از لباس‌هایم را دربیاورم خب می‌دانید جمعیت اصلی کجا جمع می‌شود! هر خیابانی که این جلو می‌رفت جمعیت متراکم‌تر شد تا رسید به مقصد که دیگر چیزی تن او نبود. ایشان در آن شهر رأی آورد این 20- 30 سال پیش بود. خب این دموکراسی که توهین به خود مردم است خیانت به مردم است. بنابراین وقتی می‌گوییم اصالت هوس، یعنی حاکمیت نفسانیت، به نام عقلانیت. در هر جامعه‌ای یک کسی بیاید یک وعده‌های عوامانه بدهد ممکن است رأی بیاورد این خیانت به مردم است و باید یک جوری این را با عقلانیت، با اخلاق، با قانون و چارچوب مهار کرد. این‌ها آن مرزهاست.

پس ببینید ما دو طرف افراط و تفریط داریم یکی این که بگوییم مردم کی هستند؟ احکام الهی که هست خدا هم که گفته ما که هستیم همه می‌دانند از بقیه صالح‌تر هستیم و ما کار خودمان را می‌کنیم شما به چه حقی این کار را می‌کنید؟ تو می‌خواهی با مردم حکومت کنی مگر حق دارید این کارها را بکنید. امام(ره) یک تعبیری داشت می‌گفت خدای متعال به ما اجازه نداده است دیکتاتوری کنیم. خدای متعال به ما اجازه نداده است خودمان را تحمیل کنیم. ما دیکتاتور صالح نداریم. دیکتاتور صالح یعنی فاسد صالح. دیکتاتور فاسد و طاغوت است و می‌گوید هر کاری دلم بخواهد می‌کنم. صالح که نمی‌تواند دیکتاتوری کند. این که می‌گویند انتخابات و مردمسالاری و آراء عمومی مهم نیست صالح باید بیاید ولو با دیکتاتوری. نه. دیکتاتوری طاغوت‌بازی است. صالح‌تر از امیرالمؤمنین چه کسی است؟ امیرالمؤمنین(ع) برای مردم شرط می‌گذارد. می‌گوید من به این شرط حاضر هستم بپذیرم، یک، دو، سه. اگر شرایط من را قبول دارید من بیعت شما را قبول می‌کنم و الا قبول نمی‌کنم. بعد گفتند قبول داریم. حضرت امیر(ع) گفت می‌دانم قبول ندارید پای آن نمی‌ایستید.

خب اصالت قدرت، اصالت ثروت، اصالت شهوت و خواسته، این‌ها مبانی لیبرال دموکراسی است. و معمولاً آن‌هایی که خواسته‌هایشان اهرم‌های قوی‌تری پشت آن هست بر بقیه حاکم می‌شوند چون آن‌ها غالباً سرمایه‌دارها هستند. آن‌ها نماینده مجلس می‌فرستند، رئیس جمهور انتخاب می‌کنند سر کار می‌آورند، همه هم به شرط این که منافع آن‌ها رعایت بشود. اصالت دادن به هوس‌ها و ثروت، این روح دموکراسی مدرن غرب است. حتی جناح چپ آن. صحبت این است که آیا ثروت دست حزب حاکم و دولت باشد یا دست سرمایه‌دارها؟ یعنی سرمایه دست دولت، حزب حاکم و حزب کمونیست باشد یا دست سرمایه‌دارها؟ ولی در هر دو ملاک، سرمایه است و لذا بعضی می‌گویند اصلاً دموکراسی غرب بعد از رنسانس و بخصوص در همین دو قرن اخیر، در هرحال چه چپ، چه راست، این حکومت سرمایه است. حکومت سرمایه‌دار است. روح این بورژوازی است منتهی اختلاف چپ و راست این است که سرمایه دست دولت و حزب حاکم و کمونیست باشد یا دست سرمایه‌دارها؟ در خارج از دولت که دولت نوکر آن‌ها باشد. چه دموکراسی لیبرال، چه سوسیالیستی، چه ناسیونالیستی. می‌دانید هیتلر با دموکراسی آمد هیتلر که کودتا نکرد، هیتلر قوی‌ترین پایگاه اجتماعی را در آلمان داشت. چون آلمان در جنگ اول تحقیر شده بود و هیتلر آمد دوباره به این‌ها روحیه و امید و انگیزه داد بعد هم گفت ما آقای دنیا و نژاد برتر هستیم. آمریکایی‌ها هم همین را می‌گویند. انگلیس‌ها هم همین را می‌گویند منتهی ادبیات‌شان فرق می‌کند. فرانسوی‌ها همه نژادپرست هستند.

حالا چند نکته باید در باب مردم‌سالاری روشن بشود. نسبت آن با معرفت‌شناسی و با انسان‌شناسی چیست؟ از دل این، دو یا چند نوع مردم‌سالاری بیرون می‌آید. ما می‌گوییم به آرای عمومی، بیعت مردم، رأی مردم، رجوع کن و دخالت دارد و او هم می‌گوید مردم‌سالاری. خب سؤال اول، مبنای معرفت‌شناختی شما چیست؟ آیا می‌گوییم به لحاظ معرفت‌شناختی حق و باطل وجود ندارد یا اگر وجود دارد قابل داوری و تفکیک نیست مسئله قابل حل نیست حقیقت نسبی است. مبنای یک دموکراسی این است که چیزی به نام حقیقت مطلق وجود ندارد دموکراسی متعهد به حقیقت باشد و در چارچوب باشد. همین مرزهایی که می‌گویید کدام مرز؟ برای چه؟ مرزی نیست ما هر کار بخواهیم می‌کنیم! مرز همان خواسته‌های ماست. خب این یک. نسبت مردم‌سالاری با معرفت‌شناسی یعنی ریشه معرفت‌شناختی آن چیست؟ در آن نگاه اصلاً حقیقت مطلقی که قابل ادراک و داوری باشد وجود ندارد. نه حقیقت اخلاقی، نه حقیقت به عنوان معیار حقوق، حتی حقوق بشر هم قراردادی است. برهانی نیست. ما هر چیزی را با هم توافق کنیم اکثریت جزو حقوق ما می‌شود. فردا برخلاف آن توافق کنیم یک چیزی دیگری حقوق ما می‌شود! درست و نادرستی وجود ندارد یک فهرستی از حقوق بشر وجود ندارد که این‌ها حدود بشر است این‌ها حقوق بشر است و شما باید در این چارچوب رأی بدهید اصلاً این چارچوب یعنی چی؟ چارچوب خود ما هستیم. اتفاقاً حقوق و اخلاق باید در چارچوب ما باشد. نه ما در چارچوب آن. آن‌ها نسبی است آن‌ها باید خودش را با ما تطبیق بدهد من مطلق هستم.

خب ببخشید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha