شبکه افق - 17 خرداد 1403

ایمان، تعصب، تقلید، عمل (نگاهی به آموزه‌های انقلاب‌ساز دهه ۵۰)

نشست "آیت الله خامنه‌ای و طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن " _ سخنرانی‌های ۱۳۵۳ مشهد _ رمضان ۱۳۹۴

بسم‌الله الرحمن الرحیم

عرض سلام و ارادت محضر خواهران و برادران عزیز.

با این همه تحول، آیا فایده و ضرورتی در توجه مجدد به این سنخ مسائل هست یا صرفاً به احترام گوینده آن بازخوانی می‌شود؟ یادآوری خاطرات یک نسل قبل یا مباحثی که در دوره‌ای اساساً متفاوت با امروز از لحاظی متضاد با امروز نکاتی بیان شده، اصالتاً منظور ما نیست. این‌جا از این حیث اشاره می‌کنیم که دو نوع دین‌شناسی، شیعه‌شناسی، قرآن‌شناسی به موازات هم چنانچه آن موقع، الآن هم هست هر دو به قرآن و سنت و به مقدسات و ارزش‌های اسلامی و شیعی ارجاع می‌دهند اما دو جور نتیجه می‌گیرند بلکه چندجور. ما داشتیم مشخصات این نوع توجه به قرآن و سنت را که منشأ انقلاب اسلامی شد این سنخ فکر، که حالا در تهران، کسانی در مشهد، کسانی در قم، کسانی در سراسر کشور اشخاصی این عَلَم و پرچم را برداشتند و این نوع نگاه به مفاهیم اسلامی و اهل بیتی را با نسل جوان مطرح کردند و حاصل آن شد آنچه شد و دیدیم که یک حرکتی با ابعاد ظاهراً کوچک آغاز شد و امروز ابعاد جهانی پیدا کرده و اصلاً تاریخ ورق خورده است بر اساس این تیپ نگاهی که مشعل‌دار و پرچم‌دار آن امام(رضوان‌الله تعالی علیه) بودند و از تبعیدگاه در غربت مطلق بدون اسباب و ابزار مادی برای اغلب افراد با یأس مطلق این حرکت پیگیری می‌شد و امروز می‌بینیم که چه نتایج جهانی و تاریخی بی‌سابقه و بی‌نظیر رسیده است. جهان اسلام هیچ وقت این‌طور برنیاشفته بود. در هزاره دوم اسلام شیعه توانست یک انقلاب بزرگ استثنایی و مردمی را به راه بیندازد و با یک انقلاب به اصطلاح مدرن به لحاظ شیعه قدیمی‌ترین و ریشه‌دارترین نظام‌های سلطنتی و وابسته‌ترین حکومت‌های دیکتاتوری را سرنگون کند و با توجه به همه محدودیت‌های عصر غیبت حکومت مردمی اسلامی تشکیل بدهد و این پرچم، جهانی بشود. وقتی یک چنین بحث‌هایی می‌شود قطعاً هیچ کس باور و تصور نمی‌کرد که چند سال بعد، سه – چهار سال بعد از آن جلسات و امثال آن جلسات، امام از تبعید برمی‌گردند و این حرکت عظیم اتفاق می‌افتد و امروز یک چنین مسائلی است.

بنابراین غرض اصلی ما این است که بعد از مشخصات این نوع دین‌شناسی و شیعه‌شناسی و این نوع قرآن‌شناسی را که همچنان به آن محتاج هستیم توجه کنیم. به چندتا از این مشخصات اشاره کنم:

ایمانی که نه متعصبانه باشد و نه مقلدانه؛ دو نوع ایمان در جامعه تعریف می‌شد هنوز هم هست. کسانی بر اساس تقلید و تقلید، تقلید که عرض می‌کنم منظورم تقلید در احکام نیست آن تقلید در احکام فرعی یک امر کاملاً منطقی، مشروع و علمی است و چون از همه توقع نیست که بتوانند بروند در فروع مجتهد بشوند یک عمر وقت و تخصص می‌خواهد آن‌جا طبیعتاً جای رجوع به عالم است چنانچه در هر رشته تخصصی دیگری هم هست. تقلید به آن مفهوم عقلانی‌ترین و عقلایی‌ترین عمل است یعنی وقتی شما به دکتر مراجعه می‌کنید و نسخه‌ای به شما می‌دهد شما دارید از پزشک تقلید می‌کنید این کار عاقلانه است اگر تقلید از پزشک نکنید مشکل عقلی دارید می‌خواهید خانه بسازید طبیعتاً باید به معمار و بنا و مهندس مراجعه کنید از او تقلید می‌کنید و می‌گویید آقا من چه کار کنم این پول و مصالح، نوع کاری که باید صورت بگیرد علمی است علم‌محور است. من به علم احترام می‌گذارم هرچه تو بگویی چون متخصص هستی من نیستم من تمکین می‌کنم. اگر تمکین علمی و عملی شما در برابر یک متخصص در هر رشته‌ای، ماشین‌تان خراب شده به تعمیرگاه می‌روید، شما سررشته‌ای از اتومبیل و تعمیر موتور ندارید طبیعتاً او هرچه بگوید شما گوش می‌کنید و اگر عاقل هستید باید گوش کنید. اگر عاقل نیستید می‌گویید که من از ماشین سردرنمی‌آورم تو هم که سر درمی‌آوری به حرف تو گوش نمی‌کنم این مشکل عقلی دارد. این‌جا تقلید عین عقلانیت است. این تقلید در واقع به معنای پرسیدن از متخصص در هر کاری است. اما این تقلیدی که این‌جا از آن صحبت می‌کنیم تقلید در همه چیز حتی در اصول عقاید است یعنی اصلاً در تمام عمرش نمی‌داند و یک بار فکر نکرده که چرا خدا هست و چرا خدا پیامبر و چرا اسلام حق است، خدا آخرت، نبوت، هیچی، برای هیچ کدام از این‌ها یک جمله توضیح ندارد ولی چنان محکم حرف می‌زند و این رگ گردن برجسته است که انگار همه چیز برایش روشن است. به هر کسی که جز او فکر می‌کند ولو مسلمان، ولو عالم، توهین می‌کند، تحقیر می‌کند، تکفیر می‌کند. کسی فکر نکند مؤمن و متعصب از یک سنخ است. تعصب از سنخ جهل است، ایمان از سنخ علم است. ایمان از سنخ نور است، تعصب از سنخ ظلمت است. ایمان از سنخ تواضع در برابر حقیقت است. مؤمن کسی است که در برابر حقیقت زانو می‌زند. تعصب از سنخ تکبر است و متعصب، متکبر است. می‌گوید این حرف درست است چون من می‌گویم. ببینید متعصب می‌گوید این حرف، این دین، این مکتب، این روش درست است چون من می‌گویم! مؤمن عکس آن را می‌گوید، می‌گوید این کار را کردم چون درست است. تفاوت این دوتا را دقت کنید. مؤمن می‌گوید من این را می‌گویم به این الف معتقد هستم چون حق است و درست است. متعصب می‌گوید الف حق است چون من می‌گویم! این فرق مؤمن و متعصب است. تعصب، جهل است و ایمان، علم است. آن تواضع در برابر حق است و این تکبر در برابر حق است. متعصب، خودمحور است و مؤمن حق‌محور است. مؤمن برای ایمان خود توضیح دارد. متعصب توضیحی ندارد و به هیچ کس توضیحی نمی‌دهد به همه توهین می‌کند و همه را تکفیر می‌کند هرکس مثل او نیست و دنبال او نیست از نظر او بی‌دین و لامذهب است، فاسق است، بی‌تقواست، جان و مال و ناموسش همه هدر است، حق زندگی ندارد، حق حرف زدن ندارد، حق سخن گفتن، سؤال کردن، اندیشیدن، حق دفاع از حرف‌های خودش را ندارد. لذا می‌بینید تفاوت ایمان و تعصب هم در حوزه معرفت و معرفت‌شناسی است و تا حوزه اخلاق دامن می‌کشاند. اخلاق معتقد بودن که ما به چه چیزی معتقد باشیم و چرا معتقد باشیم.

یکی از چیزهایی که آن‌جا بحث می‌شد که من بعضی از کلماتی که عرض می‌کنم تقریباً بعضی از تعابیری است که در همین کتاب هم هست و دارم عرض می‌کنم که ببینید این بحث، هنوز مسئله ماست. ایمان دو نوع است. یکی به چیزهایی ایمان داریم یا از سر تقلید، چون بزرگترها گفتند. حالا اگر شما در این خانه به این دنیا نمی‌آمدی، مشهد در این خانه نبودی و اگر 600 کیلومتر، هزار کیلومتر آن طرف‌تر می‌رفتی ممکن بود شما در یک خانواده بودایی به دنیا می‌آمدی، این طرف‌تر باشی مسیحی. تفاوت این نوع ایمان‌ها تفاوت‌های شناسنامه‌ای است. این تفاوت‌ها، تفاوت‌های حقوقی و دنیوی است. در دنیا با هم فرق دارد. در آخرت این‌ها با هم فرقی ندارد اگر بر اساس آن – این "اگر" را دقت کنید – اگر این ایمان بر اساس اندیشه نیست و اگر بر اساس این ایمان ما سبک زندگی‌مان را تنظیم نکردیم یعنی لغلغة زبان و یک مقدار محفوظات است چون از بچگی در مدرسه و این طرف و آن طرف گفتند، در کتاب‌هایمان، در حوزه دین‌مان، در خانواده و محله ما گفتند ایمان از روی تقلید که اغلب ما مردم ایمان‌مان این‌گونه است. از ما بپرسند چرا اسلام حق است نمی‌دانیم! چرا پیامبر اسلام(ص) حق است نمی‌دانیم! چرا شیعه حق است نمی‌دانیم! می‌گوید از اول به ما همین را گفتند و ما هم قبول داریم. باور دارند نفاق نیست واقعاً ایمان است اما ایمان با چشم بسته و بدون هزینه به دست آمده است. ایمانی است که اصلاً روی آن فکر نکردید، برای آن زحمت نکشیدید، تلاش نکردید، سؤال نکردید، جواب ندادید، این به لحاظ نظری، به لحاظ عملی هم در زندگی بخاطر این ایمان، چیزی را از دست ندادی، همیشه زندگی عادی مادی‌تان را داشتید می‌کردید روی پیشانی‌تان هم نوشتند مسلمان شیعه، یا مسیحی، یا... داشتی زندگی‌ات را می‌کردی حالا اگر مسلمان یا شیعه هم نبودی همین‌طوری زندگی می‌کردی، فقط بعضی از مناسک و ظواهر و اداهایت فرق می‌کرد و الا همین بود.

تعصب از تقلید به این معنا بدتر است، برای این که متعصب، ‌هیچ منطقی سرش نمی‌شود باز آدمی که عوام است دوتا سؤال از او بپرسی جوابی ندارد به فکر فرو می‌رود. متعصب، هیچ وقت به فکر فرو نمی‌رود چون یک باطل خودحق‌پندار است! این کسی است که خودش را به خواب زده، آدم خواب را می‌شود بیدار کرد اما کسی که خودش را به خواب زده نمی‌توانید بیدار کنید. خب ایمان متعصبانه که در این سنخ بحث‌ها راجع به آن بحث می‌شود چه نوع ایمانی است؟ ایمانی که می‌گوید فلان عمل را چون ما انجام می‌دهیم درست است. چون ما مسلمان‌ها، ما شیعه، چون ما این کار را انجام می‌دهیم درست است ولی فلان عمل را چون دیگران انجام می‌دهند غلط است. این تعصب است. قضاوت ایمانی این است که این عمل درست است. به این دلیل عقلی و نقلی، که نقل را هم با عقل اثبات می‌کنیم که چون درست است ما مسلمان‌ها انجام می‌دهیم. فرق مسلمان با غیر مسلمان، فرق شیعه با غیر شیعه این است که من به این عقیده درست و به این عمل درست آگاه، واقف و متعهد هستم. ما چون مسلمان هستیم این عمل را انجام می‌دهیم نه این که چون این عمل را ما مسلمان‌ها انجام می‌دهیم این عمل حق و درست است. نه این که چون آن عمل را ما انجام می‌دهیم حق و درست است!‌ این فرق ایمان و تعصب است. ایمانی که این‌طوری نیست دلیل ندارد، فقط دلیلش خودش هست. هرچه می‌‌گویند چرا این کار را می‌کنی و این عمل را انجام می‌دهی، می‌گوید که چون می‌کنم! ولی وقتی به مؤمن بگویند چرا این کار را می‌کنی می‌تواند بگوید چون این عمل حق است. این منافع و مصالح دنیا و در آخرت دارد به این دلیل من انجام می‌دهم چون من در برابر حق تسلیم هستم. این حق است و من در برابر حق تسلیم هستم. ولی متعصب برای هیچی هیچ توضیحی ندارد.

خب حالا سؤال این است که – این‌جا دوتا شبهه بوجود نیاید – 1) ممکن است کسی بگوید خب با این حساب ایمان اغلب مردم ایمان آبکی و تقلیدی است چون سؤال از آن‌ها می‌کنیم جواب آن را بلد نیستند. همه باید بروند اصول و فقه و عرفان نظری و عرفان عملی بخوانند، یک دور تفسیر قرآن ببینند، روایات را ببینند تمام این کارها بشود، خب این که ایمان ندارد. تازه همه این‌هایی که این کارها را می‌کنند مگر به نتیجه رسیدند، بسیاری خود این‌ها مسئله‌دار هستند دچار شکیات عقلی و معرفتی و اخلاقی هستند. جواب این است که مراد این‌جا لزوماً اصطلاحات علمی و مدرک حوزه و دانشگاه نیست. البته این‌ها بهترین بستر هستند اگر کسی می‌خواهد تخصصی در این امور استدلالی بحث کند طبیعتاً باید برود درس آن را بخواند این بهتر است. اما کسی گمان نکند هرکس اصطلاحات علمی و فنی را آموخته و این ایمانش تحقیقی است، تعصب و تقلید نیست و هرکس نخوانده حتماً تقلیدی است. نه، این نیست. این حکمت، با این ایمان و عمل صالح و با اتکاء به عقل فطری هم به دست آمدنی است گرچه عوامانه باشد اما به دست آمدنی است. اصحاب رسول‌الله که، حالا اهل بیت(ع) به همه علوم و علم غیب به اذن‌الله عالم هستند اصحاب که این‌طور نبودند ولی شما می‌بینید که بسیاری از اصحاب رسول‌الله(ص) الگوهای بزرگی برای ما هستند. ابوذر و سلمان و عمار و مقداد، مگر این‌ها تحصیلات آکادمیک داشتند؟ مگر این‌ها دانشگاه و حوزه رفته بودند بسیاری از این افراد صالحی که ما در همین دوران انقلاب در جنگ و جبهه‌ها دیدیم واقعاً اولیاءالله بودند در حالی که بیسواد بودند ولی از او سؤال می‌کردی، با زبان عوامانه، ولی جواب تو را می‌داد. یک وقت نقل شده که پیامبر(ص) داشتند با اصحاب‌شان می‌رفتند دیدند پیرزنی دارد با چرخ نخ‌ریسی کار می‌کند بعد یک نفر گفت همین پیرزن، ایمانش به چه درد می‌خورد این چی می‌داند؟ این همه حقایقی که شما می‌دانید او از کجا می‌داند؟ پیامبر(ص) فرمودند خب از او بپرس. پرسید که پیرزن شما که این‌قدر اهل عبادت و کار هستید و مدام ذکر می‌گویید اصلاً از کجا فهمیدی خدا هست؟ چطوری فهمیدی خدا هست؟ این پیرزن یک نگاه عاقل‌اندرسفیهی به آن آقا کرد و دستش را از روی چرخ نخ‌ریسی برداشت چرخ ایستاد. گفت از روی این فهمیدم. محال است عالمی باشد که می‌توانست نباشد و باید هر عاقلی بپرسد که این عالم چرا هست به جای آن که نباشد؟ اصطلاح برهان فنی این می‌شود برهان واجب‌الوجود و ممکن الوجود، ممکن به واجب، تسلسل محال و دور محال است. این اصطلاحش هست ولی اصلش همین است. پیامبر(ص) فرمودند که جوابت را گرفتی؟ ایشان نه مدرک حوزه دارد نه دانشگاه، ولی نه مقلد است نه متعصب است. جواب این حرفش را بده. «علیکم به دین العجائز» این نوع دین‌داری این پیرزن، که به آن عمل می‌کند اهل عمل است و برای آن هم توضیح می‌دهد توضیح او ولو تخصصی نیست ولی درست است. ایمان مقلدانه و ایمان متعصبانه پیش خدا قیمت ندارد. البته در دنیا چرا. ببینید اگر ما در دنیا منافق باشیم ولو کافر باشیم ولی ظاهراً تظاهر به اسلام بکنیم در شناسنامه‌هایمان هم نوشتند شیعه اثنی‌عشری، مسلمان و... این در دنیا مشکلات حقوقی را حل می‌کند، مشکل ارث، مشکل ازدواج، دیگر کافر نیست و مرتد حساب نمی‌شود. اما این ایمان‌ها و شناسنامه‌ها برای تا دمِ قبر است! یعنی تا مرز دنیا و آخرت است. از دنیا که وارد عالم بعد می‌شویم وارد حیات بعدی می‌شویم این شناسنامه‌ها و ایمان‌ها دیگر به هیچ دردی نمی‌خورد و هیچ فایده‌ای ندارد. آن‌جا تنها چیزی که هست عقاید واقعی است نه تعصب نه تقلید. عقاید، اخلاقیات مثبت و منفی‌ای که ما داریم و اعمالی که انجام دادیم؛ که البته مجموع آن عقاید و این اعمال هم در واقع همان خُلق حقیقی و ملکات نفسانی ما را می‌سازد و حقیقت ماست. همانطور که قرآن می‌فرماید «إقرأ کتابک» خودت کتاب خودت را بخوان. خودت نفس خودت را ببین. نفس خودت کتاب خودت است. نامه اعمال یک کاغذی نیست بلکه نامه اعمال همین شخصیت ما و نفس ماست. خودت، خودت را بخوان ببین کی هستی و چه آوردی؟

خب مسئله بعدی این است که در همین دنیا هم ایمانی که بر اساس تعصب و تقلید است به همان آسانی که آمده به همان مفتی می‌رود. ایمان مفت و ایمان بادآورده را باد می‌برد. ایمانی که مفتکی می‌آید مفتکی می‌رود یعنی با چهارتا سؤال و بحث در یک محیط دیگری بیفتید مردد می‌شوید و می‌گویید راست می‌گوید اصلاً زیر پا من شل بوده من فکر می‌کردم سفت است! یا در آزمون علمی- ایمانی قرار بگیری چهارتا سؤال و چهارتا شبهه، یا در آزمون عملی اگر قرار بگیرید یعنی آدم سر دوراهی می‌افتد که یک طرف آن صدها میلیون تومان و چند میلیارد پول است و یک طرف آن ایمان اوست. سر پول، سر شهوت، سر قدرت، همین چیزهایی که معمولاً پای ما می‌لغزد. ایمانی که بر اساس تعصب یا تقلید است در آزمون‌های علمی و عملی به باد می‌رود اما ایمانی که بر ایمان باشد نه تعصب. آن ایمان غارت‌زده است آب به آب می‌شوید محیط عوض می‌شود مثل برفی که در چهله تابستان آب می‌شود یا بخار می‌شود همین بلا سرش درمی‌آید. شعله سوزان مادیت، مادیت ذهنی یا مادیت عینی این را آب می‌کند. این‌جا اشاره می‌کند و می‌گوید ممکن است کسانی فکر کنند که شاید منظور من از ایمان‌های بادآورده و توخالی، منظورم نسل جوان است. می‌گوید اتفاقاً نه، منظور من نسل قبل از جوان است. – خود آقا در همین متن دارد می‌گوید من دارم کتاب ایشان را بحث می‌کنم – چون می‌گوید منظور من که دارم بحث می‌کنم و می‌گویم نسل بی‌ایمان، یک نسلی داریم با ایمان آبکی، منظورم جوان‌ها نیست، منظورم این نسل ماقبل از جوان است همین نسل موجود، نسل قبلی‌مان است که همه فکر می‌کنند این‌ها متدین هستند و بچه‌هایشان دارند بی‌دین می‌شوند! در حالی که خود این‌ها بی‌دین هستند همین نسلی که همه فکر می‌کنند خیلی متدین هستند و نگران بچه‌هایشان هستند ایشان می‌گوید من نگران همین هستم اتفاقاً کمتر نگران این بچه‌ها هستم. چرا؟ - این خیلی نکته مهمی است الآن هم به شکل دیگری همین مسئله هست – می‌گوید برای این که ما کمتر از جوان‌ها تعصب و تقلید می‌بینیم. شکوفه‌های ایمان دارد تجلی می‌کند. این‌ها معمولاً نه اهل ایمان کور هستند نه اهل تعصب هستند. بله، بی‌ایمان ممکن است باشد، ایمان تازه شکفته و آسیب‌پذیر ممکن است باشد اما متعصب نیست که هرچه بگویی تصمیم بگیرد که نفهمد! مقلد هم نیست برای تجدیدنظر و تغییر آمادگی دارد. از آگاهی و شعورش، از درکش استفاده می‌کند و می‌گوید من از این جوان‌ها نمی‌ترسم نگران نیستم اتفاقاً به این‌ها امیدوار هستیم. اتفاقاً از این متعصبین و مقلدین می‌ترسیم. برای این که آدم متعصب چون به خودش تعصب دارد نه به حقیقت، این اگر پایش بکشد و اگر خودش در خطر بیفتد مسجد را هم آتش می‌زند. امیرالمؤمنین را هم می‌زند! چنان که همین‌ها آمدند امیرالمؤمنین(ع) را در محراب زدند. از بیرون که نگاه کنید عملی فداکارانه‌تر از عمل ابن‌ملجم وجود دارد؟ ابن‌ملجم عملیات انتحاری کرده، آمده در مسجدالحرام کنار خانه خدا،‌ پیمان و میثاق شهادت بسته که خدایا من که مشکلی ندارم زندگی‌ام تأمین است ولی این امت چه کار کنند؟ امت اسلام مدام درگیر جنگ بین علی و معاویه و عمروعاص است. این مردم از دست این سه‌تا چه کنند؟ دیگر برایش حق و باطل هم فرقی نمی‌کند می‌گوید این سه‌تا منشأ اختلاف هستند. من تعهد می‌کنم تقسیم کار کنیم سه نفر سه‌تا عملیات انتحاری برویم و این سه‌تا را بزنیم که در این سه‌تا عملیات فقط ترور امیرالمؤمنین اتفاق می‌افتد و امیرالمؤمنین(ع) شهید می‌شود. شما از این عمل ظاهراً فداکارانه‌تر دارید؟ یک کسی برود در مسجدالحرام و بگوید چه زمانی بزنم این عمل عبادی را چه زمانی انجام بدهم؟ شب قدر که هر عملی هزار برابر است! من که می‌خواهم یک عمل صالح انجام بدهم در کجا و چه زمانی انجام بدهم که شب قدر زدن یک شمشیر بر سر علی، مساوی است با زدن هزار شمشیر. بعد آمده وسط فدائیان علی، در مقرّ حکومت علی و می‌داند که این ضربه را بزند کشته می‌شود و مردم سرش می‌ریزند و ممکن است تکه‌تکه‌اش بکنند. ابن‌ملجم با تمام این محاسبات آمده است. شعاری که داده چه بوده؟ بهترین شعار ممکن. «لاحکم الا لله» ظاهرش از این تمیزتر، کنار خانه خدا تعهد برای شهادت در راه خدا. عملیات شب قدر، شعار: لاحکم الا ‌لله، تعصب این‌طوری می‌کند. این‌ها خطرناک هستند ایمان کور که حاضر است امام حسین(ع) را به اسم خدا بکشد! به اسم خدا امیرالمؤمنین(ع) را ترور کند. کارهایی که بعداً هم همین تیپ‌ها در زمان مدنی، دستغیب، مطهری، کردند. کسی که مطهری را زد وقتی او را گرفتند دو – سه نفر بودند یک نفرشان تا آخر محکم ایستاد و گفت مطهری برای این جامعه مضرّ بود. ببینید این مغز با تعصب چطوری می‌شود که آدم مفید را مضر می‌بیند و مضر را مفید می‌بیند. خودش قدرت تشخیص را از خودش می‌گیرد. حماقت و ایمان احمقانه وقتی می‌آید این‌طوری می‌شود. قرآن مدام وقتی که از ایمان حرف می‌زند در تفکر و تعقل و تفقه حرف می‌زند. چرا سؤال می‌کند «أفلا تعقلون» این عقل‌تان را به کار نمی‌اندازید همین‌طور آکبند تحویل‌تان دادیم می‌خواهید آخرش باز آکبند تحویل بدهید؟ می‌خواهید زنگ بزند؟ «یا أولی الالباب»، هیچ که اولی‌الالباب به دنیا نمی‌آید آن‌هایی که از عقل‌شان استفاده کنند اولی‌الالباب می‌شوند و آن‌هایی که استفاده نکنند غیر اولی‌الالباب می‌شوند. هیچ کس روی پیشانی‌اش ننوشته که این‌ها اولی‌الالباب هستند یعنی این‌ها خردمندان هستند و این‌ها همه بی‌خردان هستند. خداوند به همه خرد و قدرت خردورزی داده است هرکس از عقلش استفاده بکند می‌شود اولی‌الالباب، نکند می‌شود غیر اولی‌الالباب! از اول که مردم به دو دسته خردمندان و بی‌خردان تقسیم نشدند. عقلت را به کار ببندی خردمند می‌شوی. به کار نبندی بی‌خرد می‌مانی. آن وقت خردمند یک طوری تصمیم می‌گیرد و بی‌خرد یک جور دیگری. کنش‌هایشان و واکنش‌هایشان با هم متفاوت است.

شاخصه بعدی فعال بودن است. دو نوع ذکر داریم ذکر فعال، ذکر غیر فعال. صلات فعال، صلات غیر فعال. صوم صیام فعال و صوم غیر فعال. صوم غیر فعال، مثلاً روزه می‌گیریم مثل خود من . گفتم که بنده خدا روزه گرفته بود از روز اول ماه رمضان گفت که من دیگر طاقت ندارم عید فطرتان مبارک! ما به ماه رمضان و روزه یک طوری نگاه می‌کنیم که یک مصیبتی است که بالاخره باید سر بگذرانیم مسئله اصلی‌مان هم همین گرسنگی و تشنگی آن است.

یک آدم شوخی بود – خدا رحمتش کند- در دعای ماه رمضان هست که امام سجاد(ع) می‌گفت این دعاهای ماه رمضان دارد یکی یکی تمام می‌شود هرچه به آخر ماه رمضان نزدیک‌تر می‌شوم من غصه‌دارتر می‌شوم. ایشان می‌گفت خوب شد این را دیدم خیلی خوشحال شدم من هم هرچه دارد به آخر ماه رمضان نزدیک می‌شویم بیشتر ناراحت می‌شوم! منتهی از این ناراحت می‌شوم برای این که به ماه رمضان سال بعد یک روز نزدیک‌تر شدیم! روزه غیر فعال یعنی این که ما گرسنه و تشنه‌ایم دیگر هیچ کس حرف نزند من روزه دارم مگر نمی‌فهمی. آدمی که روزه دارد یعنی حق دارد به هرکسی هرچه خواست بگویند و توهین کند؟ زیاد بخوریم زیاد بخوابیم، کمتر کار کنیم این می‌شود روزه‌ای که اصلاً این را از ما نخواستند. یک روزه‌ای که فعال است یعنی روزه‌ای که قدرت روحی انسان را بیشتر می‌کند. این ضعف ماست. این روزه‌ای که ما می‌گیریم ضعف جسمانی موقت می‌آورد و روح ما را قوی نمی‌کند. نماز هم همین‌طور است. نماز فعال و نماز غیر فعال و بی‌خاصیت. یک نمازی است که خود قرآن می‌فرماید: «إن الصلوه تنهی عن الفحشا و المنکر» این نماز فعال می‌شود. نماز فعال نمازی است که آثار آن معلوم است. خداوند می‌گوید نمازی نماز است که جلوی فحشا و منکر را بگیرد. اگر هم من نماز می‌خوانم و اگر در جامعه من و خود من یک کارهایی هست که نباید، معلوم می‌شود که من نماز نمی‌خوانم و کار دیگری دارم می‌کنم! ادای آن را دارم درمی‌آورم و الفاظ نماز را دارم می‌خوانم. چون خدا گفت هرجا نماز است دیگر نمی‌شود که فحشا و منکر باشد. اگر فحشا و منکر است معلوم می‌شود نماز نیست. نماز فعال اگر کسی واقعاً نمازگزار باشد نمی‌تواند به فقرا انفاق نکند. نمی‌تواند اهل جهاد نباشد. نمی‌تواند ترسو باشد. کسی که می‌گوید «إیّاک نعبد و إیّاک نستعین × مالک یوم‌الدین» این از کس دیگری چرا بترسد؟ کسی که می‌گوید «الحمدلله رب العالمین» کل حمد فقط متعلق به الله است این دیگر می‌تواند جلوی هزار نفر چاپلوسی کند؟ مگر تو نمی‌گویی که حمل برای خداست؟ فقط باید پیش خدا چاپلوسی کنیم نه پیش بقیه. اگر ما نمازگزار باشیم و نماز فعال، نمازی است که هزاران مشکل اخلاقی و عملی ما را حل می‌کند نمی‌شود نمازگزار باشیم و فاصله‌های طبقاتی باشد و به فقیر و گرسنه کاری نداشته باشیم. چرا؟ چون خداوند می‌فرماید «ویلٌ للمصلین» می‌گوید وای بر نمازگزارها. نمی‌گوید وای بر بی‌نمازها. آن‌ها تکلیف‌شان روشن است. می‌گوید وای بر نمازگزاران. چه کسانی؟ دو- سه‌تا خصوصیت می‌آورد کسانی که نمازشان روی هواست و می‌خواهند زودتر از شرّ آن خلاص شوند به خیر نماز نمی‌خواهیم برسیم می‌خواهیم از شر آن خلاص شویم. بعد «یراؤن» اهل ریا هستند و بعد به طعام مسکین و گرسنگان کاری ندارند. «فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ(4) الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلَاتِهِمْ سَاهُونَ(5) الَّذِینَ هُمْ یُرَاءُونَ(6) وَیَمْنَعُونَ الْمَاعُونَ(7)»؛ یعنی به فکر گرسنگان نیستند. خودشان سیر هستند می‌خورند و دیگر کاری ندارند در این شهر، در این محله، در این فامیل، کسانی هستند که ندارند. تو چهار روز است داری روزه می‌گیری ولی این بیچاره‌ها تمام سال دارند روزه می‌گیرند. تمام روزهای سال گرسنه هستند تو دو روز است گرسنه هستی! تازه گرسنه هم نیستی شب و سحر به اندازه 4 روز جبران می‌کنی! این‌ها تمام سال گرسنه هستند.

پس ما دو جور به یاد خدا بودن داریم. به یاد خدا بودن حالت خلسه درویش‌بازی نیست. به یاد خدا بودن فعال یک عمل است نه بی‌عملی. یاد خدا عمل است نه بی‌عملی. توکل؛ عمل است نه بی‌عملی. بعضی‌ها می‌گویند توکل بر خدا، یعنی کار نکن ولش کن! خدا خودش درست می‌کند! این توکل قلابی است که بین ماها رایج است. توکل بهانه آدم‌های تنبل شده است. از عقل استفاده نمی‌کنید، از برنامه استفاده نمی‌کنید، زحمت نمی‌کشی، فداکاری نمی‌کنید، جهاد نمی‌کنید به جای همه این کارها می‌خواهید توکل کنید. این اصلاً توکل نیست این‌ها مفت‌خوری است. توکل یعنی همه این کارها را باید بکنید بعد هم بگویید خدایا ما مأمور به تکلیف هستیم نه نتیجه. این توکل می‌شود. تو وکیل هستی. کاری که به عهده من بود من انجام دادم هر کاری بشود برای من خوب است. من تفویض کردم. توکل یعنی وکیل گرفتن. وکیل کیست؟ شما به وکیل می‌گویید این پرونده، این مسائل من، این مایحتاج، این پول، این آبرو، هرچه دارم دست تو دادم «أفوّض أمری إلی‌الله» هرچه دارم دست تو دادم من وظیفه‌ام را انجام دادم دیگر باقی‌اش با تو، هر کاری شد، شد دیگر برایم مهم نیست. این می‌شود توکل. خطر می‌دیدید، ترس، تهدید، وسوسه، هرچه می‌بینید قوی هستید می‌گویید من دیگر وکیل دارد. توکل باید قدرت و عمل بیاورد. توکل ماها بی‌عملی می‌آورد. انتظار ماها دو جور است. انتظاری که عمل است انتظار امام زمان که بی‌عملی است! یک انتظار این است که هیچ کار نکن ایشان می‌آید. یک انتظار هم این است که با تمام تلاش، قوا، تلاش کن و عمل کن تا انشاءالله ایشان بیایند و کار را یکسره کنند. این‌ها دو جور است. زیارت دوتا داریم، شفاعت دوتا داریم، توسل دوجور داریم. دو تیپ آخوند داریم، دو تیپ زیارت داریم، دو تیپ عزاداری داریم، برای تفکیک این دو نوع بحث شد و قرآن این دوتا را از هم تفکیک فرموده است. قرآن می‌فرماید مؤمن کیست؟ اولی‌الالباب هستند، اهل خرد هستند، «یَتَفَکَّرونَ فی خَلْقِ السَّمواتِ و الأَرْضِ...» تفکر می‌کنند و اهل فکر هستند مثل گوساله سرشان را پایین نمی‌اندازند که بخور و بخواب و برو جلو. دور و برت را نگاه کن، عالم را نگاه، اصلاً این‌جا کجاست؟ «یتفکرون فی خلق السموات و الارض» ما برای چه این‌جا هستیم زندگی چیست؟ مرگ چیست؟ ما چه کسانی هستیم؟ چه کسی ما را این‌جا گذاشته است؟ برای چه؟ اولش چیست؟ آخرش چیست؟ این وسط ما چه کاره‌ایم؟ این‌ها فکر می‌کنند. یک عده‌ای ماها صبح می‌شود، شب می‌شود، صبح و شب می‌شود و در تمام عمر سال‌ها می‌آید و می‌رود یک بار به این مسائل فکر نمی‌کنیم مگر این‌ها اولی‌الالباب هستند؟ «رَبّنا ما خَلَقْتَ هذا باطلاً» (آل عمران/ 191)؛ خدایا این عالم، مفت،‌بی‌هدف، بیهوده و پوچ بنا نشده و ساخته نشده است. این عالم خلق شده، تو خلق کردی. باطل هم نیست. جهت دارد،‌ هدف دارد، این عالم و این زندگی معنا دارد ما خلقت هذا باطلا، این‌ها باطل نیست جهان‌بینی، عقیده، ایمان، این‌طوری است. تعصب این حرف‌ها سرش نمی‌شود ولی ایمان از این‌جا شروع می‌شود از تفکر شروع می‌شود. بعد «سبحانک» این نقطه اساسی و آغاز یک ایدئولوژی است. جهان و هستی را باطل نیافریدی. وقتی عالم باطل نیست و سبحانک، و تو منزه هستی از این که کار باطل و بی‌هدف بکنی، بعد طبیعتاً می‌پرسی که پس من اینجا چه کاره‌ام؟ معتقد به خدا هستی یا نیستی؟ اگر هستی، معنای وجودی من در این عالم چیست؟ به چه چیزی معتقد باشم و به چه چیزی معتقد نباشم؟ در چه جهتی حرکت بکنم و نکنم؟ چه بکنم و چه نکنم؟ در بازار، در سیاست، در خانواده، اگر این عالم هدف دارد و باطل نیست پس چطور می‌شود زندگی من بی‌هدف و باطل باشد، همین طور صبح شب بشود! اصلاً خیلی چیز عجیبی است هر روز بلند شود برود زحمت بکشد که زندگی کند باز زندگی کند که باز پول دربیاورد باز پول دربیاورد که زندگی کند. این خیلی چیز عجیبی است! بخوابد بعد برود درس بخواند، باز درس بخواند باز بیاید برود برای این که زنده‌ام زندگی کنم باز زندگی کنم برای این که مدرک بگیرم و مدرک بگیرم برای این که زندگی کنم! کار می‌کنم برای زندگی! این دور باطل. دقیقاً همان تعبیر روایات، همان الاغی است که چشم او را بسته‌اند خر عصاری، این همین‌طور دور خودش می‌چرخد و فکر می‌کند یک عالمه راه رفته! بدبخت صبح تا شب عرق می‌ریزد چشمهایش بسته است نمی‌بیند، فکر می‌کند که 500 کیلومتر راه رفته! در حالی که همان جای اولت هستی! اما وقتی تفکر «ما خلقت فی السموات و فی‌الارض» و این که خدایا باطل نیست هیچ چیز، وقتی این تفکر آمد آن وقت اگر شما بیل بزنی، یا هر کار اقتصادی بکنی، یا کار علمی یا کار سیاسی یا هر کاری بکنی، خیابان را داری جارو می‌کنی یا پزشک متخصص هستی، یا رئیس جمهور هستی یا هرکسی هستی همه‌اش پیش خدا با هم مساوی است. اگر بدانی که داری چه کار می‌کنی عبادت می‌شود. با همان جاروکشی داری رشد می‌کنی. اگر هم ندانی باز هم همه این کارها با هم مساوی است چون همه‌اش باطل است. «سبحانک ما خلقت هذا باطلا» عالم را باطل نیافریدی بلافاصله یعنی پس من مسئولیت دارم و من باطل هستم. این عالم معنادار است زندگی من معنا و جهت دارد پس من در برابر معنای این عالم مسئول هستم این نظمی که بر این عالم حاکم است. آیات قرآن را اگر درست نگاه کنید از آن‌ها هم آگاهی متساعد می‌شود و هم مسئولیت. صفحه‌ای از قرآن نیست که دعوت به آگاهی نباشد و دعوت به مسئولیت و مسئولیت‌پذیری نباشد. از همین جا مرز دوتا مذهب و دوتا شیعه، دوتا اسلام جدا شد. یکی آن مذهبی که مبنایش آگاهی و مسئولیت است احساس مسئولیت است یکی آن مذهبی که نه آگاهی نه مسئولیت بلکه یک عادت است. مذهب یک عادت است. مُهری در شناسنامه است. ظاهر است، طرف می‌گوید من اگر این‌طوری نباشم خانواده‌ام، همسایه و دوستانم و فامیل‌هایم چه می‌گویند؟! خب این‌ها می‌روند ما هم برویم! فقط چون دیگران رفتند این‌ها هم احتیاطاً دارند می‌روند. بقیه مسجد و حرم می‌روند این‌ها می‌گویند خب حتماً یک خبری هست که همه دارند می‌روند! نمیداند که او هم دارد همین را می‌گوید، می‌گوید ما از وقتی آمدیم دیدیم همه دارند روضه و زیارت می‌روند سینه می‌زنند شله می‌خورند و این کارها را می‌کنند حتماً مذهب همین است بعد نمی‌داند که آن بغلی هم دارد توی دلش همین را می‌گوید، آن یک کس دیگر هم اگر از او بپرسی می‌گوید نمی‌دانم ما از اول که آمدیم دیدیم همه دارند همین کارها را می‌کنند! احتیاطاً این‌ها هم همین کارها را می‌کنند و الا در حوزه قلمرو اسلامی نیستند. نه اسلامی فکر می‌کند نه اسلامی تصمیم می‌گیریم نه اسلامی زندگی می‌کنیم نه اسلامی می‌میریم فقط اسلامی حرف می‌زنیم. اسلامی ادا درمی‌آوریم. این‌جا در دنیا جای رودربایستی هست همه با هم رودرواسی داریم از این عالم برویم بعدش پر خر بگیری هست که پل صراط به آن می‌گویند آن‌جا به بایستیم دیگر هیچ کس با هیچ کس رودربایستی ندارد. قشنگ دُم آدم را می‌گیرند آن طرف پرت می‌کنند در دنیا این طوری است آن‌جا این‌طوری نیست. بعد خداوند می‌فرماید کسانی که درست این مسیر را طی نکنند آگاهانه و مسئولانه، آگاهی و آزادی، این مسیر را طی نکنید و هزینه‌اش را در عمل نپردازید فکر کنید ایمان یک لفظ است، یک قرارداد است، نه یک بینش و یک نوع روش در زندگی است، این را خداوند می‌فرماید بدانید که در این عالم عذاب می‌شوید خودتان نمی‌فهمید، در آن عالم عذاب می‌شوید خوب می‌فهمید. این‌جا هم دارید عذاب می‌شوید نمی‌فهمید. این همه حزن و خوف، غم و ترس و اضطراب، جان آدم می‌خواهد از حلقومش بیرون بیاید، شب که می‌خوابد مضطرب، صبح که بلند می‌شود مضطرب، جهنم است. همین مشکلاتی که ما داریم – مشکلات مادی را نمی‌گویم- همین مشکلات روحی که ما داریم همه این‌ها همان آتش جهنم است در دنیا یک کمی از آن به ما می‌رسد. از این دنیا که می‌رویم آن وقت با نار خالص، با ترس خالص، ‌غم خالص و عذاب خالص واقعی روبرو می‌شویم. «رَبَّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النَّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ...» خدایا هرکسی را که به آتش وارد کردی رسوا و خار و تحقیرش کردی «وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ» (آل عمران/ 192)؛ اسم تو مذهبی است شیعه و مسلمان هستی،‌ هیئتی هستی، این‌ها همه اسم و این اسم‌ها برای همین دنیاست. از این عالم که بروی حقیقت تو را کار دارند. خداوند می‌فرماید: «وَ ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ» هرکس به هرکس ظلم و ستمی کرده چه به یک فرد، چه به یک جامعه، ظلم اقتصادی، ظلم جنسی،‌ اخلاقی، خانوادگی، و... «ما لِلظَّالِمِینَ مِنْ أَنْصارٍ» هیچ حمایتی از او نخواهد شد. در برابر اعمالش و عذاب الهی تنها خواهد ماند و محکوم به نابودی است هیچ چیز در این عالم و در آن عالم از او حمایت نخواهد کرد. «ربنا اننا سمعنا» اول شنیدی یا این‌ها را آوردی. اول بگویید شنیدیم و گوش کنیم، گوش کردیم یعنی چه؟ یعنی اول ما باید گوش کنیم، باید قضاوت کنیم، باید بفهمیم، ما باید انتخاب کنیم. «رَّبَّنَآ إِنَّنَا سَمِعنَا مُنَادِیاً یُنَادِی لِلإِیمَانِ أَن ءَامِنُواْ بِرَبکُم...» ما شنیدیم آن ندای آسمانی را که گفت به پروردگارتان ایمان بیاورید. خب ما این را شنیدیم. تأمل کردیم «فَامّنا...» (آل عمران/ 193)؛ پس ایمان ما اختیاری بود و پس از شنیدن این کلام بود. ما شنیدیم پس آنگاه داوری کردیم چون قرار بود از عقل‌مان استفاده کنیم و اولی‌الالباب باشیم آن وقت آمدیم. آن وقت این‌جا فرق مؤمن واقعی و مؤمن فرضی و خیالی و فرق مؤمن با کافر روشن می‌شود که آن منادی می‌تواند پیامبر باشد، آن منادی می‌تواند پیامبر عقل باشد چون پیامبر بیرون و درون هر دو یک چیز را می‌گویند. خدا برای شما دوتا حجت و دوتا پیامبر فرستاد یکی از درون که عقل و فطرت‌تان است یکی از بیرون که انبیاء هستند. حجت ظاهره و حجت باطنه. حجت باطنه «فالعقل» و حجت ظاهره «الرسل» روایت با این مضمون متعدد داریم. پیامبر بیرونی وقتی می‌آید با ما حرف می‌ِ‌زند ما باید از پیامبر درون‌مان سؤال کنیم و سؤال می‌کنیم که این آقایی که از بیرون آمده و ادعا می‌کند پیامبر خداست واقعاً این پیامبر خداست؟ درست است یا نه؟ اگر کسی عقل ندارد دیوانه باشد مؤمن و کافر دارد؟ شرط مؤمن و عاقل عقل است. یک شرط ایمان و کفر عقل است و یک شرط دیگر آن اراده است یعنی آگاهی و آزادی یعنی بدانم و بخواهم. ایمانی که دانسته و خواسته می‌آید ابدیت ما و آخرت ما و سرنوشت ما و بهشت و جهنم ما را می‌سازد. ایمانی که در ذهن نیست در قلب است و در قلب هم کافی نیست بیرون می‌آید و در اعضاء و جوارح و اعمال فردی و اجتماعی ما خودش را نشان می‌دهد. این ایمان است که نجات می‌دهد و الا هنوز ایمان نیست و بخشی از ایمان است. ببینید ایمان به معنای باور است. مثلاً من الآن بگویم که من باور کردم که آتش می‌سوزاند. بعد این‌جا آتش می‌گیرد و من دستم را توی آتش بکنم! این یعنی تو باور داری که آتش می‌سوزاند؟ یا عقل نداری که به چه چیزی ایمان داری، یا اراده نداری دستت را گرفتند و به زور داخل آتش می‌کنند! چطور می‌شود که تو هم عقل داشته باشی و هم اراده و باور کنی که آتش می‌سوزاند ولی باز دستت را در آتش بگذاری. پس اگر ما فقط بدانیم که آتش می‌سوزاند ولی اراده نکنیم باز هم کافی نیست و به نتیجه آن نمی‌رسیم. آن وقت این‌جا یک مطلب سومی است که تعبیری که دیدم ایشان در این کتاب آورده که خیلی تعبیر مهمی است که از نظر اسلام ایمان آگاهانه چرا مطلوب است؟ چرا خداوند ایمان ناآگاهانه و تقلید کور و تعصب کور را قبول ندارد؟ برای این که آن‌ها ایمان نیست و انسان را با مغز زمین می‌زند. نور نیست جایی را برایتان روشن نمی‌کند. آن‌ها فقط به گمان تو ممکن است بخشی از مشکلات دنیوی تو را حل کند. «وَ إِذا قیلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللهُ وَ إِلَى الرَّسُول...» وقتی به آن‌ها گفته می‌شود که بیایید به سوی آنچه خدا نازل کرد و فرو فرستاد و به سوی رسول بیایید این «تعالوا» ‌یعنی چه؟ - من عین عبارت ایشان را می‌خوانم – ایشان این‌جا می‌گویند که صحبت از کافران و مرتجعان است. حالا این مرتجع چرا کنار کافر؟ به آن‌ها می‌گویند بیایید به سوی آنچه خدا فرستاده، یعنی به سوی پیامبر، ایشان می‌گوید آنطور که من این‌جا ترجمه کردم یعنی به ایشان گفته شود بیایید و آنچه که خدا فرستاده و پیامبر می‌آموزد بیازمایید و بفهمید. اصلاً به چه کسی می‌گویند آقا بیا ببین چه خبر است؟ بیا ببین چه می‌گویند؟ به چه کسی می‌گویند بیا؟ به کسی که تو داری به او می‌گویی بیا خودت امتحان کن! می‌گوید طرف این جا تشنه است بعد می‌گویی بیا این‌جا این آب سرد را ببین. یعنی چی؟ یعنی خودت بیا امتحان کن، بیازمایید،‌ بفهم. این «تعالوا» بیایید به سوی آنچه خدا فرستاده و به سوی پیامبر که پیامبر به شما می‌آموزاند یعنی خودتان بیایید امتحان کنید و ایمان را در ذهن و زبان نچرخانید بلکه می‌گوید بچش و تجربه کن «تعالوا» بیا. نمی‌گوید همان‌جا بنشین بفهم، گوش کن، بلکه اقدام کن و حرکت کن و ببینید حرف پیامبر چیست؟ این‌ها به جای این که فکر کنند و اولی‌الالباب باشند متعصب و مقلد ولو مسلمان و شیعه هستند یا هر مکتب دیگری. کافران چرا مرتجع هستند؟ «قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا...» ما همان چیزهایی که پدر و مادرمان از قدیم گرفتیم همان‌ها بس است، همان‌ها حق است ما با شما کاری نداریم. ما همان راه و رسمی که از گذشتگان‌مان و پدر و مادرهایمان به ما رسیده همان بس است دنبال حرف تازه نمی‌رویم. مرتجع یعنی همین. تحجر یعنی همین. کافر متحجر است چون کلام خدا حرف نوست. کافر در قرآن می‌شود مرتجع را کافر نامید. کافر مرتجع است. مترجع همه قرن‌ها و عصرها. می‌گوید قبل از این که شما پیامبران بیایید ما یک جور دیگر زندگی می‌کردیم ما همان سبک زندگی پدران‌مان را قبول داریم. ارتجاع یعنی چی؟ یعنی ما همیشه رو به گذشته داریم! تحجر یعنی چی؟ یعنی ما اهل حرف نو نیستیم ما تکان نمی‌خوریم و هیچ حرکتی نمی‌کنیم. این که خداوند می‌فرماید ما به آن‌هایی می‌گوییم به سمت خدا و پیامبرش بیایید خودتان امتحان کنید، آزمایش کنید «تعالوا». می‌گویند نه، ما همان که از گذشتگان و آباء و اجدادمان به ما رسیده، همان برای ما بس است. «حَسْبُنا» یعنی بس است ما را؛ «حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا...» ما همان راه و رسم و سبک زندگی که از آ‌نها آموختیم برای ما بس است. این‌ها مترجع نیستند؟ آن وقت پیامبران روشنفکر زمان می‌شوند. - این هم باز عین تعبیری است که این‌جاست – همه جا پیامبر روشنفکر زمانه است. البته بعضی‌ها برعکسش را گفتند و گفتند روشنفکران پیامبران زمانه‌اند! آن را نمی‌گوییم. روشنفکر پیامبر زمانه نیست اما پیامبران روشنفکر زمان‌شان هستند چون خداوند می‌فرماید در برابر همه پیامبران این‌ها ایستادند و گفتند این حرف‌هایی که شما دارید می‌زنید ما تا حالا از پدر و مادرهایمان نشنیدیم. جد و بزرگان و قبیله ما همین‌طوری بودند. ببینید قرآن طرفدار ایمان است اما طرفدار گذشته‌گرایی نیست. این‌جا قرآن می‌فرماید هرکس فکر کند با این استدلال که قبل از ما هم این را می‌گفتند با این استدلال می‌تواند حقانیت چیزی را اثبات کند خداوند صریحاً در قرآن ابطال می‌کند و می‌گوید هرگز رفتار گذشتگان شما دلیل بر هیچ چیز نیست. پیامبران آمدند رسم زمان‌ها را بهم زدند. حرف نو گفتند. کافر متعصب است، مقلد است، متحجر و مرتجع است که برابر حرف نوی انبیاء ایستادند و می‌ایستد. ممکن است کسی بگوید حالا شما هم که مسلمان هستید اگر حرف نوی کافرانه شنیدید چی؟ جواب می‌دهیم ما هم همین‌طور. اگر کسی الآن آمد به ما گفت که این مسلمان و شیعه غلط است این سبک زندگی شما غلط است شما چطور مسلمانی هستید؟ متعصب کسی است که بگوید به تو مربوط نیست ما اینیم! مسلمان و مؤمن می‌گوید این خطاهای ماست ما برخلاف ایمان خودمان داریم عمل می‌کنیم. ایمان ما ایمان نیست بلکه لغلغه زبان است. قرآن می‌گوید کم‌فروشی نکن می‌گویی. قرآن می‌گوید در بازارت کم‌فروشی نکن می‌کنی، می‌گوید ربا نخور می‌خوری. ما ایمانی داریم که لوازم عملی نداشته باشد. ایمان آسان. ایمان مفت همین است. پس اسلام طرفدار این سنت که همیشه ره چونان رو که دیگران و قدیمی‌ها رفتند نه. باید ببینید چرا رفتند؟ درست رفتند یا غلط رفتند. سنت گذشتگان و روش گذشتگان همیشه روش درستی نیست. چون قبل از ما این‌طوری بوده پس ما هم این‌طوری هستیم خب قبل از شما خلی چیزها غلط بوده. خیلی سؤال مهمی است این‌ها دوتا ایمان را از هم تفکیک می‌کنید. 1) ایمان و مذهبی که هرچه قدیمی است می‌گوید مذهبی است هرچه نو هست ضد مذهب است. نباید سؤال کرد و دلیل هم نباید خواست. خود قرآن چه می‌فرماید؟ می‌فرماید وقتی به این‌ها می‌گویند خب خودتان بیایید امتحان کنید و به این حرف‌ها گوش کنید عقل دارید، تصمیم بگیرید، انتخاب کن، فکر کن، گوش کن، سؤال کن، می‌گوید ما از قبل همین چیزی که داریم بس است و خوب است. از آباءمان و نسل‌های قبل‌مان داریم «أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ...» (مائده/ 104)؛ ولو پدران و مادران‌تان، نسل‌های قبل از شما نادان بوده باشند باز هم همین را می‌گویید؟ «لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً» ممکن است این‌ها هیچ چیزی سرشان نمی‌شد چون گذشتگان شما هستند، قدیمی‌اند، همین کافی است؟ بسا که هیچ چیز سرشان نمی‌شود «لایَهْتدُون» خودشان این‌ها گمراه هستند تو چطور صرف این که گذشتگان ما این‌ها را گفتند می‌گویید همین بس است و کافی است؟ اولی‌الالباب باشید. پدران شما خیر و شر خودشان را درست تشخیص ندادند. بسا که این‌ُطوری است یکسری آداب و رسوم از قبل بین ماها هست که اصلاً اسلامی نیست. من اگر بخواهم مثال بزنم می‌ترسم بعضی‌هایش را بگویم شما وحشت کنید که این هم ربطی به اسلام ندارد؟ روش‌هایی در سبک زندگی و فکر ما هست که ریشه‌ای نه در قرآن و نه در سنت ندارد و ساختگی ذهن خودمان است و این‌ها به اسم مذهب در جامعه ماست. همه فکر می‌کنند کسانی که این کارها را می‌کنند این‌ها خیلی مذهبی هستند. و یک کارهایی که اصلاً الآن در نظر ماها و شما خیلی مهم نیست فکر می‌کنیم ربطی به مذهب ندارد. در حالی که اصل مذهب است. بنابراین هر نوع باوری را حتی اگر باور صادقانه باشد اسلام به رسمیت نمی‌شناسد. می‌خواهم این را عرض کنم حتی اگر باوری باشد که متعصبانه و مقلدانه نیست بلکه تحقیقی است ولی فقط توی قلب ماست و در عمل برای آن هزینه نمی‌پردازیم یعنی در زندگی اقتصادی ما خودش را نشان نمی‌دهد. یعنی انفاق نمی‌کنیم، ایثار نمی‌کنیم، گرانفروشی می‌کنیم، کلاه بقیه را برمی‌داریم، توی سر جنس مردم می‌زنیم، چک بی‌محل می‌کشیم یا در سیاست چه کارهایی می‌کنیم. در خانواده بلاهایی که سر همسران می‌آورند و معمولاً بیشتر مردها به خانم‌هایشان ظلم می‌کنند. بعضی از خانه‌ها هم زن‌ها به مردها ظلم می‌کنند این‌ها در اعمال‌شان پیدا نمی‌شود. در اعمال ما دیده نمی‌شود. فرض کنید از بنده در مورد فلان گزاره اعتقادی صدتا سؤال می‌کنید من همه را جواب می‌دهم ولی آن گزاره یک معنا و لوازمی دارد که اگر واقعاً من به آن عقیده داشته باشم از این در که بیرون می‌روم دیگر یک کارهایی را نباید بکنم و یک کارهایی را باید بکنم تا دم در من به این گزاره‌ها عقیده دارم، از این‌جا به آن طرف، در زندگی من نیست. قرآن می‌فرماید این ایمان هم تو را نجات نمی‌دهد. برای جلسه امتحان و مناظره و روشنفکری و منبر و درس و بحث به دردت می‌خورد اما به درد نجات تو نمی‌خورد. همه حرف‌های خوب بلد هستند مخصوصاً الآن که همه ملت ما در این قضیه متخصص هستند! همه تقریباً همه چیز را می‌دانند. الآن مشکل ما، مشکل عمل است. عقل عملی فلج شده است. عقل نظری باد کرده ورم کرده، الآن همه تقریباً سخنرانی بلد هستیم همه چیز را بلد هستیم الآن از هرکسی شما هر سؤالی بپرسید قشنگ جواب می‌دهد. عقل عملی بین ما فلج شده است. یک عالمه حرف‌های خوب می‌زنیم بعد صحنه زندگی‌مان را وقتی نگاه می‌کنید یک کسی از بیرون می‌آید گیج می‌شود و حالت شوک به او دست می‌دهد! این همه حرف‌های خوب و رفتار بد، گرفتار این شکاف بین نظر و عمل هستیم. آن موقع هم یکی از حساسیت‌ها همین بوده است. آیا خداوند حتی باوری که مقلدانه و متعصبانه نیست ولی ایمان قلبی خشک و خالی و مجرب در رفتار ما و در بسک زندگی ما، در بازار ما، در رسانه ما، در دانشگاه ما، در حوزه ما، در کتاب‌های ما، نحوه نوشتن، نحوه گفتن، نحوه رفتار، در دادگاه‌ها، در زندان‌ها، در کارخانه‌ها، در بنگاه‌های معاملاتی، در روابط بین‌الملل سیاست خارجه، در پارلمان ما، مجلس ما، در دادگاه‌ها، وجوهات چقدر هست؟ اگر فهمیدن حقیقت و باور کردن آن کافی بود اول مؤمن به خدا شیطان بود. چون قبل از این که ما و شما بیاییم و آدم و حوا خلق بشوند همه این چیزها را شیطان می‌دانست. شیطان به لحاظ نظری موحد است به لحاظ عملی مشکل داشت.

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha