شبکه چهار - 11 خرداد 1403

عقل گرم، برهان نرم، عقل سرد، برهان سخت

بزرگداشت فیلسوف نوآور، جناب ملاصدرا _ ۱۴۰۳

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم و رحمه الله.

آیا آنچه که فیلسوفان مسلمان یا عرفای مسلمان استدلال کردند و پذیرفتند یا رد کردند اینها همین مباحثی است که از یونان قدیم و ایران باستان و هند باستان و آیین هندی گرفته شده یا نه؟ دوم این که اگر مواردی با آن‌ها شباهت دارد یا حتی از آن‌ها اخذ و اقتباس شده است با آن‌ها برخورد تعبدی شده است یا برخورد برهانی و استدلالی؟ و سوم این که آیا کدام بخش از مفاهیم عقلی – شهودی که به لحاظ تاریخی قبل از اسلام بودند و بخشی از اینها تعالیم یا انبیاء یا شاگردان انبیاء بوده‌اند و البته راهش این است که همه را با برهان عقلی بسنجیم و ما در فلسفه و عرفان تعبد نداریم بخصوص در فلسفه، هم با عقل بسنجیم ببینیم برهان دارد یا نه؟ و هم با برهان و سنت قطعی و حجت بسنجیم. الآن می‌توانیم بسنجیم که ببینیم به لحاظ عقلی یا نقلی فلان نظریه ولو سابقه هندی یا یونانی یا ایرانی هم داشته است تحت تأثیر انبیاء قبل بوده یا دچار انحراف شده است. ما امروز برای سنجیدن آن‌ها محک داریم. اگر کسی بگوید چون این را یونانی‌ها یا هندی‌ها یا ایرانی های قبل از اسلام از مصر باستان رسیده به این دلیل قبول کردیم خب بله این معنی ندارد نه این که اسلامی نیست اصلاً فلسفه هم نیست اما یک وقت می‌گوییم مطالبی از قبل گفته شده و این‌ها با محکمات اسلامی تناقض ندارد و برای آن برهان عقلی هم داریم باید این را ثابت کنید یا برهان ندارید و این استدلال غلط است یا این که با نصّ قرآن کریم و با تصریحات اولیای معصوم خدا تناقض قطعی دارد؛ که آن‌ها هم ولایت‌شان و هم عصمت‌شان با عقل اثبات می‌شود. ابتدا عقلاً اثبات می‌شود تا بعد نقل از آن‌ها اعتبار و حجیت پیدا کند آن وقت در این مورد بحث شده که حتی آنچه که فیلسوفان مسلمان در هزار و اندی سال گذشته راجع به آن بحث کرده‌اند بله، بخشی از آن‌ها (فلسفه و عرفان) سابقه یونانی و هندی دارد و بخشی هم در متون فلسفی و عرفانی مسلمین به همان شکل عیناً آمده و نقل شده و خیلی تغییراتی هم در آن داده نشده است. یک بخشی از آن‌ها ابتدا ترجمه شده اما خیلی مطالب ابتدایی و ساده‌ای بود به شدت تکمیل و تحکیم شد. مستدل‌تر شد و قوی‌تر شد از آنچه که قبل از اسلام در این مورد گفته شده بود. هم برهانی‌تر، منطقی‌تر و تبیین بهتر. در یک مواردی اگر فرضاً در قبل از اسلام برای یک ادعای فلسفی یک برهان آوردند فیلسوفان مسلمان علاوه بر این که این برهان را به درستی صورت‌بندی کردند و صورت‌بندی دقیق‌تر و کامل‌تری به آن دادند و آب‌بندی کردند و اشکالاتی که به آن برهان داده می‌شد آن را طوری توضیح دادند که این اشکالات دیگر بر آن وارد نشود و برهان‌های دیگری هم برای آن اضافه آورده‌اند. بالاخره ممکن است بگویید که برهان یا هست یا نیست؟ اگر برهانی است یک برهان کافی است حالا چه ده‌تا برهان بیاوریم چه یکی، وقتی یک برهان علم‌آور و قطع‌آور است این خیلی هنری نیست که برهان‌های دیگری هم به آن اضافه بشود. پاسخ دادند که چرا یک تفاوتی است – گفته می‌شود که یک جایی مطهری(ره) متعرض می‌شود – که یک تفاوتی است بین فلسفه و هندسه و ریاضیات. در ریاضیات و هندسه یک برهان کافی است که اثبات کند برهان‌های دیگر ممکن است بیشتر حالت تفنن و مثلاً‌ جنبه اظهار فضل پیدا کند. مثلاً جناب خواجه نصیر، هندسه اقلیدسی را شرح تحریر اقلیدس یک مسئله را که اقلیدس ادعا کرده و یک استدلالی هم برای آن آورده است مرحوم خواجه نصیر چندین استدلال برای اثبات آن اضافه کرده که خود اقلیدس هم این‌ها به ذهنش نیامده بود منتهی در ریاضیات مفاهیم ریاضی، یک برهان هم کافی است. اما مسائل فلسفی عدد و رقم نیست شکل نیست مثل هندسه و ریاضیات نیست مسئله لطیف‌تر و دقیق‌تر است و اثبات یک مسئله به نحو 1 و 0 کار آسانی نیست. لذا هرچه استدلال‌های برهانی بیشتر بشود امکان یقین و اثبات بیشتر می‌شود و تغییر می‌کند. این‌جا فرق می‌کند ده‌تا برهان بیاورید برای یک ادعای فلسفی یا ده‌تا برهان بیاورید برای یک مسئله هندسی و ریاضی. این‌جا خیلی بیشتر اثر دارد ضمن این که در فلسفه و منطق، گاهی برهان‌ها همه در یک سطح قطع‌آور برای همه نیست بعضی ذهن‌ها هستند که متوجه بعضی از برهان‌ها نمی‌شوند هرچه هم توضیح می‌دهیم نمی‌فهمد که چرا ضروری است. یک برهان‌های دیگری هست که آن‌ها هم قطع‌آور است و برای رده‌های پایین‌تری لازم است گفته بشود. بنابراین برهان در فلسفه، یک تفاوتی با برهان در ریاضیات دارد. این هم هنر دیگر فیلسوفان مسلمان نسبت به فلسفه‌های الهی قبل از اسلام است. اما اساساً اشاره می‌کند که یک چیزها و نکات بسیار مهمی در فلسفه و عرفان اسلامی است که فقط اسم آن مثلاً در آنچه که در یونان یا هند یا شرق و غرب شبیه هستند و اساساً این آن نیست مواردی هم هست که اصلاً عنوان آن هم سابقه ندارد یعنی چنین موضوع و چنین عنوانی نه به این شکل و نه به هیچ شکل دیگری در فرض بفرمایید در یونان و در غیر از آن، در شرق و غرب مطرح نبوده، این را فیلسوفان مسلمان اساساً ابداع کرده‌اند! این‌ها به لحاظ مواد و مضمون فلسفه، علاوه بر این که یک تفاوت‌هایی در حد انقلاب فلسفی و معرفتی هم در نوع طبقه‌بندی این مباحث پس از اسلام توسط فلاسفه مسلمان صورت گرفته، و از جمله قهرمانان این بحث را هم شخص ملاصدرا می‌دانند. می‌گویند شما آن بحث مابعدالطبیعیه ارسطو را نگاه کنید با آنچه که فلاسفه مسلمان از ابن‌سینا و فارابی و دیگران تا شیخ اشراق گفتند بخصوص تا آنچه که جناب صدرالمتألهین ملاصدرا می‌گوید. علاوه بر این که نحوه ورود و خروج به بعضی از این مباحث توسط فلاسفه مسلمان تغییر کرد و محتوای این‌ها هم تغییر کرد. اگر خود افلاطون بیاید بحث‌هایی که فیلسوفان مسلمان در مورد مُثُل کردند ببیند خود افلاطون معلوم نیست متوجه بشود! یعنی آن دیدگاهی که افلاطون راجع به مُثُل دارد و بعد ارسطو این‌ها را از اساس قبول ندارد و رد می‌کند جناب ابن‌سینا هم با نگاه مشائی مُثُل افلاطونی را نفی می‌کند و رد می‌کند بعد شیخ اشراق می‌آید تأیید می‌کند میرداماد که مشائی است تأیید می‌کند و ملاصدرا هم تأیید می‌کند و انتقادات متعددی علیه ابن‌سینا می‌کند. آیا آن که این فیلسوفان مسلمان به نام مُثُل افلاطون با این دقت وارد آن شدند مخالفت و موافقت کردند این همان چیزی است که افلاطون در یونان مطرح کرده بوده؟ شباهت‌هایی دارد، قرابت‌هایی دارد اما خیلی تفاوت‌های اساسی دارد حتی بین خود فیلسوفان مسلمان تفسیرهایی که از مُثُل شده، یکی نیست مثلاً شیخ اشراق هم مُثُل را قبول می‌کند و جناب میرداماد هم مُثُل را قبول می‌کند ولی همین دوتا هم تفسیرشان از مُثُل افلاطونی با هم متفاوت است. به علاوه این که یک بحث‌هایی توسط فیلسوفان مسلمان مطرح شده که بخش مهمی از فلسفه آن‌ها متفرّع بر این مبانی است و هیچ کدام این‌ها نه سابقه یونانی، نه ایرانی، نه هندی، هیچ سابقه قبل از اسلام در هیچ فلسفه‌ای نداشتند یا به این شکل نداشتند. حتی بحث اصالت وجود، حتی وحدت وجود، وحدت وجودی که این‌ها می‌گویند با آن وحدت وجودی که در یونان و هند و دیگران می‌گفتند که اساساً این آن نیست. بحث وجود ذهنی، بحث محال بودن اعاده معدوم، مسئله مناط احتیاج به علت چیست؟ ماهیت چه اعتباراتی دارد؟ احکام عدم، بحث معقولات ثانی فلسفی، که هیچ کدام این‌ها قبل از فیلسوفان مسلمان در هیچ فلسفه‌ای به این شکل، یا اساساً مطرح نبودند یا به این شکل، مطرح نبودند. این تقسیم‌بندی انواع تقدّم. انواع حدوث. انواع ضرورت و امتناع که این‌ها (امتناع و ضرورت و امکان) یک جور نیست. انواع وحدت و کثرت، خب تجرّد نفس حیوان، تجرد برزخی نفس انسان، حالا تجرد عقلی از قبل هم مطرح بود تجرد برزخی نفس انسان برای اولین بار بخشی از این‌ها را فیلسوفان مسلمان از جمله ملاصدرا مطرح کرده است. فهم درست معنای جسمانی بودن حدوث و روحانی بودن بقای نفس انسان، که شروع نفس انسان جسمانی و مادی است بقاء و ابدیت آن روحانی است. انواع فاعلیت، نسبت نفس و بدن، و وحدت نفس و بدن یعنی چه؟ نوع ترکیب صورت و ماده چیست؟ قوای نفس چطور وحدت در کثرت است؟ قوای متعدد است در عین حال یک نفس است و این که ارتباط معلول و علت را در ذیل اضافی اشراقیه تعریف بکنیم معاد جسمانی برزخی چه استدلال‌های نقلی و عقلی دارد؟ قانون بسیط‌الحقیقه، قانون علم الهی که خداوند علم بسیط اجمالی دارد در عین کشف تفصیلی. این اجمالی – تفصیلی بودن علم الهی با چه استدلالی صورت‌بندی می‌شود؟ چه نسبتی با نقل دارد؟ خب این‌ها چه ربطی به فلسفه یونانی دارد؟ چه سابقه‌ای در فلسفه‌های قبل از اسلام دارد؟ حتی در روش استدلال و منطق هم همین‌طور است. یعنی شما در منطق هم بعضی از مسائل مهم و مؤثر را می‌بینید که توسط منطقیین مسلمان این‌ها اساساً ابداع شده است. علم یا تصور یا تصدیق است قبل از فارابی در کدام متن فلسفی در شرق و غرب آمده است؟ انواع اعتبارات قضایا و گزاره‌ها این که گزاره یا خارجی یا ذهنی یا حقیقی باشد مسائل خیلی مهم و موثر در منطق هستند. این‌ها قبل از جناب بوعلی در کدام کتاب فلسفی در شرق و غرب عالم آمده است؟ و بحث‌هایی که مخصوصاً جناب خواجه نصیر در منطق دارد و قبل از او جناب فخر رازی، که در انواع تقسیمات قیاس در منطق، و نقیض قضایای مرکب و از این قبیل، اساساً بخش‌های مهمی از منطق ارسطویی را شالوده‌شکنی کردند و زیر سؤال بردند نقد و حذف کردند و بخش‌هایی را بر آن‌ها افزودند و تغییراتی دادند. حتی همین بحث وحدت وجود که گاهی یک اشتراک لفظی است بعضی‌ها می‌گویند یک اشتراک معنوی است که قاعده بسیط‌الحقیقه و وحدت وجود، وحدت وجودی که فیلسوفان مسلمان از قبیل ملاصدرا می‌گویند هیچ ربطی – حالا هیچ ربطی که نه – آن وحدت وجود یونانی، وحدت وجود هندی نیست و لذا این بحث وحدت وجودی که بعضی از فیلسوفان و عرفای مسلمان از ابن‌عربی و ملاصدرا مطرح کردند این‌ها مسئله مستحدث است یعنی هیچ سابقه‌ای در فلسفه شرق و غرب، نه یونانی، نه هندی، نه ایران قبل از اسلام ندارد. گرچه این کلمه با این تعبیر، چند هزار سال است که مطرح است از هند تا یونان. و بعضی‌ها گفته‌اند مسلمان‌ها این وحدت وجود را از طریق نوافلاطونی‌ها گرفتند مثل فلوطین، از یونانی‌ها گرفتند. این وحدت وجودی با وحدت وجودی که مثلاً‌ در غرب، در اروپا، در یونان و اشکال دیگری از آن بعدها در شرق و غرب توسط متأخرینی گفته شد این آن نیست. شما وحدت وجود مادی و ماتریالیستی دارید وحدت وجود مشرکانه دارید، وحدت وجود با تفسیر الهی و توحیدی دارید ولی باید با دقت و درستی این‌ها را تفکیک کرد که حقیقت وجود،‌ حقیقت شیئیت مساوی با خود حق است. بقیه غیر حق، همه فیء هستند نه شیء، سایه‌اند نه واقعیت، نمود هستند نه بود. و غیر از خدا هیچ حقیقت مستقلی از او نیست هرچه هست مخلوقات آثار و تجلیات خداوند است. هرچه هست فعل خداست غیر از خدا و فعل او چیزی در این عالم نیست.

چند نکته اشاره کنم که مبنای صدرایی چه آثاری دارد؟ بعضی‌ها فکر می‌کنند فقط فلسفه محض و مباحث عقل انتزاعی است و توجهی ندارند که این آثار مهمی در حوزه عقل عملی دارد یعنی فقط بحث فلسفی و عرفانی نیست آثاری در مباحث عملی و حتی سبک زندگی دارد. این نگاه صائب است، یعنی نگاهی داشته باشیم به ظرفیت‌شناسی در آثار این فلسفه فکری، ضمن تحفظ بر حق نقد بر همه این‌ها. امام نه ملاصدرا، در فلسفه و عرفان و هیچ کدام خط قرمز نیستند و آن خط قرمز هم به معنای عقلانی نبودن نیست قرمز بودن آن خط هم توضیح عقلانی دارد اما هیچ کس دیگر، نه امام، نه ملاصدرا، نه مخالفین و منتقدین این‌ها، هیچ کدام معیار برای تعبد نیستند اما این را بدانیم که این نگاه ملاصدرا برای آن جریان دائمی تفکر اسلامی آثار مهمی هم در حوزه تمدن‌سازی و از جمله علوم انسانی دارد ملاصدرا تعبدی به متفکران بشری نداشته، طبیعتاً ما هم اگر بخواهیم تعبدی به ملاصدرا داشته باشیم این روش صدرایی هم نیست. حالا من به چند نمونه اشاره می‌کنم و تأکید می‌کنم جریان متعادل وجوه مشترک‌شان حداکثری است. اختلاف نظرشان کبروی و مفهوی و مبنایی نیست در مصادیق صغروی است در تفسیر بعضی از آیات و روایات، در واقع اختلاف نظر دارند که آیا این آیه و حدیث معنی‌اش این است یا نه؟ و لذا ادبیات تکفیری از یک طرف، از یک طرف هم تجهیز و تحمیق و این که بگوید شما بیسواد هستید، شما بی‌دین و منحرف هستید این‌ها روش‌های غیر شرعی، افراط‌های غیر علمی و غیر اخلاقی است و بزرگان صالح این دو جریان، هیچ کدام این‌طوری بحث نکردند ضمن حفظ اختلاف نظرها و بحث‌ها. یک چنین جبهه‌بندی‌هایی را در حوزه معارف اسلامی باز کردن در شرایطی که جبهه اصلی با کفر و شرک است کار خلاف شرع و اخلاق است این دوقطبی و دعوای عقل و نقل در حوزه شیعه راه انداختن که از یک طرف بعضی از فیلسوف‌نماها و صوفی مآب‌های غیر متشرع مطرح کردند و می‌کنند و از یک طرف یکسری جریان‌های نواخباری تکفیری کم سواد شیعه دامن می‌زنند و این‌ها را مدام سیاسی و ژورنالیستی می‌کنند این‌ها خروج از سنخ مفهومی این مباحث است. ملاصدرا در اسفار و آثار دیگری، ایشان به عجز فلاسفه اشاره می‌کند و به محدویت و آسیب‌پذیری عقل بشر، اشاره می‌کند حتی ایشان در یک مواردی به خطاهای خودش اشاره می‌کند که من قبلاً‌ در فلان بخش از معارف الهی چنین دیدگاهی داشتم و الآن به این نتیجه رسیدم که اشتباه و غلط بوده است و می‌گوید در خیلی از موضوعات نیاز قطعی به وحی و قول معصوم داریم. در شناخت اسماءالله، در این که خلقت (زمین و ‌آسمان‌ها) در شش روز خلق شد یعنی چی؟ این که خداوند استواء علی العرش پیدا کرد یعنی چی؟ «ثم استواء علی العرش» یعنی چی؟ احوال قیامت، مراحل قیامت چه خواهد بود؟ آن‌ها را بشناسیم، دقیقاً معنی معاد جسمانی چیست؟ حقیقت نفس چیست؟ حقیقت دنیا و آخرت چیست؟ حقیقت فرشتگان و ملائکه چیست؟ حقیقت روح چیست؟ این معیت الهی که «إن الله معکم» دقیقاً یعنی چه؟ معراج پیامبر اکرم(ص) دقیقاً یعنی چه؟ در مواردی ملاصدرا مکرر ذکر می‌کند که ما بدون کمک وحی و روایات معصومین(علیهم‌السلام) این‌ها را نمی‌توانیم بفهمیم. اجمالاً می‌توانیم ولی تفسیر آن را نمی‌توانیم بفهمیم و مبانی اعتقادات اسلامی می‌گوید کتاب و سنت است منتهی ضوابط استنباط را درست رعایت کنیم. یعنی آیات و احادیث را نه طوری تفسیر کنیم که تأویل‌های افراطی و تفسیر به رأی بشود نه جمود بر لفظ و ظاهرگرایی و بدون عقل سراغ آیات و احادیث رفتن. و یک مقام اعتقادات است و یک مقام هم، مقام نظریه‌پردازی است و یک جاهایی این‌ها لزوماً یکی نیست. یک جاهایی ملاصدرا می‌گوید من این مطلب را این‌گونه تبیین کردم و به ذهنم این‌گونه می‌رسد اما به همان آیه و حدیثی که در این باب آمده، عقیده دارم. خب این هم یک انصاف و تواضع علمی است که مهم است. ملاصدرا و هیچ متفکر دیگری، حتی خود امام خمینی(ره) در مباحث نظری خط قرمز نیست. ولی لوازم مهمی این دیدگاه‌ها و نظریات تربیتی و فلسفی و عرفانی داشته است. آثار عجیبی در حوزه‌های مختلف علوم انسانی دارد که متأسفانه حوزه و دانشگاه‌های ما به وسعت این لوازم هنوز توجه ندارند که پاسخ بسیاری از نظریات مادی و غلط در همه علوم انسانی است. این‌ها احتیاج نه به سمپاتی و هواداران متعصب دارند و نه با توهین حذف می‌شود.

حالا چندتا مثال بزنم نظریات ملاصدرا در باب نسبت جسم و روح. تفسیری که از پیری یا از مرگ می‌کند. خب آثار مهمی دارد هم در روانشناسی و هم روان‌درمانی و هم تعریف اعتدال بین جسم و روح. علم‌النفس ملاصدرا، بخشی از نظریات او در باب فلسفه ذهن، که چطور معرفت‌شناسی، هستی‌شناسی، انسان‌شناسی و روانشناسی این‌ سه‌تا چطور هم‌کاسه شدند؟ نه فقط در بحث اتحادهای عاقل و معقول، در مباحث دیگری هم، خیلی بحث مهمی است. یعنی چطور فلسفه ذهن و فلسفه علم با علم‌النفس و روانشناسی صدرایی یک کاسه و با هم مرتبط است. تفسیر الهی از ذهن، به تفسیر الهی از نفس مربط است. تفسیر مادی از ذهن با تفسیر مادی از نفس مرتبط است یا در بحث امکان درک مفاهیم کلی، و چطور از این‌جا تجرد نفس انسان اثبات می‌شود. مراتب نفس را وقتی این‌طور تعریف کنی و ذهن را بشناسی،‌ هم در کلیات و هم تشخص عقلانی یا این مطلب بسیار مهم که تعقل، نوعی اتصال وجود نفس با حقایق غیر مادی است حتی در علوم تجربی و حسی. یعنی حتی وقتی درک حسی می‌کنید در واقع یک اتصال وجودی نفس با حقایق غیر مادی است. تجرد علم حتی علوم حسی و تجربی. این که تفکر مجرد چطوری با این سلول‌های مغزی و ابزار مادی و جسمانی مرتبط می‌شوند. ملاصدرا در دو مرحله، ملاصدرای متأخر و ملاصدرای متقدم که ارتباط نفس و بدن را در دو دوره دو جور تفسیر می‌کند و در باب ارتباط بین معرفت‌شناسی با حتی کالبدشناسی و روانشناسی یک نظریه جدیدی می‌دهد.

مسئله عینیت ذات و صفات در خداوند با آن تفسیری که اتحاد مفهومی با اتحاد مصداقی با هم مخلوط نکنیم در فلسفه دین، در کلام، در علم توحید، در خداشناسی این چه آثاری دارد؟

نمونه دیگر که باید در دانشگاه و حوزه به آن پرداخت و امتداد آن را در رشته‌های مختلف علوم انسانی باید تعقیب کرد جنبش تمدن‌سازی جدید را شروع کرد. در این حوزه‌های تعلیم و تربیت و علوم انسانی، نه فقط فلسفه و عرفان، نظریات مهمی دارد این نظریات درست هنوز تدقیق و تبیین نشده است و به عواقب و لوازم آن پرداخته نشده است حالا اگر کسی می‌خواهد نقد بکند بکند ولی به لوازم آن بیندیشیم. شرّ ادراکی چیست و شرّ اخلاقی چیست؟ تعریف این‌ها چیست؟ شرور عدمی هستند شر واقعیت ذاتی ندارد یعنی چی؟ و معنی عرضی دارد چندجور تفسیر شده است چطور یک قلمروی وسیعی از فلسفه هستی و تعریف معنویت را تا فلسفه اخلاق تحت تأثیر قرار می‌دهد تفسیر معرفت‌شناسی وحی و تبیین مفهوم نبوت. ظرفیت معرفتی انبیاء، مبدأ و غایت شریعت چیست؟ نحوه ظهور اسرار و حقایق از طریق عقل قدسی و قوه قدسی عقل و این باز شدن چشم و گوش باطن، که چیزهایی را می‌بیند که اکثراً نمی‌بینند. چیزهایی می‌شنوی که بقیه نمی‌شنوند. غیر از این چشم و گوش ظاهر، آن چشم و گوش باطن، ارتباط آن با اراده، ارتباط آن با آگاهی، چطور حقیقت از باطن به ظاهر سرایت می‌کند؟ چطور مشاهدات از نفس قدسی به قوای حسی تمثل پیدا می‌کنند ؟ و چطور انبیاء جبرئیل را می‌بینند و دیگرانی که آن‌جا هستند نمی‌بینند صدایی را می‌شنود و بقیه نمی‌شنوند. اعجاز چگونه به لحاظ فلسفی تبیین می‌شود؟ با تکامل قوه احساس و اراده چه ارتباطی دارد و تأثیرگذاری در هیولای عالم.  این مفهوم ولایت تکوینی و ارتباط آن با ولایت تشریعی، چگونه نفس پیامبران در هستی تصرف می‌کند؟ چگونه به ماده‌ای به ماده‌ای تغییر و تبدیل پیدا می‌کند؟ با اراده رسولان خدا، با اذن خدا. چطور چوب، جامد، حیوان می‌شود مار عصا می‌شود و عصا مار می‌شود؟ چطور آب قانون خودش را کنار می‌گذارد و به قانون برتری تسلیم می‌شود؟ و دریا می‌شکافد؟ چطور مرده با اراده عیسی مسیح(ع) و به اذن خداوند مرده زنده می‌شود؟ چطور پیامبر اکرم(ص) کور را بدون هیچ عمل مادی بینا می‌کند؟ اصلاً عالم ملکوت چیست و نسبت آن با عالم مُلک، چطور عالم ملکوت بر عالم مُلک اشراف دارد؟ این‌ها پرسش‌های بسیاری را در حوزه فلسفه دین و فلسفه‌های مضاف دیگر حل می‌کند. در همه علوم انسانی انقلاب ایجاد می‌کند. شما ببینید این تفسیرهای مختلفی که از اراده، از علم، از جبر و اختیار، از فعل اخلاقی شده است و بعد نوآوری‌هایی که این دیدگاه خیلی مهم است ولو قابل نقد ولی خیلی مهم است در علوم تربیتی، در اخلاق، در فلسفه حقوق بشر قابل پیگیری است. در حوزه فلسفه‌های مضاف و حکمت عملی امتداد این مباحث حکمت نظری را پیگیری کند. وجودشناسی و معرفت‌شناسی، آنتولوژی و اپیستمولوژی، هرطور باشند اقتضائات و لوازمی دارند گاه لاینفک، گاه ینفک، در حوزه اخلاق، حقوق، سیاست و اقتصاد و تعلیم و تربیت. بنابراین این نوآوری و نبوغ و نظریه‌پردازی ملاصدرا را که یک مکتب و یک سلسله‌ای از شاگردان بزرگ تربیت کرد تا امروز این را باید با احترام نگریست و به رسمیت شناخت. وجودشناسی و انسان‌شناسی چطور به هم مربوط می‌شوند عالم عقلی انسان شباهت به عالم عینی جهان پیدا کند. علم به حقیقت هستی، اتحاد عالم و معلوم، عاقل و معقول، حتی در علوم حسی و تجربی. آیا می‌شود هستی را بدون درک غایت هستی درک کرد؟ چرا علم به هستی حضوری است نه حصولی؟ چرا سطح وجودی انسان با سطح مبادی غیر مادی هستی هم‌عرض است مراتب انسان و مراتب جهان (هستی). همه این‌ها مجاری است که نتایج مباحث مابعدالطبیعه در حوزه فلسفه‌های مضاف و علوم انسانی حتی تا سیاست و حقوق ریزش دارد. در حوزه معرفت‌شناسی بحثی که در این مکتب فلسفی در باب نحوه گزاره‌سازی‌های ذهن در معرفت بشری، چگونه حکم می‌شود؟ نحوه حرکت ذهنی از علم حضوری به علم حصولی چطور به علم حصولی می‌رسیم؟ صورت و مفهوم چطور با هم مقایسه می‌شوند؟ نسبت ذات و وجود به لحاظ مابعدالطبیعی چطور تبیین می‌شود؟ تبیین علمی به معنای خاص با تبیین فلسفی از ماهیت چه ارتباطی دارد؟ هستی و وجود تشکیکی است و مراتب دارد یعنی یک وجودی وجودتر است و موجوداتی موجودتر هستند به چه معناست؟ اتحاد عاقل و معقول و تبیین صدرایی چه تفاوتی دارد با همین نظریه با تبیین‌های دیگر. اصلاً وجود ذهنی و ارتباط آن با کل وجود، چیست؟ که بخشی از این‌ها پاسخ پرسش‌های مهمی است که امثال دکارت تا کانت چه رسد به هیوم و دیگران در آن ماندند و نتوانستند پاسخ بعضی از پرسش‌های معرفت شناختی را بدهند و در غلتیدند به انواع مراتب شک، با این که دنبال یقین بودند. حتی ممکن است این مکتب فلسفی یک لوازم مهمی داشته باشد که خود ملاصدرا به آن توجه نداشته یا واقف نبوده است. چنان که بعضی اختراعات در دنیا صورت می‌گیرد مخترع نمی‌تواند پیش‌بینی کند که 200 سال بعد با دو – سه مرحله یک دستگاه دیگری اختراع شد که تو اصلاً‌ به ذهنت هم نرسیده بود. یا فرض بفرمایید مقولات هستی‌شناختی مثل مفهوم‌شناسی واقعیت، وحدت و کثرت، بساطت و ترکیب، ثبات و تغیّر، اصلاً شدت وجود یعنی چی؟ این‌ها همه با چندتا واسطه، گاهی بدون واسطه، به درک جایگاه انسان در هستی مربوط هستند و مبانی فلسفه اخلاق و بعد فلسفه حقوق را زیر و رو می‌کنند. خیلی دقت نظر و پیگیری می‌خواهد. این که همه انسان‌ها به یک اندازه نه واقعی هستند، شدت وجود به یک اندازه نیست و نه به یک اندازه انسان هستیم. انسانیت همه انسان‌ها به یک اندازه واقعی است یا مراتب وجود، به مراتب انسانیت قابل ترجمه است و این چه تأثیری در فلسفه آموزش و پرورش و اخلاق، فلسفه سیاست، مفهوم مشروعیت، درست و نادرست. مشائی در بحث عقول و عقل اول صادر اول چه می‌گوید؟ این مکتب صدرایی چه می‌گوید؟ مفهوم علیت چگونه تبدیل به تجلی می‌شود؟ وحدت عالم چطور تقریر می‌شود؟ علت حقیقی در کثرت‌های عالم طبیعت وجود ندارد در عالم طبیعت هیچ چیز علت حقیقی نیست مفهوم تشکیک، از رابطه علت و معلول چطور به ظاهر و مظهر منتقل می‌شود؟ همه این‌ها در انسان‌شناسی و توضیح نسبت انسان با خداوند اثر دارند. توجه به آن مفهوم فقر امکانی، ‌وجود ربطی، و چه اثری دارد در نفس‌شناسی و روانشناسی و علم‌النفس. این‌ها خیلی تعیین کننده است آن وقت معنی اضطراب و استرس،‌ آرامش، چطور در این نوع معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی، و روانشناسی، ارتباط پیدا می‌کند؟ آن وقت روان‌درمانی چه انقلاب‌های عظیمی را به خودش خواهد دید. و سیاست و اقتصاد، چون فلسفه سیاست و اقتصاد کاملاً مسبوق به فلسفه حقوق و آن هم به فلسفه اخلاق است. همه این‌ها به هم مربوط هستند آن‌ها در طول این هستند و آن به حقیقت‌شناسی در انسان و جهان هستی مسبوق است و آن به علم‌شناسی و شناخت‌شناسی مسبوق است و همه این‌ها در انسان‌شناسی اثر دارند. وقتی می‌گوییم موجودات تجلی وجود قیومی هستند موجودات تجلی اسماء و صفات الهی هستند چه انقلابی در بنیاد علوم طبیعی و علوم انسانی ایجاد می‌کند؟ خود حرکت جوهری مسیر فلسفه تعلیم و تربیت را می‌تواند تغییر بدهد. روانشناسی حتی علوم اجتماعی را، وقتی شعور و آگاهی را حتی به اشیاء و جمادات نسبت می‌دهید که همه موجودات عالم آگاه هستند خودآگاه و خداآگاه، ‌هریک به حسب خودشان، یعنی اشیاء و جمادات و عالم طبیعت هم ذاتاً و جوهراً غایت‌مند هستند و فهمنده و فهمیده‌اند. این یک انقلاب در فلسفه علوم طبیعی است، در فلسفه فیزیک و شیمی. وقتی می‌گوییم متحرک عین حرکت است نسبت حرکت به متحرک را شبیه به نسبت امتداد به جسم توضیح می‌دهید این به قول آقایان یک شیفت پاردایمی در فیزیک و هم علوم طبیعی است. یعنی این معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی را و روانشناسی و تعلیم و تربیت و همه علوم انسانی را ببینیم که چطور ممکن است یک مرتبه همه زیر و رو بشوند. اصلاً شما ببینید وقتی در حوزه معرفت‌شناسی کسی گفت که علم از عوارض جسمانی مجرد است، همه سطوح علم، حتی علوم حسی و مادی، حتی علم من به دیگری، نه به خودم، همه این‌ها غیر مادی است. علم، وجود بالفعل است. مراتب علم، مراتب وجود است. وجود ذهنی مرتبه‌ای از وجود است و انطباق ذهن و عین، انطباق دو چیز بی‌ربط نیست انطباق دو مرحله از وجود است. می‌دانید این‌ها یعنی چه؟ انواع ادراکات چطور طبقه‌بندی می‌شوند؟ طبقه‌بندی علوم تغییر می‌کند. این نظریه خلاقیت نفس که حتی در ادراکات حسی نفس انسان خلاق است یک طیف عظیمی از موضوعات را زیر و رو می‌کند یعنی فلسفه بدن تا فلسفه اخلاق، فسلفه هنر،‌ فلسفه تعلیم و تربیت، فلسفه علوم تجربی، فلسفه پزشکی، فلسفه روان درمانی همه تحت تأثیر قرار می‌گیرند شاید یکی از قوی‌ترین پاسخ‌ها به آن گره کور معرفت‌شناسی کانت و کانتی‌ها که کل فلسفه و علوم انسانی در غرب که امروز آن را جهانی کردند تحت تأثیر این ضربه به عقل متافیزیک است یک پاسخ مبنایی و قوی برای او که باعث تحول بزرگ در مبنای همه علوم طبیعی و همه علوم انسانی می‌شود همین تبیینی است که ملاصدرا از وجود ذهنی می‌دهد. نفس را با شیوه مشائی مطالعه نکنیم. از طبیعیات وارد حوزه دیگری بکنیم و بعد این چه آثاری در سایر علوم انسانی و علوم طبیعی دارد؟ خب از مجرای اخلاق و تهذیب، از بحث عدالت فردی و اجتماعی، حکمت نظری،‌ هستی‌شناسی، این مباحث شروع می‌شود بعد می‌آید امتداد پیدا می‌کند در حوزه حکمت عملی، تعلیم و تربیت، اخلاق عملی و بخصوص فلسفه سیاسی، این‌ها آثار مهمی در حوزه حکمت عملی دارد مسئله سیاست،‌ اقتصاد، مدیریت، تعلیم و تربیت، وقتی می‌گویید بدن توسط نفس تدبیر می‌شود و قوای نفس و نفس و قوای نفس توسط عقل تدبیر می‌شوند. به نقطه آغازی برای ارتباط اخلاق فردی و اجتماعی می‌رسیم با عدالت در ساحت خصوصی و عدالت در ساحت عمومی، عدالت فردی و اجتماعی و ارتباط اخلاق و شریعت با سیاست و اقتصاد، این‌ها همه جا کلید تحول را می‌زند یا بحثی که در روانشناسی و تعلیم و تربیت دارد بحث الهام، وسوسه، خاطره، حافظه، تداعی، عوامل فردی و عوامل اجتماعی، در خواطر انسان و خاطرات او تأثیر دارند. خاطر محمود و خاطر مذموم از کجا می‌آید؟ چگونه معنویات و مادیات در انسان به هم متصل می‌ّشوند؟ شریعت و معنویت با سیاست و حقوق بشر و اقتصاد، ارتباط دین با سیاست، اخلاق با بازار. فضیلت و رذیلت، سعادت و شقاوت، لذت و رنج، در حکمت صدرایی به چه معنا نسبی است؟ و چرا ربطی به آن نسبی‌گرایی که شکاکان و مادیون به نحو دیگری دارند این نسبی بودن با آن نسبی بودن در مقابل آن است؟ چرا می‌گوید عقل منهای شرع برای هدایت فرد و جامعه ناکافی و ناکارآمد است؟ و امکان تمدن‌سازی و حکمرانی درست بدون شریعت نیست. حکومت غیر شرعی سیاست نفسانی و حکومت غیر عقلانی از آب درمی‌آید. حتی بحث سیاست سکولار، حکومت لائیک در فلسفه سیاسی صدرایی کاملاً نقادی شده است و می‌گوید ولایت سیاسی از نبوت و ولایت معنوی اگر تفکیک شد نه تنها در مادیات، در معنویات هم به جایی نمی‌رسید. سفر معنوی شما و سلوک تکاملی انسان در ساحت فردی و اجتماعی‌اش با مانع و مشکل برخورد می‌کند و می‌گوید تفکیک سیاست از نبوت شروع سقوط انسانی تمدن‌هاست ممکن است با زور و پول بمانند اما به لحاظ انسانی آن تمدن‌ها سقوط می‌کنند یعنی سقوط کردند از وقتی که سیاست و اقتصاد را از نبوت تفکیک بکنند.

راجع دولت بی‌طرف در مسائل اخلاقی و فرهنگی یعنی چی؟ صریحاً ملاصدرا در این باب می‌گوید دولتی که بگوید من مسئولیت و وظیفه‌ای در باب اخلاق ندارم، در باب عقاید اجتماعی و فرهنگ عمومی و اعتقادات مردم ندارم من فقط مسئول شکم و شهوت مردم هستم و فقط نیازهای جسمانی و مادی و امنیت آن‌ها را باید تأمین کنم این یک سیاست الحادی و غیر توحیدی است و این ضد تربیت و رشد انسان است. امکان ندارد معنویت و تکامل اخلاقی و فردی بدون جامعه‌سازی و بدون تلاش در مسیر عدالت اجتماعی و حداکثری و بدون تلاش برای نظام‌سازی هرچه اسلامی‌تر و توحیدی‌تر با تفکیک حریم مادی و معنوی، تفکیک اخلاق از سیاست،‌ دین از دولت، شریعت از مدنیت، همه این‌ها،‌ همه این‌ها مانع تکامل انسان در این دیدگاه است چون ظاهر عالم، تابع باطن عالم است. محسوسات تابع معقولات باید باشد. اگر مادیات ما، سیاست و اقتصاد و رسانه و امنیت و نظم و بازار و آموزش و پرورش تابع شریعت نباشد هم کمالات اخروی بشر و هم کمالات دنیوی بشر هر دو به خطر می‌افتد یعنی کم‌کم امنیت و نظم و اعتماد و صداقت و خدمت و وحدت هم در همین عالم دنیا هم به خطر می‌افتد حالا جدا از آخرت. کم‌کم دنیای خوبی هم نخواهیم داشت. یک اقلیتی ممکن است یک امکانات بیشتری را داشته باشند ولی نه آن اقلیت نه این اکثریت حتی دنیای آرام و آرامش‌بخشی ندارند. اگر حاکمان و دولتمردان در این فلسفه سیاسی صدرایی از مسئولیت تربیتی و اخلاقی و فرهنگی فرار کنند و اصل و فرع را با هم عوضی و اشتباه گرفتند و جابجا کردند و وقتی به مدیریت جسمانی اکتفا کنی یعنی انسان را حیوان محض دارید تعریف می‌کنید یعنی شرایط عقلی و نقلی در حاکمان و مدیران جامعه اگر رعایت نشود به امانت انسانی خیانت کردید و به خدا و خلق پشت کردید و مردم را از تکامل محروم کردید و این موجب ضمان است ضامن هستید در دنیا باید محاکمه شوید و اگر نشوید و نمی‌شوید در آخرت حتماً مجازات خواهید شد.

بنابراین اجمالاً می‌خواستم این را عرض کنم که آثار سیاسی اجتماعی دارد یعنی از این فلسفه، اسلامی حتی مفهوم انقلاب،‌ نظام‌سازی و دولت سازی بیرون می‌آید. ایشان یک بحثی دارد در باب مدینه ناقصه، مدینه کامله، مدینه ناقصه. امت جاهله یعنی تمدنی ناقص و نیمه انسانی یا غیر انسانی که بر اساس جهالت نه عقلانیت، حتی اگر مرفه و منظم باشد بیشترین امکانات مادی را داشته باشد باز هم مناسب انسان نیست ممکن است لازم باشد ولی کافی نیست. مناسب شأن الهی انسان نیست همه دنیا باید مزرعه آخرت دیده بشود و مقدمه آخرت و ابدیت است و سیاست خادم شریعت باشد و الا دولت اسلام و دولت کفر یکی است.

آن عقلی که برخلاف شرع و وحی الهی ادعا می‌کند عقل نیست. عقل نسبت به فراعقل بشر اگر خضوع نکند یک عمل غیر عقلانی انجام داده است. آن عقل دیوانه است عقل نیست خود عقل، مشکل عقلی دارد اگر به فراتر از خود که اثبات می‌شود به وحی تمکین نکند، آن عقل در پیشگاه تعالیم انبیاء و شرع حتماً سر تسلیم فرود می‌آورد. اما باید آن شرع و نقل را درست فهمید و فهم یک نقل بر خلاف قطعی عقل فهم نادرست نقل است اتفاقاً تفسیر به رأی آن است. آن تفسیر به رأی است. یک جایی امام دارد برهان‌های الهیون و متألهین برای اثبات واجب و خداوند بحث می‌کند یک تبیین و توضیح قشنگی می‌دهد که نقل و عقل را یکی و همراه می‌داند می‌گوید اگر برهان توانست برای شما اثبات کند فهو المطلوب. اگر این بحث‌های پیچیده فلسفی حوصله‌اش را نداری و یا توجه نداری به این برهان‌ها و استدلال‌های واضح فطری قرآنی توجه کن. وقتی سؤال می‌کند «...أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...» (ابراهیم/ 10)؛ این یک برهان است. اولاً آسمان‌ها و زمین هست یا نیست؟ این‌ها فاطر دارد یا ندارد؟ آیا امکان دارد در فاطر آسمان‌ها و زمین شک بکنید؟ در حالی که آسمان‌ها و زمین را دارید می‌بینید؟ یا وقتی می‌فرماید «...للهُ نُورُ السَّماواتِ وَالأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کمِشْکاةٍ...» (نور/ 35)؛ یا وقتی می‌فرماید «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ...» (حدید/ 34)؛ می‌گوید حتی شما استدلال فلسفه هم نخوانده باشید با همین آیات برایتان مسائل روشن می‌شود چون شرع پشتیبان عقل است و عقل مؤید شرع است. اگر یک جایی عقل نمی‌تواند اثبات کند از شرع باید کمک گرفت. اگر یک جایی شرع را درست نمی‌فهمید ابهام دارید باید از عقل کمک بگیرید. اگر یک ظاهری از ظواهر نقل در برابر یک استدلال قطعی عقلی قرار گرفت حتماً یقین عقلی باید مقدم بر ظاهر نقلی بشود و آن را تفسیر کند. ولو کلماتی باشد که ظاهر آن ظهور دارد در همان معنایی که اول به ذهن یک آدم عامی می‌آید. اگر یک آیه یا حدیثی دیدید که ظاهرش این است که خداوند جسم دارد خداوند مثل ما احساسات دارد خوشحال یا عصبانی می‌شود خدا دوتا یا چندتاست اگر یک آیه و حدیثی می‌بیند که می‌فرماید خدا هم هادی و هم مضلّ است. یُضلّ خدا گمراه می‌کند، خب امکان ندارد خداوند گمراه کننده باشد. باید این مضلّ بودن خداوند را طوری بفهمید که با برهان عقلی در مورد هادی مطلق بودن خداوند بفهمد. اگر یک جایی از یک آیه یا حدیثی دارید برداشت می‌کنید که خداوند ظالم است و این ظلم اشکالی ندارد خب این ظاهر حجت نیست و اعتبار ندارد آن استدلال عقلی حکم خداست این را دارید تفسیر به رأی می‌کنید. این‌جا یقیناً‌ باید بگویید که آن ظاهر اراده نشده و منظور خدای متعال نیست در عین حال عقل را مطلق نکرده، عقل بشر را نامحدود و بی‌مرز نمی‌داند توضیح می‌دهد خیلی از تعارضاتی که به ذهن بعضی‌ها می‌آید این‌ها در واقع یک اختلاف لفظی و اختلاف زبان است یک مطلب است با زبان‌های مختلف. یک حقیقت است فیلسوف با اصطلاحاتش خودش می‌گوید عارف با اصطلاحات دیگری می‌گوید. فقیه آن بخشی که مربوط به این مسئله است اصطلاحات خاص خودش را دارد چنان که شاعران ادبیات خاصی دارند و این زبان‌ها از این جهت با هم متفاوت هستند ولی لزوماً مضمون این مطالب متناقض نیست. زبان سنت و روایات هم چون مخاطب عام بشری است و مراتب مختلف هستند این اصطلاحات را با این اصطلاحات کلمه شاید مثلاً علیت یا تجلی، یا خلق، صدور، همه این‌ها گرچه دقیقا به یک معنا نیستند و تفاوت‌هایی دارد اما اصول آن‌ها یکی است و همه این‌ها به یک معنا در قرآن و سنت نیامده، اما وقتی دارید تبیین می‌کنید و توضیح می‌دهید گاهی می‌بینید به هم خیلی نزدیک می‌شود و البته اگر یک جایی هم نزدیک نشد نباید به زور آن را نزدیک کرد. اجمالاً بعضی از اختلافاتی که خیلی مشهور شده‌اند که می‌گویند این قرآن یا دعا یا حدیث این را می‌گوید و فلان عارف و مثلاً فیلسوف آن را گفته و این‌ها ضد هم است می‌فرماید گاهی اختلاف در اصطلاحات است گاهی اختلاف در اجمال و تفصیل است گاهی حتی ایشان می‌گوید بین خود فلاسفه همین‌طور است یعنی یک مشائی و یک اشراقی، شیخ اشراق و ابن‌سینا این‌جا ظاهراً اختلاف دارد ولی به نظر می‌رسد این می‌تواند قابل جمع باشد اصطلاح این‌ها و معنایی که از این کلمه با هم لحاظ کردند متفاوت است ولی اصل آن می‌تواند یکی باشد. این‌ها تعارض ذاتی با هم ندارند. فلان جا اختلاف بین یک فیلسوف مشائی با یک عارف، همین‌طور. در بحث‌هایی که امام(ره) در جوانی‌شان در «مصباح الهدایه» دارد که سبک و متد عرفا که فلسفی نیست اما ضد برهان فلسفی نیست و نباید باشد. مشاهدات ذوقی و مکاشفات عرفانی نمی‌تواند در تعارض قطعی با برهان فلسفی باشد. برهان عقلی هم برخلاف شهود اولیای خدا و بخصوص معصومین نمی‌توانید اقامه کنید.

بنابراین توضیح می‌دهد که به راستی می‌شود بین برهان و عرفان و قرآن، یعنی بین وحی و عقل و شهود کاملاً جمع کرد. عقل و شهود را خداوند به انسان داده است وحی را هم خداوند به انسان رسانده است و این‌ها قرار نیست که با هم ناسازگار باشند و ملاصدرا هم ادعایش این است که بزرگترین خدمتی که من دارم به معارف اسلامی و بشری می‌کنم این است که توضیح بدهم که قرآن و برهان و عرفان، یعنی مشاهدات با متد درست، کشف شهود با تهذیب نفس و از طرفی استفاده درست، کاربرد درست عقل و فهم درست نقل، ‌وحی و سنت، این‌ها با هم تعارضی ندارند. این‌طوری نیست که خداوند به ما یک عقلی داده و یک امکانات شهودی و باطنی داده و یک نقل و کتابی داده و بعد اینها با هم سازگار نیستند ما را گیج کرده و این وسط گفته بنشینید معما حل کنید. نه. معیار آن است اما آن را بدون این دوتا نمی‌شود بفهمی. ما بدون عقل‌مان که نمی‌توانیم سراغ نقل برویم و نباید برویم و لذا این حرف هم که ملاصدرا می‌گوید من بخشی از حقایق و اسرار الهی را که قبلاً برای آن برهان فلسفی آوردم و اثبات کردم بعدها در کشف شهودها خودم مشاهده هم کردم. یعنی اگر وحدت الف و ب را با برهان فلسفی اثبات کردم در کشف شهود این وحدت را مشاهده و شهود کردم و بنابراین حالا در بحث اتحاد عاقل و معقول، این بحث را ایشان دارد.

البته عرض کردم این‌جا امکان التقاط هست، ما حتماً عرفا و عارف‌نماها و فیلسوف‌نماهایی داشتیم و داریم که یک دیدگاه‌هایی را از شرق و غرب، مادی و مادیون،‌ ملحدین، مشرکین، دیدگاه و مکاتب و مذاهب دیگر، شرق و غرب، قدیم و جدید، می‌گرفتند و می‌گیرند و یک آیه و حدیث و چیزی هم در کنار آن می‌آورند که بگویند این همان است! ولی در واقع دارند تفسیر به رأی و تحریف می‌کنند. این هم هست. این خطر التقاط، تحریف و تفسیر به رأی خیلی جدی است اما این نسبت‌هایی که به ملاصدرا دادند که این را تحریف کردی، این‌جا تفسیر به رأی کردی و... در بسیاری از موارد نظرش این است که این‌طور نیست درست متوجه نشدید این‌ها با هم سازگارند و سازش ظاهری مصنوعی نیست. فیلسوف مسلمان نمی‌تواند وحی را و نقل از معصوم را که عقلاً اعتبار آن را اثبات می‌کند در برابر تعلقات شخصی خودش یا مشاهدات باطنی شخصی خودش ندیده بگیرد. این نه تنها مسلمان نیست فیلسوف و عارف درستی هم نیست.

رهیافت‌های مختلف را می‌شود شنید و دید، تحلیل‌های مختلف را شنید و دید اما یک متد و الگوی تحقیق مشخص و معینی داشته باشیم می‌توانیم بگوییم فلان مکتب با فلان مکتب این‌ها در مورد این را گفتند و این دوتا حرف با هم سازگار است و می‌تواند یکی باشد. لزوماً معنی این تحریف و اخلال نیست که یک نظام فکری را باید نظام فکری دیگر به زور داخل هم فشار بدهیم. نه؛ اما اندوخته‌های ذهن شما کاملاً قابل تعامل و همچنین تقابل هستند. باید چه تعامل و چه تقابل با متد درست تبیین بشود.

خب حالا من اجمالاً خواستم به ارتباط این مکتب فلسفی – عرفانی با مسائل سیاسی – اجتماعی و نظام‌سازی هم در حوزه عقل نظری و عقل عملی اشاره‌ای کرده باشیم و آنچه که محققین و شاگردان این مکتب، در این باب کتاب‌ها و مقالات زیادی نوشتند و دوستان را برای تفصیل این مسائل، به آن مطالعات ارجاع می‌دهید انشاءالله.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha