شبکه یک - 21 فروردین 1403

رمضان در محضر قرآن (25)

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت دوستان سلام عرض می‌کنم.

این که به فرهنگسرای کودک آمده‌اید، نشان می‌دهد که به یک خودشناسی عمیقی دست پیدا کرده‌اید. یک تعبیری راجع به تفاوت‌هایی که آدم‌ها در سنین جوانی و بعد میانسالی یا پیری ممکن است بکنند، تفاوت‌هایی که خودشان هم باور نمی‌کنند، یک مثال قرآنی عرض می‌کنم. در این موارد خیلی‌ها، خود ما هم مصداق آن بوده‌ایم و هستیم و هم شاهد آن هستیم. فریب این دوره از زندگی‌تان را نخورید، چون کسانی که در دوره جوانی انسان‌های شریف، فداکار، متعهد بودند و بعد تغییر می‌کنند، کم نیستند. بیست سال بعد نگاه آنها عوض می‌شود. حالا یک بخش تغییر، بحث تجربه و واقعیت و مسئولیت‌ها و مشکلات جدید است؛ آنکه عیبی ندارد و لازم هم هست. اما یک تغییرات بی‌منطق در زاویه نگاه به زندگی اتفاق می‌افتد. یعنی کسانی که سی سال پیش، در دوره جوانی، افراد مؤمن، فداکار، اردوی جهادی ‌برو، متدین، جبهه‌ برو، آدم‌های آزاده و وارسته‌ای بودند، اطراف خودمان کم نبودند؛ سی سال بعد به خوک تبدیل شدند. یعنی این تغییر جهت با این شدت را نه خودش آن موقع باور می‌کرد، نه کس دیگری. ولی شد. چون هنوز خیلی درگیر مسائل زندگی نیستید، راحت‌تر می‌توانی پاک بمانید. به سن ما که برسید، هر چه جلو بروید، سخت‌تر می‌شود.

یک نمونه قرآنی در مورد شخصی است که در دوره جوانی مبارز بود، انقلابی بود، متدین بود، جزو اصحاب رسول‌الله بود، ساده‌زیست بود و خدمتگزار به مردم بود. بعد از پیروزی و تشکیل حکومت در مدینه، او کم‌کم به فکر توسعه زندگی خودش افتاد که اینجا هم عیبی ندارد و تا اینجا مشکلی نیست. توسعه زندگی یک امر نادرست و غیراخلاقی نیست. همه باید سعی کنند زندگی خودشان و خانواده‌شان را در حد متعادلی بهتر کنند. اما جهت‌گیری او اصلاً عوض شد. این پیش پیغمبر می‌آمد و می‌گفت که آقا دعا کنید من پولدار بشوم، من قول می‌دهم که وظایفم را درست عمل کنم و انجام بدهم. این آیه ناظر به چنین شخصی است و ناظر به ماهاست. «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. وَمِنْهُمْ مَنْ عَاهَدَ اللَّهَ». قرآن می‌فرماید یک عده‌ای هستند، آن موقع بودند و همیشه خواهند بود، که با خداوند پیمان می‌بندند، قسم می‌خورند، تعهد می‌کنند که: «لَئِنْ آتَانَا مِنْ فَضْلِهِ» اگر خداوند کمک کند و مثلاً من به ثروت برسم یا به قدرت برسم، متخصص بشوم، یک شخص محترمی بشوم، نفوذ اجتماعی، قدرت، ثروت پیدا بکنم، «لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ» من قول می‌دهم تا آخر صالح بمانم و وقتی به قدرت یا ثروت یا مدرک یا شهرت یا ریاست یا هر چیزی که رسیدم، من قول می‌دهم که عوض نشوم. من همین آدم باشم با همین اهداف و بعداً بیشتر به جامعه، به مردم، در راه خدا خدمت کنم. جزو صالحین باشم و بمانم و تا می‌توانم هم انفاق خواهم کرد. این را هم با قسم می‌گوید: «لَنَصَّدَّقَنَّ»، یعنی سه‌تا قسم. شاید آن موقع هم راست می‌گفته است، یعنی بنا نداشته است تخلف کند؛ بعداً تغییر می‌کند. تعهد می‌کنند. قرآن می‌فرماید کسانی هستند که وقتی ندارند، آدم معمولی یا دست خالی هستند، خیلی آدم‌های پرشور و متعهد هستند، بعد هم به خداوند قول می‌دهند، تعهد می‌کنند، قسم می‌خورند که من اگر به جایی برسم، بیست سال دیگر همین آدم هستم. من همچنان صالح خواهم بود، من پاک می‌مانم، من تغییر جهت نمی‌دهم، تا می‌توانم هم به دیگران خدمت می‌کنم. کل عمرم را به یک اردوی جهادی تبدیل می‌کنم. بعد قرآن می‌فرماید که: «فَلَمَّا آتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ» وقتی خداوند به ایشان می‌دهد، ده- بیست سال بعد یک موقعیت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی پیدا می‌کند، «بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ» یک مرتبه این دست‌هایش را محکم می‌بندد که یک وقت چیزی به کسی ندهد. خودش را جمع و جور می‌کند، مجسمه بخل می‌شود. این‌ها برای خودم است، هر چه دارم محصول خودم است، مال خودم است و من در برابر هیچ‌کس، جامعه، محرومین، انقلاب، گرفتارها و اینها هیچ مسئولیتی ندارم. هر کسی برود مشکل خودش را حل کند. «بَخِلُوا بِهِ». آن ‌وقت یک چهره دومی از خودشان نشان می‌دهند و «وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ» پشت می‌کنند، روی خودشان را آن‌طرف برمی‌گردانند و از همه آن حرف‌هایی که زدند و آن گذشته دوران جوانی‌شان اعراض می‌کنند. کلاً خط عوض می‌کنند. به موجودات خودخواه، مادی، فرصت‌طلب تبدیل می‌شوند. ممکن است ظاهر مذهبی خود را هم حفظ کند، اما دیگر باطن مذهبی ندارد و به چیزی عقیده ندارند الا پول، شهرت، ریاست، قدرت و این‌گونه چیزها. قرآن می‌فرماید که: «فَأَعْقَبَهُمْ نِفَاقًا فِی قُلُوبِهِمْ إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ». این نفاق و دوچهرگی، این دو شخصیتی بودن، جرم کوچکی نیست. این تیپ‌ها انتخاب خودشان است. بعد مجازات آن هم این است که خداوند کمک می‌کند به آنها که این دوچهرگی و نفاق در این‌ها نهادینه بشود و تا وقتی خداوند را ملاقات می‌کنند، این سقوط ادامه پیدا کند. «إِلَى یَوْمِ یَلْقَوْنَهُ» تا روزی که با خداوند ملاقات می‌کنند. حالا یا مرگ یا قیامت؛ این حالت دوچهرگی که حرف‌های خوب می‌زند، رفتار بد دارد، بعد توجیه می‌کند که نه ما آن زمان‌ها جوان بودیم، عقل درستی نداشتیم، تجربه نداشتیم، واقع‌بین نبودم، الان واقع‌بین هستم! این حرف‌ها برای همان دوره‌های کله‌شقی و جوانی بود؛ برای خدا، خدمت به خلق؛ آن حرف‌ها حرف‌های بیخودی بود. چرا خداوند این کار را با آنها می‌کند؟ می‌فرماید که: «بِمَا أَخْلَفُوا اللَّهَ مَا وَعَدُوهُ» به ‌خاطر این که یک پیمان با خداوند امضاء کردی و شکستی. به خدا خیانت کردی. «وَبِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ» و برای این که دروغ می‌گویید. بزرگترین دروغ زندگی خودت را گفتی. گفتی من در مسیر می‌روم، خدایا کمک کن، من به ثروت، به قدرت، به علم، به موقعیت اجتماعی، محبوبیت و اینها برسم، همه این‌ها را در همین مسیری که الان هستم خرج خواهم کرد. هدفم تو هستی، از طریق خدمت به خلق؛ و با خدا سر شوخی را باز کردی. می‌خواهی خدا را دور بزنی.

این شخص که حالا مصداق این آیه بوده، نقل شده است که کسی بوده به نام ثعلبه، ثعلبة بن حاطب. مسلمانی بوده است که نماز جماعت‌هایش، نماز جمعه‌هایش ترک نمی‌شد. نه چیزی آن موقع داشت، نه خیلی دنبال این مسائل بود؛ اما کم‌کم عوض شد. مدام پیش پیغمبر می‌آمد که: من مشکل مالی دارم، کار هم دارم می‌کنم ولی حل نمی‌شود. شما اگر دعا کنید که من جوان هستم، وضع من خوب بشود، من تعهد می‌کنم آقا شما دعا بکنید مشکل من خوب بشود. پیغمبر به او فرمودند که: «قَلِیلٌ تُؤَدِّی شُکْرَهُ خَیْرٌ مِنْ کَثِیرٍ لَا تُطِیقُهُ». می‌دانی اگر خیلی ثروتمند باشی ولی ظرفیت آن را نداشته باشی، به قدرت برسی ولی ظرفیت نداشته باشی و نتوانی طاقت بیاوری، شخصیت تو تغییر کند، این به نفع تو نیست. کمتر داشته باشی ولی وظیفه خودت را درست انجام بدهی، این به نفع تو است. اگر بیشتر داشته باشی و بتوانی وظیفه خودت را انجام بدهی، بله؛ ولی معلوم نیست بتوانی. «لَا تُطِیقُهُ». پیغمبر باطن افراد را هم می‌دیدند، می‌دانستند این از آن آدم‌هایی نیست که ظرفیت این را داشته باشد. شما می‌دانید بعضی‌ها هستند وقتی که فقیر هستند، متدین و آدم‌های شریفی هستند. وقتی ثروتمند می‌شوند، بی‌شرف می‌شوند. بعضی‌ها هم هستند برعکس؛ وقتی مرفه است، آدم خوبی است؛ وقتی فقیر می‌شود، بی‌شرف می‌شود. یک اقلیتی هستند که چه فقیر باشند چه غنی، چه حاکم باشند چه محکوم، شرف دارند. آنها کم هستند. اکثر ما مصداق یکی از این دو تا می‌شویم.

پیغمبر فرمودند: ببین هدف اصلی این است که ما یک مدتی اینجا هستیم، از اینجا باید سالم از دنیا خارج بشویم. باید سالم از اینجا عبور کنیم. می‌توانی سالم عبور کنی اگر به ثروت یا قدرتی، شهرتی، چیزی رسیدی؟ یا ظرفیت آن را نخواهی داشت؟ گفت من قول می‌دهم ظرفیت آن را داشته باشم. قسم خورد. من به شما تعهد می‌دهم، من در محضر شما به خداوند تعهد می‌دهم و قسم می‌خورم که اگر وضع من بهتر بشود، خوب بشود، تمام وظایفم را مو به مو اجرا خواهم کرد، تمام حقوق را، حق الله و حق الناس را، من ادا خواهم کرد. نقل شده پیغمبر هم که دعایی کردند و این هم چند سال بعد وضع او خیلی خوب شد. کم‌کم دیگر نماز جماعت دیگر نمی‌آمد. بعد گوسفندهای او و امکانات او مدام بیشتر شد و بیرون شهر رفت یک جایی خرید، یک جای بزرگی، مزرعه بزرگی، و مشغول شد. کم‌کم رابطه خود را با آن رفقای سابق و متدینین مدام کم و قطع کرد، رفقای جدیدی مناسب وضع جدیدش پیدا کرد. اخلاق او عوض شد. بعد می‌آمدند به او می‌گفتند که حالا وضع تو خوب شده، کمک کن فلان جا مثلاً گرفتار هستند، آنجا خانه ندارند، فلان ندارند و... مدام بهانه می‌آورد که بابا شماها چرا مثل کنه به آدم می‌چسبید؟ تا می‌بینید یک کسی یک کمی وضع او خوب است، مثل کنه می‌چسبید. حالا بگذارید من تازه دارم شروع می‌کنم، من خودم یک فعال اقتصادی هستم و وضع بهتر بشود کار من اصلاً به نفع جامعه است؛ و از این حرف‌هایی که الان هم بعضی‌ها می‌زنند. حالا باشد، حالا بدهید. تا موقعی رسید که باید مالیات واجب را که همه می‌دهند، بدهد. باید زکات خودت را بدهی. مأمور مالیات از طرف پیغمبر آمد و به او گفت که: شما دیگر کمک به کسی نمی‌کنی، دور و بر رفقای سابق و برادرها و اینها دیگر نمی‌آیی؟ آن برادرها را یادت رفته است! مثل بقیه مالیات خودت را بده. این برگشت گفت که ما مسلمان شدیم، باز دوباره مثل یهودی‌ها باید مالیات زکات هم بدهیم؟ جزیه هم بدهیم؟ یعنی مالیاتی که در همه‌ جای دنیا همه می‌دهند و باید بدهند. یعنی به اسلام و پیامبر طعنه زد و گفت این چگونه است که به هر بهانه مدام می‌آیند از آدم پول می‌گیرند! این حرف‌ها را زد. آن مأمور مالیات، مأمور زکات، یک نگاهی به او کرد و رفت. پیش پیغمبر رفت و گفت: آقا ایشان اصلاً یک آدم دیگری شده است. مالیات واجبش را به او می‌گویم، مسخره می‌کند. متلک می‌گوید، به احکام اسلام طعنه زد که چرا از ثروتمندها مالیات می‌گیرید که به فقرا بدهید! خود این یارو وقتی مأمور زکات رفت، خودش یک مرتبه پشیمان شد. حالا یا دید خیلی دیگر وقیح شده است، این‌قدر هم خوب نیست؛ یا هم با خودش گفت که این الان می‌رود به پیغمبر می‌گوید، بعد در پرونده من ثبت می‌شود، مشکلی برای من به وجود نیاید. یکی از این دو تا بود. نقل نشده است که کدام است. خودش بلند شد مالیات خود را برداشت و آمد مسجدالنبی خدمت پیغمبر که مالیات خود را بدهد که بگوید: نه من این را نگفتم، منظور من این نبود، سوءتفاهم شده است و از این حرف‌ها. پیغمبر او را راه ندادند. گفتند فلانی آمده است وقت ملاقات می‌خواهد. پیغمبر فرمودند نه. گفتند که مالیات خود را آورده است. گفتند از او نگیرید. پول خود را بردارد و برود.

این را قرآن می‌فرماید که این یک رتبه‌ای از دوچهرگی و دو شخصیتی و نفاق است و این خیانت به خدا و دور زدن خداست. آن موقع یک چیزهایی می‌گویی، بعد که مشکل تو حل می‌شود، یادت می‌رود. بعد شروع می‌کنی عوض می‌شوی و این را قرآن تعبیر به نفاق می‌کند. یعنی ظاهر تو مذهبی است، واقعاً لامذهب هستی. ظاهرت این است که همین حرف‌ها را می‌زنی، زیارت می‌روی، عزاداری می‌کنی، اداهای مذهبی درمی‌آوری، ولی در واقع به هیچ ‌چیز عقیده نداری. باطن تو کافر است، ظاهر تو متدین مؤمن است. و خداوند اینجا در این آیه می‌فرماید: خوب حالا خداوند کاری می‌کند با همین وضع ادامه بدهی و بمیری، با همین وضع برانگیخته بشوی تا روزی که خداوند را ملاقات کنی. این خیلی آیه تکان دهنده‌ای است. من همه‌اش می‌ترسم که یک وقت، حالا ما که دیگر پیر شدیم و داریم می‌میریم دیگر، ولی همه‌اش نگران این بودم و هستم که آدم مصداق این نشود. و خیلی‌ها را، بعضی‌ها را دیدیم که شدند. یعنی آدمی را دیدیم که به سن شماها بود، خیلی انقلابی، خیلی متدین، فداکار بود، اردوی جهادی می‌رفت، جبهه می‌رفت، به فقرا خدمت می‌کرد، نماز جماعت در دانشگاه و این‌طرف و آن‌طرف می‌خواند؛ سی سال از آن موقع گذشت، الان باور نمی‌کنید که این آدم همان آدم است. هر کاری می‌کند برای این که پول و ریاست داشته باشد. خودش هم اینها را خلاف نمی‌داند، یعنی نمی‌گوید من منحرف شده‌ام. می‌گوید من همان آدم هستم، واقع‌بین شده‌ام، تجربه من بیشتر شده است، مسیری هم که می‌روم مسیر بدی نیست، من نه حق کسی را خورده‌ام، نه دزدیده‌ام، نه؛ پول درآورده‌ام خودم، خودم به این مقام رسیده‌ام، خودم این‌گونه شده‌ام به این مقام علمی، اجتماعی، سیاسی رسیده‌ام. تازه اینجا این آیه در مورد کسی نیست که دچار فساد اقتصادی و دزدی و فلان و اینها شده باشد، نه. این اصلاً هیچ‌کدام از این کارها را نکرده است. این تیپولوژی، تیپ، روش او، منش او عوض می‌شود. گفتم در جریان این آیه هم باشید، چون ما خیلی وقت‌ها قرآن را می‌خوانیم، اصلاً توجه نداریم راجع به چه کسی دارد حرف می‌زند؛ راجع به ماها حرف می‌زند. تمام این آیه‌ها مربوط به ماهاست. خطراتی که ما را تهدید می‌کند. خطراتی که انسانیت ما را تهدید می‌کند.

و قرآن می‌فرماید وظیفه اول شما - به ما می‌فرماید- مدیریت خودتان و خانواده‌تان، نزدیک‌ترین افراد به خودتان است. مسئول اعمال خودت هستی. خانواده یک نهادی است، در واقع چشمه همه چیز است. اگر ارزش‌ها آنجا رشد کرد و ضدارزش‌ها خشک شد، بعد در جامعه این کار اتفاق می‌افتد. اگر خانواده متلاشی شد یا خانواده گرفتار این تباهی‌ها شد، امکان ندارد با خانواده بد، خانواده‌های بد، جامعه خوب داشته باشیم. این هم یک تأکید دیگر قرآن است که به ما می‌فرماید که مدام ما می‌گوییم آن خراب است، این خراب است، آن آن‌گونه است، آنجا مشکل دارد؛ خیلی خوب آنجا مشکل دارد. تو مسئول خودت هستی، باید خودت را اصلاح کنی. بعد باید از خانواده خودت مراقبت کنی. حالا خانواده تو به وظیفه‌اش عمل نکرد، آن هم تو مسئول نیستی. تو مسئولی وظیفه خودت را انجام بدهی. اگر او نخواست و پس زد، مسئول اعمال خودش است. انسان مستقلی است.

فرمود اول مراقب باشید خودتان آدم باشید. قرآن می‌فرماید خودت انسان باش: «قُوا أَنْفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا». خودتان را از عذاب حفظ کنید، از آتشی که در پیش دارید، محصول سبک زندگی خودتان است؛ و خانواده خودتان را هم حفظ کنید. «وَأَهْلِیکُمْ». مراقب اصل خانواده باشید و مراقب مصداق خانواده که خانواده خودت است. بعد از این، شما در کنار این، در حد توان خودت مسئول جامعه هم هستی. پس هر کسی، چه مرد چه زن، یک مسئولیت در مورد خودش دارد. خودت، وجود خودت را باید تا می‌توانی حفظ کنی، رشد کنی و خودت را پاک نگه داری. دو) در مورد همسرش، فرزندانش، خانواده‌اش. سه) مسئولیت در برابر جامعه، بشریت؛ از محله خودت تا کل محلات جهان، همه جهان، تا حد توان. این هم یک نکته.

سؤال: آقای دکتر، به نظر شما الان جنبش دانشجویی باید چکار بکند؟ یا حوزه باید چکار بکند؟ اگر بخواهد به داد مردم برسد و جلودار یک حرکت باشد، از آن طرف هم انگ ضدانقلاب و این وضعیت امان آنها را بریده است؟

جواب استاد: اولاً از انگ نترسید. شما هر کاری بکنید، به شما یک انگ می‌زنند. این را کنار بگذارید. انگ خوردن نباید بازدارنده برای شما باشد. مطمئن بشو وظیفه خودت را درست انجام می‌دهی، هر چه می‌خواهند به تو بگویند. ولی آن چیزی که باید از آن مطمئن باشی این است که آیا کار درست را می‌کنم؟ سخن درست می‌گویم یا نه؟ آن‌وقت حالا چه بکنیم؟ الان هم مثل همیشه است. همیشه وظیفه ما و شما چه بوده است؟ الان هم همان است. اگر جایی فساد است، باید مبارزه کنی، اعتراض کنی، افشا کنی. اگر فساد نیست، ناکارآمدی است، ضعف است، باید کمک کنی. اگر جایی نه، ناکارآمد ممکن است نباشد، طرف ممکن است آدم پاکی هم باشد، واقعاً دارد تمام ظرفیت و تلاش خود را می‌کند، موانعی وجود دارد که او هم نمی‌تواند، این هم نمی‌تواند عبور کند؛ این باز یک وظیفه دیگر است.

ببینید، مسئولینی که در کارشان مشکل پیش می‌آید، سه دسته هستند. با این‌ها باید سه نوع مواجهه داشت. چه الان، چه آن موقع، چه صد سال دیگر، همین است. یک عده‌ای هستند در حکومت مشروع قانونی؛ آنها که در حکومت فاسد هستند که اصل آن فاسد است، باید انقلاب کنی. آن را نمی‌شود اصلاح کرد، نمی‌گذارند اصلاح کنی، باید انقلاب کنی. حالا انقلاب شده است، بعد از انقلاب رفع موانع اصلاح است. انقلاب یعنی دیگر موانعی برای اصلاحات، اصلاح کردن، وجود نباید داشته باشد. سیستم جلوی فساد نایستد. قبل از انقلاب می‌ایستاد، الان نمی‌ایستد. برای اصلاح همکاری می‌کند. حالا اگر یک جاهایی خرابی می‌بینی، آن مسئول آن کار در هر حوزه‌ای، یکی از این سه حالت را دارد: یا نمی‌داند، یا نمی‌تواند، یا نمی‌خواهد. اگر نمی‌داند، او را آگاه کنید. اگر نمی‌تواند، او را کمک کنید. اگر نمی‌خواهد، او را افشایش کنید. این وظیفه همیشه است. مهم نیست چه دولتی، چه دوره‌ای. زمان شاه و قبل از انقلاب اصلاً سیستم نمی‌خواست کلاً فاسد بود. الآن سیستم فاسد نیست ولی فساد در سیستم هست. فساد در سیستم غیر از فساد سیستم است. قبل از انقلاب فساد سیستم بود الآن سیستم فاسد نیست می‌خواهد سالم باشد یک جاهایی هم می‌خواهند آن را درست کنند و یک جاهایی هم موفق شدند و یک جاهایی هم نه. اگر مقصر است باید یک جور با آن برخورد کنی و جلوی آن بایستید. اگر قاصر است مقصر نیست باید ببینید که تو که الآن این‌جا مسئولیت این کار را به عهده گرفتی تو بلد بودی یا نبودی؟ چرا وقتی بلد نبودی آمدی مسئولیت قبول کردی؟ این هم باید توبیخ بشود اما اگر طرف بلد است می‌تواند و می‌خواهد هم کار کند اما موانع داخلی و خارجی و ساختارها، یک مسائلی است که نمی‌تواند پس باید این را کمکش کنیم. اما تشخیص مصداق آن با خودتان است.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha