موسی بن جعفر ع، نبرد همزمان در چند معرکه
شهادت موسی بن جعفر، امام کاظم ع _ ۹۸
بسمالله الرحمن الرحیم
برای این که شما ببینید فضا چه بوده، پدر هارون لقب مهدی را برای خودش گذاشته که موسیبنجعفر(ع) در زندان اینها بود. چون این طرف بحث مطرح بود که مهدی از اهل بیت و آل پیامبر است. شیعه میگفتند موسیبنجعفر قیام بزرگ و حکومت بزرگ اسلامی و توحیدی تشکیل میدهد. از این طرف لقب مهدی بود. خود خلیفه. شما ببینید این نشان میدهد که فرهنگ اهل بیت(ع) و مهدویت چقدر گسترش پیدا کرده بوده که خلیفه مجبور میشود بگوید من خودم مهدی هستم. هارون بچه تهران است یعنی تولد او در ری بوده است، پدر او آن موقع حاکم این بخش از ایران یعنی ری و خراسان بوده، تولد او در ایران و مرگ او در مشهد و خراسان در سناباد بود. بعد مأمون هم مادرش ایرانی است و هم زنش ایرانی است. زن اصلی او ایرانی است و نام او پوراندخت است. و لذا آنها یک پایگاه قوی هم در ایران داشتند. به خاطر مادرانشان سه شاخه شدند به خاطر سهتا زن هارون، یک زن او ایرانی بود مأمون به دنیا آمد که ایرانیها طرفدار این شاخه بودند. یک زن هارون مادر امین عرب بود، شاخه عربی بنیعباس که مرکز آن بغداد و حجاز بود آن طرف بودند و یک پسرش هم معتصم است که مادر او ترک بود که این شاخه سوم شاخه غلامان ترک بودند که این سهتا خودشان یک دعوای قومی- نژادی با هم در حکومت بنیعباس داشتند. زمان مأمون شاخه ایرانی حاکم بود. زمان امین قبل از مأمون شاخه عربی بود زمان معتصم شاخه ترکی بود که میخواهم بگویم جنگهای داخلی بین خودشان هم هست. مهدی پدر هارون در ایلام از دنیا رفت. آن موقع ایلام نمیگفتند ماسبزان میگفتند که همین ایلام بوده است. فرزند منصور دوانیقی است خلیفه سوم عباسی است. میخواهم این را عرض کنم حدود 10- 11 سال حکومت کرده، قدرت و حکومت زمان موسیبنجعفر(ع) طوری است که از این طرف میکوبیده توی هند میرفته و از این طرف در غرب میکوبیده روم را میزده و عقب میرفته است یعنی از اروپا تا مرز چین حکومت اسلامی بوده است و رومیها و هند مدام در برابر خلافت اسلامی عقبنشینی میکردند و مدام اسیر میدادند و امتیاز میدادند. داخل انقلابهای متعددی عمدتاً علوی اتفاق افتاد که موسیبنجعفر را از همه خطرناکتر میدانند. من دو – سهتا نکته اینجا بگویم خود بنیعباس ادعای تشیع اهل بیت داشتند و ادعای این که پرچم مهدویت دست ماست. تا این که منصور لقب مهدی را برای خودش در نظر گرفته بود و گاهی میگفت مهدی من هستم. به امام صادق(ع) میگفتند آقا همه میگویند شما مهدی هستید. امام صادق(ع) میگفت نه من مهدی نیستم.
مهدی عباسی، اول که آمد با شیعه برخورد ملایم کرد. با موسیبنجعفر برخورد نکرد چون از رژیم عباسی خیلی نگذشته بود با شیعه برخورد نمیکرد و خیلی از شیعیانی که در زندان بودند آزاد کرد و حتی گفت به اینها پول بدهید شورشهای اینها را مهار کنید. در عین حال، موسیبنجعفر را اول منصور قبل از هارون زندان میکند. شورشهای مسلحانه، بعضیها میگویند حدود 40- 50 شورش علوی بود شرایط اینقدر حساس است که بعضی از جریانهای دیگر شیعی مثلاً شیعههای زیدی، و شیعههای اسماعیلی عده زیادی میآیند پشت موسیبنجعفر قرار میگیرند و میگویند رهبر ما شما باشید. حتی شیعیان زیدی که میگویند کار مسلحانه، میگویند شما دارید قیام میکنید و ما هم پشت سر شما هستیم. این یکی از دورههایی است که بعضی از شیعههایی که انشعاب کرده بودند به اسم زیدی و اسماعیلی که مربوط به برادر موسیبنجعفر اسماعیل پسر امام صادق بود اینها رجعت کردند و بخشی از آنها طرف موسیبنجعفر آمدند گفتند شما قیام مسلحانه بکنید اما ما شما هستید. امام با گروههای مسلح مخفیانه ارتباط دارند. مکتب شیعه اهل بیت در این دوران یک کمی انسجام پیدا میکند و قوی میشود. این وضع سیاسی این دوران است. پس خلاصهاش در این دوران پس از هارون، دورانی که معتصم چرا امام جواد(ع) را دیگر تحمل نمیکند؟ و بعد زمان امام هادی(ع) چه اتفاقی میافتد؟ مهدی عباسی اول شروع میکند عوامفریبی که من خودم پرچم مهدویت و عدالت را برمیدارم اینها (موسیبنجعفر) پسرعموهای ما هستند ما با اینها مشکلی نداریم هرکس اسلحه برندارد برادر ماست بیایید اینهایی که از قبل در زندان هستند ما عفو عمومی میکنیم آزاد میکنیم از بیتالمال هم به آنها حقوق میدهیم مقرری میدهیم یک مدت که گذشت نیروهای اطلاعاتی و ساواکش به او اطلاع دادند که این درِ زندانها را باز کردی و اینها را آزاد گذاشتی و مدام پسرعمو پسرعمو گفتی ظرف یک سال نشده اینها به شدت دارند تقویت میشوند و خود موسیبنجعفر هم با آنها ارتباط دارند چند بار به خانه موسیبنجعفر ریختند اسلحه پیدا کنند مدرک پیدا کنند پیدا نکردند و دوباره به کشتار و سرکوب، چندین شورش هم علوی علیه حکومت شده و هم شورشهای غیر مسلمان. بعضیهایشان جزو بقایای ارتشهای ایرانی و ساسانی بودند نسلهای بعد آنها یا ادامه آنها بودند و بعضیهایشان هم عوامفریب و کلاهبردار بودند شورشهای اینطوری بود. مثلاً شورش مقنع را داریم، شوری یوسف را در خراسان داریم شورش بخشی از بنیامیه که هنوز در شام و فلسطین و آندلس بودند که به غرب فرار کردند باز آنها یک شورشی علیه بنیعباس کردند که میخواستند دوباره بنیامیه برگردند. همه اینها شکست خوردند. خوارج شورش کردند، تمام این شورشها را این مهدی سرکوب کرد و به روم حمله کرد تا آنقره یا همین آنکارا را فتح کرد امپراطوری روم را عقب زد و پسرش هارون را فرمانده یک سپاه بزرگ کرد که تا قسطنطنیه کنستانتین رفتند یعنی مرکز پایتخت امپراطور روم شرقی، تا نزدیکش اینها رفتند و همانطور از راه دریا به هند رفت و سرزمینهای اسلامی را متصل کرد. در همین دوران هارون میآید و چندتا نکته را هم به لحاظ سیاسی در مورد هارون مهم است که بدانید. اولاً لقب رشید به او دادند که این نشان میداد بین خلفای بنیعباس یک خصوصیات ممتازی دارد. عرض کردم در تهران، متولد ری است و مرگش هم در مشهد است. موسیبنجعفر(ع) را به شهادت رسانده و حضرت رضا(ع) را هم چندین بار بازداشت و تعقیب مراقبت زمان هارون اتفاق افتاده است. در عین حال نهضت ترجمه و موجی از ترجمه زمان هارون شروع شد. و بعد هم مأمون. این دوتا قویترین خلفای بنیعباس بودند هم از لحاظ نظامی و هم فرهنگی. یعنی هارون دستور میدهد تمام کشورهایی که تحت سلطه خلافت بغداد خلافت اسلامی هستند و همسایههایشان که خودشان را جمع کردند و مدام به اینها میگویند ما با شما جنگ نداریم، میترسند. با همه اینها یکی از کارهایی که هارون کرده و بعد هم مأمون ادامه داده این بوده که هیئتهایی را میفرستاد که بروند کل کتابخانههای مطرح در جهان را ببینند و هرچه کتاب بدردبخور است به بغداد بیاورند و همه را شروع کنند ترجمه کنند. این کار زمان هارون شروع شد. شما دقت کنید هارون چهل و چند سال بیشتر عمر نکرده، هارون هم ادعاهای شیعی داشت. حواستان باشد، یک جملهای از مأمون نقل شده، به او میگویند چرا پدرت با موسیبنجعفر پدر علیبنموسیالرضا این کار را کرد؟ مأمون میگوید واقعش این است که پدرم به من تشیع را یا داد من اولین بار ایدههای تشیع را از پدرم شنیدم به حدی که توی ذهنم من این بود که پدرم هارون شیعه است چون در خانه مدام حرفهای اینها را میگفت. گفت پس چرا کشت و این کارها را کرد؟ پس چرا این همه شیعهکشی کرد و شیعیان اهل بیت را کشت و شکنجه کرد؟ خود مأمون میگوید «المُلک عقیم» یعنی قدرت. «الملک عقیم» یعنی پادشاهی دنباله ای ندارد، عواقبی ندارد. میگویند سیاست پدر و مادر ندارد، معنیاش این است. مأمون گفت اولین بار پدر من از بچگی شیعه را به من معرفی کرد! و من میدیدم خیلی از حرفهای اهل بیت و شیعه را قبول دارد اما وقتی که دورهاش رسید و قدرت دستش رسید تمام این حرفها یادش رفت. حالا من به شما عرض کنم گفتم راجع به مأمون و معتصم دو – سهتا نظر است یکیاش این است که خود مأمون هم همینطور بوده است یعنی خود مأمون هم اگر خصوصی بحث میکردی ظاهراً بعضیها میگویند شیعه بوده، و به دفاع از شیعه با علمای اهل سنت مناظره میکرده است. اتفاقاً یکی از این علما میگفت یکی از قویترین مناظرههایی که من دیدم همین مناظره مأمون است که متقاعد کرده است تا آخر هم که هیچ وقت نپذیرفت که علیبنموسیالرضا را کشته است معتصم هم همینطور. اینها که هیچ وقت نگفتند. یک تقریر این است که به لحاظ فکری اینها میفهمیدند شیعه حق است مثل بنیامیه نبودند که اساساً کلاً مخالف دین بودند اما به لحاظ مادی و قدرت، سیاست پدرسوختگی است میدانند شما حق هستید ولی شما را میزنند برای این که میگویند میخواهم قدرت دست خودم باشد. از اول برنامه بود طرح بود و اینها آنقدر نفوذ پیدا کرده بودند هم در ملت و حتی هم در دولت. در حکومت بنیعباس راهی نداشتند جز آن که بفرما بزنند! اینها بهترین دوران حکومت عباسی زمان هارون و مأمون است اوج آن است. مثلاً ملکه روم هر سال باید به هارون و به مأمون جزیه میداده است. امپراطوری روم اینقدر از اینها میترسیدند شورشهایی هم شورشهای محمدبنعبدالله برادر نفس زکیه، ابوالفرج اصفهانی است میگوید تا یک لحظهای هارون میخواست با شیعه بازی کند از یک لحظه به بعد کاملاً ترسید و شروع به کشتار و شکنجه و قلع و قمع شیعه کرد و یک وقتی عرض کردم کسی به نام سفیان بزار میگوید پیش مأمون بودم و مأمون در جمع گفت تشیع را پدرم هارون به من یاد داد حالا که میبینید شیعهها را گروه گروه دارد کشتار میکند و میزند و لت و پار و شکنجه میکند به خاطر حکومت است. این تعبیر از مأمون در مورد پدرش نقل شده است. طبق یک نقل، امام موسیبنجعفر 13 سال در دوران این آدم زندان هستند حداقل موسیبنجعفر دو بار در این دوره به زندان افتادند که یک بار آن بار آخر چهار سال طول کشید که همانجا هم به شهادت رسیدند این نهضت ترجمه که در زمان هارون بسترهای اصلی که در زمان امام جواد(ع) و امام هادی(ع) در این فضایی که ساخته شده، افرادی را برای مناظره تربیت کنند چون این سیل ترجمه چندین مکتب التقاطی ایجاد کرد مذهب و مسلک التقاطی ایجاد شد. مثلاً ترکیب اسلام با هندوئیزم، ترکیب اسلام با یونان. ترکیب اسلام با بودیزم، ترکیب اسلام با مسیحیت، و... یکی از مواردی که جزو کارهای بزرگی است که هم تحت فشار حکومت در بازداشتگاه تقریباً و در قلب مبارزه سیاسی امام جواد(ع) و امام هادی(ع) و امام عسگری(ع) انجام دادند مبارزه با افشاگری و پاسخ به شبهاتی است و مناظراتی است که در ذیل این ترجمهها دارد بوجود میآید باز در این نهضت ترجمه ایرانیان نقش اصلی را داشتند همین خاندان برمکیان، آن یحییبنخالد که وزیر هارون است، او در واقع این کارها را میکرد یعنی ایرانیان نقش اصلی را در این موج عظیم علمی داشتند در زمان هم هارون که یک زن او ایرانی است و هم بعداً در زمان مأمون، تمام نسخههای خطی را ایرانی، یونانی، هندی، چینی، ایرانی، همه جا را میرفتند میخریدند یا میآوردند یا نسخهبرداری میکردند و روی آن شروع به کار کردن میکردند و کتابخانه و تحقیق که روی آن بحث کنند از زبانهای سریانی، فارسی، دینی، یونانی که بعداً یکی از نکات مثبت این زمان این است. دقت کنید، صلیبیها هرجا را حمله میکردند میگرفتند اگر کتابخانهای هم داشت نابود میکردند و از بین میبردند. مسلمانها هرجا را فتح میکردند برایش کتابخانه میساختند. بیمارستان میساختند، دانشگاه میساختند، اینها ربطی به هارون و مأمون ندارد اینها جزو آموزههای اسلام بود. اینها جزو تعالیم اهل بیت(ع) بود که همه میدانستند اینها جزو بچههای پیامبر هستند و هرچه اینها میگویند و لذا شما میبینید غیر از هارون و مأمون و معتصم بقیه خلفای بنیعباس دیگر خیلی اهل این کارها نبودند همین دو – سه تا که خیلی ارادت به اهل بیت(ع) حتی ادعای تشیع داشتند در این مباحث علمی و نهضت علمی جهانی نقش داشتند و از هندسه اقلیدس تا ریاضیات بطلمیوس به عربی ترجمه بشود تا ایران و هند. حتی هارون یک زمانی موسیبنجعفر را میگوید بیایید آشتی کنیم میگوید شما فدک را بگویید کجاست ما این فدک را به شما پس بدهیم اولاد فاطمه زهرا هستید. موسیبنجعفر گفت اگر من مرزهای فدک را بگویم شما پس نمیدهید. گفت حالا شما امتحان بفرمایید بگویید شاید ما پس دادیم با خودش گفت ایشان زرنگبازی درمیآورد زمینهای فدک را دو برابر میگوید ما سه برابر میدهیم. آشتی کنید. موسیبنجعفر فرمودند مرزهای فدک از عدن یعنی یمن تا سمرقند یعنی خراسان، ماورالءالنهر و از آفریقا تا سیفالبحر است یعنی کل خلافت و حکومت کل امت اسلام است. گفت مگر مرز فدک این است؟ موسیبنجعفر(ع) گفتند آن فدکی که ما سر آن دعوا داریم مرزش اینجاست. آن باغ برای خودت! آن باغ برای شما. دعوا سر این فدک است. هارون عصبانی شد گفت نه دیگه، اگر مرزش این است شما برگرد همانجایی که بودی بهتر است! دوباره ایشان را به زندان بردند. هارون ترسید برمکیها، کلاً چون حکومت واقعی دست ایرانیها بود به لحاظ علمی و دیوانسالاری. میدانید زبان دستگاه حکومت خلافت عباسی، زبان اداری و حکومتی زبان فارسی بود با این که خلیفه عرب است ولی زبان حکومت و زبان رسمی فارسی بود چون کل دیوانسالاری و کارهایش را همه را ایرانی میکردند از جمله این برمکیها بودند. قدرت و ثروت آل برمک خیلی زیاد شده بود و اطرافیان هارون گفتند اینها از خودت قویتر شدند حکومت ظاهراً دست توست اما واقعاً به لحاظ مدیریتی دست اینهاست و اینها ممکن است کودتا کنند که دستور داد وزیر برمکیها را گرفتند و کشتند و بعد از او ادارات و مدیریت بعد از او ضعیف و ضعیفتر شد یعنی ایرانیها آنجا نقش اصلی را داشتند و شورشهایی که اتفاق افتاده است. در ایران، در آذربایجان، در ارمنستان، در یمن و از جمله قیام یحییبنعبدالله که از اولاد سیدالشهداء(ع) است در قیام شهید فخ آنجا شکست میخورد و به دیلم شمال ایران میآید علیه هارون جنگ مسلحانه راه میاندازند که نمیتوانند هارون اینها را شکست بدهد و بعد اماننامهای مینویسد میدهد دهها عالم و فقیه بزرگ زیر آن را امضاء کنند بعد میگوید تو من را قبول نداری این علما و فقها را که قبول داری، اینها دارند تأیید میکنند، اینها ضامن من که تو در امان هستی. این اعتماد میکند و به بغداد میآید وقتی که میآید هارون از یک کس دیگری یک فتوای دیگری میگیرد که نه، آن اماننامه شرعی نیست میگوید من طبق فتوا هستم و طبق این فتوا باید تو را اعدام کنم یعنی زیر آن تعهدش میزند. بعد هم قیامهای خراسان است، شدید میشود، حکومت نمیتواند کنترل کند. چرا هارون اینجا مرده و دفن شده؟ چون آمد اینجا تا شورش و قیامهای خراسان را سرکوب کند نتوانست و در این همین سناباد طوس، 45 سالگی بود که از دنیا رفته است. بلافاصله بعد از او امین آمده. هارون به امین میگوید تو وصی و جانشین من هستی و بعد از تو برادرت مأمون است و از بعد مأمون برادرتان معتصم است. قدرت اصلی را دست این میدهد چون مرکز بغداد است. مرکز بیشتر آن جناح عربی بنیعباس است. او که مسلط میشود مأمون هم قبول میکند و بیعت میکند و میگوید پدرت گفته شما. امین بعد از یک مدت دو – سه سالی که میگذرد میگوید نه، هم مأمون را عزل میکند و هم برادر دیگرش را، و میگوید بعد از من پسر خودم. اینجا بود که مأمون وارد جنگ میشود و ماجرای آن را میدانید. از خراسان به بغداد حمله میکند و چند ماه محاصره میکنند با منجنیق و آتش، داخل میریزند امین را میکشند و سرش را پیش مأمون جایزه میآورند.
یک نکتهای که خدمت شما عرض نکردم و بعضیها یک تحلیل قوی که در این مورد دارند این است مأمون در حساب و کتابش به این نتیجه رسید که مرکز اصلی بغداد است و باید از مرو به بغداد برود و از هسته اصلی بنیعباس که در بغداد هستند با دو نفر مخالف هستند دو نفری که در حکومت الآن رده بالا هستند یکی امام رضا(ع) بخاطر مسائل عقیدتی. یکی هم با فضلبنسهل چون ایرانی است. مأمون به امام رضا(ع) و این فرد میگوید برویم بغداد. میخواهیم از مرو به بغداد برویم اینها را به زور حرکت میدهد با هم میروند در مسیر هر دوی اینها را مأمون میکشد! هم فضلبنسهل را میکشد هم علیبنموسیالرضا(ع) که همینجا از مرو داشتند سمت بغداد میرفتند اینجا شهید شدند و همینجا کنار هارون پدرش ایشان را دفن میکند. چرا این کار را کرده است؟ طبق این تحلیل، برای این که میداند در بغداد با علیبن موسیالرضا مخالف هستند اصلاً رقیب دیرینه اینها هستند حالا که من میروم دارم با علیبنموسیالرضا آنجا میرویم آنجا هم بگویم ایشان شخص دوم حکومت است یا شخص اول حکومت است هم خودم در خطر هستم و هم با آنها چه کار کنم؟ آنها به این تن نمیدهند. این را قربانی میکنم تا من خودم بروم و من را در بغداد بپذیرند.
مقوله معتزلی بودن، روشنفکر بودن، اهل بحث بودن، و مخالفت با آن جزمیت اشعری که بعداً در جهان اسلام حاکم شد مخصوصاً از زمان متوکل به بعد، که مأمون مدعی عقلگرایی است معتصم هم همینطور است. ببینید معتصم که امام جواد(ع) را شهید کرده، او هم در اداهای روشنفکری مثل مأمون است منتهی سواد مأمون را ندارد. مأمون خودش کتابخوان است، تقریباً دانشمندی بوده است. معتصم همان عقاید معتزلی و روشنفکربازیهای مأمون را درمیآورد ولی سواد به آن صورت نداشت فقط ادایش را درمیآورد و الا این قضیه محنتالقرآن را و قرآن حادث است یا قدیم؟ او هم ادامه داد حتی زمان او این احمد حنبل رهبر حنبلیها و محدث بزرگ اهل سنت را کتک زدند و بعضی از اینها را اعدام کرد و بعضی از اینها را زندان انداختند. سر یک مسئله اختلاف بین شیعه و سنی.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی