"دین"، "بازیچه"، "بازیگر" یا "بازیگردان"؟ ("انقلاب مذهبی"، بازگشت "عقل اساطیری" نبود)
سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی _ نشست (روحانیت و انقلاب) _ در جمع علما و فضلای حوزههای علمیه _ ۱۳۹۲
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم محضر شریف رفقا و فضلای محترم. اولاً بنده دکتر نیستم این تهمت را همینطوری میزنند نمیدانم چطوری آن را رفع کنم؟ بنده آخوند هستم لباس ندارم آخوند لخت. زمان جنگ یکی از دوستان در جبهه میگفت شما آخوندها تازه وقتی گناه میکنید و شما را مجازات میکنند تازه لباسهایتان مثل ما میشود و مثل بقیه مردم میشوید حالا من یکی از آنها هستم. البته من توفیق نداشتم و هیچ وقت معمم نبودم ولی معممین را دوست دارم. امام(ره) میگفت من ورزشکار نیستم ولی ورزشکاران را دوست دارم. محضر شریف برادران عزیز سلام میکنم.
من در ازای این تصدیع اوقات شریف شما به نظرم آمد دوتا مسئله که بطور خاص مسئله ماست و مسئله کل جهان اسلام به نحو عام است و مسئله کل بشریت به نحو اعم است به آن اشاره کنیم. حرف تازهای خدمت رفقا عرض نمیکنم ندارم که عرض کنم. انقلاب اسلامی و این حرکت تمدنسازی و نظامسازی که بعد از افول امت اسلام و متلاشی شدن این امت و بطور خاص بعد از صد سال فروپاشی امت اسلامی که ما تقریباً در آغاز قرن 20 بعد از جنگ بینالملل اول و بعد جنگ بینالملل دوم دیگر تقریباً میشود گفت بطور کامل تمدن اسلامی به لحاظ ظاهری فرو پاشید و آخرین مظاهر قدرت مسلمانان که خیلی هم اسلامی نبود ولی اجمالاً پرچم اسلام بود در شرق و غرب فروپاشید. جهان اسلام بین قدرتهای غربی تقسیم شد یعنی کل جهان اسلام بین انگلیس، فرانسه و روسیه تقسیم شد، بخشهایی هم بخصوص در آفریقا یا شرق آسیا به دست این قدرتهای پراکنده مثل هلندیها، گاهی آلمانیها و یک جاهایی بلژیکیها پراکنده فروپاشید برنده جنگ جهانی دوم در واقع آمریکا بود و از آن به بعد به تدریج در جهان اسلام حکومت کرده و هنوز در جهان اسلام وجود دارد گرچه متزلزل شده است. به آفریقا رفته بودم در کنیا و تانزانیا برای این که روشنتر بشود که اینها رسماً چگونه حکومت میکنند و فقط ایران زیر پای اینها را کشید و بعد هم در عراق و افغانستان و لبنان و غزه و فلسطین و سوریه عملاً یک ابرقدرت و یک قدرت قوی جهانی الآن انقلاب اسلامی تشکیل داده است غیر از این اینها در جهان رسماً حکومت میکنند در این کنیا و تانزانیا سفارت آمریکا در هر کدام از این کشورها نزدیک به هزار نفر آدم داشته است. در سفارتخانهها 10تا، 20تا، 30 تا باشند ولی رسماً هزارتا آدم در هر سفارتخانه که کل مسائل کشورها را روزمره رسماً دستور میدهند که یک تیمهای خاصی مسئول رسانههایشان هستند و کنترل میکنند یکی دانشگاههایشان را کنترل میکند و یکی علما و روحانیونشان را کنترل میکند، یکی صادرات و واردات و گمرکشان را کنترل میکند. کاملاً مثل لانه جاسوسی ایران که کل ایران را کنترل میکردند. خودشان هم میگویند ما بر تمام جهان حکومت میکنیم به حدی که یک استادی در تانزانیا که از طرف دانشگاهی دعوت شده بود و به ایران آمده بود آدم دانشمندی هم بود میگفت من از ایران برگشتم دیدم یکی از سفارت آمریکا به موبایل من زنگ زد که ما باید یک جلسهای با شما داشته باشیم! ایشان میگوید من گفتم که من آدم سیاسی نیستم با سفارتخانهها و خارجیها کاری ندارم من استاد دانشگاه هستم و دارم کار خودم را میکنم. میگوید آمدم سیم کارتم را دور انداختم و یک سیم کارت دیگری گرفتم و باز به آن دومی به من زنگ زدند این دفعه محترمانه من را تهدید کردند که ما باید حتماً با شما صحبت کنیم. میگوید من گفتم برای این که شر اینها را کوتاه کنم با آنها جلسه گذاشتم آنها گفتند ما پول خوبی به شما میدهیم با هم کار مشترک شروع کنیم چند سفر به آمریکا بروید بیایید یک پروژههایی داریم اجرا کنیم و... میگوید من گفتم من سرم توی لاک خودم هست و کار خودم را میکنم از پیشنهاد شما خیلی ممنون، این را که گفتم گفتند اگر شما با خارجیها کار نمیکنید پس چرا در این تاریخ به ایران رفتید و با این افراد ملاقات داشتید؟ که بعد از این، این بنده خدا ترسید، باز که آن دانشگاه دوباره به ایران دعوتش کرده بودند گفته من دیگر نمیآیم! چون اینها همه چیز ما را دارند کنترل میکند تلفنها و ایمیلها، و بعد شروع کردند تند تند ایمیل زدن. اینها اینطوری بر جهان حکومت کردند و میکنند. از اینجا میخواهم وارد عرایضم بشوم که از این حکومت مهمتر و خطرناکتر که حکومت نرم است، این حکومت سخت است که حضور علنی و فیزیکی دارد که ارتش آن را تهدید میکند و پول و دلار و تحریم و بانکها، یک حکومت نرم دارند که حکومت بر افکار روشنفکر و روحانی و افکار عمومی در این کشورها باشد. این حکومت نرم را امام و انقلاب اسلامی شکستند چون واقعاً یک حکومت نظامی فرهنگی بود. یعنی ماهیت آن فرهنگی بود ولی روش آن مثل حکومت نظامی بود. این را آنها در بخشی از جهان اسلام شکستند و زیر سؤال بردند اما این احتیاج به بازشناسی دارد چون همین الآن در دهه چهارم انقلاب اسلامی هم در حوزه معرفت دینی و هم در حوزه مدنیت دینی این دوتا محور و این افکار هنوز در بین نخبگان ما، دانشگاهیان ما و حتی بخشی از روحانیت ما دانسته، ندانسته، خواسته و نخواسته حضور دارد. من به این دوتا که ریشههای فرهنگی و نظری تمکّن اینها بر افکار خواص و نخبگان، چه برسد به افکار عمومی در این دو محور اشاره کنم.
در نگاه اینها، انقلاب دینی یک تعبیر متناقض است. حاوی یک تناقضی است به قول اینها پارادوکسیکال است. معتقدند که اساساً مذهب چون ناظر به ساختار اجتماعی،اقتصادی، حکومتی، حقوق بشری و نظامسازی نیست و ربطی به این مسائل ندارد و به زور ربطش میدهند اینهایی که ایدئولوژی زده هستند، بنیادگراها، چون در واقع ربطی ندارد بنابراین مفهوم انقلاب مذهبی مثل کوسه ریش پهن است! انقلاب یعنی با برنامه، ساختارشکنانه به سراغ ساختارهای اجتماعی و نهادهای مدنی و حکومتی رفتن، و ارائه یک بدیل و آنترناتیو و یک پیشنهاد مشخص در این زمینهها با طرح مشخص که به ذات مذهب مربوط باشد در حالی که اساساً مذهب یک چنین چیزی نیست و برای چنین چیزی بوجود نیامده است. بنابراین اولاً انقلاب مذهبی یک تناقض است و حکومت با آرم مذهب هم یک توجیه برای یک نوع استبداد با پوشش مذهب و قداست است و این پروژه به اصطلاح پروژه ایدئولوژی زدگی سنت است چون سنت دینی و مذهبی هیچ ربطی به مسائل نهادهای اجتماعی ندارد. به دادگاه، به دستگاه قضایی، به آموزش و پرورش، به رسانه، به تعلیم و تربیت، حقوق خانواده اینها هیچ ربطی به مذهب ندارد تجربیات مذهبیها در طول تاریخ اینها را که روی کاغذ ریختند بعد به اینها شریعت میگویند در حالی که اینها صرفاً یک داستان تاریخی است هزار سال پیش، دو هزار سال پیش، کسانی که به شما به آنها پیامبران میگویید یک حرفهایی زدند و یک کارهایی کردند و به اقتضای شرایطشان وارد مسائل سیاسی هم شدند چون بحثهایشان انعکاس سیاسی داشته اما به ذات و گوهر مذهب ربطی نداشته است. ایدئولوژیزدگی سنت یا ایدئولوژی کردن مذهب، این خودش یک پدیده التقاطی است، التقاطی است که بنیادگراها بین اسطوره و عقل کردند چون ایدئولوژیها که مذهب بشری هستند و جایگزین مذاهب الهی و مذاهب معنوی هستند ایدئولوژیها در واقع ترکیب اسطوره و عقل هستند عقل به این جهت که یک عقل اجتماعی است و به مشکلات واقعی جامعه نظر میکنند و میخواهند به اصطلاح آنها را نقد کنند و وارد مسائل روزمره بشوند اسطوره است برای این که تحکمهایشان مبنای عقلانی و جهت استدلالی و توضیحی ندارد و با نوعی اسطوره عقلانی شده یا عقل بازگشت به اساطیر ما روبرو هستیم در جاهایی که صحبت از انقلاب دینی میکنند یعنی بطور خاص در اینجا. از این منظر، عقل فقط عقل تجربی است یک سطح بیشتر ندارد و چون عقل فقط تجربی است آن وقت ایدئولوژیهای مادی به علوم اجتماعی و علوم انسانی پیشفرض میدهند جهت میدهند و برای آنها طرح سؤال میکنند و خودشان هم جواب میدهند چون هر مکتبی که وارد مسائل اجتماعی بشود سؤالات خاصی را مطرح میکند و اولویتهایش با یک مکتب دیگر فرق میکند. یکی از علتهای دیگری که علوم انسانی مکتبی است مثل هندسه و فیزیک و شیمی نیست مکتب در آن معنا دارد یکی از جاهایی که مکتب و جهتگیریها معنا پیدا میکند یکی پیشفرضهاست، در تعریف انسان به عنوان موضوع علوم انسانی و علوم اجتماعی اختلاف نظر است که انسان چیست و کیست؟ منتهی در علوم اجتماعی و علوم انسانی معمولاً اینها را به تفصیل بحث نمیکنند و اینها را پیشفرض میگیرند. وقتی پیشفرض غلط است و پیشفرض ملحدانه است، پیشفرض مادی و مشرکانه است و پیشفرض لاادریانه است، شکاکانه است یا پیشفرض دینی – معنوی است ولی از نوع بودایی و هندو است، از نوع مسیحی و کاتولیک و پروتستان است یا هر چیز دیگری. خب یکی پیشفرضها در مباحث علوم انسانی و علوم اجتماعی و از جمله علوم سیاسی و فلسفه سیاسی به مفهوم انقلاب دینی و حکومت دینی مربوط میشود تأثیر میگذارد. یکی جهتگیری است. مثلاً جهت گیری مارکسیستها و طرفداران نظام سرمایهداری اولویتهایشان در جامعهسازی، تمدنسازی، علوم اجتماعی و علوم انسانی با لیبرالیستها فرق میکند. اسلام با آنها فرق میکند. اسلام اشعری با اسلام معتزلی که امروز در جهان اسلام معتزلی تقریباً نداریم خیلی کم هستند و معمولاً با این مفاهیم عقلانیت سکولار غربی ترکیب شدهاند و با اسلام تعریف انسان از تعریف شیعی، اهل بیتی از انسان، تفاوتهایی دارد وقتی که پیشفرضها متفاوت است، جهتگیری متفاوت میشود آن وقت اولویتها متفاوت میشود نوع سوالاتی که به عنوان سوالات مهمتر مطرح میکنید فرق میکند. چرا در یک مکتب در یک نظریه جامعهشناسی مقوله خودکشی یکی از مهمترین مقولات جامعهشناسی میشود و یک عالمه درباره آن بحث میکند و یک جامعهشناس دیگر در یک مکتب دیگر در کل آثارش یک بار هم به مقوله خودکشی اصلاً اشاره نمیکند. یک روانشناس مسئله جنسیت برایش مسئله اول میشود و بر محور مفاهیم جنسی و عقده جنسی تمام روانشناسیاش را شکل میدهد و یک روانشناس دیگر در کل آثارش یک اشاره جدی به این مسئله نمیکند فقط یک اشارهای میکند و رد میشود، تمرکز نمیکند. خب پیشفرضها متفاوت است، جهتگیری متفاوت است، اهمیت و اولویتبندیها فرق میکند که کدام مسائل انسانی را مهمتر میداند و کدامها را کمتر مهم میداند و کدامها را اصلاً مهم نمیداند و اینها تأثیر میگذارد در این که چه سؤالاتی را به عنوان پرسشهای اصلی مطرح کند در حوزه نظامسازی،جامعهسازی، حقوق بشر، حقوق خانواده و از این قبیل؛ و در نهایتاً در این که به آن سؤالات چه جوابی بدهد؟ جواب مارکسیستی و لیبرالیستی و فاشیستی و اسلامی و مسیحی همه با هم تفاوتهایی دارد و البته شباهتهایی هم دارد. چون مذهب در تعریف به اصطلاح مدرن مادی اساساً یک مقوله عقلانی نیست و حداکثر وقتی ایدئولوژیک و ایدئولوژیزه میشود و بنیادگراها میآیند و مذهب را سیاسی میکنند ناظر به تمدنسازی میکنند وارد دنیای روزمره مردم میکنند و مذهب را از حاشیه میخواهند به متن بیاورند و ستون خیمه تمدن و جامعه بکنند نه جزو حواشی و سرگرمیهایش و نه دکور صحنه، بلکه کارگردان و بازیگردان باشد نه بازیگر و بخصوص بازیچه، آن وقت اینجا یک ترکیبی از عقل و اساطیر صورت میگیرد. حالا از این به بعد این مشکل پیش میآید و این سؤال اول در آن محور اول، سؤال اصلی این است که طبق تعریف اینها ایدئولوژی یک تفکر منجمد و راکد است. مذهب هم که از اساس راکد است چون اینها میگویند یک ثابتانی چون خدا که ثابت است تغییر نمیکند، اخلاقشان هم که میگویند قوانین اخلاقی تغییر نمیکند شریعتشان هم میگویند تغییر نمیکند ثابت و جاودانه است، احکام الله؛ انسان هم اینها میگویند تغییر نمیکند و ذاتش ثابت است و یک تغییرات عَرَضی دارد. پس از نظر مذهب بخصوص مذهبی که ایدئولوژیزه شده است هیچی تغییر نمیکند بنابراین اصلاً برای اینها مهم نیست که در قرن اول هجری دارند زندگی میکنند یا در قرن پانزده هجری، یا دو هزار سال پیش یا دو هزار سال بعد! اینها در همه این زمانها یک مانیفست بیشتر ندارند و راه حلهایشان یکی است. روششان در اخلاق اجتماعی، اقتصاد اجتماعی، مناسبات و تمدن، همهاش یکی است. اینها هزار سال که هیچی اگر پنج هزار سال دیگر هم بگذرد باز همهاش ثابت است. بنابراین از مذهب که از احکام ثابت و اخلاق ثابت و انسان ثابت و خدای ثابت و جهان ثابت و قوانین ثابت دارد حرف میزند وقتی با ایدئولوژی ترکیب میشود که آن هم ضد دیالکتیک است ضد حرکت است، آگاهی کاذب است، وارونه است و سنخهای نمونهواری که از ایدئولوژی مثال میزنند این است. بعد ببینید ترکیب این دوتا چه میشود؟! جامعهای که محصول ترکیب ثابت و ایدئولوژیک ضد دیالکتیکی و ضد تحول، شما از چنین ساختاری توقع تجدد و هماهنگی با شرایط و حل مشکلات جدید نداشته باشید. اینها حداکثر در فروع، آن همهشان نه، بلکه یک بخش کمی از اینها در فروع، از یک جزئی به یک جزء دیگر میروند و قدرت تمدنسازی در این دوران ندارند.
یکی از علتهایی که هزینه آن دیگر بیشتر از این نشود چون صحبت از این بود که تا یکی دو میلیون نفر را بزنند بکشند، تصمیم گرفتند کوتاه بیایند هم کمونیستها، هم راستها، هم منافقین در داخل، هم آمریکا، غرب، سلطنتطلبها اینها تسلیم شدند یکی از استدلالهایشان این است که این جماعت نمیتواند حکومت تشکیل بدهد و نظام بسازد و بعد خودش را با شرایط زمانه تطبیق بدهد حکومت را هم نگه دارد سر حرفهایش هم بماند و اینها در نهضت مشروطه، در نهضت نفت، در جاهای مختلف به میدان آمدند و از آنها استفاده ابزاری شد، هزینه پرداختند رژیم را ضعیف کردند ولی در همه موارد دور خوردند و کلاه سرشان را رفت ولی اینها باز هم همین کارها را با آنها میکنند دوباره این کارها را با آنها خواهیم کرد. امام(ره) به دست مردم فقط از پسِ اینها برآمد. این خیلی حرکت مهم و استثنایی بود و اینها دور خوردند و تصور نمیکردند این اتفاق بیفتد چون مبانی تحلیلشان این است که عرض کردم. نگاهشان به ایدئولوژی این است باید صددرصد ایدئولوژی و مادی به این معنا منجمد هستند. نگاهشان به دین و مذهب، مذهب کلیسا و مذاهبی که میبینند اسلام اجتهادی انقلابی، اسلام علوی به لحاظ مفاد انقلابی و جامعهسازی و اسلام جعفری به لحاظ قدرت اجتهاد که پویایی در ذات سنت او باشد این را پیشبینی نمیکردند چون به حوزه رسمی نگاه میکردند و میدیدند که یک چنین بخاری از آنها بر نمیآید. اینها را که از قبل میشناسیم حساب اینها دستمان است ولی حساب یک کسی مثل خمینی بیاید و یک مرتبه کاسه و کوزه اینها را بهم بریزد این را نمیدانستند. همین کاری که رهبری راجع به مسائل مختلف کرد هر کدام، هر کس با هر جریانی که آمد میدان داد گفت بسمالله بیا جلو، رأی هم بگیر، سر کار هم بیا، حرفهایت را هم بزن، کارهایت را هم بکن ولی اصلش را ما نمیگذاریم ببری، اصل این یعنی ولایت فقیه با کمک مردم کنترل میکند این وسط شما بیا امتحاناتتان را بدهید بسمالله بیایید و بروید. سر همه مسائل افکار عمومی را رشد بدهیم که خودشان متوجه بشوند که تحمیلی نیست. مثل همین مسئله آخر مذاکرات هستهای که یک عده از اول میدانستند الآن هم میدانندکه به جایی نمیرسد ولی باید این امتحان بشود که آنهایی که وسوسه میشوند و وسوسه میکنند و دچار توهم هستند از توهم بیرون بیایند اینها را بشناسند که اینها چطور جانورانی هستند. طبق این مبنا مذهب وقتی ایدئولوژیک میشود یک میدان مغناطیسی یک کاریزمای مذهبی ایجاد میشود و تفکر انتقادی انسان زیر سؤال میرود و روانشناسی تودهها دچار لجام گسیختگی میشود جامعه به لحاظ منافع طبقاتی گروههای مختلف وارد این قضایا میشوند و بعد گرفتار میشوند همه اینها مبتنی بر تعریف غربی و تعریف مادی هم از مذهب و هم از ایدئولوژی است. ایدئولوژی را چطور تعریف میکنند؟ دینی که به قول اینها بنیادگرا شده، بنیادگرایانه عمل میکند مبتنی بر ایدئولوژی مذهبی سیاسی است تعریف این ایدئولوژی چیست؟ نظامی است از عقاید و بعد به لحاظ جامعهشناختی مربوط به گروهبندی اجتماعی یا یک گروه بندی اقتصادی یا یک قشربندی قومی و یک گروهبندی اجتماعی مبتنی بر منفعت، منفعتگرایانه بستری برای کار ایدئولوژی است و بطور یکجانبه منافع نه صددرصد آگاهانه بلکه کم و بیش آگاهانه آن گروه و قشر را جهت میدهد و مشخصه ایدئولوژی مقاومت در برابر تحول است، مقاومت در برابر انحلال کلیتهاست. چون ایدئولوژیها کلگرا هستند و راجع به جزئیات مسئله نگاه انتقادی را نمیپذیرند اصلاً میگوید در جزئیات بحث نکن، دربستی است! یا کل آن را قبول دارید یا ندارید. این مشخصه ایدئولوژیهای مادی و غربی است همینطور هم هست و همینطور دین غربی. مسیحیت و دینی که در غرب مطرح بود همینطور بود میگوید در کل، دربست از یک کنار بردار و بپذیر، جدا نکن، سوا نکن روی جزئیات آن بحث نکن. یا قبول داری یا قبول نداری اگر مسیحیت را قبول داری باید با تثلیث و تصلیب و همه اینها بپذیری. نه سؤال کن نه بحث کن هیچی. اگر هم قبول نداری بگو قبول ندارم. ایدئولوژی هم همین کار را میکند مارکسیزم به عنوان ایدئولوژی، فاشیزم و لیبرالیزم هم همین کار را میکند او هم میگوید باید دربست قبول کنی، جبر تاریخ و جبر اقتصاد و جبر جنسیت را، همه را با هم یا میپذیری یا نمیپذیری. حالا درست این از آن جاهایی است که اسلام بخصوص اسلام اهل بیت(ع) بر مفهوم اجتهاد، انتقاد و نقدپذیری، شورا و مشورتپذیری، خطر استبداد رأی، خطر جمود تأکید دارد بدون خروج از اصول، چون دوتا خطر تهدید میکند اینهایی که ادعا میکنند ما نسخه اجتماعی برای جامعه و حکومت داریم یکی خطر تاریخزدگی است یعنی همه چیز آن به کلی و دائم متحول و تاریخی باشد هیچ مفهم فراتاریخی و غیر تاریخی یعنی مفهوم ثابتی در آن نباشد همه چیز مدام در تحول باشد. یک خطر هم از آن طرف جمود ناتاریخیگری است به تعبیر اینها که چیزی که اساساً در همه موارد به همه سؤالها یک جواب میدهد و اصلاً به تاریخ و تحولات اجتماعی کاری ندارد این چطوری میخواهد جامعه بشری را در شرایط مختلف رهبری کند؟ مگر میشود برای دهتا بیماری مختلف برای هر دهتایش یک نسخه داد؟ لذا دوتا پرتگاه هست یکی پرتگاهی که ایدئولوژیها در دایره تحول دائمی در همه ابعاد بیفتند که آن وقت اساساً به چه معنا شما یک مکتب هستید؟ اگر همه حرفهایتان در همه حوزهها دائم در حال تغییر است اصلاً به چه دلیل این مکتب همان مکتب 1400 سال پیش است؟ فقط اسمش آن است و یک اشتراک لفظی است. اگر از آن طرف بگویید که همه اینها ناتاریخی است و با مشکل جمود و تحجر چه کار میکنید؟ چطور بشر دارد تغییر میکند و تو داری راجع به بشر نسخه میدهی ولی نسخه تو تغییر نمیکند؟ مثل بعضی از اینها هستند که هرکس پیششان میرود چهارتا چیز میگوید میگوید همینها را بخور! این را دم کن بخور، باز او میگوید آن که اسهال دارد همین را میگویی و آن کس که معدهاش جمع شده باز همینها را میگویی؟!
پس این تصور که مذهب و دینی باشد و روحانیتی باشد که در عمل کاری ندارم ولی به لحاظ تئوریک روی کاغذ این ترکیب ثابت و متحرک را در مقوله نظامسازی طوری شکل میدهد که گرفتار ایدئولوژی به مفهوم مادی و به مفهوم تبلور نظری شکلی از آگاهی کاذب قرار نگیرد و با تغییر و تحولات و به هر شکلی از دیالکتیک به تعبیر اینها بتواند پیش برود و تطبیق بدهد و آنها را تغییر بدهد نه این که صرفاً خودش را تطبیق بدهد.
نکته دوم این است که در اسطورههای سیاسی قرن بیستم حتی آنهایی که در غرب یک مقداری با ایدئولوژی انتقادی برخورد کردند صورتهای فروکاسته ایدئولوژی که با ابزارشدگی عقل، توجه دارد که عقل را در مفاهیم ایدئولوژیک دخالت بدهد مثل مکتب فرانفکورت و امثال هورتهایکم و آدِرنو، آنها در این 40- 50 سال اخیر یک بحثی کردند در حوزه دیالکتیک روشنگری که میگویند چطوری اساطیر تبدیل به عقل میشوند و اسم آن را عقل میگذارید و چطور عقل، ارجاع داده میشود به اساطیر و مبنای اساطیری دارد و بر این اساس، آمدند تفکر ایدئولوژیک را در زمینه مذهب را نقد کردند و این تعبیر ایدئولوژیزده کردن سنت و مذهب در این رابطه مطرح شد. با لحن دلسوزانه میگویند اینهایی که مذهب را سیاسی کردند در واقع مذهب را به ایدئولوژی تبدیل میکنند اینها از مذهب هتک تقدس میکنند! مذهب تا وقتی که در حاشیه است و روی طاقچه است در حد زیارت و توسل و شفاعت و نماز جماعت و هیئت و سینهزنی است مقدس است، همه قبول دارند شاه هم حرم میرود، یزید و معاویه هم حج میروند همه چیز محترم است. بعضیها میگویند که آخوندها تا قبل از انقلاب محترم بودند بعد که امام(ره) آمد و سیاسی شدند و علیه شاه و صدام بودند بیاحترام شدند! کدام احترام؟ آن احترام به آخوند در آن دوره از قبیل احترام به اشیاء و جمادات بود یک موجود بیخاصیت بود که کنار نشسته و هر کس هم از کنارش رد میشود کارهای خودش را میکند بعد میگوید دعا بفرمایید! یک کسی آنجا گذاشتند که فقط دعا بفرماید! نگاه شیعی به آخوند یک موجودی نیست که دعا بفرماید همه، کارهایشان را بکنند خودش یک گوشه بنشیند و بگوید شما دعا بفرمایید. آقای مطهری میگوید من یک عادت بدی دارم تسبیح دستم میگیرم با آن بازی میکنم توی خیابان دارم میروم تا یک کسی یک آخوند را میبیند تنها چیزی که به ذهنش میرسد تازه متدینهایش وگرنه بقیه که محل نمیگذارند یا متلک میگویند. میگوید متدینهایش یا میگوید دعا بفرمایید یا میبینند تسبیح دست من است میگویند استخاره بفرمایید! خب این فلسفه وجودی آخوند دعا بفرمایید و استخاره بفرمایید است و نماز بفرمایید! که نمازجماعت یک شغلی بشود، نمازجماعت شغل باشد از کجای فقه شیعه آمده؟ اینها میگویند تا اینطوری است این قداست شرعی دارد و مقدس و محترم است تا وقتی که فقط روحانیت دعا بفرماید استخاره بفرماید و نماز بفرماید این مقدس است. از وقتی که قرار شد این آخوند بیاید حرف انبیاء را بزند و به تعبیر امام(ره) لباس جندی بپوشد مثل امیرالمؤمنین(ع) که میگفتند خلاف مروت است امام(ره) میگفت این چطور خلاف مروتی است که امیرالمؤمنین(ع) و پیامبر اکرم(ص) این کارها را میکردند این تعریف مروت هم انگار تغییر کرد که آخوند نمونه آخوندی است که کمتر بفهمد، بیعرضهتر باشد لخ لخ کند راه برود. امام میگفت که اینها میگویند آخوندی خوب است که کمتر بفهمد و راحت بشود سر او را کلاه گذاشت این مقدس و محترم است! طبق تعریف اینها آخوند مقدس، اسطوره، قداست، آخوندی است که هوش اجتماعی سیاسی ندارد، شجاع نیست، در صحنه نیست میگویند که اساطیر مذهبی یک سرمایه اجتماعی هستند نباید این سرمایه را بر سر زمان به سودا گذاشت و معامله کرد این اساطیر را به اقتصاد، به سیاست، خانواده، زندگی آلوده نکنید، در حالی که اصلاً شریعت حلقه وصل آسمان و زمین است. اگر عرفان باشد، شریعت نباشد عرفان در فضا معلّق است. البته شریعت اجتهادی، شریعت با رعایت اخلاق. شریعت نردبان به سمت عرفان بشود یعنی عرفان را میآید زمینی میکند و میگوید در زمین، روش عرفانی زیستن تبدیل ماده به معنا اینگونه است. لذا اینها با دین منهای شریعت خیلی سازگار هستند. یکی دین منهای معرفت که در بُعد دوم و مسئله دوم است که به آن اشاره خواهم کرد یکی هم دین منهای شریعت که به سیاست و اقتصاد و جامعه کاری نداشته باشد. از مقدسات مذهبی، اساطیر سیاسی میسازند در واقع از مذهب اسطورهزدایی میکنند چون ارزش مذهب به اسطوره بودن آن است. مبهم بودن آن، از پس ابرها، یک قلمبه نور، به این است. میآیند مذهب را در امور این جهانی خرج میکنند کاری که شیعه با کربلا کرد. کربلا قبلاً یک معنای دیگری داشت امام حسین(ع) یک مسیحی بود که هیچ برنامه و هدف اجتماعی و سیاسی و قسط و امر به معروف و نهی از منکر، عدالت اجتماعی و تشکیل حکومت اصلاً در برنامهاش نبوده و فقط به هدف شهادت آمده است! شهادت برای شهادت. شهادت برای شفاعت! یک وقت میگویی شهید و امام حسین(ع) شفاعت میکنند این درست است یک وقت میگوییم امام حسین(ع) به کربلا رفته و شهادت برای شفاعت اتفاق افتاده است! یعنی هدف کل این پروژه، پیدا شدن شفیع برای امت است. این نگاه مسیحی به مسئله کربلاست. مسیحیان راجع به حضرت مسیح همین را میگویند. به زمین آمد، به صلیب رفت تا شفیع ما بشود و بار گناهان ما را به دوش بکشد، اینها میگویند این حسین قبلاً این حسین بوده است حسین ماقبل اسلامی این حسین بود که مقدس بود، اساطیری بود و همه برای او اشک میریختند حتی خود یزید! چنان که اولین مجلس روضه اباعبدالله را یزید گرفته است. اولین مجلس رسمی و اولین هیئت رسمی اباعبدالله هیئت دیوانگان یزیدی است! مفهوم شهید را سیاسی کردند مثل آخوند سکولار که همینطور به مسئله نگاه میکند. این که میگویید به هر قیمت و به هر شکل برو قمه بزن! خود قمهزنی از روح کربلا واجبتر است شکل آن، اینها همین نگاه است اینها چه فرقی میکند؟ هیئت مذهبی و سینهزنی سکولار که میگوید من برای امام حسین(ع) سینه میزنم اما با عدالت اجتماعی و قسط و اجرای شریعت الهی و رشد بشر و عزت و استقلال و تربیت و عدالت کاری ندارم ما فقط سینه میزنیم! این میشود هیئت مذهبی سکولار. آش نذری، سینهزنی، زیارت پیاده فقط به قصد مسئله شفاعت و نجات خودم در آخرت. آخوندی هم که اینطوری منبر میرود اینها قبولش دارند چون ایدئولوژیزده نیست اما از این منظر – ببینید من عین عبارت آن را بخوانم – میگوید کربلا مبنای اساطیری داشت. مفهوم شهید در انگارهی امام حسین که در صحرای کربلا جنگید و در محرم 61 شهید شد تجلی پیدا میکند. قبلاً روی منبرها، همیشه در بحثها در هیئتها، فقط از زاویه عاطفی و تمثیلی به فاجعه کربلا نگاه میشد اما در تعبیرهای جدید از این درام حماسی یک جنبه تاریخی و ناظر به زندگی اجتماعی هم استخراج کردند یعنی یک برنامه و یک مانیفستی هم برای حکومت و سیاست از آن خواستند دربیاورند دیگر از این به بعد که سیاسی میشود دیگر حسینبنعلی چهره اسطورهای نیست و قداستزدایی شد و دیگر نامقدس شد چون آمد وارد دنیا شد و دنیوی شد و مادی شد چون از نظر اینها هر نوع تلاش اجتماعی سیاسی دیگر دنیوی و مادی است. دیگر آن نمونه مجسم شهید مقدس نیست که با ریخته شدن ناحق خون او به دست اشقیاء ما را رستگار کرد. شفیع ما شد دیگر آن حسین نیست بلکه این حسین یک شخصیت تاریخی است بخاطر آرمان سیاسی اجتماعی میمیرد، زمان در نگاه اسطورهای حلقوی بود یعنی تمثیلی اسطورهای بود اما زمان در مبارزات سیاسی دیگر زمان خطی است مثل همه پدیدههای تاریخی دیگر این هم یک جزء دیگر از تاریخ. راه حل چیست؟ راه حل این است که ما تلاش کنیم اتفاقی که در غرب افتاد در جهان اسلام و شیعه بیفتد و اینها در قرون وسطای خودشان دارند به سر میبرند ما باید بتوانیم اینها را سریع از این مرحله عبور بدهیم و وارد دوران مابعد قرون وسطایشان بشوند بالغ بشوند، اولاً روحانیت شیعه حدود خودش را بفهمد چون روحانیت شیعه حد خودش را نمیشناسد بفهمند که حدشان تا کجاست که تو باید برای قشر اقلیت متدین مناسکی که به رساله رجوع میکند احکام عبادی فردی بگویی، برای بقیه هم کاملاً متواضعانه و در حاشیه بدون هیچ رکنگویی فقط مواعظ کلی اخلاقی بگویی نهایتاً با لحن این پاپسرانسیسم. این پاپ اخیر را دیدید که یک ماه پیش چه گفت؟ این اولین پاپ در تاریخ است که اینقدر صریح حرف میزند گفت که اصلاً جهنم دروغ است اصلاً وجود ندارد یک اسطوره است فقط بهشت است و قضیه آدم و حوا هم یک اسطوره بوده، واقعیت نداشته، بحث صرفاً رمزی است، واقعیت ندارد حالا این رمزی بودن را بعضی از مفسرین هم گفتهاند اما نه به این معنا که دروغ است. بعد گفت فقط عشق! گفت ما از این به بعد دیگر نهی از منکر نداریم، امر به معروف هم امر نداریم، اصلاً منکری نیست ما اعلام میکنیم همجنسبازان، لیبرالیستها و کمونیستها همه را دوست داریم و به حول و قوه الهی همه با هم به بهشت میرویم! ما در آفریقا و در کنیا دانشگاه کاتولیک شرق آفریقا به مسئول دپارتمان آن گفتم تو حضرت عباسی تو خودت حاضری در همچین بهشتی بروی که همه هم آنجا هستند؟! جای خطرناکی است! گفتم ما که چنین بهشتی نمیآییم همان جهنم بهتر است بعد گفتم این حرفها چیست که پاپتان میگوید؟! یکیشان گفت که میخواهد تفسیر مدرن از مسیحیت بگوید جوانها را جذب کند و مخالفین را جذب کند. آن یکی دیگرشان که خیلی منصفتر بود خندید گفت آقا پاپ ما دارد چرت و پرت میگوید. در ضمن این را به شما بگویم در اتاق این دومی دیدم که عکس کعبه است. کشیش مسیحی، استاد دپارتمان کلام و الهیات در دانشگاه کاتولیک شرق آفریقا که بزرگترین دانشگاه کاتولیک آفریقاست که پاپ قبلی که به آفریقا رفت در این دانشگاه سخنرانی کرد. گفتم این عکس کعبه را چرا روی دیوار زدی؟ گفت من هر وقت به این تصویر نگاه میکنم آرامش پیدا میکنم و از خداوند خواستهام که موقعی که دارم میمیرم چششم به این عکس باشد. بعد گفت یک آرزویم این است که بروم اینجا را از نزدیک بروم میلیونها آدم میروند من نمیتوانم بروم. همینجا من این را عرض کنم بین غیر مسلمانان من از مذاهب و ادیان مختلف آدم زیاد دیدم که همین قرآن و همین روایات پیامبر(ص) و اهل بیت(ص) را، البته مناسب با شأن و مسئله خودشان و مناسب با ذهن و سؤالاتشان اگر گزینش بشود نه همینجوری از کنار، دیدم که اینها چطوری خضوع کردند؟ ما با یک مکتبی روبرو هستیم که واقعاً ذات آن جهانی است اگر درست مطرح بشود اینجا ما از تهاجم فرهنگی و انفعال برسیم.
حالا ببینید این تعبیری که در غرب ارزشهای مذهبی پیش پا افتاده از صحنه رفت و مذهب را از فضای عمومی کنار بکشیم همانطور که در غرب شده و تاریخ لائیسته، واپس کشیدن مذهب است به سمت مرزهای عقب نشسته شده، مذهب و آخوند برود جای خودش. البته اینها یک تجربه تلخ تاریخی هم داشتند و آن این که روحانیت مسیحی میگفت دین از سیاست جداست، میگفت حتی ازدواج انسان را از خدا دور میکند، مادیتان میکند، معنای محض باشیم. این حرفها را میزد. یعنی سه پنجم زمینهای اروپا برای روحانیون بود! بهترین سواحل دریاها برای همین کشیشها بود که میگفتند مردم معنوی باشید! نصف طلاهایی که در خانههای کشیشها و کاردینالها بود، نوکرهایشان، امکاناتشان، باغهایشان.
ببینید غرب یک تجربه تلخ اینطوری هم دارند دیدند کسانی آمدند از اخلاق و معنویت اولاً نامعقول حرف میزنند و میگویند اولاً ازدواج نکن، از حقوق حرف نمیزنند از عدالت چیزی نمیگوید، قسط. برای تعلیم و تربیت چیزهای واضحی ندارد اما تندترین موعظهها را میکند. در عمل هم مادیترین آدمها بودند این دوتا که جمع شد این مشکل تئوریک در حوزه معرفت دینی که با عقل قابل جمع نیست عقل در برابر معرفت دینی تعریف شد، عقل سکولار تعریف شد، و از این طرف، نقل معتبری هم که نبود، در عمل هم، این سه – چهارتا تعبیری قرآن درباره رهبان میفرماید، یک جا تعبیر مثبت راجع به آنهایی که واقعاً اهل معنا بودند که «...مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَ رُهْباناً» (مائده/ 82)؛ راجع به آنهایی که اهل تقوا و ریاضت بودند و سر حرفهایشان بودند در سوامع و بیع مشغل عبادت و ذکر بودند که قرآن آنها را تجلیل میکند. اما دو – سهجا راجع به احبار و رهبان و این کشیشهای مسیحی و خاخام یهودی دارد حرف میزند. شما ملاحظه فرمودید اشکالاتی که قرآن به اینها میگیرد چه چیزهایی است؟ یک جا میفرماید: «یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ...» (بقره/ 79)؛ حرفهای خودشان را جفنگیات مینوشتند بعد میگفتند اینها حرفهای دین است و از طرف خداست! این مشکلات نظریشان. در عمل هم «أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ» (مائده/ 42)؛ به اسم مذهب و با توجیه مذهبی، فساد مالی، رشوهخواری، رباخواری و دینفروشی میکردند. خب قرآن این دوتا را به عنوان نقطه ضعف روحانیت مسیحی – یهودی ذکر میکند و میگوید الهیات و دین به لحاظ معرفت دینی و معرفت مندرآوردی، بعضیهایش حرف خدا نبود. در عمل هم فساد مالی، زندگیهای کثیف، این دوتا باعث شد اروپا بیدین شد. این دوتا الحاد و سکولاریزم را در اروپا تقویت کرد. قرآن رمز آن را فرموده است. آن وقت میگویند راه حل این که بشر از مذهب نجات پیدا کند و صدمات مذهب را نخورد ولی از منافع مذهب استفاده کند، منافع مذهب همین است که به همدیگر صدمه نزنیم، جامعه آرامتری باشد، ضررهایش این است که مدام ارزشگذاری کرد بگوید چه معروف؟ چه منکر؟ چه حق است؟ چه باطل است؟ من درست میگویم تو غلط میگویی! تکفیر و درگیری. نه. این دوتا با همدیگر جمع بشود. نتیجه آن چه شده است؟ نتیجهاش این شده که کلیساهای همجنسبازان را دارید و پاپ میگوید که ما و همجنسبازان و کمونیستها و لیبرالها همه با هم دوست هستیم، همه با هم برادریم، همه با هم انشاءالله بهشت میرویم! اینها به اینجا رسیدند. این مذهب قابل قبول است. مذهبی که در حوزه معرفت هیچ داوری راجع به حق و باطل نکند، در حوزه عمل و جامعهسازی و تمدنسازی هم دخالت نکند و بگوید چه چیزی عدل است و چه ظلم است؟ در این دوتا قضیه یعنی معرفت و شریعت، ادعاهایش را کنار بگذارد فقط وجه معنویت و اخلاق، منتهی اخلاق و معنویت کاملاً شخصی که رو به همه چیز باز است. نه در درون جهاد با نفس دارد نه جهاد با ظلم در بیرون دارد. ببینید این دینی است که پذیرفته میشود و خیلی هم طرفدار دارد. دینی که با همه چیز سازگار است، لبخند زدن به همه چیز حتی ظلم، به حسین و یزید لبخند بزن! معنوی باش. میگوید اگر بشود کاری کرد که مذهب و روحانیت از فضای عمومی کنار بکشد یا در فضای عمومی اگر هست طوری باشد که آبروی او برود و یک تصویر افراطی خشن ظالمانه فاسدی از روحانیت به این معنا که دوتا خصوصیت دارد یک) بیسواد است. در عین حال که راجع به همه چیز اظهار نظر میکند سوادی ندارد ولی راجع به همه چیز حرف میزند. دو) فاسد است. موعظه میکند از تقوا و آخرت میگوید ولی فاسد است هم به لحاظ اخلاقی فاسد است و هم به لحاظ اقتصادی دستش آلوده است. این دوتا تصویری بود که کشیش و روحانیت و مسیح در غرب نشان دادند. اینها میگویند اگر بشود روحانیت و مذهب، این دوتا چهره به جامعه القاء بشود که روحانیت اسلام و شیعه هم همینطور است اولاً اینها حرفهایی میزنند که نه دلیل عقلی است حتی دین هم نگفته از خودشان درمیآورند «یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» هر چه بتواند میبافد! دوم این که «أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ». اینها آدمهای صالح و سالمی نیستند به شما اینطوری میگویند اینها کار دیگری میکنند. اینها مخصوص کشیشهای قرون وسطا نبوده، همهشان اینها همینطور هستند هرجا دین و مذهب و ایدئولوژی میشود و به صحنه حکومت و سیاست میآید همین میشود. بعد چه کار کنیم؟ مثل کمونیستها بگوییم همهشان را اعدام کنیم و حفظ کنیم و قرآنها را بسوزانیم و کشیشها و آخوندها را کلاً محو کنیم؟ کلیساها و مساجد را اسطبل و طویله و انبار کنیم؟ میگوید نه، کارکردشان را عوض کنیم!
در حوزه نظر، بگوییم دین، معرفت نیست. از معرفت دینی حرف نزنید. معرفت فقط با عقل و تجربه است و ربطی به وحی ندارد. در حوزه زندگی اجتماعی هم بگوییم این مذهبی که میآیید سیاسیاش میکنید و میگویید مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل و مرگ بر ظالم، دارید از مذهب قداستزدایی میکنید. مذهب را دارید مادی میکنید و به مسائل روزمره آلوده میکنید یعنی آن تصویری که از کربلا و علی و پیامبر ارائه دادید. تاریخ لائیسته و غیر دینی شدن، واپس کشیدن مذهب است به سوی جایگاه واقعی خودش همان حرفی که در زندان سال 43 به امام(ره) گفتند شما برو کار آخوندیات را بکن مسئلهات را بگو سیاست پدرسوختگی است بگذار برای ما که امام(ره) گفت آن سیاستی که پدرسوختگی است برای شما. آن سیاستی که من برای آن آمدم سیره جدم رسولالله(ص) و امیرالمؤمنین(ع) و کار انبیاء است. عین این حرف را بختیار گفت. یادتان هست وقتی امام داشت از پاریس میآمد بختیار گفت اگر آقای خمینی میخواهند قم بروند یک واتیکانی قم باشد قدمشان روی چشم محترم است آن گوشه بنشینند موعظه کنند دخالت نکنند! حکومت دوگانه درست نکنند اما اگر ایشان میخواهند بیایند نخستوزیر بشوند، او به خیالش امام به نخستوزیری قانع است، اگر ایشان میخواهند بیایند به جای من نخستوزیر بشوند یا دوتا نخست وزیر داشته باشیم نه، برای شما متأسفم! امام گفت حالا من میآیم به تو میگویم میخواهم چه کار کنم!
میگوید این واپسکشی برای مذهب، ارزش آن مساوی خواهد بود با امکان ادامه حیات مذهب در درون قلمروهایی که از قبل با مفاهیم لائیک قدرت سروکار داشت. یعنی چه؟ یعنی اگر مذهب میخواهد بماند باید با تفکر لائیک و سکولار ازدواج کند و قیومیت آن را هم باید بپذیرد و تحت اشراف او باشد! اگر میخواهید بمانید جایتان آن گوشه است! تو الآن میگویی ولایت فقیه و حکومت اسلامی جهانی، هستههای حزبالله در جهان و عدالت جهانی و... ببینید میگوید باید به شیعه یاد داد که اگر مذهب میخواهد بماند باید مثل بقیه مذاهب باشد. تاریخ مذهب و تاریخ سازشهای طولانی است. مذهب قدرت شیفته، فقط به یک قیمت میتواند در قدرت سهم داشته باشد. قیمت جامعهشناختی کردن احکام مذهبی این است. نه این که جامعهساز بودن احکام مذهبی. به عنوان یک مقوله عادی اجتماعی مثل بقیه مقولات از منظر جامعهشناسی نگاه کنید بله، یکی از آنها هم دینداری است. همه نهادهای اجتماعی هستند. دیدید میگویند نهادهای اجتماعی، نهاد خانواده، نهاد حکومت، نهاد تعلیم و تربیت، نهاد مذهب. یعنی مذهب مثل ساختمان کلیسا است. تعلیم و تربیت یک چیز است، سیاست، اقتصاد، همه اینها یک چیز است، مدیریت یک چیز است، حقوق بشر یک چیز است، نهادهای حقوقی یک چیز است کنار اینها نهاد مذهب. نهاد مذهب درست طبق این تعریف است. بعد این باید خودش را با بقیه تطبیق بدهد نه این که نهادها به دو روش میتوانند اداره بشوند یا دینی یا غیر دینی، یا توحیدی یا غیر توحیدی. این تعریف را نمیپذیرد. میگوید چون نمیپذیرد این به بهای تقدسزدایی و اسطورهزدایی از دین تمام میشود تمام ارزش دین به زبان دین است که صرفاً زبان نمادین است و اگر شما اسطورهزدایی کردی این زبان نمادین محو میشود و دیگر دین بیفایده است و دیگر کسی دنبال آن راه نمیافتد. مردم تا وقتی دنبال دین هستند که معنی حرفهایش را نمیفهمند. این را یک کشیش پروتستان به خود من گفت. در ژنو این بحثهای حقوق بشری بود یک جلسهای بود ما آنجا رفتیم بعد رفتیم کلیسا گفت که تا وقتی که انجیل به زبان لاتین بود مردم معنیاش را نمیفهمیدند بیشتر کلیسا میآمدند از وقتی که به زبانهای محلی ترجمه شد یعنی همین کتاب مقدس به زبان مردم اینجا ترجمه شد خودشان رفتند خواندند دیگر کلیسا نمیآیند! این خیلی چیز جالبی است. یعنی تا وقتی که اسطوره است معنیاش را نمیفهمی این میتواند مقدس باشد جنبه معرفتی پیدا نکند تا وقتی جنبه معیشتی و تمدنسازی و عدالت اقتصادی و قسط هم نباشد در حاشیه باشد باز هم مقدس است چون باز هم اسطوره است اما همین که از همین دوتا مرز عبور کرد این مشکل پیش میآید.
سؤال: پس چرا میگوییم در خود غرب هم بازگشت به معنویت و دین ایجاد شده است؟ پاسخ میدهند که بازگشت به معنویت است نه دین به آن مفهومی که قبلاً بوده است. به این معنا تا حدی هم درست میگویند. حالا فرقی میگذارند بین شریعت و معنویت، بین دین و معنویت، حتی بین دین و ایمان، آن چیزی که برای بشر مفید است ایمان است آن چیزی که مضر است دین است. چون دین عقاید کلامی دارد مدام حق و باطل میکند و در عمل هم واجب و حرام دارد کلیشه میسازد، کلیشههای ذهنی و کلیشههای عملی. اما معنویت و ایمان نه. آزادی و حریّت است. نه به تو میگوید چه گزارهای درست و غلط است و نه به تو میگوید چه عملی واجب و حرام است. معنویت آزاد است. معنویت و مدرنیته میگوید من خدا و آخرت و این حرفها چرند است قبول ندارم اما به این چرندیات محتاج هستیم. اعتقاد به این دروغها مفید است گذاشتیم کنار بعدش چی؟ حالا چطوری در این جهان تاریک بیخدا چطوری میشود زندگی کرد؟ اصلاً بعدش دیگر میتوانیم زندگی کنیم میشود آن را تحمل کرد؟ نگاه به اصطلاح معنوی توأم با شکاکیت و حتی الحاد، یعنی فواید دین در ضمن الحاد معرفتی! منکر خدا اما موافق ایمان به خدا. منکر حقانیت دین، اما موافق با فواید دینداری، معنویت پیش از تاریخ روح، فارغ از تبلور در این یا آن تبلور مذهبی بود به شریعت کاری نداشت. معنویت مطلق. آن معنویت چه کار میکند؟ دلهرههای متافیزیک انسان را، انسان یکسری دلهرههای متافیزیک دارد همینطور الکی، بخاطر جهلش، بخاطر عجزش، بخاطر ترسش، بخاطر بنبستهای زندگیاش، یکسری دلهرههای متافیزیک دارد ما نمیدانیم چرا ولی بالاخره این هست، همانطور که بدنتان یک خصوصیاتی دارد ذهنتان هم یک خصوصیاتی دارد و همینطور الکی میترسد و مدام میخواهد فرض کند خدا هست، بهشت هست، جهنم هست، فرشته هست، جن هست، یک چیزهایی که اصلاً نیست دلش میخواهد خیال کند که هست! بعد میگوید ما با این بیماری بشر چه کار کنیم؟ مدام توی سر آن بزنیم و بگوییم به مسئله فکر نکن یا بنشینیم برایشان یکی یکی اثبات کنیم که اینها دروغ است، دلیلی بر وجود خدا و آخرت نیست؟ این دوتا زحمت بیخودی است! پس چه کار کنیم؟ بشر مدام مینشیند به مسئله مبدأ و مرگ و رستگاری فکر میکند. لازم نیست پاسخ ذهنی و نظری به اینها بدهید، پاسخ عینی بدهید. دقت کنید یعنی در واقع این اشکال نظری نیست بلکه مشکل عملی است. این خیلی مهم است. میگوید این اشکال ذهنی نیست که مدام برای آن پاسخ ذهنی میدهید و میخواهید برهان بیاورید این مشکل عینی است یک مشکل اقتصادی، اجتماعی، روانشناختی دارد و این مشکل، با اعتقاد به این حرفها دردش تسکین پیدا میکند مثل مواد مخدر است که شما یک دردی داری، درد علامت یک بیماری است خود درد که چیزی نیست که شما بخواهید درد را از بین ببرید بعد خیال کنید مشکل حل شد! ولی آرامبخش که میدهی شما بیماری را علاج نکردی بلکه درد را که آلارم و زنگ خطر بیماری است ساکتش کردی. مثل این که کسی ساعت کوک کرده برای نماز یا هر کاری از خواب بلند شود بعد ساعت را بزند بشکند! خب تو ساعت را خراب کردی با اصل مسئله که تو باید الآن آنجا باشی آن را چه کار میکنی؟ در این معنا زندگی یک مهلتی است از نظر دینداران بین هبوط و رستگاری، بین ازل و ابد. طبق تصور مذهبیها این دوران، دوران آزمایش است. بازگشت معنویت غرب جدید، میخواهد ساختهای عظیم تاریخی را که در این چند قرن اخیر مذهبزدایی کرد میخواهد همه اینها را کنار بگذارد یعنی این 400- 500 سال بعد از قرون مسیحی را ندیده بگیرد و همه اینها را حذف کند! خب اینها که به لحاظ تئوریک امکان ندارد. از آن طرف این بشر میخواهد عسرت وجودی خودش را شفا بدهد به راههای پیچ در پیچ و موازی متوسل میشود و سراغ مراقبه و مدیتیشن میرود و میگوید این فایده دین را قبول دارند ما نباید ضد دینی حرف بزنیم و عمل کنیم بلکه باید بگوییم جایگاه دین همین است که خودتان میگویید میآید مشکلات روحی و روانیتان را حل میکند و سیمای اجتماعی باشد اما حقانیت، مشروعیت، حقانیت در نظر، مشروعیت در عمل، اینها را کنار بگذارید اینها ربطی به دین ندارد. "فروید" صریحاً ملحد است حتی مذهب را به انواع عقدههای روانشناختی برمیگرداند اما در عین حال یک تعبیری دارد میگوید این فنون مراقبه مذهبی مثل داربست کمکی است روح انسان شل است، اینها که روح را به این معنا قبول ندارند میگوید شخصیت انسان، ذهن انسان شل است نمیتواند خودش سر پا بایستد به داربستهای کمکی احتیاج دارد که کنار آن بزنی. مذهب یکی از این داربستهاست. داربست آن بشری است الهی وجود ندارد یکی هم زبان اساطیر، یک زبان فراموش شده است میتوانیم اجازه بدهیم این احیاء بشود. همانطور که شاعرها شعر میگویند مذهبی هستند میگویند اساطیرشان را با زبان نمادین که در دوران مدرنیته زبان فراموش شده بوده ما آن را کنار گذاشتیم همه چیز فقط تجربی و مادی شد دوباره اعاده بشود در واقع اسم آن را به روانشناسی اعماق میگذارند برگردیم به پدیدارشناسی، به ساختگرایی و اینجور مباحث از این منظر.
اشاره به مفهوم تأویل. میگویند به جای انکار مذهب، شما ظرفیت تأویل مذهب را نظر کن! همه چیز را همه جور میشود تفسیر کرد! حتی متصلّبترین و سختترین بخش مذهب را. صریح انکار نکن و نگو همه اینها خرافات است چرا اینطوری برخورد میکنی؟ تفسیر دیگری از اینها ارائه بدهید. یک تفسیری که تهش دین منهای شریعت و منهای معرفت، دین در نظر علامت حقیقت نباشد که چه چیزی حق هست و چه چیزی باطل است در عمل هم، در سیاست و جامعه و حقوق بشر، منشأ و ملاک مشروعیت نباشد. پس حقانیت را کنار بگذارید، مشروعیت را کنار بگذارید، جدا از اینها، دین به عنوان زبان اساطیری که فراموش شده قابل اعاده است از عنصر تأویل استفاده کنیم چتر حساسیت را بازترش کنیم و از اقلیمهای دیگر معرفت به این طریق رمزگشایی کنیم. به این معنا دیگر معنویت یک امتیاز خواهد بود نه یک خطر. معنویت یک فرصت میشود نه یک تهدید و میتواند در خدمت نظام سرمایهداری هم باشد. آن چیزی که در غرب زنده شده این نوع معنویت است. این معنویت برای سرمایهداری و استکبار و استعمار خطری ندارد. میدانید الآن کلاپهای معنوی میگذارند. جلسات معنوی، مدیتیشن، مراقبه به اسم مسیحیت و بودیزم، حتی تصوف. اینها را میگذارند کمک هم میکنند. همین الآن چرا هالیوود که فقط به پول و سود میاندیشد و غالباً ایدئولوژی آن هم معلوم است ایدئولوژی صهیونیستها و یهودیها بر آنجا حاکم است کمپانیهای سرمایهداری صهیونیستی، شما دقت کردید در این دورههای اخیر چقدر فیلمهای به اصطلاح ظاهراً معنوی دارند میسازند؟ - نمیدانم اهل فیلم و فسق و فجور هستید یا نیستید – این فیلمهایی که در این دهههای اخیر، در این 10- 20 سال اخیر دارد ساخته میشود بسیاری از این فیلمها خیلی فرق میکند با فیلمهای 40- 50 سال پیش، حتی 30 سال پیش، یکی آمده شدیداً در حوزه مسائل معنوی اما معنویت شخصی پستمدرن با هر تفسیری از معنویت، مرز مالیخولیا و متافیزیک و ایمان و عقل را برداشته است. یکی آمده در حوزه شکستن سد زمان و مکان و اندازه و مسائل اساطیر، مرز اسطوره و واقعیت را برداشتن. حالا از یک جهتی خوب است چون بحث ظاهر و باطن عالم، از این دگمهای مادی ذهن جدا میشود اما از یک جهت به سمت نسبیتگرایی و شخصی دیدن همه چیز میرود نسبی کردن و فردی کردن معنویت و حقیقت بدون هیچ معیاری. الآن پرفروشترین فیلمهای غربی در دنیا حتی در جامعه خودمان ما بچهها و جوانها و همه بیشتر فیلمهایی که میبینند همین فیلمهاست خیلی فیلمهای آخر الزمانی دیدید که دارد تند تند تولید میشود. باطن عالم را دیدن، قبلاً در این سینماها طیالارض را مسخره میکردند الآن فیلمها را میبینید آدمهای معمولی طرف عرقخور و زناکار است و طیالارض میکند! یک معنویت به این شکل دارد از طرف همین جهان سرمایهداری برجسته میشود. چرا؟ به دو دلیل. 1) خود این حالت تخدیری پیدا میکند چه تخدیر با شراب و سکس، چه تخدیر با معنویت، معنویت قلابی. 2) لبه تیز معنویت را که به سمت مادیگرایی و ماتریالیزم سرمایهداری است برمیگرداند. در خدمتشان استخدام میشود. 3) که یک کم پیچیدهتر است مرز معجزه و شعبده را برمیدارند! یعنی معجزه مزه معجزه را در ذهنش ندارد. میگوید این که معجزه نیست همه میتوانند انجام بدهند! اعجاز، دیگر عاجز نیستند همه دارند این کار را میکنند. این هم جزو اهداف پنهانیشان است که معنویت و عرفان و اعجاز و نبوت دستمالی میشود. چند روز پیش یک فیلم دیدم راجع به نبوت بود ساحر و جادوگرانی که ورثه سحره زمان حضرت موسی(ع) بود چون اینها حضرت سلیمان را به عنوان پیامبر عقیده ندارند به عنوان جادوگر و از شاهان بنیاسرائیل به او کینسلیمان یا شاهسلیمان میگویند به عنوان شاه و اساطیر و جادوگری حضرت داود و حضرت سلیمان را قبول دارند نه پیامبر به این شکل که ما میگوییم. شما مفهوم نبوت را ببینید با مفهوم کهانت یکی میدانند. نبوت همان کهانت است. همان سحر است.
یکی از کارهایی که در این حوزه میشود معنویت را به این شکل بازسازی میکند اما در مناطق فرهنگی غیر غربی بخصوص جهان اسلام و بالاخص جهان شیعه، سهتا اتفاق است که همچنان مذهب را خطرناک نگه داشته است که باید این را علاج کرد. 1) مذهبزدایی در جهان اسلام یک روند درونزا نبوده است بیگانه است از بیرون تحمیل شده است و میگویند یک مقوله غربی است در حالی که در غرب درونزا بوده است. در غرب حذف مذهب از صحنه یک مقوله غربی بود از بیرون تحمیل نشد اما در کشورهای اسلامی از غرب دارد به طور تحمیل میشود این مشکل اصلی است که اینها در برابر مذهبزدایی و سکولاریزم مقاومت میکنند. 2) مذهب در جهان اسلام زندهتر و واقعیتر است و به هویتهای تمدنیشان وابستهتر است به آسانی دست از ادعاهایش برنمیدارد متصلبتر است تن به همزیستی با الحاد نمیدهد و همیشه اسلام دنبال توفق است و میخواهد مدام بقیه را مسلمان کند. نمیگویند ما یک حقی میگوییم شما هم یک حقی میگویید بالاخره با هم باشیم! میگویند ما حق هستیم شما هم آن حرفهایی از شما که با ما میخواند حق است و آنهایی که نمیخواند باطل است، ما میخواهیم دعوت کنیم شما را رستگار کنیم. میگوید با این دین نمیشود کار کرد. این خودش را مرکز عالم و همه کاره میداند. مشکل دوم ما در جهان اسلام این است که مسلمانها ایمان در جهان اسلام خیلی زنده و واقعی است در جهان مسیحی دین همیشه در حاشیه است. در جهان اسلام دین، متن زندگیشان است. من خودم این را چند نفر از پروفسورهای غربی شنیدم میگفت یکی از چیزهایی که برای من جالب است که ایران آمدم، میبینم مردم شما حتی مردم عادیتان راجع به همه چیز، در روز چندبار از خودشان سؤال میکنند که آیا این کار من با دین من میسازد یا نمیسازد؟ در حالی که در غرب، ممکن است در طول سال، در مسائل زندگی یک مسیحی این سؤال را از خودش دوبار هم نپرسد چون احساس میکند مذهب ربطی به اینها ندارد. پس ببینید خطر اول. در جهان اسلام مذهبزدایی درونزا و خودی نیست از بیرون دارد تحمیل میشود لذا مقاومت میکنند. 3) اسلام خیلی زنده است و به هویت این تمدنها چسبیده است اینها مدام خودشان را در همه کارها با مذهب چک میکنند، ازدواجشان را، مثلاً میخواهند ازدواج کنند میبینند ایام مناسب مذهبی کی هست تقویم را برای ازدواج نگاه میکنند. برای معامله. مذهب در زندگی اینها تنیده شده است. 4) اسلام، هژمونی میخواهد اسلام تابع نمیشود، اسلام میخواهد مطبوع باشد با ما کنار نمیآید. مذهب نتوانسته خودش را از فضای عمومی در جهان اسلام بیرون بکشد اما ضعیف شد و لذا در برابر امواج هجوم مدرنیته غربی صدمه خورد و زخمی شده است. این اسلامی که امروز میبینید اسلام زخمی شده است. این اسلام زیر حملات غرب زخمی شد هم به لحاظ عملی و هم به لحاظ نظری و اخلاقی آسیب دید و لذا سعی میکند دوباره فضاهای عمومی را اشغال کند دوباره آنها را مقدس کند. قداست را دوباره زنده کند لذا هویت قومی مسلمانان با مسلمانشان درآمیخته شده است اینها برای کرامت خودشان، یعنی کرامت خودشان را با مذهب گره زدهاند. هرجا اسم پیروزی اسلام میآید آنها آن را پیروزی خودشان میدانند و حسابشان را از دین جدا نمیکنند.
و بعد هم سؤال میکند که ممکن است کسی بگوید اسلام که از اول سیاسی بود، پیغمبری که از اول آمده حکومت تشکیل داده، رفته مدینه، قانون اساسی نوشته، نهادهای حکومتی ساخته، پیامبر، بعد خلفا، بعد امیرالمؤمنین، چطور میگویید که مذهب سیاسی نبوده، ایدئولوژیستها و بنیادگراها آن را سیاسیاش کردند؟ اینها میگویند که، چون میگویند یک فرقی بین مسیحیت و اسلام هست میگویند مسیحیت تمدن نساخت مسیحیت بعد از حضرت عیسی(ع)، دههها بعد از ایشان توسط کسانی که به اسم چیزهایی را نوشتند و گفتند رفت در قلب امپراطوری موجود روم هضم شد یعنی وسیلهای در خدمت امپراطوری موجود و تمدن موجود شد اما اسلام چه کار کرد؟ - این آخرین عبارتی که عرض میکنم دقت کنید – اسلام چه کار کرد؟ اولاً مشیت الهی بود که اسلام در یک جایی متولد شد که مثل تمدن روم و یونان آنجا نبود. دوم این که اسلام در تمدن موجود هضم و حل نشد خودش شالودهشکنی کرد و ساختار حاکم بر جزیرهالعرب را بهم ریخت تمدن جدیدی ساخت. بنابراین این دین با تمدنسازی و حکومت شروع شد. این فرق اسلام و مسیحیت است و فرق اسلام با هندوئیزم و بودیزم این است. میگویند اسلام همان 20- 30 سال اول بود بعدش که ربطی به این حرفها نداشت و مسئله خلافت امویها عملاً حاکمیت دمشق و بغداد بر جهان اسلام به نام اسلام بین دوتا قبیله بود. بعدش که معنویت و این حرفها نبود همین امپراطوری روم و ایران بود با ادبیات اسلامی. کتابی به نام «انقلاب مذهبی چیست؟» میگوید این حرکت با یک تناقض شروع شده است و ما اصلاً نمیفهمیم انقلاب مذهبی چیست. من نمیخواستم اسم ببرم که فکر نکنید... چون این حرف یک گفتمان حاکم در غرب است برای این نیست ولی اینجا این را نوشته است.
ببخشید وقت شریف شما را گرفتم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی