حیّ علی العمل ("بیعملان"، "مردان عمل" را توبیخ میکنند و گاه نصیحت)
سالگشت تیرباران فدائیان اسلام، شهید نواب صفوی و یاران _ ۱۴۰۱
بسمالله الرحمن الرحیم
عرض سلام خدمت خواهران عزیز و برادران مکرّم دارم.
همه ما که اینجا نشستیم مدیون فدائیان اسلام، مدیون مجاهد بزرگ تاریخساز شهید نواب صفوی هستیم. اگر آنها در آن عصر غربت و تنهایی حرف نمیزدند یا اگر فقط حرف میزدند و عمل نمیکردند معلوم نبود که این انقلاب 40 سال پیش تحقق پیدا میکرد و پیروز میشد و تا امروز آثار آن در جهان اسلام دهه به دهه و مؤثرتر و بیش از همیشه دیده شده است و تأثیرگذار باشد. نقل کردند یک وقتی یک آقایی به ایشان گفته که شما با این استعدادتان اگر همان نجف مانده بودید و درس و بحثهای رسمی را ادامه میدادید حتماً یکی از مراجع بزرگ میشدید و مقلّدان زیادی داشتید. خب میدانید این کاری که آسانتر است میکنند کاری که سختتر است داوطلب ندارد! شهید نواب میگوید که بله، ولی به اندازه کافی حرف زده شده است! عمل نشده! حالا یکی دیگر هم به آنهایی که بیان کردند و حرف زدند و احکام را گفتند اضافه بشود مشکلی حل نمیشود. مشکل این است که همه احکام را گفتند ولی هیچ کدام اجرا نمیشود! ما گرفتار بیعملی هستیم و تاریخ ما به مردان عمل نیاز دارد نه مردان عملی! چون خیلیها عملی بودند اهل عمل نبودند، عملی به لحاظ فکری و فرهنگی. هم در حوزه و هم در بین روشنفکران و هم در جامعه متدینین. من یکی دو نمونه از آنچه که شاید دوستان بخشی از آن را شنیده باشند در عین حال عرض کنم که نشان بدهد این مرد بزرگ نیاز بزرگ این عصر بود و در سنی و در شرایطی چیزهایی گفت که دهها سال بعد، دیگران، بزرگان و رهبران به ذهن و زبانشان آمد. آن موقع ایشان به عنوان یک آدم تندرو معرفی میشد. یک عده در حوزه میگفتند این سواد ندارد درس نخوانده، چند سال بیشتر که درس نخوانده. یک عده سیاسیون و به اصطلاح ملییون، ملینماها میگفتند اینها اصلاً سیاست نمیفهمند. آدمهای افراطی جوان خام، خط و ربط سیاسی و سازمان سیاسی، حزب حرفهای و این چیزها را نمیدانند! سالها قبل از این قضایا که قضیه نفت پیش بیاید ایشان یک جوان 20وچند ساله است یک سفری با شهید واحدی به مشهد میآیند. شاید هم شهید امامی، - الآن تردید کردم – فکر میکنید برای چه کاری آمده؟ سال 1326، کشور تحت اشغال است رضاخان چند سالی است که رفته است، چون زمانی که رضاخان تاجگذاری کرده نواب یک کودک دو – سه ساله است. آن زمان تازه ایشان به دنیا آمده، شهریور 1320 ایران اشغال شده، ارتش آمریکا و شوروی و انگلیس آمدند گرفتند فضا یک کمی به لحاظ سیاسی باز شده، ولی در واقع آزادی نیست هرج و مرج است. یک سفری ایشان مشهد آمده رفته به شهرهای مختلف تا مرز، بین ایلات و عشایر شیعه و سنی برای این که اینها را سازماندهی کند و یک ارتش ملی و یک نیروی بسیجی و یک میلیشیا ایجاد کند که بتوانند هم با اشغالگران اگر لازم شد و هم برای حکومتی که باید تشکیل بشود آماده کند. راجع به این قضیه من کمتر دیدم صحبت بکنند. حالا من عین آنچه که در بعضی از منابع دیدم خدمت شما عرض کنم. به لحاظ فرهنگی فضا دست کمونیستها، تودهایها، بهائیها و کسرویگری است و ایدئولوژی سلطنت که به اسم ایران باستان و ایران قبل از اسلام در حال اسلامستیزی است. کشور هرج و مرج است دست اشغال است. شاه را که آمریکاییها و انگلیسی به جای پدرش گذاشتند هنوز جوان است نه نفوذی دارد نه قدرتی دارد حتی نه روحیهای. همان سالهای اول، شاه خیلی شاه خوبی بود چون اصلاً مترسک بود هیچ کاره بود. نه حرفی میزد، نه کاری میکرد نه کسی به او کاری داشت آنجا گذاشته بودند که یک شاهی باشد! گاهی به او میگفتند و صحبت میکرد حرفهای قشنگ، هم به نفع مذهب و هم به نفع دموکراسی فقط حرف میزد. در واقع اشغالگران در کشور حاکم بودند ایشان آمده به چند شهر و منطقه رفته است. به نیشابور رفته، با چند جلسه در روستاها و مناطق نیشابور بیش از هزار نفر از سادات نیشابور با ایشان برای جهاد بیعت کردند. این قضیه برای سال 1326 است یعنی 6 سال قبل از کودتای 28 مرداد، هنوز اینها مسئله مجلس و دولت و مصدق نیست یعنی به قدرت نرسیدند ایشان 22 ساله هستند هزار نفر از سادات نیشابور برای جنگ مسلحانه و جهاد با کفار و حکومت جور با او بیعت میکنند. در مشهد میآید با سران هزاره ملاقات میکند. قوم هزاره که شیعیان خالصی هستند و یک بخشی از آنها در خراسان و مشهد هستند و اینجا به آنها خاوری میگفتند. اصل آنها در افغانستان است چون هرات و مشهد یکی بود اینها بعداً جدا شد هنوز هم هستند کسانی که بخشی از فامیلها در مشهد هستند و بعضیها در هرات هستند. قوم هزاره هم شیعیان محکم بودند و هم شجاع، همین الآن هم همینطور است. یعنی شما الآن در انقلاب این هزارهایها و خاوریها را دیدید که نقش اینها در مشهد در تظاهرات و انقلاب فداکاری میکردند بعد در جبهه چقدر شهید و بعد در همین قضیه دفاع از حرم که همین فاطمیون و غیر از آن، همه همینها هستند.
شهید نواب صفوی چون شجاع و فداکار بودند و در خراسان دو- سهتا اقدام کرده بودند و برای همین میخواهم این قضیه در مشهد گفته بشود یک اقدام سر قضیه مسجد گوهرشاد بوده، که مرحوم بهلول آن موقع حدود 20 سالش بود وقتی در مسجد گوهرشاد صحبت کرد و آن قضایا پیش آمد، نقل شده که بیش از صد نفر از همین هزاره، همینها ایشان را از توی حرم و مسجد گوهرشاد از حلقه محاصره نجاتش دادند و عبورش دادند. آن سربازها هم یک ماجرایی دارد. مرحوم حاجی عابدزاده، یعنی مرحوم پدر من رحمتالله میگفت مرحوم حاجی عابدزاده در مهدیه برای ما تعریف کرد که آن روزی که میخواستند مسجد گوهرشاد را قتل عام کنند ایشان سرباز بوده، عابدزاده سرباز بوده میگفت چند نفر مثل ما که متدین بودیم و نماز میخواندیم و به ما شیخ میگفتند ما را به حالت بازداشت جدا کردند و در یک اتاقی بردند و بعد بقیه را آوردند چندتا بهایی و یهودی و عرقخور بودند که اینها را مسئول بعضی از گروهها کردند ما نمیدانستیم برای چه کاری دارند اینها را میبرند اینها را که بردند آن شب چند ساعت بعد صدای تیراندازیها آمد من آن موقع در بازداشت بودم. ضمن این که مرحوم پدر من با شهید نواب از طریق مهدیه آشنا شد و نواب که مشهد آمده بود میهمان اینها بود که دو – سهتا خاطره مرحوم پدر من از ایشان داشت چون فرصت نیست از اینها عبور میکنم.
یکی نقش هزاره و خاوریهای مشهد در قضیه مسجد گوهرشاد بود. وقتی ایران اشغال شد اینها در شهریور 1320 قیام کردند، تربت جام و فریمان را از کنترل حکومت خارج کردند سمت مشهد آمدند که مشهد را هم از دست روسها و اشغالگران و انگلیس آزاد بکنند. چند فرسخی مشهد اینها سرکوب شدند و رئیس آن ایل هزاره آنجا کشته میشود. این سوابق در اینها هست. نواب صفوی میآید اینها را در مشهد و منطقه سازماندهی کند و برای جهاد آمادهشان کند. دوتا ایل هستند که رؤسای اینها با هم اختلافی بودند و اختلافشان تا حد دعوا که میخواستند با همدیگر زد و خورد میکردند رفته بود اولین کاری که شهید نواب میکند رؤسای این دو – سهتا ایل را جمع میکند و اینها را که مدتها با هم درگیر بودند آشتیشان میدهد که برای این کار آماده کند. جالب است ایشان سمت تربت جام میرود. چند سال قبل که آنجا (در فریمان و تربت جام) قیام شده، به آنجا میرود جلساتی با علما و مردم میگذارد. در تربت جام میرود رئیس و عالم اهل سنت آنها را جلسهای میگذارد – دقت کنید حرفهایی که الآن مد شده این حرفها آن موقع مطرح نبود- در تربت جام میرود با عالم بزرگ سنیها بحث وحدت شیعه و سنی را مطرح میکند و میگوید من بغداد بودم آنجا مؤتمر وحدت اسلامی بین شیعه و سنی برگزار کردیم. حالا شما ببینید یک جوان 22 ساله! چقدر روحش بزرگ است و افق دید او جهانی است چه چیزهایی را به آن سن میبیند. – میفرمایند اسم این عالم قاضی جلالالدین بوده – همه اینها را دارد متحد میکند و بعد آنجا تایباد دَم مرز میرود و میخواهد داخل افغانستان برود که بخشی از هزاره هم شیعیان رزمندهای که آنجا هستند اینها را هم با آنها هماهنگ و سازماندهیشان کند و برود یک سری هم به بهلول بزند که مرحوم بهلول از اینجا که رفت آنجا توی مناطق و روستاها میرفت و تبلیغ میکرد که همانجا هم او را گرفتند و 20- 30 سال زندان بود. نواب صفوی از روحیه بهلول خوشش میآمد چون او هم این حالت را داشت. از این سفر که ایشان برگشته، شما دقت کنید آمده در مشهد و اطراف مشهد 2 ماه مانده است. تا مرز رفته که به افغانستان برود که دیگر نگذاشتند. دارد وحدت شیعه و سنی را سازماندهی میکند، بازسازی هم از بین هزاره که نقل شده آنجا گفته اگر میگذاشتند ادامه بدهد شاید سه – چهار هزار رزمنده از همین خاوریهای مجاهد در مشهد و منطقه میتوانست بسازد و هزارتا از سادات نیشابور با او بیعت کردند. برای چه بیعت میکنند؟ معنی بیعت چیست؟ اتفاق دیگری که میافتد این است که وقتی ایشان از این سفر مشهد برمیگردد یک عکسی ایشان دارد که یک شمشیری حمایل خودش کرده که آن یراق سبزی دارد ایشان میآید و با شمشیر و حمایل سبز برمیگردد یعنی ایشان از آن موقع دارد آماده میشود. میگویند شمشیر ایشان هم هست.
متأسفانه فرصت نیست، من 6 مورد از سیره و زندگی ایشان علامت زدم که عرض کنم پاسخ 6تا تهمت و شبهه و دروغی است که در مورد ایشان گفتند.
نکته اول این که ایشان در ملت و ملیگرایی این است که ایشان نگران ایران نبوده! چون انگلیسیها و صهیونیستها و بهاییها ایجاد کرده بودند یک دوقطبی بین ایران و اسلام و رژیم پهلوی به این دامن میزد که اسلام یا ایران؟! متأسفانه همین فکر در میان مبارزینی که علیه شاه مبارزه میکردند البته نه مبارزات خیلی جدی و رادیکال بود. یعنی حتی شما میبینید مهندس بازرگان بعد از نخستوزیری و انقلاب که لانه جاسوسی را میگیرند و استعفا میدهد کتابی نوشت که آنجا میگوید فرق ما با آقای خمینی، این است که ایشان ایران را برای اسلام میخواهد ما اسلام را برای ایران میخواهیم! که خود این مغالطه است. ایران را برای اسلام میخواهد یعنی چی؟ اصلاً اسلام برای ایران عزت آورد و اسلام ایران را از استعمار و استبداد نجات داد. معنیاش این است که اینها میخواهند ایران را بخاطر اسلام از بین ببرند! در حالی که اسلام اگر نبود که این ایران همان ایران وابسته مفلوک قبل بود. اسلام ایران را احیاء کرد. البته ایران یعنی ملت ایران، آن بخشی که مجاهد و مؤمن بودند و هستند اینها سربازان اسلام بودند و اینها هم پرچم اسلام را بالا بردند. اسلام که برای خودش نیست، اسلام برای اسلام! اسلام برای انسان است. اسلام برای نجات ما آمده است. بعضیها میگویند اسلام برای انسان است یا انسان برای اسلام؟ این سؤال هم مغالطه است. اسلام نسخه پزشک است برای بیمار. نسخه برای بیمار است یا بیمار برای نسخه؟ معلوم است که نسخه برای بیمار است ولی بیمار بدون آن نسخه شفا پیدا نمیکند. حتماً اسلام برای انسان است اگر انسان نبود اسلام چیست؟ اما معنیاش این نیست که انسان بدون اسلام انسان بشود. اینها مغالطههایی هستند که میکردند خب ایشان در وصیتنامهاش نوشت که به راه خدا بپا خواستم دنیا در برابر حقایق اسلام قرار بگیرد و تسلیم بشود و مسلمین جهان را از جهل خودشان و شهوت حاکمانشان و ظلم استعمارگران نجات بدهیم این هدف ما بود. ما هدفمان تجلّی حقیقت انسان است ما یک هدف معنوی، عقلانی، انسانی داریم و نجات ایران در گروی این است. ایران آن موقع در چه وضعی بود که اینها آمدند؟ دوتا دیو انگلیس و روس قبل از آن آمده بودند بعد هم که آمریکاییها آمدند. خون ملت در شیشه بود. ایران، ایران فقیر، ایران ناامن، ایرای سراسر هرج و مرج و ایران ناامید بود. ایرانی که در اختیار پهلوی و غرب بود یک چنین ایرانی بود. ایران تحقیر شده، زمانی که نواب یک حرکتی را شروع کرده، مدتها از آن قرارداد سیاه 1319 گذشته که ایران را به یک مستعمره تحقیرشده بیچاره تبدیل میکرد. اصلاً امور داخلی ایران را ایرانیها اداره نمیکردند این چطور ایرانیگری بود که کل تصمیمات مدیریت ایران در اختیار سفارتخانه انگلیس بود و از آنجا باید میآمد و آنها دستور میدادند! از توی سفارتخانه بر ایران حکومت میکردند. رضاخان را که آوردند رضاخان تربیت شده روسها بود. رضاخان از کودکی و نوجوانی نوکر قزاقها و ارتش روسیه بود و زیر دست این فرماندهان و گروهبانهای روس تزاری بزرگ شده بود خیلی هم کتکش زده بودند و هم تحقیرش کرده بودند حتی آن آخری که داشت فرار میکرد گفت چون هم روسها دارند به سمت تهران میآیند و ما هم که آمدیم اگر به حرف ما آنجایی که میگوییم نیایی بروی دست روسها میافتی و فروغی میگوید اینقدر رضاخان از روسها میترسید چون از نوجوانی طویله و اسبهای اینها را درست میکرد و تمیز میکرد و خادم آنها بود و خیلی کتک خورده بود. میگفت از ترس افسران روس که چون کل جوانیاش را در خدمت آنها بوده، گفت هرجا شما بگویید من میروم. چون خودش میخواست به هند برود. خب رضاخان یک آدم بیسواد و در برابر مردم قلدر، در برابر اینها ترسو، این هم به شما بگویم فروغی میگوید از روزی که اشغال ایران شروع شد و تا وقتی که به ایران رسیدند و قرار بود برود رضاخان از ترس نزدیک 20 کیلو وزن کم کرد! و میگفت چنان لاغر شده بود فقط از ترس، میگفت الآن انگلیسها و روسها میآیند، چون او داشت آن اواخر با هیتلر همکاری میکرد فکر کرد فاشیستها دارند پیروز میشوند میدانید زن و بچهاش را پیش هیتلر فرستاد یک فرش بزرگ بافته بودند این علامت صلیب شکسته نازیها، اینها را فرستاده بود با یک عالمه پول، با زن و بچهاش و دخترهایش را پیش هیلتر فرستاده بود آن موقعی که هیلتر داشت پیروز میشد. هیلتر هم میگوید من خوشحال هستم که یک نظامی در ایران است من چون مثل ایشان پول ندارم هدیه بدهم عکس خودش را داد! عکس خودش را امضاء کرد و گفت هدیه به ایشان و ما به زودی به دریای خزر و نزدیک ایران میرسیم و آلمانها هم در ایران از قبل آماده بودند. و انگلیسها هم گفتند تو نوکر ما هستی ما تو را آوردیم، این وسط فکر کردی ما شکست خوردیم او بُرد توی بغل او رفتی؟! میدانید خود شاه هم آدم تحصیلکردهای نبود. شاه را از بچگی سوئیس گذاشته بودند اما شاه دانشگاهی نیست اصلاً دانشگاه نرفته، به دانشکده افسری در ارتش رفته بوده، پدرش هم که کلاً بیسواد بود. اینها را سر کار آوردند، چه کسانی برای ایران اقدام کردند؟ ایرانی که از استبداد دست نشانده بعد تحت اشغال بیگانگان است. نواب هنوز طلبه نبوده، در آبادان یک سرکارگر انگلیسی توی گوش یک کارگر ایرانی میزند آنجا که هنوز آخوند نبوده صحبت توهین به مذهب هم نشده بود یک انگلیسی توی گوش یک کارگر ایرانی زده بود. ایشان سکوت نمیکند کل کارگرها را همانجا جمع میکند کارگرهای نفت بودند برای آنها صحبت میکند و بعد میگوید نفت ما را دارند میبرند در کشور ما هستند اینها باید نوکر ما باشند ولی ما نوکر اینها شدیم! و از همانجا شورش راه میاندازد. حالا غیرت ملی چیست؟ غیرت ملی این است. کدام ملیگرایانی که میگفتند ما مذهبی نیستیم غیرت ایرانی داشتند؟ همهشان این تحقیرها را تحمل میکردند و میگفتند این کارها باید بشود تا ما بتوانیم پیشرفت کنیم. و بعد هم کل جهان اسلام را گفت وطن ماست. برای فلسطین، میدانید وقتی فلسطین داشت اشغال میشد ایشان و آقای کاشانی در مسجد بازار تهران برای فلسطین تظاهرات و سخنرانی کردند و آنجا نواب شروع کرد ثبتنام مجاهد که رزمنده از ایران به فلسطین بروند تا هنوز کاملاً اشغال نشده آزاد کنند. آن موقع. 5 هزار نفر داوطلب ثبتنام شدند. ظرف مدت خیلی کوتاهی در بازار تهران نواب صفوی پیش وزیر یا نخستوزیر میرود یا پیام میدهد و میگوید ما آماده هستیم اجازه بدهید نیروی ما طرف فلسطین حرکت کنند. اینها چه زمانی است؟ وقتی که هنوز اشغال کامل فلسطین نشده است. در جریان است. و یک جوانی با این سن سخنرانی در مؤتمرهای بزرگ، چه کسانی پای سخنرانی او هستند؟ سیدقطب، ایدئولوگ بزرگ اخوان المسلمین که تا همین الآن جریانهای اسلامگرای جهادی سنی تحت تأثیر سیدقطب هستند هم جریانهای تقریبی و غیر تکفیریشان و هم جریانهای تکفیری، ایدئولوگهایشان هنوز سیدقطب است یعنی از بنلادن و القاعده بگیرید تا اخوانیها تا جریانهای مختلف، یک سرسلسله فکریشان سیدقطب است. سیدقطب پای سخنرانی نواب صفوی میآید. سیدقطب از نواب دفاع و حمایت میکند. وقتی که آنجا سیدقطب به زندان میافتد چون میدانید که هم سیدقطب به زندان ناصر افتاد و هم نواب زمان مصدق به زندان افتاد چون این دوتا جریان مذهبی با آن دوتا جریان ملی که د استعماری بودند هم ناصر هم مصدق، ضد انگلیسی بودند. اول هم با هم متحد بودند. آنجا اخوانیها با ناصر متحداً علیه انگلیس بودند بعداً اختلاف شد و با هم درگیر شدند و گفتند که از طرف اخوانیها کسی آمده بوده و میخواسته ناصر را ترور کند و شروع کردند بگیر بگیر تمام اخوانیها را گرفتند و سیدقطب را اعدام گرفتند. اینجا هم نواب و مصدق، دقیقاً کاری که اینجا و مصر شد شبیه هم بود. اینجا هم فدائیان اسلام و نواب با مصدق خدمات و کمک کردند که دولت مصدق سر کار آمد اگر هژیر را نمیزدند انتخابات آزاد نمیشد. مصدق و کاشانی مجلس نمیرفتند. اگر رزمآرا نمیزدند نفت ملی نمیشد و این را عرض کردم. این که رزمآرا را بزنند خواسته جبهه ملی و مصدق و همه بود! رزمآرا جلوی ملی شدن نفت را گرفته بود و اینها دیگر نمیتوانستند هیچ اقدامی بکنند همه به این جمعبندی رسیدند که رزمآرا مانع بزرگ است و باید او را بزنند و هیچ کس جرأت این کارها را جز فدائیان ندارد. جلسهای گذاشتند سران جبهه ملی دکتر فاطمی، و به نیابت از مصدق و پشت قرآن امضاء کردند که همه ما اجماعاً از شهید نواب میخواهیم که رزمآرا را، چون اینها با زبان خوش و رأی و صحبت فایده ندارد اینها نمیروند اینها دارند کشور را میفروشند شما این را از سر راه بردارید نواب صفوی هم گفته بود به شرط این که آمدید احکام اسلام را اجرا کنید مشروبفروشیها و فاحشهخانهها را تعطیل کنید. خب اینها امضاء کردند و شد و بعد نشد! اختلافات شروع شد. خب نواب یک سال و خوردهای زندان بود. من این را عرض کردم مرحوم پدر من یک وقتی میگفت که شهید نواب مهمان مهدیه بود من هم خدمت ایشان بودم پدرم میگفت چند بار خواستم بروم با ایشان صحبت کنم و از جمله بگویم چرا همه شما با هم اختلاف میکنید؟ ایشان میگفت نامهای به مصدق و یک نامه هم به آقای کاشانی و یکی هم به شهید نواب نوشتم. مصداق زیر نامه من جواب داد که فرزندم دوره ما گذشت دوره شما جوانان است. معلوم شد مأیوس شده است. آیتالله کاشانی هم میگفت مشهد آمد مهمان کانون نشر حقایق مرحوم پدر دکتر شریعتی استاد شریعتی بود که پدر من جزو حلقه اولیه، آنجا هم بود. ایشان میگفت آقای کاشانی آنجا مهمان ما بود و جواب نامه من را شفاهی داد و سر زبانش همیشه به شوخی میگفت بیسوات! پدرم گفت گفت بیسوات شماها نمیدانید تهران چه خبر است و چه اتفاقاتی افتاده که کار به اینجا رسید. راجع به شهید نواب هم ایشان میگفت من ایستاده بودم مدام میخواستم بگویم ولی هیبت نواب یک جوری بود که، و عاشق نواب بودم و نمیتوانستم بگویم. ایشان خودش متوجه شد! پدر میگفت شهید نواب دید من دارم هی نگاه میکنم فهمید که نگاه من معنی دارد برگشت به من گفت برادر چپ چپ نگاه میکنی؟! گفتم نه آقا من ارادتمند هستم. ایشان گفت بحث من این است که همهتان به جان هم افتادید نهضت تمام شد! که بعد آنجا شهید نواب همین را گفته بود به پدر من گفته بود اینها به ما خیانت کردند قرار بود ما رزمآرا را بزنیم اینها سر کار بیایند ما این کار را کردیم اینها سر کار آمدند گفتم خب حالا مشروبفروشیها را ببند گفت نمیتوانیم! گفته من مسلط بر کشور نیستم! من که نمیتوانم حکومت اسلامی برقرار کنم من آمدم نفت را ملی کنم با انگلیسیها درگیر هستیم. اگر بخواهم مشروبفروشیها را ببندم حقوق سوپورهای شهرداری تهران را ندارم بدهم! نواب هم گفت اینها بهانه است و اختلافات این طوری بود. حالا شهید نواب آدمی است که در جوانی پای صحبت سیدقطب نشسته است، سکارنو نشسته. احمد سکارنو رهبر اندونزی بود که علیه انگلیسیها و آمریکایی قیام کرد، آنجا کودتا کردند که 5/1 میلیون نفر را کشتند و سکارنو سرنگون شد و به جای او سوآرتو که عامل آمریکا و انگلیس بود سر کار آوردند. این سوکارنو پای صحبت نواب نشسته است. شما ببینید یک جوان طلبه با آن سن، چقدر نافذ است؟ یاسرعرفات را که همهتان شنیدهاید میگوید مقاومت فلسطین، سازمان آزادیبخش فلسطین الفتح، محصول یک صحبت نواب صفوی با من بود. میگوید آمده بود در الآزهر در مصر (قاهره) یکی دو ساعت به عربی چقدر زیبا و آتشین صحبت کرد و بعد گفت باید بروید کانال سوئز را ملی کنید و از دست انگلیسیها و فرانسویها خارج کنید خودش گفت راهپیمایی کنید من جلویتان حرکت میکنم برویم کانال سوئز را از دست اینها دربیاوریم و آزاد کنیم. وقتی که سیدقطب آنجا او را گرفتند و داشت اعدام میشد اینجا شهید نواب اعلامیه داد و فدائیان اسلام به ناصر اعتراض کردند که این اعدام سیدقطب اعلان جنگ به مسلمین است. جزو پیشگامان وحدت شیعه و سنی، جهاد اسلامی علیه استعمار، مقابله با جنگ با صهیونیزم و رهایی فلسطین، تشکیل حکومت اسلامی، اصلاً آن زمان کسی کلمه حکومت اسلامی را به کار نمیبرد. این را بدانید حتی آیتالله کاشانی این کلمه را به کار نبرد و هیچ وقت این شعار را نداد چون ایشان میگفت اصلاً امکان آن نیست. آقای کاشانی میگفت که نواب آدم صادقی است ما نمیداند چه خبر است! آخرین ایده را به عنوان اولین ایده مطرح میکند! ما حالا زور بزنیم بتوانیم نفت را ملی کنیم بتوانیم یک مقدار استبداد پهلوی را عقب بزنیم خیلی هنر کردیم. بتوانیم به انگلیسییها یک ضربهای بزنیم، ایشان میگوید نه باید کل احکام اسلام همین الآن جرا بشود خب امکان نیست. لذا میدانید بین شهید نواب با آقای کاشانی هم اصطکاک شد. حتی طلبههایی که مربوط به فدائیان اسلام بودند قم رفتند در همین فیضیه در دارالشفا میخواستند صحبت کنند کتک خوردند که اینها مخالف مرجعیت هستند و اینها میخواهند حوزه را سیاسی کنند اینها افراطی هستند. نواب صفوی بیسواد است اصلاً درسی نخوانده، مگر مجتهد است؟! و...
اولین قضیه این که پان اسلامیزم در عین حال دفاع از کرامت ایران را ایشان مطرح میکند. بعد در برابر آنهایی که در ایران علیه پهلویچیها اسلامستیزان به عنوان پانایرانیزم مقاومت میکنند میگوید راجع به چه چیزی دارید حرف میزنید؟ آنجا در رژیمهای عربی و فاسد و خائنی که میگفتند فلسطین مسئله عربی است به شما چه، ما عرب هستیم در مسائل عربی دخالت نکنید شهید نواب به آنها میگوید اگر پیامبر را از عرب بگیرند عرب هیچی ندارد! حیثیت عرب به پیامبر اکرم(ص) است. ما به عرب و عجم کاری نداریم ما نه به عجم کاری داریم نه به عرب. ما دنبال پیامبر اکرم هستیم همین خطی که امام پرچمدار و قهرمان آن شد و به نتیجه رسید. زمان امام همه این شعارها موفق شد و به پیروزی رسید و این معجزه بزرگ بود. وقتی جنگ با صدام بود و میگفتند اینها میخواهند بگیرند و... امام(ره) گفت وطن ما بصره و شام نیست، ایران و عراق نیست، وطن ما اسلام است. فراتر از این، کل مستضعفین جهان است. عرب قبل از اسلام چه کسی بود؟ ایرانی قبل از اسلام چه کسی بود؟ اسلام به همه شما و به ما عزت داد. ببینید این حرفهایی که امام(ره) قهرمان آن شد و پیش برد همان موقع شهید نواب اینها را مطرح میکرد با کسروی که بحث میکرد به او گفت تو فقط علیه اسلام نیستی تو علیه ایران هم هستی. تو غیر از این که به اسلام ضربه میزنی ایران را داری به سمت نابودی پیش میبری. و یک اختلاف همین بود که ایشان میگفت که سقف مدرسه ما نفت نیست ما قبول نداریم این نهضت، نهضت نفت است. نفت یک قدمی است و یکی از اهداف این نهضت است. سقف پرواز را شهید نواب صفوی میگفت باید سقف پرواز را خیلی بالا ببرید اگر آن تأمین بشود نفت هم ملی میشود آزادی هم میآید اگر آن نشود نفت را هم نمیگذارند ملی کنی. چنان که دیدیم همین اتفاق افتاد. لذا نواب میگفت باید سرنیزه را طرف اصل استعمار و اصل شاه بگیرید و شعار اسلام بدهید، اسلام که بیاید نفت هم ملی میشود آزادی هم میآید، استقلال هم میآید، پیشرفت هم میآید. ولی آنها بدون اسلام آنها هم محقق نمیشود و همه بعدها دیدند که مخصوصاً بعد از کودتا، دیدند این حرف نواب درست بود. آیا او یک آدم خام و یک طلبه خامی بود و افراطی، سطحی و بیسواد طرحی نداشت تنها کسی که آن موقع نشسته و یک چیزی شبیه قانون اساسی نوشته، و راجع به جزئیات مسائل فکر کرده و حرف زده او بوده است یعنی یک طرح جایگزین برای یک ایران جدید نشسته و نوشته، فقط نمیگفته احکام اسلام اجرا شود، شروع کرده و وارد شیوه اجرای احکام اسلام سیستمسازی و نظاسازی شده است. حالا ممکن است ما الآن بگوییم بعضی از جاهایش خام است یا اشکالاتی وارد است اما اصل این مسئله، آن هم کی؟ آن زمانی که نواب، قانون اسلامی حکومت اسلامی مینویسد و از حکومت اسلامی میگوید هیچ کس این حرفها را در نه در ایران و در نه هیچ جای دیگر نمیزند اصلاً جرأت نمیکردند اصلاً امکان آن را نمیدیدند. آیا ایشان میگفت نظام شاهنشاهی باشد اما اسلامی عمل کند؟ بله اوایل نمیگفت نظام شاهنشاهی نباشد. بعضیها میگویند اینها افراطی بودند نواب به جای این که بیاید بگوید اصلاحاتی بکنید گفته باید نابود شوید! اینطوری نبود. آن موقع شعار انقلابیها این بود که شاه سلطنت کند نه حکومت. یعنی یک چیز تشریفاتی آن بالا باش به اصطلاح ماشین امضاء باش. مجلس تصویب میکند و تو فقط امضاء کن. تو فقط اسمت آنجا باشد که پدری کنی، سایه بالای سر باشی، تشریفاتی! حالا میگفتند مثل انگلیس. ولی این را بدانید انگلستان و کشورهای اروپایی که سلطنتی هستند مخصوصاً انگلستان هرگز اینطور نبوده، شاه انگلیس و همین ملکه پیری که تازه مرد، میدانید اختیارات این، از اختیارات همه رئیسجمهور و رهبرها بیشتر بود. نخستوزیر کانادا، استرالیا و نیوزلند را این میتوانست عزل کند یعنی کانادا و استرالیا کشورهای مستقل نیستند اینها ایالات اشغالی انگلیس هستند. پرچمهایشان را دیدید، گوشه پرچمهایشان پرچم انگلیس، ثابت است اینها هم جزو آن هستند. یعنی این چطوری ملک شاه بیاختیاری است که میتواند پارلمان استرالیا و کانادا و نیوزلند را منحل کند. میتواند اعلام جنگ و صلح برای آنها بکند و دستور بدهد. دروغ میگویند که آنجا سلطنت تشریفاتی است. رژیمهای انگلستان و اینها سلطنتی است. به ما میگویند جمهوریت ولی خودشان جمهوری نیستند خودشان سلطنتی هستند حالا در ایران یک عده میگفتند مثل آنها باشید بگذارید اینها پدری کنند! نواب گفت اینها ناپدری هستند پدری نمیکنند. کاش پدری بکند یک جاهایی هم نصیحت میکند. امام هم از اول نگفت حکومت اسلامی نابودی سلطنت. امام اول گفت اصلاح کنید. امام به شاه نامه نوشت که جناب آقای شاه، امام(ره) به شاه نامه دارد و میگوید اعلیحضرت! یعنی احترام او را حفظ میکند و میگوید کارها را اصلاح کن. اول میگوید نخستوزیرت و فلانی و فلانی اینطوری هستند یعنی تو خودت اینطوری نیستی برو اینها را اصلاح کن. اول که نگفت مرگ بر شاه و نگفت که سلطنت نباید کلاً باشد. البته در کتاب کشفالاسرار و جاهای دیگر گفته بود سلطنت با اسلام سازگار نیست حکومت ارثی و حکومت زور، این طاغوت است. جمهوریهای مرسوم در دنیا هم طاغوت است هر دویشان نامشروع هستند. یعنی باید مردمسالاری باشد یعنی مردم انتخاب بکنند منتهی با ضوابط اسلامی و در چارچوب اسلام. این همان حرفی است که شهید نواب آن موقع زده است. نواب کلمه جمهوری را به کار برده و میگوید ما جمهوری میخواهیم منتهی جمهوری اسلام. به شاه میگوید اگر قرار است شاه و سلطنت باشد شاه باید پدری کند این که ناپدری است. آن موقع رسم بود که، میدانید که هم شاه و هم پدرش هر دویشان نظامی بودند هم رضاخان و هم محمدرضا شاه، هر دویشان نظامی بودند دانشگاهی نبودند و با زور آمده بودند. کدام انتخابات و کدام دموکراسی؟ ولی غرب از اینها حمایت میکرد.
اول فدائیان اسلام و نواب میگفت ما راجع به این که چه کسی حاکم باشد فعلاً بحثی نمیکنیم چون ایشان یک جایی میگوید شاهنشاه واقعی امام زمان است و ما غیر از ایشان کسی را سلطان نمیدانیم. سلطان مطلق ایشان است و باید اجازه ایشان باشد و نائب امام زمان باید باشد که تعبیر امروزی آن همین ولایت فقیه و جمهوری اسلامی میشود یعنی رأی مردم در چارچوب اسلام. ولی آن موقع بیشتر به این اشاره میکند که باید احکام اسلام را اجرا کنید ما این را میخواهیم. حکومتی که احکام اسلام و ارزشهای اسلامی را در حد توانش ترویج و تحکیم کند آن حکومت اسلامی میشود حالا ما اسم حکومت را الآن بحث نمیکنیم. شهید نواب صریح میگوید آن چیزی که هدف اصلی ماست این است که دادگستری، مجلس، و دولت، قوه مجریه، سه قوه اینها باید به احکام اسلام عمل کنند. خب حالا چطوری اینها به احکام اسلام عمل کنند؟ در یک نظام سلطنتی دیکتاتوری که شاه ضد اسلامستیز دست نشانده است این حکومت میتواند اجرا کند و بعضیها که همان موقع میگفتند حتی علما و آخوندهایی بودند که میگفتند ما در اسلام ولایت فقیه و حکومت اسلامی نداریم ما فقط ولایت حسبه و ولایت قضا و ولایت افتاء داریم. امام(ره) در نجف در همان ولایتش میگوید و شهید نواب هم با زبان دیگری قبلتر میگوید. میگوید ما هم همین را میگوییم همین سهتا ولایت یعنی سه قوه، یعنی حکومت. ولایت افتاء یعنی مجلس. یعنی کل قوانین باید تابع احکام شرع باشد افتاء که فقط در طهارت و نجاست نیست در همه مسائل است. ولایت قضاء میشود قوه قضائیه. ولایت حسبه میشود همین امور اجرایی همین کارهایی که وزارتخانهها میکنند، آب، برق، آسفالت و... همینها امور حسبیه است. میگفتند که ما در روایات فقط ولایت قضاء و حسبه و افتاء داریم حکومت نداریم. خب حکومت همین است. شما اسم آن را حکومت نگذار! کدام حکومت حاضر است قوه قضائیهاش را به خارج از حکومت بدهد؟ وقتی میگویی قوه قضاییه و ولایت قضاء یعنی حکومت. بله در عصر حکومت و ظلم، بعضی از علما بطور غیر قانونی محاکم شرعی داشتند. حکومت قبول نداشت بعد هم رضاخان آمد همه محاکم شرعی را جمع کرد و بعد هم گفت محاکم قوه قضاییه ما هستیم نه شما. دولت در دولت تشکیل داده بودند! میگفتند اگر در یک روستایی میتی در زمین مانده یا آبانباری میخواهید سازید اینها امور حسبیه است. حالا بعضیها به خیالشان امور حسبیه کلاً یکی آب انبار است و یکی هم کفن و دفن میت بلاصاحب و مجهولالهویه است به خیالشان همین دوتاست. ولایت حسبه امور حسبیه یعنی همین کارهایی که وزارتخانهها در دنیا انجام میدهند. بهداشت، امنیت، برق، آب، همینها امور حسبیه است. ولایت حسبه یعنی این. باز این هم نه این که خود فقیه و عالم دین بیاید جاده آسفالت کند، سیم برق بکشد و برود در بیمارستان جراحی کند نه؛ اینها باید متخصصین کار خودشان را بکنند ولی در چارچوب نظارت دینی و شرعی نه خلاف شرع. بعد که دید این عمل نمیشود بعداً صریح نواب گفت شاه غاصب است و حکومت غاصب حکومت اسلامی نیست اینها دنبال احکام اسلام نیستند نه تنها حتی با مصدق هم سر همین درافتاد و الا قبل از آن که مصدق که با شاه فرق میکند. مصدق ضربات سنگینی به شاه و به انگلیس زد ولی آن ضربات به کمک کاشانی و فدائیان بود. ولی آنجا راهشان از هم جدا شد. نواب میگفت شاه به قانون اساسی خودشان هم عمل نمیکنند چون همین قانون اساسی میگوید سلطنت باید مشروطه باشد نه دیکتاتوری و خلاف احکام اسلام حق ندارید اقدامی بکنید ولی دارید میکنید. مگر در همین قانون اساسی قبل از انقلاب نبود که باید بر مصوبات مجلس نظارت شرعی باشد، کو؟ کجا بوده؟ نواب میگفت شما به قانون خودتان هم عمل نکردید. آیا اینها رادیکال بودند و از همان اول گفتند از بیخ باید همه چیز تغییر کند؟ نه، واقعاً گام به گام آمدند و به اینجا رسید که دیگر اینها نمیگذارند عمل بکنید. ضمن این که یک انعطاف و تغییر و تحولات کوچکی هم در بعضی از نظریات شهید نواب بود. نواب سال 1324 با نواب 1334 که تیرباران شد نظراتش تفاوتهایی کرده بود، تجربه پیدا کرده بود پختهتر شده بود دید بعضی از شعارها اینطوری عملی نمیشود و باید این مسیر را رفت و این طبیعی است. این نشان میدهد که او آدم اهل تجدید نظر، انتقادپذیر، اهل اجتهاد بود. مگر خود امام نظرات سال 1342 ایشان با نظرات سال 1357 ایشان یکی بود؟ اصول امام(ره) همان بود فرقی نکرد اما امام سال 1342 صحبت از نظامسازی به سبک جمهوری اسلامی نمیکرد. هدف همان است شیوه آن عوض شد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی