شبکه یک - 1 دی 1402

انتخابات مجلس، انتصاب به دست مردم (فلسفه انتخابات در نظام دینی)

نشست ("مردم سالاری" با کدام منطق؟) _ ۹۸

بسم‌الله الرحمن الرحیم

عرض سلام خدمت خواهران و برادران عزیز دارم.

دوستان دانشگاه آزاد اینجا فرمودند در باب مسئله مجلس قوه قانونگذاری و مقوله انتخابات نکاتی عرض بشود. من طبق روال بحث‌هایی که معمولاً دارم بنده در فرصتی که متعلق به بحث ابتدایی است یکسری مبانی مجلس و انتخابات که در ذیل قرارداد اجتماعی و به اصطلاح پروتکل‌های مدنی در مباحث حقوق اساسی و قانون اساسی مطرح می‌شود نکاتی را اشاره می‌کنم که به مبنای نظری پارلمان و مجلس بیشتر مربوط است. این بحث مهم است که اگر در حوزه مبانی نگاه دقیقی نداشته باشیم ممکن است التفات به تفاوت انتخابات در یک نظام جمهوری دینی جمهوری اسلامی با نظام مثلاً لیبرال دموکراسی نداشته باشیم. بنابراین من یک بخش راجع به مبانی نظری انتخابات و پارلمان در حوزه فلسفه سیاسی یکی دو نکته را عرض کنم که دانستن آن برای شما به عنوان یک دانشجو مفید است.

و بعد اشاره‌ای در حوزه نظام‌سازی و جامعه‌سازی و نقش فوق العاده مهم مجلس و انتخابات. در پاسخ به کسانی که ممکن است به ذهن شان بیاید مجلس خیلی مهم نیست یا شرکت در انتخابات در سرنوشت اجتماعی تأثیری ندارد روشن بشود که منشأ این نگاه یا بی اطلاعی از قانون اساسی و جایگاه قانونی مجلس و اهمیت آن است یا ناشی از ضعف و کم کارآمدی یکسری نماینده‌ها در مجلس‌های مختلف است که ممکن است بعضی‌ها را به این جمع بندی رسانده باشد که بود و نبود و این که چه کسی برود یا نرود خیلی مهم نیست.

و در بخش سوم هم در خدمت دوستان هستیم برای گفتگو و پرسش و پاسخ که البته بنده راجع به لیست‌ها و افراد و جریان‌ها و احزاب‌ها به عنوان مصداق نه ورودی دارم نه ارتباطی دارم بیشتر در حول و حوش همین بحثی که می‌‌کنیم دوستان برای گفتگو و پرسش‌ها لطف کنند.

خواهش می‌کنم بخش مقدمه را دقت کنید یک بحث دانشجویی و دانشگاهی است. این بحث را در غیر از دانشگاه در جلسات دیگر ضرورتی ندارد مطرح کنیم. اهمیت آن را نمی‌دانند و ضرورتی هم ندارد ولی ضرورت دارد که شما به این مبانی توجه داشته باشید. ببینید بحث دموکراسی و انتخابات و قرارداد اجتماعی در شرق و غرب عالم از قدیم تا امروز به نحوی مطرح بوده و موافقان و مخالفانی داشته است. اصل مسئله در ذیل این عنوان که چه کسانی و چرا بر ما حق حاکمیت پیدا می‌کنند؟ و می‌توانند به یکی از سه قوه و یکی از قوای حاکمیتی بروند و برای ما و برای جامعه قانون بنویسند باید و نباید تعریف کنند یا اموال عمومی هزاران میلیارد ثروت اجتماعی و سرنوشت مردم در زندگی تصمیم گیری و تصمیم‌سازی‌اش دست این افراد باشد. آن‌ها قوه مقننه این‌ها قوه مجریه یا کسانی حاکم باشند در حوزه فصل خصومت و مباحث عدالت اجتماعی در دستگاه قضایی. این سوال همیشه مطرح بوده و انواع و اقسام پاسخ‌های هم الهی و هم الحادی داشته است که به لحاظ کلی به چند قسمت محدودی قابل تقسیم هستند. من به یکی دو مورد آن اشاره کنم هم کسانی که خیلی به فکر قرارداد نبودند و هم آن‌هایی که از قرارداد اجتماعی شروع کردند به آن تن دادند اما نه از نوع انتخابات و مجلس تا آن‌هایی که از انتخابات و پارلمان اینها در چارچوب دموکراسی‌های مختلف از قبیل دموکراسی مختلف و غیر از آن بحث کردند و نسبت ما در حوزه نظام‌سازی اسلامی و مردمی یک جمهوری دینی در برابر این دو – سه رویکرد چه نسبتی است؟ این بحث بسیار مهم و ریشه‌ای است فقط به دو- سه سرفصل آن اشاره می‌کنم که دوستانی که مایل بودند در مورد آن بیندیشند و مطالعه کنند. مثلاً در خود غرب از یونان باستان تا دوره‌ای که آغاز مدرنیته سیاسی در آنجا نامیدند و تفکیک دین از دولت، امثال ماکیاولی و هابز که اخلاق ربطی به سیاست ندارد اصل حفظ قدرت است با قرارداد اجتماعی و ما تابع شریعت یا اخلاق و حتی عدالت با تعریفی که موی دماغ حاکمان، قدرتمندان و ثروتمندان باشد تن ندهند تا آن‌هایی که همه چیز را در ذیل قرارداد اجتماعی تعریف کردند بحث بوده است. همیشه یکی از صورت مسئله‌ها این بوده که آیا مردم، آدمیزادگان به یک عده معینی به 100 نفر- 200 نفر تعلق دارند که برای آن‌ها تعلق می‌گیرند یا این که آن چند صد نفر، آن گروه کوچک به جامعه و مردم تعلق دارند و چه کسی خادم است چه کسی مخدوم؟ چه کسی آمر است و چه کسی مأمور؟ و چه کسی وکیل است و چه کسی موکل؟ این سوال بسیار مهمی است که از یونان باستان در غرب تا هابز حرف‌هایی زدند تا این دوره‌های جدید. در شرق هم به صورت جداگانه به شکل دیگری این بحث‌های بسیار مهم تاریخی شده است هم در ذیل نگاه دینی و هم نگاه غیر دینی. فرض بفرمایید یک کسی مثل گروسیوس این سوال را مطرح کرده است هابز همین طور، معمولاً اینها معتقد بودند که مردم متعلق هستند به آن صد نفری که نخبگان هستند و به هر شکلی بالاخره به حکومت می‌رسند و چه بهتر است که از طریق قرارداد اجتماعی باشد. در واقع افراد بشر در دنیا گله‌های مختلف هستند. این‌ها گله‌های آدم هستند و هر گله‌ای اربابی دارد و او گله‌اش را دارد آماده می‌کند و پرورش می‌دهد و پروار می‌کند برای کشتن و خوردن! این ذات تعریف سیاست، حاکمیت، قدرت در شرق و غرب عالم بوده است و الآن هم همین طور است. گاهی پشت پرده دموکراسی بدون پرده و پشت پرده در اغلب هرجا که مبنا و توحید و عدالت نباشد نهایتاً همین است و استدلال این بوده است که همینطور که طبیعت چوپان برتر از گوسفند است در جامعه هم اینهایی که قدرت و ثروت دستشان است چوپان انسانها و ارباب بقیه هستند و طبیعت برتری دارند. اگر امپراطورها و صاحبان قدرت این حرفها را عمل کردند این حرفها قبلاً در مباحث فلسفه سیاسی پذیرفته شده که بعد اینها عمل کردند. مثلاً کسی مثل فیلون می‌گوید یا شاهان و حاکمان چون خدایان هستند یا رعایا و مردم همچون چارپایان. نگاهشان به اصل مسئله حکومت وحاکم و محکوم یک چنین نگاهی است و حتی برای دوره مدرنیته سیاسی است یعنی حتی دوره‌ای که آغاز رنسانس و فلسفه سیاسی غیر دینی، سکولار مطرح می‌شود یک کسی مثل هابز تصریح می‌کند و حتی قبل از او از یک آدم مهمی مثل ارسطو نقل قول شده که افراد بشر طبیعتاً با هم مساوی نیستند. بعضی‌ها برای بردگی مناسب هستند. ساختارشان، ذهن شان، شخصیت شان حتی جسم شان. بعضی‌ها برای سروری مناسب هستند. و این تقسیم طبیعی‌ای وجود دارد. اما این که این تقسیم هست همه مساوی نیستند. شما هر جمعی را می‌گویند رها کنید اصلاً همدیگر را نمی‌شناسند بطور طبیعی می‌بینید چند نفر رئیس شدند، یک نفر رئیس می‌شود و بقیه به آن‌ها تکیه می‌کنند و از آن‌ها سوال می‌کنند از آن‌ها بطور طبیعی وحتی بدون قرارداد اطاعت می‌کنند. این که یک عده‌ای ذاتاً رئیس هستند و یک عده‌ای ذاتاً مرئوس هستند. یک عده‌ای تکیه گاه می‌شوند و یک عده‌ای تکیه می‌کنند. اما این که علت چیست و جای علت و معلول را با هم اشتباه نکنیم و آن این است که آیا کسانی برده و تابع به دنیا می‌آیند که بعد باید برده هم بمانند و تابع بمانند یا این که نه، هیچ کس برده به دنیا نمی‌آید آدم‌ها با هم متفاوت هستند بعضی‌ها قوی‌ترند و بعضی‌ها ضعیف‌تر هستند بعضی‌ها قدرت مدیریت دارند و بعضی‌ها ندارند. این درست است اما معنی‌اش این نیست که یک عده‌ای برده به دنیا می‌آیند و یک عده‌ای ارباب. بلکه برده در زنجیر اسارت در شرایط بردگی تمایل به آزادی را هم از دست می‌دهد و میل به بردگی پیدا می‌کند یعنی برای آن کار او را تربیت می‌کنند و به بردگی علاقمند می‌شود و الا از اول کسی برده نبوده، از اول کسانی علیرغم طبیعت و برخلاف طبیعت انسانی شان برده شدند یعنی اولین بردگان با زور برده شدند و بعد فروپایه بودن و فرومایه بودن شان باعث شد که کم کم در بردگی باقی بمانند. خب این یک نگاه.

نگاه فلسفه سیاسی اسلام به این دیدگاه که رابطه حاکم و محکوم رابطه برداری و برده باشد رابطه قصاب و گله باشد چه به شکل قرارداد مثل هابز و چه غیر قرارداد اساساً مبنای این نگاه در فلسفه سیاسی اسلام مشکل دارد به این معنا که مثلاً حضرت امیر(ع) می‌فرماید که «قد جعلک الله حرّا» خطاب به تک تک انسان‌ها می‌گویند همه شما حر و آزاد آفریده شدید هیچ کس برده آفریده نشده است «فلا تکن عبد غیرک» هرگز تن به بردگی هیچ کس ندهید. این یک انسان شناسی متفاوتی است. انسان فقط عبد و عبودیت و اطاعت را در محضر خدا که خالق و مالک اوست و رحمان و رحیم و عادل است در آن مقام می‌پذیرد و این اطاعت و عبودیت به نفع انسان است ضامن کرامت و رشد انسان است اما در بقیه موارد ما همه با هم به لحاظ حقوق مساوی هستیم. در عین حال سوال؟ آیا همه مردم که می‌گویید در نگاه اسلامی به لحاظ حقوق مساوی هستند آیا به لحاظ عقل هم مساوی هستند؟ همه در همه استعدادها مساوی هستند؟ همه به یک اندازه مدیر و مدبر هستند؟ اصلاً استعدادهای همه مساوی است؟ نه مساوی نیست. اما مساوی نبودن امکان‌ها و استعدادها و ذهن و حافظه و ضریب هوشی و قدرت بدنی آدم‌ها معنی‌اش این نیست که یک کسانی برده باشند و یک کسانی ارباب باشند. معنی‌اش این نیست که تو حق استثمار پیدا می‌کنی. بلکه این تفاضل قوا و این تفاوت‌ها اتفاقاً باعث یک نوع تنوع و تقسیم کار می‌شود و مسئولیت آفرین است. هرکس در هر جهتی از دیگران قوی‌تر است مسئولیت آن بیشتر است و باید مراقب دیگری باشد. یکی قدرت دارد تولید علم کند یکی ندارد. یکی می‌تواند تولید شغل و تولید ثروت کند یکی نمی‌تواند. یکی قدرت برنامه ریزی بیشتری دارد یکی کمتر. این معنی‌اش این نیست که آن که بیشتر دارد بگوید این برای خودم هست هرطور بخواهم از آن استفاده می‌کنم ولو علیه دیگران. بقیه را استثمار می‌کنم. نه. برای تو نیست خودت هم برای خودت نیستی. آنچه به تو داده شده امانت الهی است. حقوقی داری، مسئولیتی هم داری و تو از این امکانت نمی‌توانی علیه دیگران استفاده کنی. ممکن است بگویند تو برای مدیریت شایسته‌تری. تو بهتر می‌توانی مدیریت کنی تا او. ضعیف که نباید قوی را مدیریت کند. قوی و عاقل‌تر مدیریت کند اما معنی مدیریت کردن ربوبیت و اولوهیت و پادشاهی کردن نیست. این یک تفاوت که روشن باشد. تقسیم کار بله. تفاوت افراد درست است آدم‌ها همه مثل هم نیستیم ما با هم متفاوت هستیم. در این جمع اگر 10تا امتحان در مسائل نظری و عملی بگیرند یک عده‌ای در ده تا امتحان‌ها اول می‌شوند و یک عده‌ای آخر می‌شویم مساوی که نیستیم. اما چرا از این نتیجه می‌گیرید که او باید برده این باشد؟ او حق دارد این را استثمار کند. این حقوقی ندارد و این وظایفی در برابر او ندارد. این را از کجا می‌آوری؟ در نگاه اسلامی هیچ کس برده آفریده نشده است.

به دوره جدید و مدرنیته سیاسی می‌رسیم. یک کسی مثل ژان­ژاک روسو که پدر سیاست مدرن حساب می‌شود و بحث تفکیک قوا و بعد از آن دیگرانی می‌آیند و می‌گویند انقلاب فرانسه مدیون این دیدگاه‌هاست و بعد مونتسکیو می‌آیند و... همین روسو می‌گوید ما در حوزه فلسفه سیاسی و قرارداد اجتماعی یک واقعیاتی داریم یک آرمان‌هایی. یک چیزهایی هست که نباید باشد و یک چیزهایی نیست که باید باشد. هست و نیست و باید و نباید داریم. آنچه هست و آنچه باید باشد فاصله طولانی است. این که می‌گوید فرض کنیم بعضی آدم‌ها اصلاً برده هستند یعنی برای بردگی و دستور گرفتن مناسبتر هستند اصلاً نمی‌توانند دستور بدهند بلد نیستند دوست دارند به آن‌ها دستور داده شود! کار را بلد نیستند دوست دارند رهبری بشوند و برای این کار مناسب هستند حتی ممکن است به بردگی تمایل هم داشته باشند یعنی بگوید از نظر ما مدیریت کردن سخت‌تر است مثلاً به او بگویند برو این کار را بکن بعد یا بخور بعد هم بیا بخواب. این را مثلاً به هر دلیلی ترجیح بدهد. باز هم این واقعیت هست می‌گوید من قبول دارم همه جای دنیا همین است واقعیت همین است که قوی ضعیف را برده می‌کند و ضعیف هم به بردگی تن می‌دهد ولی این، این وضعیت را توجیه نمی‌کند این هست ولی نباید باشد یعنی خلاف ارزشهاست ولی واقعیت دارد. ممکن است کسانی هم عملاً برده و تابع باشند و استثمار بشوند و هم قانون برایش نوشته باشند بردگی شان قانونی شده باشد و هم طبیعتاً اصلاً ذاتشان و تمایل شان به این کارها بیشتر است تا به رهبری کردن. یعنی شرایط زندگی بردگان در هر حال حتی اگر خودشان هم طبیعتاً و هم قانوناً و هم عملاً به بردگی تن بدهند اما جوهر اخلاقی‌ای که یک انسان آزاد باید داشته باشد از او سلب می‌شود. این‌ها واقعیت دارد اما آنچه باید باشد اینی نیست که هست. در همان دوران می‌گوید ما باید در فلسفه سیاسی و مسئله حاکمیت و مدیریت به یک جایی برسیم که بپذیریم زور نمی‌تواند حق ایجاد کند. غیب‌ها و محدودیت‌ها را با زور نمی‌شود توجیه کرد. چه کار کنیم که دولت‌ها در دنیا فقط نهاد زور نباشند بلکه یک نهاد اخلاقی هم باشند یعنی توجیه و توضیح اخلاقی و ارزشی داشته باشند یعنی با آنچه هست و با آنچه که باید باشد منطبق باشد ولو بالاخره قدرت، دولت، حاکمیت یعنی زور، منتهی زور قانونی و زور مشروع. زور عادلانه باید باشد. خب چه کار کنیم که هم زور باشد آنگونه که باید باشد باشد نه آنگونه که همه جا هست. خب توضیح می‌دهند که مبنا را روی رضایت افراد بگذاریم. روی توافق اجتماعی و روی قرارداد اجتماعی بگذاریم تا به مسئله انتخابات برسیم. منتهی نه رضایت در همان قرارداد اول بلکه رضایتی که چطوری می‌شود این رضایت را تا آخر حفظ کرد و بطور مستمر به یک اراده عمومی و اراده همگانی تبدیل بشود محقق بشود و محقق بماند. می‌گوید سوال اصلی این است و ما جوابی برای آن نداریم. نمی‌دانیم باید چه کار کنیم که هم تفاوت‌ها دیده بشود و هم زور قانونی مشروع در دولت و حاکمیت باشد و هم رضایت همه. قرارداد اجتماعی و رضایت محقق بشود. حالا من عین عبارت آن را این جا عرض کنم. می‌گوید بطور طبیعی ما قبول داریم که هیچ کس حق حاکمیت بر هیچ کس ندارد. این حرف را نگاه فلسفه اسلامی هم قبول دارد که ذاتاً هیچ کس بر هیچ ولایت ندارد فقط خداوند بر انسان‌ها ولایت دارد از این جهت همه مساوی هستند. بعد می‌گوید مشکل این است که زور نمی‌تواند یک حقی را بوجود بیاورد نباید این طور باشد ولی عملاً اینطور است. هر کس و هر جریانی که زورش بیشتر است یا زور اجتماعی، زور رسانه‌ای، زور نظامی و فیزیکی‌اش این‌ها همه جای دنیا بر بشریت حاکم هستند و از قبل هم بودند و بعد از این هم خواهد بود. قوی ضعیف را مدیریت می‌کند و بر او اعمال حاکمیت می‌کند حالا مسئله این است چه کنیم که رضایت و توافق اجتماعی باشد هم زور باشد تقسیم کار باشد و هم رضایت عمومی باشد که حکومت مشروع بشود مردمی و قانونی بشود بعد اشاره می‌کند یک معضل اساسی هست که اگر آن را حل نکنیم نمی‌توانیم اینها را با هم جمع کنیم که هم قانون باشد و هم زور قانونی و هم عدالت و هم رضایت. نه هرج و مرج بشود و نه نظام بردگی بوجود بیاید. ما باید بتوانیم آن مشکل را حل کنیم. آن را نمی‌توانیم حل کنیم. مشکل بزرگ این است معضل آنچه که به نام قراردادهای اجتماعی مبنای دموکراسی و انتخابات و پارلمان و مجلس می‌شود اینجاست. عبارت آن این است که می‌گوید فرض کنید آدم‌ها به یک جایی برسند با قدرتی که هر کسی برای دفاع از خودش و منافع خودش، صیانت ذات دارد و امکان دفاع فردی دارد هر کسی به فکر خودش است هر انسانی به طور طبیعی به فکر خودش است. از یک طرف همه انسان‌ها خودخواه هستند و هرکسی می‌خواهد موانعی که بر سر راه بقای خودش و منافع خودش هست را بردارد به فکر بقیه نیست و هرکسی به فکر خودش است. این یک وضع بدوی است و این قابل دوام نیست و اگر این سبک زندگی تغییر نکند نسل بشر نابود می‌شود. اگر قرار باشد هرکس به فکر خودش است بگوییم ببینیم هرکس می‌تواند بیشتر از جامعه برای خودش چیز بردارد، بردارد و پایش را روی کله بقیه بگذارد و بالا برود خب اینطوری که همه نابود می‌شوند. مردم هم از آن طرف نمی‌توانند یک نیروی جدیدی خلق کنند که آن نیروی جدید بیاید این خودخواهی فردی ما را کنترل کند. ما فقط می‌توانیم نیروهای موجود را متحد و مدیریت کنیم و در یک جهت معینی بهکار بیندازیم. این تنها کاری است که می‌شود کرد هیچ راه نجات دیگری وجود ندارد. دوستان به استدلال او دقت کنید. استدلال امثال روسو که پدران دموکراسی و قرارداد اجتماعی هستند این است. می‌گوید ما چگونه این معضل را حل کنیم تک تک آدم‌ها خودخواه هستند فقط به فکر خودشان هستند. از یک طرف اگر همکاری نکنند و توافق نکنند از بین می‌روند یک جنگل خطرناکی می‌شود. اینجا جنگل است و آدم‌ها حیوان هستند ولی ما باید یک کاری کنیم بین این حیوانات، جانوران که هرکسی به فکر خودش هست یک قرارداد اجتماعی و یک پروتکلی اتفاق بیفتد که فقط هرکس به فکر خودش هست باشد ولی بدانی که تو منافع خودت را نمی‌توانی بدون لحاظ و رعایت منافع دیگران تأمین کنی. تو خودخواه هستی خیلی خب ولی بخاطر حفظ خودت اضطراراً باید به یک جاهایی تن بدهی و به نفع بقیه عقب نشینی کنی تا او هم به نفع تو عقب نشینی کند. یعنی به یک معنا نمی‌گوید تعبیر صریح نمی‌گوید ولی یک جور معادله وحشت است یعنی من را نخور تا من نخورمت. حق من را نگیر تا من حق تو را نگیرم. من را نکش تا من تو را نکشم. خب این مبنای دموکراسی لیبرال است و می‌گوید راه نجاتی غیر از این هم نیست و این روش خوبی هم نیست و ما قبول نداریم نباید اینطور باشد ولی چطور می‌شود نیروهایی که هر کدام خودخواه هستند کنار هم جمع کرد و یک نیروی جمعی و اراده عمومی بوجود آورد که نیروهایشان را یکی کنند و به کمک او دسته جمعی از موانع زندگی عبور کنند و جمع بشوند. من قبول دارم این اخلاقی نیست ولی چاره دیگری کو؟ ما باید سعی کنیم قرارداد اجتماعی را یک طوری تقویت کنیم که مثلاً چند میلیون آدم خودخواه را وادار کنیم به خاطر خودخواهی همدیگر را تحمل کنند نه به خاطر خودخواهی همدیگر را نابود کنند. بله تو خودت را می‌خواهی. ولی اگر می‌خواهی منافع خودت حفظ بشود مجبور هستی دیگران را هم تحمل کنی. پس ببینید در این نوع دموکراسی بحث اضطرار و اجبار مطرح می‌شود. تازه ایشان خیلی آدم اخلاقی است و مدام درباره ارزش‌ها دارد بحث می‌کند از این‌ها نیست که اخلاق و ارزش‌ها را اصلاً قبول ندارد. نیروها فقط می‌تواند نتیجه یک فعالیتی باشد که همه به یک نحوی با هم هماهنگ بشویم یا بعضی‌هایمان با هم در بعضی از کارها هماهنگ بشویم در همه کارها نمی‌شود. ما با هم اصطکاک منافع داریم یک چیزی به نفع من است به ضرر توست و یک چیزی به نفع توست به ضرر من است چطوری ما با همدیگر در این جامعه توافق کنیم قرارداد اجتماعی. نیروی هر فرد، آزادی هر فرد، ابزار اصلی بقاء و ادامه زندگی خود همان فرد است. هرکس نیرویی دارد برای بقا و منافع خودش است برای ابزار اصلی صیانت وجودی خودش هست. چطور می‌تواند هرکسی بدون این که وجود و منافع خودش را به مخاطره و خطر بیندازد در عین حال از وجود خودش غافل بشود و ابزار دفاع از منافع خودش را در اختیار منافع دیگران هم قرار بدهد. معضل بزرگ این است. من چگونه می‌توانم هم خودخواه باشم هم دیگرخواه؟ به من می‌گویند اگر می‌خواهی خودخواه هم باشی باید دیگران را هم بخواهی و الا خودت هم نابود می‌شوی. – دقت کنید - این معضل خیلی بزرگ است و این فقط در قرارداد اجتماعی که مبنای توحیدی و الهی دارد قابل حل است. با مبنای ماتریالیستی در فلسفه سیاست توافق، قرارداد جمعی نمی‌شود. خود دموکراسی و انتخابات و مجلس هم محل تنازع قوا می‌شود. دعوای منافع، معادله وحشت. نگو تا نگویم. نزن تا نزنم. بعد هم تا ببیند او دیگر نمی‌تواند بزند این می‌زند! چون دیگر احساس خطر نمی‌کند. چون مبنا خودخواهی مادی و فردی بود. دقت کنید این خیلی پرسش مهمی ‌است. یکی از تفاوت‌های دموکراسی لیبرال، دموکراسی غربی، سوسیال، با مردم سالاری دینی و توحیدی و اسلامی، یکی از تفاوتهای اساسی‌اش همینجا در مبانی است. به این پرسش چه جوابی می‌توانید بدهید و چرا؟ پرسش را دوباره عرض کنم و این بخش از عرایضم را ختم کنم.

پرسش این است چطور می‌شود جامعه‌ای مجمعی تشکیل داد که بتواند با کل نیروی مشترک اجتماعی، جمعی که به دست می‌آورد از جان و مال و منافع تک تک افراد دفاع کند و هر کدام از افراد که در این قرارداد اجتماعی شرکت کردند در عین حال که با دیگران متحد می‌شوند در عین حال به فرمان خودش عمل کند. هرکسی دنبال منافع خودش باشد و مثل قبل از قرارداد اجتماعی آزاد باشد. اصلاً چطور می‌شود هم تن به دموکراسی بدهی و هم آزادی داشته باشی؟ یعنی چطور می‌توانی قرارداد اجتماعی امضاء کنی و با دیگران کنار بیایی و در عین حال آزادی فردی خودت را هم بطور کامل، آن آزادی طبیعی را حفظ کنی. اصلاً جمع آزادی و قانون امکان ندارد. جمع آزادی با برابری امکان ندارد. در این منطق مادی راست هم می‌گوید قابل جمع نیست. می‌گوید ما به این جا رسیدیم که تنها راه حل، قرارداد اجتماعی است منتهی این قرارداد باید مبتنی بر حقوق فطری و طبیعی باشد که طوری تنظیم شده که کوچکترین تغییری در آن حقوق باعث می‌شود این‌ها بی اثر بشوند. حقوق طبیعی و حقوق فطری. ممکن است هیچ جا هم بطور رسمی اعلان نشده باشد در مورد آن رأی گیری نشده باشد اما کاملاً صریح همه باید بفهمند که چیست و همه باید پذیرفته باشند و فطری باشد مگر این که قرارداد اجتماعی را نقض کنیم و آن وقت هرکسی دوباره به آزادی فردی ماقبل قرارداد برگردد یعنی همان خودخواهی فردی دوباره حاکم بشود و هرکسی به حقوق اولیه برگردد نه به حقوق ثانویه که با انتخابات و قرارداد تعریف می‌شود. اینها خیلی بحث مهمی است. و دوباره تأکید می‌کنم که شما در این قرارداد حقوق طبیعی را هم نمی‌توانی بدون ایمان به خدا و غایت این عالم معناداری حیات و مقوله ارتباط توحید با قرارداد اجتماعی نمی‌توانید حل کنید. این تعبیری که روسو، - که این جا خیلی جاهایش شبیه به ادبیات جان لاک است اما نتیجه گیری آن تفاوت دارد – راجع به قرارداد نظریه اجتماعی که مبنای دموکراسی و پارلمانتاریزم می‌شود از آن نظریه فاصله می‌گیرد ولی ادبیات ا ین است که مثل این که صحبت از یک قراردادی است بطور قرارداد طبیعی و رسمی بین افراد. من عین عبارت روسو و جان لاک را می‌گویم که او از پدران لیبرالیزم است و این از پدران دموکراسی است. مثل شرکت نامه‌ای که مثل یک موسسه بازرگانی که تا وقتی که تک تک شرکاء یکی از مواد این قرارداد و شروط این شرکت نامه را زیر پا نگذارند به قوت خودش باقی است. این معنی‌اش این است که باید همه شرکت کنندگان به شرکت رضایت داشته باشند منتهی نه آن رضایتی که در اراده همگانی بطور مبهم اراده عمومی می‌گوییم بلکه رضایت از نوعی نیست که هرکسی به فرمان خودش عمل کند به دنبال منافع شخصی خودش باشد و آزادی‌های قبلی خودش را هم حفظ کند ولی در عین حال بتوانیم همدیگر را تحمل کنیم. می‌گوید این حرفها به اندازه موی زیر بغلت هم ارزش ندارد اگر ضمانت فلسفی و تربیتی و معنوی نداشته باشیم. قدرت آن جایی نیست که هست قدرت آن جایی است که باور شده باشد. آنجا که باور شده هست. ما چطوری می‌توانیم هم آزادی فرد و قدرت فرد را کاملاً باور کنیم و هم به قرارداد اجتماعی تن بدهیم و این تناقض تا آخر می‌ماند. من فقط در دوتا جمله عرض کنم. در فلسفه سیاسی اسلام خودخواهی و دگرخواهی چطوری با همدیگر جمع می‌شود؟ از یک طرف حب ذات داریم هر کسی طبیعتاً دنبال منافع و مصالح و سعادت خودش هست هیچ جا اسلام نگفته شما نباید به خودت فکر کنی. خب پس چطوری به دیگران فکر کنم و به حقوق دیگران احترام بگذاریم؟ چطوری پای قراردادهای اجتماعی بایستم. حالا آمدیم قراردادهای اجتماعی بستیم چه ضمانتی است که تو پای آن بایستی یا من پای آن بایستم؟ بله تا وقتی پلیس و دادگاه باشد یا منافع من باشد من به حقوق تو احترام می‌گذارم. لحظه‌ای که ببینم من به تو می‌توانم خیانت کنم و ظلم کنم و تو نمی‌توانی جبران کنی منافع من در خطر نیست. سوال این است حالا چرا خیانت نکنم؟ دیگر با مبانی مادی این سوال جوابی ندارد. وجدان، وفاداری، فطرت. می‌گوید حالا سوال منتقل می‌شود چرا باید تابع وجدانت باشی؟ اصلاً وجدان چیست؟ لذا شما می‌بینید همه جا کسانی که این مبنای معنوی نباشد همه جا در دنیا این جا و هرجا، موقع صحبت و سخنرانی و رأی گیری و میتینگ و نطق یک جور خیلی حرف‌های قشنگ می‌زنند همه جای دنیا این طور است. هیچ کس هیچ جای دنیا بد صحبت نمی‌کند همه حرف‌های خوب می‌زنند. گاهی هزینه هم میدهند اما وقتی که نوبت خودش میشود می‌آید می‌بینی باز کم کم همان کارها را می‌کند و آلوده می‌شود. اگر کسی مبنای معنوی نداشته باشد چون این وجدان و افکار عمومی‌وحقوق ملت و دموکراسی این‌ها تا یک جایی است فقط حرف است همه باید به این سوال جواب بدهیم که بنده چرا باید به حقوق ملت یا قرارداد اجتماعی یا دموکراسی یا وجدان پایبند باشم؟ برای چی؟ وقتی می‌توانم دزدی کنم برای چه نکنم؟ وقتی می‌توانم اختلاس بگیرم، رشوه بگیرم، باندبازی کنم، رانتخواری کنم چرا نباید بکنم، اینجا باید جواب بدهید چطور جواب می‌دهید؟ در نگاه دینی می‌گوید هم نظارت بیرونی، تشویق و تنبیه و مجازات و سیستم؛ و از آن مهمتر این پلیس درون است. وفاداری در درون. خب هر کسی فقط وفادار به خودش است. در تعابیر اسلامی می‌گویند بله به خودت وفادر باش اسلام از کسی نخواسته که کسی به خودش وفادار نباشد و خیانت کند! نه، به فکر خودت باش. منتهی آن خودِ خودت را درست تعریف کن. تو می‌خواهی خودت نجات پیدا کنی و رستگار بشوی رستگاری خود تو از طریق خیانت به دیگران محقق نمی‌شود. رستگاری و نجات خود تو از طریق خود تو از طریق خدمت به دیگران تأمین می‌شود. این‌جا منافع تو و منافع همه با هم قابل جمع است چون نفع تو به ضرر دیگران نیست. به دیگران ضرر بزنی به خودت ضرر زدی. اضرار به خلق، خیانت به مردم، خدمت نکردن به مردم، سوء استفاده از قدرت و ثروت عمومی قبل از این که خیانت به مردم باشد خیانت به خودت است. قرآن می‌فرماید هرکس به دیگران ظلم می‌کند قبل از آن، به خودش ظلم کرده است. خدمت به خلق برای خدا خدمت به خودت است. «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ...» (فصلت/ 46)؛ هرکس در جامعه دارد درست عمل می‌کند تو داری برای خودت کار می‌کنی. من دارم به مردم خدمت می‌کنم مگر من نوکر مردم هستم برای چه باید به مردم خدمت کنم؟ خودم خودم را به زحمت بیندازم. نه تو داری به خودت خدمت می‌کنی. تو وقتی داری به مردم خدمت می‌کنی اگر انگیزه‌ات الهی باشد تو داری به خودت خدمت می‌کنی و به مقامات بالا می‌رسی تو داری به خداوند نزدیک می‌شوی تو به سعادت ابد می‌رسی. لذا تضادی بین من و تو و من و دیگران نیست. همه جا آشتی است. همه‌اش خدمت به خلق، خدمت به خودت است. خیانت به خلق خیانت به خودت است. این در نگاه دینی و توحیدی حل می‌شود. و الا شما بالاترین رأی را هم ممکن است در دموکراسی بیاوری به قدرت که رسیدی به همان‌هایی که به تو رأی دادند خیانت می‌کنی. دروغ می‌گویی. چون این معضل را نمی‌توانی حل کنی. من به فکر خودم باید باشم یا به فکر دیگران؟ این یا نیست. در نگاه اسلامی، نیت و هدف، و در چارچوب شریعت عمل کنید «یا» نیست بلکه «و» است. به فکر خودت و دیگران باش. و حالا به آن سؤال هم می‌توانید جواب بدهید من چرا باید به قرارداد اجتماعی و به رأی مردم یا اصلاً به وجدان خودم چرا باید خیانت نکنم؟ حق‌الله است حق‌الناس است چرا نباید خیانت کنم؟ برای این که اگر این کار را کردی به خودت کردی. تو مگر به فکر خودت نیستی؟ اگر من به آن‌ها خیانت کنم به خودم خیانت کردم. بنابراین من چون خودم را دوست دارم هرکسی خودش را دوست دارد باید هم داشته باشد حبّ ذات است فطری و الهی است من برای خودم دارم این کار را می‌کنم. امام(ره) یک بار در صحبت‌هایش می‌گفت من هرچه فکر می‌کنم حتی دو رکعت نماز برای خدا نخواندم همه‌اش را برای خودم خواندم چون می‌خواستم خودم رشد کنم و خودم نجات پیدا کنم حتی این مقدار هم اخلاص نیست که تو خودت را فراموش کن فانی در حق بشو، خودت هم رشد می‌کنی ولی حتی خودِ معنوی خودت را هم هدف نگیر. این دیگر مقامات بالاست. خب این نکته‌ای را که عرض کردم همین‌جا متوقف می‌کنم.

خواستم دوستان اهمیت این قضیه را بفهمند که شما یک مجلس، یک انتخاباتی می‌گویید فکر می‌کنید این‌ها یک چیز معمولی است و خیلی اهمیت ندارد.

یک نکته‌ای که خواستم دوستان را اهمیت بدهم مجلس و اهمیت مجلس در قانون اساسی است. چون شنیدم بعضی‌ها می‌گویند رأی دادن چه اهمیتی دارد؟ چه نقشی دارد که به چه کسی رأی بدهیم؟ چه کسی برود چه کسی نرود؟ چه اهمیتی دارد؟ خواهش می‌کنم دوستان به قانون اساسی مراجعه کنند مجلس تقریباً همه کاره کشور است اولاً یک نهادی است که خودش بر خودش نظارت می‌کند. نمایند‌های مجلس خودشان بر خودشان نظارت می‌کنند که کسی بر آن‌ها اِعمال قدرت نکند! مگر تخلف باشد و در حق دیگران ظلم کنند، خیانتی، آدمکشی، کاری چیزی باشد و الا در حوزه اختیارات مجلس، هیچ کس جز خود مجلس نمی‌تواند اظهار نظر کند. برای اظهار نظر در چارچوب قانون نه خلاف قانون، هیچ محدودیتی نداریم. قانون اساسی می‌گوید با رأی مستقیم مردم می‌آیند حتی غیر مسلمان، الآن شما می‌دانید زرتشتی، یهودی و سه فرقه مسیحی هر کدام جدا جدا در مجلس نماینده دارند و بعد می‌گوید در تمام مسائل کشور مجلس و نمایندگان مجلس حق سؤال، حق اظهار نظر، حق تحقیق و تفحص و تصمیم‌گیری دارند. طبق قانون اساسی در همه جا دولت قوه مجریه است. نماینده‌های ملت در مجلس چه تصویب می‌کنند؟ دولت باید تمام امکانات و قوا و بودجه و بیت‌المال را در آن مسیر خرج کند. مجلس در همه عرصه‌ها قانون می‌گذراند. بقیه باید عمل کنند. حتی مجلس قانون می‌گذراند قانون قضائیه و قوه مجریه، این دوتا قوه باید تابع قوانین مجلس باشند. قوه مقننه و شورای نگهبان با هم یک قوه حساب می‌شوند این یک مسئله مهم است. حق تحقق و تفحص در همه مسائل دارد. کمیسیون اصل 90 در مجلس است که همه مردم از هر نهاد حکومتی شکایت دارند به آن‌جا بگویند این کمیسیون رسیدگی می‌کند و از همه نهادهای حکومتی می‌تواند توضیح بخواهد و پرونده درست کند آن بخشی که مربوط به مجلس است پاسخگو باشد آن بخشی هم که مربوط به دو قوه دیگر است برای رسیدگی بدهد و از آن‌ها جواب بگیرد و به مردم جواب بدهد. در مجلس دیوان محاسبات است. تمام نهادهای حکومتی را می‌تواند و باید نظارت مادی و اقتصادی کند و از آن‌ها گزارش کار بخواهد که شما چقدر از بیت‌المال بودجه گرفتید کجا رفتی؟ چه کارش کردی؟ همه باید جواب بدهند این‌ها کم اختیاراتی است؟ قانون اساسی می‌گوید به هیچ وجه مجلس در کشور نباید تعطیل بشود ما هرگز نباید کشوری بدون مجلس داشته باشیم حتی زمان جنگ. می‌دانید زمانی که ما زیر موشک و جنگ بودیم امام(ره) می‌گفت باید انتخابات انجام بشود و حتی یک انتخابات تعطیل شده یا به تأخیر افتاده ما نداشتیم حتی زمان جنگ زیر موشک. قانون اساسی می‌گوید اگر جنگ شد و بخشی از کشور اشغال شد یا شرایط امنیت کشور بطور کامل بهم ریخت بطور اضطراری، موقت، با تصویب دوسوم نماینده‌ها و تأیید شورای نگهبان فقط برای دوره موقت،‌ می‌شود در مناطق اشغال شده انتخابات را به تأخیر انداخت. اگر کل کشور درگیر یک مسئله‌ای شد، انتخابات تأخیر افتاد باز هم کشور بدون مجلس نباید باشد همان مجلس قبلی فعلاً ادامه بدهد تا انتخابات بتواند برگزار بشود. ببینید قانون اساسی این‌طور مجلس را تعریف کرده است. تمام وزرا و مسئولین اجرایی رده یک کشور باید از نمایندگان مردم در مجلس رأی اعتماد بگیرند. مجلس می‌تواند کل هیئت دولتی را که رئیس جمهور معرفی می‌کند همه را رد کند! و می‌تواند هر وقت این‌ها سر کار آمدند تک تک وزرا یا کل وزرا و کل هیئت دولت را می‌تواند مجلس استیضاح و عزل کند. مجلس خود رئیس جمهور را می‌تواند اظهار کند، استیضاح کند و اگر دید نمی‌تواند رئیس جمهور جواب بدهد نمایندگان مردم در مجلس می‌توانند رئیس جمهور را عزل کنند و عدم کفایت سیاسی او را اعلام کنند این کم چیزی نیست. بعد هم به رهبری اعلام کنند که نظر بدهید. در مورد بنی‌صدر هم همین‌طور شد. اکثریت مجلس قاطع نظر داد و گفتند این کفایت سیاسی برای ریاست جمهوری ندارد به امام گفتند، امام گفت چون نمایندگان مردم در مجلس او را عزل کردند من هم تابع نماینده‌ها او را عزل می‌کنم. این نمی‌تواند کشور را اداره کند کشور را بیشتر بهم می‌ریزد تا بخواهد اداره کند. وسط جنگ و تروریزم و آن دعواها، دو – سه‌تا استان جنگ داخلی راه افتاده بود و می‌خواستند تجزیه بکنند کردستان و خوزستان و بلوچستان و آذربایجان، دشمن و سرویس‌های جاسوسی در آن شرایط خاص بنی‌صدر را برکنار کردند.

دقت کنید، اگر مجلس قوی داشته باشید و اگر نمایندگان قوی، عالم، پاک، بطور نسبی با عرضه داشته باشید مجلس مسیر کل نهادهای حکومت و کل جامعه را می‌تواند عوض کند و اصلاح کند. اگر می‌بینید یک وقتی یک مجلسی کارآمدی کافی ندارد بخاطر قانون نیست اهمیت این قضیه را بدانید. شما فرض کنید مجلس رفتید یا مجلس تشکیل شد، کمیسیون مجلس و کسانی که به مجلس می‌فرستیم اگر در حل مشکلات جامعه به روش علمی و در چارچوب قانون اساسی راه حل نداشته باشند و حرفی برای گفتن نداشته باشند چه فرقی می‌کند که چه کسی به مجلس برود؟ بله این‌جا می‌توانی این سؤال را مطرح کنی. یک جایی باید باشد دانشگاه‌های ما از جمله، حوزه‌های ما، باید تولید علم کنند، به مسائل اجتماعی درست رسیدگی و توجه کنند تحقیقاتی اگر می‌شود اختراعاتی اگر می‌شود پایان‌نامه‌ای می‌آید و رساله‌ای نوشته می‌شود باید معلوم بشود که به کدام درد این جامعه می‌خورد و کدام مشکل را می‌خواهید حل کنید؟ پایان‌نامه می‌نویسید که پز بدهید؟ جایزه ببرید؟ مشهور بشوید؟ یک جایی در یک کشور دیگری مثلاً تو را بپذیرند؟ یا باید در هر رشته‌ای که هستی پایان‌نامه بنویسی که مشکلات این جامعه را حل کنی. هیچ پایان‌نامه‌ای نباید نوشته بشود الا این که یک مشکلی را حل کند. این کشور را یک قدم جلو ببرد. در مسائل فنی، صنعتی، کشاورزی تا مسائل علوم اجتماعی و مدیریت و... و لذا این که ما یک تحقیقاتی بکنیم و یک پروژه تبلیغاتی به جای خوبی هم، خود آن محقق یا دانشجو یا آن استاد برسد ولی هیچ نقشی در جهت رشد این کشور و حل مشکلات این جامعه نداشته باشد آن پایان‌نامه تبدیل به ثروت و قدرت ملی نشود، علم ما و علم شما تبدیل به پشتوانه‌ای برای یک مجلس که قانون می‌گذراند دولت که می‌خواهد مدیریت کند یا دستگاه قضایی که می‌خواهد قضاوت کند نباشد خب میلیاردها زحمت کشیدید، کمیت و کیفیت دانشگاه هم بالا رفته ولی باز خروجی آن را دوباره باید بپرسید که کدام مشکلات این جامعه را دارد حل می‌کند؟ ما را از کدام واردات دارد بی‌نیاز می‌کند؟ چه دارید تولید می‌کنید که دیگر نتوانند ما را تحریم کنند؟ اگر این‌ها را نتوانید دولت کنید دانشگاه ناکارآمد هستید. دانشجویی، دانش‌آموزی مطلق آن دعوت نشده، شما می‌دانید در روایات ما و در دعا می‌گویند خدایا از تو می‌خواهیم «ربّ زدنی علماً نافعا» علم مفید. شما ممکن است از خیلی چیزها مطلع باشید اما نه برای دنیا و نه آخرت شما نه خودتان، نه خانواده‌تان، نه شهرتان، نه کشورتان، نه محرومین و مستضعفین جهان فایده‌ای نداشته باشد. این تبدیل شدن پایان‌نامه، رساله، تحقیق و پژوهش، مقالات علمی به علم نافع که مشکل را حل کند و الا الآن مقالات علمی در ایران خیلی زیاد شده و در نهادهای بین‌المللی به خیلی از آن‌ها هم ارجاع داده می‌شود ما الآن جزو 10- 15 کشور اول جهان در تولیدات مقالات علمی هستیم. ما قبل از انقلاب هیچم بودیم ولی الآن جزو 10- 15 کشور اول جهان هستیم. چند روز پیش‌ها ما حتی در جهان 12- 13 شدیم ولی باز الآن 15- 16 هستیم باز هم خیلی عالی است استثنایی است. ما جزو پانزدهم – شانزدهم کشور جهان در تولید مقالات علمی هستیم. سرعت رشدمان هم در جهان اول شد از همه سریع‌تر رشد کرد. باز این سؤال باقی است. خیلی خوب مقالات زیادی دارید تولید می‌کنید در مقالات علمی خارج از کشور هم منتشر می‌شود باز این سؤال؟ چقدر آن به درد کشور می‌خورد؟ چقدر آن پشتوانه علمی می‌شود برای نهادهای سه‌گانه حاکمیت مثل مجلس و انتخابات؟ آقای مقاله‌نویس و خانم مقاله‌نویس، مقاله نوشتی اما این مقاله چه فایده‌ای برای این جامعه داشت؟ مقاله نوشتی برای فلان شرکت خارجی که تو را استخدام کنند مشکل آن‌ها و مشکل خودت را حل کنی، مشکل این کشور را چه کس باید حل کند؟ در برابر این جامعه مسئول هستی. آن سفارش مقاله می‌دهد خودت هم نمی‌دانی که سفارش دهنده او کیست؟ برمی‌داری مقاله می‌نویسی نه به نفع توست نه به نفع جامعه توست سود آن کمپانی سرمایه‌داری یهودی را ده برابر می‌کند! بعد می‌گوید من به این چیزها کاری ندارم من هرکس پول بدهد و استخدامم کند برایش کار می‌کنم من می‌خواهم خودم پیشرفت کنم. این پیشرفت خودم به چه قیمت و چطوری؟ هدف پژوهش و تحقیق، این را دارم عرض می‌کنم که یک مجلس قوی و یک انتخابات، بخشی از آن به شما به عنوان دانشگاهی مربوط است. به بنده به عنوان یک طلبه حوزوی مربوط است ما نقش و مسئولیت داریم.

حداقل دو چیز هدف هر پژوهش است و باید باشد. 1) این کشور مرجعیت علمی پیدا کند یعنی به خطوط مقدم علم و فناوری و همه علوم در جهان برسد. طوری که در دنیا مجبور بشوند تا چند دهه دیگر در خیلی از رشته‌های علمی اگر می‌خواهند به آخرین دستاوردهای علمی برسند مجبور باشند بیایند زبان فارسی یاد بگیرند. چطور شما مجبور می‌شوید انگلیسی و آلمانی یاد بگیرید فرانسوی یاد بگیرید باید یک کاری کنید دنیا بگوید این‌ها در دانشگاه‌های ایران چنان از بعضی از مرزهای علمی عبور کردند که اگر کسی می‌خواهد به زبان اصلی بخواند باید برود فارسی یاد بگیرد. این را رهبری 10- 15 سال پیش مطرح کرد که کاری کنید که ظرف 50 سال، زبان فارسی یکی از زبان‌های اصلی مرجع علمی در دنیا بشود. پس یکی این است ما باید جزو رکورداران و رکوردشکنان و خط مقدم باشیم. الآن ما در بعضی از رشته‌ها جزو چند کشور اول جهان شده‌ایم. در بعضی از رشته‌ها ما جزو چند کشور اول جهان هستیم و باید در خیلی از رشته‌ها باشیم. 2) این که مسائل فعلی و مسائل آینده کشور را حل کنیم و این دوتا هم با هم قابل جمع هستند و منافاتی هم با هم ندارند که یا این یا آن؟ بعضی‌ها می‌گویند منافات دارند بالاخره این هدف است یا آن؟ هر دو. هر دو یک روش است، این کار را انجام بدهید به هر دو نتیجه می‌رسید دوتا میوه دارد دوتا نتیجه دارد هم برای این که به قله علم در دنیا برسیم و مرجعیت علمی پیدا کنیم که باید برسیم، همه‌اش ترجمه کردن کافی نیست تمدن‌سازی یعنی تولید علم. هم مسائل جاری کشور و جامعه خودمان را، مشکلات نظام و حکومت و مردم را حل کنیم. هر دویش باید هدف‌گیری بشود. این که هرکسی دنبال رتبه علمی خودش باشد که فلان‌جا پذیرش بگیرد و فلان‌جا یک مقاله‌ای بدهم که هیچ ربطی به مسائل مردم ندارد، هیچ خلأ پژوهشی را پر نمی‌کند مثلاً بدهم فلان مجله چاپ بشود مشکل شخص من حل بشود برای جامعه مفید نبود نبود. من مشهور و مطرح بشوم. این درست نیست این یعنی سر سفره این ملت نشستی، نمک آن را خوردی و نمکدان این ملت را بشکنی! به فکر مردم باید باشید. به دو چیز بیندیشید به منافع خودتان و به منافع مردم. این دوتا در نگاه دینی و اسلامی قابل جمع هستند اما در نگاه مادی نه. منافع من مهم است نه مردم. این دوتا آن‌جا قابل جمع نیست همان نکاتی که اول عرض کردم. پس این هم این نکته که نظام اعطاء امتیازات علمی و آیین‌نامه‌ها باید با این منطبق باشد که کدام تحقیق و پایان‌نامه و پژوهش منطبق با نیاز کشور است و کدام تحقیق دارد یک زنجیره‌ای از تحقیق و پژوهش را کامل می‌کند که کشور را در سطح جهان مطرح کند و بالا ببرد و کدام حلقه واسطه در کدام زنجیره مفقود است من آن حلقه مفقوده را ببرم جبران کنم، تحقیقات علمی ما باید هدف‌دار باشد و به این مسائل توجه کند. صنعت کشور، دامداری کشور، مهندس کشاورزی یک عالمه خروجی بدهد اصلاً بلد نیست برود توی روستا کار کند اصلاً زبان کشاورز را نمی‌فهمد می‌رود آن‌جا دامداری و دامپزشکی بخواند ولی می‌ترسد به دام دست بزند! توی روستا این را نگاهش می‌کنند که این آقای سانتیمانتال یا این خانمی که در پنبه بزرگ شده می‌خواهد بیاید این‌جا مشکلات ما را حل کند؟ نیروی کارآمد، مفید، نیروهایی که به سختی تن بدهند و به مناطق محروم بروند کار کنند و به مردم عشق بورزند. سختی را تحمل کنند، کشور پیش برود این‌طوری می‌شود تمدن ساخت و الا با حرف و شعار نمی‌شود. من به همین‌جا اکتفا می‌کنم و اگر دوستان فرمایشی دارند در این باب نکاتی را که عرض کردم در خدمت‌‌تان هستم.

جمع‌بندی کنم؛ خواستم بگویم و سه‌تا نکته را توجه دادم: 1) در بخش اول عرایضم راجع به فلسفه انتخابات و دموکراسی، فلسفه مجلس و پارلمان و نظام پارلمانی، ‌مفهوم قرارداد اجتماعی، انتخابات و رأی دادن صحبت کردیم. گفتیم این انتخابات و قرارداد اجتماعی در حوزه حقوق اساسی و حقوق سیاسی در نگاه اسلامی یک مبنا دارد و در نگاه لیبرال دموکراسی و سوسیال دموکراسی یک مبنای دیگری دارد البته شباهت‌هایی دارند تفاوت‌هایی هم دارند. این نکته اول بود. 2) نکته دوم این بود که مجلس چه تعریفی در قانون اساسی دارد؟ مجلس فوق‌العاده مهم است. مجلس بر تمام نهادهای کشور نظارت و دخالت دارد در همه امور کشور حق سؤال و استیضاح و تحقیق و تفحص دارد. مجلس قانون می‌گذارد و دو قوه دیگر باید اجرا کنند. مجلس هیچ وقت نباید تعطیل بشود. مجلس در همه حوزه‌ها حق بازرسی و سؤال دارد. حق استیضاح همه مسئولین را دارد. این‌ها چیزهای مهمی است. اگر یک وقت می‌بینید یک مجلسی از این اختیاراتش درست نمی‌کند یا اصلاً استفاده نمی‌کند یا سوء استفاده می‌کند آن مشکل آدم‌هایی است که به مجلس فرستادید! تجدیدنظر کنید و اصلاح کنید. 3) نکته سوم نسبت دانشگاه با نظام پارلمانی است. اگر مجلس یا قوای دیگر محل تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی برای جامعه و ملت هستند باید پشتوانه علمی، تحقیقاتی و پژوهشی داشته باشند. دانشگاه کارآمد دانشگاهی است که بتواند در حوزه نظام‌سازی و تمدن‌سازی حرف‌هایی برای گفتن داشته باشد و مشکلات این کشور را درست شناسایی کند و پیشنهاد کند و از دل دانشگاه و حوزه باید پیشنهادهای خوب، لوایح، قوانین، ساختارسازی، اصلاح بوروکراسی، اصلاح روال مدیریت و تکامل این نظام بیرون بیاید. این سه‌تا نکته‌ای است که خواستم دوستان را به آن توجه بدهم و خیلی‌ها از این سه‌تا نکته غافل هستند و بعضی‌ها از هر سه‌تایش غافل هستند.

سؤال: فرمودند چرا نمایندگانی مانند شهید چمران و شهید باهنر یا شهید رجایی و افرادی چون شهید قاسم سلیمانی خروجی انتخابات ما نیست؟ علت عدم ورود چنین شخصیت‌هایی به اراده خودشان و عدم تمایل آن‌ها برای ورود به این عرصه‌هاست؟ یا در نسل انقلابی 41 ساله شده ما اینگونه افراد پرورش کمی داشته‌اند. یا انتصاب‌های اکثریت پای صندوق رأی انتخابات، انتخاب‌های خوبی نیست.

جواب استاد: ببینید غیر از این سه وجهی که دوست ما گفتند وجوه دیگری هم قابل طرح است لزوماً منحصر در این‌ها نیست اما این که فرمودید چرا چنین افرادی خروجی انتخابات نیست؟ بعضی از همین‌ها خروجی انتخابات بودند. شهید چمران نماینده مجلس بوده، شهید رجایی و شهید باهنر نماینده مجلس بودند و مردم به این‌ها رأی دادند. این‌ها خروجی انتخابات هم بوده‌اند. چرا چنین اشخاصی وارد این عرصه‌ها نمی‌شوند؟ آیا تمایل ندارند؟ همه مثل هم نیستند. بعضی از کارها مربوط به انتخابات نیست مثلاً کاری که شهید قاسم سلیمانی می‌کرد یک کار عملیاتی و جهادی و فداکارانه است برای رهایی ملت‌های مستضعف در منطقه و حفظ قدرت و امنیت ملت ایران. کار،‌کار جهادی و نظامی و عملیاتی و استشهادی است از این‌ها رأی نمی‌گیرند که اجازه می‌دهید من بروم شهید بشوم؟ بخاطر این مردم می‌روند شهید می‌شوند ولی بحث انتخابات نیست. بله، ولی کسانی هم هستند افراد صالحی هستند از این روال عرضه کردن خودشان و دعوت به رأی خوش‌شان نمی‌آید من چنین افرادی را می‌شناسم. همیشه هم بوده‌اند واقعاً آدم‌های صالحی هستند مردم هم آن‌ها را نمی‌شناسند خودشان هم نمی‌خواهند مدام بیایند به مردم بگویند به من رأی بدهید! هستند ما این‌طور افراد را هم داریم و به دلایل مختلف خودشان را عرضه نمی‌کنند که در باند و باندبازی نیفتند. البته این به این معنی نیست که این‌هایی که خودشان را عرضه کردند و می‌کنند همه‌شان آدم‌های نادرست و خلاف هستند همه قدرت‌طلب هستند. نه؛ بعضی‌ها قدرت‌طلب هستند و آن‌ها هم قصد خدمت دارند.

فرمودید در نسل انقلابی 41 ساله، چرا این‌طور افراد پرورش کمی داشتند؟ در نسل قبل هم، این‌طور افراد اکثریت نبودند. این تصور را که بعضی از شماها دارید که انگار دهه 60 همه شهید چمران بودند، همه قاسم سلیمانی بودند این‌طوری نبوده، آن زمان هم مثل الآن بوده، اکثریت آدم‌های معمولی خاکستری مثل ما بودند. آدم‌های سیاه هم کم هستند آدم‌های سفید هم کم هستند اکثریت خاکستری هستند الآن هم همین‌طور است. آن زمان این‌طوری نبوده که همه قاسم سلیمانی بودند و شهید رجایی بودند این‌طوری نبوده! همان زمان هم خیلی‌ها موقع فداکاری ور ور نگاه می‌کردند سر سفره آماده می‌آمدند و موقع خطر نبودند! خیلی‌ها این‌طوری بودند الآن هم همین‌طور است یک عده کم کار می‌کنند و از همه هم طلب دارند یک عده‌ای هم از همه بیشتر کار می‌کنند و از هیچ کس هم طلبی ندارند. شما خانواده‌ای می‌بینید که چهارتا شهید و جانباز داده، خیلی‌ها این‌طوری هستند از رفقای خود ما که در عملیات‌ها با هم بودیم شهید شدند جانباز شدند با خانواده‌اش، همسرش، مادرش می‌روی صحبت می‌کنی می‌گوید من هیچ مشکلی ندارم در حالی که صدتا مشکل دارد. می‌گوییم خب یک کاری بگویید برایتان انجام بدهیم می‌گویند ما با کسی معامله نکردیم از شماها چیزی نمی‌خواهیم طرف من خداست. یعنی طلب ندارد بلکه خودش را باز هم بدهکار حساب می‌کند. بعد کسانی که پایشان نه به جبهه رسید، نه توی انقلاب هزینه دادند نه فداکاری کردند هر جا هم دست‌شان رسید خیانت و سوء استفاده کردند این‌ها از همه هم طلبکارتر و پرروتر هستند. من یادم هست زمان جنگ در فامیل‌ها و آشناهایمان،‌ کسانی بودند که اصلاً پایشان به جبهه نمی‌رسید من چندتا عملیات مجروح شدم یک بار عیادت آمد فقط برای این که متلک بگوید. آن عملیات ما به اهداف‌مان نرسیده بودیم آمده بود نشسته بود یک خنده‌ای کرد همین آقای خمینی شماها را به جبهه می‌فرستد خودش چرا جبهه نمی‌رود؟ امام 70- 80 ساله پیرمرد را می‌گفت! خودش چرا جبهه نمی‌رود؟ چشمانم ترکش خورده بود سوخته بود مدت‌ها چشم‌هایم نمی‌دید. می‌گفت الآن تو را کور کرده آقای خمینی ... گفتم بلند شو، آمدی این‌جا به امام توهین کنی یا عیادت من آمدی؟ بعد یک عملیات دیگری ما یک پیروزی بزرگی را به دست آوردیم والفجر 8 فاو بود، باز من مجروح شده بودم، این دفعه آمد شروع کرد به‌به عجب پیروزی‌ای. حسابی پیروز شده بودیم بعد می‌گفت واقعاً کاش ما توفیق داشتیم و می‌بودیم! خداوند به شماها توفیق داده،‌ خوشا به حال‌تان. گفتم ببین تا جبهه نروی که توفیق نمی‌دهند اول باید بروی ثبت‌نام کنی. این‌طوری که توفیق نمی‌دهند. مثل طرف رفتم بود حرم امام رضا(ع) گریه و زاری که خدایا به ما بچه بده، بالاخره کسی به او گفت آقا ازدواج بکن بعد بیا دعا کن که بچه می‌خواهی. ازدواج نکرده می‌آید از ما بچه می‌خواهد! برای جبهه ثبت‌نام نمی‌کنند می‌گفت خدا توفیق جهاد و شهادت را به ما بده، آقا برو ثبت‌نام کن بعد جبهه برود شاید هم داد! ما طلبکارانی که از همه طلبکار بودند هیچ وقت هم هیچ فداکاری و گذشتی نکردند زیاد داشتیم الآن هم زیاد داریم. و کسانی که بزرگترین فداکاران بودند و هیچ چیز از هیچ کس نخواستند زیاد بودند. چرا مردم این‌طوری زیر پیکر شهید قاسم سلیمانی رفتند؟ ده‌ها میلیون آدم، نسل‌های دهه 60، دهه 70، دهه 80، و دهه نودی‌ها هم رفتند. همه رفتند برای چی؟ کسی که آمریکایی‌ها می‌گفتند این هزاران آمریکایی را کشته، این رئیس تروریست‌هاست، مردم گفتند همین که تو می‌گویی تروریست است همین خوب است و درست است. ما عاشق همین هستیم. در خود آمریکا در 10- 20 ایالت، عکس قاسم سلیمانی فرمانده سپاه قدس را بالا بردند کسی که در غزه و لبنان و عراق و سوریه و یمن و افغانستان داشت می‌جنگید و بچه‌ها همه جا پیروز شدند چطوری؟ برای این که این حالت را دارند که خادم خلق، فداکار برای مردم و بدون این که از مردم طلبکار باشند. عاشق مردم بودند. مردم هم عاشق این‌ها هستند. این اسم‌هایی که بردید شهید رجایی، شهید چمران، شهید قاسم سلیمانی همه این‌طوری بودند برای خدا خدمت به خلق.

و این که دو دوست‌مان فرمودند چرا انتخاب‌های اکثریت در صندوق‌های رآی انتخاب‌ها معمولاً خروجی‌اش چنین افرادی از توی صندوق‌های رأی نیستند؟ ببینید همه نمی‌توانند در این سطح‌ها باشند ولی این‌هایی که انتخاب می‌شوند همه مثل هم نیستند انواع و اقسام آدم‌ها توی این‌ها هستند. این‌هایی که در انتخابات‌ مختلف انتخاب می‌شوند بین آن‌ها هم آدم‌های عاقل و هم احمق داریم. آدم‌های صالح داریم و آدم‌هایی که فسادپذیرند. آدم‌های بی‌شعور و باشعور هر دویشان رأی می‌آورند. آدم صالح و پاک و آدم ناپاک رأی می‌آورند یا تظاهر می‌کنند که پاک هستند بعد که می‌روند می‌بینیم که عوض می‌شوند. یک آقایی دارد برای انتخابات تبلیغ می‌کند لخت رفته توی برف‌ها خوابیده، الآن توی اینترنت سرچ کنید احتمالاً پیدایش کنید. لخت رفته توی برف‌ها خوابیده فقط شورت پایش هست! بعد برف روی خودش می‌ریزد کله‌اش را لای آب می‌کند می‌گوید ببینید به من رأی بدهید! دموکراسی، عوام‌زدگی و عوام‌فریبی. در یکی از شهرستان‌ها عکس آن نامزد را گذاشته تبلیغات کرده، می‌گوید خلاقیت، ابتکار، نوآوری. ما به جای این که خرج کنید عکس تبلیغات چاپ کنیم این‌جا کبابی مجانی زدیم. کبابی زده صف بستند دارند تند تند کباب درست می‌کند به این‌ها می‌دهد! خب این مبنا همه جا هست این نوع مسخره آن است.

در نظام سرمایه‌داری لیبرال، شما فکر می‌کنید چه کسانی رآی می‌آورند؟ اصلاً مکانیزم رأی آوردن چیست؟ فقط سیستم سرمایه‌داری است. و عوام‌فریبی. مثلاً آمریکا، ‌هیچ کدام‌شان آدم‌های باسواد و باشعوری نیستند. اغلب این‌ها آدم‌های معمولی هستند این جورج بوش خودش می‌گفت من دائم‌الخمر بودم و از کنار خیابان‌ها گاهی من را جمع می‌کردند. از او پرسیدند آخرین کتابی که خواندی چیست؟ این در کتاب خاطرات بوش رئیس جمهور آمریکاست همین که جنگ عراق و افغانستان و 11 سپتامبر را راه انداخت، از او پرسیدند آخرین کتابی که خواندید چیست؟ گفت من اصلاً کتاب نمی‌خوانم! ما این‌طوری هستیم! مدتی پیش در ایتالیا انتخابات مجلس بود یک خانمی از همین رقاص‌ها و سلبریتی‌ها بود این لخت شد یعنی اعلام کرد که از یک مسیری تا یک مسیری می‌آیم توی خیابان و هر خیابانی که جلو می‌آید یک کمی لخت می‌شود یعنی توی هر خیابانی که می‌رسد یک تیکه از لباسش را می‌کَند این را رسماً اعلام کرد و آخر خط هم آن میدان است. جمعیت هم بیشتر آن آخرها جمع شده بودند یعنی هرچه جلو می‌رفت ترافیک بیشتر بود. این خانم روی ماشین روباز یکی یکی لباس‌هایش درآورد به آن میدان که رسیده بود نمی‌دانم دیگر چیزی تنش مانده بود یا نه؟ ولی این خانم توی پارلمان رفت و رأی اول را آورد! این می‌شود دموکراسی. این دموکراسی در قالب سرمایه‌داری است. این‌جا هم ما افرادی را با همین افکار داریم اگر جرأت کنند این‌جا هم با شورت می‌آیند. یک آقایی بود زنجیر پاره می‌کرد از این پهلوان‌ها هستند که زنجیر پاره می‌کنند و یکی دو دوره رأی اول را آورد. حالا این‌ها نوع عوامانه‌اش هست. یک عده هم دارید این کارها را نمی‌کنند خیلی روشنفکری و سانتیمانتال حرف می‌زنند اما باطن‌شان همین است! کلاهبرداری.

سؤال: فرمودند به نظر شما اجرای عدالت به شکل ساختارشکنانه امکان‌پذیر است یا نه؟

جواب استاد: باید تعریف کنید که منظورتان از ساختار چیست؟ چون نگاه ساختاری چند جور است. یک وقت ساختار می‌گویید یعنی قانون اساسی و روال قانونی را کلاً بهم بریزید خب شما اصلاً بدون ساختار نمی‌توانید عدالت را اجرا کنید. خود ساختار شکنی اگر ساختاری با مبنای معقول و مشروع شکل گرفته، خودش ضد عدالت است. اما یک وقت منظورتان از ساختار، ساختارهای جاری است این‌هایی که عرف شده، حتی قانونی هم ممکن است نباشد و خلاف قانون هم باشد. چرا اتفاقاً باید این ساختارها را شکست. اگر منظور از ساختار عرف‌های نادرستی است که بر افکار و رفتار در حاکمیت حاکم شده باید آن‌ها را شکست منتهی عاقلانه و درست.

سؤال: فرمودند شخصیت نماینده مجلس باید سیاسی باشد یا متخصص؟

جواب استاد: باید سیاسی متخصص باشد.

سؤال: فکر نمی‌کنید فیلترهای تأیید صلاحیت برای انتخابات مجلس باید عوض بشود که از این فیلترها بالاخره افرادی عبور می‌کنند که بعضی‌هایشان صالح نیستند؟

جواب استاد: ببینید فیلتری که می‌گویند شورای نگهبان است و در همه دنیا چنین نهادی هست فقط اسم‌هایش فرق می‌کند روش آ‌ن‌ها هم فرق می‌کند. بعضی جاها روش‌شان پیچیده‌تر و هوشمندانه‌تر است بعضی جاها روش‌ها ابتدایی‌تر و غیر عقلایی است ولی اصل آن هست. منتهی این فیلترها حداقل صلاحیت را باید تعریف کنند نه حداکثر صلاحیت را. یعنی وظیفه شورای نگهبان نیست حق هم ندارد اصلح را انتخاب کند. او باید بگوید حداقل صلاحیت چقدر است؟ و طرف حداقل صلاحیت را دارد. اما این چه کسی باید تشخیص بدهد که چه کسی صالح است و چه کسی اصلح است و باید به مجلس برود مردم هستند.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha