شبکه چهار - 24 آذر 1402

حوزه، دانشگاه و آینده‌ی مشروط کشور. (هفت خطای معرفتی در تعریف و تالیف علم و دین در مغرب زمین)

یادمان "وحدت حوزه و دانشگاه" و سالگشت ترور شهید آیه الله دکتر مفتح در جمع اساتید دانشگاه _ ۱۳۹۱

بسم‌الله الرحمن الرحیم

عرض سلام خدمت اساتید بزرگوار، برادران و خواهران عزیز. آرزوی توفیق برای سروران عزیزم دارم. تشکر می‌کنم از این که فرصت دادند برای عرض خدمت رفقا برسیم.

با اجازه شما می‌خواهم به عنوان بحثی که فقط از طریق اساتید است که می‌تواند به دانشجو درست منتقل بشود نه غیر از آن‌ها. یک جمع بندی خیلی مختصری از سه- چهار نکته عرض کنم. هیچ نکته تازه‌ای برای این جمع ندارد اما از این جهت عرض کردم که در واقع این عرایض من حاوی این سوال است که آیا به نظر دوستان این نحوه انتقال از زمینه هم تاریخی در تاریخ علم و هم متدولوژیک و روشی در باب روش فهم دین و فهم علم، در دانشگاه نسبت الهیاتی به یک سبک خاصی تبیین شد یا گرچه تبیین و تصریح نشده اما پشت صحنه مباحث هست به دانشجو بدون شعارپردازی یک مقداری تفهیم شود که چرا در دنیا این تبدیل به یک پزی شد که هرچه دانشمندتر مثلاً بی‌دین‌تر؟ این یک پزی باشد! یعنی چه اتفاقات تاریخی و معرفتی در اروپا افتاد؟ چون این اتفاق اول آن جا افتاد. در جهان اسلام در تعریف تمدن اسلامی‌دانشمندتر بودن و روشنفکر بودن به مفهوم بی‌دین بودن و امل بودن به مفهوم مذهبی بودن، متجدد بودن به مفهوم لامذهب بودن تعبیر نمی‌شد. چه شد که یک نظریاتی که ابتدا در جهان اسلام در عرصه مکانیک و نجوم و فیزیک کشف شده، آثار مکتوب آن در تاریخ تمدن ما هست و در تاریخ تمدن اسلامی‌برای این‌ها صله و جایزه می‌دادند و فیزیکدانان تاریخ و تمدن اسلامی‌در عین حال بزرگترین متافیزیسین‌ها بودند یعنی طرف استاد مسلم فلسفه الهی است مفسر قرآن است فقیه قرآن است و در عین حال بزرگترین فیزیکدان، شیمی‌دان و بزرگترین جراح و ستاره شناس است بعد با فاصله بین چهار تا هفت قرن بعد، یعنی این اتفاقاتی که عرض کردم مثلاً قرن 9، 10، 11، 12 میلادی در جهان اسلام بلکه قبل از آن و بعد با فاصله چند قرن بعد مثلاً این‌ها در قرن 16، 17، 18 میلادی و قبل از آن از قرن 13 میلادی این‌ها ترجمه می‌شود و به اروپا می‌رود بزرگترین مقاومت در برابر همین نظریات در عرصه زیست شناسی و جانورشناسی و زمین شناسی و حقوق و فلسفه به نام دین در اروپا صورت می‌گیرد یعنی کلیسا و پاپ در برابر این‌ها می‌ایستد و دعوای علم و دین و عقل و دین شروع می‌شود. چرا نظریاتی که بین 4 تا 7 قرن قبل امهات آن در جهان اسلام تولید شده و استشمام این که این‌ها نظریات غیر دینی یا ضد دینی است یعنی این که زمین دور خورشید می‌چرخد نه برعکس، این که زمین کروی است، مسئله جاذبه، که من نمی‌خواهم وقت دوستان را بگیرم - حتماً خودتان خبر دارید -اسناد محکم تاریخی هست چیزهایی که از قرن 17 و 18 میلادی به گالیله و نیوتن و کپرنیک نسبت می‌دهند و این‌ها از پدران علم جدید مطرح می‌شوند شما این‌ها را با فاصله‌های چند قرن جلوتر در آثار متفکران اسلامی‌می‌بینید. در آثار بوعلی، در آثار ابن رشد، فخر رازی، ابوالبرکات و دیگران، یعنی قوانین نیوتن عین عبارات آن است چرا این‌ها از طرف اسلام شناسان بزرگ در جهان اسلام مطرح می‌شود و جایزه و صله می‌گیرد؟ ششصد سال بعد در اروپا ترجمه می‌شود و می‌آید و به نام کسان دیگری نوشته و مطرح می‌شود و آن‌ها به عنوان اولین دشمنان دین در اروپا مطرح می‌شوند و بعد کسانی که این سیر مباحث علمی‌را دارند ادامه می‌دهند نمی‌توانند با متافیزیک مسیحی فیزیک را جلو ببرند و تضاد بین فیزیک جدید با متافیزیک دینی شروع می‌شود تا همین الآن همه دانشگاه‌های دنیا قربانی این سوء تفاهم هستند. مثل این که هرچه بی‌دین‌تر این یک پزی است. یک کسی اگر در یک فضای دانشگاهی – علمی‌از ادبیات یا شعارها و مفاهیم دینی استفاده می‌کند این امل تلقی می‌شود شما فضای ایران را نگاه نکنید در این 30 سال توسط امثال خود شماها تغییراتی پیدا کرد چه شد که در این قرن فضای حاکم چنین فضایی بود. زمین دور خورشید چگونه دارد می‌چرخد؟ چه زمانی؟ قرن 4 است هزار سال پیش. نسبت می‌دهند که در اروپا کشف و نسبت و مفاهیم علمی‌آنجا تولید شده چه زمانی؟ قرن 17 و 18 یعنی ششصد – هفتصد سال از تاریخ قیچی و سانسور می‌شود. آن جا در ذیل مفاهیم توحیدی نظریه مطرح می‌شود هیچ اشکالی هم پیش نمی‌آید تعارضی وجود ندارد این جا یک مرتبه دعوا شروع می‌شود. کتاب کپرنیک که منتشر می‌شود بلافاصله کلیسا دستور می‌دهد که این جزو کتب ممنوعه بشود. حالا خود کپرنیک یک نیمه کشیش است آدم ملحدی نیست این‌ها به عنوان بدعت تلقی می‌شود توقیف می‌شود منتهی چون بعضی از مجلدات آن بیرون آمده بوده در محافل دانشگاه‌های جدیدی که در اروپا تشکیل شده و می‌دانید قدیمی‌ترین دانشگاه‌های اروپا معماری و متون درسی شان و همه چیزشان کپی برداری از دانشگاه‌های اسلامی‌بوده از آکسفور و کمبریج و دانشگاه‌های بولونیا و پاریس و همه این‌ها. قدیمی‌ترین دانشگاه‌های غرب, برای قرن 12، 13، 14 میلادی است و کلیسایی است. اصلاً معماری این مدارس و دانشگاه‌ها بر اساس معماری دانشگاه‌های اسلامی‌است از قاهره تا بغداد بخصوص تا آندلس و اسپیانیای اسلامی‌که جنوب اروپا کلاً دست مسلمین بود و امثال همین گالیله که به عنوان پدران علم جدید در غرب شناخته می‌شوند این‌ها ملحد نیستند و بعضی‌هایشان کشیش هستند و آثار متفکران اسلامی‌را مخفیانه می‌خوانند یعنی کتاب‌های دانشمندان اسلامی‌از فارابی، بوعلی، ابن رشد و کتابهای خیلی از دانشمندان مثل کتب ممنوعه در اروپاست این‌ها را یواشکی در حجره‌ها و خانه‌هایشان مخفی می‌کردند و یواشکی این‌ها را می‌خواندند مخفیانه این‌ها را ترجمه می‌کردند. گالیله یک تعبیری دارد این نامه گالیله به کاسلی در کتاب «اکتشافات و آراء گالیله» هست ترجمه شده، دوستان ملاحظه بفرمایند. ایشان از پدران علم جدید در غرب شناخته می‌شود این آزمایشی که رفت توی برج فلان و دوتا چیز را انداخت، اسناد آن هست به شما نشان بدهم که 5 – 6 قرن قبل عین این حرفها و بحث‌ها در آثار متفکران اسلامی‌هست که امروز ما خودمان هم این‌ها را نمی‌بینیم. از این جهت عرض می‌کنم این‌ها را جرقه شروع علم جدید می‌گویند. این بحث‌هایی که ترجمه شده و آمده که این‌ها عربی می‌خواندند و آثار متفکران اسلامی‌را می‌دیدند و این‌ها را می‌گفتند و در آ ن جا با واکنش معکوس مواجه می‌شد. خودش احساس می‌کند که نمی‌تواند کاری که در تاریخ تمدن اسلامی‌شده در اروپا تکرار کند یعنی بدون تنش بین این مفاهیم تجربی و عقلی با مفاهیم کلیسا و مذهبی نمی‌تواند این مسائل را طرح کند در جهان اسلام می‌بیند طرح شد دعوا نشد صله و جایزه هم به طرف دادند. طرف خودش عالم دین است می‌آید این حرف‌ها را می‌زند. می‌گوید به نظر من در بحث مباحث فیزیک ما بنای کارمان را دیگر نباید و نمی‌توانیم بر اعتبار نصوص و متون مذهبی کلیسا بگذاریم. ما مجبوریم بر اساس تجربه حسی و برهان ضروری بحث کنیم. بعد یک عبارتی شنیده که این عبارت در آثار متفکران اسلامی‌هست ولی آن جا به لوازم عملی آن می‌توانند ملتزم باشند ولی این جا نمی‌تواند. آن عبارت این است در جهان اسلام گفتند خداوند دو دسته آیات دارد یک آیات او طبیعت و جهان است و یک دسته آیات او هم کتاب مقدس است، قرآن است وحی است هر دو دسته آیات، آیات و نشانه‌هایی برای یک خدا هستند و هر دو از طرف او آمده است بنابراین بین این دو دسته آیات تعارض و تناقض نیست محال است. کسانی هم که روی این دو دسته آیات الهی یعنی متن دین و طبیعت، جهان، هستی دارند مطالعه می‌کنند این‌ها نمی‌توانند متناقض سخن بگویند. خب این حرفی که گالیله نقل می‌کند هر دوی این‌ها کلمه الله و آیات الله هستند. این عین بحثی است که در آثار فلاسفه و متکلمان اسلامی‌و مفسران قرآن از چند قرن قبل مطرح است. عین این حرف را گالیله تکرار می‌کند منتهی به لوازم آن ملتزم نیست چون اگر شما گفتید هر دوی این‌ها آیات الهی است و اعتقاد داری که انجیل و تورات متن خدا و کلام خداست دیگر شما نباید هیچ نوع تعارضی بین گزاره‌های عقلی قطعی با گزاره‌های دینی تان ببینید در حالی که مملو از تعارض و دعواست. گالیله می‌گوید حق این است که هیچ پدیده طبیعی را که تجربه حسی پیش چشم ما می‌گذارد یا برهان صحت آن را اثبات می‌کند ما با تشبس به انجیل کتاب مقدس دیگر نباید در معرض چون و چرا در بیاوریم تا چه رسد به این که آن را تخطئه کنیم. حالا راه حل قرن‌ها از قبل از جهان اسلام تمام این تنش را حل کرده و شما این طور دعواها را نمی‌بینید ولی این نتیجه ای که میگیرد یعنی توصیه ای که گالیله آخر نامه‌اش می‌کند با مقدمه ای که چیده و نقل قول از متفکران اسلامی‌می‌کند سازگار نیست چون اگر شما گفتید این دوتا هر دو از طرف یک خداست و در واقع یک متن منشور از دو پهلو داری به آن نگاه می‌کنی چرا تعارض می‌بینی و بعد می‌گویی در این مسائل باید متن کتاب مقدس را کنار گذاشت؟ علت آن این است که گالیله از مسلمان‌ها آموخته که تناقض بین تکوین و تشریع محال است ولی عملاً کتاب مقدس او نمی‌تواند تشریع باشد یا از آن طرف بگوییم هر دو را آیات خدا می‌دانم ولی حتماً باید یکی از آن‌ها را کنار بگذارم. در تاریخ علم در جهان اسلام همین حرف زده شده ولی راه حل آن روشن نیست یکی یکی مسائل ترجمه می‌شد ولی در کنار هر گزاره فیزیکی که مطرح می‌شود باید یک گزاره متافیزیک باشد که بتواند به لحاظ استدلالی آن را پوشش بدهد اگر کشفیات تجربی جلو رفت ولی توضیح نظری فلسفه الهی همپای او جلو نیامده این فاصله و شکاف شروع می‌شود بعد اتفاقی که می‌افتد این است که دوتا پدیده را بدون احتیاج به مفاهیم الهیاتی و دینی توضیح دادند چرا بقیه را نتوانند این کار را بکنند خب راست می‌گوید. اگر تو توانستی دوتا پدیده، دوتا اتفاق در عرصه فیزیک را طوری توضیح بدهی که هیچ نیاز و ارتباط و اتصالی با مفاهیم متافیزیک ندارد چرا بقیه‌اش را نتوانی این کار را بکنی؟! گفتند با ماه رمضان چطوری؟ گفت دو – سه تایش را نگرفتم دیدم می‌توانم بقیه‌اش را هم نگرفتم! این دو – سه تا پدیده را برداری و بتوانی بدون ارجاع به مباحث الهیاتی در عالم فیزیک توضیح بدهی خب بقیه‌اش را هم می‌توانی. بحث در این بود که نه تنها دوتا بلکه ده‌ها و صدها پدیده در عالم طبیعت و فیزیک کشف می‌شد توضیح مکانیکی و فیزیکی برای آن بود در حالی که با متافیزیک کلیسا اصلاً قابل فهم و توضیح نبود و تعارض داشت. بعد کم کم می‌شود در تعارض با مباحث الهیاتی نظریه علمی‌داد. این چون با مباحث مبنایی معرفت شناسی توجه نداشتند به این نتیجه رسیدند که می‌شود نظریه در عالم فیزیک داد بدون اتکاء به نظریه ای در متافیزیک که اصلاً این محال است. محال است شما یک نظریه ای در علوم تجربی داشته باشید که به نظریه ای فراتر تجربی یا ماقبل تجربی تکیه نداده باشد و الا دور می‌شود و محال است و اصلاً هیچ نظریه تجربی‌ای منطقاً قائم به ذات نمی‌تواند باشد.

اشکال دوم هم این بود که کم کم فیزیکدانان و دانشمندانی در غرب در قرن 17 و 18 بوجود آمدند که این‌ها اساساً فلسفه نمی‌دانستند کسی که فلسفه نداند و بخواهد در عرصه علم نظریه بدهد فقط باید به نظریه‌اش اکتفاء کند دیگر نباید نتایج متافیزیک ضد الهیاتی یا الهیاتی از نظریه ای که در فیزیک داده بگیرد. باید سکوت کند یا بعضی‌هایشان سکوت نمی‌کردند یا اگر خودشان سکوت کردند کسانی به عنوان مفسر نظریات این‌ها می‌آمدند و نتایجی را می‌گرفتند که حتی خود طرف هم نگرفته بود و اگر گرفته بود نمی‌توانست اثبات کند. ممکن بود یک کسانی در فیزیک در جانورشناسی در شیمی‌یک نابغه ای باشد اما در مباحث معرفت شناسی یک کودک است! یک بچه کلاس اولی است! ابتدایی‌ترین و اولی‌ترین الفبای مباحث معرفت شناسی و فلسفی را نمی‌داند و غالباً هم خودشان این کار را نمی‌کردند کسان دیگری این کار را می‌کردند یک نتیجه ضد الهیاتی می‌گرفتند در حالی که هیچ ملازمه ای بین این دوتا نبود. اگر کسی گفت خداوند به همان اندازه ای که در کتاب تشریعی وحی جلوه کرده، در کتاب تکوینی عالم و از جمله عالم طبیعت تجلی کرده و نگارنده هر دو متن یکی است و او حکیم و علیم است و تناقض نمی‌گوید و تناقض نمی‌کند. یعنی تعارض و تضاد و نقص در کار او نیست و هرچه تعارض است از یکی از این دو کتاب الهی به مقام فهم انسان مربوط می‌شود یعنی انسان یا در فهم کتاب طبیعت یا در فهم کتاب شریعت و وحی اشتباه می‌کند یا به مقام فهم یا به مقام تفسیر برمی‌گردد. یعنی یا این واقعیت عالم طبیعت را درست نشناختی یا شناختی درست تفسیر نکردی. یا از آن طرف این آیه الهی را، مثلا آیه قرآن را درست نفهمیدی یا در انتقال آن به دیگران خطا اتفاق افتاد. محال است که در مقام فهم و تفسیر انسان در هر دو متن الهی یعنی شریعت و طبیعت درست عمل کرده باشد و به تناقض برسد اصلاً این محال است. اگر چنین اتفاقی بیفتد اشکال به خداشناسی ما برمی‌گردد. آن خدا یک اشکالی دارد! چنان که در تاریخ فرهنگ در غرب همین اتفاق افتاد یعنی خدای غرب اشکال داشت، خدایی که در غرب تعریف شد مشکل دارد این خدای شرک بود این خدای تناقض بود این خدایی که معلوم نبود خداست یا انسان است؟ اشکال در خدای غرب بود، اشکال در نوع نگاه دینی در غرب بود این اشکال به نوع نگاه علمی‌به جهان در غرب تبدیل شد و متأسفانه امروز جهانی شده و در همه دانشگاه‌های دنیا این فضا وجود دارد که تو اگر دانشمندی دیگر مذهبی نباید باشی! مگر در مناسبات شخصی‌ات یعنی در خانه‌ات نماز می‌خوانی، روزه می‌گیری، حج برو اما در مقام یک دانشمند و استاد یک دانشگاه تفکر علمی‌تو باید سکولار و غیر دینی باشد. ریشه‌های این‌ها معلوم باشد کجاست؟ این‌ها چه ربطی به معرفت شناسی اسلامی‌دارد؟ اگر به عصمت کتاب وحی یا اتقان صنع خداوند فعل خداوند در عالم، به یکی از این دوتا ااگر اعتقاد نداشته باشی خب این مسئله راحت‌تر حل می‌شود و شما یکی از این دوتا را باید کنار بگذاری اما اگر هم اعتقاد داشته باشی به این که این کلمات، کلمات الهی است و عصمت کتاب وحی و هم به اتقان صنع و به درست بودن و حکیم بودن خداوند در عالم در خلقت عالم معتقد باشی دیگر شما نمی‌توانید جز یک تحلیل منسجم واحدی از علم و عقل و وحی تن بدهید حتماً باید یک تصویر منسجم از این‌ها باشد یعنی سه تا منبع معرفت تعریف می‌شود وحی است، معرفت خطاناپذیر الهی است و تجربه است. سه روش شناخت منبع، سه راه به سوی حقیقت، سه راه به سوی هم طبیعت، هم شریعت، هم عالم و هم وحی وجود دارد. حقیقت یکی است و سه مسیر برای رسیدن به اوست و این سه تا بدون هم نیست همه با هم هستند و همه در حد خودشان معتبر هستند. اگر با این آغاز به این پایانی که این‌ها رسیدند ما نمی‌رسیم. منتهی آن جا در آغاز اشکال بود تعارض بین داده‌های این منابع منشأ آن خطا در فهم درست و روش مند از وحی و عالم نبود. یعنی یکی از این‌ها را باید بدانیم که مشکل داشته باشد حتماً مشکل دارد. بعضی از ما بدون توجه به سابقه تاریخی این اشتباه و سوء تفاهم بزرگ در عرصه علم و دین به لوازم آن همین طور ادامه دادیم. راجع به جامعه، راجع به انسان، راجع به طبیعت، راجع به سیاست، حقوق، اقتصاد، یا دینی حرف بزن یا علمی، منشأ این‌ها روشن باشد که کجاست؟ دینی غیر علمی‌و علمی‌غیر دینی در تفکر اسلامی‌که علم به معنای لغوی که غیر دینی ندارد. معلوم تفسیر سکولاریستی به معنای لغوی برنمی‌دارد. هر علمی‌الهی است معلوم الهی است چه انسان چه طبیعت. علم به معنای اصطلاحی ما به یک معنا می‌توانیم بپذیریم مربوط می‌شود به منابع معرفت که آیا منبع معرفت و ابزار معرفت را فقط عقل و تجربه می‌دانیم این‌ها کافی است؟ یا وحی هم منبع معرفت است؟ آیا نبوت علم است؟ علم خطاناپذیر هست یا نیست؟ اگر هست در رشته‌های علوم انسانی و علوم طبیعی ما سه تا منبع معرفت داریم نه یکی و دوتا. فقط عقل نیست فقط تجربه است لازم است اما کافی نیست. یک وقت وحی را غیر علمی‌می‌دانیم که این‌ها معرفت بخش نیست. قرآن صریح در مورد انسان، در مورد عالم، در مورد مبدأ و معاد یک حرفی را زده این‌ها را معرفت تلقی نکنیم. بگوییم موعظه مان کردند برای این که روی ما اثر بگذارند. به این معنای دوم و معنای اصطلاحی، معنای سکولار می‌شود. یعنی شما بگویید تجربه بشر و عقل بشر برای درک همه حقایق کافی است. آن وقت نوع علمی‌آن این می‌شود که تجربه و عقل بشر برای درک حقایق لازم است اما کافی نیست. برای درک بعضی از مسائل کافی است برای درک همه مسائل کافی نیست. مفاهیم فراتجربی و غیر تجربی دارید که با هیچ علم تجربی نه فهمیده می‌شود نه اثبات می‌شود نه رد می‌شود. آن جا شکاک محض می‌شوید اگر فقط به متد تجربه اتفاق بیفتد. مفاهیم عقلی محض دارید که تجربی نیستند مفاهیمی‌هم دارید که تجربی نیستند اما فراعقلی هستند بنیادشان عقلانی است ولی همه محتوایشان با عقل مستقل ابتدائاً قابل درک نیست اما وقتی نور افتاد و روشن شد قابل درک است. معقول بودن و عقلانی بودن یکی از تفاوتهایش را این طوری می‌توانیم توضیح بدهیم که ببینید وقتی وحی منبع معرفت است بعضی‌ها فکر می‌کنند چون وحی آمد پس عقل و تجربه تعطیل است چشمت را ببند! نه؛ مثل این است که ما و شما الان در این سالن باشیم برق نباشد ما چشم داریم چشم مان هم سالم است اما تا یک مسافت خیلی محدودی را می‌بیند. وقتی نور می‌آید ما باز هم از چشم مان استفاده می‌کنیم بلکه بیشتر، آن وقت با همین چشم در ذیل آن نور تا ته سالن را هم می‌بینیم. معرفت وحیانی و نبوی همان نورافکنی است که می‌آید سالن لابراتوآر علم را روشن می‌کند. نمی‌گوید تو چشمت را ببند یا عقلت را تعطیل کن و محاسبه نکن. اتفاقاً فضا را روشن می‌کند که ما و شما با همان چشم چیزهایی را که نمی‌دیدیم بیشتر ببینیم. این کمک وحی به عقل و تجربه بشری است. عقل جایگزین عقل و تجربه نشده و نمی‌شود. وحی عقل و تجربه و قدرت عقل و تجربه بشر را توسعه می‌دهد و الا هیچ مفهوم دینی نیست که به ما گفته باشند عقلت را در این لحظه باید تعطیل کنی و تجربه‌ات را تعطیل کنی تا در این لحظه بتوانی مومن باشی! البته مفاهیم فراتجربی وجود دارند. یک مثال ملموس بزنم. همین چیزی که تحت عنوان فیزیک یا مکانیک نیوتن مطرح شد که عرض کردم سابقه آن مربوط به جهان اسلام است. تقریباً حرف تازه ای نیوتن و گالیله و کپرنیک ندارد. اسناد این‌ها هست. حالا اگر دوستان خواستند من بعضی از منابع را معرفی می‌کنم آن‌هایی که ترجمه شده و بعضی‌ها که ترجمه نشده را بروید ببینید که 700- 800 سال قبل، هزار سال قبل در آثار دانشمندان مسلمان عین این‌ها هست. یکی از مصیبت‌های ما این است که تاریخ علم و تمدن ما را هم دیگران برای ما می‌نویسند. تاریخ علم مان را خودمان نمی‌نویسیم تاریخ اسلام را هم خودمان نمی‌نویسیم. تاریخ همین انقلاب را یادتان باشد آن‌ها برای ما می‌نویسند یعنی نوه‌های ما بعداً بخواهند با اتفاقات این دوران آشنا بشوند آثار آن‌هارا باید بخوانند. خب ما لیاقت این‌ها را نداریم یعنی هر ملتی نشان می‌دهد دانشگاه‌های ما و حوزه‌های ما نشان می‌دهند که ما مستحق توهین شنیدن و تحقیر شدن از این جهت هستیم. تاریخ علم و تمدن را هرکس هرطور نوشت نسل‌های بعدی و کل جهان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. این تاریخی علمی‌که الان نوشتند که تمام نظریات در علوم جدید به قرن 17 و 18 و فقط در سه – چهارتا کشور اروپایی برمی‌گردد این تاریخ در قرن 19 نوشته شد در قرن 18 هیچ جا چنین تاریخی نبوده است. در قرن 19 نشستند اینها را نوشتند و در قرن 20 در تمام دانشگاه‌ها و رسانه‌های جهان این‌ها را گسترش دادند امروز بچه مدرسه ای‌ها در همه جای دنیا همین‌ها را حفظ کردند که نیوتن زیر درخت سیب نشسته بود و سیب افتاد و بعد گفت چرا بالا نرفت پایین افتا و... گالیله هم رفت آن بالا آن چیز را انداخت و... خب این‌ها دروغهای بزرگ تاریخی است منتهی آن کسی که آن بالا نشست تاریخ علم را نوشت این طوری نوشت و این را گفتمان غالب در تاریخ علم کرد و می‌دانید این مهم نیست اثر بدتر آن این است که وقتی تاریخ علم این طوری نوشته شد یک آثار روحی - فرهنگی در تمام دانشگاه‌های جهان دارد از استاد و دانشجو. شما وقتی ته دل تان احساس کنید که تمام این علوم جدید قرن 17 و 18 آن جا تولید شده طبیعتاً نتیجه می‌گیرید که این‌ها می‌توانند و ما نمی‌توانیم و تا آخر هم باید همین مسیر طی بشود. اما اگر بدانید که قضیه چی بوده؟ حالا نوع واکنش در برابر نظریات. فیزیکی که به نام فیزیک یا مکانیک نیوتن شناخته شده است ادعایش این است که و درست هم هست که ما می‌اییم یکه توصیف دقیق ساده ریاضی از پدیده‌های تجربی بدهیم بشر برای ساختن ماشین‌های کوچک و بزرگ توانمند می‌شود و قدرت تصرف در عالم زیاد می‌شود. خب این حرف درست است. چرا کلیسا با این حرف مشکل پیدا می‌کند؟ چرا قدرت بشر برای تصرف در عالم به منازعه طلبیدن خداوند و چالش با خدا تبدیل می‌شود؟ این‌ها تفاوت‌های متافیزیک اسلامی‌و مسیحی است. در تفکر اسلامی‌عجز بشر در افعال ارادی علامت ایمان بشر شناخته نشده یعنی نگفتند شما هر چه ضعیف‌تر و هرچه جاهل‌تر باشید دینی‌ترید! اگر در تمام قرآن و احادیث ما یک عبارت دیده باشید که دعوت به جهل و ضعف و عجز کردند برای اثبات ایمان و دینداری. یعنی رشد علمی‌و عملی بشر رقابت با خداوند تلقی شده باشید بگویید. قرآن از این جهت دعوت به توسعه علم و حتی تصرف در عالم است. اصلاً قرآن تشویق به تصرف در عالم می‌کند. سخرنا لکم. این عالم و آسمانها و زمین را ما تسخیر کردیم و ما این‌ها را در اختیار شما و در معرض تصرف شما قرار دادیم. اینها مسخره شما هستند. تصرف کنید. در اقطار آسمانها نفوذ کنید «اسْتَعْمَرَکُمْ فِیها..» (هود/ 61)؛ خداوند شما را از زمین و خاک آفرید و شما را به آباد کردن زمین گماشت. «اسْتَعْمَرَکُمْ» تصرف در زمین, تصرف در طبیعت، اینها کجا در تفکر اسلامی‌به معنای چالش با خداوند تلقی شده است؟ البته «کُلُوا وَ اشْرَبُوا» را می‌گوید. «وَ لاتُسْرِفُوا» (اعراف/ 31)؛ را می‌گوید. می‌گوید اسراف نکنید. می‌فرماید ملحدانه مصرف نکنید شاکر باشید تقوا داشته باشید بیش از نیازتان اسراف نکنید. محیط زیست تان را نابود نکنید، حقوق دیگران را رعایت کنید. در قرآن و روایات از حق گیاه و حق طبیعت و حق حیوانات و حق نسل‌های بعد از همه این‌ها سخن گفته شده است. ببینید می‌گوید تصرف در عالم به علاوه حقوق و عدالت به علاوه نگاه توحیدی به علاوه شکر منهای اسراف. ولی بشر هرچقدر به لحاظ علمی‌و عملی قوی‌تر شد خدای کلیسا ضعیف‌تر شده است. نتیجه آن اشتباه دوم است. اشتباه دوم این است که قوانینی که به نام نیوتن مطرح شده و مشهور شده، قوانین نیوتن وقتی که در عرصه فیزیک و مادیات نشان می‌دهد که دارد موفق عمل می‌کند ماشین می‌سازید و ماشین کارتان را آسان می‌کند بعد یک مرتبه فراتر از اقتضاء منطقی خودش بر آن بار شد استنتاج‌های غیر منطقی از آن شد. یعنی اعلام شد که این‌ها نه فقط قوانین جهانشمول در عالم طبیعت هستند بلکه این‌ها قوانین ذاتی برای همه پدیده‌ها و همه عالم هستند یعنی تمام عالم فقط باید تفسیر مکانیکی بشود. یعنی ما به توضیح متافیزک برای این عالم احتیاجی نداریم. این اشتباه دوم در نقطه مقابل اشتباه اول و خطای اول که در کلیسا اتفاق می‌افتد.

نکته سوم این که باز کلیسا واکنش نشان می‌دهد و فکر می‌کند که اگر کسانی از قوانین ضروری تخلف ناپذیر علّی در عالم حرف می‌زنند دارند قدرت خدا را محدود می‌کنند. شما ببینید در تفکر اسلامی‌در فلسفه اسلامی‌علیّت هرگز موضع گیری در برابر توحید نیست بلکه علیّت یکی از روش‌های اثبات توحید است. اصلاً یکی از قوی‌ترین برهان‌های اثبات ذات اثبات خداوند در کلام و فلسفه ما چیست؟ همین اصل علیت است. بحث علل و علت است و مسبب الاسباب است. چطوری می‌شود که قانون علیت در یک تفکر تبدیل می‌شود به بزرگ‌ترین نزاع علیه خدا و مذهب؛ در یک تفکر بزرگترین برهان به نفع خدا و مذهب است. ظاهر این حرف‌ها ساده است همه ما هم می‌دانیم اما این‌ها خیلی مهم است. اصلاً لنگرگاه‌های اصلی این انحرافات بزرگ تاریخی که در عرصه علم و تکنولوژی و هم در عرصه دین و معنویت در غرب بوجود آمده و بعد جهانی شد همین جاهاست. فیزیک نیوتنی کم کم یک نظریه علمی‌– تجربی در غرب نبود در حالی که در جهان اسلام همین بود جای متافیزیک را نمی‌گرفت. اما وقتی می‌رود آن جا به این مشکلات بر میخورد با همه خصوصیت‌ها و محدودیت‌هایش فیزیک نظام جامع متافیزیک و جهانشمول می‌شود یعنی فیزیک جای متافیزیک می‌نشیند. این اشتباه چهارم. این دعوای علم و دین را بدانیم از کجاها شروع شد. این خطای چهارم که در اروپا اتفاق می‌افتد. بین قرن 17 تا 19، 16 تا 18 این اتفاقات دارد می‌افتد آن جا کسی این جواب‌ها را نمی‌داند. این نزاع مرتب دارد عمیق و عمیق‌تر می‌شود بعد می‌گویند کل هستی در چارچوب قوانین مکانیک و فقط با زبان فیزیک تبیین می‌شود.

نتیجه و اشتباه بعدی؛ وقتی که این فیزیک جای متافیزیک را گرفت و گفت ما نگاه متافیزیک نمی‌خواهیم اولین نتیجه معرفتی آن این است که کل این عالم فقط یک ماشین بزرگ است! آدم و انسان هم یک ماشین کوچک است همین هیچ چیز دیگر نیست. همه چیز فقط ماشین است. گفت فقط به ریاضیات احتیاج داریم برای تبیین اتفاقاتی که در عالم و آدم اتفاق می‌افتد هیچ چیز دیگری نیست. یک ماشین غول پیکری است قوانین قطعی مکانیک بر آن حاکم است کل جهان مثل یک ساعت بزرگ منتهی پیچیده است که خدا را در این حد می‌پذیریم که این ساعت خود بخود نمی‌تواند ساخته بشود. بله این خدا می‌تواند باشد این عالم و این ماشین بزرگ را ساخته بعد بر اساس یک قوانین مکانیکی قطعی چرخ دنده‌هایش فعال شده، و به قول پاسکال می‌گوید فقط لازم بوده یک تلنگر آن اولش زده بشود که این ماشین این ساعت راه بیفتد. خداوند را در حد تلنگر می‌توانیم بپذیریم. پاسکال می‌گوید خداوند همان اول یک تلنگری زد این ساعت راه افتاد و بعد خودکار و فقط بر اساس قوانین مکانیک می‌آید از این به بعد ما به تصور خدا و مفاهیم متافیزیک هیچ احتیاجی نداریم – جالب است! این اشتباه پنجم است – هیچ نیازی به تصور خدا و مفاهیم متافیزیک نداریم الا جاهایی که این ساعت یک مشکلی پیدا کند و دیگر نتوانیم یک جاهای این ماشین را درست تبیین کنیم که این اتفاق چه بود یک مرتبه افتاد؟ از این به بعد هرجا دیدیم که طبق قوانین مکانیک نمی‌توانیم یک پدیده را بفهمیم و توضیح بدهیم آنجا پای خدای ساعت‌ساز و خدای رخنه‌پوش وسط می‌کشیم و می‌گوییم خدا هم هست. این هم اشتباه بعدی. شما در مباحث متافیزک اسلامی ‌پیدا نمی‌کنید که بگویند آنجایی که عالم از نظر ما دارد درست کار می‌کند احتیاجی به خدا نیست آن جایی که عالم دارد خراب کار می‌کند یا ما نمی‌فهمیم چطوری دارد کار می‌کند آنجا پای خدا را پیش بکشیم. این خدای مجهولات و خدای جهل می‌شود. بعد منتظر می‌ماند که خدا یک قدم دیگر جلو برود و یک مجهول دیگری به یک معلوم جدید تبدیل بشود آنجا به خدا می‌گوید خب دیگر شما بیا تسویه حسابت را بکن شما دیگر مرخص هستی از این منطقه شما بیرون تشریف ببرید! دیگر قوانین این جا را فهمیدیم! می‌گویند چطور قبلاً نمی‌دانستند زلزله و آتشنشان چرا اتفاق می‌افتد؟ می‌گفتند خدا. می‌گفتند باد چطور می‌وزد؟ می‌گفتند خدا. باران چطور؟ می‌گفتند خدا. ولی بعد ما فهمیدیم که خدا نیست این اتفاقات علّی دارد می‌افتد و آفتاب می‌تابد این بخار می‌شود بعد سرد می‌شود و بعد تقطیر می‌شود خب حالا دیگر خدا را کاری نداریم! احتیاجی به نگاه تفسیر دینی و نگاه متافیزیک الهی نیست قدم به قدم عملیات پیشرفت بکند خدا عقب برود مذهب عقب نشینی بکند. یعنی این نزاع طوری تعریف شده اصلاً علم و دین طوری تعریف شد که هرجا علم نیست دین باشد و هرجا علم و علوم تجربی جلو می‌آید دین باید عقب نشینی کند! این تصویر مسیحی – اروپایی از دین و علم بود که متأسفانه در ذهن دنیا همین است چون این‌ها در قرن 19 تاریخ علم را نوشتند. جهانی که بر اساس فیزیک نیوتنی تصویر شد منهای متافیزیک خدایش اینطوری بود این در متون شان است خدای ساعت ساز لاهوتی؛ خدای رخنه پوش. یعنی هرجا که کار خراب می‌شود و هر جا که نظام عالم سوراخ است آنجا خدا را مطرح کنید تا آن سوراخ را از لحاظ بتوانیم روفو کنیم تا به مرحله ای برسیم که بتوانیم به خدا بگوییم خداحافظ؛ و شما کلاً مرخص هستید! الآن هم می‌دانید که می‌گویند ما الآن هم برای تفسیر عالم احتیاجی به خدا نداریم. برای جبران خلأهای روانشناختی و معنوی خودمان ممکن است احتیاج به خدا داشته باشیم چنانچه احتیاج به خرافات دیگری هم داریم. یعنی با دلیل که این‌ها را نمی‌شود اثبات کرد این‌ها معرفت نیست این‌ها حالات معرفت شناختی است. خدای علیت‌ها و قوانین فیزیک نه تنها هیچ مزاحمتی با آن ندارد بلکه اساساً این قوانین فیزیک را به لحاظ فلسفی نمی‌توانی توضیح بدهید الا این که این فیزیک سوار بر پایه‌ها و فنداسیون متافیزیک خاصی بشود و یک لحظه این ارتباط نمی‌تواند قطع بشود. این که حضرت امیر(ع) می‌گویند هیچ پدیده ای را در عالم نمی‌توانید به ما نشان بدهید که قبل از آن و با آن و پس از آن خدا نباشد. هیچ پدیده ای وجود ندارد. این هم یک نوع خداشناسی و هستی شناسی است. خود قانون علیت که مبنای همه علوم تجربی است که تجربی نیست. مبنای همه علوم تجربی و طبیعی اصل علیّت است. شما هر کدام تان در هر رشته ای کار می‌کنید پزشکی، مهندسی، هر رشته ای که هستید، فیزیکدان و شیمی‌دان شما یک مبنا دارید و آن این که اصل علیّت درست است و یک چیزهایی علت یک چیزهای دیگری هستند. خود اصل علیّت که یک مفهوم تجربی و حسی نیست، اصل علیت یک مفهوم متافیزیک و مفهوم فراتجربی است و اصل علیّت یا اثبات نمی‌شود یا اگر اثبات شد محال است خدا را از اصل علیت حذف کنید اصلاً علیّت منهای خداوند قابل توضیح نیست منتهی اینها در گوشه نشینی بحث نمی‌شود این‌ها فلسفی و کلامی‌است.

این هم اشتباه بعدی. خدای اسلام در نقطه کور فیزیک نیست. در تاریکی دنبال آن نمی‌گردید. در همه نقاط روشنایی علمی‌است. و هر نقطه کوری هم اگر روشن شد و بر آن نور افکنده شد شما یک عمل غیر دینی را انجام ندادید خدای مکانیکی گوشه گیر عاجز و بی‌ارتباط با قوانین عالم که در غرب مطرح شد و از آن طرف خدای مسیحیت، پدر انسان وار، خدایی که هنوز معلوم نیست و به این سبک معلوم نخواهد شد که این خداست یا انسان است؟

اشتباه بعدی؛ آیا اگر بخواهیم نگاه دینی به عالم و طبیعت بکنیم و بعد بگوییم نسبت علم و دین را درست کنیم اگر بخواهیم بپذیریم که خداوند هر لحظه در کار خلق است در فیزیک و متافیزیک اسلامی‌این طوری ارتباط بیان می‌شود که خداوند هر لحظه در کار خلق و هدایت و تدبیر و ربوبیت مستقیم است و شما هیچ پدیده طبیعی ای نمی‌بینید الا این که الهی است. لذا قرآن می‌فرماید به آسمان، زمین، دریا، شتر، پشه و به هر چیزی می‌خواهید نگاه کن و آن جا خدا و اولوهیت را ببین. قرآن می‌فرماید خداوند ابا ندارد حتی به یک پشه ای مَثَل بزند. حتی شما در یک پشه نگاه کن. به همان بیابانگرد در بیان می‌گوید «أَفَلَا یَنظُرُونَ إِلَى ٱلإِبِلِ...» به همین شتری که با آن راه می‌روی یک طور دیگری نگاه کن. این شتر را همیشه داری می‌بینی ولی نگاه غریزی و مادی داری فقط داری فیزیک شتر را می‌بینی. به همین شتر درست نگاه کن. «کَیفَ خُلِقَت...» (غاشیه/ 17)؛ به آسمان و زمین، به بدن، به خودت، می‌فرماید سیر در آفاق و سیر در انفس. به خودتان و به درون خودتان نگاه کنید به بیرون خودتان نگاه کنید. نمی‌گوید انسان شناسی و جهان شناسی و سیر در آفاق و انفس نکنید خدا را بپذیر. می‌گوید برای تعمیق خداشناسی تان سیر در انفس و آفاق بکن. منتهی سیر درست، سیر ناقص نه. فیزیک منهای متافیزیک، و متافیزیک منهای فیزیک نه. متافیزیک توحیدی. مشکل بزرگی که در این تفکرها بوجود آمده این است که رابطه خدا با جهان چگونه رابطه ای است؟ اما اتفاقی که افتاد این بود که چون درست این رابطه تفهیم نشد هرچه مکانیک و فیزیک و علوم تجربی و ریاضی جلوتر رفت تفسیرهای جبرگرایانه ماتریالیستی قوی‌تر شد. یعنی متافیزیک جبری مادی غلبه کرد. مشکل این است. حالا من یک مثال به مسئله مکانیک زدم حالا شما این مثال را در جاهای دیگر بزنید مثلاً در بحث تئوری نظریه تکاملی تدریجی یا نظریه تطور. که آن هم خودش چقدر در غرب سروصدا درست کرد. بحث‌هایی که لامارک و‌هاکسلی و داروین مطرح کردند که یک فصل مهمی‌در گفتگو و نزاع بین الهیات مسیحی به اسم علوم تجربی، چون نظریه داروین علوم تجربی نیست؛ به قول پوپر یک استنتاج متافیزیک از چند شاهد تجربی است و یک مقدار حدس! ولی به هرحال تحت عنوان دعوای علم تجربی و الهیات مسیحی مطرح شد. نزاعی که بخاطر نگاه غلط به علم و دین، هر دو پیش آمد آن‌هایی که طرف علوم تجربی ‌را می‌گرفتند و ضد مسیحیت بودند تکلیف شان روشن بود یک عده هم می‌گفتند هرچه می‌خواهی به رخ ما تنازع بکشی بکش ما اینیم! ما همین انجیل و تورات را با همین ظاهرش و با همه تناقض‌هایش قبول دارم. شما ببینید پیامبران بنی اسرائیل در قرآن چطور ترسیم می‌شوند در تورات چطور ترسیم می‌شوند. تک تک این انبیاء. اصلاً یک مقایسه ای بین توصیف پیامبران قبل در قرآن و توصیف این‌ها در کتاب مقدس خودشان. یک وقت یک کشیش پروتستان انگلیسی بود بخشی از آیات قرآن راجع به حضرت مسیح و مریم بود، گفت که بگذارید من واقعیت را اعتراف کنم مسیح و مریمی‌که در قرآن معرفی شده تا مسیح و مریمی‌که از مفاهیم مسیحی مطرح است قابل قبول‌ترند. آیات قرآن راجع به حضرت مسیح و حضرت مریم را می‌گفتیم اشک ایشان درآمد. اگر قرآن نبود خود حضرت مسیح و حضرت مریم(س) و حضرت موسی(ع) و پیامبران بنی اسرائیل تا قبل از قرآن بی‌حیثیت شده بودند. قرآن از همه انبیاء اعاده حیثیت کرد. قرآن از عیسی(ع) و مریم(س) اعاده حیثیت کرد. قرآن آمد از حضرت موسی و انبیای بنی اسرائیل دفاع کرد.

یک عده هم گفتند همین متن تناقض را، همین است دین یعنی همین. یک عده آمدند بین این‌ها را آشتی بدهند. از این جهت عرض می‌کنم. یک تعبیر دیگری هم به نام علم دینی در غرب مطرح شده با این تفسیری که ما از علم دینی به معنای اصطلاحی خاص که در عرصه معرفت شناسی شما چه منابعی از معرفت را معتبر می‌دانید یا نمی‌دانید به این معنا گفتیم علم دینی معنا پیدا می‌کند. به این معنا علم دینی نه، یک تعریف دیگری هست که از علم دینی و از آشتی علم و دین در غرب، بر اساس این مبانی غلط باز مطرح شده است حواس تان باشد ما آن‌ها را هم قبول نداریم. من فقط به چندتا راه حل که آن جا برای این مبنا داده شد اشاره کنم آن را هم دوستان می‌دانید فقط برای این که شاهد مثال برای عرضم بیاورم که ارتباط آن روشن بشود عرض می‌کنم. علم با آن تعریف و دین با آن تعریف اصلاً ربطی به هم ندارند. شما راجع به انسان و جهان می‌خوا هید دینی بحث کنید به کلیسا بروید! علمی‌می‌خواهید بحث کنید به دانشگاه بیایید! متأسفانه همین تفکر در دانشگاه‌های جهان اسلام هم رایج شد. احساس غالب است. راجع به سیاست، راجع به اقتصاد، راجع به حقوق بشر و راجع به مسائل دیگریا باید دینی حرف بزنید یا علمی. آن تعارض که آن جا پیش آمد راه حل‌های مختلفی را رفتند برای این که دعوای آن علم و آن دین حل بشود. گفتند می‌خواهیم دین داشته باشیم علمی‌زندگی کنیم. خب اینها با هم قابل جمع نیست پس چه کنیم؟ بیچاره‌ها دست و پای مذبوحانه هم خیلی زدند. یعنی من تحسین می‌کنم این متفکران غربی را که علیرغم این که دین شان قابل دفاع نیست و عیلرغم این که علم را دارد دین را به سبکی تعریف می‌کند که بسیاری از پدیده‌های عالم با علم تجربی هرگز قابل تبیین نیست و پر از نقاط کور است به شکاکیت منجر می‌شود که شد ولی در عین حال می‌خواهد حرمت این دوتا را نگه دارد. به چه شیوه‌هایی؟ چندتا راه رفتند که منشأ این راه‌ها همان مشکل در معرفت شناسی است. یک راه این است که گزاره‌های مسیحی و گزاره‌های تجربی، اگر بگوییم که هر دوی این‌ها راجع به واقعیت صحبت می‌کند دعوای علم و دین می‌شود بگوییم هر دوی اینها واقع نماست. بگوییم هر دوی این‌ها دارند راجع به یک جهان واقعی صحبت می‌کنند آن وقت دعوا می‌شود این می‌گوید الف است، او می‌گوید ب است. کاری کنیم که دعوا نباشد، بگوییم یکی از این دوتا، بعضی‌ها هم گفتند هر دویش. واقع نما نیست. نانکاگنتیو است یعنی نسبت به عالم واقع به ما یک معرفتی نمی‌دهد. خب مشکل دعوا حل می‌شود اما یک مشکل دیگری درست می‌شود و آن این که تو باید بگویی یا دینت یا این گزاره‌های علمی‌تان یکی از اینها معرفت بخش نیستند. علم نیستند راجع به یک واقعیتی به تو آگاهی نمی‌دهند. ما می‌توانیم این راه حل را قبول کنیم؟ ما نمی‌توانیم. ما اصلاً به این را ه حل نیازی نداریم. بعضی‌ها این طوری در غرب آمدند علم دینی و یک آشتی علم و دین را مطرح کردند که واقع نمایی از یکی از این دو طرف دعوا نفی کنیم. چون چه زمانی بین دوتا دستگاه مدعی اختلاف می‌شود؟ وقتی که 1) هر دوتا دستگاه دارند راجع به واقعیت صحبت می‌کنند. 2) زبان هر دو هم یکی باشد به یک زبان دارند صحبت می‌کنند زبان علم و زبان دین یکی باشد. 3) قلمرو یکی باشد. پس وحدت قلمرو، وحدت زبان، و وحدت موضوع. اگر این سه تا باشد بین علوم تجربی و مسیحیت دعوا می‌شود. سه روش رفتند برای این که این دعوا حل بشود. واقع نما بودن یکی از این دوتا را کنار بگذاریم. دعوا تمام می‌شود؟ برای این که این مشکل را از اساس حل کنیم صورت مسئله را پاک کنیم! یعنی بگوییم که علم و دین هر دو مفید هستند. بشر هم به علم و علوم تجربی نیاز دارد و هم به مسیحی بودن. هر دو را مفید می‌دانیم اما برای مفید بودن لازم نیست که هر دو واقع نما و واقعگو باشند. می‌تواند یکی از این‌ها افسانه‌های مفید باشند یعنی می‌تواند اسطوره باشد می‌تواند واقعی نباشد اما مفید باشد. گفتند گزاره‌های مسیحی مفید هستند اما افسانه هستند مثل قصه‌هایی که شما برای بچه‌ها می‌گویید که آرام بگیرد بخوابد. شما دارید قصه می‌گویید دارید به او دروغ می‌گویید اما مفید است! بچه باور می‌کند آرام می‌شود و می‌خوابد.

یک عده از آن طرف گفتند راجع به گزاره‌های علمی‌می‌شود این را گفت. افراد متعدد صاحب نام داریم که راجع به گزاره‌های علمی‌این حرف را زدند. ابزارانگار (Instrumentalism ) که معتقدند گزاره‌های فیزیک و علوم جدید بسیاری از این‌ها واقع نما نیست بلکه یک تصویر ذهنی است برای این که بتواند اتفاقات بیرون را یک طوری به ما توضیح بدهد و توجیه کند نه این که واقعاً آن بیرون واقعاً الکترون و نوترون وجود دارد! نه. این تصویر ذهنی است که ما می‌سازیم برای این که اتفاقاتی که در عالم اتم و مولوکول و اتفاقات شیمیایی می‌افتد بتوانیم بفهمیم. در واقع یک نوع فرضیه است که مفید است. یک اسطوره است. خب خود این‌ها چند دسته شدند بعضی‌ها گفتند گزاره‌های علمی‌این طوری هستند. ابزارانگاری در عرصه علوم تجربی. بعضی‌ها گفتند ابزارانگاری در عرصه دین. بگوییم گزاره‌های مسیحی که با مفاهیم تجربی تعارض پیدا می‌کنند آنها را بگوییم. بعضی‌ها هم هر دویش را گفتند. این‌ها همه شان دغدغه علمی‌داشتند هم دینی. خواستند اینطوری علم دینی یا دین علمی‌و آشتی علم و دین را درست کنند این‌ها با معرفت شناسی اسلامی‌نه نیازی داریم و نه درست می‌دانیم. اگر دینی اساطیر است دیگر نمی‌تواند مفید باشد. یعنی شما اگر معتقد باشید این‌ها واقعیت ندارد دیگر تأثیری هم که از آن در دنیا می‌خوا هید ندارد چون اعتقاد به بهشت و جهنم واقعی این تأثیر را دارد که بنده فلان کار را بکنم یا نکنم نه اعتقاد به بهشت و جهنم فرضی. درست است؟ شما اگر فرض کنید بهشت و جهنمی‌هست که این آثار را ندارد. در عرصه علمی‌چطور می‌توانید بر اساس ابزارانگاری و اسطوره مفید دانستن گزاره‌های علمی‌تبیین کنید و بعد تمام این اتفاقات درست از آب دربیاید. مسئله علیت چه می‌شود؟ که مبنای همه علوم تجربی و ریاضی است. بله می‌توانید بگویید بخشی از واقعیت‌های عالم را ما کشف نکردیم این را می‌توانید بگویید و باید هم بگویید. «...ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا...» (اسراء/ 85)؛ به بشر خطاب می‌کند و می‌گوید سهم شما از علم بسیار اندک است، تا آخر هم که زور بزنید و در عرصه مفاهیم خداشناسی و هستی شناسی و انسان شناسی و طبیعت شناسی پیشرفت کنید یک سهم بسیار اندکی از واقعیت را می‌دانید اما نمی‌گوید هیچی نمی‌د انید یا هیچی نمی‌توانید بدانید. همان مقدار که می‌توانید بدانید بدانید و درست باید بدانید. خب اگر گفتید قوانین علمی‌و نصوص مسیحی واقع نما نیستند و ابزارانگارانه با این‌ها مواجه شدید ظاهراً مشکل حل شده است دعوا و تعارض حل شده و مرتفع شده است. یکی تصویرگر واقع می‌شود و آن یکی دیگر نه، تصویر واقع را نمی‌گوید. بنابراین چه دعوایی؟ ما دوتا ادعای جداگانه کردیم. حتی بعضی از ارباب کلیسا همان موقع گفتند ما با حرف‌های گالیله مشکلی نداریم به شرطی که بگویید این‌ها افسانه‌های مفید هستند یعنی با این‌ها ابزارانگارانه مواجه شوید ولی بگویید گزاره‌های تورات و انجیل گزاره‌های واقعی است. حالا به عنوان نمونه دوستان کتاب «خوابگردها» را که ترجمه هم شده برای "آرتور کستلر" است آنجا اشاره می‌کند به بعضی از متکلمان بزرگ مسیحی که مفسر کتاب مقدس هستند مثل آریاس اورساندر که آن جا می‌گوید مشکلی نداریم به شرط این که بگویید واقع نما نیستند. بین فیزیکدانان جدید هم کسانی همین حرفها را زدند. «علم و دین» "ایان باربور" که کتاب شناخته شده‌ای است. بین فیلسوفان علم و بین فیزیکدانان جدید از همان قرن 19 خودش فیزیکدان بزرگ است می‌گوید فیزیک جدید تصویر واقعیت نیست فقط ابزاری است برای پیش بینی پدیده‌های تجربی که بعدا اتفاق می‌افتد. ببینید این حرف نه فقط بعضی از ارباب کلیسا گفتند بلکه بعضی از فیزیکدانان بزرگ جدید گفتند. به عنوان نمونه مراجعه بفرمایید نظریات پیل دوئن که به عنوان یک فیزیکدان برجسته ادعایش این است که اصلی‌ترین نظریات در عالم فیزیک فقط تصویر ذهنی است. بعضی‌ها برعکس گفتند گزاره‌های مسیحی ابزارانگارانه است یعنی هدفش این است که به مردم آرامش بدهد دعوا را کم کند، خشونت را کم کند، استرس‌ها را کم کند با این هدف این جمله‌ها گفته می‌شود نه این که این‌ها واقعیت دارد البته خیلی‌هایشان هم خودشان را متدین می‌دانند مطرح کردند که زبان دین تحریک اخلاقی مردم است برای ایجاد آرامش و انسجام و نفی خشونت، به درد تثبیت اخلاق می‌خورد شما با این نیت گزاره‌های مسیحی را بخوانید نه این که دارد راجع به واقعیت گزارش می‌دهند. این هم در آثار کسانی مثل "بریفیت" و "راندال" و دیگران است که همه این‌ها ترجمه شده دوستان می‌توانند مراجعه کنند.

بعضی‌ها آمدند گفتند ما نمی‌توانیم مشکل مان را با این که بگوییم یکی واقعی است و یکی غیر واقعی است حل کنیم، یعنی عملاً یکی‌اش را دارید از صحنه دور می‌اندازید می‌گویید یکی‌اش واقعی جدی است و یکی‌اش شوخی است. این طوری آمدی دعوا را حل کردی. روش دیگر و بهتری را بروید هر دو جدی هستند ولی قلمرهایشان را از هم تفکیک کنید این هم یک روش استراتژیک برای حل این خصومت است. علم را یک جوری و دین را یک جوری تعریف کنیم که جاده شان مشترک نشود. قلمرو مشترک پیدا نکنند از این به بعد خط کشی می‌کنیم از این به بعد شما فقط در آن مسیر حرف بزن حرفهایت هم واقعی باشد شما هم در این مسیر حرف بزن. هر دو راجع به موضوع واحد حرف نزنید. این روش، اصل مفهوم علمی‌دینی و دین علمی‌را اصلاً معنا ندارد. شما دارید دو نفر را از هم جدا می‌کنید و می‌گویید تو از این راه برو، تو هم از آن راه برو. این طوری مسئله را حل کردید این هم در معرفت شناسی اسلامی‌نداریم این هم یک راه حل رایج و پرطرفدار در غرب شده است بین کسانی که هم می‌خواهند دین و مسیحیت بماند و هم علم. قلمروها را به شکل‌های مختلف تفکیک کردند یکی از آنها خود گالیله است می‌گوید علم و دین قلمرویشان با هم فرق می‌کند هر دویشان هم محترم هستند. روشن بشود راه حل‌هایی که ما قبول نداریم کدام است؟ علم دینی را با چه معنایی قبول نداریم و با چه معنایی می‌گوییم این‌ها سوء تفاهم نشود. یکی از کسانی که تفکیک قلمروها را مطرح کرده است خود گالیله است. می‌گوید خدا و مسیح را قبول دارم در عین حال این نظریاتی که ترجمه کردم و خودم دارم فکر می‌کنم و کشفیاتی که دارم می‌کنم این‌ها را هم قبول دارم. چه کار کنم؟ بگوییم مسیحیت یک قلمرو دارد و علم هم یک قلمرو. این تفکیک قلمرو به شیوه‌های مختلفی طی شده است. یک نمونه دیگری که بر فضای غرب حاکم و مسلط شد نظریه کانت است و کانتی‌ها که عقل نظری و عقل عملی باید قلمرویشان از هم تفکیک بشود. عقل نظری در مباحث متافیزیک تعطیل است. اظهار نظر عقلی در مفاهیم غیر تجربی در مفاهیم الهیاتی، اظهار نظر مثبت یا منفی عقل در این عرصه‌ها ناتوان هستند بنابراین ما دایره عقل نظری را جاده عقل نظری را بن بست اعلام می‌کنیم ادعاهای مابعدالطبیعی با عقل، نه نفی می‌شوند و نه اثبات. دین و اخلاق چی؟ می‌گوید نخیر ما به دین و اخلاق خیلی هم احتیاج داریم حتماً هم باید باشد از اخلاق دفاع می‌کنم اما اخلاق را از عرصه عقل نظری به عرصه عقل عملی می‌آوریم یعنی چی؟ یعنی ربطی به استدلال و عقل ندارند این طوری فقط می‌توانم مسیحیت را نجات بدهم. اگر دایره عقل نظری و عملی را از هم تفکیک نکنم یعنی اینطوری دین و مسیحیت را از علم تفکیک نکنم مسیحیت قابل بقاء نیست. برای حل نزاع می‌گوید قلمروهای عقل و دین و علم و دین را تفکیک بکنیم هر دو محفوظ هستند بگوییم این در یک عالمی ‌است و این در یک عالم دیگری است. این تفکر، تفکر پاک است و مسلط بر دانشگاه‌های غرب است چون در قرن 19 و 20 این‌ها در غرب مسلط و تئوریزه شد در قرن 20 بر دانشگاه‌های آسیا، اروپا و آفریقا مسلط شد و جهانی شد. یک نوع دین تعریف می‌شود که اصلاً احتیاجی به عقل ندارد و یک عقلی تعریف می‌شود که هیچ ارتباطی به دین ندارد. علم سکولار و دین غیر علمی. دین‌مان غیر عقلانی است ربطی به عقل ندارد و عقل‌مان هم غیر دینی است. این هم یک روش حل نزاع. این روش هم اسلامی نیست معرفت‌شناسی این روش کانتی را قبول ندارد. در این تناقض است. فرصت نیست و ما هم نمی‌خواهیم در این‌جا وارد بحث فلسفی و معرفت‌شناسی راجع به تک‌تک این‌ها بشویم.

یک نوع نمونه و مدل دیگری از همین تفکیک را شما در دیدگاه اگزیستانسیالیست‌ها می‌بینید. جریان‌های وسیع اگزیستانسیالیزم بخصوص در اروپای قاره‌ای بوجود آمد. اروپای قاره بیشتر فلسفه فرانسه و آلمان را می‌گویند در برابر اروپای جزیره که انگلیس است و عمدتاً تفکر انگلیسی، تفکر پوزیتویستی و نوپوزیتویستی و تجربه‌گراست. تفکر اروپایی عمدتاً تفکر عقل‌گرا و گاهی هم به نوعی همین اگزیستانسیالیستی و وجودی و باطنی که می‌خواهد به نوعی مباحث شهودی و عرفانی نزدیک بشود ولی مشکل معرفت‌شناختی دارد. اگزیستانسیالیست‌ها طور دیگری تفکیک کردند گفتند یک حوزه اشخاص داریم یک حوزه اشیاء داریم. یک بار داریم راجع به انسان و روابط درونی انسان‌ها بحث می‌کنیم مفاهیم اگزیستانسیالیستی انسانی است یک وقت در حوزه شیء غیر شخصی صحبت می‌کنیم. این‌ها دوتا حوزه است. در حوزه شخص انسانی راجع به مباحث دینی و اخلاقی و معنوی حرف می‌زنیم و در حوزه شیء غیر شخصی این‌جا هیچ ربطی به مباحث دینی و مسیحی ندارد. این هم یک‌جور تفکیک. آیا تفکیک اگزیستانسیالیستی بین عرصه علم و دین مورد قبول ماست؟ ما به این هم اشکال هم فلسفی و هم معرفت‌شناختی داریم. سؤالات کاملاً بی‌جواب باقی می‌ماند همانطور که در دیدگاه کانتی هست، همانطور که در دیدگاه گالیله‌ای وجود دارد. روش دیگر، روشی است که در حوزه فلسفه تحلیلی رفتند این هم یک مدل است. بخصوص تحت تأثیر ویتگنشتاین و امثال او، ویتگنشتاین متقدم یک حرفی زد که تا جایی که به این بحث ما مربوط می‌شود این بود که این را پدر بعضی از جریان‌های پست‌مدرن می‌دانند ادعای او این است که هر گزاره و هر ادعایی، هر جمله‌ای شما روی میز بگذارید که با تجربه حسی نشود آن را محک زد، از نظر ما مهمل است. نه می‌شود راجع به درست بودن، غلط بودن و راست و دروغ بودن آن نباید بحث کرد اصلاً معنا ندارد. معناداری یعنی محسوس و تجربی بودن. حالا یک کسی از خودش بپرسد خود همین که معناداری مساوی با تجربی بودن است خود همین گزاره تجربی است یا غیر تجربی است؟ بنابراین خود همین گزاره مبنایی تو اصلاً بی‌معنی و مهمل می‌شود که خود این که تجربی نیست یک مفهوم غیر حسی است، این ادعاها یک مفهوم عقلی است. این‌ها فلسفی است نه علمی به معنای تجربی. فلسفه تحلیلی که تابع مشرب ویتگنشتاین دوم بود. در قرن 20 مطرح شد این هم یک نوع نگاه دارد که می‌خواهد یک جوری یک معنایی از دین را بپذیرد. ویتگنشتاین دوم یا متأخر آمد فدئیزم، تفکیک افراطی عقل از دین. دوتا حوزه کاملاً مستقل است. حوزه دین و ایمان دینی. در دوره اول می‌گفتند مزخرفات است چون قابل اثبات تجربی نیست. می‌گویید احسان به والدین خوب است، خب یعنی چی؟ اگر به من بگویید آب در صد درجه جوش می‌آید من این را می‌فهمم، چون این گزاره معنی‌دار است. اما احسان به والدین خوب است این یعنی چی؟ معنی‌اش چیست؟ دوره اول می‌گفت اخلاق و دین و حوزه‌های متافیزیک همه خزعبلات است، در دوره متأخر گفت نه، هر محیطی یک بازی‌های زبانی‌ای وجود دارد که این‌ها معنای علمی ندارد اما یک آثاری دارد. پیامی دارد و در آن محیط سینگنالی می‌دهد. لذا به این عنوان آمد توجیه کند. فدئیزم مفاهیم دینی و ایمانی معرفت نیستند، مفاهیم اخلاقی معرفت نیستند این یک نوع بازی زبانی است. شبکه‌های مختلفی وجود دارد که این در این شبکه یک معنایی می‌دهد و در این جامعه یک کارکردی دارد. این‌ها از این یک منظوری دارند یعنی اگر می‌گویند احسان به والدین یا دروغ نگویید، این‌ها علمی نیست اما یک کارکردی دارد یک نوع بازی زبانی با یک تأثیر خاص است. خب آیا راه حل فیلسوفان تحلیلی مورد قبول است؟ این هم راه حل دیگری امتحان شد. اتفاقاً از بین راه حل‌ها که هم بین فیلسوفانی در گرایش‌های مختلف و هم بین بعضی از متکلمان مسیحی رایج است همین روش دوم تفکیک قلمروها به اشکال مختلف آن است که چهار – پنج نوع آن را این‌جا عرض کردیم و مثال زدم. پس این هم یک راه حل است منتهی هر کدام برای تفکیک قلمروی علم و مسیحیت به یک روش رفتند. نوع دفاع‌شان و آن نقطه شروع بحث‌شان با هم فرق می‌کند. مثلاً کانتی‌ها با اگزیستانسیالیست‌ها با فلاسفه تحلیلی، این‌ها به لحاظ معرفتی تفاوت‌های زیادی دارند اما همین‌هایی که عرض کردم در این گروه دوم هستند که به شکلی خواستند از تفکیک قلمرو بحث علم و مسیحیت را حل کنند. قریب به اتفاق کسانی که از طریق تفکیک قلمرو خواستند مسئله علم و دین را حل کنند نوبت به دین که رسید معمولاً نگاه حداقلی به دین را مطرح کردند و مجبور هم بودند. دین حداقلی و دین حداکثری مفهومی است که در این تفکر تولید شده است. دین یا هست یا نیست؟ یا در یک عرصه‌هایی اظهار نظر روشن قطعی کرده یا نکرده؟ اگر کرده هست، اگر نکرده نیست دیگر حداقلی و حداکثری معنا ندارد. حداقلی، حداکثری کردن تعابیری بود که در آخر قرن 19 متولد شده و در قرن 20 در غرب تئوریزه شد که نگویید یا دین یا بی‌دینی. نه. یک راه حل سومی است. دین حداقلی بگوییم بتوانیم با علم حداکثری آن را جمع کنیم. معمولاً هم مجبور شدند این‌هایی که در عرصه ع لوم جدید کار می‌کردند عملاً مجبور شدند علم حداکثری و دین حداقلی را مطرح کنند. حالا سؤال؟ در معرفت‌شناسی اسلامی ما دین حداکثری و علم حداقلی یا دین حداقلی و علم حداکثری داریم؟ این زمینه به لحاظ معرفت‌شناسی وجود ندارد. تجربه و عقل که مبانی علم هستند هر دوی این‌ها حجت دینی و الهی هستند. دایره انواع معرفت متفاوت است تعارضی بین انواع معرفت نیست. اغلب کسانی که خواستند حوزه علم و دین را از هم تفکیک کنند و هر دویش را داشته باشند نسبت به ماهیت دین نگاه تقلیل‌گرایانه داشتند یعنی معنای دین را به شدت فروکاستند. مثلاً دین فقط برای اخلاق آمده، بعد گفتند اخلاق چیست؟ باز اخلاق را هم یک تعریف حداقلی کردند. یا دین فقط برای عرفان آمده و ربطی به اخلاق و حقوق و خانواده و اجتماع و سیاست ندارد. بعد عرفان هم یک معنای کاملاً‌حداقلی و ضعیف است. ما می‌توانیم کثیف‌ترین آدم باشیم عارف هم باشیم. در این تفکر، طرف می‌تواند زنا بکند و در عین حال اخلاقی باشد، نگاه کاملاً تقلیل‌گرا به اخلاق و عرفان و دین و آن کار را هم بکند. این‌ها را هم تعارض با دین نمی‌دانند. اصلاً کتاب‌ها در این باب نوشتند و می‌گویند اصل دین اخلاق است اما اخلاق چیست؟ اخلاق هم یعنی لبخند بزن و مهربان باش. اخلاق فقط همین است. بقیه چیزها اخلاق نیست. بنابراین هر چیزی که توأم با لبخند و رضایت باشد این اخلاقی است! تعریف‌های مسخره از اخلاق و عرفان و فروکاستن دین، فروکاستن اخلاق و عرفان به مفاهیم حداقلی و کاملاً مجاز و مصنوعی، مبانی اصلی سکولاریزم همین نگاهی که می‌گوید معرفت، اخلاقی – علمی است و دین غیر معرفتی است. در معرفت‌شناسی اسلام «العقل رسول الحق» عقل، رسول خداست. حجت دینی و شرعی است.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha