شبکه افق - 5 مرداد 1402

تاریخ خشک، تشنه ۷۲ قطره خون کربلا (وقتی جهان خاکستری شود، بدون مرزی میان سیاه و سپید)

نشست (نسبت "جهاد عاشورا" با "توحید عملی") _ دامغان _ محرم ۹۸

بسم‌الله الرحمن الرحیم

محضر خواهران و برادران عزیز سلام عرض می‌کنم و تسلیت عرض می‌کنم و بزرگ می‌داریم ماه خون و شهادت. ماه حسین(ع) و یارانش. من عذرخواهی می‌کنم برای این که در طول سال و در فرصت‌های مناسبی توفیق پیدا نمی‌کنم که خدمت شما شرفیاب بشوم و همانطور که فرمودند از این سفر تهران – مشهد چون من در خط تهران مشهد کار می‌کنم – با این که جلسه دیر به من گفته شد و ایام تعطیلات دانشگاه‌ها و محرم است ولی لطف فرمودید که خواهران و برادران عزیز تشریف آوردید.

ایام محرم است. مناسب‌ترین مسئله اشاره‌ای است به ماجرای حسین(ع). اما این‌گونه که امروز پس از یک هزاره و اندی به بشر امروز مربوط می‌شود از ابعاد مختلف، همچنان امروز مسئله کربلا مسئله همه بشریت است چنان که فردا هم خواهد بود. من می‌خواهم به چند مصداق به چند مورد بپردازیم که چرا بشریت به حسین و به آن 72 قطره خونی که در آن بیابان و در غربت محض بر خاک ریخت نیازمند است. برای حیات ابد، حیات معنوی و کرامت انسانی‌اش تشنه آن چند قطره است.

این که سیدالشهداء(ع) همین امروز چه مسائلی را دارند حل می‌کنند چه بن‌بست‌هایی را می‌شکنند و چه بغرنج‌هایی را راهوار می‌کنند و بشریت را از آن عبور می‌دهند در صورتی اهمیت و ماهیت آن شناخته می‌شود که دیدگاه‌‌ها و مکاتب حتی نمی‌گویم دشمن و حتی نمی‌گویم رقیب، سایر دیدگاه‌ها مذاهب و مکاتب را ملاحظه کنیم که درباره این نسبت خاص یعنی نسبت حقیقت و حقوق و نسبت دین با تکلیف اجتماعی چگونه اندیشیدن. اعم از ادیان و مذاهب معنوی و حتی با ریشه‌های ابراهیمی که خب تحریف شدند مسخ و دست‌کاری شدند و خب مکاتب و ایدئولوژی‌های مادی بشر که قرار بود به جای مذهب بنشینند و با رویکردهای چپ و راست به اصطلاح مدرنیته مشکلات بشر را در دوره‌های متأخر حل کنند و حل نکردند. من به چند نمونه از این مسائل و صورت‌مسئله‌ها اشاره می‌کنم. در رابطه با چند مذهب دینی و معنوی و چند مکتب مادی و ایدئولوژیک بشری و غیر دینی. که هر کدام این‌ها در چه بن‌بست‌هایی و ته چه کوچه‌هایی در طول تاریخ و عرض جغرافیا گرفتار شدند و فقط با منطق حسین‌بن‌علی این بن‌بست‌ها شکسته می‌شود؟

نکته اول این که در باب نسبت حقیقت و حقوق اختلاف نظر است. برخی اساساً قائل به این که حق و حقیقتی ذاتاً و مطلقاً وجود دارد و در نقطه مقابل آن هم باطل هست و این حق و باطل مصادیق انسانی و اجتماعی روی زمین دارند و این مصادیق با هم قابل جمع نیستند بلکه یک دوقطبی است و این درگیری از ازل تا ابد ادامه داشته و خواهد داشت این‌ها را نمی‌پذیرند منشأ اصلی آن هم این است که چیزی به نام حق را آن هم بطور مطلق قائل نیستند معتقدند یا حقیقتی وجود ندارد این اسمی است که ما گذاشتیم روی آنچه که خودمان می‌پسندیم و هرکسی برای خودش یک حقیقتی درست کرده است و مغایر و مخالف آن را باطل می‌نامیم. یا اگر حقیقتی هست در دسترس هیچ کس نیست قابل کشف نیست یا اگر اجمالاً قابل کشف باشد قابل داوری نیست نمی‌شود داوری کرد که چه کسی حق هست و چه کسی نیست و چقدر حق است و به طریق اولی وقتی در حوزه نظر این ابهامات و بن‌بست‌ها وجود دارد دیگر در حوزه عمل نوبت به آنچه می‌گویید معرکه تاریخی نبرد حق و باطل نمی‌رسد. حق چیست؟ حق با کیست؟ باطل چیست؟ نبرد حق و باطل یعنی چی؟ و مصادیق آن مثل عدل و ظلم. و زیرمجموعه‌ها. دامنه‌اش تا بحث آزادی و برابر می‌رود روابط اخلاقی و ضد اخلاقی. استبداد، دیکتاتوری، استقلال و استعمار و مسائل بسیار پراکنده دیگری و هرجا که حقیقت مطرح می‌شود و هرجا حقوق مطرح است این‌ها با هم چه ارتباطی دارند؟ آیا حقیقت مستقلاً هست یا نیست؟

دعوای اساسی دوم این است که فرضاً حق و باطلی داریم این‌ها فقط در حوزه نظر و عقاید است در ذهن‌هاست و کله‌ها و سینه‌هاست ربطی به بیرون ندارد. آن چه بیرون هست که بحث بر سر حقوق است این مستقل بحث بر سر حقیقت است. یک وقت از حقی می‌گوییم که مراد از حق، حقیقت است که جمع آن حقایق بشود یک وقت حق که می‌گویید منظورتان مفرد حقوق است یعنی جمع آن حقوق بشود. آن در حوزه نظر، این در حوزه عمل اگر هم هستند ارتباطی با هم ندارند. نخستین درس بزرگ سیدالشهداء(ع) به همه بشریت، قدیم و جدید، شرق و غرب این است که هم حقیقتی است و ضد حقیقت، و هم حقوق، مبتنی بر این حقیقت است و شما نمی‌توانیم حساب حقیقت و حق و باطل را از حساب حقوق، یعنی عدل و ظلم جدا کنید. نمی‌توانید بگویید من معتقد به یک حقیقت نابی هستم مثلاً موحد و دین‌دار هستم اما به معادله حقوق، یعنی اقتصاد، سیاست، خانواد، روابط بین‌الملل و... کاری ندارم! شما جداگانه به یک حق و باطلی معتقد هستی، تقسیم می‌کنی اما آن‌‌ها هیچ ربطی به زندگی واقعی ندارد. ارتباط زمین و آسمان قطع است. ارزش و ضد ارزش در آسمان است. در زمین خبری نیست و اگر هم هست این‌ها ربطی به آن ندارد! امام حسین(ع) دقیقاً از موضع توحید به شعار عدالت و قسط می‌رسد و مخاطبش را می‌رساند. یعنی در کربلا بین توحید نظری با توحید عملی نسبتی برقرار می‌شود. توحید نظری همین که خدا کیست؟ جهان چیست؟ من کیستم این‌جا کجاست؟ همان که به جهان‌بینی و انسان‌شناسی و خداشناسی و هستی‌شناسی تعبیر می‌کنند اما توحید در عمل و در سبک زندگی اگر بخواهد تجلی کند دقیقاً مرز بین ذهن هم بین برداشته می‌شود. مرز بین نظر و عمل، انفکاک و انقطاع نظر و عمل منتفی می‌شود. اتفاقاً آنچه که امروز به عنوان سکولاریزم شناخته می‌شود رکن اصلی آن قطع همین نظر و عمل است. یعنی یا حقیقتی وجود ندارد اگر هست حقیقت چیزی فراتر از طبیعت و احکام عالم ماده نیست. در ذهن شما این‌ها فرامادی می‌شود در حالی که خود ذهن هم مادی است یا اگر هست یعنی اگر فرض کنیم معنویتی هست در حالی که طبق همین مبنا معنویت هم معنا ندارد هم چیز شبه‌معنویت و شبه‌معنا است. همه انبیاء مُتِنبی بودند و واقعاً نبوّتی وجود ندارد، ادعای نبوّت بوده است. منتهی بعضی‌ها حرف‌شان پیش رفته انبیاء شده‌اند و بعضی‌ها حرف‌شان پیش نرفته، لو رفتند و متنبیّان و پیامبران دروغگو شده‌اند! و الا به یک معنا هیچ کدام حقیقتی نگفته‌اند! راست نگفتند ولو نشود دروغگو به آن‌ها گفت ولی راست نگفتند. فرض کنیم راست گفته‌اند هیچ ارتباطی با سبک زندگی ما پیدا نمی‌کند یعنی شما می‌توانید موحد باشید اعم از این که حاکمیت در اختیار یزید و معاویه باشد یا دست حسین باشد فرقی نمی‌کند. دینی که از سیاست، از اقتصاد، از خانواده، از بازار، از کفه ترازوها جداست درست آن که خلاف آن را قرآن می‌فرماید که انبیاء می‌آمدند به بشر می‌گفتند که ای مؤمنین «أعبدوالله» توحید نظری و قلبی، عبادت، عبدالله باشید و بلافاصله هم می‌گفتند عدالت را بپا دارید. «أقیمُ ‌الوزن» اقامه قسط. ترازوهایتان را درست کنید. چه ربطی بین ایمان به خدا که یک امر شخصی قلبی درونی معنوی با ترازوهاست؟ به پیمان‌ها چه کار دارید؟‌ «مِکیال» به کیل و وزن و میزان چه کار دارید؟ چرا آن حقیقت مقدس نورانی را به بازار و دانشگاه و پارلمان و دپارتمان دانشگاهی وصل می‌کنید و چرا به همه چیز ربط می‌دهید؟ برای این که حقیقت یا نیست و یا اگر هست به همه چیز مربوط است. و از طریق انسان همه چیز به هم مربوط می‌شود اگر انسان نبود شاید یک چیزهایی به یک چیزهایی نامربوط به نظر می‌آمدند اما همه چیز حتی آیین بالا و پایین مُلک و ملکوت در انسان بهم مربوط می‌شوند. همه چیز در ظرف انسان بهم مربوط می‌شود و اصل مسئله این است.

وقتی حقیقت و حقوق به هم مربوط شد به این معنا که نه شما بدون حقیقت می‌توانید به حقوق‌تان برسد و بشر به حقوقش برسد نه بدون رسیدن حق به صاحب حق و مبارزه با بی‌عدالتی در همه وجوه سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و خانوادگی است. امکان دستیابی به وصول و حتی تقرّب به حقیقت وجود دارد. این دوتا از هم تفکیک نمی‌شوند و اصلاً دوتا نیستند آن وجه نظری این است و آن وجه عملی آن است. توحید نظری و توحید عملی یک توحید است. در حوزه نظر این اقتضائات را دارد و در حوزه عمل اقتضائات آن به عدالت اجتماعی مربوط می‌شود و مصادیق و اقتضائاتش.

این دقیقاً همان نکته‌ای است که جهان امروز، شرق و غرب،‌ قدیم و جدید، دینی و غیر دینی یعنی انواع ادیان و ایدئولوژی‌های دیگر که هستند واقعاً از آن محروم بودند لذا درک کار حسین‌بن‌علی خیلی برایشان سخت می‌شد یک عده گفتند یک آدم معنوی که این حرکت او هیچ ربطی با معنویت آن نداشته است یعنی این حرکت سیدالشهداء خود ایشان اسوه دین و معنویت بوده اما این سلوک کربلایی این ربطی به معنویت او نداشته و یک سلوک معنوی نبوده، یک انتخاب شخصی بوده و یک مسئله خاص تاریخی بوده «قضیه فی ما وقعه» هیچ پیامی برای دیگران ندارد مخصوص ایشان بوده! چیزی بین خودش و خدا بوده یا اگر معنوی بوده به همین معنا بوده، قابل تعمیم و قابل امتثال نیست. حسین(ع) در کربلا امام نبود، حسین جان است. امام نیست یعنی در مقام امامت نیست مأموم نمی‌خواهد! لازم نیست کسی از او تقلید کند و ادای او را دربیاورد یک کار خاص خودش بود. حالا بعضی‌ها گفتند که خصوصیات او این‌طوری بوده حسین جنگی و شخصاً ماجراجو بوده است! ذلت‌پذیر نبوده، عصبانی می‌شده و زود واکنش نشان می‌داده است. بنی‌امیه هم همین را می‌گفتند. این‌ها خُلقیات شخصی او بوده! بله جداگانه آدم معنوی‌ای بود و جداگانه هم یک حرکت سیاسی کرد و این‌ها ربطی به هم نداشته است یعنی حرکت کربلا حرکت عبادی سیاسی نیست یا عبادی یا سیاسی! ما عبادی سیاسی نداریم پس چون سیاسی بوده پس عبادی نبوده است. این رویکرد که اتفاقاً خود بنی‌آمیه هم این را همان موقع ترویج می‌کردند که خب حسین پسر پیامبر بود. پسر خوب این چه کاری بود کردی؟ خودت، خودت را به کشتن دادی. «قُتِلَ بسیف جدک» به شمشیر جدش کشته شد. شمشیر حکومت شمشیر جد او بود. حکومت اسلامی بود! خودت را به کشتن دادی کسی تو را نکشت خودت قاتل خودتی!

یا از آن طرف کسانی که نگاه مادی داشتند گفتند بله حسین در کربلا یک چگوآرا است! چگوآرای خلق‌های خاورمیانه در هزاره کشته. خلق عرب! یک آدم سیاسی بوده. مثل همه سیاسیون دیگر، مثل عبدالله‌بن‌زبیر که آن هم جنگ مسلحانه مثل حکومت یزید کرد بنی‌امیه،‌ که او هم به دست حکومت کشته شد. یا سیاسی هستی یا اگر عبادی هستی این عمل سیاسی ربطی به آن ندارد. این که سیدالشهداء(ع) این دوقطبی را شکست در عصری که همه چیز خاکستری شده بود. مرز سیاه و سفید را برداشته بودند. هم از ارزش‌های دینی حرف می‌زدند و به هیچ کدام آن عمل نمی‌کردند. در لحظه‌ای که همه چیز خاکستری شد و همه بی‌تفاوت شدند و همه همه چیز را تحمل می‌کردند همه چیز پذیرفتنی شده بود همه کار می‌شد کرد! در مکه و مدینه دیسکو و شراب‌فروشی راه انداخته بودند!‌ بعضی از خانواده‌ها و رقاصه‌ها و سلبریتی‌های آن موقع مرکزشان مکه و مدینه بود!‌ از شهرهای دیگر می‌آمدند از مکه و مدینه خواننده و رقاصه می‌بردند. ببینید زمان معاویه چه شد؟ این خواننده‌ها و رقاصه‌ها و هنرپیشه‌های آن موقع یک وقتی کاروانی راه انداختند به حج بروند یعنی هم شراب می‌خوردند هم لخت و رقص و موادشان را می‌زدند همه کار می‌کردند و این‌ها کاروانی راه انداختند به حج بروند – خیلی جالب است این چند وقت بعد از کربلا اتفاق افتاده است قبلش هم بود – شهر به شهر که این‌ها می‌رفتند آمدند مدینه به زیارت قبر پیامبر و مکه مردم شهرها خبردار می‌شدند که فلانی‌ها آمدند برویم با آن‌ها عکس سلفی بگیریم! امضاء از آن‌ها بگیریم. چند هزار جمعیت سر راه کاروان این رقاصه‌ها و خواننده‌ها می‌آمدند که این‌ها هم حج می‌رفتند هم شراب می‌خوردند و هم زنا می‌کردند آدم باید متعادل باشد هر کاری به جای خودش نه افراط نه تفریط بلکه یک تعادل و اعتدال!‌ باید همه کار کرد. این خط میانه این کارها را می‌کرد بعد می‌گوید شهر به شهر، چند هزار جمعیت به استقبال این کاروان سلبریتی‌های آن موقع می‌آمدند امضاء‌ می‌گرفتند، ماچ می‌کردند، مسافحه می‌کردند، معانقه و انواع مفاعله‌ها! و بعد هم می‌گفتند خانم التماس دعا. تا حالا داشتی می‌رقصیدی حالا داری می‌روی التماس دعا نایب‌الزیاره باشید. خدا از همه قبول کند.

یک مکتبی آن موقع باب شد که امروز به آن لیبرالیزم مذهبی می‌گوییم. به نام «مرجئه» مکتب ارجاع یا مرجئه شعارش این بود که اصلاً سبک زندگی و عمل و موضع‌گیری هیچ نقش و اهمیتی در ایمان ندارد قلبت پاک باشد! قلبت پاک باشد یعنی چی؟ یعنی بگو من خدا را قبول دارم یک حرم امام رضایی، کربلایی،‌ آش نذری‌ای، شله‌ای، سالی یک بار سینه می‌زنیم و بعد تمام است! بعد دیگر هر کاری می‌خواهی بکن! در بازار ربا بگیر! کلاهبرداری کن! در سیاست دروغ بگو!‌ خیانت کن و ائتلاف‌های خائنانه بکن. در حوزه علم و فرهنگ سوء استفاده کند و علیه ضوابط توحیدی عمل کن. با دین بازی کن. فساد کن، فسق و فجور کن. در قدرت زور کن. عیب ندارد هیچ صدمه‌ای به ایمان تو ندارد. خدا الرحمن الراحمین است! بخور بخور عیب ندارد، اختلاس، رشوه، خدا الرحمن الراحمین است. هزار میلیارد بردار به اسم خودت و فامیل‌هایت بخور این‌قدر به خدا سوء ظن نداشته باش خدا خیلی مهربان است. این تعریف خشن از خدا نشان نده!‌مردم را از دین زده نکنید! هر کاری دلت می‌خواهد بکن و هرچه دلت هم می‌خواهد بکن. این مکتب آن‌جا طرف معاویه تشویق می‌شد. قبل از کربلا شما ببینید فضا، چه فضایی بود. تحت عنوان دین راحت،‌دین اومانیستی، انسانی، دین غیر خشن، این‌طوری مطرح بود. همه کار می‌کردند در عین حال کار مذهبی‌شان هم می‌کردند. هم دوره بنی‌آمیه بعد هم بنی‌عباس. ببینید فقیه امت یک کسی مثل یحیی‌بن‌اکثم زمان مأمون، مُلا بود یک همچین آدم‌هایی. در عین حال طرف همجنس‌باز و لواط‌کار است! چقدر در تاریخ از این قضایا برایش نقل کرده‌اند. قاضی‌القضات حکومت در عین حال این‌طور آدم است. فساد و انحرافات جنسی دارند. این‌ها عادی بود یعنی هم حج می‌رفت و هم شرابش را می‌خورد هم موعظه می‌کرد و هم ربایش را می‌خورد. دقیقاً عین علمای یهود در زمان بنی‌اسرائیل که حضرت عیسی(ع) وقتی مبعوث شد با این‌ها درافتاد. این وضع این‌ها بود سیدالشهداء(ع) یک مرتبه در فضای چنین جامعه‌ای، گفت مثل این که شرایطی رسیده که دیگر با حرف زدن نمی‌شود چون همه دارند حرف می‌زنند! همه هم خوب حرف می‌زنند. همه دارند همدیگر را موعظه می‌کنند و همه هم دارند پشت پرده کثافت‌کاری می‌کنند و بعد کم‌کم جلوی پرده! فقط باید یک اتفاق بیفتد که معلوم بشود یک حرف دیگری این وسط هست. آن اتفاق خون من است. باید این خون در صورت همه‌شان شَتَک بزند. باید همه چیز را به رنگ خون دربیاورم. باید سرم سر نیزه برود. همه سر حسین را ببینند. دختران پیامبر در زنجیر، همه بپرسند این ها چه کسانی هستند که اسیرند؟ این‌ها بگویند این‌ها خوارج هستند یعنی این‌ها بی‌دین و ضدحکومت و برانداز هستند بعد بیایند به آن‌ها تف کنند، سنگ بزنند و فحش بدهند و بعد بگویند شما اسیران کدام لشکر کفر هستید بگویند ما بچه‌های پیامبر شما هستیم ما اسیران آل محمد هستیم. همه شوکه بشوند و خشک‌شان بزند که چطوری؟ شما بچه‌های پیامبر هستید این کار را دارند با شما می‌کنند؟ مگر چه کار کردید؟ این که شنیدید مدام حسین خودش را معرفی می‌کند و می‌گوید من را می‌شناسید؟ من حسین هستم پسر فاطمه، پسر علی. بعضی‌ها هم می‌دانستند ایشان دارد با وجدان آن‌ها حرف می‌زند هرچه می‌گوید آن‌ها می‌گویند بله تو را می‌شناسیم تو حسین هستی پسر فاطمه‌ای! جدت هم پیامبر است. دوباره می‌گوید من را می‌شناسید پسر علی و فاطمه، من پسر پیامبر هستم. بعضی‌ها نمی‌شناختند می‌گفتند نه،‌ بعضی‌ها هم می‌گفتند بله آقا می‌شناسیم. با چه کسی داری حرف می‌زنی؟ با وجدان‌های مرده شما. چشم‌هایتان باز است و قلب‌تان خواب! سوراخ گوش‌تان باز است ولی هیچ صدایی از آن عبور نمی‌کند برای این که قلب‌تان بسته است نگاه می‌کنید ولی هیچی نمی‌بینید. مرده‌های متحرک. همین الآن هم خیلی‌ها همین‌طور هستند. در کل جهان اسلام الآن هم این‌جوری نیست که آن‌طور آدم‌ها نیستند الآن وقت امتحان نیست که همه سیاهپوش و عزادار امام حسین هستیم. ماها اگر آن زمان بودیم باز هم امام حسین همان 72 نفر را یار داشت. این‌طوری نیست که فکر کنیم الآن اگر امام حسین بود همه این‌ها که عزادار هستیم همه ماها طرف‌شان می‌رویم به همین دلیلی که الآن نمی رویم. به همین دلیل که الآن خیلی‌ها موقع انتخاب بین خدا و پول، پول را انتخاب می‌کنند. بین خدا و زور و قدرت، قدرت را ترجیح می‌دهند. بین خدا و ریاست، ریاست را ترجیح می‌دهند. می‌گوید به همین دلیل، آن‌ها هم آدم‌هایی مثل ما و شما بودند.

بعد این مذهب «مرجئه» در برابر آن هم «خوارج» بود. خوارج خیلی خشن و تکفیری بودند می‌گفتند هرکس گناه می‌کند کلاً کافر است. این‌ها هم می‌گفتند اگر بزرگترین گناهان عالم را بکن تمام زندگی‌ات پر از گناه، تو مؤمنی! خدا تو را دوست دارد و می‌بخشد. لذا گناه و ثواب در کار نیست. عمل صالح و غیر صالح نداریم. تقوا و بی‌تقوایی نداریم جهاد و قعود معنایی ندارد و فرقی ندارد. امام حسین(ع) آمد این خط‌ها را شکست و یک مرتبه گفت رسوایتان می‌کنم. دیگر با حرف نمی‌شود شما را رسوا کرد. با خون و شلاق و زنجیر که قربانیان آن ما باشیم. 72 نفر بین ده‌ها هزار نفر. هر کاری می‌کنم که هر ثانیه‌اش در حافظه تاریخ بماند. هر لحظه‌اش و هر ثانیه‌اش. خود شماها که آمدید ما را بکشید خودتان راوی این جنایت بشوید. می‌دانید که بعضی از مقاتل کربلا نقل قول از خود جلادان است. هیچ کس آن جلو نبوده، به خصوص لحظه شهادت امام حسین(ع) را خود قاتلان امام حسین مجبور شدند نقل کردند و بقیه.

ببینید در باب حق ما دوتا دیدگاه داریم. بعضی‌ها می‌گویند حق گرفتنی است نه دادنی. بعضی‌ها می‌گویند حق دادنی است نه گرفتنی است. بعضی‌ها می‌گفتند حق نه دادنی است نه گرفتنی است اگر خودش آمد که آمد خوش آمد! اگر نیامد نیامد ما نه وظیفه‌ای نداریم و نه آن کس که دارد حق را سلب می‌کند حالا نوعی جبرانگاری،‌ چه دینی چه مادی. اما آن‌هایی که می‌گفتند جای کاری در حوزه حقوق هستند یک عده گفتند حق دادنی است. اگر به تو دادند حقت را دادند اگر حق ندادند شما وظیفه‌ای ندارید. معنویت و دینداری، رضا و تسلیم یعنی رضا و تسلیم در برابر ظلم. نه رضا و تسلیم در برابر خداوند که امام حسین(ع) می‌گویند. امام حسین گفت رضا و تسلیم. ایشان لحظه شهادت دقیقاً همین دوتا کلمه را می‌گوید می‌گوید خدایا «تسلیماً لأمرک» تسلیم فرمان توأم «و رضاً بقضائک» راضی‌ام به تقدیر تو آنچه که می‌شود. من راضی‌ام. راضی یعنی خوشحال. معنی راضی جلوتر از تسلیم‌ است. تسلیم یعنی مطلق، من هیچ مقاومتی نمی‌کنم. نه در برابر این‌ها، ‌در برابر این‌ها که من مقاومت می‌کنم و می‌جنگم. من در برابر تو و اراده تو مقاومت نمی‌کنم. بالاتر از آن من راضی هستم. راضی یعنی شاد. یعنی من از این وضعیت برای خودم ناراحت نیستم. کاری که باید می‌کردیم کردیم. اما در نگاه اسلامی، در نگاه سیدالشهداء می‌گوید حق هم گرفتنی است و هم دادنی. لذا ایشان هم ظالمان را و ظلم‌پذیران و هم ظالمان و خائنان و بیعت‌شکنان را موعظه می‌کند می‌گوید شاید بین‌شان بعضی‌ها آدم باشند و وجدان‌شان بیدار بشود یک خطایی و خیانتی کردند شاید برگردند. چنانچه که می‌دانید بعضی از شهدای کربلا تا لحظه آخر جزو سپاه یزید بودند. فقط حر نیست. تازه حر که زود ملحق شد. حر با یک پسرش آمد یک پسرش نیامد. دوتا برادر یکی این‌طرف و یکی آن طرف. می‌دانید که ما 6تا خانواده داریم که بین دو طرف تقسیم است یعنی یک برادر این طرف است یک برادر آن طرف است. پدر این طرف است و پسر آ‌ن طرف است و برعکس. 6تا خانواده هستند که در دو طرف تقسیم شده‌اند. یکی از آن‌ها پسر حر است. یکی از پسران حر این طرف می‌ایستد و آن یکی آن طرف. یکی شهید می‌شود و یکی جلاد. برای دنیا یا از ترس، یا طمع یا جهل. چون آدم‌های احمق و جاهل هم در سپاه یزید بودند که به قصد قربت به حسین(ع) سنگ می‌زدند! احمق‌های مذهبی همیشه بودند و هستند. حتی در روایت از حضرت ولیعصر(عج) هست که، از ایشان روایت نقل شده که فرمودند آن چیزی که خیلی ما را آزار داده و می‌دهد «جُهلاء شیعه و حُمَقائهم» شیعیان احمق و جاهلان شیعه که در صف ما هستند ولی شعور ندارند. مدام مهدی مهدی می‌گویند ظاهراً شیعه است اما حُمقاء احمق هستند. از این‌ها می‌کشیم. آن زمان هم خب حالا.

سیدالشهداء(ع) فرمودند هم زبان موعظه علیه ظالم که شاید بین این‌ها چند نفر اصلاح بشوند که شدند و این طرف برگشتند. چنانچه از این طرف خیلی‌ها فرار کردند رفتند. ما فراری در کربلا داریم که وقتی همه شهید شدند و 3- 4 نفر ماندند و امام حسین(ع). این آن‌جا آمده از امام حسین اجازه فرار می‌گیرد می‌گوید آقا یادتان هست که من وقتی می‌خواستم بیایم به شما عرض کردم اگر من در تقویت حق مؤثر هستم بیایم اما اگر یک وقتی دیدیم دیگر بود و نبود من اثر ندارد نباشم. گفت حاج آقا یادتان هست؟ به امام حسین حاج آقا می‌گفت,، سیدالشهداء(ع) فرمودند بله یادم هست. گفت به نظرتان که الآن همه شهید شدند شکست شما قطعی است الآن بود و نبود من اثری دارد الآن من بجنگم بر فرض 4- 5 نفر از آن‌ها را هم زدم شما پیروز می‌شوید؟ آن‌ها شکست می‌خورند؟ حالا شکست قطعی است فقط کشته‌های ما یک نفر اضافه می‌شود! الآن من اثری دارم؟ امام حسین(ع) فرمودند نه اثری نداری. اگر من بمانم جبهه حق پیروز می‌شود؟ پس دیگر اگر اجازه بدهید من طبق همان صحبتی که خدمت شما داشتم مرخص بشوم. ببینید از کجا به کجا برمی‌گردد. از دم دروازه بهشت شهدای کربلا برگشت. چرتکه کوفی انداخت!‌ ما قبلاً هم اجازه مرخصی دادیم که هرکسی می‌خواهد برود ولی شما الآن در محاصره هستید می‌توانید از این محاصره فرار کنید؟ گفت آن با خودم. رفت. خط محاصره را شکست و نجات پیدا کرد. دو – سه سال بعد با اسهال مرد. با اسهال شهید شد! دو – سه سال بعد از حسین زندگی کرد. چه کار داشتی؟ این‌جا مگر چه خبر است؟ این‌جا چه کار داشتی؟ این‌جا خبری نیست آن هم بعد از حسین. یک چند صد بار دیگر دستشویی رفتی سر سفره نشستی و خوابیدی و مهمانی رفتی و بازار رفتی دید زدی کلاه او را برداشتی قیمت را بالا و پایین کردی. تمام شد. این‌هایی که زمان جنگ آمدند با آن‌ها که نیامدند اکثرشان مردند آن‌ها که شهید شدند شدند آن‌ها که آمدند مردند. من الآن نگاه می‌کنم خیلی از کسانی که آن زمان در فامیل‌ها و آشناها و همسایه‌ها بودند 30- 35 سال پیش, یک عده جبهه می‌رفتند یک عده نمی‌آمدند الآن نگاه می‌کنم هیچ کدام‌شان نیستند آن‌ها که شهید شدند رفتند و آن‌ها که جبهه نمی‌آمدند مردند الآن هیچ کدام‌شان نیستند ما هم که تا چند سال دیگر می‌رویم. ببینید امام حسین(ع) فرمودند هم زبان موعظه و هم زبان حماسه. به ظالم با زبان موعظه وجدانش را تکان می‌دهم اگر خواب است بیدار بشود کسی که خودش را به خواب می‌زند بی‌آبرو می‌شود. در عین حال به او می‌گویم حق دادنی است و به مظلوم هم می‌گویم حق گرفتنی است. با او با زبان موعظه و با این به زبان حماسه و ضد ظلم. این درس بزرگ امام حسین است و خدمت بزرگی است که به بشر کرد. همه به آن‌هایی که ظلم می‌کنند و هم به آن‌هایی که می‌پذیرند هم به آن‌هایی که ظلم نمی‌پذیرند به هرسه‌تایشان خدمت کرد. هر سه قشر در دنیا محتاج بازشنوایی, بازخوانی آموزه‌های کربلا هستند. یک عده‌ای هستند ظالم را موعظه نمی‌کنند فقط به مظلوم می‌گویند قیام کن. این ناقص است. باید از راه حقوق هم وارد شوی. از راه تکلیف هم وارد شوی. بعضی‌ها با حماسه و خطابه بیدار می‌شوند بعضی‌ها با موعظه. با آگاهی بیدار می‌شوند. این که عده‌ای گفتند حق گرفتنی است و عده‌ای گفتند دادنی نیست گرفتنی است امام حسین(ع) فرمودند هم دادنی است و هم گرفتنی است. هم مظلوم را علیه ظالم برمی‌انگیزاند هم ظالم را هدف می‌گیرد که به اراده خودت از این روش دست بردار و ظلم نکن. با هر دو امام حسین(ع) خطاب می‌کند شما خطبه‌های امام حسین را در مسجد کربلا را ببینید از هر دویش هست. هم موعظه ظالم و هم تزریق حماسه به مظلوم که نترسید ما کشته می‌شویم بعد می‌گویند مرگ چیست این‌قدر از آن می‌ترسی. مرگ هیچی نیست الا یک پلی. قنطره. از روی این پل باید رد شوی از روی این پل همه رد می‌شوند منتهی بقیه را به زور رد می‌کنند دست و پا می‌زنند رد می‌شوند شما سرتان را بالا بگیرید با اختیار و با عشق و با آگاهی. با قدرت از این پل رد شوید به اصحاب‌شان فرمودند یک وقتی در دل‌تان هراس نداشته باشید مرگ هیچی نیست مگر پلی. آن طرف پل سعادت و بهشت و رضوان الهی است. آن طرف پل نور است. با هم از این پل عبور می‌کنیم. فرمودند همه با هم. همه که رفتند آن‌هایی که ماندند به آن‌ها گفتند شما که قطعاً ماندید و آماده شهادت هستید ما همه داریم با هم از این پل عبور می‌کنیم. حتی آن جوون غلام آفریقای سیاهی که شهید می‌شود از جمله کسانی که امام حسین(ع) بالای سر او می‌آیند و بغلش می‌کنند و صورتش را روی صورتش می‌گذارد و او را می‌بوسد، جوون می‌گوید من دارم درست می‌بینم؟ حسین پسر پیامبر من را بغل گرفته و صورتش را روی صورت من گذاشته؟! بعد که دارد شهید می‌شود امام حسین(ع) به او می‌فرمایند برو ما داریم می‌آییم. با آرامش و قدرت برو. ما پشت سر تو داریم می‌آییم به جدم بگو که امروز شب نرسیده همه در محضر او هستیم. این‌طوری مرگ را مسخره کرد. کربلا مسخره کردن مرگ است. قدرت انسان را نشان می‌دهد که انسان چقدر می‌تواند در برابر همه انسان‌هایی که ضعیف بودند قوی باشد. آدم‌هایی که قوی هستند هم به ظالم موعظه کن تا به قدرت و آگاهی و انتخاب دست از ظلم بردارد و هم به مظلوم جرأت و قدرت بده که نترسد و جلوی ظلم و ظالم بایستد حتی اگر کشته شود این جرأت و قدرت؛ نجات بزرگ این است گفتند نجات از طبیعت، نجات از سیل و زلزله و نجات از بیماری این‌ها همه پیشرفت‌های مهمی است. اما نجات اصلی این نیست نجات اصلی نجات انسان از جهل و خرافه و شرک است. اگر از آن نجات پیدا کرد از بقیه چیزها هم نجات پیدا می‌کند. اگر از آن نجات پیدا نکرد از این‌ها هم نجات پیدا کند باز هم نجات یافته نیست گرفتار خودش است هم خودش را گرفتار می‌کند و هم دیگران را گرفتار می‌کند اگر آن نجات و آگاهی و آزادی آمد که با ایمان و جهاد می‌آید آن اگر آمد بقیه گرفتاری‌ها و مشکلات همه حل می‌شود این‌ها چیزهایی نیست که نشود آن را حل کرد هم خودش را از اسارت و بردگی نجات می‌دهد و هم بقیه را. اگر نه، ‌هم خودش را به اسارت و بردگی گرفتار می‌کند و هم دیگران را. این یک پیام سیدالشهداء(ع) است. شما ببینید قرآن کریم که در طول مسیر بارها به آیات الهی برای مردم استناد کردند که اگر من را قبول ندارید قرآن همین را دارد می‌گوید که چند بار خواستند قرآن بخوانند این‌ها مدام سروصدا می‌کردند هو می‌کردند و سوت می‌زدند که صدای امام حسین شنیده نشود. بعد امام(ره) فرمود فهمیدم چرا این صدای قرآن را نمی‌توانید بشنوید چون شکم‌هایتان از مال حرام پر شده است. بدجوری در این سال‌ها بخور بخور بوده و خوردید. از بیت‌المال خوردید از مظلوم خوردید. نمی‌شود مال حرام بخوری و گوش باز هم به کلام خدا باز باشد و حرف حساب بشنوی. باید هم هو کنی. یک وقتی بعد از اسارت کربلا حضرت زینب(س) صحبت کرد همه هلهله و سروصدا کردند یک مرتبه زینب(س) گفت «اُسکوتوا» خفه شوید! ساکت شوید!‌ همه ساکت شدند. هم ترسوها و هم خائنین. هم ضعفا و هم خائنین. همه خفه و ساکت شدند خطبه بسیار مهم و تاریخی را در بازار کوفه در حالی که در زنجیر بودند بیان کردند.

این‌هایی که می‌گویند من مذهبی‌ام اما در عدالت، ظلم، چه در سطح ملی، استبداد، چه در سطح جهانی و استکبار من بی‌طرف هستم و انگیزه‌ای ندارم. یعنی دین منهای جهاد. دین منهای مبارزه. می فرماید ایمان این‌ها در برابر ایمان مبارزین هیچ ارزشی ندارد هیچ که نه،‌ بی‌ارزش که نمی‌شود بسیار کم ارزش است. قرآن چندجا می‌گوید خیال نکنید آن‌هایی که مذهبی هستند حج و هیئت و افطاری که همه‌اش عبادت است ولی به همین سطح اکتفا می‌کنند! عزاداری و جشن میلاد و چراغانی کل سقف مذهبی بودن است. با این که این کارها ثواب دارد و ارزش است مقدمه و گام‌های اولیه است خوب است ولی یک وقت فکر نکنید این‌ها مساوی با جهاد و شهادت و فداکاری است. یک وقت فکر نکنید شما با رزمنده‌ها و انقلابیون فداکار مساوی هستید! اصلاً مساوی نیستید. چندبار این را می‌فرماید. یک جا می‌فرماید این‌هایی که به حجاج آب می‌دهند «...سِقَایَةَ الْحَاجِّ...،» که عبادت است. بروی سر راه زوّار به حجاج آب بدهی، خدمات بدهی، پیاده‌روی حجاج به آن‌ها خدمات بدهی این خیلی خدمت است. دیگر چی؟ «وَعِمَارَةَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ...،» (توبه/ 19)؛ مقدس‌ترین نقطه روی زمین مسجدالحرام است. این را تعمیر کنی و آباد کنی، - دیگر از این که عبادت بالاتر نیست – اما قرآن می‌فرماید یک وقت فکر نکنید که آبادی مسجد‌الحرام و آب دادن به حاجی که خدمت است ثواب دارد اما خطری ندارد ضرری ندارد ریسک در آن نیست. یک وقت فکر نکنید این‌ها مساوی با مجاهدین است با این‌ها که جان و مال و سلامت و همه چیزشان را برای دفاع از حق دادند مساوی است. یک وقت فکر نکنید آن‌ها مؤمنین هستند ما هم مؤمنین هستیم! مسلمین و مسلمات همه کنار همدیگر، انشاءالله همه با هم بهشت می‌رویم. قرآن می‌گوید این خبرها نیست آن‌ها کجا شما کجا؟ «... فَضَّلَ اللهُ الْمجاهِدِینَ عَلَی الْقاعِدِینَ أَجْراً...» (نساء/ 95)؛ اجر عظیمی تفاوت مجاهد و قاعد است یعنی انقلابیون و مبارزین با این مذهبی‌هایی که سیاسی نیستند می‌گویند ما با مبارزه و انقلاب و عدل و ظلم کاری نداریم. ما نمازمان را می‌خوانیم، روزه‌مان را می‌گیریم، حج می‌رویم، زیارت می‌رویم، ‌آش نذری می‌دهیم کاری به انقلاب و نهضت و مبارزه و استبداد و استکبار و صهیونیزم اصلاً‌ نداریم. می‌خواهد شاه باشد زیر سایه شاه می‌رویم امام رضا(ع) را زیارت می‌کنیم به زیارت حضرت معصومه می‌رویم! زیر سایه صدام هم کربلا و نجف می‌رویم! زیر سایه صهیونیست‌ها انشاءالله یک وقتی هم می‌رویم بیت‌المقدس را زیارت می‌کنیم دیگر کل اماکن متبرکه را زیارت کردیم. این اسلامی که کل آن عزاداری و زیارت است هیچ چیز دیگر در آن نیست. عزاداری و زیارت فوق‌العاده مهم هستند اما کجا مهم هستند؟ به شرط این که در جدول ارزشی توحیدی قرار بگیرند. فوق‌العاده مهم هستند. عزاداری جهاد است، زیارت مقدمه رشد و تکامل است اصلاً جزئی از رشد و تکامل است اما اگر قرار شد بشرط لا باشد نسبت به جهاد و هزینه‌کاری آن وقت ارزش آن کم می‌شود. – این‌ها خیلی عجیب است – قرآن نمی‌گوید این‌هایی که سالم هستند جهاد واجب می‌شود دشمن حمل می‌کند لازم است بروند که نمی‌روند این‌ها را که قرآن می‌گوید کافر. می‌دانید قرآن به دو گروه از مسلمین تعبیر کفر به کار می‌برد که این‌ها مستحق عذاب الهی جهنم هستند. یکی کسانی که مسلمان هستند ولی به اسلام و مسلمین حمله می‌شود می‌گویند به ما چه! هیچ فداکاری نمی‌کنند. یکی آن‌هایی که حتی فداکاری می‌کنند جبهه می‌آیند ولی فرار می‌کنند این دوتا را قرآن کریم تعبیر کفر یا جهنمی برایشان به کار برده است. «لَا یَسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ...» آن مسلمان‌هایی که قاعد هستند مبارز و سیاسی و انقلابی نیستند فداکاری نمی کنند. جان و مال و خانواده و هیچی‌شان را به خطر نمی‌اندازند. سر سفره دین نشستند نان مذهب را می‌خورند ولی هیچ وقت حاضر نیستند چوب مذهب را بخورند. یک بار خطر نکردند. هیچ وقت در عمرشان کار خطرناکی در مبارزه با ظلم و کفر نکردند و نمی‌کنند. این‌ها «وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ...» با آن‌هایی که در راه حق مجاهد هستند و مبارزه می‌کنند و مال و جان‌شان را می‌دهند «لایستوی» یک وقت فکر نکنید این‌ها با هم مساوی هستند این‌ها در شناسنامه‌هایشان مسلمان و شیعه نوشته، برای آن‌ها هم مسلمان نوشته، این‌ها مساوی نیستند. این خانواده‌هایی که 3- 4تا جانباز و شهید دادند با ما مساوی نیستند ما با آن‌ها مساوی نیستیم آن‌هایی که می‌توانستند جبهه بروند نرفتند با آن‌هایی که رفتند مساوی نیستند حتی اگر نماز شب خواندند. این‌هایی که مدافع حرم رفتند با این‌ها که نرفتند مساوی نیستند. می‌دانید ما مادر 7تا شهید داریم؟ این با بقیه مساوی نیست. آن جانبازی که چشم و بدن و سلامتی‌اش را از دست داده و روی تخت خوابیده، قرآن می‌فرماید یک وقت فکر نکنید با شماها مساوی است شما کجا او کجا؟ خب دوباره این منطق قرآنی جهاد را امام حسین(ع) یادآوری کرد که همه سر سفره مذهبی هستید حالا می‌خواهم ببینیم در کربلا چه کسانی مذهبی هستند؟ یک مرتبه مذهبی‌ها همه فروکش کردند و به سوراخ موش رفتند! 70 نفر مذهبی بیشتر نماند. یک مرتبه هم غیر مذهبی شدند. منتهی مذهبی بودند حج می‌رفتند. سال بعد از کربلا عبدالله‌بن‌عمر پسر عمر که با یزید و حکومت مخالف بود دید دیگر نمی‌شود مخصوصاً که امام حسین(ع) را هم کشته‌اند کم‌کم تسلیم شد موقع کربلا به امام حسین گفت نروید این‌ها وحشی هستند این‌ها شما را می‌کشند به زن و بچه پیامبر هم رحم نمی‌کنند. این چهره زیبای شما محاسن‌تان را رنگ کردید چقدر قشنگ است. امام فرمودند بله رنگ کردم خضاب کردم. فرمودند این حیف نیست که این ریش‌های شما به خون سرتان آغشته بشود؟ من دارم می‌بینم این‌ها وحشی هستند نروید. – من در منابع اهل سنت دیدم – امام حسین(ع) به عبدالله می‌گویند اگر پدر تو هم الآن بود او هم الان طرف من می‌آمد یعنی این‌ها چه حدی را گذرانده‌اند پدرت اگر بود طرف من می‌آمد و با این‌ها سازش نمی‌کرد. حالا بحثی که ما با او داریم به جای خود، اما این وضع از آن حد گذشته، این‌ها یک چیزهای دیگری می‌گویند. آن اختلاف نظر یک چیز است این که قابل تحمل نیست شما که نباید من را نصیحت کنید شما بگو حرف من درست است یا خیر؟ اگر درست است کنار من بایست و اگر غلط است جلوی من بایست. نصیحت بکنی و بروی. بالاخره ایشان احساس تکلیف نفرمودند! امام حسین(ع) شهید شد. سال بعد چون او مجاور بود یکسره هر سال مشغول عبادت و ذکر و نمازشب بود دائم‌الذکر بود. سال بعد بعضی از همین کوفیی‌ها آمدند – خود عبدالله بن عمر می‌گوید – می‌گوید دیدم یک عده از این کوفی‌ها هیئت زوّار چی کوفه آمدند یکی از این‌ها آمده می‌گوید حاج آقا مسئله‌ٌ؟ حکم شرعی سؤال دارم این احرام من یک خون کوچکی روی آن است به نظرم برای یک پشه‌ای بود این اعمال من الآن چطوری می‌شود؟ عبدالله‌بن عمر گفت خاک بر آن سرتان سال پیش همین موقع خون پسر پیامبر(ص) حسین(ع) را ریختید الآن آمدید از طهارت و نجاست خون پشه از من سؤال می‌کنید؟ همین شما احمق‌ها نبودید پارسال همین موقع حسین حج را ناقص گذاشت رفت او را کشتید؟ حالا دارید سوآل طهارت و نجاست از من می‌پرسی که اعمالت چطور است؟ اعمالت توی سرت بخورد مذهبی!

امام حسین(ع) آمد بین دو مذهب خط کشید. حج تقسیم بر 2. آن دوتا حج است. وقوف عرفات دوجور است. مِنا هم دو جور است. قربانی هم دو جور است. شما می‌روید زیر بیرق این‌ها گوسفند قربانی می‌کنید من می‌روم برای پایین کشیدن بیرق این‌ها بچه‌هایم و خودم را قربانی می‌کنم. بعد از کربلا همه چیز تقسیم بر 2 شد. اسلام، تشیع، تشیع هم دو دسته شد. شیعه‌هایی که آمدند اقلیت. شیعه‌هایی که نیامدند اکثریت مطلق نیامدند. مذهب دوتا تفسیر پیدا کرد. حج دوجور شد. حج سرخ و حج سیاه. همه چیز را امام حسین(ع) تقسیم بر دو کرد. می‌گویند واجب عینی نبوده!‌ چطور واجب عینی نبوده؟ قرآن می‌گوید حتی اگر واجب عینی نباشد و نروید شما با آن‌ها مساوی نیستید خداوند شما را یک جور نمی‌بیند. باز بعد از این، خداوند دوباره می‌فرماید: «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً...، این‌هایی که فداکاری و مبارزه می‌کنند و از جان و مال‌شان و آسایش‌شان می‌گذرند و آن‌هایی که از هیچی نمی‌گذرند ولی مذهبی هستند و کارهای مذهبی می‌کنند این‌ها مساوی نیستند. خدا این‌ها را بر شما ترجیح داد. کسی که جان و مالش را به خطر می‌اندازد با کسی که نمی‌اندازد، انقلابی و غیر انقلابی مساوی نیست. تفاوت فَضَّلَ اللَّهُ دَرَجَةً...، وقتی نکره می‌آورد، می‌گویند نکره برای بیان عظمت است یعنی این‌قدر خدا بین شما فرق قائل است که نمی‌شود گفت دَرَجَةً‌ای نیست که بشود بیان کرد. کلاً «کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى...،» هرکسی در راه سبک زندگی دینی هر عمل خیری بکند خدا پاداش و وعده به او می‌دهد. یعنی تو هم اگر اهل عبادت هستی، به زوّار خدمت می‌کنی به حاجی‌ها آب می‌دهی، مسجدالحرام تعمیر می‌کنی، زیارت می‌روی این‌ها ثواب خودش را دارد کلاً کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى، همه چیز را سیاست‌زده نمی‌بینیم که هرچیزی سیاسی نیست ارزش ندارد. عبادات شخصی، مستحبات و اعمال خیریه همه پاداش خودش را دارد اما یک وقت فکر نکنید که این‌ها را می‌شود کنار جهاد گذاشت. یک وقت فکر نکنید شما مساوی هستید با آن‌هایی که جلو می‌رفت با این احتمال که دیگر برنمی‌گردم یا ممکن است ناقص بشوم تا آخر عمر بیفتم یا اسیر شود 10- 12 سال کتک و تشنگی و گرفتاری داشته باشد مگر این‌ها با هم مساوی است؟ هرکس هرچقدر فداکاری می‌کند همان‌قدر پاداش می‌گیرد. هرکس کمتر است همانقدر است. اگر این‌ها با هم مساوی باشند خلاف عدالت است. این پیام قرآن است در عین حال همیشه کسانی هستند که می‌خواهند بیایند ولی نمی‌توانند و بطور خاص در مورد زنان و خانم‌ها که وظیفه جهاد ندارند گرچه شما می‌دانید ما در کربلا زنان مجاهد داریم که شهید شدند و شمشیر زدند. هم در کربلا و هم بعد در کوفه. یک خانمی در کوفه هست وقتی که تمام شده و خبر پیچیده که همه شهید شدند ولی هنوز اسرا را نیاوردند این خانم که شوهرش هم جزو خائنین است که بیعت کردند بعد خیانت کرد ترسید رفت توی کربلا، بعد دید شوهرش با امام حسین بیعت کرده بوده ولی ترسیده و به سپاه یزید رفته. گفته ما آمدیم این طرف، ما اصلاً آن طرف نیستیم یک وقت سوء تفاهم نشود! بعد از کاروان امام حسین(ع) غنیمت هم آورده! به خانه آمد خانمش به او گفت چه کار کردی؟ گفت نشد خیلی شرایط خطرناک بود مصلحت نبود! این تقیه این‌طوری کرده بود! تقیه تا این‌جا نیست که آدم امام حسین را بکشد. گفت که دیدم مصلحت نبود. گفت خب این‌ها چیست که آوردی؟ گفت دیدم غنیمت است همه دارند جمع می‌کنند اگر من نمی‌آوردم یک کسی دیگر برمی‌داشت باز بهتر نیست من بردارم؟ این‌ها چه بود؟ این‌ها برای کاروان امام حسین(ع) بود. چنانکه شنیدید یکی از این‌ها حمله کرده فاطمه، جناب دختر امام حسین(ع) می‌گوید طرف من حمله کردند من فرار کردم دختر جوانی هم بود، من نگرانی‌ام از بقیه بیشتر بود که بقیه را فقط می‌زنند و می‌کشند ولی به من ممکن است توهین کنند. همین‌طور که فرار کردم پایم به این خارها گرفت افتادم یکی از این نره‌غول‌ها بالای سر من آمد گفت کاری به تو ندارم نترس. شما دختر پیامبر هستی احترامت محفوظ. طلا چه داری؟ گفت من دستبندم را باز کردم خلخال و گوشواره‌ای هرچی داشتم باز کردم به او دادم. بعد گفت همین‌طوری که از من می‌گرفت گریه هم می‌کرد. اهل کوفه بوده. فاطمه می‌گوید گفتم چرا گریه می‌کنی؟ گفت آخه شما دختران پیامبر هستید؟ گفتم خب پس چرا این‌ها را داری از من می‌گیری و این کارها را می‌کنی گفت اگر من نگیرم یک کسی دیگری می‌آید می گیرد باز من بگیرم که بهتر است. این منطق است! همین الآن مگر این منطق نیست. خیلی از ماها مگر گرفتار این‌طور مسائل نیستیم؟ بگذارید شرایط آن پیش بیاید بعد ببینید دارند می‌برند چرا من نبرم من نبرم یکی دیگر می‌برد.بردنش که قطعی است چرا ما نبریم. جناب فاطمه می‌گوید من او را که نگاه کردم فهمیدم یعنی چی؟ یک تیپی از آدم‌ها که به نام کوفی می‌شناسم. این خانم که شوهرش که رفته به امام حسین ملحق شده ولی ترسیده به سپاه دشمن رفته، بعد دیده دارند غنیمت جمع می‌کنند گفته خب ما بیکار هم که هستیم غنیمت هم که هست خب ما هم که نمی‌توانیم به حسین کمک کنیم لااقل به خودمان کمک کنیم! برداشته به خانه آمده. گفت غنیمت است گفتم اگر من برندارم دیگران برمی‌دارند. خانمش توی صورت شوهرش تف می‌اندازد این غنایم را برمی‌دارد و توی کوچه پرتاب می‌کند. زنان مجاهد عاشورایی این توی کوفه است توی کربلا نیست شوهر می‌رود دوباره می‌آورد توی خانه و زنش دومرتبه بیرون پرتاب می‌کند بعد زن به شوهرش می‌گوید من دیگر با تو زندگی نخواهم کرد. مرد می‌گوید این‌جا خانه من است تو به چه حقی این‌ها را بیرون می‌اندازی؟ خا نمش می‌گوید این خانه‌ات و خودت. این زن شمشیر یا نیزه برداشته تنهایی به خیابان آمده و تنهایی در کوچه‌ها رجز می‌خواند که من با آن‌هایی که کشته شدن هستم. ما با شماها نیستم من با آنها هستم بین شما گیر کردم. من جزو آن‌ها هستم. این‌قدر می‌گوید تا می‌آیند با او درگیر می‌شوند و او را می‌کشند. در عین حال هم کسانی هستند که واقعاً می‌خواهند ولی نمی‌توانند. مریض است، ‌پیر است، گرفتار است. شرایطی دارد. امام حسین(ع) نمی‌گوید هرکس می‌تواند یا نمی‌تواند بیاید. بعضی‌ها نمی‌توانند. اتفاقاً راجع به این‌ها داریم که پیامبر اکرم(ص) داشتند به یک جهادی می‌رفتند چندتا از این سربازان گفتند که آقا فلانی و فلانی که نیامدند می‌خواهند زندگی‌شان را بکنند بعد گفتند بله آن‌ها قاعدین هستند بعد ایشان یک عده را هم اسم برد که این‌ها دل‌شان این طرف است ولی نمی‌توانند بیایند. مریضی دارد، گرفتاری و کاری دارد نمی‌تواند بیاید. پیامبر(ص) فرمودند این‌ها را با هم قاطی نکن. «لقد خلّفتم فی المدینة اقواماً...» شما کسانی را در مدینه پشت سر گذاشتید آن‌ها ماندند با شما نیامدند که «ما سرتم مسیرا و لا قطعتم وادیا...» شما هیچ مسیری را طی نمی‌کنید و هیچ بیابانی را پشت سر نمی‌گذارید «الا کانوا معکم...» مگر این که آن‌ها کنار شما و با شما هستند چون قلب‌شان آن‌جاست می‌خواستند با شما بیایند ولی نمی‌توانند بیایند. زنان مؤمنی هستند که حاضرند به جهاد بیایند و فداکاری کنند ولی وظیفه‌شان نبوده همه آن‌ها با ما این‌جا هستند. مردانی هستند پیر و مریض هستند گرفتار هستند می‌خواهند بیایند این‌ها نتوانستند بیایند آن‌ها هم با ما هستند. «و هم الذین صحت نیاتهم...» این‌ها کسانی هستند که انگیزه‌های پاک دارند «و نصحت جیوبهم و هوت افئدتهم الی الجهاد...» دل‌شان با جهاد است واقعاً مبارز و فداکار هستند «و قد منعهم عن المسیر ضرر او غیره.» منتهی یک ضرر و گرفتاری‌ای مانع از این شده که بیایند.



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha