"مجاهدین" را چگونه روایت کنیم("جنگ"، لعنت اما نعمت)
سالروز فتح خرمشهر، روز مقاومت و پیروزی _ در جمع خواهران راویان نور در مناطق دفاع مقدس _ ۱۳۹۵
بسمالله الرحمن الرحیم
خدمت خواهران محترم سلام عرض میکنم.
کار بسیار مهم شما در واقع ادامه رسالت زینبی است. حضرت زینب(س) چه کرد؟ ایشان سختترین صحنههای تاریخ را دید و فقط تماشاگر نبود، بازیگر اصلی بود. در متن مبارزه بود. توانست نه فقط کاروان اسرا را بلکه اسلام و مکتب، توحید و عدالت را، مکتب اهل بیت(ع) را بعد از کربلا سرپرستی کند. توانست یکتنه آنچه در کربلا گذشت و آنچه در پیش از کربلا گذشت و به کربلا و عاشورا منتهی شد برای جامعه عصر خود بلکه برای کل تاریخ و برای جامعه بشری درست و دقیق گزارش کند. این کار حضرت زینب(س) است. حضرت زینب(س) راوی روایت نور بود، اینها این کارها را کردند، ما این کارها را کردیم اینها این کارها را کردند و... کاری کرد که کاخ یزید را لرزاند یعنی حتی خانواده یزید به او اعتراض کردند، بعضی از افسرانش اعتراض کردند، یزید را مجبور کرد که بگوید من اصلاً دستور ندادم این کارها آنجا اتفاق بیفتد اینها خودسرانه این کارها را کردند و برای امام حسین(ع) و شهدای کربلا مجلس عزاداری گرفت. چرا این کارها شد؟ چرا اینها را شرمنده کرد و سه سال بعد، حکومت یزید بعد از یزید سقوط کرد. یعنی شاخه سفیانی بنیامیه چند سال بعد از کربلا، از جمله افشاگریها و روایتهای حضرت زینب(س) سقوط کرد و 20 سال بعد هم کل بنیامیه سقوط کرد. اولاً خواستم بگویم این کار از چه سنخی است. این که امام(ره) میگوید جنگ، نعمت بود همین امام در وصیتنامهاش میگوید این جنگ لعنتی! ببینید دوتا تعبیر است. هم میگوید جنگ لعنتی، هم میگوید این جنگ نعمت بود. بالاخره این جنگ لعنتی است یا نعمتی است؟ لعنت است یا نعمت است؟! جنگ دو چهره دارد. گاهی بعضیها از خوبیهای جنگ میگویند شاید یک عده فکر کنند که ایدئولوژی اینها جنگطلب و جنگپرست هستند که اینها مدام دنبال جنگ هستند! نه. پس اولاً دقت کنید جنگ دو چهره دارد. سیاهترین و کثیفترین چهره برای جنگ است. چون در جنگ چه اتفاقی میافتد؟ انسان کشته میشود، بچهها یتیم میشوند، خانوادهها بیسرپرست میشوند. شهرها خراب میشوند، عده زیادی جانباز و معلول، مفقود، اسارت با همه سختیهایش، اسارت چیز شیرینی نیست. من یادم هست در بعضی از عملیاتها واقعاً ما ترجیح میدادیم شهید بشویم ولی اسیر نشویم بخاطر ذلت و تحقیری که پیشبینی میکردیم هم زجر و شکنجه. آدم یک بار بخورد برود بهتر است یا ده سال اسیر باشد. ما دوستانی داشتیم که با ما بودند من مجروح شدم عقب آمدم ولی ایشان اسیر شد. مدتها مفقود بود بعد اسیر شد بعد از 7- 8 سال آمد به اندازه 30 سال پیر شده بود من اصلاً او را نشناختم. موهایش کلاً سفید شده بود، لاغر شده بود. ولی رفتیم با او حرف زدیم دیدیم او از ما خیلی جوانتر است. در بُعد جسمی خورد شده بود اما در بُعد روحی خیلی قوی شده بود. آرامش داشت، عجیب بود، به او گفتم آرامشی که تو داری من ندارم. خب، جنگ دو چهره دارد یک چهره آن خشونت، جنایت، تخریب، که همهاش گناهان کبیره است. پیامبر(ص) فرمودند دو چیز است که خداوند نخواهد بخشید. 1) «الشرک بالله» و 2) «العنف عَلی عبادالله» شرک به خدا و از آن طرف خشونت علیه بندگان خدا. خشونت را پیامبر(ص) میگوید «کَحَد شرک بالله» میگوید خشونت علیه انسان، علیه حیوان، علیه گیاه، این مثل شرک است. فقه ما میگوید اگر به شوخی به رفیق یا برادر و بچهات، یک دستی زدی ولی این محکم بود یک کم قرمز شد باید دیه بدهی، کبود بشود دیه بیشتر، سیاه بشود دیه بیشتر ولو به شوخی. خب اینقدر اسلام راجع به خشونت حساس است. طرف سوار اسب شده بود هم داشت توی صورت حیوان میزد که تندتر برود و هم فحش میداد. از حضرت رسول(ص) و از حضرت علی(ع) نقل شده که فرمودند چه کار میکنی؟ گفت آقا نمیرود، فرمودند توی صورت حیوان شلاق میزنی؟ نمیفهمی حیوان با صورت خود خدا را عبادت میکند؟ خیلی تعبیر قشنگی است. یعنی این یک موجود زنده باشعور حتی بطور طبیعی موحد است. همه حیوانات موحد هستند منتهی توحیدشان در حد خودشان است. حتی قرآن میفرماید اشیاء، در و دیوار هم موحد هستند. «إن من شیء الا یسبح بحمد ربه» هیچ چیز در این عالم نیست مگر این که در حال نیایش و عبادت خداست. یعنی همین میز، همین سنگ، گیاهان، درخت، حیوانات. انسان هم که جسمش در اختیار خودش نیست که خودش خودبخود رشد میکند حرکت خون و تغذیه و تنفس و... اینها که دست من و شما نیست، جسم ما هم در حال عبادت خداوند است، در حال اطاعت خداست. روح ما انتخابش را دست ما گذاشته است که هرکس میخواهد اهل عبادت و توحید است و هرکس بخواهد نیست.
میخواهم بگویم دو چهره بودن جنگ را حواستان باشد. ما وقتی که از فداکاران جنگ، از شهدا، از خانوادههایشان حرف میزنیم و برای شما خاطره میگوییم حواستان باشد اینها به معنی دفاع از جنگ نیست. دفاع از خشونت نیست، خشونت در اسلام حرام است. منتهی جنگ، دو چهره دارد. چون جنگ ظالم و مظلوم دارد. دو چهره دارد. از بُعد ظالم که نگاه میکنیم همهاش کثیفی و پلیدی و کثافت است. اما از بُعد مظلومی که دارد مقاومت و فداکاری میکنی نگاه میکنی این چهره مظلوم و چهره دوم جنگ است که آن وقت زیباترین و باشکوهترین صحنههای تاریخ میشود. یعنی کربلا، عاشورا، زشتترین روز تاریخ و زیباترین روز تاریخ است. از طرف دشمن زشتترین است بخاطر جنایاتی که کردند. از این طرف زیباترین روز تاریخ است. پس وقتی راجع به جنگ حرف میزنیم، راجع به جهاد و شهادت حرف میزنیم دو بُعد دارد. بدترین و بهترین کار است. از جنگ ظلم و ظالم بدترین کار است. قرآن میفرماید وقتی کسی یک انسان بیگناه را بکشد انگار که کل بشریت را کشته است. یعنی الآن قتل یک انسان مساوی با قتل 7 میلیارد بشر. فرقی نمیکند کسی که میتواند یک انسان را بکشد انگار منطقاً میتواند همه بشریت را بکشد. چون 7 میلیارد یک نفر هستند. تو که یک نفر را کشتی دیگر فرقی نمیکند. انسان را کشتی و این گناهی است که اصلاً بخشیده نمیشود مگر چه قضیهای باشد. ولی از این طرف، خدا اینقدر برای مجاهد و شهید حرمت قائل است. در قرآن به اسب مجاهد و به خود مجاهد و به سُم اسب پای مجاهد قسم نمیخورد بلکه خداوند قسم میخورد به جرقهای که از برخورد سُم پای اسب مجاهد به یک سنگ برمیخیزد. خداوند به آن جرقه قسم میخورد یعنی آن جرقه هم مقدس است. چرا؟ برای این که یک کسی تمام هرچه که دارد جان و مال و خانواده و آسایش و همه چیزش را کف دستش گرفته و آمده، یک جا همه چیزش را ریسک میکند و با خداوند معامله میکند نه برای منافع دنیوی خودش، همه چیز را برای نجات خلق و برای گسترش توحید و عدالت، و برای عبودیت خداوند میگذارد. آن وقت خدا هم میگوید شهید «عند ربهم یرزقون» میهمان ویژه خداست. جایی که به مجاهدین و شهدا در بهشت میدهند به هیچ کس دیگر نمیدهند. حضرت علی(ع) فرمود بهشت دری دارد که به نام «بابالمجاهدین» که فقط به مجاهد داده میشود. مجاهد مرد و زن، نوع جهاد آن فرقی نمیکند، هرکسی که خطر میکند، میگوید من جانم را به خاطر حق به خطر میاندازم زن و مرد در هر موقعیتی. یک در ویژه بهشت فقط مخصوص مجاهدین است و هیچ کس دیگر را آنجا راه نمیدهند. «عند ربهم یرزقون» شهدا میهمان ویژه خود خداوند هستند. یعنی در VIP بهشت در آن جای مخصوص بهشت هستند هیچ کس دیگر در آنجا نیست. پس از این بُعد پلیدترین و سیاهترین پدیده جنگ است و ما صددرصد باید ضد جنگ باشیم. جنگ یعنی تجاوز، یعنی ظلم، یعنی آدمکشی، یعنی فساد فیالارض، یعنی محاربه با خدا، یعنی «یفسک الدماء» سفک دماء. از آن طرف، یعنی دفاع از حق و دفاع از مظلوم. دفاع از خود. این مقدسترین عمل میشود. آن وقت در روایات همین کار یعنی جهاد و شهادت از همه کارهای عالم مقدستر است. حضرت امیر(ع) میفرمایند سه چیز هستند اگر میتوانستید به آنها عمل کنید هرگز بلایی بر شما نازل نمیشود. یکیاش «جهاد عدوّکم» نبرد با دشمن. پیامبر(ص) میفرمودند: «جاهدوا فیالله» در تمام عمرتان رزمنده و مجاهد باشید، آماده نبرد با دشمنان حق، دشمنان خلق، دشمنان عدالت و توحید، بعد فرمودند برایتان فرقی نکند که دشمن نزدیک است یا دور است، «القریب و البعید» ممکن است در سزمین خودتان با دشمن بجنگید، ممکن هم هست مجبور شوید بروید آن طرف دنیا با دشمن بجنگید. دور و نزدیک «فی الحضر و السفر» در شهر خودت یا در سفر. هجرت کنید «إنَّ الجِهادَ بابٌ مِن أبوابِ الجَنَّةِ» پیامبر(ص) فرمودند یک درِ بهشت مخصوص جهاد و مجاهدین است. متدینینی که جهاد نکردند از آن بخش از نعمات بهشت محروم هستند «و أنّه ینجی صاحبه من الهمّ و الغمّ» پیامبر(ص) فرمودند جهاد، مجاهد را از همّ و غم نجات میدهد. «همّ» یعنی ذهنش به چیزهای مختلف مشغول و درگیر باشد، آنها را مهم بداند در حالی که خیلی مهم نیست. غم هم که روشن است. پیامبر(ص) فرمودند جهاد در راه حق، همّ و غم را از انسان دور میکند. مجاهد کسی است که در راه خدا حاضر است همه چیزش را بدهد دیگر این بخاطر چیزهای جزئی و مادی نه غصه میخورد نه وقتش را هدر میدهد. هدف اصلی و برنامه اصلی و پروژه اصلیاش جهاد در راه خدا برای نجات بشریت و اصلاح امور است. بعد کسی که واقعاً انقلابی و مجاهد و مبارز باشد اصلاً به چیزهای کوچک و حقیر فکر نمیکند. نگاه کنید 90درصد از فکر و غصههایی که ما میخوریم سر مسائل حقیر است. چشم و همچشمی که او چه کار کرد، چه خرید، آنها ماشینشان اینطوری است برای ما اینطوری است، خانههای آنها آنطوری است، لباسش را در مجلس دیدی، طلا و جواهرهایش را دیدی، شوهر او فلان است، چیزهای مزخرف! آدمهایی که عقلشان کم است این چیزها برایشان مهم است. آدمهایی که قلبشان کوچک است این چیزها مسئله اصلی زندگیشان میشود. بعد سر اینها با هم دعوا راه میاندازیم، قرص اعصاب میخوریم، با هم قهر میکنیم، برای این که کوچک هستیم، کم هستیم. پیامبر(ص) میفرماید مجاهد کسی است که مسئله اصلی او توحید و عدالت در جامعه خودش و در سطح جهان میشود. اصلاً برایش این مسائل حقیر میشود و اهمیتی برایش ندارد و این مسائل وقتش را هدر نمیدهد و ذهنش را درگیر نمیکند. مدام دارد به آرمانهای بلند فکر میکند، همّت او بالا میآید، طبع او بلند است و روح او بزرگ است.
نکته بعدی این که جنگیدن در اسلام، اخلاق و آداب و منطق و خط قرمز دارد. خط قرمز آن کرامت انسان و عدالت است. خط قرمز آن این است که چون هدف جنگ در اسلام، تجاوز به دیگران، خورد کردن دیگران نیست، تسلّط بر دیگران نیست بنابراین روشهایش هم یک چنین روشهایی نیست. هم هدف جنگیدن و هم روش جنگیدن در فرهنگ اسلامی هر دو الهی و انسانی است مثل اغلب جنگهای دنیا که همهاش ظالمانه است، گاهی دو طرف ظالم هستند، سر قدرت، سر ثروت که چه کسی بر چه کسی مسلط بشود دارند میجنگند. لذا روش جنگیدنهایشان هم جنایتکارانه است. بمب اتم میزند، بمب شیمیایی و میکروبی میزند مردم بیگناه را هزاران هزار میکشد، خانههای مردم را خراب میکنند به کودکانشان و زنانشان تجاوز میکنند و هر کاری از آنها بربیاید میکنند! فقط پیرز بشوند! هدفشان پیروزی به هر قیمتی است. فرمودند در فرهنگ اسلامی، اصلاً هدف، غلبه و تسلط به هر قیمت نیست. چون هدف جنگ اینجا با آن جنگ فرق میکند روش آن هم فرق میکند. آنجا اسیر را خیلی راحت میکشند، اسیر جنگی را میگیرد شکنجه میکند و خیلی راحت میکشد، ولی ما در فرهنگ اسلامی حق نداریم اسیر را بکشیم و واقعاً بچهها نمیکشتند. ما این صحنه را مکرر دیدیم بچههای ما امکانات کم داشتند، آب کم داشتند، به اسیر میدادند ولی خودشان نمیخوردند. اسیر مجروح میشد بچهها مثل نیروهای خودمان به آن میرسیدند زخمش را میبستند، عقب میآوردند با این که دو دقیقه پیش داشت جنایت میکرد و بچههای ما را به مسلسل میبست، آدم میکشت.
خب در یک منطق، چون هدف آن دنیاست اهداف آن شیطانی است روش آن هم شیطانی است. مدام جنایت است. دو سر جنایت است. جنگی که جنگ و جهاد اسلامی است اولاً جهاد به معنی جنگ نیست، جهاد یعنی تلاش. بزرگترین جهاد، جهاد اخلاقی و اصلاح و تربیت خودت هست، جهاد اکبر. بعد جهاد کلاً یعنی خدمت به مردم، خدمت به جامعه، تلاش برای توحید و عدالت. جهاد علمی داریم، جهاد اقتصادی داریم، جهاد سیاسی داریم، جهاد خانوادگی، جهاد تربیتی. در فرهنگ اسلام، همه کار جهاد میشود. حتی شما یک تفریح و سرگرمی سالم برای خانواده و خانوادهها، کودکان و خیریهها همه اینها جهاد است. همین کاری که شما میکنید جهاد است که میخواهید بروید فرهنگسازی کنید و به نسل خودتان این مفاهیم را منتقل کنید همین کار شما یک جهاد مقدس است. بله یکی هم جهاد نظامی است. آخرین مرحله جهاد است و خیلی باارزش است. چون اگر آن نباشد تمام ارزشها را دشمنان میآیند له میکنند، پایمال میکنند و میروند. خداوند در قرآن میفرماید اگر خداوند به دست بعضی از شما جلوی بعضی دیگر را نگیرد «... وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ.. یعنی اگر خداوند به دست شما جلوی متجاوزین و ظالمین را نگیرد، لَهُدِّمَتْ...» (حج/ 40)؛ هر جا نام خدا هست حتی غیر از اسلام، حتی صومعه، دیر، همه را میآیند خراب میکنند، هرجا نام خدا هست اینها میآیند نابود میکنند باید جلوی آنها بایستید. خب، پس روش دارد. حالا آیات و روایات پر است از این روشهای اخلاقی، انسانی، در نحوه جنگیدن. اولاً ما با هر کسی نباید بجنگیم یعنی حق نداریم بجنگیم. ما هیچ جنگی را حق نداریم شروع کنیم. قرآن کریم میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا لَقِیتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ » (انفال/ 45)؛ ای مؤمنین اگر در برابر دشمن قرار گرفتید، میبینید آمدند جلوی حق و توحید ایستادند و ظلم میکنند، تکلیف شما مقاومت است «فَاثْبُتُوا»؛ ثابتقدم باشید. یک قدم عقب نروید. خب دیگر چی؟ پس: 1) فرمان مقاومت. حق ندارید عقبنشینی کنید، حق ندارید فرار کنید، حق ندارید تسلیم بشوید. حق ندارید انقلاب و مبارزه را نیمهکاره رها کنید. خب حالا چه کار کنیم. فَاثْبُتُوا، یک هزینهای میخواهد چه کار کنیم که بتوانیم مقاومت کنیم، شک نکنیم، تردید نکنیم، نترسیم؟ میفرماید: 2) «وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً» زیاد به خداوند بیندیشید، زیادی نام خداوند را بیاورید و به یاد او باشید. یعنی میخواهید مقاومت کنید باید دائم یا به نحو حداکثری ارتباط قلبی یا روحیتان با خداوند برقرار باشد. مدام به خداوند بیندیش، نام مقدس او را به زبان بیاور. «وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثِیراً» خدا را به یاد بیاورید. به یاد داشته باشید. زیاد. کثیرا. کم آن کافی نیست. بعد چی؟ بعد میفرماید تجاوز و تعدّی نکنید، نگویید اینها آمدند ما را کشتند به ما حمله کردند یا برای جنگ با توحید و حق آمدند، حالا پس ما هر کاری از دستمان بربیاید در مورد هرکسی از اینها انجام میدهیم. نه. میفرماید «لاتعتدوا» از خط قرمزهای عدالت و اخلاق شما عبور نکنید. آنها اسیر را میکشند، شکنجه میکنند، آنها به کودکان و زنان رحم نمیکنند، آنها خانهها را خراب میکنند، آب را مسموم میکنند، جنگها راه میاندازند شما این کارها را نکنید. میدانید در جنگهای اسلامی پیامبر(ص)، حضرت امیر(ع) میفرمودند حق ندارید غیر نظامیان را بکشید. کسی که با شما نمیجنگد حق ندارید آنها را بکشید، درختان آنها را قطع نکنید، مگر ضرورتی پیش بیاید مثلاً بخواهید از آبی عبور کنید و پلی بزنید. حتی درختان و محیط زیستشان را پیامبر میفرماید خراب نکنید حرام است. آبشان را مسموم نکنید، یعنی جنگ میکروبی و جنگ شیمیایی حرام است. مزارع را آتش نزنید. حتی یک جا حضرت امیر(ع) در جنگ به نظرم صفین بود میفرمودند از مناطقی که عبور میکنید نگویید این مناطق شهرهایی است که دست معاویه و دست جبهه دشمن است ما هر کاری خواستیم بکنیم! حتی حضرت امیر(ع) میگویند اگر احتیاج به اسب و شتر داشتید به اندازه کافی نداشتید به زور از مردم معمولی نگیرید. اگر اجازه دادند یا از آنها بخرید یا اجازه بگیرید. نگویید ما در جنگ بردیم ما جلو آمدیم پس بنابراین همه چیز برای ماست! نه. حتی این کار را هم نکنید. چرا خداوند در قرآن میفرماید: «وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ...» بجنگید تردید نکنید اما فیسبیلالله؛ برای حق، نه برای خودتان. برای این که ما رئیس بشویم و حاکم بشویم نه. با چه کسی بجنگیم؟ «الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ...» با کسانی که با شما میجنگند نه با کسی که با شما نمیجنگد. «وَ لا تَعْتَدُوا...» مراقب باشید در جنگیدن هم عادل و اخلاقی باشید از حریم تجاوز نکنید. روی عصبانیت و کینه هر کاری از دستتان برآمد نکنید. لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ.» (بقره/ 190)؛ خداوند از متجاوزان و تجاوزگران خوشش نمیآید. مگر نمیخواهید خداوند شما را دوست داشته باشد و عاشق شما باشد؟ قبولتان کند. خب خدا قبولتان نمیکند حتی اگر در راه حق به روش غلط عمل کنید. فرمانهای زیادی در این باب هست، اگر من بخواهم بگویم آیات و روایات مربوط به جهاد و شهادت کم نیست خیلی است. حتی در روش جنگیدن. مثلاً در نهجالبلاغه، حضرت امیر(ع) به روش روانشناسی جهاد و مجاهد بحث میکند. مثلاً میفرماید وسط جنگ کم حرف بزن، ساکت باش، دقیق باش، کجا ضربه میزنی، ضربه نخوری، بزنی، بین خودتان جر و بحث نکنید. در جبهه با دشمن فحش و فحشکاری و دهن به دهن نکنید. میگفتند حتی به دشمن فحش ندهید. حضرت امیر(ع) آمد دید دوتا از رزمندهها طرف اردوگاه دشمن و معاویه ایستادند و دارند فحش میدهند. حضرت امیر(ع) فرمودند دارید چه کار میکنید؟ گفت آقا آنها فحش دادند ما هم داریم جوابشان را میدهیم! حضرت امیر(ع) فرمودند: «إِنِّی لاأَحبُّ أَنْ تَکُونُوا سَبَّابِینَ» من دوست ندارم شما فحاش باشید! آنها بدهند، آنها خیلی کارها میکنند، ما در جهاد فحش نمیدهیم. گفتند آقا ما بایستیم نگاه کنیم؟! آنها دارند به ما فحشهای بد میدهند. فرمودند نگاه نکنید شما از ارزشهایتان دفاع کنید، شما آنها را افشاء کنید، حرف بزنید، شما فحش بدهید و شعارهای حقتان را بدهید. اینها میگویند حتی به دشمن هم فحش ندهید. به حیوانات فحش ندهید. عرض کردم پیامبر(ص) دید طرف دارد به حیوانش شلاق میزند و فحش میدهد پیامبر(ص) فرمودند حق نداری شلاق بزنی. ایشان گفتند چرا به حیوان فحش میدهی؟ گفت آقا حیوان است، حیوان که... پیامبر(ص) فرمودند اولاً چون حیوان است که نمیشود به او فحش داد! بعد هم تو داری به آن فحش میدهی. بیشتر برای تو غصه میخورم که چرا اینطوری هستی. البته خود من و امثال ماها گرفتار این مشکلات هستیم. وقتی با یک کسی درگیر میشویم به هر شکلی میخواهیم از او انتقام بگیریم فحش و غیر فحش، همه کار میکنیم. من دارم این ارزشها را میگویم. ماها خودمان ضعیف هستیم. یا میگویند دائم با مرکزیت و فرماندهی ارتباطتان قطع نشود، آن موقع که بیسیم نبود. حتی میخواهم بگویم در جزئیات جهاد. فقط به خدا توکل کنید و سلاحتان و تجهیزات جنگیتان را قبل از جنگ و عملیات دقیق بررسی کنید که اشکال نداشته باشد. از این چیزهای جزئیات، در روش جنگیدن، تاکتیکها، تا بحث روانشناسی جنگ. در جنگ جمل به فرزندشان محمد حنفیه میفرمایند: «تَزُولُ الْجِبَالُ وَ لَا تَزُلْ...» کوهها بجنبند، اگر دیدید اینقدر جنگ سخت شد، سنگین شد که کوهها دارند از جا کَنده میشوند کوههایی که میخ زمین هستند و اینها هستند که تعادل زمین را نگه داشتند. حضرت امیر(ع) به فرزندشان میگویند ببین اگر جنگ اینقدر سخت شد که کوهها دارند متلاشی میشوند و از جا کَنده میشوند کوهها هم دارند میلرزند «لاتَزُل» تو نباید بلرزی، یعنی باید از کوه محکمتر باشی. این یعنی چه؟ تربیت میخواهد. مگر اینها آسان است؟ مگر دست خود آدم است؟ وقتی ماها بهترین حرفها را میزنیم در موقعیت عمل گیر کنیم، آدمی که از قبل خودش را تربیت نکرده دست خودش نیست میترسد. من اولین عملیاتی که مجروح شدم عملیات خیبر بود، قبلش عملیات رمضان به منطقه رفته بودیم درگیری خیلی شدید بود 300 کیلومتر در عمق خاک عراق در شرق دجله مجروح شدم، خیبر بود. بار اول سه – چهار نفر کنار هم بودیم خمپاره خورد همه افتادیم و آن سه نفر سر تیر شهید شدند. هرسهتا کنار من شهید شدند و لباسهایشان شروع به سوختن کرد. من پاهایم مجروح شده بود بعد نگاه کردم دیدم پاچههای شلوارم آتش گرفته، هرچه فکر کردم یک آیه قرآن یادم بیاید یادم نیامد. خب وحشت اینطوری بود. این تجربه را هم داشتم شاید یک ربع طول کشید تا توانستم ذهنم را جمع کنم بر خودم مسلط بشوم. آتش اینقدر سنگین بود که از 2 ظهر، بعد از اذان ظهر تا غروب من سه بار ترکش خوردم و سه بار مجروح شدم. توی صورت و گردنم ترکش خورد، پاهایم پر از ترکش بود و هنوز هم هست، جلوی چشم ما هم خیلی بچهها مجروح و شهید شدند و بدنها تکه تکه بود. تا من ذهنم را جمع کنم حداقل ده دقیقه – یک ربع طول کشید که بر خودم مسلط بشوم که شهادت که میگویند همین است حرف زدن آن آسان است خب حالا وقت عمل است. من در 7- 8تا عملیات توفیق داشتم بودم. در 4تا عملیات هم مجروح شدم، سهمیه ترکش داشتیم میرفتیم ترکشهایم را میخوردم میآمدم. عملیاتهای بعد خدا یک لطفی کرد آرامش پیدا کردم یعنی در سال بعد سال 63 در بدر در شرق دجله مجروح شدم آن دفعه اصلاً نترسیدم، با این که پاهایم و کمرم پر از ترکش بود ولی به خودم رجوع کردم دیدم اصلاً نمیترسم و آماده هستم. خب آدم کمکم تربیت میشود هم شهدا را میبیند، بچههایی را دیدیم بدنهای تکه تکه تا آخر عمرشان ذکر میگفتند آخ نمیگفتند. البته آدمهایی هم دیدیم که ترکش میخوردند به بغل دستیها فحش میداد که آی ما را عقب ببرید این تیپ آدمهایی هم بودند تا آدمهایی که بدنش تکه تکه بود آخ نمیگفت. من دقیقاً یادم هست جلوی او افتاده بودم، من در یک عملیات دیگر مجروح شده بودم افتادم دیدم شکمش دریده شده، امعاء و احشایش بیرون ریخته یعنی شهادتش قطعی است، پایش قلم شده، پایش برعکس زانو ختم شده که پوتین او جلوی صورتش بود، من به او نگاه میکردم میترسیدم زخمهای خودم نسبت به او چیزی نبود، اول آخ و واخ میکردم بعد که او را دیدم خفه شدم! دیدم این آدم یک آخ نمیگوید مدام زیر لب دارد ذکر میکند بعد دید من و چندتا مجروح دیگر داریم او را نگاه میکنیم برای این که به ما روحیه بدهد الکی خندید! که ما یک وقت نترسیم و نگران نباشیم. خب در این حالت به ما میگوید برادران هرکس عقب رفت سلام ما را به امام برساند. بعد میگوید به امام بگویید ما معذرت میخواهیم عذر میخواهیم نتوانستیم خاکریز را نگه داریم! خودش را بدهکار میداند. ایشان همانجا شهید شد و جنازهاش ماند. احتمالاً شاید جزو همین شهدایی که تفحص میکنند شاید آمده باشد. من نمیدانم چه کسی بود و کجا بود. البته در نقل این صحنهها نه مبالغه کنیم نه کتمان کنیم. چون من دیدم بعضیها یک چیزهایی خواندند یا شنیدند خالیبندی هم میکنند یا از خودشان یک چیزهایی اضافه میکنند یا یک کسان دیگری اضافه کردند اینها میگویند. درست است باور کردن بعضی از این فداکاریهای جنگ واقعاً برای کسانی که آنجا نبودند و برای کسانی که این مفاهیم را نمیفهمند و قبول ندارند خیلی سخت است. من گاهی خاطراتی که خودم داشتم و دیدم نقل کردم بعضیها فکر کردند دروغ میگویم. دیدم از نگاهش احساس کردم فکر میکند من دروغ میگویم در صورتی که من خودم اینها را دیدم. این هست. اما خب یک مواردی هم هست که خودشان نبودند و یک چیزی میشنوند و احساساتی هم میشوند یک چیزهایی میگویند! لازم نیست چیزهای مندرآوردی آدم بگوید همان واقعیتها را آدم بگوید خیلی هست. در واقعیت اینقدر خانوادههای اینها فداکاری کردند، پسرانشان، بچههایشان، پدر و مادرهایشان، خودشان، که اصلاً خود این واقعیتهایی که ما دیدیم از نظر دنیا افسانه است. خب وقتی این روانشناسی وارد صحنه نبرد با باطل و ظلم شدید نترس، شک نکنید. کوهها میلغزند شماها نلغزید. امیرالمؤمنین(ع) میگوید اگر دیدید کوهها دارند فرار میکنند، کوهها دارند میجنبند تو متزلزل نشو و محکم بایست. «عَضَّ عَلَی نَاجِذِکَ، أَعِرِ اللهَ جُمْجُمَتَکَ،...» جمجمهات را به خدا عاریه بده و بگو خدایا تا آخر عملیات برای تو یعنی در ذهن من هیچ چیز جز تو نیست. امیرالمؤمنین(ع) به فرزندش میگوید اینگونه بجنگ و دندان روی دندان بگذار و سختیهای جنگ و عملیات را تحمل کن. دندانهایت را روی هم فشار بده که ارادهات محکم باشد، وسطهایش تردید نکنی، نترسی، یک وقت فکر فرار به ذهنت نیاید «تِدْ فِی الْأَرْضِ قَدَمَکَ،...» پاهایت را زمین میگذاری محکم بکوب، مثل میخ که در زمین فرو برود محکم راه برو، شک نکن، متزلزل نباش، سست نباش، پاهایت را در زمین بکوب «اِرْمِ بِبَصَرِکَ أَقْصَی الْقَوْمِ،...» کوتاهاندیش نباش این جلو را نگاه نکن نگو همین تیکه را بگیرم، نه. به آخر و ته صف دشمن نگاه کن و بگو من تا آنجا باید بروم. یعنی من این صف دشمن را باید بشکافم و تا ته این صف دشمن بروم. اینقدر باید هدفگیریها عمیق باشد «وَ غُضَّ بَصَرَکَ،...» و تا انتهای لشکر را ببین، یعنی تا ته اینها را متلاشی نکردی به خودت آرام باش و راحتباش نده. تمام توطئهها و نقشههای احتمالی دشمن را مد نظر داشته باش و چشمت را بر خطر ببند. چشمت به نقشهها و تاکتیکهای دشمن باز باشد وقتی همه چیز را فهمیدی این رعد و برق و ادا و اصولها و تهدیدها را کلاً چشمت را ببند و اصلاً هیچی را نبین، چشمهایت را بر روی خطر ببند و بدان که «وَ اعْلَمْ أَنَّ النَّصْرَ مِنْ عِنْدِاللهِ سُبْحَانَهُ.» بدان که پیروزی از طرف خداست. به وظیفهات و تکلیف خود عمل کن، پیروزی را خداوند خواهند رساند. هدف اصلی تو پیروزی نباشد، هدف اصلی تو خدا و انجام وظیفهتان باشد. محکم، دقیق، اما بدان که منشأ پیروزیها خداست و خداوند پیروزی را میرساند.
یکی هم مسئله عقلانیت در جنگ است. بعضیها ممکن است در ذهنشان بیاید که اینها چون مجاهد هستند و میخواهند زود به بهشت بروند آنهایی که اهل عقیده و عمل هستند، دیگر عقل و برنامه، تاکتیک، فکر، تجهیزات را ولش کن، همینطور حملههای سرخپوستی! این هم نیست. این نه در مکتب ما چنین چیزی هست نه در جنگ ما آنجایی که میتوانستند چنین چیزی بود. تاکتیک، - همین کاری که الآن کردند یک تاکتیکی است که این میز را که کج میگذارند نمیدانم این یک تاکتیک مندرآوردی است؟ باید علت این مشخص باشد یک توضیح به ما بدهید اخیراً مد شده میزها را کج میگذارند میترسم کمکم میز را پشت به جمعیت بگذارید! مردم راست نشستند میز را کج میگذارند احتمالاً مد شده! – یکی هم این تصور که اینها همینطوری بچههای مردم را میآوردند که بدوید بروید روی مین، آقا میتوانیم خنثی کنیم، باشد میتوانیم خنثی کنیم ولی بگذار ما همینطوری روی مین برویم! نمیخواهد خنثی کنید اسراف میشود! این حرفها اصلاً در جنگ نبوده است. اولاً که من هیچ صحنهای ندیدم که کسی بگوید همینطوری برویم بدویم روی مین. من در تمام جنگ چنین چیزی ندیدم. بله موارد خاصی اتفاق افتاده بود که نیرو رسیده بود، میدان مین از قبل کشف نشده بود یا یک مرتبه گذاشته بودند یا بچهها مسیر را گم کردند، فرض کنید هوا دارد روشن میشود و اگر سریع الآن اقدام نکنید ممکن است 100 نفر – 200 نفر شهید بشوند، اگر چارهای نبوده، فرصتی نبوده، یکی دو نفر خودشان را انداختند یا جلو رفتند که بقیه بیایند سریع بروند. یک موارد خاصی بود، این که در جنگ ما روال اینطوری بوده که بچهها همینطوری بدوند، که بچهها بگردید یک میدان مین پیدا کنید روی آن بدوید! این چیزها اصلاً نبوده است. واقعاً برنامهریزی میشد، کار میشد، دقت میشد همین والفجر 8 که ما برای عبور از اروند غواص بود ما 40 شبانه روز یکسره آموزش دیدیم، انواع آموزشها، حالت جذر در آب چطور باید حرکت کنیم، سرعت آب، تا صد کیلومتر در ساعت است به سمت خلیج فارس، در حالت مد آب برمیگردد، ارتفاع آب بالا میآید، دو متر ساحل گاهی گل و لجن است، گاهی آب است، در فاصلههای هر سه- چهار ساعت، کدام شب ماه هست، کدام شب ماه نیست، هر کدام اینها برنامهریزی شده بود، بچهها ما بارها رفته بودند کف اروند را که کجاها Uشکل است و کجاها Y شکل است. کجا عمق آب چند متر است، سرعت آب چقدر است، کوسه از سمت خلیج فارس از دریای آزاد توی اروند میآید تا توی کارون میرود، اگر به کوسه برخوردیم چه کار کنیم؟ اینها دقیق کار میشد البته اول جنگ ناشیتر بودند هرچه جلوتر آمدند باشیتر و واردتر شدند. من که خودم در 7- 8تا عملیات بودم ما در هیچ عملیاتی ندیدیم که همینطوری بگویند بدوید بروید! اصلاً این چیزها نبود. آموزش بود. گاهی آموزشهای سخت. همین والفجر 8 ما 40- 50تا شبانه روز، بچهها از خستگی میافتادند. آموزش جنگ نخلستان، جنگ پارتیزانی، آموزش نارنجکاندازی توی نخل. چگونه سنگر را منهدم کنیم، چگونه از آب عبور کنیم؟ اگر از آب لو رفتیم چه کار کنیم؟ اگر در هورالهویزه، برای عملیات بعد آموزش غواصی میدیدیم اگر در هور مجروح شدیم گم شدیم مثلاً سه شبانه روز چطوری زنده بمانیم؟ با بلم چطوری برویم؟ اگر هلیکوپترهای گشتی آمد چه کنیم؟ همه اینها آموزش بود. حتی در بدر، سال 63 ساعتهای ضد آب به تمام ما داده بودند که ما تا آن موقع اصلاً اینها را ندیده بودیم در فیلمهای سینمایی دیده بودیم. لباس غواصی برای اولین بار در خیبر و بدر دیدیم. ساعتها را دستمان کردیم، دقیق بود. همه گفتند رأس ساعت فلان عملیات شروع میشود، ثانیه دقیقه، عقب جلوتر نباید باشد که همه از این ساعتها داشتیم میگفتیم ما امشب میخواهیم در عملیات چه کار بکنیم؟ خب خیلی آموزشهای سخت، زیاد، شبانهروز. گاهی 8 ساعت شبهای زمستان بچهها در آب بودند. میآمدند بیرون دستها شبهای زمستان از سرما یخ میبست. زیپ لباس غواصی را نمیتوانستند پایین بکشند لباسشان را عوض کنند. یادم میآید یک دیگ آب داغ گذاشته بودند که بچهها دستشان را توی این آب میکردند که نرم بشود بتوانند لباسهای غواصی را از تنشان دربیاورند. یک دیگ هم شلغم و لبو بود چون همه سرماخورده و تب داشتند مریض بودند بعد مینشستند از توی پاهای همدیگر خارهایی که توی پاهایشان رفته بود درمیآوردند. حتی ما میخواستیم شب عملیات کنیم چند ساعت قبلش، روز قبلش ما دم آب آمدیم هر نیروی غواص با دوربین دقیق باید محوری را که میزد به خشکی وارد میشد دقیق باید با دوربین میدید یعنی من دقیق میدانستم آن جایی که ما میرویم ما تیم نفوذ بودیم یعنی جلوی غواصها حرکت میکردیم اول ما باید میرفتیم. ما دقیق میدانستیم که دوتا سنگر را باید بزنیم به بقیهاش نباید کار داشته باشیم. بقیه مأموریت برای کسان دیگر بود. و این دوتا چندتا پنجره دارد؟ پنجرههای سنگر کدام طرف است که نارنجک را از کدام پنجره باید توی سنگر بیندازیم؟ بعد نقشههای هوایی داشتیم که وقتی آن طرف آب رفتیم دقیق میدانستیم که ما باید دوتا سنگر را منهدم کنیم، مستقیم توی عمق 700 متر جلو برویم، آنجا پشت نخلها یک چهارراهی هست ما 5 نفر بودیم از آن 5 نفر سهتایشان شهید شدند در آن عملیات من مجروح شدم، نفر چهارم هست. آدم خوبی بود، البته ایشان متأسفانه بعد از جنگ توی مسائل مالی و بعضی از قضایا افتاد. آدمهای اینطوری هم داشتیم که آدمهای خوب و فداکاری بودند ولی بعد از جنگ در زندگی، بعضیهایشان آلوده شدند. کم بودند. اغلب بچههای جنگ، 80 درصد – 90 درصدشان را من میشناسم هنوز همان بچهها هستند، متدین و خوب هستند ولی خب بودند عدهای که در مسیرهای دیگری افتادند، ایشان متأسفانه در مسیرهای دیگری افتاد و زندان هم افتاد. ولی آنجا خیلی پاک و شجاع بود. آدمها عوض میشوند در صدر اسلام هم همینطور بود. آدمی داشتیم عرقخور و بینماز که به جبهه آمد نمازشب خوان شد و شهید شد و آدمی هم که نمازشبخوان و مجاهد در جبهه داشتیم که بعد از جنگ به فساد افتاد. ولی هر دوی اینها اقلیت هستند. اکثریت کسانی بودند که به لحاظ معنوی آدمهای خوبی بودند و آدمهای خوبی هم ماندند. حالا میخواهم این را بگویم که ما دقیق میدانستیم که باید 700 متر جلو برویم لای نخلها با نارنجک کمین کنیم نه بگذاریم افسران عراقی فرار کنند و نه بگذاریم از عقب تا صبح، تا هوا روشن شود از عقب نیروی کمکی بیاید، خب مأموریت ما کاملاً مشخص بود. حالا در عمل مشکلاتی پیش میآید. در عمل من مجروح شدم تمام صورتم سوخت. چشمهایم تا مدتها نمیدید. آن عمل بحث دیگری است. حالا شما ببینید این تصور که بله جهاد و شهادت، پس اینها معتقد بودند که خیلی برنامهریزی لازم نیست نه واقعاً اینطوری نبود. ممکن است بگوییم بچهها ناشی بودند بیتجربه بودند، خب ما که نظامی نبودیم، همه مردم معمولی بودند. حتی در خیبر برای اولین بار بادگیر دادند و گفتند بمباران شیمیایی وسیع میشود که شد، یک آمپولهای یک بار مصرف هم بود که باید توی پایت میکوبیدی که همان اول شوک ناشی از آن مواد نباشد تا بعد به بیمارستان برسی. خب بچههای ما ناشی بودند بعضی از بچهها برعکس این سوزن را میگرفتند و توی انگشتشان میرفت. یا حتی یادم هست اولین باری که بمب شیمیایی زدند زیاد بود ما که دقیقاً نمیدانستیم چیست؟ ما به هوای اول انقلاب که وقتی گاز اشکآور میزدند توی خیابانها سریع آتش روشن میکردیم. یادم میآید بچهها میگفتند آتش روشن کنید، بمب شیمیایی زده آتش روشن کنید. خب اصلاً این به آن چه ربطی دارد؟ میخواهم بگویم اینقدر چیز بود. حتی در تکنیک و تاکتیک جنگ، همان صدر اسلام، همان امیرالمؤمنین که به فرزندش میگوید جمجمهات را به خدا عاریه بده و تردید نکن، همان امیرالمؤمنین به نیروهایش وقتی به جنگ دشمن میفرستد ببینید چه میگوید؟ «فَإِذَا نَزَلْتُمْ بِعَدُوٍّ...» وقتی که با دشمن رودرو شدی و میخواهی اردو بزنید که بعد درگیری شروع بشود «أَوْ نَزَلَ بِکُمْ...» یا آنها به شما رسیدند میخواهد جبههبندی صورت بگیرد و میخواهید مستقر بشوید «فَلْیَکُنْ مُعَسْکَرُکُمْ فِی قُبُلِ الْأَشْرَافِ...» اردوگاهها و خیمههایتان را کف دشت نگذارید، دامنه کوه یا بالای ارتفاعات و تپه بزنید. خب این یک تاکتیک است. این یعنی عقلانیت در جنگ. این مربوط به مسائل ایمان و تقوا و شهادتطلبی نیست، این بُعد دوم آن است. عقل. چرا کف دست خیمه بزنید، در ارتفاع باشد، آسیبپذیری آن کمتر باشد، به معرکه مسلط باشید. «أَوْ سِفَاحِ الْجِبَالِ أَوْ أَثْنَاءِ الْأَنْهَارِ...،» کنار رودخانه باشید که به آب دسترسی داشته باشید، با فاصله زیاد از آب نروید که چند ساعت بعد تشنه میشوید آب ذخیره نداشته باشید خود این تشنگی به شما صدمه بزند. خب همه اینها یعنی برنامهریزی و عقلانیت در جنگ. «کَیْمَا یَکُونَ لَکُمْ رِدْءاً...،» یا کنار رودخانه پهلو بدهید که حداقل یک جبههای از شما مانع طبیعی داشته باشد که دشمن نتواند یک مرتبه حمله و بین شما و او یک رودخانهای باشد که غافلگیر نشوید. یک خط دفاعی داشته باشید. یعنی از خطوط دفاعی و موانع طبیعی استفاده کنید. ارتفاع و کوه، رودخانه. «وَ دُونَکُمْ مَرَدّاً...،» از دو طرف مجبور نشوید بجنگید، یک طرف امنیت داشته باشید دور نخورید از یک طرف بجنگید. «وَ لْتَکُنْ مُقَاتَلَتُکُمْ مِنْ وَجْهٍ وَاحِدٍ أَوِ اثْنَیْنِ...،» در یک جبهه و به یک طرف بجنگید حداکثر دو طرف، آن بخش دیگرتان به ارتفاع و رودخانه باشید که از چهار طرف محاصره نشوید و مجبور نشوید از چهار طرف بجنگید «وَ اجْعَلُوا لَکُمْ رُقَبَاءَ فِی صَیَاصِی الْجِبَالِ وَ مَنَاکِبِ الْهِضَابِ...،» - خیلی جالب است- میگویند در تمام گردنهها و ارتفاعات و مناطقی که احتمال نفوذ نیروهای دشمن است در بلندی کوتاه، لابلای تپهها و زمین مسطح همهجا نگهبان و دیدهبان باید بگذارید و همه را تحت کنترل و اشراف داشته باشید تا دشمن از جایی که میترسید و جایی که نمیترسید و ایمن هستید هر دویش را کنترل کنید از هیچ کدام از این دو طرف نتوانند بیایند به شما ضربه بزنند و از جلوداران لشکر و دیدهبانان لشکر و سپاه هستند. «لِئَلَّا یَأْتِیَکُمُ الْعَدُوُّ مِنْ مَکَانِ مَخَافَةٍ أَوْ أَمْنٍ...؛» چه آنجایی که به لحاظ نظامی میترسید که دشمن حمله کند و نگران هستید و چه آنجایی که خاطرتان جمع است. روی هر دویش باید برنامه داشته باشید، هم آنجایی که خاطرتان جمع است نمیترسید روی آن باید برنامه داشته باشید چه آنجایی که احتمال میدهید از آنجا ضربه بخورید روی آن هم باید برنامه داشته باشید. «وَ اعْلَمُوا أَنَّ مُقَدِّمَةَ الْقَوْمِ عُیُونُهُمْ...،» نیروهای جلودار و خطشکن، نیروهایی که جلوتر هستند اینها چشم کل سپاه هستند درست گزارش کنید همه چیز را ببینید، چیزی از چشم و قلم نیفتد، همه چیز را دقیق کنترل کنید و اطلاعات دقیق عقب بیاورید «وَ عُیُونَ الْمُقَدِّمَةِ طَلَائِعُهُمْ. وَ إِیَّاکُمْ وَ التَّفَرُّقَ...،» مبادا سازماندهی شما ازهم بپاشد، تفرّق یعنی متفرق بشوید، مبادا نظم نیروها و نظم سپاه و سازماندهیتان ازهم بپاشد، با یک آتش سنگین و با یک حمله دشمن، با یک تاکتیک دشمن شکاف بینتان بیفتد، نه، دقیق و منسجم، طبق برنامه جلو بروید، از قبل برای همه چیز باید برنامه داشته باشید. «فَإِذَا نَزَلْتُمْ فَانْزِلُوا جَمِیعاً...،» اگر میخواهید یک جایی توقف کنید و فرود بیایید همه با هم باشید. در هر موضوعی دانسته اقدام کنید اگر یک جایی میخواهید مستقر بشوید با برنامه همه با هم باشید. اگر میخواهید به سوی یک محور دیگری حرکت کنید باز با ارتباط و هماهنگی و انسجام همه با هم حرکت کنید، هیچ کس خودش یک مرتبه تصمیم نگیرد یک کاری را انجام بدهد. بقیه را قال بگذارد، بقیه ضربهپذیر بشوند دور بخورند یا خودت بروی دور بخوری و محاصره بشوی. «وَ إِذَا ارْتَحَلْتُمْ فَارْتَحِلُوا جَمِیعاً إِذَا غَشِیَکُمُ اللَّیْلُ فَاجْعَلُوا الرِّمَاحَ کِفَّةً، وَ لَا تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلَّا غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَةً.» - خیلی جالب است- میگوید شب نروی بخوابی خرناس بکشی، اینجا جبهه نبرد است، اینجا خانهتان نیست،خانه عمهتان نیست بروید بخوابید! اینجا معرکه است. خواب در حد مضمضه یعنی چرتها و خوابهای کوتاه، برنامهریزی کنید مثلاً یکی دو ساعت بخوابید. خب این صحنه را تا آدم در جنگ نباشد درست نمیفهمد یعنی چی؟ که یک جاهایی اصلاً نمیتوانی بخوابی. من یادم هست هر دو خوابش را یادم هست. یک وقتی در ارتفاعات قلاویزان بودیم منطقه مهران و دهلران استان ایلام، در عملیات کربلای 1، اینقدر خسته بودیم در خواب داشتیم میجنگیدیم! آمدم یک گوشهای که یک کمی دراز بکشم، بیهوش افتادم، بعد از یک ساعت که بلند شدم دیدم روی یک عالمه خار و سنگهای تیز خوابیدم، که اصلاً نفهمیدم اینها چیست که اگر الآن به من بگویند روی اینها با کفش راه برو نمیروم! گاهی آدم اینقدر خسته میشود، قشنگ خوابیدم خر و پف. خواب اینطوری شاید دو – سه ساعت شد. این خواب را تجربه کردم و خوابهایی هم در جنگ تجربه کردم که اصلاً اسم آن خواب نبود. در یک عملیاتی هوای سرد بود، کنار جنازههای عراقی باید میخوابیدم که این طرف یک جنازه بود این طرف هم یک جنازه، هوای سرد، قشنگ کنار آنها خوابیدم! وسطهایش هم مدام ترکش، درگیری، صدای جیغ و داد آی آمد همینطور خوابها در حد نیم دقیقهای بود، یعنی به همین هم نیاز بود. در عملیاتهای بعد که با قایق رفتیم تا به ساحل دشمن برسیم و بعد با لباس غواصی داخل بشویم دقیقاً یادم هست توی خواب پارو میزدیم! چون تقریباً ما دو شبانه روز درست نخوابیده بودیم. 30 ساعت با بلم توی آب پارو زدیم بعد آنجا رسیدیم یادم هست درگیری شد ما هنوز وارد آب نشده بودیم. در محورهای بغلی درگیری شروع شد ما هنوز توی آب بودیم. اینقدر خوابم گرفته بود که چندین بار محکم به خودم سیلی زدم، توی صورت میزدم که از خواب بیدار بشوم نمیشد! یعنی واقعاً پارو که میزدم دو سوم آن چشمانم بسته بود. نمیتوانستم پلک چشمم را باز نگه دارم خسته بودیم توی خواب خط را شکستیم. شب بود هوای سرد زمستان، سرم را توی آب میکردم که چشمانم خیس بشود میآمدم بیرون میدیدم 20- 30 ثانیه چشمانم باز است بازدوباره همینطور. الآن که دارم تعریف میکنم دوباره خوابم میگیرد. یادم میآید آنجا چقدر خوابم میآمد و بعد با همین وضعیت یادم هست با لباس غواصی توی آب و درگیری رفتیم بالا، توی خواب و بیداری بودم به بغلی گفتم تمام شد ما خط را شکستیم؟ سؤال کردم! گفتم به همین آسانی بود تمام شد؟ گفت بله تام شد خط را گرفتیم! خب اینطوری بود. من آدمی دیدم که فردای همان روز داشتند پاتک میکردند، آتش خیلی سنگینی بود داشتند سانتیمتر سانتیمتر میزدند خب جنازههای عراقی افتاده بود بعضی از شهدای ما هم بودند، مجروح بودند، یادم میآید یک مجروحی ترکش توی سفیدران پایش خورده بود. سفید ران پا یک جایی هست که اگر ترکش بخورد دیگر تقریباً شهادت قطعی است نمیشود جلوی خونریزی آن را گرفت، امکانات آنجا نبود 30- 40 کیلومتر توی عمق دشمن بود. دردش هم خیلی شدید است. بعد یادم میآید چندتا از بچهها شهید شده بودند چندتا هم مجروح بودند بعد ایشان که تیر توی سفیدرانش خورده بود که بعداً شهید هم شد. خیلی خودش را کنترل میکرد دیگر نمیشد گاهی یک نعره و نالهای میکشید که وای... بعد این پسرعمه ما جزو همین غواصها اطلاعات عملیات لشکر بود که او هم واقعاً بدنش تیکه تیکه شد الآن هست، البته چون شیمیایی شده بود درگیر شیمیدرمانی و سرطان است اما بسیار انسان خوب و پاک و مؤمنی است. این تیپها با لبخند آماده همه چیز بودند الآن هم هستند. او برگشت به آن مجروح گفت – میخواهم بگویم تا آن لحظه آخر از این شوخیها هم میکردند – این داد میزد، برگشت به او گفت اینها شهید شدند هیچی نمیگویند بعد تو مجروح شدی اینقدر سروصدا میکنی؟ بعد طفلک متوجه نشد که این دارد شوخی میکند. دهانش را بست و دستش را گاز میگرفت که جیغ نزند، میگفت از این شهیدها خجالت نمیکشی که اینها هیچی نمیگویند! خب تا لحظه آخر شوخی کردن و مسخره بازی کردن بود. خواستم به شما بگویم از این روایات زیاد داریم هم بُعد معنوی جنگ، هم بُعد تاکتیک و تکنیک جنگ. دوتا بسیجی بودند که فیلمشان هست، اینها اسیر بودند هر دو پایشان در عملیات قطع شده بود. اسیر شده بودند بعد این خبرنگار خانم بیحجاب آمده بود – آن فیلم را باید حتماً ببینید – جلو میآید به آنها میگوید که خب شما کوچولوها بگویید که آقای خمینی شما بچهها را جبهه فرستاد ... یکی از اینها اصلاً محل نمیگذارد میگوید اول حجابت را درست کن، پای قطع شده، در اسارت، بعد او میگوید من که مسلمان نیستم، آن اسیر میگوید با ما حرف میزنی حجابت را درست کن. خبرنگار زن میرود یک روسری روی سرش میاندازد میآید. به جای اینکه ذلت باشد اوج عزت است. در اسارت. بعد میگوید حالا چه میگویی؟ زن هندوست مسلمان نیست اصلاً نمیداند فاطمه کیست؟ به او میگوید ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است بهترین زینت زن حفظ حجاب است. به خبرنگار غربی – آمریکایی این را میگوید باز زن روسریاش را جلو میکشد. بعد خبرنگار به آن یکی میگوید شما بچه کوچولو را آقای خمینی فرستاده چه میگویی و پیامت چیست؟ اینها میگویند صلح، آقای خمینی میگوید صلح. گفت شما صلح نمیخواهی؟ نمیخواهی پیش مادرت برگردی؟ با لهجه اصفهانیاش گفت نه ما صلح نمیخواهیم، ما پیروزی حق علیه باطل را میخواهیم. بعد خبرنگار گفت آقای خمینی این را گفته، بعد آن اسیر گفت آقای خمینی رهبر من است هرچه او بگوید درست است. میگوید ما گفتیم شما اگر اسیر بشوید بگیرند آبرویمان را میبرند شما حداقل بهشت میروید ولی آنها هم اینطوری عمل کردند. بعد بچهها گریه کردند و گفتند آیا سن ما از سن قاسمبنالحسن کمتر است؟ حضرت قاسم میگفتند 13 ساله بوده شهید شده، میگوید وقتی این حرف را زد همه گریه کردند خودم همه گریهام گرفت. برگشتم به فرمانده لشکر گفتم من حریف اینها نیستم. به برادر حامد و برادر رفیعی که هر دو شهید شدهاند گفتم این بچهها عاشق هستند من نمیدانم باید به اینها چه بگویم؟ بعد این بچهها آمدند گفتند وقتی ما از خانوادههایمان خداحافظی کردیم مادر من، من را فرستاده، تو چه میگویی؟ تو دلت برای من بیشتر میسوزد؟ مادر من به من گفته برو. ما وقتی از خانوادههایمان خداحافظی کردیم به مادرمان قول کربلا دادیم ما برنمیگردیم اگر شما ما را نبرید ما خودمان هرطور شده خودمان را به خط میرسانیم. ما برنمیگردیم ما باید به مادرمان جواب بدهیم. میگوید من دیگر نتوانستم مقاومت کنم، گفتم خیلی خب یواشکی بیایید بروید چون جواب فرماندهی را فردا نمیتوانم بدهم ولی جلوی شما را نمیتوانم بگیرم. میگوید اینها آمدند، میگوید خدا شاهد است من به چشم خود دیدم که نوجوانی که 15 سالش بود مجروح شده بود و پایش متلاشی شده بود گفتم الآن گریهای چیزی میکند ولی دیدم نشسته فقط میگوید یااباصالح. حضرت حجّت را صدا میزند یا اباالحسن، گوش کردم دیدم زمزمه میکند که تمام ذکرش این است. میگوید من باور نمیکنم بعضی از اینهایی که میگویند امام حسین در کربلا گفته من تشنهام، تورو خدا به من آب بدهید! من اینها را باور نمیکنم. این بچه 15 ساله به عشق قاسم، به عشق علی اصغر امام حسین(ع) آمده گریه نمیکند چطور میشود امام حسین چنین حرفی زده باشد که تو رو خدا به من آب بدهید. میگوید من به روضههای اینطوری شک دارم. من قبول ندارم. این خلاف شأن آنهاست که بیاید بگوید جگرم از تشنگی سوخت. من خودم دیدم آمدم به چند مجروح آب بدهم، اینها افسانه نیست من دیدم، من به شما میگویم، نقل قول نمیکنم، به نوجوان 16 ساله مجروح آمدم آب بدهم، گفت من آب نمیخواهم هرچه اصرار کردم نخورد، گفتم چرا آب نمیخوری؟ گفت مادرم به من گفته در عملیات که شرکت کردی روزه مستحبی بگیر، با روزه مستحبی در عملیات شرکت کن که اگر شهید شدی با دهان روزه شهید بشوی. بعد ایشان میگوید این چه آگاهی است در آن مادر؟ و این چه آگاهی و رشدی در این بچه است؟ اینها در کدام مکتب درس خواندهاند؟ اینها در کدام دانشگاه و حوزه درس خواندهاند؟ اینها در مکتب امام حسین(ع) درس خواندند. میگوید در والفجر 3 خودم دیدم پیرمرد 70 سالهای همه محاسن سفید، بدنش خمیده، گفت من چون قدرت جنگیدن ندارم فقط آمدهام بین شما باشم و اینجا نفس بکشم و شنیدم آب خوردن در کوه و ارتفاعات نیست کم است مشکل آب خوردن است گفت اگر میشود یک مشک آب بدهید تا من برای بچهها بالا ببرم. با قاطر آب را بالا برد. دیگر جایی بود که قاطر هم بالا نمیرفت. میگفت این پیرمرد محاسن سفید در حالی که خودش نمیتوانست درست راه برود مشک را بر دوش گذاشت، ما هم مقدار زیادی تجهیزات بارمان بود، دیدم این پیرمرد این مشک را برداشته، آمدم بگویم نبر، دیدم این اصلاً برای همین کار آمده چرا بگویم نبر؟ این دارد رشد میکند این پاداش الهی دارد این دارد بهشت خود را تضمین میکند. دیدم مشک آب را برای بچهها بالا آورد، بچهها تشنه و خواب بودند، یکی یکی بالای سر بچهها میرفت آنها را بیدار میکرد و آب میداد با این که این پیرمرد از هر کاری معاف بود، بعد یک ساعت بعد دیدم یک جا نشسته دارد گریه میکند. فکر کردم ترکش خورده اتفاقی برایش افتاده، گفتم چه شده داری گریه میکنی؟ گفت مشک آب ترکش خورد و پاره شد و آبش ریخت، به یاد عباس افتادم که کودکان تشنه منتظر سقای کربلا بودند و او با مشک سوراخ شده آمد. یک لحظه این آب ترکش خورد آبها ریخت و من به یاد عباس دارم برای او گریه میکنم. – از ایشان که دارم نقل میکنم خودش شهید شده است – بعد میگوید دوستان محترم این آگاهی و تحول در جنگ بوجود آمد اگر این جنگ نبود این انسانهای بزرگ تربیت نمیشدند، این تحولات عظیم نبود. حتی در کدام کشور اسلامی چنین صحنههایی میبینید؟ هیچ جا و هیچ وقت. این اتحاد و برادری از کجا آمده است؟ عراق 35 میلیارد دلار پول داشت 70 میلیارد دلار دیگر هم رژیمهای منطقه به او دادند، در عین حال، الآن مجبور به قرض گرفتن است و شما از قلّک بچهها دارید اینجا میجنگید، پول قلّک بچهها در تحریم مطلق. دخترهای جوان طلاهای خودشان را برای شماها به هدیه فرستادند. دختر جوان به طلا علاقه دارد ولی هرچه که داشته داده است، این تحول بزرگ است. معجزه بزرگ امروز ما معجزه این روزگار تربیت چنین انسانهایی است.
اینها چیزهایی است که شما باید بدانید و این مسائل نقل بشود و اینها از هر چیزی مهمتر است.
یکی از حضار: میشود بگویید اسم این شهید چیست؟
جواب استاد: ایشان شهید محمد طاهری است که در عملیات بدر، فرمانده ما بود و شهید شد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی