گسترش شک، تهدید یا فرصت؟(چرا روحانیت، هنوز مطهری را نمیشناسد؟)
نشست(مطهری، هنوز قاچاق است)- مدرسه علمیه امام حسین ع - ۱۳۹۳
بسمالله الرحمن الرحیم.
خدمت رفقا عرض کنم چون سالگرد شهید مطهری است اولاً بنده دکتر نیستم نمیدانم چرا میگویند دکتر؟ من دکتر بودن را یک فضیلتی برای طلبه نمیدانم البته مطالبات غیر از طلبگی، درس جمع حوزه و دانشگاه خیلی خوب است هرچه معارف و آگاهیها بیشتر باشد خوب است اما طلبگی را به عنوان یک منزلت کاملاً کافی میدانم، بیش از حد کافی میدانم یعنی بزرگترین افتخار بنده این است که بتوانیم تا آخر عمر طلبه باشیم. بنده طلبه حوزه مشهد و قم هستم.
دوستان دوتا نکته فرمودند یکی گفتند چون پدر شما از شاگردان مرحوم حاج شیخ مجتبی قزوینی و این جریان مکتب تفکیک در مشهد بودند و از آن طرف حاج شیخ محمود حلبی، مؤسس انجمن حجتیه ایشان هم جزو همین شاگردان این مکتب بوده، آیا قرابتی بین اینها بوده؟ از جمله گفتند یک شاخهای از انجمن حجتیه است که میگوید لباس روحانیت نپوشید و روحانیت به درد نمیخورد روحانیت را باید حذف کرد! یک اسلام منهای روحانیت، منتهی از نوع متحجرانه باید درست کرد. چون این اسلام منهای روحانیت را جریانهای لائیک التقاطی چپ و لیبرال میگفتند، میگفتند ما نواندیشی و روشنفکری دینی خودمان داریم احتیاج به روحانیت نیست ما خودمان اسلام را بهتر از آخوندها میفهمیم. آن یک انحراف بود، یک انحراف هم یک تیپی با گرایشات متحجرانه که به نام انجمن حجتیه مشهور شده ولی فقط آنها نیستند و یک جریان فکری است. این هم من قبل از این که وارد بحث بشوم جواب بدهم چون من این را جاهای مختلف به شکلهای مختلف شنیدم راجع به نسبت انجمن حجتیه و تفکیک دین از سیاست با مکتب تفکیک و جریانهای تفکیک که منتقد فلسفه و عرفان هستند ولی با انقلاب و انقلابی بودن سازگاری داشتند.
این نکته را خدمت دوستان عرض کنم، اولاً راجع به پدر بنده پرسیدند ایشان در دوران قبل از انقلاب همیشه مخالف انجمن حجتیه بود و بیشتر با جریانهای روشنفکری فکری و ملی- مذهبی مثلاً مرحوم استاد شریعتی و دکتر شریعتی و این تیپها، جریان مبارز روشنفکر دینی در مشهد بیشتر بود و از قبل از انقلاب من یادم هست اینها همه با انجمن حجتیه یعنی با این خط فکری مخالف بودند. منتهی ایشان یک تحلیلی داشت که میگفت شیخ محمود حلبی دو مرحله دارد یک مرحله بود قبل از کودتای 28 ، ایشان یک آخوند سیاسی مبارز ملی مصدقی بود و در مشهد کاملاً سیاسی و در صحنه بود. بعد از کودتا که خیلیها ترسیدند، بریدند و بعضیها جذب دستگاه و ساواک و حکومت شدند و بعضیها منزوی شدند و بعضیها زندان و تبعید و سرکوب شد، یک عده هم امثال ایشان به انجمن حجتیه رفتند و مبارزه با بهائیت را راه انداختند و چون اینها مجبور بودند یعنی چون جز در این حد نمیتوانستند فعالیت رسمی دیگری بکنند برای جلب رضایت و اعتماد حکومت، مثلاً وجه خوشبینانهاش این است که باید تقیه میکردند. یک وجه دیگر هم این است که اینها کلاً بعد از کودتا از مبارزه مأیوس شدند و واقعاً به این معتقد شدند که تا قبل از ظهور کاری نمیشود و نباید هم کرد. دیگر از این بیشتر نمیشود که آمدیم و نهضت نفت و دولت و مصدق و کاشانی و نواب، بعد هم شکست خوردیم تمام شد رفت! بعد هم ما فقط وظیفه دفاع از عقاید دینی داریم و خیلی متعرض مسائل سیاست و حکومت نشویم. بعضیها میآمدند بدبینانهتر هم این بود که ترس بود و یک دین بیخطر منهای جهاد و مبارزه. تحلیل بعضیها مثل ایشان این بود که کار شیخ محمود حلبی بعد از کودتای 28 مرداد ممکن است توجیهی داشت چون آن زمان بیش از فعالیت علیه بهائیت دیگر نمیشد کاری کرد همه چیز سرکوب میشد ولی بعد از 15 خرداد 42 که امام(ره) حرکت را شروع کرد دیگر عذر و بهانهای برای اینها نبود. تا آن موقع میتوانستند بگویند فضا برای کار فعالیت سیاسی و مذهبی نیست، ولی بعد از سال 42 که امام(ره) به عنوان مرجع توی صحنه آمد و فعال شد دیگر این بهانه درست نبود دیگر آنجا نباید گفت که نخیر آقا، دین از سیاست جداست! جریان آقای خمینی انحراف است و سیاسی است و دفاع از شاه و همکاری با ساواک و... . بخصوص این و بالاخص بعد از انقلاب 57 انقلاب اسلامی دیگر باز همان حرفها را زدن انحراف مطلق است. اینها تحلیلشان این بود که اگر بعد از کودتای 28 مرداد تا سال 42 توجیهی داشت از 42 به بعد دیگر توجیهی نداشت بخصوص از بعد از انقلاب، باز کسی همان حرفها را بزند و بگوید تشکیل حکومت حرام است و با شاه تقیه کند و با صدام و انگلیس و غرب و همه جا همکاری و تقیه کنند ولی با امام و انقلاب، حاضر نباشند همکاری کنند اینها دیگر مرض است. و لذا ایشان هم قبل از سال 57 در دوره شاه، قبل از انقلاب، خود شیخ محمود حلبی به ایشان یک نامهای نوشته بود که بیایید با ما همکاری کنید چون ما سابقه و ریشه حوزه مشهد بود، ایشان به شیخ محمود حلبی پاسخ داده بود که شما شیپور و سرنا را دارید از سر گشادش باد میکنید! الآن مشکل، اصل رژیم است نه بهائیت. الآن بهائیت خودش جزو محصولات این رژیم است. و میدانید که ساواک از آن طرف بهائیها را تقویت میکرد و از آن طرف انجمن حجتیه را کمک میکرد و اجازه میداد که اینها جوانها و استعدادها را به جای این که جذب سیاست و مبارزه اسلامی بشوند بیایند در یک حوزههای محدودی کار بکنند. بنابراین اینها دو – سه مرحله داشتند و دو – سه جور باید راجع به آنها قضاوت کرد. ضمن این که رهبری جریان تحجّر و انجمن حجتیه، چون ریشه این هم برمیگرشت به حوزه مشهد، بعد در حوزه نجف و اصفهان و قم و همه جا دامن گسترد، این و جریان تفکیک ملازمه ندارد چون بعضیها میگویند هرکس تفکیکی است انجمن حجتیه و طرفدار تفکیک دین از سیاست است! اینطوری نیست. بعضی از بزرگان تفکیکی از جمله خود شیخ مجتبی قزوینی که بعد از میرزای اصفهانی رهبر این جریان بود و منتقد ملاصدرا و ابن عربی بود ایشان فعالترین روحانی حوزه مشهد بود در نهضت 15 خرداد سال 42 امام. اصلاً با یک گروهی از مشهد برای بیعت با امام به قم رفتند و طرفدار مرجعیت و رهبری امام بود با این که مبنای فلسفی و عرفانی امام را قبول نداشتند. آن یک بحث علمی بود. و حتی خیلی از غیر علما که بعد از تبعید امام حتی دیگر از امام جرأت نمیکردند حرف بزنند همین حاج شیخ مجتبی قزوینی عکس امام را بالای سرش توی اتاق میزد. با این که تفکیکی بود ولی تفکیکی که آنها میگویند تفکیک دین از سیاست نبود، انتقادهای وارد مکتب تفکیک است و یک جاهایی هم حرفهای درستی است و اختلاف مکتب تفکیک یعنی حوزه مشهد با جریان صدرایی در تفسیر دین و قرآن و فهم دین بیشتر اختلاف صغروی است نه کبروی. یعنی هر دو قبول دارند اگر یک ادعای عرفانی یا فلسفی پیش آمده و این خلاف صریح قرآن یا خلاف صریح روایات صحیح السند و مثلاً متواتر باشد نمیشود آن نظر آن عارف یا آن فیلسوف را بر این آیه و حدیث ترجیح داد. این را همهشان قبول دارند مگر امام این را قبول ندارد، مگر آقای طباطبایی میگوید یک چیزی بگوییم به اسم عرفان و فلسفه ولو خلاف صریح قرآن و روایت باشد؟ این را نمیگویند. و محال هم هست برهان قطعی فلسفی علیه آیه صریح قرآن باشد اصلاً این محال است و اتفاق هم نمیافتد. شما میدانید هر وقت بین عقل با نقل یا کشفالشهود تعارض شد یعنی با یک گزاره فلسفی یا عرفانی تعارض ظاهری بین اینها پیش آمد با یک گزاره عقلی و تجربی، فلسفی یا علمی، میدانید که باید چه کار کرد؟ راه رفع تعارض این است که عقل حجت شرعی است، نقل حجت شرعی است، نحوه دلالت هرکدام قویتر است آن مقدم است. یعنی اگر یک حکم صریح عقلی، قطع عقلی یا شهودی است در برابر آن ظاهر آیه و حدیث است نه نصّ، اینجا کدام مقدم است؟ عقل و شهود مقدم است. چون آن هم حجت الهی است «العقل رسول حق، رسولالله» عقل دارد برهان قطعی میگوید. مثلاً عقل میگوید این تناقض است، ظاهر یک روایت این است که تناقض است و دارد تناقض میگوید، خب حتماً معنی روایت نمیتواند درست باشد، حتماً یا روایت درست نقل نشده، یا دلالت آن یا سند آن، یا مقام و صدور آن مشکل دارد یا اصلاً معنیاش این نیست باید طوری معنی کنید که تناقض نباشد. اگر شما یک طرف دلیل عقلی یا تجربی یا شهودی، عرفانی، فلسفی، علم به معنای خاص علمی دارید یقینی و قطعی نیست بلکه یک احتمال و حدس است، این طرف یک آیه صریح دارید، آیه قرآن که مشکل سندی ندارد، مشکل دلالتی هم اینجا ندارد صریح است نصّ است، یا روایتی دارید متواتر، یا متواتر نیست سند آن قطعاً درست است معنایش هم واضح است، اینجا چه کار میکنید؟ اینجا شما معنی صریح آیه و روایت را فدای یک ظنّ و گمان ذهنی، یا یک کشف و شهود محتمل شخصی یا یک حدس در شیمی و فیزیک که نمیکنید! اگر هر دو طرف، دلالت ظنّی بود نه این قطعی است نه آن قطعی است چون محال است که هر دو طرف قطعی باشد، محال است که این طرف شما یک برهان قطعی عقلی داشته باشید که الف، ب است. این طرف هم یک آیه قرآن نصّ صریح داشته باشید که الف، ب نیست. این محال است، حتی یک نمونه در قرآن مصداق ندارد. و در روایات صحیح ما هم محال است. اما اگر دو طرف ظنّی بود یک طرف یک کشف عرفانی است یک آدم مرتاضی یک مشاهدهای کرده، یک کشف شهودی کرده، آقای بهاءالدینی، آقای بهجت، یک اهل معنایی یک چیزی را دیده، البته این برای دیگران حجت نیست برای خودش حجت است مگر برهان نقلی و عقلی بیاورد و بتواند برای بقیه هم اثبات کند ولی حالا برای خودش چی؟ یا برای پیروانش چی؟ آیا اعتقاد به این کشف، اگر خلاف صریح آیه یا حدیثی نباشد یا یک گزاره و نظریهای یک فیلسوفی داده، قطعی نیست اثبات قطعی نمیشود اما یک تحلیل خوبی است، عقلپسند است ولو اثبات قطعی نمیشود در برابر آن هم هیچ آیه صریح یا حدیث صریحی نیست که این را نفی کند یعنی شما احتمال قوی میدهید که درست باشد اما احتمال هم میدهید که غلط باشد اینجا که دو طرف ظنّی است یک گزاره فلسفی و یک کشف علمی تجربی که قطعی نیست یک تئوری است، یک تئوری است که بعضی از سؤالات را جواب میدهد اما قطعآور نیست، این را چه کار میکنید؟ اینجا گفتند که یکی دوتا راه حل پیشنهاد دادند ولی اجمالاً توضیح دادند که اگر در حوزه احکام عملی باشد که شما آنجا اگر جایی به حکم قطعی یا ظنّ خاص نرسیدی که اصل عملی اجرا میکنی برای این که تکلیف شما معلوم باشد ولو به آن چیزی که رسیدی حکم قطعی شرعی خدا در لوح محفوظ نباشد ولی وظیفه تو هست، یعنی حجت است و حجیت دارد. مرحوم "آخوند" در «کفایه» حجیت را به چه معنا میکند؟ میگوید «حجیت مطابقت با واقع نیست، حجیت شرعی عقلی به مفهوم منجزیّت و معذریّت است.» منجّز و معذّر است نه این که لزوماً مطابق با واقع است. ما که نمیدانیم مطابق با واقع هست یا نیست؟ امام معصوم میداند. منجّز و معذّر است یعنی چی؟ یعنی اگر خطا کرده باشی خلاف حکم واقعی خدا باشد شما معذوری این عذرآور است معذر است. اگر هم طبق حکم باشد این منجّز است یعنی وظیفه فعلی شما همان است شما پیش خداوند مأجور هستید حتی اگر اشتباه باشد. اما در حوزه اعتقادات چی؟ اگر در حوزه احکام عملی نبود در حوزه اعتقادات بود، دو طرف تعارض ظاهری است بین دوتا دلیل، یک طرف عقلی و یک طرف نقلی، یا تجربی یا عرفانی شهودی است، که هیچ کدام آن قطع نیست چه کار میکنید؟ اینجا شما باید بگویید «العلم عندالله» این که عقیده حق و مطابق واقع کیست؟ ما حکم قاطعی نمیتوانیم بکنیم اما هیچ کدام از اینها هم خلاف نیست که اگر شما بگویید اگر این حکم را بگیرید یا آن حکم را بگیرید اینجا شما مستحق عقاب و عذاب میشوید. نه، برای این که نه دلیل عقلی واضح و دقیقی است و نه دلیل نقلی روشنی است یکی دوتا آیه هست که معنای آن مبهم است و با هم تعارض دارد، چیزی از ته آن مشخصاً بیرون نمیآید. حوزه عقاید با حوزه احکام فرق میکند، حوزه مستحبات با حوزه فلان فرق میکند. من فکر میکنم اگر همین راه حل را بگیرید یک راه حل مشخص اصول فقه، دعوای این جریان فلسفی و تفکیکی حل میشود یک نزاع صغروی است چون هردویشان قبول دارند که اگر یک نظر فلسفی –عرفانی خلاف قطعی قرآن شریف باشد یا خلاف قطعی نظر معصوم باشد حتماً او یک اشتباه در آن کشف عرفانی یا برهان فلسفی یک مغلطه و سفسطهای در آن هست و آن را کنار میگذارد. طرفداران فلسفه میگویند محال است که شما خلاف صریح قرآن به قطع عقلی برسید. میگویند این مواردی که بعضیها میگویند شما خلاف واقع معنا میکنید نسبت به دیدگاه فلان فیلسوف و فلان عارف تأویل میبرید، معنای آیه و حدیث همین است که ما میگوییم نه این که بگویند این برهان فلسفی یا کشف عرفانی یا دلیل علمی، این خلاف صریح قرآن است ما این را ترجیح میدهیم و قرآن و حدیث را کنار میگذاریم. یک تفکیکی مثلاً به صدرایی میگوید آیه کوهها در حرکت هستند مثل حرکت ابرها، که مثلاً اشاره به قیامت است، چرا این را برمیدارید به حرکت جوهری تفسیر میکنید؟ تفسیر بهرأی کردید. چرا قرآن صریح در معاد جسمانی است چرا شما برمیدارید تبدیل میکنید به معاد جسم اثیری و معاد مثالی و برزخی، و جسم عنصری را نفی میکنید تا مثلاً با نظر ملاصدرا مطابق بشود. اینجا جواب میدهند که نخیر آقا، معنی آیه این است. آیه این را نمیگوید بلکه این را میگوید. پس اختلاف تفکیکی و صدرایی سر این که معنای این آیه و حدیث چیست و این صغروی میشود و الا در بحث کبروی هر دو قبول دارند که محال است قطع عقلی فلسفی خلاف صریح قرآن. آنها میگویند صریح قرآن این نیست پس این شد اختلاف مصداقی. در این اختلاف مصداقی یک جاهایی حرفهای درستی میزنند و آنها این معنی آیه آن چیزی که آنها میگویند صریح است در آنچه که تفکیکیها میگویند نیست. ولی در یک مواردی در بعضی از مصادیق آن نظر را قبول دارند یعنی بعضی از آیات صریح در یک معانی است مثلاً ممکن است اینجا این آیه را خلاف آیه دارند معنا میکنند. این بحث مصداقی است اما این تفکیک که میگویند قرآن و حدیث را از فلسفههای بشری و عرفان بشری تفکیک کنید این ربطی به تفکیک دین از سیاست ندارد. درست است که بعضی از این جریانهای تفکیکی جزو همان متحجّران حوزه مشهد و غیرمشهد بودند و هستند که اینها فلسفه را نجس میدانند، عرفان را نجس میدانند. همان که امام(ره) میگفت مصطفی من بچه بود برداشت با یک کاسهای توی فیضیه آب خورد بعد گفتند کاسه نجس است چون پدرش فلسفه میگوید بعد برداشتند آن را آب کشیدند! این تیپ هنوز هم هستند. اینها متحجر و احمق هستند. زمان خود امام(ره) داشتیم به لحاظ مبنای معرفتشناختی تفکیکی بودند معتقد بودند که ملاصدرا ابن عربی، بعضی از دیدگاههایشان با قرآن و حدیث سازگار نیست اما تکفیر نمیکردند تفکیکی بودند اما تکفیری نبودند اما بعضی از این تیپهای تفکیکی تکفیری هستند اینها منحط هستند. اما اگر کسی تفکیکی باشد تکفیری نباشد چرا تکفیر میکنید؟ حق ندارید تکفیر کنید نه مولوی را، نه ملاصدرا را، نه ابن عربی را، عالم هستند بحث علمی بکن بگو این نظرش را به این دلیل عقلی و به این دلیل نقلی قبول ندارم، او هم جوابت را میدهد همانطور که دوتا فقیه اختلاف میکنند دوتا مفسّر اختلاف میکنند همدیگر را تکفیر نمیکنند ما حق نداریم همدیگر را تکفیر کنیم، او نظرش این است که منظور آیه این است، تو هم نظرت این است، ما اینجا تکفیر نداریم ولی بعضی از همین جریانهای تفکیکی جزو پیروان قطعی امام(ره) در انقلاب بودند کاملاً سیاسی بودند از جمله خود شیخ مجتبی قزوینی(ره) تا بعد از تبعید امام عکس امام بالای سرش بود. ابوی ما میگفت ایشان گفت که مرجع مطلق، آقای خمینی است همه باید تبلیغ ایشان را بکنند. بعد میگفت در بحث فلسفه و عرفان، همچنان اختلاف ما هست، ایشان ولی حجت خدا در روی زمین است. تفکیکیهایی هم داشتیم که ساواکی بودند یکی از همینها رفته بود پیش یکی از بزرگان فلسفی در قم، گفته بود که شما این حرفها و چیزهایی که میگویید همان وحدت وجود کفر است شما همه را خدا میدانید و... ایشان هم جواب داده بود که اگر تو من را کافر میدانی از این جهت که فکر میکنی من تو را خدا میدانم؟ نه نترس، من تو را خر میدانم. نمیفهمی من چه میگویم؟ نمیفهمی قرآن چه میگوید؟ نه میفهمی او چه میگوید همینطوری برمیداری تکفیر میکنی. بعضیها واقعاً اینطوری بودند اما بعضی از اینها هم جزو بزرگانی هستند که بالاخره نظری دارند. امام میگوید ابن عربی این را گفته، او هم میگوید نگفته. اصلاً حریّت حوزه علمیه تشیع این است که وقتی میآیند بزرگان فقه و اصول را زیر مهنیز نقد میکشند خب بزرگان عرفان و فلسفه هم میکشند ولی تکفیر، تفسیق، اینها کفر است، اینها نجس است، ظرفت نجس است، شماها دین ندارید، شماها منکر قرآن هستید، این حرفها یعنی چه؟ اینها ضد تفکّر حوزه است. ولی از آن طرف هم باید نقد کرد.
من یک مثالی زنم، امام صادق(ع) که رهبر حوزه شیعه است ببینید ایشان حتی با کفار چگونه برخورد میکرد؟ حالا اینها که دو طرف بزرگان و علمای دین بودند. یک وقتی هم ما چند قرن در همین حوزه نزاع اصولی و اخباری داشتیم، اخباریون طرفدار اسلام منهای روحانیت بودند میگفتند ما مجتهد و فقیه نمیخواهیم حدیث هست و ما، هرکسی میتواند حدیث را بردارد نگاه کند. میگفتند که بعضی از این حدیثها سندشان غلط است یا بعضیهایشان سندشان جعلی است، بعضیهایش درست فهمیده نمیشود تخصصی است باید دهتا حدیث دیگر و 5تا آیه را ببینی تا ببینی معنی این چییست؟ همینطور دست میکنند توی کتابها برمیدارند حدیث. بعضیها میگفتند ممکن است این حدیث جعلی باشد، بعضی از این جریانهای اخباری میگفتند عجب! خجالت نمیکشید به امام صادق(ع) توهین میکنید؟ میگوید این حدیث امام صادق(ع) ممکن است این حدیث از امام صادق(ع) جعل شده باشد، ایشان نگفته باشد، میگفتند خجالت نمیکشی؟ میگویی حدیث امام صادق جعل شده؟ عقل را ببینید! خب از این احادیث داریم باید کارشناس باشد. ما در «بحارالانوار» چقدر احادیث داریم که قطعاً جعلی هستند. در «اصول کافی» حدیث داریم که همین آقای مطهری نقل میکند که حدیث داریم طرف آمده خدمت امام صادق که دارند مسجدالنبی و قبر پیامبر(ص) را دارند تجدید بنا میکنند سقف آن را برداشتند شرعاً جایز است که ما از بالای یک ارتفاعی برویم نگاه کنیم و از آن بالا قبر پیامبر را زیارت کنیم؟ نقل میکنند که فرمودند نه. چون ممکن است پیامبر یا یکی از خانمهایشان خلوت کرده باشند مشغول معاشقه باشند این شرعاً گناه دارد! آدم عاقل این حرف را میزند؟! این روایت از امام صادق(ع) نقل میشود و در اصول کافی هم هست. ما از این روایات داریم. ما ابن ابیعوجاء را داریم که ملحد بود وقتی داشتند او را اعدام میکردند گفت من چند هزار حدیث برای شما جعل کردم! پس کارشناسی میخواهد. نمیتوانید توی بحارالانوار، اصول کافی، و... دست کنید و هر حدیثی دستتان آمد هر کسی هستید بردارید و هر طور دلتان میخواهد ترجمه کنید خطاب به هر جمعی هم بخوانید و هر نتیجهای هم بخواهید بگیرید! این تخصص علم است. باید سند را بدانید، مدلول را بدانید، آگاهیهای متفاوت دیگر، با قرآن با کل احادیث مشهور باشید، قدرت استنباط داشته باشید، اصول فقه بدانید، مگر همینطور روی هواست؟! اتفاقاً جریان اخباریگری، تحجری که در حوزهها هم ریشه داشته هنوز هم ما جریان اخباری داریم نواخباریها هستند اینها اتفاقاً یک اسلام منهای مجتهد را، اسلام منهای آخوند عالم را توصیه میکردند میخواستند اسلام را عوامانه و نقلی بکنند عقل را کلاً حذف کردند و قرآن را هم کنار گذاشتند و گفتند قرآن برای ما حجت نیست قرآن فقط برای معصوم است ما هیچی نمیفهمیم، اسلام منهای قرآن، منهای عقل، فقط سراغ حدیث برو، حدیث هم نه به سند آن کار داشته باش، نه به سایر روایات، منهای عقل سراغ هر حدیثی که میخواهی برو هرجا هم که دلت میخواهد معنایش کن. ما اصلاً احتیاج به مجتهد نداریم. اسلام منهای علمای دین و به اصطلاح امروز منهای روحانیت. ما یک اسلام منهای روحانیت از نوع روشنفکری داشتیم که میخواستند به اسم روشنفکری و نواندیشی اسلام را با کمونیزم و لیبرالیزم و مکاتب انحرافی تطبیق بدهند، آنها هم میگفتند آخوندها حرف نزنند ما خودمان بلدیم چون میخواستند تحریف کنند ولی عالم دین نمیگذارد تحریف کنی مچتان را میگیرد. میگوید بیسوادی و معنی آیه یا حدیث این نیست یک حدیث دیگر هم هست، این هم اینجا هست، این اخلاقش هست، این فقهش هست، این کلامش هست، این تفسیرش هست، این حدیثش هست نمیگذارد. خب مزاحم اینها بودند.
یکی هم جریان متحجّر هستند. دوستان گفتند بعضی از شاخه انجمن حجتیه هستند که این را میگفتند و میگویند. من صریح نمیدانم که هستند یا نیستند و نبودند، ولی بعید نیست چون اینها دنبال یک اسلام تجزیه شده میگشتند طبیعتاً با یک عالم متفکر دینی امثال همین مطهری، حتماً اینها تحمل نمیکردند چون اینها عالم هستند مچشان را میگیرند میگویند این چه اسلامی است که برداشتید ساختید.
این را هم بگویم چون بحث لباس را کردند، گفتم که به عنوان اولی شرعی که حکم واجب در قرآن و سنت داشته باشیم که یک لباس خاصی، یک لباس ویژهای برای علما و روحانیون است یک چنین چیزی نداریم، لباس پیامبر هم که میگویند پیامبر لباس مردم عرب و لباس عادی میپوشیدند اما تشبّه به پیامبر(ص) یک امر مستحبّ است گرچه این لباسی که الآن به عنوان لباس روحانیت است این لباس، عین لباس پیامبر نیست چون اینطور لبّاده و اینطور عمامه نمیپیچیدند اصلاً اینطوری نبوده، اینها کمکم رسم شد، لباس ویژه علما در این سبک، 200 سال است که لباس ویژه شده است. مردم ایران هم همینطوری لباس میپوشیدند همه قبّاده و لبّاده داشتند شال کمر میبستند، عبا داشتند، سرشان یا عرقچین و عمامه میبستند. همه مردم تا زمان قاجار هم همینطور بودند. شما در عکسها ببینید روحانی و غیر روحانی فرق خیلی کم دارند، زمان قبلتر کمتر میشده است. بنابراین اینها در سنت اسلامی نبوده، اما امروز عرف شده و یک عنوان شرعی ثانوی است این بسا که در یک مواردی واجب هم میشود، مستحب هم میشود، به عنوان ثانوی عرف میشود مثل یونیفرم یک گروه خاص که مردم میخواهند علما را بشناسند بدانند از چه کسی سؤال کنند و از چه کسی نکنند. لذا الآن نه به عنوان اولی شرعی، بلکه به عنوان ثانوی، بخاطر یک عرف خاص، این لباس صنف خاص شده است بنابراین الآن این لباس مقدس و محترم است. این لباس مقدس و محترم است. من هم از اول عقیده داشتم، شهید مطهری هم این را میگوید که ما برای لباس پوشیدن شرط بگذاریم نباید همه از اول بیسواد، باسواد، بیتقوا، باتقوا، همه از همان اول لباس بپوشند و جلو بروند! نه؛ بلکه یک حد نصابی بگذارند و بگویند این حداقلی از علم، از تقوا، از اخلاق باید داشته باشید که ما بگذاریم این لباس را که شده یونیفرم وارثان پیامبر و یک لباس مقدسی شده بپوشید. کسی که این لباس را میپوشد باید بپذیرد که یکسری تعهداتی دارد و دیگر هرطوری نمیتواند حرف بزند و هرطوری نباید زندگی کند و از هر جایی نباید بخورد، هر چیزی نباید بگوید، هر جایی حق ندارد سکوت بکند و هر چیزی که دلش بخواهد نمیتواند بگوید باید به سبک انبیاء زندگی کند البته در حد توان خودش. بنابراین، این لباس حتماً لباس مقدسی است به این عنوان ثانوی شرعی که عرض کردم. اما دوستان گفتند که بنده چرا لباس نمیپوشم؟ من همین الآن هم احساس کنم لازم است و تکلیف است حتماً میپوشم چنانکه زمان جنگ هم من در 7- 8تا عملیات حضور داشتم در 4تا عملیات مجروح شدم و در 3تا عملیات هم من شهید شدم. من در دو- سهتا از عملیاتها آنجا لازم است و بچههای رزمنده با خودشان نگویند این طلبهها میآیند مدام آیه جهاد و شهادت تا اهواز میخوانند و بعدش دیگر جلوتر نمیآیند! فقط برای ما آیه جهاد و شهادت میخوانند! ما با رفقایمان در بعضی از عملیاتها احساس تکلیف میکردیم عمامه میبستیم و جلوی همه بچهها حرکت میکردیم. این هم به شما بگویم طلبهها به لحاظ تعداد شهید بین همه اصناف اول هستند یعنی به تعداد جمعیت روحانیت، تعداد طلبهای که در جنگ شهید شده، در هیچ صنفی، نه دانشجو، نه کارگر، نه معلم، هیچ صنفی به اندازه طلبه شهید نشده است یعنی ما نزدیک به چهارهزار طلبه شهید داریم در حالی که تعداد کل طلاب ما مگر چقدر بودند؟ ضمن این که خیلی از رفقای طلبه ما شهید شدند و هیچ جا نگفتند ما طلبه هستیم، شهریه نمیگرفتند. بنده هم شهریه نمیگرفتم چون از طرف پدرم تأمین مالی بودم بعداً هم همینطور، من هیچ وقت شهریه نگرفتم بنای من هم روحانی شدن به عنوان یک شغل که بالاخره باید یک کارهای خاصی انجام بدهد نبوده، من آشنایی با معارف اسلامی و شیعه و اهل بیت(ع) بوده در واقع طلبگی بوده، من هنوز هم طلبه هستم افتخار هم میکنم انشاءالله تا آخر طلبه باشیم. همین الآن هم احساس وظیفه بکنم قطعاً با افتخار معمم میشوم ولی از اول چنین برنامهای نداشتم نه این که مخالفتی با لباس باشد ابداً. بعضیها با لباس بشرط لا هستند. بنده نه بشرط لا هستم نه به شرط شیء هستم من لابشرط هستم. از اول اینطوری بودم هرجا هم لازم بوده معمم شدم الآن هم اگر یک وقت لازم بشود و احساس کنم وظیفه شرعی است با افتخار حتماً معمم میشوم چون این لباس را به عنوان ثانوی یک افتخار بزرگ میدانم شرایطی دارد. اینطوری که مثلاً چیز دیگری باشد هرگز اینطوری نیست.
پس نظر ما راجع به انجمن حجتیه روشن شد. دو – سهتا مرحله داشت از یک مرحله به بعد حتماً اینها انحراف بوده است. ضمن این که سران آن با بدنه آن فرق میکنند بدنهاش هم مثل هم نبودند. بعضی از بدنه اینها بچه مذهبیهایی بودند که نمیدانستند و فکر میکردند قبل از انقلاب این بهترین راه خدمت به اسلام است ولی بعد از انقلاب که فرصتی پیش آمد به مبارزه سیاسی آمدند و بعضیهایشان جبهه هم رفتند شهید شدند و خدماتی کردند. بعضیهایشان هم آدمهای مفتخور و مادی بودند به اسم معنویت، آقا بیا، آقا بیا. ما تا قبل از آقا هیچ غلطی نمیکنیم و هرکسی هم هر کاری بکند او را میزنیم! به جای دشمنان اسلام دوستان اسلام را هدف میگیریم! این را یادتان باشد آقا هم که بیاید میگویند خب آقا خودشان آمدند و ما دیگر وظیفهای نداریم! اینها نه قبل از آقا وظیفه دارند نه وقتی آقا میآید وظیفه دارند. این خط، خطرناک است.
ببینید الگوی ما امام صادق(ع) است، اصلاً این حوزه، حوزه جعفری است مؤسس این حوزه امام صادق(ع) است. امام صادق(ع) طوری برخورد میکردند که رهبران درجه یک کفر و الحاد، نظریهپردازان درجه یک آنها ببینید راجع به امام صادق(ع) مجبور میشدند که چطوری اعتراف کنند. من فقط دو نمونه آن را عرض میکنم. یکی "ابوشاکر دیصانی" است که ملحد است. وقتی ابوشاکر دیسانی که از نظریهپردازان ملحد است، ماتریالیست است، وقتی میآید از امام صادق(ع) سؤال کند ببینید اول مجبور میشود که چه اعترافاتی بکند. میگوید: «انک لأحد النجوم الزواهر،» میگوید شما یکی از ستارگان درخشان هستید «و کان آباؤک بدورا بواهر،» پدرانتان را همه میشناسیم ماههای درخشان در آسمان علم و معرفت هستند «و امهاتک عقیلات عباهر،» مادرانتان هم شناخته شده هستند مادران شما هم دانشمند و دانا بودند. همه زنان اهل بیت(ع) دانا و اهل فکر و اهل علم بودند «و عنصرک من اکرم العناصر» شما مادرانتان اهل کمال بودند و خودتان هم از بهترین عنصرها و سرشتها ساخته شدید. یعنی یک اعتراض یک ایدئولوگ ملحد به امام صادق(ع) میگوید ما به شخصیت شماها و خانوادهتان و علمتان احترام میگذاریم نمیتوانیم احترام نگذاریم شما اینقدر روشن و دوست داشتنی هستید، مؤدب هستید، اخلاقی هستید. «ما الدلیل علی حدوث العالم» یعنی میخواهد درباره حدوث عالم سؤال کند که چرا عالم حادث است؟ این حرفها را میزند و میگوید هرجا صحبت از علما بشود تمام انگشتها به شما اشاره میکنند، موافق و مخالف شما را به عنوان عالم و متفکر و دانشمندترین افراد قبول دارند. حوزه امام صادق(ع) وقتی که ملحدین عالم بگویند اینها هم عالم هستند و هم پاک هستند. بعد آنجا از امام(ع) سؤال کردند که به چه دلیل شما میگویید عالم حادث است؟ دیدند امام(ع) یک تخم مرغی آنجا هست گفتند از روی همان تخممرغ. همین که یک وقت این تخممرغ یک وقت نیست و یک وقت جوجه میشود همین تغییرات و تبدّلها در همین عالم طبیعت است تو فقط به عالم طبیعت کار داری، همین تغییرات در همین عالم طبیعت است، متفکرانه و فیلسوفانه نگاه کن خواهی دید که این عالم حادث است همه چیز در حال تغییر است و هیچ خودش قائم بذات نیست. بعد جالب است این مناظره میشود و تمام میشود، ابوشاکر ملحد میگوید شما چون میدانستی ماها تا چیزی را چشممان نبیند با حواس چیزی را حس نکنیم قبول نداریم، شما ما را از همین راه دلایل حسی و تجربی قانع کردید یعنی ما را از راه محسوسات به معقولات رساندید نگفتی تو حسگرا هستی، پوزیتویسیتی، ماتریالیستی، با تو که اصلاً نمیشود چیزی را اثبات کرد، گفت از همان چیزهایی که قبول داری (ماده) شروع میکنم تا تو را برسانم به این که عالم حادث است و روی پای خودش نمیتواند بایستد. این اعتراف دشمن است. شما بروید ببینید مناظرات اهل بیت(ع) با ابن ابیعوجاء، با ابنطالوت، با ابن اعمی، با ابن مقفّه، در ایام حج اینها به مسجدالحرام میآمدند و در مردم هم تبلیغ میکردند تنها کسی که جواب اینها را میداد امام صادق(ع) بود و همه اینها تعریف میکردند. ابن ابیعوجاء که نظریهپرداز اهل مناظره در این قضایا بود در مسجدالحرام با امام صادق(ع) مناظره میکند بعد که این مناظره تمام میشود و میرود، نقل شده که این برمیگردد به رفقای خودش که او را به مناظره آوردند میگوید: «سألتکم أن تلتمسوا لی خمره فالقیتمونی علی جمره» ما از شما خواستیم که یک کار آسانی، یک بحث شیرینی درست کنید یک مناظره درست کنید حساب اینها را برسیم ما را توی آتش انداختید؟ یعنی امام صادق(ع) اینطور من را به جلزوولز انداخت! من به هوای یک مناظرهای که بیایم توی مسجد جلوی مسلمانها پز بدهم که رهبران شما حرفی برای گفتن ندارند شما من را در آتش انداختید؟!
شهید مطهری(ره) میگوید ما در مدرسه مروی داشتیم با بعضی از رفقای طلبه قدم میزدیم گفتم که هدایت خلق با ماست، هادی خلق بودن یعنی چی؟ ما فقط نهی میکنیم، منع میکنیم، نفی میکنیم، یعنی فقط ساکت نشستیم دیگران مدام تولید شبهه و فکر و مدل سبک زندگی و اختراع و اکتشاف میکنند ما مدام نشستیم میگوییم این حرام! این کافر! حرام! کافر! آیا حوزه اهل بیت(ع) اینطوری بودند؟ آنها مینشستند که دشمن مدام حمله کند و آنها مدام نفی کنند؟ یک چیز ایجابی ارائه میدادند. ما وقتی هادی و رهبر و عالم دین و رهبر جامعه هستیم و به وظیفهمان عمل کردیم که مثل یک راننده که پشت ماشین نشسته، میفهمد که کجا ترمز بزند، کجا گاز بدهد و کجا فرمان را کج کند، کجا تند برود و کجا بایستد، کجا دیوار بوده، اینجا دیوار هست، تو میتوانی بگویی چون زمان اهل بیت(ع) اینجا دیوار نبوده ما دیگر دیوار را نمیبینیم و میرویم! خب حالا دیوار هست یک فکری بردار دیوار را دور بزنید چه کارش باید بکنید. میگوید قبلاً در این مسیرها یک دستاندازهایی نبوده، دستاندازهای ویژهای بوده، ائمه طوری بحث میکردند که این رهبران کفر، جلویشان لُنگ میانداختند، نظریهپردازان درجه اولشان. طرف با شاگرد امام صادق(ع) دارد بحث میکند وسطهای بحث شاگرد امام صادق(ع) عصبانی میشود، او برمیگردد به طرف میگوید تو مطمئن هستی شاگرد جعفربنمحمد هستی؟ گفت بله. گفت ما با خودش بحث میکنیم از این حرفها خیلی تندتر هم میزنیم ایشان با آرامش جواب ما را میدهد تو عصبانی هستی و جیغ میزنی؟ تو مطئن هستی شاگرد جعفربنمحمد هستی؟ امام صادق(ع) با ادب و با آرامش جوابهای اینها را در بحثهای علمی میداد که خودشان از جمع بیرون میآمدند و میگفتند ما گفتیم ما را ببرید «علی خمره» ولی ما را در جمره انداختید؟! یکی از اینها از جلسه اهل بیت(ع) امام صادق(ع)، امام باقر(ع)، امام رضا(ع)، امام هادی(ع)، امام جواد(ع)، هیچ یک از دانشمندان از جلسات بحث با اینها بیرون نیامده الا این که سرشان پایین بوده، ضمن این که میگفتند اینها ادب و اخلاق دارند.
یکی از رهبران کفار رفته با امام رضا(ع) مناظره میکند بحث تمام شده، حضرت رضا(ع) چون نمیخواستند جلوی جمع آبروی او برود میگویند «خَلّونی و ایّاه» من را با ایشان تنها بگذارید، جلوی جمع آبرویش نرود. ولی همه فهمیدند که این در مناظره شکست خورد ولی حضرت نمیخواهند که جلوی جمع، تحقیر بشود. میگویند جلسه تمام است. «خلّونی و إیّاه» من را با ایشان تنها بگذارید. او خودش نقل کرده، بروید در «احتجاج» شیخ طبرسی هست ببنید، و در کتاب «توحید» شیخ صدوق اینها هست بروید ببینید. طرف میگوید هم از نظر علمی و هم اخلاقی، دیدم با یک آدمی روبرو هستم خودم را میخواهم روی پایش بیندازم پایش را ببوسم، روی دستش خم شوم و دستش را ببوسم، میگوید روی پای امام رضا(ع) افتادم ایشان من را در آغوش کشید و پیشانی من را بوسید در حالی که من آمده بودم ایشان را در مناظره شکست بدهم، از نظر علمی جواب من را داد و از نظر اخلاقی هم نگذاشت من بیآبرو بشوم. و این یکی از مسلمانها شد.
شهید مطهری(ره) میگوید معنی هادی این قوم بودن، هادی اجتماع بودن یعنی تو باید بفهمی که مدیر این جامعه هستی،این جامعه کجا باید به این سمت بپیچد و کجا مسیرش را عوض کند و به سمت همان مقصد اصلی برود کجا گاز بدهی و سرعت را زیاد کنی، کجا میدان مسابقه است کجا نیرو و سرعت باید اضافه بشود؟ کجا باید کم بشود؟ کجا باید سکوت کنی؟ کجا باید فریاد بزنی؟ - اینها عین تعابیر شهید مطهری است – میگوید بعد این رهبر جامعه میشود. ولی ما چه کار داریم میکنیم؟ امروز که دنیا در مسائل فرهنگی، علمی و رسانه همه چیز مسابقه است. ما چه کار میکنیم؟ میایستیم آنها بیایند جامعه را به یک سمت حرکت بدهند بعد میرویم جلوی آنها میایستیم میگوییم بایست بایست! ترمز، ترمز. مطهری میگوید که ما آشیخ ترمز شدیم! در حالی که ما یک وقتهایی باید آشیخ گاز و آشیخ فرمان باشیم، آشیخ موتور باشی! فقط آشیخ ترمز شدیم. میایستیم بقیه یک ابداعی، اختراعی، در یک مسائلی، یک مکتب جدید، یک ایسمی، معرفتشناسی، در اقتصاد غیر اسلامی، سیاست غیر اسلامی، حقوق بشر غیر اسلامی، آنها کارهایشان را میکنند حرفهایشان را میزنند جلو میآیند بعد ما به جای این که رانندگی بکنیم و جامعه را هدایت کنیم و ببریم، خب این جامعه دارد با همان رفع عطش میکند ما که جواب آن را ندادیم، بعد میایستیم میگوییم، حرام، نرو، نکن،نگو، نشنو، نبین، مدام نه نه! مطهری میگوید این رهبری جامعه نیست، رهبری و مدیریت یک جامعه، یک جاهایی نه است و یک جاهایی آری است. یک جاهایی جامعه حرکت نمیکند شما باید آن را هول بدهید و حرکت بدهید، جامعه ایستاده شما باید گازش را بگیرید. یعنی تو باید از افکار عمومی جامعهات جلوتر باشی. باید آنچه که آنها میدانند تو بدانی به علاوه چیزهای زیادی از دین و غیر از آن بدانی که آنها نمیدانند. شما نمیتوانید آدمهایی که در حد تو هستند یا از تو قویتر هستند هدایت کنی، تو باید از آنها قویتر باشی و دو برابر آنها کار کنی و مطالعه کنی، هم درس و بحثهای طلبگی، هم این ادبیات، فقه، اصول، تفسیر، کلام، فلسفه، همه اینها را باید دقیق خواند. یک وقتهایی وسوسه نشوید که ما میخواهیم برویم مطالعات پراکنده بکنیم این درسهای حوزه به درد نمیخورد! نخیر آقا. اگر درس حوزه را درست نخوانید درسهای پراکنده بخوانید فایدهای ندارد اما به درس حوزه هم اکتفا بکنید و مطالعات دیگر نداشته باشید آن هم کمفایده است باید هر دویش باشد، باید دو برابر بقیه، سه برابر بقیه باید کار کنید باید روزی 10- 12 ساعت حداقل کار کنید. مطالعه کن، بحث کن، فکر کن.
شهید مطهری(ره) میگوید پیامبر(ص) فرمود: «إنّ لِرَبِّکُم فی أیّامِ دَهرِکُم نَفَحاتٍ، فَتَعَرَّضُوا لَهُ لَعَلَّهُ أن یُصِیبَکُم نَفحَةٌ مِنها فلا تَشقَونَ بَعدَها أبدا» نسیمهای رحمت الهی، فرصتهای الهی گاهی میآید، گاهی هست و گاهی نیست، آن لحظهای که آمد این خبر نمیکند که چه زمانی میروم؟ لحظه را غنیمت بدانید و هوشیارانه از آن فرصت استفاده کنید. این میرود.
حالا تعبیر ایشان را بخوانم و عرض خود را ختم کنم. میگوید مادیون در کشور ما یا بعضی از گمراهان به اصطلاح مذهبی که افکار مادی دارند هوشیارانه دارند تمام پُستها و سنگرهای اجتماعی، علمی، فرهنگی و سیاسی را از ما میگیرند و ما را سنگر به سنگر دارند عقب میزنند. مراکز حساس را میگیرند ما نشستیم و دل خوش هستیم که فقط بگوییم این کار را نکن، آن حرف را نزن، این لباس را نپوش و فلانجا نرو. آدمی که سروکارش فقط با چندتا کتاب در یک محیط مخصوص است، فقط فقه و ادبیات نه چیز دیگری، در کنج مدرسهاش هست و نمیفهمد در جامعه چه خبراست؟ در فرهنگ، در رسانه، در افکار عمومی، در حوزههای مختلف سیاسی و اقتصادی چه دارد میگذرد این نمیتواند مصالح جامعه و آفات و آسیبهای جامعه را تشخیص بدهد و امام صادق(ع) فرمودند اگر ندانی در جامعهات چه اتفاقات و چه جریاناتی دارد اتفاق میافتد «العالِمُ بِزَمانِهِ لا تَهجُمُ عَلَیهِ اللَّوابِس» لابسه، یعنی حمله ناگهانی، اشتباهات و شبهات یک مرتبه سراغتان میآمد و نمیتوانی شبهه نظری و مشکلات عملی را حل کنید. میگوید باید حوادث را بشناسید، پیشبینی کنید، جامعه را بتوانید از آن خطرات عبور بدهید، هدایت بدون قدرت پیشبینی نمیشود. قدرت پیشبینی یعنی هم باید فقه و اصول و ادبیات و درس و بحثهای حوزه را خوب بخوانید، دقیق بخوانید، هم در کنارش مطالعات زیادی داشته باشید و هم با قشر جامعه، با بچههای مدرسه، دبیرستان، دانشگاه ارتباط داشته باشید و بتوانید بفهمید که چه خبرهایی دارد میگذرد و عقب نمانید. یعنی باید سه برابر و چهار برابر کار کنید. همین فقه و اصول ادبیات را باید خوب خواند اما به اینها اکتفا نباید کرد. میگوید هدایت و راهنمایی یعنی یک قافله دارد به سمت یک مقصدی حرکت میکند. حالا شما میخواهید رهبری کنید از شما میپرسند که مقصد کجاست؟ الآن این قافله سر یک دوراهی – سهراهی گیر کرده، او دارد دعوت میکند، این دارد دعوت میکند، آن مکتب سیاسی، این مکتب هنری، آن همه مکاتب عرفانی – معنوی قلابی داریم، اینها همه دارند دعوت میکنند ما از کدام راه برویم؟ میگوید تو عالم دین و طلبه، مگر میتوانی اینها را نشناسی و این جامعه را مدیریت کنی. تو باید بفهمی آن مکتب سیاسی، اقتصادی، عرفانی، چه دارند میگویند؟ اسلام در این باب چه میگوید؟ اینها یعنی یک عمر زحمت، راهنمایی فرع بر راهبلدی است باید بدانیم به چه سمت باید رفت تا بگوییم به چه سمت بروید و چگونه بروید. دقیقاً مثال همان رانندگی اتوبوس است. میگوید مصلحت جامعهشناسی یعنی این، وگرنه شما نمیتوانید مصالح جامعه را تشخیص بدهید و به مسیر درست هدایت کنید یک جاهایی باید ترمز زد، یک جاهایی باید گاز داد، شرایط عوض میشود، این همه مسلکهای مختلف آمده، و اینها رسانه دارند، با مردم ارتباط دارند. جالب است آن زمان که رسانه نبوده، آقای مطهری میگوید این همه رسانههای جدید آمدند مگر فضا مثل قبل است، دیگر فضا باز شد! محافظهکاری نکنید و زحمت بکشید. نبود که الآن را ببیند! باز 20- 30 سال دیگر بعضیها میگویند رسانهها آمدند! عین این عباراتی که ما میگوییم همان موقع هم هست. ایشان میگوید شرایط عوض شد، رسانههای جدید آمد مگر میشود کنترل کرد! حرف تو را که میشنوند ده تا حرف رقیب شما را هم میشنوند.
یکی دیگر این که میگوید یکی از آفات حوزه این است که نیروهای مغزیاش شریفترین و عزیزترین سرمایههای انسانی در حوزه هستند چون غالباً با اخلاص میآیند، قربتً الی الله میآیند، با هدف آخرت میآیند نه هدف شهرت و پول و دنیا،استعدادهای جوان، ولی صرف مسائل کم فایده میکنند بخصوص در بحثهای بالاتر که طرف میتواند فقاهت کند، اجتهاد کند، میگوید چرا بین هزاران مشکل نظری و عملی که الآن مورد نیاز جامعه است و فوریت دارد بسیاری از مغزها و استعدادهای ما در حوزه، صرف یکسری مسائل تکراری میشود که اگر اینها حل شدنی بود تا حالا هزار بار حل شده بود! اگر هم حل شدنی نیست تا آخر هم حل نمیشود چیزی که بزرگترین فقها و اصولیین و فیلسوفان ما آمدند و هنوز این بحث ادامه دارد یک وقت برای جامعه ضرورت دارد به درد دین و دنیای مردم میخورد خوب بگو. ولی یک چیزهایی هست که نه به درد دین، نه به درد دنیا میخورد ولی برای هنرنمایی و اظهار فضل و اظهار لهیه که ما فضلا هستیم برای اینها فقط خوب است! میگوید این بیتقوایی است که در این شرایط که جامعه شیعه و اسلامی که این همه مشکل عملی و نظری دارد و مکاتب دیگر سوار ما دارند میشوند بعد سراغ یک مسائلی برود که... دو- سهتا شبهه ابنِ کی پیدا کردیم مدام همانها را میگوییم! خب اینها را فهمیدیم حل شد رفت! الآن شبهاتی که مطرح است اینها نیست، الآن صدتا شبهه دیگر در مسائل مختلف فقهی، اخلاق، کلام، فلسفه، تفسیر، حدیث، هزارها مسئله مهمتر از آن دو- سهتا شبهه قدیمی، فوریتر از آنها، حیاتیتر از آنهاست و تا قیامت انگار مشکلات همان چندتاست مدام چیزهای حل شده را دوباره حل میکنند.
از نسل جوان نه متنفر باشید نه بترسید. میگوید یکی از آفات بعضی از حوزویها این است با نسل جوان ارتباط ندارند، از بیرون میبینند که این نسل کثیف و فاسد شده، این دیگر درست نمیشود! وقتی میگویی نسل جوان، منظورمان سن نیست چون بعضیها سنشان جوان است و قلبشان پیر است و بعضیها هم سنشان پیر است ولی قلبشان جوان است. وقتی میگوییم نسل جوان، مراد این است که یک قشری در جامعه ما بوجود آمده که آن زمان چندصد هزار بودند الآن چند میلیون نفر هستند. قشر تحصیلکردهای که با غرب و با شرق آشنا شده، یک طرز تفکری پیدا کرده، عناد با مذهب هم ندارد و نمیخواهد هم داشته باشد اما بطور طبیعی در کارآمدی مذهب و روحانیت ما شک کرده است! شک میکند! و میگوید این همه سؤالات و مشکلات زندگی را اینها میفهمند؟ جواب آن را دارند؟ اینها حرفی برای گفتن دارند؟ میگوید این تیپ را در جامعه جدی نگرفتیم. تازه آن موقع چند صدهزار مهندس و دکتر بیشتر نداشتیم الآن توی خیابان بگوییم دکتر دهها نفر برمیگردند نگاهت میکنند! الآن ده برابر شده است. مطهری میگوید این هم فرصت است هم تهدید است. میگوید متأسفانه یکی از آفات ما این است که فکر کردیم در حوزه بسیاری از ما فکر میکنیم این فقط تهدید است، میگوید ما هنوز این نسل و این مسئله را جدی نگرفتیم. از نظر ما اینها همه یک مشت هویپرست و شهوتپرست هستند! فکر میکنیم اگر به اینها دهنکجی کنیم و چهارتا متلک به اینها بگوییم و یک چیزی بگوییم که حضّار و مستمعین به این تیپها بخندند، فکر کردیم مسئله حل شد و کار درست شد! یا داد بزنیم و تکفیر کنیم اینطوری حل شد! میگوید این اشتباه است داریم برای خودمان لالایی میخوانیم. داریم خودمان را خواب میکنیم. یکی باید ما را بیدار کند ما باید خودمان را بیدار کنیم. با این حرفها خوابمان را ادامه میدهیم.
مشخصاً پیشنهاد شهید مطهری(ره) این است میگوید این نسل را درست نمیشناسیم. اینها مزایا و عیبهایی دارند تهدید هست فرصت هست، اولین یک ادراکات و احساساتی در این نسل تحصیلکرده هست که قبلاً نبود. این چیز بدی نیست چیز خوبی است باید به آنها حق داد. یک سؤالاتی اینها میکنند که قبلاً مردم نمیکردند اما اینها این سؤالات را میپرسند. این یک فرصت است، اتفاقاً تهدید نیست، چاره این، این است که ادراکات اینها، حساسیتشان و احساساتشان، سؤالاتشان، آرمانگراییشان را حتی انتقاداتی که میکنند اینها را محترم و مهم بدانیم و برای آنها فکر کنیم و پاسخ بدهیم. قبلاً یکسری از این احساسات و آرمانهای متعالی نبود، بین مردم مرسوم نبود، هرچه به مردم و مخاطب میگفتیم حتی اگر تناقض بود قبول میکرد اما حالا میفهمد که دارید تناقض میگویید قبول نمیکند بعد شما کارتان نمیگیرد میگویید این بیدین است! نه آقا، تو غلط گفتی. تو تناقض گفتی. این بیدین نیست. باید به این هوشمندی و این آرمانهای این نسل احترام گذاشت، اسلام به این احترام گذاشته است.
کسی آمد پیش پیامبر(ص) به ایشان گفت آقا من کافر شدم. پیامبر(ص) میخندند میگویند حتماً گفتی این دنیا را چه کسی خلق کرد؟ گفتی خدا. بعد خودت گفتی پس خدا را چه کسی خلق کرد؟ بعد کافر شدی! گفت بله آقا همینطور است. پیامبر(ص) فرمود: «ذلک محض الایمان» این عین ایمان است. من از شما چنین ایمانی را میخواهم سؤال کن. اینها جواب دارد. اما اگر بخواهیم به این وضعیت بیاعتنا بمانیم محال است که بتوانیم جلوی انحرافهای فکری و اخلاقی و نسل آینده را بگیریم بعد ما کلاً حذف میشویم، اسلام حذف میشود. میگوید با این روش فعلی ما، روش دهنکجی، مذمّت، فقط انتقاد، و دائم این که اینجا حرام است، این را نگو، این را نکن، این را نخور، این را نپوش، همهاش فعل نهی و نفی است میگوید رهبری این رهبری یک جامعه نیست، هدایت و رهبری یک جامعه نفی و اثبات و پیشنهاد است و مسائل را درست شناختن و دقیق پاسخ دادن است، دهنکجی نکنید. نگویید سینما اینطور است، تئاتر آنطور است، مهمانخانههای شمران و تهران آنطوری است، رقص اینطور است، استخر آن طور است، دائماً وای وای و آخ آخ میکنیم. این درست نیست. باید فکر اساسی برای اینها بکنیم و به این سؤالات جواب بدهیم. همان کاری که خودش کرد. فکر اساسی این است که ما اول درد این نسل را بشناسیم. ببینیم مشکلشان چیست؟ مگر اینها میخواهند بیدین باشند؟ درد عقلی، درد فکری، دردی که نشانه بیداری است، آدم بیدار احساس درد میکند، اینها بیدار هستند خواب نیستند. آن جامعهای که سؤال نمیکند، احساس درد نمیکند، شک نمیکند، اتفاقاً از آن جامعه بترسید چون او خواب است! به سوی خدا حرکت نمیکند. جامعهای که بیدار میشود، سؤال میکند، شبههای میگوید، این زنده و بیدار است، این را میشود پاسخ درست بدهید و این جامعه را میشود به سمت خدا حرکت داد. میگوید من عقیده ندارم که نسل گذشته ما از نسل فعلی ما متدینتر بودند. الآن در ذهن خیلیها هست که هرچه جلوتر میآییم مردم بیدینتر میشوند. واقعاً اینطوری نیست. شهید مطهری میگوید من اصلاً این را قبول ندارم که این نسل از قبل بیدینتر هستند. نسل قبل ما اصلاً این سؤالات در ذهنشان نبود، اصلاً شک نمیکرد، سؤال نمیکرد، اصلاً برایش مسئله مهم نبود، زندگیاش را میکرد و کنارش یک نماز و مسجدی هم میآمد. اینها سؤال میکنند چون میخواهند با دین زندگی کنند. اتفاقاً الآن دین دارد جدی میشود قبلاً جدی نبود. مطهری میگوید من اصلاً عقیده ندارم که مردم قبلاً زمان قاجار متدینتر و باتقواتر از زمان حالا بودند، بله آب ندیدهتر بودند، آب ندیدی شناگر ماهر نیستی، ولی آب ببینی ممکن است شناگر ماهری بشوی. امکانات بیشتر شده است، مردم بدتر نشدهاند. سؤالات طبیعی است، شک خوب است، قبلاً درها به روی مردم بسته بود پنجرهها هم بسته بود، یعنی نه خیلی میتوانستند بروند و بیایند نه میدیدند. الآن هم درها باز است و هم پنجرهها باز است. – تازه شهید مطهری الآن را ندیده است – میگوید خب میروند علوم مختلف را در جاهای مختلف میبینند، پیشرفت میبیند، نظم میبیند، حتی یک جامعه غیر مسلمان میرود میبیند مردم آنجا کمتر از مردم ما دروغ میگویند. کمتر از مردم ما گرانفروشی میکنند، بعضی جاها کمتر غیبت میکنند و... خب برای این سؤال پیش میآید. قدرتهای اقتصادی، سیاسی، علمی، نظامی را در دنیا میبیند، برابری میبیند، رأی ملتها را میبیند، قیامها و انقلابها را میبیند، خب احساسات عالی دارد، حق هم دارد، سؤال میکند این مشکل از مکتب است؟ یا از شماست؟ یا از ملت است؟ چطوری میگویید بهترین دین است؟ خب این سؤال را باید جواب بدهید و باید بگویید مشکل کجاست؟ و باید بگویید که مشکلات آنها چیست؟ مطهری میگوید نسل قدیم اصلاً این چیزها را نمیفهمید نه این که مذهبیتر بود، اصلاً این چیزها را مردم نمیفهمیدند سؤال نمیکردند درک نمیکردند اما اینها دارند فکر میکنند، سؤال میکنند، سؤال و شک علامت فکر است. فکر به نفع ماست به ضرر ما نیست به شرطی که ما به وظیفهمان درست عمل کنیم. و الا این فرصت تهدید میشود. میگوید و الا چطوری است که ژاپنی بتپرست همزمان با ما شروع کرده، بعد او خودکفا شد ما نشدیم وابستهتر شدیم، خب باید این سؤال را جواب بدهیم که عیب چی بوده؟ کجا بوده؟ برای چه بود؟ ما و لیلی همسفر بودیم اندر راه عشق او به مطلبها رسید و ما هنوز آوارهایم!
خب اگر این سؤال را از من کرد علامت این است که او بیدین است؟! دارد سؤال درستی از ما میکند. نسل قدیم بار تسلط خارجیها را بر روی دوش خودش احساس نمیکرد اصلاً نمیفهمید تحت استعمار است، نمیفهمید که انگلیسها دارند بر ما اربابی میکنند ولی این نسل احساس میکند، انقلابی شده، سیاسی شده، مگر این گناه است؟ اینها گناه نیست، اینها تهدید نیست، این یک فرصت و یک پیام الهی است. این احساسی که این بچههای جوان دارند سؤال میکنند این یک پیام الهی است، این مثبت است، این لطف خداست. اگر این احساس نبود ما چه زمانی میفهمیدیم که اشکال کجاست و به عذاب و بدبختی محکوم بودیم. حالا که این احساس و این سؤالات پیدا شده، این علامت این است که خداوند تبارک و تعالی میخواهد ما را نجات بدهد چون خروج از بدبختی با سؤال و بحث شروع میشود. به شرطی که ما به وظیفهمان درست عمل کنیم. این را قبول کنیم سطح فکر مردم پایینتر بود لذا شک نمیکردند سؤال نمیکردند نه این که متدینتر بودند! اصلاً ذهنشان خالی بود، چیز دیگری به ذهنشان نمیآمد که سؤال کنند. این معنیاش این نیست که قبلاً مردم متدینتر بودند حالا بیدینتر شدند. سؤالاتی برای اینها دارد طرح میشود که قبلاً مطرح نبود. شک میکند و باید به این شک احترام بگذاری و به سؤال او جواب بدهی. نمیتوانی به سؤال جواب ندهی. عوامفریبی و عوامزدگی خطرناک است.
مرحوم آیتالله صدر از آیات ثلاث، شهید مطهری میگوید من از ایشان شنیدم که تاج نیشابوری منبری خیلی خوشآوازی در تهران بود یک روز صدر اعظم زمان قاجار به او گفت این همه مردم پای منبر تو جمع میشوند چهارتا حرف حساب بزن، این همه آیه، حدیث، مطالب علمی، چی مدام مینشینی روی منبر همینطور حرفهای تکراری بیربط، با ربط، همینطور میگویی. حالا قشنگ حرف میزنی مردم هم پای منبرت به قصد ثواب مینشینند چرت و پرت هم میگویی. خب بنشین مطالعه کن، این همه آیه و حدیث، مسائل اسلامی، به مردم مطلب بگو. میگوید تاج گفت که این مردم که حسابی نیستند فرق حرف حساب و ناحساب را نمیفهمند من برای چه بروم برای اینها مطالعه کنم. صدر اعظم میگوید نخیر میفهمند تو برو کار کن. میگوید خب حالا به تو ثابت میکنم که نمیفهمند. گفت فردا میخواهم توی مجلس روضه ورود اهل بیت به کوفه را بگویم. حالا ببین میفهمند یا نمیفهمند. گفت مردم منظره اطفال اباعبدالله را در کوفه را میخواهم برای شما بیان کنم. اهل بیت وارد کوفه شدند هوا اینقدر گرم بود که آفتاب سوزان آتش میبارید، تشنه بودند، و میسوختند، هوا سوار شترهای برهنه، زمین هم یخ زده بود، این شترها مدام پاهایشان میلغزید و این بچههای تشنه از بالای شتر مدام زمین میخوردند و میگفتند واعطشا! میگوید تاج اینها را بالای منتر گفت مردم هم توی سرشان میزدند و میگفتند واعطشا یا اباعبدالله! خب جلسه تمام شد تاج پایین آمد، گفت تو به من میگویی برای اینها بروم مطالعه کنم حرف بزنم؟ این اصلاً گوش نمیدهد من چه میگویم؟ که زمین یخبندان است! واعطشا هم میگویند! شترها هم روی یخ پاهایشان لیز میخورد! من چرا باید بروم برای اینها وقت بگذارم؟ اینها فکری ندارند که من بروم برای اینها وقت بگذارم.
مطهری میگوید ببینید ذهن و ذائقه مردم را ما با این طرز بحث کردن پایین آوردیم، اینها هم حساس نبودند. حالا قبلاً میتوانستید بگویید شترها روی یخ لیز میخوردند ولی الآن مگر شما میتوانید اینها را برای کسی بگویید؟! توی جلسه هم میخندند میگویند چه میگویی خوابی یا بیداری؟! اول میشد تناقض هم گفت نمیفهیدند. مثلاً میشد بگویی خداوند ابا دارد که امور را جز از طریق اسباب جاری کند «الیُجری الامور الا من اسبابها» اجرا کند به جریان بیندازد امور را، یا این که «یَجری الامور الا عن اسبابها» یا این که امور به جریان بیفتند از اسباب. معنی این چیست؟ نظام علّی در عالم. بعد کنارش باز میگفت خداوند وقتی اراده میکند یک کاری را انجام بدهد چشمها را میبندد و علتها چیز میشوند و یک کار خلاف انجام میشود. خب اینها در ظاهر که با هم تناقض دارد، البته توضیح دارد، آن راجع به یک مقام و این هم راجع به یک چیز است، هر دویش درست است ولی در ظاهر تناقض داشت، ولی هیچ کس در جلسات از منبری نمیپرسید که این دوتا حدیثی که خواندید با هم قابل جمع نیست. آن یکی دارد از قانون علیّت میگوید و این یکی دارد از تعطیل قانون علیّت میگوید. هیچ کس سؤال نمیکرد. ولی الآن سؤال میکنند. این به نظرتان به این مفهوم است که این نسل فاسد و بیدین شده است؟ من میگویم این یک نوری است که در تاریکی دارد میدرخشد. این باعث میشود که مثل تاج دیگر منبر نروی. مثل خود مطهری منبر بروی. میگوید من متأسفم که حوزه علمیه شأن مبلّغ را، تبلیغ را، منبر را پایین میدانند. میگوید از نظر من مقام تبلیغ و منبر رفتن از مرجعیت کمتر نیست. چون مرجع واقعی افکار عمومی مردم اینها هستند که برای مردم منبر میروند، اینها که برای مردم راجع به اسلام و مسلمین سخنرانی میکنند. این مقامی در همان حد است. البته شرایط مرجع با اینها فرقهایی میکند اما در جامعه ما سرمایه مبلّغ شدن چه شده است؟ مبلّغ بودن و منبر رفتن، سخنرانی اسلامی کردن از کجا شروع میشود؟ این هم از آفات بخشی از حوزه بود. میگوید اگر کسی آوازخوانی خوبی داشت و چهارتا شعر میتوانست بخواند اول مداح میشد، بعد پای منبر ایستاده و میخواند. بعد از یک مدت مداحی و مرثیه میآید یک شالی دور سرش میپیچد و روی پله پایین اول منبر مینشیند مردم چشمشان آشنا هست میگویند دین و مذهب و امام حسین و اهل بیت. یک مدتی این حرفها را میگوید بعد کتاب جوهری، جامعالتفسیر یک قصه و حکایتی یک چیزی را میآید نقل میکند، بعضی چیزها را هم که همینطوری نقل میکند از او میپرسند که مدرک آن کدام است؟ میگوید از لسان الواعظین! مردم فکر میکنند این یک کتابی است به نام لسان الواعظین! در حالی که یعنی از یک منبری دیگری شنیدم، همینطوری، تمام شد! از لسان الواعظین دارم نقل میکنم. مردم خیال میکنند این لسان الواعظین یک کتاب تخصصی است و فنی دارد! چندتا از این یاد میگیرد، چندتا از او، راست، دروغ، عمق مسئله را بفهم، نفهم، ترجمه درست، غلط، کمکم جهارتا پله بالا میآید، مدام پله پله از منبر بالا میآید، بعد این شالش را یک مقدار بزرگتر میکند و ریشش را بلندتر میکند و تسبیح هم دستش میگیرد، بعد یک کم اداها را هم از ما یاد میگیرد و در جمع و منبر ادا هم درمیآورد، یک مرتبه این میشود مبلّغ اسلام بین مردم. بعد یک چرندی هم میگوید بنده هم جرأت نمیکنم – شهید مطهری میگوید – من هم جرأت نمیکنم بگویم این حرف شما چرند است این اصلاً ربطی به قرآن و سنت ندارد این از خودش دارد این حرفها را میزند، من هم دیگر جرأت نمیکنم. به من میگویند تو خلاف اسلام هستی. این خیانت به اسلام است که یک طلبه بیسوادی که قرآن و نهجالبلاغه را درست بلد نیست بخواند، آیه و حدیث را درست بلد نیست معنا کند ولی عمامهاش را بدون اجازه کسی مدام ضخیمتر میکند! کسی هم نیست به او بگوید تو کی هستی؟ امام(ره) در نجف گفت وای بر ما اگر قبل از این که تقوا پیدا کنیم و دانش اسلامی پیدا کنیم محاسنمان سفید و عمامهمان بزرگ بشود. وای بر ما در این عصری که این همه اسلام دشمن دارد و این همه مخالف دارد و روزی نیست که در روزنامهای علیه اسلام چیزی نگویند یا در رادیویی چیزی نگویند و علیه احکام شرع چیزی نگویند، کسی نیست جواب اینها را بدهد. ولی منبرها و مسجدهای ما همچنان مشتریهای خودشان را دارند.
ای طلبه و ای فاضل در حوزه شیعه، این عصری است که باید بلد باشی حرف خودت را خوب بزنی، استدلال بکنی. قبلاً مبلّغ شدن و آخوند شدن هزینه سنگینی نداشت، شاید خیلی زحمت نداشت، چندتا کتاب میخواندی، عمامه میبستی، تبلیغ میکردی. اما زمان ما شرایط روحانی شدن و عالم شدن و مبلّغ شدن و سخنگوی دین شدن صد برابر شده است، هزینه آن صد برابر شده است. حالا با این حساب باید بگوییم که الآن هزار برابر شده است. در جامعه ما شأن پیشنماز از شأن سخنران دینی بیشتر است. پیشنمازی که هنری نیست، ایستادن و دیگران به آن اقتدا کردن چه هنری است؟ چون من هر دو کار را کردهام میگویم – گوش کنید – میگوید من در محراب پیشنمازی کردهام، در منبر هم تبلیغ کردهام، منبری تبلیغ هستم، همیشه دیدهام وقتی در محراب نماز میخوانم و حرفی از دین نمیزنم پیش مردم خیلی محترمتر هستم! وقتی منبر میروم و با مردم از دین میگویم آنقدر احترام ندارم! خدا میداند این حقیقت است. میگوید در یک ماه رمضان من در مسجدی منبر میرفتم یک مدتی پیشنمازی کردم. وقتی پیشنماز بودم پیش مردم محترم و بزرگ بودم وقتی حرف میزدم تشخیص میدادم مردم بیهنری را بر هنر ترجیح میدهند! بیسوادی را بر سواد ترجیح میدهند. چرا باید اینطور باشد؟ ما خودمان این مقام عظیم و منیع سخنگویی اسلام و تبلیغ اسلام را پایین آوردیم، در حالی که پیامبر اکرم(ص) خودش مبلّغ بود، واعظ بود، منبری بود، بیشتر نهجالبلاغه منبرهای علیبنابیطالب است، منبرهای ایشان است که ضبط شده و امروز در نهجالبلاغه جمع شده است. امروز کاری شده است که تبلیغ اسلام در حوزه هم یک امر حقیر و کوچکی شده است. اینها بخشی از آفات حوزه از زبان شهید مطهری است. من نمیدانم جزو درسهایتان آثار شهید مطهری هست یا نه؟ من الآن فتوا میدهم واجب شرعی است تمام آثار شهید مطهری را در عرض این چند سال طلبگی بخوانید. رهبری میگفتند اگر طلبهای یک دور آثار مطهری را کامل بخواند من او را اسلامشناس میدانم. و همینطور آثار متفکرانی که امروز دارند کار میکنند. آقای مصباح، 40- 50تا کتاب دارد اینها را بخوانید. آقای جوادی آملی، مرحوم علامه جعفری، و دیگران و دیگران.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی