شبکه یک - 29 فروردین 1402

چنین گفت خداوند(۱۳)(آیا آفرینش انسان حکیمانه بود؟)

سلسله جلسات تفسیر قرآن در نهاد رهبری در مشهد-۱۳۹۹

بسم‌الله الرحمن الرحیم

هنوز داریم به نکات تازه‌ای در این آیات در حوزه انسان‌شناسی پی می‌بریم. یک اقیانوس بیکرانی از مطالب جدید در خصوص همین آیات و هر آیه‌ای از آیات قرآن را باز می‌کنیم اجمالاً بحث از این آیه یکی دیگر از درس‌های مهم آن به ما انسان‌ها این است که بدانیم انسان چگونه انسان می‌شود؟ انسان چگونه انسان‌تر می‌شود وقتی که خلیفه‌الله و خلیفه‌تر شود و این انسان شدن به معنای حقیقی تکامل، جز با هرچه نزدیک‌تر شدن به خداوند به لحاظ فلسفی معنا ندارد و قابل توضیح نیست معنی نزدیک شدن و دور شدن هم طبیعی است که نه زمانی است و نه مکانی است تقرّب و نزدیکی یعنی تقویت رابطه وجودی و هم آگاهی‌های علم حضوری و شهودی و هم تخلّق به اخلاق و اتصاف به صفات الهی، تجلّی هرچه بیشتر صفات خدا و افعال خدا به این معناست. پس کمال حقیقی و نهایی و قرب به خدا راه انسان شدن است خلیفه شدن، و این در گرو عبد شدن است یعنی هرچه عبدتر و عابدتر می‌شویم هرچه بیشتر پی می‌بریم و باور کنیم و اعتراف کنیم که هیچ استقلالی در هیچ شأنی از شئونات خداوند نداریم و هرچه خدا را بهتر ببینیم و خود را و ماسوای خدا را نبینیم و کمتر ببینیم یا در ذیل آن ببینیم ما انسان‌تر می‌شویم و قوی‌تر و عالم‌تر و زنده‌تر می‌شویم، شادتر و آرام‌تر و خلیفه‌تر می‌شویم، آگاه‌تر، آزادتر و انسان‌تر می‌شویم در این چند دهه‌ای که در عالم طبیعت هستیم و بر روی زمین زندگی می‌کنیم هرچه که ما را از احساس استقلال نسبت به خداوند دورتر کند وابستگی خودمان را به خداوند بیشتر بدانیم و باور کنیم هرچه که باعث بشود خودبینی و خدانبینی،‌ خودپرستی و خدا نپرستی، خودارضایی و پشت کردن به رضایت خداوند هم در حوزه اراده و عمل ما، و همین‌طور هرچه که جهل به خداو شرک به خدا در حوزه نظر و آگاهی و باور از ما دور کند به همان اندازه ما در جهت تکامل و کمال الهی انسان‌تر و کامل‌تر می‌شویم یعنی به خداوند نزدیک‌تر می‌شویم و بیشتر نماینده خدا می‌شویم. خلیفه‌الله‌تر می‌شویم. صفات خدا و قدرت خدا، علم خدا و جمال خدا، عدل خدا و قدرت خدا بیشتر در ما و از طریق ما در این عالم ظهور و بروز و تجلی می‌کند. چرا؟ چون رابطه وجودی ما با خدا دانسته می‌شود و تقویت می شود. اما هرچه که باعث بشود ما رابطه وجودی خودمان با خدا را درست نفهمیم یا اصلاً نفهمیم علم حضوری نه علم حصولی و ذهنی، علم حضوری و شهودی به خدا در ما ضعیف‌تر بشود و توجه به خدا کمتر و به غیر خدا بیشتر بشود بخصوص به خودمان، و برای عوامل دیگر، برای خیلی کس‌ها و چیزها و برای خودمان استقلال بیشتری قائل بشویم ما به همان اندازه از خدا و از انسانیت از کمال خودمان دور می‌شویم لذا روح ما ضعیف‌تر می‌شود علم ما و قدرت ما جمال ما مدام کمتر و کمرنگ‌تر می‌شود چرا چون از جمال خدا از صفات او از جلال و شکوه خدا ما مدام دورتر می‌شویم رابطه وجودی و رابطه شهودی ما با او ضعیف‌تر می‌شود توجه ما به او و تسلیم ما در برابر او و حرکت ما به سوی او ضعیف‌تر و کمتر و کمتر می‌شود لذا سهم ما از کمال و جمال کمتر می‌شود. سهم ما از قدرت حقیقی و علم حقیقی کمتر می‌شود و حتی سهم ما از لذت از شادی حقیقی و بهجت کمتر می‌شود. ما بیشتر در غم و ترس فرو می‌رویم. زندگی‌مان مدام غمناک‌تر و توأم با انواع ترس‌ها می‌شود. هستی برایمان تاریک‌تر می‌شود چون از نور فاصله گرفتیم و توی ظلمات می‌رویم. خودظلمت است خدانور است چون ما هیچ کس هستیم و او همه چیز و همه کس است هرچه ما برای اشخاص و اشیاء و یا برای خودمان یا دیگران بیشتر استقلال قائل شویم و فکر کنیم که منشأ قدرت و علم و جمال ماها هستیم این اشخاص هستند این اشیاء‌ است آن مقام و آن ثروت و آن قدرت است ما مدام گرفتارتر می‌شویم. ترس و غم، خوف و حزن و جهل در زندگی ما مسلط‌تر می‌شود زندگی تاریک‌تر و سخت‌تر می‌شود. اما معیشت ضنکی که قرآن می‌فرماید یک زندگی‌ای که نفس‌تان بند می‌آید و هم علم ما ضعیف‌تر و جهل ما بیشتر می‌شود نادان‌تر می‌شویم و هم اراده انسان و شکوه ما آزادی ما بیشتر تحقیر و تضعیف می‌شود چرا؟ چون وقتی برای غیر خدا استقلال قائل شدیم و برای خودم، برای اشیاء، پول، قدرت، زور، شهرت، استقلال قائل شدم این معنی‌اش این است که ما نادان‌تر شدم چون آگاهی من نسبت به حقیقت عالم که تماماً مال او و تابع او و وابسته به او و عین وابستگی به اوست کمتر می‌شود بنابراین این آگاهی من عین جهل و نادانی می‌شود و اراده من هم بی‌ارادگی می‌شود. ضعف اراده و وابستگی می‌شود. هر مقدار که خدا کمتر دیده و دانسته شود و مشاهده بشود هرچه که به هر مقدار به هر نوع استقلال از خداوند برای هر موجودی قائل بشویم یعنی به همان اندازه ما جاهل شدیم و از نور دور شدیم. به همان اندازه ما گرفتار حجاب شدیم و همین منشأ ضعف ما و ترس و غم ما در این عالم است منشأ رنج‌ها و زجرهای ما در این عالم و عوالم بعد است. حتی برای انبیاء، برای ائمه و اهل بیت(ع) برای فرشتگان هم نباید هیچ نوع استقلالی بشویم وگرنه آن نوع زیارت و توسل هم مشرکانه می‌شود. اما اگر زیارت و توسل و شفاعت استشفاء بدون استقلال از خدا تعریف بشود بلکه به اذن و اراده او تعریف شود آن وقت توحید می‌شود و الا اگر مستقلاً فکر کنیم حتی انبیاء, پیامبر و اهل بیت(ع) یا کسی چیزی مستقلاً برای ما یک کمالی ایجاد می‌کند و مشکلات ما را حل می‌کند به او تکیه کنیم این در واقع ما به لحاظ علمی و معرفتی و هم به لحاظ عملی و اراده به همان اندازه ناقص می‌شویم و سقوط می‌کنیم و از کمال علمی و عملی دور می‌شویم. این آن چیزی است که انبیاء خواستند به ما بیاموزند و قرآن خواسته به ما منتقل بکند. توضیح دادند آن چیزی که حقیقتاً برای شما کمال است و شما برای آن درست شدید و آمدید هر چه نزدیک‌تر شدن به خداوند است از طریق اولاً ایمان درست به او, یعنی او را باور کنیم و تا او را نشناسیم و آگاهی و علم پیدا نکنیم نمی‌توانیم آن را باور کنیم علم و ایمان است. دوم هم بحث اراده و عمل است یعنی اراده معطوف به او. آن وقت این اراده معطوف به خدا همان است که از آن به عبودیت تعبیر می‌کنیم. یعنی بندگی. یک بخشی از آن همین عبادت است. قرآن می‌گوید شما این‌جا آمدید هرچه عبدتر و عابدتر بشوید و آگاهی‌تان به آن هدف مطلق هستی هم آگاهی و باورتان و هم اراده و جهت‌گیری‌تان رو به او باشد این هدف خلقت ما می‌شود این کمال می‌شود ما برای کامل شدن آفریده شدیم نه برای وقت گذراندن و ناقص ماندن. ما برای کامل شدن آمدیم. کامل شدن یعنی هرچه نزدیک‌تر شدن به آن کس که کمال مطلق و کمال نهایی است یعنی هرچه نزدیک‌تر شدن به خداوند. نزدیک شدن به او و کامل‌تر شدن انسان‌تر شدن یعنی چی؟ چطوری به آن نزدیک‌ شویم؟ یعنی 1)‌ هرچه آگاه‌تر شدن از او. منتهی منظور آگاهی محفوظات حوزه و دانشگاه نیست این‌ها باید مقدمه آن باشد. آگاهی شهودی، ایمان و باور به آن. این در حوزه علم و ایمان. دوم در حوزه عمل و اراده است یعنی هرچه مایل‌تر به او و هرچه مریدتر او. هرچه بیشتر عمل صالح و خالص‌تر بخصوص عمل صالح. این‌ها مجموعاً روی همدیگر بندگی بیشتر و کمال بیشتر می‌شود و اگر بخواهیم در یک تعبیر خلاصه کنیم قرآن می‌فرماید که شما ظرفیت‌های فراطبیعی و طبیعی بسیاری دارید نوع آزادی و آگاهی که به انسان داده شده به هیچ موجودی داده نشده لذا نوع مسئولیت و توقعی که از او هست از هیچ موجودی نیست تو نماینده خدا هستی و خدا را باید نشان بدهی و در نظر و عمل و خُلق و رفتار جهت‌گیری‌ات هم از خدا و برای خدا باشد چون او کمال مطلق است شما در زمین زندگی طبیعی چند دهه‌ای دارید و آن‌جا آمدید و آورده شده‌اید تا کامل بشوید این فلسفه خلقت شماست. کامل شدن یعنی هرچه به کمال نزدیک‌تر شدن. کمال, کمال مطلق و حقیقی و نهایی، آن که کمال مطلق است خداست به کمال نزدیک‌تر شدن و کامل‌تر شدن یعنی به خداوند نزدیک‌تر شدن. به خدا نزدیک شدن یعنی به لحاظ جهت‌گیری نظری و باور هرچه آگاه‌تر شدن به خداوند و آگاهی شهودی و باور کردن ایمان آوردن و به لحاظ عملی. هرچه تمایلات و اراده و عمل را به سوی او هدف‌گیری کنید و انجام بدهید این دوتا روی هم یعنی عمل صالح و عامل صالح، حُسن فعلی و حُسن فاعلی، این‌ها که با هم باشد یعنی شما بنده‌تر و کامل‌تر هستید بنابراین اگر هدف خداست و تقرب به اوست خب هدف را باید شناخت، هدف را باید شناخت خدا را باید شناخت، خدا را باید باور کرد. باید تسلیم او شد،‌ باید به سوی او حرکت کرد و برای او عمل کرد. عبد او بود، ‌ارزش حقیقی انسان اولاً بستگی دارد به نوع میزان شناخت خود از خداوند، معرفت‌الله، که این لازم است ولو کافی نیست. شرط دوم این است که آنچه که دانستیم و دیدیم آن را باورکنیم و مبنای عمل قرار دهیم یعنی آن را اراده کنیم حرکت کنیم درجا نزنیم و عمل صالح کنیم. اگر آگاه بشویم اما این آگاهی باشد اما باور نباشد ایمان نباشد نفس ما که حرکت نمی‌کند هدف را می‌بیند ولی به سمت هدف راه نمی‌افتد باز هنوز عبد نیست عبودیت نیست پس آگاهی لازم است، آگاهی شهودی، تبدیل علم حضوری به علم حصولی. ایمان واقعی و راستین لازم است که باور کنیم و بخواهیم و بعد اراده کنیم تصمیم بگیریم که یک عمل قلبی اختیاری است که باور کنیم. ببینید بعضی‌ها بین ایمان و علم مرزی قائل نیستند فکر می‌کنند هرچه ما بدانیم به آن ایمان آورده‌ایم. خیلی از چیزها هست که ما علم حصولی داریم اما به آن ایمان نداریم یعنی تبدیل به علم حضوری هم نشده، منشأ اراده و عمل نمی‌شود در ذهن ما هست بر زبان هست همین حرف‌هایی که داریم می‌زنیم اما در قلب من نیست لذا باور و یقین به آن نکردم و آن را مبنای عمل قرار نمی‌دهم اراده نمی‌کنم آگاهی لازم است اما کافی نیست اراده پشت سر آن باید باشد و عمل. اگر باور نکنم حرکت نمی‌کنم خیلی چیزها را ما علم داریم ولی به آن عمل نمی‌کنیم چون باور نداریم یعنی در قلب ما نیست بر اساس آن عمل نمی‌کنیم یعنی عبد نیست و عبودیت نیست و بندگی نمی‌کنیم این‌جا توضیح می‌دهند که قرآن کریم می فرماید شما ممکن است یک چیزهایی را به لحاظ ذهنی و استدلالی بدانید تدریس هم بکنید از آن دفاع هم بکنید بحث هم بکنید اما باور نکنید یعنی تسلیم آن نمی‌شوید. این باور کردن و تسلیم شدن در برابر آنچه که می‌دانیم یک عمل اختیاری و ارادی است یعنی ما تصمیم می گیریم که تسلیم بشویم یا نشویم ما تصمیم می‌گیریم به لحاظ ذهنی و عقلی دو دوتا چهارتایش برای ما روشن شده است اما ما تسلیم آن نمی‌شویم. تمام این کارهای نادرست و مضری که می‌کنیم و خودمان هم می‌دانیم که مضر است و به ضرر خودمان هم هست آگاهی داریم ولی طبق آن عمل نمی‌کنیم علتش همین است که ما می‌دانیم اما نمی‌پذیریم. ما علم پیدا کردیم اما ایمان پیدا نکردیم باور نمی‌کنیم. یک مثالی امام می‌زد می‌گفت که فرق علم و ایمان و همین‌طور علم حضوری و حصولی این است که ما می‌دانیم جنازه مرده و میت کاری با آدم ندارد و خطری برای ما ندارد و نمی‌تواند با ما کاری بکند اما هیچ کدام هم حاضر نیستیم که یک شب بین چندتا جنازه توی اتاقی بخوابیم چراغ‌ها را خاموش بکنند و در را هم قفل بکنند بگویند امشب این‌جا بخواب حاضر نیستیم. با این که می‌دانیم مرده صدمه‌ای به آدم نمی‌زند اما باور نداریم. در ذهن ما هست استدلال هم برایش می‌کنیم اما در قلب ما نیست. این باور کردن یک تصمیم است یک مقدماتی البته دارد ولی یک نوع انتخاب است یک عمل است درست است عمل بیرونی نیست عمل قلبی است عمل درونی است اما کاملاً ارادی است یعنی ما تصمیم می‌گیریم که دل‌مان را تسلیم یک دانسته‌ای یک چیزی بکنیم یا نکنیم؟ ما تصمیم می‌گیریم که خدا را که در ذهن‌مان داریم آیا دل و قلب‌مان را و اراده‌»ان را تصیلیم خدا بکنیم یا نکنیم؟ این به این معناست که ما اصلاً نمی‌دانیم چیزی را بدون آزادی و آگاهی هدفگیری کنیم پس خدا را هدف گرفتن و به سمت کمال مطلق حرکت کردن یعنی آگاهی و آزادی باشد و من تصمیم بگیرم که تسلیم او باشم این تقرب و تکامل و حرکت می‌شود و الا صرف این که بنده مثلاً صد سال بنشینم فلسفه الهی، عرفان نظری، تفسیر قرآن، احادیث، اخلاق، توحید و... را بگویم معنی‌اش این نیست که من این‌ها را باور هم دارم معنی‌اش این است که این‌ها را می‌دانم خواندم حفظ هستم اما آیا تصمیم گرفتم که این‌ها را واقعاً مبنای زندگی‌ام قرار بدهم؟‌ آیا باور کردم؟ و واقعاً به حرف‌ها ایمان آوردم؟ آیا قلب من تسلیم این‌ها هست یا نیست؟ این بحث دیگری است. آن چیزی که لازم است آگاهی است و بعد باور کردن است. خیلی چیزها را می دانیم نمی‌خواهیم باور کنیم طرف می‌داند مواد مخدر و اعتیاد کاملاً مضرّ است این را کاملاً می‌داند توضیح هم برایت می‌دهد اما تسلیم نمی‌شود! او می‌خواهد و یک لذت آنی را بر این‌ها ترجیح می‌دهد و می‌گوید به صدمات بعدی‌اش می‌ارزد و شاید هم صدمات نباشد می‌داند ولی باور نمی‌کند. تسلیم دانسته‌هایمان نمی‌شویم ما کارهای غلطی که می‌کنیم غلب می‌دانیم که غلط است ولی تسلیم آن نمی‌شویم و تصمیم نمی‌گیریم که باور کنیم و مبنای عمل قرار بدهیم. بنابراین این روشن باشد به این معنا. این حالت قلبی که تصمیم آنچه که می‌دانیم درست است بشویم یا نشویم این این‌طوری نیست که کاملاً اینا اضطراری و جبری باشد شما هرچه بدانید دیگر قطعاً باور کردید ایمان هم می‌آورید. نه این‌طوری نیست خیلی چیزها را می‌دانیم اما به آن باور نداریم و ما خیلی چیزها را می‌دانیم درست است اما آن‌ها هدف ما نیست می‌دانیم این کار خوب است و به نفع ماست ولی آن کار را نمی‌خواهیم بکنیم تصمیم نمی‌گیریم. حالا اگر پایین بیاییم نگاه کنیم می‌بینیم خیلی از این چیزهایی که ما داریم هدف‌گیری می‌کنیم بعد برای ما روشن می‌شود که همه این‌ها توهم بود و همه‌اش دروغ بود گفت پایین آمدیم دوغ بود قصه ما یعنی قصه انسان دروغ بود! انسان بدون خدا! انسان به دنیا آمد زجر کشید مُرد! یک مقدار هم آن وسط‌ها لذت برد آیا این کل گزارش حیات بشر است و فلسفه انسان و حیات انسان؟ خب حتماً نیست انبیاء آمدند همین را بگویند که شما برای یک چیزهای بسیار فراتری درست شدید و توان خیلی بالایی دارید و کاملاً هم منطقی است یعنی با استدلال فلسفی آمدیم کامل بشویم، ناقص هستیم می‌توانیم کامل بشویم، این کامل شدن یعنی به سوی کمال مطلق رفتن. کمال مطلق خداست ما باید با آزادی و آگاهی و عمل به سمت او حرکت کنیم. آگاهی یعنی علم به حقیقت، یعنی خدا را درست شناختن و هرچه بهتر شناختن، آزادی باور کنیم، اراده کنیم و عمل کنیم به آنچه دانستیم و ایمان آوردیم حالا عمل هم بکنیم. ببینید چقدر منطقی و روشن است اصلاً بحث انسان و خدا را کنار بگذاریم. مثلاً بنده این‌جا هستم تشنه هستم و آب آن‌جاست. هدف من سیراب شدن است. سیراب نمی‌شوم الا این که به آن آب برسم به آن آب نمی‌رسم اولاً این که 1) آگاهی داشته باشم که این آب توی اتاق هست و این آب کجاست؟ این عقاید درست می‌شود. یعنی توحید، نه شرک و الحاد نه شکاکیت. عقاید صحیح و مطابق با واقع که خدا هست قیامت هست، انسان کیست؟ چیست؟ چه نیست؟ چه خبر است از کجا آمدیم؟ بعد کجا خواهیم رفت و بعداً چه خواهد شد؟ این‌جا کجاست من چه کسی هستم؟ چرا این‌جا هستیم؟ خب عقاید حقه و عقاید صحیح یعنی همین‌ها یعنی پاسخ درست به این سؤالات. این بُعد اول که من بدانم این لیوان آب هست. این آب تشنگی من را برطرف می‌کند این آب سالم است و این آب آن‌جاست فاصله‌اش با من این‌قدر است و من می‌توانم این آب را بردارم. این‌ها بُعد آگاهی و همان عقاید درست می‌شود نه شرک و خرافه که اصلاً فکر کنم آبی وجود ندارد آب من را سیراب نمی‌کند آب اصلاً آن‌جا نیست یا کجاست؟ یا اگر هست من به آن می‌رسم یا نمی‌رسم؟ انواع راهزنی‌های علمی و آگاهی این وسط هست. این بُعد آگاهی و عقاید. بعد از آگاهی حالا من آزاد هستم ببینم می‌توانم اراده کنم و می‌توانم آب را بخواهم و به سمت آن حرکت کنم. این باور و ایمان می‌شود. چون ممکن است بنده این‌جا تشنه باشم یا تنبل هم باشم بیش از تشنگی تنبلی باشد یا ترس از چیزی باشد یا هنوز خیلی تشنه نباشم هنوز اراده حرکت در من بوجود نیامده است. می‌دانم علاج آن تشنگی آن آب است و می‌دانم که می‌توانم بروم آن آب را بردارم اما تسلیم این گزاره نشدم، اراده نکردم که بروم. پس یک بحث اراده است یعنی باور، ایمان. سوم حرکت و عمل است من باید بلند شوم بروم آب را بردارم باید هزینه بپردازم. این عمل صالح می‌شود. حالا بیایید در باب کل فلسفه وجودی انسان قرآن دارد همین را می‌فرماید روایات،‌پیامبر و انبیاء همین را به ما گفته‌اند که یک) هدف را بشناس. دو) باور کن، ایمان بیاور، اراده کن. سه) حرکت کن و عمل صالح کن. حالا این‌جا با این منطق، اگر کسانی کافر هستند یعنی بُعد آگاهی درست را ندارد جاهل است عقاید درست ندارد باور و اراده حرکت به سوس کمال مطلق یا خدا را نمی تواند بکند یعنی یک انسانی است که اعتقاد به قیامت ندارد بنابراین اراده خداوند و اراده کمال مطلق ندارد چون نمی‌داند کمال مطلقی هست یا نیست و چیست؟ پشت کرده است.

خب حالا یک موجودی است که این علم و اراده را ندارد حالا آمدیم این موجود اعمال صالحی انجام می‌دهد یعنی گرایشات و اعمال او ضد خدا و ضد حق نیست دنبال ظلم و جنایت و فساد نیست یک آدمی است که کافر است اما خدمت به مردم و خادم خلق است به کسی هم آزار نمی‌رساند شعارهایش شعارهای خوبی است عملش حتی‌الامکان آن چیزی که به ذهن می‌آید عمل مثبتی است و مبارزه با ظلم می‌کند مبارزه با یک فسادی، مبارزه با اعتیاد می‌کند. حکم این‌ها چیست؟ او از این جهت که در آگاهی و باورش مشکل دارد و چیز خیلی پایین‌تری را هدف‌گیری کرده است این را با مؤمن نمی‌شود مقایسه کرد. انسان کافر با انسان مؤمن هرگز یکی نیست. حقوق اجتماعی‌شان را نمی‌گویم بلکه ارزش و سطح وجودی‌شان را. اما از آن طرف چون اعمال ظالمانه و فاسد انجام نمی‌دهد این شخصیت و این نفس بسیار آماده و آماده‌تر می شود برای حرکت به سوی کمال و ایمان به خداوند. یعنی کمترین مانع را دارد یعنی موانع کمال را برداشته بدی نمی‌کند یعنی با حق و با ایمان به خداوند مبارزه نمی‌کند جاهل است و نمی‌داند و چون نمی‌داند باور ندارد نه این که می‌داند و لجاجت کرده، نه. مشغول خدمت است. فرض کنیم تماماً خدمت کند و خیانت هم نکند. خب این دست‌کم ارزش منفی ندارد یعنی در برابر خود موانع منفی را برداشته است ولی ارزش مثبت هم ندارد چون حرکت نکرده، چون هدف‌گیری درستی نکرده است ارزش‌های منفی آن بسیار کم می‌شود، موانع تکامل از سر راهش برداشته می‌شود اما این که با انکار خدا و آخرت و ندیدن هدف و جهت اصلی چقدر ارزش مثبت به دست آورده است خب خودش را محروم کرده و یا از مسائلی محروم شده است. بعضی‌ها گفته‌اند که این تیپ آدم‌ها ممکن است جهنمی هم نباشند و در عالم برزخ بعد از مرگ و قبل از قیامت اصلی آن‌جا برایشان جبران بشود و یک شرایط خاصی را طی می‌کنند چون هیچ ظلمی به هیچ کس نخواهد شد.

بنابراین باز از این آیات آموختیم که ما برای تک تک امکاناتی که داریم چه مربوط به ذات خودمان، چه افعال‌مان، علم‌مان و عمل‌مان همه باید هم از این جهت که خلق شدیم و هم از این جهت که تحت ربوبیت خدا هر لحظه هستیم هم خدا به عنوان آفرینش‌گر و هم بابت آفرینش و هم بابت پرورش، هر دوی این‌ها تفضلات بزرگ خدا به ماست و ما باید به هر دوی آن‌ها توجه داشته باشیم.

دیگر این که از این آیات آموختیم که انسان چنان اهمیت دارد به یک معنا انسان قلب جهان است. انسان جهان کوچک و جهان فشرده است و کل این جهان مثل این که روی هم رفته یک انسان است که بزرگ می‌شود. انسان این‌قدر مهم است. انسان چکیده جهان است و ربوبیت انسان و ربوبیت جهان و همین‌طور خلق انسان و خلق جهان بر اساس آیات قرآن کاملاً با هم مرتبط و منسجم است. پرورش انسان با پرورش تدبیر نظام کیهانی و این منظومه‌ها و این کهکشان‌ها که این‌جاست این‌ها در عالم طبیعت با هم مرتبط هستند. قرآن می‌فرماید ما هم رزق مادی و هم رزق معنوی‌تان را در زمین و آسمان در این‌ها داریم برای شما فراهم می‌کنیم و بین شما نازل می‌کنیم. و این ربوبیت خدا بطور خاص در مورد انسان و بطور عام در مورد هستی ظهور می‌کند.

دیگر این که این آیات به ما آموخت که امکان نه فقط تسخیر زمین بلکه تسخیر آسمان‌ها را به ما داده است. بالاتر از این آسمان مادی بالای سر، آسمان‌های معنوی است. مراتب عالی عالم ملکوت است. «الله الذی خلق» خداست آن که آفرید «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَمِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَأَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا» (طلاق/ 12)؛ هفت آسمان را و از زمین هم مثل آن، یعنی زمین‌ها و هفت زمین که معانی مختلفی که قبلاً به آن اشاره کردیم. خداوند این زمین و آسمان‌ها را آفرید چرا؟ «لِتَعْلَمُوا» تا شما علم پیدا کنید آگاهی انسان «أَنَّ اللَّهَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» تا شما به خداوند و به قدرت خدا و به علم خداوند آگاهی پیدا کنید. تا شما خدا را که کمال مطلق و هدف اصلی‌تان است بشناید و به سمت او حرکت کنید. هرچه آگاه‌تر بشوید و هرچه عامل‌تر. یا در سوره حج آیه 37 هست که می‌فرماید: «...کَذَلِکَ سَخَّرَهَا لَکُمْ لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ وَبَشِّرِ الْمُحْسِنِینَ». «کذلک» یعنی یک قانون است این سنت ماست. «کَذَلِکَ سَخَّرَهَا لَکُمْ» این که خداوند این نظام امکانی و این عالم طبیعت را برای شما تسخیر کرد و در اختیار شما قرار داد که در آن تصرف کنید هم این امکان را به شما داد و هم این اجازه را داد چرا؟ هدف چیست که این امکانات در اختیار ماست؟ «لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ عَلَى مَا هَدَاکُمْ» برای این که بتوانید بگویید الله اکبر. بتوانید بفهمید که چرا الله اکبر؟ برای این که بتواند خداوند را تکبیر بگویید و او را چنان که بزرگ هست ببینید و بزرگتر از هر وصفی ببینید و بشناسید برای این که دارد به شما راه را نشان می‌دهد خداوند شما را رها نکرد. خداوند مدام دارد به شما علامت می‌دهد. «لِتُکَبِّرُوا اللَّهَ» یعنی برسید به بینش توحیدی. خداوند این‌ها را در اختیار شما قرار داد ولی هدف این است که شما نگاه توحیدی پیدا کنید. نظام آفرینش کیهانی و تسخیر شما در اختیار شما قرار گرفت. هدف این بود که شما بتوانید آن هدف اصلی آن خدای متعال را بشناسید به سوی او حرکت کنید او را باور کنید برای او عمل کنید او را تسبیح و حمد کنید، تکبیر کنید، بزرگ ببینید و بدانید و تهلیل و بفهمید جز او هیچ چیز در این عالم هدف و معشوق حقیقی نیست. «لااله‌الاالله» هیچ هدف نهایی جز خداوند وجود ندارد. آن وقت این آگاهی، این حرکت و این رویکرد شما را به پاک می‌کند،‌ شما را به توحید و به فلسفه خلقت نزدیک‌تر می‌کند، شما را کامل‌تر، انسان‌تر، قوی‌تر، آگاه‌تر می‌کند عبادت هم این‌طوری معنا پیدا می‌کند. چون عبادت هم یعنی نام خدا و ذکر خدا. خب کارکرد یاد خدا چیست؟ انسان را با آن هدف مطلق و اصلی و نهایی آشناتر و مأنوس‌تر می‌کند و این باعث می‌شود ما بیشتر مراقب خودمان باشیم خودمان را تهذیب کنیم و باعث می‌شود که ما نجات پیدا کنیم رستگار بشویم و به سعادت برسیم چون سعادت در نزدیک شدن به کمال مطلق، علم مطلق، نور مطلق است.

حالا یک تسخیر عام هست که خداوند می‌فرماید مؤمن و کافر، همه هستی را در اختیارتان گذاشتیم اگر شرایط آن را رعایت کنید این اقیانوس‌ها، سیارات، کرات، حیوانات، زمین، بخشی از آسمان را و حتی بدن خودتان همه این‌ها، انواع تسخیرها و تصرف‌ها را می‌توانید در آن بکنید. این به همه انسان‌ها داده شده، شرایط آن را رعایت کنند به لحاظ علمی و عملی به آن برسند حتی ما این امکان را به شما دادیم و این اجازه را به اذن‌الله به شما دادیم که بدن یک انسانی را بدون پدر و مادر فیزیکی در آزمایشگاه، سلول‌های بنیادین می‌توانید به اذن خدا خلق کنید که مظهر خلق الهی می‌شوید. همین الان می‌شود بدون پدر و مادر و ازدواج زن ومرد با سلول‌های بنیادی اعضای بدن را می‌شود ساخت و بازسازی کرد. یک آدم کامل هم می‌شود ساخت. مگر گوساله و بره در همین ایران نساختند. من نمی‌گویم این کار درست یا نادرست است بلکه می‌گویم امکان آن هست اما این که خداوند اجازه آن را داده یا نداده آن باید در حوزه فقه و اخلاق و کلام و تفسیر و حدیث بحث دیگری بشود. اما این که امکان آن را خدا داده، خب داده است. بعضی‌ها می‌گویند چطور می‌شود که آدم و حوا بدون پدر و مادر خلق شده باشند یا حضرت عیسی(ع) بدون پدر؟ همین الآن با همین تکنولوژی بشری که اراده خداوند است و خداوند این قدرت علمی و عملی را به انسان داده است بدون پدر و مادر در آزمایشگاه می‌شود بچه درست کرد. با سلول بنیادی می‌شود اعضای بدن را کاملاً بازسازی کرد و ساخت. خب این‌ها خلق است چرا؟ چون انسان به عنوان خلیفه‌الله خداوند قدرت و علم خودش را در انسان و از طریق انسان تجلی داده است و می‌دهد.

حالا غیر از این تسخیر عام که در اختیار مؤمن و کافر و همه انسان‌هاست یک تسخیر خاص و تصرفاتی در عالم هست که از آن تعبیر به معجزه و کرامت می‌شود که اولیاء و انبیاء داشته‌اند که برای آدم‌های خاصی است و با رویکرد و هدف خاصی است. همه قوانین مادی را دچار انشقاق می‌کند شقه می‌کند و می‌شکافد و آن قانون دومی هم که این قانون را زیر سؤال می‌برد آن هم قانون الهی است. هم طبیعت قانون الهی است و هم فراطبیعت. در مورد قارون زمان حضرت موسی(ع) خداوند شق‌الارض و خسف‌الارض می‌کند. زمین می‌شکافد و او در آن فرو می‌رود. در مورد شتر و ناقه حضرت صالح(ع) شق‌الجبل می‌کند کوه را می‌شکافد شتر بیرون می‌آید. از طریق عصای موسی(ع) شق‌البحر می‌کند دریا را می‌شکافد. عصایی که به سنگ خورد و چشمه‌ها برای اسباط در بنی‌اسرائیل جوشید شق‌الحجر کرد سنگ را شکافت و از دل سنگ آب بیرون آمد. برای پیامبر اکرم(ص) شق‌القمر می‌کند. حضرت داود(ع) کوه‌ها و پرنده‌ها همراه داود(ع) تسبیح و ذکر خدا می‌گویند. برای سلیمان باد را تسخیر می‌کند اجنه و انسان‌ها را تسخیر می‌کند. خب این هم تسخیر خاص برای افراد خاص است. یک تسخیر عام هم هست. معنی تسخیر این نیست که خداوند به این‌ها واگذار کرده و رفته است نه. ربوبیت مطلق دارد هیچ محدودیتی ندارد هیچ جا نیست که ربوبیت خدا نباشد. هیچی نیست که مخلوق خدا نباشد هیچ فعلی نیست که مستند به فعل خدا نباشد. انسان هرکاری بکند کار خداست چون اصل وجود ما وابسته به اوست قدرت ما هم تجلی قدرت اوست علم ما هم همین است. ما مستقل از خدا, نه ما و نه هیچ موجودی نه وجود داریم نه علم نه قدرت. هر کاری می‌کنیم به اراده خداست. تمام پیچیده‌ترین تکنولوژی‌ها یا تسخیرهای خاص تصرف معجزات و کرامات، همه‌اش.

وقتی می‌گویند فلسفه خلقت انسان چیست معنی‌اش این نیست که خداوند چه کم داشت که ما (انسان) را خلق کرد؟ خداوند چیزی کم نداشت. فاعل هدفی ندارد چون هدف برای موجود و فاعلی است که فعلی انجام می‌دهد و فعل باغرض و آگاهانه و اختیاری و چون یک کمبودی هست آن فعل را انجام می‌دهیم. وقتی من احساس تشنگی می کنم یک نقصی در من هست می‌خواهم جبران کنم بلند می‌شوم آب می‌خورم اگر من نیازی نداشته باشم و هیچ تغییر و تحول و حرکتی در من نیست وقتی کمال مطلق باشم چیزی کم نیست که بخاطر آن فعلی انجام بشود. پس معنی فلسفه خلقت این نیست که خداوند چه کم داشت و چه نیازی داشت که ما را آفرید؟ منظور این است که این دستگاه و این سیستم برای رسیدن به چه هدفی طراحی شده است یعنی می‌تواند به کجا برود و برای چه درست شده است؟ این‌جاست که بنابراین صحبت می‌کنیم از فلسفه خلقت ما، نه این که خدا بر اساس چه کمبود و نیازی انسان را آفرید؟ بلکه سؤال این است که انسان برای چه آفریده شد؟ یک وقت می‌گویید خدا برای چه انسان را آفرید؟ یک وقت می‌گوییم انسان برای چه آفریده شد؟ آن سؤال اول یک جواب دارد که بحث غنای ذاتی خدا و کمال مطلق است که برای چی در مورد خداوند،‌ معنا ندارد. یک وقتی می‌گوییم ما برای چی آفریده شدیم؟ یعنی چی؟ یعنی هدف خلق شدن ما هدف فعل خدا در مورد ما چیست؟ نه این که خود خداوند با چه انگیزه‌ای این کار را کرد؟ انگیزه در مورد خداوند معنا ندارد. بنابراین چون هدف فعل خداست یعنی ما برای او حرکت بکنیم آن وقت نقص‌ها و نرسیدن‌های به اهداف این باعث نقص در فعل خدا نیست این مربوط به نقص ماست یعنی اگر ما درست از زمین و آسمان‌ها استفاده نکنیم در عالم ماده و معنا تسخیر نکنیم و آن کاری که برای آن آفریده شدیم انجام ندهیم این هدف فعل را نقض کردیم نه هدف فاعل را. یعنی اگر ما آدم نشویم خداوند ناکام نشده! ما ناکام می‌شویم. ما اگر درست بهره‌برداری بکنیم کامیاب می‌شویم نکنیم ناکام می‌شویم. خداوند اصلاً کام ندارد تا بخواهد کامیاب یا ناکام باشد این رضایت یا عدم رضایت خداوند هم به معنی عدم رضایت یا رضایتی که ماها داریم نیست که قبلاً‌ توضیح دادیم.

نکته دیگر این است که انسان با فرشته سروکار خواهد داشت و دارد هم قبل از دنیا موقع خلقت و هم در دنیا و هم پس از این عالم پس از مرگ در برزخ و هم پس از آن در قیامت. انسان با فرشته سروکار دارد. انسان باید فرشته‌ها را باور کند و بشناسد. فرشته‌ها هم باید انسان را می‌شناختند و باور می‌کردند و می‌دیدند. لذا خداوند اراده جعل خلیفه در زمین را به فرشته‌ها اطلاع می‌دهد آگاه می‌شوند. بعد سؤال می‌کنند که فلسفه این موجود چیست؟ نه این که خدایا چه کم داشتی که این را آفریدی؟ ما که بودیم!‌ ما که تو را تقدیس می‌کردیم. این حرف‌ها در قاموس ماها معنی دارد نه در قاموس خدا و فرشته‌ها. بلکه سؤال‌شان این بود که چه حکمتی پشت خلقت این موجود و دادن خلافت به اوست؟ چون فلسفه هستی که حرکت به سوی کمال مطلق، علم به او، اراده او، تسلیم او بودن، همین اراده و عبودیت خداست. این هم با این مکانیزمی که درست می‌شود و در عالم طبیعت و زمین، یک عالمه فساد و خشونت و مسائل عجیب و غریبی پیش می‌آید این چه نسبتی با فلسفه هستی دارد که تقدیس خدا و تسبیح اوست؟ این سؤال را بعضی‌ها گفتند که این اعتراض بوده و فرشته‌ها حرف اضافی با خداوند زدند و خواستند فخرفروشی کنند و گفتند ما باید خلیفه باشیم چرا این خلیفه بشود؟ خب این‌ها با آیات دیگر قرآن سازوکار نیست. آن چیزی که برمی‌آید این است که در واقع فرشتگان دارند ناآگاهی خودشان را اطلاع می‌دهند و استفسار می‌کنند تعجب و یک مقدار نگرانی که از باب این که آیا این‌ها واقعاً می‌توانند خلیفه خدا باشند؟ موجودی که یک چنین نقاط ضعفی دارد چطوری می‌شود چطوری می‌تواند خلیفه خدا باشد؟ آخرش چه می‌شود؟ چون می‌داند یک موجود زمینی مادی است. یک ترکیبی از خواستن و نخواستن و شهوت و غضب است. این‌جا هم قلمروی ماده است عالم ماده منطقه محدود و محدودیت‌ها و تزاحم و درگیری‌هاست نتیجه و لازمه آن فساد و خونریزی است. این برایشان حل نبود که چه چیزی در این موجود است که بیش از همه موجودات می‌تواند ظرفیت تحقق تقدیس و تسبیح الهی و عبادت باشد و چون خودشان گفتند «... إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ‌.» (بقره/ 32)؛ شکی نیست که تو علم مطلق هستی بسیار دانا و حکیم هستی حتما این کار دلیل و حکمتی دارد یعنی حکمت خداوند را در این خلقت و خلافت قبول داشتند و اعتراضی نبود می‌دانستند حکمت دارد و بی‌حکمت نیست. سؤال‌شان این است که واقعاً حکمت آن چیست؟ چون خلفیه باید نماینده تو باشد و تو را باید حکایت کند. این‌ها چه سنخیت و شباهتی به خداوند دارند که این‌ها خلیفه خداوند بشود و این سؤال همین‌جاست که موارد دیگری که صحبت خلقت انسان نیست صحبت فرمان سجده به انسان است آن‌جا فرشته‌ها همه سجده کردند آن‌جا هیچ سوال و اعتراضی هم نکردند. مثلاً آن‌جا که خداوند می‌فرماید من دارم بشری را از گِل خلق می‌کنم «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ» (حجر/ 26)؛ اشاره به بدن و جسم انسان است. می‌گوید او را دارم از گل خلق می‌کنم «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ» (ص/ 72)؛ بعد که تسویه شد کامل شد و تمام شد «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» و از روح خود و روح الهی در او دمیدم «فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ» بعد از آن همه شما باید سجده کنید و به خاک بیفتید و باید خضوع کنید آن‌جا دیگر نگفتند که چرا خضوع کنیم و چرا سجده کنیم؟ فرشته‌ها نگفتند که ما برای چه سجده کنیم؟ گفتند چرا این می‌تواند خلفیه باشد؟ همین. او شیطان بود که گفت چرا باید سجده کنم؟ من که از این بهتر هستم تفرعون! ولی در فرشته‌ها این نیست. دوتا دیالوگ خداوند نقل می‌کند بین خدا و فرشتگان،‌یکی بین خدا و شیطان. هر دو در مورد انسان و در هر دو جا خداوند وکیل مدافع انسان است و دارد از خداوند دفاع می‌کند و هم با شیطان و هم با فرشته دارد حرف می‌زند. خلیفه کیست؟ خلیفه یعنی کسی که در تمام شئون نشانی از خداوند داشته باشد در همه شئون خود تسبیح و حمد الهی باشد. خب می‌پرسند این موجودی که زمینی است مگر می‌تواند در همه شئون این‌طوری باشد؟ این عالم ماده است این قلمرو تغییر و فساد و انحلال و بطلان و تحول و تخریب است اصلاً مگر می‌تواند انسان و یک موجودی در این عالم ماده باشد و گرفتار فساد و تباهی و خشونت نشود. تعبیر فرشته‌ها این بود که نمی‌تواند بنابراین چطور می‌تواند این حکایت و خلافت کند و از خداوند نمایندگی کند که مبدأ همه صفات اسماء حسنی و مبدأ همه صفات جلال و جمال است و هیچ نقصی نه در ذاتش و نه در صفاتش نیست و از هر نوع شر و فساد و ظلمی فعل خدا منزه است. این چطور می‌تواند این را نمایندگی کند مگر چنین توانی دارد؟ آن وقت خداوندی که اراده و علم آن مطلق و بی‌نهایت است خب علم و اراده خلیفه‌اش هم باید بی‌نهایت و مطلق باشد البته به اذن خدا نه مستقل. اما علم انسان که محدود است و این علم منشأ آن اراده می‌شود و اراده‌ای هم که از این علم ناشی می‌شود این خواستن و خواسته‌هایی که از این دانستن و دانسته‌ها متولد می‌شود آن‌ها هم تدریجی است یعنی یک آن که نمی‌تواند همه چیز را بداند و همه چیز را بخواهد. به تدریج می‌داند و به تدریج می‌خواهد و می‌خواست. این محدودیت هم در علم و اراده اوست و هم در محدودیت و خواسته‌های اوست. بنابراین این‌ها حتماً با هم درگیر می‌شوند حتماً فساد ایجاد می‌شود و حتماً خون همدیگر را می‌ریزند. وقتی این موجودی که علم و اراده‌اش هم محدود است هم تدریجی است و هم ناقص است و هم آسیب‌پذیر است این چطوری می‌خواهد خلیفه باشد و از علم خدا و از اراده خدا و از صفات خداوند نمایندگی بکند؟ این انسان که هیچی نمی‌داند تازه هرچه بداند تازه می‌فهمد که هیچی‌تر نمی‌داند! هرچه داناتر می‌شود بیشتر می‌فهمد که چقدر بیشتر نادان است خدایا تو هم که حکیم و دانا هستی. سؤالی نیست ولی چطوری می‌شود که این موجود ضعیف خلیفه خداوند باشد؟ سؤال این مثل سؤال شیطان نیست که چرا این چرا من نه؟ استکباری نیست. مثل این که وقتی بحث رهبری جناب طالوت پیش آمد بنی‌اسرائیل سؤال و اعتراض‌شان سؤال و اعتراض استکباری بود اعتراض می‌کردند که مگر طالوت زور و زر دارد؟ نه سرمایه‌دار است نه قدرت مادی‌ای دارد نه شهرتی، نه کسی، این کیست که این رهبر ما بشود و رئیس ما بشود ما که از این بهتر هستیم. این حرف شیطانی است. فرشته‌ها چنین حرفی نزدند. اما این‌ها گفتند که «قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا...» از کجا می‌آید؟ از کجا آمد که این رئیس و رهبر و حاکم ما و فرمانده بشود؟ «وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ...» (بقره/ 247)؛ ما که برای پادشاهی و مدیریت و ریاست از این بهتر و شایسته‌تر هستیم این کیست؟ این همان سؤالی است که شیطان هم در مورد انسان کرد. من از آتش خلق شدم این از خاک. چرا من باید پیش این سجده کنم. سؤال فرشتگان از این سنخ نیست. سؤال فرشتگان از این سنخ است که حضرت موسی(ع) از حضرت خضر(ع) می‌کرد. یعنی آگاهی موسی از خضر در آن موارد خاص کمتر بود ظرفیت علمی‌اش محدود بود. به خضر اعتماد و ایمان داشت اعتراض نکرد سؤال می‌کرد که چرا این‌جا این کار را کردی؟ خب خضر هم جواب می‌داد که من می‌دانم تو نمی‌دانی. این سؤال و جواب استکباری نیست واقعاً استفهامی است. لذا فرشته‌ها با انسان رقابت نکردند و نخواستند اعتراض و رقابتی با این خلق و خلقت انسان بکنند بلکه سؤال داشتند. نگفتند ما برای خلافت شایسته‌تر هستیم ما خلیفه‌الله باشیم. اگر حکمت خلافت انسان این تسبیح و تقدیس است خب ما که داریم تسبیح و تقدیس می‌کنیم نه این موجود وحشتی و خطرناک و مفسد! نه، این کار را نکردند و این را نگفتند چون خود قرآن می‌فرماید فرشته معصوم است و بدون اذن خدا چیزی نمی‌گویند اصلاً بدون آن چیزی که خدا خواسته و گفته این‌ها نه چیزی می‌گویند و نه چیزی می‌خواهند. قرآن می‌فرماید: «الْعِبَادُ الْمُکْرَمُونَ...» فرشته‌ها بندگانی هستند تکریم شده و با کرامت. «لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ...» (انبیاء/ 26)؛ هرگز محال است بدون اذن خدا و جلوتر از اذن خدا حرفی بزنند و چیزی بگویند که حرف خدا نیست. امکان ندارد. معلوم می‌شود که خداوند به فرشتگان اذن سؤال داده که به شما می‌گویم این کار را دارم می‌کنم و خداوند می‌داند که این‌ها نمی‌دانند،‌ اشراف ندارند و می‌پرسند، حق سؤال دارند باید هم بپرسند. این‌ها با این موجود سروکار دارند به اذن خدا فرشتگان سؤال کردند. همین‌طور که قرآن می‌فرماید در قیامت همه شما فقط با اذن خداوند می‌توانید حرف بزنید دیگر آن‌جا این‌طور نیست که هرکسی هر کاری دلش بخواهد بکند و هرچه بخواهد بگوید. قرآن می‌فرماید در قیامت «لا یَتَکَلَّمُونَ...» هیچ کدام‌شان یک کلمه نمی‌توانند حرف بزنند و نمی‌زنند «إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ...» (نبأ/ 38)؛ مگر خدای مهربان به آن‌ها اذن و اجازه و امکان سخن گفتن بدهد و آن‌جا خداوند اجازه حرف مفت به کسی نمی‌دهد. پس هرچه که در قیامت گفته بشود حق است فرشتگان هم هرچه گفتند یا پرسیدند حق بود. از نوع پرسش استکباری و کافرانه نبود. البته روایاتی نقل شده که فرشتگان تنبیه شدند یا پشیمان شدند یا استغفار کردند و توبه کردند که چرا ما سؤال کردیم و از بخشی از برکات الهی و نور الهی محروم شدند این‌ها در روایاتی که در این باب داریم مطرح است. بعضی از مفسّرین این را چند جور توضیح دادند و تفسیر کردند یکی این که چطور در مورد حضرت آدم می‌‌گوییم که پیامبران معصوم هستند به نصّ خود قرآن و به تعبیر قرآن معصوم هستند. در عین حال در مورد حضرت آدم می‌گوید «عصی» یعنی نسیان کرد و نافرمانی کرد و در مورد بعضی دیگر از تعابیر هست. آن‌جا چه توضیحی دادند. در مورد سؤال فرشتگان هم حتی اگر نوعی تخلف و پررویی تلقی بشود همان است. تعبیر می‌کنند که این‌ها گناه و خط قرمز نیست اما ترک اولی هست. یعنی توقع بالاتری از تو هست نه این که این کار تو گناه بود بلکه توقع بالاتری از تو هست. «حَسَنَاتُ اَلْأَبْرَارِ سَیِّئَاتُ اَلْمُقَرَّبِینَ» یعنی یک کارهایی است که شما آدم‌های خوب اگر انجام بدهید انسان‌های صالح و خوبی هستید این کاری که شما انجام می‌دهید برای تو خوب است اما اگر همین کار را مقربین آن‌ها که درجات بالاتری دارند و آگاهی‌های بالاتر و تقرب بیشتری دارند همین کار را اگر او بکند برای او بد است. بد است نه این که گناه و جنایت و خیانت است بلکه در شأن او نیست شأن او بالاتر از این است. راجع به فرشتگان هم می شود همین را گفت که این سوال با عصمت آن‌ها منافاتی ندارد ولو این که شأن فرشتگان حکمت این را بفهمند. این یک حسنه است برای تو یک سیئه حساب می‌شود. بعضی‌ها هم جواب دادند که فرشته‌ها همه یک نوع نیستند ممکن است ما درجات و طبقاتی داشته باشیم انواع و اقسام باشند بعضی از فرشته‌ها که می‌فرمایند معصوم هستند مکرم هستند این‌ها فرشتگان مقرب هستند و آن‌ها جزء این‌هایی نبودند که این سؤال را کردند. این آیه مربوط به فرشتگانی باشد که موجوداتی هستند که عقلی و معنوی هستند که آگاهی دارند و تقدیس الهی می‌کنند و سطح این‌ها از آن فرشتگان پایین‌تر است که بعضی آیات می‌فرماید آن‌ها معصوم هستند و مقام‌شان خیلی بالاست. این‌ها یک دسته دیگری از فرشتگان هستند که سطح پایین تر است و با عموم انسان‌ها و عالم طبیعت و کره زمین ارتباط دارند مثلاً فرشتگان زمینی بگوییم که بعضی‌ها گفتند اتفاقاً ممکن است این‌ها مجرد هم نباشند یک نوع ماده لطیفی باشند اما فرشتگان نورانی مجرد صددرصد غیر مادی آسمانی که به آن‌ها وحی می‌شود و مقامات بالا هستند آن‌ها مصداق این آیه نبودند این سؤال از آن‌ها سر نزده است. یک عده‌ای این‌طوری تعبیر کردند حالا بعضی‌ها هم گفتند که فرض کنید این روایت یک خبر واحد بدون سند هست دو- سه تا روایت این‌طوری هست که یا سندهای آن بسیار ضعیف و مرسل است و این خبر واحد در احکام فرعی هم فقها هم یک چنین خبری را معتبر و حجت نمی‌دانند چه این که بخواهیم در مسائل اعتقادی که باید بفهمیم و باید برهان داشته باشیم جز اصول دین و اصول عقاید است بحث عملی نیست بلکه علمی است، آن‌جا که نمی‌شود با یک مورد با این سند نتیجه گرفت. بخصوص که عالم فرشته‌ها مثل عالم ما نیست آن‌ها قلمروی تشریع ندارند. آن‌جا فرشته‌ها شریعت و واجب و حرام ندارند. و پیامبر، رسول، حد، جزا، کیفر، پاداش که فرشته‌ها ندارند چون آن‌جا دار تکلیف و دار تشریع نیست. دار تکلیف به این معنا که ما هستیم احتیاج به شریعت ندارد ضمن این که وقتی خودشان می‌خواهند «وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ» (بقره/ 30)؛ یعنی دائم مشغول تسبیح و تقدیس هستند یعنی تسلیم هستند یعنی معترف هستند. دسته دیگر از مفسرین توضیح دادند که وقتی که خود قرآن می‌فرماید فرشته‌ها مکرم و معصوم هستند و این آیات عام مطلق است شامل همه فرشتگان است یعنی همه فرشتگانی که قرآن به آن‌ها اشاره می‌کند مدبّرات امور که به اذن خدا و از طرف خداوند تدبیر امور می‌کنند خب همه معصوم هستند مخصوصاً آن‌هایی که به عرش خدا مرتبط هستند و شاهد صحنه خلقت و خلافت انسان بودند و در حضرات بالاتر و در محضر خدا هستند آن‌ها که قطعاً معصوم هستند.

بله این روایات در این باب هست ولی هم در سند آن ... در ضمن روایاتی هم داریم که می‌گوید این سؤال از باب تعصب نسبت به این که آیا کار خداوند درست هست یا نیست نبود – حالا به تعبیری تعصب خوب نیست ولی برای این که منظور را برساند – تعصب نسبت به خداوند بود یعنی تأسف بر اهل زمین، غضب برای خدا و رضای خدا. یعنی در واقع یک نوع غیرت بود غیرت عبادی نه تکبّر و عجب



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha