چنین گفت خداوند (۱۱)(من نماینده خدا خواهم شد)
سلسله جلسات تفسیر قرآن در نهاد رهبری در مشهد-۱۳۹۹
بسمالله الرحمن الرحیم
ما در مورد شأن انسان در قرآن بحث میکنیم و جلسات متعددی صرف آن آیه خلقت و خلافت انسان که میخواهد به عالم طبیعت بیاید و این عالم دنیا هم عالم تزاحم و درگیری است یعنی بالاخره موجودی که در این عالم طبیعت میآید هم از یک طرف اشتها دارد میل به خیلی چیزها دارد خیلی چیزها را میخواهد و هوس میکند حالا چه حق او باشد چه نباشد یک تمایلاتی دارد. از آن طرف هم تدافعاتی بین اینها وجود دارد یعنی در کنار شهوت و اشتها و میل به چیزهایی خواستن یک چیزهایی نفرت و درگیری هم پیش میآید یعنی وقتی قوه نیروی غضب و خشم و نیروی شهوت و میل وقتی خلاصه خواستن و نخواستن با این دو نیرو و این دو تمایل بوجود میآید آن هم در عالم طبیعت و عالم ماده که عالم محدود و عالم محدویت است و طبیعی است که اینجا هم فساد در زمین پیش میآید و هم خشونت اینها با هم درگیر میشوند و همدیگر را میکشند آن وقت این موجود چگونه میتواند خلیفه خدا باشد؟ چون خلیفه یعنی نماینده, یعنی باید به یک نحوی که از طرف او نماینده بشود بتواند او را نمایندگی کند. از یک طرف سؤال فرشتهها بود که فلسفه خلقت یعنی جهت خلقت به سمت خداست که کمال مطلق است و بنابراین هر موجودی در این عالم هست باید نسبت او با خداوند که هدف غایی و نهایی کل هستی است معلوم باشد یعنی در همان جهت حرکت کند. این را تسبیح و تقدیس و عبودیت میگویند. خب فرشتهها هستند و فرشتهها همه جا هستند و در زمین هم هستند و عالم طبیعت که خلق بشود آنجا هستیم. موجوداتی هستند که با وجود آنها فلسفه خلقت باید تأمین بشود و شده باشد. مشغول تسبیح و تقدیس خدا هستند و رو به تو هستند، تسلیم تو و تابع تو و یعنی تابع حق. خب اینها نمیتوانند خلیفه باشند موجودی که قرار است بیاید و در زمین ساکن بشود با وجود این ضعفها که از او فساد سر میزند «یفسد فی الارض» زمین را به گند میکشاند و «یفسک الدماء» خون همدیگر را میریزند. موجودی که بطور طبیعی خشونت و فساد در ذات اوست و در زمین هست نمیتواند از اینها جدا بشود این ها از او سر میزند این چطور میتواند خلیفه خدا باشد و با فلسفه خلقت چه نسبتی دارد؟ که تسبیح خدا و سباحت که شناوری به سوی خدا و به سوی کمال مطلق است. این سوالشان بود ضمن این که همینجا معلوم می شود از قبل از این که انسان خلق یا خلیفه بشود معلوم بوده که این باید به زمین برود در عالم طبیعت در زمین زندگیاش را شروع کند. بنابراین این جزو پروژه الهی بوده و فرشتگان هم میدانستند که این قرار است در «فیالارض» زندگی مادی و طبیعی داشته باشد و از آن فساد و خشونت سر میزند. آن وقت این در ضمن نشان میدهد که این که گفته شود خداوند میخواست آدم و حوا در همان بهشت اولیه که غیر از آن بهشت اصلی بعد است در آن بهشت بمانند گفت به این درخت ممنوعه که میل به جاودانگی و این توهمات و این که میخواست هم خدا را داشته باشد و هم خرما را، با این که خرما را هم خیلی داشت، به این نزدیک بشود ولی چون نزدیک شد از بهشت رانده شد انگار میتوانسته و قرار بوده در بهشت بماند! نه. این آیه نشان میدهد که قرار نبوده آنجا در بهشت بماند. بهشت یک واسطهای بین آن عالم معنا و ملکوت عالم بود که اهل خلافت شد با زمین که عالم طبیعت و ماده است یعنی خداوند میدانسته و فرشتهها هم میدانستند و قرار هم همین بوده که بیاید منتهی آن وسط گویی یک توقف موقتی در آن بهشت اولیه بوده حالا چرا؟ شاید برای این که آماده بشود برای این زندگی با این مشکلات و سختیها یعنی انتقال از عالم ملکوت به عالم مُلک و عالم طبیعت. پس این هم اینطوری نبوده و اصلاً قرار نبوده این اتفاق بیفتد و درخت ممنوعه اگر نزدیک نمیشد مثلاً همیشه آنجا میماند معلوم بوده که این کار را میکند به او میگویند و این کار را میکند و میآید. لذا آن سؤال را کردند. آن وقت آنجا قرآن میفرماید بحث تعلیم اسماء را پیش میآورد اسماء که بحث تعلیم حقیقت عالم است اینها را خداوند به انسان آموخت و تعلیم داد در حالی که فرشتگان نمیتوانستند مستقیم از خداوند شاگردی کنند و اینها را خداوند به فرشتهها گفت متوجه نمیشوید و یک بخشی از حقایق و اسماء را میدانید که مربوط به خودتان و مسائل پایینتر تعلیم دادند و خود فرشتهها گفتند جز این که به ما تعلیم دادی ما چیز دیگری علم به آن نداریم. اما یک اسماء و حقایقی است که معلوم شد که بالاتر از درک و ظرفیت علمی و معرفتی حتی فرشتگان بوده که آن را فقط آدم یعنی انسان ظرفیت داشته که علم به آن اسماء و حقایق پیدا کند. آن را خداوند به انسان تعلیم میدهد همه اسماء را به او تعلیم میدهد و بعد او به فرشتگان تعلیم هم نمیدهد میگوید انباء خبر بدهد گزارش آن را بدهد یعنی باز هم آنها ظرفیت علم به همه آنچه که انسان میتواند بداند این ظرفیت حتی در فرشتگان و در هیچ موجودی در این عالم نیست. بنابراین میشود گفت آن خصوصیتی که در انسان هست نوع خاصی از آزادی و نوع خاصی از آگاهی است که جمع این دوتا اختیار و در برابر آن مسئولیت میشود. قدرت پرش عقلی و معنوی انسان از همه موجودات بالاتر است. حیوانات هم یکسری آزادیها و آگاهیهایی دارند یعنی آزادی و آگاهی مخصوص انسان نیست همه حیوانات را شما نگاه کنید هم آگاهی دارد یعنی محیط آن را میشناسد خطر را میفهمد جفت خود را میشناسد، بچههایش و دست و دشمن خود را میشناسد مسیر خانهاش را بلد است حال خودش را میفهمد پس یک آگاهیهایی دارند اما به اینها علم گفته نمیشود. یک آزادیهایی هم حیوانات دارند یک حیوان هر لحظه و هرجا بخواهد میتواند برود اینطوری نیست که یک مسیر خاص برایش تعیین شده است. بگردد دنبال یک چیزی که کجا برود و چه زمانی برود، اینها را بطور خودکار خودش تصمیم می گیرد. بنابراین هم آزادی و هم آگاهیهایی در حیوان است که به این سمت برود یا به آن سمت برود؟ آنجا فرار کند یا این طرف؟ اما آزادی و آگاهی پس هرجا حیات و زندگی هست در یک حدی در حیوانات وجود دارد اما در انسان آزادی و آگاهی با همه این آزادیها و آگاهیها متفاوت است. هدف ما این است که روشن بشود انسان در قرآن چه ظرفیتهای عظیمی دارد که هیچ موجودی در هستی در عالم این ظرفیتها را ندارد و روشن بشود که آنطوری که کرامت و ارزشی که و قداستی که برای انسان در اسلام و قرآن قائل شدند در هیچ مذهب و مکتب الهی و دینی و غیر دینی و ضد دینی وجود ندارد یک چنین تعریفی از انسان. و در عین حال، قرآن نسبت به انسان واقعبین است ما را واقعبین میکند و میگوید همین موجود که از یک طرف میتواند اینقدر متعالی بشود که به فرشتگان فرمان سجده و خضوع برای خلقت و خلافت یک چنین موجودی داده بشود همین در عین حال اینقدر موجود پست و خطرناکی میشود و میتواند بشود همان که فرشتهها پیشبینی کردند که کارش فساد و خشونت در زمین بشود. پس این بُعد دوم و بُعد مادی و لجنی انسان را پیشبینی کرده و میگوید این هست نمیگوید اینها نیست بلکه میگوید اینها در ذاتش هست به فرشتهها میگوید شما این طرف خطرناک و حیوانی انسان را میبینید آن روی سکهاش را ندیدید آن را من میدانم و شما نمیدانید.
حالا آنجا تعابیری که فقط راجع به انسان قابل طرح است و قرآن سراسر در واقع به یک معنا تقدیس خداست و تکریم انسان است و این خیلی مهم است یعنی تعابیری که رابطه انسان و خدا چطوری بیان میشود. همین انسان که خود قرآن میگوید ضعیف است جاهل است ظالم است شتاب زده و عجول است کفران نعمت میکند به همدیگر رحم نمیکنند ممکن است همدیگر را بکشند زمین را به لحاظ محیط زیست و مادی و طبیعی به گند میکشاند و هم به لحاظ محتوای انسانی و اخلاقی ارزشها را در زمین به قتل میرساند و اینجا را به یک گنداب و لجن تبدیل میکند و بعد وسوسهپذیر است با این که به او میگوییم به این درخت نزدیک نشو میگوییم شیطان دشمن توست باز هم این کار را میکند با این که تخلف میکند این عصیان آدم به معنای گناه نیست به معنای تخلف است به دلیل آیات و روایات دیگری در این باب. تخلفی کرده چوب آن را هم خورد اما راه بازگشت به خدا و بهشت برای او باز شده است این امکان به او داده شد و آن بهشت بعدی غیر از آن بهشت است و ابدی است نه موقت. آنجا دیگر حرف مفت نیست، وسوسه نیست – شما هرجا سؤال یا اشکال و ابهامی دارید بپرسید- در عین حال انسان از آن طرف این قدر عظیم و بزرگ است در این طرف اینقدر حقیر است. کوچک است. یک مسیر دو طرف بینهایت است. در عین حال وسوسهپذیر است خطا میکند ولی باز راه بازگشت برایش باز است چون اینجا میگوید آدم بعد از این تخلف که فهمید چه بلایی خودش سر خودش آورده، آدم و حوا توبه کردند پس راه بازگشت به حق برایش باز است. زیادهخواه است. حتی اینها برای آدم و حوا اتفاق افتاده، یعنی اینها هم وسوسه شدند، بازی خوردند، زیادهخواهی کردند و تخلف کردند وقتی که از اصل یک چنین چیزی هست این امکان وجود دارد پس بنابراین ما باید واقعبین باشیم حتی وقتی که خداوند هبوط به زمین اتفاق میافتد و خروج از نوع زندگی بهشتی اول که در آن گرما و سرما و گرسنگی و تشنگی و مباحثی که آنجا نبوده و مفهوم برهنگی و بیحیایی، شرم و بیشرمی مطرح نبوده و وارد این عالم میشود که ما الان موقتاً تا چند ده سال در آن هستیم و باز به همان عوالم بالا میرویم خود خداوند میفرماید که «اهبطوا الی الارض» به زمین بروید و سطح زندگی چون پایین و پایینتر میآید فقط در عالم فقط طبیعت میروی و بنابراین ارتباطتان با عالم ملکوت و بالا برقرار میتواند باشد ما از آنجا با شما حرف میزنیم پیام میفرستیم (یعنی آیات قرآن). هرکسی این پیام را درست بگیرد و بر اساس آن عمل بکند در همین دنیا هم که هستید یک زندگی بدون ترس و بدون غم خواهید داشت. در همین دنیا هرکس مؤمن باشد و عمل صالح انجام بدهد میتواند یک بهشت کوچولو برای خودش درست کند البته قابل مقایسه با بهشت نیست ولی میتوانیم اینجا هم یک زندگی بدون ترس و غم داشته باشیم به شرط این که از طرف ما هدایتی که میآید درست آن هدایت را بگیرید حتی کلماتی از طرف خداوند به انسان آموزش داده میشود که با آنها بتواند به سوی خدا و حق برگردد و امکان توبه داشته باشد. توبه یعنی سروته کردن یعنی تجدیدنظر و بازگشت از خطا. این انسان هم برای انسان وجود دارد که فیکس نیست میتواند جبران کند همه چیز قابل جبران است همه اینها مهم است. «قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَى حِینٍ» به زمین بروید و زندگی زمینی مادی را از این به بعد با مشکلاتش شروع کنید «بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ» از این به بعد بین شما دشمنی هم خواهد بود چون در بهشت دشمنی و رقابتی بین آدمها نیست. اختلافات و دشمنیها و رقابتها اینها جزو طبیعت زندگی زمینی هست وقتی وارد عالم طبیعت میشوید دشمنی شروع میشود و این جزو عواقب بد هبوط به زمین است. دشمنی در حدی که زدن و کشتن همدیگر که از همان اول هابیل و قابیل بینشان این اتفاق میافتد. بنابراین این تصور هم که ما فکر کنیم در زمین زندگی طبیعی میشود یک وقتی باشد که هیچ نوع دشمنی نباشد و در زمین صلح و صفای کامل باشد این هم یک توقع نادرست از انسان است و امکان واقعی ندارد. میشود دشمنیها را تخفیف داد مدیریت کرد و متجاوز را مجازات کرد اما این که فکر کنیم میشود در همین عالم طبیعت با عالم دنیا با همین محدودیتها و مشکلات و ضعفهایی که در همه ما انسانها هست میشود یک انسان با جهان بدون هیچ دشمنی در حد صفر تصور کرد ظاهراً اینطوری نمیشود. اینجا دار دشمنی و دار فساد است. زمان ولیعصر(عج) امام زمان هم اینطوری نیست که هیچ فساد و دشمنی در زمین نباشد هیچ قتلی نباشد نه همه اینها ممکن است اتفاق بیفتد اما عدالت اجرا میشود. این هم یک نکته.
پس این موجود از یک طرف ظرفیتهای بد و خطرناکی دارد که اغلب ما هم گرفتار اینها میشویم و شدیم ولی از آن طرف نسبت آن با خداوند اینقدر عالی و متعالی است که به انسان کامل میفرماید که بالاخره این ظرفیت در انسان است که «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّة» یعنی نفس انسان میتواند به یک اطمینان مطلق و آرامش مطلق در همین دنیا برسد چون هنوز در دنیاست دارد خطاب به او میگوید بعد میگوید «ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً» به سوی پروردگارت برگرد. تو از پروردگارت راضی و پروردگارت هم از تو راضی. شامل همه ما نمیشود اما بالاخره این مخاطب انسان است. یعنی این ظرفیت در انسان هست و این امکان هست که در همین عالم طبیعت و دنیا،نفس انسانی به مقامی برسد که یک) مطمئنه. یعنی مطمئن باشد یعنی آرامش مطلق. در همین دنیا با وجود همه این مشکلاتش میشود و این اینجا با این نفسی که در دنیا با همه مشکلات مطمئن شده به سوی خداوند برگردد. او از خدا راضی باشد و خدا از او راضی باشد و انسان میتواند به این مقام برسد.
الان ما بگوییم یا نگوییم از خدا ناراضی هستیم. حالا آنهایی که خدا را قبول ندارند میگویند از وضعیت و از اوضاع ناراضی هستیم. اوضاعی که مستقل از اراده خداوند وجود ندارد. ما چون از خداوند ناراضی هستیم و همیشه از وضعیت هستی ناراضی هستیم. برای چه؟ برای این که خودمان را مرکز عالم میدانیم خودمان یعنی منافع خودمان و نفسانیت خودمان. و الا به یک معنا بله انسان مرکز عالم است. چون خلیفهالله میتواند باشد ما خودمان را یعنی تأمین تمایلات خودمان را مرکز عالم میدانیم بنابراین از خیلی چیزها که مزاحم برای لذائذ ماست ناراضی هستیم. بیسواد هستیم ناراضی هستیم، استاد میشویم باز هم از ما میپرسیند راضی هستید اوضاع خوب است؟ باز هم میگوییم نه یک چیز دیگر میخواهیم. فقیر هستیم ناراضی هستیم، پولدار می شویم ویلا دارد باز میبینید دنبال یک چیز دیگری است معلوم میشود که باز هم ناراضی است. رئیس میشود فکر میکند آرام میشود و به آرامش میرسد و فکر میکند به اطمینان میرسد باز هم نمیرسد و ناآرام است. ریاست بالاتر تلاش میکند میرسد همینطور. هرچه به اصطلاح خودش بالاتر میرود که اینها اصلاً بالا نیست اینها در عرض هم و در عالم طبیعت است. توهم است. توهم ارتقاء است ارتقاء واقعی با اینها نیست ارتقاء واقعی عمل صالح است. «ألا بذکرالله» تردید نکنید فقط با یاد خداست که شما میتوانید به اطمینان و آرامش برسید. مدام در استرس و اضطراب و در ترس و غم در این عالم خواهید بود. قرآن میگوید اگر هدایت من در زمین به انسان در زمین برسد ولی محل نکند زندگی «معیشتا ضنکا» زندگی یک زندگی تنگی برای خودتان بوجود میآورید یعنی مدام احساس تنگی و خفگی میکند که خدا را حذف کرده، دیگر هدف خدا نیست وقتی خدا هدف نیست دیگر هدف دیگری در این عالم نیست که از انسان مهمتر باشد و انسان بخواهد او را هدفگیری کند. قرآن میگوید شما از همه عالم و از همه هستی بزرگتر است. چه چیزی در این عالم هست که هدف شما باشد که شما خودتان را فدای آن بکنید؟ همه چیز باید هدف شما باشد. تو مرکز عالم هستی تو خلیفه خدا هستی تو فقط میتوانی در همین دنیا در همین چند دههای که اینجا هستیم و بازدوباره به عوالم ملکوت برمیگردیم در همین مدتی که اینجا هستی میتوانی به اطمینان و آرامش برسی میتوانی به شناختی از خداوند و از هستی برسی و طوری عمل کنی که تو از خدا راضی باشی و خدا از تو. رو به حق هستی و به لحاظ ذهنی و معرفتی و قلبی اشباع شدی و آرام هستی، در تاریکی نیستی. ما چون نمیبینیم در عالم چه خبر است مدام غصه میخوریم و نمیفهمیم چه خبر است؟ ما برای چه اینجا هستیم و برای چه اینجا هستیم بعداً اینها چه میشود و بعداً ما چون نمیدانیم و به قرآن هم رجوع نمیکنیم و فکر و تأمل هم نمیکنیم ما داریم در کورمال کورمال در عالم تاریکی و عالم ماده داریم زندگی میکنیم. خب آدم مدام بخواهد در تاریکی باشد معلوم است کل آن غم و غصه است هم ترس است. به اطمینان و آرامش نمیرسد مدام از اوضاع و از خدا ناراضی است. ما از خدا ناراضی هستیم برای این که این عالم را درست نمیبینیم و درست نمیشناسیم و برای همین ناراضی هستیم اینجا را با یک جای دیگر اشتباهی گرفتیم خودمان را با یک موجود دیگر اشتباهی گرفتیم و مورد این که خدا از ما راضی نیست معنیاش این است که ما خودمان را در مسیر رضایت خدا قرار ندادیم یعنی ما در نور نرفتیم نرفتیم خودمان را به حقانیت این عالم برسانیم که آنجا به ما نور برسد که رضایت خدا شامل حال ما بشود ما جایی هستیم که آنجا رضایت خدا نیست. یعنی چی؟ یعنی ما پشت به حق، پشت به نور، در تاریکی داریم زندگی و حرکت میکنیم. امثال بنده نه همه. یک چنین تعابیری راجع به ظرفیت انسان است. ببینید در همین چندتا آیه خلافت و خلقت انسان تعابیری که می شود این است که انسان این ظرفیت را دارد که به کمال برسد (انسان کامل). اولاً بزرگترین آیه خدا در هستی است. آیتاللهالعظمی باشد، تمامترین مظهر خدا باشد، یعنی خداوند در همه هستی ظهور میکند اما بالاترین ظهور در انسان است. البته انسانی که اهل ایمان و عمل صالح باشد انسانی که هرچه کاملتر میشوی بیشتر مظهر خدا میشوی، بیشتر آیتالله و خلیفهالله میشوم. سوم) این که این موجودی است که مستقیماً خداوند معلم او بوده است. فرشته ها در این اسماءالله، یعنی حقایق این عالم، شناخت خداوند، شناخت مرتبهای از مراتب خداوند شاگرد انسان بودند نه شاگرد خداوند. اما انسان کامل، از حضرت آدم(ع) تنها موجودی است که تمام حقایق هستی، الاسماء، کل اسماء همه آنها به او تعلیم داده شده و تنها موجودی که میتواند از همه حقایق باخبر باشد انسان است. البته عرض کردم انسان به شرط، نه هر انسانی. هر انسانی که مثل ما ظاهر و بدنش انسان است نه، بلکه روح او انسان کامل است.
یکی از حضار: این که میگویید این ویژگیهای منفی که الآن فرمودید اینها در ذات انسان هم بوده یا این ویژگیهای دنیاست که باعث میشود انسان به این سمت برود یا هر دو مورد است؟
جواب استاد: با توجه به ترکیب با این بدن مادی، فرشتگان همان اول، سؤال و ابهامشان این است که میگویند این موجودی که اینطوری با این بدن و غرائز و امکانات میخواهد وارد عالم زمین و فساد و ماده بشود خب این که خشونت و فساد از او سر میزند. خداوند در جواب فرشتهها نمیگوید که نخیر سر نمیزند! میگوید اما این سکه دو طرف دارد یکی این است ولی آن طرف سکه را ندیدهاید، قدرت معرفتی و قدرت ارادی و عملی او، میتواند آیینه تمام نمای خداوند در عالم امکان باشد. از این آیه معلوم میشود که زمینه فساد و خشونت در ذات انسان است. منتهی با عقل و وحی و هدایت الهی این قابل کنترل است که خداوند قدرتی در اختیار انسان گذاشته برای این که در این عالم طبیعت این چند ده سالی که اینجاست بدون این شهوت و غضب، یعنی بدون این خواستنها و نخواستنها، شهوت منظور فقط شهوت جنسی نیست بلکه همه شهوتهاست. شهوت یعنی اشتهاء، قدرت جذب و دفع. چون انسان در این عالم طبیعت و در این عالم ماده با این بدن بدون جذب و دفع که نمیتواند کاری بکند خطر و ضرر را از خودش دفع کند نیازهای مادیاش را و طبیعیاش را در این عالم جذب کند. چون انسان احتیاج دارد که با این بدن که در این عالم میآید یک جاذبه و دافعهای داشته باشد یعنی در یک مواردی یک چیزهایی را پس بزند و یا به سمت خودش بکشاند تا بتواند در این عالم زندگی کند. ما الان احتیاج به غذا و آب داریم، احتیاج به همسر داریم، احتیاج به مسکن داریم، در جامعه احتیاج به امنیت داریم، احتیاج به حیثیت داریم، همه اینها به یک جاذبه و دافعهای احتیاج دارد. خداوند آن دافعه و جاذبهای که از آن به شهوت و غضب تعبیر میشود اینها را به انسان داده برای این که بتواند با اینها در این عالم دوام بیاورد ولی به او عقل و وحی هم داده شده است. اینها را کنترل بکند آن وقت میتواند ارتقاء پیدا کند.
سؤال برادرمان این است که میگویند آیا آن فساد و خشونت و گناه و ظلم در ذات انسان است؟ خدا اینها را در ذات انسان گذاشته؟ یا اینجا آمدیم اینها پیدا شده است؟ بله اگر ما به عالم طبیعت نمیآمدیم با این جسم و با این محدودیتها و تزاحمات عالم ماده نبود بله آنها هم نبود اصلاً نیازی نبود که باشد. اما انسان، ترکیبی از مُلک و ملکوت است، جسم و روح است و وارد این عالم میشود عالم طبیعت بدون دشمنی و تزاحم و درگیری و فساد نیست. نگوییم این جزو ذات انسان است بلکه جزو ذات این عالم طبیعت است. و چون انسان با همین استعداد میآید دوتا استعداد دارد هم این و هم آن؛ و باید آن استعدادهای غریزی خودش را، خشم و خشونت و میل و شهوتش را با عقل و وحی مدیریت کند. میتواند این کار را بکند. بنابراین همه اینها موتور حرکت میشود. همین شهوت و غضب نعمت میشود؛ چون بدون اینها نمیشود ادامه زندگی داد. با مدیریت همین شهوت و غضب ما میتوانیم تکامل پیدا کنیم اما اگر نکنیم جسم ما بر روح ما مسلط بشود غریزه مادی ما بر فطرت روحانی ما به اختیار و اراده خودمان غلبه کند آن وقت بطور طبیعی همین فساد و خشونت و این اتفاقها میافتد. زمینه فساد و خشونت حتماً در انسان هست به همین دلیل هم فرشتهها سؤال کردند که این انسان چه نسبتی با خدا دارد که میخواهد خلیفه خدا بشود؟ فلسفه عالم مگر فساد و خشونت است؟ فلسفه آن تقدیس و تسبیح الهی و حرکت آن به سوی خداوند که نور مطلق است. هدف نهایی خداست این که فساد و خشونت در زمین اتفاق میافتد با هدف چه نسبتی دارد؟ هدف خالق نه، به یک معنا هدف خلقت. خداوند هم نفرمود نه اینها کثافتکاری نمیکنند یعنی چی؟ یعنی این امکان و این استعداد فساد و خشونت به او داده شده و با آن دارد به زمین میرود.
عرض کردم حتی قرآن که میفرماید از بهشت که به زمین میرود قرآن میفرماید هبوط کنید «...اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ...» (بقره/ 36)؛ از این به بعد بین شما دشمنیهایی پیش خواهد آمد. دنیا اینطوری است ولی اینها را میتوانید و باید مهار کنید. همینطور که برای بقاء باید برای این بدن آب، غذا، بهداشت، مسکن، باید از این به بعد تلاش کنید. چون آن بدنی که در بهشت اولیه بود که غیر از بهشتی است که به انسانها وعده میدهند یعنی معلوم میشود که آنجا بدن به این شکل کامل نبوده و اگر هم بوده نیازهایش یک جوری بدون تلاش تأمین میشده است. چون قرآن میفرماید آنجا نه سرما بود نه گرما بود نه گرسنگی، نه تشنگی، ولی وقتی آن خطا و تخلف را انجام دادی نه این که ما بخواهیم تو را مجازات کنیم نتیجه عینی آن تخلف (درخت ممنوعه) همین است که شد باید یک مدت به دنیا بیایی و با این مشکلات بسازی.
یکی از حضار: استاد شما این را اینطوری تفسیر میکنید که وقتی روی زمین میآیند دوتا جبهه حق و باطل است؟ یا اختلاف سلیقههاست؟ آیا منظور از این که اینجا بیایید با هم به مشکل میخورید این اختلاف سلیقهها بوده یا جبهه حق و باطل بوده؟
جواب استاد: اصل آن که حتماً حق و باطل هست، یعنی بالاخره یک عدهای اهل فساد و خشونت هستند یک عدهای اینجا خلیفهالله هستند یک عدهای حزبالشیطان میشوند و یک عدهای حزبالله هستند این را خود قرآن هم میفرماید. آن را عداوت میگویند. اما اختلاف سلیقه که بله همه انسانها بطور طبیعی یک جایی اختلاف نظر و اختلاف سلیقه دارند آیا مراد آن است؟ این اختلاف نظر و سلیقه هم طبیعی است چون در ذات انسان است چون ما انسانها محدودیتهایی داریم اما از این به عداوت و دشمنی نمیشود تعبیر کرد. اما آنجا دشمنی است. حق و باطل یا اصلاً گاهی دوتا باطل با هم. دشمنی است یعنی از این به بعد شما با هم وارد یک جنگ قدرت، جنگ ثروت و جنگ منزلت میشوید. چون اینجا محدود است و انسان هم زیادهطلب است انسان به محدود راضی نمیشود چون ذات انسان و استعدادهایش، همه نامحدود است و خلیفهالله میتواند باشد. هدف و خدا هم که نامحدود است، خواستن انسان هم نامحدود است، اگر این خواستهها و ناخواستهها صرف اینجا شد و از مسیر ابدی و بازگشتی که خواهیم داشت فراموش کردیم اینجا کلاه سرمان میرود و تمام امکانات و توان و استعدادهایمان را اینجا هدر میدهیم یا اصلاً به فعلیت نمیرسانیم. استعدادها در حال خوابیده میخوابد تمام میشود. به تعبیر حضرت امیر(ع) «دَفائِنَ الْعُقُولِ» دفینهها و گنجینههای فطری و عقلی ما اینجا گردگیری و اِثاره نمیشود. چون حضرت امیر(ع) میفرمایند انبیاء و دین آمده برای این که گنجینههای عقلی شما را گردگیری و غبارروبی کند و از زیر خاک بیرون بیاورد. این که آقا دین و عقل با هم چه نسبتی دارد؟ دین یا عقل؟ حضرت امیر(ع) میگوید دین آمده که عقل شما را احیاء کند. دین تحریف نشده، وحی و دین که رقیب عقل نیستند. اولاً خود عقل مخلوق خداست و بالاترین مخلوق خداست، اولین مخلوق است. این که میگویند «أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلُ.» اولین چیزی که خلق شد عقل بود. این عقل یعنی چه؟ عقل یعنی معرفت، یعنی آگاهی، یعنی ادراک درست. و در واقع نسبت خلقت انسان با خلقت عقل. «لَمّا خَلَقَ اللّهُ العَقلَ قالَ لَهُ: أقبِلْ فَأقبَلَ، خداوند به عقل گفت رو کن، رو کرد. سپس ثُمَّ قالَ لَهُ: أدبِرْ فَأدبَرَ...» فرمود: پشت کن، برگرد، پشت کرد. عقلمان را میتوانیم رو به خدا و پشت به خدا فعال کنیم. البته وقتی پشت به خدا شد دیگر عقل نیست بلکه تبدیل به شیطنت میشود. به خاطر تو انسان را مسئول میدانم اگر تو نبودی بهشت و جهنمی در کار نبود. «بکَ اُثیبُ و بکَ اُعاقِبُ»اگر عقاب و ثواب پاداش و مجازات هست به خاطر توست. لذا کسی که عقل ندارد در مورد او تشویق و تنبیه معنی ندارد.
پس اولاً خود عقل ودیعه الهی است و عقل نور الهی است. مسئولیت انسان و اختیارات او بستگی دارد به همین درک و عقلی که به او داده شده است. عقلی که به انسان داده شده غیر از آن درکی است که به همه حیوانات و موجودات و جانداران داده شده است. پس اولا خود عقل الهی است «العلق رسول الحق» عقل خودش رسولالله است. در هر کسی پیام خدا، به شرط این که درست به کار بگیریم. عقل به جای هوس نباشد. به جای عقل، توهم و شک نباشد، صادقانه و سالم و با مقدمات بحث عقلی اگر انسان را به کار بیندازید انسان گمراه نمیشود. به یک جاهایی متوقف بشود و بگوید نمیفهمم به همین دلیل هم به وحی احتیاج دارد به یک کمکی، به یک معرفتی بالاتر از خودش. بنابراین اینجا وقتی حضرت امیر(ع) میگویند که خداوند انبیاء را فرستاد «لیُثیرُوا...» تا برانگیزاند «اِثاره» ثور یعنی انقلاب؛ اثاره یک انقلابی ایجاد بکنند و فضا را بشکند آماده بشود که این دفینه، این گنجینهها و دفنشدههایی که در بشر هست و خودش خبر ندارد قدرت عقلی و درک او اینقدر قوی است، دین و انبیاء آمدند که عقل را بیدار کنند. بنابراین یکی از فلسفههای دین یکی از دلایل بعثت انبیاء احیای عقل و عقلانیت بشر و رشد عقل است. در روایت هم داریم امام زمان(عج) که میآیند یکی از کارهایی که میکنند سطح عقول بشریت را چندین مرتبه بالاتر میبرند. هم عقل مادی، هم عقل معاد و هم عقل معاش، عقل مادی و معنوی هر دو. شأن انسان در قرآن در این حد است که از آن طرف میتواند مثل چهارپاها در حد آنها باشد بلکه از چهارپا چهارپاتر باشد هشت پا باشد. چون آنها عقل ندارند و دارند غریزی عمل میکنند ما که ظرفیت بالا داریم و میآییم مثل او عمل کنیم از او پایینتر هستیم مثل این که انسان به گله گاو و الاغ برود و شروع کند با آنها چهار دست و پا راه برود این از آنها پایینتر است شما اگر ببینید یک آدمی قاطی گاوها چهار دست و پا راه میرود به گاوها که نمیخندید ولی به او میخندید میگویید این احمق و دیوانه را. در حالی که گاو دارد به سبک گاوی خودش عمل میکند ولی وقتی که تو آدم هستی وقتی گاو میشوی از گاو، گاوتر هستی. به این معناست. یعنی از تو که چنین توقعی نیست تو حق نداری مثل بقیه جانورها زندگی کنی.
یکی از حضار: استاد حالا چطوری عقل و وهم را از هم جدا کنیم من ظاهراً دارم فکر میکنم و از عقل خودم دارم استفاده میکنم ولی حاصل بعمل میآید که وهم بوده!
جواب استاد: میگوید تفکیک عقل و وهم چطور؟ درک این همه تلاش که بشر چند هزار سال کرده, مثلاً منطق درست میکنند یک چیزی به نام استدلال، برهان، قرآن میفرماید: «قُلْ هاتُوا بُرْهانَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ» (بقره/ 111)؛ قرآن میفرماید برهانهایتان را بیاورید اگر فکر میکنید این گزارهها و این حرفهایی که میزنید معتقد هستید که اینها صادق است صدق میکند واقعیت دارد و شما هم صادقانه، یعنی معتقد هستید که اینها درست است خب «هاتو برهانکم» پس یک چیزی به نام برهان وجود دارد. اینطور نیست که عقل، هرچه به ذهن آدم آمد و در خاطره آدم آمد این حتماً عقل است. نه اینها امکان سنجش دارد، امکان بازرسی دارد که من که میگویم فلان و فلان، خب دلیلهایت را بگو. روش تشخیص عقل از وهم چیست؟ استدلال.
یکی از حضار: پس هیچ وقت اینطوری نمیشود که من استدلال بیاورم و منتج به وهم باشد؟
جواب استاد: اگر واقعاً تابع برهان باشید نه هیچ وقت به وهم نمیرسد. تابع برهان باشید و برای همه حرفهایتان برهان بیاورید نه این که وسطهایش شلوغ کنید مغالطه کنید جوسازی کنید نتایج غلط بگیرید لجبازی کنید و توی این خط بیفتید که من باسوادترم تو بیسوادتری یعنی جوسازی بکنی اینها نه. برای خودت و برای دیگران جوسازی کنی نه. قرآن میفرماید هرکس صادقانه دنبال حق باشد ما دست او را میگیریم. چون ببینید کنار عقلورزی یک چیزی به نام صداقت لازم است یعنی واقعاً دنبال حق باشی نه دنبال اثبات خودت. دنبال کشف حقیقت باشی. اگر کسی دنبال کشف حقیقت باشد اولاً) بدون استدلال درست و بدون برهان قانع نمیشود. ثانیاً) اگر به برهان رسید لجاجت نمیکند. در برابر عقل خاضع است نوکر دلیل است. ثالثاً) سعی نمیکند دیگران را هم با زور ساکت کند بلکه تلاش میکند دیگران را هم با همین برهان قانع کند. رابعاً) اصل اینجاست که به یک جاهایی میرسی میبینی واقعاً سعی کردی استدلال و برهان باشد ولی به یک جایی میرسی که دیگر نمیفهمی! یعنی هم یک محدودیت عقل من و تو، عقل بنده محدودیتهایی دارد و یک محدودیتهایی هم کل عقل بشر دارد. آنجا را هم حل کردند و گفتند ما وحی فرستادیم باز شما وحی را هم با عقل میپذیرید یعنی با استدلال عقلی برای این که ما چرا مخلوق خدا هستیم و چرا خالق نمیتواند حکیم نباشد و عادل نباشد و علیم و عالم نباشد و اگر این عالم ما خالق عادل حکیم عادل داریم چرا نمیتواند ما را همینطوری رها کرده باشد و ما نفهمیم اینجا کجاست و برای چی ما اینجا هستیم و هرچه هم بعداً خودمان بنشینیم فکر کنیم و همه عقلهایمان را هم روی هم بگذاریم همه چیز را نمیتوانیم بدانیم بنابراین لازم است آن خدا با آن اوصاف که ثابت شد باید با ما حرف بزند باید ما را روشن کند باید انبیاء بفرستد. انبیاء هم به دلایل عقلی هرکس ادعای نبوت کرد نمیتوانیم بپذیریم. بعضیها فاسد و دروغگو هستند بعضیها متوهم هستند. باز باید اینجا دلیل داشته باشیم که چه کسی پیامبر است و چه کسی نیست. ما باید اینها را با دلیل گام به گام بیاییم. قرآن میفرماید اگر عقلتان درست باشد و مشکل جنون و دیوانگی نداشته باشید که خب آن وقت مسئولیت ندارید. ولی اغلب عقلشان سالم است و همه از این عقل معمولیها داریم. اگر از این عقل معمولیها داشته باشید ولی دنبال حق باشید و تلاش کنید جهلتان را به علم تبدیل کنید و بعد هم صادقانه بیندیشید چون اگر صداقت نباشد اندیشه ما به جای این که دنبال عقل راه بفیفتیم عقل را دنبال خودمان میکشانیم یعنی ما میخواهیم از عقل کار بکشیم و عقل را استثمار کنیم. یعنی به عقل میگوییم من انتخابم را کردم تو برای من ادله جور کن و دست و پا کن. یعنی بیا آن را توجیه کن و عقل ابزار ما باشد. نه, عقل باید راهنمای ما باشد. این همه حرفهای انحرافی، دروغ، خلاف بشر، خلاف انسان، آنها هم ادعای عقل میکنند همین نژادپرستی مگر ادعای عقلانیت ندارد؟ یک عالمه کتاب نوشتند و از عقل استفاده ابزاری میکند برای تأمین خواسته نفس و هوسهایش که نژاد ما از بقیه بالاتر است و آخرش هم میگوید در همین نژاد باز خودم از بقیه بالاترم. تهش خودتی! عقل راهنماست. با برهان میروی. بعد یک جایی همین عقل میگوید حدود درک من تا اینجاست یک چیزهایی است که در دیدرس من نیست که بخواهم قضاوت کنم. اینجا همان جایی است که عقل میگوید ما نیاز داریم به یک منبع معرفتی بالاتر که همه افراد بشر ندارند و آن وحی است. آن وقت تعامل عقل و وحی این است که راههای بعد همینطور گشوده میشود. قرآن میفرماید امکان ندارد کسی صادقانه دنبال حق باشد «من یتق الله» یعنی تقوا داشته باشد مرض و غرض نداشته باشد و هدف او حق باشد و ما اجازه بدهیم که این منحرف بشود نمیگذاریم. «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً» (طلاق/ 3)؛ راه خروج را به تو نشان میدهیم از درون با تو حرف میزنیم و هم از بیرون تو را در معرض آگاهی قرار میدهیم.
یکی از حضار: پس باب آن هر دوست؟
جواب استاد: بله، هم از بیرون است و هم از درون. راه خروج را به تو نشان میدهیم. قرآن میفرماید اگر تقوا باشد حتی به لحاظ معرفتی و علمی بنبستی وجود ندارد. یکی از معانی آیه این است. یعنی اگر صادقانه دنبال حق باشی و از عقل استفاده بکنی حتماً میرسی. راه خروج را به تو نشان میدهند یا برایت فرقان قرار میدهیم. فرقان یعنی قدرت فرقگذاری که بیتوانی فرق درستو نادرست را بفهمی. سؤال: تقوا یعنی چی؟ تقوا یعنی من خودم را کنترل کنم و هدفگیریهایم درست باشد. خب این امر ارادی من است. اراده چگونه در معرفت اثر میگذارد؟ یعنی چطوری است که اگر من چگونه عمل کنم آن وقت قدرت تشخیص (فرقان؛ یعنی قدرت تشخیص)، قدرت تفکیک، این به من داده میشود. پس اینجا قرآن میفرماید یک رابطهای است بین صداقت با معرفت و قدرت تشخیص. یعنی چی؟ یعنی یک وقتهایی هست که من از قبل تصمیم خودم را گرفتم دنبال منافع هستم کاری ندارم چه چیزی درست است و چه چیزی غلط است! رویکرد من به علم وآگاهی، رویکرد غلط است. نمیخواهم از علم و عقل استفاده کنم بلکه میخواهم سوء استفاده کنم. اینجا قدرت تشخیص را از دست میدهیم دیگر نمیفهمیم واقعاً چه چیزی به نفع ما و چه چیزی به ضرر ماست. با پای خودت با سر با کله توی منجلاب میروی و خودت آبروی خودت را میبری. خودت، خودت را بدبخت میکنی. ما هرچه بدبختی سرمان میآید خودمان میکنیم مقدمات آن را خودمان میچینیم. چرا؟ برای این که قرآن میگوید با خودت صادق نیستی، با خدا صادق نیستی، با مردم صادق نیستی، دنبال حل مشکل مادی آنی شخص خودت هستی! دنبال حتی رشد خودت هم نیستی. دیگران هم هیچی برایت مؤمن نیستند حق هم برایت مهم نیست خدا هم برایت مهم نیست خودت هم معلوم میشود برای خودت مهم نیستی. فقط در این حالت ما یک چیز سرمان میشود که به ما خوش بگذرد! من یک کاری کنم خوشم بیاید، همه برایم کف بزنند امکاناتم خوب باشد، بهتر بخورم، بهتر بخوابم، بهتر شهوترانی کنم. حواسم پرت میشود آن وقت دیگر من از عقل استفاده نمیکنم از عقل سوء استفاده میکنم یعنی عقل را پایین میکشم یک عالمه سطوح بالای عقل را تعطیل میکنم فقط از بُعد ابزاری عقل، از این سطح از عقل استفاده میکنم در حالی که از همه آن باید استفاده کنی از این باید استفاده کنی از همه هم باید استفاده کنی هم عقل معاد و هم عقل معاش. عقل آن است که کل زندگیتان را بتواند عقلانی کند. کل زندگیتان باید عقلانی باشد. یعنی از اهدافتان هم که میپرسند باید توضیح عقلانی برای هدف زندگیتان داشته باشید. ما فقط در بُعد ابزار زندگیمان معمولاً عقلانی هستیم نه در بُعد اهداف. ابزار عقلانی است یعنی میگوید چه کار کنم که سریعتر برسم؟ چه کار کنم در معامله بیشتر سودم کنم و... اینها هست خب عیبی هم ندارد در حدی که ظلم به بقیه و ظلم به خودت نباشد. اما اینها چیست؟ ما اصلاً عقل را در حد ابزار به رسمیت شناختیم و احترام گذاشتیم! اصلاً احترام هم نگذاشتیم مثل دسته بیل و کلنگ از عقل استفاده کردیم. اما عقل بالاتر از این حرفهاست ظرفیتهای خیلی بالاتری برای ما دارد. عقل قرار است راهنمای ما باشد، حجت خدا و رسول حق است. هم در اهداف و هم در ابزار باید استفاده بشود نه فقط به عنوان ابزار. ما الان اینطوری هستیم.
این آیات خلقت و خلافت که بحث کردیم مجموعاً چه تصویری از انسان ارائه داده است؟ تصویر از یک طرف فساد، خونریزی، جنایت، بشر به عنوان یک موجود احمق است. قرآن میفرماید «قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ» (عبس/ 17)؛ مرگ بر انسان. چه موجودی! این همه امکانات در اختیار توست، این همه توجه به تو میشود. آن تو برمیداری یک چنین معاملهای خودت با خودت میکنی؟ «ما اکفره» چقدر نادان! چقدر کافر! کافر یعنی چقدر چشمت را به روی حقایق میبندی! چطوری میتوانی خدا و آخرت و ابدیت و خودت را انکار کنی! «ما اکفره» چقدر کفر؟! در لغت صیغه تعجب است یعنی واقعاً عجیب نیست؟ اینطوری با خودت و با خدا و با دیگران معامله میکنی؟! «قُتِلَ الْإِنْسانُ».
یکی از حضار: در واقع میبینیم یک شخص نادان دارد فرض میکند. چون آیاتی هم داریم که به اینها اشاره میکند که «اکثرهم لایتفکرون»، فکر نمیکنند، شکرگزاری نمیکنند، گوش نمیدهند.
جواب استاد: بله، این دو بُعدی بودن انسان است. انسان در قرآن تجلیل مطلق میشود یا تخریب و تخطئه میشود؟ هر دویش هست. چون قران واقعیت انسان را دارد به ما معرفی میکند و میگوید انسان یک موجودی دوبُعدی است. قرآن کریم از یک طرف میفرماید هم این انسان «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً» (نساء/ 28) تو اصلاً ضعیف خلق شدی. یک ضعفهایی در ذات انسان است. یک کمبودها و ضعفهایی تو داری یعنی بنابراین ما انتظار یک انسان بدون ضعف را که نمیتوانیم داشته باشیم. تو بطور طبیعی و غریزی ضعیف به دنیا میآیی ولی در عین حال میتوانی به آن کمالاتی که میخواهی برسی. میفرماید انسان عجول و شتابزده است. اصلاً شعور و قدرت تأمّل و تحمل در او ضعیف است. میخواهد هر چیزی را زود به دست بیاورد. چیزی به نام صبر، حلم، تأمل و این که من اصلاً نباید دنبال چیزی در این عالم باشم به جز رشد خودم.
یکی از حضار: حتی میگوید که انسان در رشد خودش هم عجول است؟!
جواب استاد: حتی در آن هم میگوید عجول است چون انسان عجول آفریده شده است! ما الآن هر رشتهای برویم میخواهیم زود به تهش برسیم. میخواهیم زود یک چیزی مُشتپر کن دستمان را بگیرد. میگوید عجول هستی، شاکر نیستی، بعد میفرماید اکثر شما اصلاً از عقلتان استفاده نمیکنید. «اکثرهم لایعقلون» عقل به شما دادیم 70- 80 سال بدون عقل زندگی میکنید. با غریزه فقط زندگی میکنید. خلاصه زندگیتان چه بود؟ هیچی به دنیا آمدم خوردم خوابیدم، دعوا کردم، لذت بردم، زجر کشیدم، مُردم! تمام! خب میفرماید نفهمیدی زندگی انسانی چیست. اغلب ماها با زرافه و خرگوش فرقی نداریم. قرآن میفرماید «اکثرهم لایعقلون» از عقلشان استفاده نمیکنند نمیگوید عقل ندارند. نمیگوید «لاعقل لهم!» نمیگوید عقل ندارند بلکه میگوید عقل دارند ولی اصلاً از آن استفاده نمیکنند. زندگی بدون عقل هنر انسان است. 60- 70 سال بدون عقل زندگی میکنیم. آن امانتی که میگوید به آسمانها و زمین عرضه کردیم به کوهها عرضه شد و اینها ابا کردند وگفتند ما از پس آن بر نمیآییم. ولی انسان قبول کرد. بعد میفرماید: «کانَ الْإِنْسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» انسان زیادی ظالم است و زیادی جاهل است. حالا بعضیها خواستند این ظلوم و جهول را طوری دیگری معنی کنند ولی معنای آن روشن است. یعنی همین انسان از یک طرف چنین توان و استعدادی دارد که در تمام این آسمان و کوهها و کل عالم طبیعت هیچ موجود دیگری چنین توان و ظرفیتی ندارد.
یکی از حضار: خداوند نمیتوانست کسی را بیافریند به جز انسان که بتواند از او به خوبی استفاده کند؟
جواب استاد: خدا که قرار نیست از کسی استفاده کند.
همان: نه، منظورم از این که این موجودات از آنها استفاده بکند به جز انسان.
جواب استاد: اگر نمیتوانست که این کار را نمیکرد. موجودات دیگر جز انسان، با این ظرفیت اصلاً آفریده نشدهاند. انسان با این ظرفیت آفریده شده است.
هشتگهای موضوعی