شبکه یک - 26 فروردین 1402

چنین گفت خداوند (۱۰)(سراب، سیراب نمی‌کند)

سلسله جلسات تفسیر قرآن در نهاد رهبری در مشهد-۱۳۹۹

بسم‌الله الرحمن الرحیم

عیسی(ع) به دنیا که آمد قبل از سن تکلّم در گهواره می‌گوید من کتاب دارم شما هنوز مکتب نرفتید چطوری کتاب داری؟ هنوز نمی‌شود با تو حرف زد شما هنوز کلمات را نیاموختی، هنوز الفاظ را نیاموختی که بشود با شما حرف معمولی زد، راجع به چه چیزی داری صحبت می‌کنی؟! این همان علم به اسماء الهی است که خلفای خداوند و انسان‌های کامل مظهر آن‌ها می‌شوند حتی قبل از ورود به عالم طبیعت. در پرتو آن علم به اسماء که در این آیه به آن اشاره شد، در هر چیزی همه چیز را می‌بینند در هر جلالی جمال خدا را، در جمال، جلال خدا را می‌بینند در قهر خدا مهر او را می‌بینند در هیچ شرایطی جز خدا و آثار خدا، جز صفات و افعال خدا از آن‌ها نه ظهور می‌کند نه سر می‌زند. حالا در قطب مخالف، ظرفیت منفی در انسان، این ظرفیت مثبت انسانی است که تا کجاست. یک ظرفیت منفی انسان یک موجود دوسویه و دوگانه است. آن بُعد دوم و خطرناک انسان که چنان می‌تواند به وحشی‌ترین و خطرناک‌ترین جانور در این عالم تبدیل بشود وقتی که خلیفه شیطان می‌شود! فطرت ما انسان‌ها ما را میراند و به سمت خلافت خدا سوق می‌دهد. اما یک بُعد غریزی و طبیعت داریم که این اصالت حس و اصالت تجربه است، و خیلی تن‌پرور و خودخواه هستیم از این جهت بُعد دوم ما مدام می‌خواهد راحت باشد خوش بگذراند، ما می‌خواهیم خوب بخوریم، خوب بخوابیم، هر طوری دلمان می‌خواهد لذت ببریم و نفس‌مان را ارضاع کنیم. این آن بُعدی است که ما را به سمت خلافت شیطان می‌برد و از خلافت خدا دور می‌کند. بنابراین همه ما یک موجود دو بُعدی هستیم. از یک طرف وحی و عقل دارد ما را به حق و صدق و تکامل و به سمت خلافت خدا دعوت می‌کند. از آن طرف ضعف و جهل و ظلمی که به خودمان می‌کنیم و اغوای ابلیس ما را به سمت باطل و کذب و دروغ و پوچ و زشتی دعوت می‌کند و می‌خواهد که خلیفه شیطان بشویم. پس هم تاریخ بشر و هم امروز جوامع بشری، هم حتی در درون ساحت تک تک ما، حزب‌الله و حزب‌الشیطان، در درون ما و بیرون، ‌همه جا با هم در حال مصاف هستند. یکی در جبهه خلیفه‌الله می‌رود و خلیفه می‌شود و آن وقت خداوند در این‌ها ظهور می‌کند خداوند در مقام فعل، ادراکات این‌ها را و قدرت اراده در این‌ها، خداوند بارور و متبرک می‌کند ما یک مجاری ادراکی داریم که از طریق آن‌ها چیزهایی را می‌فهمیم، علم پیدا می‌کنیم، یک مجاری تحریکی داریم که از طریق آن‌ها حرکت و عمل می‌کنیم. یعنی آن مربوط به آگاهی است و این مربوط به آزادی و اراده است. اگر خلیفه خدا بشویم در این سمت، خداوند در مقام فعل، بیشتر آگاهی‌های ما را و آزادی‌های ما را بارور و تبدیل به موتور حرکت به بالا می‌کند. خداوند در چشم ما ظهور می‌کند، ما می‌بینیم و با چشم خدایی می‌بینیم آن وقت یک چیزهایی را که بقیه با چشم‌های معمولی نمی‌بینند یا با چشم‌های شیطانی حساسیت‌های دیگری دارند شما به چشم خدایی بصیرتی پیدا می‌کنی که در یک جا هستید شما یک چیزهایی را می‌بینید که این‌ها نمی‌بینند، ماها نمی‌بینیم تو می‌بینی. این وقتی است که ما به خدا نزدیک می‌شویم ولی وقتی به ابلیس نزدیک می‌شویم و خلیفه او می‌شویم این‌قدر به او نزدیک می‌شویم که ابلیس در ما تجلی می‌کند. آن‌جا فرشته‌ها در ما تجلی می‌کنند. آن‌جا فرشته‌ها در ما تجلی می‌کنند در مجاری ادراکاتی ما، مجاری نظر و عمل ما، آگاهی‌ها و اراده ما را کنترل می‌کنند و بالا می‌برند و به سمت حق واقع‌بین می‌کنند. باطل یعنی آن چیزی که نیست ولی شما فکر می‌کنید که هست. ما را به ساحت باطل می‌برد که اصلاً ساحتی نیست، باطل پوچ است و هیچی نیست. سراب است. با سراب می‌خواهد ما را سیراب کند. سراب، سیراب نمی‌کند ولی ما همچنان دنبال آن می‌رویم. ابلیس آن‌قدر به ما نزدیک می‌شود که به او میدان می‌دهیم دعوت می‌کنیم می‌آید که ما مظهر ابلیس می‌شویم یعنی هم در علم، و هم در عمل، هم در آگاهی و هم در اراده، هم شناخت، هم رفتار. «اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِأَمْرِهِمْ مِلَاکاً...» یک عده انسان‌ها از ماها در مقابل آن قطب انسان‌های دسته اول که بحث‌شان بود، کم‌کم شیطان ملاک داوری و قضاوت و ملاک گرایش می‌شود. «وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ أَشْرَاکاً،» و شیطان با همه آن‌ها شریک می‌شود و آن‌ها را شریک خودش می‌کند. شیطان شریک در اموال و اولاد می‌شود یعنی شیطان در رفتارهای اقتصادی و جنسی و رفتار سیاسی مشارکت دارد، شریک می‌شود. در سینه انسان لانه می‌کند، آن‌جا تخم‌گذاری می‌کند و جوجه‌ها در سینه انسان‌ها بیرون می‌آیند و در دامن آن‌ها بزرگ می‌شوند و قلب انسان، احساسات و ادراکات آن، اعمال و رفتار و نگاه‌هایش و قلم و بیانش، هرچه از ابزار و آلات که هست، همه استعدادهایش همه در خدمت شیطان قرار می‌گیرد چون این‌ها شیطان را ملاک می‌گیرند و شیطان هم این‌ها را شریک می‌گیرد و با این‌ها شریک می‌شود و با هم یک حزب می‌شوند و ما جزو حزب او می‌شویم. بعد در آن تعبیر می‌فرماید «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ،» آن وقت شیطان با چشم این‌ها نگاه می‌کند، «وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ،» شیطان با زبان این انسان حرف می‌زند، یعنی زبانش زبان شیطان می‌شود و قلم او قلم شیطان می‌شود، اقتصاد و سیاست و خانواده و رسانه و نظام تعلیم تربیتش، تجارت داخلی و خارجی‌اش همه این‌ها شیطانی می‌شود. خب از این واضح‌تر به ما چه بگویند که ما بفهمیم؟ باز هم نمی‌فهمیم! خدا با زبان یک کسانی حرف می‌زند و یک کسانی هم شیطان دارد با زبان آن‌ها حرف می‌زند. بعد ادامه تعبیر این است که شیطان ابلیس وقتی به حریم دل انسان نفوذ کرد آن‌جا برای خودش آشیانه می‌سازد لانه می‌کند آن وقت سفاه حرام، زنا می‌کند و با روح و نفس ما معاشقه می‌کند، ازدواج می‌کند. شیاطین؛ در سینه و قلب ما، در ذهن و روح ما با هم ازدواج می‌کنند. آن‌جا تخم‌گذاری می‌کنند بعد این جوجه‌ها را پرورش می‌دهند و بزرگ می‌شوند کم‌کم این‌ها کل قلب ما، ادراکات و احساسات ما، تخیّل ما، خواب و بیداری ما را به کمک ما می‌گیرند و ما مستعمره ابلیس می‌شویم تحت استثمار او، ما برده او می‌شویم و او برده‌دار و امیر و ارباب ما می‌شود و ما اسیر او می‌شویم. ما مجرای عمل و ابزار و آلت فعل شیطان می‌شویم، نگاه‌هایمان شیطانی می‌شود، زبان و قلم ما و گوش ما شیطانی می‌شود. چیزی که نباید بشنویم می‌شویم، چیزی که نباید ببینیم می‌بینیم چیزی که نباید بگوییم می‌گوییم، نباید یعنی خلاف تکامل ماست، به ضرر خود ماست چون شیطان بازی داده و او دشمن ماست و ما هم با او همراهی کردیم، این چشم‌انداز را مدام جلوی چشم ما قرار بدهد و ما نائب شیطان می‌شویم خلیفه او می‌شویم آن وقت شیطان وارد خیلی از مسائل نمی‌شود مأمور دارد ما نماینده و سفیر و وکیل شیطان می‌شویم! به ما مأموریت می‌دهد که تو برو. شیاطین انس همین است. شیطان جن را نمی‌بینیم ولی وسوسه می‌کند که ذهنیات ما را خراب کند، ما را به شک می‌اندازد ما را تحریک می‌کند با کمک ضعف‌های خود ما، ‌شیطان انس، همین انسان‌هایی هستیم که انگار از طرف او مأموریت داریم! تا آخر هم که نمی‌فهمیم بگوییم یک موجودی آمد به من مأموریت داد گفت برو این کار را بکن! ولی داریم این کار را می‌کنیم یعنی ابلیس کارش را با چشم و زبان ما و با دست ما می‌کند چون ما بازی‌خورده‌های او هستیم مغرور شدیم، غرور یعنی خریت، مغرور یعنی کسی که خر شده است! داریم به شیطان سواری می‌دهیم. با واسطه ما کارهایش را می‌کند ما چشم و گوش و زبان او می‌شویم. در واقع او بر چشم و گوش و زبان ما مسلط می‌شود. ما با نگاه شیطانی به همه چیز نگاه می‌کنیم با زبان شیطانی حرف می‌زنیم، می‌شنویم، می‌گوییم، عمل می‌کنیم آن وقت منِ انسان چه در حوزه نظر، و ادراک، و چه در حوزه عمل من در اختیار او هستم، من ابزار او هستم، او از طریق من پیام باطل و کذب، دروغ و حرف مفت را نشر می‌کند در عالم سینما، هنر، رسانه، مزخرفات منتشر می‌کند. در اقتصاد و بازار به دست من کار می‌کند، رشوه، اختلاس،‌ گرانفروشی، احتکار، کلاهبرداری، غصب و.. این‌ها یعنی سلطه شیطان بر بازار. تمام جزم‌ها و یقین‌های علمی و عزم‌ها و اراده‌های عملی ما در اختیار او قرار می‌گیرند ذهن ما آینه اندیشه‌های شیطانی می‌شود بدن و عمل ما تجسم و تجلی انگیزه‌های شیطانی می‌شود ما هم خلیفه و حزب او می‌شویم. این که خداوند راجع به انسان‌ها در قرآن می‌فرماید همه شما دارید بر اساس یک شاکله‌ای عمل می‌کنید، «کلْ یعمل علی شاکلته» عمل بدون شاکله نیست، عمل شاکله دارد. عامل، فاعل، انسان، شاکله دارد. هر کدام و هر عملی بر اساس یکی از این شاکله‌هاست. عمل شکل دارد، محتوا دارد، جهت دارد،‌ معنا دارد، شاکله آن یا شاکله الهی است یا شاکله شیطانی است. آن شجره طوبی می‌شود که قرآن اشاره می‌کند که میوه و ثمره آن طیّب است آن خلافت خدا می‌شود. آن یکی شجره خبیثه می‌شود که در قرآن اشاره می‌شود. خلیفه شیطان می‌شود، درخت خبیث، میوه خبیث. میوه خبیث یعنی چی؟ خبث ثمر؟ یعنی شجره‌ای که، عملی که، رفتاری که، کتابی که، فعالیت سیاسی و عملی که نتیجه آن خباثت است. اگر درخت پاکیزه و طاهر باشد نتیجه آن طیّب و پاک است. اگر درخت آن شاکله انسانی خبیث و فاسد باشد روی آن قبله باشد ثمره و میوه‌اش متناسب با آن است. بنابراین این تعابیر، همین‌هایی که ما از کنار آن عبور می‌کنیم هر کدام از این ها یک انقلاب در حوزه معرفت‌شناسی می‌تواند اپیستومولوژی ایجاد کند در حوزه روانشناسی، در حوزه جامعه‌شناسی، در حوزه سیاست، اقتصاد، در باب حقوق بشر، بخصوص در حوزه اخلاق و فلسفه اخلاق، در حوزه تعلیم و تربیت، هر جمله‌ای از این آیات و روایاتی که داریم این‌جا بازخوانی می‌کنیم و دیدگاه‌های مفسّرین را عرض می‌کند واقعاً می‌تواند یک مکتب جدید و ده‌ها مکتب جدید در حوزه انسان‌شناسی، علوم انسانی و علوم اجتماعی و در مدیریت ایجاد کند. ده‌ها معنا در حوزه انسان‌شناسی در این چند آیه، بخصوص آیه خلافت، بازخوانی کردیم و به دوستان و رفقا یادآوری کردیم برای این که اهمیت آن دانسته بشود. خود همین «کلّ عمل علی شاکلته» این باید مبنای صدها تز دکتری در حوزه روانشناسی و در حوزه تعلیم و تربیت باشد و می‌تواند باشد فوق‌العاده مهم است. داریم که «نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلَى لِسَانِکَ...» روح‌القدس از زبان تو حرف زد. یا از آن طرف، «نَفَسَ الشیطانِ علی لسانک» شیطان از زبان تو در ذهن و قلب مخاطب دمید و یک عده‌ای را منحرف کرد. این یعنی چه؟ یعنی روح‌القدس از آن طرف فرشته الهی و فرشته معرفت، از این طرف شیطان و عوامل ظلمات این‌ها، هر کدام آدم‌های خودشان را بر اساس شاکله‌ای که برای خودشان ساختند وادار به یکسری اعمال اجتماعی، سیاسی و اقتصادی می‌کنند. یکی می‌شود مثل این رئیس جمهورهای آمریکا، مقامات انگلیسی، فرانسوی، روسی، این‌ها این همه جنایات در این 200- 300 سال کردند، یک زمانی چینی، یک زمانی عرب، یک زمان عجم، مهم نیست، الآن چون این‌طوری است عرض کردیم و الا... ابوجهل‌ها، فرعون‌ها، نمرودها، یزیدها، و از این قبیل.

پس خلافت، هم خلافت شیطان است و هم خلافت خدا. شاکله الهی و شاکله غیر الهی، اینها معنا دارد نیابت و خلافت این است که یک وقت ما می‌شویم مجرای کار شیطان، و یک وقت شیطان می‌شود مسیر خاصه موجودات تبهکار و بزهکار و ماها. یک وقت ما می‌شویم مجرای او، خلاصه بین ما و شیطان بده بستان است، خلاصه برد- برد است با همدیگر کار می‌کنیم و هوای همدیگر را داریم! و این شیاطین انس که قرآن اشاره می‌کند یعنی همین انسان‌هایی که توسط شیاطین تسخیر شدند. بعضی‌ها فکر می‌کنند این تسخیر شیطان با اوراد و بوخور و اشیایی یا کارهایی مثل جادو جمبل، یک مرتبه شیطان به زور می‌آید و بر یکسری از آدم‌ها مسلط می‌شود و بیچاره‌شان می‌کند این‌ها نمی‌خواهند سمت شیطان بروند ولی می‌روند! اصلاً این نیست. سلطه شیطان و ولایت شیطان و حزب شیطان، شیطان از زبان شما حرف می‌زند، شما شیاطین انس هستید همین‌هایی است که قرآن دارد می‌فرماید و در روایات هم همین‌ها توضیح داده شده، روایاتی که سند آن و دلالت آن قطعی و روشن است. خب این را باید دانست که شیاطین انس یعنی آن عده از مایی که آن‌قدر حشر و نشر و پیوند ویژه و رابطه ولایت با شیطان پیدا کردیم، حتی گاهی بدون فکر و تأمل و تمرین خودمان رفتار شیطانی انجام می‌دهیم، حرفه‌ای شدیم و آماتور نیستیم.

نکته دیگر این‌جا، باز یک پرسشی وجود دارد می‌گویند شما وقتی راجع به خلیفه‌الله و انسان کامل صحبت می‌کنید این درجات خاصی از کمال که بعضی از انسان‌ها دارند نه همه، همه این‌ها اکتسابی است به دست آوردند؟ تلاشی برای آ‌ن کردند؟ زحمت کشیدند؟ و ما هم می‌توانیم به آن برسیم؟ یا نه، این‌ها حالا به حکمتی و دلایلی ویژه افراد خاصی بوده، که ممکن است بر ما پوشیده باشد، اما در دسترس آحاد بشر نیست.

درجات کمال، و مراتب خلافت، همه‌اش پلکان رشد انسان است و همه مثل هم نیست. بعضی از این کمالات است که در دسترس همه آحاد بشر نیست و هبه الهی است، اصطفاء و اجتباء، این تعبیر مصطفی و مجتبی یعنی برگزیده، انتخاب می‌شود انتخابی از بالاست و دست ما نیست به دست آوردنی نیست با تجربه و آموزش و زحمت و عرق‌ریزی این‌ها به دست نمی‌آید. مثل این که یکی نابغه نیست بگوید می‌خواهم این‌قدر تمرین کنم که نابغه بشوم. حالا مثال کامل نیست ولی یک مقداری نشان دهنده است. یکی ضریب هوشی‌اش پایین‌تر است بگوید می‌خواهم این‌قدر تنبلی کنم تا خرفت بشوم! نه. ضریب هوشی‌ها متفاوت است به یکی ضریب هوشی بالاتری داده شده، به من کمتر داده شده، اما معنی‌اش این نیست که از ما دوتا یک توقع هست و گاهی او بیشتر در عذاب است، هم این‌جا و هم بعد، اگر آن اقتضائات فضیلتی که دارد رعایت نکند، بعضی از فضیلت‌ها هستند که هبه‌های الهی هستند، خلافت درجاتی از کمال هستند که این‌ها از پایین تصمیم‌گیری نمی‌شود و نمی‌شود برای آن برنامه‌ریزی کرد. این‌ها از بالا بر اساس حکمت الهی انتخاب می‌شود ما هم اشراف نداریم. یک بخش‌هایی را می‌توانیم بدانیم ولی اشراف نداریم. مثلاً این که چه کسانی پیامبر می‌شوند و نبوّت تشریعی پیدا می‌کنند، رسالت الهی پیدا می‌کنند؟ چه کسی امام معصوم الهی می‌شود؟ خداوند صریح می‌فرماید که شما نمی‌فهمید دست شما نیست «...اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ...» (انعام/ 124)؛ خدا بهتر می‌داند،‌خدا درست می‌داند که چرا؟ چه کسی؟ چه زمانی؟ کجا؟ خدا باید به یک عده ببخشد، هرچقدر هم نابغه باشی. هزار سال در این عالم باشی و تمام این هزار سال را عبادت کنیم، درس بخوانیم، فکر کنیم، مطالعه کنیم و تهذیب نفس کنیم، به مقامات فوق‌العاده بی‌نهایت می‌رسیم اما باز هم پیغمبر نمی‌شویم. – دقت می‌کنید؟- او نمی‌شویم. چون مقدمات آن بشری نیست و یک مقدمات دیگری لازم دارد. مثل این که شما این‌جا هر تلاشی بکنید از یک شیئی هویت و ماهیت یک شیء نمی‌توانید لوازم آن را تغییر بدهید این یک بخش آن است. اما اغلب کمالات، بسیاری از کمالات و مقامات الهی و انسانی هستند که به مقامات خیلی بالای خلافت الهی می‌رسند که خود این‌ها بی‌نهایت هستند. بی‌نهایت کمالات و مقامات هستند که این‌ها در عین حال که موهبت الهی است و چون موهبت الهی است با اختیار و کسب و تلاش ما به دست آمدنی است. مراتب هم دارد شدت و ضعف هم دارد، کمالات کسبی هستند. به میزانی که آگاهی انسان بیشتر و درست‌تر باشد، عقاید او درست باشد و به میزانی که انسان اخلاص داشته باشد و خالص باشد و توجه او متمرکز در خداوند و حق مطلق بشود نه چیز دیگر و کس دیگری. به میزانی که خودش را به زحمت بیندازد هزینه بپردازد و عمل صالح بکند از عبادات تا با مبارزات و تلاش‌های مختلف در زندگی. هرچه عمل خوب و عامل خوب بیشتر در پیوند با هم، هم حسن فعلی و هم حسن فاعلی منضم به هم باشند این به کمالات و مقامات بالاتر، و به سهم بیشتری از خلافت خدا می‌رسد آن قدری می‌شود، همانطور که من و شما بدن‌مان تحت کنترل ماست، همین انسان، من و شما می‌توانیم کاری بکنیم که این‌جا نشستیم یک شیئی آن‌جا تحت کنترل شما باشد همین‌طوری که الآن من دستم را حرکت می‌دهم شما اراده کنید آن شیء آن‌جا حرکت کند. اراده کنید یک کیس و انسانی که از این جهت ضعیف‌تر از توست به دلش بیفتد از آن‌جا بلند بشود و پیش تو بیاید و احضارش کنی. اصلاً هم او نفهمد که تو احضارش کردی، ولی تو احضارش کردی. نگاه کند وادارت کند که تو را، یعنی در ادراکات و اراده تو در آگاهی و آزادی موجودات دیگری و انسان‌های دیگری که از او ضعیف‌تر هستند می‌تواند دست ببرد. چرا؟ برای این که قوی‌تر است. از بالا دارد به آن‌ها نگاه می‌کند. خب حالا او (معصوم) خلیفه‌الله است انسان‌های صالح مؤمن پاک خلیفه معصوم می‌شوند یعنی مظهر آن انسان کامل می‌شوند این‌ها مظهر می‌شوند برای ظهور کمالاتی که در اولیای خداست این‌ها شاگردان آن مکتب می‌شوند. این نوع شاگردی، این شاکله، اکتسابی است می‌شود به دست آورد. با ایمان و عمل صالح و تقوا و اخلاص و تلاش، با تهذیب نفس می‌شود این ظرفیت و این کمالات را بیشتر و بیشتر کرد. با تحصیل نه، نه علوم آکادمیک بلکه علوم الهی، یعنی علم حقیقی، معرفت حقیقی باطنی که با تحصیل علوم الهی که خداوند این‌ها را به ما تعلیم می‌دهد ما توجه نداریم که این‌ها را خداوند دارد به ما القاء و الهام می‌کند فرشتگان خدا دارند به ما الهام می‌کنند، حرف‌های خوب، تصمیم‌های خوب و درست را، و ما داریم با آن‌ها به اختیار خودمان همکاری می‌کنیم چنان که تصمیمات بد و پلید را انسان‌هایی می‌گیرند که شیطان شریک مال و اولاد یعنی ثروت و قدرت‌شان شده است. مدام پروژه‌های شیطانی پشت سر هم، و مدام دارید می‌بینید که شکست می‌خورند آن طرف وقتی جبهه حق فعال است جبهه باطل شکست می‌خورد. اگر جبهه حق فعال نباشد باز هم حق شکست نمی‌خورد اما جبهه حق شکست می‌خورد. باطل هیچ وقت پیروز نمی‌شود اما پیروان باطل به لحاظ مادی ممکن است غلبه کنند اگر پیروان حق در صحنه نیایند و فداکاری نکنند و به مسئولیت‌شان عمل نکنند. ما با علم و عمل می‌توانیم شاکله خودمان را الهی کنیم و گسترش بدهیم که دست و چشم و زبان خدا بشویم تحت ولایت الهی باشیم و ولیّ خدا بشویم. عقل نظری‌مان را رشد بدهیم، عقل عملی ما رشد پیدا کند، هم در حوزه آگاهی‌ها و هم در حوزه اراده و آزادی عمل، نفس خودمان را تزکیه و قربانی کنیم یعنی منیّت خودم را تا می‌توانم حذف کنم تا خدا بر من حاکم بشوم نه من بر خودم. هرچقدر این اتفاق بیشتر بیفتد هر انسانی که باشد شرق، غرب، قدیم، جدید، سیاه، سفید، به همان اندازه نائب و خلیفه خدا می‌شود دست خدا می‌شود و در شئون علمی و عملی، نظری و عملی، نماینده خدا می‌شود او هم نماینده شیطان می‌شود. پس انسان‌ها، جبهه خدا و شیطا درگیر است در حالی که شیطان رقیب خداوند و در عرض خدا نیست دشمن خدا هست اما مخلوق و مأذون از طرف خداست. البته با این حواشی‌ای که عرض کردیم.

خب مراحل نازل انسان از فرشته کمک می‌گیرد و پایین‌تر از فرشته است. مراحل بالا و ملکوتی و عقلانی انسان از فرشته بالاتر است. این نظام هستی به اذن‌الله تحت ولایت انسان کامل قرار می‌گیرد. این‌ها خیلی مهم است در کدام مکتب انسان، این‌طوری کار خدا را در کل هستی انجام می‌دهد؟ یعنی اولاً به همه جزئیات و همه موجودات، از ریز اشیای مادی و غیره احاطه دارد همه منافع و آثار این‌ها را می‌تواند از قوه به فعل دربیاورد همه امکانات این عالم را فعال بکند، همه صنایع را استنباط بکند، همه ابزار را اختراع کند، پیچیده‌ترین و قوی‌ترین تکنولوژی را بوجود بیاورد اصلاً چرا می‌گویند فنون و صنایع، و آغاز این علم و صنعت و تکنولوژی همانطور که علوم الهی و سنت‌های تربیتی را انبیاء به بشر آموختند و هدایت کردند همین علوم و فنون مادی را هم ابتدا خداوند از طریق انبیاء به انسان آموخت. یا چرا در آخرالزمان ولیّ‌عصر(عج) -انسان کامل- که برای اقامه عدل و گسترش حکمت و بصیرت الهی و توحیدی در سراسر جهان ظهور کنند، منابع زمین و آسمان آن‌جا باز می‌شوند و می‌بارند همه این جهان،‌ همین عالم ماده طبیعت می‌شکفد. معادن هرچه که دارند بیرون می‌دهند. علم از دو حرف که الآن هست 27 حرف می‌شود یعنی این که ته علوم تکنولوژی موجود بشری است فرض کنیم که در مسیر ظلم و باطل هم بکار نرود که بیشترش می‌رود، باز هم همه این‌ها جزء کوچکی از ظرفیت علمی بشر است. چرا در فنون و در صنایع، در همه علوم، نقل شده که ولیّ‌الله امام زمان(ع) - انسان کامل- بشر را صد پله بالا می‌برد؟! دست بر عقول بشریت می‌کشد «علی رؤسهم، علی عقولهم» رشد و ارتقاء می‌دهد؟ برای این که خلیفه‌الله به جزئیات عالم ماده و اشیاء مادی و خواص اشیاء احاطه دارد تا به بالاترین مسائل و مقامات. گاهی یک چیزهایی در روایات نقل می‌شود که مثلاً حضرت امیر(ع) گفتند از این آب، آتش بیرون می‌آید، انرژی بیرون می‌آید یا امام هادی(ع) فرمودند با همین حدید و فلز می‌شود به آسمان‌ها رفت. که آن‌ها نمی‌فهمیدند چیست، آن موقع آن‌هایی که آن‌جا نشسته بودند می‌گفتند چنین فنی که نیست شاید در ذهن‌شان هم نبوده، شاید می‌گفتند اعجاز است. نه همین الآن بدون اعجاز هم می‌شود. بعدها من نیستم ولی شماها هستید 500 سال دیگر یاد حرف من بیفتید که بشر به کجاها می‌رود و چه کارها خواهد کرد که همه این‌ها تجلی خدا و اراده خدا و علم خداست. و همه این‌ها بخشی از علائم خلیفه‌الله بودن خداست. انسان کامل،‌ همه هستی امکانی را و همه موجودات عالم امکان و مخلوقات خدا را هدایت تکوینی می‌کند. نه تنها مادیات بلکه امور مجرد از ماده و غیر مادی. یعنی همه موجودات امام همه موجودات است. خلیفه‌الله است و به اذن‌الله همه آن‌ها را رهبری و مدیریت می‌کند. چرا؟ چون انسان می‌تواند مظهر همه اسماء حسنا باشد. مظهر همه صفات جمال و جلال خدا باشد. انسان است که می‌تواند یدالله باشد، عین‌الله باشد، اُذُن‌الله باشد. گوش او خدایی باشد وقتی خدا همه چیز را می‌شنود گوشی که گوش خدا و خدایی شد چرا همه چیز را نشنود؟ آن طرف دنیاست، بدون هیچ ابزاری، این طرف دنیا می‌فهمد من الآن دارم به شما چه می‌گویم؟ در زیارت می‌فرماید آغاز و پایان فتح امور ما، ختم امور ما دست شماست. رتق و فتق آن به اذن خدا دست شماست. خداوند به این‌ها تفویض نکرده اما به تسخیر این‌ها درآورده است. وقتی می‌گوید با هدایت شما و به برکت شما باران می‌بارد بخاطر شماست که آسمان فرو نمی‌پاشد، به خاطر شماست که این ستاره‌ها و اجرام آسمانی به زمین تصادف و تصادم نمی‌کنند برخورد نمی‌کنند و ما نابود نمی‌شویم بلکه باید هر ثانیه باید هزاران اتفاق بیفتد که کل این کره باید منهدم بشود. حالا معنی این‌ها روشن می‌شود و پیدا می‌شود. بخاطر شماست که خداوند غم و اندوه را شما عنایت کنید از روی ما برداشت می‌شود. شما به اذن‌الله این‌ها را از ما دور کنید چون خلیفه‌الله هستید. مشکلات، بلایا با لطف و نگاه شما از ما رفع می‌شود. «بِکُمْ فَتَحَ الله وَ بِکُمْ یَخْتِمُ وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ بِکُمْ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِهِ وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَکْشِفُ الضُّر» (فرازی از زیارت جامعه کبیره)؛ خداوند به وسیله شما باران نازل می‌کند، آغاز می‌کند هر کاری و هر چیزی را، ختم می‌کند آن را. «بِکُمْ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِهِ،» بخاطر شماست که آسمان و اجرام آسمانی روی زمین نمی‌افتند و ما این‌جا خورد و له نمی‌شویم. مگر آن وقتی که خداوند اجازه بدهد. «وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ وَ یَکْشِفُ الضُّر» به دست شما، به برکت شما و بخاطر شماست که غم برطرف می‌شود و بن‌بست‌ها باز می‌شود. خب حالا اگر ما این توجه را نداشته باشیم و این آیات را نبینیم همه این‌ها برای ما می‌شود یا مبالغه یا غلوّ، افراطی‌گری، شرک، یا ادعای گزاف و بی‌معنی می‌شود. تا حدی که ممکن است یک کسی بگوید پس خدا نیست همین انسان‌های وارسته خدا هستند! خود ما خداییم! خدا یعنی همین انسان! انسان مجسّم! در واقع خدایی فراتر از انسان وجود ندارد. نخیر، آن که کفر است و این هم که شرک است. اگر این تعابیر درست فهمیده نشود یک طرف آن کفر است و یک طرف آن شرک. ولی اگر درست دانسته بشود عین توحید است. خلیفه‌الله به اذن‌الله می‌شود. می‌گوید به پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) و به اولیای خاص خدا خطاب می‌کند که به خاطر شما گیاه از زمین می‌رویَد، درخت میوه می‌دهد. «بِکُمْ تُنْبِتُ الْأَرْضُ أَشْجَارَهَا،» بخاطر شماست که زمین درخت‌هایشان را می‌رویاند، سبزه و گل می‌آید. زمین بخاطر شما و بوسیله شماست که میوه می‌دهد «وَبِکُمْ یَمْحُو اللّهُ ما یَشاءُ‌، وَ بِکُمْ یُثْبِتُ‌،» با شما و بخاطر شماست که خداوند هرچه را اراده کند و بخواهد محو می‌کند و یا تثبیت می‌کند از طریق شماست که خداوند محو و اثبات می‌کند. یعنی چی؟ یعنی شما مظهر اراده خدا هستید. یعنی اراده خداوند در امور مادی و معنوی در تقدیر مقدّرات و در نزد شما ظهور می‌کند و از طریق شما هبوط می‌کند و به این عالم می‌آید. از بیت و خانه شما صادر می‌شود.

می‌گویند که شب قدر تقدیر شما در آن شب معلوم می‌شود. چون آن شبی است که قرآن در آن نازل شده و دوباره هر سال کامل نازل می‌شود. خب هر سال قرآن نازل بشود یعنی به چی؟ زمین که ماده است و طبیعت است قرآن که ماده نیست، به کجا نازل می‌شود؟ آن قلبی که ظرفیت دارد برای این که کل قرآن دوباره شب قدر در هر رمضان دوباره بر زمین نازل بشود و به برکت آن وحی حیات در این زمین باشد و بماند، علم باشد، همه چیز خاکستر نشود، ربط این عالم با عوالم بالاست. کانال این ارتباط و مجرای این ارتباط خلیفه‌الله است. امروز خلیفه‌الله امام زمان(ع) است. این که می‌گویند هر دوشنبه و پنجشنبه اعمال ما، هر چند وقت به محضر امام زمان(عج) عرضه می‌شود و ایشان می‌بیند و همه را می‌شناسد و همه را می‌داند، تقدیر الهی به امضاء باید برسد، این‌ها تعصبات فرقه‌ای و شیعی نیست، این‌ها حرف قرآن است. و پشت این‌ها استدلال فلسفی و برهانی است. کاملاً قابل توضیح و تفهیم و اثبات است. تبیین اشراقی و عرفانی است یعنی قابل شهود است برای کسانی که هزینه ایشان را به لحاظ تهذیب نفس بپردازند. «إِرَادَةُ الرَّبِّ فِی مَقَادِیرِ أُمُورِهِ» اراده ربوبی پروردگار در تقدیر امور این عالم «تَهْبِطُ إِلَیْکُمْ» از عوالم بالا هبوط و نزول می‌کند به سوی شما، آن وقت از طریق شماست «تَصْدُرُ مِنْ بُیُوتِکُمْ» آن وقت از خانه شماست که در کل این عوالم پایین پخش می‌شود. شما پنجره این عالم به عالم بالا هستید، هدایت تشریعی انسان از طریق شما صورت می‌گیرد که به انسان تعلیم بدهند، ارشاد کنند، موعظه کنند، حلال و حرام، خوب و بد، درست و نادرست را تفصیلاً بیان بکنند، حدود الهی را اجرا کنند، و به قسط قیام کنند،‌ پاسدار دین و توحید باشند، حکومت اسلامی و الهی تشکیل بدهند و تا می‌توانند در جهت استقرار حکومت بکوشند. قضیه این است. وقتی این هدایت تکوینی بود حالا هدایت تشریعی پشت سر آن می‌آید. آن وقت ولایت رسول می‌آید، ولایت امام معصوم می‌آید، در غیبت آن‌ها ولایت عالم عامل عادل می‌آید که بتواند مدیر باشد. وقتی پیامبر اکرم(ص) راجع به بزرگانی راجع به سلمان می‌گویند که سلمان منّا اهل البیت است جزو خانواده ماست، جزو اهل بیت است. چرا؟ چون سر سفره نبوّت و امامت نشسته و مستقیم ارتزاق کرده است. یک وقتی اصحاب بعد از پیامبر(ص) در مسجدالنبی نشسته‌اند یک عده هستند طلحه و زبیر هستند و آن کهب‌الاحبار یهودی که بعدها آخوند مفتی حکومت اسلامی شد و علیه علی و ابوذر و سلمان و حرف‌هایی زد و جعل خبری کرد، آن‌جا در آن جمع سؤالی طرح می‌کند، سلمان هست، طلحه هست، زبیر هست، کهب‌الاحبار و یک عده‌ای هستند. سؤال می‌کند که خلیفه با شاه چه فرقی دارد؟ خب الآن ایران شاه دارد، روم شاه و امپراطور دارد، مناطق دیگر شاه و شاهک‌ها و شاهزاده‌هایی دارند. خب فرق خلیفه و شاه چیست؟ سلمان می‌گوید می‌دانی جواب سؤال تو چیست؟ خلافت در ذیل هدایت تشریعی الهی است. می‌گوید: «الخلیفه هو الذی یعدل بالرعیه» خلیفه کسی است که آینه پیامبر باشد، آینة آینه خدا و اراده باشد. اولاً یعدل بالرعیه، عدالت اجتماعی بین مردم. «یقسم بالسویه» همه امکانات زندگی و بیت‌المال و اموال عمومی را کاملاً مساوی بین همه مردم تقسیم کند. همه به حقوق‌شان برسند. «و یشفق علیهم شفقه الرجل علی عهده» و طوری دلسوز و مهربان به حال تک تک مردم باشد که پدر نسبت به خانواده‌اش هست «و یضیع بکتاب الله» و آن قدر آگاه به کتاب خدا و معارف و ضوابط الهی باشد که بتواند کل ظلمات و تاریکی‌ها را با این نور کتاب خدا روشن کند. عدالت اجتماعی،‌ تقسیم مساوی، عشق و دلسوزی برای مردم، همه را خانواده خود دیدن، و همه مجهولات و تاریکی‌ها را به برکت کتاب خدا بتوانی روشن کنی. بعد می‌گوید خب حالا با این معیار خلیفه یا پادشاه؟ جواب می‌دهد که حتی اگر یک درهم در جایی که نباید مصرف کنی، بکنی، جایی که نباید مصرف می‌کردی کرده باشی، شاه هستی نه خلیفه! چقدر حکومت اسلامی و الهی و خلیفه بودن چقدر سخت است؟ سلمان دارد می‌گوید خلیفه پیامبر بودن یک شق از خلیفه خدا بودن است. حضرت امیر(ع) می‌فرماید: «بَیْنَمَا أَنَا أَمْشِی مَعَ النَّبِیِّ (ص)...» یک وقتی من کنار پیامبر(ص) با هم می‌رفتیم «فِی بَعْضِ طُرُقَاتِ الْمَدِینَهًِْ...» در بعضی از کوچه پس‌کوچه‌های مدینه با ایشان می‌رفتیم «إِذْ لَقِیَنَا شَیْخٌ طُوَالٌ کَثُّ اللِّحْیَهًِْ بَعِیدُ مَا بَیْنَ الْمَنْکِبَیْنِ...» یک مرتبه یک شیخ و پیرمردی را در این مسیر دیدیم، «فَسَلَّمَ عَلَی النَّبِیِّ (صلی الله علیه و آله) وَ رَحَّبَ بِهِ...» به پیامبر(ص) سلام کرد «ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَیَّ...» بعد او رو به من گفت «وَ قَالَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَابِعَ الْخُلَفَاءِ وَ رَحْمَهًُْ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ...» او گفت رحمت خدا بر تو و جواب سلام او را دادیم و او رفت. بعد از پیامبر(ص) از من پرسیدند: «...وَ لَا تَدْرِی مَنْ هُوَ؟» فهمیدی ایشان چه کسی بود؟ امیرالمؤمنین(ع) فرمودند نه، نفهمیدم ایشان کیست؟ ایشان فرمود: «قَالَ: ذَاکَ أَخُوکَ الْخَضِرُ(ع) فَاعْلَمْ. » برادرت خضر بود. خب اگر کسی واقعاً خلیفه خدا و خلیفه رسول خداست، خلاصه و چکیده عوالم جسمانی و روحانی هستند. این‌ها در عین حال جمع شده و حقایق مادی و معنوی، خلاصه این عالم هستند. علی مظهر الغرائب هست. کسی که همه این صفات را ندارد چطور می‌تواند خلیفه خدا و رسول باشد؟ حتماً باید خدا خلیفه پیامبر را نصب کند همانطور که پیامبر را نصب می‌کند. – دقت کنید – همان قرآن، با همان زبانی که خداوند می‌فرماید خلیفه خودم را نصب کردم «إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه» راجع به خلفای بعدی که در زمین به قدرت می‌رسند خدا راجع به آن‌ها هم باز همین تعبیر را به کار می‌برد. به حضرت داود(ع) می‌فرماید که «إنّی جعلناک فی الخلیفه» ما تو (داود) را خلیفه قرار دادیم. در مورد حضرت امیر(ع) «إنّما ولیّکم...» ولیّ شما کسی است که چه و چه. او ولیّ شماست، یعنی من او را ولیّ شما قرار دادم. یا این آیه که می‌فرماید: «یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ...» (مائده/ 67)؛ این رسول ما، رسالت تو به این است که این پیام خلافت را ابلاغ کنی. همان خدایی که تو را به پیام‌آوری برگزید علی را به امامت برگزید. و باز در همان خطبه غدیر است که راجع به آخرین خلیفه کامل و پایان تاریخ، حضرت صاحب‌الزمان(عج) همین قرآن راجع به آن خلیفه آخر چه می‌گیود؟ می‌فرماید: «... لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ...» (نور/ 55)؛ قطعاً و بی‌شک خلافت زمین با همین‌هاست. این که از آن کون جامع تعبیر می‌کنند یک چنین ظرفیتی در انسان هست، کون جامعه است، خلیفه خداست، مظهر جلال و جمال، مظهر صفات تشبیه و تنزیه خداست، آیت خداست، همانطور که در مورد خداوند می‌فرماید که «لَا یَشْغَلُهُ شَأْنٌ عَنْ شَأْنٍ و شیءٌ عن شیء» هیچ چیزی خدا را از هیچ دیگر، از هیچ کار و شأن دیگری مشغول و غافل نمی‌کند. پیامبر اکرم(ص) آن لحظه‌ای که دارد این‌طوری به شما و من نگاه می‌کند همان لحظه آنچه که پشت سر اوست می‌بیند. یک وقتی نقل شده که پیامبر(ص) دراز کشیده بودند ابوذر آمد فکر کرد پیامبر خواب هستند می‌خواست اگر خواب است بیدار نشوند و اگر بیدار است بفهمد. یک شاخه‌ای آن‌جا بود آرام آن را شکست، یک تق صدا کرد و شکست. گفت اگر پیامبر بیدار باشد که خب می‌فهمم اگر هم خواب است مزاحم نمی‌شوم. یا قبل از این که کار بکند یا وقتی که کرد، پیامبر فرمودند که ابوذر می‌خواستی بدانی من خواب هستم یا بیدار؟ بدان که ما وقتی هم که خواب هستیم بیداریم. چشم‌های من می‌خوابد اما قلب من هرگز نمی‌خوابد و بیدار است. آن لحظه‌ای هم که خواب هستیم می‌بینیم و می‌دانیم که چه می‌گذرد و چه اتفاقی می‌افتد؟ کسانی که ما را نمی‌شناسند ما آن‌ها را می‌شناسیم. حالا همه این نوع تعابیر دارد معنی‌دار می‌شود. توضیح و وجه آن روشن می‌شود بدون سوء تفسیر و بدون انحراف بر تطبیق بر مصادیق و کج و کوله کردن این مفاهیم. ذره‌ای در زمین و آسمان نیست که از خداوند پنهان باشد خلیفه‌الله هم به اذن‌الله است. چون همه معلومات پیش عالم، وقتی علم حضوری است خودش حاضر است. این‌ها مثل علوم حصولی نیست که خود آن واقعیت، مجهول و محجوب باشد و ما از طریق یک مفاهیم ذهنی یا خاطره، یا الفاظ، یا کلمات و قرارداد بخواهیم به آن‌ها پی ببریم. خود آن پیش خود عالم حاضر است. صحبت از انتزاع یا ماهیت یک مفهوم نیست. این است که همه چیز را می‌داند. این هم که می‌گویند واسطه در وحی، بعضی‌ها می‌گویند مثلاً این‌ها مثل پستچی هستند؟ مثل طوطی هستند؟! این‌ها مغالطه است. چه کسی گفته این‌ها پستچی هستند؟ که فرشته مثل پستچی یک چیزی را از یک جایی بگیرد و به جای دیگر یا کس دیگری بدهد یا پیامبر این کار را بکند اصلاً این بحث‌ها نیست، اصلاً اینها علم حصولی نیست که با پستچی تشبیه کنید. که پستچی نمی‌داند توی این‌ها چیست ولی این‌ها را به بقیه می‌دهد! این نیست. واسط در فیض است. فیض علمی بدون علم امکان ندارد، بدون آگاهی اصلاً نمی‌شود واسطه باشی. تعلیم اسماء از خداوند به انسان کامل، برای چی بدون واسطه بود؟ برای این که فقط آدم می‌توانست علم به آن اسماء داشته باشد هیچ موجود دیگری نبود که بالاتر از آدم باشد و بتواند این را به آن منتقل کند. انتقال حصولی نه، انتقال حضوری. فقط او از اسماء آگاه است. فرشته‌ها با تعلیم او بعداً آگاه شدند. آن هم نه آگاهی در حد عمق آگاهی انسان. آن علم بود این نبأ است. آن دانستن بود این خبر یافتن است. خبر غیر از علم است. بنابراین آن‌جا تعلیم اسماء از طریق رسول یا وحی یا فرشته وحی نبود، ظاهراً «من وراء حجاب» هم نبود، آن راه سوم است. چون قرآن می‌گوید خدا با بشر از سه طریق سخن می‌گوید: 1) یا از پسِ حجاب و واسطه و پرده‌ای است. 2) یا از طریق وحی و رسول و فرشته است. 3) یا تکلّم مستقیم و بی‌واسطه خدا با بشر است. که آن تکلّمی است که حتی فرشته را واسطه نمی‌پذیرد. «وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولًا فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ» (شوری/ 51)؛ هیچ بشری نمی‌تواند ظرفیت این را داشته باشد که طرف گفتگو و مکالمه با خداوند قرار بگیرد الا به یکی از این سه صورت.

نکته‌ای که در این آیه هست که انشاءالله – اگر عمری بود - در فرصت بعد به آن اشاره خواهیم کرد بحث این است که قرآن دوجا از اسماء بحث می‌کند. این اسمائی که علم به آن‌ها انسان را این‌قدر بزرگ می‌کند. 1) یک جا از اسمائی که مسمّا دارد و عین مسمّا هستند. 2) و یک جا هم قرآن از اسمائی نام می‌برد که در واقع بی‌مسمّا هستند. می‌گوید هیچی نیست الا اسمائی که شما روی آن اسم گذاشتید این‌ها چیزهایی است که خودتان برای خودتان ساختید یعنی فقط اسم است هیچ چیز دیگر پشت آن نیست. آن اسماء چیست که در قرآن به آن نوع اسماء هم اشاره می‌شود؟ علم کاذب، علم‌نما. و اشاره به توهمات و خرافات و شرک و مسائل دیگر است که انشاءالله اگر عمری بود تفاوت این دو دسته از اسماء را باز باید توضیح بدهیم چون این‌جا یک طرف آن فریب معرفتی انسان‌هاست، به اسم مسائل معنوی خرافات و مزخرفات است و یک طرف دیگر آن نه، حقایق نورانی عقلی واقعی حقیقی است.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha