چنین گفت خداوند(۸)( نمیپرستم خدایی را که نمی بینم)
سلسله جلسات تفسیر قرآن در نهاد رهبری در مشهد-۱۳۹۹
بسمالله الرحمن الرحیم
نکته دیگری که آیه خلافت به زندگی واقعی ما آدمهای زمینی ارتباط آن روشن میشود شما ممکن است بگویید همه این بحثها مربوط به عالم ملکوت شد ما الآن در عالم مُلک هستیم این بُعد ملکی ما بر بُعد ملکوتی ما، این بُعد زمینی ما بر آسمانی ما غلبه کرده است این حرفها برای یک عده آدمهای معدود، محدود و مخصوصی است میلیاردها آدمی که روی زمین دارند زندگی میکنند و زندگی میکنیم ما با آن خلافت چه نسبتی داریم؟ ما کجای خلافت هستیم؟ همین آیه خلافت و آن بحث امانت اشاره به این است که این انسان ظلوم و جهول است و هم مشکل فهم مطالب را دارد و خیلی چیزها را درک کرده و غالباً نمیفهمد و هم مشکل تن دادن به مسئولیت عملی در این باب است یعنی باید عادل باشد عالم باشد این مشکل عدل و علم، ظلوم و جهول یعنی اغلب افراد بشر در زندگیشان نه عادل هستند و نه عالم اما در عین حال آن امانت را میتوانند بپذیرند و پذیرفته است. از تمام این هستی یک سر و گردن بالاتر است.
حالا سؤال میکند این آدمهای موجود واقعی روی زمین که همه بین هم داریم وول میخوریم ماها با این همه فساد و کارهایی که میکنیم پدر همدیگر را درمیآوریم تبهکاری میکنیم، گناه، فحشا، ظلم به همدیگر میکنیم و همین جهانی که برای خودمان ساختیم جهنم بشری همین موجود تبهکار، ظلوم و جهول است که این آیه میفرماید و جالب است این همان است که در باب خلق و خلافت انسان گفتهاند که این اهل خشونت و اهل فساد است در واقع مصادیق همین ظلوم و جهول در این آیه است. خداوند هم نگفت نه نیست، گفت آنهایی که ظلوم و جهول هستند و آنهایی که اهل فساد و خشونت هستند آنها خلافت الهی که به آنها نمیرسد بالقوه استعداد خلافت در آنها هست و بالفعل نمیشود آن توان و آن ظرفیت را در خودشان میکشند و سرکوب میکنند آنها که خلیفهالله نمیشوند اینها میشوند. لذا خیلی از ماها در زندگیمان هستیم که هر شبانه روز چندتا تبهکاری داریم! همین ماها هم که در این عالم حریّت، آزادی، استقلال، مساوات و... داریم همه اینها ارزش است و همه اینها را برای همه ماها میخواهند بخاطر همان لقد کرّمنا بنیآدم است یک کرامتی که خداوند به همه ما آدمها داده است حتی وقتی که بد میشویم یک بخشی از این کرامت باقی میماند و نمیتوانیم بخاطر این که یک کسی آدم بدی شده بزنیم او را بکشیم مگر این که یک جرم خاصی و جرمهایی را مرتکب بشود اگر تکریم و کرامتی برای انسان بماهو انسان تثبیت میشود به این لحاظ است که خلیفه خدا باشد و آن خلافت مربوط به همان علم انسان به اسمای حسنی خداوند است و اتصاف آن به صفات الهی است که البته مراتب دارد عرض کردیم که قرآن کریم اینجا مسئله انسان را سیاه و سفید داریم انسان داریم، انسانتر، انسانتر و انسانتر داریم. غیر انسانی داریم، غیر انسانیتر و غیر انسانیتر. یعنی در واقع انسانیت مراتب دارد، خلافت مراتب دارد، کمال. اصلاً خود نبوت و رسالت و ولایت و امامت هم مراتب دارند اما یک چیزی که همه این مراتب را جمع میکند علم به اسمای الهی است و عمل صالح به عنوان خلیفه خدا. خب قرار است ما حداقل روی زمین خلیفه باشیم حالا جاهای دیگر هم میشود، اینجا یک بُعد خلافت، خلافت وصفی و اوصاف خداوند است که در حد خودمان داشته باشیم و یک بخشی هم خلافت فعلی و خلافت در فعل است که خداوند در قرآن میفرماید یک مأموریتی که به انسان دادم که این هم به آن خلافت مربوط میشود آباد کردن زمین است این زمین را در اختیار شما گذاشتیم شما وارد زندگی طبیعی و زمینی میشوید این شما و این زمین. آبادش کنید. این هم بخشی از آن خلافت الهی است. استعمار جزئی از آن استخلاف است. استخلاف انسان منشأ برای استعمار زمین به دست انسان به فرمان خداوند شد و این استعمار، عمران، آبادی، همین پیشرفت و توسعه البته با نگاه توحیدی. آباد کردن به لحاظ اقتصادی، فرهنگی، بحث سلامت، آموزش،بهداشت، امنیت همه اینها میشود آباد کردن زمین. اینها باید به دست خلیفه خدا در زمین یعنی انسان انجام بشود. این هم بخشی از همان خلافت و همان مأموریت است. آن وقت از بین ما آنهایی که ظاهراً انساننما هستیم ولی انسان نیستیم یا در فهرست آدمها ما را میشمارند ولی در واقع آدم نیستیم یعنی صورتاً انسان هستیم ولی سیرتاً انسان نیستیم و سنت انسانی نداریم ما بالقوه خلیفهالله هستیم و بالفعل خلیفه نشدیم. خودمان این سهممان را از خلافت بالفعل برنداشتیم پس ما خلیفه بالفعل خدا نیستیم مگر همان اندازه که واقعاً خلیفه باشیم و خلیفهگی کنیم و لذا خداوند در جواب فرشتهها که یک موجود مفسد خونریز خشنی که میخواهد خلیفه شما باشد چه نسبتی به شما دارد در واقع خداوند غیر مستقیم به آنها فهماند این خلافتی که میگویم خلیفه خلافت بالفعل است آن موجودات خشن وحشی فاسد اینها خلیفه من نیستند و این همه قرآن علیه بعضی از همین انسانها که قرار است خلیفهالله باشند گارد بسته میگیرد تهدید میکند. آنها را مورد وهن قرار میدهد و از اوضاع رنجآور آنها در عالم دنیا و پس از این در عوالم بعد حرف میزند. اخطار میدهد سوت خطر میکشد. چطور میتواند خلافت بالفعل الهی را به یک انسانی که سفّاک و آدمکش است به یک انسانی که مفسد است و همه جا را به گند میکشد قائل باشد. خداوند علیه این آدمها موضع گرفته است نمیتواند اینها را خلیفهالله بداند و بگوید این جهان برای تو خلقه شده است فرشتهها باید به تو سجده کنند به چه کسی؟ به همان کسی که قرآن میفرماید: «وَإِذَا تَوَلَّىٰ...»» به یک تیپی که وقتی به قدرت میرسند و مسلط میشوند و در سرنوشت دیگران مسلط میشوند «سَعَىٰ فِی الْأَرْضِ...» تمام تلاششان در جوامع بشری در این مسیر است که «لِیُفْسِدَ فِیهَا» فساد کنند،فساد مادی، فساد معنوی «وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَوَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الْفَسَادَ» (بقره/ 205)؛ و امکانات حیاتی بشر را نابود کنند. هم حرث تغذیه و حیات بشر. نسل هم نیروی انسانی. خداوند میفرماید یک کسانی هستند به محض این که اینها بتوانند به ولایت برسند، به قدرت برسند، در حکومت بروند، رسانهها در اختیارشان قرار بگیرد، ابزار هنری در اختیارشان قرار بگیرد، ثروت، قدرت، اسلحه، دانشگاه در اختیارشان قرار بگیرد علم در اختیارشان قرار بگیرد شروع میکنند از همه اینها علیه بشر استفاده میکنند در جهت فساد در زمین، در جهت هلاک جامعه بشری و در جهت حرث و نسل بشر عمل میکنند و اقدام میکنند آیا اینها خلیفهالله هستند؟ مثلاً شاه و صدام و یزید و رئیس جمهورهای آمریکا و صهیونیستها اینها خلیفهالله هستند؟ کسانی که در هر جامعه و هر خانوادهای و به هرکسی و هر گروهی ستم بکنند میکشند به قتل میرسانند شکنجه میکنند توهین میکنند، اموالشان را غارت میکنند به ناموسشان تجاوز میکنند، این خلیفهالله است یا خلیفهالشیطان است؟ قرآن راجع به آدمهای خوب و صالح حرف میزند و راجع به آدمهای بد و فاسد هم زیاد حرف میزند. فرمود اینها کسانی هستند که «یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظیمٌ» (بقره/ 49)؛ نیروی انسانی فرزندانتان، جوانان را اینها میکشند، ذبح میکنند، سر میبرند، نابود میکنند، شکنجه و اعدام و ترور و بمباران و جنگ و زنان را هم برای استثمار نگه میدارند که از آنها سوء استفاده کنند و هم به دست آنها و به واسطه زنان بر جامعه و بر خانوادهها مسلط بشوند و پروژههای شیطانیشان را پیش ببرند. در واقع عرض کردیم که همیشه زنان و جوانان دو هدف اصلی دشمن جوامع بشری بودهاند چون این دوتا خیلی مؤثر هستند مردان تا جوان هستند خیلی مؤثر هستند و زنان هم همیشه مؤثر هستند. لذا برای اینها دوتا هدف و دوتا پروژه تعریف شده است از زمان فرعون زمان حضرت موسی(ع) این خط و وضع در قرآن به آن اشاره شده و تا همین الآن همینطور است. بنابراین این خلیفهالله روشن بشود هم همه انسانها با مراتب مختلف دیده میشوند و هم در عین حال آن دوقطبی حق و باطل و عدل و ظلم، حذف و فراموش نمیشود. قرآن میفرماید یک کسانی هستند «یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الَّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ» (آل عمران/ 21)؛ بدون هیچ حقی و بدون هیچ پشتوانه حقیقی و بدون هیچ استناد حقوقی و بدون هیچ حقیانبیاء را میکشند. اینها خلیفهالله هستند؟ کسانی که رسولالله و رسولان خدا را میکشند اینها خلیفه خدا هستند؟ میفرماید نظام پادشاهی، نظام طاغوتی، سلطه، حالا به اسم سلطنت، به اسم جمهوری یا هر اسمی که باشد «الملوک» قرآن یک قانون کلی در حوزه فقه سیاسی، فلسفه سیاسی «إنّ المُلوک» اولاً تأکید میفرماید که این یک قاعده است. هرجا «إنّ» میآید یعنی یک قاعده است. «إنّ المُلوک» یک قاعده و یک فرمول است. اینهایی که بر جوامع بشری تسلط پیدا میکنند، پادشاهان، سلاطین، حاکمان و قدرتمندان و خودشان را مالک آن جامعه و مالک مردم میدانند «إِنَّ الْمُلُوکَ إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ» (نمل/ 24)؛ وارد هر جامعه بشری ولو یک شهر کوچک بشوند. میفرماید «قریه» شامل همه آبادیها و شهرها و نظامهای مدنی و اجتماعی بشود بدون استثناء همه کسانی که خودشان را آقای بقیه و مالک و مَلِک بقیه میدانند و نگاه مالک و مملوک به بقیه دارند «إِذَا دَخَلُوا قَرْیَةً» وقتی فرصت پیدا کنند به ساختار هر جامعه بشری داخل بشوند «أَفْسَدُوهَا» آن جامعه را به لجن میکشانند. این یک. قطعاً وقتی ملوکیت و پادشاهی، نظام طاغوتی، استبدادی و استکباری به هر شکل آمد حتماً فساد آن جامعه را فرا میگیرد این یک قانون است. دیگر چه کار میکنند؟ «وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا» بعد شروع میکنند طبقهبندی نادرست و معکوس اجتماعی میکنند. هرچه آدم با عزت و صالح و شریف است اینها را هدف قرار میدهند و میکوبند و له میکنند و ذلیل و تحقیرشان میکنند بعد هم میفرماید فکر نکنید این برای قبل بوده است «وَکَذَلِکَ یَفْعَلُونَ» همیشه و همواره چنین بوده و خواهد بود.
بنابراین دوقطبی هست اما مراتب انسانها و مراتب فساد، مراتب جهل، مراتب ظلم، از آن طرف مراتب ولایت و خلافت و انسانیت هست و یک جاهایی خداوند یک کسانی از این انسانها را خداوند به بخشی از بشر را لعن میکند، خداوند لعنت میکند آن کسانی که آگاهانه و عمداً پشت به توحید و عبودیت حرکت کردند و سینه به سینه خدا و حق ایستادند میفرماید: «الذین کفروا» کسانی که پا روی حقیقت میگذارند و این خط را ادامه میدهند لجاجت میکنند و تا آخر خط میرفتند «إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ...» تا مرگ این خط را ادامه میدهند و میفهمند و باز تجدید نظر نمیکنند و تغیی رمسیر نمیدهند خداوند میگوید که درباره یک چنین موجوداتی چه باید گفت؟ میفرماید: «أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.»(بقره/ 161)؛ بر همینها لعنت خدا باد. نفرین و نفرت خداوند بر اینها باد. «لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.» همه فرشتگان و این مأموران و رسولان باطنی و معنوی عالم، این نیروهای نامرئی و تابع و تسلیم خداوند آنها هم لعنشان میکنند «و النَّاسِ أَجْمَعِینَ.» بلکه خداوند میفرماید لعنت کل بشریت بر اینها. لعنت همه مردم تا ابد بر چنین کسانی که پا روی حقیقتی که دانستند میگذارند و تا آخر این مسیر را میروند اصلاحپذیر نیستند. و بعد که از این عالم بروند باز آنجا خداوند میفرماید که به حسابشان رسیده خواهد شد این گروه خونریز و جلاد، این جنایتکاران اینها که تا آخر به فساد مباهات و افتخار میکنند همین الآن همه جا هستند! دزدی میکند سرش را بالا میگیرد میگوید کردم که کردم! فساد اخلاقی در جوامع بشری ترویج میکنند بعد هم با افتخار میآیند اعلام میکنند. همین چند روز قبل وزیر این دولت جدید بایدن که بعد از ترامپ سر کار آمد میدانید 3- 4تا از وزرای او از این مفعولها و لواطکارها و همجنس بازان هستند. فیلم یکیشان را پخش کردند که انگار میخواهند او را وزیر دادگستری بکنند یعنی ظاهراً وزیر شد. این بیشرف با یک مرد دیگری نشسته که میگوید او شوهر اوست! خودش میگوید my husband. این شوهرم هست وسط صحبت افتتاحیه است جلوی همه، جلوی دوربینها میگوید که از شوهرم تشکر میکنم که به من اجازه داد و همکاری کرد که من کار سیاسی بکنم! یعنی اذن شوهر هم دارد! میگوید از ایشان تشکر میکنم. یک مرد نرهخر آنجا نشسته خودش هم از او نرهخرتر! سرشان را بالا میگیرند فساد میکنند و با افتخار به تباهی مباهات میکنند. جنایت میکند، بمب اتم میزند، صدها هزار نفر را میکشد. میدانید رئیس جمهورهای آمریکا تا حالا هیچ کدامشان حاضر نشدند بگویند ما عذرخواهی میکنیم. هیچ کدام حاضر نشدند بگویند ما اشتباه کردیم و از ملت ژاپن عذرخواهی میکنیم! هرگز نمیکنند. خب یک چنین موجوداتی در سطح بینالملل و کلان هستند. در سطح جزء هم خیلی از ماها در وجود خودمان یک فرعونی هستیم یک شاه کوچولو هستیم. قرآن میفرماید آنهایی که وقتی از این عالم میروند «... یَضْرِبُونَ وُجوهَهُم وَ اَدبارَهُم و ذوقوُا عَذابَ الحَریقِ» (انفال/ 50)؛ اینها از چپ و راست خواهند خورد وقتی از این عالم بروند گرفتار ضرب ملائکه و فرشتگان الهی میشوند از جلو و از عقب. از همه طرف خواهند خورد. خداوند میفرماید فکر نکنید اینجا رها میشوید و فکر کنید شیرتویشیر است! بلکه همه چیز در خود شما و در جریده این عالم همه چیز ثبت میشود و از اینجا هر غلطی کردید و فکر کردید مردید تمام شد، میفرماید آنجا گرفتار هستند. خذوه خداوند فرمان بازداشت میدهد. خداوند به فرشتگان میفرماید که: «خُذُوهُ فَغُلُّوهُ» (حاقه/ 30)؛ او را بگیرید و به زنجیر بکشید «ثُمَّ الْجَحِیمَ صَلُّوهُ » (حاقه/ 31)؛ اینها را به جهنّم متصل کنید و در تماس مستقیم گرفتار پیامدهای همه جنایتها و خیانتهایی که کرد به خدا و به خلق و به خودشان،حالا بچشند و ببینند «ثُمَّ فِی سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُکُوهُ» (حاقه/ 32)؛ در یک زنجیرهای که 70 زراع است که این 70 را مفسّرین بحث میکنند چون 7 و 70 عدد کثرت است یعنی فکر نکنید این یک چیز کوتاهی است و بگویید حالا این حلقه زنجیر را باز کنیم این تمام شود آن است! نه، به زنجیری کشیده خواهید شد که 70 زرع است «فَاسْلُکُوهُ» حالا او را ببرید. اینها برای تأدیب و ترساندن ما نیست. اینها دارد به ما گزارش داده میشود که بعد از این مسیر چه خواهد شد؟ و بعد از این مسیر چیست؟ این سبک زندگی بعدش بهشت و نعمت و آرامش است. آن سبک زندگی بعدش عذاب و گرفتاری و بیچارگی است. اینها در واقع احترام خداوند به انسان است که خداوند نمیخواهد ما را فریب بدهد و میخواهد مستقیم به ما بفرماید که هر عملی چه عکسالعملی در این عالم دارد. آیات 25 تا 40 سوره حاقه، دوستان اگر ملاحظه بکنند «أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِشِمَالِهِ فَیَقُولُ یَا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتَابِیَهْ × وَلَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِیَهْ» (حاقه/ 25 و 26»؛ ماها اهل خشونت و فساد میشویم حتماً مصداق و مشمول خلیفهالله نیستیم و نخواهیم بود. ما دیگر مسجود ملائک نیستیم، اشرف مخلوقات نیستیم، گاهی ارذل مخلوقات هستیم! ولی برای ما هم آن استعداد، آن توان، آن ظرفیت، داده شده و دیده شده است اما رسالت خدا که به هر انسان و به هر کسی نمیرسد. چرا میفرماید: «...اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ ...» (انعام/ 124)؛ خدا میداند و درست و بهتر میداند «حیث یجعل رسالته» که رسالت خود را کجا باید قرار بدهد؟ چه کسی ظرفیت و توان پذیرش آن ولایت و امامت و آن رسالت را دارد. خلافت الهی هم همینطور است. و قرآن میفرماید اینها عهد الهی است عهدالله است، اینها پیمان الهی، تعهد خداست و تعهد با خداست، میفرماید: «... لَا یَنَالُعَهْدِیالظَّالِمِینَ» (انعام/ 124)؛ آنچه که عهد خداست شامل ظالمین و اینهایی که عادل نیستند و اهل عدالت نیستند هرگز به آنها نمیرسد و مشمول این نمیشویم. این مقامات معنوی و بعد آن مسئولیتها و رسالتهای مادی در جامعه، رهبری، امامت، حاکمیت، اینها عهد الهی است. صریح قرآن میفرماید انسانهایی که اهل ظلم هستند و انسانهایی که مشرک هستند یا مشکل هستیشناختی و خداشناسی دارند و درست این عالم را نمیفهمند کج نگاه میکنند یا مشکل عملی دارند و حقوق و حدود سرشان نمیشود اینها مشمول عهد الهی نیستند. یک جایی میفرماید که خداوند از مشرک بیزار است. پیامبرش هم بیزار است. «...أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَوَرَسُولُهُ ...» (توبه/ 3)؛ خدا از مشرکین برائت میجوید یعنی خود خداوند دوقطبی میکند میگوید یا شرک یا توحید. مشرکین کسانی ک این عالم را درست یکپارچه و توحیدی نمیبینند. کسانی که فکر میکنند غیر از خدا نیروهایی، ارادههایی، قدرتهایی وجود دارد به موازات خدا یا حتی حاکم بر خدا یا مستقل از خدا و این اتفاقاتی که در این عالم ماده و معنا میافتد لزوماً سر نخ همه اینها دست خدا نیست. و برای همین از یک چیزهایی ما رنج میبریم که موحد رنج نمیبرد اما رنج میبریم. به یک چیزهایی شاد میشویم که اگر موحد باشیم نباید آنجا هیجانزده بشویم ولی ما میشویم. صحبت از برائت خدا، صحبت از لعن الهی است، صحبت از فرمان بازداشت و مجازات فرد و حقیقی است نه اعتباری و قراردادی. وقتی خدا میفرماید از چنین فردی بیزار است چطوری میشود که خلیفه خدا؟ میفرماید که رابطه اینها با خدا قطع است «...أَنَّ الْکَافِرِینَ لَا مَوْلَى لَهُمْ» (محمد/ 47)؛ کسانی که پشت به خدا کردند و این حقیقت و هدف اصلی را زیر پا گذاشتند خداوند میفرماید رابطه من با او بریده است «لامولی لهم». مولایشان من نیستم مولا ندارند وقتی هم که خدا مولای کسی نباشد مولای دیگری وجود ندارد اینها بدون مولا هستند. چطور میشود در عین حال بگوییم اینها ولایت خاص و خلافت دارند. پس این که کسانی میگویند همه انسانها بدون استثناء با هر عقیدهای و با هر نوع رفتار و سبک زندگیای همه کرامت انسانی دارند و همه انسان بماهو انسان شامل انسانیت تامه هستند این حرف غلط است این حرف خلاف عقل و خلاف قرآن است. این که بگوییم همه انسانها با هم مساوی هستند! هرگز انسانها با هم مساوی نیستند داریم به لحاظ ارزش عرض میکنیم. به لحاظ حقوق چرا همه مساوی هستند. آدم فاسد و آدم صالح، آدم عابد با آدم بینماز و بیعبادت حقوق مدنی و اجتماعیشان مساوی است اما ارزششان مساوی است او بسیار باارزش است و این بسیار موجود بیارزشی است. او مسجود ملائک است این اضلّ من الانعام است. این از چهارپا چهارپاتر است و او از ملائک بالاتر و فرشتهتر است. پس آدمها حتماً طبقهبندی دارند حتماً دوقطبی هست اما بر این اساس. نه دوقطبیهای کاذب که من خودم درست کنم که هرکس با من است خوب است و هرکس با من نیست بد است. اما این که هرکس با خداست خوب است و هرکس بیخدا و علیه خداست بد است این دوقطبی حتماً هست هم منطقی و هم اخلاقی است و هم عادلانه است و هم واقعی است. پس ولایت واقعی، ولایت خدا، کرامت به آن معنای خاص، شامل همه آدمها نیست چه آنهایی که به این امانت خدا خیانت میکنند چه آنهایی که خیانت نمیکنند. به همه نمیرسد. و تسبیح و تقدیس باید باشد منشأ آن هم معرفتی فراتر از معرفت فرشتگان است. انسان کامل مراتب دارد یعنی انسانهایی که به آن حد نصاب توان میرسند اما بعد از آن حد نصاب و بالاتر از آن باز همهشان با هم مساوی نیستند. همه انبیاء و رسولان با هم مساوی نیستند اما همه اینها انسان کامل هستند یعنی آن نقصها و خالیگاهها را پر کردهاند. اتاقهای خالی جدول انسانیت را پر کرده است اما جدول این و پر شدن این با آن یکی فرق میکند. انسان کامل به نصّ قرآن معلم فرشتههاست. استاد فرشتههاست و فیض خدا اول به انسان کامل میرسد، منظورم اول و دوم زمانی نیست بلکه منظورم رتبی است. اول به انسان کامل میرسد به مجرای او که خلیفهالله است به کل جهان امکان میرسد.
سؤال: مگر همین قرآن نمیگوید که فرشتهها مجرای فیض خدا برای همه انسانها هستند. خب انسان کامل هم بالاخره انسان است. مگر در روایات نمیفرماید، قرآن به شکلی و روایات با تفصیل، مگر نمیگویند اسرافیل فرشته زندگی و حیات است؟ جبرئیل فرشته علم و معرفت است. میکائیل فرشته رزق است، عزرائیل فرشته مرگ است. مگر نمیگویید رزق از طریق جناب میکائیل که حقیقت نورانی، عقلانی و عرفانی است علم از طریق معرفت، آگاهی، از طریق جناب جبرئیل و حیات از طریق جناب اسرافیل و عقلانی و الهی است. و به همه موجودات اینها میرسد. مگر نمیگوییم ما واسطه فیض خدا به انسان و جهان هستند و بقیه فرشتهها از این سه فرشته، از اسرافیل و میکائیل، عزرائیل، از طریق اینها رزق و علم و حیات میگیرند و به کل موجودات زنده حیات و آگاهی و رزق را منتقل میکنند که همه اینها در واقع از طرف خداست اینها مجرای فیض هستند. پس چطور میگویید که انسان کامل مجرای فیض است. بالاخره این فرشتگان مجرای فیض هستند یا انسان کامل؟ جواب چیست؟ جواب این است که هر دو درست است منتهی هر کدام در جای خود. اگر به انسان کامل خلیفهالله دارید نظر میکنید به آن مرحله عالی و بُعد ملکوتی و الهیشان، آن بُعدی که خلیفهالله شد آن علم و عقل و ظرفیتش از همه هستی بیشتر است. آن بُعد مسجود فرشتههاست و فرشتهها در برابر او سجده کردند. همان بُعد او انسان، استاد فرشته است و خداوند به انسان فرمود به فرشتهها آموزش بده. «...أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ...» (بقره/ 3)؛ اما همین انسان ولو انسان کامل، غیر از آن بُعد ملکوتی یک بُعد مُلکی دارد بالاخره انسانی است در قالب بدن، وارد عالم طبیعت میشود اینجا عالم ماده است، جسم است، بدن است، زمان، مکان، تاریخ، موقعیت، همه اینها هست این رتبه دیگر وجودی انسان کامل است این یک لایه دیگری از هستی اوست. مرتبه متوسط انسان کامل، آن بُعدی که «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ... یُوحی إلیّ...» (کهف/ 110)؛ من یک آدمی مثل شماها هستم. پس آن بُعدی که بشری مثل ماست مثل ما از طریق فرشتگان، آنها واسطه فیض میشوند اما آن بُعد عالی انسان کامل که آن مرتبه برین است که عالم به اسماء و حقایق هستی است و چیزی میدانست که فرشتگان نمیدانند و باعث شد که فرشتگان به او سجده کنند در آن سطح و در آن حوزه انسان کامل مجرای فیض بین خدا و همه موجودات حتی از جمله فرشتگان است. یعنی یک «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ...» دارد یک «یُوحی إلیّ». در بُعد «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» یک موجود زمینی است و مثل بقیه موجودات و ما از طریق همین وساطت فرشتگان مشمول حیات و رزق الهی قرار میگیریم او هم همینطور. اما وقتی که میگوید «یُوحی إلیّ» آن مقام و آن معرفت خالص علم به اسماء است که آنجا توی آن بُعد پیامبران از فرشتگان به خداوند نزدیکتر و آگاه است به حدی که «قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى» (نجم/ 9)؛ قرآن تشبیه میکند و توضیح میدهد و آنجا که روایت میگوید جبرئیل گفت از اینجا جلوتر و بالاتر من نمیتوانم بیایم. بال و پرم میسوزد نه بال و پری است و نه آتشی به این معناست. یعنی از این به بعد در حد درک من که جبرئیل فرشته آگاهی و معرفت است و واسطه وحی است او هم نمیرسد ولی خود نبیّ و پیامبر اکرم(ص) میرسد. بنابراین انسان، حتی انبیاء دو بُعدی هستند از یک طرف انسان کامل است و فرافرشته است و از یک طرف «أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ...» مثل ما آدم است جسم دارد. خود قرآن میفرماید انبیاء به آنها میگفتند اینها «...یَأْکُلُ الطَّعَامَ...» مثل شماها غذا میخورند «وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ...» (فرقان/ 7)؛ و مثل شماها توی بازار و کوچه و خیابان راه میروند اصلاً باید بیایند توی بازار کار کنند کاسبی کنند خرجیشان را دربیاورند. به چه معنا خلافت الهی واسطه دارد و به چه معنا بیواسطه است؟ این هم باز به مقوله انسانشناسی ارتباط پیدا میکند. انسانها دو دستهاند یک عدهای خلیفه بیواسطه خدا میشوند و یک عدهای خلیفه باواسطه خدا میشوند. چرا؟ چون خلافت یعنی ظهور. ظهور آن کسی که از طرف او خلیفه او هستی «مستخلف عنه» این مستخلف عنه خداوند؛ در هر خلیفهای چگونه ظهور پیدا میکند؟ خب این ظهور مراتبی دارد. لذا علم و عدل مراتب دارد همانطور که ظلم و جهل، ظلوم و جهول مراتب دارد. انسانها همان اندازهای که عالم و عادل هستند یعنی آگاهیها و معرفت و عقاید درستی دارند و عادل هستند یعنی التزام عملی نسبت به نور و ظلمت دارند صالح و سالم هستند. چون مراتب دارد هرکس در حد خودش یک مظهری از خلافت الهی است. این نور خدا در مظاهر مختلف به اشکال مختلف و سطوح مختلف تجلی و ظهور میکند. اگر این ظهور نور الهی و خلافت را یک هرم بدانیم در قله این هرم خلیفهالله است و هرچه پایینتر میآید بقیه میشوند خلیفه خلیفه. خلیفه خلیفه، یعنی مدام واسطهها بیشتر میشود چون این سطح پایین میآید. آن کس که ظهور اول است خلیفه اول خداست، انسان کامل است و خلیفه بیواسطه است که از آن بالاتر در این مرحله صعود قوس صعود و تکامل موجودی نیست چه رسد به این که در قوس نزول کسی باشد این حقیقت نورانی بالاتر باشد. مراتب بعد، خلفای بعدی آنها هم خلیفه خدا هستند هرچه پایینتر میآید تا آدمهای خوب، شریف که اطرافمان میبینیم چقدر آدمهای خوب میبینیم حالا آدمهای بد و فاسد میبینیم، آدمهای خوب، صالح، دوستداشتنی، زیبا، اهل علم و اهل عمل خیلی اطرافمان میبینیم. علمای ربّانی، شهدا، صالحین، مصلحین، این انسانهای شریف همه اینها هم خلیفهالله هستند منتهی خلفای بعدیاند و خلفای باواسطه خداوند هستند. در طول خلیفه خدا هستند اما با واسطه این خلیفه خلیفه میشود ولی در هر صورت خلیفه خلیفه هم خلیفه است خلیفه خدا میشود اما اینجا مثلاً رسولالله است اما رسولالله خلیفه خداست این میشود خلیفه خلیفه خدا. آن وقت هرچه پایینتر میآیید این تراکم خلافت بیشتر میشود یعنی مراتب و سطوح مدام بیشتر میشود واسطهها بیشتر میشوند. هرچه بالاتر میروید این خلافت خالصتر، کیفیتر و کاملتر میشود. هرچه پایین میآییم کمتر میشود ولی باز هم هست تا میرسیم به آدمهایی که خیلی فاسد و پست و کثیف هستند یعنی در پایینترین درجه انسانیت هستند که با یک تنزل کوتاه از انسانیت کلاً ساقط میشوند مقام صددرصد حیوانی است. از حوزه خلافت خدا یعنی از حوزه انسانیت خارج میشوند با این که آنها هم استعداد تکامل و خلافت داشتند و خدا کند که ما جزو آنها نباشیم. این که میفرماید هر روز در نماز بگویید که خدایا را من را جزو کسانی قرار بده که برای آنها نعمت نازل کردی و آنها به نعمت هدایت تو رسیدند و راه را پیدا کردند نه آنهایی که مورد غضب تو هستند و پشت به تو حرکت کردند و ملعون هستند. عمداً با حق درگیر میشوند و حتی نه آنهایی که راه را گم کردند ضالّین هستند آدمهایی که دنبال بدی نیستند اما صادقانه دنبال حقیقت هم نیستند و این وسط گم میشوند ولو لجبازی و عناد هم نداشته باشند این قضیه است که قرآن در واقع دارد به انسان میگوید شما یک موجود ذومراتب هستید و این یک حرکت پلکانی است این دنیا پله و نردبانی است که میتوانی با آن بالا بروی و میتوانی با آن پایین هم بروی. و خلیفه هم خلیفه است چون آینه خداست. آدم(ع) خلیفه خداست در عین حال خلیفه رسول خدا خاتم انبیاء(ص) هم هست و فرشتگان در یک سطح خودشان خلیفه هستند اما چون از یک سطحی از درک، چنان که بارها در همین چند آیه کریمه اشاره شد که آن محاورهای که بین خدا و فرشتگان خدا و انسان در ازل هست آنجا نشان داده میشود که فرشته مظهر بعضی از صفات و اسماء خدا هست. مظهر همه صفات و اسماء خدا نمیتواند باشد. مثلاً گفتند مظهر جلال خدا یعنی اسماء تنزیهی هست. مظهر جمال خدا و اسماء تشبیهی چی؟ این است که فرشته در برابر انسان کامل خضوع میکند. شیطان میخواهد نگذارد که انسانها به این مقامات معنوی برسند و مسجود ملائک بشوند چون خودش هم سجده نکرد.
حالا یک اشارهای هم کردیم که این گفتگو، چون یک سؤال هم کردند که این که خدا با شیطان اینها را گفت، با فرشتهها اینها را گفت و با آدم اینها را گفت اینها تمثیلی است یا نه واقعاً بوده است؟ جواب این است که قطعاً و واقعاً بوده است اما ظرف واقع، این که کجا بوده و چطوری بوده، این نوعی که ما اینجا داریم با هم گفتگو میکنیم حتماً نبوده، که خدا چه گفت؟ جهان هستی چه جواب داد؟ خدا به فرشته چه گفت؟ به آدم چه گفت؟ آدم به شیطان و... همه اینها را حتماً گفته است اینها واقعی است هیچ کدام اینها استعاره و تشبیه و مجازگویی نیست همه حقیقی است اما باید توجه داشته باشیم که واقعیت و حقیقت در هر رتبه از هستی به حسب همان رتبه است یعنی حتماً محاوره و گفتگویی هست حتماً استکبار شیطان و ابلیس هست حتماً سجده ملائکه هست، حتماً وسوسه شیطان هست. هبوط هست. همه اینها واقعیت عینی بوده است فقط تمثیل و استعاره نیست. رؤیا و داستان و رمان نیست. نمادسازی برای انتقال یک مفهوم دیگر نیست اینها واقعی بود و مشهود بود. چنان که حضرت مریم(س) واقعاً جبرئیل را دید نه این که تخیّل کرد گفت فرض کنیم دیده، یا ما میگوییم مجازگویی است انگاری دیده! نه انگار نبوده واقعاً دید. فرشتگان واقعاً سجده کردند. امر تکوینی، امر تشریعی به سجده، اینها واقعی بوده است. یک حقیقت است اما به شکل مَثَل و تمثیل برای ما بیان میشود و ما نباید فکر کنیم که مفهوم سجده، استکبار، امتناع، خلافت، دیدن، شنیدن، خروج از بهشت، و از این قبیل، همه اینها تفسیر مادی و جسمانی، همین کاری که خودمان در این عالم گرفتار هستیم با این فرمولها بفهمیم و بگوییم منظور همینها بوده است نه. حتماً اصل قضیه بود تمثیل برای تفهیم به ما در قرآن امکان دارد البته باید قرینه داشته باشد و دارد اما تمثیل به این معنا که اینها سمبلیک و نمادین است و واقعیت نیست. فرض کنیم برای این که شما متوجه بشوید داریم رؤیا میبافیم این تصویر سینمایی است! نه قطعاً این نیست. مقام انسانیت و مقام خلیفهاللهی واقعاً شامخترین مقام در هستی در جهان امکان است. فرشتگان موجودات واقعی هستند ولی مثل ما ماده و جسم ندارد در برابر مقام انسان خضوع کردند، واقعاً سجده کردند. شیطان واقعاً راهزن این مقام است. شیطان واقعاً وجود دارد با ما وسوسه میکند با ما پچ پچ میکند ما زمینههایی برای پذیرش او در درون خودمان داریم خودمان تسلیم او میشویم و همه چیز در محضر خدا و تحت قدرت و علم خداست. خداوند همه به شهود و هم به وحدت بیکران خودش شهود تام دارد و تماماً شاهد است. این که قرآن میفرماید خداوند شهادت میدهد که یکی است و وحدت و خدا یکی است. بعضیها فکر میکنند مثل شهادت در دادگاههای ماست که طرف میگوید من فلان کار را کردم میگویند خودت بیا توی دادگاه شهادت بده که فلان کار را کردی! خودم بیایم شهادت بدهم؟ این که شهادت نشد یکی دیگر باید بیاید شهادت بدهد و بگوید من شاهد بود که ایشان اینطوری است مثلاً راست میگوید. این که قرآن میفرماید: «یشهد» خداوند شهادت میدهد و شاهد است «هو شاهد» شاهد است و شهادت میدهد به این که چه صفاتی دارد؟ یعنی این که خداوند شهود تام دارد به آن صفت خود و به آن وحدت بیکران خود. در عین حال به همه ماسویالله که مخلوق و تجلّی و معلوم او هستند اشراف کامل دارد، معلوم کامل او هستند. قرآن میفرماید ذرهای در آسمانها و زمین نیست که علم نامحدود خداوند آنجا نباشد. «...لَا یَعْزُبُ عَنْهُ...» یعنی عذوب و غروب در علم خدا نیست. خلیفهالله چی؟ اگر خلیفهالله است آن هم همین است منتهی از سنخ بشری. یعنی خلیفه کامل و انسان کامل هم همینطور است. هم شهود تام به خداوند دارد و هم به خودش و همه انسانها و هم به همه جهان شهود دارد شاهد همه جهان است، شاهد همه امّتهاست. به همه شئون الهی هم توجه دارد. یک بُعدی نیست. آن وقت این توحید ناب میشود. خود خدا در رأس موحدین است. خداوند خودش شاهد است که یکی است، شهادت به توحید میدهد شهادت میدهد که «لاالهالاالله» خدا خودش شهادت میدهد که «لاالهالاالله» در رأس همه موحدین و همه توحیدها یعنی توحید خود خداست در مورد خودش. خداوند درباره توحید و وحدت خودش شهود تام دارد این معنی این است که خدا شاهد است که لاالهالاالله، خدایی جز او نیست. شهود خدا بر توحید خودش،شهود خدا بر همه هستی هم هست. خداوند شاهد است یعنی همه عالم در محضر اوست، مشهد خداست، مشهود خداست چون خود خداوند مشهود خودش است. آن وقت راجع به خلیفهالله این روایاتی که از قول پیامبر(ص) و از قول ائمه(ع) نقل میشود که اینها هرچه گذشته بود «ماکان و مایکون» همه گذشته را میدانند و همه آینده را میدانند یعنی اگر توجه کند و اراده کند همه اینها را میداند. برای چی؟ برای این که خلیفهالله است. تکتک ما را میشناسد و میداند چه کسی کجا و چه میکند و چگونه از این عالم میرود.
در مورد مصحف فاطمه(س) که نقل شده تا حدود 40 روز بعد از رحلت نبیّ اکرم(ص) جناب جبرئیل با خانه پیامبر که خانه فاطمه(س) است رفت و آمد دارد و الهاماتی به فاطمه(س) دارد نه این که ایشان چون دختر پیامبر است بلکه ایشان ظرفیت روحی عالی و متعالی است. این جبرئیل را پایین میکشد. جاذبه قوی است. فرشته معرفت را به اذن الله متوجه خودش میکند آن وقت یک الهامات و کشفیات و مشاهداتی آنجا حضرت زهرا(س) دارند که ایشان 40 شبانه روز غرق این مشاهدات جمالی و جلالی هستند و به حدی که شاید خودشان فرصت و روحیهای که به این عالم برگردند و اینها را یادداشت هم بکنند ندارند. در روایت نقل شده که ایشان میگفت که بعد از رحلت پیامبر(ص) چه مشاهدات و مکاشفاتی در این 40 شبانه روز داشتند و امیرالمؤمنین(ع) که خودش کاشف اعظم عالم و مکشوف اعظم است، ایشان یادداشت میکردند. فاطمه میگفت که چه مشاهدات معنوی داشته و علی مینوشت. و آن وقت این مصحف فاطمه نقل شده که در اختیار ائمه(ص) بوده و هست الآن هم در اختیار امام زمان ولیّ عصر(عج) انسان کامل و ولایت مطلقه و قطب عالم امکان است. همه اینها کلمات درستی است به شرطی که درست هم فهمیده بشود در اختیار ایشان است. آن وقت در روایتی دیدم که مصحف فاطمه(س) آن الهامات ربّانی که به ایشان میشد، اینها غیر از آن وحی تشریعی است جبرئیل بر غیر پیامبران هم نازل شد اما نه این که به این معنای خاص آنها پیامبر شدند، ولی الهامات و کشفیات معنوی و مشاهدات ربّانی و الهی است که به افراد خاص، بدون این که بگوییم اینها پیامبر بودند و بدون این که بگوییم اینها پیامبر بودند و بدون این که منکر خاتمیت پیامبر(ص) بشویم. این نوع از آن نوع نیست. این نوع الهامات و تعلیم، یک تعلیم دیگری است و این به مفهوم نفی خاتمیت و ادعای تعلیم نبوت و رسالت نیست. آن وقت آن حرف هم تصدیق میشود که اگر خدا به همه چیز آگاه است چرا خلیفه خدا به اذن خدا بر همه چیز آگاه نباشد؟ گذشته و آینده برایش بیمعناست. علم الهی محدود به زمان و مکان نمیشود. سقف و کف ندارد. حقایقی در آن کتاب هست که دست اهل بیت(ع) است از جمله به حضرت فاطمه(س) اِخبار شد اطلاع داده شد که تا آخر، تا قیام ولیّ عصر(عج) چه کسانی بر جوامع بشری حکومت خواهند کرد و چه جنایاتی و چه عدالتخواهانی و چه کسانی. در روایت دیدم اینها همه به نام به حضرت فاطمه(س) منتقل شد و خیلی جالب است که چطوری ممکن است هزاران نام و هزاران شخص، صدها هزار، چطوری همه اینها در آن مدت کوتاه به ایشان منتقل شده، باز این تفاوت تعلیم و علم در ساحات مختلف است که همه اینها باید دانسته بشود.
اشاره کردیم که چرا خداوند به فرشتهها در مورد خلق آدم و خلق انسان گزارش میدهد؟ آیا خداوند آفرینش هیچ موجود دیگری را قبل از انی که آنها را خلق کند آمده با فرشتگان درمیان بگذارد و به آنها منتقل شده؟ این آگاهی در فرشتگان ایجاد شده است؟ که مثلاً من میخواهم آسمان و زمین را بیافرینم؟ نه. این که فقط از قبل به فرشتگان اطلاع داده شد که این انسان، این موجود قرار است آفریده بشود معنیاش این است که انسان که حضرت آدم(ع) مصداق کامل آن بود آفرینش این انسان یک آفرینش خاصی است با بقیه خلقتها و مخلوقات متفاوت است. این وجود خاص است.
یک چیزی هم اینجا در باب کلمه «جعل و جاعل» گفتهاند. بعضیها گفتهاند چرا خداوند اینجا به جای خالق، جاعل نگفت؟ یک اشاره کردیم که مفسرین در مورد خلق آفرینش بُعد جسمانی بشر تعبیر خالق کرده است خالق بشراً. درباره بُعد ملکوتی و خلافت الهی انسان تعبیر کرده که «إنّی جاعل خلیفه». اینجا بعضی از مفسّرین یک تعبیر و یک احتمال مطرح کردهاند و آن این است که «جاعل» یک وقت است که به همین معنایی که عرض کردیم جعل یعنی خلق یک موجود خیلی لطیف که ییک بداعتی در آن هست مثلاً در آسمانها و زمین میفرماید: «بدیع السماوات و الارض» ولی در مورد انسان تعبیر «جعل» میشود. یعنی آفرینش او با آسمانها و زمین تفاوت دارد. نحوه به وجود آمدن انسان و این موجود با اینها فرق دارد. آن وقت خلیفه که انسان است معلوم میشود فقط یک موجود زمینی نیست. چون اگر فقط موجود زمینی بود همینطور که در مورد آسمانها و زمین آن تعابیر به کار رفت در مورد انسان هم همان تعابیر به کار میرود چو.ن بالاخره انسان یک بُعد مادی و بدنی دارد. اما این نشان میدهد که انسان فقط یک موجود زمینی و مادی نیست اصلاً هیچ موجودی فقط مادی نیست اما این باطن انسان با باطن همه موجودات فرق میکند. آن معنا و معنویتی که در او هست با بقیه فرق میکند. آن خلافت یک چیزی است که از نه تنها بدن، بلکه از انسانی که ترکیب شده از بدن و روح مجرد هم بالاتر است. حالا ترکیب هم به معنای خاصی میگوییم. یعنی انسان فقط بدن انسان که نیست، یک کلمه دیگری اینجا هست انسان فقط روح خودش هست. روحش هم نیست. بعضیها میگویند انسان همین بدن است. مادیون این را میگویند. الهیون میگویند انسان این بدن نیست آن روح مجرد است. حالا یک مقدار بالاتر است، انسان آن روح مجرد هم نیت بالاتر از آن است. از این آیه قرآن (جعل خلافت) باز میشود این را فهمید. کسانی فهمیدند که یک مرتبهای در انسان است که نه تنها بالاتر از جسم و بدن است بلکه بالاتر از همان روح است مجردی است که در همین عالم آمده است و آن حقیقت انسان است که در مخزن الهی و از آنچه که قرآن از آن به لوح، به کرسی، به عرش تعبیر میکند و آن که میگویند مقام عنداللهی، یا آن که میگویند مقام لقاءالله، از آنجاست. حقیقت ما آدمها از آنجاست. و حتی از این روحی که ما اینجا روح مجرد غیر مادی بر بدن مادی ما مسلط است آن منِ حقیقی، حتی این روح نیست. لذا همانطور که میگویید جسم من، میتوانید بگویی روح من. چون واقعاً یک منی بالاتر از این روح هم هست و آن حقیقت انسانی است که در روایت میفرماید که: از همه عوالم و سطوح هستی هست. از عالم ماده تا آن چیزی که به آن جنتالقاء میگویند. بهشت دیدار با خدا هست یک "من" بالاتری است که آن در خلیفهالله و ولیّالله ظهور میکند بر روح نه فقط بر جسم خودش و جسم ما و جسم جهان، سلطه و ولایت دارد پیدا میکند بلکه بر روح ما و هستی و بر روح خودش هم مسلط است. آن خلیفهالله یک بُعد زمینی دارد اینجا بین ما در زمین راه میرود، غذا میخورد، ازدواج میکند، میخوابد، و بعد هم میمیرد. این جسم اوست. یک بُعد هم این روح مجّرد است که اینجا موجودات و حیوانات دیگر ندارند میفهمد میاندیشد، ابداع و اختراع میکند از این طرف. اما این هم هنوز حقیقت انسان نیست. یک اصل حقیقت در عوالم بالاتر است که وقتی حضرت رسول(ص) میفرمایند و از حضرت امیر(ع) هم نقل شده که «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ...» هرگز خدا و پروردگاری را که ندیدهام نپرستیدهام ولی من خدا را دیدم نه با این چشم. مگر میشود من خدا را ندیده باشم و عبادت کنم؟ او را میبینم و عبادت میکنم. یا این که فرمودند من راههای آسمان را حتی بهتر از راههای زمین میدانم و میشناسم. «أَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ،» اینجا طُرُق آسمان را دو جور معنی کردهاند. بعضی گفتهاند که مرادشان این است که من راههای زمین را کامل میشناسم، این آسمانها و سیارات و منظومهها، به همین اندازه، از همین دقیقتر هم میدانم چه خبر است! بعضیها این را گفتهاند. این هم مقام بالایی نسبت به ماها هست ولی نسبت به پیامبر(ص) و اهل ییت(ع) این مقام خیلی بالا نیست. این طُرُق سماء یعنی آن راههای ملکوت. راههای عالم معنا. من راههای صعود و ارتفاع را غلو معنوی را از علمالارض و علمالاسماء بیشتر میدانم. چرا؟ چون یک منِ سافل جسمانی داریم. یک من مجرّد روحانی داریم که دره مین دنیاست همین که تصمیم میگیرد و اراده میکند. این سافل مثلاً. بگو منِ عالی. یک مَن اعلی هم داریم که آن من، حقیقت من انسان است. آن است که وقتی پیامبر(ص) میفرماید: «مَا لِلَّهِ عَزَّوَجَلَّ آیَهًٌْ هِیَ أَکْبَرُ مِنِّی...» خداوند بزرگتر از من نشانهای ندارد. و اینجا که میگوید «من» منظور نه این «من» شخص است و نه حتی آن «من» روحانی است که دارد حرف میزند و تصمیم میگیرد. بلکه آن «من» منی است که خلیفه مطلق خداست و از خودش هیچی ندارد. خلیفهالله یک طرفش سمت ماست، یدالخلق است. سمت خاک است. یک سمتش به سمت عالم معناست که آن دیگر سمت نیست سمت ندارد. آن میشود «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی» (فجر/ 29)؛ داخل شو در جرگه بندگان خاص خودم. «فَادْخُلِی» این نفس مطمئنه که به آرامش و استقرار رسیدی و جایت را در این عالم پیدا کردی. چه جایگاه بالایی است. «وَادْخُلِی جَنَّتِی» (فجر/ 30)؛ بیا توی بهشت ویژه خودم. حالا بعضیها تعبیر میکنند که بهشت صفات نیست بلکه بهشت ذات است. چه کسی راجع به چه کسی؟ همان کسی که «یَأْکُلُ الطَّعامَ» مثل ماها غذا میخورد. «وَ یَمْشِی فِی الْأَسْواقِ» (فرقان/ 7)؛ مثل ما در کوچه و خیابان و بازار کار میکند، رفت و آمد میکند، مبارزه میکند اما همین موجود یک بُعد دیگری دارد «ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّی × فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی» هم «... إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ» (ص/ 71)؛ است خاکی است و هم روحالله است. «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی» (ص/ 72)؛ از آن روح خدا در او دمیده شد. از یک طرف، یعنی در سه سطح انسان کامل و خلیفهالله هست. ما هم سه بُعد داریم منتهی بالفعل نمیشود. در سه سطح هست از یک طرف جنت القاء است. «وَادْخُلِی جَنَّتِی». از یک طرف در عالم تجرّد عقلی است در عالم مثالی است. از یک طرف مثل ماها بین ماست در همین نشئه و عالم ناسوت است. آن وقت آن بُعدی که تحت تعلیم الهی است علم به اسماءالله پیدا میکند از آن جهت همین انسان به اذنالله «... بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ» (حدید/ 3)؛ میشود همه چیز را میداند. باطن، ظاهر، قدیم، گذشته، آینده، اینجا، آنجا، زمان و مکان برایش معنی ندارد. از طریق آن است که چون آن مظهر حق و خداست میشود خدای علیم مطلق را شناخت. از طریق ولیّ خدا میتواند خدا را شناخت چون این آینه آن است. از زمین بالاتر است، از آسمانها بالاتر است، از همه موجودات این عالم امکان بالاتر است. از فرشته بالاتر است، از لوح و قلم بالاتر است. تسبیح و تقدیس خدا میکند. تمهید و تکبیر میگوید. تهلیل میکند. یعنی هم تسبیح است هم تمحید است. هم صفات تشبیهی و هم صفات تنزیهی را او دارد. لذا میگویند «الامام میزان الاعمال» چرا میگویند علی جنّت و نار را تقسیم میکند؟ معنیاش را درست بفهمیم. چرا میگویند ذکر علی عبادت است؟ برای این که علی سراسر ذکر خداست. چرا میگویند علی قسیمالجنّت و النار است. علی مرز بهشت و جهنم را تعیین میکند. چون علی شاگرد اول مکتب پیامبر(ص) و مکتب توحید است. چرا میگویند اینها میزان الاعمال هستند. آن ترازویی که اعمال همه با آن سنجیده میشود علی است. مرز بهشت و جهنم را علی تعیین میکند. در روایت داریم این موازین قسط که قرآن میگوید این ترازوها و میزان اعمال معیارها در دنیا و آخرت اهل بیت(ع) هستند. در رأسشان پیامبر اکرم(ص) و خلفای خدا هستند. یعنی چه؟ یعنی اگر میخواهید به اعمالتان نمره بدهید و ارزشگذاری کنید ببینید هر عملی مطابق عمل اینهاست؟ هرجا مثل اینها و شبیه اینها هستید و اینها امامتان هستند و دنبال اینها راه افتادید آن عمل حق است. هرجا خلاف اینهاست و پشت به اینهاست آن باطل است. چرا؟ برای این که از آنها جز حق سر نمیزند و جز با باطل درنمیافتند. و در رأس همه پیامبر اکرم(ص) است. صادر اول و فیض اول الهی است که واسطه برای نزول برکات خدا به عالم طبیعت میشود و به این عالمی که ما داریم میبینیم. حالا میفهمیم که اگر گفتند اهل بیت(ع)، پیامبر(ص) واسطه رزق الهی هستند خداوند به واسطه آنها به ما رزق میدهد، خداوند به واسطه آنها رحم میکند و... زمین نمیتواند خالی از حجت خدا باشد. حتماً باید حجتالله در زمین باید باشد اگر حجت خدا در زمین نباشد این زمین منهدم و متلاشی میشود حالا معنی آن را درست میفهمیم که اینها نه خیالات است نه تعصب است نه باید تفسیر مشرکانه بشود. نه باید خودمان آنها را مشرکانه بپذیریم و بفهمیم. همه اینها تفسیر و تبیین توحیدی دارد و قرآن صریح اینها را میگوید.
هشتگهای موضوعی