شبکه یک - 20 فروردین 1402

چنین گفت خداوند (۶)(انسانِ بزرگتر از جهان است پس به جهان، سیر نخواهد شد)

سلسله جلسات تفسیر قرآن در نهاد رهبری در مشهد-۱۳۹۹

بسم‌الله الرحمن الرحیم

انسانی که نمی‌تواند حقیقت را در همین عالم دنیا ببیند و بفهمد به لحاظ معرفتی نابیناست این خیلی گزاره مهمی است. این فوق‌العاده گزاره مهمی است در همین عالم می‌شود وجه‌الله را دید، می‌شود با خداوند ملاقات کرد و می‌شود معرفت خدا و عشق خداوند را تجربه کرد و کسی که در این عالم از عشق و معرفت خدا محروم می‌ماند و ما نمی‌توانیم بفهمیم که خدا مراقب ماست و نمی‌توانیم بفهمیم که دوست داشتن خدا و عشق به خداوند یعنی چی؟ از این که محروم هستیم در واقع حضرت سیدالشهداء(ع) دارند می‌فرمایند به لحاظ معرفت‌شناسی و انسان‌شناسی این انسان نابیناست یعنی حقیقت را نمی‌بیند واقع‌بین نیست بخش‌های مهمی از حقیقت و واقعیت جلوی اوست ولی نمی‌بیند. ما محصور و محاصره در طبیعت شدیم نمی‌توانیم در آینه طبیعت حقیقت این طبیعت و ماوراء آن را ببینیم. آیات را می‌بینیم ولی نمی‌فهمیم این‌ها آیه هستند و چه آیاتی هستند؟ مثل این که به انگشت اشاره کسی دارد اشاره به ماه می‌کند ولی ما همه داریم به انگشت اشاره نگاه می‌کنیم. آن انگشت دارد ماه را نشان می‌دهد. کل این عالم طبیعت آن انگشت اشاره به خداوند است. ما خود انگشتر را نگاه می‌کنیم خب این دارد به آن طرف توجه می‌دهد. این‌ها آیات الهی است, این‌ها وجه‌الله است ما این را متوجه نمی‌شویم. لذا از عشق به خدا محروم است. از معرفت او محروم هستیم خداوند را این‌جا دیدار نمی‌کنیم. به اطراف نگاه می‌کنیم «أینما ماتولّوا» انجام می‌شود به همه طرف رو می‌کنیم اما این «فثم وجه‌الله» را نمی‌فهمیم. به اطراف داریم نگاه می‌کنیم اما فقط داریم به طبیعت نگاه می‌کنیم. در حالی که آن چیزی که عشق حقیقی انسان است و مطلوب حقیقی ما و گمشده ماست این‌جا نیست و این‌ها نیست. این‌ها به ما آرامش نمی‌دهد. تمام این کره زمین با همه منابع و منافعش به یک نفر از ما بدهند باز یک گوشه‌ای کز می‌کنیم و غصه می‌خوریم خوف و ترس هست حزن و غم هست احساس غربت هست، احساس این که ناراحت و ناراضی هستیم هست. برای این که ما بزرگتر از این عالم طبیعت هستیم ما قرار است خلیفه‌الله باشیم ما استعدادهایی داریم که از کل این عالم بالاتر است. این است که این‌جا به هیچی راضی و قانع و سیر نمی‌شویم. همه قدرت و ثروت و شهوت و شهرت را اگر به من بدهند من باز می‌خواهم آرام نمی‌گیرم تو هم همین‌طور هستی. همه ما همین‌طور هستیم. مدام ما دپرس هستیم. این افسردگی‌ها، این رنج، این ترس، مدام از یک چیزی اضطراب و استرس و غم و عصبانیت داریم. ما از دست خودمان عصبانی هستیم. دیگران از ما چوبش را می‌خورند. من از دست خودم عصبانی هستم خودمان کم آوردیم. استعدادهای ما خیلی زیادتر از خود ما و این ذهنیات ماست و ما این را متوجه نیستیم. ببینید این تصویری که حکما بحث «إنّا لله و إنّا الیه راجعون» را توضیح می‌دهند که قوس صعود و قوس نزول در عرفان نظری که مثلاً‌ انسان در قوس نزول از عالم عقل و عالم عقول نزول کرده و به عالم بزرخ آمده و بعد به عالم طبیعت آمده است. از آن عالم معنا به بهشت اولیه آمده و بعد به عالم طبیعت آمده است بعد هم همین مسیر را به سوی آن هدف مسیری را دوباره برمی‌گرداند. پایین آمدیم دوباره «إنّا الیه راجعون» و دوباره بالا می‌رویم و در قوس صعود و حرکت صعودی و رو به بالا به مراتب برزخی می‌رویم و بعد مراتب عقلی. دنیا، قیامت، برزخ، که من نمی‌خواهم وارد جزئیات بشوم و چالش در جزئیات بحث یا حتی مخالفین و موافقین، اما می‌خواهم عرض کنم این تصویری که این آقایان ارائه دادند خود این هم یک تصویر شعف انگیزی است و ادعا این است که خلاف قرآن و حدیث نیست بلکه مفاد قرآن و حدیث و ادعیه است منتهی به زبان فنی و برای مخاطبی که اهل الفاظ و تخصص رشته‌ای است از عالم عقل می‌آییم تا عالم برزخ و بعد عالم حس ماده و طبیعت و دوباره به عالم برزخ و عالم عقول و عقل می‌رویم اما نه مبدأ انسان و نه مرجع انسان. اول و آخرش عالم عقل و این عوالم نیست. ته خط، تهی وجود ندارد آن «الیه راجعون» که می‌فرماید نه تنها در عالم طبیعت نیست در عالم مثالی نیست در عالم عقل هم نیست فراتر از این‌هاست و انسان از نزد خدا آمده است یعنی چه نزد خدا؟ آن‌جا که نه مکان است نه زمان است یعنی چه ما از خداییم و از خدا آمده‌ایم و از او هستیم و به سوی خدا برمی‌گردیم. الیه راجعون یعنی چه؟ «الیه» یعنی «به سوی» مگر خدا سوی خاصی دارد؟ مگر نگفتیم که به هر سمت رو کنیم وجه الله است، به سوی خدا یعنی چی؟ بازگشت یعنی چه؟ یعنی ما قبلاً کجا بودیم که به آن‌جا برمی‌گردیم؟ نه این که بعداً برمی‌گردیم یعنی نمی‌فرماید «إنا لله نرجع» که ما بعد از مرگ پیش خدا برمی‌گردیم! بلکه می‌فرماید «إنّا إلیه راجعون» ما همین الآن رجعت کننده به سوی خدا هستیم. همین الآن در حال رجعت به سوی خداوند هستیم. همین الآن داریم به سوی خداوند بازمی‌گردیم. یعنی چی؟ انسان مخلوق خداست بلکه با یک نگاه دقیق‌تر، نباید بگوییم این مخلوق است این خالق است رابطه‌ای بین این دوتاست بلکه مخلوق عین خلق است. خلق خداست. انسان خلق خداست. مفتوح خدا نیست بگو انسان فطرت خداست فطرت‌الله است آفرینش خداست بالاتر از این است که بگوییم آفریده خداست. می‌گویند خداوند فاطر آسمان‌ها و زمین است که فاطر یک نکته‌ای که در آن هست که غیر از خالق است. یعنی خلق، خلقت و فطرت بهم نزدیک هستند اما وقتی می‌فرماید فاطر یک مفهومی را خدای متعال می‌خواهد برساند و وقتی می‌فرماید خالق یک مفهوم دیگر را می‌رساند گرچه بهم دیگر مربوط هستند و گاهی متصادق هستند. خب قرآن می‌فرماید: «فاطر السموات و الارض» دارد به انسان می‌گوید که شناخت خود را با واقعیت منطبق کن. همین آسمان‌ها و زمین که می‌گوییم خداوند فاطر آن‌هاست یعنی چی؟ فاطر این‌هاست یعنی عالم و آدم کل این هستی، میلیاردها و کهکشان این عوالم و عوالم فرامادی هیچ کدام از این‌ها جزو وجه‌الله نیستند همه این‌ها آیات الهی هستند همه این‌ها نشانه او, علامت او هستند وجه‌الله هستند همه وجه‌الله هستند. یعنی چی؟ همه وجود ما و هم صفات و افعال ما، هرچه هست آیت او و جلوه جمال و جلال اوست هیچی جز او نیست ما هیچ کس و هیچ چیز مستقلی نداریم یعنی تمام ابعاد و تمام حالات و تمام صفات همه موجودات در همه مراتب وجود و هستی، همه هیچ چیز نیستند بجز وجه‌الله و به هر چیزی در هر زاویه‌ای و به هر بُعدی که نگاه کنیم در واقع چهره‌ای از خداست و آینه‌ای برای صفات و افعال الهی است این‌ها اسماءالله و وجه خدا هستند لذا هر موجودی اگر در ذهن ما رابطه‌اش با خداوند قطع بشود یعنی آیت خداوند نباشد و حکایت از مبدأ نکند و موجودات مادی مستقلاً دیده بشود و حتی فرامادی، حتی موجود برزخی باشد یا موجود عقلی باشد نه فقط موجود طبیعی و مادی، این مشکل معرفتی است یعنی یک سوراخ بزرگ در حوزه معرفت‌شناسی و معرفت بشری است و اکثر ما گرفتار این حفره معرفتی هستیم این نقص بزرگ معرفت‌شناختی را داریم. خب این در حوزه انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی خیلی مهم است. در حوزه واقع‌بینی، یعنی واقع‌بین نیستید واقع این است که همه هستی وجه‌الله است، و وقتی ما وجه را می‌بینیم و وجه بودن وجه را نمی‌بینیم ما نابینا هستیم ما واقع‌بین نیستیم علت آن هم این است که ما از عالم حقیقت هبوط کردیم و آمدیم در این دنیا گرفتار تعلّقات خودمان به عالم طبیعت شدیم و لذا قدرت شناخت ما مشکل پیدا کرده است. قدرت شناخت مشکل پیدا کرده است. بخش‌های مهمی از حقایق و واقعیات خودمان و هستی را ما نمی‌توانیم بفهمیم و بشناسیم. خب این‌هایی که عرض کردم تعابیری است که در همین منابع فلسفی و عرفانی ذکر می‌شود و هزاران و صدها هزار صفحه و نکته، نوابغ بزرگ بشری و الهی راجع به همین تک تک کلماتی که در این چند آیه به آن اشاره کردیم این استفاده‌ها را از آن کرده‌اند.

آن آیه دیگری که در قرآن از «عرض امانت» بحث می‌کند. چون یک آیه‌ای داریم از «جعل خلافت» و یکی هم «عرض امانت» که این‌ها جداگانه با دوتا تعبیر و دو بخش در قرآن بطور مستقل به آن اشاره شده است که حتماً بهم مربوط هستند و بعضی‌ها گفته‌اند اساساً این دو حقیقت یک چیز هستند که از دو زاویه به آن نگریسته شده است. یک جا قرآن از جعل خلافت بحث می‌کند که ما چندین جلسه در مورد آن گفتگو کردیم. می‌فرماید خداوند فرمود که من می‌خواهم در زمین خلیفه‌ای برای خودم قرار بدهم که گفته‌اند منظور از خلیفه فقط در زمین و عالم طبیعت نیست بلکه انسان کامل، در همه عوالم است.

یک نکته دیگری که خداوند با ما در قرآن درمیان گذاشته این است که فرموده توجه داشته باشید که صحبت از امانتی است که این برای خداست همانطور که خلافت از خداست این هم امانتی از خدا به ماست. امانت مثل خلافت هیچ کدامش مستقلاً برای انسان نیست هر دویش از خداست. صحبت از یک امانتی است. این‌جا نمی‌گوید جعل امانت بلکه می‌گوید عرض امانت. یک فرقی بین جعل و عرض است. یعنی یک وقت می‌گوییم من تو را مسئول فلان‌جا قرار دادم دیگر تمام است تو این هستی. یک وقتی به تو عرض امانت می‌کنند یعنی به تو پیشنهاد می‌کنند می‌گویند ما می‌خواهیم چنین امانتی را به شما بدهیم این در واقع یعنی امانت را می‌پذیری یا نمی‌پذیری؟ در مورد خلافت آن علم به اسماء بود خداوند انسان را به اسماء و حقایق آگاه کرد من الآن یک چیزی به شما می‌گویم یا یک چیزی به من می‌گویید خب وقتی گفتید منم می‌دانم و تعلیم گرفتم دیگر شما نمی‌گویید که من این حرف‌ها را به تو گفتم و تعلیم دادم آیا خودت می‌خواهی این‌ها را فهمیده باشی یا می‌خواهی نفهمیده باشی؟ خب من فهمیدم. وقتی شما این‌ها را به من تعلیم دادی من عالم شدم. آن‌جا جعل خلافت مطرح می‌شود یعنی ظرفیتی است که به انسان داده شده، یک امکان و استعداد و قدرتی به تو دادیم. اما امانت، این‌جا می‌فرماید عرض امانت، نمی‌گوید ما یک چیزی هم توی جیبت گذاشتیم دیگر امانت دست خودت است گذشت امانت دادیم، نه این‌جا تعبیر عرض امانت است یعنی آن‌جا یک گفتگویی و یک پیشنهادی مطرح شده است.

در بحث خلافت، جعل آمده، یعنی یک چیزی را اعطاء کردیم و به تو دادیم، آگاه شدی تمام شد. اما این مسئله امانت که در آیات امانت باید به آن پرداخت که چه تفاسیری از این امانت شده و چرا؟ آن‌جا صحبت از عرض امانت است یعنی می‌فرماید: « إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...» (احزاب/ 72)؛‌ ما امانت را به زمین و آسمان عرضه کردیم. ما پیشنهاد دادیم. حالا این که این یعنی چه و منظور چیست؟ و منظور از آسمان و زمین همین سنگ و کوه هستند؟ با این‌ها حرف زدند؟ یعنی چه به این‌ها امانت داده شده؟ این‌ها قبول نکردند یعنی چی؟ این‌ها تعابیر واقعی است یا کنایه و مجاز است و یا حقیقت دارد؟ اگر حقیقت دارد بدون مجازگویی و استعاره به چه معنا و دقیقاً چه توضیحی دارد؟ پس این یک نکته. این امانت پیشنهاد شده و به انسان عرضه شده است. نکته دیگر این که، قرآن می‌فرماید این امانت را به آسمان و زمین دادیم یعنی به همین موجودات عالم طبیعت و عالم ماده عرضه شد. به فرشته‌ها عرضه نشد. مسئله خلافت، فرشته‌ها به لحاظ منطقی می‌توانستند مدعی باشند چون بحث تسبیح و تقدیس و معرفت‌الله و محبت خدا بود. اما این‌جا نه. در این آیه کریمه نمی‌فرماید که ما این امانت را به فرشته‌ها هم عرضه کردیم آن‌ها نپذیرفتند اصلاً‌ صحبت از فرشتگان و موجودات عالم معنا و معنوی نیست صحبت از موجودات مادی است ما به آسمان‌ها و زمین پیشنهاد کردیم و آن‌ها تن ندادند و ابا کردند و گفتند ما نمی‌توانیم. برعکس قضیه فرشتگان در آیه خلافت، فرشتگان خودشان را در معرض نامزدی برای خلافت خدا قرار دادند و گفتند خلیفه خدا یعنی تسبیح و تقدیس خدا با وجود فرشتگان چه چیزی کم است و خداوند در آن‌جا ابا کرد یعنی آن‌جا فرشتگان خودشان را کاندیدای خلافت خدا کردند و خداوند فرمود نه نمی‌شود نمی‌توانید خداوند پس زد. اما این‌جا صحبت از امانت است. این‌جا خداوند پیشنهاد می‌کند و می‌گوید ما به زمین و آسمان‌ها و به عوالم مادی پیشنهاد دادیم و این‌ها ابا کردند تن ندادند ترسیدند، کم آوردند! این لجبازی و معصیت خدا نیست این‌ها مشفقانه کم آوردند این که ابا کردند یعنی گفتند ما نمی‌توانیم نه این که نمی‌خواهیم و نمی‌کنیم. آن‌جا در خلافت علم به اسمای الهی و حقایق عالم بود این‌جا صحبت از امانت خداست. حالا این‌جا راجع به اسم‌الله اسماءالله و هم امانت‌الله خیلی بحث شده که ما طبیعتاً نمی‌توانیم به همه آن‌ها بپردازیم اما به بعضی از نکات که بعضی از اهل معنا و صاحبان معرفت به آن پرداخته‌اند من به چند نکته آن این‌جا اشاره می‌کنم که خوب است همه ما در جریان باشیم.

ببینید راجع به این اسماءالله بحث کردیم که گفتند این اسم روشن است به معنی لفظ و کلمه که قراردادی هست نیست. این اسماءالله یک سوال مطرح می‌شود که بالاخره این اسماءالله اسم خدا هستند از یک طرف می‌گویید یعنی صفات و اسمای الهی. از یک طرف می‌گویید که همین حقایق عالم و موجودات عالم اسماءالله هستند. بالاخره اسم‌الله به چه معنا اسم الله است به چه معنا اسم موجودات ارض و سماء و همه هستی است؟ پاسخی که داده شده است این‌ها یکی است ولی وقتی از دو زاویه نگاه می‌کنید دوتا اسم پیدا می‌شود و دوتا معنا می‌شود. اگر از بالا به آن نگاه کنید یعنی نسبت آن را با خداوند بسنجید همه این‌ها اسماءالله می‌شود. چون آن بُعد ایجادی را دارید توجه می‌کنید اگر این‌ها را از بُعد وجودی نه ایجادی نگاه کنید، یعنی از پایین نگاه کنید نسبت این موجودات عالم را با آن‌ها نگاه کنید این‌ها اسماء عالم می‌شود چون کل عالم وجه‌الله است، عالم آیت‌الله است. عالم که مستقل از خداوند نیست. یک وقت به آن بُعد اعطای فیض توجه دارید خداوند این فیض را اعطاء کرد که افاضه الهی است این می‌شود اسم‌الله. همین وقتی از این طرف نگاه می‌کنید که از آن طرف افاضه شده و از این طرف استفاضه شده، از این طرف که نگاه می‌کنید همان که اسم‌الله بود حالا اسم انسان و اسم ملک و همه موجودات هستی می‌شود. بنابراین ما دوتا حقیقت نداریم که بگوییم آن‌ها اسماءالله هستند و این‌ها اسماء موجودات و عالم هستند یک حقایقی بیشتر نیستند و همه این‌ها وجه‌الله هستند و همه اسماءالله هستند منتهی اسماءالله در همین عالم و آدم، در ماده و معنا ظهور می‌کنند. بنابراین هرچه در عالم هست و کل عالم با همه مراتب مادی و فرامادی‌اش همه این‌ها اسماء خداوند می‌شوند که ظهور و تجلی کردند در شیوه‌ها و سطوح مختلف. این است که در این‌جا ما دو چیز و چند چیز نداریم و این البته معنی‌اش این نیست که ما خداییم، خدا ماست. باید این را دقت کرد که به چه معنا گفته می‌شود؟ البته کسانی از این دیدگاه‌ها برداشت‌های نادرست و تفسیرهای وحدت وجود مادی و مشرکانه،‌کافرانه در جهان کردند اما آن تفسیری که الهیون معتقدند، معتقدند که این اصلاً به این معنا نیست این همان است که قرآن و روایات می‌گوید که من اصلاً وارد جزئیات نمی‌شوم چون این‌ها نقد و انتقاد و پرسش و پاسخ زیاد است ما داریم فقط اجمالاً اشاره‌ای می‌کنیم. و بعد یک استفاده دیگری که کردند سه‌تا عبارتی که خداوند در این باب ذکر کرده است مفسرین کنار هم گذاشته‌اند یک نتیجه جالبی از آن استنتاج کردند گفتند از این طرف که معلوم شد که فرشتگان نمی‌توانند اسمای الهی و علم به اسماء پیدا کنند و نمی‌دانستند که در انسان چه ظرفیت ناشناخته‌ای هست خداوند به آن‌ها فرمود که من به شما نگفتم که غیب آسمان‌ها و زمین را می‌دانم؟ معنی‌اش این است که این اسماءاللهی که شما نمی‌دانید و من به انسان گفتم و او می‌تواند که بداند و شما آن اسماءالله را نمی‌دانید همین غیب آسمان‌ها و زمین است. این یک نکته. یعنی اسمائی که عرضه شد همین غیب آسمان و زمین است یعنی باطن آسمان و زمین نه این بُعد مادی آن، بلکه حقیقت آن عالم. البته آن حقیقت، آن باطن، آن غیب، ظهور مادی دارد همین است که ما می‌بینیم و آن را حس می‌کنیم این می‌شود مرحله شهادت همان حقایق، شهود همان غیب، یعنی عالم شهادت، عالم همین آسمان‌ها و زمین، اجسام، ماده، همین بدن خود ما، همه عالم جسمانی تنزل یافته آن عالم بالاست. آن صد است، وقتی صد هست نود هم پیش ماست. غیب صد است، این ظاهر ظهور همان غیب است بنابراین درست است همه موجودات عالم آسمان‌ها و زمین اولاً یک غیب دارند خداوند دارد به ما گزارش می‌دهد که اگر شما فقط این بُعد مادی آسمان‌ها و زمین و عالم جسم را می‌بینید و نمی‌فهمید این‌ها یک باطن و غیبی دارد غیب یعنی چیزی که شما درک حسی از آن ندارید، غیب یعنی شما باید درک شهودی و عقلانی از آن پیدا کنید عقل هم تازه مقدمه شهود است با روح‌تان باید ببینید و می‌تواند ببیند نه با این چشم. خداوند در قرآن می‌فرماید اگر آسمان و زمین و کل این عوالم را می‌بینید ولی نمی‌فهمید که این‌ها ظاهر یک باطنی است که آن باطن به آن معنا می‌دهد حتی وجود می‌دهد و از آن جهت آیت و نشانه می‌شود آن وقت شما نابینا هستید باز یک نقص بزرگ معرفتی دارید، بخش مهم و اصلی این هستی را نمی‌بینید باز هم واقع‌بین نیستید ولی می‌توانید آن غیب را بدانید چون به شما عرضه شده است و تنها موجودی که در عالی‌ترین سطح این غیب آسمان‌ها و زمین را می‌توانسته بفهمد یعنی معناداری هستی را بفهمد، مبدأ و معاد و جهت آن را بفهمد، فلسه و هویت آن را بفهمد، ربط آن را درست با خداوند بفهمد انسان بوده است. خب ببینید خداوند می‌فرماید نگفتم که غیب آسمان‌ها و زمین را شما نمی‌دانید من می‌دانم. بعد علم به اسماء را پیش می‌کشد و این که انسان ظرفیت آن را دارد و این که غیب عالم غیر از شهود عالم است، شهودش را می‌فهمید ولی همه مراتب غیب را نمی‌فهمید. حالا این غیب چیست؟ در جای دیگری از قرآن می فرماید: «وَعِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لَا یَعْلَمُهَا إِلَّا هُوَ...» این عالم غیب که با درک حسی فهمیده و یک درک عمیق‌‌تری می‌خواهد و یک بُعد بالاتر معرفتی است این کلیدهایی دارد این در، گشودنی است. اولاً این مَفَاتِحُ الْغَیْبِ، یعنی این در، گشودنی است. این قفل ابدی و برای همه نیست این قفل بازشدنی است. یعنی انسان می‌تواند دایره معرفت و آگاهی‌اش را از این دایره ظواهر عالم به باطن عالم راه خودش را بگشاید. منتهی این قفل کلید دارد و با آن کلید می شود این راه را رفت آن وقت می‌فرماید که آن کلید نزد خداوند است یعنی راهش را خدا نشان داده است فقط خداوند می‌تواند به شما آموزش بدهد که چگونه از ظاهر به باطن عالم پی ببرید. چگونه دایره معرفت‌شناسی‌ خود را گسترش بدهید؟ می‌فرماید فقط هم پیش اوست. عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ؛ پس غیب هست اما مفاتح دارد، کلید دارد و این مفاتح هم فقط نزد اوست. فقط از او و به طریقی که او فرموده می‌توآن به آن برسید. فقط هم انسان می‌تواند. می‌فرماید «إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ... » (حجر/ 21)؛ هیچ چیز در این عالم نیست مادی و معنوی، هیچ چیز، الا این که این‌ها یک خزائنی دارند و همه این‌ها از یک جایی دارد – منظورم از جایی مکان نیست بلکه مقامی است- همه این‌ها از یک منبعی دارد خروج می‌کند و در این عالم تبدیل می‌شود و ظهور پیدا می‌کند. این عالم خزائن است و نزد ماست. «إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ» هیچ چیز در این عالم نیست الا این که اصل آن خزانه و منابع آن پیش ماست. کل این چیزهایی که در این عالم هستند که اغلب آن را ما نمی‌فهمیم. آیا می‌شود نتیجه گرفت که اسماءالله همین مفاتح الغیب هستند؟ همین کلیدهای باطن هستند؟ همین کلیدها و درهای ورودی به خزائن عالم هستند؟ که این‌ها عندالله است و این‌ها نابود نمی شود این چیزهایی که گاهی می‌آید و می‌رود ما می‌بینیم اینها در عالم طبیعت نابود می‌شود و اصل آن در خزائن الهی است و آن‌جا هیچ چیز نابود نمی‌شود و ابدی است و این‌جا وجود پراکنده و متکثر و طبیعی است همه آن موجودات اصل وجود جمعی‌شان این حقایق، در آن نشئه و در آن مرحله از هستی و در آن مقام و همه آن‌جاست و یک جا جمع است و وقتی این‌ها به عوالم پایین‌تر و از جمله به عالم طبیعت به این‌جا تنزل پیدا می‌کند تکثر پیدا می‌شود و حد و مرز پیدا می‌شود. اشیاء و اشخاص و هستی‌ها و شرایط مختلف می‌شود و پرسیدند آیا می‌شود آن همان تعبیری باشد که امام سجاد(ع) فرمودند که: «فِی الْعَرْشِ تِمْثَالُ مَا خَلَقَ اللَّهُ مِنَ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ...» همه آن چیزی که خداوند آفریده مثل دریاها و خشکی و هر چه در عالم طبیعت و غیر طبیعت هست امام سجاد(ع) فرمودند همه این‌ها مثل این که یک تمثالی دارند که همه این‌ها از آن تمثال صادر و نازل شده است آن تمثال همه این‌ها در عرش الهی است و در باطن این هستی است و بعد آن‌جا امام سجاد(ع) فرمودند – همین آیه‌ای که عرض کردیم – معنی‌اش همین است. «هَذَا تَأْوِیلُ قَوْلِهِ...» این است توضیح آن فرمایش خداوند که «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ...» هیچی نیست الا این که خزائن‌شان پیش ماست. و این همان علم به این‌ها از جمله علم اسماء است فقط انسان کامل که «عندالله» است او از این باطن عالم و این‌ها آگاه است اسماءالله همین‌هاست. حالا داریم می‌فهمیم این که انبیاء و اولیاء و اهل بیت(ع) می‌گویند از «ماکان و مایکون» از گذشته و از آینده و از همه چیز باخبریم این‌ها غلوّ و مبالغه نیست چون این ها ما و شما نیستند موجود معمولی نیستند چون انسان کامل واقعاً انسان چنین ظرفیتی دارد همان «تِمْثَالُ مَا جمیع خَلَقَ اللَّهُ» در عرش الهی است انسان کامل به مفاتح غیب می‌رسد علم اسماء پیدا می‌کند، خلیفه‌الله است، علم خداست. همانطور که خدا گذشته و آینده را می‌داند این را به ولیّ خدا و به خلیفه‌الله انسان کامل می‌دهد و به انسان‌ها هرچه کامل‌تر بشوند بیشتر می‌دهد. حضرت امیر(ع) نقل می‌کنند و می‌فرمایند: «وَ اللَّهِ لَوْ شِئْتُ أَنْ أُخْبِرَ... اگر بخواهم به شما خبر بدهم، کُلَّ رَجُلٍ مِنْکُمْ، به تک‌تک شما هرکسی که بیاید به او بگویم، بِمَخْرَجِهِ وَ مَوْلِجِهِ وَ جَمِیعِ شَأْنِهِ لَفَعَلْتُ، هرکس پیش من بیاید و بخواهید سرگذشت و سرنوشت‌تان و آینده‌تان را بخواهم بگویم می‌گویم. گذشته تک تک‌تان را می‌دانم این که در دل‌تان چه می‌گذرد و برنامه‌هایتان چیست می‌دانم. این که چه فکر می‌کنید می‌دانم، این که بعداً چه فکری خواهید کرد می‌دانم. بعضی‌ها می‌گویند یعنی چی مگر علم غیب داری؟ بله علم غیب است ولی به اذن الله. خلیفه‌الله می‌تواند. قرآن صریح دارد این‌ها را می‌فرماید و توضیح آن هم روشن است. منتهی اولیای خدا مراتب مختلف و درجات مختلف دارند عالم غیب و خزائن غیبی این عالم هم مراتب مختلف و درجات مختلف دارند. فرشته‌ها هم مراتب مختلف دارند آن‌ها که مدبر امور این عالم را به اذن‌الله تدبیر می‌کنند هر کدام از این مفاتح و مخازن غیب باخبر هستند و خداوند به آن‌ها اذن تصرف و آگاهی داده است اما یک موجودی است همین‌جا خلیفه‌الله، امانت‌الله است، علم به اسماء همین است. یک موجودی در این عالم هست که می‌تواند بر همه مخازن و مفاتیح غیب عالَم، واقف و عالِم باشد و آن خلیفه‌الله و انسان کامل است. می‌تواند. این که می‌گویند صادر اول است، در فلسفه می‌گویند عقل اول است می‌گویند عشق اول، فیض اول، تجلی اول، عین الاول و از این قبیل. و می‌گویند امکان ندارد در عالم امکان چیزی باشد و در حیطه و احاطه علمی و وجودی صادر اول و خلیفه‌الله و انسان کامل نباشد معنی‌اش این است. این‌ها غلو و مبالغه نیست. البته کسانی برداشت‌های شرک‌آمیز و مبالغه‌آمیز از این مفهوم انسان کامل و خلیفه‌الله و ولایت تکوینی و علم به غیب کردند بخصوص بعضی از دیدگاه‌های شبه عرفانی، دیدگاه‌های تأویلی به اسم شیعه، به اسم صوفی و به اسم‌ها مختلف. اما حقیقت این مسئله اگر درست شناخته بشود بدون شرک و درک‌های نادرست کاملاً مفهوم،‌ معقول، قرآنی و فهمیدنی است. برهان دارد. اسماء الهی که خداوند در قرآن می‌فرماید به آدم تعلیم کردیم و به فرشته‌ها عرضه کردیم. فرشته‌ها آن بخشی از اسماء و حقایق را که در حد و حدود ظرفیت خودشان یا موجودات پایین‌تر از خودشان بود در همان حد علم به اسماء‌ داشتند اما حقایقی فراتر از فرشته بود. فرشتگان قدرت درک و ظرفیت و علم به آن‌ها را نداشتند لذا خلیفه‌الله نشدند لذا این قدرت علمی و عملی الهی این تجلی الهی این وجه‌اللهی این آیت‌الله العظمی فقط انسان کامل است حتی فرشته هم آیت‌الله العظمی خلیفه کامل نمی‌تواند با شد. این‌ها خیلی مهم است. این همه تجلیل از انسان، این همه توسعه ظرفیت‌های انسان به لحاظ نظری و عملی کم چیزی است؟ انسان توحیدی، انسان معنوی خیلی بزرگ است خیلی قوی است خیلی کننده است خیلی فهمنده است خیلی اوج می‌گیرد از همه این عالم بالاتر می‌رود و اگر نخواهد از همه این عالم فروتر می‌رود و بیشتر در باتلاق جهل و ماده ما فروتر می‌رویم. می فرماید تسبیح و تقدیس فرشته‌ها هم در حد تسبیح و تقدیس انسان نبود چون معرفت فرشته در معرفت خلیفه‌الله نیست چون به هر اندازه آگاه هستی به همان اندازه و در خور آن می‌توانی محبت و تقدیس کنی و محبت بورزی و عشق و عبادت باشد. حضرت آدم(ع) این را داشت فرشته‌ها نداشتند بعد هم مستقیم فرشته‌ها نتوانستند از خدا بگیرند. خداوند فرمود که شما مستقیم نمی‌توانید از من بگیرید، عالم هم نمی‌توانید بشوید، در حد نبأ و خبر، آن هم با واسطه از طریق آدم می‌توانید متوجه بشوید یعنی آدم دو پله از فرشتگان بالاترند. فرشتگان دارند در این عالم تصرف می‌کنند آن وقت آدم نمی‌تواند تصرف کند؟ آدم کاملی که از فرشته‌ها بالاتر است او نمی‌تواند تصرف کند؟ آن وقت باید تعجب کرد که چرا خلیفه‌الله به اذن الله مرده را زنده بکند و مرده را شفا بدهد و از دل کوه شتر بیرون بیاورد و دریا را خشک کند و چوب را و عصا را مار کند؟ شق‌القمر کند؟ برای چه نتواند؟ این‌ها مبالغه و غلو نیست؟ این‌ها شرک نیست؟ ولی باید درست فهمیده شود چون فهم‌های نادرست از این‌ها وجود دارد. خداوند در قرآن صریح می‌فرماید ما آنچه که به آدم و به انسان کامل تعلیم دادیم همه حقایقی بود حتی فراتر از آنچه که فرشتگان می‌توانستند بفهمند و لذا تسبیح و تقدیسی که انسان کامل می‌کند فراتر از تسبیح و تقدیس فرشتگان است که تمام وجودشان تسبیح و تقدیس است. چرا؟ چون علم و معرفت و آگاهی در انسان است و ظرفیتی که در او نیست. لذا انسان مستقیم و بی‌واسطه شاگرد خداوند شد و خدا معلم انسان شد اما فرشته با واسطه انسان شد، تازه علم شد نبأ. دانستن شد خبر داشتن. خبر غیر از دانستن است. یک وقت ما از یک چیزی خبر داریم که هست یک وقت آن چیز را دقیقاً می‌دانیم این است فرق ظرفیت انسانی و ظرفیت فرشته‌گی.

عرض کردیم منظور از اسماء این که یک وقت ما می‌گوییم اسم این چیست اسم او چیست طبیعتاً نیست، این‌ها لفظ و مفهوم هستند. رابطه لفظ و مفهوم قراردادی است این‌ها پس از بشر بوجود آمدند آن چیزی که می‌گوییم عندالله، من لدن الله. نزد خدا. آن‌جا که عالم الفاظ و قرارداد و تعیین و تعیّن و لفظ و معنا و مفهوم نیست. اصلاً این گفتگویی که بین خدا و فرشتگان و شیطان و آدم و حوا نقل می‌شود آن‌جا این صوت و لفظ به این معنا که ما داریم با هم حرف می‌زنیم بحث نشده، آن‌جا علم به حقایق است نه علم به مفاهیم. علم به مفاهیم علم حصولی است آن‌جا علم حضوری بوده و هست. در موجودات مجرد که مادی نیستند گفتگوی خدا با فرشته، از سنخ گفتگوهای ما با هم نیست که علم حصولی و تصور، تصدیق، مفهوم، لفظ، قواعد منطق، قرارداد، جعل، کلمه و معنا نیست، این تصور و تصدیق و گزاره،‌قیاس، این‌ها در ذهن ما و در نفس ماست این‌ها برای این است که ما بتوانیم این این بدن و این عالم را و مناسبات خودمان را تدبیر و مدیریت کنیم. آنجا که عالم عقل محض است قبل از عالم جسم و ماده است آن‌جا که بدنی نیست که بخواهد تدبیر بدن و معاش باشد و احتیاجی به قرارداد لفظ و معنا و صوت و کلمه باشد.  این صوت و الفاظ و معنا مربوط به عالم طبیعت است بعد از این که به دنیا آمدی این‌ها می‌آید. در عالم قبل از دنیا که ما صوت و لفظ و زبان و هوا و امواج صوتی نداریم. لذا وقتی اسماءالله گفته می‌شود اسم به معنی مفهوم نیست، به معنی لفظ نیست. اسم یعنی خود همان حقیقت. همانی که ما به آن مسمّا می‌گوییم. اسم مسمّا یک چیز است آن علامت خود است. این‌جا تعیین و تعیّن معنا ندارد. اسم همان ذات است منتهی با تعیّن خاص. تعیّن همان وصف است. لفظ که با معنا و مفهوم ذهنی که عین عقل نیست مفهوم ذهنی ما با مصداق خارجی با لفظی که در مورد آن بکار می‌بریم بین ما سه‌تا چیز است یکی تصور است، یکی گویش است یکی تطبیق بر مصداق خارجی است سه‌ـا کار جدا از هم است. در عالم حق محض و در عالم قبل از طبیعت آن‌جا که این حرف‌ها نیست که دو – سه‌تا چیز مادی باشد و نسبت این‌ها با هم سنجیده شود. لذا عرض شد که آن‌جا می‌گویند اسم از یک جهت مسمّا است و از یک جهت غیر مسمّا است. از این جهت، لفظ و مفهوم کلاً غیر همدیگر هستند. این که در دعاها صحبت از اسماءالله و اسم‌الله می‌شود «اسمائک» خب شما ببینید وقتی اسماءالله را مطرح می‌کند بعد چه چیزی را به آن نسبت می‌دهد تا بفهمیم مراد لفظ و قرارداد نیست. در دعای کمیل حضرت امیر(ع) آموزش می‌دهد و می‌گوید به خداوند عرض کنید که خدایا از تو خواهش می‌کنم و از تو می‌خواهم به «اسمائک الّتی ملأت ارکان کلّ شیء» اسماء تو که ارکان همه چیز در این عالم را بدون استثناء همه چیز را در عالم مملوّ کرده است ارکان همه چیز را از خودش پر کرده، یعنی چی؟ یعنی اسم خدا، این الفاظ و این مفهوم تمام این عالم را از خودش پر کرده؟ نه این یک حقیقتی است. آن حقیقت الهی است یا وقتی که در دعای جوشن صغیر می‌خوانید که «اسئلک باسمک الذی وضعته علی السماء» خدا یا تو را قسم و سوگند می‌دهم به آن اسمی از خودت، آن اسمی که آن را بر آسمان نهادی و آسمان برافراشته شد، «علی الارض فاستقرّت» آن اسم را بر زمین نهادی، زمین مستقرّ شد و مقرّ ما شد «و علی الجبال» فلان، «و علی اللیل» فلان، «و علی النهار» فلان. یعنی چی؟ به ما می‌گویند در دعای جوشن صغیر به خداوند عرض کنید که خداوند تو را قسم به اسمی که بر آسمان نهادی برافراشته شد بر زمین نهادی نهاده و مستقر شد، به کوه‌ها نهادی استوار و محکم شود، بر شب نهادی تاریک شد، بر روز نهادی روشن شد. یعنی چی؟ خب معلوم است که این‌ها بحث لفظ نیست. پس اسماءالله نکته‌ای است که اشاره کردند و علم به اسماء روشن بشود که یعنی علم به حقایق این عالم که این عالم به آن‌ها تکیه داده است.

این هم که می گویند اسماءالله و یک بحثی را مطرح می‌کنند که آیا اسماءالله توقیی هستند یا نه؟‌ یعنی آیا ما می‌توانیم هر اسمی را روی خدا بگذاریم و خدا را به آن اسم سوگند بدهیم یا نه، همین اسماء ‌خاصی که در سنت و در دعاها آمده باید باشد؟ این هم باید روشن بشود که به چه معناست؟ یک وقت توقیفی در مبحث می‌گویید مباحث تفسیر باطنی قرآنی و حقیقت، یک وقتی توقیفی به معنای کلامی می‌گویید، یک وقت توقیفی به معنای فقهی می‌گوییم، به این معنا که در حکمت و تفسیر قرآن بحث می‌کنند می‌گویند اسماءالله به همین معنایی که عرض کردند می‌گویند این‌ها حقایق عالم هستند حقایق عالم معلوم است که توقیفی هستند یعنی هر اسمی حقیقتی است مطابق نظام وجودی و به قول فلاسفه نظام علّی و معلولی و نظام ظاهر و مظهر به اسم عرفا. در واقع اشاره به درجات وجودی و صفات الهی و افعال الهی است خب این‌ها معلوم است توقیفی است قراردادی نیست که ما هرچه بخواهیم از آن کم و زیاد کنیم. هر کدام از این‌ها هر اسمی از اسماءالله یک ظهور خاص دارد نه کمتر و نه بیشتر، تعدی از آن نمی‌کند، آن وقت همه اسماء، همه حقایق و موجودات، همه‌شان روی هم مشمول آن قانون الهی هستند که می‌فرماید: «وَ مَامِنَّآ إِلَّا لَهُۥ مَقَام مَّعلُوم» (صافات/ 164)؛ همه ما هر کدام، و همه ما روی هم یک مقام و موقعیت معلومی داریم و هر کدام به یک مقام و یک درجه خاصی هستیم هر کدام در جای خودمان هستیم ولی یک وجودی است که آن مظهر اتمّ همه اسماء الهی است، خلیفه‌الله است و اسم اعظم است. او یک اسم خاص ندارد آن وقت آن اسم خاص و خلیفه‌الله که به اذن‌الله ولایت تکوینی دارد آن وقت به این معنا توقیفی نیست یعنی متوقف و موقوف به یک جا و مقام معلوم و معیّن و محدود نیست حدّ یقف نیست چون جلوه کامل خداوند در عالم امکان است نه وجوب. آن وقت خلیفه‌الله انسان کامل می‌تواند همه جا باشد. چرا می‌تواند همه جا باشد و باطن همه را ببیند؟ چرا می‌تواند مرده را زنده کند؟ البته همه این‌ها به اذن‌الله است ذاتی و وجوبی نه، بلکه ذاتی و عرضی به اذن‌الله است. در حد امکانی می‌تواند. یک وقتی در کلام می‌گویید آیا اسماءالله توقیفی است؟ آن یک معنای دیگری دارد شما هر صفت و هر اسمی را نمی‌توانید بگویید مثلاً بگویید «هو العاقل» خدا عاقل است! این تعبیر بکار نرفته و نباید بکار ببرید. مثلاً‌ بگوییم خدا شاد است! نه. یک وقتی هم در فقه می‌گویید بحث توقیفی است که به تدریج از بحث‌های کلامی وارد بحث‌های فقهی خب آن هم یک موضوعات خاصی است بحث لفظ و مفهوم است اما این‌جا که داریم بحث از اسماءالله می‌کنیم صحبت از اطلاق اسمی و لفظی بر خداوند در قرآن و سنت این‌جا بحث به این شکل است که در فقه و حتی کلام است مطرح نمی‌شود. این‌جا یک معنای دیگری وحقیقت دیگری دارد و بحث دیگری است و همین‌جا در پایان عرایضم در این جلسه عرض کنم که کسانی این زیارت جامعه کبیره یک بخش‌هایی‌اش را نمی‌فهمد هر دو طرف اشتباه می‌کنند یک عده به اسم شیعه و محبّ اهل بیت(ع) معنای بعضی از فرازهای خاص در زیارت جامعه کبیره و روایات امام هادی(ع) و اهل بیت(ع) را نمی‌فهمند فکر می‌کنند این‌ها دارند ادعا می‌کنند که ما کلاً خالق انسان هستیم مردم صنایع و مخلوقات و مصنوعات ما هستند! ما رازق هستیم! رزق مردم دست ماست! عمرشان دست ماست! خدا به هالیدی و استراحت رفته! و کل جهان را دست ما سپرده است! یک عده‌ای چنین تصویری از اهل بیت(ع) می‌کنند که طبیعتاً غلوهای مشرکانه و برداشت‌های نادرست که مراد دعا و زیارت این‌ها نیست. یک کسانی هم از آن طرف انکار می‌کنند فکر می‌کنند که کل این‌ها شرک و غلو است چون معنای درست این کلمات را نمی‌فهمند که خلیفه‌الله به اذن الله عرضاً افعال الهی را انجام می‌دهد در طول اراده و مشیت الهی. صفات الهی را دارد تجلّی تامّ الهی است. علم به همه اسماء دارد. در زمین خلیفه خداست و کار خدایی می‌کند این‌ها را نمی‌فهمند فکر می‌کنند که این‌ها دارند ادعا می‌کنند که ائمه خدا هستند! هم آن‌هایی که ائمه و اهل بیت(ع) و اولیاء را به اولوهیت و ربوبیت پذیرفتند و شریک خدا و به جای خدا قرار دادند به اسم شیعه، به اسم صوفی، به اسم تأویل، به اسم عرفان انحراف است هم این‌هایی که فکر می‌کنند هرکس دارد از این تعابیر استفاده می‌کند تفسیر مشرکانه و غلوّآمیز دارد. نه؛ همین فرازهای زیارت جامعه کبیره اگر تفسیر مشرکانه بشود حتماً غلط است. تفسیر توحیدی و همین‌طور که به آن اشاره کردیم باشد عین قرآن کریم است کاملاً توضیح عقلانی دارد. به هر صورت، مجموعاً ما باید توجه داشته باشیم که ما آمدیم این‌جا برای آن لقاء بزرگ آماده بشویم. یک عده‌ای تلاش می‌کنند هزینه انسان بودن را می‌پردازند همین‌جا لقاءالله شروع می‌شود و همین‌جا خداوند را می‌بینند وجه خدا را می‌بینند. همین‌جا آرام می‌شوند و بهشت‌شان از همین‌جا شروع می‌شود. چنان که جهنم ما از همین جا شروع شده است گرفتار غم و حزن و ترس و توهم هستیم منشأ همه این‌ها شرک است، منشأ این‌ها جهل است، منشأ این‌ها تبعیت از دشمن است یعنی شیطان و شیاطین است. قرآن می‌فرماید شما آمدید که با خداوند بیع بکنید، معامله بزرگ، راجع به شهدا و مجاهدین چه می‌گوید؟ «لهم الجنه» هرچه هستی و هرچه در اختیارشان بود به خداوند هدیه کردند یعنی بخاطر خلق به خدا هدیه کردند از این طرف، جنت برای شماست، بهشت زیر پای شماست. این‌ها چه کسانی هستند؟ آن‌هایی که «یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللَّهِ...» در راه خدا نبرد می‌کنند، بی‌طرف و بی‌تفاوت و عافیت‌طلب نیستند. نمی‌گویند ما به انقلاب و به عدالت و به استکبار و استبداد و استعمار و رشوه کاری نداریم ما داریم عبادت شخصی‌مان را می‌کنیم،‌ زندگی‌مان می‌کنیم یک لقمه نان درمی‌آوریم تا بمیریم و برویم. نه. «یُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللَّهِ...» سبیل‌الله، راه خدا یعنی مسیر حق. یعنی دفاع از حق. مبارزه با باطل و ظلم و شرک. آن وقت گاهی پیروز می‌شوند و گاهی شکست می‌خورند، و فَیَقتُلونَ وَیُقتَلونَ... هم کشتن و هم کشته شدن است. خداوند می‌فرماید این‌جا که گارانتی است که بیایید مبارزه کنید من یک کاری می‌کنم حتماً پیروز بشوید کشته نشوید! نه, به لحاظ مادی ممکن است ظاهراً شکست بخورید کشته هم بشوید اما هیچ فرقی ندارد با این که شما از آن جبهه نبرد و معرکه زنده بیرون بیایید یا حتی دشمنان شما زنده بیایند و شما کشته شده باشید. فَیَقتُلونَ وَیُقتَلونَ... این سکه دو رو دارد اما جنّت در هر حال برای شماست. «وَعدًا عَلَیهِ حَقًّا..» این وعده خداست، وعده خدا جایش هست. شما معامله کردید شما جان و سلامتی و زندگی‌تان و هر چه در اختیار و کنترل تو بود فدای حق کردید گفتید خدایا هرچه هست برای توست من به تو برمی‌گردانم. خداوند هم فرمود بهشت هم از اول برای تو بود. این وعده‌ای است که داده شده و پای آن هستند این وعده حق بود. «فِی التَّوراةِ وَالإِنجیلِ وَالقُرآنِ...» در همه کتب آسمانی و الهی به زبان همه انبیاء این وعده داده شده بود. در انجیل بود، در تورات بود، در قرآن هست، پس این وعده را من داده‌ام. خدا در ادامه می‌فرماید: «وَمَن أَوفى بِعَهدِهِ مِنَ اللَّهِ...» از من باوفاتر کسی سر وعده‌هایش هست؟ چه کسی باوفاتر از خدا نسبت به تعهدی که کرده است؟ خداوند می‌فرمایدمن امضاء دادم و تعهد کرده‌ام هرکس در راه خدا مبارزه کند مجاهد باشد نبرد کند در صحنه باشد فداکاری کند چه کشته بشود و چه پیروز بشود هر کدام در سطح خودش، من بهشت را تضمین کردم. به من شک دارد کسی که به تعهد خودم عمل می‌کنم یا نه؟ بعد فرمود:‌ «فَاستَبشِروا بِبَیعِکُمُ الَّذی بایَعتُم بِهِ...» بخاطر معامله بزرگی که با من کردید شاد باشید «وَذلِکَ هُوَ الفَوزُ العَظیمُ.» (توبه/ 111) آن رستگاری بزرگ همین است. ذلِکَ هُوَ الفَوزُ العَظیمُ. همین آن رستگاری بزرگ است. با من (خداوند) معامله بزرگ کردید. یعنی می‌گوید با خداوند بیع کردید و بیعت کردید. بیعت هم یعنی بیع کردی، یعنی فروختی هر آنچه را که داری، با آن طرفی که بیعت کردی یعنی گفتی من پای تو ایستادم. جان‌تان را به خدا فروختید گفتید من در این جان و مال و زندگی و آبرو، همه این‌ها مال و امانت توست، من فقط در این‌ها به شکلی تصرف می‌کنم که تو خواستی و تو گفتی. من از این بدن و از این آبرو و قدرت و ثروت و عمر محدودی که در این عالم دارم آن‌طوری که تو گفتی استفاده می‌کنم. یعنی مدام جهاد، جهاد اصغر نبرد با دشمنان. جهاد اوسط و جهاد اکبر، نبرد با شیطنت‌های خودم و کنترل خودم در برابر آن پاداشی که خداوند می‌گوید وعده من است و من پای آن هستم که شما را از مُلک به ملکوت عالم می‌برم. از زمین به بهشت می‌برم. از این عالم خراب طبیعت مخروبه به آن عالم آباد فراطبیعت می‌برم. و این سموّ و علوّ، یعنی بالا می‌آیید و ارتقاء پیدا می‌کنید و به آن محضری که همه نمی‌توانند آن‌جا بیایند بار می‌یابید؛ و نفس جهادی شما، آن نفس و روح فراطبیعی و غیر مادی شما راضی نمی‌شود در این عالم که من آنجا خلیفه هستم مالک نیستم امانت است راضی نمی‌شوند که خلیفه بیاید این‌جا بخورد و بخوابد و بمیرد و تمام شود. این خلیفه نمی‌شود. خلیفه از این‌جا بالاتر است، خلیفه خودش را فدای این‌جا نمی‌کند. بلکه به خلافت خدا در این‌جا تصرف می‌کند. آن وقت این که تصرف در عالم وقتی که خود خدا، نمی‌شود که بگوییم خدا نیست ولی خلیفه‌اش هست این یعنی چی؟ ما خلیفه‌ایم، خلیفه از غائب معنی دارد ولی خیلفه از حاضر یعنی چه؟ عرض می‌کنیم که در این باب مفسّرین چه بحثی کرده‌اند؟

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha