شبکه یک - 15 فروردین 1402

چنین گفت خداوند(۲) (قدرت شرمنده شدن)

سلسله جلسات تفسیر قرآن در دفتر نهاد رهبری در مشهد -۱۳۹۹

بسم‌الله الرحمن الرحیم

نکته دیگری که باز از همین آیه کریمه استفاده می‌شود آیه 38 سوره بقره این است که راه بازگشت باز است خداوند راه کسی را نمی‌بندد یعنی حق انتخاب، و حق سروته کردن و جبران کردن همیشه هست. آدم فکر جبران خطا افتاد فهمید که با خودش چه کار کرده و چه بلایی سر خودش آورده است از عمق جان دوباره به سوی خدا برگشت، با ندامت و حسرت متوجه سوی خدا شد. توبه یعنی همین. توبه یعنی سروته کن برگرد این راه برگشتنی است می‌توانی بگردی. هیچ جاده یک طرفه‌ای وجود ندارد که تو قهراً بروی بعد هم بگویی جبر بود!‌ من مجبور بودم این کار را بکنم! نه. تو مجبور نیستی. جالب است می‌فرماید که «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ‌» (بقره/ 37)؛ خداوند اولاً کلمانی به انسان القائ کرد و انسان آن‌ها را تلقی کرد و گرفت و این کلمات دگرگون کننده و سرنوشت‌ساز بودند. این کلمات روشن است که به معنی لفظ نیست به معنی لغت و صوت نیست این کلمات یعنی آن حقایق، آن مفاد این‌هاست. حقایق و نوری خداوند وقتی دید این‌ها متوجه ظلمی که به خودشان کردند و ظلمی که به خودشان کردند و مشکلاتی که برای خودشان درست کردند شدند و بعد فهمیدند که چرا خداوند گفته به این درخت نزدیک نشوید برای خودتان بود و آن وسوسه‌ها دروغ بود. ببینید انسان از همان اول باید با دروغ شنیدن، وسوسه شنیدن، فریب خوردن، هوشیار شدن، انتخاب کردن، شرمنده شدن، پشیمانی، بازگشت و تلاش برای جبران، با همه این مفاهیم انسان باید آشنا می‌شد و بعد وارد زمین می‌شد و بعد آن‌جا آشنا شد. بعد خداوند در این آیه کریمه به انسان پیام می‌دهد که هر لحظه در هر منجلاب هستی می‌توانی برگردی. برگرد. این قدرت را به تو دادیم و اراده را در تو گذاشتیم و این آگاهی و آزادی در تو هست که برگردی و واقعاً می‌توانی برگردی و اگر تو برگردی خداوند به سوی تو برمی‌گردد. می‌فرماید که: «فَتابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ‌» او به سوی خدا بازگشت و خداوند هم پذیرفت. خداوند هم برگشت، خداوندی که از تو روی برگردانده بود – البته روی، تشبیه و استعاره است – خداوند هم برگشت و به انسان رو کرد و گفت بیا، برگرد. منتهی برگرد معنی‌اش این نیست که به بهشت برگرد؛ تو دیگر از آن مرحله عبور کردی و وارد مرحله جدیدی شدی به آن‌جا نمی‌شود برگردی. دوباره به سوی حق برگرد و بفهم حق چیست و این بار، مسیر را بدون آن اشتباهات درست برو. بعد می‌فرماید من شما را رها نکردم و تنهایتان نمی‌گذارم. یک مدتی در این عالم هستید و به شما پیام خواهد آمد که چگونه این‌جا باشید یا نباشید و بعد دوباره شما از این عالم بیرون می‌آیید و برمی‌گردید برای همیشه این‌جا نیستید. این یک دوره خاصی برای هر کسی است. «فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ» اگر کسی واقعاً متوجه خطای انسانی خود شده و می‌خواهد جبران کند خداوند سریع معادله را تغییر می‌دهد و اوضاع را عوض می‌کند. خداوند کلماتی را القاء‌کرد و به انسان آموزش داد که این حقایق و این کلمات و این راه برگشت است. آدم آن‌ها را تلقی کرد، درست گرفت و درست فهمید «و تاب علیه» او به سوی خدا برگشت و خدا به سوی او برگشت. هرجا انسان به سوی خدا برود خداوند هم رویش را به سوی انسان می‌کند و به سوی انسان می‌آید «إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ‌» خداوند توبه‌پذیر است، برگردی خداوند هم سریع برمی‌گردد. تو توبه می‌کنی و تائب می‌شوی خداوند هم توبه می‌کند و می‌شود توّاب. تو یک قدم به سوی خدا می‌آیی و خدا هم صد قدم به سوی تو می‌آید و بعد می‌فرماید «الرّحیم» یعنی رحمت خاص. رحمتی که به همه نمی‌رسد،‌ بلکه به همه انسان‌های صالح و حق‌باور و حق‌محور می‌رسد. خود همین کلمه «توبه» در انسان‌شناسی دینی و در خداشناسی یک کلیدواژه مهمی است. توبه یعنی برگشتن. بازگشت. دور زدن. و برگشتن از مسیر سیاهی، بازگشت از گناه. چون ما وقتی گناه می‌کنیم ما از خداوند داریم دور می‌شویم و فرار می‌کنیم و از نور به تاریکی می‌رویم وقتی ما توبه می‌کنیم یعنی رویمان را دوباره طرف حق برمی‌گردانیم و برمی‌گردیم خدا هم آن وقتی که ما عصیان کردیم و رویمان را برگردانیم انگار خدا هم رویش را از ما برمی‌گرداند. حالا وقتی ما به سوی او برمی‌گردیم خداوند هم به سوی ما برمی‌گردد. ما توبه می‌کنیم خدا هم توبه می‌کند. ما توبه به سوی خدا می‌کنیم و خدا هم توبه می‌کند. ما توبه به سوی خدا می‌کنیم و خدا هم توبه می‌کند و برمی‌گردد و به ما نظر رحمت می‌کند. ما می‌شویم تائب و او می‌شود توّاب. بسیار توبه کننده، و این از سر رحمت خاص اوست. این نظر لطف و رحمت خداست و خداوند دوباره انسان را مشمول رحمت و عشق خودش قرار می‌دهد. از همین آیه 37 سوره بقره، حدود 10- 12 استفاده دیگر از همین آیه مفسرین مختلف کردند که من فعلاً از آن‌ها عبور می‌کنم.

منتهی سؤال می‌شود که اگر این‌ها فهمیدند اشتباه کردند و جبران کردند و خداوند کلماتی به این‌ها آموخت نه صوت و لفظ و کلمات قراردادی، بلکه کلماتی که حقایقی به آن‌ها، راه بازگشت و راه اصلاح، راه جبران را آورد، راه تکامل را نشان داد و این‌ها پذیرفتند و برگشتند اگر این‌ها توبه کردند و خداوند هم پذیرفته، جبران هبوط جبران نشود؟ خب حالا از بهشت بیرون رفتید حالا که توبه کردید و برگشتید دوباره به همان‌جا برگردید. نه؛ امکان آن نیست آن مرحله گذشت و دیگر اثر وضعی آن کار عوض نمی‌شود. مثل این که – مثال می‌زنیم- شما به کودک‌تان می‌گویید دست به آتش نزن، این هم که می‌گوید به آتش دست بزن دشمن توست به آتش دست نزن. بعد می روی یک عالمه امکانات و همه چیز هست همین می‌آید تو را وسوسه می‌کند که بیا به این آتش دست بزن اگر دست بزنی خیلی مزه دارد و خیلی چیز خوبی است جاودانه می‌شوی، فرشته می‌شوی. یک لحظه به خودت می‌گویی من شک ندارم که پدر و مادرم که می‌گوید به این نزدیک نشو آدم خوبی است من را دوست دارد عادل است، من هم دشمنی با او ندارم و منظورم دشمنی با خدا نیست ولی یک مزه‌ای بکنیم ببینیم چیه؟ نکند این‌هایی که این می‌گوید باشد؟ بعد این که می‌گوید بیا دست بده کیف می‌دهد و لذت دارد دست می‌زنی و می‌سوزی. بعد والدین به او می‌گویند که «أَلَمْ أَقُلْ لَکُمْ...» به تو نگفتم که این دشمن توست؟ این که به تو می‌گوید دست بزن هدفش صدمه زدن به تو و تحقیر تو و گرفتار کردن توست؟ بعد دارد دستش می‌سوزد شرمنده می‌شود و می‌گوید معذرت می‌خواهم. او هم می‌گوید خیلی خب من معذرت تو را پذیرفتم. حالا این معذرت تمام شد اما دست او سوخته خوب نمی‌شود که! تو فهمیدی اشتباه کردی، معذرت‌خواهی هم کردی اما دست تو سوخته، باید سوزش آن را تحمل کنی. هبوط اتفاق افتاد دیگر نمی‌توانید آن‌جا برگردید حالا از این به بعد مسیر را طور دیگری ادامه بدهید من به شما کمک می‌کنم، مسیر را نشان‌تان می‌دهم، هوای‌تان را دارم، آزادی دارید، انبیاء را می‌فرستم، شما مشمول رحمت من خواهید بود اگر آنجا درست مواجه بشوید زندگی بر شما سخت نخواهد گذشت بعد از مدتی هم به بهشت جاودان برمی‌گردید ولی اگر نه، دوباره همین خطاها جدی‌تر اتفاق بیفتد شاید لازم بود آدم و حوا تجربه آن خطا را بکنند و آثار آن را ببینند، دیگر انسان باید بفهمد که تو وارد یک عالمی می‌شوی که تو انتخاب می‌کنی و تو نان انتخاب و یا چوب انتخابت را می‌خوری. این تجربه باید اتفاق بیفتد. نکته دیگری که باز از این چند آیه استفاده شده، پرسیدند که خداوند چرا می‌گوید «... إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً...» (بقره/ 30)؛ چرا می‌گوید من خلیفه قرار دادم؟ من قراردهنده در زمین هستم. چرا این‌جا کلمه خالق بکار نمی‌رود؟ چرا نمی‌فرماید من خلیفه را خلق کردم؟ خب یک جاهایی کلمه «جعل» به معنای «خلق» در قرآن آمده، منتهی فرق آن این است که آن مواردی که یک مواردی مخلوق، یک امر غیر مادی است لطیف و معنوی است. آن‌جا کلمه جعل بکار می‌رود. در موارد دیگری جعل نمی‌گوید فقط خلق می‌گویند اما این‌جا جعل می‌گویند که به معنی خلق هم هست شما در بین شما انبیاء را قرار داد، این جعل انبیاء و نبوت که یک امر معنوی است و لطیف است نسبت داده می‌شود. می‌فرماید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ...» سپاس خدای را که آسمان‌ها و زمین را آفرید. حالا در مورد آسمان وزمین «خلق» می‌گوید. بعد می‌فرماید: «وَجَعَلَ الظُّلُمَاتِ وَالنُّورَ..» نور و ظلمت را هم آفرید ولی به جای «خلق» می‌فرماید «جعل». برای این که نور و ظلمت، به مفهوم این نور و تاریکی‌های مادی نیست بلکه نور و ظلمت معنوی است. اما سماوات و ارض، زمین و‌ آسمان‌ها همین زمین و آسمان‌های مادی هستند آن‌جا خلق، این‌جا جعل. مثلاً قرآن آن‌جا به بُعد جسم بشر مربوط است می‌فرماید: «إنّی خالقٌ بشراً من طین» من خلق کننده‌ام آفریننده‌ام بشری را از گِل. صحبت از بدن مادی است. تعبیر آفرینش بدن «خلق» می‌آید اما این آیه‌ای که داریم بحث می‌کنیم بحث خلافت است. خلافت این بدن نیست خلافت یک حیثیت معنوی برای انسان است. آن‌جا می‌فرماید: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» من در زمین خلیفه قرار دادم. ببینید خلافت را جعل می‌کند اما فرمود بدن را خلق می‌کند. این هم تفکیکی است که توجه دادند که فرق خلق و جعل چیست.

بعضی دیگر گفته‌اند که نه، یک نکته دیگری در این مسئله است، من می‌گویم فلانی را خلیفه قرار دادم این‌جا به تعبیر عرب می‌گویند افعال دومفعولی. یعنی فلانی را (این مفعول اول) خلیفه قرار دادم (مفعول دوم).

در واقع این‌جا «جعل» به معنی خلق نیست که فعلی با یک مفعول باشد و فقط یک مخلوق داشته باشد. این همان جعلی است که معمولاً به عنوان فعل دو مفعولی می‌آید. من فلانی را به فلان کار نصب کردم. اگر این باشد که جعل یعنی گرداندن و قرار دادن. اگر این باشد آن وقت شاید دارد یک نکته مهم دیگری را این آیه می‌فرماید که انسان (بشر) دو مرحله داشته است خلق شده، بعد خلیفه شده، یعنی بین خلق شدن و خلیفه شدن، بین خلقت و خلافت، این‌ها به لحاظ رتبه یکی نبودند یعنی چی؟ جعل یعنی از یک حال به حال دیگر برگرداندن و قرار دادن یک کسی را یک چیز و عنوانی روی آن گذاشتند. خب جعل خلیفه و جعل خلافت برای انسان، یعنی اول انسان از طین خلق شد. «إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ» (ص/ 71)؛ این هم در قرآن هست خداوند به فرشته‌ها فرمود من بشری از گِل آفریننده‌ام و خلق می‌کنم. آن‌جا صحبت از بدن و گِل است آن‌جا تعبیر خلق آمده است اما بعد از این که انسان با همین بدن و گل آفریده شده، حالا یک اتفاق دیگری بعداً افتاده «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً» اول خلق انسان بود بعد جعل خلافت. یعنی خلق شدن انسان و خلیفه شدن او یعنی آن مقام معنوی که به او رسید یکی نبود. دو مطلب بود و در دو مقام و دو مرحله اتفاق افتاده است. راجع به «ة» خلیفه هم توجه دادند که «ة» آخر «خلیفة» هست «ة» تأنیث نیست که بگوییم «خلیف» مذکر است و «خلیفه» مؤنث است. این «ة» تأکید است. «ة» تأکید اهمیت یک مطلب را می‌خواهد برساند. می‌توانست بگوید من یک خلیف دارم قرار می‌دهم. این خلیفه یعنی خیلی خلیف. یعنی این خلافت و جانشینی خیلی جدی است. مثلاً در قرآن می‌فرماید که «بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ» (قیامت/ 14)؛ انسان بر نفس خودش بصیره، انسان که این‌جا مذکر و مؤنث نیست بلکه انسان شامل مرد و زن است. انسان بر خودش بیناست. آدم خودش خودش را می‌شناسد. چرا نفرمود «الانسان علی نفسه بصیر» انسان، خودش را می‌شناسد و می‌بیند. چرا فرمود «بصیره». «ة» گذاشته؟ این تأکید است یعنی "انسان" نه این که خودش را می‌شناسد و می‌بیند بلکه خودش را زیادی می‌شناسد. خودتان خودتان را می‌شناسید « وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِیرَهُ » (قیامت/ 15)؛ ولو هزارتا عذر و بهانه برای یک تبهکاری و فساد و ظلمی که کردی بیاوری. گند زدی بعد هزارتا عذر می‌آوری که بخواهی توجیه کنی. هرکسی را فریب بدهی خودت را که نمی‌توانی فریب بدهی. «الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ». انسان نسبت به خودش خیلی اگاه است یعنی خیلی خودآگاهی زیادی دارد نه خودآگاهی کم. کلاه خودت را نمی‌توانی برداری. لذا این خلیفه با این «ة» معنی‌اش این است که من داریم یک جانشین قرار می‌دهم، نه یک نماینده عادی، بلکه یک نماینده فوق‌العاده نماینده. باز این هم اهمیت و ظرفیت خلافت اوست. یعنی یک موجود کاملی که می‌تواند در تمام جوانب خلیفه من باشد و در مقام فعل، نه در مقام ذات، در مقام فعل و آثار خداوند، آثار خدایی را از خودش نشان بدهد و خلق کند و به اذن الله خلّاق بشود. علیم و قادر بشود به اذن‌الله. و همه این‌ها را در جهان محقق کند.

یک پرسش دیگر این است که مسئله تسبیح و تقدیس، خداوند چرا نسبت به این مسئله تسبیح و تقدیس و عبادت این‌قدر حساس است و می‌گوید همه عالم برای عبادت و برای تقدیس من است. بعضی‌ها این را در ذهن‌شان با کارهای خود ماها مقایسه می‌کنند. مثلاً طرف می‌گوید من این ساختمان را درست کردم، این کارخانه را درست کردم، این مدرسه را، این خیریه را، برای این که همه حواس‌ها به من باشد. این یک ضعف و نیاز بشری است حتی ضعف اخلاقی است، کمبود است. این که من این کارها را کردم برای این که بیشتر به من توجه بشود. این که خداوند می‌گوید من انسان را آفریدم و این که چه کار کردم تا من را عبادت کنید، خلق‌تان نکردم تا این که من را عبادت و تسبیح و تقدیس کنید. این نباید این طوری فهمیده شود. خیلی‌ها درست فلسفه خلقت را درست نمی‌فهمند. برای این که معنی تسبیح و تقدیس را و کارکرد تسبیح و تقدیس را نمی‌دانیم. تسبیح و تقدیس به چگونگی تفسیر خداوند برمی‌گردد یعنی این که خدا را چگونه بشناسید و چگونه نشناسید، خداوند را چگونه برای خود تعریف می‌کنید؟ این خیلی نقش دارد در آن چیزی که شما بشوید در آن چیزی که قرار است بشوید یا نشوید آن چیزی که قرار است بشوید، یا بشوید آن چیزی که قرار است نشوید. این خیلی مهم است. یعنی این که می‌فرماید ما جنس و انس را آفریدیم برای این که من را عبادت کنند یعنی برای این که رشد کنند چون که خداوند به این عبادت و تقدیس نیازی ندارد ولی ما نیاز داریم. ما بدون آن تسبیح و تقدیس و عبادت رشد نمی‌کنیم و کامل نمی‌شویم. می‌فرماید من شماها را آفریدم برای این که کامل بشوید، میوه بدهید، ولی کامل نمی‌شوید الا با تقدیس و تسبیح و عبادت و اطاعت. با درک درست خداوند و با فعالیت، فعل و فعالیت در مسیر خداوند و حق. قضیه این است. لذا در همین آیه فرشته‌ها می‌فرمایند ما که خدایا «نُسبّح و نُقدّس» ما که داریم تسبیح و تقدیس می‌کنیم و کار ما در مسیر خلقت است و به خلافت بهتر می‌خورد تا این موجودی که می‌آید و جنایت می‌کند. این برخلاف مسیر تکامل خودش حرکت می‌کند. فساد می‌کند چرا این می‌تواند خلیفه بشود ما نمی‌توانیم خلیفه بشویم؟ در واقع خداوند می‌فرماید بله شما تسبیح و تقدیس می‌کنید اما آن تسبیح و تقدیسی که این می‌تواند بکند که محصول آن علم به اسماء و آگاهی از حقایقی است که شما نمی‌توانید از آ‌ن‌ها به آن معنای انسانی آگاه بشوید آن تسبیح و تقدیس به فلسفه خلقت نزدیک‌تر است چون بر اساس آگاهی و آزادی خاص اتفاق می‌افتد. تسبیح؛ توحید است بالاترین بزرگداشت و تعظیم است. بنابراین تسبیح برای غیر از خدا هیچ وقت نباید داشت. مثل عبادت است. عبادت نهایت شکر است. شکر و تشکر از دیگران شکر ذاتی نیست واجب است اما شکر عرضی است چون هیچ کس از خودش چیزی ندارد ولی باید تشکر کرد. بنابراین عبادت که قله شکر است فقط برای خدا می‌شود. تسبیح هم قله تعظیم و بزرگداشت است قله خضوع و توحید است و آن فقط برای خداست. بنابراین کلمه تسبیح را فقط برای خدا می‌شود به کار برد. در قرآن هم همین‌طور است. لغت تسبیح، تکافو، آماده‌شد مستمر در کمیّت و کیفیت کوشیدن. این می‌شود تسبیح. منتهی به مفهوم هر نوع حرکت و هر نوع شناوری و به هر نوع سوء تفسیر نمی‌شود بلکه حرکت و شناوری و صباحت در مسیر درست است. هر نوع حرکتی را تسبیح نمی‌گویند. پس اولاً تسبیح یک حرکت است یک لفظ و لفاظی نیست. تسبیح خدا حرکت قلبی و معنوی و عملی و عقلی به سوی خداست. تسبیح یک عمل است. البته یک ظهور و لفظی هم دارد. و در آن سرعت هست، تلاش هست، حرکت جهت‌دار و معنادار هست. این می‌شود تسبیح. و بنابراین این که فرشته‌ها به خداوند عرض می‌کنند که «نُسبّح لک» یعنی ما در واقع داریم تسبیح می‌کنیم یعنی چی؟ یعنی خداوندا ما شناخت درستی از تو داریم ما در مسیر درستی داریم حرکت می‌کنیم. ما امر تو را بر حق جاری می‌دانیم ما هیچ اشکالی در کار تو نمی‌بینیم. نه این که ببینیم و خودمان را به آن راه بزنیم و به رسمیت نشناسیم و بپوشانیم اصلاً ضعف و نقصی در کار تو نمی‌بینیم و در خلقت نیست این می‌شود تسبیح. تسبیح خداوند «سبحان‌الله» یعنی واقعاً بفهمی که هیچ مشکل و اشکالی در کار خداوند نیست. و خود این یک حرکت عقلی و معنوی و بعد عملی به سوی خداست. این کلمه تسبیح.

کلمه «تقدیس» که می‌فرماید «نُقدّس لک». تقدیس به معنی تطهیر و پاکسازی است. پاک دانستن. ریشه کلمه تقدیس در لغت عرب به آن سطل و ظرفی که آب برای تطهیر و شستشو برمی‌دارند از آن گرفته می‌شود در واقع تقدیس به مفهوم طاهر دانستن، پاک دیدن یک حقیقت است. تسبیح و تقدیس هر دو یعنی خدا را منزه و پاک بدان اما در تسبیح پاک از شریک، منزه از شریک می‌دانی. توحید می‌شود. در تقدیس منزه از هر عیب و نقص می‌بینی. خب پس تسبیح و تقدیس که روح عبادت است حرکت عقلی، معنوی، فعلی و عملی به سوی خداوند است از زاویه نگاه درست به خدا. خداشناسی درست. خدا را به نحوی بشناسی که هیچ نوع نقص و ضعف و انحراف و کژی در آن نبینی. اگر الآن خداوند در ذهن ما طوری است که خدای ناقصی است یک خدایی است که با او مشکل داریم و نمی‌توانیم این را بفهمیم و بپرستیم، نمی‌توانیم واقعاً او را از هر عیبی منزه بدانیم خب نسبت به آن خدا مسئله‌دار هستیم خب ما در تقدیس و تسبیح مشکل داریم ما قدرت عقلی و معنوی برای تقدیس و تسبیح نداریم ولو مدام بگوییم سبحانک سبحانک یا مرتب بگوییم هوالقدوس. این روشن باشد که شما را برای عبادت و تسبیح و تقدیس آفریدیم یعنی شما برای این آفریده شدید که حقایق را بدانید و به سوی آن حرکت بکنید و به خیل و نور برسید. شما را برای این آفریدیم که به نور برسید. من را عبادت کنید یعنی شما رشد کنید و به نور برسید و نجات پیدا کنید و به رهایی و نور مطلق برسید و نزدیک بشوید. سبحان‌الله یعنی خداوند از همه نیازها و ضعف‌های موجودات مادی مجرد و منزه است. هر عیبی که در خدا می‌بینیم با او مشکل داریم بدانید که آن عیب در خدا نیست بلکه آن عیب در ذهن و سر ماست. ناقص نیست. اگر خدا را تسبیح و تقدیس کنید فقط در صورتی به هدف خلقت خود می‌رسید که خدا را هدف و کمال ببینید. اگر به سوی آن هدف مطلق حرکت کنید شما نجات پیدا می‌کنید آن حرکت به سوی آن هدف مطلق، همان چیزی است که از آن به عبودیت و بندگی تعبیر می‌شود از جمله بندگی و تقدیس. و این که وقتی تقدیس می‌کنی خودت هم قداست به دست می‌آوری. تقدیس در برابر قداست‌زدایی است. چیزی که مقدس نیست نباید تقدیس کنید. آن حقیقتی که مقدس است نباید تقدس‌زدایی کنید. همین‌طور این دوقطبی که بین فرشته و فساد انسان در زمین و قتل نفس، خشونت و خونریزی قرار داده شده است. این دوقطبی بین فرشته‌ای که کارش تسبیح و تقدیس است و آدمیزاد که خونریزی و فساد می‌کند این یک دوقطبی است که یک تقابلی هم این‌جا تعریف می‌شود که در واقع دوقطبی دو رفتار است از یک طرف تسبیح و تقدیس، و از یک طرف هم فساد و خونریزی. آن اوج خیر می‌شود و این اوج شر می‌شود و انسان می‌تواند فاصله این قله و دره را طی کند و در دعای امام سجاد(ع) انسان به عنوان یک حیوان ناطق به این معنای خاص و منجمد مطرح نمی‌شود. درست است که در‌ آن حیات است پس حیوان است و قدرت تقکر بیان در او هست پس ناطق است اما این‌ها برای انسان بودن کافی نیست یک چیز دیگر هم در او هست و آن این که، این ناطق حامد است. به تعبیر بعضی از مفسران و اساتید، نگویید حیوان ناطق بلکه بگویید حیّ متألّه! حیّ غیر از حیوان است. حیوان همین حیات بیولوژیک و مادی است که حیوانات هم دارند و گیاهان هم به یک شکلی آن را دارند. حیّ حیات دیگری است حیات انسانی است و بعد ناطق بودن، لازم است اما کافی نیست. متألّه و الهی باید باشد. به تعبیر امام سجاد(ع) حامد باشد. یعنی توان درک عظمت و نعمت را داشته باشد و بتواند در برابر او کرنش و خضوع کند. در برابر نور مطلق بتواند زانو بزند. این قدرت بزرگی است که انسان دارد.

خب آیه 28 و 29 و 30 را جمع‌بندی کنیم. این سه آیه روی هم، استدلالی است که از آیات قبل‌تر شروع شده است. «هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُم ما فِی الأَرضِ جَمیعًا...» همه آن‌چه که در زمین است خداوند آفریده و در خدمت و اختیار شماست و... « کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللَّهِ...» چطوری می‌توانید خدا را نبینید و خداوند را ندیده بگیرید و به او کفر بورزید؟ چگونه می‌توانید به او کافر بشوید با این که دارید می بینیم «وَکُنْتُمْ أَمْوَاتًا...» شما حیات نداشتید قبلاً در این عالم نبودید «فَأَحْیَاکُمْ...» به شما حیات بخشید. چطوری می‌توانید به خدا کفر بورزید و او را نبینید در حالی که شما مردگانی بودید، شما زنده نبودید بلکه شما را زنده کرد. هرچه در زمین است برای شما و در خدمت شما آفریده شده، همه این‌ها را می‌توانید استفاده کنید و شما را خلیفه خود در زمین قرار داد منتهی به شرطها و شروطها، که آن شایستگی را حفظ کنید و حق خلافت را ادا کنید و این همه به شما کرامت بخشید و خداوند برای شما خیلی احترام و ارزش قائل شد. انسان مورد توجه ویژه خداوند بود که خلق شده است.

در آن آیه‌های قبل، صحبت از نعمت‌هایی می‌شود که مخصوص انسان است و خداوند صریح می‌گوید که این نظام کیهانی،‌ زمین و آسمان، همه با خلقت تو ارتباط دارد و تو از همه این‌ها می‌توانی بهره‌مند بشوی. خب تو موجود به این کوچکی با این همه ضعف چه کسی هستی که این مجموعه عظیم با تو معنادار می‌شود؟ و تو ارزش و لیاقت همه این‌ها را داری و می‌توانی داشته باشی. این خیلی تعبیر بزرگی است. این تکریم و تعظیم و احترام بالاتر از این به انسان؟ انسان‌شناسی از این تحسین‌آمیزتر؟ می‌گوید تمام مواهب زمین و هفت آسمان، اگر همه این‌ها باشد و تو نباشی، انسان و آن مقام خلافت، و آن قدرت و ظرفیت معنوی و عقلانی انسان کامل نباشد همه آن‌چه که در زمین و آسمان‌هاست یک مرتبه بی‌معنی و پوچ می‌شود. بی‌فایده و بی‌حاصل می‌شود. تو لیاقت همها ین‌ها را داری و در همه این‌ها می‌توانی به اذن خدا تصرف کنی. این‌ها را برای تو آراستیم نه برای این نفس و بدن تو، ‌بلکه برای آن مقام خلیفه‌اللهی تو. آینه خداوند می‌توانی باشی. بعد که خداوند این نعمت‌ها را می‌شمارد که حواست باشد که تو چه کسی هستی و این‌ها چیست و نسبت تو با این‌ها چیست؟ نسبت تو با این عالم و خدا چیست؟ همه این‌ها را اجمالاً می‌فرماید بعد یک نعمت خاص را در این سه آیه یادآوری کرد و آن نعمت معرفت بود و موهبت آن علمی که مخصوص به انسان است و آن باعث شد که فرشته‌ها وادار به سجده بشوند. و این‌جا خداوند می‌فرماید کل نظام مُلک و ملکوت، ماده و معنا آفریده شد برای هدف اصلی که خود خداست، خالق هدف است و انسان کامل تجلی او در این عالم است و تو را به عنوان خلیفه خود برگزید. بنابراین کل این نظام مادی و معنوی بدون انسان کامل، انسانی که حق خلافت را بجا بیاورد آن وقت می‌شد بی‌هدف و بدون فلسفه. ولی الان معنادار است بعد آن‌جا می‌فرماید به زمین فرود بیایید و زندگی طبیعی را با همه مشکلاتش شروع کنید ما شما را آن‌جا (در دنیا) تنها نمی‌گذاریم شما موقتاً آن‌جا خواهید بود «هْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً...» همه شما با هم آن‌جا می‌روید «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً...» حتماً از طرف ما پیام‌هایی به شما خواهد رسید ما شما را در دنیا رها نمی‌کنیم راه را به شما نشان می‌دهیم، بیراهه‌ها را نشان می‌دهیم هدایت خواهد آمد «فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً...» از طرف من حتماً پیام‌ها و علائمی خواهد رسید «فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ ولاهُم یَحزَنون» (بقره/ 38)؛ آن عده از شما – نه همه – آن‌هایی از شما که آن پیام را بگیرند و جدی بگیرند و آن خطا را تکرار نکنند و همانطور که به آن‌ها می‌گوییم زندگی کنند و عمل کنند آن‌ها «لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ ولاهُم یَحزَنون» مطمئن باشید زندگی بدون ترس و بدون غم را تجربه خواهید کرد حتی در همین دنیا. دنیا هم به شما سخت نخواهد گذشت. مشکلات دارید اما خوف و حزن و غم و ترس ندارید و آرام هستید. ممکن است آسایش نداشته باشید ولی آرامش دارید بعد هم که از این عالم بروید سراسر نعمت الهی است و خوف و حزنی اصلاً نیست اما شما حق انتخاب دارید و خیلی‌هایتان هم مسیر را نمی‌روید. آن‌هایی که این پیام را ندیده بگیرند و پیامی که به سمت‌شان بیاید به آن پیام کافر باشند ندیده بگیرند آیات ما را تکذیب کنند و بگویند دروغ است «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا...» از حالا به شما بگوییم که بعد چه خواهد شد. «أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ‌» (بقره/ 39)؛ شما رفیق آتش هستید و دیگر هیچ وقت از آن جدا نخواهید شد. خودتان را در مهلکه‌ای می‌اندازید که آن جزئی از وجود شما می‌شود و در آن جاودانه خواهید بود. این آیه 30 تا 40 خیلی آیات مهمی است و راجع به این آیات اگر بخواهیم همه آن‌چه مفسّرین گفتند و آنچه آن‌ها نگفتندو در آیات دیگر قرآن به آن اشاره شده است یا در روایات یا در آنچه که ممکن است به ذهن دیگرانی برسد خیلی خیلی جلسات دیگری لازم است ما داشته باشیم. گاهی لازم است راجع به همین چندتا آیه بدون هیچ نوع مبالغه‌ای عرض می‌کنم بیش از 100 جلسه بحث لازم است که فقط آنچه مفسّرین مطرح کردند آن‌ها درست بیان شود یا خلاصه‌ای از آن‌ها بیان بشود. از کوچکترین بزرگترین استفاده ها شده است هیچ کلمه‌ای در قرآن بی‌هدف و بیهوده نیامده،‌ هیچ کلمه دیگری به جای آن نمی‌توانست بیاید. عرض کردیم وقتی خداوند می‌فرماید: «إِنِّی‌َّ أَعْلَم‌ُ مَا لاَ تَعْلَمُون‌» (بقره/ 30)؛ این که به آن‌ها می‌گوید «شک نکنید حتماً من می‌دانم آنچه را شما نمی‌دانید» این خودش چند مطلب را دارد می‌رساند اولاً این تأکید و آوردن کلمه «إنّ»، می‌توانست بگوید «أنا اعلم» من یک چیزی می دانم که شما نمی‌دانید بلکه با تأکید می‌فرماید که مطمئن باشید که یک چیزی هست که من آن را می‌دانم و شما آن را نمی‌دانید و بعد چرا جمله اسمیه به کار می‌برد؟ چون استمرار خلافت خدا و استمرار وجود خلیفه را می‌خواهد برساند چون تأکید می‌کند که مسئله جعل خلافت و خلیفه خیلی مهم است و جدی است. یعنی از خود این که یک کلمه «إنّ» بیاید یا «أنا» بیاید یا «إنّی» بیاید یا جمله اسمیه باشد یا فعلیه، یک مرتبه یک دریا مطالب دیگری به روی آدم باز می‌شود و یک نکات دیگری که باز یک نکات دیگری از آن‌ها قابل استفاده است. پیام‌های غیر مستقیم هم دارد یعنی به ما می‌گوید وقتی داریم به فرشته می‌گوییم «إِنِّی‌َّ أَعْلَم‌ُ مَا لاَ تَعْلَمُون‌» تو یک چیزهایی را در انسان نمی‌دانی من می‌دانم سجده کن. فرشته می‌گوید بله درست است من نمی‌دانم و سجده می‌کند. یعنی با این که اجمالاً می‌فهمد یک خبری هست ولی تفصیلاً فرشته نمی‌داند که چه در آدم هست که در او نیست. با این که آگاهی تفصیلی ندارد ولی تسلیم حق است چون می‌داند خداوند حکیم و عادل است در حالی که انسان همین کار را نکرد یعنی آدم و حوا با آن هم تجلیل و تمجید در بهشت، به او می‌گوید به این درخت نزدیک نشو خب نمی‌داند این درخت چیست ولی نزدیک می‌شود در حالی که آن‌جا می‌توانست کاری که فرشتگان کردند آدم و حوا هم همان کار را کردند فرشته گفت من نمی‌دانم چرا انسان استعداد خلافت تو را دارد و ما نداریم با وجود این خطراتی که از او متوقع است ولی حتماً چیزی هست ما اطاعت می‌کنیم و سجده می‌کنیم. اما به آدم و حوا می‌گویند به این درخت نزدیک نشو به خودت ستم می‌کنی برای خودت مشکل درست می‌شود نمی‌دانی چیست ولی می‌گویی حالا برویم ببینیم چیست. این یک پیامی است که الان هم خداوند دارد در این‌جا به ما پیام می‌دهد که مثل فرشتگان عمل کنید اگر یک چیزی هم تمام جزئیات آن را نمی‌دانید ولی اطاعت کنید. مثلاً می‌گویند چرا نماز صبح دو رکعت است؟ مغرب سه رکعت است؟ عشا چهار رکعت است؟ چرا ماه رمضان این‌طوری و... خب خیلی چیزها هست که پاسخ آن را می‌فهمیم و بعضی چیزها هم هست که پاسخ اصل قضیه را می‌دانیم که حکمتی است و آثار عبادتی دارد ولی این جزئیات را نمی‌دانیم به ما گفته‌آند. خب چه کسی گفته؟ پیامبری گفته که ما به عقل و عدالت او و به حکمت و رحمتش و خدایی که پشت اوست و او را فرستاده، آن‌ها را فهمیدیم باور کردیم و برای آن استدلال داریم. مثال نازل آن، مثلاً پیش پزشک می‌روید می‌گویید این درد و این مشکل را دارم او به شما می‌گوید این غذا را بخور و این را نخور، ما هم نمی‌دانیم برای چی این رژیم غذایی را دارد به ما می‌دهد با این که آن‌ها خوشمزه‌تر است به ما می‌گوید نخور. دکترها همیشه با هم دشمن هستند چیزهایی که خوشمزه است می‌گویند نخور و چیزهایی که بدمزه است می‌گویند بخور. این آخوندها و فقها مثل این که با ما لج دارند چیزهایی که خوش‌مان می‌آید می‌گویند حرام است و آن‌هایی که خوش‌مان نمی‌آید و سخت است می‌گویند این‌ها واجب است. ما دکتر می‌رویم می‌گویند این دارو را بخور و این کار را بکن. من تخصصی ندارم نمی‌دانم که این دارو با هورمون‌ها و غدد درون بدن من چه کار می‌کند؟ فقط می‌فهمم تلخ است و خوشم نمی‌آید نمی‌فهمم که این داخل بدن چه کار می‌کند؟! حالا اگر من به نسخه پزشک عمل کنم عاقل هستم یا احمق؟ اگر عمل نکنی احمق هستی. اگر عمل بکنی عاقل هستی. نمی‌دانم دقیقاً جزئیات این دارو در بدن من چه کار می‌کند؟ معلوم است که نمی‌دانی ولی تو می‌دانی که پزشک می‌داند و می‌دانی که او نمی‌خواهد به تو صدمه بزند. بنابراین من عقلاً باید به این نسخه عمل کنم. «إِنِّی‌َّ أَعْلَم‌ُ مَا لاَ تَعْلَمُون‌» یعنی یک چیزهایی هست که شما نمی‌دانید می‌گوید حجاب را رعایت کن می‌گوید دروغ نگو، می‌گوید شراب نخور، این‌ها که توضیح هم دارد توضیح‌های همه کس‌فهم قانع کننده هم دارد ولی مواردی مثل این که چرا نماز صبح دو رکعت است خب ما نمی‌دانیم. ما نمی‌دانیم ولی خداوند می‌فرماید: «إِنِّی‌َّ أَعْلَم‌ُ مَا لاَ تَعْلَمُون‌» چیزی هست که من می‌دانم شما نمی‌دانید. تعبّدی که روی تعقّل تکیه دارد. آن اسماء هم حقایقی است که انسان را خلیفه می‌کند و قداست آن، و چیزی که موضوع آن علم مقدس است و برهان آن هم برهان وثیق و محکمی است. آن‌ها را باید درست فهمید که اسماء به معنی این اسم که ما می‌گوییم اسم این چیست اسم آن چیست به آن معنا این اسماء نیست گرچه این هم یکی از فواید آن است چون خود نامگذاری روی اشیاء مهم است و فلسفه زبان و فلسفه زبان، ارتباط آن با ذهن، ارتباط آن با فطرت، ارتباط آن با مکانیزم وجودی انسان،‌ و نوع رابطه برقرار کردن، لغت خیلی مهم است. این چیزها عادی نیست ما داریم با هم حرف می‌زنیم یک اصواتی در دهان ماست یک صوت‌هایی ایجاد می‌شود بیرون می‌آید و امواج این را به گوش شما می‌رساند و یک عالمه چیزهایی می‌فهمیم که می‌گوییم این‌ها به هوا و صوت و لفظ و کلمه چه ربطی دارد. ما یک دنیا مطلب داریم که در جامعه مدام همه به هم منتقل می‌کنیم. لفظ مهم است، قرارداد مهم است اسم به این معنا که هر چیزی چیست؟ وصف این‌ها مهم است، لغت مهم است اما در آن حد نیست که بگوییم فرشته بلد نبود انسان به فرشته آموخت. این هم جزئی از آن می‌تواند باشد. انسان کامل وکمال انسان و اصل کمالات انسان کامل چیست؟ باید آن را بدانیم آن اصلی که به لحاظ علمی و عملی انسان را به خداوند نزدیک‌تر می‌کند و بعد هم این تعلیم از نوع تعلیم آموزش‌هایی که ما می‌دهیم مثلاً شاگرد می‌آید به او یک مطلب را می‌گوییم ده نفر هستند یکی بد می‌فهمد یکی نمی‌فهمد، یکی دیر می‌فهمد یکی می‌فهمد یادش می‌رود. اصلاً تعلیم الهی این‌طوری نیست. تعلیم و علم و تعلّم همه یکی است یا علم هست یا نیست؟ اگر تعلیم هست حتماً علم هست، اگر علم هست حتماً تعلّم هست. نمی‌شود تعلیم و تعلّم باشد علم نباشد و از این قبیل.

خب حقیقت علم درست است که وقتی بین ما رد و بدل می‌شود جدا از عالم و تعلیم نیست. تعلیم دادن شما و تعلیم گرفتن بنده می‌شود علم، اما حقیقت علم قبل از تعلیم و تعلّم و جدا از آن است. معلم و متعلّم یک چیز هستند، علم چیز دیگری است. حقیقت علم یک وجود مستقلی دارد از آن کسی که تعلیم می‌دهد و آن کسی که تعلیم می‌گیرد و از خود تعلیم دادن،‌جدا از آموختن به – و آموختن از؛ علم یک حقیقت مستقلی است. حقیقت علم، جدا از تعلیم هست حتی قبل از تعلیم در واقع معلم علم را به عنوان یک موجودحقیقی که قبل از آن بوده آن را به متعلّم و شاگرد منتقل می‌کند. گاهی آن حقیقت همزمان با تعلیم و تعلّم آن علم پیدا شده ولی باز هم جدا از آن‌هاست. لذا می‌گویند علم به اسماء الهی، علم‌الاسماء این یک حقیقتی است آن علم،‌یک حقیقتی است که حتی قبل از انسان بوده نه این که علم چیزی است که در ذهن انسان است نه، این علم، علم به اسماء، علم به اسمای الهی یک حقیقتی است که قبل از این که آدم خلق بشود و بفهمد و یاد بگیرد که خدا به او آموزش بدهد آن علم و آن حقایق بوده است. بعد آدم آمده آن‌ها را از معلم که معلم حقیقی علم‌ها خداست آموخته و فرا گرفته است. پس آن اسماء یک حقیقت قبل از متعلّم و تعلیم است. اما علم لغت و اسماء به معنایی که اسم اشیاء که اسم این چیست اسم آن چیست؟ یک بحث ادبی و لغوی و یک مقداری تابع قراردادهاست یعنی این‌طوری نبود که قبلاً علم ادب و لغت بوده بعد انسان آمده به آن‌ها آگاه شده است. نه. علم ادب و لغت و کلمات با خود انسان آمده است یعنی اولین انسان حالا هرکس که باشد آگاه شده و در واقع این‌ها جزو علوم قراردادی و اعتباری است و وقتی می‌آیند که انسان است. چون انسان است که گرفتار اعتبارات است و مجبور به استفاده از این قراردادهاست. وقتی اولین انسان‌ها می‌آیند علوم اعتباری هم کم‌کم می‌آید – دقت کنید این خیلی مطلب مهمی است – آنچه که امروز ما به علم می‌گوییم در حالی که این‌ها قراردادهای خود ماست این‌ها همه بعد از انسان بوجود آمدند. اما آن علمی که علم به اسماء ‌و حقایق است و انسان را مسجود ملائک و خلیفه خدا کرد آن علم قبل از آدم‌ها و انسان بود.

آن وقت معیار خلافت چیست؟ علم به اسماء را نفرمود بلکه فرمود «الاسماء» این خیلی نکته مهمی است. همین «الـ» بیاید یا نیاید فرق می‌کند. در مورد آدم(ع) علم به الاسماء بود همه اسماء بود. علم به اسماء کافی نیست بلکه علم به همه اسماء بوده است. در مورد انسان کامل،‌ چون انسان کامل خلیفه‌الله مطلق می‌شود نه خلیفه‌الله نسبی. خلیفه‌الله مطلق. خلیفه مطلق خدا مظهر مطلق همه اسماء خداست این معیار خلافت می‌شود این انسان کامل می‌شود. این ولایت تکوینی می‌شود. این که پیامبر(ص) می‌فرماید من قبل از آدم بودم در این حوزه است نه در حوزه جسم و تولد جسمانی. بنابراین خلافت در همین آیه «جعل خلافه» یعنی آدم مظهر همه صفات خدا می‌شود البته با حفظ مراتب که مراتب انسان و مخلوق با خدا و خالق یکی نیست اما مظهر همه آن صفات باید بشوی. این خلیفه‌الله مطلق می‌شود. علم به همه اسماء می‌شود یعنی همه اسماء که ظهور کنند مظهر آن انسان کامل است. او از مخزن غیب خدا، غیب محض، غیب مطلق الهی بیرون آمده و آن اسماء در این انسان و در این روح بزرگ ظهور می‌کند. البته اموری هم هستند که ظهور نمی‌کنند یعنی به تعبیر دعاها جزو اسماء‌ مستأثره الهی هستند یعنی در غیر از ذات الهی است و آن‌ها هیچ وقت ظهور نمی‌کنند و نکردند. ذات و حقیقت خدا مربوط به خود خداست و ظهور نمی‌کند که کسی بخواهد این‌ها را بداند و بتواند که بداند. اصلاً در این عالم امکان تجلی نمی‌کند و حتی انسان کامل هم نمی‌تواند مظهر آن اسماء ‌مستأثره و اسماء خاص الهی باشد چون اصلاً آن‌ها ظهور نکرده و انسان هم قرار است ظهور اسماء باشد اسمی که ظهور نکرده تو مظهر چه اسمی هستی که ظهور نکرده و امکان ظهور برای ما ندارد. خد که محیط مطلق است، خدایی که همه چیز را می‌داند و علیم است و خدایی که بر همه چیز قادر است و همیشه ذات خدا زنده است و مرگ ندارد. خب خلیفه خدا هم همین اوصاف را پیدا می‌کند. خلیفه خدا اگر گرفتار جهل یا ضعف یا غیبت بشود دیگر خلیفه نیست!‌ هر مقدار که ما گرفتار این‌ها هستیم همان مقدار از خلیفه اللهی افتادیم ما هر مقدار که جاهل هستیم و ضعیف هستیم و غایب هستیم و خود را در محضر حق نمی‌بینیم همان قدر از خلافت و انسانیت و کمال دور هستیم. اما انسان کامل، انسان هرچه کامل‌تر بشود این صفات الهی در او بیشتر می‌شود. حتی چرا فرشته شایسته خلافت خدا نیست؟ برای این که فرشتگان نمی‌توانند مظهر همه اسمای باشند مظهر بعضی از اسماء الهی هستند. لذا فرشته نمی‌تواند خلیفه مطلق خدا بشود. نمی‌تواند خلیفه بی‌واسطه خدا بشود. هر مقدار مظهر هر مقدار از اسماء است به همان اندازه ما خلیفه می‌شویم فرشته‌ها هم خلیفه خدا می‌شوند اما خلیفه محدود و خلفه باواسطه. در واقع ما می‌شویم خلیفه خلیفه خدا. نه خلیفه خدا. چون آدم‌های دیگر، آن‌هایی که انسان‌های صالحی هستند نه امثال بنده! آدم‌های باتقوا بعضی از اسماء الهی می‌شوند نه مظهر همه اسماء. لذا آن‌ها هم می‌شوند خلیفه خلیفه خدا. چرا چون خلافت‌شان مستقیم نیست باواسطه است و این خلافت و ولایت در ذیل انسان کامل است. بنابراین از این بخش نتیجه می‌گیریم که تمام انسان‌های صالح و مؤمنین و تمام فرشتگان تحت احاطه و ولایت انسان کامل هستند و زیر نور و تحت‌الشعاع او هستند مهمان بر سر سفره او هستند و به برکت خلیفه الله روزی خدا را می‌خورند و در واقع تمام این عالم زمین و آسمان بخاطر آن خلیفه مطلق است که ثبات و قرار دارد. این آن تعبیری است که بعضی‌ها فکر می‌کنند شرک است چون معنی خلیفه‌الله را در قرآن درست نفهمیدند. این که می‌فرماید: «بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَری و بِوُجوُدِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ و السَّمَاء» خلیفه الله کامل، انسان کامل عبد کامل است از خودش هیچی ندارد آینه مطلق خدا در حد بشر است و به یُمن و برکت اوست که رزق الهی به ما و به همه موجودات می‌رسد بخاطر اوست که زمین و‌آسمان استقرار دارند راجع به ولی‌عصر(عج) که می‌گویند قطب عالم امکان است معنی‌اش روشن می‌شود که همین بحث خلیفه‌اللهی است تجلّی خداوند در عالم ماست و این را به هرکسی هم نمی‌شود آگاهی داد. درست است فرشتگان هم آگاهی علم اسماء‌ نداشتند ولی بعد که خداوند فرمود و آدم آن‌ها را آموزش داد و آگاه کرد إنباء کرد، «أنُبئهم» خبر داد نگفت «عَلّمُهم» امکان تعلیم آن‌ها نبود بلکه «أنبئهم» خبرش را بده، گزارش بده اما حقیقت آن را ممکن است ظرفیت نداشته باشند بفهمند. توی انسان می‌توانی. خب چرا بعد از انباء‌آدم که فرشته‌ها بگویند خب این‌ها هم باخبر شدند چرا حالا خلیفه مطلق خداوند نشوند؟ چون انباء به معنای علم نیست بلکه به معنای گزارش است. انباء غیر از اعلام و تعلیم است. انباء شد لذا فرشتگان بعد از این که آدم به فرمان خدا آن‌ها را از اسماء باخبر می‌کند نه این که تعلیم بدهد، بعد که خداوند می‌فرماید نگفتم که ظرفیتی در این هست که در شماها نیست و او به شما باید آموزش بدهد. جالب است با وجودی که آدم خبرش را به این‌ها داده، باز دوباره فرشتگان در برابر خداوند به جهل خودشان اعتراف می‌کنند یعنی ما باخبر شدیم ولی عالم نشدیم. علم غیر از خبر است.

نکته دیگر این که فرض کنیم که عالم شده باشند ولی چرا باز خلیفه خدا نشده باشند؟ برای این که این علم‌شان با واسطه انسان بود اما علم انسان علم آدم علم لدنّی است علم انسان کامل علم لدنّی و علم حضوری است بدون بواسطه از خداست. علم حضوری از علم حصولی فرق می‌کند. علم لدنّی با علم با واسطه فرق می‌کند. آن علم معیار خلافت بی‌واسطه است این علم معیار خلافت باواسطه می‌شود علم بی‌واسطه خلافت بی‌واسطه می‌آورد علم با واسطه خلافت باواسطه می‌آورد.

خب حالا سؤال این است که چرا انسان باید بتواند تمام صفات خدا را ظهور ببخشد و مظهر همه‌اش باشد به خلافت مطلق برسد؟ فرشته‌‌ها چرا نتوانند مظهر همه صفات باشند و خلافت‌شان محدود باشد و آن‌ها سجده کنند. خب از همان اول این قدرت و ظرفیتی که خدا به انسان داده به فرشته هم بدهد که او هم شایسته خلافت مطلق بشود. این نمی‌شد؟ جواب این، جواب همین سؤالی است که گاهی می‌پرسند که اگر ما هم مثل پیامبر(ص) خلق می‌شدیم ما هم پیامبر می‌شدیم چرا ما پیامبر خلق نشدیم؟ چرا زن فلانی مرد است چرا فلانی از این نژاد است؟ چرا او آن زمان به دنیا آمد این، این زمان به دنیا آمد. سرّ تفاوت‌ها همین است. سرّ تفاوت فرشته و آدم هم همین است. جواب همان است که در زبان فلسفی یک جور تعبیر می‌کنند که نظام جهان نظام علّت و معلول است. به تعبیر عرفا می‌گویند نظام تجلّی است و تام و اتمّ است نقصی نیست. بنابراین بین انسان و فرشته، حالا اگر برعکس بود فرشته تجلی اتمّ خداوند و صفات الهی، و صادر اول و ظاهر اول می‌شد، و انسان هم تجلی تامّ می‌شد نه اتم، انسان معلول دوم ، ظاهر دوم و صادر دوم می‌شد خب حالا باز همین سؤال را می‌شود برعکس کرد که چرا فرشته آن‌طوری شد انسان این‌طوری شد؟ مشیّت خدا به هرچه تعلّق بگیرد اگر جواب آن را ندانیم همین سؤال را مطرح می‌کنیم. انسان کامل، حس دارد، خیال دارد، وهم دارد، عقل دارد، همه مظاهر علمی و عملی در او هست، می‌تواند بدون واسطه مستقیم از خداوند چیزی بگیرد فرشته به لحاظ علمی، توهم و تخیّل ندارد، احساس ندارد، عقل محض است. فرشته، تمایل به شهوت و غضب ندارد. علم و قدرت فرشته عین هم است و یک چیز است. فرشته در حد تجرّد عقلی هست و در همان محدوده معقولات است و محدود است مشمول آن قانون است. بقیه موجودات هم هر کدام مشمول قانون خودشان هستند در واقع این که فرشته‌ها گفتند «وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ» (صافات/ 164)؛ همه ما بدون استثناء یک موقعیت و معلوم و مشخص و محدودی داریم یعنی بخشی از اسرار و اسماء الهی که در جهان ظهور کرده، بخشی اش در هر موجودی هست بخشی از آن در فرشتگان است بخشی در حیوانات است بخشی در ... اما یک موجودی است که همه این‌ها را می‌تواند داشته باشد و آن انسان است. در واقع مشیّت الهی، حکمت الهی، محصولش این شده که بخشی از موجودات زمینی و آسمانی مجرد هستند مادی نیستند و بخشی هم مادی هستند مجرد نیستند آن‌هایی که مادی دارند قدرت تجرد و عقل و تعقل ندارند آن‌هایی که مجرد هستند درک حسی و مادی ندارند. اما فقط یک موجود است که جامع هر دو وجه است یعنی هم در نشئه طبیعت هست و هم مشمول قوانین طبیعت است کار را طبیعی می‌کند و هم در نشئه واسطه و مثال و عالم برزخ حضور دارد کار مثالی و برزخی می‌کند قوه خیال دارد. هم در نشئه عقل است و می‌تواند ادراکات عقلی بکند که هیچ موجود دیگری مثل او نتواند داشته باشد و در همه چیز حتی در وحی می‌تواند شاگرد بی‌واسطه خدا باشد و می‌تواند به همه حقایق جهان و همه اسماءالله پی ببرد و علم داشته باشد و واسطه فیض بشود حتی برای فرشته,. یعنی وحی‌ای باشد که قبل از این که به فرشته برسد به آن رتبه بالای معنوی انسان کامل برسد و بعد به مراتب پایین انسان که در زمین و عالم طبیعت است از طریق فرشته به او برسد یعنی یک حقیقت در عالم غیر مادی از طریق انسان کامل از خدا به فرشته برسد اما در دنیا و عالم طبیعت از طریق فرشته به آن بُعد نازل نبیّ برسد. این است که وقتی می‌گویند درجات کمال انسان و خلافت انسان به اندازه درجات به علم و اسماء و حقایق است محور خلافت این علم است، مراتب خلافت مثل مراتب علم به اسماء ‌است مراتب عالی علم به اسماء ‌در درجه پایین‌تر حاکم و مسلط است و لذا انسان کامل که به همه اسماء عالم است و خلیفه کامل خداست بر بقیه موجودات که خلیفه ناقص هستند و علم کمتر به اسماء ‌دارند بر آن‌ها مسلط است و ولایت و سلطه دارد سلطه علمی و عملی به اذن‌الله دارد. بقیه خلیفه این می‌شوند و این خلیفه خدا می‌شود. قضیه‌اش این است. چرا پیامبر(ص) فرمود: «اللهم ارحم خلفائی» خود پیامبر(ص) خلیفه‌الله است خلفای پیامبر(ص) فرمود علمای صالح امّت هستند می‌شوند خلیفه خلیفه، یعنی خلیفه باواسطه خدا. چرا؟ چون علم کمتر و علم باواسطه هست و این‌ها خلیفه خلیفه می‌شوند. ارث از خلیفه الله هم مثل همین است وقتی می‌گوییم علما وارثان پیامبران هستند این ارث مثل همان خلافت است. این یک پیوندی می‌خواهد. بدون این پیوند که ارثی نخواهد بود چون ارث یعنی یک مالک به جای یک مالک دیگری می‌آید. در بیع نه، در بیع مالک عوض می‌شود. در ارث وارث به جای مورث می‌آید. در حوزه علم که بخش اصلی آن همین علم به اسماء است وارث رسول الله شدن، خلیفه او شدن یعنی عالم دین باید در هر سه نشئه، در دنیا و برزخ و قیامت هر سه جا وارث پیامبر و خلیفه پیامبر باشد.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha