پرسش و پاسخ (23)
پرسشها: ۱. آیا رهبری پاسخگوی انتصابات خود هستند؟ و آیا باید پاسخگوی تکتک تصمیمات منصوبین باشند؟ ۲. آیا حق اعتراض را میتوان محدود کرد؟ با چه حدی؟ ۳. کدام نوع مخالفت اختلال در سیستم است و کدام نقد اصلاح و ارتقائ سیستم؟ چرا نهی از منکر بالاترین عبادت است؟
بسمالله الرحمن الرحیم
سؤال: فرمودند در جامعه نهادهایی وجود دارند که رئیسشان مستقیم از طرف رهبری منصوب میشوند مثل صدا و سیما و... آنگاه در این نهادها تخلفاتی میشود بعضی از این اشکالات را به رهبری نسبت میدهند.
از رهبری سؤال کرد این است که چنین شخصی را چرا به فلانجا گماشتید؟ این شخص مثلاً فاسد است، کم عقل است، مشکل دارد، این فسادها و این مشکلات را دارد چرا شما چنین اختیاراتی را به او دادید؟ این را میشود از رهبر، خبرگان نمایندگان ملت، سؤال میکنند که آقا ایشان یک چنین اشکالاتی دارد چرا ایشان را سر کار گذاشتید؟ رهبری هم باید ادلهاش را توضیح بدهد که به این دلایل. یا اطلاعات شما غلط است یا عجب من این را نمیدانستم الان متوجه شدم، یا با وجود این که این را میدانستم یک مشگل دیگر هم داریم که گیر است! در هر صورت باید به مصالح جامعه استدلال بشود که این به مصالح امت صدمه نزند اما آیا این که یک کسی را که رهبری او را در جایی گذاشته و او یک خطایی میکند، اشتباهات شخصی او خطای او و تصمیمات او را باید تصمیمات رهبری دانست؟ این هم باز مخصوص نظام دینی نیست خیلی از این سؤالات مربوط به همه نظامهای حقوقی، قانونی و مدیریتی است مخصوص اینجا نیست. الان شما مثلاً مسئول دانشکده هستید مسئول دانشگاه هستید فلان شخص را به فلان کار میگمارید او میرود 50تا تصمیم میگیرد 3تایش هم غلط است یا به نظر شما غلط است حالا فرض کنیم واقعاً غلط است میشود گفت این سهتا تصمیم غلط را شما انجام دادید؟ نه. اما اگر این تصمیمات غلط بیش از اندازه شد و معلوم شد اصلاً این آدم صلاحیت اینجا را ندارد آن موقع میشود از شما پرسید که یک چنین آدمی را چرا اینجا گذاشتی عوضش کن. این در همه نظامات همینطور است نظام حکومت اسلامی و ولایت فقیه هم همینطور است فرقی نمیکند. اما یک مشکل دیگر هم داریم گاهی بنده تصمیمات شما را نمیپسندم قبول ندارم اختلاف نظر است بعد میگویم که چون رئیس شما تو را عوض نمیکند پس اصلاً این سیستم فاسد است! خب این که خیلی قضاوت عجولانه و شتابزده و یکطرفه است. این که تو اختلاف نظر داری نمیتوانی بگویی چون من یک نظر دیگر دارم این سیستم فاسد است! این را نمیتوانی بگویی.
سؤال: فرمودند راجع به نظارت استصوابی بگویید.
نظارت دو جور است. یکی نظارت به این معناست که این هم باز مخصوص به حکومت دینی نیست. 99درصد این سؤالات مخصوص حکومت اسلامی نیست بلکه برای همه حکومتها و مدیریتهاست. این هم باز مثال به کار خودتان بزنم. جنابعالی اینجا مسئول دانشگاه هستید یک کسی را مسئول میگذارید برای نظارت و حسابرسی. یک کسی را مسئول میگذارید برای کار الف. یکی را مسئول کار ب میگذارید. اینها دو سنخ هستند. یک وقت کارها از این سنخ است که اگر تو جایی خطا دیدی فقط به ما اطلاع بده، دیگر تو اینجا وظیفهای نداری. این میشود استصوابی. یعنی نظام در همه موارد به یک شخص که در رأس حکومت است بگویند که ما به تو اطلاع میدهیم، این دیگر کارش با شماست. یا اطلاع بدهند بگویند ما این را میدانیم یا بگویند نظارت تشریفاتی است ما هستیم، این میشود تماشاچی نمیشود نظارت، ناظر. یک وقتی هم نظارت را به این معنا میگویند که نظارت قانونی است میگویند – فرض کنید - مراقب باشید دم در، کسی که عضو هیئت علمی نیست وارد این سالن نشود شما باید ناظر باشید کسی نیاید. حالا یک کسی دارد میآید شما آن دم در میپرسید که شما عضو هیئت علمی هستید؟ میگوید نه. شما میگوید نه. شما میگویی نمیتوانید داخل شوید. معنی نظارت استصوابی همین است. یعنی اگر یک ضوابط و قوانینی برای یک جایی و یک کاری گذاشتند واجدین آن شرایط میتوانند بیایند فاقدین آن نمیتوانند بیایند. چه کسی تشخیص میدهد که چه کسی واجد است و چه کسی فاقد است؟ یک نهادی باید بالاخره باشد و الا هرکس خودش هرچه گفت که نمیشود. البته آن نهاد باید عادلانه برخورد کند، باید آگاهانه و منصفانه برخورد کند، همه اینها هست. ولی نظارت واقعی برای احراز شرایط نمیتواند استصوابی نباشد و الا تشریفاتی میشود.
سؤال: بعضی از مسئولین ولایت زنجیرهای را مطرح میکنند که در رأس ولایت فقیه است و در قاعده همه کارکنان باید مطیع کامل هر دستور از مدیر باشند.
باز عرض کردیم این هم مخصوص حکومت دینی نیست در همه حکومتهای دنیاست یک حکومت لیبرالیستی و یک حکومت کمونیستی. یک وقت شما دارید میگویید آیا اگر کسی از بنده که در رده چهارم دارم یک جایی را مدیریت میکنم اگر کسی از بنده انتقاد کرد این مخالف کل سیستم است؟ هرگز. چه در نظام دینی و چه در نظام غیر دینی، این مخالف سیستم نیست. یک وقت میفرمایید مخالفت با بنده مخالفت با امام زمان است! مثلاً من مسئول درجه پنجم یک جایی هستم میگویم این کار را بکن، نه. اما یک وقت طبق یک سیستم قانون و برنامهریزی کار توزیع شده، عاقلانه، شرعی، درست، به مصلحت تشکیلات، یک مصلحت هم به من سپردند که دم در هرکسی میآید من بگویم آقا بیزحمت کارت شما را ببینم. حالا یک کسی بگوید من کارتم را به تو نشان نمیدهم. میگوییم چرا؟ میگوید برای این که تو امام زمان نیستی که! اینجا اگر گفت مخالفت با من مخالفت با امام زمان است! یا مخالفت با امام زمان نه، بگوید مخالفت با من مخالفت با سیستم است! این به نظر شما درست است یا غلط است؟ مخالفت با سیستم است نه این که این آقا مساوی است با سیستم، ولی این کار تو اختلال در سیستم است. به این معنا بله. نه به آن معنا. پس دوتا معناست. این هم باز مخصوص ولایت فقیه نیست در همه نظامات عقلانی مدیریتی اینطوری است تقسیم کار میشود سطوح کار تعریف میشود. ممکن است بگویید قانون غلط است، خیلی خب آن قانون را به روش قانونی و درست در سیستم اصلاحش کن میتوانی به روش قانونی اصلاح کنی نه به روش ساختارشکن. اما اگر قانون هست و شما میگویی من این دستگاه را قبول دارم و آمدم در این دستگاه شما بنده استخدام شدم و میخواهم در این دستگاه کار کنم دیگر نمیتوانی بگویی من هر قانونی از آن را که قبول نداشتم عمل نمیکنم مگر تو امام زمانی! مثل این که بنده از چراغ قرمز رد میشوم پلیس میگوید بایست تخلف کردی من بگویم مگر تو امام زمانی! مخالفت با تو مخالفت با امام زمان است؟ میگوید من کی گفتم امام زمان هستم؟ قانون این سیستم را باید رعایت کنی. پس ببینید اگر یک کسی یک تخلف کوچک قانونی میکند مثلاً از چراغ قرمز رد میشود بنده نگاه میکنم میبینم پلیس نیست میروم یا ببینم پلیس هست باز هم محل نگذارم و رد شوم. آیا این کار من مخالفت با سیستم است یا نه؟ آری و نه. مخالفت با سیستم نیست چون من سیستم را قبول دارم نمیخواهم سیستم را خراب کنم میخواهم یک تخلفی بکنم. اما مخالفت با سیستم هست چون مخالفت علمی با سیستم است یعنی اختلال در کار سیستم میشود. پس ولایت زنجیرهای داریم یا نداریم؟ به یک معنا بله، به یک معنا نداریم. یاد میآید زمان جنگ مرحوم میرزا جوادآقای تهرانی، ایشان یک آدم الهی خیلی عجیبی بود. ایشان در سن 30 سالگیشان میگفت که من از بدنم بیرون آمدم و از بیرون بدن خودم را میبینم. یعنی تجرّد داشت و مرگ اختیاری داشت. آن وقت ایشان در سن پیری زمان جنگ، با این که مبنا و مشربشان هم با امام(ره) مخالف بود اینها تفکیکی بودند، ملاصدرا و ابن عربی را اصلاً قبول ندارند و امام(ره) هم که خیلی به ملاصدرا و ابن عربی ارادت دارد به لحاظ مبنای فلسفی و عرفانی و معرفتی هم ایشان با امام مشکل داشت ولی امام را به ولایت قبول داشت و اطاعت میکرد. بلند میشد این پیرمردی که کمرش خمیده بود لباس سپاه و بسیج میپوشید به جبهه میآمد من یادم هست که یک وقتی ایشان به جبهه آمده بود بچهها آمده بودند دست ایشان را ببوسند ایشان گفت من باید دست شما را ببوسم شما دارید از ناحیه ولی عصر از امام اطاعت میکنید، اطاعت از امام زمان میکنید من باید دست شما را ببوسم بعد دست بچههای رزمنده را بوسیده بود. یک وقتی در منطقه گفتند خمپاره آمد فرمانده گفت بخوابید روی زمین خیز بروید که ترکش نخورید. ایشان هم رفته بود با آن پیرمردیاش، بلند شده بود نوک بینیاش زخم شده بود، بلند شده بود برای این که یک توهمی برای بچهها پیش نیاید به بچهها گفته بود والله من نترسیدم منتهی چون ایشان اطاعتش واجب بود گفت روی زمین بخوابید من دراز کشیدم! وسط جنگ، فرمانده زیر آتش یک مرتبه میگوید فلان کار را بکن، بنده نکنم، بگویم مگر تو ولی فقیه هستی، مگر تو امام زمانی، مگر تو پیغمبری؟ خب این کار یعنی چه؟ اختلال در سیستم هست یا نیست؟ این مخصوص ولایت فقیه نیست همه جا هست.
سؤال: دیگر این که فرمودند که آسیبشناسی شده بعد از حاکمیت جمهوری اسلامی به عنوان حکومت مذهبی، چه عواملی باعث فساد جامعه میشود؟
بعضی جاها آسیبشده بعضی جاها هم نشده باید هم بشود. ببینید شما چه زمانی میتوانید بگویید یک جامعه مذهبی، حکومت مذهبی و رسانه مذهبی؟ وقتی که این ضوابط در آن رعایت بشود. اگر ضوابط به همان میزانی که رعایت میشود عواقب آن را میتوانید به آن نسبت بدهید اما جایی که رعایت نشود و فقط حرف آن را بزنید نه.
سؤال: و یک نکته دیگر این که فرمودند در مقایسه با حکومت مذهبی با حکومت سکولار، مؤلفهها چه تفاوت میکند؟
حکومتهای سکولار یک جور نیستند. حکومتهای مارکسیستی سکولار است، لیبرالیستی سکولار است، حکومت فاشیستی سکولار است، یک جور نیستند. نگاهشان به اقتصاد، به اخلاق، به سیاست کاملاً متناقض است خودشان که همدیگر را قبول ندارند نحلههای مختلف. آنها هم امتحاناتشان را در دنیا دادند. فاصلههای طبقاتی است، فساد اجتماعی اخلاق هست، فروپاشی خانواده هست، جنگ و خونریزیهای بزرگ هست، قتل عامهای بیسابقه در تاریخ هست، نکات مثبتی هم هست. مثبت دارد منفی دارد. این که عرض کردم در تحقق خارجی، مسائل یک مقداری نسبی میشود چون آدمها نسبی هستند این هم در مورد دینی و هم در مورد سکولارش تحقق پیدا میکند. کمونیستها هم از آنها میپرسیدی میگفتند بله هنوز همه مارکسیزم درست اجرا نشده، از فیلسوفان لیبرال بپرسید میگویند لیبرالیزم واقعی خالص عملی نیست یک ذهنیت و یک هدف است ما که این را هم نمیگوییم. ما میگوییم عملی است ولی نسبت و مراتب دارد.
سؤال: فرمودند از امام(ره) در مورد ولایت اداری استفتاء شده، ایشان فرمودند ولایت اداری در اسلام نیست اگر مدیری خطا کرد باید تذکر داد.
حتماً. ما هم همین را عرض کردیم. عرض کردیم یک وقت مدیری دارد خطا میکند و خیانت میکند، امر به معروف و نهی از منکر یعنی جلوی خائن ایستادن. مگر این که بگوییم از نان خوردن میافتیم که ما چنین عذری برای امر به معروف و نهی از منکر نداریم. روایتی هم داریم که پرسیدند آقا اگر این کارها را بکنیم از نان خوردن میافتیم. فرمود نه، اینطور نیست خداوند روزی شما را میدهد. خدایی که به شما فرمان داد در برابر ضد ارزشها بایستید روزی شما به دست خداوند است. اولاً بسا که تو میمانی او میرود و نشد رزق شما مخصوص به این جا نیست خداوند از راههای دیگر تأمینتان میکند هیچ کس بخاطر امر به معروف و نهی از منکر از گرسنگی نمرده این را بدانید و در روایت تضمین شده که روزی شما با ماست به شرط این که برای خدا عمل کنی و درست عمل کنی. البته عقل هم خوب چیزی است. همان کلمه اول نگفته توی گوش کسی بزنیم و بگوییم داریم نهی از منکر میکنیم که نه. عقلانیتی، اخلاقی، شعور اجتماعی باید باشد اما فرار از وظیفه برای این که من از اینجا حذف میشوم خوب بشوی! آخرش این است که تو را از اینجا بیرون میکنند خب بکنند، تو فکر میکنی گرسنه میمانی؟ تو فکر میکنی روزی تو دست این است؟ نه. منتهی رعایت بشود. این بخش آخر هم که ایشان فرمودند در باب نگاه به دین در تفکر سکولار و دینی، ببینید یک اتفاقی در اروپا و غرب در باب رابطه دین و سیاست افتاده است که این از اساس، واقعاً در تفکر اسلامی نبود. اصلاً اجتماعی شدن اسلام به لحاظ تاریخی با اجتماعی و حکومتی شدن مسیحیت به لحاظ تاریخی یک تفاوت خیلی مهم دارد. - خواهش میکنم به این دقت کنید میبینم کم به این قضیه پرداختند البته کم پرداختهاند ولی اکثراً به این قضیه توجه ندارند – مسیحیت چه زمانی به یک حکومت و دین رسمی تبدیل شد؟ تقریباً قرن 4 و 5 میلادی. یعنی بعد از این که حدود 400 سال، 3- 4 قرن امپراطوری روم و یهودیها مسیحیت را سرکوب میکردند و مسیحیان را میکشتند و قتل عام می کردند همین که قرآن هم به شهدای مسیحیت اشاره میکند مثل اصحاب اخدود که در قرآن است همینها هستند که اینها را زنده زنده سوزاندند یا اصحاب کهف، اینها اشاره به شهدای مسیحیت قبل از اسلام است که اینها نمایندگان دین خدا بودند. تا 3- 4 قرن این اتفاق میافتد بعد در قرن 4 و 5 امپراطوری اعلام میکند که اینها بازارشان گرفت میگوید من از این بعد مسیحی شدم و از این به بعد مسیحیت دین رسمی است و همه مسیحی شدند. اولاً وقتی اینها دین مسیحیت را پذیرفتند حرفهای حضرت مسیح(ع) نبود بلکه حرفهای پولس و دیگران بود. شرک و ترکیبی از تفکر یونانی و مانوی و میترائیزم و مسیحیت و یونانی و ایرانیی، یک ترکیبی از شرک و دین مخلوط، تبدیل به دین رسمی شد نه آن حرفهایی که حضرت عیسی(ع) در فلسطین میزد. این عیسایی که مطرح شده غیر از آن است. آن عیسای فلسطینی، عیسای واقعی، خاورمیانهای و فلسطینی است. این عیسایی که میسازند و حرفهایش را می زنند اروپایی است برای شمال سوئد و آن طرفهاست! عیسای واقعی فلسطینی است. تفکر و دین، دین توحیدی است این دینی که رسمی شد دین و شرک، تثلیث و ترکیب، خرافه و حق و باطل بود. الان شما کتاب مقدس را ببینید «عهدین» عهد قدیم و جدید، تورات و کتب دیگر و انجیل، زیباترین حرفها در این کتابها هست که عین قرآن و روایات ماست که وقتی میخوانی مست میشوی. مثل قرآن، مثل صحیفه سجادیه، و عجیبترین و مضحکترین حرفها و غیر اخلاقیترین حرفها و ضد عقلترین حرفها را هم شما در اینها میبینید. کاملاً معلوم است که در انجیل و تورات دوتا تفکر است. هم حرفهای توحیدی و اخلاقی و الهی است که شما آنها را میخوانید انگار دارید روایات پیامبر اکرم(ص) را میخوانید، انگار دارید نهجالبلاغه، صحیفه سجادیه، دارید قرآن میخوانید هم چیزهایی عجیب و غریبی است که انگار دشمنان انبیاء اینها را نوشتند. بعضی اوقات آدم فکر میکند اینها را کاملاً یک مشرک و کافر نوشته! ترکیبی از این دوتاست. خب این دین به این شکل رسمی شده است. اما امپراطوری وحکومت ظاهراً مسیحی شده اما حقیقتاً هیچ اتفاقی در حکومت نیفتاده است یعنی یک تمدن مادی مشرک از پیش ساختهای با مسیحیت برخورد ابزاری کرده از آن لحظه به بعد مسیحیت توی حکومت و جامعه میآید و دین رسمی میشود. در حالی که در اسلام چه اتفاقی افتاده است؟ پیامبر اسلام خودش حکومت تشکیل داده و تمدن ساخته است. تفاوت این است. حضرت مسیح(ع) نتوانست حکومتی تشکیل بدهد و تمدنی نساخت. و خود ایشان هم که فرمود من پیامبر خدا برای بنیاسرائیل هستم. میدانید که حضرت موسی و حضرت عیسی پیامبران جهانی نیستند اینها پیامبراین برای بنیاسرائیل هستند با پیامبر اسلام(ص) فرق میکنند. و بعد ایشان گفت شریعت من همان شریعت حضرت موسی است بنابراین مسیحیت هیچ قانونی نیاورده است که ادعای یک حکومتی جدا از تورات بکند. به لحاظ تاریخی – اجتماعی هم خود حضرت عیسی(ع) که حکومت و تمدنی تشکیل نداده، 4 قرن بعد کسانی آمدند مسیحیت تحریف شده را با امپراطوری روم هم بخاطر این که از اینها مشروعیت بگیرد چون دید دارد در مردم رایج میشود آمده اعلام کرده که ما مسیحی هستیم. تازه همان اولی هم که تشکیل شد اعلام کردند دین از حکومت جداست. ما پاپ داریم و پاپ فقط باید یک کار بکند این تاج را بگذارد بالاسر امپراطور همین! که این مذهبی بشود و یک غسل تعمیدی بدهد و مشروعیت بدهد. ولی دیگر دخالت در کار دنیا نباید بکند! خود پاپ هم میگفت دین از سیاست جداست. دوتا عبارت هم از حضرت مسیح نقل کردند که اگر این طرف صورت تان زدند برگردید بگویید این طرف هم بزن! یکی دیگر این که قصر برای قیصر، معبد هم برای کشیش و پاپ و متدینین! این دوتا عبارت خیلی به دین و بشریت زد که از حضرت عیسی(ع) نقل شده است. یا هر دوی این نقلها جعلی و غلط است که این برای سوء استفاده کردن است. یک احتمال دیگر هم که بنده شخصاً میدهم و فکر میکنم هر دو عبارت درست باشد ولی بد تفسیر شده است. عبارت اول که اگر کسی زد این طرف گوش تو بگو این طرف هم بزن. این درباره مسائل شخصی است و در مورد کسی است که یک خطایی کرده و شما باید با گذشت او را اصلاح کنید. از این سنخ در روایات ما الی ماشاءالله عین همین عبارات زیاد است. که میفرماید اگر یک کسی فحش داد شما تجاهل کن که انگار فحش نداده. میفرماید اگر یک کسی آمد توی این گوش شما به شما فحش داد و توی این یکی گوشتان آمد عذرخواهی کرد شما عذر او را بپذیر. از این روایات ما خیلی داریم که از همین سنخ است که گذشت داشته باش. خود قرآن میفرماید کسی که به شما اهانت میکند و دشمنی میکند شما با او دوستی کنید. شما با محبت برخورد کنید. او زشت میگوید ولی شما با محبت باشید بسا که دشمن شما دوست شما میشود. اگر این جمله از حضرت مسیح(ع) اینطور تفسیر بشود به این معنا درست است. اما آمدند این را اینطور معنا کردند که ما به سیاست کاری نداریم هرکسی ظلم کرد بگو خوب کاری کردی نوش جانت باز هم ادامه بده. ظلمپذیری در اسلام نیست. آن دومی هم اگر مراد این است که شما اهل دنیا هستید ما اهل آخرت هستیم این حرف درست است. ما در مباحث دینی و قرآن و روایات از این مطلب پر است. اما اگر معنیاش تفکیک دین از دنیا شد که ما جداگانه توی کلیسا یک عدهای میرویم معنوی می شویم و الا کل دنیا ربطی به دین ندارد برای شما! این بنیان و شروع سکولاریزم است. بنابراین سکولاریزم شروع کلیسایی و مسیحی و دینی در غرب داشته است برخلاف اسلام. اینها تفاوتهای مهمی بین اسلام و مسیحیت است. از همان اول در اسلام زندگی دینی و زندگی دنیوی، هر دوی اینها از وحی مبدأ گرفتند. هر دو با وحی بوده است. دین و دنیای مردم در اسلام، شروع آن با هم بوده و پیامبر آن کسی که معلم اخلاق بوده خودش هم حکومت تشکیل داده و رئیس حکومت هم بوده است یعنی تمدنسازی با اخلاق و معنویت و تعلیم و تربیت با هم شروع شده نه جدا. شخص پیامبر(ص) هم منادی دین است و هم مؤسس حکومت دینی و سیاست دینی است. هم اولین جامعه و دولت اسلامی را خود ایشان تشکیل داده است اما در مسیحیت اینطور نیست. شما یک مرجعیت و اقتدار دینی از همان اول جدا دارید و یک مرجعیت و اقتدار و آتوریته دنیوی و سیاسی و اقتصادی و حکومتی دارید. از همان اول گفتند که تمام جامعه و حکومت دست امپراطور، شما هم جدا دعا بفرمایید! اولی هم که ما میخواهیم بیاییم لطف کن این تاج را سر من بگذار که من به همه بگویم به اسم مسیح دارم کار میکنم و هیچ کس حق ندارد نفس بکشد. بعد دیگر دخالت نکن. تا یک مدتی هم اینها دخالت نمیکردند کار خدا را به خدا و کار قیصر را به قیصر سپردند یعنی جدایی دین از دنیا، اقتدار دنیایی از اقتدار دنیوی اگر به معنای غلط آن این جمله معنا بشود حتی اگر این جمله برای حضرت عیسی باشد که بعضیها که اصل این دو عبارت برای حضرت عیسی هست یا نیست تردید دارند. این ها حرفهایی است که بعداً امثال پولس درست کردند آن یهودی ضد مسیحی که خودش یک عالمه مسیحی را میکشت این پولس خودش اصلاً حضرت مسیح(ع) را ندیده که پدر واقعی تفکر مسیحی کنونی است. راه میافتاد گروه شکار داشت مسیحیان و مؤمنین را شکار میکرد شنجه میکرد و میکشت. یک شب در مأموریتهایش صبح پا شد گفت دیشب مسیح را خواب دیدم. چه خواب دیدی؟ مسیح گفت که آی قربان دستت ما که رفتیم همینکارهای ما را شما ادامه بدهید! از این به بعد مسیح به من گفته همه چیز را من بگویم. شد پدر مسیحیت و تفکر کلیسایی. خیلی از این حرفها که شریعت مهم نیست دلت پاک باشد! دین از سیاست جداست! و... خیلی از این حرفها، حرفهای این آقاست که ارکان مسیحیت شده است. پدر – پسر – روحالقدس. تثلیث. اینها حرفهای حضرت مسیح نیست. خدای متعال در قرآن میفرماید خدا از حضرت مسیح میپرسد که تو به مردم گفتی که در برابر تو و مادرت سجده کنند و شما را عبادت کنند. حضرت مسیح(ع) میفرماید العیاذبالله! خداوندا تو میدانی که من به مردم چه گفتم؟ من جز این که مردم را به تو توجه بدهم چیزی به مردم نگفتم و نخواستم. ولی این مسیحیتی که در قرن 4 و 5 حاکم شد آن بود نه این. و اصلاً حاکم نشد. من به شما بگویم حتی مسیحیت هم حاکم شد. مسیحیت برای حکومت قانون ندارد شریعت عملی ندارد و اصلاً مسیحیت واقعی هم نبود ضمن این که امپراطور اعلام کرد من مسیحی شدم نگفت امپراطوری ما مسیحی شد! گفتم من مسیحی شدم. مردم هم همه مسیحی شدند. نگفت روش حکومت ما تا حالا مشرکانه و غیر دینی بوده، سکولار بوده از حالا به بعد میخواهیم آن را مسیحی کنیم. اصلاً این حرفها را نزدند. نهادهای سیاسی غرب اعلام شد که مسیحی شدند و این تعبیر که ما حکومت دینی نداریم.
عرضم را جمعبندی کنم. حکومت دینی در تفکر مسیحی معنا ندارد حداکثر حکومت متدینان معنا دارد که با سکولاریزم میسازد. یعنی شما شخصاً آدم مذهبی باش حج برو، نماز بخوان، مشروب نخور، اما لازم نیست که حکومت مبتنی بر مبانی و معطوف به غایات دینی باشد. آنجا صحبت از امپراطوری مسیحی شد نه از حکومت مسیحی. حاکم مسیحی نه حکومت مسیحی. که همین حرف را هم اینجا در دو دهه گذشته، به اسم نواندیشی دینی آمدند گفتند حکومت متدینان نه حکومت دینی! که این ترجمه همین حرفها بود. مسیحیت دین یک تمدن در ظاهر شد نه در واقع. نهادهای سیاسی در ظاهر دینی شدند، امپراطوران و سلاطین اقتدار خودشان را با ادبیات مسیحی ادامه دادند تغییر ماهیت پیدا نکرده، با فاصله چند قرن است برای تضمین اقتدار و مشروعیتشان به کلیسا متکی شدند و تا قرنها دوتا منبع اقتدار در آنجا وجود داشت آیین دو شمشیر هم به همین معنا در عرصه نظر و عمل، اقتدار معنوی بر نهاد پاکی، و سلسله مراتب پاپ و کلیسا، اقتدار دنیوی به امپراطوری که بعد از این قضایا به آن امپراطوری مقدس روم میگفتند و الا هیچ ربطی به ارزشهای اخلاقی مسیحی هم حتی نداشت. کار خودشان را میکردند اسمش مقدس بود بعد کمکم سلاطین محلی مثل فرانسه و انگلیس بین اینها سر دنیا با امپراطورها اختلاف افتاد چون آنها میگفتند دین و دنیا جداست ولی عملاًدر دنیا کشیشها دخالت میکردند با این که مبنایاً میگفتند نباید باشد. اصطکاک پیش آمد اقتدار معنوی کمکم گفتند بالاتر از اقتدار دنیوی نباشد شما تاج را سر ما میگذارید فکر نکنید ما باید تابع شما باشیم و سر این قضیه دعوا شد و در قرن 14 میلادی پاپهایی را در فرانسه میدزدند میبرند زندانی میکنند و میگویند از این به بعد شما کارهای نیستید. از قرن 14 میلادی این نزاع بین این دوتا اقتدار و بین این دوتا آتوریته علنی میشود تا دوران رنسانس و بعد قرن 19 که کاملاً اینها از همدیگر جدا میشود. بنابراین ربط دین و سیاست و مفهوم حکومت دینی به این معنایی که در تفکر اسلامی و شیعی مطرح است اساساً در تفکر مسیحی معنا نداشته و ادعا نشده است. این که بعضیها میگویند در قرون وسطا حکومت دینی بوده و حکومت دینی را تجربه کرد، شما الان از کلیسا بپرسید حکومت دینی را ادعا نمیکنند حداکثر ادعایشان همین بود که عرض کردم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی