شبکه افق - 21 فروردین 1402

پرسش و پاسخ (18)

چگونه سیاه و خاکستری به هم پیوستند؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بعد از پیامبر(ص) چندتا گروه با هم ائتلاف کردند که علی(ع) و اهل بیت(ع) و اوصیای پیامبر(ص) سر کار نیایند. همه‌شان مثل هم نبودند. یک عده یهودی‌های نفوذی بودند نه یهودی‌های مؤمن و متدین که همیشه بودند الآن هم هستند خیلی اقلیت هستند یهودی‌هایی که همین الآن ضد صهیونیست هستند و در خود آمریکا الآن مرکز آن‌هاست حتی یهودی‌هایی که الآن در اسرائیل هستند که با صهیونیزم و حکومت اسرائیل مخالف هستند تظاهرات می‌کنند و بازداشت می‌شوند و می‌گویند در ارتش اسرائیل رفتن به سربازی حرام است. این‌ها همیشه بودند الآن هم هستند. اما این یهودی که امروز به آن صهیونیزم می‌گویید و مرکز سرمایه‌داری و توطئه علیه مرکز اسلام هستند همان موقع هم همین تیپ‌ها بودند. بعد از پیامبر(ص) این تیپ یهودیانی که ما به اصطلاح به آن‌ها صهیونیزم می‌گوییم با مشرکینی که ضربه خورده بودند و تظاهر به اسلام کرده بودند امثال بنی‌امیه و بعضی از قبایل حسود قریش که هنوز بر آن‌ها ارزش‌های جاهلی حاکم بود و بعضی از این‌ها بزرگان‌شان به دست علی‌بن‌ابیطالب(ع) در نبردهای پیامبر(ص) کشته شده بودند. همیه که در دعای ندبه می‌فرماید- دعای ندبه دعای خوبی است با این که سند موثقی ندارد که از اهل بیت(ع) صادر شده باشد ولی تنظیم دعا خیلی دعای قشنگی است - که می‌گوید این‌ها کینه‌های احقاد بدریه و حنینیه است. این‌ها کینه‌های بدر و حنین و خندق بود. آن زمان این‌ها پدران‌شان و فامیل‌هایشان به اسم شرک آن طرف جبهه بودند بعد که شکست خوردند از آن طرف خندق این طرف آمدند و این دفعه قرآن سر نیزه کردند و با ما جنگیدند و این دفعه متأسفانه با شرک آراسته شده پیروز شدند! یعنی بعد از علی(ع) و براندازی حکومت امام حسن(ع) حکومت دست این‌ها افتاد اما نفوذ در حکومت را بلافاصله بعد از پیامبر(ص) شروع کردند. و بخصوص در زمان خلیفه سوم در خیلی جاها کاملاً مسلط شدند این‌ها بودند. ضربه خورده‌ها بودند. زمان پیامبر(ص) همین‌طور بود. زمان بعد از پیامبر(ص) همین‌طور بود. پیامبر که رفته یک مرتبه علی و پیامبر(ص) ماندند بین دشمنان و فاسدان و رقیبان داخلی و دوستان جاهل و رفقای نامرد و قبیله‌های لجباز انتقام طلب و مشرکین منافق و یهودیان سازماندهی شده و بعضی از دوستان نزدیک همرزم که می‌گویند من نباشم چرا تو؟ و بعضی از نفسانیت‌های بیدار شده در مجاهدین سابق! که کم‌کم دنبال غنایم افتادند که ما به اندازه کافی زحمت کشیدیم سهم ما کو؟ بقیه خوردند ما جا ماندیم و... دقت کنید چه اتفاقی می‌افتد؟ ممکن است که بعضی بگویند مردم که می‌دانستند و همه دیده بودند که پیامبر(ص) راجع به علی(ع) چه می‌گوید؟ فقط هم غدیر نبود که همه آمدند تبریک گفتند همه هم فهمیدند که منظور از ولیّ و ولایت که پیامبر(ص) در مورد علی می‌گوید چیست؟ چرا آن همه سوابق و تفاوت علی با بقیه، چرا بعد همه همین‌طور ایستادند و ور ور نگاه کردند؟! به همین شکلی که شما بعد از انقلاب گاهی مواردی دیدید یا می‌بینید یا در آینده خواهید دید که یک مسائلی که همه می‌فهمند غلط است سکوت می‌کنند. از هرکسی بپرسید این شعارها این حرف‌ها، این کارها درست است؟ این‌ها با خط امام سازگار است؟ همه می‌دانند سازگار نیست ولی همین‌طور می‌ایستند نگاه می‌کنند! حساسیت‌ها پایین می رود. رگ غیرت دیگر نمی‌جنبد. یا توجیه می‌کند یا می‌گوید نه، شاید منظور این نیست. یا می‌گوید حالا باشد! حالا کجایش درست است که این درست باشد! حالا این نه پس کی؟ شما این حالات را گاهی نگاه کنید. همین الآن در جامعه خودمان این مسئله در یک مواردی هست یک شعارهایی داده می‌شود و یک حرف‌هایی از طرف یک کسانی دارد گفته می‌شود که همیشه جزو سیستم بودند خودشان را جزو انقلاب محسوب می‌کردند. مردم هم این‌ها را به همین عنوان می‌شناختند یک مرتبه می‌بینید یک حرف‌هایی می‌زند یک شعارهایی می‌دهد یک مواضعی می‌گیرد که خودش هم به خواب شبش نمی‌دید. چقدر شما الآن آدم می‌شناسید که دهه 90 ضد دهه 60 موضع می‌گیرند و حرف می‌زنند؟ درست حرف همان کسانی که دهه 60 با امام درافتادند و این‌ها خودشان با آن‌ها درگیر بودند در دهه 90 خودشان عیناً همان حرف‌ها را می‌زنند. راجع به اسلام، راجع به ولایت فقیه، راجع به آمریکا، راجع به حقوق مستضعفین، راجع به زندگی اشرافی، راجع به حسن ظن به سازمان ملل و نهادهای غربی و... شما الآن همین حالت خودتان را و افکار عمومی و جامعه را ببینید چطوری است همه می‌بینند و نمی‌بینند! مثل این که آدم مواد زده یک کمی نشئه است یک کم خمار است همین‌طوری می‌بیند که سقف دارد می‌ریزد ولی تکان نمی‌خوریم! بعضی‌هایمان این‌طوری شدیم او می‌گوید همجنس‌بازی جزو حقوق بشر است باید بپذیرید و به ما گزارش بدهید این‌جا هم می‌گویند ما پذیرفتیم ولی با حق تحفظ ولی گزارش می‌دهیم! بعد هم او می‌گوید هر سال محکوم‌تان می‌کنم می‌گویند عیبی ندارد. محکومیت تو هم دلچسب است! جمال محکومیتت هم عشق است. حق تحفظ به چی می‌دهی؟ او می‌گوید همجنس‌بازی جزو حقوق بشر است تو هم می‌گویی قبول دارم و با حق تحفظ؟ حق تحفظ چی؟ تعریف او از حقوق بشر این است کم‌کم این‌طوری می‌شود. مثل آدمی که مسموم شده شل می‌شود وا می‌دهد! بعد از پیامبر(ص) این اتفاق افتاد طوری که امیرالمؤمنین(ع) جلوی جمع، مثل 40- 50 نفر از اصحاب ایستادند می‌گویند فلانی مگر تو در غدیر نبودی؟ فلانی تو نبودی؟ هیچ کدام‌شان هم نگفتند نه، یکی‌شان گفت نه، امیرالمومنین هم نفرینش کرد و گرفتار شد و به مرگ بدی هم مرد. بقیه نمی‌گفتند نبودیم، یا سکوت می‌کردند یا سرشان را پایین می‌انداختند و می‌گفتند چرا آقا اتفاقاً بودیم. همین! بودید؟ پس چرا نمی‌آیید شهادت بدهید و برای کسانی که نبودند نمی‌گویید؟ هیچی. تمام. درست مثل آدم مست. مثل آدم خمار. می‌بیند دارد سقف می‌ریزد از بغلی‌اش هم می‌پرسد انگار سقف دارد می‌ریزد می‌گوید گفتم ولی از جایش تکان نمی‌خورد. این وضعیت بعد از پیامبر(ص) پیش آمد که وقتی توسط جمع تصمیم گرفته شد و بر بقیه تحمیل شد و بقیه هم تسلیم شدند آن‌هایی که بودند، خیلی‌ها هم تسلیم نشدند. اجماعی هم نبود اصحاب درجه یک رسول‌الله مهاجرین و انصار هم دو گروه شدند. ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و زبیر و... همه این‌ها قبول نکردند و گفتند ما بیعت نمی‌کنیم اکثریت سکوت کردند. در کربلا وجه شدیدتر آن بود. نمی‌دانستند حسین کیست؟ نمی‌دانستند یزید کیست؟ همه ایستادند نگاه کردند. حسین دارد به سمت کربلا می‌رود آن‌هایی که خیلی احساس مسئولیت می‌کنند نصیحت می‌کنند که آقا نروید این‌ها وحشی هستند ولی کمک نمی‌آیند. شما نباید از خودتان سؤال کنید که کسی در امت اسلامی بود که فرق حسین و یزید را نداند؟ حالا در شام ممکن است، ولی در مرکز اسلام، در حجاز، در مکه و مدینه، در عراق، در کوفه، کوفه‌ای که 20 سال قبل از کربلا 5 سال آن‌جا علی حکومت کرده و حسن و حسین در همان شهر بودند و همه این‌ها را می‌شناسند مثل این که سال 60 ما، امیرالمؤمنین در کوفه حکومت می‌کردند سال 80 یا الان که سال 96 است, انگار سال 76 علی در این شهر حکومت می‌کرده و سال 96 قضیه کربلا اتفاق می‌افتد. همه حافظه‌ها و خاطره‌ها زنده بود بچه‌های کوچک بزرگ شده بودند همه می‌دانستند فرق قضیه چیست ولی همه هم نگاه کردند. گریه هم کردند نگاه هم کردند. این که گاهی می‌گویید چطور می‌شود اگر پیامبر(ص) واقعاً این همه صریح حرف زده بود پس چرا این‌قدر اختلاف؟ کدام اختلاف؟ عین همین وضعیت بوده است. چنان که الان شما می‌بینید کسانی دارند درست صددرصد خلاف حرف‌های امام را می‌زنند در عین حال ناراحت هم نمی‌شوند توجیه هم می‌کنند عده‌ای هم نگاه می‌کنند. عده‌ای هم اصلاً نمی‌فهمند هرکس هرچی بگوید همان است! خب من این را زیادی توضیح دادم برای این که یک سوالی همیشه پس ذهن همه هست که اگر واقعاً ادلة ولایت علی‌بن‌ابیطالب و اهل بیت(ع)، این‌قدر واضح بوده و پیامبر گفتند، شأن نزول این همه آیات علی بوده، پیامبر بارها گفتند، در غدیر صریح گفتند، شما می‌گویید همه این عرصه‌ها بودند و آمدند به علی تبریک گفتند آخه یعنی چی پس بلافاصله بعد از رحلت پیامبر(ص) این اتفاقات بیفتد؟ یعنی چه که با امام حسن(ع) آن کار بشود؟ یعنی چی که در کربلا حسین(ع) را تکه تکه کنند؟ برای این که این روشن بشود خواستم بدانید که چندتا جریان به هم دست می‌دهند منافقین سازماندهی نشده، منافقین سازماندهی شده، سازماندهی نشده‌ها در شرایط خاص به آن سازماندهی شده‌ها می‌پیوندند. مؤمنین ضعیف‌النفس فاسد شده، سابقاً مجاهدین سپس اهل دنیا شده، قدرت‌طلب، ریاست‌طلب، دشمنان خارجی، یهود، مشرکین، زخم خوردگان از علی در زمان پیامبر(ص)، همه به میدان آمدند! شما در کربلا هم کسانی را دارید که پدر یا پدربزرگش زمان پیامبر(ص) یا زمان حکومت خود علی(ع) به دست علی(ع) کشته شده است. خیلی‌هایشان این‌طوری بودند. خود یزید یکی‌اش هست. وقتی سر امام حسین(ع) را می‌آورند می‌گوید: «لَیْتَ أَشْیاخِی بِبَدْر شَهِدُوا...» کاش پیران و بزرگان و اجدادمان که در بدر به دست علی لت و پار شدند امروز را می‌دیدند که من دارم با پسر علی چه می‌کنم؟ با چوب توی صورتش می‌زنم. خب همه این‌ها یک نمونه‌اش.

یک عده هم 20 سال پیش کسانی بودند که در سپاه علی و کنار حسن و حسین بودند و با معاویه جنگیده بودند مثل خود شمر. شمر، افسر علی(ع) است. شمر 16 بار به سفر حج پیاده رفته است. شمر، یکی از افسران و سرداران علی بود که در صفین در معاویه جنگیده. 20 سال بعد در کربلا سر امام حسین را می‌بُرد. این تیپ‌ها هم بودند. چطوری می‌شود یک کسی جانباز، سردار علی، پیاده حج برو، ظرف 20 سال این‌طور تغییر جبهه و منش می‌دهد؟ که سر سیدالشهدا را می‌بُرد؟ و می‌گوید بروید به یزید بگویید من بُریدم اول کسی که این کار را کرد من بودم سهم آن به من برسد.

و یک دشمن دیگر که به او اشاره کردم و در این تحلیل از همه خطرناک‌تر دانسته می‌شود ضعف نفس انقلابیون است، انحراف تدریجی است، استحاله مؤمنین و مجاهدین به طور تدریجی است. این خطرناک‌ترین دشمن است. خودخواهی، میل به انحراف و گمراهی، لغزش‌ها و خیانت‌هایی که خودم آدم با اعمالش ظرف ده سال – بیست سال، کم‌کم خودش را برای خیانت آماده می‌کند یعنی خودش لب پرتگاه می‌آید. یعنی کسی که از دم در بهشت خودش را آدم به سرازیری جهنم می‌رساند. بخاطر ضعف نفس. خودخواهی، میل به گمراهی که زمینه‌اش را خود آدم فراهم می‌کند. پیامبر(ص) می‌فرمودند از همه این 4- 5 دسته دشمن خطرناک‌تر دشمن درون شماست. همه جهادها جهاد صغیر و اصغر و جنگ‌های پیش پا افتاده و کوچک است. جنگ اصلی و نبرد بزرگ و معرکه اکبر، جنگ بزرگ، جنگ با خودت، جهاد علیه خودت، مبارزه با هوس‌ها و سرکشی‌های خودت است و مدیریت خودت در راه حق است. فرمود این سخت‌ترین است. لذا می‌فرمود خیلی از این‌هایی که در جهادهای سنگین نظامی شهید زنده‌اند بدن‌شان پر از زخم است ولی در آن نبرد اصلی که کنترل خویشتن‌داری، حفظ خود در جبهه الله، وسوسه گناه و خیانت و جنایت و اختلاس و رشوه و بی‌ناموسی و روی لجبازی شخصی و در افتادن با جبهه حق به قصد انتقام و رفتن کنار دشمنان حق قرار گرفتن است فقط از کینه‌ای که از الف و ب و جیم دارند، حاضرند در جبهه صدام و آمریکا بروند و کنار صهیونیست‌ها بایستند. کسی اگر بخواهد این دشمن پنجم که این‌جا می‌گوید خطرناک‌ترین دشمن است کیست؟ در صدر اسلام ببیند از همرزمان و یاران علی که درافتادند، ببیند امثال شمر که سرباز علی است و قاتل حسین می‌شود. و در صدر انقلاب هم نمونه‌هایی از آن را ببیند. الآن هم این مسیر ادامه دارد این تحولات انسانی ادامه دارد. دشمن اصلی دشمن پنجم است. مبارزه با این دشمن با شمشیر نیست، مبارزه با این دشمن تعلیم و تربیت و تزکیه می‌خواهد، شجاع‌ترین رزمندگان در این جهاد ممکن است شکست بخورند، کسانی که از مرگ نترسیدند زیر شکنجه تحمل کردند، از دنیا گذشتند و نان خشک خوردند این‌جا ممکن است شکست بخورند. هم در صدر اسلام بعد از پیامبر(ص) این اتفاق افتاد، هم در دهه 60 این اتفاق افتاد و هم الآن این اتفاق می‌افتد و هم بعدها باز این اتفاق خواهد افتاد. این است که پیامبر(ص) گفت سخت‌ترین جهاد، جهاد با خودتان است خودتان را کنترل کنید. پیامبر(ص) به لحاظ تقوای سیاسی، پاکیزه بود. رده‌های اول حکومت انقلابی و نهضت دینی باید پاک باشند. باید از بقیه مردم باتقواتر و مؤمن‌تر و زاهدتر و ساده‌زیست‌تر و شجاع‌تر باشند و الا خط سازش و خط خیانت اگر در لایه‌های اول و دوم حکومت رفت دیگر حکومت و نهضت منحرف می شود و از درون خود هسته انقلاب، و از درون خود انقلابیون، از بین خود السابقون و السابقون کسانی که جزو المقربون بودند خودشان کم‌کم درمی‌افتند با همان نهضتی که خودشان برای آن فداکاری کردند.

لذا پیامبر(ص) قاطع بود، صریح بود، اهل مدارا هم بود، به لحاظ شخصی قانع و طاهر بود. نقطه ضعفی در رفتار و حرف‌هایش حتی خوابیدن و رفتن و خندیدن و گریستن او نبود، به شدت اهل گذشت و مدارا بود آن‌جایی که نباید گیر داد که مشکلات و عقده‌ها را مدام بیدار کرد. همه ما عقده داریم، رهبر سالم آن کسی است که مواظب باشد عقده‌ها سر باز نکند. بیخود درگیر نشود و این آتش جنون و خشم و شهوت بیدار نشود تا می‌شود آن را کنترل کرد ولو خاکستر بشود. در عین حال هیچ وقت پیامبر(ص) دوپهلو حرف نزد.

ببینید فرق مدارا و تقیه با نفاق و کلاهبرداری روشن باشد که چیست؟ شما در مدارا و تقیه، از حق عدول نمی‌کنید، ظرفیت مخاطب و شرایط را دارید رعایت می‌کنید هدف‌تان هم حفظ خودت و منافع دنیوی خودت نیست حفظ حق و تثبیت حق است. اما در نفاق و ریا، شما دغدغه اصلی‌تان خودتان و منافع خودتان است. ببینید هم در تقیه و توریه، هم در دروغ و ریا،‌ شما هر دوجا در دروغ و ریا، دارید ظاهر مطلب را می‌پوشانید اما آن دروغ است این دروغ نیست آن باطل است این حق است، آن ظلم است این عدل است. آن برای حفظ خودت و فریب همه مردم است، این برای حفظ دین و فریب دشمن است. برای نیفزودن بی‌دلیل بر تعداد دشمنان و کاستن بی‌دلیل از تعداد دوستان است. ما اگر قرار باشد که شاقول بگذاریم و بخواهیم دقیق برخورد کنیم به حضرت عباس شاید از بین ما و شما یکی دو نفر هم بیرون نیاید! هم مشرک می‌شویم، هم انحراف عقیدتی و هم ضعف نفس اخلاقی، هم اهل گناه، همه چیز درمی‌آید. چه کسی می‌تواند بگوید من عین شاقول هستم ولی انبیاء این‌طوری برخورد نمی‌کردند، وقتی می‌آمد باطن طرف را می‌دید خوک و بوزینه است، سگ و میمون است یک جوری با او حرف می‌زد که انگار آدم است و این که بعضی‌ها می‌گویند مگر ائمه نمی‌دانستند که بالاخره چه می‌شود؟ مگر علی نمی‌دانست که بالاخره حکومت دست معاویه می‌افتد؟ پس چرا آن همه سختی و مبارزه؟ خب این یک پیشفرض ماتریالیستی دارند و آن این است که فکر می‌کنند پیامبران و اهل بیت(ع) و رهبران الهی به شرط چاقو وارد یک نهضتی می‌شوند! یعنی می‌گویند به شرطی که من به قدرت برسم و زنده بمانم و استفاده کنم وارد یک حرکت می‌شوم!‌ اگر بدانم من کشته می‌شوم یا حکومت من شکست می‌خورد یا من به هدف مادی‌ام نمی‌رسم پس دیگر چرا وارد بشوم؟ مگر عقل نداری چرا وارد می‌شوی؟ یک ماتریالیست این‌طور داوری می‌کند. کسی که بخاطر دنیای خودش دارد می‌جنگد این‌طوری وانمود می‌کند یعنی کسی که فقط به نتیجه مادی می‌اندیشد نه به تکلیف، این‌ها نمی‌توانند بفهمند. خب همه انبیاء این‌طور بودند. مگر پیامبر(ص) نمی‌دانست یک عده از این‌ها که دور و بر او هستند منافق هستند؟ پیامبر نمی‌دانست بعضی‌ها بعد از خودش چه خواهند کرد؟ پیامبر در جنگ احد نمی‌دانست که به توصیه‌اش عمل نمی‌کنند این‌ها را که گذاشته شکاف کوه را ببندند به خاطر غنیمت می‌روند و این جنگ شکست می‌خورد و حمزه شهید می‌شود و...؟ چرا می‌دانست خب چرا کرد؟ علی مگر نمی‌دانست ابن‌ملجم ایشان را در مسجد و در ماه رمضان ترور می‌کند؟ همه این‌ها را علی می‌دانست چرا وقتی که ابن‌ملجم در مسجد است و ماه رمضان است خودش می‌آید بیدارش می‌کند و به او می‌گوید وقت نماز است! و او معکوس روبرو خوابیده بود حضرت امیر(ع) فرمود مثل خواب شیطانی، با شکم به رو نخواب، بلند شو، وقت نماز است. چرا این کار را کرد؟ مگر نمی‌دانست می‌خواهد او را ترور کند؟ مگر امام حسن(ع) نمی‌دانست که حکومت 6 ماه بیشتر دوام نمی‌آورد؟‌ خیانت می‌کنند؟ مگر امام حسین نمی‌دانست در کربلا شهید می‌شود؟ چرا آقا. خب که چی می‌دانست حالا چی؟ حالا دوتا منطق است. منطق مادی می‌گوید وقتی می‌دانی دنیای تو تأمین نمی‌شود پس چرا این کار را می‌کنی؟ چون فکر می‌کنند هدف فقط نتایج مادی و دنیوی است این‌ها فقط به نتیجه مادی می‌اندیشند پراگماتیست. اصلاً پوزیتویست و پراگماتیسم فقط اهل ماده، تجربه ماده و منافع مادی است. اصالت پیروزی و سود من. اما یک منطق دیگر داریم منطق الهی. من در این موقعیت باید درست عمل کنم ولو به لحاظ مادی موفق نباشد توفیق اصلی در درست عمل کردن است نه در لزوماً همیشه غلبه کردن با تفسیر مادی! من مأمور به تکلیف هستم نه نتیجه. نتیجه اصلی عمل به تکلیف است. اصلاً آن کاری که همیشه خدا از ما خواسته – البته زدن این حرف آسان است عمل کردن آن خیلی سخت است – دقت کنید من یک وقت دیدم تمام این غصه‌ها و جنگ اعصاب‌هایی که داریم مدام گرفتاریم. یا داریم غصه می‌خوریم یا طمع است یا حرص است یا عصبانیت است یا می‌خواهی انتقام بگیری می‌گویی وضع این‌طوری است باید این‌طوری باشد، چرا فلانی فلان غلط را کرد؟ چرا این‌طوری شد؟ می‌دانید چرا این غصه‌ها را می‌خوریم بعد مأیوس می‌شویم؟ شل می‌شویم؟ می‌ترسیم؟ تسلیم می‌شویم؟ برای این که فکر کردیم خدا ما را خلق کرده که این کارها را می‌خواسته انجام بده زورش نترسیده، از ما کمک خواسته که شما بروید این کارها را بکنید من که نتوانستم! در حالی که قرآن می‌فرماید همه این‌ها برای این است که شما را در موقعیت‌های مختلف قرار می‌دهیم در موقعیت شکست و پیروزی، فقر و غنا، سلامت و بیماری، عزت و ذلت، قلّت و کثرت، غنا و فقر، تا شما به وظیفه‌تان عمل کنید خودت رشد کنی. تو یک تکلیف داری، هر وقت در هر شرایطی هرجا هستی ببینی خدا از تو چه می‌خواهد؟ یعنی چه کنی به خدا نزدیک می‌شوی و آن خدا را راضی کنی. اصلاً نتیجه و هدف و تکلیف در منطق الهی یک چیز است و آن خداست. بیرون چه اتفاقی می‌افتد؟ تو توکل کن، خدا وکیل است به او تفویض کن. تو وظیفه‌ات را انجام بده تو باید در قیامت، در برابر اعمال خودت پاسخگو باشی. از تو نمی‌پرسند که چرا بقیه خیانت کردند؟ چرا فلانی دزدی کرد؟ چرا فلانی دروغ گفت؟ از ما این‌ها را نمی‌پرسند ما باید یک دغدغه داشته باشیم پیامبر(ص) به امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید یک دغدغه داشته باش برای هر لحظه‌ات در برابر خداوند باید جواب داشته باشی. باید بگویی در این لحظه و در این موقعیت سیاسی و اقتصادی، خانوادگی، جنسی، مالی، گیر کردم، من در این موقعیت‌ها بودم چه کردم و چرا این کار را کردم؟! به حضرت امیر(ع) می‌گویند اگر فقط به الله بیندیشید دیگر نه مأیوس می‌شوید، نه غصه می‌خورید، نه افسرده می‌شوید، نه موقعی که پیروز بشوید مغرور می‌شوید و جفتک می‌اندازید، نه وقتی که شکست مادی بخورید افسرده و مأیوس می‌شوی. همه‌اش برایت مساوی است. خمینی چطوری بود؟ خرمشهر آزاد می‌شود می‌گوید خرمشهر را خدا آزاد کرد. فاو سقوط می‌کند می‌گوید کمربندهایتان را محکم ببندید چیزی عوض نشده است. شاه فرار می‌کند می‌گوید چه احساسی دارید می‌گوید هیچی. واقعاً راست می‌گوید. لذا در وصیت‌نامه‌شان می‌نویسند با قلبی آرام و نفسی مطمئن و دلی ... دارم از خدمت شما مرخص می‌شوم. یعنی یک کاری کرد که عزرائیل شرمنده شد واقعاً مرگ را مسخره کرد. یعنی واقعاً هر وقت من این وصیتنامه امام را می‌خوانم برای مرگ غصه می‌خورم! از خدمت ما مرخص شده، ما رفتیم شما هم بعداً دارید می‌آیید به فکر باشید که کجا می‌روید؟ یک وقتی گفت الآن این چند میلیاردی که روی زمین هستند ناراحت، خوشحال، حق، باطل، صد سال دیگر همه‌شان زیر خاک هستند یک نفرشان زنده نیست! باز یک جمعیت چند میلیارد کسان دیگر هستند. تمام این‌هایی که در دنیا هستند و مدام دارید به این‌ها فکر می‌کنید همه این‌ها 10- 20 سال قبل یا یعد از شما همه با شما زیر خاک می‌آیند. خب این قوی می‌شود. وقتی خداوند می‌فرماید: «... لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی...» (مجادله/ 21)؛ من و پیامبرانم پیروز خواهیم شد. شما برای خدا غصه نخورید خدا شکست نمی‌خورد شما برای خودت غصه بخور. لذا چرا می‌گوییم تا آخر ایستاده‌ایم؟ بله؛‌برای این که شکست و پیروزی در این منطق، شکست و پیروزی مادی نیست.

دقت کنید، یکی از مشکلات این تیپ‌های شیعه لندنی این است می‌گویند حسین در کربلا فداکاری کرد فقط چون حسین بود! او امام معصوم بود علم غیب هم داشت بعد هم می‌خواست شفاعت ما را بکند او باید می‌رفت کشته می‌شد! حسین(ع) امام ما نیست، الگو نیست، امام؛ یعنی کسی که باید دنبال او راه بیفتید. بزرگترین ضربه‌ای که این شیعه لندنی به اهل بیت زده این است که اهل بیت(ع) را بدون امامت پذیرفته است یعنی می‌گوید همه این‌ها اهل بیت هستند ولی امام ما نیستند چون امام کسی است که باید عین او و مثل او رفتار کنیم و مسیر او را برویم و الا چه امامی؟ چه امتی؟ چه مأمومی؟ این‌ها اهل بیت هستند قداست شخصی برای آن‌ها قائل هستند منهای امامت هستند.

ببینید بعضی‌ها هنوز فرق این دوتا را نمی‌فهمند. اگر لازم بود پیامبر نرمش نشان می‌داد. با کفار پیمان می‌بست پای عهد خود می‌ایستاد و نقض عهد نمی‌کرد. آن‌ها اول نقض می‌کردند بعد پیامبر(ص) پاسخ قاطع می‌داد. دشمن‌ترین دشمنان می‌دانستند که اگر پیامبر(ص) وعده‌ای داده و قراردادی را امضاء کرده تا آخر پای آن می‌ایستاد خیانت نمی‌کرد. مثل قضیه قطعنامه ما. وقتی که آن‌ها ریختند، جبهه‌ها خالی بود! بعد یک مرتبه مردم حرکت کردند و امام(ره) گفت به جبهه‌ها بروید یک مرتبه صدها هزار نیرو جبهه آمد که در آن یکی دو سال آخر این‌قدر نیرو یک جا نیامده بود اگر آمده بود وضع جنگ این‌طوری نمی‌شد. یک مرتبه به رگ غیرت‌ها خورد همه آمدند، بچه‌ها دوباره دشمن را تا مرز عقب زدند بعد به امام(ره) گفتند که نیرو زیاد آمده، با این وضع جبهه اگر ما الآن برویم قطعاً بصره را می‌گیریم! اجازه بدهید برویم. امام(ره) فرمود نه؛ ما قطعنامه امضاء کردیم، صدام خلاف قطعنامه عمل کرد خیانت کرد ما قطعنامه امضاء کردیم ما گفتیم جنگ تمام است و باید سر مرزها بایستیم. ببینید امام این‌طوری بود با این که اگر واقعاً می‌رفتند ممکن بود بصره را بگیریم چون خیلی نیروی عظیمی آمد همه هم عصبانی بودند. پیامبر(ص) این‌طوری بود اما با دشمن کار سیاسی دقیق می‌کرد دشمن را فریب می‌داد یعنی به اشتباه می‌انداخت، او را به لحاظ نظامی و سیاسی غافلگیرش می‌کرد اما با مؤمنین و با مردم شفاف و صادقانه حرف می‌زد، هیچ وقت مردم احساس نکردند که پیامبر(ص) دارد به آن‌ها یک چیزی می‌گوید که در ذهن خودش یک چیز دیگر است! در جلسه عمومی می‌گوید ده‌تا باید؛ در جلسه خصوصی می‌گوید نه بابا همچین هم خیلی نباید! همه مطمئن بودند که پیامبر(ص) با خدا و با مردم است. البته ساده‌لوح نیست که کلاه دشمن را قشنگ برمی‌دارد. کلاهبرداری به معنای فریب عرض نمی‌کنم یعنی دشمن را بازی می‌داد،‌ دشمن را غافلگیر می‌کرد اما اگر به دشمن، وعده‌ای داده بود خیانت نمی‌کرد. بعضی‌ها می‌خواهند مدارا کنند به جای این که با مردم مدارا کنند با دشمن مدارا می‌کنند. مدارا با دشمنی که با تو درگیر است عین سفاهت و حماقت است اگر خیانت نباشد. ساده! او می‌گوید یک قولی به هم بدهیم قول داده، بعد او می‌گوید اول شما عمل کنید این صددرصد تعهدش را عمل می‌کند بعد نوبت به او می‌رسد ده درصدش را هم عمل نمی‌کند. همین قراردادهایی که سر مسائل مختلف بستند همین‌طور است. تحریم‌هایی که شدیم آن دفعه به بهانه هسته‌ای، این دفعه به بهانه موشکی و حقوق بشر، احتمالاً 7- 8 سال دیگر به بهانه 2030، می‌گویند شما تعهد دادید، گفتید حق تحفظ، ولی شما تعهد دادید! دوپهلو نبودن؛ با مردم و دشمن قاطع و صریح باش، اما با تاکتیک و با شعور و دقت.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha