شبکه افق - 8 فروردین 1402

پرسش و پاسخ (6)

قسمت اول: ۱. نظام سرمایه داری، چگونه خانواده را ابتدا سکولاریزه و سپس متلاشی کرد و چرتکه، جای عاطفه را گرفت؟ ۲. فرهنگ مادی، لذت پرستی، خودخواهی و رقابت زن و شوهر چگونه عشق و وفاداری را در خانواده و سپس جامعه نابود کرده و می‌کند؟ قسمت دوم: ۳. مشکلات زندگی را چگونه تفسیر کنیم؟ و با هر یک از سه دسته مشکلات چه باید کرد؟ ۴. "قسمت"، به چه معنا هست و به چه معنا نیست؟ چه چیز، "رزق" ما نبود؟ ۵. آیا پیش از آدم و حوا هم ممکن است انسان‌هایی بوده باشند؟ ۶. چرا انسان های اولیه، حتما منطق، زبان، بیان و اخلاق می‌دانستند. و تصویر هالیوودی از "ماقبل تاریخ"، کاملا ساختگی و بدون سند علمی است؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم

زن، در عصر مسیحی عضو خانواده بود گرچه هیچ استقلالی نداشت اما در خانواده یک روح واحد حاکم بود این هم در آن جامعه کوچک حل و منحل شده بود به لحاظ اقتصادی استقلالی نداشت بعد نظام سرمایه‌داری زن را از خانه بیرون آورد توانست در خارج از خانه کار کند زندگی صنعتی کم‌کم پیش آمد مناسبات پیچیده و اجتماعی، مشاغل اجتماعی تنوع و تکثر پیدا کرد طبیعتاً زن را از خانه بیرون کشید و به کار بیرون گماشت. این به خانواده مسیحی و زن صدماتی زد و خدماتی به زن کرد. از طرفی وقتی استقلال مالی آمد استقلال اجتماعی هم می‌آید و ابتدا کنار شوهر و فرزندانش بود وجود بالعرض داشت و کم‌کم وجود بالذات پیدا می‌کند و بعد به تدریج از جمع خانواده وارد جمع کارخانه و کارگاه سرمایه‌داران شد و کم‌کم حتی قبل از این که خانواده تشکیل بدهد توانست نوعی استقلال اقتصادی ولو درجه دو پیدا کند و چون رشد منطقی و اجتماعی و شهروندی پیدا می‌کند خودبخود رفتارش با دیگران، با مرد، با فرزندان، با پدر و مادرش و خانواده‌اش تغییر کرد و پایه و مبنای این ارتباط احساس و عاطفه و آن جذابیت‌های فطری و عمیق روحی نبود این‌ها تضعیف شد و کم‌کم به سمت چرتکه‌اندازی‌های دقیق مصلحت‌سنجانه رفت یعنی مبنا به سمت محاسبه دو دوتا چهارتا و منِ جدای از خانواده و دیگران رفت.

نوبت به بحث اسلام که برسد چگونه از همان 1400 سال پیش این دو رکن را با هم جمع کرد یعنی هم عشق و خانواده و قداست حق‌الناس،‌حق مرد، حق زن، حق کودک و در کنار آن استقلال اقتصادی برای زن و این که حقوق اقتصادی دارد گرچه وظیفه اقتصادی ندارد اما حق مالکیت، حق تجارت، حق اقتصاد و حق فعالیت علمی و سیاسی، حق بیعت مستقل و از این قبیل، شما آن فرهنگ اسلام را ملاحظه بفرمایید دوتا مزیتی که بر سر آن بین کلیسا و سکولاریم مدرنیته جنگ و دعوا بود مزایای دو طرف به نگاه قرآنی و به انسان، به زن و مرد، مزایای هر دویش بود و مضارّ این دوتا نه نگاه مذهبی و سنتی غرب، نه نگاه مدرن و قداست‌زدایانه نداشت. فاقد این مشکلات بود. اتفاقی که آن‌جا می‌افتد می‌گوید کم‌کم گفتمان حسابگری تحت عنوان نگاه تحلیلی، علمی، واقع‌بینی، فرد، منیّت، مصالح مادی فردی، منافع شخصی، اصالت غریزه، لذت‌پرستی، من فقط دنبال آسایش خودم هستم دنبال سعادت دنیوی و تجربی خودم هستم این کم‌کم زن را به یک نحو و مرد را هم متقابلاً از قید خانواده، از قید اجتماع، از قید مذهب و سنت، همان مذهب مسیحی کم‌کم رها کرد و عشق را به حاشیه برد. روابط انسانی و عاطفی و محبت و میل به فداکاری برای همدیگر را، نگران یکدیگر بودن، این‌ها را کم‌کم از زن و مرد گرفت و آن دو را به دو انسان تنها تبدیل کرد. اما این که استقلال باشد اما تنهایی پیش نیاید این هنر مهمی است که در فرهنگ اسلامی خانواده و فرهنگ جنسی اسلام نهفته است که چگونه استقلال و کرامت شخصی باشد اما خودمحوری، شخص مرکزی و لذا تنها شدن و فروپاشی عشق پیش نیاید. جمع این دوتا کار بسیار بسیار مهم و سختی است.

گفته ما یک سؤال منطقی را مطرح می‌کنیم یک جواب منطقی بدهید که ما بپذیریم. سؤال این است که چرا من باید بخاطر همسرم - یا هرکسی به اندازه خودش – چرا من باید بخاطر یک کس دیگری که من یک نیاز به او دارم و او دوتا نیاز به من دارد چرا من باید خودم را قربانی کنم؟ دو بیشتر است یا یک؟ دو بزرگتر از یک است. یک نیاز من به تو دارم ولی مثلاً تو دوتا نیازی داری، خب دو از یک بزرگتر است من چرا باید با تو معامله کنم؟ چرا باید به قرارداد و تعهدی که به تو بستم بعد از این وفادار بمانم؟ سوگند و عشق و وفا چیست؟ در خانواده چه می‌گوید؟ طرف می‌گوید که من تا وقتی به این مرد علاقه داشتم زن می‌گوید من تا وقتی به این مرد علاقه داشتم که این قوی بود، زیبا بود، مشکلات من را حل می‌کرد یا مرد بگوید من تا وقتی به این زن منطقی است که وفادار باشم که زیبا باشد به من لذت ببخشد برای من کاری بکند و مشکلات شخص من را حل کند اما از لحظه‌ای که زن دید یک مرد زیبا و قوی، کم‌کم به یک مرد زشت و قوی تبدیل شد آن وقت مردان دیگری هستند که آن‌ها زیبا و قوی هستند یا زنان دیگری هستند که زیبا و قوی هستند و آن‌ها سر راه من هستند من هم هدفی جز اشباع غریزه خودم ندارم، چرا من باید از آن امتیاز مادی چشم بپوشم به خاطر یک قرارداد و یک امر ساختگی و ذهنی و خرافه، به زحمت بیفتم؟ خب حالا شما به این سؤال چه جوابی می‌توانید بدهید؟ چطور می‌توانید به این سؤال جواب بدهید؟ چه جواب متقاعد کننده برای یک چنین نگاهی دارید؟ این که فیلسوفان اجتماعی بعد از رنسانس خیلی صریح این تعابیر را مطرح کردند چپ و راست‌شان؛ اگزیستانسیالیست و پوزیتویست‌شان. یک معادله دو دوتا چهارتا، زنی شوهری دارد بعد از 10- 20 سال این زن برای آن شوهرع یا آن زن برای این شوهر جاذبه‌ای ندارد چون در برابر آن زن مردان دیگری و در برابر آن مرد زنان دیگری هستند که جذاب هستند به درد این می‌خورند و او هم به این عشق می‌ورزد او عاشق اوست، آن زن و مرد عاشق این مرد و زن هستند خب حالا چرتکه بیندازیم حساب دو دوتا چهارتا! هر دو مورد هم این مرد یعنی شوهرش و هم آن مرد دیگر، هر دو به او نیاز دارند منتهی او به عنوان همسر، این به عنوان دوست پسر. یا برعکس مرد با زنش. زن به من علاقه دارد این دوست دختر هم که جوان و زیباست و معشوقه من است و یک رابطه بدون مسئولیت می‌توانم با او داشته باشم و خودم را ارضاع کنم. این دوتا، آن یکی. خب دو به یک، محاسبه ریاضی، منطقی، عقل تحلیلی، نگاه دکارتی قشنگ محاسبه کن و ببین نتیجه آن روشن است. من به این همسرم دیگر الآن نیاز ندارم! به این دومی نیاز دارم. این دوتا هم به من نیاز دارند و من را می‌خواهند. من اگر بخواهم به همسرم وفادار باشم خب این‌جا دوتا نیاز فدای یک نیاز شده است اما اگر او را رهایش بکنم و بروم با آن یکی و چندتای دیگر رابطه برقرار کنم و خیانت بکنم این‌جا دوتا نیاز برطرف شده است نیاز من به آن شخص دیگر و او به من. اما این‌جا با همسر خودم، نیاز ما دیگر یکطرفه است! او به من نیاز دارد من خیلی به او نیازی ندارم. خب چرتکه می‌اندازیم یک بیشتر است یا دو؟ دو. اگر بین یک و دو تزاحم پیدا شد حق تقدم با دو است. بنابراین کاملاً منطقی است که به همسرم وفادار نمانم و او را رها کنم یک عمل منطقی انجام دادم آن وقت تکلیف این زن و مرد دیگر معلوم است. یک حکم قاطع، انگار یک معادله ریاضی است. و چه عاملی وادار می‌کند که به آن هوس و آن نیاز مضاعف دوطرفه جدید بگویید نه. چرا باید نه بگویید؟ به چه دلیلی و با کدام منطق دو نیاز را فدای یک نیاز بکنی؟ این منطقی نیست. از دکارت بپرس می‌گوید منطقی نیست، از فروید بپرس می‌گوید منطقی نیست و با آن چرتکه‌اندازی‌ها این نوع وفاداری مفهوم نیست!.

×××

یکی از حضار: می‌خواستم بگویم برای رسیدن به مقاصد مختلف، اگر همان نیت درست الهی را در نظر بگیریم خیلی مشکلات و موانع زیادی بر سر راه هست. حالا یک عده می‌گویند این یک حکمت الهی و یک نشانه است که این کار را ول کن، این به صلاح نیست و عاقبتش آن‌طوری که می‌خواهی نیست. ولی یک عده هم می‌گویند این مشکلات را باید حل کنی، رشد پیدا کنی. حالا این که این مشکلات اتفاق می‌افتد چه تعبیری باید از آن داشته باشیم که این‌ها نشانه خداست که باید آن را رها کنیم و آن عاقبت خوبی ندارد؟ یا این که باید آن‌ها را حل کنیم و رشد پیدا کنیم؟

جواب استاد: تا جایی که من می‌دانم جایی ندیدم که بگویند اگر داری یک کاری را انجام می‌دهی دوتا مانع پیش آمد در واقع این پیام خداست که ولش کن. من چنین چیزی ندیدم. مشکلاتی که پیش می‌آید سه دسته است: یکسری مشکلاتی است که منشأ آن خود ما هستیم مثلاً می‌خواهیم یک کاری را انجام بدهیم خوب باید عقل‌مان را درست به کار بیندازیم، مشورت بگیریم، درست محاسبه کنیم نمی‌کنیم. تخصص نداریم از متخصص سؤال نمی‌کنیم، تأمل نمی‌کنیم یا باید یک عالم زحمت بکشیم و تلاش کنیم، تنبل هستیم، تنبلی و مفت‌خوری می‌کنیم بعد مشکلات برای ما پیش می‌آید. پس یکسری مشکلات را خودمان برای خودمان درست می‌کنیم این‌ها را نباید به پای خدا نوشت. یک مشکلاتی هست که دیگران برای ما ایجاد می‌کنند این را هم نباید به پای خدا نوشت. اصلاً به ما ظلم می‌کنند، ما برای یک کاری زحمت کشیدیم درست هم زحمت کشیدیم باید نتیجه کارمان را ببینیم سودمان را برداریم منافع و سود کارمان را باید ببینیم ولی یک ظالمی نمی‌گذارد می‌آید و جلوی ما را می‌گیرد. این هم معنی‌اش این نیست که شما ولش کن خدا نخواسته! او ظالم است این هم ظلم است ولی ظالم آن خدا نیست. این معنی‌اش این نیست که بله خدا خواسته که این به من ظلم کند. نه. یک وقت هست که ما مسیری که باید می‌رفتیم تلاش‌مان را کردیم هزینه‌اش را پرداختیم ولی باز این کار نشد. این‌جا گفتند که شما کاملاً این احتمال را بده، نگفتند وسط‌هایش رها کن اگر کار درست و لازم است، هدف درست است، ابزار درست است، تلاشت را کردی، کسی هم مزاحم تو نشده ولی نشده، حداقل این پیام را برای ما دارد که یک) همه چیز تحت اختیار ما نیست. ما مسئول همه چیز نیستیم ما در حد اختیارات خودمان مسئول هستیم. این‌جا می‌گویند گاهی بگو شاید این که نشده حکمت الهی بوده، شاید به نفع و مصلحت من نیست که این کار بشود. قسمت این‌جاها مطرح می‌شود. قسمت این نیست که من یک کاری را درست انجام ندهم... مثلاً بنده مطالعه نکنم بیایم این‌جا بعد وسط‌هایش چرت و پرت بگویم بعد بگویم خدا خواست این‌طوری شد! نه. خدا خواست مطالعه کنی بعد توی جلسه بیایی. یا من این‌جا مطالعه بکنم بیایم کار کنم بعد یکی از شما نگذارد و مزاحمت ایجاد کند و جلسه را بهم بریزد بگوید خدا خواسته! نه. اما یک وقتی هست که من واقعاً تلاشم را کردم شما تلاشت را کردی آمدی، یک مرتبه می‌بینیم یک چیز دیگری می‌خواستیم بشود یک چیز دیگری شد! این را می‌گویند زود قضاوت نکن که آن خوب بوده این بود بوده، نه، تو نمی‌دانی. شاید مصلحت الهی است، قسمت الهی است. یک کسانی هستند یک عمر زحمت می‌کشند تا آخر عمرشان هم مشکل اقتصادی دارند، تلاش می‌کند، عاقل هم هست، پاک هم هست، ولی همیشه هشت او گرو نُه هست. آقا این قسمت است! ممکن است همین باشد ولی نتیجه‌ای که می‌گیرید مراقب باشید. بعضی‌ها می‌گویند این قسمت ما نبوده پس اصلاً من نباید این کار را می‌کردم یا نباید بکنم. چرا این غلط است؟ برای این که تو از کجا می‌دانی چه چیزی قسمت تو هست چه چیزی نیست؟ از کجا می‌دانی؟ مثل این که من می‌دانم این قسمت من نیست بعد می‌گویم چون قسمت من نیست این کار را نمی‌کنم یا وسطش رها می‌کنم. شما چه می‌دانید که چه چیزی قسمت شما هست و چه نیست؟ ما باید تلاش‌مان را بکنیم آخرش معلوم می‌شود که قسمت ما چه بوده و چه نبوده؟ مثل این که یک کسی آمد خواست به پیامبر(ص) بگوید که همه این قسمت و خدا و... دروغ است. گفت آقا این خرما الآن رزق من هست یا نیست؟ می‌خواست اگر پیامبر(ص) گفت هست نخورد! اگر گفت رزق تو نیست بخورد! پیامبر(ص) فرمودند اگر بخوری معلوم می‌شود رزق تو هست، اگر نخوری معلوم می‌شود رزق تو نیست. مفاهیمی مثل رزق، سمت، خواست خدا، این‌ها حتماً هست. منتهی؛ یک) ما نمی‌دانیم. نه اشراف کامل داریم، ما اصلاً از کجا می‌دانیم که قسمت ما چیست؟ بعد معلوم می‌شود که قسمت ما چیست؟ خدا فقط می‌داند که چیست؟ آقا من نمی‌روم کار کنم برای این که رزق م نیست! تو از کجا می‌دانی که رزق تو نیست؟ تو باید تلاشت را بکنی. اگر تلاشت را کامل کردی باز هم به آن نرسیدی، معلوم می‌شود که رزق تو نبوده! چنانچه که گاهی یک چیزهایی هست که شما برای آن تلاش نمی‌کنی به شما می‌رسد و این رزق‌تان بوده است. مکرر پیش می‌آید شما اصلاً برای یک کاری برنامه‌ریزی نکردید ولی خداوند می‌رساند، خدا به دل یکی می‌اندازد او یک کاری می‌کند و به تو چیزی می‌رسد. تو اصلاً تلاش نکردی ولی رزق تو بود. یک جایی تلاش می‌کنی رزق تو نیست اما معنی‌اش این نیست که شما از قبل تصمیم بگیرید که چه چیزی رزق تو هست و چی نیست و لذا یک تلاشی را بکنی یا نکنی. نه، تو نمی‌دانی. دو) بنای رزق و قسمت را ما نباید بر امور غیر مترقبه بگذاریم. که من این‌جا می‌نشینم یک مرتبه دیدی رزق من بود یک مال مفتی به من برسد! اصلاً چنین وظیفه و چنین حقی نداری. راهش این است که شما باید برای رسیدن به رزق و قسمت‌تان تلاش کنید با عقل و نظم و توکل به خدا و تلاش مشروع. تو باید تلاشت را بکنی. بعد اگر نشد می‌گویی خدایا من تلاشم را کردم معلوم می‌شود رزق من این نیست تو از جای دیگر و طور دیگری رزق من را به من برسان چون تو رزّاق هستی. بعد می‌بینی خدا یک کار دیگری پیش پای تو می‌گذارد آن کار را می‌کنی و موفق می‌شوی.

یکی از حضار: آدم و حوا اولین انسان‌ها بودند یا نه؟

جواب استاد: بحث و اختلاف را من در جلسه اول اشاره کردم. روایاتی داریم که نه. آدم و حوا اولین انسان‌ها نبودند. قبل از این نسل فعلی انسان که ماها هستیم و فرزندان آدم و حوا هستیم و قبل از اینها و آدم و حوا انسان‌های دیگری در همین عالم و کره زمین بودند. حالا کرات دیگر را ما خبر نداریم. آدم‌های دیگری در همین زمین بودند زندگی کردند و قیامت آن‌ها فرا رسیده همه نابود شدند و مردند و بعد این نسل جدید انسان تشکیل شده است. بعضی‌ها می‌گویند بنابراین این که می‌گویند اسکلت‌های که مربوط به ده‌ها میلیون سال پیش پیدا شده که البته این‌ها قطعی نیست حدس است، حتی اگر قطعاً درست است ممکن است این مربوط به آن‌ها بوده باشد. حتی دیدم یکی از مفسّرین می‌گوید این داروینیزم که یک قضیه قطعاً علمی نیست و در واقع یک حدس و یک تفسیر است یعنی شواهد قطعی‌آور نداریم ولی یکی از مفسرین را دیدم که در ذیل همین آیه آدم و حوا می‌گوید الآن که ثابت نشده ولی حتی اگر ثابت شود که واقعاً یک آدم‌ها و موجوداتی شبیه ما آدم‌ها بودند، یک نوع خاصی از آدم‌ها بودند که این‌ها بر اثر تکاملی بوجود آمدند آن هم لزوماً منافات با این آیه ندارد. این آیه می‌گوید این انسان موجود، که ماها هستیم آن وضعیت قطعاً نبوده، همان تحول انواع و میمون و... ولو تشابه‌های جمسی و تشابهات جسمی بوده باشد اما یک جوهر خاص الهی، «نفخت فیه من روحی» این مخاطبات با آدم و حوا. و بعد تصوراتی که در فیلم‌ها و کتاب‌ها می‌گویند که انسان اولیه حیوان بوده، وحشی بوده، بلد نبودند حرف بزنند، صدا از خودشان درمی‌آوردند و هیچی نمی‌دانستند و... طبق این آیات، همه این‌ها غلط است. اولین انسان‌ها همین آدم و حوا، هابیل و قابیل، کاملاً زبان داشتند، گفتگو داشتند، منطق می‌فهمیدند، اخلاق می‌فهمیدند، عدل و ظلم، حق و باطل،‌ مفهوم عبادت. اصلاً تعلیم اسماء شده است. آدم اولیه، اولیه‌ترین انسان‌ها آدم و حوا هستند اولیه‌ترین انسان آدم است، به آدم تعلیم اسماء شده است به فرشته‌ها تعلیم داده است. یعنی چه که آدم‌های اولیه عقل و شعور نداشتند! اراده نداشتند! زبان نداشتند! اخلاق نداشتند! منطق سرشان نمی‌شده! منطق نمی‌فهمیدند! وحشی بودند! اصلاً این حرف‌ها معنی ندارد. بله تفاوتی که کرده، امکانات مادی بشر خیلی تفاوت کرده، بیشتر از این هم تفاوت خواهد کرد. ابزارسازی و علم تجربی، تجربه، حتماً این‌ها تفاوت دارد نه این که انسان‌های اولیه، همین الآن ده سال به ده سال فرق می‌کند! حتماً 500 سال دیگر، انسان ابزاری در زندگی دارد که الآن به ذهن ما هم خطور نمی‌کند. به این معنا پیشرفت هست، انسان مدام پیشرفت دارد. اما در انسانیت انسان، یعنی عقل، اخلاق، اراده، قدرت تشخیص، بیان، منطق، اخلاق، نه، هرگز. هیچ تفاوت جوهری نکرده است تازه از جهاتی امروزه بشر، بیشتر هم سقوط کرده است ابزارش پیشرفت کرده ولی افکارش سقوط کرده است. الآن هم همان وحشی‌گری‌های سابق را می‌کنند. همان جنایت‌ها، همان سفاکی، همان ظلم، همان فساد فی‌الارض. پس این دوتا نگاه را اصلاح کنیم. اولاً بله قبل از این انسان و آدم و حوا، انسان‌های دیگری هم بودند در روایات می‌گوید بودند اما این که دقیقاً همین انسان با همین روحیات و عیناً با این شرایط بوده؟ نه، ظاهراً تفاوت‌هایی داشته است. اما این‌جا که فرشته‌ها به خدا می‌گویند که چرا می‌خواهی موجودی خلیفه کنی که خون می‌ریزد و زمین را فاسد می‌کند بعضی از مفسرین گفتند برای این بوده که این‌ها دیدند انسان‌های دیگری قبل از انسان و حوا بودند آن تجربه بوده، این‌ها دیدند که این‌ها این‌جا چه جنایات و کثافت‌کاری‌ای کردند می‌گویند باز انسان؟! بعضی‌ها می‌گویند این سؤال فرشته‌ها برای تجربه قبلی این‌ها از نژاد و نسل قبلی بشر بوده است و جن که آن‌ها هم بودند آن‌ها هم مثل انسان‌ها به زمین آمده بودند و آن‌ها هم این‌جا فساد کردند. ولی بعضی از مفسرین می‌گویند نه لازم نیست این آن باشد. می‌گویند پس از کجا فهمیدند که این موجود فساد فی‌الارض می‌کند؟ خشونت و خونریزی می‌کند؟ جوابش این است که موجودی که دارد وارد عالم طبیعت می‌شود با این محدودیت، این تزاحم، این مشکلات، این حتماً این کار را می‌کند لازم نیست ما قبلاً آدمی دیده باشیم. این آدم با این ساختار این کار را می‌کند مثل این که شما بگویید وقتی باران می‌آید این خاک است این زمین است این‌جا حتماً سیل راه می‌افتد لازم نیست من قبلاً سیل را دیده باشم.

یکی از حضار: اگر قرآن برای هدایت ما بوده؟ پس باید متن آن طوری باشد که وقتی ما می‌خوانیم بفهمیم که خدا چه گفته، پس وقتی این‌طوری هست ما نیاز به مفسر دارد یعنی وقتی شخصی قرآن می‌خواند نمی‌فهمیم که قرآن دقیقاً دارد چه می‌گوید؟

جواب استاد: بله،‌ قرآن یک فهم حداقلی دارد می‌گویند اگر قرآن برای هدایت ما آمده، چرا این همه مفاهیم، 8 جلسه راجع به یک آیه، این همه مطلب در آن هست ما این‌ها را بدون تفسیر و مفسر متوجه نمی‌شویم اگر برای هدایت آمده، جواب این است که قرآن قطعاً برای هدایت است منتهی هدایت، سطوح و مراتب دارد. سؤالات ساده در ذهن‌تان باشد هدایت ساده است. سؤالات‌تان هرچه دقیق‌تر، عمیق‌تر و پیچیده‌تر باشد این هدایت و پاسخ قرآن به سؤالات پیچیده‌تر و دقیق‌تر و عمیق‌تر می‌شود لذا می‌گویند باید در قرآن تأمل کنید صرف قرائت و تلاوت خوب است ولی مقدمه است. اصل این است که همین نکات را بفهمیم یعنی ما الآن از یک آیه، دو- سه‌تا آیه چقدر توانستیم مطلب بفهمیم؟ هنوز مطالب دیگر خیلی است. راجع به همین آیه خلافت و خلقت، بیش از صد جلسه یقیناً می‌شود بحث کرد هر جلسه هم می‌شود حرف‌های تازه فهمید. لذا می‌گویند در قرآن تدبر کنید. «أفلا یتدبّرون؟» می‌فرماید در این آیات «ذکرِکُم» قضیه شماست، ماجرای شماست این‌ها را برای شما فرستادیم. این که باید وقت بگذارید از عالِم بپرسید، تفسیر قرآن بخوانید، فکر کنید، پس این‌ها را برای چه می‌گویند؟ پس هدایت هست. ولی همین خواندن ساده قرآن، این آیه و این هم ترجمه، همین هم هدایت می‌کند منتهی این هدایت حداقلی است. مراتب دارد.

یکی از حضار: همین‌طور که ایشان فرمودند اگر ساده و روان می‌آمد خب نیازی به مفسّر نبود مفاهیم آن کهنه می‌شد ولی الآن هرچه جلوتر می‌رویم جذاب‌تر است و مفاهیم بیشتری داریم می‌فهمیم.

جواب استاد: این هم هست. این هم روایت است. از اهل بیت(ع) روایت داریم که قرآن 7 بلکه 70 بطن دارد. یعنی 70 لایه دارد. 70 هم یعنی بی‌نهایت. یعنی همین یک آیه که ما داریم از این مفاهیم را از آن می‌فهمیم اگر الآن پیامبر اکرم(ص) این‌جا بودند از همین آیه هزارتا مطلب دیگر هم به ما می‌گفتند از همین. چون ما الآن باز این آیه را خیلی نمی‌فهمیم. اگر امام صادق(ع) و اهل بیت(ع) این‌جا بودند، اگر امام حسن(ع) بودند، اگر امام عسگری(ع) بودند، اگر امام جواد(ع) و اگر امام رضا(ع) این‌جا بودند همین آیه‌ای که ما می‌گفتیم از همین‌ها صدتا مطلب اضافی دیگر هم می‌گفتند. روایات می‌فرماید قرآن و بطون و لایه‌های مختلف دارد و بی‌نهایت است و هرکسی به حسب و تناسب خودش برداشت می‌کند. و بعد هم گاهی معانی متفاوت، نه فقط در طول، بلکه در عرض هم هست که با هم تعارضی ندارد. یعنی ممکن است یک آیه در آنِ واحد غیر از این که صد چیز را در طول هم می‌گوید ممکن است 6 نکته را دارد در عرض هم می‌گوید. بنابراین مراتب دارد.

انشاءالله شما هم سؤال‌تان را برای جلسه آینده بگذارید.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha