شبکه چهار - 6 آبان 1401

این انسان است اما انسان، این نیست

اساتید دانشگاههای خوزستان _ نشست (علوم انسانی؛ ریشه انسان کجاست؟)_ ۱۳۹۱

بسم‌الله الرحمن الرحیم

در حوزه علوم انسانی نقطه اختلاف، کجاست؟ و خیلی وارد بحث های اصطلاحی نمی‌شوم چون بعضی از بزرگان و اساتید مکرم،‌رشته‌شان در رشته‌های علوم انسانی نیست ولی چون عرصه علوم انسانی در نرم‌افزار تمدن‌سازی نقش مؤثر و مهمی دارد. فیزیک و شیمی و مهندسی موضوع کارشان انسان نیست، حتی اکثر بدن انسان است. موضوع کارشان طبیعت، خاک و هواست و بیشتر ناظر به سخت‌افزار یک تمدن و زندگی است که البته آن هم خیلی مهم است. اما در عرصه علوم انسانی و اجتماعی اعلام شده یا اعلام نشده نقطه هدف، نرم‌افزار مباحث انسانی است یعنی هم موضوع و هم مخاطب خود انسان است در حقوق دارد راجع به حقوق و حدود و مسئولیت‌های انسان بحث می‌شود در اقتصاد راجع به نیازها و باز حقوق و مسئولیت‌های اقتصادی است در علوم سیاسی تعیین تکلیف قدرت، مسئولیت، مشروعیت، در اخلاق علم اخلاق و فلسفه اخلاق که روشن است در تعلیم و تربیت واضح است. بنابراین روشن باشد محل نزاع و اختلاف – منظور نزاع علمی است – محل اختلاف دقیقاً کجاست؟ چون بعضی‌ها این نقطه اختلاف را دقیقاً نمی‌دانند سوء تفاهم می‌شود و در برابر یک حق واضحی که برای آن‌ها واضح نشده ممکن است یا مقاومت بکنند به لحاظ نظری، اصطکاک ایجاد بشود یا سوء تفاهم‌هایی که ایجاد می‌شود باعث بشود که به قدر کافی همفکری و هماهنگی نباشد انرژی و انگیزه سر این کار گذاشته نشود در حالی که این کار به کمک همه نهادهای علمی و آموزشی و پژوهشی ما، استاد و دانشجوی ما نیاز دارد و همین‌طور همه اساتید رشته‌های دیگر. ما اگر بخواهیم تمدن‌سازی کنیم یک حرکت عظیم در عرصه علوم پایه و علوم طبیعی و ریاضی باید داشته باشیم که ما آن‌جا خیلی نه این که به کلی نیست ولی خیلی مثل علوم انسانی درگیر با مفهوم ارزشی به این شدت نیستیم. اما رکن دوم آن در این عرصه است. دقیقاً روشن باشد که محل اختلاف نظر کجاست؟ مسئله مبارزه با مفاهیم تجربی، مبارزه با مفاهیم عقلی، عقل شرقی، عقل غربی، تجربه شرقی و غربی نیست، این که چون غربی‌ها گفتند ما قبول نداریم! انگار که ما عقده داریم! فوبیا داریم که هرکس ایرانی نیست حرف او مفت است یک عالمه ایرانی داریم که حرف‌های مفت همه جا زدند! هنر نزد ایرانیان هست و بس! ما نفهمیدیم برای چه گفتند؟ چون بعضی از بی‌هنری‌ها هم نزد ایرانیان است و بس! اصلاً تعصبات ملی، خاکی، شرقی، غربی، نژادی و قومی, این حرف‌ها مطلقاً در عرصه علم نباید راه پیدا کند حساسیت در عرصه علوم انسانی و علوم اجتماعی مربوط به این مسائل نیست واقعا؛ بلکه مسئله برمی‌گردد به حساسیت‌های صرفاً منطقی و معرفتی. اگر علوم انسانی همه‌اش مثل حسابداری بود یا آن بخشی از علوم انسانی و اجتماعی که مربوط به محاسبات ریاضی و تجربی محض, حالا اگر تجربه محضی وجود داشته باشد که این هم در فلسفه علم اختلاف است، تجربی محض باشد یا برهان اثبات‌گر داشته باشد ما این‌جا اصلاً بحثی نداریم معرفت‌شناسی اسلامی عقل و تجربه را همه را معتبر می‌داند در حدی که اعتبار معرفتی دارند و معرفت‌بخش هستند این دیگر شرقی و غربی ندارد. اما مسئله این است که یک سؤالات مهمی نقطه شروع علوم انسانی و علوم اجتماعی است که آن‌ها پاسخ تجربی و پاسخ برهانی به آن‌ها داده نشده توسط این‌هایی که ما فقط داریم ترجمه می‌کنیم و می‌خوانیم. بلکه پیشفرض‌های معرفت‌شناختی و انسان‌شناختی دارد پیشفرض‌های هستی‌شناختی دارد پیشفرض‌های از حیث فلسفه اخلاق و فلسفه حقوق و فلسفه سیاست دارد، آن وقت این‌ها خودش را در حقوق، در سیاست، در تعلیم و تربیت، در روانشناسی، در جامعه‌شناسی، یک جاهایی نشان می‌دهد نه لزوماً همه جا. در بعضی از این رشته‌های علوم انسانی و علوم اجتماعی صریح خودش را نشان می‌دهد مثل اخلاق و مثل تعلیم و تربیت. مثل یک جاهایی از روانشناسی، یک جاهایی پنهان است با یک مقدار ور رتفن منطقی روشن می‌شود که عجب! این گزاره، این توصیف، این توصیه یک پیشفرض ماتریالیستی و مادی دارد و مبتنی بر یک تعریف مادی از انسان است. یا مبنای آن یک نگاه شکاکانه نسبت به مسئله معرفت است. در یک حوزه‌هایی هم این ارتباط خفی‌تر و پنهان‌تر است یا اساساً این ارتباط ضعیف‌تر است. در همه مراتب یک جور برخورد نمی‌شود. گفتگو در عرصه گزاره‌های صرفاً تجربی یک نوع است، در عرصه گزاره‌های برهانی - عقلی یک نوع است آن‌جاها بحثی نیست اگر به شرطی که واقعاً برهان باشد و واقعاً تجربه باشد و به قدر خودش معتبر باشد. درونگرایی شهودی باشد در حد خودش معتبر باشد. اینها اساساً وحی را منبع معرفت نمی‌دانندو نبوَت را علم نمی‌دانند و لذا در علوم انسانی آن را دخالت نمی‌دهند. بنابراین از این‌جا شروع می‌شود. – ببینید با همین دقتی که عرض کنم عنایت بفرمایید توجه بشود که باز سوء تفاهم به وجود نیاید- آن بخشی از علوم انسانی – اجتماعی که ناظر به آدم‌شناسی و عالم‌شناسی است نه صرفاً از حیث تجربی، آن‌جا تفاوت بین معرفت‌شناسی‌های مختلف و فلسفه‌های مختلف شروع می‌شود. حالا من مثال می‌زنم که روشن بشود اختلاف نظر سر چه سنخ مباحثی است؟ نقطه شروع همه علوم انسانی یک تحریفی از انسان است نقطه پایان آن هم همین‌طور است با یک توصیفی از انسان شروع می‌کنند و بعد به یک توصیه‌هایی به انسان در عرصه‌های مختلف، یعنی در اقتصاد می‌آید اول انسان را موجود اقتصادی تعریف می‌کند که موجود اقتصادی این تعریف است. در روانشناسی تعریف انسان صورت می‌گیرد. در جامعه‌شناسی یک تعریفی از انسان صورت می‌گیرد و در تعلیم و تعلم هم همین‌طور است. بر اساس این تعریف، بعد توصیه‌هایی می‌شود که بشر این حقوق را دارد و این‌ها جزو حقوق بشر هست یا نیست؟ در اقتصاد، یک اقتصاد سالم X است نه y. یک نظام سیاسی ایده‌آل الف است نه ب. چرا؟ چون با آن انسان‌شناسی و با آن آدم‌شناسی و عالم‌شناسی با آن هستی‌شناسی طبیعی است این توصیف‌ها و توصیه‌ها بیرون می‌آید. ببینید در پاسخ به این سؤال است که آیا آدم و انسان را می‌شود شناخت؟ انسان‌شناسی ممکن است؟ این یک سؤال. مکتب‌های مختلفی بوجود آمده که اصلاً انسان‌شناسی ممکن است یا خیر؟ قبل از آن، آیا شناخت ممکن است؟ باز مکتب‌های مختلف بوجود آمده است. خیلی از مکاتب معرفت‌شناختی داریم که می‌گویند اصلاً شناخت محال است! خب یک تفکری که می‌گوید شناخت محال است یا می‌گوید شناخت انسان محال است یا می‌گوید انسان را می‌شود شناخت می‌گوییم انسان چیست؟ می‌گوید ترکیبی است از عضلات و نسوج و استخوان و غدد و هورمون است خب این یک تعریفی از انسان است. با این تعریف تو شروع کنی معلوم است به کجا می‌رسی؟ در انسان‌شناسی اسلامی بُعد جسمانی غریزی، مادی، حیوانی انسان را حتماً باید دید و به رسمیت شناخت. بدون توجه به این ابعاد غریزی و مادی انسان، هیچ توصیفی و هیچ توصیه‌ای در مورد انسان یا خطاب به انسان منطقی و واقع‌بینانه و درست نیست اما که شناخت ممکن است یا نه؟ کدام نوع شناخت ممکن است؟ تا چه حد ممکن است؟ چه آسیب‌هایی متوجه شناخت و معرفت است؟ در عرصه انسان‌شناسی این پرسش‌ها چه پاسخی خواهند اشت؟ در پاسخ به این سؤالات ده‌ها و صدها مکتب در دنیا بوجود آمده است. آن کسی که معرفت را فقط حسی و تجربی می‌داند یک پاسخ به انسان‌شناسی می‌دهد، و آن کس که معرفت را فقط عقلی می‌داند و حس را قبول ندارد یک پاسخ می‌دهد. آن‌هایی که درونگرا و شهودی نگاه می‌کنند یک پاسخ می‌دهند آن کسی که وحی را قبول دارد و آن کسی که قبول ندارد کسی که انسان‌شناسی وحیانی را قبول دارد با او که ندارد، پاسخ‌های این‌ها متفاوت است. یکی از تفاوت‌ها و اشکالات اساسی اینجاست که شما یک روی سکه انسان را در اکثر این علوم انسانی فقط دیدید و آن بُعد غریزی و حیوان است. انسان یک بُعد دیگر هم دارد که شما به آن در علوم انسانی توجه نمی‌کنید. وقتی سؤال می‌پرسند که انسان واجد چه استعدادهایی است؟ واجد چه نوع و چند نوع نیازهایی است چه نسبتی بین این نوع استعدادها و نیازها است؟ چه قوایی در انسان هست یا نیست؟ ظرفیت‌های انسان چقدر است و در چه عرصه‌هایی است؟ انسان موجود ابدی است یا موقت است؟ این‌جا ده‌ها و صدها سؤال طرح می‌شود که در پاسخ به این‌ها مکاتب مختلف در علوم انسانی و علوم اجتماعی بوجودد آمدند. ما به آن‌جایی که دارید منحنی ریاضی می‌کشید و استدلال و برهان ریاضی بکنید یا شاهد تجربی بیاورد دعوا سر آن‌جاها نیست آن‌ها یا درست است یا غیر درست است آن‌ها اسلامی و غیر اسلامی ندارد اگر درست است اسلامی است ولو یک کافر سکولار غربی یا شرقی گفته باشد ما به گوینده آن کاری نداریم اما در این عرصه مفاهیمی که تجربی نیست و به نام تجربی در علوم اجتماعی و انسانی حقنه کردید. هیچ تجربه‌ای آن را تأیید نکرده است بکند هم اعتبار تجربه در چه حد است؟ یک عالم ادعاها در این مکاتب شده که همه می‌گویند این‌ها انسان‌شناسی عقلی است در حالی که این‌ها با هم متعارض است و بسیاری از این‌ها هیچ برهانی پشت آن‌ها نیست به نام گزاره عقلانی قالب کردید چرا آن‌ها را باید بپذیریم؟ یک دنیا گزاره‌های ایدئولوژیک مادی است از انواع و مکاست مادی که در عرصه انسان‌شناسی در حوزه اقتصادی‌تان، علوم سیاسی‌تان، روانشناسی و تعلیم و تربیت‌تان و جامعه‌شناسی‌تان آوردید آن‌ها را پیشفرض قرار دادید چرا باید آن‌ها را بپذیریم کجای آن‌ها علمی است؟ نه تجربه‌ای آن را تأیید کرده و نه برهانی پشت آن است این‌ها متعلق به ایدئولوژی‌های مختلف چپ و راست است. تو از منظر لیبرالیستی یا مارکسیستی یا فاشیستی به انسان نگاه کردی. در عرصه انسان‌شناسی تو اگزیستانسیالیستی نگاه کردی، در عرصه معرفت‌شناسی تو پوزیتویستی نگاه کردی. خب این‌ها همه اشکالات به این‌هاست ما از منظر اسلامی نسبت به این نوع انسان‌شناسی و معرفت‌شناسی و این‌طور مباحثموضع داریم بحث سر این نیست که اگر عرضه الف شد تقاضا ب می‌شود، همه چیز که این‌طوری نیست. تازه خود این هم قابل بحث است در کدام جامعه و خطاب به کدام انسان؟ انسانی که صرفاً به بُعد انسانی آن نظر می‌کنید وقتی که عرضه و تقاضا، وقتی که بگویید عرضه کم می‌شود و بعد تقاضا بیشتر می شود بعد نتیجه می گیر که بر این اساس کار کند. اما وقتی که انسان الهی الان ماه رمضان است شما روزه دارید یک انسان الهی همیشه و همه جا بر اساس غریزه عمل نمی‌کند تقاضای هست ولی در برابر این تقاضا مقاومت می‌کند گرسنه می‌شود تشنه می‌شود نمی‌خورد. شما ببینید در اقتصاد وقتی می‌گوید صادرات چه شد واردات فلان و فلان می‌شود! انگار که مخاطب یک ماشین است. یک حیوان صددرصد قابل پیش‌بینی است و همه هم یک جور است. اگر یک روی سکه را نگاه کنید همین‌طور است ولی یک روی دیگر را نگاه کنید می‌بینید مسئله انفاق و ایثار است، مسئله گذشت است. این‌طوری نیست یک اقتصاد دیگر هم با تربیت و با یک انسان دیگری قابل تعریف می‌شود نه این که آن را انکار کنی و لی را هم اضافه کن. مبنای بسیاری از انسان‌شناسی‌ها حبّ ذات مطلق صددرصدی است. یعنی پیشفرض این است که انسان یک حیوان خودخواه است و بر این اساس شروع می‌کند بقیه تئوری‌ها را می‌چیند و جلو می‌رود. بعد وقتی می‌بینید یک انسان است که حبّ ذات او حیوانی است و به استقبال شهادت می‌رود در این منطق، ‌این انسان مشکل عقلی دارد. این در آن انسان‌شناسی تعریف نمی‌شود. اشکالات متعددی وارد است و یک نقطه شروع آن هم این است که با کدام تعریف از انسان دارید شروع می‌کنید و با کدام تعریف از انسان دارید ختم می‌کنید؟ توصیه‌هایتان چه نسبتی با توصیفاتی که از انسان و جهان دارید، دارد؟ خب این‌ها سؤالات مهمی است چرا این‌جا اختلاف نباشد؟ وقتی بین خودشان اختلاف است، وقتی یک مارکسیست و یک لیبرالیست و یک فاشیست سه نوع علوم سیاسی بیرون می‌دهند،‌ وقتی یک پوزیتویست و یک اگزیستانسیالیست دو نوع انسان‌شناسی بیرون می‌دهند و هیچ کدام همدیگر را قبول ندارند چرا نوع اسلامی آن وقتی پسوند اسلامی می‌شنوید تعجب می‌کنید؟ چرا اقتصاد مارکسیستی و اقتصاد لیبرالیستی معنا دارد ولی چرا اقتصاد اسلامی معنا ندارد؟ یک بام و ده هوا که نمی‌شود. به همان معنایی که می‌گویید اقتصاد مارکسیستی، اقتصاد لیبرالیستی به همان ما اقتصاد اسلامی می‌گوییم. به همان معنایی که جامعه‌شناسی چپ و جامعه‌شناسی سرمایه‌داری می‌گویید و جامعه‌شناسی نژادپرستانه بوجود آمد ما به همان معنا جامعه‌شناسی اسلامی می‌گوییم. نه این که در تک تک گزاره‌ها تضاد و اختلاف باشد آن‌جا که بحث تجربی و بحث عقلی محض است همه معتبر هستند.

من مثال بزنم. ببینید نوع خاصی از آدم‌شناسی منجر می‌شود به نوع خاصی از آدم‌سازی. آن بخشی از علوم اجتماعی و علوم انسانی که متکفّل آدم‌شناسی و آدم‌سازی است و این‌ها خودشان را آدم‌سازان می‌دانند آن‌جا نگاه توحیدی به انسان با نگاه حیوانی و مادی صرف به انسان تفاوت دارد انسان یک بُعد الهی دارد و یک بُعد حیوانی و مادی دارد چرا بُعد الهی آن را استعدادهای الهی آن را در هیچ کدام از این علوم انسانی و علوم اجتماعی مدنظر قرار نمی‌دهید؟ این سکه دو رو دارد چرا فقط یک روی آن را می‌بینید؟ حالا یکی دوتا مثال بزنم که ببینیم تفاوت‌ها واضح‌تر بشود. یکی از سؤالات فلسفی و مبنایی که در فلسفه همه علوم انسانی مطرح است. پاسخ‌های شفاف یا غیر شفاف به آن می‌دهند. انسان ذاتاً خوب است یا بد است؟ سرشت انسان؟ می‌دانید اغلب مکاتب مادی پاسخ منفی به این سؤال دادند. که این یک حیوان خطرناکی است. بله در منطق انبیاء انسان دوبُعدی است از یک جهت رذل‌ترین موجود است که هیچ حیوانی به پای آن نمی‌رسد ولی این یک روی سکه انسان است و یک روی دیگر این سکه دارد که آن بُعد خلیفه‌اللهی انسان است که مسجود فرشته‌ها می‌شود و فرشته در برابر آن به امر خداوند سجده می‌کند و نقطه اوج آن فلسفه کل خلقت می‌شود انسان کامل. که می‌فرماید عالم را ساختیم برای این که از درون این عالم انسان کامل است، نتیجه و قوام این عالم به انسان کامل است به عنوان آیت‌العظمی واقعی است. خب انسان در یک دیدگاه یک ظرفیت‌های الهی این‌چنینی دارد. در یک دیدگاه دیگر نه. خب این‌ها دوتا دیدگاه به انسان است. البته بُعد حیوانی انسان کاملاً دیده می‌شود اصلاً اگر دیده نمی‌شد انبیاء ‌برای تعلیم و تربیت انسان نمی‌آمدند. ولی یک موجود دوبُعدی است. می‌فرماید: «مَنْ شَاءَ فلیشکُر]فَلْیُؤْمِنْ[ وَمَنْ شَاءَ فَلْیَکْفُرْ» می‌توانی «کالأنعام بل هم اضلّ» باشی مثل چهارپایان بلکه پایین‌تر، می‌توانی هم مسجود فرشته باشید. علوم انسانی اسلامی اگر بر اساس این نگاه به فطرت انسان، هر دو بُعد آن، هم بُعد انسانی و هم بُعد الهی، علوم انسانی اسلامی هر دو بُعد را می بیند و به هر دو سنخ از قوا و استعدادها و نیازها و توان بشر توجه دارد. نگاهش به تعلیم و تربیت فقط تعلیم و تربیت مادی نیست برای ساختن یک شهروند قانون‌گرای مؤدب. این لازم است اما کافی نیست. مخاطب دین یک موجود 50- 60 ساله نیست بلکه یک موجود ابدی است. خب این‌ها دو نوع انسان‌شناسی است. ببینید یک وقت شما دارید بر اساس انسان‌شناسی فرویدی بحث می‌کنید که مبنای بسیاری از گرایش‌های روانشناختی و روان درمانی است، فرویدیزم. به عنوان مظهر علم هم مطرح شد بحث فرویدیزم و اسلام به عنوان دین، به عنوان دعوای علم و دین یک وقت‌هایی مطرح می‌شد چون می‌گویند این‌ها علم است حرف‌های حساب دارد هیچ کس نیست که تمام حرف‌هایش مفت باشد اما آن جاهایی که اشکال بر آن وارد است... آن جاهایی که اشکال نداریم هر کسی یک نظریاتی می‌دهد و باید از آن هم دفاع کند می‌خواهد مسلمان باشد یا غیر مسلمان. اما آن جاهایی که مبنائاً یک بحث‌هایی می‌کند که... ببینید انسان‌شناسی فرویدی چه نوع انسان‌شناسی است؟ در منطق فروید، انسان یک ذات اهریمنی دارد ذاتاً اهریمن است همه چیز او غریزی است هیچ عمل غیر غزیزی و غیر حیوانی نه انجام داده و نه خواهد داد و نه می‌تواند بدهد هر کاری که می‌کند فقط توضیح زیست‌شناختی دارد و بخصوص غریزه جنسی، از نظر ایشان بشر به همه چیز در بنیاد نگاه جنسی دارد منشأ همه اعمال یک خاستگاه جنسی دارد و همین‌طور غریزه پرخاشگری، شهوت و خشونت ذات انسان است و فقط با قراردادهای اجتماعی و پروتکل‌های اجتماعی روی آن سرپوش می‌گذارند خیلی خوب ما آن را انکار نمی‌کنیم اما می‌گوییم این یک بُعد انسان و روی یک سکه از انسان است. این‌ها انسان هست اما انسان این نیست. این که گفتید انسان هست اما انسان این نیست، این بخشی از انسان و انسانیت و انسان‌هاست. یا فرض بفرمایید آن‌هایی که عرصه معرفت‌شناسی تجربه‌گرا هستند مثل خود هابز. مبنای فلسفه هابزی که می‌گوید انسان گرگ انسان است راست هم می‌گوید انسان تربیت نشده گرگ انسان است می‌گوید حتی آن‌جایی که آدم‌ها به همدیگر لبخند می‌زنند آن‌جا یک کمی روباه می‌شوند و الا همه‌اش دروغ است و همه خودخواه هستند و جز خودخواه نمی‌توانند باشند و هرکاری که انسان می‌کند می‌گوید صرفاً بر اساس منافع غریزی خودش هست هیچ استثنایی وجود ندارد بله این انسان هست ولی انسان این نیست. ببینید از این‌جا که شروع می‌شود آن وقت نتایجی هم دارد. وقتی می‌پرسید که انسان با این حسابی که می‌گویید تفاوت او با حیوانات چیست؟! انسان‌شناسی تفاوتش با حیوان‌شناسی چیست؟ تفاوت روانشناسی با آزمایش یک خوکچه هندی را بگذارید توی آزمایش روی آن انجام بدهید تفاوتش با آن چیست؟ می‌گوید ذاتاً تفاوتی ندارد می‌گوید روانشناس، جامعه‌شناس، اقتصاددان، دانشمندان علوم سیاسی در خصوص انسان فقط همان کاری را می‌توانند بکنند که یک زیست‌شناس روی خوکچه هندی یا موش آزمایشگاهی می‌تواند انجام بدهد همین است، لوله آزمایش‌ها فقط فرق می‌کند آزمایشگاهش فرق می‌کند این‌جا هم ما با یک حیوانی روبرو هستیم. همانطور که موش هم دنبال منافعش هست و شما بر آن اساس مطالعه می‌کنید آدم‌ها هم همین‌طور هستند منتهی قدرت پروتکل‌سازی و قراردادسازی و اعتبارسازی هم دارند و الا ذات آن یکی است. بعد می‌پرسیم که انسان‌ها و حیوانات با هم تفاوت دارند؟ سنخ و نوع آن‌ها؟ اصلاً ماهیت‌شان با هم متفاوت هستند؟ می‌گویی نه. تفاوت فقط در درجه حیوانیت است. آن وقت تعلیم و تربیت بر این اساس شکل بگیرد، دموکراسی بر این اساس تعریف بشود اقتصاد سرمایه‌‌داری یا سوسیالیستی بر این اساس‌ها بنا بشود خب معلوم است که نگاه توحیدی به انسان با نگاه صرفاً مادی به انسان تفاوت دارد. فرویدی که می‌گوید همه چیز غریزی است و ریشه‌های زیست‌شناختی و عمدتاً جنسی یا پرخاشگری‌ها هم همان منشأ را دارد وقتی می‌پرسید تفاوت انسان با حیوانات دیگر چیست؟ می‌گوید انسان مثل همه حیوانات منشأ همه رفتارهایش گرایش‌های غریزی است و یک گرایش به این است که می‌خواهد مدام تنش‌ها را کم کند. انسان بطور غریزی یک حیوانی است که می‌خواهد زندگی‌اش با کمترین تنش همراه بشود. خودخواهی‌هایش این‌طوری خودش را نشان می‌دهد چون یکسری نیازهای زیست‌شناختی دارد نیازهای حیاتی دارد که این‌ها برآورده نشده این باعث می‌شود که این گرایش در انسان بوجود بیاید که با کمترین تنش و بیشترین لذت بتواند زندگی‌اش را ادامه بدهد. تنها اهرمی که همه رفتارهای فردی، ا جتماعی، سیاسی، اقتصادی و خانوادگی انسان را تفسیر می‌کند و تمایل آن به لذت و فرار آن از رنج است مثل همه حیوانات دیگر. فروید می‌گوید حتی آن رفتارهایی که شما به عنوان اهداف والا و متعالی تعریف می‌کنید در ادبیات، هنر، اخلاق، مذهب و این چیزها تعریف می‌کنید همه این‌ها نمایش است! منشأ این‌ها هم همان گرایش‌هایی که شما به آن پست می‌گویید گرایش‌های پست حیوانی است خودخواهی‌های حیوانی است منتهی صحنه را دکوریزه می‌کند ظاهر معنوی و فرهنگی دارد. خب این یک نگاهی است در مورد بعضی از انسان‌ها هم صدق می‌کند. اما آیا این تفسیر دقیق و جامع از انسان است؟ یک شهید را، یک مجاهد و یک ربّانی را، یک انسانی که خودش فقیر است و از همه چیزش برای دیگران گمنام می‌گذرد، انفاق می‌کند، ایثار می‌کند، فداکاری می‌کند، می‌تواند دروغ بگوید ولی نمی‌گوید، می‌تواند دزدی بکند ولی نمی‌کند و هزاران عمل می‌کند این‌ها را این‌طوری می‌شود تفسیر کرد یا یک بُعد از انسان را دیدید؟ وقتی امثال "هابز" جریان‌های تجربه‌گرای افراطی که این تفکر مبنای انسان‌شناسی لیبرال است یک شکل آن هم مبنای انسان‌شناسی چپ مارکسیستی بوده، می‌گوید انسان ماشین است آن یکی آن‌طور تعریف می‌کند و این هم با این تعریف از انسان شروع می‌شود که این پیشفرض این سنخ علوم انسانی از نوع تجربه‌گراست. انسان یک ماشین کاملاً مکانیکی است ذات هر رفتاری که انسان انجام می‌دهد مکانیکی است، یک ماشینی است که قوانین آن تابع قوانین حرکت است همانطور که در مکانیک تابع قوانین حرکت است رفتار انسان تابع قوانین حرکت است این هم یک ماشین است و همه چیز فقط تفسیر مکانیستی می‌شد و هیچ بُعد و کیفیت غیر مادی و برتری به نام روح الهی ابدیت این حرف‌ها نیست همه این‌ها چرند و دروغ است. خیلی خب نقطه شروع علوم انسانی این تعریف از انسان است؟ این به اقتصاد و سیاست و روانشناسی و جامعه‌شناسی‌تان جهت می‌دهد یا نه؟ آن‌ها هم از سنخ همین می‌شود تو از این دایره که بیرون نخواهی رفت. آن وقت از این آقا می‌پرسی که تفاوت انسان با حیوان چیست؟ قاعدتاً تفاوتی ندارد چون این هم فقط در جهت منافعش حرکت می‌کند حتی عبارات نظریه‌پردازان برجسته و شناخته شده را من این‌جا آوردم که خدمت شما بخوانم که متأسفانه فرصت نیست. دیدگاه یویتیاتیلیستی است سودمحوری. هم "بنتام" هم "استوارت میل" از پدران لیبرالیزم انگلیسی این جمله‌شان است همه اعمال انسان، جسمانی و روانی بدون استثناء صرفاً محصول سودپرستی اوست. اصالت لذتی‌ها هدونیزم. خب یک دایره وسیعی از علوم انسانی در تعلیم و تربیت، این‌ها نظریه دادند در روانشناسی گفتند، در اقتصاد، در سیاست، دموکراسی بر اساس لذت‌گرایی. انسان صرفاً به دنبال ارضاع میل لذت‌طلبی خود است و پشت به رنج و رو به لذت است هرچه می‌گوید و هرچه می‌کند و این لذت و رنج هم در درجه اول همان لذت و رنج مادی و حیوانی است. یک تفکر دیگر تفکر اتدولوژیست‌ها است. یک جریان‌هایی در حوزه علوم انسانی و علوم اجتماعی بر اساس این نگاه شروع شده است. تعریف اسلام از انسان همین‌هاست؟ این جریان اتدلوژیست‌ها می‌گوید انسان فطرتاً ذاتاً شرور است ذاتش شرّ است فطرت الهی‌ای وجود ندارد. قرآن می‌فرماید: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا» (شمس/ 8)؛ انسان یک موجود دوبُعدی است گرایش به فجور و گرایش به تفوا دارد حق انتخاب، امکان انتخاب، هم فطرت الهی دارد و استعداد تکامل دارد در حدی که تمام این عالم فدای یک مو او. هم استعداد سقوط و انحطاط دارد تا جایی که صد رحمت به چهارپایان. هر دوی آن هم مفاهیم قرآنی است. این می‌گوید انسان فقط یک بُعدی است یک بُعد دارد و آن ذاتاً شرور است اصلاً انسان نیاز به پرخاشگری علیه دیگر انسان‌ها دارد! پرخاشگری علیه طبیعت! یعنی طبیعت را مصرف کن بقیه‌اش را هم نابود کن. پرخاشگری علیه بقیه، خودت بخور بقیه نابود بشوند جامعه خودت را که طبقاتی کردی و به قدرت و ثروت و رسانه و دانشگاه‌شان مسلط بشوی، بعد سراغ بقیه بشریت برو، حمله کن، غارت کن، بجنگ،‌ نابود کن. این‌ها را ذات انسان می‌دانند که انسان طور دیگری نمی‌تواند باشد و بر همین اساس هم استعمار و جنگ همه‌اش تئوریزه و توجیه می‌شود. در حوزه روان‌درمانی یک جریان خیلی وسیع بوجود آمد به نام جریان آرتومولکولی، شما می‌بینید تمام ریشه‌یابی که در همه بیماری‌های روانی برمی‌گردد این است که انسان ذاتاً و به نحو اجتناب‌ناپذیر پرخاشگر است و این پرخاشگری قابل علاج نیست. جریان‌های رفتارگرایی مثل "اسکینر"، می‌گوید انسان نوعی از حیوان است که در جزئیات با بقیه حیوانات تفاوت دارد ولی در اصول رفتارهایش هیچ تفاوتی ندارد همین‌طور که حیوانات شرطی می‌شوند انسان را هم با شرطی‌سازی می‌شود مدیریت کرد. هیچ بُعد دیگری ندارد چون خودخواهی و ترس و لذت در انسان واقع است. ایمان و تقوا، همه‌اش دروغ است. این‌طوری داوری می‌کند می‌گوید شما چطور یک سگ را آموزش می‌دهید که وقتی صدای یک زنگ را می‌شنود می‌فهمد الان وضع غذاست می‌دود دو هم برایت تکان می‌دهد و به او غذا می‌دهی. وقتی دستت را بالا می‌بری او را شرطی کردی می‌فهمد که الان باید برود. انسان‌ها هم همین‌طور هستند انسان‌ها شرطی می‌شوند مثل حیوان هستند نوع شرطی‌سازی‌شان متفاوت است. پس آگاهی در انسان چیست؟ هیچی. آگاهی جزء زوائد همان رفتار است. آگاهی و معرفت حقیقی وجود ندارد. آ‌گاهی جزء زوائد رفتار غریزی شرطی شده است. آیا چیزی هست که رفتار انسان‌ها را از حیوانات متمایز کند؟ نه هرگز. هیچ چیز نیست. پس آزادی اراده یعنی چه؟ حق انتخاب؟ انگیزه‌های معنوی و باطنی؟ این که انسان مختار است؟ این حرف‌ها چیست؟ می‌گوید همه این حرف‌ها هم خطرناک است هم حرف مفت است. اسکینر این بحث را در حوزه روان‌شناسی این بحث را دارد. این یک مکتب وسیع جهانی در روانشناسی است که با بیمار روانی بر همین اساس مواجه می‌شوند. ایشان می‌گوید که یکی از بزرگترین ضرباتی که انسان در تاریخ خورده است که به او گفتند تو گل سرسبد مخلوقات هستی یا می‌توانی باشی. مدام به او گفتند که تو با بقیه متفاوتی! مدام به او گفتند که تو می‌توانی هدف خلقت باشی! تو یک چیز دیگری هستی! می‌گوید این دروغی که به بشر گفتند کارها را خراب می‌کند! باید با بشر شفاف بگویی که تو یک حیوان دوپا هستی! و بر این اساس، روانشناسی‌تان، جامعه‌شناسی‌تان، اقتصادتان و علوم سیاسی‌تان، دموکراسی و تعلیم و تربیت و همه چیز را باید بر این اساس بنا کنی و جلو ببری. خب من سؤال می‌کنم این یک نوع انسان‌شناسی هست یا نیست؟ وقتی این بشود پیشفرض علوم انسانی و علوم اجتماعی، آیا نتیجه‌اش با آن یکی دیگر مساوی است؟ چطور می‌گویید اسلامی و غیر اسلامی ندارد؟ وقتی خود این‌ها ده‌ها مکتب هستند که هیچ کدام همدیگر را قبول ندارند. یکی می‌گوید انسان ذاتاً پلید است و یک مکاتبی هم هست می‌گوید انسان ذاتاً مثبت است و باید به او خوشبین بود! هر رفتار بدی هم که می‌کند باید تفسیر خوب از آ« بکنید. خب در نگاه اسلامی نه خوشبینی افراطی، نه بدبینی افراطی. واقع‌بینی. و آن این که انسان دو بُعد دارد. انسان یک ور خوب دارد و هم ور بد دارد. بسیار ابعاد خطرناکی در انسان است که کثیف‌ترین و خطرناک‌ترین موجود این عالم است هیچ موجودی به اندازه انسان خطرناک نیست و نمی‌تواند خطرناک باشد و همچنین هیچ حیوانی. یک بُعد دومی هم دارد که لطیف‌ترین و ظریف‌ترین موجودی است که در این عالم است و سقف عالم امکان می‌شود. خب هر دو بُعد را باید دید نه یک بُعدی نگاه کردن. یا فرض کنید یک کسی به لحاظ معرفت‌شناختی دیدگاه‌های "هیوم" تداعی‌گری را قبول دارد می‌گوید کل رفتارهایی که انسان‌ها می‌کنند همه‌اش فقط نتیجه یکسری تداعی‌هایی است که بطور اتوماتیک بین احساس‌های مختلف اتفاق می‌افتد معرفت ما چیزی نیست جز محسوسات، ما معقولات و بدیهیات و الهیات نداریم، همه این حرف‌ها چرند است. آن چیزی که واقعی است حسیات و محسوسات است. یک ارتباط خودکار بین حسیَات و محسوسات ما برقرار می‌شود تمام رفتارهای انسان، الگوی رفتاری‌اش این است این که انسان الگوی رفتاری غیر از بقیه حیوانات هم می‌تواند داشته باشد یک نیازها و استعدادها و گرایش‌ها و تمایلات برتری به لحاظ نظری و عملی در انسان‌ها هست یک استعدادهای دیگر که از نیازها و استعدادهای حیوانات فراتر است این‌ها دیگر مورد قبول این دیدگاه‌ها نیست. شما این تفسیر از انسان را مثلاً بگذارید کنار تعابیری که در قرآن کریم راجع به انسان شده است که البته عرض کردم هم بُعد مثبت دارد و هم بُعد منفی. چون واقعیت انسان دوبُعدی است. هیچ تعریفی متعالی‌تر و باشکوه‌تر از تعریف قرآن درباره انسان در هیچ مکتبی در عالم وجود ندارد. نه فقط انسان، اصلاً حتی نگاهش به عالم طبیعت، نه فقط انسان‌شناسی الهی می‌شود و بُعد قدسی پیدا می‌کند اصلاً اسلام ‌طبیعت‌شناسی‌اش هم مادی محض نیست. شما ببینید این متفکران که در ذیل قرآن و روایات نظریه‌پردازی کردند در حوزه عرفان و فلسفه و کلا م ببینید، من نمی‌خواهم داوری کنم و بگویم نظر چه کسی درست است و نظر چه کسی غلط است؟ می‌خواهم بگویم آن صنف تعابیر را راجع به انسان و جهان شنیدید که این جهان در این نگاه‌ها یک اسطبل و خوک‌دانی است و واقعیت نیست الا مادیات و معرفت واقعی، علم نیست الا علم حسی و تجربی، بقیه همه چیز دروغ است انسان هم نیست الا یک حیوانی که شرطی، خودخواه، ذاتاً پلید و از این قبیل. اسلام‌شناسی اسلامی و قبل از آن هستی‌شناسی اسلامی، طبیعت‌شناسی اسلامی که طبیعت آن هم آیت‌الله است. قرآن مگر نمی‌فرماید که به این طبیعت نگاه کن همین‌ها آیت‌الله هستند یعنی در نگاه قرآن همین زمین و آسمان و دریا و اقیانوس و ماه و خورشید و شتر، این‌ها فقط طبیعت نیستند بلکه همه این‌ها آیات الهی هستند یعنی همه این‌ها تجلّی ماوراء طبیعه و تجلّی خداوند است خلق الهی است. این‌ها را نعمت او دیدن و آیت او دیدن. حتی سنگ و چوپ و حیوانات را هم نباید نگاه مادی صرف به آن‌ها بکنیم. «إذا الوحوش حشرت» حتی حیوانات، حتی عالم طبیعت نسبت به حق و باطل خنثی و بی‌طرف نیست. می‌فرماید هرچه در این عالم است «یسبح بحمد ربّک» یعنی همین سنگ و چوپ و در و دیوار که تو فکر می‌کنی این‌ها بی‌جان هستند و به آن‌ها طبیعت بی‌جان و بیشعور می‌گویی در و دیوار این عالم در آن شعور و آگاهی و اراده و توجه به مبدأ و معاد هست. این خیلی تعبیر عجیبی است. «إن مِن شیء» نگاه اسلام به عالم، چه برسد نگاه اسلام به آدم، به طبیعت، به حیوانات، به در، به دیوار وجمادات چه نگاهی است؟ می‌فرماید: «إن مِن شیء» یعنی هیچ چیزی در این عالم نیست الا «یسبح بحمد ربک» الا این که مشغول تسبیح است. خب حالا این نگاه به عالم تا برسد به انسان. خب این ها دوتا نقطه شروع برای علوم انسانی و برای علوم طبیعی است. حتی برای ریاضی، فیزیک، پزشکی و شیمی، برای این‌ها حتی دوتا نقطه شروع است و بخصوص برای انسان تفاوت می‌کند. خب نظریه‌پرداز اسلامی می‌آید در حوزه عرفان و فلسفه و کلام و تفسیر می‌گوید خداوند تجلّی کرد یا خلق کرد و هرآنچه که در عالم می‌بینید همان چیزهایی که شما به آن‌ها ماده و طبیعت می‌گویید حتی آن‌ها هم به یک نحو تجلّی خداوند هستند خلق خدا و مخلوق خداوند است همه چیز ظهور اسماء الهی و صفات الهی است. خب این هم یک نگاه به عالم و طبیعت است چه برسد به انسان. خداوند همه کمالات را دارد بدون هیچ ترکیب به نحو بساطت. اسماء حسنای خداوند جلوه‌ها و نمودهای خداوند در عالم هستند که در عالم طبیعت و ماده هم یک جور تجلّی می‌کنند و در عوالم دیگر هم طور دیگری تجلّی می‌کنند. خداوند عین کمال است و همه کمالات است. کل کمالٍ و کلُ کمال. همین که در دعای سحر هم می‌خوانند فقراتی که دارد تقریباً همه ناظر به همین معناست. همه کمالات در بالاترین مرتبه در خداست و هیچ کثرتی هم در مقام ذات نیست صفات و اسماء در مقام ذات آن‌جا هم صفات و اسماء نیست که یک نوع تکثّر در آن ببینید توحید محض است صفات کمالی خداوند تجلّی می‌کنند. تفسیر توحیدی- عرفانی حتی از عالم طبیعت و ماده دارند می‌کنند چه برسد به انسان‌شناسی. یعنی در و دیوار و جنگل و کوه هم که نگاه می‌کنید از این منظر نگاه کن. آن وقت شما کل عالم را دارید موجودات زنده، صاحب حیات، صاحب نور الهی، رو به خدا همه چیز را می‌بینید. همه چیز رو به خداست. فطرت الهی فقط در انسان نیست همه اشیاء فطرت الهی دارند هیچ جایی خالی از روح خدا و فطرت الهی نیست. این هم یک نگاه به عالم و جماد و شیء و حیوان و درخت و گیاه است چه برسد به انسان. این نگاه کجا به انسان و جهان آن نگاه‌ها کجا؟ در آن نگاه می‌گوید زمین سنگ تیپاخورده است! یک تکه سنگ سیاه تیپاخورده. این عالم سروته ندارد با کسی که می‌گوید مبدأ و معاد نیست توحید و قیامت نیست یعنی عالم نه سر دارد و نه ته دارد. خب انسان بدون مبدأ و معاد هم انسان بی‌سر و ته است و در هوا معلق است. انسان معلّق ظلمانی می‌شود نقطه شروع علو م انسانی اجتماعی یا انسان جنبی و دوجانبه که بُعد خاکی دارد؟ «خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ» الرحمن/ 14؛ «فَإِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ تُرابٍ» (حج/ 5)؛ از خاک آفریده شده است همه قوانین فیزیک در آن هست. این یک بُعد انسان است جسم او از خاک است مادی است قوانین فیزیک در مورد او صدق می‌کند اما «نفخت فی روحی» روح خدایی در او دمیده شده و ظرفیت خلیفه‌اللهی دارد. این هم فقط مخصوص حضرت آدم(ع) نیست. این که به من و شما هم می‌گویند آدم و یا این که می‌خواهم ببینم چقدر آدمی؟ یعنی آن مسئله خلافت‌اللهی مخصوص حضرت آدم(ع) نیست این ظرفیت در همه انسان‌ها در مراتب مختلف گذاشته شده است. این اوصاف و اسماء جلالی و جمالی خداوند در عالم هستند که در مراتب مختلف ظهور کردند و صفات جمال و جلال خدا جلوه‌های خداوند هستند هر صفت و اسمی از بین صفات و اسماء الهی یک جلوه‌ای از خداوند است و یک ظهوری از خداوند در عالم طبیعت و در عالم ماوراءالطبیعه است در بُعد جسمانی انسان و در بُعد روحانی انسان این‌ها تجلّی می‌کند وقتی ذات در مظاهر صفات ظهور می‌کند و می‌گویید اسماء حسنا، که همان تجلّی صفات و ذات خداوندند تجلّی صفات با ذات در عالم، و در مظاهر مختلف صفات ظهور می‌کنند و مراتب مختلف دارند و لذا اسماء حسنای الهی مراتب مختلف دارند یک اسم اعظم دارید اسماء عام دارید، اسم خاص دارید، اسماء کلی است، اسماء جزیی است اسماء جلالی است، اسماء جمالی است، اسم ذات هست اسم فعل است و این تقسیم‌بندی‌هایی که شده و هر کدام از این‌ها برای تفسیر خاصی از لایه‌های خاصی از این عالم این بحث‌ها می‌شود همه چیز به اسماء و صفات الهی برمی‌گردد هر چیز که در این عالم هست حتی آن چیزهایی که ماده محض است مراتب تجلّی است. بعد در قرآن در دعاها در روایات، در بحث‌های عظیم دقیق و پیچیده‌ای در عرصه انسان‌شناسی و هستی‌شناسی است راجع به خلق، راجع به ایجاد، و این که همه عوالم و همه موجودات از اسماء و صفات خداوند سرچشمه می‌گیرند و مراتب مختلف اسماء و صفات الهی هستند و بعد انسان یک خصوصیت خاصی در این عالم پیدا می‌کند بین همه این موجودات. یعنی اسماء و صفات الهی در انسان به حدی می‌تواند تجلّی کند که در هیچ موجود دیگری در این عالم ظرفیت آن نوع تجلّی نیست. خب حالا این انسان‌شناسی و هستی‌شناسی کجا و آن تعابیری که عرض کردیم کجا؟ حالا سؤال ما این است که علوم انسانی که در نقطه شروع آن، آن تعریف از عالم و آدم است با علوم انسانی که نقطه شروع آن این تعریف از انسان و هستی است آیا واقعاً توصیف این‌ها و بخصوص توصیه‌هایی که بعد می‌کنند در روانشناسی و جامعه‌شناسی‌اش، اقتصادش، سیاستش، حقوقش، اخلاقش، تعلیم و تربیتش، حالا من حساب‌داری کاری ندارم آن بحثش جداست بحث‌های ریاضی محض آن‌ها جداست به قول امام(ره) گفت ما هندسه اسلامی و غیر اسلامی نداریم ما آن‌جا که فرضی نمی‌کنیم مگر در باب پیشفرض‌ها و مبادی آن و غایات آن و از این قبیل. ولی در این عرصه‌ای که گفتیم آیا این نگاه‌های متفاوت با همدیگر یکی است؟ به لحاظ علمی، من به صواب و گناه آن کاری ندارم به لحاظ منطقی و علمی این‌ها یک چیز است؟ محصول آن یک چیز خواهد بود؟ توصیه‌هایی که در آن مکاتب تعلیم و تربیت می‌شود و با توصیه‌هایی که از این‌جا استخراج می‌شود آیا یکی است؟ یک شعری هست از ملاصدرا می‌خواهد تفسیر کند که نسبت این عالم با خداوند چیست؟ طبیعت‌شناس هم در این منطق طبیعت را منقطع از ماوراءالطبیعه و مبدأ و معاد نمی‌بیند. نمی‌گوید طبیعت چنین می‌کند! طبیعتی وجود ندارد خلقت است. خداوند است منتهی روش کار خداوند در عالم ماده سنت‌الله همین قوانین فیزیک است این‌ها سنت‌الله است ولی همه سنت‌الله نیست یک قوانین متافیزیک هم وجود دارد که یک جایی بر قوانین فیزیک مسلط می‌شود معجزه اتفاق می‌افتد ولی قوانین چه فیزیک و متافیزیک، همه قوانین سنت الهی هستند شما اگر در فیزیک و شیمی چیزی کشف کردید یک چیز غیر دینی کشف نکردید بخشی از سنت‌الله را کشف کردید منتهی در عرصه عالم طبیعت. منتهی در تفکر طبیعت شناسی دینی می‌‌گویند طبیعت منقطع از ماوراءالطبیعه نیست خالق دارد طبیعت هم مبدأ و معاد دارد طبیعت تحت ربوبیت الهی است قوانین طبیعت هم جزئی از سنت‌الله است و فقط قوانین طبیعت نیست قوانین مادی هست ولی قوانین مادی سقف قوانین عالم نیست. قوانین فرامادی هم وجود دارد آن‌ها هم قانون هستند ولی در آزمایشگاه با تجربه حسی به دست نمی‌آیند. آن‌ها را باید با برهان عقلی با کمک شهود با آگاهی‌های وحیانی و با کمک نبوت دانست که هیچ چیز آن ضد عقلی نیست اما مراتب آن فراعقلی هست. که البته آن فراعقلی هم نقطه شروعش باز عقلی است. یک نگاه این است:

زان تجلی کو به خود در خود نمود صد هزاران باب رحمت را گشود

خداوند یک تجلّی کرد، خود خدا برای خودش. خدا هدف نداشت به این معنا که ما هدف داریم مثلاً شما آمدید مشهد برای یک هدفی. یعنی یک چیزی نداشتید آمدید به دست بیاورید. یک کسی که سر کار می‌رود یک چیزی ندارد می‌خواهد به دست بیاورد. فعل خداوند این‌طوری نیست که یک چیزی ندارد بعد انسان و جهان را خلق می‌کند تا یک چیزی را که ندارد به دست بیاورد بنابراین به این معنایی که من و شما نیاز داریم و هدف‌مان نیازمندانه است خداوند به این معنا افعالش هدف ندارد فعل هدف دارد فاعل به این معنا هدف ندارد اما نه این که این عالم غیر منطقی است. این‌طوری تفسیر می‌کنند که خدای متعال کمال مطلق و عین همه کمالات و منشأ همه کمالات و فیض علی‌الاطلاق است تجلّی می‌کند مجبورانه تجلّی نمی‌کند اما این تجلّی اقتضاء صفات ذاتی خداوند است. خود برای خود تجلّی کرد، ولی تجلّی خدا باعث می‌شود که میلیون‌ها و صدها هزار باب رحمت گشوده می‌شود تمام این دنیا آینه است و محصول – حالا تعبیری که در فلسفه می‌کنند عشق اول و عقل اول- خداوند یک تجلّی و یک اندیشه است که الهی است و تمام این عالم آینه‌های اوست آیت و آیه برای او هستند. تمام این عالم و مختصات آن جزو اسماءالله هستند از نام‌های خداست و بعد این که ما لازم نیست برای خدا برهان بیاوریم خداوند برهان است برای وجود ممکنات. شما از روی موجودات، نباید موجودات این عالم را واقعی ببینید و خدا را فرض بگیرید بعد از موجودات واقعی به خدا برسید. عکس آن است می‌گوید اگر خدا نباشد امکان اقامه برهان برای اثبات ممکنات وجود ندارد. اتفاقاً منطق درست سیر عکس را طی می‌کند چون همه چیز پرتو همه کائنات پرتو نور اوست ذاتش بر خودش گواه است و غیر خدا ماسوی‌الله که به معنای مجازی می‌گوییم و الا به معنای حقیقی هیچ چیز واقعیت مستقلی از خداوند ندارد همه چیز یک لمعه و نوری از اوست. آن وقت انسان این وسط یک ویژگی خاصی پیدا می‌کند. انسان مخلوق است آیت الهی است خلق و ایجاد به اسماء و صفات الهی برمی‌گردد نقطه شروع آن آن‌جاست، نقطه عود و معاد و پایان آن هم آن‌جاست. «إنا لله و إنا الیه راجعون» و همه چیز به اسماء و صفات خدا برمی‌گردد و هر کدام از این مراحل به یک صفت یا اسمی مناسب به او برمی گردد و این اسماء و صفات را در قرآن توضیح داده است. قران هم خداشناسی است هم انسان شناسی است و هم هستی‌شناسی است. بنابراین دوتا نگاه استخراج می‌شود. هر وقت قرآن می‌خوانیم و ختم می‌کنید برای ثوابش می‌خوانید بخوانید ولی در کنار ثوابش هم گاهی یک توجه معرفتی به مسائل بکنید. ببینید این آیات و گزاره‌ها که هر صفحه قرآن پر از این گزاره‌هاست. گزاره‌های هستی‌شناسی، انسان‌شناسی، جهان‌شناسی، ببینیم اگر این‌ها را ما بدانیم و باور کنیم چه علوم انسانی و اجتماعی از دل این‌ها بیرون می‌آید؟ چه نوع طبیعت‌شناسی و چه نوع سیاست و اقتصاد و مدیریتی؟ مثلاً قرآن می‌فرماید: «اتبعوا رضوان الله» تبعیت از رضوان خدا یعنی چه؟ چگونه این تبعیت صورت می‌گیرد و چه آثاری دارد؟ این‌ها را بگذارید کنار آن تعریف‌هایی که هابز و لاک و هیوم و... از انسان کردند, سودگراها، لذت‌گراها و مکاتب مختلف روانشناسی از انسان کردند، این‌ها را کنار آن‌ها بگذارید وقتی قرآن می‌فرماید: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» (یونس/ 62)؛ ولایت الهی یعنی چه که باعث می‌شود زندگی بدون ترس و بدون غم. ما تجربه نکردیم. یک روز یادتان می‌آید که ما یک روزی زندگی کرده باشیم که هیچ ترس و غمی در زندگی‌مان نباشد؟ یک عده خاصی تجربه کردند اکثر ما تجربه نکردیم. قرآن می‌فرماید این نوع زندگی را در همین دنیا تجربه کنید می‌توانید تجربه کنید اگر ولایت الهی را بپذیرید. لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ؛ ولایت خدا یعنی چه؟ ولایت شیطان یعنی چه؟ رابطه آن با ترس با غم با استرس و اضطراب چیست؟ این‌ها مفاهیم انسان‌شناسی نیست؟ روانشناسی و تعلیم و تربیت هیچ ربطی به این‌ها ندارد؟ بحث قسطو عدالتی که قرآن می‌کند هیچ ربطی با اقتصاد و سیاست ندارد؟ ولایت الهی که قرآن می‌فرماید در اقتصاد و سیاست حقوق ارتباط ندارد؟ این که می‌فرماید: «...الشَّیْطانُ یُخَوِّفُ أَوْلِیاءَهُ ...» (آل عمران/ 175)؛ شیطان دوستان خودش را از همه چیز می‌ترساند و می‌گوید فقیر می‌شوی، بدبخت می‌شوی، می‌میری و... و به سمت صفات رذیله آدمی را می‌کشاند. قرآن چرا می‌فرماید: «... حَتَّى یَمِیزَالْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ...» (آل عمران/ 179)؛ یعنی می‌توانیم خبیث باشیم می‌توانیم طیّب باشیم. یک بُعدی نیستیم. تمیز و تفکیک خبیث از طیّب یک مفهوم انسان‌شناسی نیست؟ «...یُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ...) (آل عمران/ 180)؛ یعنی بُخل آن‌ها طوق گردن‌شان می‌شود. این حرف یعنی چه؟ بخل؟ این‌ها به روانشناسی؟ به تعلیم و تربیت؟ به اخلاق و به فلسفه اخلاق ربطی ندارد؟ «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ...]الا الله[» (یس/ 60)؛ خداوند از انسان می‌پرسد با شما عهد نکردیم و پیمان نبستم که جز الله را عبادت نکنید؟ این حرف یعنی چه؟ چه زمانی با ما پیمان بستی؟ ما کجا پیمان بستیم؟ ما کجا گفتیم بله؟ عهد الهی چیست؟ چه زمانی بوده؟ محتوای آن چه بوده است؟ عبادت ‌الله و عبادت الا الله یعنی چه؟ این‌ها کجا در مبانی در مباحث علوم انسانی و انسان‌شناسی‌های ما دخالت داده شده است؟ نمی‌خواهم بگویم هر گزاره‌ای در سیاست و اقتصاد بگوییم زود این‌ها هم باید بیاید! نه، مبانی باید روشن باشد جهت‌گیری و نقطه شروع روشن بشود. این‌ها مبانی تربیتی هست یا نیست؟ می‌فرماید: «...مَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ...» (ال عمران/ 182)؛ آنچه با دست خودتان پیش فرستادید؛ یعنی چه؟ پس و پیش این عالم چیست؟ ما الآن داریم چه کار می‌کنیم؟ چه چیزی پیش می‌فرستیم برای چه کسی و کجا؟ «... تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ...» (آل عمران/ 185)؛ هر عملی انجام می‌دهید می‌فرماید پاداش‌تان را تا قطره آخر دریافت خواهید کرد. مثبت یا منفی، جزای آن را خواهید دید. چه زمانی؟ چطوری؟ مگر عمل جزا دارد؟ مگر قرار نشد تمام اعمال و رفتار ما صرفاً حیوانی و شرطی باشد؟ تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یعنی چه؟ اجر چیست؟ جنّت و جحیم چیست؟ بهشت و جهنم چیست؟ رابطه‌شان با نفس با روان ما، با اعمال ما، با اخلاق ما، تربیت بهشتی چیست؟ تربیت جهنمی چیست؟ بالاخره این‌ها در قرآن هست یا نیست؟ خشوع یعنی چه؟ مفهوم معرفتی و مفهوم اخلاقی است. «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه/ 79)؛ یعنی چه؟ یعنی حقیقتی وجود دارد که جز انسان‌های مطهر و تطهیر شده نمی‌توانند با آن تماس برقرار کنند. این یک مسئله معرفت‌شناختی هست یا نه؟ ارتباط آن با اخلاق هست یا نیست؟ یعنی اخلاق در معرفت تأثیر دارد یا ندارد؟ مفهوم روان‌شناختی این آیه چیست؟ مفهوم معرفت‌شناختی آن چیست؟ مفهوم تربیتی آن چیست؟ می‌فرماید: «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِهِ» (عبس/ 24)؛ انسان باید به آنچه که می‌خورد به طعامش نگاه کند و با چشم باز بخورد. این فقط مربوط به غدای شکم است؟ شما تا حالا چیزی را قبل از این که به آن نگاه کنید خوردید؟ همه ما وقتی می‌خوریم نگاه می‌کنیم. اصلاً این شکنجه است که چشم شما را ببندند و نگویند چه دارید می‌خورید و بگویند بخور! همه نگاه می‌کنند که چه چیزی دارند می‌خورند. قرآن می‌فرماید وقتی خوراک مادی‌تان را نگاه می‌کنید و می‌خورید، خوراک معنوی و عقلی و اخلاقی‌تان را چرا نگاه نمی‌کنید و می‌خورید؟! «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِهِ» انسان باید به آنچه می‌خورد توجه کند معده‌ات را با چشم باز می‌خورد اما معده روحانی و عقلانی‌ات را کاری به آن نداری. معمولاً آدم‌ها دو جا سرشان پایین می‌رود دست خودشان هم نیست! – معذرت می‌خواهم این را می‌گویم ولی واقعیت است- یکی وقت می‌خورند نگاه می‌کنند یکی وقتی دستشویی می‌روند یک نگاهی هم می‌کنند که چه چیزی وارد بدن آن‌ها می‌شود و چه چیزی از آن‌ها خارج شد. سرت را پایین می‌گیرند که ببینی ته عالم ماده این است. دروغ می‌گوییم خیانت می‌کنیم برای این که پول و قدرت و زور داشته باشیم ته تهش این است. در ذیل همین آیه «فَلْیَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‌ طَعامِهِ» انسان باید نگاه کند چه می‌خورد، روایت دارد که می‌پرسند آقا منظور غذاهای مادی است؟ می‌فرماید آن که طبیعی است و معمولاً هم همه توجه دارند که چه می‌خورند؟ این یک نکته علاوه بر آن است فرمودند یعنی «عِلْمُهُ‏ اَلَّذِی یَأْخُذُهُ عَمَّنْ یَأْخُذُهُ...» یعنی آگاهی‌هایی که، یعنی واردات فکری، محتوایی، احساسی و اخلاقی‌اش را که می‌گیرد نگاه کند که عَمَّنْ یَأْخُذُهُ، از چه کسی دارد می‌گیرد؟ ببینید ما فیلم‌هایی که می‌بینیم واردات ماست دست است؟ موسیقی که گوش می‌کنیم، فیلم‌هایی که می‌بینیم، هرچه از هرکس می‌شنویم و می‌بینیم چشم و گوش دهان معنوی ماست. قلب و مغز معده معنوی ماست معده عقلانی و اخلاقی ماست. امام(ع) این آیه که می‌فرماید نگاه کنید که ببینید چه دارید می‌خورید؟ در واقع دارد ما را توجه می‌دهد به این که به واردات فکری و اخلاقی‌تان توجه کن. می‌گویند با چه کسی معاشرت می‌کنید، چه فیلم‌هایی می‌بینید، سر کلاس چه کسی می‌روید، چه حرف‌هایی می‌شنوید و... برای این که تأثیر این‌ها در روح تو مثل تأثیر غذایی است که برای جسم‌تان می‌خورید؟ یک غذا می‌خورید مسموم می‌شوید بالا می‌آورید ممکن است اصلاً بمیرید. چون مربوط به جسم‌تان هست محسوس است این‌ها را می‌فهمید و حساس هستید اما آن غذاهای فکری و معنوی و اخلاقی که وارد معده روحی ما می‌شود مسموم‌تان می‌کند ما روی آن‌ها حساس نیستیم چون اصلاً متوجه نمی‌شویم که یک مرتبه اخلاق‌مان خراب شد عقایدمان خراب شد، این‌ها را نمی‌فهمیم ولی جسم‌مان چرا، معده‌مان درد می‌گیرد، سرمان درد می‌گیرد، حال تهوع پیدا می‌کنیم زود می‌فهمیم. استفراغ جسمی‌تان را می‌فهمید ولی استفراغ روحی‌تان را نمی‌فهمید. نمی‌فهمید روح‌تان بالا می‌آورد نمی‌فهمید جسم‌تان که بالا می‌آورد می‌فهمید. در حالی که همان‌طور که خداوند جسم را یک جوری ساخته که شیء زائد مضرّ را بالا بیاورد و پس بزند چون مضرّ است خداوند روح انسان را هم می‌فرماید که یک جوری ساخته که چیزهای زائد را پس می‌زند. شما دیدید بچه کوچک دروغ را بلد نیست ما به او یاد می‌دهیم. بچه‌ها اول دروغ بلد نیستند معده روحی‌شان سالم است. همه بر اساس فطرت الهی متولد می‌شوند. بچه کوچک دروغ نمی‌گوید ریا بلد نیست. هیچ وقت منافق نیست از حرف حق نمی‌ترسد آن چیزی که به نظر خودش حق است! اما کم‌کم بزرگ می‌شود ما یک جوری او را تربیت می‌کنیم، محیط، مدرسه، رسانه، رفیق، دوست، ماها یک جوری می‌کنیم که کم‌کم او را مثل خودمان می‌کنیم. چنان که بزرگترهای ما قبلاً ما را مثل خودشان کردند. پیامبر(ص) فرمودند که «کُلُّ مَولودٍ یُولَدُ على الفِطرَةِ، و حتی أبَواهُ یُهَوِّدانِهِ و یُنَصِّرانِهِ» هر فرزندی که متولد می‌شود «یولد علی الفطرت» بر اساس فطرت الهی متولد می‌شود. حتی أبَواهُ یُهَوِّدانِهِ و یُنَصِّرانِهِ، پدرانش، محیط، پدر و مادرش، خانواده، رسانه، مدرسه، جامعه است که عقاید و اخلاق انحرافی را وارد روح او می‌کنند و خراب می‌کنند و الا این فطرت الهی متولد می‌شود.

خب روح ما اول که فطری است اشیاء زائد معنوی را پس می‌زند یعنی اول که یک بچه می‌آید وقتی به او دروغ می‌گویید حالا یک وقت به بچه‌های کوچک دروغ می‌گوییم دقت کنیم، اولین دروغ‌هایی که به آن‌ها می‌گوییم ببینید خیلی تعجب می‌کنند اصلاً نمی‌فهمد چه دارید می‌گویید؟ مثلاً اولین باری که در خانه هستید توی تلفن به او می‌گویید بگو من خانه نیستم! گیج می‌شود! یا به او وعده می‌دهم عمل نمی‌کنم، اول تعجب می‌کند! چون فطری است فطرت الهی دارد می‌گوید یعنی چه که کسی وعده می‌دهد ولی دروغ می‌گوید و عمل نمی‌کند. یک چیزی که هست را می‌گوید نیست! خب روح انسان اول این‌ها را پس می‌زند همین‌طور جسم‌تان همین‌طور است. الآن شما یک شیء مضر بخورید بالا می‌آورید و جسم‌تان چیزی که برایش مضرّ پس می‌زند. روح هم پس می‌زند. ولی وقتی که مدام فشار بیاوری فشار بیاوری کم‌کم روح او را به کثافت عادت می‌دهیم همین‌طور که جسم مان را عادت می‌دهیم. بعضی از غذاهایی که می‌خوریم چقدر مضرّ است؟ یا معتاد خودش را چگونه به مواد مخدر عادت می‌دهد؟ روح هم همینطور است. بعد این تعبیر روانشناختی و معرفت‌شناختی و اخلاقی است، این که قرآن می‌فرماید بعضی‌ها علیرغم آگاهی‌شان عمل می‌کنند یعنی همه ما در یک مقاطعی یک چیزی می‌دانیم خلاف آن عمل می‌کنیم این یعنی چه؟ این کار را می‌کنیم. قرآن کریم به این اشاره می‌کند، این چه حالت روانشناختی است چه آثار تربیتی و چه منشأ تربیتی دارد؟ از طرفی خداوند می‌فرماید: «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ» (علق/ 5)؛ یک چیزهایی را انسان نمی‌توانست خودبخود بداند اما خداوند به او آموخت. «عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها» (بقره/ 31)؛ همه اسماء را به انسان آموخت. چه زمانی آموخت؟ این اسماء یعنی حقایق چه هستند؟ اولین معلم، خودِ خداوند است. «عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ» یعنی معلّم انسان، خداست. معلّم همه اسماء به انسان خداست . این‌ها یعنی چه؟ انسانی که این‌طوری تفسیر و تعریف بشود فرق می‌کند. «... الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ ...» (مجادله/ 11)؛ اولاً أوتوا العلم، یعنی داده شدگی علم. علم داده می‌شود. چه نوع علمی است؟ چطوری داده می‌شود؟ به چه کسی داده می‌شود؟ در چه شرایطی؟ چقدر داده می‌شود؟ بعد درجات یعنی چه؟ اگر ما حیوان هستیم آن‌طور که حیوان محض هستیم و فقط حیوانیم! پس یعنی چه الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ؟ آن‌هایی که علم داده شده‌اند خودشان درجات هستند. نمی‌گوید دارای درجات هستند. باز این یعنی چه؟ می‌گوید خودِ انسان‌هایی که به آن‌ها علم داده شد علم الهی داده شد خود این‌ها درجات هستند. یعنی چه؟ خب پاسخ به این سؤالات، بعضی‌ها می‌گویند این‌ها بحث‌های مذهبی و قرآنی است. باید در دانشگاه علوم قرآنی بخوانید این‌ها ربطی به علوم انسانی ندارد! یعنی چی؟ چطور ربطی ندارد؟ بزرگترین خطای ما این است که علوم قرآنی را از علوم انسانی و از علوم طبیعی، همه این‌ها را از هم جدا کردیم. این‌ها در علوم انسانی آثار دارد. ارتباط علم با درجه و منزلت. علم داده شده یعنی چه؟ درجه چیست؟ آیا علم داده شده خودش درجه است یا این یک معنای دیگری دارد؟ قرآن می‌فرماید: «وَمَا یَسْتَوِی الْأَعْمَى وَالْبَصِیرُ» (فاطر/ 19)؛ کور و بینا مساوی نیستند. آیا منظور همین کور و بینایی چشم است؟ خب این را که لازم نبود خداوند بگوید. همه خودمان این را می‌فهمیم. کسی که با چشمش می‌بیند با کسی که نمی‌بیند یک تفاوتی دارند. یعنی چه که آیه نازل می‌شود که کور و بینا مساوی نیستند؟ مراد که کور چشم نیست، کور جسمانی نیست، کوری روح و کوری عقلی است. یعنی چه که ما چشم ظاهر داریم و چشم باطن کور است یعنی چه؟ خب این یک مفهوم و گزاره قرآنی است. این در تعلیم و تربیت و در روانشناسی تأثیر دارد و بعد در سایر علوم اجتماعی هم تأثیر دارد. «... هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُماتُ وَ النُّورُ...» (رعد/ 1)؛ یکسری سؤالات قرآنی است که جواب آن‌ها روشن است. اگر فقط مراد مسائل جسمانی باشد. آیا نور با تاریکی مساوی است؟ اصلاً کسی در این دنیا هست که بگوید مساوی است؟ کافرترین آدم می‌گوید مساوی است؟ خب چرا قرآن این سؤال را می‌کند؟ خب یک منظوری دارد. عالِم و غیر عالِم مساوی نیستند. «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» (زمر/ 9)؛ خبیث و طیّب مساوی نیست. «... لا یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَ الطَّیِّبُ...» (مائده/ 100)؛ زندگان با مردگان مساوی نیتسند. این‌ها همه آیات قرآنی است. « مَا یَسْتَوِی الْأَحْیَاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ...» (فاطر/ 22)؛ احیاء و اموات مساوی نیستند. مراد از این حیّ و میّت جسمانی نیست، آن را که همه می‌فهمند. احیاء و اموات در همین دنیا یعنی چه؟ یعنی ما آدم‌هایی که هستیم یک عده از ما آدم‌ها همین الآن اموات هستیم و یک عده هم احیاء هستیم. یعنی چه؟ علوم انسانی به این‌ها ربطی ندارد؟ «لا یَسْتَوِی أَصْحابُ النَّارِ وَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفائِزُونَ» (حشر/ 20)؛ یک عده اصحاب نار هستند و یک عده اصحاب جنّت هستیم. این‌ها تفاوت دارد. «الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ × عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ» (علق/ 4- 5)؛ عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، یعنی چه؟ تعلیم خداوند به قلم یعنی چه؟ این مربوط به خداشناسی، مربوط به انسان‌شناسی نیست؟

«الرَّاسِخِینَ فِی الْعِلْمِ». ببینید من فقط دارم گذرا عرض می‌کنم. یک نگاهی گذرا به قرآن و روایات. «راسخ فی العلم» یعنی چه؟ «أولوالألباب» یعنی چه؟ یک مفهوم انسانی است یا نیست؟ لُبّ یعنی چه؟ «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا × وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا» (شمس/ 9- 10)؛ "زَکَّاهَا" و "دَسَّاهَا" در مورد نفس، در مورد انسان. فلاح چیست؟ قَدْ خَابَ چیست؟ این‌ها به روانشناسی، به تعلیم و تربیت مربوط هست یا نیست؟ اثر متقابل علم و عمل؟ می‌فرماید: «وَالَّذینَ جاهَدوا فینا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ...» (عنکبوت/ 69)؛ آن‌هایی که در مسیر ما و در مسیر حق تلاش کنند و جهاد کنند و سرمایه‌گذاری کنند بعد از آن، ما راه‌های متعددی را نشان آن‌ها می‌دهیم. یعنی یک علمی قبل از عمل است و یک علمی هم هست که بعد از عمل می‌آید. این خیلی مسئله مهمی است. این در فلسفه علم دخالت دارد. این گزاره معرفت‌شناختی است. کدام معرفت‌شناسی بر اساس این، در عرصه معرفت‌شناسی نظریه‌پردازی کرده است؟ یک جاهایی است که اول، علم است. یک علمی است که اول است. بعدش عمل می‌آید. ولی یک علم‌هایی هم هست که قبل از عمل نیست باید عمل کنی تا آن علم را به تو بدهند. این جهت تعلیم و تربیت، روانشناسی، معرفت‌شناسی و فلسفه علم را تغییر می‌دهد. آن هم نه یک راه، بلکه سُبُلَنا، راه‌های متعددی را به او نشان می‌دهیم. وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ، معیّت خدا یعنی چه؟ خدا با محسنین است یعنی چه؟ محسن یعنی چه؟ این‌ها در انسان‌شناسی دخالت ندارند؟ محسن بودن، یک چهره از انسان هست یا نیست؟ معیّت خدا با محسنین یعنی چی؟ «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ» (حجر/ 99)؛ نمی‌فرماید که کلاس درس شرکت کن تا به یقین برسی! یک بخشی از آن سر کلاس درس و آموزش است بقیه‌اش را می‌فرماید: وَ اعْبُدْ رَبَّکَ، باید عبودیت داشته باشی تا یقین بیاید. یعنی یقین فقط یک مسئله نظری نیست یک بُعد عملی و قلبی و تربیتی دارد علاوه بر آن اطلاعات ذهنی و نظری دارد. «إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ...» (فاطر/ 10)؛ کلمه طیّب چیست؟ یعنی چه به سوی خدا بالا می‌رود؟ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ، عمل درست انسانی است که اعتقادات و اخلاقیات صالح را به سوی خدا بالا می‌برد. صدها مسئله مهم است در معرفت‌شناسی، روانشناسی، اپیستومولوژی، در انسان‌شناسی، در هستی‌شناسی، این‌ها هزاران هزار اقتضاء دارد. « نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ...» (انعام/ 75)؛ ما باطن آسمان‌ها و زمین را نشان می‌دهیم به آن‌هایی که هزینه آن را بپردازند به لحاظ علمی و عملی، و به یقین آن‌ها را می‌رسانیم.

جمع‌بندی کنم: محل اختلاف نظر در عرصه علوم انسانی و علوم اجتماعی، دعوا سر برهان‌ها نیست. اگر کسی در هریک از عرصه‌های علوم انسانی و علوم اجتماعی برهان عقلی دارد برهان او روی چشم. برهان سکولار نیست. اگر تجربه است تا حدی تجربه معتبر است و تأیید می‌کند در همان حد معتبرش، تجربه هم اسلامی و غیر اسلامی ندارد اسلام تجربه و برهان را هر دو را دوتا منبع معرفت در حد خودشان می‌داند. شهود را هم همین‌طور. اما یا مسلمان هستی، مسلمانانه می‌خواهی در علوم انسانی و اجتماعی نظریه‌پردازی کنی یا غیر مسلمانانه، مارکسیستی، لیبرالیستی، فاشیستی، اگزیستانسیالیستی، حالا هر کدام به حسب خودشان. هر کدام از این‌ها معنی دارد، جهت‌گیری نظریه‌پردازی تو را تغییر می‌دهد، پیشفرض‌های آن تفاوت دارد، غایات آن فرق دارد در یک مواردی هم ممکن است روش‌هایشان هم با هم متفاوت باشد. اگر این شد آن وقت بین علوم انسانی اسلامی و علوم انسانی غیر اسلامی به تعبیر منطقی، عموم و خصوص من‌وجه است یعنی یک جاهایی مشترک است و هیچ اختلافی با هیچ کس ندارد. یک جاهایی یک چیزهایی آن‌ها گفتند ما قبول نداریم برایش هم دلیل داریم. یک چیزهایی را هم ما می‌گوییم آن‌ها قبول ندارند. این هم دوتا نقطه‌های اختلاف ماست. این اصل مسئله است.

اگر یک مقداری این مسائل این‌طوری دیده بشود به نظرم هیچ آدم مسلمانی نیست که در برابر این مسئله نظریه‌پردازی اسلامی در عرصه علوم اجتماعی و انسانی مقاومت بکند چون اصلاً این مقاومت لجبازی و غیر منطقی است. بله یک کسانی این را این‌طوری تفسیر می‌کنند که ما می‌خواهیم با عقل و تجربه مسائل بشر را حل بکنیم یک عده مرتجع، ایدئولوژیست می‌گویند نخیر، علم را تعطیل کنیم،‌ علم را حذف کنیم و غیر علمی به مسائل نگاه کنیم. غیر علمی هم منظورشان مذهبی است چون در این دیدگاه، مسائل از دو دیدگاه دیده می‌شود یا مذهبی هستید یا علمی. مدیریت یا علمی است یا دینی است. تفسیر عالم یا علمی است یا دینی، علوم انسانی و انسان‌شناسی هم یا علمی است یا دینی. خب این تقسیمات غلط است. اگر مراد از علم، اسلام است، علمی در نقطه مقابل اسلامی نیست. علمی در سایه مفاهیم اسلامی است. علم یکی از مبادی و ارکان معرفت اسلامی است. علم به معنی خاص که تجربه باشد. منتهی علم، فقط این نیست.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha