شبکه چهار - 1 مهر 1401

محمد ص، صدای خداست

رحلت نبی اعظم و آخرین سخنگوی خداوند - مشهد 1396

بسم‌الله الرحمن الرحیم

برادری و صفا و اخوّت. یک حکومت و یک مدینه‌ای پیامبر(ص) ساخت که همه از برادر نَسَبی و فامیل حسبی و سببی به هم نزدیک‌تر بودند. ما این را در دوران جنگ تجربه کردیم، این بچه‌هایی که آن موقع نبودید این را بدانید واقعاً در دوران جنگ، آن دوستانی که جبهه بودند می‌دانند، برای اولین بار در عمرشان همدیگر را دیدند، از دو طبقه‌اند لهجه هم را متوجه نمی‌شوند طبقه‌شان فرق می‌کند، خانواده‌اش، آداب و رسومش، همه چیزشان متفاوت است حتی زبان‌شان با هم فرق می‌کند ولی وقتی با هم روبرو می‌شدند انگار این‌ها برادر تنی‌اند و انگار چهل است با هم رفیق هستند. من هنوز نزدیک‌ترین دوستانی که در عمرم یادم می‌آید دوستان یکی دوره درس و بحث‌های طلبگی و دوران جبهه است، خیلی‌هایشان شهید شدند ولی آن‌هایی که ماندند، این حالت بوجود آمد. در انقلاب واقعاً این‌طوری بود، در جنگ هم این‌طوری بود. در دوران انقلاب شما چون نبودید این را بدانید ماشین در خیابان مجانی شده بود، سال 57، مخصوصاً نیمه دوم آن، چون مدام راهپیمایی و تظاهرات بود مردم درِ خانه‌هایشان را باز می‌گذاشتند هرکس می‌خواست می‌رفت داخل. اغلب تظاهرات‌ها چون بین حرم و چهارراه شهدا بود یکی از وقت‌هایی که فهمیدم که انقلاب با آن ابعادش دیگر تمام شده، سال 58 بود یک وقت باز از حرم داشت می‌آمد پریدم پشت آن که بروم، وقتی رسید وایستاد گفت پولش؟! من آن‌جا فهمیدم انقلاب تمام شد! انقلاب به آن معنای خاصش تمام شد. ولی واقعاً در انقلاب این حالت بود، این حالت طبیعی نیست، در انقلاب امام زمان(عج) در سطح جهان این اتفاق می‌افتد. در روایت داریم هرکسی اگر نیاز دارد «فی کیس اخیه» در جیب برادرش و رفیقش، هرچقدر نیاز دارد برمی‌دارد و او هم نمی‌پرسد که این دست کیست در جیب من؟! چه کار داری می‌کنی؟ همه چیز برای همه، همه برادر و خواهر. این حالت در انقلاب بود در جبهه هم ما دیدیم. ما در جبهه در همین دوران آموزش غواصی و بچه‌های اطلاعات لشکر که بودند یا بچه‌های تخریب که بودند هرکس هرچه پول داشت روی طاقچه می‌گذاشت هر وقت هرکس هرچقدر لازم داشت برمی‌داشت. هیچ کس نمی‌فهمید چه کسی این‌جا چقدر پول گذاشت و چقدر پول برداشت؟ هیچ وقت هیچ کس نمی‌فهمید. این می‌شود همان صفا و اخوت و صمیمت. آی داریم محاصره می‌شویم اول بگو بچه‌های آن گردان عقب بروند بعد ما می‌آییم. آی فلان، اگر این حالت‌ها باشد جامعه بهشت است اصلاً لازم نیست بهشت برویم همین جا بهشت می‌شود چون یکی از صفات بهشت خداوند در قرآن می‌گوید: «فی سرور متقابلین» و چه و... می‌گوید در بهشت همه روبروی هم می‌نشینند و کسی حرف لغو نمی‌شنود، چرند و جفنگ کسی نمی‌گوید، همه‌اش حق است، همه‌اش لذت است، ابتهاج است و همه‌اش رشد است و همه یکی‌اند همه عاشق هم هستند. ما آدم‌هایی دیدیم که در دوران جنگ واقعاً عاشق هم بودند، بچه‌های اطلاعات و آموزش یا گشت شناسایی می‌رفتند و می‌آمدند مثلاً چهار ساعت همدیگر را ندیده بودند یک جوری همدیگر را بغل می‌کردند و روبوسی می‌کردند که انگار مسافرت بوده است. عطر به هم تعارف کنند و... این حالت خیلی سخت است ولی خب یک رهبری الهی این را به کف جامعه و توی حکومتش می‌کشاند، مگر در دهه 60 نبود که همه به هم خواهر و برادر می‌گفتند اصلاً خانم و آقا نمی‌گفتند چه برسد به این که شهروند گرامی! برادر و خواهر یک مرتبه شهروند شد. همه برادر و خواهر بودند. در لشکر، عادی‌ترین آدم سطح پایین به بالاترین فرمانده لشکر همه با هم برادر بودند اصلاً کسی، کسی را نمی‌شناخت محل هم نمی‌گذاشت یک وقت همین فرمانده لشکر خود ما آمده بود با فرماندهان قرارگاه بروند یک بسیجی از یکی از روستاها بود هیچ کس را نمی‌شناخت دمِ در نگهبان بود به او گفته بودند گذار کسی داخل بیاید، نگفته بودند که دیگر کی؟ این دیگر کار نداشت از بیخ همه را اجازه نمی‌داد. فرمانده لشکر و فرماندهان قرارگاه همه آمدند، یک نفری جلوی همه فرماندهان ردة بالای و پایین، جلوی همه‌شان ایستاده بود گفته نمی‌گذارم یک کدام‌تان از این‌جا رد بشوید! آن‌ها هم می‌گفتند برادر ما فرمانده هستیم، او هم گفته بود از کجا بدانم تو فرمانده لشکر هستی؟ برو بگو یک کسی بیاید بگوید، باید رئیس خودم بگوید. حالا مثلاً رئیس خودش سه درجه بالاترش از این دستور می‌گیرند! می‌گفت ببین برادر من راهت نمی‌دهم هرچه می‌خواهی بگویی بگو. خب اینها خوب است دهه 60 این‌طوری بود البته نه برای همه مردم، آن‌هایی که در انقلاب و جنگ بودند بقیه که مثل بقیه حالا بودند! همه صمیمی، برادر. پیامبر(ص) این را آموزش داد که هیچ کس دنبال سود شخصی‌اش نباشد. هیچ کس دیگران را فدای خودش نکند. نگو نفع من به قیمت ضرر دیگران. حتی عکس آن را بگو. بگو ضرر من بخاطر نفع دیگران.

شاخص دیگر؛ تهذیب نفس بود. پیامبر(ص) نمی‌گفت فقط اخلاق ظاهری‌تان را درست کنید خودش باطنش درست بود، کتاب و حکمت می‌آموخت که باطن‌تان را درست کنید که خلوت و جلوت یکی باشد. ببینید یکی از مشکلاتی که ما داریم خلوت و جلوت‌مان یکی نیست. یکی از شاخص‌های مدیران اسلامی هم این است که خلوت و جلوت‌شان باید یکی باشد. این خیلی مهم است. البته همه‌مان این‌طوری هستیم هیچ کس ظاهر و باطنش یکی نیست، ولی یک حدی باید داشته باشد که به نفاق منجر نشود.

شاخص دیگر را گفتند اقتدار و عزّت است. ما یک جامعه دینی خوش اخلاق متدیّنی که حتی‌الامکان در آن حقوق هم رعایت بشود اما در برابر دیگران و صاحبان قدرت و استکبار ذلیل و توسری‌خور باشد، دنباله‌رو باشد، مدام از دیگران گدایی کند، این هم در سنت رسول‌الله نیست باید مقتدر باشد، عزّت داشته باشد، تصمیم‌گیر باشد، خودش را بشناسد، صلاح و فساد خودش را بشناسد.

شاخص بعدی؛ دائم کار کند. شاخص بعدی که شاخص هفتم است تلاش خستگی‌ناپذیر و همیشه بانشاط، همیشه سرحال. بعضی‌ها این زهد و دین‌داری با به معنی آدم کسل تنبل، واداده گوشه نشسته، این‌طوری فکر می‌کنند! فکر می‌کنند هرکس بیشتر نشسته بیشتر عارف است! در سنت پیامبر(ص) درست عکس‌ این است. کسالت، افسردگی و تنبلی، علامت بی‌ایمانی است. نشاط، خستگی‌ناپذیری، و همیشه سرزنده بودن علامت ایمان است. شخص، خانواده یا جامعه یا مسئولان کسل، در روایت دارد که این سه‌تا علامت نفاق است. منافق انگیزه واقعی ندارد فقط وقتی او را می‌بینند مشهور می‌شود و برایش کف می‌زنند انگیزه دارند و الا در شرایط عادی اصلاً انگیزه ندارد چون همه‌اش می‌خواهد نمایش بدهد. دارد برای دیگران، زندگی می‌کند نه برای رشد خودش. کار در منطق سنت پیامبر(ص) لذت‌آور است. کار، عبادت و پیشرفت است. خودِ کار اصالتاً پیشرفت و شادی‌بخش است. کار، خودش یک ارزش است با قطع نظر از نتیجه کار. حالا شما یک وقت کار می‌کنید، کشاورزی، صنعت، مهندسی، علمی، نظافت، خدمتگزاری، کار بیرون خانه، کار درون خانه، کار علمی، یک وقت کار می‌کنید بعد می‌گویید اگر به نتیجه رسید خوشحال می‌شوم اگر به نتیجه نرسید نه. بلکه فراتر از این است می‌گوید از خودِ کار لذت ببر. خودِ کار جدا از نتیجه بیرونی‌اش خودِ کار یک عبادت و یک جهاد و یک ارزش است. یک وقت حضرت امیر(ع) آمدند به رسول‌الله(ص) عرض کردند که می‌شود یک کسی کمک حضرت فاطمه(س) در خانه بیاید، ایشان فعالیت‌های مختلف می‌کنند، سن‌شان هم کم است، کمک کند؟ پیامبر(ص) فرمودند نه، می‌خواهم رشد کند. خودِ کار کردن رشد می‌آورد. آن تسبیحات حضرت زهرا(س) را به جای کمک کردن که کسی را بفرستند گفتند یک کارگر معنوی برایت می‌فرستم، تسبیح. از توحید، قدرت بگیر. از تسبیح و تکبیر قدرت بگیر، که حضرت فاطمه(س) تشکر کردند و گفتند برای چه چیز کوچکی آمدم چه چیز بزرگی دادید. پس خودِ اصالت کار، جدی بودن، همیشه شاد بودن، خستگی، کسالت، افسردگی، ملول بودن، اینها نیست، کار ضد ارزش نیست، فرار از کار ارزش نیست، بس است دیگر کار، بازنشستگی نداریم، پیامبر(ص) آموزش داد که شما هیچ وقت بازنشسته نمی‌شوید، از یک کار اداری ممکن است ولی از کار بازنشسته نمی‌شوید. به امام صادق(ع) گفتند یکی از شیعیان شما دیگر سر کار نمی‌رود فرمودند مریض شده؟ مشکلی دارد؟ گفتند نه اصلاً کار نمی‌رود. او را خواستند و از او پرسیدند که قضیه چیست؟ گفت آقا مرفه‌ام زندگی‌ام کاملاً تأمین است من اصلاً احتیاجی به کار ندارم. فرمودند اشتباه می‌کنی به کار احتیاج داری. احتیاج اقتصادی نداری، احتیاج انسانی، روحی، تربیتی داری. انسان به کار محتاج است تا می‌توانید کار کنید هیچ کس نباید بیکار بنشیند، بیکاری آدم را فاسد می‌کند، بیکاری آدم را افسرده می‌کند، بیکاری آدم را روانی و معیوب و بیمار می‌کند، بیکاری جسم آدم و روح آدم را بیمار می‌کند.

خب حالا چگونه پیامبر(ص) این شاخص‌ها را در این حکومت و تمدن بسازند؟ باید هم پاسخ سؤالات نظری را بدهند، عقاید را اصلاح کنند و بگویند به عالم و آدم و خودتان و مرگ و زندگی و دیگران نگاه کنید، توحید را، معارف را،‌ خب پیامبر(ص) در آن 13 سال مکه این کارها را کردند بعد هم همین‌ها را در مدینه تعمیق و توسعه دادند. و دوم این که، آدم بساز. اگر بهترین حرف‌های عالم را بگویید سر زبان‌ها یا توی کتاب‌ها یا توی تاریخ، ولی آدم نسازید تربیت نکنید و کادرسازی نکنید، نگویید ساختم! دیدید راهزن را ولی‌الله کردم! دیدی یک آدم بیسواد که هیچی هم نمی‌دانست تبدیل به یک حکیم الهی شد، دیدید یک آدم فاسق شرابخوار نمازشب خوان عابد شد، دیدی یک آدم ترسو چطور تبدیل به یک مجاهد شد؟ دیدی یک آدم گدای بی‌دست و پا چطوری به رفاه رسید و مشکل اقتصادی را حل کرد و تولید ثروت کرد؟ دیدی یک جامعه مشرک بت‌پرست چطوری تبدیل کردیم به اخلاقی‌ترین و موحدترین جامعه جهانی؟ دیدی یک جامعه کوچک عقب‌افتاده که تعداد باسوادهایش ده نفر هم نبودند دختر زنده بگور می‌کردند، و هرکس رد می‌شد توی سرشان می‌زد – به تعبیر حضرت زهرا(س) – ظرف 50 سال بزرگترین قدرت ایدئولوژیک، نظامی و سیاسی جهان شدند و قلمرو شاهنشاهی ایران و امپراطوری روم، هر دو ابرقدرت جهان شدند؟ با دست خالی. در حالی که در بعضی از عملیات‌ها برای ده نفر سهمیه یک خرما بود! پاهایشان زخم می‌شود خون بیرون می‌زد، کفش‌ها پاره می‌شد از برگ درخت نخل به کف پایشان می‌بستند در برّ بیابان سمت نیروهای امپراطوری روم می‌رفتند با قدرت یک به صد می‌ایستادند و طوری حرکت می‌کردند که امپراطوری روم می‌لرزید. چند هزار آدم آمدند سپاه چند صد هزار نفری رستم فرخزاد شاهنشاهی ایران، از این‌ها ترسیدند نماینده ارتش ساسانی، خب شاه ساسانی مشغول عیش و نوش بود. می‌دانید شاه ایران، شاه ساسانی قبل از اسلام سه هزار زن داشت! شاه ساسانی در یک حرمسرایش سه هزارتا زن داشته که من نمی‌دانم اسم این‌ها را بلد بوده؟ حتماً بلند نبوده. این‌ها این‌طوری بودند آن طرف هم چند هزارتا جوان مسلمان، آن‌جا چادر عظیم خیمه‌گاهی که نخ‌هایش از طلا بود، فرش زیر پایشان فرش زربفت و طلا بود. گفتند نماینده مسلمان‌ها آمده، سپهسالار شاه ساسانی نشسته گفت بگو بیاید، بگو بگذار بیاید همین اول برق این‌جا چشمش را بگیرد، ببیند که از خیمه با موی شتر بلند شده آمده توی چه بارگاهی، تازه این‌جا کاخ و قصر ما نیست، تازه این‌جا خیمه‌های جنگی ما در بیابان است! فرش طلا، همه به خاک می‌افتند این راست می‌ایستد. نماینده می‌آید، بعد آنهایی که آن‌جا بودند می‌گویند این دیوانه را نگاه سجده نکرد، به او می‌گویند سجده کن و به خاک بیفت. او می‌گوید پیامبر اکرم به ما آموخت که جز در برابر خداوند خم نمی‌شویم. این ضربه اول. ضربه دوم می‌بیند که فرش طلا انداختند همین‌طوری جلوی طرف می‌ایستد و با نیزه‌اش محکم روی فرش می‌کوبد. این هم فرش طلایت! عجب برق فرش طلا تو را نگرفت؟ ماییم ابرقدرت؟ بعد گفت بنشینیم صحبت کنیم، فرش را کنار زد روی خاک نشست. تو فکر کردی برق طلا ما را می‌گیرد؟ ما برای طلا نیامدیم تو برای طلا و حفظ طلاهایت داری می‌جنگی، ما برای انسان آمدیم نه برای طلا، فرش طلا را کنار می‌گذارد و روی خاک می‌نشیند. او بالا نشسته و این هم پایین. می‌گوید ما آمدیم که مردم و بشر را از ولایت تو رها کنیم و به ولایت خداوند برسانیم. هیچ کس عبد هیچ کس نخواهد بود. همه سهم مساوی از زندگی دارند، این برده‌ای که کنار تو ایستاده، به اندازه تو شرف دارد اگر بیشتر نداشته باشد. آمده فرش طلا را کنار می‌زند و روی زمین می‌نشیند می‌گوید حرف ما با تو این است ما هیچی دیگر نداریم ما با شما نه جنگ بر سر قدرت داریم نه ثروت. اگر همین الآن اسلام را تو بپذیری یا مبارزه نکنی و ملت ایران را به بردگی و کفر مجبور نکنی ما همین الآن سلاح‌هایمان را زمین می‌گذاریم ما نمی‌خواهیم به زور کسی را مسلمان کنیم. ما می‌خواهیم سایه شما و سایه ظلم را از سر مردم جهان از جمله ایران برداریم همان‌طور که سایه سران فاسد عرب را از سر خودمان برداشتیم. برای ما عرب و عجم مطرح نیست. خب آن سپاه جلوی این سپاه کوچک نتوانست مقاومت کند، شکست خوردند و فرار کردند خودِ او هم کشته شد. این هم یک مسئله که باید توجه کنیم.

آدم‌سازی، کادرسازی. این اصحاب هم این قضیه را روشن کنیم، ما واقعاً همه مسلمین و همه بشریت مدیون اصحاب پیامبر هستند. اصحاب پیامبر یعنی کسانی که پیامبر را در عصر غربت تنها نگذاشتند. اصحاب پیامبر یعنی کسانی که خطرات جانی و مالی تحمل کردند و سینه‌شان را برای پیامبر سپر می‌کردند یعنی نخستین کسانی که پرچم توحید را پشت سر پیامبر سرِ دست گرفتند. اگر اصحاب پیامبر نبودند امروز من و شما مسلمان نبودیم. این یک.

دوم) اما اصحاب دقیقاً به چه کسی تطبیق می‌کند و تعریف می‌شود؟ اصحاب را چند جور تعریف کردند. یک تعریف مشهوری که بزرگان و علمای جهان اسلام، اهل سنت و شیعیان و دیگران گفتند، گفتند که اصحاب باید چندتا خصوصیت داشته باشند، مثلاً پیامبر را دیده باشند، دوم، مثلاً جمله‌ای و روایتی از ایشان شنیده باشند و... بعضی‌ها گفتند شنیده باشند نیست دیده باشند کافی است، بعضی‌ها گفتند اقلاً باید چند ماه دیده باشد نه این که همین‌طوری دیده باشد رفته باشد، بعضی‌ها گفتند نه باید در همان شهر زندگی می‌کرده، و همین‌طور شاخص‌های مختلف. طبق هر کدام از این شاخص‌ها که شما بگیرید دایره اصحاب پیامبر یک عالمه تغییر می‌کند کوچک و بزرگ می‌شود. طبق بعضی از تعریف‌ها پیامبر(ص) چند هزار صحابی دارند، طبق بعضی‌ها ده‌ها هزار، و صدها هزار صحابی، و طبق بعضی‌ها هم چندصدتا صحابی دارند. پس اصحاب با این تعریف عام یعنی کل مردم، یعنی کل مردم مکه و مدینه و اطراف که پیامبر(ص) را دیدند با یک تعریف، همه اصحاب می‌شوند یعنی هرکس با پیامبر(ص) مصاحبتی کرده باشد. به این معنا اگر بگوییم اصحاب خب این همه مردم هستند. معنایش را کوچک‌تر بگیرید و بگویید نه، کسانی که در رکاب پیامبر مثلاً جنگیده باشند، کسانی که فلان کار را کرده باشند، در این حد هم شما بیایید نکته دوم این است که اصحاب در یک سطح نبودند. این را همه می‌داند خودِ قرآن هم صریح می‌فرماید. قرآن راجع به کسانی که زمان پیامبر(ص) و کنار پیامبر(ص) زندگی می‌کردند قرآن آن‌ها را متهم به نفاق می‌کند می‌گوید منافق است، می‌گوید بعضی از این‌ها قصد کشتن تو را داشتند و دارند، می‌گوید بعضی از این‌ها به تو دروغ می‌گویند. خب این‌ها چه کسانی هستند؟ همان کسانی که زمان پیامبر با پیامبر زندگی می‌کردند، طبق آن تعریف عام، اصحاب می‌شود همه، یعنی حتی این‌هایی که پیامبر هم جنگیدند این‌ها هم اصحاب می‌شوند یا آن‌هایی که ریاکاری بوده یا آن‌هایی که فقط مسلمان زبانی بودند ولی هیچ کاری برای اسلام نکردند. اصحاب در یک سطح نیستند. بین اصحاب، عالِم و عامی داریم. بعضی از اصحاب عالم هستند بعضی‌ها جاهل هستند چون همه مردمی هستند که در مدینه و در مکه هستند. اصحاب، بعضی‌هایشان باتقوا هستند بعضی‌ها کمتر تقوا دارند. بعضی از اصحاب مجاهد و شهادت‌طلب و رزمنده و جزء بدریون و احدییون و خیبریون هستند بعضی‌هایشان نه، سابقه جنگ و جهاد و فداکاری ندارند، جبهه نرفتند و اگر رفتند یک بار مثلاً تا اهواز رفتند! اصحاب به لحاظ شجاعت، به لحاظ هوشمندی، به لحاظ بصیرت، همه که یک جور نبودند. اولین مسلمان که علی است جزو اصحاب می‌شود، آخرین مسلمان هم مثل معاویه که بعد از فتح مکه مسلمان شدند آن‌ها هم اصحاب پیامبر می‌شوند! اولین مسلمان که 23 سال فداکاری کرده، او صحابی است، کسی هم که آن سال‌های آخر به ریا مسلمان شده، او هم صحابی است! پس ما نمی‌توانیم هرچه که هریک از اصحاب گفت صددرصد درست است یا همه مثل هم هستند، ابداً چنین چیزی نیست. اصلاً همین اصحاب پیامبر بعد از پیامبر(ص) چند گروه شدند و با هم جنگیدند، نمی‌توانند که همه‌شان در مسیر حق بوده باشند! نه فقط بحث اهل بیت(ع) و امیرالمؤمنین(ع) با دیگران، بلکه داخل خودِ جریان‌های دیگر. مثلاً جناب عایشه، تکفیر کرده، با این که هر دو با امیرالمؤمنین(ع) زاویه داشتند، طلحه و زبیر، با خلیفه سوم درگیر بودند و در آن قضایای درگیری حضور داشتند همه‌شان اصحاب پیامبر هستند. عایشه را طبق یک روایت در منابع اهل سنت، عایشه به دست معاویه کشته و ترور شده است. سعدبن‌ابی‌وقاص با علی(ع) بیعت نکرده ولی با معاویه هم نبود، می‌گفت معاویه شاه است خلیفه اسلامی نیست. مثل شاه ایران و امپراطوری روم دارد حکومت می‌کند. معاویه سعدبن‌ابی‌وقاص را مسموم کرده و ترور کرده است. بعد عمر سعد در کربلا به سپاه یزید می‌آید. خب این یثرب ساخته شد، یک کاری که پیامبر(ص) می‌کنند این که هم در مکه در این 13سال دارند تربیت نیرو می‌کنند و هم دورادور در مدینه دارند کادرسازی می‌کنند. آن بیعت‌هایی که نمایندگان مدینه مرد و زن آمدند بیعت کردند که مکه نمی‌توانید بیایید بروید مدینه، این شهر در اختیارتان است این‌ها قدرتان را نمی‌دانند ما می‌دانیم خب از قبل ایشان آن‌جا تربیت افرادی را شروع کرد سعدبن‌معاذ تربیت از راه دور در مدینه شد. ابوایوب انصاری، که وقتی پیامبر(ص) رفتند شتر درِ خانه او ایستاد از قبل این که پیامبر(ص) مدینه بروند این‌ها از مکه تربیت شدند، از آن‌جا ایشان دارد تربیت می‌کند. جالب است وقتی که ایشان هجرت کردند مستقیم به مدینه نیامدند. آن‌هایی که نبوّت قائل نیستند می‌گویند این‌ها نبوغ پیامبر(ص) است، ضریب هوشی این مرد است می‌گویند بزرگترین نابغه‌ای است که در عرصه تمدن‌سازی آمده که از یک چنین جامعه‌ای، یک چنین پیروانی و یک چنین تمدنی ساخت، به عنوان بزرگترین نابغه تاریخ یا یکی از نوابغ تاریخ، آن‌هایی که پیامبری را قبول ندارند، می‌گوید این اصلاً آدم عادی نبوده، همه چیزش محاسبه شده بوده است. کوچکترین حرکات و سکنات او، کی؟ کجا؟ با چه کسی چه بگوید و چه نگوید، چه مسئولیتی به چه کسی بدهد چه ندهد، همه‌اش حساب شده بوده، ثانیه‌ها حساب شده بوده، قرآن هم که می‌فرماید: «وَمَا غَوَى‏ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى × إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَىٰ » (نجم/ 3 و 4)؛ اصلاً پیامبر(ص) یک کلمه بر اساس هوای نفس نمی‌گوید، هوای نفس یعنی چی؟ یعنی همین‌جوری. یک کلمه پیامبر نگفته است که بگوید حالا دلم خواسته که گفتم. نه؛ پیام داشته است. چرا ما در اصول فقه می‌گوییم تقریر پیامبر هم حجّت است. تقریر یعنی سکوتش، یعنی هم حرفی زده برای ما الگوست، اگر چیزی گفته این می‌شود قول معصوم، فعل معصوم. تقریر معصوم هم می‌گویند حجّت است. تقریر یعنی یک اتفاقی در حضور ایشان افتاده، ایشان سکوت کردند، این سکوت معنی‌دار بوده است. سکوت هم حجّت است. یعنی پیامبر(ص) حرف نزدنش هم حساب شده است. خب ایشان انسان‌سازی را شروع کرده است، تربیت مدیر لایق را از همان‌جا شروع کرده و ایشان از همان‌جا مدیر ساخته که وقتی به مدینه برود می‌داند به چه کسانی باید چه مسئولیت‌هایی بدهد و به چه کسانی ندهد. یثرب، می‌شود مدینه‌النبی. بعد مستقیم نمی‌آید توی مدینه، می‌رود قُبا، با فاصله، وارد مدینه نمی‌شود، آن‌جا ساکن می‌شوند. پیامبر(ص) بیش از دو هفته آن‌جا ماندند. خودِ این اگر بخواهد در سنت سیاسی پیامبر(ص) تحلیل بشود معنی دارد. مردم گروه گروه از مدینه می‌آمدند قبا، همان‌جا که مسجد ساختند و شد مسجد قبا. گروه گروه می‌آمدند که پیامبر را از نزدیک ببینند با ایشان بیعت کنند از نزدیک با او حرف بزنند، پیامبر به این‌ها لبخند بزند، دست نوازش بکشد، حرف‌هایش را با این‌ها بزند، این‌قدر آن‌جا ایستاد که حتی این‌هایی که مکه نرفته بودند از ایشان دعوت کنند گروه گروه می‌آمدند قبا، بقیه می‌آمدند دعوت می‌کردند که بیایید ما معطل هستیم، پیامبر(ص) تشنه‌شان کرد و در این 15 روز، شناسایی افراد، شناسایی موقعیت‌ها، خودش را به آن‌ها بشناساند، آن‌ها را بشناسد، رابطه عاطفی و ایمانی با آن‌ها برقرار بشود او را بشناسند و با توهم به استقبال ایشان نیایند بلکه بفهمند که با تمام عواطف غلط و تعصبات، برتری‌طلبی، همه این‌ها در رفتار و در چهره این مرد محو شده است. با همین تعبیر قشنگی که این‌جا در این متن آمده است. آدمت را بشناس. پیامبر(ص) می‌خواهد بگوید بیایید از نزدیک من را ببینید که چه کسی دارد می‌آید، من را بشناسید، من دنبال چه چیزهایی هستم و دنبال چه چیزهایی نیستم. وقتی این مقدمه و این 15 روز جا افتاد مدینه یک مرتبه شهر اسلام شد یعنی پیامبر(ص) انتخابات و قرارداد و قبائل بنشینند که چه کسی رهبر باشد و... این کارها نبود، اصلاً معلوم شد که این رهبر است که دارد وارد می‌شود معلوم شد که رهبری مدینه عوض شد. هیچ کس نگفت از این به بعد ایشان رهبر هستند! مدینه (یثرب) نظام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خودش را داشت یک شهر مهمی بود ولی همه فهمیدند با عشق و علاقه یک جوری آمد که تمام شد، انقلاب شد. مسیر تغییر خواهد کرد. دژ مکه فرو خواهد ریخت، بعد هم دژ امپراطوری روم و شاهنشاهی ایران که جهان را غارت می‌کردند و قلع و قمع می‌کردند و تجاوز می‌کردند و برده می‌گرفتند، و ملت‌های ضعیف را تحقیر می‌کردند این دو دژ هم فرو خواهد ریخت و پرچم توحید و عدالت بالا خواهد رفت و این شمشیر برای جلو بردن ایمان نیست، ایمان را سوار بر شمشیر جلو نمی‌برند، این شمشیر، برای درهم شکستن موانع توحید است، شمشیر جهاد برای مسلمان کردن دیگران نیست، شمشیر و جهاد برای شکستن سدّی است که مستکبران عالم، طاغوت‌های عالم گذاشتند تا این صدای توحید و عدالت به ملت‌هایشان نرسد، این دیوار را خراب کن، راه را باز کن، حق انتخاب به ملت‌ها بده، ملت‌ها وقتی زیر دست حکومت‌های فاسد و مشرک هستند حق انتخاب نداشتند. این سایه شوم را از روی سرشان بردار بگذار در هوای آزاد، ملت‌ها، ملت ایران، ملت‌های غرب، روم، ملت عرب، و همه ملت‌های دیگر، بگذار در فضای آزاد بیندیشند و تنفس کنند نه زیر سایه شمشیر و امپراطورها، بگذار آزاد باشد و این زنجیرها بشکند، حالا پیام ما را بشنو که این‌ها نمی‌گذاشتند صدای ما به تو برسد، حالا بشنو این صدا را و حالا انتخاب کن. جهاد در اسلام، مسلمان کردن غیر مسلمان نیست. مسلمان کردن مسیحی و یهودی و زرتشتی نیست، ما در قرآن به این عنوان جهاد نداریم، اگر بود چرا پیامبر(ص) یهودیان و مسیحیان مدینه را چرا آن‌ها را به زور مسلمان نکرد؟ چرا گفت که آزادی دین و آزادی عبادت دارید، چرا گفت که کلیساها و کنیسه‌هایشان محترم است، چرا گفت قرآن صریح آیه می‌آورد که به احبارشان، به مردان و زنان‌شان که در کلیساها مشغول عبادت هستند و روزه می‌گیرند به این‌ها اهانت نکنید. اذیت‌شان کنید. چرا در جهادها یکی از دستورات قطعی پیامبر همیشه این بود که مبادا صومعه، ‌کلیسا، عبادتگاه مسلمان و مسیحی، مبادا به عبادتگاه‌هایشان توهین بشود و خراب بشود. بله، ما معتقدیم که این‌ها توحید منحرف شده است اما راه اصلاح آن، شمشیر نیست. شمشیر در جهاد برای برداشتن سایه زور از سر ملّت‌هاست. جهاد با ملّت‌ها نیست، بلکه جهاد علیه قدرت‌هاست. شرّ شاه را بردار، شرّ صدام را بکَن، شرّ صهیونیست‌ها شرّ اقتدارگرایی جهانی آمریکایی‌ها را بردار، ملّت‌ها آزاد بشوند، جهاد برای آزاد کردن ملّت‌ها از دست قدرت‌های حاکم بر آن‌هاست، و بعد حق انتخاب به ملّت‌ها دادن است که اسلام این است، شما مسیحی هستی، یهودی هستی، زرتشتی هستی، ما به دین و معبد و حقوق شما احترام می‌گذاریم اما بدان که سخن خداوند این است ما به تو می‌گوییم بشنو و خودت تصمیم بگیر، اگر نمی‌خواهی مسلمان بشوی باز هم حقوق تو محترم است. آزادی دین و آزادی عبادت داری. جهاد این است. آقا اسلام با شمشیر رفت! کجا اسلام با شمشیر رفت؟ اسلام با شمشیر، شرّ ابوسفیان و ابوجهل را از سر مردم مکه برداشت، با شمشیر شرّ امپراطوری روم و شاهنشاهی ایران از روی سر ملّت‌های ضعیف و از جمله از روی سر ملّت ایران برداشت، آقا ملت ایران قبل از اسلام چه وضعیتی داشتند؟ اغلب مردم حق تحصیل علم نداشتند، می‌دانید در ایران قبل از اسلام، ایران ساسانی، علم طبقاتی بود، مخصوص اشراف بود، یعنی فرزندان شاه و مُغ و آخوند زرتشتی و نظامیان و رده‌های بالا این‌ها می‌توانستند درس بخوانند، قضیه کفشگرزاده که سابقاً در کتاب مدرسه بود نمی‌دانم الآن هم یا نیست که بچه کفشگرزاده ایرانی که می‌خواست درس بخواند وقتی فهمیدند گفتند هرچه هم بابا و خودش به ما خدمت کرده باشد ما باز هم اجازه نمی‌دهیم تا یک حدی عیب ندارد ولی از یک حدی به بعد مخصوص اشراف است. این وضعیت علم بوده! وضعیت زن، عرض کردم شاه ایران، ایران قبل از اسلام، فقط یک حرمسرایش سه هزارتا زن دارد! اصلاً این فرهنگ حرمسرا برای اسلام نیست، اسلام با فرهنگ حرمسرا مبارزه کرد، حرمسرا برای ایران قبل از اسلام بود. و از این قبیل مسائل.

پس شمشیر می‌آید موانع را بردارد نمی‌آید توده‌ها را مجبور کند، بلکه می‌آید توده‌ها را آزاد کند و این حرکت جهادی از زمان پیامبر(ص) در آن ده سال مدینه شروع شد و کل جزیره‌العرب آزاد شد و 30 سال بعدش هم در زمان خلفاء ادامه پیدا کرد زمان امیرالمؤمنین(ع) بیشتر صرف اصلاح خود خلافت و حکومت شد تا گسترش بیرونی آن. بیشتر صرف اصلاح شد ولی بیرون هم بود. در این ده سال مدینه،‌ پیامبر(ص) از تک‌تک لحظه‌ها و ثانیه‌ها و موقعیت‌ها استفاده کرد هم معنویت، هم تعلیم و تربیت، هم هدایت، هم سیاست، هم اخلاق، هم سبک زندگی، هم سنت سیاسی، این‌ها را آموزش می‌داد. ایشان وقتی به مدینه آمدند ورودشان به مدینه هم باز آموزش است. اصلاً پیامبر(ص) یک کار بدون حکمت نکرده است. یک کلمه حرف بدون حکمت نزده است. وارد مدینه شدند. خب حالا سؤال اصلی این است که ایشان کجا برود؟ قبائل مختلف، حتی مشرک، مسیحی، یهودی، همه هستند، قبائل مختلف عرب، با آن سوابق درگیری‌ها، با تعصبات و تکبّرهای قبائل عربی، که هنوز هم بعضی از این‌ها که دین ندارند... دیروز دیدم در همین سیمناری که در عربستان شاه آمریکا بود، که شاه عربستان و شاه کشورهای عربی در واقع همین شاه آمریکاست، یک چنین آدم روانی نامتعادل دائم‌الخمری الآن رهبر جهان است! مثل شاه امپراطور روم آن موقع، در مکه هم، این شاه اردن که مادرش انگلیسی است خودش از بچگی جاسوس به دنیا آمده، چون پدرش جاسوس بود این در خانواده‌ای که پدرش جاسوس بود و مادرش از طرف سرویس انگلیس آمده بود، اصلاً جاسوس متولد شده، بعد می‌خواست اول صحبتش صلوات بفرست گفت که صلوات بر چی و چی و بعد صلوات بر پیامبر هم نگفت گفت نمی‌دانم چی عربی! این‌ها اصلاً پیامبر را به عنوان عرب قبول دارند نه به عنوان پیامبر! روشنفکرهایشان هم همین‌طور هستند می‌گویند.

حتی تعیین خانه پیامبر(ص)، که همه جلو آمدند آقا بفرمایید این‌جا، پیامبر(ص) شتر را رها می‌کنند و می‌گویند هرجا این بایستد من آن‌جا ساکن می‌شوم، می‌گویند شما تصمیم مسکن را دست شتر دادید؟ فرمودند «إنّها مأموره» او می‌داند که چه کار کند! از تمام این قبائل ثروتمند خانه‌های بالاشهری مدینه رد می‌شود، رد می‌شود، می‌رود طرف پایین شهر، طبقه محروم، پیامبر(ص) دارد یاد می‌دهد که موضع من در مورد مسائل طبقاتی چیست، آخرش می‌رود در یک منطقه کاملاً فقیر و محروم‌نشین مدینه، می‌ایستد درِ خانه ابوایوب انصاری. پیامبر(ص) می‌فرماید من همین‌جا می‌نشینم. می‌روند روبروی خانه می‌بینند یک زمینی افتاده، می‌گویند این زمین برای کیست؟ می‌گویند اتفاقاً برای دوتا بچه یتیم است، پیامبر(ص) می‌فرماید که هم سرپرستی برای کار یتیم‌ها و هم پول زمین را از جیب خودش می‌دهد و اجازه نمی‌دهد کسی از جیبش بدهد. خود پیامبر(ص) از جیبش درمی‌آورد و پول را برای بچه‌ها می‌دهد و آن زمین روبروی خانه ابوایوب را می‌خرد. می‌گوید این‌جا یک زمین خرابه برای دوتا بچه یتیم، توی منطقه فقیر‌نشین مدینه است، شتر هم مأموریت داشته، شتر انتخاب کرده،‌ دیگر بعداً کسی گلایه نکند که چرا آمدید توی این کوچه رفتید و توی این کوچه نرفتید. می‌فرماید این‌جا مرکز اسلام است، مسجد می‌سازیم. حالا آن‌جا برای این که تمدن‌سازی را ببینید در محله فقیرنشین مدینه، تمدن‌سازی شروع شده است. مسجدی که اولاً خودش قبل از همه بلند شده به کار کردن و طوری پیامبر(ص) کار می‌کند که عرق می‌ریزد و بقیه از خجالت پیامبر(ص) بلند می‌شود به کمک کردن نه این که، بعضی از رئیس‌ها تشریفاتی نوار پاره می‌کنند، عمله‌ها کار می‌کنند این می‌آید نوار پاره می‌کند انگار این کرده! به نام این ثبت می‌شود فلان وزیر، فلان وکیل آمدند این‌جا افتتاح کردند. پیامبر(ص) می‌گوید نوار نمی‌خواهد! من خودم آمدم. بعد می‌گویند یا رسول‌الله شما بنشینید، می‌گویند نه، شما برو سنگ خودت را بردار اگر می‌خواهی کار بکنی، این سنگ برای من است من اول برداشتم، عرق می‌ریزد وکار می‌کند، نمایشی، جلوی دوربین، موقع انتخابات نیست. این حکیم الهی، این نور خدا در زمین، چنان صادقانه و جدی مثل یک عمله کار می‌کند، که بقیه از خجالت او کار می‌کنند می‌گویند ما می‌خواهیم استراحت کنیم خسته شدیم ولی ایشان وقتی نمی‌رود ما چطوری برویم! بعد می‌گویند چه ساختی؟ مسجد؟ مرکز تعلیم و تربیت، مرکز اقتصاد، خانه من، مرکز عملیات نظامی و رهبری جبهه، همه چیز این‌جاست. مرکز سیاست این‌جاست، مرکز مدیریت اقتصاد این‌جاست، محل زندگی‌ام این‌جاست، محل عبادت این‌جاست، عبادت ما از سیاست ما، اقتصاد ما، از نظامی‌گری ما، تعلیم و تربیت ما جدا نیست، مدرسه و دانشگاه من این‌جاست، این‌جا از این پس، این‌جا می‌نشینم و پیام خدا را به شما می‌گویم. میدان جنگ از این‌جا رهبری می‌شود، معاشرت خانواده،‌ همه چیز را دارد درس می‌دهد و به این تعبیری که گفتند هیچ عمری به اندازه عمر پیامبر(ص) برکت نداشت. می‌دانید عمر بابرکت هرجایش را که نگاه می‌کنید یک فایده‌ای برای دیگران دارد، فایده دنیوی و اخروی، یک چیزی است. خیلی از ماها عمرمان را که نگاه می‌کنیم می‌گوییم خدا چه بود؟ غیر از این زندگی کردیم دیگر چه کار کردیم؟ فقط زندگی کردیم. پیامبر اکرم(ص) بابرکت‌ترین زندگی را داشت. حضرت عیسی(ع) قرآن می‌فرماید که ایشان گفت که خداوند من را مبارک قرار داد. من هرجا باشم مبارک هستم. وجودت برکت است، وجود عیسی مسیح(ع) برکت است، وجود ابراهیم(ع) و نوح(ع) برکت، وجود موسی‌بن‌عمران(ع) و وجود پیامبر(ص) و علی(ع) برکت است. زندگی عادی حضرت فاطمه(س) و کل اهل بیت(ع) برکت است و آموزش است. همین الآن وجود امام زمان(عج) برکت است. ما عوام نمی‌فهمیم. بعد چیزهایی را گفت که تا الآن این‌ها با همدیگر یک جا جمع نشده است – الآن وقت نیست نمی‌توانم توضیح بدهم – الآن مکاتب و ایدئولوژی‌های دنیا، یکی می‌آید برابری حرف می‌زند و آزادی را یادش می‌رود! سوسیالیست‌ها. جریان‌های لیبرالیست از آزادی حرف زدند و برابری یادشان رفت، برابری به اسم آزادی قربانی بشود! یکی می‌آید از معنویت حرف می‌زند عدالت هیچی. یکی عدالت می‌گوید عقلانیت هیچی. یکی از عقلانیت می‌گوید اخلاق و معنویت هیچی. پیامبر اکرم(ص) در آن جامعه و با آن مخاطب چطوری یک مکتبی را معرفی می‌کند و عمل می‌کند که مساوات و برابری و عدالت و برادری هست، مردم‌سالاری و احترام به حقوق و حرمت انسان و مردم، و کرامت مردم در آن هست، قداست و معنویت هست، تهذیب نفس است، اقتصاد دیده می‌شود، خانواده دیده می‌شود، سیاست دیده می‌شود. چطوری یک مکتبی را همه این‌ها را با هم ارائه کرده است که در هیچ مکتبی، حتی ادیان ابراهیمی قبل از اسلام این جامعیت نیست. موضع اجتماعی‌اش را معلوم می‌کند که ما وسط گداها رفتیم. بزرگترین و آخرین صدای خداوند برای بنا کردن بزرگترین تمدن دینی جهان، وسط گداها رفت و از آن‌جا شروع کرد و کارهایی کرد که تا همین الآن احترام می‌گذارند و تسلیم او هستند. این تدبیر، این هوشیاری، تک حوادثی که آن‌جا اتفاق افتاده اگر نگاه کنیم، این حکمت الهی را پشت آن نبینیم درست متوجه نمی‌شویم که چقدر هوشمندانه عمل کرده است. می‌دانید جامعه مدینه قبل از ایشان درگیری بود، گفت حالا این آمد باز یکی دیگر هم پیدا شد درگیری‌ها بیشتر هم می‌شود. اولین کاری که پیامبر(ص) در مدینه کردند ایجاد صلح و وحدت در مدینه، بین خودِ مردم غیر مسلمان مدینه بوده است یعنی گفته در مدینه مشرک هست، یهودی هست، مسیحی هست، یک عده هم مسلمان هستند. قدم اول، چه کنیم همه با هم دوست، برادر و خواهر باشند؟ می‌دانید اولین قانون اساسی اسلام را پیامبر(ص) در مدینه نوشتند و اتفاقاً قراردادی با یهودی‌ها بود. فرمودند شما هم در امّت مایید، یک امّتیم. حقوق‌تان محترم است مثل بقیه مالیات می‌دهید، امنیت‌تان محترم است، آزادی دین دارید، و... دو طرف امضاء کردند. اولین آیین‌نامه حقوق بشر جهانی در روابط بین‌الملل و تشکیل حکومت این متن قرارداد پیامبر(ص) در مدینه است که با یهودی‌ها امضاء کردند. این را بدانید بعداً هم که با یهودی‌ها جنگ شد بخاطر یهودی بودن‌شان نبود، چون پیامبر(ص) گفت شما جزء مایید، برای این بود که به همین قراردادها خیانت کردند، با دشمن مشرک همدست شدند و از پشت خنجر می‌زدند. یهودی‌ها که سه‌تا قبیله بزرگ بنی‌نظیر، بنی‌قینقاع، و بنی‌قریظه بودند این‌ها مرکز ثروت مدینه بودند و سرمایه‌داران اصلی آن‌جا بودند مثل الآن که صهیونیست‌ها و یهودی‌ها هستند که این‌ها قانون‌شان از اول این است زمان حضرت موسی(ع) همین‌طور بود زمان حضرت عیسی(ع) هم حضرت عیسی(ع) به جنگ سرمایه‌داران یهود رفت. گفت را می‌گیرید تحریم‌شان کرد، دشمنانش این‌ها بودند. زمان پیامبر(ص) هم همین‌طور بود الآن هم همین‌طور بود. این‌ها یهودی به مفهوم دین نیستند، این‌ها یهودی به مفهوم صهیونیست سرمایه‌دار هستند. در مدینه شغل‌های پرثروت و آب و نان‌دار مثل صنعت طلا و صراف‌ها و بانک‌های مدینه همه دست یهودی‌ها بود که هرکس مردم و قبایل عرب مشکل داشتند باید می‌رفتند از این‌ها قرض می‌گرفتند و ربا می‌دادند. از نظر علمی، تحصیل‌کرده‌ترین مردم مدینه یهودی‌ها بودند اهل کتاب بودند، روشنفکران و فرهنگی‌ها و هنرمندها و رسانه‌ای‌های مدینه یهودی‌ها بودند. و همه را هم مسخره می‌کردند. اصلاً مردم مدینه را همان مشرکان و بت‌پرستان همه را آدم‌های بدوی عقب‌افتاده احمق می‌دانستند که گیر این‌ها افتادیم! که وحشی برو کنار! این‌طوری نگاه می‌کردند. خب تا حدی هم بودند، بالاخره آن‌ها مشرک بودند این‌ها یهودی بودند کتاب داشتند و سوم این که با خارج از مدینه و حتی خارج از جزیره‌العرب ارتباط داشتند. هم در روم و هم در ایران ارتباط داشتند یعنی روابط بین‌الملل و تشکیلات داشتند. پیامبر(ص) هم، همه این‌ها را می‌دانست. قرارداد بست گفت هرچه که پشت پرده‌تان هست را کاری ندارم به کسی ظلم نکنید و ما هم اجازه نمی‌دهیم به کسی که به شما ظلم کند و حقوق‌تان محترم است. یک میثاق دسته‌جمعی امضاء کردند که مشرکین همه با هم... بعداً هم که اوس و خزرج آمدند مدت‌ها این‌ها قرن‌ها با هم جنگیده بودند همدیگر را می‌دیدند سایه همدیگر را با تیر می‌زدند بین این‌ها عقد اخوت بست گفت برادرید و این‌ها بعد از رحلت پیامبر(ص) دوباره آمدند جنگ اوس و خزرج راه بیندازند. که این را به دامنه جنگ قدرت با اسم‌های دیگری کشاندند و همین‌طور جنگ مکه و مدینه،‌ در ظاهر اختلاف بین مهاجرین و انصار سر رهیری بعد از پیامبر(ص)، بعضی‌ها این کارها را هم کردند!

می‌خواهم بگویم بین همه این‌ها پیامبر(ص) آمد و با اشرافیگری و با آن تعصبّات خرافی درگیر شد برادری و اخوت ایجاد کرد. رئیس آن قبیله با رئیس این قبیله برادر است. اشراف آن قبیله با نوکر و برده آن یکی برادر است، این اوس با آن خزرج برادر است. تو با کی برادر هستی، همه را با هم برادر کرد، بعد هم خودش گفت من و علی هم برادریم و پیمان اخوّت می‌بندیم. همه را با هم برادر کرد. گفت از این به بعد پولداری، طبقه، ثروت، قدرت، نژاد، قومیت، زبان، جنسیت، همه کنار می‌رود، انسان مرد و زن، از هر قبیله و تیره‌ای هستید همه برادر و خواهر و امّت واحده هستید. این کار عظیمی بود که پیامبر(ص) انجام داد. هم وحدت بین مردم مدینه حتی با مشرکین و یهودیان برقرار کرد که جنگ داخلی را کنار بگذارید و هم وحدت بین مسلمین و بردگان را بالا کشید و بردگان را به بزرگان تبدیل کرد و هم شالوده یک حکومت و تمدن اسلامی را ریخت و هم از این نظام حراست کرد و هم تکمیل کرد و طبیعتاً با دشمنان مختلفی روبرو شد که برای جلسه آینده، رده‌های اصلی دشمنان پیامبر(ص) را تعریف می‌کنم که الآن هم به شکل دیگری باز همین تیپ‌ها هستند که آن‌جا در این متن، از 5 دشمن اصلی نام برده می‌شود که ما انشاءالله راجع به این 5 تا در جلسه آینده بحث می‌کنیم.

سؤال: فرمودند که شما فرمودید برای فهم قرآن و سنت، باید مسئله‌دار باشید چگونه مسئله‌دار باشیم؟

جواب استاد: مسئله‌دار به این معنا که سؤال داشته باشید. ببینید ما چه به این سؤال سراغ قرآن و روایت برویم چه با سؤال، چه بی‌سواد باشیم چه با سواد، سواد علمی را عرض می‌کنم، حتماً از قرآن و روایت چیز مفید می‌فهمیم محال است که چیزی نفهمیم. همین الآن من و شما هم همین‌جور هستید، من خودم هربار که به یک آیه و حدیثی که شاید بارها هم دیدیم و شنیدیم نگاه می‌کنم احساس می‌کنم که این کاملاً تازه است و حتی می‌توانم این‌طوری تصور کنم که دفعه اول است دارم می‌بینم! خود من بارها اتفاق افتاده است که یک عبارتی را برای بار صدم دیدم ولی یک مرتبه چیزی به ذهنم آمده که تا الآن اصلاً به ذهنم نیامده بود. بعد با خودم کلنجار می‌روم که نکند داری از خودت می‌سازی! این، این را نمی‌گوید، بعد هرچه دقت می‌کنم می‌بینم به وضوح دارد این را می‌گوید. بعد می‌گویم خب دارد به وضوح دارد می‌گوید چرا قبلاً این را نفهمیدی؟ ده بار دیگر خواندی چرا نفهمیدی؟ بعد بهم می‌گوید که نفهمم نفهمیدم! لایه‌های مختلف این مفاهیم. اما کسی بیشتر استفاده می‌کند که با سؤالات مشخص سراغ قرآن و سنت برود. من به عنوان نمونه به شما عرض کنم شما هر آیه‌ای از قرآن را الآن بگویید، بگذار الآن یک نمونه باز کنیم: «اعوذبالله من الله الشیطان الرجیم. وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا ۚ یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا ۚ وَمَنْ کَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (نور/ 55)؛ من خواهش می‌کنم خودتان امشب بروید این را به تفسیر نگاه کنید. من می‌خواهم مسئله‌دارتان کنم. مسئله‌دار بشوید یعنی ذهن‌تان آبستن سؤال بشود. از این آیه، من از دوستان خواهش می‌کنم برای جلسه بعد، از این آیه پاسخ یک پرسش اخلاقی، دو) پاسخ یک پرسش کلامی راجع به توحید، سه) پاسخ یک پرسش سیاسی، چهار) پاسخ یک پرسش حقوق بشری، چهارتا سؤال با جوابش دربیاورید هفته آینده بیاورید. یعنی شما از الآن تا هفته آینده هرچقدر فکر کنید خواهید دید که این آیه که تا حالا می‌خواندید رد می‌شدید و می‌گفتید خب فهمیدیم چه گفت، بعد ببینید از این آیه چه استنباط‌هایی می‌شود کرد. هر آیه، حدیثی، حتی اویی که دارد احکام عبادی را می‌گوید از درون آن فلسفه‌های مختلف مضاف قابل استخراج است یا ربط پیدا می‌کند با فلسفه حقوق، یا با فلسفه اخلاق، یا فلسفه معرفت، معرفت‌شناسی، من متأسفانه اهل عبادات نیستم یک دعایی بکنید سر براه بشوم و اهل نافله بشوم، ولی یک ماه رمضان به خودم گفتم، قرآن را شروع کردم نتوانستم ختم کنم، وقتی می‌روم جلو این‌قدر می‌بینم مطلب هست که لجم می‌گیرد! که آخه این همه حرف توی نصف صفحه قرآن؟ که تا حالا هیچی‌اش را ما نمی‌فهمیم. یک ماه رمضان با خودم گفتم از منظر معرفت‌شناسی اپیستمولوژی قرآن بخوانم، یعنی به این سؤالات که علم چیست؟ (معرفت)، منبع علم چیست؟ حدود علم؟ آسیب‌های علم؟ روش علم‌اندوزی؟ روانشناسی علم؟ جامعه‌شناسی علم؟ هر سؤالی که به نحوی به مقوله معرفت‌شناسی مربوط می‌شود همانطور که دارم می‌خوانم یادداشت کنم، این‌قدر یادداشت کردم که بازدوباره گفتم ولش کن! نمی‌خواهم! قرآن را بستم. چند صفحه رفتم جلو، 100- 150 آیه که در حوزه معرفت‌شناسی، علم‌المعرفه و اپیستومولوژی فوق‌العاده است. یک بار دیگر از منظر فلسفه حقوق، برو ببین چه خبر است. این که می‌فرمایید چه کار کنیم مسئله‌دار بشویم؟ باید مطالعه داشته باشید، هم مطالعات کتابخانه‌ای، بفهمیم پرسش‌های مهم جهانی چیست؟ دوم این که مطالعات میدانی، دور و بر خودت به زمین نگاه کن ببین مشکلات جامعه چیست؟ حالا با توجه به این مشکلات و آن نظریات رقیب، حالا هم سؤال ذهنی داشته باش، مسئله ذهنی و هم مشکل عینی، حالا سراغ قرآن و روایت برو ببین غوغاست. از همان آیاتی که همیشه می‌خوانی می‌گویی این که چیز معمولی دارد می‌گوید، بعد می‌بینید که اصلاً معمولی نیست. من الآن که یک کمی طلبگی بیشتر کار کردم بعد از 30 سال- 40 سال. من سال 61 طلبه هستم تا همین الآن. هرچه جلوتر می‌آیم بیشتر می‌بینم باید آیات و روایات یا چیزی که از فرهنگ اسلامی می‌خوانم، می‌بینم باید ده برابر دوباره باید روی همان مطلب وقت بگذارم، کاملاً می‌فهمم که خیلی چیزهایی که فکر می‌کردم می‌فهمم، اصلاً نمی‌فهمم، نمی‌فهمیدم الآن هم درست نمی‌فهمم. حالا می‌گویند این خودش خیلی ادعای بزرگی است، اگر کسی گفت که فلانی گفت می‌فهمی، گفت نه،‌ من می‌دانم نمی‌فهمم. گفت این خیلی ادعای بزرگی کردی، او که گفته من همه چیز را می‌فهمم دیوانه است، تو خیلی ادعا کردی که داری می‌گویی نمی‌فهمم، چون باید یک چیزهایی فهمیده باشی که فهمیده باشی نفهمیدی. یعنی باید فهمیده باشی که دایره این حقایق چقدر وسیع است تا فهمیده باشی که تو هیچی نفهمیدی. خودِ این هم خیلی ادعای فهم زیادی است. هرچه بیشتر مطالعه کنید، سؤالات مطرح و مشکلات مطرح، آن وقت برو سراغ آیه و حدیث ببین چه می‌شود؟ در هر آیه، 10تا مسئله در 10 رشته علمی در حوزه‌های علوم اجتماعی و علوم انسانی، و علوم اسلامی پاسخ می‌دهد.

سؤال: چگونه می‌شود پیش‌بینی صحیح سیاسی نسبت به داخل و خارج داشت؟ چگونه می‌شود باطن پدیده‌های اجتماعی را شناخت؟

جواب استاد: عرض کردم باطن هر پدیده‌ای را با تجربه، تأمل و مطالعه می‌شود شناخت. الآن شما هر کدام‌تان در یک رشته‌ای، هر کسی در یک رشته‌ای کاری می‌کند، مثلاً شما به یک آهنگر، یک نجّار، این با چوب و آهن کار کرده، من که اصلاً فرق دوتا چوب نمی‌دانم با هم چیست، من با او با همدیگر در یک محیطی، خانه‌ای، روستایی، جنگلی می‌رویم، چیزهایی که او می‌فهمد کجا؟ به در و دیوار نگاه می‌کند 50تا گزاره راجع به چوب و این چوب‌ها در ذهنش می‌آید. همان‌جا سه‌تا تصمیم می‌گیرد که از این‌جا چوب بخرم ببرم فلان‌جا، با این چوب نجاری کنم، میز درست کنم، آن چوب به درد فلان کار می‌خورد! من هم آن‌جا رفتم عین خروس وایسادیم به این چوب‌ها نگاه کردیم و اصلاً هیچی نفهمیدیم که این‌ها با هم چه فرقی دارند! من اصلاً چوب ندیدم. چه کسی می‌تواند باطن را بفهمد؟ کسی که روی قضیه‌ای تمرکز دارد، تجربه دارد، مطالعه دارد، فرق آن را می‌فهمد، کار کرده، او می‌فهمد. اما این که پیش‌بینی صحیح سیاست هم همین است، مطالعه و تجربه.

یکی از حضار: نامفهوم

جواب استاد: ببینید این‌ها با هم قابل جمع است جون هم پیامبر امّی به آن معنا بود هم امّی به این معنا. امّی بودن یک وقت شما دارید می‌گویید چه اختراع جدیدی شده؟ چه نظریه جدیدی آمده؟ این‌جا تحصیلات مدرسه‌ای داشتن یک ارزش است. مثلاً یک کسی که می‌خواهد حرف بزند می‌گوید آقا ببخشید مدرک شما چیست از کدام دانشگاهی؟ اما یک سطح معارفی هست که این‌ها معارف مربوط به حقیقت انسان و جهان است، رشته علمی و کاسبی و مدرک نیست. این‌جا اتفاقاً بی‌سواد بودن بیشتر اطمینان‌آور است. یعنی اگر پیامبر(ص) می‌آمد قصص انبیاء قبل را می‌گفت درحالی که می‌گفتند سواد دارد، تورات خوانده، اناجیل را خوانده،‌ اهل مطالعه تاریخ بوده، این معجزه نبود تأثیری هم خیلی در مخاطب نمی‌گذاشت چون می‌گفتند خب هرکس بخواند بلد است. اما یک کسی که اصلاً در عمرش یک خط نخوانده، در یک کلاس نبوده، یک استاد نداشته، یک مرتبه سخنانی را بگوید که بزرگترین حکمای الهی در برابر او زانو می‌زنند این است که معجزه است. اتفاقاً این‌جا اگر پیامبر(ص) سواد داشت یا مدرک تحصیلی داشت این ضد امتیاز بود. بنابراین پیامبر(ص) هم به معنای بی‌سواد بودن امّی است، هم به معنای این که... امّی یعنی مردمی، توده‌ای، عین بقیه امّت که آن زمان هم مردم عرب همه بی‌سواد بودند، یعنی یکی از همین مردم. قرآن هم بارها می‌فرماید «مِنکُم»، از بین خودتان «رسولاً مِنْهُم»، «رسولاً مِنْکُم» از بین خود شماهاست که بفهمید این‌ها کلاس‌های آموزشی فشرده نبوده، این‌ها القائات کسی نیست، ‌این‌ها تعلیمات محیط نیست، استاد نداشته، یک استاد دارد و آن خداست. قضیه این است.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha