شبکه چهار - 14 مرداد 1401

عاشورا، شیعه را تقسیم کرد (دو سبک تشیع)

نشست(عاشورا ، تحلیل یا تحریف ؟) _ مشهد_محرم ۱۳۹۶

بسم الله الرحمن الرحیم

ببینید تا زمان امام حسین(ع) هیچ کس جرأت نکرد با معاویه و با سیستم بجنگد. اصلاً اگر هم می‌جنگید قطعاً شکست می‌خورد و زود هم قضایا تحریف می‌شد. بعد از این که معاویه رفت و به آن قرارداد خیانت کردند و یزید را آورد و معاویه رفت، امام حسین(ع) قیام را شروع کرد با این که شما ببینید آن‌جا باز هم کشته شدند یعنی سیستم رژیم خیلی قوی بود و کاملاً مسلط بود زمان معاویه هم چه امام حسن(ع) و چه امام حسین(ع) قیام می‌کردند قطعاً کشته می‌شدند منتهی آن موقع آن اثر و آن پیام را نداشت شرایط عوض شد بعد از این که معاویه مُرد. اگر این وسط بگذارید قدرت منتقل بشود و اقدامی نکنی تأییدش کردی. امام حسین(ع) شرعاً دیگر نمی‌توانست تأیید کند. مذاکره و مصالحه با معاویه توضیح شرعی و عقلی داشت اما حالا که معاویه رفته و یزید آمده با چه توجیهی آدمی که همه می‌دانند فاسد و مفسد است و به اسلام خیانت می‌کند و می‌خواهد خلافت کل امت اسلام بشود. مشروبات الکلی می‌خورد، یک آدم الکلی! یک آدم اهل همجنس‌بازی و اهل زنا، رابطه جنسی با حیوانات دارد، یک جوان سی و چند ساله عیاش، شاعر و اهل قلم، ادیب است. یزید جزو ادبای عرب است، یک آدم روشنفکر مسلک است، مربی او کسی است که از ارکان امپراطوری روم بوده است یک کسی به نام جُون، اسیر برده سیاهی که سیدالشهداء(ع) قبل از کربلا به او گفتند شما بروید، گفت برای چی بروم کجا بروم؟ فرمودند از این به بعد دیگر زندگی نیست مرگ است، گفت من در زندگی کنار شما بودم در مرگ شما را تنها نمی‌گذارم با شما زیستم و با شما خواهم مرد. امام حسین(ع) دعایش کردند و فرمودند که شما هیچ وظیفه‌ای نداری برو و یک زندگی دیگر تشکیل بده و بدون ما زندگی‌ات را ادامه بده. جُون زیر گریه زد و گفت چون من سیاهپوست هستم با من این‌طوری حرف می‌زنید؟ - می‌دانست نقطه ضعف امام حسین(ع) کجاست – گفت برای این که من سیاهپوست هستم و عرقم بو می‌دهد برای این من بروم؟ امام حسین(ع) فرمودند نه،‌ شما وظیفه ندارید کشته شوید. ما داریم برای کشته شدن می‌رویم. گفت همه بروند بهشت من نروم؟ در تاریخ ثبت شود که ما بی‌وفا و نامرد بودیم! تا ورودی کربلا آمدیم بعد رفتیم. عمداً این حرف‌ها را می‌زند، امام حسین(ع) او را بغل می‌کنند و می‌بوسند می‌گویند سری که درد نمی‌کند می‌خواهی دستمال ببندی، بیا. زنده نخواهی ماند. گفت برای همین می‌آیم و وقتی که رفت، زد و افتاد بدنش شقه شقه شد و هنوز جان در بدنش بود یک نگاهی طرف خیمه‌ها و امام حسین(ع) کرد، دید امام حسینی که سر جنازه چندین نفر بیشتر نرفته یا نتوانسته برود سریع خودش را بالای سر جُون رساند و او را بغلش کرد و او را بوسید و سر او را در آغوشش گرفت و به او فرمود داری به محضر جدم می‌روی و ما هم داریم پشت سر تو می‌آییم تا چند ساعت دیگر همه ما آن‌جا هستیم. گفت آقا از من راضی هستید؟ من درست و قشنگ عمل کردم؟ فرمودند خدا از تو راضی است. حسین از تو راضی است. بعد فرمودند که گفتی عرق بدنت بو می‌دهد خوش باد بدن تو در بهشت. گفتی سیاهپوستی «بیّض الله وجهک» تو روسفید بهشت هستی ای سیاه. و عرق بدنت بوی عطر می‌دهد برو که به استقبال تو می‌آیند و ما هم داریم می‌آیم. این یک جُون است.

یک جُون هم آن طرف داریم. پدرش از دور و بری‌های امپراطوری روم بود که حالا یک نکته‌ای دارد که این‌جا خواهم گفت ولی اجمالاً بعد از قضیه امام حسین(ع) است که جرأت می‌کنند به قیام مسلحانه علیه حکومت. – آن دفعه هم اشاره کردیم – قیام پشت قیام می‌آید و سرکوب می‌شود ولی ادامه پیدا می‌کند تا براندازی امیه به دست علویون ایران و خراسان که از همین خراسان رفتند و بنی‌امیه را سرنگون کردند منتهی بازی خوردند که بازی دست بنی‌عباس افتاد آن‌ها هم شعار علوی می‌دادند و بعد گفتند منظورمان اهل بیت پیامبر هستند بعداً گفتند نه، ‌منظور از اهل بیت خودمان بودیم! ‌ما هم اهل بیت هستیم ما فرزندان عباس عموی پیامبر هستیم ما منظورمان خودمان بودیم. امام حسین(ع) کاری کردند که تا همین الآن طاغوت می‌آید اسم حسین را می‌شنود می‌لرزد. تمام طواغیتی که در همین ایران آمدند با اسم امام حسین(ع) و روضه امام حسین(ع) درافتادند و می‌ترسیدند اگر امتیاز می‌دادند موقتی بود و مجبور بودند. چون می‌دانند اسم حسین که می‌آید حساب‌شان رسیده است. بعد هم در اوایل انقلاب که شروع شده بود هنوز جمعیت کم می‌آمد و جمعیت‌ها خیلی کوچک بودند. یک هیئتی به یک مناسبتی در همین چهارراه شهدا به سمت حرم راه افتاد شعارهایش کاملاً با همه شعارهای هیئت‌های دیگر فرق داشت! آن موقع 13- 14 ساله بودم طنین صدای آن‌ها که تن آدم را می‌لرزاند هنوز توی گوشم هست، می‌دیدم که شعارهای این‌ها با همه نوحه‌ها و مداحی‌ها و هیئت‌ها فرق می‌کند. شعارشان این بود که یزید را هر وقت که باشد ما سرنگون می‌کنیم ما همه یزیدها را سرنگون می‌کنیم و ما هنوز وسط کربلا هستیم. و رژیم هم فرق این نوع مداحی و این نوع عزاداری با بقیه را فهمید. امام حسین(ع) یک کاری کرده تا قیام اماما زمان(عج) اسم حسین تکان دهنده است، تا اسم حسین می‌آید صاحبان قدرت و ثروت و طاغوت‌ها و دیکتاتورها و ابرقدرت‌ها و ... می‌ترسند و مظلومین امیدوار می‌شوند و آماده قیام و شهادت و فداکاری می‌شوند. این کار را امام حسین(ع) کرد و می‌دانست دارد این کار را برای ابد می‌کند خب همه سرکوب شدند قیام مدینه، قیام حرّه سرکوب شد توابین سرکوب شدند مختار سرکوب شد، زمان بنی‌امیه و بنی‌عباس همین‌طور سلسله قیام‌ها و مبارزات ادامه پیدا کرد با این که فرزندان آدم‌های بزرگ رده یک آن آقازاده‌هایی که قرار بود آقازاده باشند ولی آقازده شدند این‌ها امام حسین(ع) را تنها گذاشتند و دیگر نیامدند حتی بهترین آدم‌ها. امام حسین(ع) هم بعضی از این‌ها را در رودربایستی نگذاشتند این خیلی مهم است. مثلاً جناب عبدالله فرزند عباس، همین‌طور عبدالله پسر عمر، عبدالله پسر زبیر، حالا عبدالله پسر زبیر خودش علیه یزید قیام مسلحانه کرد مکه را گرفت و سال‌ها هم یک حکومت زبیری تشکیل داد و با یزید می‌جنگید آخر هم به دست نیروهای بنی‌امیه کشته شد ولی باز قیام او با قیام امام حسین(ع) یکی نیست. این که می‌گوید «الحابِسُ نَفْسَهُ على ذاتِ اللّه» او هیچ نبود ولی جنگید و کشت و کشته هم شد. اسلام، زنده شده امام حسین(ع) است. و این افشاکننده کسانی است که مصادیق آیات فرار از جهاد در قرآن هستند چون قرآن این صف‌بندی را خیلی صریح کرده، از زمان پیامبر(ص) که مسلمان‌ها تقسیم بر دو هستند، مؤمنین تقسیم بر دو هستند. شیعه‌ای؟ تقسیم بر دویی. آن لحظه‌ای که معلوم می‌شود چه کسی واقعاً مؤمن است و چه کسی نیست، لحظه خطر است نه لحظه بی‌خطری. لحظه‌ای که خطر نیست همه‌تان مسلمان هستید. آن لحظه خطر است که معلوم می‌شود که چه کسی واقعاً مسلمان است؟ چه کسی واقعاً مؤمن است و چه کسی نیست؟ آن لحظه‌ای که باید آبرویتان را بدهید، امنیت‌تان در خطر می‌افتد، جان و مال‌تان، از آن لحظه به بعد مربوط می‌شود که چه کسی راست می‌گوید و چه کسی دروغ می‌گوید؟ قرآن به همه این تیپ‌ها می‌گوید شما فکر نکنید اگر شما کمک نکنید خدا گریه‌اش می‌گیرد و دین معطل می‌شود و حق شکست می‌خورد! تو معطل می‌شوی و تو شکست می‌خوری. خداوند در قرآن می‌فرماید که « إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّه...» (توبه/ 40)؛ شما کمکش نکنید الله کمکش کرده و می‌کند این جبهه شکست نخواهد خورد، این خط تا ابد می‌ماند. نمی‌خواهی به داد اسلام برسی به داد خودت برس، و خودت را نجات بده، بیا در جبهه حق و فداکاری کن و نجات پیدا کن. نمی‌خواهد اسلام را نجات بدهی خودت را نجات بده. بعد هم که فداکاری کردی خداوند در قرآن می‌گوید طلبکار نباش، بدهکاری. می‌گویند بعضی‌ها هستند منت می‌گذارند «علی‌الله» بر خدا منّت می‌گذارند که ما مسلمان شدیم. خداوند می‌گوید «و لقد منّ الله» خدا به شما منّت گذاشت که توفیق داد و اجازه داد شما مسلمان بشوید و به این جببه بیایید. شما بدهکارید طلبکار نیستید، هرکس بیشتر فداکاری کرده بیشتر زیر بار منّت خداست. چون سعادتمندتر شده است و مقامات او در بهشت بالا رفته، این عذرخواهی‌ها و بهانه آوردن در راه مبارزه و جهاد و فداکاری، هر طور می‌شود یک عده می‌خواهند تلاش کنند... آقا اگر می‌شود این مرگ بر آمریکا را نگویید! جهاد بس است دیگر. چرا مرگ بر اسرائیل می‌گویید؟ سوریه را رها کن، نه غزه نه لبنان، نگویید بس است، بگذارید سهمیه علوفه آن‌ها برسد دشمن هم به این‌ها رحم کند و زیر سایه او زندگی کنیم. زمان شاه هم می‌گفتند مرگ بر شاه نگویید! خطرناک است. کشته می‌شوید، جواب این خون‌ها را چه کسی می‌دهد؟ مگر نمی‌گفتند؟ مذهبی بودند، روحانی بودند این حرف‌ها را به امام(ره) می‌زدند که چرا مرگ بر شاه می‌گویید؟ جنگ است صدام حمله کرده چرا مرگ بر صدام می‌گویید؟ خداوند در قرآن می‌فرماید که این‌ها را بشناس.

خواهش می‌کنم این آیه را دقت کنید خیلی جالب است، (سوره توبه/ 42): «لَوْ کَانَ عَرَضًا قَرِیبًا وَسَفَرًا قَاصِدًا؛ ببین این مسلمان‌ها این‌هایی که مدام می‌آیند عذر و بهانه می‌آورند که نه نگوییم تند است افراطی است، ما با شما هستیم و در مسیر حق هستیم ولی الآن یک شرایطی داریم نمی‌توانیم بیاییم اگر اجازه بدهید به کارهای دیگر برسیم بعد خودمان را به شما می‌رسانیم و ملحق می‌شویم آقا می‌شود این عملیات نیاییم بعداً بیاییم؟ آقا شرایط اقتصاد این‌طوری است چه کار کنیم؟ خداوند می‌فرماید اگر منافع فوری برایشان باشد یا سفر یا سفر کوتاه تفریحی باشد می‌آیند، آقا برویم زیارت می‌آیند، «لَوْ کَانَ عَرَضًا قَرِیبًا وَسَفَرًا قَاصِدًا؛ اگر یک منافع فوری کوتاه مدت جرینگی باشد، تهش یک چیزی به این‌ها بماسد و یک سفر کوتاه و نزدیک و تفریحی باشد لَاتَّبَعُوکَ؛ همه‌شان می‌آیند. خداوند به پیامبر(ص) می‌گوید همه‌شان می‌آیند و پای کار هستند! خطر نداشته باشد، ضرر نداشته باشد. وَلَکِنْ بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ؛ اما هر وقت صحبت از مشقّت است پای سختی کشیدن و رنج بردن به میان می‌آید پا پس می‌کشند یک کمی کار سخت بشود به چاک می‌زنند! یک مرتبه می‌بینید ده نفر 2 نفر می‌شوند، هشت نفر می‌روند! همین مذهبی‌ها. اما نه این که به تو بگویند تو باطلی نه، وَسَیَحْلِفُونَ بِاللَّهِ؛ بلکه به الله قسم می‌خورند و می‌گویند لَوِ اسْتَطَعْنَا؛ خدا اگر می‌توانستیم لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ؛ ما هم می‌آمدیم، بخدا نمی‌توانیم! به خدای جل جلاله که ما معذوریم و مشکل داریم و الا ما با شماییم، حق با شماست، والله اگر می‌توانستم می‌آمدم. ما آدم‌هایی داشتیم که 8 سال جنگ بود، والله می‌توانستند و نیامدند و می‌گفتند والله اگر می‌توانستیم می‌آمدیم. ولی نیامدند و نمی‌آمدند، آدم‌هایی که 8 سال جبهه نیامدند، هرچه می‌گفتند نمی‌آمدند سالم هم بود، گردنش هم کلفت بود! می‌گفت والله اگر می‌توانستیم می‌آمدیم ولی نمی‌آمدند! الآن هم بعضی‌هایشان سر کار هستند. یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ؛ خداوند می‌فرماید نه این که فکر کنید غیر مذهبی می‌شوند، مرتد می‌شوند و می‌گویند مخالف شماییم؟ نه، بلکه می‌گویند ما با شما هستیم یَحْلِفُونَ بِاللَّهِ؛ به خداوند سوگند می‌خورند لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ؛ بخدا اگر می‌توانستیم ما هم می‌آمدیم، بخدا نمی‌توانیم! خب خداوند می‌فرماید: یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ؛ خودشان را نابود کردند خاک بر سر خودشان شد. تو فکر کردی اسلام را نابود کردی؟ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ؛ خودشان را نابود کردند. وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ» الله می‌داند که این‌ها دروغگو هستند. این‌هایی که لحظه خطر یا می‌گویند تحلیل ما عوض شده، تحلیل ما یک چیز دیگری است! مصلحت این نیست! این کار افراطی‌گری است، یا می‌گویند راست می‌گویید ولی ما نمی‌توانیم و بخدا مشکل داریم! خداوند می‌فرماید خدا می‌داند که دروغگویانند، دروغ می‌گویند هم می‌توانند و هم می‌دانند.

حالا جالب است این‌ها می‌آمدند از پیامبر(ص) اجازه می‌گرفتند که آقا اجازه است ما مشکل داریم عملیات و جبهه نیاییم؟ پیامبر(ص) هم آسان‌گیری می‌کرد و می‌گفت خیلی خب مشکل داری نیا. آیه آمد پیامبر اکرم(ص) را توبیخ کرد! فرمود که خدا از تو گذشت و خداوند تو را عفو کرد ولی چرا هرکسی می‌آید قبل از این که افشا بشوند اجازه می‌دهی زود این‌ها بروند؟ بعد می‌فرماید که: «عَفَا اللَّهُ عَنْکَ؛ خداوند از تو بگذرد، یا گذشت، خداوند تو را عفو کرد یا رسول‌الله، ولی این کار بهترین کاری که می‌شد کرد نبود. چطور؟ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ؛ چرا به این‌ه اجازه دادی؟ چرا هرکس آمد اجازه خواست نیاید فداکاری نکند به همه زود اجازه دادی، دست جمعی گفتی هرکس نمی‌تواند برود، چرا اجازه دادی؟ حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَکَ؛ باید آشکار می‌شد، باید اجازه نمی‌دادی تا آشکار بشود الَّذِینَ صَدَقُوا؛ چه کسانی صادق هستند؟ چه کسانی راستگو هستند و مشکل دارند و نمی‌توانند؟ وَتَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ» (توبه/ 43)؛ دروغگویان آن‌ها را بشناسی، زود اجازه نمی‌دادی می‌اسیتادی کم‌کم افشا بشوند و بعد از یک مدتی معلوم می‌شد که چه کسانی راست می‌گویند و کدام‌شان دروغ می‌گویند؟ آن‌هایی که راست می‌گویند واقعاً معذورند و آن‌هایی که دروغ می‌گویند. چرا قبل از این که روشن بشود و این‌ها افشاء بشوند اجازه دادی این‌ها بروند. خداوند تو را بخشید.

جمع‌بندی و ختم کنم، گرچه بحث امام حسین(ع) اصلاً تمام نمی‌شود. صد جلسه برای امام حسین(ع) حرف بزنیم تمام نمی‌شود.

یک بحثی هم راجع به حضرت زینب(س) هست من یک مختصری هم، حالا امشب که نمی‌شود اگر عمری بود انشاءالله جلسه بعد، قبل از این که وارد ماجرای امام سجاد(ع) بشویم که امام بزرگ و مظلوم، و قهرمان قهرمانان کربلا، امام سجاد(ع) است. از میان زنجیر و خون شهدا و اسرا اسلام نیمه جان را که دیگر خود اسلام هم داشت شهید می‌شد، پیکر خونین اسلام را امام سجاد(ع) بر دوش کشید و از وسط اقیانوس خون و جنایت سالم بیرون آورد و توی خفقان آلوده‌ترین دوره دیکتاتوری اموی که دوران پس از کربلاست ایشان هم آن نیروی بسیار اندک باقیمانده شیعیان اهل بیت را حفظ کرد و هم آموزش داد و هم به نیروهای جبهه حق اضافه کرد. جلسه بعد، چون انشاءالله ماجرای رهبری امام سجاد(ع) هم از ظهر عاشورا شروع می‌شود. رهبر اسلام ناب، امام سجاد(ع) جوان بیست و چند ساله در زنجیر هستند و ایشان و حضرت زینب(س) این دوتا بزرگوار رهبری کاروان جهاد و امامت را بردوش می‌کشند. حالا در جلسه بعد که قبل از این که وارد سیره امام سجاد(ع) بشویم یا همزمان با او، یک اشاره‌ای هم به حضرت زینب(س) خواهیم کرد بر اساس متن همین کتاب هم همین‌طور است.

جلسه قبل اشاره کردم که این را هیچ وقت یادتان نرود جهان اسلام در دوران معاویه این‌قدر در این 20 سال،‌ ظرف دو دهه سقوط کرد که آن‌هایی که آخر حکومت امیرالمؤمنین(ع) به دنیا آمده بودند چند ساله بودند کودک بودند و یک اسلام ناب را می‌دیدند در کوفه و جاهای دیگر، وقتی که جوانان بیست و چند ساله شدند، بچه‌ها بزرگ شدند و جوانان 25 ساله شدند و به صحنه آمدند، جامعه‌ای ساخته شده بود که آن دفعه عرض کردمبعد از قضایای کربلا، این‌ها را آن جلسه گفتم – مکه و مدینه، مرکز اسلام مرکز فحشا شده بود. مشروب‌فروشی، مست کردن، مراکز فحشا، مراکز رقص دسته‌جمعی، بزن و برقص، دختر و پسر مست کنند و خواننده‌ها و ترانه‌سرایان ترانه‌های مبتذل جنسی، و بهترین خواننده‌ها و رقاص‌ها دفتر و دستک‌شان در مکه و مدینه بود، و بعضی از علما و بعضی از کسانی که شاگردان اهل بیت(ع) بودند این‌ها خودشان را فروختند – شاید آن دفعه اشاره کردم- در باب امام سجاد(ع) باز به آن اشاره خواهیم کرد. یک کسی مثل محمدبن‌شهاب زُهری که یک عالم و فقیه بزرگی است شاگرد امام سجاد(ع) است دور و بر اهل بیت(ع) بوده، این خودش را به حکومت می‌فروشد! بخصوص بعد از کربلا که همه می‌ترسند شروع می‌کند به توجیه فقهی و شرعی اتفاقاتی که پیش آمده است. بعضی‌ها از او می‌پرسند چرا این حرف‌ها را می‌زنی؟ خب این هم توجیه داشته مصلحت اسلام و مسلمین. حفظ جان واجب است. این‌ها من را رها نمی‌کنند. این‌ها به من می‌گویند یا باید با ما باشی یا بر ما. با مایی؟ دوست هستی یا دشمنی؟ نه دوست نه دشمن نمی‌شود. بعد هم من با این‌ها همکاری می‌کنم. امام سجاد(ع) به ایشان نامه‌ای نوشتند این نامه فوق‌العاده است، یادم بیاورید وقتی بحث امام سجاد(ع) می‌شود این نامه امام را یک بخشی‌اش را بخوانیم که در «تحف‌العقول» است. - می‌ترسم یادم برود – شخصیت‌های بزرگ عالم حتی، چطوری وابسته می‌شوید و اهل دنیا شدن‌تان را توجیه می‌کنید؟ و گفتیم شرایطی پیش آمد که امام سجاد(ع) فرمودند: «ما ندری کیف نصنع بالناس؟» نمی‌دانیم با این جامعه و با این افکار عمومی چه باید کرد؟ این‌قدر این‌ها به تبع حکومت سقوط کردند! حکومت آن‌ها را ساقط کرده که «إن حدثناهم بما سمعنا من رسول الله صلى الله علیه و آله ضحکوا» وقتی که می‌گوییم این کارها را نکنید روش آن این طوری است و... و بعد یک جمله از پیامبر(ص) نقل می‌کنیم هر هر می‌خندند! عوض این که بگویند پیامبر این را گفتند؟ می‌گوید خب پیامبر گفته باشد هر هر می‌خندند! امام سجاد(ع) می‌گویند ببینید با این نسل جدید چه کار کردند؟ که این‌ها نمی‌دانند چه کسی حق است و چه کسی باطل است؟ فرق معاویه و علی چیست؟ اصلاً در کربلا چه شده؟ به ما چه؟ «و إن سکتنا لم یسعنا.» قبول که نمی‌کنند هیچی، می‌خندند اگر هم سکوت کنی ما خودمان طاقت نمی‌آوریم! چطوری می‌توانیم سکوت کنیم؟ چطوری می‌توانیم نگوییم پیامبر چه می‌گفت و چگونه می‌اندیشید؟ .و چگونه می‌زیست؟ و چه اصولی را آورد؟ سکوت کنیم خودم آتش می‌گیرم، امام سجاد(ع) فرمودند سکوت کنم آتش می‌گیرم، بگویم می‌خندند! فرهنگ عمومی را این‌طوری کردند. علتش هم این است که این‌هایی که در حکومت هستند اسلام را قبول ندارند و خودشان اهل روابط نامشروع جنسی و شرابخواری هستند و فساد اخلاقی دارند اصلاً معلوم نیست بعضی از این مسئولین نماز می‌خوانند یا نه؟ اصلاً بلدند قرآن از رو بخوانند؟ می‌گویند خلافت اسلامی؟ نگویم آتش می‌گیرم و از درون می‌سوزم، بگویم از بیرون می‌سوزم! یک چنین موقعیتی ایجاد کردند غیر از دیکتاتوری و خفقان و کسانی را اسم می‌برند که این‌ها قبلاً جزو حوارییون اهل بیت(ع) بودند و بعد از قضایای کربلا چنین ترسیدند که این‌ها حسین را هم می‌کشند، سر امام حسین را هم می‌بُرند ما دیگر کی هستیم؟ این‌ها از کشتن و بریدن سر حسین هم نمی‌ترسند این‌ها وحشی‌اند هیچ کس هیچ نفسی نکشد نفس نکشیم ما هیچ کاری نمی‌توانیم بکنیم!

خب من یک عبارت دیگر هم این‌جا آوردم برای شما عرض کنم. شاگردانی که امام حسین(ع) تربیت کردند و این اصحاب سیدالشهداء(ع) که در کربلا و در ماجراهای قبل از کربلا شهید شدند زندگی و مرگ هر کدام از این‌ها را بررسی کنید می‌فهمید کار عظیم امام حسین(ع) در آن شرایط چه بود؟ این‌ها آدم‌هایی بودند که زمان معاویه در آن خفقان توسط امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) تربیت شدند، این‌ها آن موقع در آن شرایط خودشان را نشان دادند. یکی از این شخصیت‌ها "عَبدالله بن یَقطَر حِمْیَری" است شاید شما اسم او را هم نشنیده باشید، ما اسم این‌ها را هم نمی‌دانیم کارهای عظیمی که این‌ها کردند این‌ها هم جزو شاهکارهای امام حسین(ع) بدانید و ببینید. کارهای عظیمی که این‌ها کردند. مُسلم وقتی که آمده، وارد کوفه شده، رفت منزل مختار، مختار از رهبران شیعه کوفه است و وفادار به امام حسین(ع) است سر قضایای امام حسن(ع) کوتاهی کرد حالا می‌خواهد جبران کند و چون داماد حاکم کوفه است، حاکم کوفه پدر زن اول مختار است، شاید یکی از علت‌هایی که مُسلم وارد خانه او شد این است که حاکم کوفه پدرخانم کوفه است و یک مقداری بین آن‌ها ملاحظاتی هست به زودی دست به خشونت شدید نزنند و همین‌طور مختار بتواند به اصطلاح با حاکم کوفه لابی کند! شاید این یکی از دلایل آن است و می‌دانست که تا مُسلم خانه مختار باشد لقمان‌بن‌بشیر پدرزن مختار که حاکم شهر است، شهردار و استاندار است این نمی‌آید از توی خانه دامادش مسلم را بازداشت کند ضمن این که خودش هم یک آدم خیلی خشن و وحشی نبود هم ملاحظه‌کار و محافظه‌کار بود و بدذاتی‌اش هم به اندازه آن‌ها نبود گرچه خودش هم آدم سالمی نبود. مردم فهمیدند که ایشان خانه مختار است گروه گروه آمدند بیعت می‌کنند. در روایات نقل می‌شود بیش از 80 هزار – این عدد را گوش کنید، این مهم است در رابطه با آن نکته‌ای که جلسه قبل عرض کردم که آقا امام حسین(ع) از اول محاسبه‌اش غلط بوده است! – نه؛ 80 هزار رزمنده بیعت کردند. سپاه 80 هزار نفری، یعنی با این سپاه می‌شد رفت دمشق، مرکز حکومت را هم گرفت. آن دفعه عرض کردم اگر کوفه آزاد می‌شد که آزاد شده بود دست مسلم و نیروهای امام حسین افتاده بود 80 هزار هم که بیعت کردند بیعت تا شهادت، نصف‌شان هم که می‌آمدند قطعاً می‌رفتند و مرکز اصلی حکومت را که دمشق بود می‌گرفتند و کل حکومت اسلام دست‌شان می‌افتاد که حکومت اسلام مرکز شرق آن کوفه بود و غرب آن شام بود. این‌ها دو شهر نبودند، این‌ها دوتا مرکز اصلی بودند. خب 80 هزار. طبق بعضی از نقل‌ها گفتند 18 هزار، بعضی از نقل‌ها گفتند 25 هزار، بعضی‌ها گفتند 28 هزار، بعضی‌ها گفتند 30 هزار، ‌بعضی‌ها گفتند بیش از 40 هزار، ممکن است همه این‌ها درست باشد هر کدام مربوط به یک زمان و مقطعی بوده، مثلاً اول 18 هزار بوده بعد چی بعد ... ممکن است همه‌اش یک رده‌بندی شده، گفتند مثلاً اینها چند تیپ هستند. کل این‌هایی که بیعت کردند برای جنگ می‌آیند 80 هزار نفر هستند، آن‌هایی که وضعیت سخت بشود می‌مانند و تردید نمی‌کنند مثلاً 40 هزار هستند. آن‌هایی که تا رمق آخر مطمئن هستیم می‌مانند، مثلاً 18 هزار نفر هستند. این‌ها برای جنگ‌ها خیلی رقم‌های بالایی است. شما ببینید همین الآن که کشورها اشغال می‌شوند تعداد نیروهای اشغال‌گران بیشتر نیست، تعداد نیرویی که وارد میدان می‌کنند می‌خواهند یک شهر را بگیرند با 20- 30 هزار یک شهر را می‌گیرند. با صد هزار است، آن زمان هم همین بود، حالا سلاح‌ها فرق می‌کند ولی تعداد نیروها همین‌طوری بوده است. بیعتی که مسلم با مردم کوفه بیعت پذیرفته بر سر این اصول بوده است، این‌ها هم برای شناخت حرکت امام حسین(ع) لازم است.

راجع به مسلم‌بن‌عقیل هم هیچی نمی‌گویند فقط همین دوطفلان مسلم! یعنی یک جایی که این‌ها ظلم بیّن به دوتا کودک کردند، خب آن مهم است، از آن مهم‌تر این است که خود مسلم سر چه اصولی شهید شد. مسلم یک جوان بیست و چند ساله است و از اکثر ما و شماها سنش کمتر بوده، وقتی که نماینده اسلام در کوفه شده است و کوفه را آزاد کردند. این هزاران هزار آدمی که آمدند با امام حسین(ع) بیعت کردند مسلم گفته سر این اصول با ما بیعت کنید. ما هدف‌مان و شعارمان این‌هاست. دنبال هر چیز دیگری هستید ما قبول نداریم. 1) دعوت جامعه و حکومت به کتاب خدا و سنت رسول خدا. 2) نبرد با بیدادگران و ستمگران. حق‌کشان. 3) دفاع از مستضعفین. 4) رسیدگی به حال فقرا و محرومین و گرسنگان. اقتصاد طبقات پایین. 5) تقسیم اموال عمومی بطور مساوی بین همه. توزیع عادلانه ثروت. 6) ردّمظالم، به هرکس ستم شده باید حقوق او به او برگردد. حق هرکسی را که خوردند باید به او برگردد. 7) یاری اهل بیت(ع) تا مرگ، تا شهادت. 8) مسالمت و مدارا با کسانی که علیه ما شمشیر نمی‌کشند. کسانی که با ما سر جنگ ندارند حق هیچ نوع ادیت کردن، بی‌حرمتی، صدمه زدن به آن‌ها را ندارید، به آن‌هایی که بی‌طرف هستند حق ندارید اهانت کنید، حقوق‌شان باید رعایت بشود اما 9) پیکار با متجاوزان. هرکس سلاح برمی‌دارد و می‌جنگد با او می‌جنگیم. اما کسانی که کاری ندارند و کنار ایستادند ولو با مخالف هستند حقوق‌شان باید رعایت شود. امنیت‌شان باید حفظ بشود. خب بعد از این است که مسلم به امام حسین(ع) نامه می‌نویسد و می‌گوید آقا اکثر مردم بیعت کردند، رزمندگان به قدر کافی گفتند تا شهادت ایستادیم همه چیز از نو بنا خواهد شد و شما قطعاً روی رقم حداقلی 18 هزار رزمنده شهادت طلب می‌توانید حساب کنید 80 هزار نامه نوشتند من حداقل آن را می‌گویم روی 18 هزار رزمنده می‌شود حساب کرد و با این تعداد این کوفه و شرق جهان اسلام آزاد می‌شود و سریع‌تر بشتابید که میوه‌ها رسیدند مردم کوفه‌ها می‌گویند میوه‌ها رسیدند، این‌ها به من می‌گویند که به شما بگویم میوه‌ها رسیده، ما رهبر می‌خواهیم، سریع بیا، مردم به شدت مشتاق و منتظر شما هستند ساعت‌ها را دارند می‌شمارند، نامه مردم کوفه را گرفت، نامه خودش را هم نوشت، نامه مردم کوفه همین بود که ما امام می‌خواهیم! شما هم نیایید ما قیام می‌کنیم ولی بدون شما چطوری قیام کنیم؟ شما بیایید رهبری ما را به عهده بگیرید و الا ما نبرد را شروع کردیم، ما کوفه را آزاد کردیم و آزاد هم کردیم و می‌کنیم. ما می‌خواهیم شما رهبر ما باشید. مسلم نامه خودش و نامه مردم کوفه را به "عابس بن ابی شبیب شاکری" می‌دهد همراه "قیس سیداوی" این دوتا بروند سریع خودشان را به امام حسین(ع) برسانند. نیروهای اطلاعاتی یزید خبر می‌دهند که این‌ها بر کوفه مسلط شدند به حسین نامه نوشتند که سریع خودش را به کوفه برساند. این حاکم کوفه که پدرزن مختار است یک آدم بی‌عرضه‌ای است حالا یا دارد با دامادش همکاری می‌کند یا ترسو است، یا بی‌عرضه است این شهر را از دست می‌دهد! شهر سقوط می‌کند و دست نیروهای علوی و حسینی افتاده است. آن سرجونی که می‌گفتند یکی از جاهایی که مشورت می‌دهد این‌جاست. این "سِرجون" از مسیحیان منطقه است و جزو مشاورین نزدیک معاویه است و جزو معلّمان یزید است و پدرش زمانی که شام دست امپراطوری رم بود زمان هراکلیوس حرقل، مسئول اقتصاد امپراطوری روم بوده، وزیر اقتصاد بوده، بعد که دمشق و شام به دست مسلمین افتاده، این آن‌جا مانده و از یک نظر این است که طبق نظر امپراطوری روم گفتند آن‌جا بمان، این‌ها مجبور هستند امور اقتصادی‌شان را دست تو بدهند ما در اقتصاد حکومت اسلامی نفوذ داشته باشیم. از زمان خلیفه سوم از آن موقع‌ها هست و یک مقام رده سوم پشت پرده اموی است حتی مدتی خلیفه دوم گفته بودند معاویه در رده‌های بالای حکومت مشاورین مسیحی دارد. عمر دستور داد هیچ مسیحی نباید در حلقه اول حکومت اسلامی باشد حتی به عنوان مشاور، حق ندارید، ولی معاویه به حرف نکرد. عمر گفته بود اگر مسیحیان مسلمان بشوند عیب ندارد ولی اگر مسلمان نشدند نباید این‌ها در حلقه اول تصمیم‌گیری یا مشاورین باشند. خب معاویه عمل نکرد و این بود. حالا همین‌جا این سرجون، یزید این را می‌خواهد و به او می‌گوید تو مشاور بابایم بودی هم خودت و هم بابایت به مسائل واردی بگو ما الآن با کوفه چه کار کنیم؟ کوفه دارد دست حسین می‌افتد و "نعمان‌بن‌بشیر" این‌طوری شده، مردم بیعت کردند. سرجون گفت که تو با ابن‌زیاد یک خرده حساب شخصی از قبل داشتی، ولی من یک چیزی به تو بگویم اگر پدرت معاویه بود الآن چه کار می‌کرد؟ گفت بگو. گفت اگر الآن پدرت بود ابن‌زیاد را می‌فرستاد، فقط او می‌تواند مسئله را حل کند. حاکم بصره است. بگو کوفه هم در اختیار او. یعنی همزمان حاکم بصره، و با حفظ سمت، حاکم کوفه. او را بفرست، او هم خیلی زرنگ است هم ارتباطات قبلی با برخی‌ها آن‌جا دارد، شبکه‌سازی دارد و هم به اندازه کافی جنایتکار است، خشن است، از حسین و اسم حسین نمی‌ترسد. اگر پدرت معاویه زنده می‌شد به نظرم الآن ابن‌زیاد را می‌فرستاد. ببینید این آدم نقش دارد در این که ابن‌زیاد برود و قضایای کربلا اتفاق بیفتد. یک آدمی که از بقایا و نفوذی‌های امپراطوری روم در حکومت اسلامی است. در قضایای کربلا نقش دارد. این دست‌های پشت پرده که می‌گویند نفوذی‌ها، تا الآن شاید راجع به این قضیه نشنیدید، این یک موضوع است برای بررسی، که غرب آن موقع، سلطه غرب، ابرقدرت غرب در قضایای کربلا نقش داشت. کنار حکومت معاویه و یزید ایستاد. نزدیک‌ترین مشاوران خلیفه مسلمین آدم این‌ها بود! این یک بُعدی است که تا حالا نشنیدید و راجع به این قضیه بحث نشده، مشارکت قدرت غرب در اتفاقات کربلا که حکومت سقوط نکند و امام حسین سر کار نیاید! اسلام راستید نیاید! سرجون به یزید گفت که پدرت قبل از مرگ چنین تصمیمی داشت او می‌گفت که حسین در کوفه شلوغ می‌کند حسین هم نرود کوفه متشنج است و کوفه هیچ وقت آرام نمی‌نشیند. قطعاً عراق و کوفه در برابر خلافت تو مقاومت می‌کند، و در فکرش بود، حتی یک چیزی نوشت که عبیدالله برای حکومت کوفه بفرستیم، یعنی پدرت چند ماه پیش این را گفت، منتهی از دنیا رفت، قضایا پیچ خورد، من الآن که وضعیت این است دارم می‌بینم که پدرت چقدر خوب فهمید. تنها کسی که الآن می‌توانی روی آن حساب کنی که برود ماجرا را مدیریت کند و کوفه را نجات بدهد و این‌ها را آنجا سرکوب کند فقط ابن‌زیاد است هیچ کس دیگر عرضه آن را ندارد. و این والی بصره والی کوفه هم بشود، هر دویش، فرمان را به سمت او فرستاد، حالا ببینید این ابن‌زیاد چقدر هم نفوذ داشت که یزید چون از قبل با او سر مسائل دنیا خرده حساب شخصی داشت، می‌دید پدرش برای این خیلی امتیاز قائل است یک مدتی او را طرد کرده بود محلش نمی‌گذاشت جواب نامه‌هایش را نمی‌داد که می‌گفت باید دست و پای من را ببوسی بعد، حالا که پدرم رفته نوبت ماست، همه‌اش به حرف پدرم گوش می‌کردید و به من محل نمی‌گذاشتید حالا نوبت من است. خب ابن‌زیاد هم فهمید و چاکری کرد! خیانت کرد! یزید برای عبیدالله نامه نوشت. گفتم که هم یزید و هم معاویه هر دو اهل قلم بودند، شاعر بودند، سخنرانی‌های قشنگ می‌کردند و شعرهای قشنگ می‌گفتند افکار عمومی را بلد بودند مدیریت کنند منتهی صادقانه تبلیغ اسلام می‌کردند آن‌ها پروپاگاندا می‌کردند و متخصص در عوام‌فریبی بودند. یزید به این نامه نوشت که این را متقاعد کند تو بیا دستت به خون حسین خونین کن! خب یک ریسک بزرگی است که بیاید این جنایت را بکند. در تمام جهان اسلام کم کسی پیدا می‌شد که بیاید چنین کاری را بکند. یزید دید باید یک مقداری این را سر و گردن‌شان را نوازش بدهد که بیاید. گفت افرادی که یک روزی ستایش می‌شوند یک روزی دچار ننگ می‌شوند گاهی یک چیزهایی قبلاً بد بودند حالا خوب می‌شوند، ناپسند بودند حالا دلپسند می‌شوند، تو در مقام و منزلتی قرار داری که فقط تو شایسته این مقامی! یعنی این خرده حساب‌هایی که قبلاً با تو داشتم من به فکر اذیت کردن تو نیستم! تو هم می‌دانی از این بعد دیگر چه کسی رئیس است. تو شاعری، تو مقامت بالاست، تنها کسی که لیاقت دارد این شورش را مدیریت کند تویی! یک شعر هم در وصف حال او گفت، شاعر بود «رفعت و جاوزت و شاعرت سحاب و فوقه» خیلی بالا رفتی، زدی از ابرها هم بالاتر، «فمالک إلا مرقب الشمس مقعدوا» جای تو فقط جای خورشید است جای خورشید نشستی. آقا خورشیده بیا و قضیه حسین‌بن‌علی را ختم کن! مَسند تو فقط مَسند خورشید است! سریع می‌روی مسلم‌بن‌عقیل را یا می‌کشی، یا از او بیعت می‌گیری و بازداشتش می‌کنی، و عبدالله‌بن‌یقطر، ایشان کسی است که مادرش پرستار کودکی امام حسین(ع) بوده است مثل امّ قیس که دوران کودکی و شیرخواری امام حسن(ع) پرستار ایشان بود و به حضرت فاطمه(س) کمک می‌کردند.

امام حسین(ع) که از مکه بیرون رفتند جواب نامه مسلم را نوشتند و به این عبدالله دادند که برود به مسلم برساند. مسلم گفته بود که همه بیعت کردند و کوفه آماده است. عبدالله از طرف امام حسین(ع) نامه را می‌آورند که امام گفته این کارها را بکن. عبدالله که دارد نامه را می‌برد به قادسیه که می‌رسد چون باید از طرف حجاز مدینه بیاید دور بزند و از این طرف بیاید، راه‌های دیگر را بستند به قادسیه که می‌رسد نیروهای گشت و اطلاعات حکومت ابن‌تمیم، در قادسیه این تیم پیام امام حسین(ع) به کوفه را گیر می‌اندازد و بازداشت می‌کند. دست بسته پیش عبیدالله‌بن‌زیاد در کوفه می‌فرستاد. ابن‌زیاد می‌گوید که تو نامه‌ای همراهت داشتی خواستند تو را بگیرند نامه را نابود کردی، چه چیزی در نامه بود؟ گفت اگر قرار بود به تو بگوییم که مردم کوفه من را نمی‌فرستادند، پیام برای تو نیست برای مردم بود. گفت بگو پیام چیست؟ عبدالله گفت به همین خیال باش. شکنجه می‌خواهی بکنی؟ تکه تکه‌ام می‌خواهی بکنی؟ هر کاری می‌خواهی بکنی شروع کن وقت را هدر نده من به تو چیزی نخواهم گفت. دستور داد به شکنجه ببرند، بدن ایشان را تکه تکه و خون‌آلود کردند و بعضی از استخوان‌های بدن او را شکستند و بعد ابن‌زیاد گفت حرف نمی‌زنی گفت نه هیچی نمی‌گویم، گفت فقط یک راه داری که جانت حفظ بشود تو را بالای پشت بام می‌بریم آن محل نُطق حکومتی، آن‌جا پشت تریبون قرار می‌گیری و جلوی همه مردم کوفه باید بگویی حسین دروغگوست، فرزند علی دروغگو فرزند دروغگوست! و این‌ها دارند کلاه‌تان را برمی‌دارند. همین یک کلمه را بگو. بگو این‌ها دروغگو فرزند دروغگو هستند، این‌ها هر دو نسل‌شان دروغگو هستند و به شما دروغ گفتند! بیا پایین. بعد من می‌گویم که با توچه کار خواهم کرد. یعنی اگر امید داری تنها راهش این است. تازه قول قطعی هم نمی‌دهد. می‌گوید خیلی خب این کار را حاضرم بکنم ولی چون تعهد کردم نامه را نمی‌توانم بگویم ولی حاضرم بیایم آن‌جا و بگویم من دیگر با حسین نیستم و او دروغ گفته است. رفت بالا، شبیه این کار را یکی دو نفر کردند و یکی هم ایشان است. و هر دو سه بار کلاه این‌ها را برداشتند یعنی طوری حرف می‌زدند که نیروهای اطلاعاتی و امنیتی و بازجوهای حکومتی را فریب می‌دادند، یک نفر قبلاً این کار را کرده باز بعدی هم می‌کند و باز کلاه سرشان می‌رود. می‌رود بالا پشت تریبون، می‌گوید مردم، از طرف حسین پسر فاطمه دختر رسول‌الله آمدم تا شما را علیه پسر مرجانه و پسر سمیه، حرامزاده پسر حرامزاده به شورش و قیام دعوت کنم والسلام. شروع کردند او را زدند و ابن‌زیاد گفت از همان بالا او را به پایین پرت کردند استخوان‌های بدنش شکست هنوز زنده بود زیر لب ذکر می‌گفت. – حالا این‌جا را ببینید – این مردک قاضی شهر کوفه، فقیه کوفه، عبدالملک آمد جلو، با کارد سر ایشان را برید! آخوند کوفه! مردم همه این آخوند را هو کردند که مرتیکه تو عوض این که لااقل بی‌طرف باشی آمدی سر این را می‌بُری؟ جمعیت هو کرد. وقتی دید مردم علیه او حرف زدند او گفت من خواستم راحتش کنم! بعد امام حسین(ع) وقتی که قیس را به سمت مُسلم فرستادند و عبدالله را همراه مسلم به کوفه فرستاده بودند که وقتی مسلم فهمید که تنها می‌ماند یک رابطه مخفی دیگر داشته باشد که سریع جواب بیاورد، که ایشان آمده بود گزارش کرد که بعد امام جواب دادند که برگرداند، آمدند که آن قضایا اتفاق افتاد.

وقتی مسلم شهید می‌شود، هانی شهید می‌شود، به امام حسین خبر می‌رسد، ایشان در برابر یاران‌شان در همین جمعی که دارند به سمت کربلا می‌روند این خبر را می‌خوانند، عرضم را با این عبارت امام حسین(ع) ختم کنم. «أمّا بَعْدُ فَاِنّ اللّه اصطفی مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله عَلی خَلْقِهِ؛ نخست سپاس خدای را برای هرچه که پیش آمد و پیش خواهد آمد، در هر حال سپاس خدای را، و بعد خداوند ایشان را برانگیخت – پیامبر اکرم را- عَلی خَلْقِهِ، بر همه مخلوقات و همه بشریت، وَ اکْرَمَهُ بِنُبُوَّتِهِ، و یک کرامت خاصی به ایشان داد بر سر مسئله نبوّت، وَ اخْتارَهُ لِرِسالَتِهِ، از بین همه بشریت ایشان را انتخاب کرد برای این که پیام خداوند و پیام او را به بشر برساند ثُمَّ قَبَضَهُ اللّه اِلَیْهِ، بعد که ایشان مأموریتش را انجام داد و پیام خداوند را رساند و برای تحقق آن تلاش کرد خداوند او را در آغوش گرفت و برد. وَ قَدْ نَصَحَ لِعِبادِهِ، در حالی که ایشان تا نفس آخر به فکر مردم بود، خیرخواه و خدمتگزار خلق خدا و بندگان خدا بود. وَ بَلَّغَ ما اُرْسِلَ بِهِ صلی الله علیه و آله، و مأموریت‌شان را هم درست انجام داد- حالا امام حسین(ع) می‌خواهد خبر شهادت مسلم و سقوط کوفه را به یاران‌شان بدهند که آخرین امید پیروزی هم بسته شد دیگر ما پیروز نمی‌شویم – پیامبر(ص) آن پیامی که باید برساند رساند، صدای خدا را به خلق رساند. وَ کُنّا اَهْلَهُ وَ اَوْلِیائَهُ وَ اَوْصِیائَهُ وَ وَرَثَتَهُ، ما کی هستیم؟ من کی‌ام؟ ما فرزندان اوییم، ما دوستان و یاران و عاشقان اوییم، ما اولیاء او، اوصیاء او، مسئولیت را پس از خودش به ما داده است ما اوصیاء او و وصیّ او هستیم، به ما وصیّت کرده است، ما وارثان او هستیم، وَ اَحَقَّ النّاسِ بِمَقامِهِ فِی النّاسِ، شایسته‌تر و آماده‌تر از هرکسی برای ادامه مأموریت پیامبر در امّت پیامبر. هیچ کس به اندازه ما این مسیر را نمی‌شناسد و نمی‌تواند این مسیر را ادامه بدهد. یعنی چی؟ یعنی حکومت حق ماست نه حق این‌ها. این‌ها حق ندارند حکومت کنند. ما حق داریم حکومت کنیم. فاسْتَأْثَرَ عَلَیْنا قَومُنا بِذلکَ فَرَضینا وَ کَرِهْنا الْفُرقَةَ، اما همین صاحبان و بزرگان قبایل و اقوام، آمدند این را استأثرَ، قاپیدند، کودتا کردند و قدرت را گرفتند، خیلی خب، ما چه کردیم؟ فَرَضینا وَ کَرِهْنا الْفُرقَةَ، ما برای این که جنگ داخلی بین مسلمین راه نیفتد درگیر نشدیم، برای این که جنگ داخلی نشود درگیر نشدیم. دیگر چه؟ وَ اَحْبَبْنا لَکُمُ الْعافِیَةَ، ما خواستیم شما مردم کشتار نشوید، خواستم خون مردم بیشتری نریزد، ‌اما اگر ما به حکومت برسیم حکومت صالح اسلامی خواهید دید نه این حکومتی که معاویه و یزید دارند می‌کنند. ما تحمل کردیم. چرا؟ کَرِهْنا الْفُرقَةَ، نگران اختلافات داخلی بودیم. دیگر چی؟ وَ اَحْبَبْنا لَکُمُ الْعافِیَةَ، نگران عافیت و سلامت شماها بودیم، ما خواستیم شماها کشتار نشوید، جان انسان‌ها و جان شما برای ما مهم است و مهم بود. وَ نَحْنُ نَعْلَمُ اِنّا اَحَقُّ بِذلِکَ الْحَقِّ المُسْتَحَقِّ عَلَیْنا مِمَّنْ تَوَلّاهُ؛ اما این را هم به شما بگوییم گرچه ما درگیر شدیم اما با علم و با تمام قاطعیت اعلام می‌کنیم که این‌ها حق حکومت نداشتند و ندارند و ما حق و وظیفه حکومت داریم. ما سر همان حرف‌مان هستیم، اما بخاطر این که شماها کشتار نشوید درگیر نشدیم. بخاطر حفظ شما، وَ قَدْ بَعَثْتُ اِلَیْکُمْ رَسُولی بِهذَا الْکِتابِ، من نماینده‌ام را با این نامه به سمت شما فرستادم و همان نامه‌ای که برایتان خواندم که اگر راه رشد را می‌خواهید به ما ملحق بشوید.

حالا جالب است امام حسین(ع) که شهید شدند بعضی از همین شیعیان و به اصطلاح مؤمنین نمی‌پذیرفتند و می‌گفتند مگر می‌شود که حسین کشته شود؟! مگر حسین کشتنی است؟ پسر پیامبر، حجّت خدا، ولیّ خدا، - ببینید این خیلی جالب است – یک عده گفتند حسین شهید نشده، مثل مسیح به آسمان رفته است! می‌دانید یک فرقه‌ای یک جریانی بین شیعه بوجود آمد گفتند که یک گروه از غلات شیعه که این‌ها زمان امام رضا(ع) هم بودند. این‌ها گفتند که امام حسین(ع) در کربلا شهید نشده، یک شخص دیگری اشتباهاً این‌ها کشتند به نام "حنظله‌بن‌اسعد"، شامی هم بوده،‌ و این کشته شده! همین حرفی که قرآن راجع به حضرت عیسی(ع) می‌زند این‌ها گفتند برای چه عیسی به صلیب نرفت؟ برای این که اگر حضرت عیسی(ع) به صلیب کشیده می‌شد یعنی حق از باطل شکست خورده است! خب الآن هم همین‌طور است. اگر حسین(ع) واقعاً کشته شده، شکست خورده و حکومت دست یزید افتاده، این که یعنی اسلام و حق شکست خورده و باطل پیروز شده است! گفتند همین حرفی که قرآن برای عیسی(ع) گفته برای حسین هم شده است. شروع کردند یک فرقه انحرافی بین شیعه بوجود آمد. حسین مثل عیسی به آسمان رفت چون قرآن می‌فرماید: «لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا» (نساء/ 141)؛ قرآن می‌گوید کافران بر مؤمنین مسلط نمی‌شوند. اگر حسین کشته شده باشد یعنی کافرین بر مؤمنین مسلط شدند. پس حسین کشته نشده است. که حالا این هم جوابی دارد که انشاءالله اگر عمری بود جلسه بعد ما بحث حضرت زینب(س) و امام سجاد(ع) را بر اساس این متن، خدمت شما عرض می‌کنیم.

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha