شبکه افق - 12 خرداد 1401

یک انقلاب منطقی ( از ۱۵خرداد ۴۲ تا ۱۵ خرداد ۶۸ )

نشست ( ضرورت "جهادتبیین" منطق انقلاب اسلامی ) _ مجمع کانونهای دانشجویی کشور _ ۱۳۹۰

بسم‌الله الرحمن الرحیم

در واقع نسلی هستید که بعد از به ثمر نشستن ساختار سخت‌افزاری انقلاب و تلاش در جهت تحقق نرم‌افزاری انقلاب که در مواردی کامیاب و در مواردی ناکام بوده است انشاءالله موفقیت‌های گذشته را بتوانید پاس بدارید و ضعف‌ها و مشکلات، نقص‌ها، احیاناً در دو سه دهه آینده کاری است که به دست شماها بایستی پیش برود و اصلاح شود. یک وقت از انقلاب بحث می‌کنند به عنوان تاریخی که سپری شده است این چیزهایی که معمولاً پخش می‌کنند عکس‌ها و فیلم‌های قدیمی 30- 40 سال پیش – دیرتر یا زودتر – این‌ها در جهت بازخوانی تاریخ خوب است اما اساساً و اصولاً برای درک ارزش‌های مفاهیم انقلاب کافی نیست یک آرمان‌هایی و یک اصولی مطرح بود ظرف دهه‌هایی که منجر به پیروزی انقلاب شد این‌ها مدام تبیین می‌شد و در محافل محدود طرح می‌شد و هم یک فشار ایدئولوژیک از طرف چپ‌ها و راست‌ها از طرف جریان‌های طرفدار مارکسیزم و لیبرالیزم و سرمایه‌داری و از طرفی ایدئولوژی رژیم شاه بود همین‌طور از طرف متحجرین مذهبی که می‌گفتند اساساً پای مذهب را به مسائل دنیوی باز نکنید! فکر می‌کردند مذهب یک امر غیر مربوط به دنیاست. این فشارهای ایدئولوژی یک از چپ و راست و بالا و پایین وجود داشت در چنین فضایی مکتب و ایدئولوژی انقلاب طرح شد توسط عده‌ای محدودی از علمای انقلابی و روشنفکران مسلمان متعهد به ارزش‌های انقلابی، در حالی که کمترین امکانات را برای طرح این مسائل با جوانان و با مردم داشتند. این که آن چند ماه آخر و چند سال آخر که سال 57 بود و فضا یک مقداری تغییر کرد، توده مردم آگاه شدند و به صحنه آمدند فضا بطور اجباری یک مقدار باز شد و امام(ره) توانست مستقیم با توده‌ها در تماس باشد یک حادثه‌ای بود که قبل از آن یک و نیم دهه تلاش و مبارزه بود و در آن 10- 15 سال مطلقا چنین امکانی برای طرح این مسائل وجود نداشت. در آن دوره‌ها حلقه‌های کوچک بچه مسلمان‌ها جدای از جریان‌های مارکسیستی و ناسیونالیستی، حلقه‌های فکری جوانان مسلمان مبارز در این طرف و آن طرف، در واقع در آن دهه‌های آخر منجر به انقلاب مشغول یک گفتگوی فشرده فکری – نظری با هم بودند برای این که برای خودشان روشن کنند که ما در این مبارزه به دنبال چه چیزی و چه جامعه و چه سیستمی هستیم و مشخصاً چه اشکالاتی به سیستم موجود داریم و چه راه حل‌ها و نسخه‌هایی برای تغییر سیستم در اختیار ماست چه امکاناتی داریم و بعد اگر موفق شدیم که کمتر کسی به موفقیت فکر می‌کردند بسیار کم و استثنایی بودند کسانی که احتمال می‌دادند یا باور میکردند که این مبارزات موفق بشود تصور آن را نمی‌کردند که اصلاً رژیم تغییر کند و شاه سقوط کند. شما مجموع این جنبش‌ها و انقلاب‌هایی که در کشورهای عربی می‌شود همه را روی هم بگذارید سرنگونی شاه از این‌ها سخت‌تر بود یعنی مثلاً در مصر، در تونس، در همه این‌ها مجموعاً چند هفته طول کشیده هنوز به نتیجه نرسیدند مجموع شهدا و کشته‌هایی که این‌ها دادند همه این انقلاب‌ها روی همدیگر یک بخش کوچکی از شهدای ماست. بعد این سبک تغییر رژیم تا قبل از انقلاب ما نمونه نداشته است در جهان عرب و جهان اسلام که مطلقا نمونه نداشته است در خارج از آن هم اگر کسانی به انقلاب روسیه و انقلاب فرانسه اشاره می‌کردند هیچ کدام از این‌ها تا این حد مردمی و توده‌ای نبوده است یعنی در انقلاب روسیه بلشویک‌ها و در انقلاب فرانسه آن‌هایی که نهایتاً به خیابان‌ها آمدند و بعد درگیر شدند و بعد مسلحانه امپراطوری تزاری روس و همین‌طور پادشاه فرانسه را تغییر دادند و رژیم را سرنگون کردند آن هم نه در یک مرحله در چندین مرحله، هیچ کدام به این معنا که انقلاب ما مردمی بود مردمی نبودند. در این انقلاب میلیون‌ها میلیون مردم به خیابان‌ها می‌آمدند از خیابان‌ها و جمع‌های چند هزار نفری شروع شد تا به جمع‌های چند میلیونی رسید و تمام سال 57 تقریباً هر روز درگیری‌های خیابان بود و هر روز بیرون می‌آمدند اصلاً شغل ماها بود. من در آن زمان 13- 14 ساله بود کار من این بود ما یادم می‌آید هر روز صبح که از خانه بیرون می‌آمدیم تقریباً آخرهای سال 56 بود که درگیری‌ها شروع شد که جالب است این را بدانید اولین تظاهراتی که در همین مشهد ما شد حتی دو روز قبل از 19 دی قم بود، در حالی که دو روز قبل 17 دی این‌جا بود و خانم‌ها هم جلودار بودند یعنی چندصدتا خانم محجبه به خیابان‌ها ریختند و اولین تظاهرات انقلاب این‌جا و این‌ها بود و آن را دقیقاً یادم هست چون مادر خود من یکی از این‌ها بود و چند نفر از بستگان ما در این تظاهرات بودند که بازداشت شدند آن هم یادم هست که در همین خانم نادری در همین چهارراه شهدا که از کجا آمدند کجا درگیری شروع شد کجا بازداشت شدند. اولین تظاهرات این انقلاب در این مشهد, شعارشان هم الله اکبر و روز 17 دی یعنی روز کشف حجاب رضاخانی بود. 17 دی روزی بود که رضاخان رسماً اعلام کرد که زنان ایران دیگر حق ندارند با حجاب بیایند همه نیمه برهنه و بی‌حجاب بیرون بیایند. این‌ها به عنوان اعتراض به روز کشف حجاب و بی‌حجابی این خانم‌ها توی خیابان ریختند همه هم محجبه بودند و خیلی‌ها بازداشت شدند کتک خوردند 19 دی که در قم در اعتراض به آن نامه‌ای که در روزنامه اطلاعات نوشته بودند و به امام توهین کرده بودند و گفته بودند سید عاشق هندی و ارتجاع سیاه و با ارتجاع سرخ یعنی کمونیست‌ها و آخوندها با هم دست به دست هم دادند جلوی شاهنشاه را بگیرند این توهین را که به امام کرد که یک مرجع است و رهبر انقلابی در تبعید بود باعث شد که در قم به خیابان ریختند و شروع خونین انقلاب از قم بود. چندتا طلبه شهید شدند و بعد از آن همین‌طور ادامه پیدا کرد چهلم شهدای قم در تبریز، چهلم آن‌ها در یزد، همین‌طور شهر به شهر گسترش و ادامه پیدا کرد تا به راهپیمایی‌های میلیونی رسید. اولین راهپیمایی بزرگی که رژیم شاه و آمریکا و انگلیس و اسرائیل ترسیدند و احساس کردند که دیگر قضیه از کنترل‌شان خارج شد راهپیمایی عاشورای 57 بود که روز عاشورا به نام امام حسین(ع) جمعیت میلیونی عظیم بیرون ریخت که تا آن موقع آنطور جمعیت نیامده بود ولی تظاهرات کوچک، این را بدانید در بیش از یک سال در همه شهرها ادامه داشت تقریباً در شهرهای بزرگ ادامه داشت کار من و دوستان این بود که همه کوچه و خیابان‌ها را شناسایی کنیم که کدام کوچه‌ها بن‌بست است؟ کجاها راه فرار است اگر از این طرف آمدند کجا باید برویم؟ یعنی چند ماه کار بچه‌ها این بود که کدام خیابان‌ها منطقه حکومتی‌هاست؟ ساواکی‌ها و فرماندهان ارتش هستند که آن موقع این‌جایی که الآن شما هستید کاملاً بیابان بود این آبادی‌ها که اصلاً نبود. این منطقه که به هتل هایت می‌گفتند بعداً به آن هتل حیات می‌گفتند که الآن دارد بازسازی می‌شود و الان وسط شهر افتاده است این منطقه اعیانی مشهد بود و این مسئولین حکومتی و سرمایه‌داران آن‌جا زندگی می‌کردند حالا این را عرض کنم بعد وارد بحث بشوم یک وقتی با 3 – 4تا از بچه‌ها که یکی برادر خودم بودم برنامه ریزی کردیم که خیابان‌های این‌ها را که گشت داشت و پلیس دائم گشت می‌زد باید روی دیوار خانه اینها برویم و شعار بنویسیم. چند شب متوالی می‌آمدیم شاید از ساعت 12 شب تا هوا روشنی کار بچه‌ها همین بود اعلامیه‌های امام را توی خانه این‌ها انداختن، و روی دیوارهایشان نوشتن، حتی یک وقت ماشین جیپ فرمانده حکومت نظامی منطقه آمده بود آن‌جا، بچه‌ها این‌قدر جسور بودند که قرار شد یکی از بچه‌ها برود با او حرف بزند رفت داشت با او حرف می‌زد ما رفتیم روی جیپ خود فرمانده شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی بچه‌ها نوشتند. توی خانه معاون ساواک هم از بیرون و هم از بیرون خانه‌اش روی دیوارهایش شعار نوشته بودند که از معاوین و مسئولین ساواک بود وقتی بیرون آمده بود گفته بود اینها آمدند توی خانه من از داخل روی دیوار خانه من شعار نوشتند. بچه‌هایی از سن 13- 14 سالگی تا آدم‌های مسن در صحنه انقلاب و مبارزه حضور پیدا کردند از جمع‌های چند صد نفر و چند هزار نفر تا به جمع‌های چند میلیونی. تعداد شهدای انقلاب ما با کل این کشته‌های شهدایی که در این انقلاب‌ها داده شده بیشتر بود. خشونت رژیم بیشتر بود برای اولین بار این سبک انقلاب داشت تجربه می‌شد که مردم توی خیابان بیایند جنگ مسلحانه نه، کودتا نه، انقلاب به معنای واقعی. مردم توی خیابان بیایند و با شعار الله اکبر زن، مرد، کوچک و بزرگ آنها هی بزنند و این‌ها دوباره بیایند. این را بدانید که انقلاب ما در سبک براندازی هم یک الگوی منحصر بفرد بود یعنی برای اولین بار در تاریخ بود یعنی واقعاً باید گفت که اولین بار در تاریخ این نحو انقلاب داشت تجربه می‌شد انقلاب روسیه و فرانسه این‌طور نبوده است این‌قدر اکثریت مردم این‌طوری توی خیابان‌ها نبودند و بعد هم مسلحانه نبود یک شهر کوچک در فرانسه یا کل روسیه درگیری نبوده ولی در ایران کل شهرها و روستاها و جمعیت میلیونی با عکس امام(ره) و شعار الله اکبر می‌آمد شعار اول هم این بود استقلال آزادی حکومت عدل علی. اوایل این شعار را می‌دادند بعد کم‌کم حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی شد که امام(ره) اعلام کرد که اگر بخواهیم حکومت اسلامی را به سبک امروز اجرا بکنیم به سبک جمهوری اسلامی اجرا می‌کنیم. بنابراین شما این را بدانید البته حق هم دارید بعضی از نقص‌ها، اشکالات را می‌بینید باید هم ببینیم اما نقاط مثبت و موفقیت‌های بزرگی است که تا شما شرایط قبل از انقلاب را ندیده باشید اصلاً نمی‌توانید متوجه باشید که چه اتفاقات بزرگی افتاده است. شعور سیاسی مردم، آگاهی اجتماعی، احساس مسئولیت عمومی، سطح علم جامعه، سطح علمی کشور، سطح حتی اقتصاد و امکانات آن، این‌ها قابل مقایسه نیست یعنی سیری که در این 30- 40 سال شده است یعنی از دوران کودکی سبک زندگی‌های مردم را یاد می‌آید تا الآن، واقعاً شاید کسی باور نکند که در ظرف این مدت این همه تغییر انجام شده است رشد سریعی که در جامعه زنان ایرانی اتفاق افتاد سرعت آن در دنیا بی‌نظیر است. سرعت رشد عمی، سرعت اقتصاد، این موفقیت‌ها بود در عین حال ضعف‌ها و مشکلات هست و باید اصلاح بشود می‌دانید مثل دوی جمعی ماراتن است که یک عده‌ای می‌دوند بعد یک عده‌ای خسته می‌شوند دست بعدی‌ها می‌دهند آن‌ها دوباره باید خیز بردارند بروند تا به بعد. شما دور آن کسانی هستید که دور بعدی آمدید و باید یک چنین امانت مهمی را تحویل بگیرید باید به سیستم نگاه کنید اشکالات آن را پیدا کنید این اشکالات را شما باید برطرف کنید بالاخره این هزینه‌ای بوده که نسل قبل از شما داده، چند صد هزار بچه یتیم شد هزاران نفر جانباز داریم که بعضی از این‌ها 20 سال یا 20و چند سال روی تخت خوابیدند مشکلات خیلی بود کار خیلی سخت بود. مبارزه با شاه تصور این که شاه یک وقتی سقوط کند مسخره به نظر می‌آمد کسی باور نمیکرد بعد جنگ شروع شد، محاصره‌ها، ترورها، 10- 15 هزار نفر را ترور کردند یک وقتی بود که در همین خیابان‌ها می‌رفتید این گروه‌های منافقین و بعضی از گروهای کمونیستی و سلطنت‌طلب‌ها مسلح بودند می‌دیدند یک کسی خانمی مثل شماها محجبه است یا پسری را می‌دیدند تیپ مذهبی دارد قشنگ به رگبار مسلسل می‌بستند. سال 60 تا سال 63 بخصوص 10- 15 هزار نفر ترور شدند همین شهر ما مشهد سر میدان بار، که الآن میدان بار نیست قبلاً بود یک سبزی‌فروشی بود پدرش شهید حسن آزادی که در جبهه شهید شد آن‌ها آمدند نارنجنک توی مغازه این پدرانداختند آدم‌های معمولی دارند آنجا تره جعفری می‌خرند نارنجک آن‌جا انداختند چون عکس امام روی دیوارش بود بعد هم اعلامیه دادند که مزدوران را کشتیم! بیچاره چندتا زن آمده بودند آن‌جا سبزی خوردن بخرند عکس امام آن‌جا بوده! گفتند به یکی از پایگاه‌های خمینی حمله کردیم به سبزی فروشی سر کوچه! همین محله ما یک خیاط را زدند شهید شد الآن عکس او در مسجد محله ما هست. خیاط سر کوچه را که پشت چرخ خیاطی‌اش بود زدند حالا او که بود؟ یک بسیجی معمولی که جبهه رفته بود تازه از جبهه آمده بود نشسته بود پشت چرخش کار کند یک کم قرض و قوله‌هایش را بدهد دوباره به جبهه برود! این‌طوری بود یعنی از بهشتی و رجایی از آن بالا توی خیابان‌ها شروع کردند تا توی سبزی‌فروشی و مغازه‌ها می‌زدند این خودش یک توطئه عظیمی بود که از سر گذشت. امام(ره) گفت ما اطلاعات نداریم خود مردم همه‌تان اطلاعاتی بشوید اطلاعات 6 میلیونی همه مواظب باشند خود مردم آمدند این‌ها را لت و پار کردند. عظیم‌ترین ماشین ترور بود. جنگ بود. ببینید هر کدام از این‌ها یک انقلاب را سرنگون می‌کند نابود می‌کند جنگ شروع شده 8 سال جنگ بود. این طرف هیچی نداشتیم واقعاً هیچی نبود و آن طرف از آمریکا، شوروی،ا نگلیس، فرانسه، شرق و غرب، آخرین مدل سلاح‌هایشان را به صدام دادند این کشورهای رژیم‌های فاسد عرب هم، مثل عربستان، کویت، قطر، همه این‌ها میلیارد میلیارد پول می‌دادند بضی از کشورها هم که پول نداشتند حتی سرباز و افسر می‌دادند در جنگ بچه‌های ما از 13 کشور اسیر گرفتند باور کنید جنگ جهانی بود ما از مسیر مصری، سودانی، اردنی، یمنی، اسیر داشتیم یعنی پول این کشورهای عربی فاسد، دیکتاتورهای وابسته مدرن‌ترین سلاح‌ها و اطلاعات جاسوسی هم غرب و هم شرق که بعد از جنگ جهانی دوم برای اولین بار کنار هم قرار گرفتند تا آن موقع همیشه با هم رقابت داشتند سر انقلاب ما کنار هم قرار گرفتند گروه‌های ترور داخلی. بعد تحریم اقتصادی علمی، آن زمان تحریم‌ها شروع شد هی می‌گویند تحریم از همان اول تحریم بود زمان جنگ به ما سیم خاردار نمی‌دادند. مگر سیم خاردار سلاح جنگی است؟ همه چیز را به صدام می‌دادند، حتی این اواخر داشتند به او بمب هسته‌ای می‌دادند! شیمیایی که به او دادند از سال 61و 62 در جبهه‌ها شیمیایی می‌زد اما این طرف امام(ره) می‌گفت نه ما نمی‌زنیم می‌توانستیم بزنیم داشتیم می‌توانستیم تولید کنیم یا بخریم اما امام اجازه نمی‌داد می‌گفت ما داریم جهاد اسلامی می‌کنیم ما نمی‌توانیم بمب شیمیایی بزنیم او توی شهرها موشک می‌زد از این طرف امام می‌گفت نمی‌زنیم. آن اواخر که مجبور شدند گفتند هرجا می‌خواهید بزنید از قبل اعلام کنید که مردم بروند سنگر بگیرند که مردم آسیب نبینند و در شهر و در خانه‌های مردم نزنید، توی مناطق حکومتی یا نظامی‌شان بزنید. واقعاً جنگ نابرابر. ما عملیات‌هایی داشتیم که همان بچه‌هایی که انقلاب کردند همان‌ها ترور می‌شدند باز همان بچه‌ها جبهه رفتند هیچ کدام نظامی نبودند و نظامی‌گری بلد نبودند دیدند انقلاب در خطر است و رفتند و گاهی تازه زیر آتش دشمن آموزش می‌دیدیم من خودم در اولین عملیات به عنوان تیربارچی رفتم اصلاً نمی‌دانستم تیربار چگونه کار می‌کند؟ در خط 30- 40 کیلومتر در عمق عراق در محاصره بودیم از سه طرف پشت سر ما آب، از سه طرف دشمن بود و از پشت سر هم آب بود. می‌زدند آن‌جا من به عنوان تیربارچی رفته بودم گفتند تیربار بلدی؟ گفتم بلدم! که یک وقت بهانه نگیرند ما را نبرند. گفتم من همه نوع تیربار بلد هستم توی خط آمدم توی پاتک، گفتند خب بسم‌الله این تیربار! من گفتم من زدنش را بلدم! گفتم من یک کار واجبی دارم همین قطعات فشنگ را توی تیربار بگذار من الآن می‌آیم! آموزش این‌ها بود ولی ما از زیرش فرار می‌کردیم. خب بسیاری از بچه‌ها سن‌شان قانونی نبود شناسنامه‌هایشان را دستکاری کردند و جبهه آمدند! خانه ما در طول 8 سال جنگ سه‌تا شناسنامه دستکاری شد! خیلی از خانه‌ها اینطور بود چند صد هزار خانواده جنگیدند بقیه تماشاچی بودند. همیشه همین‌طور است چون می‌دیدند خطرناک است. طرف گفت مادرم گفت جبهه نرو خطرناک است! دکتر گفته ترکش برای قلبت خطرناک است! بعد «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَیْتَ النَّاسَ یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجًا» بعد دیگر همه آمدند وقتی دیدند خطرات کم شد بعد آمدند! در جنگ هم همین طور بود در جنگ شرایطی می‌رسید که یک عده‌ای می‌آمدند یک خانواده‌ای می‌رفت بعدی‌اش می‌آمد، یکی زخمی بود می‌آمد دیگری می‌رفت زخمش خوب می‌شد یا زخمش خوب نشده دوباره برمی‌گشت! بعد از این هم همین است اگر یک خطری پیش بیاید یک عده می‌ایستند نگاه می‌کنند یک عده‌ای باید بروند، بنابراین این تصور که کلیشه‌ای بوده همه یک دست، یکنواخت، همه مثل هم بودند هم به لحاظ علمی و به لحاظ معرفتی مثل هم بودند اصلاً این چیزها نبوده، خیلی عادی و طبیعی بوده مثل همین الان مثل شماها بوده. همین الآن یک چیزی بترکانند و یک خطر جدی پیش بیاید بدانید جدی است و ادامه دارد و جان و مال و آبرو همه به خطر می‌افتد ماها همه مثل هم نیستیم. دو- سه‌تا گروه می‌شوید همه مثل هم نیستید بعضی‌ها با اولین مشکل تسلیم می‌شوند بعضی‌ها یک کمی می‌ایستید ببینید چقدر می‌صرفد؟ بعضی‌ها هم تا آخر می‌ایستند همین جمعی که این‌جا هستید. همه ما این‌طوری هستیم آن زمان هم این‌طور بود زمان پیامبر(ص) هم همین طور بود. زمان انبیاء هم همین‌طور بود الآن هم همین‌طور است تا آخر هم همین‌طور خواهد بود. این تصور که در نسل قبل همه انسان‌های انقلابی و مؤمن و مجاهد و نترس بودند حالا این نسل الآن مشکل دارد نخیر آقا در همه نسل‌ها یک عده‌ای پای کار هستند یک عده‌ای نیستند. شما فکر می‌کنید نسل قبل همه جوانان ما همه مجاهد و مومن و رزمنده بودند می‌گفتند چرا نمی‌گذارید ما جبهه برویم؟ نخیر آقا توی فامیل از 50 تا خانواده 5 تا خانواده پای کار بودند. یک 10- 20 تا خانواده بودند که تشییع جنازه این‌ها می‌آمدند یا اگر مجروح می‌شدند می‌آمدند عیادت می‌کردند! بقیه اصلاً در این عالم نبودند. الآن هم همین است. لذا این تصور کلیشه‌ای که نسل قبل آن‌طور بود نسل الآن این‌طور است! نسل قبل هم مالی نبود مثل شماها بود نسل بعد هم باز مثل ما و شما خواهد بود. اصلاً این‌ها نسلی نیست. این‌ها را خداوند در قرآن می‌فرماید: «مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ» (آل عمران/ 152)؛ این تقسیم برای همشیه تاریخ است یک عده‌ای‌تان اهل دنیا هستید و یک عده‌ای‌تان اهل آخرت هستید یک عده‌ای‌تان برای حق و عدالت و ارزش‌ها هزینه می‌دهید و یک عده‌ای نمی‌دهید. آدم‌ها دو جور هستند یک عده‌ای موقع خطر و فداکاری و گذشت از جان و مال و وقت‌شان صف اول هستند موقع سر سفره پیدایشان نیست آن آخر هستند این‌ها اقلیت هستند. یک عده هم برعکس هستند موقع خوردن مسابقه می‌گذارند چه کسی جای خوب بنشیند بخورد موقع خطر پیدایشان می‌شوند و پشت همدیگر قایم می‌شوند و می‌شویم. نگاه‌تان به تاریخ انقلاب این است که انگار یک زمانی بوده همه مردم خوب بودند باز یک زمانی شده همه مردم بد شدند باز یک زمانی می‌شود همه مردم خوب می‌شوند! این خبرها نیست همیشه یک جور است منتهی گاهی یک اکثریت جامعه اقبال به حق می‌کند آن اقلیت فداکار تعدادشان هی بیشتر و بیشتر می‌شود مثل زمان انقلاب و جنگ. فداکاران زیاد شدند. یک زمانی هم اکثر دوران‌ها فداکاران کم هستند این به لحاظ جامعه‌شناسی انقلاب‌ها و شناخت فلسفه انقلاب‌های تاریخ این را بدانید.

یک مسئله دیگر هم، مسئله آرمان‌ها و اهداف انقلاب بوده است. قبل از انقلاب، بچه مذهبی‌ها قرآن می‌خواندند نهج‌البلاغه می‌خواندند تاریخ صدر اسلام می‌خواندند تلقی‌شان از این بود که یک هدف دین تربیت فردی ماست اصلاح واحدهای فردی و خانوادگی است. و یک هدف دیگر دین هم، اصلاح جامعه از طریق اصلاح سخت‌افزارها و نرم‌افزارهای حکومت است. اصلاح قانون. اصلاح آدم‌هایی که سر کار هستند و اگر نشد تغییر آن‌ها. این‌ها با الهام از قرآن و نهج‌البلاغه و تاریخ اهل بیت(ع) به تدریج توی ذهن یک نسلی از بچه مسلمان‌ها رفت و آن این که اسلام فقط نماز و روزه و حج نیست این‌ها هست و فقط این‌ها نیست. معارف اسلامی هم این چیزهایی که سر سفره آش نذری خانه ننه‌جان یک چیزهایی یاد گرفتیم و مجلس ختم انعامی بوده و یک کسی آمده یک چیزهایی گفت و این شد کل معارف مذهبی ما. نه این‌ها نیست. معارف اسلامی، ریاضی‌وار، دقیق و منطقی است و باید برای فهمیدن آن وقت گذاشت اهمیت و عمق و دقت آن از بسیاری از مسائلی که به عنوان علم می‌خوانیم بیشتر است و اهمیت آن هم بیشتر است چون سرنوشت و زندگی ما به این قضیه مربوط است. تلقی بچه‌ها و یک نسلی که در انقلاب و جنگ فداکاری کردند تلقی‌شان از جامعه و از تاریخ و از مذهب کم‌کم تغییر کرد دیگر فقط برای ثواب سراغ قرآن و روایت و دعا نمی‌رفتند هم برای ثواب آخرت بود و هم برای اصلاح دنیای‌شان. جهت‌دار سراغ منابع دین رفتند. قرآن را فقط برای ماه رمضان نمی‌خواندند که ختم قرآن کنند بلکه قرآن را می‌خواندند تا ببینند اقتصاد قرآنی، سیاست قرآنی، خانواده قرآنی و حکومت قرآنی چیست؟ و وضع موجود ما چه تفاوت‌هایی دارد؟ اصول مطلق، اما میزان تحقق اصول در بیرون نسبی است. این می‌شود جمع آرمان‌گرایی و واقع‌بینی. آرمان‌گرایی مطلق‌اندیش، بله حتماً چون حق و باطل مطلق است یک چیزی نمی‌شود هم حق باشد و هم باطل. نسبی نیست اما در عین حال واقع‌بین هستیم برای این که ما خودمان نسبی هستیم ما آدم هستیم. جامعه نسبی است و محدودیت‌هایی وجود دارد بنابراین نه به اسم واقع‌بینی آرمان‌ها را کنار بگذاریم و بگوییم این‌ها حرف‌ها رؤیایی و نشدنی است. ولش کن همین که هست خوب است! نه به اسم آرمان‌گرایی واقعیت‌ها را ندیدن، سرت را بالا بگیر چشم‌هایت را ببند و برو! خب پایت به این طرف و آن طرف می‌خورد شما فکر می‌کنید الآن جلوی شما مانع است فکر می‌کنید وقتی جلویتان مانع است تو چشم‌هایت را ببندی دیگر مانع نیست؟ شما الآن چشم‌هایت را ببند بلند شو خب پایت به میز می‌خورد زمین می‌خوری. بعضی‌ها فکر کردند چشم‌مان را به روی واقعیت ببندیم ولی آرمان‌گرا باشیم خودش کارها درست می‌شود! نه. بعضی‌ها هم گفتند چون موانع واقعی وجود دارد پس آرمان‌ها را ولش کن همین‌طور محافظه‌کارانه، واقعی وضع موجود را به رسمیت بشناس. امام(ره) آمد استناد حرکت انبیاء(ع) به بچه‌ها گفت نه این‌طور نیست، باید کاملاً واقع‌بین باشید و واقعیت را درست ببینید و چشم‌هایتان را باز کنید با چشم بسته انقلاب نمی‌کنیم مشکلات و موانع واقعی است هزینه‌ها واقعی است آرمان‌ها و اهداف مراتب دارند انقلاب و مبارزه مراحل دارد ما هم آدم‌های محدودی هستیم مطلق نیستیم معصوم نیستیم اما در عین حال این آرمان‌ها شدنی است و باید بشود و می‌تواند بشود و بهترین دلیل هم این است که ما کردیم شد قبل از انقلاب همه می‌گفتند شاه سرنگون نشدنی است محالاست سرنگون شود. همه می‌گفتند یعنی ما از بین روشنفکران، چپ‌ها، کمونیست‌ها، راست‌ها تا بعضی از روحانیون که شاه را هم قبول نداشتند ولی درگیر مبارزه نمی‌شدند و می‌گفتند محال است این سرنگون شود همه دنیا پشت سر او هستند قوی‌ترین حکومت پلیسی، این همه هم نفت و امکانات، چطور می‌شود این را سرنگون کرد؟ امام(ره) می‌گفت که فرض را بر این بگذارید که نمی‌شود حتی اگر فکر کنید که نمی‌شود وظیفه ما عوض نمی‌شود! ما نمی‌توانیم بایستیم تا آخر نگاه کنیم این‌ها هر کاری کردند کردند آمریکا و انگلیس، ده‌هزار مستشار آن‌ها، اصلاً کل مملکت دست این‌ها بود. نه این که استاندار و شهردار و وکیل و وزیر تا حتی رئیس دانشگاه و حتی فرماندار بعضی از شهرهای بزرگ این‌ها باید با اجازه سفارتخانه آمریکا و انگلیس و تعیین می‌شد. این را می‌دانستید یعنی سفیر باید می‌گفت که فلانی باشد یا نباشد؟ رئیس دانشگاه‌های ما را باید سفارتخانه‌ها تعیین می‌کردند خود شاه هم حق نداشت بگوید مثلاً رئیس دانشگاه تهران فلان کس. باید اجازه می گرفت. وزیر و وکیل و فرماندهان ارتش را باید آن‌ها انتخاب می‌کردند تا آموزش شکنجه در ساواک. الآن اسناد ساواک منتشر شده است ببینید آموزش شکنجه توسط پلیس آمریکا توسط سازمان سیا، توسط سرویس جاسوسی انگلیس و توسط موساد اسرائیل. این‌ها آموزش می‌دادند که چطور ناخن بکشید؟ چطور بسوزانید؟ چطور این‌ها را کباب کنید چطور بزنید و... عین دانشکده‌ها به این‌ها آموزش می‌دادند به لحاظ روانشناسی جسمی فیزیولوژی، روش‌های کارآمد شکنجه داشتند این‌ها سر همه چیز آموزش می‌دیدند یعنی کسی باور نمی‌کرد شاه سقوط کند و کسی باور نمی‌کرد مردم توی خیابان‌ها بیایند و آن هم با شعار الله اکبر و آن هم بخاطر اعلامیه‌های امام. همه می‌گفتند نمی‌شود. امام(ره) گفت نشود هم ما باید این کار را بکنیم به وظیفه‌مان عمل می‌کنیم من هم قلبم را برای سرنیزه‌ها آماده کردم من از آخوندها نیستم که موعظه کنم بعد هم بروم در خانه‌ام بخوابم! من حرفم را می‌زنم و پای آن هم می‌ایستم تقیه حرام است ولو بلغ مابلغ! این‌طوری نیست که ما تقیه کنیم همین‌طوری بایستیم نگاه کنیم که جان‌مان حفظ شود. هدف تقیه حفظ جان ما نیست هدف تقیه، حفظ اسلام است اگر یک لحظه دیدید که باید جانت را بدهی تا اسلام بماند دیگر تقیه حرام است. بعد هم گفت این حوزه مشهد، این قم، ای نجف من اعلام خطر میکنم اسلام بر باد رفت. خودش هم تا آخر ماند. خب گفتند شاه را نمی‌توانی برداری شد. رژیم رفت. همه غرب و شرق می‌گفتند دوران اسلام‌گرایی و دین گذشته است این‌ها به زباله‌دان تاریخ رفته است دعوا سر این است که دوران سرمایه‌داری سکولاریزم لیبرال غرب است یا نوبت حکومت جهانی مارکسیزم و سوسیالیزم است؟ همه اجماع داشتند دین تمام است تا یک مرتبه انقلاب دینی شد و شعار دینی داد و بعد انقلاب اسلامی درست شد. این‌ها در تاریخ اصلاً سابقه نداشته است و خلاف همه محاسبات و پیش‌بینی‌های هم جاسوسی و هم دانشگاهی و آکادمیک جامعه‌شناختی بود این ماشین عظیم تروریزم شروع شد گفتند از پا در می‌آیند باز نشد. جنگ، امام گفت صدام باید برود اول گفت شاه باید برود گفتند محال است اما شاه رفت. بعد گفت صدام باید برود. رفت. همان زمان هم گفت کارتر باید برود. حالا از آن‌هایی که امام گفت باید برود و همه‌شان رفتند شوروی و کمونیزم نابود شدنی است از همه آن‌ها الآن فقط اسرائیل مانده است که امام گفت اسرائیل باید از بین برود. اسرائیل هم هیچ وقت مثل الآن متزلزل نبوده است پس اوضاع دنیا عوض شده است اما انقلاب اشکالاتی دارد ما مشکلاتی داریم یک جاهایی اشتباهاتی کردیم یک جاهایی خطاهایی داریم همه آدم هستند اشتباهاتی شده این اشتباهات و مشکلات باید اصلاح شود آن‌هایی که تا حالا جلو آمدید باید توسط شما حفظ شود بقیه راه که طی نشده باید توسط شما طی بشود جمهوری اسلامی یک اشکالاتی دارد باید برطرف شود. یک فاصله‌ای یک جاهایی بین اسلام و جمهوری اسلامی هست آن فاصله را شماها باید پر کنید اصل این سیستم و انقلاب را باید حفظ کنید چون به خون چند صد هزار شریف‌ترین انسان‌ها تمام شده که به این‌جا رسیدیم این مسیر را نباید برگردید ولی آن بخش‌هایی که طی نشده باید طی شود.

انقلاب فقط یک انقلاب سیاسی نبود هدف آن قدرت برای قدرت نبود انقلاب، در ذهن بچه مسلمان‌هایی که انقلاب کردند در درجه اول یک انقلاب ارزشی بود یک انقلاب مربوط به فرهنگ این جامعه بود که مربوط به فرهنگ اقتصادی، فرهنگ سیاسی، فرهنگ خانواده، فرهنگ رسانه، فرهنگ آموزش و پرورش، تعلیم و تربیت، فرهنگ در روابط بین‌الملل، به همه این‌ها نظر داشته است مجموع این‌ها را شما حالت به‌روزش را در بحث‌های امام و رهبری و قانون اساسی می‌توانید ببینید اما مبانی این‌ها همه در منابع اصل دین و تفکر دینی است. شما باید با این منابع و مبانی آشنا شوید هر رشته‌ای که دارید درس می‌خوانید فقط این چند سال سیاسی نشوید که معمولاً دانشجویان یک دو- سه سالی سیاسی می‌شوند بعد هم پی کارشان می‌روند و از همه چیز یادشان می‌رود! بعد دنبال اشتغال و ازدواج و مسکن و خانه و زندگی می‌روند اصلاً یادشان می‌رود که یک وقت‌هایی چه حرف‌هایی می‌زدند. 20 سال دیگر یادشان می‌آید که یک زمانی عجب خل‌هایی بودیم! بیکار بودیم پا می‌شدیم می‌رفتیم اردو! می‌رفتیم روستاها کمک به محرومین می‌کردیم عجب آدم‌هایی بودیم! یک زمانی از این حرف‌ها بعضی از شماها می‌زنید. یک عده‌ای چند سالی بازی می‌کنند همین حرف‌ها و جلسه‌ها و گعده و این حرف‌ها را می‌زنند بعد هم دنبال کارشان می‌روند یک عده‌ای هم نه، مجاهد حرفه‌ای هستند برای همه عمر انقلابی هستند و این مسائل برایشان مهم است. به هر دو دسته می‌گوییم ولی بطور خاص به دسته دوم می‌گوییم که برای آشنایی با مفاهیم اسلامی وقت بگذارید برای خریدن کفش و کتاب و شیرینی وقت می‌گذارید هزاربار بیشتر از این باید برای کله و ذهن‌تان وقت بگذارید. آثار متفکران اسلامی را برنامه‌ریزی کنید بخوانید. متفکران اسلامی‌ای که سعی کردن مفاهیم را به زبان روز که جوان‌هایی مثل شما این زبان را خیلی هم تخصصی نیست متوجه بشوند و بتوانند این بحث تطبیقی بین مسائل امروز جهان با تفکر اسلامی داشته باشند. این‌ها را باید وقت بگذارید اگر برای شما مبانی روشن نشود در حد شعار و گعده و جلسه سمینار محدود بشود کاملاً موقتی و کم‌اثر و گاهی بی‌اثر است. گاهی هم می‌دانید احساس کاذبی به افراد دست می‌دهد که ما که توی فعالیت‌های دانشجویی اسلامی بودیم ما که همه چیز را می‌دانستیم و می‌دانیم پس فلان. نه هیچی را نمی‌دانید. ما در انقلاب، کسانی را داریم از همین آدم‌های مشهوری که شما می‌شناسید این زمان جوانی‌اش حدود 30- 40 سال پیش ده تا کتاب خوانده تا همین الآن دارد از همان‌ها تغذیه می‌کند هیچی دیگر نخوانده! مشهور هم هستند مسئولیت هم در جمهوری اسلامی دارند با آن‌ها که در یک جلسه‌ای حرف می‌زنید می‌بینید که اصلاً ده دقیقه نمی‌تواند از مبانی‌اش دفاع کند! به این حرف‌ها عادت کرده همین‌طوری می‌گوید و بعد سر یک موقعیتی که قرار بگیرد و منافعش با عقایدش جمع نشد آن وقت آن‌جا لگد می‌پراند از این افراد داشتیم داریم و خواهیم داشت. باید مراقب باشیم ما خودمان مصداق این‌ها نباشیم. یک راه آن آدم تعهد دینی و انقلابی را تا آخر عمرش حفظ کند هرجایی که می‌رود و هر شغلی که خواهد داشت بالاخره بعد یک جایی هرکس هر کاری می‌کند و بعد یکی هم مطالعات اسلامی و فرهنگ دینی را به طور عمیق استدلالی با آن آشنا بشوید البته تخصصی آن را باید یک عمر وقت بگذاریم باز هم کم می‌آوریم ولی بالاخره آشنایی اجمالی با خواندن هم صدتا – دویست‌تا کتاب ظرف چند سال شدنی است.

حالا من بعضی از روایات و ارزش‌های اسلامی را، راجع به این که دنبال چه جامعه‌ای، چه حکومتی، چه مناسباتی، چه سخت‌افزاری چه نرم‌افزاری هستیم و بودیم و باید باشیم خدمت شما عرض می‌کنم که بدانید یک چنین حرف‌ها و افکاری بود که بچه‌های انقلاب را به صحنه کشاند یک چنین آرمان‌هایی بود هر مقداری که تا حالا تحقق پیدا کرده است بسیار عالی. هر مقداری که تحقق پیدا نکرده است باید بعد از این به دست شماها تحقق پیدا کند.

ببینید در دوران انقلاب ما با این آیات و روایت، بچه‌های انقلاب آن‌های که در درگیری‌ها و صحنه بودند حالا هرکسی به حسب توان و سن و خودش، با این مفاهیم و ارزش‌ها آشنا شدند و احساس کردند که می‌ارزد برای تحقق این‌ها فداکاری کنند بچه‌هایی ما داشتیم که از عملیات مجروح برمی‌گشتند یعنی مجروح از بیمارستان فرار می‌کردند و به منطقه برای عملیات بعدی می‌آمدند ما از این بچه‌ها خیلی داشتیم یک جوان 19 ساله روستایی از اطراف همین روستاهای خراسان ایشان فرمانده ما در گروه غواصی والفجر 8 بود. ما در کربلای 4 و والفجر 8 توی بدر غواص بودیم غواصی که بچه‌ها باید جلو حرکت می‌کردند خط را می‌شکستیم و از اروندرود و آب رد می‌شدیم که بعد نیروهای بعدی پشت سر ما بیایند. خب این بچه‌ها همه واقعاً برای شهادت جلو می‌رفتند. بچه‌های اطلاعات عملیات تخریب، بچه‌های غواص به احتمال این که زنده برمی‌گردند نرفتند همه می‌رفتند و می‌دانستند که دیگر برنمی‌گردیم. قبل از عملیات بچه‌ها که کنار آب سجده می‌رفتند ده دقیقه یک ربع در سجده بودند بعد بلند می‌شدند با هم خداحافظی می‌کردند و می‌گفتند هرکس امشب رفت و بقیه را شفاعت کند و هرکسی که ماند تعهد کند که تا آخر عمر باید پای این حرف‌ها بایستد این بچه‌ها سر این حرف‌ها با هم امضای خون کردند. شب عملیات جشن حنابندان بود که انگار امشب، شب عروسی است. شهید بیاری، از بچه‌های فرمانده‌های تخریب بود که روی مین رفت پایش معیوب شد یک سال در بیمارستان‌ها بود از این اتاق عمل به آن اتاق عمل، چقدر جراحی شد پایش عمل شد و باز هم پایش می‌لنگید و درد داشت عملیات خیبر سال 62، ایشان شب عملیات که بچه‌ها داشتند آماده می‌شدند که سوار قایق‌ها و بلم‌ها بشویم به سمت دشمن برویم هیچ وقت من یادم نمی‌رود در خیمه مسجد، ایستاد این حدیث را خواند من برای اولین بار توی عمرم این حدیث را آنجا از ایشان شنیدم که حدیث قدسی بود «مَن طَلَبَنی وَجَدَنی، مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی اَحَبَّنی وَ مَن اَحَبَّنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ» خدای متعال می‌فرماید هرکس دنبال من باشد من را پیدا می‌کند «طلبنی و وجدنی» هرکس صادقانه دنبال من باشد من را پیدا خواهد کرد خواهد یافت و هر کس من را پیدا کند و دریابد عاشق من می‌شود از کنار خداوند نمی‌تواند بی‌تفاوت عبور کند و... آخرش می‌فرماید که وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتَهُ؛ خداوند می‌فرماید هرکس عاشق من بشود من هم عاشق او می‌شوم وَ مَن عَشَقَتَهُ قَتَلتَهُ؛ و عاشق هرکس بشوم شهیدش می‌کنم وَ مَن قَتَلتَهُ فَعَلی دِیَتَهُ؛ هرکس را که شهید کنم دیه و خون‌بهای او بر گردن من است. وَ مَن عَلی دِیَتَهُ فَاِنّا دِیَتُهُ؛‌ خون‌بهای او هم خودم هستم خودم را به او می‌دهم. این حدیث را من اولین بار از شهید بیاری از بچه‌های سبزوار بود دیدم، در حالی که پایش هم می‌لنگید و هیچ وقت یادم نمی‌رود نماز که تمام شد توی خیمه بلند شد گفت بچه‌ها امشب شب خواستگاری است. امشب داریم برای خواستگاری می‌رویم این حدیث را خواند و گفت امشب همه با هم خواستگاری می‌رویم ولی به بعضی‌هایمان بله می‌گویند و به بعضی‌ها نمی‌گویند باید برگردیم آن شب خودش در عملیات شهید شد. شهید شوشتری که خودش می‌گفت من یک بدنی دارم معده و طحال و روده هیچی ندارد! از این عملیات ترکش می‌خورد می‌رفت باز می‌آمد گفت همه جای بدنم کَنده و تیکه تیکه است پزشکان هم به او گفته بودند با این وضعی که تو داری عمر طبیعی‌ات چند سال بیشتر ایست. وقتی می‌دوید و فعالیت زیاد می‌کرد خون بالا می‌آورد. در بیمارستان از عملیات قبل بستری بود و به او گفته بودند که تو نباید به عملیات بروی. ما در منطقه بهمن‌شیر داشتیم آموزش غواصی می‌دیدیم برای عملیات فاو، بچه‌ها توی نخلستان‌ها برای خودشان قبرهایی کنده بودند آموزش که می‌دیدند و از آموزش برمی‌گشتند بعد بچه‌ها می‌رفتند توی قبرها مشغول نمازشب و قرائت قرآن می‌شدند و تا صبح همان‌جا مشغول گریه و دعا بودند. یک عده هم مثل ما می‌رفتیم می‌خوابیدیم. تا باز چند ساعت استراحت می‌کردیم که البته آن‌ها همین چند ساعت را هم می‌رفتند مشغول دعا و عبادت و نماز می‌شدند باز دوباره آموزش شروع می‌شد شب‌های زمستان 8- 9 ساعت توی آب‌های سرد بودیم. شما همین زمستانی که الآن هست یک وقت به اروندرود بروید و نصفه شب سحر دست‌تان را یک ربع توی آب نگه دارید ببینید می‌توانید یا نه؟ جایی که بچه‌های ما وارد آب شدند و خط را شکستند ما یک و نیم کیلومتر باید شنا و غواصی می‌کردیم سرعت آب بود که ما اگر این‌طوری مستقیم می‌آمدیم نمی‌رسیدیم باید درست ضد جریان آب، در زاویه مثلاً 45 درجه باید غواصی می‌کردیم تا آب ما را این‌جا می‌آورد! بعد از تله‌های انفجاری، مین‌ها و سیم‌های خاردار باید عبور کنیم بعد جنگ تن به تن و نارنجک بیندازیم سنگرها را نابود کنیم تازه صف اول اگر بشکند نیروهای کمکی‌شان می‌آیند و... این‌ها اگر بشود و تا صاف جاده را صاف کنید اول هوا روشنی تانک‌ها و توپخانه‌ها و نیروهای کمکی و هواپیماهایشان می‌آیند آن‌ها را که بزنی تازه شروع بمباران شیمیایی و بعد هم پاتک‌هاست. می‌دانید 75 روز در آن عملیات شبانه روز جنگ بود یعنی فرصت خوابیدن نبود فقط گاهی باید آن وسط غش می‌کردیم بیهوش می‌شدیم یک نیم ساعت یک ساعت، دوباره بلند می‌شدیم درگیری بود. همه بچه‌ها از 15 – 16ساله تا پیرمرد 70- 80 ساله بودند. این‌جوری جنگیدیم همه در همان30- 40 روز آموزش چیز یاد می‌گرفتند بعد شب زمستان 8 – 9 ساعت توی آب سرد بودیم یادم هست وقتی بیرون می‌آمدیم دست‌هایمان خشک شده بود زیپ لباس غواصی‌مان را نمی‌توانستیم پایین بکشیم یک دیگ آب داغ و شلغم و لبو هم می‌گذاشتند چون هم مریض بودند دست‌شان را توی دیگ آب داغ می‌کردند یک کمی دست‌شان نرم می‌شد بعد زیپ‌شان را پایین می‌کشیدند و لباس‌شان را عوض می‌کردند. بعد می‌نشستند از این‌جا که می‌رفتند چایی آماده بود فقط بچه‌ها یک چایی می‌خوردند پاهایشان را دراز می‌کردند چون پابرهنه توی نخل‌ها باید می‌دویدیم برای آموزش پارتیزانی جنگ نخلستان‌ها، حالا یکی شاگرد نانوا است یکی شاگرد مکانیک است یکی عمله است یکی دانشجو است یکی طلبه است یکی کارگر است یکی از بچه‌ها توی انگلیس درس می‌خواند خانواده‌اش هم ضد مذهبی و ضد انقلاب بودند این از توی انگلیس درسش را ول کرد آمد این‌جا بسیجی شد دومَن هم ریش گذاشته بود و آمد توی منطقه یک آدم نمازشب خوان بعد هم رفت درس طلبگی می‌خواند. کارش یا توی حوزه بود یا توی جبهه. خانواده‌اش هم لامذهب بود از انگلیس ول کرد آمد این آدم می‌آید توی خط مقدم می‌جنگد با یک مردپیرمرد سنگ شکنی که از کوه‌های دهات نیشابور آمده بود که وقتی شهید شده بود بچه‌ها رفته بودند بچه‌ها می‌گفتند یک جایی بود که قاطر نمی‌رفت این‌قدر راه‌هایش سخت بود و ایشان سنگ‌شکن بود که وقتی ما قبل از عملیات با او دست دادیم فکر کردم سوزن لای انگشتش گذاشته و دارد شوخی می‌کند و سربه‌سر می‌گذارد گفتم چی توی دست‌تان است بعد دیدم هیچی کف دست خودش است. ما نسبتاً بالاشهری او هم یک آدم این‌طوری بود. ببینید این تیپ‌ها دور هم بودند آن بچه‌ای که از انگلیس کالج خود را ول کرده آمده، و این پیرمرد سنگ‌شکن کنار هم توی یک سنگر می‌جنگیدند این اتفاق‌ها افتاد. آمد توی آموزش، از بیمارستان فرار کرد آمد و شب که داشت به بچه‌ها آموزش می‌دادند ایشان بیش از اندازه دوید بعد رفته بود پشت درخت‌ها خون بالا می‌آورد. بچه‌ها تب می‌کردند می‌گفتند که هرکس تب کند سرفه کند عملیات نمی‌بریم من هیچ وقت یادم نمی‌رود یک شب توی آموزش تب داشتم. داشتم می‌رفتم شهید سعیدی بود به او گفتم برادر سعیدی من امشب تب دارم اگر می‌شود نیایم استراحت کنم گفت نه بیا. یک مقدار رفتم جلو دیدم سرم گیج می‌رود حالت تهوع و تب داشتم، برادر سعیدی شد آقای سعیدی. گفتم آقای سعیدی حال من خوب نیست بگذار بروم استراحت کنم گفت نه آقا همه امشب باید برویم یک کم دیگر که گذشت گفتم سعیدی من دیگر نمی‌آیم! بعد این دید که دارم به او می‌گویم سعیدی و... می‌گویم مگر نمی‌فهمی حالم خوب نیست حالم دارد بهم می‌خورد واقعاً سرم گیج می‌رفت گفت الآن تو چته؟ گفتم تب دارم نمی‌توانم امشب توی آب بیایم! گفت نگاه دیشب من توی آب – آب سرد شب‌های زمستان – گفت من دیشب توی آب از شدت تب عرق می‌کردم! الآن هم رفتم درجه گذاشتم ایشان می‌گفت الآن دمای بدن من 40 درجه است نگاه کن دارم با تو حرف می‌زنم تب دارم به من گفت ولی برادر فلانی بیا دیگه تا آخر عمرت نه چنین شب‌هایی را خواهی دید و نه چنین آبی را و نه چنین بچه‌هایی را. خلاصه ما را به زور و رودربایستی آن شب ما را آموزش برد ولی واقعاً به شما بگویم من الآن که دارم فکر می‌کنم شاید سخت‌ترین و خطرناک‌ترین شب‌های عمرم همان سال‌ها بوده است در 7-8 تا عملیات بودیم جنگیدیم در چهارتا عملیات من شهید شدم! در چهارتا عملیات کارم به بیمارستان کشید هنوز هم عواقب آن هست ولیکن شیرین‌ترین لحظات عمر من، وقتی که خیلی اعصابم داغون است و فشار روی من هست چشمانم را می‌بندم و به آن بچه‌ها و به آن روزها فکر می‌کنم آرام می‌گیرم شیرین‌ترین لحظات عمر من همان لحظات بود که دیگر گذشت و تمام شد! سخت‌ترین لحظات بهترین لحظات بود.

ببینید آن منطقی که بر اساس آن انقلاب شد جنگ شد و این فداکاری‌ها شده است خانواده‌هایی داریم 3 – 4تا شهید داده است یکی از بستگان ما 4تا شهید داده است یعنی 3 تا پسر و دامادش، در همین مشهد 4تا شهید داده است که 3 تای از این‌ها با فاصله این که مثلاً سوم آن شهید بوده جنازه آن یکی آمده و هفتم یا چهلم این، جنازه دیگری آمده است در کربلای 4 و 5 – چهارتا با هم شهید شدند و این پدر و مادر یک قطره اشک نریختند. این‌ها با این ارزش‌ها آمدند آن ارزش‌هایی که بچه‌ها را به این صحنه‌ها آورد این ارزش‌ها بود نگاه‌شان به جامعه، به اقتصاد، به زندگی، به حکومت، همه اساساً نگاه صددرصد معنوی و در عین حال کاملاً ناظر به امور مادی بود. تفکیک ماده و معنا در آن نبود. در ذهن انقلاب و انقلابیون این بوده و هست و باید باشد که تفکری بر حکومت حاکم باشد و کسانی در حکومت باشند اگر می‌خواهید از سلامت حکومت دفاع کنید و محافظت کنید باید دنبال همین باشید کسانی در حکومت، در مسئولیت‌ها و پست‌های حکومتی قرار بگیرند که خودشان را ارباب مردم ندانند خودشان را بنده خدا و خادم خلق بدانند. در جبهه هم همین‌طور بود. به فرمانده کسی نمی‌گفت فرمانده، این فیلم‌هایی که برای جبهه می‌سازند همه‌اش الکی است توی جبهه اصلاً هیچ کس فرمانده نمی‌گفت این‌ها را در فیلم‌های سینمایی می‌گویند فرمانده حسن، فرمانده تقی. اصلاً این حرف‌ها را کسی به هم نمی‌زد. همه به هم برادر می‌گفتند. ما فرمانده نداشتیم. و واقعاً هم برادر بودند آن کسی فرمانده می‌شد که بیش از بقیه فداکاری می‌کرد کار می‌کرد و مشکلات را حل می‌کرد آن روایاتی که مبنای این حرکت بوده من چندتایش را عرض می‌کنم و عرضم را ختم می‌کنم. پیامبر خدا(ص) فرمودند شما بر طبقات محروم منتی ندارید. امام صادق(ع) فرمودند وقتی شما دارید به کسی خدمت می‌کنید او بر شما شرف دارد این خیلی جالب است. گفتند آقا ما داریم به او خدمت می‌کنیم چطور او به ما شرف دارد؟ فرمودند برای این که او زمینه و وسیله‌ای برای رشد تو دارد می‌شود تو از طریق خدمت به مردم رشد می‌کنی. اگر هدف تو خدا باشد. پیامبر(ص) فرمودند «المسکین رسول‌الله» مسکین طبقات محروم، فقرا، زمین‌گیرها و مشکل‌دارها را که می‌بینید این‌ها را رسول خدا بدانید. عین تعبیر «رسول‌الله» را آوردند یعنی این‌ها فرستاده خدا هستند. محرومین، مستضعفین، گرفتارانی که به شما رجوع می‌کنند از شما کمک می‌خواهند این‌ها رسول‌الله هستند خداوند این‌ها را کمک در خانه تو فرستاده است یا اگر یک جایی مسئول هستی پیش تو می‌فرستد. این‌ها را باید به این چشم نگاه کنی این‌ها آمدند بار گناه و گرفتاری تو را کم کند چون تو اگر به این‌ها خدمت کنی خودت پاک و تطهیر می‌شوی. خودت رشد معنوی می‌کنی. این تعبیر پیامبر اکرم است. و کار خیر هم فقط پول دادن و کار مالی نیست هرکس هنری، حرفه‌ای، تخصصی، مهارتی، یکی وقت دارد، هرکس هر چی دارد یک بخشی از آن را به دیگران بدهد یک کم از وقت خود را به محرومین بده. یک کسی یک رشته‌ای یک تخصصی دارد هرکس هرچه دارد و بدون منت. قرآن فرمود اگر بزرگترین خدمت‌ها را به مردم بکنی و کنارش هم اهانت بکنی یا منت بگذاری این عمل هیچ ارزش معنوی ندارد ولو میلیارد میلیارد پول بدهی، برای تو ارزش معنوی ندارد. او را سیر می‌کند ولی تو را انسان نمی‌کند. ریا عمل را نابود می‌کند فرمودند بدون هیچ توقعی باید خدمت کنی چون ریا یعنی یک خدمت با توقع. من این کار را می‌کنم از من تعریف کنند برای من کف بزنند من مشهور بشوم یک جایی بالاخره جبران بکنی. بده بستان است! فرمودند این قبول نیست. بدون هیچ توقعی. حتی در یک روایت دیدم که می‌فرماید باید بتوانی یک جوری به مردم خدمت کنی بخصوص به محرومین که آمادگی داشته باشی و بدانی وقتی این خدمت را به او می‌کنی بلافاصله او به تو توهین کند اگراین آمادگی را در خودت ایجاد کردی که به کسانی و به مردم خدمت کنی در حالی که آن‌ها تو را اذیت کنند و به تو توهین کنند فرمودند این عبادت است و قبول است مثل پیامبر(ص) که سنگ می‌زدند فحش می‌دادند و کتکش می‌زدند و ایشان آنها را دعا می‌کرد. زدند دندان او را شکستند یکی از کفار می‌گوید آمدم ببینم سر و صورت پیامبر خونی است و او را زدند زیر لب دارد چه می‌گوید؟ دیدم دارد می‌گوید «اللهم اهد قومی» خدایا مردم من را دریاب «إنهم لایعلمون». «اللهم اغفر قومی» خدایا مردم را من را ببخش این‌ها نمی‌دانند دارند چه کار می‌کنند. کتک می‌خورد دعایشان می‌کرد. نفرین پیامبر هم دعا بود ببینید حتی خدمت به محرومین باید بدون اهانت و با حفظ کرامت انسانی‌شان باشد. یک کسی زمان امام صادق(ع) داشت با قافله حج می‌آمد. امام صادق(ع) بودند همه آن‌ها هم بودند. این آدم ثروتمند بود آدم خیّری هم بود مدام پول در کاروان برای زائرین خرج می‌کرد و می‌بخشید هرجا سر هر منزل موقع شام توقف می‌کردند می‌گفتند غذایتان با من، یک گوسفند می‌کشت کباب می‌کرد به همه می‌داد. اعمال حج که تمام شد برای زیارتش، پیش امام صادق(ع) به مدینه آمد. چشمش که به امام افتاد فکر می‌کنید امام صادق(ع) چه به او گفتند؟ با ناراحتی فرمودند چرا مردم را تحقیر می‌کنی؟ چرا مؤمنین را خوار میکنی و تحقیر می کنی؟ گفت من کجا تحقیر کردم من به چه کسی اهانت کردم؟ فرمودند در مسیر مکه و حج، هر جا که قافله اتراق کرد شما برای اعضای آن کاروان گوسفند کشتی. گفت مگر این بد است؟ قصد من خدمت بود. فرمودند شما متوجه نشدی که بقیه چنین توانی ندارند نمی‌توانند هرجا رسیدند یک گوسفند زمین بزنند و توی هر منزلی این کار را بکنند نمی‌توانند جبران کنند و نمی‌توانند سر سفره هم غذا نخورند. شما متوجه نشدی در عین حال که داشتی خدمت می‌کردی کاری کردی که سر هر موقع غذا که رسید سر سفره این‌ها احساس شرمندگی کنند. نباید کسی را شرمنده کنی. تو اگر گوسفند نمی‌کشتی همه یک چیزهایی داشتند که بخورند ولی یک کاری کردی که همه مدیون تو بشوند همین مقدار هم نباید کسی را تحقیر کنی فرمودند نباید شرمنده‌شان کنی. فرمودند خودت هم نباید تحقیر بشوی. اگر یک مسافرتی است که تو را دعوت نکردند ولی داری می‌روی تحقیر می‌شوی حق نداری بروی. ممنوع است چون تحقیر می‌شوی. اگر یک سفری است که هزینه آن را نداری و یک کس دیگری باید خرج تو را بدهد فرمودند این سفر را نروید چون خار می‌شوید و کرامت خودتان را از دست می‌دهید حتی به شما بگویم گفتند آقا یک کسی مجلس می‌گیرد فقط فقرا را دعوت می‌کند. امام(ع) فرمودند که این کار هم درست نیست مثل این که بگوید این مجلس، مجلس فقراست، این مدرسه برای فقراست! این معنی‌اش این است که هرکس این‌جا می‌آید همه بدانید که این‌ها دست شان به دهانشان نمی‌رسد ما داریم به این‌ها کمک می‌کنیم. فرمود حق ندارید مجلس مخصوص فقرا بگیرید. مجلس مخصوص اغنیا و سرمایه‌داران هم حق ندارید بگیرید. مجلس مخلوط باشد. البته اکثراً باید نیازمندان و فقرا باشند ولی احساس نکنند عجب! این مجلس برای بدبخت‌ها و بی‌چیزهاست. فرمودند این توهین است. ببینید تا چه جزئیاتی را می‌بینند. فقط شکم نیست معنویت و کرامت هم هست. حضرت امیر(ع) به قدری کار می‌کرد که دستانش پینه بسته بود همین معلم بزرگ اخلاق و جهاد و علم مثل یک کارگر پینه به‌دست بود. کار می‌کرد. همه اموالش را هم پخش می‌کرد هرچه داشت می‌داد. گاهی برای زندگی خودش چیزی نمی‌ماند. یک وقت حضرت امیر(ع) آمد خانه گفت غذا داریم؟ گفتند نه. چند روز است که غذای درستی نداریم گاهی خود ایشان هم همین‌طور گرسنه بود. سطل آب را گرفت و رفت به آبیاری باغ یک یهودی را آبیاری کردن و بعد پولی را که آورد باز بخش اعظم آن پول را می‌رفت به بردگان می‌داد یا برده‌ای را می‌خرید و یک مدتی او را آموزش می‌داد با مفاهیم اسلامی آشنا می‌کرد و بعد آزاد می‌کرد.

منطق معنوی‌ای که پیشرفت و توسعه و کار و تلاش در آن اجر معنوی دارد می‌دانید پیامبر(ص) فرمودند هر جامعه‌ای که آب دارد، خاک دارد، ولی گرسنه و فقیر است این جامعه ملعون و نفرین شده است جامعه دینی نیست. «مَنْ وَجَدَ مَاءً وَ تُرَاباً ثُمَّ افْتَقَرَ فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ»‌ همین که آب داری و خاک داری ثُمَّ افْتَقَرَ ولی فقیر شد فَأَبْعَدَهُ اللَّهُ، آن جامعه از رحمت خدا به دور است. یعنی آن جامعه مُفت‌خور است و کار نمی‌کند. یعنی اهل کار و برنامه‌ریزی و تلاش نیستند و الا فرمودند که اصلاً جامعه گرسنه معنی ندارد. پیامبر(ص) همان اوایل زندگی از حضرت فاطمه(س) پرسیدند نظرت راجع به علی چیست؟ ایشان فرمودند: «یَا رَسُولَ اللهِ ما یَدَعُ عَلِیٌّ شَیئاً مِن رِزقِهِ الّا وَزَّعَهُ بَینَ المَساکینِ». منطق علی در خانه ما و منطق همه ما این است محال است چیزی به دست به ایشان بیاید الا این که فوری بین محرومین تقسیم کند محال است چیزی دستش بیاید و فوری بین مساکین تقسیم نکند. وقتی به حکومت رسیده و مسئول اقتصاد و بیت‌المال حکومت است محال بود ایشان اجازه بده که اموال تقسیم نشده به خانه‌اش برود. در روایت است که یک وقت دمِ غروب که ایشان می‌خواستند برای خانه و نماز بروند اموال زیادی آوردند حضرت امیر(ع) نرفت و گفت سریع صاحبان حقوق و آن مسئولینی که باید این‌ها را به مناطق ببرند خبر کنید بیایند ببرند. کارگزاران و مسئولین گفتند آقا شب شده حالا تا فردا صبح صبر کنید الآن که نمی‌شود کار کرد. امام(ع) فرمودند که تضمین می‌کنی من تا صبح زنده باشم؟ من نمی‌خواهم امشب بمیرم در حالی که کسانی امشب گرسنه‌اند و این‌ها این‌جا بماند. «تَقْبَلُونَ لِی أَنْ أَعِیشَ إِلَى غَدٍ» شما تضمین می‌کنید که من تا فردا زنده‌ام؟ من امشب مسئول این‌ها هستم که دست من است فردا مسئول چیز دیگری هستم. فرمودند فوری شمع روشن کنید می‌خواهم تقسیم کنم.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha