بسمالله الرحمن الرحیم
در ذیل آیه خلافت حضرت آدم(ع) همچنان مشغول استنتاج مفاهیم جدید و جدیدتری در حوزه انسانشناسی و انسان قرآنی، انسانی که با ظرفیتهایی که قرآن بیان کرده است هستیم. اشاره کردیم که خلافت شأنی است که خدای متعال فقط و فقط بین همه موجودات به انسان داده است و در خلافت انسان کامل، انسانی که همه ظرفیتهای انسانیاش به فعلیت رسیده است و به همه اسماء الهی مسمّی شده است و تجلّی صفات الهی در حدّ توان انسان در او صورت گرفته و بگیرد در آن خلافت حتی فرشتگان هم رابط خدا و انسان نیستند واسطه نیستند و آنجا یک مرتبه صددرصد توحیدی است که فقط خداوند صحبت از «أنا» و «إنّی» میکند و میگوید "من"، مثل آنجایی که میفرماید «إنَّنی أناالله» همانا من هستم، این من، الله. یا تعبیری که «لا الهَ الّا أنا» اینطور موارد، مواردی است که یک مفهومی توحیدی در اوج توحید خالص دارد مطرح میشود. خداوند در مورد بحث ما یعنی خلیفه قرار دادن انسان از تعبیر «إنّی» استفاده فرمود «إنّی جاعلٌ فیالأرض خلیفه» این نشان دهنده هم اهمیت خلق و خلافت انسان است ظرفیتهای انسانی است و هم این که هیچ واسطهای در کار نبوده است فرشتگان که حتی در القاء وحی در دنیا، عالم طبیعت به همه انبیاء نقش و دخالت و وساطت دارند در مواردی مثل همین مورد هیچ نقش و واسطهای نداشتند مخصوصاً که این احتمال بررسی شد که بعضی از مفسّرین قائل هستند که همه فرشتگان مخاطب این خطاب بودند و بعضیها میگفتند نه. که استدلالهای این مفسّرین را هم توضیح دادیم.
در یکسری از مسائل توحیدی شفاعت، وسیله، وصیّ، واسطه، فرشتگان، اولیاء مطرح میشود و همینطور علل و عوامل طبیعی. اما همه اینها در طول اراده و مشیّت خدا هستند اینها تجلّی فیض الهی هستند. یک مواردی خداوند تعبیر أنا، إنّی، تعبیر "من" به کار میبرد که بدون این واسطهها انجام شده است که یکی از آنها مسئله خلافت انسان است. و معنی این این است که همان فرشتگانی که در دنیا رابط خدا و انسان کامل و انبیاء میشوند و برایشان وحی الهی را میآورند اینجا واسطه میشوند اما در آن بخشی که مربوط به حقیقت خلافت است، حقیقت خلیفهالله، فرشتگان نمیتوانند چیزی به انسان کامل و به خلیفهالله آموزش بدهند بلکه آنجا آن انسان است که معلم فرشته است واسطه بین خدا و فرشته است. به فرمان خدا به فرشتگان تعلیم اسماء داد نه این که فرشته واسطه و پیامبر بین خدا و انسان باشد آنجا حقیقت خلیفهالله مطرح است چون فرشتگان قادر به ادراک آن حقیقت نبودند و لذا از خداوند سؤال کردند که ماجرا چیست؟ آنجا نمیتوانستند که واسطه فیض الهی بشوند اما همان خلیفهالله و انسان کامل یک مراحل نازلتری دارد که مربوط به بُعد جسمانی و مادی او در این عالم و ظهور آن خلیفهالله در عالم طبیعت در قالب جسم بشری است این مقام چون پایینتر و نازلتر از مقام فرشته است آن وقت بله، اینجا فرشتگان واسطه هستند و دخالت دارند اما این که آیا همه فرشتگان چنین وضعی بودند یا نه؟ عرض کردیم که بعضی از مفسّرین معتقدند که اینطور نیست یعنی بعضی فرشتگان ردههایی از آنها هستند که استغراق در شهود الهی دارند و در فناء به بقاء رسیدند و به اصطلاح عرفا محو بدون سهو دارند و هیچ وقت از آن استغراق و حیرت در محضر الهی و شهود الهی غافل نمیشوند. بنابراین میشود گفت که آنها مشمول این خطاب نبودند واسطه در جعل خلیفه آنها هم نبودند چون آنها اساساً حضور ندارند در ساحاتی که به نحوی به تجلّیهای بعدی خداوند و به اصطلاح غیرالله و سویالله مربوط باشد گرچه در حقیقت غیرالله و سویاللهی وجود ندارد
اما اینها نه در مقام اعلام خبر، نه در آنجا که فرمان به سجده شد، نه بحث تعلیم اسماء در حد اِنباء اسماء و اِخبار اسماء، هیچ جا نبودند لذا در جعل خلافت خلیفه هم واسط و واسطه نبودند پس فرشتگان معمولیتر و فرشتگانی که در ردههای پایینتری بودند در آن مقام نبودند در مقام جعل خلافت وساطت نداشتند برای ای که خودشان از آن مسئله کوتاهتر بودند! و قدشان در آن ساحت از آدم و از انسان کامل کوتاهتر بود و نمیتوانستند واسطه باشند. در مورد فرشتگان خاصی که فرشتگان عرش الهی هستند آنها هم اساساً چنان مستغرق در شهود و فنا هستند که شاید از وجود انسان خبر نداشته باشند و اینها برایشان هیچ اهمیتی نداشته باشد و آنها هم بنابراین در این خلافت وساطتی ندارند منتهی به دلیل دیگری.
باز یک نکته مهم دیگری در حوزه انسانشناسی است که از همین آیه دانسته میشود و مورد بحث قرار گرفته است این تعبیر است که انسان، انسانی که انسانیت در او کامل شده، از طریق این که تجلی اسماءالله قرار گرفته و خلیفه خدا شده، این انسان کامل آیا خلیفه خدا فقط در زمین است؟ در همین کره زمین که ما انسانها داریم در آن زندگی میکنیم؟ یا نه، این مربوط به همه عوالم است و در کل منظومهها و این کهکشانها و کل این عالم که ما حتی از آنها خبر نداریم بلکه نه فقط در عالم جسمانی حتی در عالم غیب و معنا هم انسان کامل، خلیفهالله است. کدام است؟ این هم یک پرسشی در این باب شده که در اینجا استناد میکنند به این که این قید کلمه «فیالأرض» چرا مقدّم آمده است؟ باید «إنّی جاعلٌ فیالارض خلیفه» اینجا فیالارض مقدم بر خلیفه آمده است این به چه معناست؟ من قرار دادم در زمین خلیفهای. خب چرا نفرمود قرار دادم خلیفهای در زمین؟ «إنّی جاعلٌ خلیفه فیالارض» اگر میگفت من خلیفهای قرار دادم در زمین، معنیاش این بود که دایره خلافت انسان فقط در زمین است همین کرهای که آدمها دارند در آن زندگی میکنند یعنی انسان کامل خلیفه خدا فقط در زمین است و آن قدرت تسلط و اختیار مربوط به همینجاست. اما اینجا میفرماید من قراردهندهام در زمین خلیفهای. این معنیاش این است که زمین مکان جعل خلافت است و این «فیالارض» قید جعل است نه قید مجعول. یعنی بیانگر خلیفه قرار دادن است نه این که دایره خلیفه و خلافت را معلوم کند یعنی من در زمین خلیفهای برگزیدم منتهی این خلیفه، خلیفه خدا در همه عوالم و در همه جهانهاست نه فقط در کل عالم ماده و همه کهکشانها و آسمانها، بلکه در عالم غیب و شهود. «فیالارض» زمین، نقطه شروع این تکامل است به اصطلاح عرفا و قوس صعود، این ماده زمینی، این جایگاه بدن جسمانی او زمین است و حرکت تکاملی انسان از زمین و ماده شروع میشود از فیالارض شروع میشود اما سقف خلافت، فیالارض نیست کفِ خلافت، فیالارض است. آن وقت اگر اینطوری این آیه فهمیده شود که علت این که فیالارض در زمین مقدم بر خلیفه و خلافت شده است اینجا فیالارض قید ظرف خلیفه هست اما ظرف خلافت نیست یعنی خلیفه در زمین است اما خلافت او محدود به زمین نیست بلکه مربوط به کل عالم است. اگر این برداشت از آیه کریمه را بپذیریم آن وقت دایره قدرت علمی و عملی انسان و ظرفیتهای او خیلی از آن هم که تا به حال هم عرض کردیم باشکوهتر و عظیمتر میشود یعنی باذنالله سلطان هستی ولیّ و ولایت داشته باشد انسان کامل خلیفه خدا در کل هستی میشود نه فقط در کره زمین. این باز گویی توان انسان و استعداد او و اهمیت و کرامت یک میلیارد برابر شد. این هم یک نکته شما ببینید انسان در قرآن، ما داریم دیدگاههای مفسّرین و روایات و مسائل مختلف را بحث میکنیم همه اینها در این دو – سه آیه در سوره بقره است ما هنوز در همین هستیم و این همه نکات در مورد تعریف انسان، ظرفیت انسان، و انسانشناسی دارد یک به یک از هر کلمه از هر حرف بیرون میآید. بنابراین اینجا یک جمعبندی کنیم در باب این که خلیفه کیست و خلافت چیست؟ یک جمعبندی فرمایش مفسّرین معاصر و غیر معاصر مکتب اهل بیت(ع) را بکنیم آیا خلیفه فقط حضرت آد(ع) است؟ که پاسخ این بود خیر. آیا خلیفه همه انسانهای کامل هستند؟ ائمه(ع)، انبیاء و اولیای خاص خدا هستند؟ عرض شد که خیر بیش از آن است. آیا خلیفه فقط انسانهای مؤمن و باتقوایی که ولو معصوم نیستند ولی انسانهای صالح و مصلح هستند فقط آدمهای خوب هستند؟ عرض کردیم به این معنایی که ولایت تکوینی بود خیر، بلکه همه بشریت مشمول آن هستند. خب حالا که همه بشریت مشمول هستند بالفعل همه خلافت دارند؟ همین الآن همه دارند یا بالقوه است؟ یعنی ظرفیت و استعداد خلیفه شدن را دارند؟ میتوانند خلیفه بشوند اما الآن همه خلیفه نیستند؟ اینجا دوتا دیدگاه مطرح شده است که بله همه انسانها این کرامت الهی را دارند «لقد کرّمنا بنیآدم» همه مشمول این کرامت هستند حتی انسانهای فاسد و ظالم و کافر. منتهی آنها در برابر این نعمت الهی و این نعمت بزرگ که مخصوص انسان است آنها ظلوم و جهول ماندند و به این امانت خیانت کردند و از این قدرت سوء استفاده کردند و نتوانستند به مراتب بالای الهی و معنوی آن برسند از همین امکانات دم دستی و مادی آنها استفاده کردند. این یک دیدگاه. یک دیدگاه هم این است که بله همه انسانها بدون استثناء خلیفه هستند اما بالفعل خلیفه نیستند اینطوری نیست که تک تک همه آدمها همین الآن بالفعل خلیفهالله باشیم، نه؛ یک خلافتی است حقیقت خلافت و حقیقت جامع خلافت. این طرف هم یک چیزی به نام حقیقت انسان است حقیقت خلافت برای حقیقت انسان است منتهی هم خلافت مراتب دارد و هم انسانها مراتب دارند کمالات انسانی مراتبی دارد آدمها مراتب دارند هر انسانی در هر رتبهای از رتبههای مراتب انسانیت و هستی و وجود قرار دارد به همان اندازه از همان رده و رتبه و از آن کمالات بهرهور است به همان اندازه خلیفهالله است منشأ خلافت انسان همان است که قرآن در آن آیه فرمود که علم به اسماء، علم به حقایق عالم، آن علم اگر در انسان نهادینه شد خلافت میآید اما خودِ آن علم به اسماء حسنی الهی مراتب دارد یکی جاهل است یکی جاهلتر، یکی عالم است یکی عالمتر. بنابراین یکی خلیفه است و یکی خلیفهتر. یکی کمتر خلیفه. اما اصل خلافت در همه به یک معنا یک حد نصابی از آن وجود دارد منتهی آن خلافتالله تکوینی است خلافتالله تشریعی وقتی است که این علم به موجودات عالم ماده تعلّق بگیرد یا در کنار آن، آن علم به ساحت قدس الهی هم توجه و تتعلق داشته باشد در واقع علم به طبیعت، سوال این است که علوم طبیعی و تجربی و علوم مادی که به معاش ما در دنیا کمک میکند آیا این همان علم اسماء است که هرکس این علوم تجربی و علم معاش را داشته باشد این خلیفهاللهتر است یا نه؟ پاسخ این است که این علم به بخشی از آن خلافت تکوینی که عبارت بود از قدرت تصرف در عالم و آدم و چیزهایی که به عنوان دستاورد علم و تکنولوژی در زمین و آسمان و بدن و انسان و گیاه و حیوانات است به آن معنا سهمی از خلافتالله است چون همه اینها به معنی قدرت و تجلّی خداست خلاقیت در عالم هنر در عالم اختراعات علمی، در عالم قدرت، جمال و زیبایی آن مقداری که مربوط به این صفات الهی است به طور تکوینی همه بالفعل خلیفهالله هستند یعنی ممکن است یک کافر و یک کشف و اختراع بکند و یک انسان فاسد یک اثر جذاب بسازد این در واقع تجلّی صفت علم، صفت قدرت، صفت جمال و زیبایی خداوند است چون هرچه زیبایی و قدرت است از آنجاست کسی از خودش چیزی ندارد.
اما آیا این علم و علوم طبیعی که مربوط به پایینترین سطح خلافت الهی است قدرت تصرف در عالم است که قدرت الهی است این برای خلیفهالله شدن کافی است و خلافت در سطوح بالا که ارادی و اختیاری است و انسان را تجلّی خداوند در مراتب بالا کند و به اسماء الهی متصّف کند و انسان را کامل بکند؟ نه. این کافی نیست یعنی ممکن است بنده، شما، دانشمندترین افراد باشیم در اقتصاد، در فیزیک، در مهندسی، در پزشکی، اما گرچه این علم و قدرت سطحی از همان علمی است که خداوند داده است به این معنا خلافت الهی بطور تکوینی هست اما ما خلیفهالله نیستیم در آن بخشی که به ما مربوط است چون این آگاهیهای مادی همه باید به آگاهی معنوی وصل بشوند همه این موجودات طبیعی باید آیت خدا دیده بشوند کسی خلیفهالله میشود و به اندازهای خلیفهالله میشود که زمین و آسمان و آن عوالم مادی و جسم را همه را اسمالله بداند، اینها را آیت خدا بداند، اینها را وجهالله بداند، بنابراین یک دانشمند کافر به بُعد قشری این قوانین قدرت علمی و آگاهی دست پیدا میکند و در همین سطح تکویناً خلافت الهی هست چون اینها از خداست اما او خلیفه نیست و مقام خلیفه را ندارد چون عالم طبیعت را از ماوراء الطبیعه جدا کرده است چون ماده را میبیند و معنا را نمیبیند چون طبیعت و زمین و آسمان و موجودات و بدن و مادیات موجودات جسمانی را میبیند اما ارتباط اینها را با الله نمیبیند و نمیفهمد این خلیفهالله به این معنا نیست و معنای خلافت نمیتواند داشته باشد چون همه اینها اسمالله هستند همه موجودات آیتالله هستند همه وجهالله هستند اگر علمی فقط به ماده و به ذات زمین تعلق بگیرد، علم مادی باشد اما ارتباط آن را با خداوند نفهمد این علم انسان را خلیفهالله نمیکند بلکه از خدا دورتر هم میکند مثل جبر، فرقی نمیکند. این علم البته برای حل مشکلات دنیوی معاش خوب است مثلاً سرما نخوری، خیلی گرما نخوری، به مغازهات سریعتر برسی و امکانات مادیات بیشتر بشود این مشکل مادی را به این شکل حل میکند اما مشکل انسان را حل نمیکند لذا خداوند در قرآن میفرماید این علمی که میگویند باعث میشود فرشتهها از آن عاجز هستند و در برابر آن علم به اسماء سجده میکنند، علم به انسان در واقع سجده به آن علم اسماء است، علم به حقایق الهی است همین قرآن در مورد کسانی که دانشهای مادی یا دانشهایی دارند که از طرف خداوند نیست و مربوط به علم اسماء و حقایق الهی نیست این نوع دانشها را دانشمندان مادی را قرآن یک جا نکوهش میکند یعنی وقتی که پیام خدا را پیامبران به بشر میرسانند قرآن میگوید یک عدهای هستند که ما این نوع علم و آگاهیها را نمیخواهیم ما علمی تخصصها و اطلاعاتی داریم همانها کافی است. «فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ» (غافر/ 40)؛ وقتی که رسولان آنها با انواع بیّنات، رسولان الهی با انواع برهانها و استدلالها و معجزات الهی آمدند و با اینها گفتگو «فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» اینها گفتند ما همان آگاهی و علوم و اطلاعاتی که داریم برای ما بس است، فرحوا؛ به همان شاد و قانع و راضی بودند دلشان خوش بود که خودشان یک علومی دارند همین علوم مادی و مشکلات مادیشان را دارند حل میکنند «وَحَاقَ بِهِمْ مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِئُونَ» و عملاً این علم الهی که انبیاء آوردند استهزاء و تمسخر کردند. و همین مسخره کردن و مسخرهبازی آنها را درهم پیچید و کارشان را میسازد و آنها را از کمال و نجات دور میکند.
یا مثالی که قرآن کریم در مورد قارون زده است. قارون، یک سرمایهدار بزرگی بود که به اصطلاح مذهبی هم بود قبلاً خیلی مذهبی بود و بعد هم بازوی اقتصادی و سرمایهداری فرعون و آن حاکمیت بود. این وقتی که مباحث معنوی و مذهبیاش فقط در حد لغلغة زبان شد و هدف اصلی او رو به قبله دنیا و پول و طلا ایستاده بود به یک جایی رسید وقتی به او مسئله خدا را یادآوری میکنند این به جایی که تمکین کند، میگوید من خودم اقتصاددان بودم، من تخصص علمی و اقتصادی دارم، آنچه که دارم برای خودم هست خدا داده یعنی چه؟ که خدا داده سهم بقیه را بده یعنی چه؟! «قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِی...» (قصص/ 78)؛ بله اینها به من داده شد ولی بخاطر علم و تخصصی که خودم داشتم عندی بود نه عندالله، «مِن عندالله» آنها را ندید بلکه «عِندی» دید، پیش خودم و برای خودم هست اینها محصول تخصص خودم است من دانش و تجربه پیچیده دارم من اقتصاددان هستم برای همین سرمایهدار هستم. خب قرآن میفرماید شرک همین است از اینجا شروع میشود. این شرک، در همه ما هم کم و بیش است. این که قرآن میفرماید: «وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» (یوسف/ 106)؛ اکثر مؤمنین در واقع به خدا مؤمنین نیست «إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ» الا این که مشرک هم هستند. یعنی همه ما هم مؤمن هستیم و در عین حال مشرک هم هستیم. چرا مشرک هستی؟ برای این که هرچه به ما میرسد و نعمتهایی که به ما میرسد ما اینها را محصول کار خودمان یا کار یکی دیگر که در حق ما لطف کرده فقط میدانیم اینها را ربطی به خدا نمیدانیم اتفاقاً آنجاهایی که شکست میخوریم و مشکلاتی برای ما پیش میآید میگوییم تقصیر ما نبود بلکه تقصیر خدا بود! خدایا چرا این کار را کردی؟ همین که به تعبیر معلمین اخلاق و مفسّرین که میگویید اول خدا دوم شما، همین شرک است! اول خدا، آخر خدا و غیر از خدا هم هیچ کس نیست. هرکه هست واسطه و تجلّی اوست. هرکه هست الهام خدا به اوست که این کار انجام بشود این کار خداست. البته هرکس به شما خدمت کرد باید از او تشکر بکنید باید به او ادای احترام بکنید اما در قلبتان نباید معتقد باشید که او مشکل تو را حل کرد، او رزق تو را رساند، او به تو آبرو و عزت داد. اینطور نیست. میفرماید نفع و ضرر شما دست هیج کس نیست دست خداست و دست خودت هم نیست. همین که میگویی این کار خودم بود رابطه خودت را با خدا یادت میرود، رابطهمان را با خدا قطع میکنیم این همانی است که خداوند میفرماید عدهای به همان آنچه که خودشان دارند «فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» خوشحال هستند با دُمشان گردو میشکنند، ملّق میزنند از این که ما یک علم و تخصص و تکنولوژی و امکاناتی داریم و این آگاهیهای الهی و توحیدی را مسخره میکنند میگویند ما اصلاً به این حرفهایی که اولیاء و پیغمبران آوردهاند احتیاجی نداریم اینها چیز مهمی نیست اصل این است که راحت باید زندگی کنیم و امکانات آن را هم خودمان بلد هستیم و نیازی به دین و به ابیاء نداریم. یا قارون بگوید من خودم اقتصاددان هستم، من خودم یک متفکر و یک نابغه اقتصادی هستم اینها کار خودم و دستاورد خودم است و به کسی مدیون نیستم. باز همه اینها از همین آیه کریمه استفاده میشود. آن وقت جالب است که در یک آیه دیگری در قرآن کریم میفرماید که یک شرک و نفاقی در همه ما و شما کم و بیش هست، بعضیها کمتر و بعضی بیشتر، و به همین دلایل ما از مقام خلافت و انسانیت و کمال دور میشویم. در آیهای از قرآن خطاب میفرماید به همه اینهایی که به ظاهر مذهبی هستند ولی در باطن همه ما همینطور هستیم در باطن موحد نیستیم و در واقع یک نوع نفاق بر همه ما حاکم است و همه ما در یک سطحی و یک جاهایی جزو منافقین قرار میگیریم، نه فقط منافقین سیاسی، بلکه منافقین در ابعاد مختلف، منافقین در ایمان، میفرماید که اینها که تظاهر به مذهبی بودن و خداباوری میکنند ولی قلبشان جاهای دیگر است سالی یکی دو بار امتحانات سخت یا مشکلی برایشان پیش میآید یا یک پیروزیهای مادی برایشان پیش میآوریم سالی یکی دو بار امتحانات بزرگ همه شما دارید و آنجا اینها خودشان را لو میدهند «أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لا یَتُوبُونَ وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ » (توبه/ 126)؛ در هر سال یک یا دو بار، یک فتنه و آزمون بزرگ در زندگی فردی و اجتماعی اینها پیش میآوریم که آنجا صفهایشان از هم جدا میشود! یک دفعه میبینید سر یک قضیهای یک الگوی مطرح که الگوی هم بوده، کافر میشود. نه این که کفر رسمی، بلکه کفر قلبی. یک کسی که آن طرف خندق بوده دشمن بوده یک مرتبه این طرف میآید و اصلاح میشود. یکی هم از این طرف خندق آن طرف میرود. این را خداوند صریح میفرماید که ما این امتحانات را پیش میآوریم نمیگذاریم که همینطوری از این عالم قِسِر دربروید. همهتان باید اینجا خودتان را نشان بدهید و بعد بروید. وقتی موحد هستید که همه نعمتها هرچه در عالم است آنها را بفهمید که اینها از طرف خداست. «مَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّه...» (نحل/53)؛ یعنی هر نعمتی که دارید بدون استثناء، اگر علم است اگر نفوذ اجتماعی و محبوبیت است – حالا نمیگویم شهرت، چون هر شهرتی محبوب نیست، مشهور بودن مهم نیست محبوب بودن است که اهمیت دارد. خیلیها مشهور هستند اما محبوب نیستند. سلبریتی بودن مهم نیست و ارزش نیست اما محبوب بودن. قاسم سلیمانی سلبریتی نبود اما محبوب خلایق بود. بعضی از سلبریتیها وقتی بمیرند میبینید چند نفر تشییع آنها میروند! بعضی از سیاستمداران، سلبریتی سیاسی، یا سلبریتیهای هنری و انواع اینها. معروف بودن و مشهور بودن اساساً ارزش نیست. مشکلات زیادی دارد، منافعی مادی هم دارد و مجموعاً یک آزمون و یک امتحان است، یک فرصت برای رشد یا سقوط است. یک عده از این طریق رشد معنوی میکنند انسانتر میشوند، سوء استفاده نمیکنند یک عده سقوط میکنند. خداوند میفرماید که اگر به این درک رسیدید و واقعاً میفهمید که هرچه دارید از خداست و نه از خودتان است و نه از هیچ کس دیگری، همه چیز از خداست و حتی در یک جامعهای که صرفاً مادی است و به لحاظ مادی پیشرفته است یعنی امکانات مادی و تکنولوژی آن پیشرفتهتر است و زندگیاش راحتتر است همه اینها نعمتهای الهی است اینها از طرف خداست. «مَا بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ.» هر نعمت و هر امکاناتی که دارید و هر فرصتی که در اختیار شماست «فَمِنَ اللَّه...» فقط از طرف خداست و این را اغلب ما باور نداریم بلکه اصلاً نمیفهمیم که یعنی چه از طرف خداست مثل همان قارون هستیم! ما نگاه قارونی داریم از طرف خداست چیست؟ من خودم یک دانشمند هستم و یک نابغه اقتصادی بودم و هستم. موحد و توحید این است که نه من در این نعمتهایی که دارم مؤثر بودم و هستم و نه دیگران مؤثرند و کار آنهاست فقط خدا! هم من وسیله هستم و هم بقیه وسیله هستند البته اگر کسی به ما خدمت کرد ما باید تشکر کنیم اما این کار او نیست این کار خداست و چرا این تعبیر «الحمدلله ربّ العالمین» واجب است باید در در نمازهای واجب تکرار کنید و به عنوان ذکر در روایت هست که همه انبیاء این ذکر «الحمدلله ربّ العالمین» را دائم میگفتند برای این که معنی این تعبیر این است که «الحمد» یعنی کل حمدها، همه سپاسها، همه مختص الله است. چرا؟ چون همه عالمین جهانها و جهانیان و همه موجودات تحت ربوبیت خداوند هستند. بنابراین هرجا یک امکان و نعمتی است. در یک جامعهای علم پیشرفت کرده یا تکنولوژی و هنر پیشرفت کرده است نظم اجتماعی پیدا کرده است یا اخلاق انسانی تقویت شده، همه این ماده و معنا از طرف اوست چه شما بفهمید چه نفهمید. چه من قبول کنم چه کافر باشم از طرف اوست. حالا اینجا مفسّرین این نتیجه را میگیرند که آن چیزی که نقش اساسی در خلافت الهی دارد علم است. کدام علم؟ علم قدسی و الهی، علم توحید و معاد است علم معاش هم اگر با این علم معاد گره خورد آن هم به رشد انسان کمک میکند اگر گره نخورد، یعنی اصطلاحاً نگاه سکولاریستی و غیر الهی به علم کردیم و به عالم طبیعت کردیم خب یک منافع موقتی در دنیا به لحاظ زندگی طبیعی میبریم ولی رشد انسانی نمیکنیم و خلیفهالله نمیشویم. معیار خلیفهالله همان علم به اسماء است. خلافت و بقیه اسماء الهی، همه در ذیل این اسم، یعنی این علم قرار میگیرند و لذا فرشتهها وقتی که قرآن میفرماید حضرت آدم(ع) دارد خلق میشود بحث تقدیس و تسبیح را مطرح میکنند و میگویند اگر فلسفه خلقت یک موجود تقدیس خداوند و تسبیح اوست این انسان مثلاً چرا آمده است؟ ما که هستیم! خب سؤال میکنند جوابی که داده میشود این است که خداوند نمیفرماید نه، انسان اهل تسبیح و تقدیس است، بلکه میفرماید انسان علم و آگاهی دارد که آن را شما ندارید و او باید به شما آموزش بدهد من به او آموزش میدهم و او به شما آموزش میدهد. یعنی خداوند در جواب فرشتگان، آنها سؤال از تسبیح و تقدیس خداوند میکنند و خداوند در جواب، اشاره به علم آدم میکند که این علم البته همین علمی است که توضیح دادیم فقط علم مادی و منقطع از علم معنا و معانی نیست. گرچه علوم مادی هم سطحی پایین از همین خلافت و عنایت الهی دارد همین علوم تجربی و مادی هم، همینها علم الهی است منتهی اینها مربوط به چه سطحی از انسانیت است؟ و لذا قرآن کریم خب راجع به انسان کامل و انسانهای کامل و انبیاء اینها را میستاید و با اسمائی که اسامی فعلی هستند یعنی مربوط به فعل و عمل آنها میشود مثلاً میگوید اینها اهل تسبیح هستند ابراهیم(ع) ابواب است که انبیاء مُنیب هستند، شکور هستند، همه اینها اسماء فعلی هستند اما وقتی که آن در مقام خلق انسان و جعل خلافت آنجا خداوند دارد با فرشتهها سخن میگوید و گفتگو میکند این اسماء را نمیآورد همان علم و معرفت را خداوند ذکر میکند. معنی آن این است که تمام آن اسماء دیگر در ذیل آن علم و معرفت است که که آن از همه بالاتر است. آن مادر همه اینهاست و آن علم به همه این اسماء برکت و رونق و ارزش میدهد لذا عبادت کسی که عالمتر است معرفت او بیشتر است عبادت او و جهاد او باارزشتر است. مبارزه و خواب او باارزشتر از بیداری بقیه است. برای چه؟ برای این که کدام عبادت کاملتر است؟ آن که خالصتر است. از شرک دورتر است. خب کدام عبادت خالصتر است چه زمانی خالصتر است؟ وقتی که آگاهتر باشی، هرچه معرفت بیشتر باشد امکان خلوص و اخلاص بیشتر میشود هرچه اخلاص بیشتر باشد عبادت، عبادتتر است اطاعت، اطاعتتر است انسان، انسانتر است، خلیفهالله، خلیفهاللهتر است. این خیلی مهم است. البته این علم، علمی است که منشأ عمل میشود صرف آگاهیهای ذهنی، محفوظات نیست لذا ماها خیلی هستیم که 30- 40 سال درس خواندیم محفوظاتی داریم خیلی هم محفوظات درست، الهی و انسانی است اما همه این محفوظات گویی ما به اینه علم و باور نداریم مثلاً وقتی که بنده عصبانی میشوم یا وقتی که خیلی خوشحال میشوم کُنش و واکنشهای من نشان میدهد این آگاهیهایی که در ذهنم دارم این آگاهیها وارد قلب من نشده و به اینها ایمان نیاوردم و به اینها عمل نمیکنم چون التزام ندارم چون باور نکردم اطلاعات دارم ولی باور نکردم لذا علمی که میگویند انسان را کامل میکند و انسان کامل علم به اسماء دارد از سنخ این علوم ذهنی و حفظی و اصولی که ما در حوزه و دانشگاه میخوانیم نیست این علومی که میخوانیم همه مقدمه برای آن است. آن یک علم حضوری و شهودی و اشراقی است که بدون باور نمیشود، نمیشود چیزی را حضوراً ببینی و بدانی و باور نکنی! آن علم است که منشأ کمال است و الا بدون آن علم و باور، و یقین، نه علوم حصولی و اطلاعات و مدرک علمی حوزه و دانشگاه مشکلی را حل میکند ولو تفسیر بگوییم، علم اخلاق بگوییم، توحید بگوییم در عین حال با همینها جهنم میرویم. امام(ره) میگفت گاهی با اخلاق و درس تفسیر با درس قرآن، با تدریس فقه جهنمی میشود! چون همه اینها یک اطلاعاتی در ذهن است و با قلب ارتباطی پیدا نکرده است و اینها با الله ارتباط پیدا نکرده است اینها نتوانسته من را عبد و عبدتر بکند. آن چیزی که هدف است قرآن میفرماید عبودیت است نه عبادت. عبادت وسیله برای عبودیت است. ممکن است ما خیلی عبادت بکنیم ولی عبد نیستیم و به عبودیت نرسیدیم. چنانچه مگر شیطان چه مشکلی داشت؟ شیطان که در رأس عُبّاد بود، شیطان خیلی عبادت کرده است در روایت میفرماید 6 هزار سال، حالا سال به چه معنا و چقدر؟ یعنی ابلیس، ابلیس از جنّ بود اما اینقدر عبادت کرده که در صف ملائکه و فرشتگان قرار گرفته است در عین حال قرآن میفرماید: «إبلیس کان من الکافرین» این کافر بود این خیلی عجیب است در مورد شیطان همین ابلیس صدق کرده است در مورد ماها هم صدق میکند ممکن است یک کسی هزار سال عبادت کند و کافر باشد ممکن است خودمان هم متوجه نشویم و نفهمیم چه زمانی میفهمیم ما کفر هستیم؟ وقتی آن جایی که باید عبد باشیم و اطاعت کنیم و درست تصمیم بگیریم، درست موضع بگیریم، درست حرف بزنیم، نمیکنیم. کار نادرست را انجام میدهیم و انتخاب میکنیم. پس آن عبادتها چه شد؟ آن عبادتها بود اما من عبد نبودم لذا قرآن میفرماید این همه عبادت کرد اما مستکبر بود، شیطان ابلیس خودمحور بود. پس میشود آدم 6 هزار سال عبادت کند ولی مستکبر باشد و کافر باشد و مطرود و از درگاه الهی طرد شود این میشود. البته معنی این، این نیست که عبادت کردن و نکردن مساوی است و عبادت اثری ندارد، نه، عبادت کردن لازم است اما کافی نیست یک چیزی باید به آن اضافه بشود و آن این است که استکبار در ما نباشد، کفر و شرک از ما دور بشود این ملاک آن است. چقدر تسلیم حق هستیم و الا ما تمام عمرمان را هم تقدیس و تسبیح کنیم. ذکر بگوییم و نماز و روزه بخوانیم واجب و مستحب، عبادت ما به اندازه عبادت شیطان ابلیس نمیشود و میتوانیم در عین حال ما کافر باشیم و مستکبر باشیم. در تاریخ هم خیلی دیده شده است. در زمان خودمان هم دیدیم کسانی را که مایه عبرت بقیه شدند و باید بشوند طرف 60 سال عبادت کرده،60 سال درس خوانده، استاد بزرگ فقه و عرفان و کلام و تفسیر شده است معلم اخلاق بوده، یک مرتبه یک لگدهایی میپراند و یک حرفهایی میزند و یک کارهایی میکند که همه تعجب میکنند این نشان میدهد این شخص، خیلی عبادت کرده اما عبد نشده است آن علم به اسماء در او نیست و این خیلی مهم است عبادت لازم است اما کیفیت مهمتر از کمیّت است. این است که راجع به حضرت علی(ع میفرماید که آن ضربهای که حضرت امیر(ع) در جنگ احزاب، در جنگ خندق زد، رسول خدا(ص) فرمودند که «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْنِ» همین یک ضربه شمشیر علی، ارزش معنوی و عبادی آن از عبادت همه انس و جنّ بالاتر بود. برای چه؟ خب یک ضربه فیزیکی است یک شمشیر زده است چرا ارزش معنوی آن بالاتر باشد؟ از همه عبادت همه،برای این که خود این یک عبادت بود، و این عبادت، عبادت بود. چرا؟ چون پشت این ضربه، بالاترین اخلاص بود. چرا؟ چون بالاترین معرفت و علم به اسماء و علم به حقایق بود. چون این ضربهای بود که از خلیفهالله صادر میشود. هیچ یک از این اسماء حسنی اسماء فعلی و غیر فعلی، هیچ کدام به اندازه اهمیت معرفت و علم نیست همان که خداوند تعلیم اسماء و حقایق کرد که فرشتهها هم نمیدانستند آن منشأ همه اخلاصها و ارزشها و عبادتهاست اگر عبادت و به آن معرفت و به آن اخلاص گره خورد تکامل پیدا میکنی و مدام انسان کامل و کاملتر میشوی یا به تکامل نزدیک میشوی گره نخورد نه، ولو این که تمام عمر ما به لحاظ ظاهری در علوم دین و تقوا و ظاهراً عرفان و اخلاق و ذکر بگوییم منتهی دکان بوده و دنبال ترک کردن خودمان هستیم. یک کسانی دنبال ذکر و اذکار و اوراد بعضی از ریاضتها میروند توجه هم ندارند هدف نهاییشان خدا نیست هدف نهاییشان این است که خودش به یک قدرتی برسد یا به یک قدرت علمی و عملی برسد یا مطرح بشود یا به یک سلطهای برسد و بتواند کاری را بکند که مثلاً دیگران نمیتوانند. میخواهم به حدی برسم که هیچ کس نرسیده است. چون عبد حتی در حوزه معنویات دنبال برتریطلبی و طرح خود نیست ولی ما حتی آنجا هم که میرویم آنجا باز "من" مطرح است نه "او". باز "من" مطرح است. اما یک وقت کسی ممکن است این آموزشها را ندیده عبادت هم میکند اما نه به اندازه بعضی از این اشخاص، اما عبد است یعنی قلباً معرفت دارد، باور دارد، اخلاص دارد و عمل او با این منشأ صورت میگیرد آن وقت یک مرتبه میبینید یک نماز او کار هزارتا نماز اینها را میکند بلکه بالاتر. خب این هم باز از همین آیه کریمه همین آیه خلقت خلیفهالله و آدم استفاده میشود. و آن این که اگر بخواهیم عبادت ما، ما را عبد کند و به کمال نزدیک کند ارزش معنوی پیدا کند این باید هرچه خالصتر بشود و چطوری هرچه خالصتر میشود؟ طبق این آیه کریمه هرچه معرفت و علم اسماء و باور این حقایق بیشتر بشود اگر آن نباشد من میتوانم به عنوان یک شخصیت انقلابی مبارز بشردوست و اصالتخواه و آزادیخواه مطرح بشوم به عنوان یک معلم قرآن و دین و اخلاق و معنویت مطرح بشوم به عنوان یک خادم اما کاملاً تحت ولایت شیطان باشم یعنی عملاً تابع او هستم از او اطاعت میکنم خدا را عبادت میکنم شیطان را اطاعت میکنم! در واقع معیار تفکیک، فقط عبادت نیست لازم است اما کافی نیست فقط عبادت نیست معیار تفکیک، اطاعت است. عبادت بدون اطاعت با شیطنت قابل جمع است. شیطان عابد بود و شیطان بود. خب قرآن صریح میفرماید شیطان عابد بود در عوالم بالا حضور داشت در کنار فرشتگان بود اما مخاطب هبوط قرار گرفت و طرد شد «فَهْبَطّ مِنْها...» هبوط کن از اینجا، دیگر از صف فرشتهها و این عوالم معنوی و بهشت باید بیرون بیایی « فَما یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیها فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ» (اعراف/ 13)؛ تو حق نداری کبر بفروشی و خودبزرگبین باشی، برو بیرون. خداوند او را اخراج کرد. إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ؛ دیگر تو خودی نیستی، تو در این حوزه مورد رحمت الهی نیستی. خب معنی این، این است که ما ممکن است عالم و عابد باشیم یعنی علوم حصولی، علوم حوزه و دانشگاه را در بالاترین سطوح داشته باشیم حتی عبادت کنیم و نمازشب هم بخوانیم و روزه مستحبی هم بگیریم اما در عین حال باز ممکن است ما تحت ولایت شیطان باشیم نه ولایت الله. این خیلی مهم است که باز از همین آیه فهمیده میشود یعنی فکر میکنیم خدمتگزار دین و مردم هستیم هدفمان خدمت به خلق است در حالی که مشغول خدمت به شیطان و خدمت به خلق هستیم خادم نفس خودم هستم نه مردم. مردم وسیلهاند. دین وسیله است، دانشگاه و حوزه هم وسیله است، همه اینها بهانه میشوند هدف خدا نیست، هدف خدمت نیست، هدف، علم و آگاهی به حقایق نیست این کاسب است! کاسب علم! کاسب دین! کاسب سیاست! کاسب امور خیریه! کار خیریه میکنی اما هدف خدمت به خدا و محرومین و بیماران و گرفتاران نیست دکان باز کردی. دنبال سودی پشت پرده هستی! دنبال این هستی که مشهور به خیر بشوی و نفوذ اجتماعی پیدا کنی و امکانات بیشتری به دست بیاوری. حتی اینقدر پلید که در قالب این امور خیر، پولشویی کنی و دیگران را دچار فساد و گرفتاری کنی انواع خیانتهای اقتصادی، خیانتهای جنسی و اخلاقی انجام بدهی. بنابراین آن که مهم است انگیزه یک عمل است، انگیزه شیطانی پشت یک عمل الهی خیلی اوقات هست. لذا میفرماید اغلب شما مؤمن هستید در عین حال مشرک هستید. خدا را قبول دارید اما برای خدا عمل نمیکنید از خدا اطاعت نمیکنید دنبال کسان و چیزهای دیگری هستید با این که خدا را هم قبول دارید. اگر به تو بگویند خدا را قبول نداری تو کافر و منکر هستی قبول نمیکنی و میگویی نه من واقعاً خدا را قبول دارم من واقعاً نماز میخوانم و جزو قشر مذهبیون هستم بلکه خیلی مذهبی! اما این آیه میفرماید که نه، اینطور نیست.
هشتگهای موضوعی