تعلیم و تربیت اسلامی؛ مرز میان غیب و خرافه
سالگرد شهید مطهری - روز معلم
بسمالله الرحمن الرحیم
در این فرصتی که قرار شد مصدع بشویم یک نوع شفافسازی از دو منظر است یکی جریان مقابل که عدالت و آزادی و پیشرفت و حقوق بشر را، همه اینها را خارج از تفکر دینی و توحیدی تعریف میکنند مشترکات و مختصات این دیدگاهها کجاست؟ در تفکر اسلامی حقوق مادی مستقل از حقوق معنوی تعریف نمیشود این اولین مشخصه، که مشخصه مهمی است در دیدگاههای مقابل که یا اساساً منکر معنویت و حقوق معنوی میشوند یعنی همه چیز به ماده و حقوق مادی کاهش پیدا میکند یا اگر فیالجمله یک نوع معنویت و حقوق مادی پذیرفته میشود بین ماده و معنا رابطه قطع میشود یا آخرت انکار میشود یا اگر هست یک چیز بیربط به دنیاست یا معنا انکار میشود یا اگر هست یک چیز بیمعنا با ماده است. روح انکار میشود یا اگر هست ارتباطی با جسم ندارد که شما در ملاحظات اقتصادی، سیاسی، آموزشی، تربیتی، حقوقی، حقوق بشری، توسعه، پیشرفت باید آنها ملاحظه کنید نسبت و ارتباطی بین آنها نیست نگاه ما به مسئله حقوق و عدالت، و حقوق بشر، به آزادی و توسعه و پیشرفت، یک مواجهه صرفاً مادی و طبیعی نیست بلکه یک مواجه صرفاً غیر مادی و غیر طبیعی هم نیست بلکه یک مواجه دوبُعدی است یعنی مادی – معنوی، طبیعی – ماوراء طبیعی به نحوی که این طبیعت و ماوراء الطبیعه را از هم تفکیک نمیکنند و اینها به هم گره خورده است. حقوق و عدالت دینی صرفاً مادی نیست صرفاً معنوی هم نیست یکی از مبادی و تفاوت آن با بسیاری از دستگاههای حقوق بشری و تعریفهای دیگر از توسعه و پیشرفت همین ارتباط ماده و معناست البته اصالت معنا اما اصالت معنا در انسان و جهان، اصالت ماوراءالطبیعه، اصالت روح، جسم، دنیا و طبیعت، انعکاس ماوراء الطبیعه است معلول آن است ولی مرتباط با هم هستند و از هم نباید تفکیک بشوند. یعنی پیامبران به دلایل معنوی وارد عرصه مادی میشوند نمیگویند عرصه مادی و معنوی بیربط هستند، نمیگویند عرصه معنوی وجود ندارد میگویند عرصه مادی و معنوی وجود دارد و اینها با هم مرتبط هستند و ما به دلایل معنوی وارد عرصه مادی میشویم. این منطق انبیاء(ع) است. این منطق را مبنا قرار بدهیم و هرچه راجع به آزادی و حقوق بشر و توسعه، پیشرفت، عدالت میگویید مبتنی بر این مبنا باشد. این اولین مبنا. خیلی مهم است. قرآن میفرماید پیامبران برای تزکیه و برای تعلیم کتاب و حکمت آمدند برای رشد معنوی و عقلی انسان، برای رشد روحی انسان. یک جای دیگر هم میفرمایند برای قسط و عدالت آمدهاند. ممکن است بگویند مگر اینها دوتا هدفی هستند؟ هدف که نمیتواند دوتا باشد بالاخره قسط است یا تربیت انسان است؟ هدف اصیل تربیت انسان است منتهی چون انسان، بدون قسط و عدالت، بدون برخورداری از حقوق مادی و معنویاش رشد نمیکند و به تعالی نمیرسد بنابراین به دلایل معنوی و روحانی باید وارد عالم جسمانی، سیاسی، اقتصادی، حقوقی، توسعه، پیشرفت و.... باید وارد شد. این اصل مسئله است. دین و دینداری بدون ایمان به غیب نمیشود یعنی هرکس آمد طوری دین را تعریف کرد که احتیاج نیست شما به غیب ایمان داشته باشید بدون تحریف در دین دارد اتفاق میافتد. نبوت را یک جوری برای شما تعریف کردند که احتیاج به وحی نباشد! کلام الهی، عصمت، وحی نباشد. انکار نبوت. این نمیتواند یک تفکر دینی باشد چون با ادبیات متحجرانه به کار برود و چه با ادبیات روشنفکرانه. معاد را یک جوری تصویر کردند که صرفاً یک امر مادی صورتبندی شد. این تفکر دینی نیست. قوام تفکر دینی ایمان به غیب است بدون ایمان به غیب دین نداریم. غیب چیست؟ گفتند حقایقی که محسوس نیستند یعنی با چشم و گوش جسمانی دیده و شنیده نمیشوند چرا محسوس نیستند؟ چون محدود نیستند؟ ما چه واقعیاتی را با تجربه حسی درک میکنیم؟ امور محدود را. امور نسبی قابل تجربه حسیاند اموری که حسی و نسبی و محدود نیستند با تجربه و با حس درک نمیشوند. این را یک کمی توضیح بدهیم که معلوم بشود غیب به معنای امر مادون عقل نیست، امر خرافی نیست غیب، امر مافوق حس است. غیب، معقول است، محسوس نیست ولی معقول است و مشهود به شهود باطنی است اینها تفاوتش با خرافه است چون ما یک چیزهایی مادون عقل داریم که ضد عقل هستند اینها را قبول نداریم یک چیزهایی مافوق عقل تجربی حسی است اما نامعقول نیست. حس و حواس ما یعنی تجربه حسی یعنی فقط امور نسبی و محدود را درک میکند. مثلاً ما و شما موجود زمانی هستیم موجود مکانی هستیم، موجودات طبیعی و مادی همه اینطور هستند. یعنی چه زمانی مکانی؟ یعنی ما در یک زمان هستیم نه در همه زمانها, در یک مکان هستیم نه در همه مکانها. بنده الآن اینجا هستم اینجا و آنجا نیستم. شما یک جایی و جای دیگری نیستی. اینها یعنی چه؟ یعنی محدودیت زمانی و مکانی. موجوداتی که محدودیت طبیعی، زمانی، مکانی دارند امکان تعلق تجربه حسی دارند و میتوانند محسوس واقع بشوند. اما موجوداتی که نامحسوس هستند حقیقت نامحسوس که محدودیت زمانی و مکانی ندارند به لحاظ زمان و مکان نامحدود است یعنی در همه زمانها و همه مکانها هست یا دقیقاً صحبت بکنیم محیط بر زمان و مکان هستند مشرف بر زمان و مکان هستند محاط در زمان و مکان نیستند اینها را میگویند مفاهیم یا حقایق غیبی. از خود خداوند بگیرید تا بسیاری از مسائل ماوراء طبیعی که هستند ولی محسوس نیستند اما معقول هستند موجودی که محدودیت و نسبیت ندارد محسوس ما مشمول تجربه حسی ما نمیشود از حواس ما غایب است به آن غیب میگوییم یعنی از حواس ظاهری ما غایب است در برابر چشم و گوش ما غیب است نامرئی است، نامحسوس است چون ما فقط چیزهایی را میبینیم که یک جا هستند و جای دیگر نیستند یعنی محدودیت دارند جهت خاص دارند شکل دارند میشود به آنها اشاره کرد حقیقت نامحدودی که جهت ندارد شکل ندارد مشروط و محسوس نیست مشهود به شهود جنس خارجی نیست قابل دیدن نیست این غیب است. ما چه صداهایی را میشنویم؟ صداهایی که لحظاتی هستند و لحظاتی نیستند. حتی یک صداهایی که دائم باشند و کم و زیاد نشوند ما نمیشنویم. همین الآن میدانید که این صداها هست صداهایی وجود دارد که دائم در جریان است کم و زیاد نمیشود و قطع و وصل هم نمیشود اما ما آنها را نمیشناسیم. ولی اگر نور ثابت باشد یعنی شما دائم در نور ثابت باشید در روز و این شدت نور کم و زیاد نشود مثل صبح و ظهر و عصر که کم و زیاد میشود شدت نور ثابت باشد اگر ما از اول در یک فضایی بودیم از اول زندگیمان در یک فضایی بودیم که همیشه روشن بود و نور هم کم و زیاد نمیشد ما هیچ وقت نمیتوانستیم بفهمیم نور چیست؟ اصلاً نمیفهمیدیم نور چیست؟ نور را نمیدیدیم ما به برکت تاریکی نور را میبینیم چون روشنایی محدود است یعنی یک وقت هست یک وقت نیست یک وقت کم میشود یک وقت زیاد، ما روشنایی را میبینیم. اگر دائمی و یکسان و همیشگی و یکسان بود نمیدیدیم و متوجه آن نمیشدیم. پس وقتی میگویند امر به غیب و ایمان به غیب فکر نکنیم غیب مساوی با خرافه است روز را به کمک شب میشود شناخت و شب را به کمک روز میشود شناخت. اگر همیشه شب بود ما شب را احساس نمیکردیم. اگر همیشه روز بود ما روز را احساس نمیکردیم چون نمیدانستیم شب چیست فقدان یک چیزی را تا حس نکنید نمیدانید آن چیست؟ میگویند هر چیزی را به ضد آن میشناسید به یک معنا به این معناست. خب این یک نکته، با این تبصره که متفکران اسلامی توضیح دادند این که میگوییم غیب غایب از حواس ماست یعنی غایب چه بالفعل چه بالقوه، نه این که الآن غایب است خب الآن خیلی چیزها هست که جلوی چشم شما نیست ولی آنها امر غیب نیست، مثل چه؟ مثل خانهتان. الآن پدر و مادرتان، خانهتان، محلهتان، دوستتان، الآن از پیش چشم شما غایب هستند ولی به اینها غیب نمیگویند. چون اینها بالقوه محسوس هستند بالفعل محسوس نیستند ولی غیبی که میگویند ایمان به غیب، چیزی است که نه بالقوه و نه بالفعل محسوس نیست. یعنی امکان درک حسی و امکان با درک چشم و شامّه در مورد آن نیست. چرا نیست چون محدود و نسبی نیست اما معقول هست برای وجودش برهان است، تأیید تجربی حسی نیست، برهان هست. ایمان دینی بدون اعتقاد به وجود حقایقی که نه بالقوه و نه بالفعل محسوس ما نیستند و نسبی و محدود نیستند ولی واقعیت دارند بدون این ایمان، دین و تفکر دینی و ایمان دینی نداریم و مرز غیب با خرافه هم روشن میشود چون ممکن است کسی بگوید خرافه هم محسوس نیست غیب هم محسوس نیست فرق غیب و خرافه چیست؟ فرق مادون عقل و عقل معقول، هم معقول و هم امر خرافی هیچ کدام محسوس نیستند ولی یک معقول است آن یکی معقول هم نیست. اینها مبنای تفکر دینی است. اگر ما فقط به شهود یعنی مشاهدات و محسوسات را قبول داشته باشیم این کافر میشود. کافر کسی است که حقایق نامحسوس را قبول ندارد موحد کسی است که معتقد است عالم طبیعت دارد که محسوس است و ماوراء الطبیعه است که آن نامحسوس است ولی معقول است و هست. آن وقت نکته بعدی، صرف این که ما اعتقاد داشته باشیم که ماوراء الطبیعهای هست و ایمان به غیب داشته باشیم که یک غیبی هست این برای تفکر دینی کافی است؟ نه کافی نیست یعنی هنوز هستیشناسی اسلامی، انسانشناسی اسلامی هنوز تحقق پیدا نمیکند. چه زمانی تحقق پیدا میکند وقتی شما بگویید بین آن غیب و این شهود ارتباط هم برقرار است. نه این که باطن جدا، ظاهر جدا، دنیا جداست، آخرت جداست، ماده جداست، معنا جداست، طبیعت و ماوراء الطبیعه هیچ ارتباطی با هم ندارند نه. طبیعت و ماوراءالطبیعه هر دو هستند و بهم مربوط هستند و درهم تنیدهاند. این را میگویند ایمان به غیبی که انبیاء از ما خواستهاند. یعنی در عالم، علیّت را قبول داشته باش ولی علل را فقط در علل مادی محدود نکن، این که میگویند هم برنامه بریز و هم عمل کن هم توکل کن و دعا کن، یعنی به هر دو دسته، ارتباطات علّی توجه داشته باش، هم به آن ارتباطات سبب و مسببی که در عالم محسوس و مشهود و مادی است که آنها هم قوانین الهی است همین که آب در صد درجه جوش میآید همین قانون الهی است، هم طبق آنها محاسبه کن و برنامهریزی کن اما فقط به قوانین مادی خودت را منحصر و محدود نکن، این که میگویند دعا کن، اینهایی که این حرفهای ارتباط غیب و شهود را قبول ندارند میگویند بله آقا، دعا از این جهت فقط مفید است که تأثیر روانی روی خودت دارد! نه این غلط است. این یکی از آثار آن است. توکل، دعا، آثار دیگری هم دارد. و آن این که غیر از علل مادی که ما میشناسیم که عمل الف به عمل ب منجر میشود علل ماوراء مادی وجود دارد که گاهی حتی مانع عمل علل مادی میشوند معجزه و اعجاز. گاهی بدون معجزه و اعجاز خودش در مسیر عمل میکند یعنی سلسلهای از این علل که بخشی از آن محسوس است و بخشی از آن نامحسوس است، بعضی مربوط به عالم شهود است و بعضی مربوط به عالم غیب است، هر دوی اینها هست اگر اینها یکیاش بود، آنهایی که عوالم مادی را قبول ندارند فرمولهای مادی را قبول ندارند میگوید فقط دعا کن، کار نکن. آن کسی که فقط محسوس را قبول دارد میگوید فقط کار کن دعا و توکل را ول کن! تفکر اسلامی هردوگانه است. هر دو با هم است. هم شهود و هم غیب، هم محسوس و هم معقول، دنیا و آخرت، جسم و روح، ظاهر و باطن، طبیعت و ماوراء الطبیعه هر دو هست و هر دو به هم مربوط هستند این میشود به ایمان غیبی که از ما خواستهاند. خب حالا یک مقدار این را طول دادیم برای این که لازم بود. این مبنای انسانشناسی و هستیشناسی و تاریخشناسی و طبیعتشناسی اسلامی است برخلاف تفکر مادی.
اینجا در برابر دیدگاههای ماتریالیستی و انسانشناسیهای سکولار و مادی، تعریف انسان عوض میشود که انسان فقط جسم انسان، غریزه انسان و به لذائذ انسان توجه میکنند و – اینجا در این باره نتیجهگیری میشود – این دوتا دیدگاه را توجه داشته باشیم وقتی یک دیدگاه از حقوق بشر حرف میزند راجع به کدام حقوق و کدام بشر فقط حرف میزند؟ آن یکی دیگر وقتی از حقوق بشر حرف میزند حقوق مادی و معنوی هر دو را میبیند و حقوق جسمانی و روحانی و حقوق دنیوی و اخروی، موضوع حقوقش این بشر است. او دیدگاه به جسم انسان فقط کار دارد، به غرائز و طبیعت او، این دوتا دستگاه دو تیپ حقوق بشر تعریف میکنند. چون آن به لذت و سود فقط فکر میکند و این به تکامل و رشد انسان هم فکر میکند. یک تفاوت مهم بین توسعه و پیشرفت اسلامی و توسعه لیبرال، یکی از تفاوتهایش همینجاست هر دو دارند برنامهریزی عقلانی و تجربی اقتصادی باید بکنند این که هر دویش باید باشد اگر نباشد که برنامه نیست هر دو باید عقل و تجربه و محاسبه و اندازهگیری باشد اما در یک برنامهریزی فقط جسم و غرایز و لذائذ انسان دیده میشود در یکی هم هر دو بُعد انسان دیده میشود. حقوق بشر همین است. وقتی بحث از آزادی میکنی همین است. آن آزادی را بر آن مبنا تعریف میکند این یکی آزادی را بر این مبنا تعریف میکند. عدالت هم که میگوید همین است. آن فقط عدالت مادی را تعریف میکند این توجه به ابدیت انسان دارد. این مبنا روشن شود. غیب هم که میگویید یک چیزی نیست که خب همه چیز واقعی و شهودی است یعنی واقعی یعنی شهودی، حالا بگردیم ببینیم کجاها ماده نیست آن جاها غیب است! همه عالم ماده به عالم غیب تکیه داده است. در عالم همه چیز امداد غیبی است.
طرف میگفت در جبهه اگر امداد غیبی چیزی دیدی خاطره تعریف کن، بله با رفقا نشسته بودیم خمپاره آمد همه غیب شدند! آن امداد غیبی نیست. امداد غیبی از لحظهای که وارد عملیات شدی تا لحظه آخر باران امداد غیبی هست تو باید درست غیب و شهود را بشناسی، ارتباط این دوتا را باید بشناسی. اصلاً اصل فرستادن انبیاء امداد غیبی است یعنی در واقع خدای متعال میفرماید که با درک عادی بشری همه حقایق را نمیتوانید بفهمید احتیاج است که یک امداد معرفتی از عالم ماوراء الطبیعه به کمک معرفت حسی و عقل تجربی عادی بشری بیاید تا آن مقداری که برای سعادتتان لازم است بشنوید. همان اصل نبوت امداد غیبی است. ولایت الهی امداد غیبی است. پیامبران و اهل بیت که آمدند امداد غیبی است برای این که عقل و تجربه دانش بشری کافی نیست برای آنچه که به سعادت من و شما مربوط است. اصل دین، از عالم غیب آمده تا عالم شهود را ما درست بفهمیم. ایمان به عالم شهود را همه دارند هرکس چشم دارد، گوش دارد، دماغ دارد ایمان به عالم شهود دارد! ایمان به غیب است که فراتر از حس احتیاج به عقل دارد. ایمان به غیب را بدون عقل نمیشود. ایمان به شهود را نه، حتی یک دیوانه هم عقل درست و حسابی ندارد ولی چشمش میبیند او ایمان به شهود دارد. این یک مسئله. حالا حقوق دینی، شریعت، احکام اسلامی، اینها بدون اعتقاد به ارتباطی که بین غیب و شهود هست بین دنیا و آخرت هست گاهی درست فهمیده نمیشود و گاهی مسخره به نظر میرسد. خیلی از حکام اینطور هستند این که اگر کسی پرسید شما چرا روزه میگیرید؟ چرا نماز میخوانید؟ چرا حجاب دارید؟ چرا ایثار؟ چرا انفاق؟ چرا فداکاری؟ چرا جهاد؟ همه این کارها در یک منطق یک معقول است و در منطق دو احمقانه است. برای این که مبنا دوجور انسانشناسی است یک کسی که فقط به جسم و دنیای بشر کار دارد حتماً این کارها در آن احمقانه است. انفاق چیست؟ لذا در یک منطق آن آدم احمق است در این منطق، این احمق است هر دو هم درست میگویند چون با معیار او این احمق است و با معیار این او احمق است. بعد قرآن فرمود امروز به ما بخندید به مؤمنین میگوید به مشرکین و کفار بگو امروز به ما بخندید روزی خواهد رسید که میبینید که این ما هستیم که باید به شما بخندیم.
مسئله و رکن دوم، درک عقلی است. آیا ما میتوانیم معیار عدالت و حقوق بشر و آزادی را صلاح و فساد بشر را بفهمیم؟ یعنی امکان قدرت عقلانی و درک و داوری عقلانی، البته به کمک وحی وجود دارد یا وجود ندارد و عقل هیچ کاره است؟ این هم رکن دوم بحث است. حالا بعضی از روایات آن را برای شما میخوانم. فعلاً داریم اینطوری نتیجه میگیریم که دینی که مبنایش بر عدالت است مبنایش بر عقلانیت است، مبنایش بر نی حَرج است. قرآن صریح میفرماید عُسر و حَرَج، مشکلاتی که فراتر از طاقت بشر است. میفرماید این دینی است که در آن عسر و حرج نیست. خداوند اراده کرده است یُسر. خداوند برای شما زندگی آسان میخواهد. «... بِکُمُ الْیُسْرَ وَلَا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ...» (بقره/ 185)؛ این برای همه بشر یک معیار است، یعنی دین نیامده که مزاحم شما بشود. ما نیامدیم که زندگیتان را سخت کنیم بلکه آمدیم زندگی را آسان کنیم معقول و منطقی و درست کنیم، آمدیم زندگی را متعادل کنیم. خب مبنای این تفکر، به نصّ قرآن، نفی عسر و حرَج، و نفی مشقّت، و نفی ضرر است. «لاضرَرَ و لاضرار فیالاسلام». پس هر تصوری که به این منجر شود که ما فکر کنیم که احکام دین و ارزشها برای ضرر زدن به بشر آمده است، برای ایجاد مشکل برای بشر آمده، پیامبران میخواهند بیشتر ما را در مشکل و دردسر بیندازند! این یک دینشناسی غلط است. این دینشناسی بود که در مبنای تفکر اباحهگری و دینگریزی و دینستیزی در مدرنیته شد. چون اینها خواستند از عسر و حرج و مشقت فرار کنند. از چاه به چاله افتادند. قرآن میفرماید برای عسر و حرج نیامدیم. این که میگویند «لاضرر و لاضرار» و این که عسر و حرج نیست یعنی در هیچ بُعد از ابعاد زندگی فردی و اجتماعی شما نمیخواهیم حرج و ضرر و اختلال بوجود بیاید. هر حکمی که میگوییم برای این که یک اختلالی را برطرف کنیم. برای ایجاد اختلال نیامده است، اگر برداشت اختلال و مشکل میکنید مسئله را درست نگاه کنید. مسئله را دوباره بررسی کنید. هدایت و ضلال آن هم میفرماید به عهده خودتان است. قرآن میفرماید خداوند هم هادی است هم مضلّ است. یعنی خداوند هم هدایت میکند و هم گمراه میکند کسی بگوید که آقا یعنی چه؟ هادی آن را فهمیدیم مضلّ یعنی چه؟ چون یکی از اسمهای خداوند مضلً است، ای گمراه کننده! یا هادی و یا مضلّ، ای هدایتگر و ای گمراهکننده. از امام(ع) میپرسند که هدایتگری آن را فهمیدیم ولی گمراه کننده یعنی چه؟! فرمودند که هر دویش مستند به مقدمات اختیاری و تکوینی شماست. به این معناست و الا خداوند کسی را گمراه نمیکند. منتهی دوتا اتوبوس گذاشته و گفته که کدام به مقصد میرسد و کدام به پرتگاه میرود با عقل به شما گفته، پیامبران هم فرستاده گفته و دوتا اتوبوسها هم حاضر و آماده هستند هرکس سوار هر اتوبوس بشود خود خدا شما را میبرد و کمکتان میکند به این معنا مضلّ و هادی است منتهی تو هستی که تصمیم میگیری در کدام سوار بشوی، بر تو تحمیل نمیشود. تو تصمیم میگیری. ولی امکان هر دوی آن را برای تو گذاشته است. هم میتوانی سر حسینبنعلی(ع) را ببری و هم میتوانی از نیروهای حسین باشی، تو تصمیم را میگیری. از آن عقلمحور، عدلبنیان و یک دین متین، به تعبیر پیامبر اکرم(ص) یک تعبیر خیلی زیبا از پیامبر(ص) هست که فرمودند «إِنَّ هَذَا الدِّینَ مَتِینٌ، فَأَوْغِلْ فِیهِ بِرِفْقٍ وَ لَا تُبَغِّضْ إِلَی نَفْسِکَ عِبَادَهٔ رَبِّکَ فَإِنَّ الْمُنْبَتَّ یعْنِی الْمُفْرِطَ لَا ظَهْراً أَبْقَی وَ لَا أَرْضاً قَطَع.» فرمودند این دین متین است. بامتانت است. این دین، منطقی، متعادل، حساب شده است «فَأَوْغِلْ فِیهِ بِرِفْقٍ...» وقتی وارد درگاه این دین میشوید با رفق وارد بشوید این دین طوری درست چیده شده است که احتیاجی به خشونت و گردنکلفتی در آن نیست با رفق. این تفکر قرآن و اهل بیت(ع) بر اساس عقل، وحی، عدالت و اخلاق تعریف میشود، یکی مسئله توجه به معنای ماوراء الطبیعی در تعریف عدالت و حقوق بشر است، عدال محوری اسلامی. دوم؛ توجه به عقلگرایی اسلامی است. جریان عقلانیت اسلامی. گرچه در جهان اسلام همیشه حاکم نبوده است. جریان اشعری حاکمتر بوده است.
حالا آن جریان دیگر که آنها به مسئله انسان و حقوق انسان در دیدگاه مادی، آن دیدگاهی که امروز به عنوان تئوری اسلامی در باب توسعه و پیشرفت و آزادی و حقوق بشر مطرح میشود. یک تفکر توسعه داریم که مبتنی بر اصالت طبیعت است. اصالت ماده، اصالت طبیعت، در انسان، اصالت جسم و غریزه، با این انسانشناسی و با این جهانشناسی شروع کرده است یا خدا و ماوراء الطبیعه و مبدأ و معاد را یا بعضیهایشان قبول ندارند و سریع میگویند اینها مزخرف و خرافه است یا بعضیهایشان که قبول دارند و در آثارشان از خدا و معنویت حرف میزنند اما رابطه دنیا و آخرت ماده و معنا را قطع میکنند میگویند جداگانه خداپرست باشیم جداگانه سیستم سیاسی و اقتصادی و حقوق بشریمان را بدون توجه به مبدأ و معاد و آخرت و توحید تعریف کنیم. آنهایی که اصل آن را از بیخ انکار میکردند جریانهای صریحاً ماتریالیست بودند جریانهایی مثل "فایرباخ"، مثل مارکسیستها. یک جریانی که الآن بیشتر در دنیا حاکم است جریان دوم است و علیه خدا و دین حرف نمیزند تجربه معنوی خوب است، معنویت خوب است همه اینها خوب است اما در مسئله سیاست و اقتصاد و زندگی دخالت نکند اینها مسائل خصوصی و حریم خصوصی است. در حریم عمومی وارد نشوید. حریم عمومی را چه کار کنیم؟ توسعه و آزادی و حقوق بشر و عدالت و نظامسازی و نظام حقوقی و نظام آموزشی و نظام رسانهای را چه کار کنیم؟ اینها را نباید به مسائل معنوی و ماوراء الطبیعی ربط بدهیم اینها ربطی به دین ندارد. خب اینجا چه میشود؟ اینجا در اقتصادئ و توسعه اخلاق را دخالت ندهید. شریعت و باید و نباید را در این مسئله حقوق بشر دخالت ندهید! خب حقوق بشر را چطوری تعریف کنیم؟ هرچه که بشر تمایل دارد و از آن لذت میبرد جزو حقوق بشر است! هر نوع محدودیتی که برای غرایز بشر ایجاد بشود نقض حقوق بشر است! ببینید در تفکر توحیدی حقوق بشر چطوری تعریف شد؟ مبنای حقوق بشر حقالله است! ریشة همه حقوقالناس، حقالله است. اصلاً شما بدون توحید حقوق بشر را در تفکر شماره 1، بدون توحید حقوق بشر را نمیتوانید تعریف کنید. چرا بشر حقوق دارد؟ چون خداوند این حقوق را برای او قرار داده است. خداوند حق دارد برای بشر حقوق قرار بدهد تنها کسی که حق دارد حقوق و حدود برای بشر قرار بدهد خالق بشر است. هیچ کس دیگر حق ندارد برای من و شما حقوق و حدود تعریف کند. برای من و شما وظیفه تعریف کند خالق ما میتواند و چون خداوند تعیین کرده حقوق بشر مقدس میشود حقالناس مثل حقالله مقدس میشود حتی حق حیوان. حتی حق گیاه. در روایت داریم که پیامبر(ص) فرمودند در قیامت، نه فقط از حقوق انسان و حقوق بشر بازخواست میشوید «إنَّکُم مَسؤولونَ حَتَّی عَنِ الْبِقاعِ وَ الْبَهائِمِ». از حقوق چهارپایان و حیوانات سؤال خواهید شد، از حقوق مکانها و حقوق محیط زیست سوال خواهد شد که چرا محیط زیست را خراب کردید؟ از حقوق اشیاء سؤال خواهید شد. همه اینها حقوق دارند. در روایت میفرماید راجع به حیوانات برای دوستان دامپزشکی و دانشجگویان دامپزشکی گفتم این دامی که شما با آن روبرو هستید و به آن حیوان میگویید اگر همین حیوان را به قصد فحش بدهید در روایت میفرماید حق ندارید و باید مؤدبانه بگویید حیوان! توهینآمیز نگویید. روایت داریم که فرمودند به حیوانات فحش ندهید به حیوان اهانت نکنید. فرمودند حتی حیوانی که به گوشت آن احتیاج دارید و مجبورید آن را ذبح کنید با نوازش ذبح کنید این در روایت آمده است که چاقو جلوی او تیز نکنید، جلوی حیوان، حیوان نکشید. حیوان را قبل از ذبح و بعد از آن، علیه آن خشونت اِعمال نکنید. قبل از آن به او آب تعارف کنید. تا لحظه آخر متوجه نشود. زنبور آمده، از پیامبر(ص) میفرماید میتوانم زنبور را بزنم؟ پیامبر(ص) فرمودند نخیر. اگر مزاحم تو شد میتوانی از خودت دفاع کنی. چقدر ما در رابطه با حقوق حیوانات، روایات داریم. در روایات داریم اگر شاخه درختی را بیدلیل بشکنید در قیامت بازخواست خواهید شد. پایتان را روی گلی بگذارید. یک وقتی امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند پیامبر(ص) یک گلی را به من تعارف کرد بو کردم، بعد پیامبر(ص) فرمودند علی، بوی بهشت میدهد. یعنی به گل هم باید اینجور نگاه کرد. در روایت میفرماید به احساسات حیوان احترام بگذارید – اینها خیلی چیزهای عجیبی است- یعنی به حیوان فحش نده، مُثله نکن، جنازهاش را تکه تکه نکن، خشونت نکن، هر ضربهای به حیوان بزنید که بدنش سرخ شود، سیاه شود، اینها مسئولیت دارد بخصوص فرمودند که در صورت حیوان چیزی نزنید و اینها مسئولیت دارد سوار حیوان نشوید بعد با هم حرف بزنید! او صندلی نیست. به مقصد رسیدی پایین بیا. یک وقتی آمد به امام صادق(ع) گفت آقا گوشت پرستو حلال است؟ امام صادق(ع) فرمود چطور؟ گفت که یک پرستو آمده در خانه ما لانه کرده میشود آن را بخورم؟ امام(ع) فرمودند آن حرام نیست ولی چطور دلت میآید او را بخوری؟ او به خانه تو پناه آورده است. پرستو آمده در خانه تو لانه گذاشته به تو اعتماد کرده، تو میخواهی او را بخوری؟! گوشت آن حلال است ولی اخلاق تو کجا رفته؟ عاطفهات کجا رفته است؟ در روایت میفرماید احساسات حیوان را مراعات کنید. حضرت امیر(ع) میگوید اگر تمام هفت اقلیم را همین الآن به من آماده بدهند حکومت همه عالم را بگویند به تو میدهیم در ازای آن فقط یک کاری بکن یک مورچهای دارد رد میشود یک دانه گندم در دهان اوست دهان گندم را از دهان مورچه بگیر همین! او را نکش فقط دانه گندم را از دهان مورچه بگیر تمام دنیا را به تو میدهیم! حضرت امیر(ع) میفرماید به خدا سوگند این کار را نمیکنم چون در آن ضرر است به خدا سوگند حتی یک دانه جویی را از دهان مورچهای نمیگیرم.
یک وقتی در همین مشهد مرحوم حاج شیخ جواد تهرانی از علمای مشهد بودند خیلی آدم معنوی بودند میگویند ایشان در یک جلسهای توی حیات نشسته بودند داشتند برای جمعی صحبت میکردند بعد بلند میشوند بیرون میآیند توی کوچه، سر خیابان که میرسند میگویند بایستید من یک کاری دارم باید برگردم بعد برمیگردند ده دقیقه بعد میآیند. از ایشان میپرسند که جریان چه بود؟ گفت آمدم اینجا یک لحظه دیدم یک مورچهای بالای عبای من است به خودم گفتم الآن این مورچه از خانوادهاش جدا شد، این خانه دارد خانواده دارد آنها الآن منتظر این هستند این کجا میخواهد الآن چه کار کند؟ دوباره از سر خیابان مرحوم آیتالله میرزا جواد آقای تهرانی(ره) برگشتند و میرود منزلشان، رفتم همانجایی که نشسته بودم مورچه را روی زمین گذاشتم آمدم. گفتم چه کسی گفته کار من از این مهمتر است؟ من کجا دارم میروم؟ چرا حقوق یک مورچه و خانوادهاش را باید نابود کنم؟
این تفکر، با حقوق مورچه و حیوان اینطور است. در روایت فرمودند که کاروان حجاج که دارد برمیگردد آن حاجیانی که از همه جلوتر میآیند آنها شهادتشان را در دادگاه قبول نکنید چون عادل نیستند. فرمودند چطور؟ گفت برای این که به حیوانش رحم نکرده است اینقدر تازونده آمده که زودتر برسند! اینها عادل نیستند. در دادگاه شهادت اینهایی که از همه جلوتر میرسند قبول نیست. یک دیدگاه این است که امام حسن(ع) کسی را دیدند به کسی نان میدهد ولی خودش گرسنه است، فرمودند چرا خودت نان نخوردی و خودت گرسنه بودی. گفت از سگ خجالت کشیدم. آمدم لقمه را در دهانم بگذارم چشمم به چشم این سگ افتاد شرم کردم به او دادم. آن وقت امام(ع) رفتند پول آوردند این را که برده بود، او را خریدند، زمینی هم که در آن کار میکرد آن را هم خریدند گفتند این باغ برای خودت، خودت هم آزاد برو. ما دنبال چنین آدمهایی میگردیم. احساسات و عاطفه. امام حسن(ع) یک خانم کنیزی بود آمد به ایشان گل تعارف کرد امام حسن(ع) سریع پول آوردند و او را آزادش کردند و گفتند برو. گفتند آقا این همه خرج کردید برای یک گل؟ فرمودند احساسات و عاطفه برای انسان است به من محبت کرد باید جبران کنم. یک گل تعارف کرد من باید جبران کنم. خب اینقدر مسئله احساسات انسان، حقوق انسانها، مسئله حقوق، اخلاق، این همه اینها در این تفکر مهم است آیا در این تفکر میشود با نگاه سرمایهداری به انسان نگاه کرد؟ توسعه، هدف، رشد اقتصادی است دیگر مهم نیست که خانوادهها چطور میشوند؟ آدمها له میشوند اینها مهم نیست. عدالت مهم نیست، انفاق، احمقانه است. ایثار حرف چرند است فقط سود! خب اینها دوتا مدل توسعه است و دو نگاه به آزادی است، دو نگاه به حقوق بشر است، دو نگاه به عدالت است، دو نگاه به پیشرفت است یک تفکر توسعه داریم بر اساس آدمخواری داریم! بر اساس اخلاقستیزی و عدالتگریزی یک تفکری که وقتی میخواهد کرامت انسان را تعریف کند ارجاع به نفسانیت انسان میدهد میگوید هرچه نفسانیت انسان آزاد باشد این کرامت دارد اگر جلوی نفسانیت را بگیری این ضدّ کرامت است. یک دیدگاهی هم میگوید کرامت انسان در تقوا و در عبودیت است، در انسانیت است نه در نفسانیت. خب اینها دوتا تعریف از انسان است دو نوع اومانیزم است. دو نوع انسانگرایی است. اومانیزمی که گفتند انسانمحوری، یعنی هیچ غیبی به خصوص قیود غیبی مربوط به ایمان به غیب، مربوط به عالم غیب. هیچ قیدی نباید تمایلات و لذت و انتخابهای انسان را محدود کند این یک نگاه به انسان و یک انسانشناسی جدید است. از توی این یک اقتصاد خاص بیرون میآید حقوق بشری خاصی بیرون میآید، علوم سیاسی خاصی بیرون میآید، علوم اجتماعی خاصی بیرون میآید. انسان، محور هستی میشود ما هم میگوییم انسان، محور هستی است منتهی چه چیز انسان؟ هدف خلقت چیست؟ ما هم میگوییم انسان. منتهی چه چیز انسان؟ او میگوید هدف، مبنای اصلی در انسان، مرکز عالم لذائذ انسان است. این تفکر میگوید هدف، کمالات و رشد انسان است. دعوا بین دو نوع انسانشناسی و دو نوع انسانگرایی است. محور، لذائذ انسان است یا تعالی انسان است؟ هر کدام از این دو تفکر، پشت سر آن یک منطق در حقوق بشر و آزادی و توسعه و پیشرفت دارد. آن دیدگاه میگوید انتخابهای انسان را تقسیم به خوب و بد، مشروع و نامشروع نکن. هر انتخابی هر کس میکند هر کاری دلش میخواهد بگوید، بکند، برود انجام بدهد این مشروع است. اصلاً مشروع و نامشروع چیست؟ آن چیزی که من میخواهم مشروع است، هرچه من نمیخواهم نامشروع است، من خودم را لازم نیست با هیچ شریعتی و مشروعیتی تطبیق بدهم همه چیز باید با من انطباق پیدا کند من مرکز عالم هستم. منافع من، خواست من، آزادی نامحدود من را هیچ منبعی نمیتواند محدود کند و مقید کند، هیچ کس نمیتواند برای من باید و نباید تعیین کند حتی خدا. اگر خدایی باشد، یا نیست یا اگر هست حق دخالت در عالم ماده و در زندگی اجتماعی را ندارد این تعریف انسان لیبرال است. لیبرال است آزاد است. زندگی لیبرال یعنی آزاد، منتهی آزاد از همان نوعی که طرف بود امام(ع) داشتند از یک کوچهای عبور میکردند دیدند در یک خانهای بزن و برقص و مشروب و فحشا هست، بعد امام از یک کسی پرسیدند صاحب این خانه بنده است یا آزاد است؟ گفتند آقا آزاد است! فکر کردند یعنی منظور امام برده است! گفتند نه آقا این آدم حسابی است متمول است. امام(ع) فرمودند معلوم است این آزاد است! که همان قضیه بُشر پابرهنه است که طرف رفت به او گفت پسر پیامبر یک چنین سؤالی کرد پرسید این آزاد است یا بنده است؟ من گفتم آزاد است. یک مرتبه منقلب شد و تکان خورد، که میگویند این پابرهنه در کوچهها میدوید و استغفار کرد و همه اینها را کنار گذاشت از آزادی لیبرالی بیرون آمد و بنده شد. و الا آزادی در برابر استبداد آری، آزادی در برابر دیکتاتوری، در برابر ظلم حتماً، اما آزادی در برابر ارزشها، آزادی از ایمان به غیب، این همان اباحهگری است. توسعهای که از این بیرون میآید غربی است. در این تفکر، رسیدن به امیال نفسانی هیچ کنترل و منعی و هیچ خط قرمزی وجود ندارد آزادی نفسانی از همه لذائذ میشود بهره برد از هرچه که لذت میبری حق توست! حرام و ممنوعی وجود ندارد و همه چیز حلال است! این جهانبینی در دوره رنسانس به بعد در این چند اخیر تئوریزه شد. بسیاری از علوم انسانی بر اساس این نوع جهانبینی و انسانشناسی تئوریزه شد. عمده جریانهای جامعهشناسی بر اساس این تعریف از انسان تئوریزه شد. در علوم سیاسی همینطور. از اقتصاد و توسعه سرمایهداری، همه بر مبنای همین انسانشناسی شکل گرفت و جلو آمد. طبیعت بشر و غایت بشر، غایت و مرکز تمام جهان، طبیعت بیشر و تمایلات بشر است در نتیجه خط ثابت این تفکر، دینزدایی و مبارزه با دین، مبارزه با ایمان به غیب، مبارزه با نبوت و انبیاء است که یا انبیاء دروغ هستند یا اگر هستند یک جوری نبوت را تعریف میکنیم که تفاوتی با بشر عادی نداشته باشند. میگوییم خیلی خب ما وحی را قبول داریم اما وحی خطا هم میکند! خب اگر وحی خطاپذیر است حرف پیامبر(ص) با حرف من و شما چه فرقی دارد؟ پس نبوت نیست. نبوت را یا انکار میکنید یا تفسیر مادی میکنید از ماوراء الطبیعه تفسیر طبیعی ارائه میدهید که فرقی بین ماوراءالطبیعه و طبیعت نماند. یعنی ماوراء الطبیعه انکار بشود و مادی بشود. اعتقاد به خدا و غیب امر موهوم است، امر و نهی الهی و شریعت، واجب و حرام، امر موهوم میشود. دین، تحت الشعاع نفسانیت و دنیاگرایی. اصالت دنیا بر حقوق بشر و عدالت و توسعه حاکم میشود طبیعتاً حاکمیت دینی هم معلوم است زیر سؤال است وقتی خود دین نباید در عرصه عمومی دخالت کند حاکمیت دینی چیست؟ و خصلت استیلاطلبی. تسلط بر طبیعت با اسراف و تبذیر بدون حدشناسی. استثمار حیوان. استثمار طبیعت، بعد استثمار انسانهای جامعه خودت، سرمایهدار بر طبقات فقیر حاکم میشود بعد استثمار جوامع دیگر، اشغال کشورها، امپریالیزم، حمله به دیگران، همه اینها ادامه این تفکر است. ارزشهای مادی جای همه ارزشهای دیگر را در جهان بگیرد. اسم آن را هم بگذارند لوگالیزیشن و جهانی شدن. جهانی شدن چه؟ جهانی شدن همین تفکر، حاکمیت این تفکر بر کل جهان، بر رسانهها، بر دانشگاهها، بر اخلاق عمومی، بر نظام آموزشی. در ابعاد سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اینها بر جهان مسلط بشوند، راه حل آن هم حذف دین از صحنه سیاست و جامعه است و قطع پیوند بشر با خداوند یا انکار غیب یا قطع رابطه غیب و شهود.
بنابراین دو نوع انسانمحوری عرض کردیم داریم یکی معنویت انسان را هم جزو انسان و بلکه اصل انسان میداند یکی هم اصل انسان را به ماده و جسم میداند و به معنویت انسان قائل نیست یا معنویت آن را در ذیل جسمانیت آن تعریف میکند یعنی میگوید روح، جزو عوارض جسم است مسائل روحانی را هم تفسیر مادی و جسمانی میکند. یا رابطه جسم و روح را قطع میکند. یکشنبهها شما یک ساعت کلیسا برو به روحت برس! بقیه هفته را برو به جسمت برس. تفکیک جسم و روح. تفکیک دین و دنیا، دین و سیاست. این در واقع آن فردگرایی (Individualism ) و انسانمحوری (Anthropocentrism) که تعریف کردند، بنیاد همه اینها این است و الا احترام به حقوق بشر، کاملاً یک مسئله دینی است. یکی میگوید کمال انسان و ارزش انسان در عبودیت است و یکی میگوید کمال ارزش انسان در نفسانیت است. او میگوید انسانی انسان حقیقی است که هر کاری دلش بخواهد بکند او انسان آزاد پیشرفته است یکی میگوید نه، انسانی که هر کاری دلش بخواهد بکند انسان وارسته نیست بلکه انسانی که بر خودش مسلط است انسان وارسته است. اینها دوتا تعریف از انسان و از کمال است. در نظام حقوقی و اقتصاد و همه چیز اثر میگذارد. یکی معتقد است که انسان، حاکم مطلق بر خودش هست و سعادتش هم صرفاً سعادت دنیوی و مادی است و تجربه و اطلاعات عادی مادی بشر هم برای رسیدن به این سعادت کافی است و احتیاجی به انبیاء و وحی و پیامبران نیست احتیاجی به منبع فوق بشری به خدا و انبیاء نیست اراده و خواست بشر، ارزش اصلی است بلکه منبعت ارزشگذاری است یعنی همه چیز را بر اساس آن باید ارزشگذاری کرد. ارزشهای دینی که شما میگویید جدا از انسان اینها رقم خوردند و تعیین شدند اینها سقوط میکنند و باید ارزشهای الهی را پایین بکشید تا همقد طبیعت بشر بشوند. و الا بروند دنبال کارشان.
این انسانی که در اومانیزم مطرح میشود چیست؟ همین جسم او و جسمانیت او. اندیشه و عمل او محدود به نفسانیت اوست. انسان، عبارت است از جسمانیت و نفسانیت. به این اصالت داده میشود. در واقع اصالت دادن به حیوانیت انسان! نه به انسانیت انسان.
هشتگهای موضوعی