بسمالله الرحمن الرحیم
در قرآن کریم دو موجود دیگر دائم با انسان سروکار دارند هم در ابتدای خلقت آدم هر دو این موجودات حساسیت خاص و در مورد خلقت انسان و خلافت او داشتند و هم به محض این که ما به دنیا میآییم و تا وقتی در این عالم هستیم و بعد مرگ ما با آنها سروکار داریم بعد از مرگ از این عالم در عوالم بعد هم ما همچنان با این دو نوع موجود سروکار داریم بنابراین گرچه اینها را خیلی جدی نمیگیریم اسمشان برده میشود و از کنارشان هم عبور میکنیم چون هر دو عموماً برای عموم ما نامرئی هستند و با چشم دیده نمیشوند آنها را چون نمیبینیم ندیده میگیریم "فرشته" و "شیطان" است که بعد هم در عوالم بعد از این دنیا هم ما با اینها سروکار داریم حالا نحوه و کمّ و کیف ارتباط وجودی ما با اینها متفاوت است اما هست. بنابراین بعضی از ما گمان میکنیم که بحث شیطان یا فرشته اینها یک تعابیر مجازی است مثلاً از باب استعاره، تشبیه، کنایه، به کار رفته است و موجوداتی واقعی به نام شیطان و مَلَک (فرشته) وجود ندارند یا میتوانند وجود نداشته باشند اما در قرآن و کتب آسمانی قبل و در روایات ما مکرر راجع به این دو موجود گفته شده که سرنوشت انسان با سرنوشت این دوتا و نوع این ارتباط این دو موجود با انسان گره خورده است ما نمیتوانیم شیطان و فرشته را نادیده بگیریم اما این دو موجود که در همین آیه خلافت و خلقت انسان هم، نامشان و گفتگوی هر دو با خداوند در مورد خلقت انسان به میان آمده و در هر دو مورد خداوند وکیل مدافع انسان شده است در برابر پرسش فرشتگان از راز خلافت او و در مورد اعتراض ابلیس و شیطان بزرگ، شیطان اصلی، در باب این که چرا او خلیفه میشود و چرا باید به احترام او سجده کرد؟ و بعد این دو هر دو در دنیا و آخرت در کُنش و واکنشهای ما تأثیر دارند اما هیچ کدام نمیتوانند اختیار و حق انتخاب را از ما سلب کنند و ما نمیتوانیم مسئولیت اعمال خودمان را به آنها بسپاریم چون هم فرشته و هم شیطان فراتر از اراده انسان نیستند و قرآن توصیف که میکند اینها را به یک معنا زیردست علم و اراده انسان آگاهی و آزادی او میداند اما فرشتگان الهامها و دخالتهایی در تحقق امر الهی در مورد بشر دارند که یک نمونههایی از آن را عرض کردیم شیطان و شیاطین هم از نوع جنّ و انس، آنها هم القائات و وسوسه و انسانفریبی در روال کارشان است و از چند شیوه استفاده میکنند که قرآن اشاره میکند که از شیوههایی استفاده میکنند. بنابراین باز هم در این آیه و هم در آیات دیگر چون نام اینها برده شده است مثلاً در دهها آیه قرآن شاید حدود نزدیک به 90 آیه قرآن، نزدیک به 90 بار از فرشته و فرشتگان، از مَلَک و ملائک سخن به میان آمده است ما نمیتوانیم آنها را ندیده بگیریم اما باید درست بشناسیم و گرفتار خرافات و توهمات، نه راجع به فرشته و نه راجع به شیطان نباید بشویم. اولاً در مورد ملائکه و فرشتگان که اصلاً ریشه این کلمه چیست و دقیقاً به چه معناست مفسّرین و لغتدانان عرب و مفسّرین قرآن بحث کردند و چندین نظر هم مطرح شده است این که مفرد ملائکه یا ملائک آن چیست؟ مفرد آن مَلئَک و کسانی مَئْلَک گفتهاند. هم مَئْلَک و هم ملئَکْ هر دو گفته شده است. در کلام عرب آن که معمولاً مفرد ملائک میگویند مَلَک میگویند یعنی آن همزه (ئـ) را برمیدارند ولی اصل ریشه آن مَلئک یا مئلک، ذکر شده است. ما در ادبیات عرب یک چیزی به نام قلب کلمه داریم کلمات مقلوبه که جای لام الفعل و عین الفعل عوض میشود. فرض بفرمایید جذَبَ یک جایی جَبَذَ به کار میرود به همین معنای جَذَبَ. جَبْذ به معنای جذب و از این قبیل. لذا کسانی گفتند این که قائل به این شدند که مفرد ملائکه مَلْئَک باشد یا مئلَک از باب قلب هر دویش ممکن است اما خب معانی آن خیلی یکی نیست اما خیلی نزدیک است و هر دو به معنای پیغامرسانی و رسالت در ریشه کلمه مَلَک وجود دارد. مفرد ملائکه که به شکل مَلَک در قرآن آمده است اما در مفرد به شکل مَلْئَک یا مئلک در قرآن نیامده است اما مَلْئَک مفرد ملائکه به معنای فرشته در روایات آمده است. در هر صورت مَلَک، ملئک و مئلک در همه اینها روح معنا، روح رسالت، فرستادن، روح پیغام دادن و مأموریت دادن در آن هست و عین این کلام در تورات، در کتاب مقدس تعبیر ملئَک آمده است و بعضی میگویند که آن تعبیر با این تعبیر قرآنی باز تفاوت دارد ولی در هر صورت نوعی فرستادگی و رسالت و پیامآوری در آن هست گرچه بعضی از مفسّرین بحث میکنند که همه فرشتگان رسول و پیغامآور نیستند لذا قرآن میفرماید: «اللهُ یَصْطَفی مِنَ الْمَلائِکَةِ رُسُلاً... » (حج/ 75)؛ خداوند از بین فرشتگان، رسولانی برمیانگیزد. پس مَلَک یک اسم جنس میشود عَلَم میشود و از چیزی اولاً مشتق نشده است و بعد هم همه آنها لزوماً پیامبر و رسول نیستند اما میشود به این هم جواب داد که این که خداوند میفرماید «... جاعِلِ المَلئِکةِ رُسُلاً... » (بقره/ 30)؛ به کار میبرد میشود از این عبارت دیگر فهمید که نه، همه فرشتگان به نحوی پیامآور هستند و یک رسالتی دارند آن آیه یَصْطفی و اِصْطفاء آن انتخاب به گزینش ویژه است برای رسالت ویژه است که خطاب به پیامبر اکرم(ص) است و از این قبیل. اما انواع دیگری از مَلَکها و ملائکه هستند که پیامهای الهی را برای مردم معمولی میآورند الهامات دیگری است که در حد آن وحی تشریعی نیست یا اساساً وحی و پیام الهی را برای موجودات دیگر میآورند قرآن تعبیر میفرماید که ما به زنبور عسل وحی کردیم که چگونه زندگیاش را اداره و مدیریت کند. پس این یک نکته که میشود - به تعبیر دوم – همه ملائکه به نحوی رسول هستند لااقل آن ملائکهای که با کره زمین و با زندگی انسانی در ارتباط هستند و همه پیامی هم میآورند منتهی نوعی پیام و مخاطب پیام و سطح پیام یکی نیست. یک تعبیر دیگر هم این تعبیر ملائکه که این تایی (ة) که آخر آن میآید که بعضی فکر کردند تای تأنیث است و این تعبیر که گاهی هم در نقاشیهایی که بر اساس خرافات بدون هیچ مبنایی فرشته را به شکل زن و مؤنث میکشند این تاء، تای تأنیث نیست و اصلاً مفرد ملائکه که مَلَک هست این نه مذکر است نه مؤنث است جنسیت ندارد فرشته مؤنث و مذکر نداریم و این تاء به یک تعبیری تاء مبالغه است و آن تای تأنیث نیست. تای تأنیث که فرشتگان مؤنث هستند عقیده بعضی از مذاهب و ادیان دیگر از قبل بود و بعضی میگویند این تاء همینطوری وارد لغت عرب شد و این اعتقاد غیر اسلامی که فرشتگان دختران خدا هستند! و عرب قبل از اسلام هم همین را پذیرفته بود که لذا قرآن میفرماید: «وَ یَجْعَلُونَ لِلَّهِ الْبَناتِ سُبْحانَهُ وَ لَهُمْ ما یَشْتَهُونَ» (نحل/ 57)؛ برای خداوند دخترانی قائل میشوند، بعد میفرماید سبحانه؛ یعنی چه که خداوند دختر دارد یا پسر دارد؟ لذا کسانی گفتند این تاء، تای تأنیث هست به تبعیت از آنچه که بین عرب قبل از اسلام مشهور بود که فرشتگان مؤنث هستند. کسانی میگویند نه، این ربطی به آن ندارد و این تاء تای مبالغه است و در واقع تأکید بر پیامآوری فرشتگان است و این که این رسالت، رسالت بسیار مهمی است و با دقت و درست هم انجام میشود، پیامها درست به مخاطب انجام میشود و ناقص و مخدوش منتقل نمیشود. در قرآن، تعبیر ملائکه جاهایی که میآید یکی آنجایی که خداوند میفرماید دارم خلیفه قرار میدهم و یکی آنجایی که اسماء به ملائکه عرضه میشود و میگویند ما نمیدانیم و یکی آنجایی که آدم(ع) به فرمان خدا، اسماء و آن حقایق را به ملائکه و فرشتگان خبر میدهد. تعبیر «تعلیم» نیامد چون برای فرشتگان علم در حد انسانی پیدا نمیشود اما باخبر میشوند که چه هست. نبأ غیر از علم است. علم رقیق و سطحیتر است و این که هیچ جا ابلیس جزو ملائکه ذکر نشده است چون آنجایی که فرمان سجده ذکر میشود و این که میگویند چرا ملائکه سجده کردند الا ابلیس؟ و این که چرا ابلیس را از ملائکه استثناء میکند؟ گفته شده از باب این که همه آنها فرشته بودند و این یکی فقط فرشته نبود و جنّ بود از این جهت از باب تقلید ملائکه کلی گفته شد و در آن سه ماجرای دیگر جا صحبت از ابلیس نیست فقط در قضیه سجده مطرح است. آنجایی که خبر جعل خلیفه به ملائکه داده میشود بحث ابلیس نیست، آنجایی که اسماء الهی و حقایق به ملائکه عرضه میشود صحبت از ابلیس نیست، آنجایی که آدم اسماء را به ملائکه تعلیم میدهد باز ابلیس جزو ملائکه نیست فقط آنجایی که امر به سجود شده است ابلیس بین ملائکه است و عصیان میکند. امر به سجود میکند منتهی امر مستقلی نبوده، دستور سجده برای رسیده است ولی این مخالفت میکند و استکبار به خرج میدهد و کفر باطنیاش را نشان میدهد.
و یک سؤال دیگر هم دوستان در باب ملائکه مطرح کرده بودند که حالا که تای ملائکة، تای تأنیث نیست پرسیدند چرا وقتی تعبیر ملائکه آمده قبل از آن «سَجَدَ» یعنی ملائکه و فرشتگان سجده کردند چرا مذکر آمده است؟ فعلی که به صورت جمع معنا میشود چرا مفرد میآید؟
خب این تعبیر هم در قرآن آمده که «فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» (ص/ 73)؛ ملائکه سجده کردند همهشان بدون استثناء. این مربوط قانونی در لغت عرب است که فعلی که به اسم یا ضمیر نسبت داده میشود در چنین مواردی تغییری در فعل ایجاد نمیشود و به شکل مفرد میماند و فاعل اگر مؤنث مجازی و مؤنث غیر حقیقی باشد یا اگر اسم جمع باشد، یا اگر جمع مکسّر باشد مثل ملائکه که جمع مکسر است فعل را میشود هم مذکر و هم مؤنث آورد ولی در هر حال فرشته، نه مؤنث است نه مذکر است. یعنی مَلَک مؤنث و مذکر واقعی ندارد مؤنث مجازی هم نیست لذا میشود فعل آن هم به صورت مذکر و هم مؤنث بیاید و هیچ کدام دلیل بر جنسیت نیست و راجع به همین ریشه ملائکه که دوستان پرسیدند که جمع مکسر است اصل این لفظ و این کلمه، ملائکه آیا جامد است یا مشتق است؟ و از چه مشتق شده است؟ ریشه آن چیست؟ اینجا همین طور که عرض کردیم یک نظر نیست مصدر میمی به معنای اسم مفعول یا اسم فاعل به کار میرود یعنی فرستاده شده برای یک پیغام یا پیغامرسان. به هر دو معنا بکار میرود اگر اسم مفعول باشد آن لَئَکَ یعنی به معنی اَرْسَلَ است و اینجا جابجایی هم صورت نگرفته است.
سؤال سومی که دوستان در این باب مطرح کردند چون بحث مَلَک و فرشته اینقدر مهم است که خدای متعال ایمان به وجود فرشتگان و صفات فرشتگان و افعال فرشته را بدون اضافه و کم و خرافات و بدون شرک و نگاه درست توحیدی به فرشته را فوقالعاده مهم تلقی میکند و ایمان به ملائکه در قرآن کریم در کنار ایمان به خدا و انبیاء به کار میرود و این خیلی مهم است به این معنا که اگر کسی ایمان به خدا داشته باشد اما ایمان به فرشتگان و ملائک نداشته باشد و منکر آنها نباشد در واقع هنوز مؤمن نیست و این ایمان مشکل دارد، از این جهت بحث کردن راجع به فرشته مهم است که در این حدود 88 آیه، 88 جا در قرآن از فرشتگان و فرشته بحث میشود دانستن این موارد مهم است که ما چه تفسیری از فرشتگان باید داشته باشیم و ایمان به آنها در کنار ایمان به خدا و ایمان به رسولان، ایمان به کتب الهی کاملاً لازم است چون اساساً ما اگر به ملائکه و فرشتگان عقیده نداشته باشیم و پیامبری و پیام و کتاب الهی معنا ندارد، نه کتاب معنا دارد نه پیام و نه پیامبران. در واقع میشود ایمان به خدا بدون نبوت! و بدون قرآن! خدا را قبول داشته باشیم اما قرآن را قبول نداشته باشیم اگر فرشتگان را تحریف کنیم و تفسیر بهرای کنیم بگوییم نه اینها فقط اسم است موجودات واقعی نیست تعبیر مجازی است ملائکه همان چیزهایی است که به ذهن هرکسی میآید و از این قبیل، در واقع ما مسلمان نیستیم و در واقع یکی از مسائل آن همین است که بگوییم کتاب الهی و قرآن اینها کلمات خداوند نیست اینها مجازاً کلام خداست نه حقیقتاً. اینها حرفهای همین کسانی است که خودشان را مجازاً پیامبر نامیدند و ما هم همینطوری قبول کردیم. اینها خیلی مهم است ایمان به فرشتگان و این که اینان رسالت خاص الهی دارند اما اینها مثل ما نیستند موجود مادی نیستند بدن ندارند و ممکن است بخشی از اینها بتوانند به شکل انسان، هم در دنیا ظاهر بشوند حالا یا به شکل بدن عنصری یا بدن مثالی که بین مفسّرین و بین فلاسفه و عرفا و متکلّمین اختلاف است اما میتوانند بیایند. اما این که کل مسئله را تفسیر مجازی بکنیم قطعاً درست نیست یعنی اگر همان 80- 90 موردی که قرآن از فرشتگان سخن گفته اینها را به درستی پیگیری بکنیم و مورد بحث قرار بدهیم آن وقت خواهید دید که ما چه توقع و چه تحلیل و تعریفی از فرشتگان میتوانیم داشته باشیم و وقتی که خداوند در جواب اجمالی فرشتگان از علم صحبت میکند که میفرماید: «... إِنّی أَعلَمُ ما لا تَعلَمونَ» (بقره/ 30)؛ پس فرشتگان علم دارند علم الهی دارند و خودشان هم میگویند جز آنچه تو به ما تعلیم دادی ما چیزی نمیدانیم و تو خدایا یک چنین چیزی را تحت عنوان اسماء و حقایق عالم این را به ما تعلیم ندادی ما این را نمیدانیم خداوند هم به اینها میفرماید که «... إِنّی أَعلَمُ ما لا تَعلَمونَ» یک چیزهایی هست که من میدانم ولی شما در مورد این انسان نمیدانید و بعد تعلیم اسماء مطرح میشود و آنجا معلوم میشود که مدار خلافت علم اوست آن هم علم خاص، علم به اسماء و بقیه اسماء الحسنی، اسمای الهی یا زمینهساز و مقدمه این اسم هستند یعنی اسم علیم و عالم و علم، یا متمم و مکمّل آن هستند کمال آن را بالا میبرند و تکمیل میکنند. همه اسماء البته در خداوند در مقام ذات، همه اسماء یکی هستند عین هم هستند و همهشان عین ذات خدا هستند یعنی این که میگوییم اسماء گوناگون، اینها همهاش یک اسم است و اسم خود ذات خدا با آن یکی است منتهی هرچه علم بیشتر میشود خلافت خدا در "ماسویالله" که یک معنای اعتباری است آن خلافت بالاتر و قویتر میشود - و عرض کردیم و دوباره تکرار میکنیم - که این علم هر نوع علمی نیست، هر نوع آگاهیای نیست، هر علمی معیار خلافت نیست بلکه علم به اسماء معیار خلافت است آن علم به اسماء است که فرشتگان نداشتند آن علم به اسماء است که باعث سجده میشوند و الا علوم دیگری هستند البته هر علمی ارزش خودش را دارد هر علمی فواید و آثاری دارد و علوم دنیوی اعم از علوم دانشگاهی و علوم حوزه، اینها هر کدام بالاخره یک کمالات و یک فضائلی هستند یک آثاری دارند زمینشناسی، زیستشناسی، ستارهشناسی ولو دقیقترین آن باشد حتی فقه و فلسفه و عرفان، ولو خیلی دقیق و خوب و مفصّل، درست تبیین بشود اما اگر آن دانشمند و آن عالم دانشگاهی یا حوزوی موحد نباشد تمام معلومات و مدارک و اعتبارات علمی او سر جایش باشد هیچ کدام از اینها ربطی به خلافت او نخواهد داشت چون علم به هیچ اسم از اسماء خداوند ندارد اگر علم به اسمای الهی نباشد خلافت و انسانیت نیست بالفعل نیست مُلا هستی، باسواد هستی، پروفسور هستی ولی انسان نیستی! آن انسانیت و آن خلافت این علوم نیست این علوم میتواند مقدمه آنها باشد در خدمت آن میتواند باشد اما آن علمی که انسان را انسان میکند و خلیفهالله میکند علم به اسمی از اسماءالله است اسماء الهی است. یعنی آن حقایق و آن علم هم، علم حضوری است نه علم ذهنی و حفظی، در واقع جزو هویت و شخصیت انسان میشود بنابراین وقتی راجع به فرشته و تمایز انسان و فرشته و انسان کامل و فرشته، میکنیم و انسان کامل خلیفه است، خلیفه خداست، فرشته از خلافت محروم است با این که فرشتگان معصوم هستند با این که فرشتگان دائم در تسبیح و تقدیس الهی هستند با این که صفات جلالی خداوند، صفات تنزیهی دارند اما باز هم صفات الهی را ندارند از همه اسماء برخوردار نیستند مقام محمود ندارند. از صفات جمالی و تشبیهی بیبهره هستند. آن انسان کامل است که هم صفات جمالی و هم صفات جلالی را دارد در تنزیه و تشبیه، در هر دو. هم جمال خدا را نشان میدهد و همه جمالهای خدا را که ظهور میکنند و به عالم امکان میرسند همه آنها را میتواند بخواهد چون ظرفیت آن را دارد. این دعایی که در سحر ماه رمضان میخوانند که «اللّهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ مِنْ جَمالِکَ بِأَجْمَلِهِ» خدایا من از تو خواهش میکنم و میخواهم از جمال و زیبایی تو میخواهم آن هم زیباترین آن را میخواهم من از زیبایی تو و جمال تو، أجمل آن را، زیباترین زیباییهای تو را میخواهم این یک خواستهای است که فقط انسان میتواند داشته باشد هیچ موجودی حتی فرشته نمیتواند این دعا را بکند. بعد ادامهاش میگوید «وَکُلُّ جَمالِکَ جَمِیلٌ» همه زیباییهای تو زیباست از آن طرف، این در باب جمال. خدایا از جمال تو بالاترین سطوح و رتبه جمال تو را میخواهم در حالی که همه جمالهای تو جمیل و زیبا هستند خدایا زیباییهایت را برای خودم میخواهم بعد سراغ جلال الهی میآید و میگوید خدایا همه جلالهای تو، جلال و شکوه که تو در عالم هستی ظهور کرده است من بهترینهایش را و باشکوهترین جلیلترین آن را میخواهم منِ انسان آن را میخواهم یعنی میتوانم داشته باشم پس میخواهم. گرچه «کُلُّ جَلالِکَ جَلِیلٌ» همه مصادیق و ظهورهای جلال تو، همهاش جلیل است. بنابراین ببینید فرشته، موجود بسیار مهم و بالایی است اما نه در برابر انسان کامل و خلیفهالله. در برابر ماها چرا، که انسان ناقص هستیم و بعضیهایمان هم کمکم اینجا حیوان کامل میشویم! بلکه از حیوان هم حیوانتر. اما انسان کامل هم در جمال و هم در جلال و هم در تشبیه، هم در تنزیه، خلیفهالله میتواند بشود و فرشتگان از این مقام محروم هستند. فرشته با همه عظمت خودش مدیر نظام هستی نیست، خلیفهالله به اذنالله مدیر نظام هستی است چون او تجلّی خداست در قالب غیر خدایی، یعنی این که قرآن میفرماید نظام کیهانی در شش دوره تحولی به تعبیری میگویند «ستته ایام» چون قبل از این خورشیده و ماه نباشند روز به این معنایی که ما روز میگوییم نبوده است بنابراین آن 6 روز به مفهوم 6 مرحله و 6 دوره تحول تعبیر بشوند. خب قرآن میفرماید فرشتهها آفریده شدند نظام کیهانی در 6 روز و 6 دوره خلق شده است و رزق و روزیها در 4 فصل در زمین برای شما تقدیر شدند و جنّ و جانور، همه خلق شدند موجوداتی که با روح هستند، موجوداتی که بدون روح و بیجان هستند یعنی این جانوران روحی را که شما دارید ندارند حالا این که چه نوع وجود یا جان دیگری دارند آن بحث دیگری است. خب همه اینها خلق شدند به جز انسان. مجموعه، یک مجموعه منسجمی است و میتواند معنیدار باشد و دیگر احتیاجی نباشد که کسی بیاید ولی به ذهن کسی نمیآید حتی به ذهن فرشتگان که این مجموعه منسجم یک خلیفهالله میخواهد که کسی که اداره یعنی ربوبیت الهی در او تجلّی کند و ولایت تکوینی داشته باشد و آن کیست؟ موجودات دیگر که حسابشان روشن است وقتی فرشتهها نمیدانند در واقع میشود گفت کل این ساختمان ایجاد شد زمینهای و قلمرویی برای خلافت انسان کامل و برای پدید آمدن انسان کامل درست بشود چون بقیه موجودات هرچه و هرکه هستند در مقام فعل و تحقق بیرونی ذاتاً هدف و مطلوب نبودند و همه مقدّم هستند. انسان کامل، میشود هدف و فلسفه خلقت اینها. انسان کامل از دنیا که به قیامت میرود از این نشئه، از این سطح از حیات و زندگی وارد سطوح نابتر میشود وارد قیامت میشود دنیا تبدیل به آخرت میشود اگر بعد از این قیامت در اینجا که همه موجودات از بین رفتند دوباره دنیای دیگری باشد و روی همین کره زمین دوباره انسانهای دیگری بعد از آن قیامت و موجودات دیگری پدید بیایند آن دنیا هم احتیاج به خلیفهالله دارد آنجا یک خلیفهالله دیگری مطرح میشود هر موجودی با هر خصوصیاتی که هست و مسیر خدا مسیری است که خلیفه خدا و انسان کامل میداند و میرود و آن صراط مستقیم است یعنی تنها صراط برای تکامل وجودی است تنها راه به سوی کمال و رستگاری است حتی فرشته اگر کمال هستی را میخواهد او هم باید اصول و بستر آدمیت و خلافت آدم را فراهم کند. فرشته هم در خدمت خلیفهسازی از انسان قرار میگیرد. شیطان هم مسئله اصلیاش مانع خلیفهالله شدن انسان است. خلیفهالله، انسان کامل کسی است که چون آیینه خداست به همه حقایق جهان آگاه است حالا یا بالفعل آگاه است یا استعداد آگاهی به همه آنها را دارد و هرجا از هر چیزی که بخواهد و اراده کند که آگاه باشد آن در به رویش باز میشود یا بالفعل به همه حقایق آگاه است یا ممکن است بگوییم در یک مواردی بالقوه است ولی میتواند به فعلیت برسد. چرا؟ برای این که خلیفهالله و انسان کامل مظهر همه جلالها و همه جمالهاست که خداوند در عالم امکان اینها را اظهار کرده و ظهور کردند یا قوه و قدرت این ظهور را دارد یعنی مظهر اجمالی آن است در مقابل عالم که انسان کامل جزئی از این عالم است و هسته این عالم است و مظهر تفصیلی برای همه جلالها و جمالها و همه اسمای الهی است. از این آیه خلیفهالله و جعل خلیفه، باز آموختیم که انسان کامل معلم هم فرشتگان است و حقایقی را به فرشتگان میآموزاند و آنها را آگاه میکند که خود آن فرشتگان بدون انسان کامل نمیتوانند آنها را بدانند و هم معلم کل افراد بشر است معلم همه انسانهاست یعنی چیزهایی است که جز از طریق خدا و خلیفه خدا انسان کامل، بشر، ماها نمیتوانیم آنها را بدانیم «ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» (بقره/ 115)؛ میداند آنچه را که شما هرگز ندانستهاید و خودتان به تنهایی بدون کمک انبیاء و اولیای خدا و خلفای خدا نمیتوانید اینا را بدانید. این که میگویند مرز حق و باطل، مرز زشت و زیبا، مرز خبیث و طیّب، مرز پاک و پلید، خلیفه خداست برای همین است او فارق است. «لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَیَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلَىٰ بَعْضٍ...» (انفال/ 37)؛ خداوند میخواهد پاک و پلید را از هم تفکیک کند و جدا کند و این از طریق شاخص انسان کامل و خلیفهالله صورت میگیرد. انسان کامل و خلیفهالله ابتدا در صورت حضرت آدم(ع) ظهور کرده و اگر این ظهور و خلافت در آدم نبود و اگر آن امتحان الهی در بهشت مطرح نمیشد طبیعتاً نه هبوط اتفاق میافتاد و طبیعتاً حق و باطل هم روشن نمیشد و معلوم نمیشد باطل چیست؟ این که فرشتگان بر حق هستند و شیطان و ابلیس رئیس شیاطین که از فرط عبادت، بین فرشتگان قرار گرفته و جای گرفته بود فرق شیطان و فرشته معلوم نمیشد. فرق حقّانیت و بطلان معلوم نمیشد اصلاً خود فرشتگان نمیدانستند اگر این قضیه آدم و خلافت آدم، پیش نمیآمد نمیفهمیدند ظرفیت هستی آنها کامل نیست و وصال تام نمیدهد و وصال نمیدهد به آنچه که انسان به آن میتواند وصال بدهد یعنی باید از آدم کمک بگیرند و آنجا فرشته فهمید که با این که یک موجود ملکوتی و غیر مادی است اما با بشر خاکی مادی همسفر است و باید این بشر را تحمل کند و همه جا با او باشد و از خلیفهالله چیز بیاموزد چرا؟ چون خود فرشته نمیتواند تجلّی اسم جامع خدا و همه اسماءالله باشد، فقط اسماء تنزیهی خدا را میتواند اظهار کند و ظهور آنها باشد ولی آدم که خلیفهالله است انسان کامل، تنزیه و تشبیه یعنی میتواند همه اسماء خدا را به طور کامل تجلّیبخش باشد که البته آن محور اصلی خلافت را عرض کردیم که آن علم است و بعد قدرتی که به این علم تکیه داده است یعنی اگر علم به آن حقایق و آگاهی از آن حقایق نباشد قدرت بر تدبیر و به کار گرفتن آن آگاهیها هم نخواهد بود. کسی میتواند که بداند وقتی ندانی نمیتوانی باید بدانی تا بتوانی. بنابراین اگر باخبر بودی، علم یافتی، قدرت هم میتوانی داشته باشی آن وقت خلافت داری. ولی اگر علم باشد و قدرت به کارگیری آن علم نباشد باز هم خلافت نداری لااقل در تدبیر عالم خلیفه نیستی. این تعبیر قطب عالم امکان و تعابیری از این قبیل که در مورد انسان کامل حضرت ولیّ عصر(عج) امروزه به کار میرود روشن باشد که اینها هم یک ریشههای قرآنی دارد، ریشههای روایی و حدیثی دارد و توضیح عقلی دارد که در مباحث فلسفی – عرفانی هم راجع به آن بحث میکنند در غیر از فلسفه و عرفان هم به سبک دیگری توضیح عقلی دارد.
ببینید این که انسان خلیفهالله است هم در آن علم و هم در تجلّی و هم درعمل، این خیلی مهم است که خداوند میفرماید که «... وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها ...» (هود/ 61)؛ خدا شما را به آباد کردن زمین گماشت. انسان بعد از هبوط که وارد زندگی طبیعی و زمینی میشود خداوند او را قادر کرد به این که زمین را آباد کند در واقع خداوند به دست انسان زمین را استعمار و آباد کند. خب این یعنی چه؟ اگر انسان از حقایق جهان بیخبر باشد انسان از مظاهر اسماء حسنای الهی آگاه نباشد یا آگاه باشد ولی قدرت تدبیر زمین و اداره زمین را نداشته باشد و نتواند زمین را آباد کند چطور خلیفهاللهی است چطور خداوند مأموریت آباد کردن زمین را به او میدهد این قدرت در انسان از طریق همین علوم طبیعی و تکنولوژی، صنعت، مطالعه، تجربه، برنامهریزی، ابزارسازی، در یک سطحی ظهور میکند و درک این هم مظهر اسمی از اسماء الله است علم بشر و قدرت بشر، و در سطوح معنوی و تربیتی که اصل هم آن است و هدف خلقت انسان آن است باز تمسک به اسمای الهی است و اصلاً کسی که علم به این حقیقت را پیدا نکند آن بخشی از ما که این معارف الهی و قرآنی را اصلاً نمیدانیم و نمیفهمیم و پیگیری نمیکنیم ما در واقع جاهل هستیم و جاهل زندگی میکنیم و داریم جاهل میمیریم! ما از خانه معرفت الهی بیرون هستیم، بیرون خانه گیر افتادیم! و کسانی هستند که مبادی تصدیقی را در همه تصدیقهایی که باید داشته باشند و آگاهیهای تصدیقی در باب حقایق عالم، به برهان و به محضر برهان ناب رسیدند و وارد آن راهرو و دهلیز معرفت شدند اما هنوز با صاحبخانه بطور کامل آشنا نیستند و هرچه جلوتر بروند و برویم آشناتر میشویم آن قله معرفت، پیامبران الهی هستند. بعد از آنها اولیای هستند و کسانی که واقعاً خط انبیاء و اولیاء را میروند و از حکمت الهی برخوردار هستند خود پیامبران هم به یک اندازه نیستند و مراتبشان فرق میکند بعضی از این پیامبران را از قرآن کریم میفرماید گویی خداوند را از دور مشاهده میکنند بعضی از دور با بُعد خداوند را مشاهده میکنند بعضی از نزدیک شهود میکنند اگر در معرفت خدا ما تحقیق نداریم و نکردیم و بر اساس تقلید خدا را میشناسیم یا خدا را بر اساس خیالات و درک خیالی اسم خدا را بر لب جاری میکنیم ما خدا را پذیرفتیم اما خدا را نشناختیم ما همچنان از خانه معرفت بیرون هستیم. بسیاری از ما تقلیدی از خدا میگوییم و خدای ما خدای خیالی خودمان است. ما خدا را نمیشناسیم و نمیدانیم طبیعتاً عبادت ما هم عبادت ناقصی است ولی به هر صورت به هر میزانی که علم به اسماء برای انسان میآید قدرت هم برای انسان میآید و لذا آن علم که بیاید قدرت میآید به همین دلیل فرشتهها از علم او پرسیدند نه از قدرت آن. چون میتوانستند بگویند که خب حالا این علم اسماء را دارد قدرت آن را که ندارد اِعمال کند و ترتیب اثر بدهد چرا یک موجودی که بیقدرت است معجزه او را خلیفه قرار میدهی کسی که قدرت تدبیر زمین و هستی را ندارد چرا او را میفرستی؟ نگفتند قدرت ندارد و عاجز است از علم پرسیدند چون وقتی که علم به اسماء آمد قدرت میآید. مخصوصاً این علم بدون قدرت نمیشود و قدرت را میآورد چون این علم به اسماء، منظور علم به الفاظ و لغت نیست، کسانی این تفسیر و تعبیر را کردند تعبیر درستی نیست و آگاه شدن از حقیقتی است که این آگاهی به مفهوم آگاهی ذهنی و قراردادی و لفظی نیست آگاهیای است که بلافاصله خلافت میآورد این آگاهی همان خلافت است این آگاهی است که خلیفه را خلیفه میکند و قدرت میآورد، و این خلیفه، هم در ابتدا که خلیفه شد – جعل خلافت – و هم در ادامه یعنی همه بشریت انسانهایی که خلیفهالله میشوند در حدوث و بقا خلیفه آیینه است آیینه خداوند است که آن استخلاف از اوست، خلافت از اوست. خلیفه نه اول کار، نه وسط کار، منحرف از مسیر خلافت نمیشود. دائم فقط آینه است و نمایندگی میکند فقط اطاعت میکند و عبد است. بنابراین آینه همانطور که از ابتدا باید آینه باشد در حدوث خلافت، در بقای خلافت هم باید آینه باشد اگر اول آینه نبود اول خلیفه هم نبود. اگر نهایتاً در وسط کار یا آخر کار، هر کسی آینه نبود و جانش غبارآلود شد و این جان نمیتواند آینه باشد و حاکی از خدا باشد ارائه خدا و حق کند بلکه شروع کرد به حکایت نفس، ارائه خود، خودش را به جای خدا مطرح میکند یا دیگران را غیر از خدا را مطرح میکند این در واقع به محض این انحراف، فاقد خلافت شده است چون ارتباط او با اسماء علم الهی قطع شده، دیگر علم ندارید، علم به اسماء ندارید، روح تو متصف به اسماء نیست و تو دیگر نه اسمالله هستی نه اسمالله میدانی نه خلیفهاللهی. تو از خدا منحرف و منصرف شدی و قبلهات عوض شده است یا قبلهات خودت شدی نه خدا، یا بیگانه و دیگرانی! دیگر خلیفه نیستی. به تعبیر بزرگان دیگر خلیفه نیستی بلکه خلیعهای! یعنی خلع شده. خلافت نیست تو خلع شدی و تو غاصب این مقام هستی و مطرودی. تا وقتی که حقمدار هست خلیفه است از لحظهای که خودمحور و هوسمدار میشویم و تابع خشم و تمایلات و شهوات خودمان میشویم همان اندازه از راه خدا برگشتیم و از این راه گمراه شدیم و دور شدیم و زاویه انحراف پیدا کردیم و دیگر از خلافت و از اسماءالله، و علم به اسماء فاصله گرفتیم. بنابراین انسان تا در سبیلالله است در راه خداست خلیفه خداست، همان مقدار با همان کیفیت و کمیّت و سرعتی که در مسیر است به همان تناسب خلیفه است. چون خلیفه به معنی مظهر نیست. ببنید یک وقتی داریم از مظهر و مظاهر خدا و تجلّی خدا و آیات الهی صحبت میکنیم یک وقت داریم از خلیفه خدا بحث میکنیم. خلیفه خدا حتماً آیتالله و آیت و مظهر خدا هست اما همه مظاهر و آیات خدا همه که خلیفه نیستند چون کل موجودات همه به یک معنا همه آیتالله هستند. فرشتگان آیات الهی هستند، کمال فرشته مظهر و آیت کمال خداست جمال فرشته، مظهر جمال خداست خودِ فرشته مظهر و آیه خداست اما فرشتگان خلیفهالله نیستند. همه انسانها و همه موجودات، گیاهان، اشیاء، همه اینها آیات خدا هستند اما اینها خلیفهالله نیستند حتی ابلیس، شیطان بزرگ ابلیس هم آیت خداست، ابلیس هم مستقل از خدا نیست مخلوق و مأذون خدا و با اذن خدا دارد عمل میکند منتهی ابلیس مظهر اضلال خداست، همانطور که فرشته وحی و جبرئیل مظهر هدایت خداست ابلیس مظهر اضلال خداست، در واقع خداوند که کسی را گمراه نمیکند در واقع این اضلال، کیفر است. این که میگویند خداوند هادی و مضلّ است. نه خداوند فقط هادی است اما کسی را که هدایت میشود ولی خلاف هدایت عمل میکند خداوند او را گمراه میکند. یعنی چه؟ یعنی او را کیفر به ضلالت خودش میکند میگوید میخواهی گمراه باشی باش. این را اضلال میگویند یعنی دیگر تو را هدایت نمیکنیم و دیگر دست تو را نمیگیریم و بنابراین ابلیس هم تجلّی و آیت خداست منتهی مظهر اضلال خداست. اسم مضلّ که البته در ذیل اسم هادی است نه در برابر هادی. و این اضلال، کیفر است، کیفر اعمال و لجاجت و استکبار خودِ ماست. آن کفر و استکبار از ابلیس شروع میشود ماها هم همه جا که این مسیر را میرویم ما هم در واقع شیطان مجسّم میشویم و الا تمام موجودات عالم، گیاه و حیوان و انسان خوب، انسان بد، فرشته، شیطان، همه آیات الهی هستند همه مظهر و آیت اسمی از اسماءالله هستند همه از اسماءالله هستند اما هیچ کدام خلیفهالله نیستند نه اوصاف و صفات هیچ موجودی، نه افعال هیچ موجودی، خلیفه صفات خدا و افعال خدا نیست الا انسان کامل. خلیفهالله.
هشتگهای موضوعی