بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم محضر برادران و خواهران عزیز، اساتید بزرگوار و دانشجویان محترم.
ابتدا باید تشکر کنیم از دوستانی که فرمودند دو – سه سال است دارند برای گفتگو در حول و حوش مسئله چنین مهمی زحمت میکشند. من بدون مقدمه وارد بحث بشوم و وقت شریف شما را زیاد تصدیع نکنیم.
وقتی تعبیر "سلامت" به کار میرود چه در مورد فرد، چه جامعه، چه یک حکومت، یک نظام آموزشی – پژوهشی مثل دانشگاه، در مورد یک تمدن، حتماً به ذهن میآید که ما نمیتوانیم سلامت یا بیماری آن سوژه و موضوع را تعیین کنیم الا این که یک تعریفی از خودمان داشته باشیم. مثال میزنیم به یک دستگاه، به یک ماشین، یک میکروفن، ما از کجا بتوانیم داوری کنیم که این دستگاه سالم است یا نیست؟ تا یک تعریفی از این دستگاه و هدفی که برای آن تعریف شده است نداشته باشیم نمیتوانیم داوری کنیم که سالم است یا نیست؟ بنابراین به نظر میرسد که داوری در مورد سلامت یا عدم سلامت هیچ جامعهای، حکومتی، فردی، نظام تعلیم و تربیتی امکان ندارد مگر این که یک بحث ماهوی در فلسفه وجودی آن فرد، آن نهاد، آن حکومت یا آن جامعه بشود. دانشگاه سالم وقتی قابل داوری است که معیار ما برای سلامت باشد. چه دانشگاهی را سالم میدانیم؟ یعنی چه کارکردی از دانشگاه مورد توقع است؟ جامعه سالم ممکن است با تعریفهای متفاوت تفاوت کند و بر اساس تعریف الف، یک جامعهای سالم میشود بر اساس تعریف ب، میشود سالمتر. بر اساس تعریف ج، بیمار میشود! یک نقاط مشترکی وجود دارد اما نکات افتراق و اختلاف هم کم نیست. تعبیر سلامت، ابتدا ذهنها معطوف به سلامت جسمانی میشود و در حوزه سلامت جسمانی یک مقداری تعریفها شسته و رفتهتر و نزدیکتر بهم است. اما وقتی که کمکم میبینیم که راجع به انسان و سلامت نهادهای انسانی نمیشود داوری کرد الا این که از جسم انسان فراتر برویم میبینیم که در تعریف سلامت، پای افکار، عقاید، روحیات، جهانبینی، انسانشناسی، هستیشناسی، همه اینها به میان میآید بنابراین اولین نکتهای که به نظر میرسد باید روی آن تأکید داشته باشیم این است که هیچ تعریفی از جامعه سالم و حکومت سالم، دانشگاه سالم، امکان ندارد مگر این که قبلاً یک بحث هستیشناختی و انسانشناختی در این مورد بشود. یک کسی ممکن است به یک نوع تعلیم و تربیت و محصول آن، محصول یک نوع نظام تعلیم و تربیت بگوید این انسان بیمار است و با یک معیار دیگری بگوید آن انسان بیمار نیست و سالم است! مگر ما ندیدیم که در حوزههای تفکر سرمایهداری روحیاتی مثل انفاق، ایثار، فداکاری را سلامت نمیدانند. در تفکر سرمایهداری نظریهپردازان بزرگ مطرح سرمایهداری - عباراتشان را اگر فرصت کنم بعضی از آنها را عرض میکنم – تصریح میکنند به این که انسان عقلانی و انسان سالم، انسان چرتکهانداز است. یعنی کسی که منافع خودش را در یک کفه میگذارد، ضررهای شخصی خودش را در یک کفه میگذارد او در صورتی سالم است که متعادل باشد و در صورتی متعادل است که عقلانی باشد و بعد از عقل تعریفی هم ارائه میشود یک مرتبه میبینید یک جامعهای میتواند با یک فرهنگی که از منظر تفکر توحیدی کاملاً بیمار است اما در یک تعریف، کاملاً عقلانی و سالم به نظر برسد و برعکس. البته موارد مشترک زیاد است. بنابراین گمان نکنیم که راجع به سلامت یک جامعه یا نهادهای اجتماعی و انسان، و جامعه انسانی میشود داوری کرد بدون این که تعریف مبنا از انسان و از زندگی روشن شده باشد. بطور طبیعی این بحث ریشههایش در مباحث نوع جهانبینی ماست.
نکته دوم این که، مفهوم و مقوله سلامت به نحوی با مسئله عقلانیت گره خورد. در حوزه تعریف سلامت با عقل نظری گره میخورد. در حوزه مدیریت و سیاست و اقتصاد و تعلیم و تربیت به حوزه عقل عملی مربوط میشود و گره میخورد. البته این دو حوزه از هم جدا نیست و این تفکیک یک تفکیک ذهنی و روی کاغذ است در واقع ما دوتا عقل نداریم که یکی به نظر بپردازد و یکی به عمل. عقل، یکی است منتهی چون در دو سطح، یک سطح توضیح حقایق و واقعیات و یک سطح توصیههای مبتنی بر آن توصیفها صورت میگیرد از این جهت تفکیک ذهنی کردند و این تفکیک در ارزیابیهای نظری خوب است اما یک وقت ما را به اشتباه نیندازد که ما دوتا عرصه بیربط با هم و دوتا عقل داریم! و این اتفاق در حوزه تاریخ تفکر بشر، در غرب و شرق عالم، از جمله این تفکر مدرن غرب، عمدتاً مبتنی بر همین تعریف است یعنی اگر تفکیک نظر از عمل، و این که در حوزه نظر حقایق اصلی مربوط به حیات بشر که تعریف سلامت در گروی تعریف آن حقایق است قابل ارزیابی نظری و عقلی و داوری بشری نیست مقولات آنجا جدلیالطرفین است و ما به یک جمعبندی روشنی نمیرسیم بنابراین از عقل نظری تعریف سلامت یا هر مقوله دیگر، اعتدال از عرصه عقل نظری باید عبور کرد آن را رها کنیم اینها دیگر گفتمان اصلی کانت به بعد است و شما میدانید اکثر تقریب به اتفاق علوم اجتماعی و علوم انسانی امروز در غرب که ترجمه میشود در ذیل دیدگاههای کانتی و نوکانتی اکثراً تعریف شده است بنابراین همه اینها یک پیشفرض دارد و آن این که ما به لحاظ نظری، قادر به شناخت انسان نیستیم، عقلانیت فلج است به بنبست رسیده است اهداف قابل عقلانی شدن نیستند اخلاق، قابل عقلانی شدن نیستند، اینها خیلی مهم است، اینها تصریحات اینهاست یعنی هیوم این تصریحات را دارد کانت این تصریحات را دارد تا جریانهای پوزیتیویست به شکل و از منظر دیگری، جریانات نسبیگرا از منظر دیگری، این تقریباً تبدیل شده به یکی از محکمات علوم اجتماعی و علوم انسانی از جمله تعلیم و تربیت، از جمله سیاست، اقتصاد، حقوق در همینهایی که در دانشگاهها ترجمه میشود بدون هیچ نقدی، بدون هیچ تفکر تولیدی، تقریباً نسل به نسل تدریس میشود این یکی از مبانی ثابت آن است که ما در حوزه عقل نظری در عرصه مفاهیم فراحسی و فراتجربی، بشر در بنبست کامل است و له و علیه هیچ ارزشی نمیشود داوری کرد بنابراین سلامت اگر یک بُعد اصلی آن مربوط شد – همانطور که دوستمان فرمودند – به سلامت اخلاقی، سلامت معنوی و سلامت روانی، روشن باشد که در مبادی معرفتشناختی این نگاهها، شما اصلاً نمیتوانید داوری کنید راجع به این که چه کسی سالم است و چه کسی بیمار است؟ سلامت چیست و بیماری چیست؟ اگر گفتید در حوزه عقل نظری ما به بنبست رسیدیم که گفته شده است در مفاهیم فراتجربی، فراحسی، در مفاهیم عقلی، روحانی، اخلاقی، عقلانی، خب بنابراین بر چه اساسی میخواهید تعریف کنید و چطوری میخواهید داوری کنید و امکان داوری بر این مبنا وجود ندارد لذا روشن باشد و روشن است – برای دوستان روشن است – امروز وقتی از عقلانیت بحث میشود مراد عقلانیت اهداف یا عقلانیت اخلاق نیست بلکه مراد عقلانیت در ابزار است! همین که ابزار ما در وصول هرچه سریعتر و سهلالوصولتر و ارزانتر به منافع مادی، به لذت، به سود، به فایده، به آرامش – حالا معنویت را هم عرض خواهم کرد – که معنویتی هم که در این مبنا طرح میشود که وقتی میگویند سلامت روانی، سلامت معنوی، سلامت اخلاقی، روشن باشد که تعریف اینها از اخلاق و معنویت، با تعریف انبیایی مساوی نیست یک وقت شما اصالت را به جسم میدهید بعد سراغ نیازهای جسمانی و لذائذ میروید. اصالت لذت. بعد میچسبید که تفکر سرمایهداری چنین تفکری است! بعد دنبال لذت زیاد میروید بعد دارید بالا میآورید و احساس میکنید که دیگر آرامش ندارید، اضطراب دارید و گرفتارید، هرچه میخورید، هرچه بیشتر لذت میبرید، بیمه، تأمین اجتماعی، اشتغال، همه چیز تو درست شد اما تو ناآرام هستی، مضطرب و گرفتاری! مشکل داری! با بالا رفتن ضریب رفاه، آمار خودکشی کمتر نشده بلکه بیشتر شده است. امروزه بیشترین خودکشیها در جوامع بشری در مرفهترین جوامع است در جوامع فقیر اینقدر خودکشی نمیشود که در جوامع مرفه دارد خودکشی میشود. خب وقتی به اینجاها میرسند آن وقت میگویند انگار ما یک نیازی هم به نام معنویت و آرامش روحی هم داریم خدا و آخرت و دین که مبنای سلامت در این تعریف نیست. سلامت روانی این است که یک کاری کنیم از فرط لذت داریم بالا میآوریم این اضطراب روحی که برای ما ایجاد شده است چون بشر که فقط برای لذت که آفریده نشده است بشر برای یک حقایق دیگری آفریده شده است وقتی ما در لذتگرایی منحصر میشویم و سلامت را فقط سلامت جسمانی تعریف میکنیم این تعریف سکولار از سلامت است. معنویت و اخلاقی هم که تعریف میکند معنویت سکولار و اخلاق سکولار است چون در ذیل جسمانیت تعریف میشود. خدا و آخرتی در کار نیست آرامش در برابر اضطراب مطرح است این هم یک جور لذت و یک جور لذتطلبی است، یک لذت جسمانی دارد و یک لذت اعصاب و روان داریم این هم یکجور لذتطلبی است توجه کنید سلامت اخلاقی، معنوی که اینها در دیدگاه مادی میگویند غیر از تعریف سلامت در منطق انبیاء است. اینجا جسم اصل است و روح وجود ندارد مفاهیم روحانی و معنوی وجود دارد به عنوان زواید جسم و جسمانیت. اصل، لذت است و آسایش است نه آرامش. اصل آسایش است نه آرامش. چون آسایش آمد و میبینند آرامش نیست میگویند خب یک فکری هم برای آرامش بکنیم. شروع کنیم معنویت بسازیم، اخلاق را تعریف کنیم با قطع نظر از خدا و آخرت برای تأمین دنیای خودمان، اصالت دنیاست ولی میبیند که دنیا فقط با خوردن تأمین نمیشود. یک اضطراباتی هم بوجود میآید سلامت جسم لازم است اما سلامت جسم کافی نیست یک چیز دیگر هم غیر از جسم وجود دارد که او نمیگوید روح و اصالت روح و خدا و آخرت و ابدیت، ولی میگوید یک چیزی هست هرچه که هست ممکن است جزو عوارض همین جسم باشد! ممکن است جزو همین آثار هورمونها و غدد باشد! بالاخره هست. غذایمان آماده، خانهمان آماده، بیمه و تأمین اجتماعی، شغل، منزلت اجتماعی، همه چیزهایی که میگفتیم سقف نیازهای بشری است تأمین شد باز دارد حالم بهم میخورد و بالا میآورم. باز باید خودکشی کنیم باز خشونت هست، باز نهلیزم و پوچگرایی هست. یعنی آنجایی که ما فکر کردیم آخر ماجراست معلوم میشود این اول ماجراست بعد میبینند یک چیزی این وسط کم است میگوید خب سلامت جسمانی را که گفتیم حالا یک منت هم میگذاریم که بله آقا ما ضمناً سلامت روحانی را هم قبول داریم، سلامت اخلاقی را هم قبول داریم آن که تو میگویی سلامت روحانی و اخلاقی نیست چون شما اصل را به جسمانیت و دنیا دادید. انبیاء گفتند کسانی که اصالت را به دنیا بدهند هرگز به آرامش نمیرسند این منطق انبیاء است. کسانی که فکر کنند یک تعریف مادی و جسمانی و لذتمحورانه فقط از انسان بدهند و فلسفه زندگی را در همین 70- 80 سال یا صد سال، فقط معطوف به لذت و منافع شخصی یا مادی اجتماعی بکنند اینها روی آرامش را نخواهند دید، ممکن است آسایش جسمانی به دست بیاورند ولی به آرامش انسانی نخواهند رسید این یک تعریف دیگر از انسان است، به اینها دقت کنیم تعریف از عقلانیت هم یک جاهایی از هم جدا میشود البته یک جاهایی مشترک است ولی یک جاهایی کاملاً متفاوت بلکه متضاد میشود که حالا من مثال میزنم یک مقدار روی این مبانی بیشتر عرض کنم. بعد برویم سراغ همین حوزهای که به دوستان همین دانشگاه مربوط است یعنی همین بحث بهزیستی و توانبخشی. یعنی موضوع آن مستقیماً انسان است. ببینید خود مسئله بهزیستی و توانبخشی هم در این دوتا دستگاه فکری دو جور معنا میشود اصلاً انسان بیمار، انسان زمینگیر، انسانی که به کمک احتیاج دارد و انگیزه و دلیل کمک کردن به چنین انسانی، با دوتا دستگاه عقلانیت دو جور تعریف میشود یک عقلانیتی که میگوید اخلاق، اهداف قابل عقلانی شدن نیستند کاملاً شخصی و نسبی است و امکان داوری نیست، ابزار فقط قابل عقلانی شدن است تا یک دستگاه فکری که میگوید ابتدا اخلاق، ابتدا هستی، حقیقت عالم باید عقلانی دانسته بشود باید در عالم یک تعریف عقلانی از انسان و هستی داشته باشید. بعد میگویید عقلانیت هستیشناختی، بعد میگویید عقلانیت اخلاقی، بعنی اخلاق هم بنیان عقلانی دارد اخلاق یک امر قراردادی نیست یک امر نسبی و شخصی نیست یک امر مندرآوردی نیست البته ظهورات اخلاق، نسبی است با زمان و مکان و جامعه ارتباط دارد یک جا برای احترام به بزرگتر کلاهش را برمیدارند و یک جایی جلوی پایش بلند میشوند اینها ظهورات متفاوت است. ولی اصل مسئله مفهوم احترام به چی؟ چرا؟ چقدر؟ و مفاهیم دیگری، هرچقدر به ریشههای اخلاق نزدیکتر میشوید از عرف بیشتر فاصله میگیرید و به عقل و وحی نزدیکتر میشوید یعنی پایههای ثابت عقلانی برای اخلاق. خب شما ببینید خودِ کانت که مهمترین فیلسوف اخلاق غرب است که خواسته بزرگترین دفاع را از اخلاق عملی بکند ایشان ابتدا میگوید از اخلاق، نمیشود دفاع نظری کرد. میگوید ما در حوزه تمام مفاهیم متافیزیک از جمله پایههای اخلاق و هستیشناسی ما به بنبست رسیدیم نه میشود گفت بله، نه میشود گفت نه. بعد میگوییم خب چرا تابع اخلاق باشیم؟ میگویند وجدان عملی، عقل و اخلاق عملی. میگوییم چرا؟ میگویند چرا ندارد اینها از بدیهیات عقل عملی است. ببینید حتی اخلاقیترین فیلسوف مدرن در غرب که خیلی برای دفاع از اخلاق تلاش کرده است و نمیتواند و نتوانسته که اخلاق را تئوریزه بکند و دفاع عقلانی بکند و گفته که اصلاً قابل دفاع عقلانی نیست و لازم هم نیست که دفاع عقلانی از آن بشود ما میگوییم چرا لازم است. برسیم به کسانی قبل از آن مثل هیوم که میگوید پدر تجربهگرایی غرب است و پدر شکاکیت در مفاهیم فراتجربی در غرب. این آقا پدر هردویش هست، پدر دومنظوره است ایشان میگوید که اخلاق همان احساسات و عواطف است و آخرش به احساسات و عواطف ارجاع میدهد تجربهگراها و پوزیتویستها که اساساً اخلاق را قبول ندارند. افراطیون آنها میگویند گزارههای اخلاقی معنا ندارد مهمل است اینها یک زبانی است و یک نوع رفتاری در زندگی اینهاست. خب این حرفها از کجاست! اینها با یک مبانی که شما بشناسید، اینها مبانی معرفتشناختیاش است و مبانی اینها در حوزه فلسفه اخلاق است بر پایه این دوتا دارند سلامت جسمانی و بعد سلامت روانی و اجتماعی و اخلاقی را دارد تعریف میکند. تعریف ما طور دیگری و از جای دیگری دارد شروع میشود اینها که البته میگویم بحثهای نظری است من به مصادیق بیرونی کاری ندارم نه جامعه ما جامعه کاملاً اخلاقی و اسلامی است و نه آن جوامع دیگران کاملاً غیر اخلاقی است. نخیر. با معیارهای مختلف قابل داوریهای مختلف است من بحث مصادیق خارجی ندارم یک وقت گاهی از این حرفها میزنیم میگویند آقا یعنی شما میگویید ما خوبیم آنها بدند؟ نخیر آقا. هم ما بدیم و هم آنها بد هستند هم ما خوبیم و هم آنها خوبترند. اینطوری قاطی پاتی نشود. ما اصلاً بحث جوامع و افراد را نداریم بحث مبانی نظری است الآن بحث مکتب است به نیت و انگیزه افراد هم کاری نداریم ممکن است طرف انگیزه خیلی خوبی هم داشته باشد ولی حرف بسیار مزخرفی زده باشد ولو ندانسته، میآید از اخلاق دفاع کند ریشه اخلاق را میزند میآید از سلامت انسان حرف بزنی، ریشه سلامت را میزنی، به آدم سالم میگویی بیمار و به آدم بیمار میگویی آدم سالم. بروید در بعضی از مکاتب روانشناسی ببینید دقیقاً تعریفی که از یک انسان سالم ما میکنیم میگوید این انسان بیمار است! همین که اینجا نوشتهاند! همه اینها ترجمه زده است. اینجا نوشته شما فرمودید که فرد سالم فردی است که جامعه او را سالم بداند خودش، خودش را سالم بداند یک قید سومی هم داشت یادم رفت. این تعریف از کجا آمده؟ کدام جامعه چه کسی را سالم میداند؟ خب حالا شما برو در یک جامعهای که با تعریف کاملاً مادی تعریف شده، ببینید به چه فردی میگویند سالم است؟ شما با این تعریف از سلامت، سلامت را نسبی کردید یعنی معیاری برای داوری در مورد سلامت ندارید. شما فرمودید فرد سالم کسی است که جامعه او را سالم بداند، کدام جامعه و کدام فرد را سالم میداند؟ جوامع بشری بودند که به پیامبران اول بیماران عالم میگفتند! مگر نگفتند؟ مگر نمیگفتند شما مجنون و دیوانه و ساحرید؟ شما جادوگرید، مختلالعقل هستید، مگر نمیگفتند؟ حضرت امیر(ع) در نهجالبلاغه میفرماید که اینها که اهل باطن این عالم را میبینند طوری زندگی میکنند که اکثر مردم میگویند اینها دیوانهاند! میگویند «لقد خولِطوا» قاطی کرده است! میگوید اینها خُل هستند. راست هم میگوید با معیار یک جامعه مادی اینها خل هستند. چون در این معیار، عقلانیت میگوید ببین چه چیزی بیشتر برای سود دارد؟ منافع دارد؟ چه کاری برایت هیچ فایدهای ندارد؟ مثلاً شهادتطلبی، در این منطق فکر میکنید سلامت تعریف میشود؟ در این تعریف از سلامت، شهادتطلب یک دیوانه تمام عیار است، مخ او عیب دارد کجایش سالم است؟ انفاق، مثلاً قرآن میفرماید که از اموالشان به دیگران میدهند «وَلو کان بهم خصاصه» برای خودش هست و خودش هم به آن نیاز دارد ولی میبخشد و به دیگری میدهد. این تعریف انسان سالم است یا انسان بیمار است؟ انفاق؛ یعنی خودت وقتی نیاز داری به کس دیگری بدهی. این تعریف در آن منطق انسان بیمار است و در این منطق، انسان سالم است. عکس آن، یک کسی که با فرهنگ سرمایهداری وارد عرصه اقتصاد میشود با فرهنگ لیبرال دموکراسی وارد عرصه سیاست میشود، خیلی کارها در این منطق سلامت حساب میشود و در این منطق، عین بیماری است. روشن باشد ما راجع به سلامت بیماری هیچ فرد، جامعه، حکومت، فرهنگ، مکتب نمیتوانیم داوری کنیم الا اینکه با مبانی تسویه حساب کنیم. آن هر دوتا تفکر حالا تفکرات زیادی است، من دارم این دوتا را مقایسه میکنیم چون دوتا تفکر اصلی در دنیاست که مطرح است یعنی آنها از قدیم 200- 300 سال است که بر دنیا حاکم هستند و این تفکر انقلابی – اسلامی هم مطرح شده است به عنوان آنترناتیو و بدیل، و دارد آن را استیضاح میکند و زیر سؤال میبرد الآن ما داریم طرح سؤال میکنیم ما در عرصه تئوریک در دنیا، ما اپوزوسیون هستیم! آنها پوزیشن حاکم بر جهان هستند. داریم این سؤال را میکنیم راجع به افراد و مصادیق حاکم بر جامعه کاری نداریم، اشتباهات و خطاهای ما هم بوده و خواهد بود. راجع به مکتب داریم حرف میزنیم. ما میپرسیم در یک دیدگاهی که آخرت یا انکار میشود یا در ذیل دنیا تعریف میشود یعنی اصلاً نیست. روح نه این که اصالت ندارد یا انکار میشود یا اصالت خود را از دست میدهد و در ذیل جسم جسمانیت تعریف میشود در یک چنین دیدگاهی سلامت فرد و جامعه و حکومت، چطور تعریف میشود؟ در دیدگاهی که درست عکس این است چطور تعریف میشود؟ عمل صالح، با این عنوان سمینار شما، میشود گفت عمل سالم و سلامتبخش. عمل صالح چه عملی است؟ بستگی دارد که شما دارید فساد را چطوری تعریف میکنید؟ از چه زاویهای دارید به مسائل نگاه میکنید؟ به نظرم سؤالاتی که فرمودید سؤالات خوبی است باید یک مقدار ریزتر بشود خیلی کلی است. یک سؤالی است که همه مکاتب عالم به آن بله میگویند و جواب مثبت میدهند. شما از تمام مکاتب عالم بپرسید سلامت خوب است یا بد است؟ نه خوب است. آدم خوب است سالم باشد؟ بله خیلی خوب است. خب اینها مشکلی را حل نمیکند. باید در اعماق برویم بگوییم چه میگویید؟ ما چه میگوییم شما چه میگویید؟ وقتی اصالت دنیا در عرصه فردی و اجتماعی تعریف شد عقلانیت در این تعریف محدود میشود. عرض کردم دیگر شما لازم نیست از عقلانیت اهداف و اخلاقتان دفاع کنید میگویید آنها عقلانی نیست من فقط از عقلانیت ابزاری حرف میزنم! یعنی چه عقلانیت ابزاری؟ یعنی اهداف قابل عقلانی شدن نیستند بلکه وسایل باید عقلانی باشند یعنی هیج کس نمیتواند به تو یا به من بگوید که هدف تو از زندگی، هدف تو از تشکیل حکومت و هدف تو از ورود به جامعه، مدینهسازی، تمدنسازی، هدفتان از پیشرفت و... هیچ کس برای این حرفها جوابی ندارد. راجع به ارزشها داوری نکن دانش از ارزش جداست! حقیقت از اعتبار جداست. ارزشها اعتباری محضاند یا با قرارداد اجتماعی یا با منافع شخصی اینطوری است. خب با این تعریف که ارزشها غیر عقلانی شدند اصلاً انسان سالم یعنی چه؟ هرکسی برای خودش و با تعریف انسان سالم است. ما دیگر انسان بیمار نداریم. بیمار جسمی داریم ولی بیمار روحی نداریم. بیمار اخلاقی و روحی نداریم همه سالم هستند چون سلامت قرائتهای مختلف و متضاد پیدا کرده است ببینید اینها خیلی مهم است. مثلاً امر به معروف و نهی از منکر، در یک منطق، کاملاً یک رفتار بیمارگونه اجتماعی است، به تو چه که من دارم چطوری زندگی میکنم؟ هر کاری دلم بخواهد میکنم. تو اگر در عرصه زندگیام، اولاً کل عالم عرصه خصوصی هر کسی است عرصه عمومی به این شکل نداریم داشته باشیم هم حکم آن همه حکم عرصه خصوصی است شما به چه حقی در رفتار من دخالت میکنید؟ به تو چه مربوط است که به من امر به معروف و نهی از منکر میکنید؟ اصلاً مگر ما معروف و منکر داریم، معروف و منکر عمومی مگر ما داریم؟ معروف و منکر، نسبی و شخصی است. اصلاً منکری وجود ندارد. همه چیز معروف است باطلی وجود ندارد همه حق است. این حق توست، آن حق اوست! ما اصلاً با این تعریفها دیگر انسان بیمار و جامعه بیمار و حکومت بیمار نداریم! این روشن باشد. بعد در عرصه عمل به بنبست میرسد مضطر میشود شروع میکند تعابیری مثل سلامت روحی، سلامت روانی، سلامت خانواده را مطرح میکند برای این که شما در مبنای فلسفه اینها را زیرش زدید، ولی در زندگی واقعی عملی که نمیتوانید زیر آن بزنید. بالاخره یک مشکلاتی سراغ شما میآید. خب اول گفتید خدا و آخرت دروغ است معنویتی در کار نیست بعد مادیت محض، زندگی میکنید. بعد زندگی میکنید میبینید حالتان دارد بهم میخورد و دچار تهوع فلسفی و حیاتی شدید. بعد میگویید که مثل این که به چیزی غیر از مادیت هم احتیاج دارید بعد برمیگردید میبینید معنویت را که ریشهاش را زد، وقتی گفتید خدا و آخرت نیست ریشههای اصلی فلسفه معنویت را زدید. وقتی گفتید این عالم نه مبدأیی دارد نه معادی، اول و آخری ندارد یک عالمی است که همینطوری داری میرویم! یک کتابی است که صفحه اول و آخرش معلوم نیست ما وسط آن هستیم! و به تعبیر قرآن کریم «وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ ۚ وَمَا لَهُمْ بِذَٰلِکَ مِنْ عِلْمٍ ۖ إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ» (جاثیه/ 24)؛ این منطق اینهاست. هیچی نیست جز همین زندگی دنیا «نَمُوتُ وَنَحْیَا»، یک مرگ و زندگی طبیعی است «وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ»، خدا و فرشته و قبض روح و آخرت همه کشک و دروغ است هیچ چیز ما را نابود نمیکند الآ «دهر». دهر یعنی همین طبیعت و قوانین طبیعی عالم.ماییم این طبیعت بیروح. در همین آیه کریمه خدا میفرماید با این مبنا شما نمیتوانید سلامت روحی و معنویت، برای انسان دست و پا کنید. بله میتوانید داروی مخدر به او بدهید اعصابش را فلج کنید مغزش را بخوابانید با انواع مخدّرات طبیعی و مصنوعی و اگر نشد مخدّرات رسانهای. سر مردم را با فوتبال گرم کنید، با رقص گرم کنید، با دوست دختر و دوست پدر گرم کنید با مواد مخدر و... یک جوری سرشان را بند کن! با مشروب! با سکس! با دخالت در مسائل شخصی. بشر باید سر خودش را گرم کند که تا میتواند به عالم فکر نکند و الا بیمار روانی میشود. یا باید خودکشی کنی یا دچار بیماری روانی میشوی. مگر این که عاقل نباشی. گفت هرکی نفهمتر راحتتر! واقعاً هم در این منطق همینطور است هرچه نفهمتر راحتتر آدم زندگی میکند، هرچه بیشتر میفهمد بیشتر رنج میبرد و وقتی توجیه و توضیح درستی نداشته باشی برای اتفاقاتی که در عالم میافتد باید یا خودکشی کنی یا سراغ مخدرات بروی حالا عرض کردم یا مخدراتی که مغز تو را فلج میکند یا مخدراتی که ظاهراً با تو کاری ندارد اما فکر و احساس و اخلاق تو را فلج میکند. بعد دیدند به اینجا رسیدند گفتند بدون معنویت که نمیشود، معنویتی هم که وجود ندارد چون ریشههای آن را زدیم پس بیاییم یک معنویتی دست و پا کنیم. اصلاً مفهوم معنویت سکولار، معنویت دنیاگرا یعنی آخرتی نیست و خدایی نیست بالاخره میخواهیم 50- 60 سالی اینجا زندگی کنیم قانون، قانون طبیعت است دنیا خیلی وحشیانه است زندگی خیلی خشن و بیرحم است. زندگی خشن و بیرحم است ما هم باید بیرحم باشیم اگر میخواهی زندگی کنی تو هم باید بیرحم باشی! حیوانیت روح این عالم است من اگر بخواهم زندگی کنم من هم باید حیوان باشم پس روح انسانیت هم حیوانیت میشود. چون در یک بستر حیوانی فقط حیوان میتواند درست زندگی کند حیوانانه و حیوانمنشانه میشود درست زندگی کرد! خب اینها طبیعی است که همه اینها به هم مربوط است ما نمیتوانیم یک تیکه از این مبنا را برداریم یک تیکه هم از این مبنا را برداریم بعد اینها را به همدیگر گره بزنیم. من نمیگویم هرچه که از قبل ترجمه شده آمده در عرصههای مسئله سلامت روانی و جسمی و تعلیم و تربیت و روانشناسی و بهزیستی، همه اینها مزخرف و مادی است، هرگز! هرگز اینطور نیست بسیاری حرفهایی زده شده، حرفهایی است که پشتوانه عقلی و تجربی دارد عقل و تجربه دینی است سکولار نیست ما قبول داریم شما قبول دارید اینها مشترکات بشر است اما یک بخشهای مهمی است ادعاهایی شده که نه عقلی است نه تجربی، و کاملاً مبتنی بر نگاه مادی و تعریف مادی از انسان و از سلامت انسان، تعریف مادی از زندگی و مرگ میشود در این تعریف مشکلاتی بوجود میآید که نمیتوانید جواب همه سؤالات را بدهید. با الفاظ میشود بازی کرد ولی با سرنوشت انسان نمیشود بازی کرد. نمیشود که نباید کرد و الا گفت کردیم شد! بازی کردند و میکنند و خواهند کرد و دارد میشود! بعد هم این یک مسئله نیست که از آن فرار کنیم، ببینید چون مسئله الفاظ نیست نمیشود از آن فرار کرد که بگویند شما اول مبانی معرفتشناسی و هستیشناسی، انسانشناسیتان را درست تعریف کنید که ببینیم توحیدی است یا مشرکانه است یا ملحدانه است؟ بعد بیا سلامت و حکومت و اقتصاد و حقوق و عقلانیت را ببینیم چطوری تعریف کنیم؟ بر اساس کدام عقلانیت داری اینها را تعریف میکنید؟ عقل تجربی محض یا عقل تجربی، شهودی، برهانی و بالاتر از همه وحیانی؟ تو نمیتوانی بگویی من با آنها کاری ندارم این مبانیاش را پرشی میپرم، طفره میروی، بعد آن مبادی را حل نمیکنی، میگویید آن سؤالها را ولش کن آنها حل نمیشود! مستقیم سر همین مسئله دوم بیاییم. طرف شنیده بود که شب اول قبر خیلی سخت است گفت آقا اگر میشود ما را شب دوم دفن کنید. شب دوم کی؟ شب دوم خودت است نه شب دوم کس دیگری؟ شما باید از شب اول عبور کنی. شب اول قبر خطرناک است من را شب دوم دفن کنید! تو هر وقت دفن شوی شب اول توست باید سؤالات آن را جواب بدهیم سؤالات مبنایی را باید جواب بدهیم این سؤالات شب اول قبر هم، اصل سؤالهای هستیشناختی و انسانشناختی و خداشناسی است آن سؤالاتی که بالای ورقه امتحان میگذارند! تستی هم نیست. چهار جوابی نیست. اینها باید روشن بشود اصلاً نوشتنی نیست اینها وجودی است این پاسخهایی که میگویند شب اول قبر، پاسخهای لسانی که نیست بلکه پاسخهای وجودی است پاسخهای عملی است پاسخ آن را از قبل دادهایم. پاسخ آنها را همینجا داریم از قبل میدهیم. از این سؤالات نمیشود عبور کرد و پرید.
نکته بعدی در باب عقلانیت، همین عقلانیت را من عرض کنم که راجع به جامعه سالم و نقش دانشگاه سالم در جامعه سالم چطور تعریف بکنیم؟ ببینید شعارهای مشترک زیاد است. شما الآن هرجای دنیا بروید میگویند پیشرفت، عدالت، آزادی، مردمسالاری، حقوق بشر، الآن هیچ جامعهای بگوید این حرفها نیست. حالا مثلاً تا صد سال پیش، دویست سال پیش چرا، امروز دیگر نه، هر جای دنیا میرویم همین حرفها را میزنند. منتهی سؤال این است که تک تک این شعارها در بستر فرهنگهای مختلف معانی مختلف پیدا میکند. منشأ فرهنگهای مختلف معرفتشناسیها، انسانشناسیها و هستیشناسیهای مختلف است یعنی شما برو در یک منطق مادی بگو پیشرفت و عدالت، در منطق توحیدی بگو پیشرفت و عدالت. اینها مشترکات دارند بالاخره پیشرفت یک امکانات مادی زندگی باید داشته باشند امکانات رفاهی، امنیت، اینها که مشترکات است، اما راجع به همینها هم که بخواهید استدلال کنید که چرا بشر اینها را باید داشته باشد باز باید ببینید که تفاوتها شروع شد. علاوه بر مشترکات، موارد اختلاف وجود دارد که با یک معیار بیماری محسوب میشود و ضد سلامت، و با یک معیار، عین سلامت است. در این دیدگاه من بعضی از ملزومات نظری و عملی آن را عرض کنم. چون ملزوماتی دارد و بعضی از دوستان به ملزومات آن توجه ندارند این کلمات را به کار میبرند به ملزومات نظری و به لوازم عملی آن کاری ندارند یعنی توجه ندارند از جمله این ملزومات این است. در این فرهنگ، اولاً دین کاملاً یک مقوله نسبی و فرعی است. دین، نسبی میشود چون سود مطلق میشود، دنیا مطلق میشود. دنیا مطلق است دین نسبی است وقتی میگوید برداشت مدرن از دین، یعنی برداشت دنیامحورانه از دین، یعنی اگر شما از دین تعریفی ارائه دادید در باب سلامت و برابری و پیشرفت و تعلیم و تربیت و علوم سیاسی و جامعهسازی که با بعضی از منافع مادی کوتاه مدت بعضیها از جمله سرمایهداران، صاحبان قدرت و ثروت منافات داشت میگویند آنجا باید اصلاح بشود حذف بشود، ویراستاری بشود یا یک قرائت مجددی از آن بشود سر ویراستار دارند همه اینها باید ویراستاری بشود اسم آن را هم میگذارد قرائت مدرن از دین. دین باید نسبی شود تا سودمحوری مطلق بشود دین و اخلاق باید شخصی بشود تا عرصه عمومی و قانونگذاری مانعی در برابر حرص و ولع سرمایهداری و تکاثر سرمایهاندوزی و اصالت لذت نباشد. یعنی شما اگر گفتید اخلاق و دین مفاهیم شخصیاند دیگر نمیتوانید در عرصه عمومی در سیاست و اقتصاد و حقوق و عدالت بیایید اینها را دستتان بگیرید جلوی صاحبان و قدرت و جریانهای مختلف بایستید و بگویید خودتان را باید با این اصول تطبیق بدهید. میگویند کدام اصول؟ اصول شخصیاند، اخلاق و دانشی که ارزش جداست. تفکیک دین از سیاست، یعنی برای سیاسیون مانع حد و مرز دینی نیاور، تفکیک اقتصاد از اخلاق و از شرع، یعنی برای سرمایهدار و بازار حد و حدو اخلاقی و شرعی تعیین نکن! اخلاق، مسئله شخصی است برو در خانهات، در مجلس روضه، جمعه نماز جمعه برو، یکشنبهها برو کلیسا از این حرفها هرچه میخواهی بزن! اقتصاد و سیاست و حقوق بشر مفاهیم غیر دینی، برون دینی و علمی است تفکیک کن. ببینید وقتی میگوید توسعهیافته، اینها مبانی آن است. وقتی میگوید جامعه سالم و فرهنگ سالم، در آن تفکر اینها مبانی آن است شما هم منظورتان همین است؟ اگر این است که در مبانی باید تجدیدنظر کنیم میگوید وقتی که دین و اخلاق شخصی است و سیاست و اقتصاد و تعلیم و تربیت و حقوق بشر همه مفاهیم غیر دینی و بروندینیاند و باید تفکیک بشوند باید در عرصه عمومی و قانونگذاری مانعی در برابر این حرص و ولع نباشد.
همینطور نکته سوم؛ دین و اخلاق و معنویت از سیاست و دولت و اقتصاد وقتی تفکیک شد با شعار آزادی و حقوق بشر، برای این که آن آزادیای که اینها تعریف میکنند به هیچ وجه مخدوش نشود این آزادی به هیچ وجه نباید با اخلاق محدود بشود این آزادی نباید با عدالت و با شریعت محدود بشود آزادی فقط باید با آزادی دیگری محدود بشود مگر عین همین حرف را نمیگویند؟ میگویند آزادی هیچ حدی ندارد الا آزادی دیگران. یعنی در این دنیا فقط یک چیز مهم است لذت هرچه بیشتر، آزادی هرچه بیشتر. تقدّم آزادی بر عدالت، تقدّم آزادی بر حقوق بشر، یک تعریف خاصی از آزادی است. انبیاء اینگونه آزادی را تعریف نمیکنند. در تعریف دینی آزادی در برابر اخلاق و عدالت و شریعت تعریف نمیشود آزادی در چارچوب اخلاق و عدالت و شریعت تعریف میشود این دو جور جمهوری و دو نوع مردمسالاری و دموکراسی از توی آن بیرون میآید، دو نوع پیشرفت از آن تعریف میشود، دو نوع حقوق بشر تعریف میشود طبق آن دستگاه، همه چیز حقوق بشر است و هر کار دلش بخواهد جزو حقوق بشر است. طبق این تعریف جزو حقوق بشر است چون مانع کرامت بشر است. این میگوید حد آزادی من فقط آزادی توست یعنی اگر من به تو صدمه نزنم و با هم توافق کردیم دیگر هر کاری کردیم کردیم! تازه این هم روی کاغذ میگوید اما در عمل چه زمانی رعایت شده است؟ کدام سلامت؟ مگر تاریخ ما تاریخ سالمی است؟ این تاریخ صد سال اخیر که دوران مدرنیته است بیمارترین تاریخ دوران بشر است در طول تاریخ بشر اینقدر خون ریخته نشده است جان انسان اینقدر ارزان نبوده است خانواده اینطور تحقیر نشده است، حقوق بشر اینقدر علنی مسخره نشده است کدام تاریخ سالم؟ با کدام مبنا داری تعریف میکنی؟ جامعه جهانی سالم الآن وجود ندارد. این جامعه جهانی اگر سالم بود چرا این همه جنگ؟ این همه فاصلههای طبقاتی چرا؟ میدانید یک میلیارد انسان هرشب دارند گرسنه میخوابند! گرسنه به معنای واقعی، یک میلیارد، یعنی از هر 7 نفر یک نفر شبها در دنیا از گرسنگی خوابش نمیبرد کجای این دنیا، دنیای سالم است؟ از آن 6 نفر دیگر، 5 نفرشان با تلاش و زحمت فوقالعاده باید خودشان را سیر کنند یک نفر بیشتر میخورد کمتر کار میکند که تعداد آن هم دارد مدام کمتر میشود. این هم که میبینید جامعه غربی شورش کرده، برای این است که وضع خودشان خراب شد و الا اینها تا وقتی سیر بودند دیگر در خیابانها نمیآیند حالا که میبینند همه مشکل پیدا کردند توی خیابانها آمدند باز هم نگران خودشان هستند حق هم دارند طبیعی هم همین است نگران خودش است چون میبیند اجاره خانه نمیتواند بدهد خودش و زنش دارند دوشیفته هر دو کار میکنند یعنی انگار چهار نفر دارند کار میکنند، میبیند زندگیاش تأمین نیست خب اینها توی خیابان میریزند. باز با آن مبناست. فردگرایی و عقلانیت، -دفت کنید - در این تفکر پوششی برای توجیه نفسانیت فردی است شعار عقلانیت میدهد اما مراد او نفسانیت است و الا ما با عقلانیت به هیچ وجه به هیچ نوع مخالفتی نیست عقلانیت و نفسانیت از هم باید تفکیک بشوند تکلیف شرعی، اخلاقی و مسئولیت، در این دیدگاه حذف میشوند رقیق میشوند تا حقوق فرد و اضافه حقوق فرد و بخصوص فرد سرمایهدار مطلق بشود تنها وظیفه مقدس در این تفکر، حرفه پولسازی است. ببینید از یک طرف با همه مقدسات مبارزه میشود، قداستزدایی میشود اصلاً سکولاریزاسیون ترجمه به قداستزدایی شده است یعنی هیچی در این عالم مقدس نیست و همین طبیعت است و این دنیا یک اسطبل است! سکولاریزاسیون یعنی یک نگاه سکولار به عالم یعنی همین. «مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ... » (جاثیه/ 24)؛ سکولاریزم همین است ماییم و دنیا و لذت و منافع خودمان. خیلی خب. در این دیدگاه، قداستزدایی کردید گفتید خدا نیست آخرت نیست شریعت نیست، پیامبران نیست، وحی نیست، مقدس نیست، هیچ اخلاق مقدس نیست حد و مرزی وجود ندارد منافع است. خیلی خب! اسم آن را هم عقلانیت گذاشتی، یعنی اسم نفسانیت را عقلانیت گذاشتی. تعریف خاصی از سلامت دادی متناسب با این تعریف و این مبنا. بعد یک وظیفه مقدس درست کردی و آن حرفه پولسازی است. منتهی این تحولات و این تعریفها چه زمانی بوجود میآید؟ وقتی شما قبلاً یک غیر دینی از جهان و انسان ارائه داده باشید یعنی با هر جهانبینی و با هر انسانشناسی نمیشود این مفاهیم را اینگونه صورتبندی کرد. تا یک جهان غیر دینی تعریف نشود تا یک انسان غیر دینی تعریف نشود تا جهانبینی غیر دینی و غیر الهی حاکم نشود سرمایهداری مدرن بوجود نمیآمد، پول پرستش نمیشد اول باید خدا را پایین میکشیدی تا بتوانی پول را به جای آن بگذاری و بپرستی. دلار باید به جای خدا مینشست! وقتی میگوید توسعه یافتگی به عنوان هدف، یعنی دلار به جای خدا. ایدئولوژی والاستریت همین است. هسته اصلی مدرنیته در عرصه جامعهسازی همین شد تعریفش از توسعه فرهنگی و توسعه سیاسی، توسعه اقتصادی، اینها میشود. به عبارت دیگر شعارشان این است دوستان دیدید که این شعار را در تاریخ میگویند اولین شعار اصلی فیلسوفان لیبرال سرمایهداری بود. "جرأت تردید در همه مقدسات را داشته باش!" این جرأت نیست، جرأت تردید عقلانی در همه چیز را داشته باش. بله ما راجع به مقدسات هم بحث میکنیم اما این تعبیر که تبر بردار اما به جای شکستن بت و خرافات و نفسانیت، با این تبر برو عقلانیت و توحید و اخلاق را بشکن. اینها خواستند تبر ابراهیم را بگیرند و دست نمرود بدهند، گفتند با همان تبری که ابراهیم به جان بتهای ما افتاد با همان تبر به جان ارزشهای ابراهیمی بیفتیم یعنی به جان اخلاق و توحید و مبدأ و معاد و عدالت و نهاد خانواده و احساسات انسانی. همه اینها را به حاشیه میبریم یا نابود میکنیم یا به حاشیه میبریم باید جرأت تردید در مقدسات را داشت از همه چیز، حتی وحی و خداوند قداستزدایی کرد چنانکه این حرفها را در قرن 18 و 19 زدند و الآن دارند نتایج آن را میبینند کاشکی خودشان میدیدند تمام بشریت دارد نتایج آن را میبیند. همه مفاهیم بزرگ انسانی الهی، مفاهیم اساطیری دانسته شد گفتند اینها اسطوره است. این را هم خدای متعال در قرآن اشاره میفرماید، میفرماید اینها میگویند «إنْ هی الّا اساطیر الاولین» این حرفهایی که پیامبران میزنند همه اینها اسطورههای قدیمی است دقیقاً گفتند به نام اسطورهزدایی و اسطورهشکنی آمدند مبانی اخلاق و توحید را بزنند تا به جای آن یک اسطوره درست کنند آن اسطوره، سود، لذت و دلار (پول). یک اسطوره گذاشتند به نام اسطورهشکنی و اسطورهزدایی در واقع اسطورهسازی کردند این اتفاق افتاد از همه چیز اسطورهزدایی بشود تا یک چیز اسطوره بشود و آن سلطه این تفکر بود همه چیز دین، اخلاق، معنویت، حقوق بشر، قانون، دموکراسی، همه چیز برای یک هدف مقدس وسیله شد و آن به حداکثر رساندن فایده و لذت شخصی است و اگر شد اجتماعی، اگر هم نشد همان شخصی مقدم است. لذا خشونت مباح است، دروغ مباح است، ربا و استثمار مباح است، اشغالگری، تجاوز و شکنجه مباح است! چرا؟ چون اخلاق نسبی است چون شریعت و مقدسی وجود ندارد از همه چیز تقدسزدایی کردیم ما گفتیم همه چیز وسیله است از شعار، اصالت آزادی و اصالت فرد. ولی در واقع هدف، اصالت اباحه بود چون آزادی باید درست تعریف بشود. آزادی انسان. تا شما انسان را تعریف نکنید که آزادی انسان را نمیتوانید تعریف کنید اول انسان را تعریف کنید که ببینیم چیست؟ آزادی تا آن متعلَق آن تعریف نشود خودش قابل تعریف نیست مثلاً اگر شما میگویید آزادی گاو، با آزادی انسان تعریفش یکی است؟ در این منطق یکی است چرا؟ چون آزادی یعنی چیزی مانع تمایلات من نباید بشود هر کاری دلم میخواهد باید بتوانم بکنم. تنها یک مرز دارد و آن این که به دیگران لگد نزند. حالا اگر پرسید چرا به لحاظ فلسفی لگد نزنی؟ اگر تعریف انسان این است جواب ندارند فقط یک جواب پراگماتیستی دارند و آن این که برای این که من لگد بزنم بعد هم لگد میخورم او هم میزند! پس برای این که یک کمی با همدیگر بتوانیم راحتتر زندگی کنیم شعار مدارا، تلورانس، قانون، پروتکل اجتماعی، دموکراسی، رأیگیری برای این که کمتر لگد بزنیم و الا توضیح عقلانی و فلسفی و اخلاقی ندارد اما در منطق تعریف الهی از انسان، اینها همه توضیح و استدلال دارد یعنی شما از انبیاء بپرس که چرا نباید به دیگران لگد زد؟ به شما میگوید چرا. میگوید در درجه اول، برای این که لگد زدن به دیگران، لگد زدن به خودت است برای این که اگر شما به او میگفتید انسان کامل چرا به دیگران تجاوز نمیکند؟ انبیاء به شما میگویند چرا، چون تعریف برهانی از سلامت و بیماری داریم چون مبدأ و معاد هست، خدا هست، خلیفهاللهی هست، انسان است، اراده، اختیار، نفخه رحمانی، همه اینها مبانی این استدلال است.
تو با این مبنا چه میگویی؟ تو چرا میگویی نباید مردم بهم لگد بزنند؟ میگویی برای این که اگر بهم لگد بزنند لگد میخورند بعد دیگر نمیشود زندگی کرد! اسطبل است ولی یک کاری کنیم که در این اسطبل بشود راحتتر زندگی کرد. اینها دوتا منطق است، دوتا تعریف از سلامت است. دوتا تعرف از پیشرفت، آزادی، دموکراسی است. در این مبنا تقدم فرد بر همه چیز. تقدم چیه فرد بر همه چیز؟ تقدم نفسانیت و لذت، و الا ما بحثی بر تقدم حقوق نداریم، همه عالم مبتنی بر حقوق است. تقدم آزادی بر عدالت. یعنی چه؟ اینها شعارهای تفکر لیبرال و سرمایهداری و گفتمان حاکم بر جهان است تقدم آزادی برعدالت در منطق انبیاء ممکن است؟ معنی دارد؟ آزادی یعنی آزادی استفاده از حقوق، عدالت چیست؟ عدالت تعریف همین حقوق است. در منطق انبیاء آزادی در ذیل عدالت معنا میشود محال است علیه عدالت تعریف بشود. ولی در آن منطق شده است. تقدم منافع انسان بر دین، یعنی چه؟ اصلاً دین برای مصالح انسان آمده است. شما یک تعریف غیر دینی از انسان را معیار قرار میدهید بعد میگویید انسان از دین مهمتر است! انسان برای دین آمده نه دین برای انسان. بنابراین دین نباید مانع انسانیت بشود. انسانیت تعریف خودش را به نفسانیت، خب اگر انسانیت همان نفسانیت است دین، مانع نباید نفسانیت بشود؟ خب پس برای چه آمده؟ تعلیم و تربیت در این منطق، چیست؟ در آن منطق چه هدفی دارد؟ تقدم حقوق بر تکالیف. اینها شعارهایی است که دارند میدهند به عنوان شعارهای مدرنیته. تقدم حقوق بر تکالیف، حق بر تکلیف مقدم است یعنی چه؟ اصلاً مگر حق و تکلیف از هم قابل تفکیک هستند؟ مگر تقابل بین اینها معنی دارد؟ حق شما در برابر من میشود تکلیف من در برابر شما و برعکس. اصلاً محال است یک جا تکلیف باشد در حالی که حقی نیست. هرجا حق آمد تکلیف میآید، چون تکلیف میآید از همان حق حفاظت کند یعنی چه تقدم حق بر تکلیف؟ که آقا اینها یک جهانبینی حقوقمدار هستند و اینها یک جامعه تکلیفمدار هستند، این حرفها مبنا ندارد حرفهایی که در غرب زدند برای زیر سؤال بردن ریشههای مسئولیت و تکلیف و به اسم حقوق و حقوق بشر و اضافه حقوق و آزادی و اصالت نفسانیت و لذت را و اصالت اباحه را حاکم بکنند، در این دیدگاه خواستند تکلیف را اسطوره کنند، گفتند تقوا مزاحم پیشرفت است، زهد مزاحم توسعه است، شریعت مزاحم سود هرچه بیشتر به هر قیمت است. این مزاحمها و اسطورهها باید حذف بشود اسم این را توسعه فرهنگی گذاشتند. شریعت مزاحم است. به نام عقلانیت سرمایهداری پروژه حذف این مزاحمها را در 200- 300 سال گذشته پیش بردند امروز هم متأسفانه صد سال است اینها را آکادمیک کردند و در تمام دانشگاههای دنیا دارند آموزش میدهند. ما هم گاهی متوجه نمیشویم. پول، کارآمدترین ارزش است. انسان سالم انسانی است که صبح از خانهاش بیرون میآید به هر قیمتی دنبال پول باشد! عقلانیت بازار بالاترین عقلانیت است. عقلانیت اخلاق و اهداف هم نداریم!
هشتگهای موضوعی