شبکه چهار - 26 فروردین 1401

چه کسانی نمی توانند عشق بورزند؟

جشنواره رحمت - چگونه برای خدا به انسان خدمت کنیم؟ - 1392

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سلام عرض می‌کنم خدمت خواهران و برادران عزیز.

مکاتب مختلف بر اساس تعریف "من" مساوی با "نفسانیت من"، یعنی منِ حیوانی و منِ مادی را وقتی محور قرار می‌دهید بعد هرچه به زمین و آسمان می‌زنید دیگر نمی‌توانید محبت اجتماعی درست کنید چون هر کسی وقتی خودش مرکز عالم شد هرکس گفت منافع من مهمترین چیز در این عالم است دیگر برای چه باید دیگران را دوست داشته باشد؟ فقط به یک شکل می‌شود و آن این که این چه نفعی برای من دارد؟ این هم در واقع ظاهرش محبت به اوست ولی در واقع محبت به خودت و منافع خودت است به دلیل این که اگر همین آدم که امروز عاشق او هستی، صبح عاشق او هستی، عصر یک کاری بکند خلاف منافع تو، صبح دوست توست، عصر دشمن توست، از همین آدم متنفری و بدت می‌آید. پس معلوم می‌شود محبت به او نداشتی آن هم ادا بود چون این مشتری‌ات هست به دردت می‌خورد دوستش داری حتی ممکن است یک زن و شوهر همدیگر را دو جور دوست داشته باشند یک وقت زن و شوهر هر کدام حساب می‌کنند این به چه درد من می‌خورد؟ چون من به او احتیاج دارم مجبورم دوستش داشته باشم و اظهار محبت کنم من باید یک خدمتی به او بکنم تا او متقابلاً یک خدمتی به من بکند خب این هم خودخواهی است این خانواده و محبت الهی و اسلامی نیست آن وقت این به محض این که ببیند دوستش، همسرش، شریکش، در بازار یا در خانه یا در سیاست و اهداف سیاسی، دیدید یک روز با هم ائتلاف می‌کنند و در انتخابات با هم دشمن می‌شوند؟ بخشی از آن‌ها همین است. خب این برای این که وقتی محور عالم من هستم من نگاه می‌کنم چه به نفع من است؟ بعد نتیجه چه می‌شود؟ 1) اگر دیدید یک کس دیگری بیشتر به دردتان می‌خورد فوری این را دور می‌اندازید، این می‌شود دوست یکبار مصرف! همسر یکبار مصرف! می‌گوید ای آقا ما منافع و لذتی که از بودن با این می‌بردیم از یک کس دیگر بیشتر می‌بریم دیگر به درد من نمی‌خورد خداحافظ. از این به بعد محبت ما مربوط به ایشان است. دروغ می‌گویی محبت شما مربوط به او هم نیست باز هم خودتی. 2) کجا خودش را نشان می‌دهد؟ وقتی که طرف دیگر منافع مادی برای تو ندارد این‌جا اگر ما مسلمان باشیم می‌گویم من کاری ندارم تو برای من منافع داری یا نداری تو نسبت به من و به گردن من حقوقی داری من در برابر تو وظیفه دارم من تا آخر نوکر تو هستم. آن وقت پولدار بودی و الآن هم که فقیر و ورشکسته‌ای. یا به همسرش بگوید تو وقتی جوان بودی و یک بَرو رویی داشتی حالا که صورتت چروک افتاده و هر روز از این دکتر به آن دکتر باید بروی تو برای من فرقی نکردی، درست است آن وقت منافع و لذائذ من بیشتر بود الآن زحمت آن بیشتر است ولی هیچ چیز در این محبت تغییر نکرده است چون منافع من فقط برای منافع خودم نبود تعهد متقابل بود بعد هم من تو را برای خدا دوست دارم نه حتی برای خودت. اگر کسی، کسی را برای خدا دوست داشته باشد همین که امیرالمؤمنین(ع) فرمود «الحمبت فی الله الموّده فی‌الله» آن وقت شما دیگر کاری نداری که این برای شما سود دارد یا ندارد؟ خود اهل بیت(ع) چطوری بودند؟ به کسی خدمت می‌کردند می‌دانستند که دشمن آن‌هاست به آن‌ها خدمت می‌کردند حضرت رضا(ع) دارد که یک وقتی ایشان وارد حمام شدند، البته مأمون می‌خواست حمام را برای حضرت رضا(ع) قُرُق کند ایشان فرمود نه من مثل بقیه مردم حمام می‌روم. خب بعضی‌ها امام(ع) را نمی‌شناختند آن زمان که رسانه نبود که چهره را بشناسند اسم ایشان را شنیده بودند ولی چهره ایشان را خیلی‌ها ندیده بودند ایشان تا وارد شد و آ‌مدند که خودشان را بشورند یک کسی آن‌جا نشسته بود رو کرد به امام(ع) گفت بیا پشت من را کیسه بکش. حضرت رضا(ع) گفتند چشم، آمدند ایشان را شستند. وسط‌هایش که داشتند این را می‌شستند یک کسی به او علامت داد که می‌دانی ایشان کیست؟ از نظر معنوی که فرزند پیامبر است از نظر سیاسی هم ولو در ظاهر نفر دوم سیاست است. این تا فهمید شروع به عذرخواهی کرد که ببخشد. حضرت فرمودند چیزی نشده. حضرت گفتند هنوز کار من تمام نشده است. این‌ها محبت خلق است. بدون ذره‌ای که اصلاً ایشان بداند این چه کسی است؟ آیا این دوست است، دشمن است؟ طرف هم با بی‌ادبی گفته. مگر می‌شود شما یک جایی باشید و به کسی که او را نمی‌شناسید بگویید بیا پشت من را کیسه بکش؟ آدم معمولی این کار را نمی‌کند. خب این بی‌ادب است. حداقل این است. این مشکل در فرهنگ الهی حل می‌شود. با فرهنگ مادی حل نمی‌شود. در فرهنگ الهی حتی گناهکار وقتی می‌خواهد مجازات بشود کسی که مسلمان مؤمن است حالا یک خطایی کرده، خودش دنبال قاضی می‌آید و می‌گوید آقا حکم را اجرا کن. ما در روایت داریم که طرف آمده پیش پیامبر(ص) و یا حضرت امیر(ع) می‌گوید حکم را در حد الهی در مورد من جاری کن نه شاهدی در کار بوده نه مدرکی، خودش می‌آید می‌گوید من زنا کردم من را پاک کن که حساب من به قیامت نیفتد. این فرهنگ ایمانی است که گناهکار و زناکارش هم خودش می‌آید می‌گوید من می‌خواهم همین‌جا مجازات بشوم نمی‌خواهم به آن عالم بیفتد. ولی این طرف، یکی از بزرگترین مشکلاتی که در حوزه جامعه‌شناسی نظم، جامعه‌شناسی جرم، در حوزه روانشناسی اجتماعی، در حوزه تعلیم و تربیت، 200 سال است متفکران قوی اما مادی دارند راجع به این قضیه بحث می‌کنند و نمی‌دانند چطوری این قضیه را حل کنند که محبت بین انسان‌ها چطوری تولید می‌شود؟ چه کار کنیم که تا برق‌ها می‌رود همه حساب هم را نرسند و کلاه هم را برندارند و گلوی هم را پاره نکنند. چه کار کنیم که فقط از ترس دادگاه و پلیس و نظم نباشد چه کنیم که همبستگی اجتماعی واقعاً بوجود بیاید و جرم اجتماعی کم بشود؟ دوستان اجمالاً توجه کنید سه – چهارتا مکتب و نظریه اصلی در مورد جامعه‌شناسی جرم و نظم و این که محبت و همبستگی باید چه کار کرد که بوجود بیاید و هر کدام یک راه حل می‌دهند و همه به بن‌بست می‌رسند چیست؟ چرا جوامعی که به لحاظ مادی جزو مرفه‌ترین جوامع دنیا هستند بیشترین جرم‌ها و بی‌محبتی‌ها چرا آن‌جاست؟ چرا بیشترین افسردگی، بیشترین خودکشی، بیشترین تجاوز جنسی با این که آزادی‌های جنسی کاملاً هست ولی باز هم بیشترین خشونت و تجاوز جنسی هست. خب برای چی؟ شما که در این قضایا راه‌تان باز است؟ قانونی می‌توانید این کارها را انجام بدهید چرا باز غیر قانونی انجام می‌دهید؟ این قضیه بسیار مهمی است، چندتا مفهوم هسته‌ای در حوزه‌های علوم اجتماعی که 150 سال است دارند از موضع مادی ولو نوابغ بزرگ بحث‌های بسیار ریز و دقیق، خیلی‌هایش هم درست اما بی‌نتیجه و بی‌فایده، صحبت از اختلال اجتماعی، این‌هایی است که می‌گویم کدواژه‌هایی است که دوستانی که می‌خواهند در این کتاب‌های علوم اجتماعی و تعلیم و تربیت بروند ببینند در این مورد چه نظریه‌پردازی‌های متناقضی می‌شود و همه هم نهایتاً مشروط می‌کنند به یک چیزی که قابل تحقق نیست و تأسف می‌خورند که چرا نمی‌شود در جامعه بشری محبت حقیقی ایجاد کرد؟ چون خداوند در قرآن می‌فرماید این محبت فقط از طریق خداوند قابل تحقق است یعنی فقط با ایمان به آخرت ممکن است و این که تو احساس کنی اگر به کسی خدمت کردی در واقع به خودت خدمت کردی تضادی بین تو و دیگری نیست اگر به کسی محبت کردی و آن را دوست داری در واقع خودت را دوست داری، فقط تفکر توحیدی و مبدأ و معاد این مسئله را حل می‌کند که فرمود هرکس به دیگران خدمت کند پاداش الهی دارد و به خودش خدمت کرده است خودش به سعادت نزدیک‌تر شده است هرکس به دیگران ظلم کند در واقع به خودش ظلم کرده است این نزاع بین من و دیگری، من و او را، نزاع را می‌کند دیگر بین و دیگران اصلاً دشمنی نیست یعنی آدم وقتی این‌طوری نگاه کند بگوید همه بنده خدا هستند آن وقت می‌توانی همه را دوست داشته باشی. آن وقت حتی به مؤمن به سیل و زلزله به چشم دشمن نگاه نمی‌کند حتی زلزله و سیل هم که بیاید، وبا و سرطان بیاید، ورشکستگی می‌آید فقر می‌آید البته ما فقط حرف این‌ها را می‌زنیم اما آن‌هایی که به مقامات بالا رسیدند به این‌ها عمل می‌کنند هر اتفاقی برایشان می‌افتد این‌ها آرام هستند ولی ما ناآرام هستیم همه چیز را خیر می‌بینند ما همه چیز را شر می‌بینیم بحث اخلال اجتماعی چقدر در حوزه علوم اجتماعی و تعلیم و تربیت مطرح شده است. اختلال اجتماعی، اختلال هنجاری، Social Disorder ، Normative Disorder، Disorder به مفهوم اختلال، که یک محور بسیار مهمی در حوزه مباحث علوم اجتماعی است که این یک اختلال است و نمی‌دانیم باید آن را چه کار کنیم؟ چه کار کنیم مردم و ‌آدم‌ها همه همدیگر را دوست داشته باشند و به هم صدمه نزنند؟ منافع خودشان را در نابودی دیگران نبینند. رقابت سگی، تکالب نداشته باشند و رقابت سالم داشته باشند. اصلاً بعضی از جامعه‌شناسان هسته اصلی جامعه‌شناسی‌شان در این مسئله گذاشته‌اند مثلاً دورکیم که از پدران جامعه‌شناسان مادی است جدید غرب است مهفومی به نام آنومی اجتماعی دارد آنومی اجتماعی به همین معنایی که عرض کردیم هست بعد البته توضیحاتی در مورد آن این‌ها می‌دهند که مرحله گذار است این‌ها 200 سال پیش می‌گفتند که بشر در حال گذار از یک مرحله تاریخی به یک مرحله تاریخی، از یک مرحله توسعه نیافتگی به یک مرحله توسعه یافتگی است این‌ها طبیعی است، خب الآن 150 سال از زمان این حرف‌ها 200 سال گذشته، همان مشکلات هنوز هم هست ده برابر هم شده کدام دوره گذار و گذر؟ اصلاً این دوره گذاری نیست این طبیعت بشر و زندگی دنیاست که با تعلیم و تهذیب درست می‌شود با عدالت درست می‌شود دوره گذار چیست؟ این‌ها فکر کردند همان زمانی که این‌ها بودند این مشکلات درست شده بوده و فکر کردند بعداً یک جورایی حل می‌شود نمی‌دانند الآن جوامع آن‌ها یعنی جوامع دنیا صنعتی‌تر و ماشینی‌تر شده، همبستگی بیشتر نشده جنایت همه جای دنیا بیشتر شده است. هرچه جمعیت بیشتر شده جنایت هم بیشتر شده است. مشکل دوره گذار نبوده است، این طبیعت بشر است دو بُعد دارد این بُعدش قوی بشود حیوانیت غالب می‌شود این بُعد قوی بشود انسانیت غالب می‌شود، مودّت و محبت و سازگاری این‌طوری بوجود می‌آید آنومی و اختلال اجتماعی هم این‌طوری برطرف می‌شود. بعضی‌ها این که محبت اجتماعی این نیست تقصیر آن را گردن ساختارهای هنجاری جامعه انداخته‌اند و توضیح نمی‌دهند که این ساختار هنجاری چطوری متولد می‌شود اصلاً از کجا می‌آید و منشأ آن چیست؟ مگر یک چیزی به نام جبر ساختاری در جامعه جدای از انسان‌ها وجود دارد و بر انسان‌ها تحمیل می‌شود اگر هست پس چرا جوامع با هم متفاوت هستند چرا یک جامعه در طول تاریخ یک وقتی یک جامعه سالم‌تر است و یک موقع یک جامعه وحشی‌تری می‌شود پس این‌ها این‌طوری نیست که این یک ساختار قهری دارد و به عنوان یک مشیت تخلف‌ناپذیر دارد این کار را می‌کند بعد خدای متعال در قرآن می‌فرماید می‌خواهید جامعه‌تان چطوری باشد؟ هرجور می‌خواهید خداوند جامعه شما را به آن شکل دربیاورد باید خودتان هزینه‌اش را بپردازید یعنی خداوند مشیت و اراده خداست که شما هرطور می‌خواهید جامعه‌تان را همانطور بسازید خداوند صریح می‌فرماید که منتظر مداخله من هستید؟ مداخله من شرط دارد و آن تغییر شماست، سبک زندگی‌تان، سبک بازار و خانواده‌تان را،‌سبک رفتارتان را، سبک تعلیم و تربیت‌تان را اصلاح کنید تا خداوند شما را جلو ببرد و تغییر بدهد این طوری نیست که شما همین‌طوری بنشینید و خداوند به سمت سعادت هول‌تان بدهد و یقه‌تان را بگیرد روی زمین روی خاک‌ها شما را بکشاند و به بهشت ببرد چه در دنیا چه در آخرت، اصلاح و صلاح باید هزینه‌اش پرداخته شود. چقدر در علوم اجتماعی از پدیده‌های اجتماعی و نیروی اجتماعی، ‌واقعیت اجتماعی، تعابیر مختلف بحث می‌کنند و این‌ها را گره می‌زنند هی گره کور می‌شود باز گره را باز می‌کنند می‌بیند از این سر باید بیاید و از این ته باید برود و چه کار باید کرد که این مشکل اجتماعی و همبستگی و مودت بوجود بیاید؟ "دورکیم" یک جریانی در حوزه جامعه‌شناسی بحث کرد از این که ما اگر بخواهیم محبت اجتماعی و انسجام در جامعه بوجود بیاید اختلال‌ها مهار بشود به سه چیز احتیاج داریم و این سه چیز در دسترس ما نیست یعنی سه‌تا ملاک است 1) یکی اجبار؛ چطوری می‌شود یک جامعه را ملزم به یکسری از رفتارها کرد؟ این مفهوم الزام و اجبار را چگونه می‌شود در یک جامعه‌ای بوجود آورد؟ 2) بیرونی بودن و 3) عمومی بودن. می‌گوید ما چطوری می‌توانیم یک روابط و مناسباتی را در جامعه ایجاد کنیم که هم عمومی باشد و هم یک الزامی باشد یعنی همه رعایت کنند خودشان را ملزم بدانند و این عمل بشود؟ خب حالا همان بحث مجازاتی که عرض کردم شقّ مقابل آن را یادم رفت بگویم که جواب همین نکته ایشان است. آن طرف گناهکار در فرهنگ اسلامی می‌آید، حتی گناهکاری که حقیقتاً مؤمن باشد یک وقتی یک خطایی کرده، او می‌آید بگوید من را مجازات کن من را پاک کن، یا حق‌الناس را خودش می‌رود رد می‌کند طرف آمد پیش امام(ع) گفت من زیاد مال حرام خوردم با این حکومت فاسد بودم مال مردم را هم خوردم حالا دیگر می‌خواهم خودم را واقعاً اصلاح کنم حضرت(ع) می‌فرمایند شرط‌هایی دارد همین‌طوری نیست که استغفرالله ربی و اتوب إلیه! تجویدت را درست کنی همه چیز درست شود! خیر؛ فرمودند تمام اموالی که این‌طوری خوردی و بالا کشیدی همه را باید بالا بیاوری. از هرچه داری باید بیرون بیایی، راست می‌گویی؟ توبه یعنی خوداصلاحی و خودانتقادی، توبه فردی داریم توبه اجتماعی داریم یک جامعه هم باید توبه کند.  خب یکی این حرف را می‌شنود و می‌گوید من انشاءالله هر سال می‌روم حرم و زیارت، انشاءالله خدا قبول می‌کند از مال حرامت هم می‌خوری ولی این بنده خدا نه، نقد کردند ایشان رفت هرچه داشت و نداشت همه را داد و حتی لباس تنی که بپوشد نداشت لخت، یک پارچه‌ای چیزی از کسی خواست دور خودش پیچید گفت من هرچه داشتم و نداشتم دادم. فرمودند که این شکمی که بالا آوردی، مال حرام خوردی، مال یتیم و فقیر و کلاه مردم را برداشتی این‌ها باید آب شود اگر این‌جا آبش کردی کردی و الا آن‌جا حساب تو را می‌رسند. خب این‌ها یک روش مسلمانانه و اصلاح مسلمانانه است و یکی هم هست که در این حوزه‌های جامعه‌شناسی و مادی که وقتی بحث اجبار،‌ عمومیت، خارجی بودن، عینی بودن، التزام اجتماعی بوجود می‌آید، باز هدف، اصلاح و سعادت بشر نیست مشکل این است می‌گوید چه کار کنیم که جامعه مادی تمکین کند در برابر آنومی‌های اجتماعی ما بتوانیم اختلالات را مهار کنیم نظم و امنیت بیشتر بشود خون و خونریزی و جنایت و تجاوز کمتر بشود یعنی با منطق مادی یک وقت دارید به حقوق و وظیفه نگاه می‌کنید یک وقت با منطق الهی نگاه می‌کنید این‌ها فرق می‌کند چندتا مثال می‌زنم که روایات ما چگونه این‌ها را به راحتی و فرهنگ اسلامی این‌ها را حل کرده و ما به آن‌ها توجه نداریم ما به روایات و آیات قرآن و روایات پیامبر و اهل بیت(ع) نگاه علمی نمی‌کنیم همین در حد منبر و موعظه اکتفا می‌کنیم البته منبر و موعظه خیلی مهم است ولی اصلاً کافی نیست نگاه علمی نمی‌کنیم وقتی می‌توانیم نگاه علمی کنیم که ببینیم آن‌ها که با مبدأ مادی دنبال حل همه این مسائل آمدند و آمدند این مشکلات را حل کنند در چه چاله‌هایی افتادند؟ من فقط یک عبارتی این‌جا عرض کنم. راجع به اجبار که ما چگونه می‌توانیم جامعه را، ما نمی‌توانیم جامعه را مجبور به محبت کنیم، مجبور به همبستگی نمی‌توانیم بکنیم اصلاً محبت اجباری نیست، از بیرون با قانون کنترل‌شان می‌توانیم بکنیم با آموزش و پرورش و تعلیم و تربیت می‌توانیم درون و بیرون را تغییر بدهیم، محبت زمینه دارد آن زمینه‌های معرفتی و تربیتی باید ایجاد بشود تا محبت و عشق زیاد بشود و بیاید که به چیزی تعلق بگیرد و به چه چیزی تعلق نگیرد در حوزه علوم اجتماعی می‌گویند ما 5 تا، حالا بطور خاص این عبارت برای "لاکس" هست، در نیمه دوم قرن بیستم ناظر به بحث‌هایی که "دورکیم" در همین حوزه کرده که دوستانی می‌خواهند تخصصی این بحث‌ها را پیگیری کنند می‌توانند بروند ‌آن‌جا ببینند. یک بحث مهمی مطرح شده ده‌ها جامعه‌شناس آمدند راجع به آن بحث کردند که ما برای این که بتوانیم مفهوم اجبار و الزام را در جامعه بوجود بیاوریم که مردم باید و نباید این‌هاست مردم هم باید به حرف گوش کنند! همین که شریعت می‌گوید واجب و حرام، مستحب و مکروه،‌ صواب و عقاب، این مشکل را می‌خواهند بدون دین و خارج از دین حل کنند! این قدر دست و پا زدند در نظر و عمل به بن‌بست رسیدند می‌گوید اجبار 4- 5تا پایه دارد این‌ها را چطوری باید تأمین بکنیم؟ یکی‌اش آتوریته اخلاقی است یعنی اقتدار اصول اخلاقی است، آتوریته یعنی این که مردم در درون‌شان آن را بپذیرند این مفهومی که به نام تقوا در فرهنگ قرآنی مطرح می‌شود پذیرش درونی. دیگر چه؟ احتیاج هست به این که یکسری روش‌های معینی پذیرفته بشود و تعقیب بشود تا به این برسیم این همان جایی است که به نام شریعت مسئله را حل می‌کند روش زندگی اخلاقی – معنوی. چون ببینید اگر عرفان باشد شریعت نباشد عرفان در هواست! همه می‌توانند عارف بشوند اما باید بگوییم عرفان در قلب و معنویت بله، بحث فلسفی استدلالی هم در ذهن بله، اما ما به‌ازای آن در زمین کو؟ جنابعالی می‌گویید بنده عارف هستم بنده از کجا بفهمم شما عارف هستید یا نیستید؟ می‌گویی من آدم بااخلاقی هستم، ما از کجا باید بفهمیم و داوری کنیم؟ در عمل تو باید ببینیم. شریعت همین واجب و حرام می‌آید عرفان را که در آسمان است در زمین هم متجلی می‌کند می‌گوید تو واقعاً عارف هستی؟ اخلاقی هستی؟ باتقوایی؟ به خدا نزدیکی؟ خیلی خب رابطه تو و خدا را که خدا می‌داند ما نمی‌دانیم داوری هم نمی‌کنیم که تو راست می‌گویی یا دروغ؟ خداوند احکم الحاکمین است اما روی زمین، خداوند شریعت گذاشته و گفته این حلال است این حرام است، مردم را دوست داریم محبت به خلق داری، خب من از کجا بفهمم راست می‌گویی را دروغ می‌گویی؟ فردا در مغازه‌ات که بیایم می‌فهمم. مهندسی؟ کارخانه‌داری؟ من در کارخانه‌ات می‌توانم بفهمم که تو واقعاً مردم را دوست داری یانه؟ پزشک هستی من در بیمارستان می‌توانم بفهمم. کارمندی توی اداره می‌شود فهمید که تو واقعاً مردم را دوست داری یا خالی‌بند و کلاهبرداری؟ روحانی و عالم دین هستی من در زندگی‌ات با مردم و روش تو با مردم می‌توانم بفهمم که تو راست می‌گویی یا نه، ‌خدا و مردم را دوست داری یا نه؟ یا دنبال منافع خودت هستی؟ تاجری؟ سیاستمداری؟ نماینده مجلسی؟ شهرداری؟ وزیری؟ وکیلی؟ من خدا را مطیع هستم و عاشق خلق هستم. خیلی خب تقبل‌الله! حالا این‌طوری در مجلس گرم شدی این حرف‌ها را زدی یا در محفل شبانه که کافی نیست. فردا باید بیایم سر کارت ببینم چطوری با مردم کار می‌کنی و با حقوق مردم چه می‌کنی؟ شریعت این است. ببینید این می‌گوید ما 5تا مشکل داریم: 1) آتوریته اصول اخلاقی را چگونه با نگاه مادی تأمین کنیم؟ راست می‌گوید با نگاه مادی نمی‌شود همبستگی و محبت اجتماعی ایجاد کرد اما با نگاه الهی، نگاه توحیدی، می‌شود این الزام در درجه اول تقواست، الزام درونی است به قلب نمی‌شود رشوه داد، 2) می‌گوید ما چطوری می‌توانیم روش‌های اجتماعی تعریف کنیم که همه تبعیت و پیروی کنند؟ چطوری می‌شود این مفاهیم ارزشی را به روش تبدیل کرد؟ شریعت، رابطه شریعت و فقه با عرفان و اخلاق. 3) تأثیر علّی و واقعی وجود دارد در عوامل محیطی و آنچه که به عنوان ریخت‌شناسی نظم اجتماعی از آن بحث می‌شود در فرهنگ اسلامی کاملاً‌دیده می‌شود روابط متقابل مادی و معنوی کاملاً دیده می‌شود. از موقع تولد که می‌گویند لقمه حرام پدر و اخلاق مادر، موقع شیر دادن حتی قبل از آن وقتی می‌خواهد نطفه بسته شود با این که این‌ها مسائل مادی است ولی در اخلاق و روح بچه تأثیر دارد می‌گویند هرکسی نمی‌تواند به راحتی توبه کند ما و شما الآن به خودمان رجوع کنید یک مشکلاتی داریم همه‌مان داریم می‌خواهیم برطرف کنیم اما نمی‌توانیم. نمی‌توانیم یعنی نه این که محال است خیلی سخت است ولی برای یک کس دیگر آسان است این‌ها یک پدیده‌هایی است که خارج از اراده ما همین عوامل ظاهراً مادی است که در من دخالت می‌کند از آن طرف معنا در ماده دخالت می‌کند. این تقابل ماده و معنا درهم، مُلک و ملکوت عالم یک مسئله بسیار مهمی است که در فرهنگ اسلامی دیده شده است این مشکل سوم این‌ها در مسئله درک و حل این مشکل است. مشکل چهارم می‌گوید اضطرار روانی را چطور حل کنیم؟ واقعاً با انسان‌شناسی مادی و هستی‌شناسی مادی مسئله اضطرار و اضطراب هیچ کدام بطور کامل حل نمی‌شود می‌شود اغفال کرد غفلت ایجاد کرد اما نمی‌شود آن را حل کرد. 5) توجه به مفهوم تعیّن فرهنگی است. تشخّص فرهنگی یعنی جامعه‌پذیری و تأثیر جامعه. این هم در فرهنگ اسلامی دیده می‌شود در قالب مفاهیمی که شاید شناخته‌شده ترین آن مسئله امر به معروف و نهی از منکر است چرا می‌گویند دین از سیاست و ایمان از سیاست جدا نیست می‌گویند شما خودت آدم خوبی هستی کافی نیست خوب بودن تو یک شرط هم دارد و آن تلاش برای خوب کردن دیگران است این هم جزء خوب بودن توست کافی نیست خودت خوب باشی. اگر تو واقعاً خوب هستی نمی‌توانیم نسبت به سرنوشت دنیا و آخرت دیگران بی‌تفاوت باشی باید برای عدالت اجتماعی فداکاری کرده باشی لذا اگر کسی گفت ما عارف هستیم با سیاست کاری نداریم سیاست به معنی حق و باطل،‌ عدل و ظلم است چطور تو عارفی که کاری نداری؟ بله جنگ قدرت و ثروت است اصلاً کاری نداشته باش و نباید هم داشته باشی. این 5تا عامل را می‌شمارد بعد معنی واقعی اجبار و الزام اِعمال اقتداری است که پشتوانه ضمانت اجرا داشته باشد تا هر فرد و هر شهروند را در جامعه بشود مجبور کرد و مجاب کرد به این که با قواعد اخلاقی و فرهنگی قانونی آن جامعه خودش را تطبیق بدهد و سازگار کند. اما چگونه می‌شود به این اجبار رسید؟ مگر این که کنار هرکسی یک پلیس بگذاریم به شرط این که خود پلیس مثل آن نشود، چون آن پلیس هم آدم است او هم همین وسوسه‌هایی در او هم هست. خیال نکن همه یک جامعه را می‌شود از بیرون کنترل کرد پاسبان و پلیس اصلی، پلیس درون است با تعلیم و تربیت دینی این درست می‌شود لذا کم‌کم گفتند به جای کلمه اجبار برویم از کلمه قدرت جاذبه استفاده کنیم یعنی چه؟ یعنی آرمان‌های درونی شده، باید هر هدفی که می‌خواهید در جامعه تحقق پیدا کند به جای تحمیل از بیرون یا قبل از آن و در کنار آن درونی‌اش کنی، با تعلیم و تربیت. اما حالا سؤال این است که این کشف، کشف درستی است هم درون و هم بیرون هر دوی آن لازم است، پلیس درون و بیرون هر دویش لازم است، شما نه می‌توانید بگویید مردم تقوا داشته باشید بعد بگویید دیگر پلیس و دادگاه و زندان‌ها همه را جمع کن! مردم قوانین راهنمایی را خودتان دقت کنید دیگر ما پلیس نمی‌گذاریم خب نگذار فردا می بینی همه دارند از سروکول هم بالا می‌روند! یک عده خاصی هستند که چه پلیس باشد چه نباشد مراعات می‌کنند بنده وقتی نگاه می‌کنم می‌بینم پلیس نیست می‌روم. خب پلیس بیرون و کنترل بیرونی لازم است اما اصلاً کافی نیست. کنترل درون بیشتر لازم است و مهم‌تر است. و آن با ایمان و با تعلیم و تربیت بوجود می‌آید. یک شکاف مهم این است که خود این‌ها – خودِ دورکیم این بحث را دارد – می‌گوید شکاف اجبار و الزام اجتماعی برای همبستگی اجتماعی برای حل اختلالات اجتماعی را با قدرت جاذبه و آرمان‌های درونی شده با این نگاهی که ما داریم نمی‌شود این شکاف را پر کرد راست هم می‌گوید. چون این شکاف یک جور پر می‌شود با همین عبارتی که عالم محضر خداست در محضر خدا معصیت نکنید این مشکل را حل می‌کند اگر کسی باور کرد و الا کنار هر کسی یک پلیس بگذار خودِ پلیس باز رشوه می‌گیرد. باز کنار آن پلیس باید یک پلیس دیگر بگذارید باز او را چه کسی کنترل کند همه چیز از بیرون قابل کنترل نیست، تعلیم و تربیت جامعه، ایمان اجتماعی حرف اصلی را می‌زند، اگر کسی بخواهد در ادارات دزدی و اختلاس بکند و رشوه بگیرد شما هرچه قوانین را دقیق‌تر بکنید صدتا بازرسی بگذارید ممکن است کارش سخت‌تر بشود ولی کار خودش را می‌کند. همه جای دنیا این‌طوری است. ولی اگر از درون توا نستی اصلاح کنی و بعد نظارت بیرونی هم باشد ولی کسی که از درون مسئله برایش حل شد در بدترین شرایط، آن اقدام را نمی‌کند این حضرت عباس برای چه حضرت عباس شده است؟ برای این که تشنه است و توی آب می‌رود حضرت عباس شرعاً و کاملاً حق داشت آن‌جا آب بخورد و بیرون بیاید هیچ مشکل شرعی نداشت بلکه بعضی‌ها ممکن است بگویند لازم هم بود واجب بود، مستحب بود چون بالاخره باید یک آبی بخورید نیرویی پیدا کنید که آب را ببری – این هم توضیح و توجیه آن – این که کف دستش را پر از آب می‌کند یک نگاهی می‌کند در حالی که لب از تشنگی تاول زده، ولی آب را می‌ریزد و می‌گوید این خلافت مروت اسلامی است که من آب را بخورم در حالی که بچه‌ها تشنه هستند این دیگر با پلیس بیرون و قاضی و دادگاه و دوربین مخفی و دوربین علنی نیست، خود این شخصیت اوست که این کار را می‌کند این شخصیت با این تفکر توحیدی ساخته می‌شود. سؤال: آیا واقعیت‌های اجتماعی خارج از شعور فردی وجود دارند یا نه؟ تعهدات مدنی؟ خانوادگی؟ میثاق‌های اجتماعی؟ از قراردادهای راهنمایی رانندگی بگیرید تا قراردادهای مالیات و گمرک و عوارض و واردات صادرات و فروشنده و خریدار و عوارض شهرداری. قانون، آداب، باورها، ساختارهای جامعه، همه این‌ها جدا از فرد ممکن است وجود داشته باشند اما یک جایی همه این‌ها باید با فرد گره بخورد. یک جایی است که این فرد من و تو، باید بگوییم این‌ها به ما مربوط است من به این‌ها مربوط هستم من در برابر این‌ها احساس مسئولیت بکنم. این مسئولیت باید احساس شود، مسئولیت هست ولی احساس نمی‌شود این مسئولیت وقتی احساس می‌شود که از این زاویه انبیاء به مسئله بتوانند نگاه کنند هم جامعه و هم حکومت و یک چیزی برای محبت اجتماعی و انسجام اجتماعی لازم است که آن را باید ببینیم چطوری بوجود بیاوریم و آن این است که جدا از اذهان فردی یک ذهن اجتماعی باید بوجود بیاید. یعنی من و شما هر کدام یک ذهن شخصی داریم درک شخصی، اما وقتی که یک ذهن اجتماعی هم بوجود بیاید ما می‌توانیم با هم کار کنیم و زندگی کنیم. سؤال این است که این ذهن اجتماعی را چطور می‌شود بوجود آورد؟ چطور تقویت یا تضعیف می‌شود؟ نکته بعدی این است که هر واقعیت اجتماعی هم بُعد درونی دارد و هم بُعد بیرونی دارد باید بشود این دوتا بُعد را با هم شناخت و هماهنگ کرد هر کدام در شخصیت خودمان و هم در روابط اجتماعی اقتصادی و سیاسی باید این کار را کرد ما یک خصوصیات شخصی انسانی داریم و یک ویژگی‌های نوعی انسانی، باید دید چگونه می‌شود بین این‌ها تعامل برقرار کرد؟ همه این‌ها سؤالاتی است که این‌ها مطرح کردند و بعد در جواب، تناقض، چالش‌های متعدد، هر کدام یک راه را می‌گوید آن یکی می‌گوید این راه از اساس غلط است باید از این راه برویم! یکی می‌گوید برویم سراغ ساختارهای اجتماعی، یکی می‌گوید فردگرایانه نگاه کن، یکی می‌گوید اجتماعی نگاه کن، یکی می‌گوید هنجارها را محور قرار بده، یکی می‌گوید ساختارها را محور قرار بدهیم این بحث همچنان ادامه دارد در دانشگاه‌های دنیا همچنان این بحث ادامه دارد و گره کور آن همان جایی است که عرض کردیم و نحوه باز کردن این گره هم همانی است که در قرآن کریم و در روایات هست و به بعضی از آن‌ها اشاره کردیم که واقعیت اجتماعی، نیروی اجتماعی، هنجارهای اجتماعی، نهادهای اجتماعی، هر کدام از این‌ها چگونه باید تعریف بشوند و چگونه با هم هماهنگ بشوند؟ یکی می‌گوید نظم ابزاری ایجاد کنیم برخورد ابزاری با نظم. یک جریان و یک مکتب می‌گوید سراغ نظم هنجاری برویم یعنی آن ارزش‌هایی که یک جامعه با قطع از نظر درست و غلط، آن را می‌پذیرد. یکی میگوید برویم نگاه خردگرایانه و چرتکه‌اندازی نگاه کنیم به مفهوم نظم و همبستگی و محبت اجتماعی. یک جریان می‌گوید از موضع فردگرا نگاه کنیم یکی از موضع جمع‌گرا نگاه می‌کنند یک مکتب وسیعی در حوزه اجتماع و اقتصاد بوجود آمده چه کار کنیم مردم در بازار همدیگر را دوست داشته باشند محبت اقتصادی. خب بعد می‌گویند راه حل چیست؟ می‌گوید اول انسان را تعریف کن تا بعد ببینیم چه راه حلی می‌دهد برمی‌دارد انسان را تعریف می‌کند! شما می‌دانید یک جریان قوی‌ای به نام فایده‌گرایی اصالت سود در علوم اجتماعی و در اقتصاد وجود دارد که اتفاقاً جریان حاکم بر تفکر جهانی است همین جریان لیبرالیزم و سرمایه‌داری است این‌ها مبنایشان سودگرایی، مطلوبیت‌گرایی در اقتصاد است از پدران اولیه‌شان مثل جان‌لاک تا کسانی که در این حوزه نظریه‌پردازی کردند در عرصه اقتصاد، کسانی مثل "هومنز" و "کُلمَن" و دیگران در جا معه‌شناسی اقتصاد بحث کردند. یکی از سؤالاتی که مدام خواستند به آن جواب بدهند این است که آیا انفاق کردن، - محبت در عرصه اقتصاد- انفاق و ایثار اقتصادی چه ملزوماتی دارد در حالی که ما انسان را یک موجود خودخواه خودمحور داریم تعریف می‌کنیم و می‌گوییم– تناقض را گوش کنید - ریشه نظم اجتماعی را باید در سطح فردی جستجو کرد و هر فردی لامحاله خودخواه است بنابراین آرایش اقتصادی و حقوقی در جامعه، منشأ آن فقط یک چیز است همان تعاملات یک به یک را شما تکثیر کن می‌شود جامعه. یعنی در یک مغازه برو یک خریدار و یک فروشنده، یک کارگر و یک کارفرما چطوری دارند با همدیگر رفتار می‌کنند؟ کارگر فقط به فکر منافع خودش است ولو این که از کار بزند، کارفرما فقط به فکر منافع خودش است که چطوری بیشتر از این کارگر کار بکشد؟ و کمتر به او پول بدهد؟ خریدار توی این فکر است که چطوری کلاه فروشنده را بردارد که این به قیمت بخرد یا حتی به قیمت تمام شده حتی زیر آن بخرد؟ فروشنده هم بیشتر به این فکر است که چطوری کلاه این را بردارم؟ از آن جنس ضرر کردم سر این خالی کنم؟ خب جان‌لاک می‌گوید انسان همین است ما انسان دیگری هم نمی‌شناسیم! حالا مشکل آن همین است که تو... بله جنابعالی نمی‌شناسید اما بشناسید انسان‌هایی را که خودشان فقیر هستند و به کس دیگری انفاق می‌کنند. در همین مشهد پیرزنی هزارتا گرفتاری داشت یکی دو نفر جمع شدند یک پولی به او دادند، این برای این که مشکلات اولین زندگی خودش را حل کند بعد از چند هفته گذشت تماس گرفتند چه شده؟ فهمیدیم نصف آن را باز به یکی دیگر داده است یک خانواده‌ای که مثل خودش یا فقیر هستند به او داده و نصف دیگرش را هم من می‌دانم اگر می‌گفتند آن را بده آن را هم می‌داد. خب این‌ها این‌طور آدم‌ها را ندیدند و باور نمی‌کنند که یک چنین آدم‌هایی می‌توانند باشند. باور نمی‌کنند که یکی از تشنگی می‌خواهد شهید شود ولی بگوید آب به این بغلی بده من نمی‌خورم! می‌گوید این انسانی که مدام حرف می‌زنند انفاق، ایثار، اخلاق، جهاد، شهادت، این‌ها حرف‌های مفت است انسان واقعی همین آدم‌هایی هستند که توی کوچه ما داریم می‌بینیم. همه دنبال کلاهبرداری از هم هستند چون هرکسی فقط به فکر منافع خودش است. بعد جامعه چیست؟ وقتی فرد این است جامعه تکثیر همین فرد است، آرایش حقوقی و اقتصادی در جامعه، تکثیر تعاملات یک به یک است یک چیز ماهیتاً دیگری نیست دوتا پیشفرض هم راجع به تعریف انسان داریم. این‌هایی که می‌گوییم عین عبارات جان‌لاک پدر لیبرالیزم و پدر جامعه مدنی است و از تئوریسین‌های اصلی مفهوم مدارا و محبت اجتماعی است. ایشان تئوریسین مداراست. از کسانی که در جهان غرب شعار مدارا داده است که تسامح، مدارا، یک کمی به هم رحم کنید این‌قدر سر هر اختلافی سر همدیگر را نبُرید. خب این نیّت خیرخواهانه است اما آیا مبادی نظری شما به محبت اجتماعی منجر می‌شود؟ نتیجه‌اش خیرخواهی می‌شود یا خودخواهی می‌شود؟ نگاه مادی لیبرال به انسان دوتا پیشفرض دارد: 1) اسم آن را جوشش منافع گذاشته‌اند. منفعت خودجوش تأمین می‌شود. چرا؟ چون هرکسی خودخواه است و به فکر خودش است. 2) تعبیر بعدی این مفهوم خیلی مفهوم شناخته شده‌ای است و راجع به آن بحث می‌کنند و آن این که منافع بطور طبیعی خودشان را با همدیگر تطبیق می‌دهند و روی هم می‌افتند. می‌گوید دخالت نکنید هی بخواهید با عدالت و شعار از بالا محبت اجتماعی و عدالت اجتماعی بوجود بیاورید! بگذارید هرکسی سرش توی لاک خودش دنبال منافع خودش باشد کم‌کم اگر هر کسی فقط به فکر خودش باشد خب همه به منافع می‌رسند. درست است؟ ببینید 10 نفر توی اتاق هستند اگر شما گفتید به فکر همدیگر باشید این عملی نیست شما باید بگویید آقا هرکسی فقط به فکر خودش باشد! خب اگر هر کسی به فکر خودش باشد خب مشکل خودش را یک جوری حل می‌کند! حالا یکی توی سر اون می‌زند یکی کمتر، یکی بیشتر! بالاخره یک جوری حل میشود. این توصیه این‌هاست. حالا سؤال ما این است با این انسان‌شناسی، این نتیجه‌ای که اسم آن را مدارا و محبت می‌گذارید این واقعاً مدارا و محبت است یا اضطرار است؟ یعنی ما گیر همدیگر افتادیم مجبوریم یک‌جوری همدیگر را تحمل کنیم اسم این مدارا نیست. مدارا با محبت اجتماعی و با عشق بوجود می‌آید. این یک خط. یک خط مقابل هم کسانی از آن طرف مثل "الکساندرو" آمدند گفتند ما فردگرا نگاه کنیم اما نه خودخواهانه مادی، فردگرایی بر اساس هنجارها، یعنی به این مسائل اعتقادات و آداب و رسوم هم توجه کنیم همه‌اش خودخواهی مادی نباشد. این‌ها باز چندتا جریان شدند جریان‌هایی که به نام روی تعامل افراد با هم، مطالعه کردند تعامل‌گرایان نمادین و سمبلیک که بیاییم سمبل‌هایی که باعث می‌شود در یک جامعه مردم با هم تعامل کنند ببینیم این‌ها چیست؟ خیال می‌کنند این سمبل‌ها ساختنی است. خیال می‌کنند این‌ها مصنوعی است می‌توانیم برای یک جامعه سفارش سمبل وحدت بدهیم؟ می‌دانید سمبل‌سازی مثل چیست؟ مثل پرچم. پرچم یک تیم، پرچم یک کشور، خب این‌ها تا یک حدی انسجام نسبی بوجود می‌آورد اما آن جایی که مردم باید از منافع خودشان بخاطر دیگران بگذارند آن‌جا جواب نمی‌دهد کافی نیست. الآن شما خیال می‌کنید همین پرچم ایران برای فداکاری کافی است وقتی که ایران به خطر می‌افتد؟ الآن هرکسی در خیابان، مگر یک کسی وطن‌فروش باشد و الا شما به هرکسی بگویید ایران را دوست دارید می‌گوید بله، ایرانی می‌گوید ایران را دوست دارم. پرچم ایران را دوست دارید؟ بله. الآن دیشب تیم والیبال ما برنده شده همه خوشحال شدند. خیلی خب می‌گوییم برای چه؟ می‌گویند ایران. خیلی خب 8 سال جنگ بود همین ایران ایران که گفتی به خطر افتاد و اشغال شد چند هزار کیلومتر اشغال شد پس چطور یک بخشی از ایرانی‌ها فقط ایستادند نگاه کردند و نیامدند؟! گفت نه دیگر! ایران ایران همان موقع شیرینی‌خوری! ایران ایران در حد بازی نگاه کردن ما ایرانی هستیم و الا اگر تو راست می‌گویی ایرانی هستی و ایران دوست هستی چرا یک کدام از ایران پرستان را ما در این 8 سال در جبهه ندیدیم؟ هرکس آمد گفت اسلام و امام حسین و ولایت فقیه و اطاعت خدا و پیامبر. سمبل‌سازی اجتماعی تا یک حدی جواب می‌دهد باید ریشه در عمق وجودتان داشته باشد که بگویید این ارزش دارد که من بروم برای آن فداکاری کنم. من خودم اصلاً برای خاک جبهه نرفتم برای این که ارزش انسان از خاک بیشتر است. بنده برای رودخانه اروند جبهه نرفتم، این کره زمین برای بندگان خداست همه هم بندگان خدا هستند پس چرا یک کیلومتر از مرز آمدند این طرف بچه‌های ما برای فداکاری توی میدان مین رفتند؟ بحث اعتبارات نبود، بحث دفاع از حق بود، بحث تکلیف الهی بود، بحث سعادت بود، بحث عدل و ظلم و حق و باطل بود. آن وقت آن‌جا ما برای یک میلیمتر خاک کشورم می‌میریم حالا اگر یک جایی باشد همین حق باشد ولی خاک کشور من نباشد آن‌جا هم برای من فرقی نمی‌کند آن‌جا هم باید بروم بجنگم تا شهید شوم. مثل این که یک کسی بگوید مسئله فلسطین، عراق، بوسنی، لبنان، غزه، این‌ها به ما مربوط نیست جزو خاک ما نیست. اولاً به شما بگویم این‌هایی که این حرف‌ها را می‌زنند دهان روزه، - حالا همه روزه‌اید – دهان روزه، حضرت عباسی این‌هایی که این حرف‌ها را می‌زنند ما هیچ کدام از این‌ها را در جبهه ندیدیم که برای ایران بیایند بجنگند. برای خاک ایران نجنگیدند دروغ می‌گویند. این‌ها برای شادی و بزن و بکوب ایرانی هستند موقع فداکاری از جان و مال و آبرو بخواهید بگذرید این‌ها ایرانی نیستند وطن ندارند. بله اگر کسی برای حق رفت، برای دفاع از مظلوم رفت چه ایران چه غیر از ایران، مسلمان برایش فرقی نمی‌کند آن طرف عالم دارد به یک ملتی ظلم می شود؟ طرف ایرانی است یا غیر ایرانی است؟ انسان است، بنده خداست، محبت یعنی این. محبت با سمبل‌سازی و قرارداد درست نمی‌شود. محبت باید توضیح نظری و تئوریک داشته باشد باید وقتی از تو پرسیدند چرا محبت دارید باید بتوانید توضیح بدهید که چرا؟ استدلال عقلی باید بکنید. چقدر محبت دارید باید بگویید چقدر؟ قرآن می‌فرماید احسان به والدین. درست کنار خدا می‌گذارد. پدر و مادر را کنار خدا می‌گذارد این هم توضیح می‌دهد و توجیه دارد. توضیح آن باید روشن بشود که چیست؟

بخش آخر عرایضم. پس این‌هایی را که عرض کردم ببینید سمبل‌سازی هم کافی نیست تا یک حدی کشش دارد اگزیستانسیالیست‌ها آمدند سمبل‌سازی در حوزه تعاملات اجتماعی بکنند، پدیدارشناسان آمدند جنبش روانکاوی آ‌مد که چطوری می‌شود نظم اجتماعی ایجاد کرد؟ همبستگی اجتماعی ایجاد کرد جرم را پایین آورد، اراده چه نقشی دارد، ذهنیت آن‌ها چه نقشی دارد؟ یک عده گفتند مسائل هنجارها را کنار بگذاریم از موضع خردگرایی وارد بشویم عقل مادی فقط چرتکه‌انداز، جامعه شناسی بر یک بنیان منافع ماتریالیستی شکل بگیرد. شما نظرات "توماس هابز" را، نظرات "بنتام" را، نظرات "راکس" را بروید ببینید همه همین بحث را کردند که نظم اجتماعی فقط علت بیرونی دارد علت بیرونی مربوط به کنش و رفتار بیرونی مردم و این را به این حد تقلیل دادند و این مشکل حل نشد برای این که کسی مثل توماس هابز از پدران سکولاریزم سیاسی معرفتی در غرب است، می‌گوید تمام افراد بیایند اختیارات‌شان را آزادانه به دولت مطلقه تفویض کنند او بیاید بین منافع و وظایف ما رابطه برقرار کند و این رابطه را حفظ کند تا یک نظم جمعی سیاسی از بالا توسط دولت سکولار مطلقه مدرن اعمال بشود و جرم‌های اجتماعی و تجاوز و خشونت در جامعه کمتر بشود خب حالا با قلدری دولت مطلقة سکولار می‌خواهد این کارها را بکند. واقعاً با قانون و دولت محبت بوجود می‌آید؟ مثلاً الآن دولت دستور بدهد بخشنامه شماره 3 دولت: امروز در دولت تصویب شد که مردم به همدیگر محبت داشته باشند! خیلی خب برو دنبال کارت با بخشنامه‌ات! اینها راه حل نیست، اینها واکنشی به نظام سرمایه‌داری بود که نظم اجتماعی تابع منظومه منافع باشد یا تابع آرایش انتخاب‌های مختلف در جامعه؟ و این مسئله مدام به افراط و تفریط رفت. کسانی گفتند بیاییم جمعی نگاه کنیم مدام فردی نگاه کردیم نتوانستیم محبت و مدارا را تئوریزه کنیم بیاییم جمعی نگاه کنیم و از موضع هنجاری هم نگاه کنیم یک مرتبه در حوزه جامعه‌شناختی مکاتبی بوجود آمد که خودشان گفتند این‌ها ایده‌الیستی هستند این‌ها واقع‌بین نیستند ذهن‌گرا و در هوا دارند حرف می‌زنند! مگر می‌شود با یک نگاه مادی به جامعه هنجار جمعی را ایجاد کرد بدون دخالت و اجبار مادی از بیرون؟ شما پیشفرض‌تان این است که می‌شود یک مجموعة مشبّکی به صورت بین ذهنی و بین اذهان در جامعه ایجاد کنید و این‌ها را به هم مرتبط کنید گفتید وجدان جمعی در جامعه درست کنیم تا محبت در جامعه تحقق پیدا کند. گفتید نظم اجتماعی پایه‌اش بگذاریم روی عاطفه. روی عواطف نه روی منافع، خیلی خب ما حرف‌تان را قبول می‌کنیم. چون "وبر" بر اساس دیگری تعریف می‌کند و امثال دورکیم می‌گوید بیاییم عاطفی به مسئله نگاه کنیم. این که عرض می‌کنم تعابیری است که "مونچ" در پایان قرن بیستم در این باب چهار – پنج‌تا کتاب و رساله نوشته و همین‌ها را آمده توضیح داده خلاصه‌اش را خدمت شما عرض کردم. خب حالا سؤال چه کنیم که یک فرد به عنوان عضوی از یک مجموعه در یک شبکه که تعهدات درونی آن شبکه مشترک باشد یک فرد آن‌جا احساس تکلیف کند درک تکلیف می‌تواند بکند می‌شود به او تکلیف را در مدرسه و تلویزیون و رسانه آموزش بدهید این درک تکلیف می‌شود اما چه کار کنید که احساس تکلیف کند؟ - دقت کردید این‌جا چه گفتم؟ - درک ذهنی تکلیف یک چیز است، خب با رسانه و تعلیم و تربیت و با قانون می‌شود کرد همه فهمیدند اما چه کنیم که احساس تکلیف و مسئولیت بکنند؟ باز این‌جا به مشکل برخوردند. درست است که مسئولیت یک مضمون عقلی و ادراکی دارد همه چیز بر اساس منافع نیست درک دخالت دارد باید نظم جمعی یک صبغه عقلانی بگیرد اما یک خصلت غیر عقلانی هست، ضد عقلی نیست اما عقلی استدلالی هم نیست و آن خصلت عاطفی و اظهاری در درون یک جامعه است. شما وقتی می‌توانید یک نظم بیرونی در جامعه ایجاد کنید که یک نظم درونی در جامعه ایجاد شده باشد و آن را نمی‌توانید حل کنید.

دوتا روایت برای حُسن ختام عرض کنم این روایت را عنایت بفرمایید فقط این بحث محبت، محبت در عمل با احسان خودش را نشان می‌دهد. ببینید محبت توی دل‌تان هست ولی بیرون باید به شکل احسان خودش را نشان بدهد احسان یعنی نیکی به مردم و خدمت به خلق. در روایت نقل شده که حضرت امیر(ع) دیدند ظهر تابستان در کوفه، زیر آفتاب دارد راه می‌رود هیچ کس نیست، همه توی خانه‌ها رفتند. یکی پرسید آقا این وقت روز توی خیابان‌ها چه کار می‌کنید؟ گفتند دارم می‌گردم دنبال کسی که مشکلی داشته باشد و من بتوانم مشکل او را حل کنم. حضرت عباسی در عرف آکادمیک امروز دنیا به یک چنین فردی دیوانه نمی‌گویند؟ در منطق مادی این دیوانگی است. یعنی چه؟ یعنی چه ظهر و زیر آفتاب تابستان در کوچه‌ها دارد راه می‌رود ببیند مسافری، فقیری، مریضی، گرفتاری کسی هست که او را کمک کنم؟ این محبت و احسان می‌شود. فرمودند «رأسُ الدِّینِ اکتِسابُ الحَسَناتِ» بالاترین اوج زندگی دینی و سبک زندگی و تفکر دینی «اکتساب الحسنات» است عمل خیر و عمل صالح. راه بیفتی و به مردم خدمت کنی و مشکلات مردم را حل کنی. فرمودند فکر نکنید تک حسنه‌ها و اعمال خیر و احسان‌ها کوچک هستند فرمودند «فِی کُلِّ حَسَنَةٍ مَثُوبَةٌ» هر عمل نیک ولو کوچک جداگانه پیش خداوند برایش یک حساب جداگانه باز می‌کند و پاداش دارد. فرمودند انسان‌ها را می‌خواهید ارزش‌گذاری کنید می‌خواهید به آدم‌ها نمره بدهید ببینید چقدر خدمت به دیگران می‌کنند؟ به حسب خدمت و محبت به دیگران به انسان‌ها نمره بدهید. این‌ها روایت اهل بیت(ع) است. «قَدْرُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُ» ارزش هر کسی به اندازه احسان اوست. البته این روایت دو جور خوانده و دو جور معنا شده است. یکی «ما یُحَسِنُّه» و یکی «ما یُحْسِنُ» و سه جور معنا شده است دو جور خوانده شده و سه جور معنا شده است. یک معنایش این است که شما ببین چه کسی چه چیزی را خوب می‌داند و به چه چیزی ارزش قائل است آن وقت خودش را از روی آن بشناس. ببین چه کسی چه چیزی را تحسین می‌کند خودش را بشناس. ببین چه کسی چه زمانی خوشحال می‌شود کف می‌زند، تأیید می‌کند بفهمید شخصیتش همین است. یک معنا همین است یعنی آدم‌ها و جوامع را از میزان احساساتی که از یک چیزی نسبت به چیزهای دیگر نشان می‌دهند تأیید می‌کنند تحسین می‌کنند تقبیح می‌کنند از روی ارزش‌گذاری‌هایشان آن‌ها را بشناس که این‌ها چه کسانی هستند؟ می‌گویند آدم‌ها را از روی آرزوهایشان بشناسید. یک جای دیگر هم فرمودند ببینید چه کسانی کجا می‌خندند و کجا گریه می‌کنند؟ شخصیت مردم را از روی گریه و خنده‌شان می‌شود شناخت. بعضی‌ها سر چه چیزهایی گریه می‌کنند و سر چه چیزهایی می‌خندند. مثلاً من می‌بینم یک کسی مشکلی برایش پیش آمده خنده‌ام می‌گیرد خب شخصیت من را می‌شود شناخت من از زجر طرف دارم لذت می‌برم. این دوربین مخفی‌ها نشان می‌دهد که طرف با کله می‌رود توی آهن‌ها بعد هم قهقه می‌خندند، خب این روانی است آدمی که این‌طوری می‌خندد. بچه از بالا پشت بام با کله می‌افتد همه هر هر می‌خندند خب یک جامعه روانی و دیوانه به این چیزها می‌خندد. دوربین مخفی‌های خود ما هم گاهی این‌طوری نشان می‌دهند که طرف دارد رد می‌شود می‌خندند. این که به چه می‌خندی؟ نشان می‌دهد که آدم هستیم یا نه؟ از چه و برای چه گریه می‌کنیم؟ چیزهای حقیر کوچک گریه می‌کنیم یا چیزهای بزرگ هم گریه نمی‌کنیم. آدم‌های بزرگ فقط در برابر خداوند گریه می‌کنند و در برابر دیدن محرومیت خلق. بقیه ماها گریه‌ها و خنده‌ها و غصه‌ها و شادی‌هایمان خیلی حقیر است پس یکی این است که یک فرد یا جامعه چه چیزهایی برایش مهم است از روی آن بفهم این‌ها عقل‌شان چقدر است؟ شعور این جامعه چقدر است؟ معنی دومی که برای روایت گفتند این است که هرکسی را می‌خواهید ارزشگذاری کنید هر کاری که می‌کند چقدر آن کار را درست و تمیز انجام می‌دهد؟ «قَدْرُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُ» به این معنا باشد که هرکس هر کاری را می‌کند باید درست انجام بدهد. بنده رفتگر هستم دو جور می‌توانم رفتگری کنم یک بار درست جارو می‌کنم یک بار خراب. آبدارچی‌ام یک بار منظم عمل می‌کنم یک بار نمی‌کنم. پرستاری همین‌طور. عالِم دین هستی همین‌طور. پزشک هستی همین‌طور. رئیس جمهوری همین‌طور. هرکسی هستی. این هم یک معنای روایت که فرمودند فرد، حزب، سازمان، یک اداره را یک جامعه را می‌خواهید ارزشگذاری کنید ببینید هرکسی هر کاره‌ای هست این کارش را درست انجام می‌دهد یا نمی‌دهد؟ این آقا فیلمبردار است دوربین دستش هست این کارش را درست می‌تواند انجام بدهد می‌تواند ندهد. من سر یک جلسه‌ای می‌خواهم بیایم یک معلم می‌خواهد سر یک جلسه‌اش برود می‌تواند درست مطالعه کند یا نکند. اگر این اصل رعایت می‌شد این همه جنس بنجل از کارخانه‌های کشور ما بیرون نمی‌آمد که تا نگاه کنیم بگوییم ولش کن داخلی است بینداز دور! خب بله جنس داخلی همه‌مان باید مصرف کنیم ولی خب یک شرط هم دارد و آن این که آن صنعتگر داخلی یک کمی احترام بگذارد به مشتری‌اش. پس یکی این که هرکس هر کاری را که می‌کند درست کار می‌کند یا غلط؟ معنی سوم روایت آن بود که این‌جا ما به آن دلیل آن را گفتیم. «قَدْرُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُ». ارزش هر انسان و هر جامعه، به میزان احسان و خدماتی است که به یکدیگر می‌کنند. می‌فرماید یک جامعه را می‌خواهید نمره بدهید ببینید مردم چقدر به همدیگر خدمت می‌کنند چقدر می‌خواهند از هم سواری بگیرند؟ چقدر به هم می‌خواهند کمک بکنند. حضرت(ع) فرمودند می‌خواهید ببینید جامعه اسلامی است؟ شیعی است؟ این خانواده یا این شخص؟ ببینید چقدر اهل احسان است یعنی نیکی و خدمت به دیگران و حل مشکل دیگران و چقدر می‌خواهد مشکل خودش را از طریق ضربه زدن به دیگران حل کند؟ امیدواریم این روایت، اولین عامل و عمل کننده آن خودِ من و شماها باشیم انشاءالله بتوانیم در سطح زندگی شخصی این را عمل کنیم و بعد آرزوی بزرگ همه این است که این جامعه‌ای که به اسم اسلام تشکیل شده و سی و چند سال است دارد ادامه می‌دهد شما انقلاب‌های دیگر را می‌بینید که یک سال نشده روی هوا می‌پوکد! این انقلاب و این نهضتی که دارد مدام جلو می‌رود ما از نظر برخلاف این که می‌گویند انقلاب فرهنگی بوده و در این جهات دینی و... مشکلات داریم! اتفاقاً جامعه ما از نظر علمی پیشرفت درجه یک داشته است. از نظر علمی می‌دانید ایران سریع‌ترین رشد علم در جهان را دارد. 11 برابر متوسط جهان تولید علم دارد. خب پس ما از نظر علمی خوب عمل کردیم از نظر پیشرفت‌های اقتصادی، مادی، جاده‌کشی، برق دادن، سد زدن، در این‌ها هم واقعاً در این سی سال با وجود آن همه مشکلات با کشورهای همسایه و کشورهای شرایط ما مقایسه کنید موفقیت‌های زیادی بوده است. اتفاقاً برخلاف این که مشهور است که ما انقلاب دینی و معرفتی و فرهنگی کردیم حالا در مسائل اقتصادی مشکلات داریم اتفاقاً عکس آن است. در مباحث تولید علم و صنعت و پیشرفت، موشک فضا فرستادیم این‌ها پیشرفت‌های بزرگی است که ماهواره فرستادیم از این جهت خیلی پیشرفت کردیم سطح زندگی الآن نسبت به 30- 35 سال پیش خیلی بالا آمده است شمایی که جوان هستید نمی‌دانید. از قبل از انقلاب اگر کسی از سطح زندگی مردم فیلمبرداری می‌کرد با الآن، این‌قدر تفاوت را باور نمی‌کند. ولی اتفاقاً به نظر می‌رسد آن بُعدی که ما کمتر از همه پیشرفت کردیم عقب ماندگی داشتیم همین بُعدی است که اسلام حساس است، یعنی کلاهبرداری، گرانفروشی و از این قبیل مسائل. امیدواریم انشاءالله محبت را فقط این که بگوییم عاشقتم دوستت دارم! محبت این‌ها نیست؛ محبت یعنی تجسّم عملی محبت. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha