شبکه افق - 27 فروردین 1401

سقوط ایدئولوژی های قرن ۲۰ (انقلاب اسلامی و برآمدن جنبش های جدید دینی)

بسم‌الله الرحمن الرحیم

نیمه قرن 20 اگر بخواهیم روابط بین‌الملل را در کل جهان و از جمله در جهان اسلام تعریف کنیم جنگ قدرت بین سه‌تا ایدئولوژی مادی غرب است، جنگ قدرت و ثروت. یعنی سه اردوگاه تشکیل شده است منتهی دوتا اردوگاه بالفعل و قوی است اردوگاه سرمایه‌داری با ایدئولوژی لیبرال ولی با روش‌های توتالیتر ولی به لحاظ ایدئولوژیک لیبرال، شعارهای آزادی داده می‌شود اما به لحاظ روش کاملاً توتالیتر مثل خود فاشیست‌ها و اردوگاه بالفعل دوم، اردوگاه نازی‌ها و فاشیست‌هاست. ایدئولوژی فاشیست‌ها ترکیبی از ناسیونالیزم و سوسیالیزم است. نازی که می‌گویند در واقع نازی‌سوزیم مخفف ناسیونال سوسیالیزم است و اردوگاه سوم که اردوگاه مارکسیزم است که از اواخر قرن 18 میلادی تئوریزه می‌شود و در قرن 19 از آن ایدئولوژی ساخته می‌شود و اول قرن 20 به حکومت و قدرت در روسیه می‌رسد و به اصطلاح تمدن‌سازی می‌کند هم فاشیزم و هم کمونیزم از دل سرمایه‌داری بیرون آمدند دوتا فرزند شورشی نظام سرمایه‌داری هستند منتهی هر کدام از یک بُعد. هم نازیسم و هم سوسیالیزم کمونیزم گرایش نقد سرمایه‌داری و لیبرالیزم دارند یعنی هر دویشان هم به لیبرال دموکراسی معترض هستند و هم به روابط سرمایه‌داری معترض هستند بنابراین به جهت سلبی این دوتا ایدئولوژی از این جهت مشترک هستند که هر دو از شکم سرمایه‌داری بیرون آمدند و منتقد به نظام سرمایه‌داری بودند که به خصوص در قرن 19 میلادی خیلی با مناسبات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را مدیریت می‌کرد. اگر کسی بخواهد ببیند که قساوت سرمایه‌داری چگونه و با خود اروپا چه کرد برود به ادبیات آن موقع رجوع کند مثلاً انگلیس رمان‌های چارلز دیکنز را که بعضی از آن‌ها فیلم شده است اگر نگاه کنید نماد این دوران است که چطوری گداخانه‌ها، یتیم‌خانه‌ها و طبقات کارگر و خانواده‌های کارگری را نشان می‌دهد که در قرن 19 میلادی در لندن و منچستر که به عنوان نماد رشد سرمایه‌داری مطرح است ماشین بخار آمده کارخانه‌های نساجی آمده، سرمایه‌داری به مفهوم جدیدش می‌گویند به لحاظ عملی در انگلیس شکل گرفت. انگلیسی‌ها خودشان را پدر صنعت و تکنولوژی و همین‌طور پدر لیبرال دموکراسی می‌دانند چون تئورسین‌های لیبرال، پدران تئوریک‌شان عمدتاً انگلیسی بودند گرچه خود انگلیس هنوز هم که هنوز است جمهوری نیست سلطنتی است و این خیلی چیز جالبی است یعنی این‌ها همه جای دنیا شعار جمهوری می‌دهند الآن حداقل 5- 6 نظام پادشاهی ریشه‌دار در اروپاست و اتفاقاً مرفه‌ترین و به اصطلاح دموکرات‌ترین کشورهای اروپایی غالباً هنوز سلطنتی هستند یعنی دانمارک سلطنتی است هلند سلطنتی است خود انگلیس سلطنت است و چندین کشور، چون الآن شمال اروپا به عنوان نماد است که به لحاظ مذهب پروتستان هستند و به لحاظ رژیم سیاسی‌شان بخش مهمی‌شان سلطنت مشروطه هستند شمال و شمال غرب اروپا در واقع مظهر اصلی نظام لیبرال سرمایه‌داری است که یک ترکیبی از سوسیالیزم و سرمایه‌داری است یعنی شما الآن در سوئد و مناطقی که شما بروید می‌بینید بالاترین ضریب تأمین اجتماعی، بیمه، رفاه و آزادی کامل غربی وجود دارد یعنی مدینه فاضله سرمایه‌داری بعد از تعدیل‌های سوسیالیستی آخر قرن 19 کشورهایی مثل کشورهای اسکاندیناوی و شمال و شمال غرب اروپا هستند. خب اروپا به لحاظ مذهبی به سه مذهب و گرایش مسیحی تقسیم شده است آرتدوکس و کاتولیک و پروتستان. شاید برجسته‌ترین تئورسین بوروکراسی سرمایه‌داری و نظام صنعتی است یعنی جامعه صنعتی را توسط "وبر" که آلمانی است تئوری‌پردازی کردند.  چنان که خود "مارکس" هم آلمانی است این هر سه ایدئولوژی در اروپا ساخته شد و آثار آن در آمریکا و در روسیه به شکل دو ایدئولوژی تمدن‌ساز بروز کرد ولی غالباً تئورسین‌های آن، آلمانی، انگلیسی و فرانسوی‌اند. در خود اروپا دو جریان فلسفی هست که به طور سنتی بوده است یکی جریان انگلیسی است، جریان فکری آنگلوساکسون است که ریشه های انگلیسی – آمریکایی بیشتر دارد این‌ها بیشتر تجربه‌گرا هستند با ایدئولوژی و مفاهیم انتزاعی عقلی می‌گویند ما خیلی سروکار نداریم فقط تجربه، ببین، مشاهده کن، طبقه‌بندی کن، برنامه‌ریزی کن، فلسفه جزیره‌ای. در برابر آن فلسفه قاره‌ای است که برای بدنه اصلی اروپاست. آن جزیره‌ای می‌گویند چون انگلیس جزیره است و جداست و این را قاره‌ای می‌گویند و عمده‌ترین متفکران آن آلمانی و فرانسوی هستند. این آلمانی‌ها و فرانسوی‌ها گرچه پدران تجربه‌گرایی بعضی‌هایشان مثل آگوست‌کنت فرانسوی‌اند اما روی هم رفته نوع ایدئولوژی‌ای که از این کشورها بیرون آمده و گفتمان اصلی شده است با هم متفاوت است. ایدئولوژی که در انگلیس نظریه پردازی شد و بعد محصول آن از جمله در آمریکا دیده و امروز به عنوان تفکر بلوک غرب، اخلاق‌شان، فرهنگ‌شان، سیاست‌شان، اقتصادشان، خودش را نشان داده، این‌ها موضع صریح ضد دینی نگرفتند اما دین را یک قرائت شخصی مادی با این قرآئت جلو آمدند و لذا شما در آمریکا و انگلیس، برخوردهای صریح ضد مذهب نمی‌بینید حتی رهبران‌شان کلیسا می‌روند و ادعا می‌کنند ما مذهبی هستیم و حالا غیر آن شاخه‌های تند مسیحی صهیونیستی که همین نئوکان‌ها باشند به قدرت رسیدند که البته اوایل، در تاریخ آمریکا هم این‌ها بودند ولی باز سر کار آمدند و این هم یکی از آثار غیر مستقیم انقلاب اسلامی است. این کلمه لائیک و سکولار را بعضی‌ها یک جور معنا می‌کنند همین تفکیک دین از دولت، ولی واقعیت این است که سکولاریزم انگلیسی موضع ضد دینی صریح نمی‌گیرد یعنی انگلیسی‌اند زرنگ‌تر از این حرف‌ها هستند. مذهب‌سازی می‌کنند مذهب‌ستیزی نمی‌کنند سوار موج مذهب می‌شوند. اصل آن را هم می‌دانید که انگلیسی‌ها برای خودشان یک نوع مذهب مسیحیتی درست کردند که نه کاتولیکِ کاتولیک است و نه پروتستانِ پروتستان است. پادشاهان‌شان ازدواج کرد، طلاقی، که طبق مذهب کاتولیک این حرام بود ولی بخاطر این که این کار را بکنند مذهب را تغییر دادند! و اولین جایی که کشیش‌هایشان تحت کنترل حکومت بودند حتی در همان اواخر قرون وسطی، انگلیس است در حالی که در اروپا، پاپ‌ها در عرض شاهان یا گاهی بالاتر از آن‌ها بودند ضمن این که بدانید شعار کلیسای قرون وسطا تفکیک دین از سیاست بوده است. این سکولاریزم که تفکیک دین از دولت است این شعار برای بعد از رنسانس نیست این برای قبل از رنسانس است یعنی خود کلیسای قرون وسطی عقیده‌اش این بود که یک چیزی به نام آیین دوشمشیر دارند یعنی دوتا اقتدار و دوتا آتوریته هست آتوریته دین و آتوریته دنیا. دنیا در اختیار شیطان است، دین در اختیار کلیسا و پاپ است، پاپ معصوم است و نماد مسیح است و مسیح خداست و پسر خداست کتاب مقدس تابع حرف‌های پاپ است حالا نمی‌خواهم تاریخ اروپا را بگویم چون دانستن آن مهم است چون سرنوشت جهان را در قرن 19و 20 را اروپا ساخته است و شناخت اروپا، مذهب آن، سیاست آن، فلسفه آن و مناسبات اقتصادی آن خیلی مهم است برای تحلیل درست وضعیت جهان در دو قرن اخیر، و از جمله آن بلاهایی که سر مسلمین آمده است - منتهی اگر بخواهم این را خیلی توضیح بدهم می‌خواهم اسلام‌گرایی را بگویم که چه کارهایی کرد؟ آن وقت بیشتر نمی‌رسم- اجمالاً بدانید یکی از کارهایش همین است اسلام‌گرایی منشأ نوعی بنیادگرایی دینی شد بین مسیحیان، بین یهودی‌ها، اسحاق رابین را چه کسی زد؟ یک بنیادگرای یهودی به قصد قربت. به عرب‌ها، فلسطینی‌ها و مسلمان‌ها داری امتیاز می‌دهی. بنیادگرایی یهودی، در حالی که رژیم اسرائیل که به نام یهود آمده یک رژیم سکولار است الآن یکی از دردسرهای رژیم اسرائیل همین بنیادگراهای یهودی آن‌جا هستند رابین نخست‌وزیر را این‌ها زدند. بنیادگرایی بودایی و هندو الآن بوجود آمده است تمام این اقبال به دین سیاسی، بینادگرایی از نظر آن‌ها، یعنی مذهب سیاسی شده، این مد بعد از انقلاب اسلامی است. این خودش یک تحول بزرگ است که بدانید انقلاب اسلامی چه کار بزرگی کرد نه فقط در منطقه و جهان اسلام بلکه در کل دنیا ورق برگشت. مارکس وبر می‌گوید که شما مناسبات رشد سرمایه‌داری را با نوع مذهب باید بسنجید بین این‌ها مناسبت هست. هرجا پروتستانتیزم بوده، رشد صنعتی و سرمایه‌داری بوده، به لحاظ اقتصادی، صنعتی پیشرفت کردند هرجا کاتولیک‌ها بودند عقب‌تر ماندند و همین‌طور هم در بیرون هست. یعنی در شمال و شمالغرب اروپا که مرکز قدرت و ثروت شد این‌ها پروتستان هستند البته کاتولیک هم دارند اما تفکر حاکم، ضمن این که پروتستانتیزم هم از آلمان بیرون آمد. یعنی آلمان خیلی در ایدئولوژی‌سازی نقش داشته است. بنیادهای اولیه فکر مارکسیزم و چپ و فکر سرمایه‌داری و فکر پروتستانتیزم هم در آلمان متولد شده است. بنیادهای فکری لیبرال سرمایه‌داری و تئوریزه کردن دموکراسی عمدتاً در انگلیس بوده است. بعد در فرانسه، باز یک تفکر دیگری به لحاظ فلسفی جریان‌های اگزیستانسیالیستی هستند که در این انگلیس جریان‌های پوزیتویستی هستند این‌جا (فرانسه) جریان‌های اگزیستانسیالیستی هستند در آلمان جریان‌های راسیونالیستی فلسفه عقل‌گرا از سنخ هگل و مارکس هستند. می‌خواهم بگویم ما به همه این‌ها غرب می‌گوییم اما نه به لحاظ مذهبی این‌ها یک دست هستند نه به لحاظ فلسفی یک دست هستند نه به لحاظ منافع اجتماعی‌شان یک دست هستند بهترین دلیلش هم این است که بزرگترین جنگ‌ها و خونریزی‌های تاریخ بشر در قرن 20 اتفاق افتاده است و بین سه ایدئولوژی سکولار اروپایی که دنیا را بین خودشان تقسیم کردند. آرتدوکس‌ها هم که عمدتاً پایگاه‌شان سمت شرق بود تجزیه این هم به خاطر تجزیه تفکر روم غربی و روم شرقی شدند، روم شرقی مرکزیت را گفت ما پاپ را در ایتالیا قبول نداریم یعنی درگیری بود که تقسیم‌بندی آن شد مسیحیت شرقی و مسیحیت غربی، روم شرقی و روم غربی تشکیل شد. روم شرقی بیشتر با یونان و تفکر یونانی و بعد هم جریان آرتدوکسی گره خورد با جریان مسیحیان با اروپاییان شرقی و بخصوص روسیه و اوکراین. روم غربی مرکزیت آن پاپ بود در ایتالیا روم و بعد هم درگیری‌هایی که شد. اول شاهان و پاپ‌ها با هم همکاری و باج و بده بستان داشتند بعد هم درگیری و اصطکاک، و نهایتاً در اروپا بعضی از دولت‌های ملی تشکیل شدند و خودشان برای خودشان پاپ درست کردند و گفتند ما قبول نداریم. امپراطوری روم مقدس در آخر قرون وسطی و آغاز دوران جدید در غرب آغاز شده است اسپانیا که استعماری‌اش را انجام داد به عنوان پاپ انجام می‌داد و هرجا می‌رفت می‌گفت ما نماینده خدا هستیم. این‌ها به محض این که مصر را از دست دادند ایران را دوباره با کودتا کنترل کردند چون تزشان این بود که اگر ایران و مصر همزمان در برابر غرب متحد بشوند جهان اسلام را ما از دست می‌دهیم. و این را بدانید الآن هم این شرایط که در مصر شد این‌ها به شدت استراتژیک است و شاید مبنایشان صد سال است جزو پروژه‌های اصلی‌شان است که ایران و مصر نباید همزمان دست جریان‌های ضد غرب باشد بقیه بخش‌های جهان اسلام در این موقع چه اتقافی می‌افتد؟ حول و حوش جنگ جهانی دوم، شروع کردند در شرق آسیا کشورسازی کردند اصلاً کشوری به نام اندونزی و مالزی و این تقسیمات ارضی که نبوده است، این‌ها مجمع‌الجزایری دست مسلمان‌ها بوده است و هر جزیره‌ای هم حاکم خودش را داشته و همه هم مسلمان بودند ولیکن عملاً اول پرتغالی‌ها، بعد هلندی‌ها، بعد انگلیسی‌ها آمدند و 200- 300 سال آنجا را غارت کردند و حاکم بودند، و بعد از جنگ بین‌الملل دوم که قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی این‌ها درهم شکسته، این‌ها مجبور شدند بروند استقلال‌های صوری بدهند. این دوره جنگ بین‌الملل اول و دوم، دوره‌ای که امپراطوری‌های قدیمی زوال پیدا کردند و پی کارشان رفتند. از این دوران به بعد شما دیگر اسپانیا و پرتغال و بلژیک و هلند زواره‌شان درمی‌رود این‌ها دیگر کشورهای استعمارگر و استعمارچی از این دوران به بعد نیستند و به حاشیه می‌روند. این جدیدی‌ها می‌آیند و مناطق را یکی یکی از این‌ها می‌گیرند. مثلاً فیلیپین و اندونزی، این اسم‌هایی است که غربی‌ها روی آن‌ها گذاشتند. فیلیپین چون شاه‌فیلیپ پادشاه اسپانیا این جزیره را اشغال کرد اسم او را گذاشتند اصلاً فیلیپین به نام یک پادشان اسپانیولی به نام شاه فلیپ است چنان که اکثر کشورهای اسلامی را هم مرزهایش را تعیین کردند و هم حاکمان آن را تعیین کردند و هم روی کشورها اسم گذاشتند. قدرت‌هایی که مثل بلژیک در آفریقا کارش تمام می‌شود پرتغال عقب‌نشینی می‌کند از آنگولا، از موزابیک در آفریقا، حکومت‌های دست نشانده می‌گذارند و استعمار جدید به شکل لشکرکشی می‌آید الآن قرن 21 میلادی شروع شده است و مذهب سرنوشت‌ساز کل جهان شده است. این‌ها می‌گفتند ما یک اسلام سنتی داریم، یک اسلام مدرن و تجددگرا، غرب‌زده داریم یکی هم اسلام بنیادگرا آمد اضافه شد. تا قبل از این ماجرا اسلام مدرن غربزده داشت اسلام سنتی را همین‌طور گوشه رینگ برد و آن را زد و داشت آن را از حاشیه حذف می‌کرد. حجاب کنار رفت، مذهب ضعیف شد، مشروب‌فروشی، فحشا، همین چیزهایی که به قول آن‌ها نماد دین سنتی است یعنی عبادات، یک مرتبه سروکله اسلام دیگری که آن‌ها به آن اسلام سیاسی بنیادگرا می‌گویند که پدر فوندامنتالیزم و بنیادگرایی اسلامی را امام(ره) می‌دانند. چون درست است از قبل از امام(ره) این حرف‌ها در جهان اسلام زده شده، و فدکاری‌هایی هم در کشورهای عربی و اسلامی و غیر عربی برای آن شده است، خب ما مجاهد مسلمان که کم نداشتیم. شما از همین داغستان و آسیای میانه بگیرید تا کشمیر و هند بگیرید تا کشورهای دیگر و بالکان، مجاهد مسلمان خیلی‌ها بودند پرچم اسلام را بالا بردند، پرچم احکام شرع را بالا بردند. بعدها که از قرن 19 و 20 مفهوم دولت- ملت پیدا شد تشکیل دولت‌های اسلامی مطرح شده است. این شعارها همیشه بوده است، این‌ها برای امام که نیست، قبل از ما مطرح بوده است در سنی‌ها کمتر از ما هم مطرح بوده است. ارتباطات کم بود و هیچ کدام نتوانستند این‌طور جامع وارد بشوند و ملت را به صحنه بکشند و حکومت تشکیل بدهند و بعد از سی سال هم بمانند و مدام قوی‌تر هم بشوند. این اتفاقی است که در تاریخ جهان بی‌سابقه است که با ایدئولوژی اسلامی در عصر جدید حکومت تشکیل بشود و بعد تمدن بسازند و بعد شروع کنند به جاهای دیگر، این آن نقطه عطف بسیار بسیار بزرگی است که اتفاق افتاده است و شما به گذشته نگاه کنید که یک نمونه دیگر ندارد. مثلاً کسی بخواهد با سربداران مقایسه کند یک تکه کوچکی اطراف سبزوار، بعد این‌ها با شهید اول که در زندان بود تماس گرفتند در شام، ایشان از توی زندان متن لمعه را برایشان نوشت! این هم یک نبوغی است. متن لمعه را یک کسی بدون مدرک در زندان ظرف دو – سه هفته، یک مدت خیلی کوتاهی بنویسد به عنوان مانیفست زندگی و حکومت احکام فقهی به این‌ها بدهد. اصلاً شهید اول از توی زندان، لمعه را برای سربداران نوشت. یعنی این‌ها گروه چریکی مخفی فرستادند ارتباط مخفی در زندان با او ارتباط برقرار کردند و گفتند ما آن‌جا ارتباط علوی درست کردیم ولی نمی‌دانیم احکام شرع چیست ایشان آن‌جا در زندان نوشته داده است. سربداران یک بخش کوچکی بود بعد هم خودشان آن‌ها هم متأسفانه به جان هم افتادند و خودشان همدیگر را از بین بردند. ضعیف کردند تا از بین رفتند. یک تیکه جاهای دیگر، آل بویه، صفویه، ولی هیچ کدام از این‌ها حکومت اسلامی ولایت فقیه نبوده است صفویه هم بعضی روحانیون با دستگاه نزدیک شدند استفاده کردند و نوعش هم در آن چند صد سالی که صفویه بودند متفاوت بود اما هیچ وقت این شکل نبود که یک مرجع تقلید، فقیه، از ولایت فقیه حرف بزند و توده‌های ملت جلوی او بیایند به مصاف ایدئولوژی‌های مدرن چپ و راست برود و با دست خالی بجنگند و بعد از این همه مسائل حکومت تشکیل بدهند این جریان اسلام‌گرایی که پیدا شده است نقطه عطف بزرگی است. این فوق‌العاده مهم است.

"آلوین تافلر" گفت این ضربه اقتصادی سیاسی و نظامی که انقلاب ایران به ما و غرب زد، همه حواسشان به این است ولی یک اتفاق بزرگتری دارد می‌افتد و افتاد آن را نمی‌فهمند و آن این که این انقلاب آمد گفتمان حاکم بر جهان را تغییر داد همه می‌گفتند یک مقطعی از تاریخ گذشت وارد مقطع دیگری شدیم این آمد گفت نخیر وارد مقطع شما نشدیم وارد مقطع ما شدید. تعبیر تافلر این است می‌گوید با فتوایی که این آدم برای سلمان رشدی داد می‌دانید چه کار کرد؟ بعضی‌ها هی می‌گویند آزادی بیان، حقوق بشر، رشدی شهروند انگلیسی است دولت- ملت‌ها پس چه می‌شوند؟ من از این رنج می‌برم که هیچ کس حواسش نیست که ما داریم می‌گوییم چهارصد سال است دوران مذهب تمام شده و مربوط به دوران قرون وسطا بود این آدم یک نفری جلوی قطار تاریخ ایستاد و مسیر تاریخ را دوباره تغییر داد و گفت نخیر، دوران، دوران ما و دوران مذهب است نه دوران شما، و دارد حرف خود را پیش می‌برد. می‌گوید ما با تمام قدرت تکنولوژی و صنعت و ایدئولوژی‌ها و ده‌ها هزار کتاب در علوم انسانی و علوم اجتماعی، ما به تمام منابع دنیا امروز مسلط هستیم تمام حکومت‌های جهان در اختیار ماست هیچ دولتی در جهان بدون اجازه ما و برخلاف منافع غرب نمی‌تواند هیچ حرفی بزند چه برسد اقدامی بکند ولی چطوری شد که این‌ها این وسط آمدند همه کارهایشان تا الآن درست پیش رفته است و هرجا ما و غرب به مصاف این‌ها رفت همه جا بدون استثناء آخرش غرب شکست خورد و این‌ها جلو آمدند؟ و برای اولین بار ما با کمونیست‌ها همه متحد شدیم که جلوی این‌ها بایستیم ولی باز هم نشد. این بیداری اسلامی اتفاق بزرگ است که گفتمان لیبرال سرمایه‌داری، ایدئولوژی‌اش... می‌گوید کار بزرگتری که امام کرد بزرگتر آثار سیاسی او، ایدئولوژی ما را کلاً زیر سؤال برد مثل یک جوانی که بیاید توی یک محله جلوی چشم مردم یکی توی گوش گردن کلفت محله بزند و او هم همین‌طور بایستد نگاه کند نتواند کاری بکند می‌گوید این کار را با ما کردند جلوی چشم همه مردم که از ما می‌ترسیدند و فکر می‌کردند غرب هر اراده‌ای بکند انجام می‌شود جلوی چشم ملت‌ها ایستادند و توی گوش ما زدند و ما نتوانستیم کاری بکنیم. - حالا این مثال و تعبیرها برای من است – ولی تعبیر او این است می‌گوید آتوریته ما را شکستند. می‌گوید آتوریته غرب را شکستند آن هم به نام مذهب نه به نام چپ و کمونیست. در جنگ جهانی دوم به بعد، پرچم اغلب اوپوزوسیون‌های دنیا پرچم چپ شد. یعنی هرکس هر جای دنیا می‌خواست انقلابی‌نمایی کند یا انقلابی باشد باید پرچم سوسیالیزم را بالا می‌برد و نوع رادیکال سوسیالیزم پرچم مارکسیزم را بالا می‌برد انقلاب دینی آمده که این شعار نه شرقی نه غربی را، درست که قبلاً جنبش غیر متعهده می‌دادند ولی 99درصدشان یا شرقی بودند یا غربی، اسمش نه شرقی و نه غربی بود. این شعار اولین بار نه شرقی، نه غربی، اسلامی و مردمی. ببینید این 4تا شعاری که مردم در انقلاب می‌دادند استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، این شعار قبل از ما در هیچ جای دنیا کنار هم داده نشده بود. اول که حکومت اسلامی می‌گفتند. من یادم هست اولین بار در مشهد شهید هاشمی‌نژاد مدرسه نواب صحبت کرد که اولین باری بود که مشهد شهید داد شهید حسن‌زاد و شهید مهدی‌زاده، آن‌جا که مردم از مدرسه نواب بیرون آمدیم و به سمت حرم رفتیم و درگیری شد شعار مردم این بود استقلال آزادی حکومت عدل علی. آن نمی‌گفتند جمهوری اسلامی. بعد این شعار حکومت عدل علی بود بعد حکومت اسلامی شد بعد به امام(ره) گفتند آقا حکومت اسلامی محتواست شکل آن چه؟ امروز که نمی‌شود سبک خلافتی باشد بعد آن‌جا گفت جمهوری اسلامی. هر سه تا این‌که استقلال می‌شود یا نه؟ کسی قبول نمی‌کرد استقلال یعنی چه؟ نه شرقی نه غربی یعنی چه؟ دنیا بین چپ و راست و شرق و غرب تقسیم شده است. استقلال از شرق و غرب یعنی چه؟ این شعار آتوریته این‌ها را شکست. چون همه این‌ها با شعار آزادی آمدند، مخصوصاً راست‌ها، حالا کمونیست‌ها خیلی شعار آزادی نمی‌دادند شعار برابری می‌دادند جنگ شده بود بین دو شعار آزادی و برابری! چپ و راست. – شعارهای تبلیغاتی‌شان را عرض می‌کنم – و بعد جمهوری اسلامی که جمهوریت روش مدرن دموکراتیک انتخاباتی حکومت، ولی نه نوع لائیک و سکولار آن، نوع لیبرالی نه، نوع سوسیالیستی نه، بلکه نوع دینی آن. این‌ها در درجه اول ایدئولوژی حاکم بر جهان در قرن 19 و 20 را زیر سؤال برد. در درجه دوم همین که امام(ره) در وصیتنامه‌اش گفت "ما می‌توانیم" چرا نمی‌توانیم؟ کردیم شد ما توانستیم. این هم آتوریته عملی آن‌ها را شکست. آن آتوریته نظری‌شان را شکست و این هم آتوریته عملی‌شان را شکست که آقا ببینید این‌ها کردند شد. حتی اگر در بعضی از این کشورهای اسلامی وهابی و سلفی کار بیاید یا سکولاریست‌ها سر کار بیایند مثل نهضت آزادی ما و بازرگان و بنی‌صدر. فرضاً این‌ها یا آن‌ها بیایند. هر کدام از این‌ها بیایند بگویند یا نگویند این‌ها تحت تأثیر ما بودند برای این که این‌ها دیدند این حرف‌ها را می‌شود زد پای آن هم می‌شود ایستاد حکومت هم می‌شود تشکیل داد، سی سال هم می‌شود ماند و پیشرفت هم می‌شود کرد. ببینید تا وقتی که یک کسی را می‌بینند یک کاری دارد می‌شود ولو از همه جهت قبول نداشته باشند این‌ها الهام می‌گیرند یعنی در ذهنش می‌گوید این خطوط شکستنی است می‌شود رفت. این تأثیر عمیقی است که گذاشته شد. یک اتفاق دیگر برای مسلمان‌ها در شبه جزیره هند می‌افتد که انگلیس ظاهراً می‌خواهند کنار برود. البته "گاندی" هم به دست یک هندوی متعصب ترور شده که معترض بود چرا به مسلمان‌ها باج می‌دهی؟ چون گاندی درست است که ظاهراً بت‌پرست و هندو است اما تحت تأثیر فرهنگ معنوی – اخلاقی اسلام بود. خودش که به عنوان پیامبر نفی خشونت در عصر مدرن، انگلیسی‌ها و غرب خیلی از او تجلیل می‌کنند که به بقیه بگویند دست به اسلحه نبرید! جهاد و شهادت نه! به همین سبک گاندی بیایید. یعنی بیایید کتک بخورید و باز هم هیچی نگویید. البته گاندی با همین روش خود کمر این‌ها را شکست و آبروی آن‌ها را برد. چون انگلیس‌ها قرن 19 جنایتکارترین امپراطوری دنیا را درست کردند لیبرالی‌ترین زبان را هم ارائه می‌دادند یعنی همان وقت که می‌کشتند و شکنجه می‌دادند مثل الآن آمریکا و انگلیس چطوری هستند همان وقتی که جنایت می‌کنند زیباترین ادبیات حقوق بشری را هم به کار می‌برند. ملکة انگلیس می‌گفت مدارا! بعد جنایت هم می‌کرد. گاندی، هم تفکر عرفان هندی این‌طور است و هم تیپ فکری خود گاندی این‌طور بود او می‌گفت بروید بگذارید شما را بزنند نفر اول را می‌زنند دومی برود جلو بگوید من را بزن! بخور! سومی برود بگوید من را بزن. ما دست به اسلحه و چوب نمی‌بریم ما فقط کتک می‌خوریم! و با این قضیه گاندی کار درستی کرد آبروی انگلیس و غرب را برد. حالا انگلیسی‌ها و غربی‌ها می‌گوید روش نفی خشونت، مبارزه، همان روش گاندی درست است! از ترس مسلمان‌ها و از ترس جهاد و شهادت این حرف‌ها را می‌زنند نه این که او را قبول دارند! و الا شما اگر گاندی را قبول داشتید چرا آن بلاها را سر گاندی درآوردید؟ این همه گاندی را کتک زدند، زندان بردند، تا آخر او را اذیت کردند خب آن که نفی خشونت بود. ضمن این که گاندی هم خودش، در کتاب «این نسل مذهب من» کتاب او قبل از انقلاب در خانه ما بود من دیده بودم. یک جایی ایشان به همه می‌گوید: دین من، مکتب من، مذهب من محبت است. که تفکر هندی است اما محبت، به شرط حقیقت. این یعنی محبت عشق با همه، نیست حقیقت باید این وسط مطرح باشد علت محبت باید حقیقت باشد خود این یعنی چه؟ یعنی محبت مکتبی و ایدئولوژی. – من تعبیر آن را می‌گویم - و همین گاندی که از نظر این‌ها او را الآن تبلیغ می‌کنند – نمی‌دانم این عبارت او را شنیدید یا نه؟ - می‌گوید ما انقلاب هند را از حسین‌بن‌علی الهام گرفتیم. و اسلام در استقلال هند نقش اصلی را داشته است منتهی بعد از این که گاندی ترور می‌شود و "نهرو" می‌آید، نهرو هم چهره انقلابی عدم تعهد بود. این اتفاق‌ها که می‌افتد نتیجه نهضت هند، به جنگ‌های داخلی تبدیل می‌شود و بعد تقسیم هند که این هم طرح انگلیسی‌ها بود که وقتی دارند می‌روند این‌ها را به جان هم بیندازند. تقسیم بنگلادش در 1971 چند صدهزار کشته! ده میلیون آواره داشت. یک پایه جریان عدم تعهد در اسلام بود یک پایه‌اش در آفریقا و یک پایه آن در آسیای خاورمیانه یا غرب آسیا و یک بار هم در شرق آسیا بود. این اصطلاح استعمار نو در همین گفتمان متولد شد. آن "قوام نکرومه" این تعبیر را به کار برد و این که جنگ جدید ضد استعماری شروع شد که یک پای آن در اندونزی است و یک پای آن در آفریقا و یک پای آن هم در مصر بود و یک پای آن هم در یوگسلاوی "تیتو" که این‌ها انشعابیون کمونیستی بودند اولین انشعاب در کمویزم اروپایی برای تیتو است. بعد هم "انور خوجه" در آلبانی که این‌ها عملاً گفتند ما با شوروی نیستیم ولی کمونیست هستیم. بعد که چین و مائو جدا شد بعضی از اینها مثل خوجه، گرایش به سمت چین داشتند که بله ما کمونیست هستیم! چین هم که خیلی جالب است بزرگترین کودتای فکری بدون هیچ سروصدایی اتفاق است! اسم چین کمونیستی است پرچم آن هم کمونیستی است ولی چیزی که در چین نیست کمونیزم است! یعنی بی‌سروصدا کل کمونیزم را کنار گذاشت. اصلاً آدم تعجب می‌کند. اگر در ایران انقلاب نشده بود روس‌ها وارد افغانستان نمی‌شدند و همین‌طور اگر انقلاب اسلامی نبود روس‌ها در افغانستان شکست می‌خوردند. این‌ها (روس‌ها) از سال 55 پیش‌بینی انقلاب را در ایران می‌کردند. منتهی می‌گفتند باور نمی‌کردند به این زودی و با این وسعت انجام شود. مقاله‌هایی که استراتژیست‌های کمونیست سال 54 و 55 دارند می‌گویند به لحاظ اقتصادی و فرهنگی اتفاقاتی دارد در ایران می‌افتد که تا قبل از یک دهه اوضاع ایران بهم می‌ریزد. سال 56 شواهد انقلاب دیده می‌شود و کارها شروع می‌شود. روس‌ها احساس می‌کنند که این هرج و مرج و درگیری‌هایی که دارد شروع می‌شود – تحلیل‌شان این است که انقلاب دارد شروع می‌شود – چنانکه می‌دانید خودِ غرب، زودتر پیش‌بینی انقلاب را در ایران می‌کرد می‌دانید آمریکا چرا انقلاب سفید را راه انداخت؟ انقلاب سفید شاه و ملت و رفروم و اصلاحات را سال 40 این‌ها راه انداختند این‌ها گفتند آن موقع می‌خواهد انقلاب بشود این‌ها 15 سال – 20 سال جلوتر گفتند در ایران انقلاب می‌شود و باید یک اصلاحاتی کرد و کارهایی را کرد. بنابراین اشغال افغانستان توسط روسیه حتماً با تحولاتی که در ایران داشت اتفاق می‌افتاد ارتباط داشت و از آن مهمتر شکست روسیه در افغانستان قطعاً اگر انقلاب اسلامی نبود اتفاق نمی‌افتاد و بعد از شکست روسیه در افغانستان است که امپراطوری عظیم کمونیستی از هم پاشیده است. تحلیل خود من این است که اگر انقلاب ما و مقاومت افغان نبود شوروی شاید از هم نمی‌پاشید و یا به این زودی نمی‌پاشید. انقلاب ما به لحاظ ایدئولوژیک کمر آن را شکست، و شوروی اولین شکست نظامی خودش را در افغانستان تجربه کرد این خیلی مهم است. همین‌طوری که صهیونیزم اولین شکست خود را در تاریخ خودش به دست اسلام‌گراهای تحت تأثیر انقلاب ما بود اولین شکست نظام شرق و کمونیزم هم در افغانستان تحت تأثیر موج اسلام‌گرایی اتفاق افتاد. حالا چه نوع ما مثلاً ایرانی و شیعی آن، چه نوع القاعده‌ای و وهابی آن، که آن‌ها هم تحت تأثیر ما هستند. این‌ها تأثیرات انقلاب اسلامی است یک اتفاق افغانستان در تغییر جغرافیای جهان مهم است و یکی هم قضیه اشغال لبنان که این‌ها در 1976، جنوب لبنان را اسرائیل می‌گیرد و 1978 انقلاب اسلامی می‌شود. جنگ داخلی لبنان، اشغال لبنان بعد از انقلاب ما به دست اسرائیل، و ایران که تا آن موقع هیچ کس به او توجه نداشته است. توریست‌ها ایران را به گربه‌اش می‌شناختند گربه ایرانی و قالی ایرانی!و دنیا هم ایران را به نفت او می‌شناختند. ایران چیز دیگری نبوده است! ایران در جنگ جهانی اول بین انگلیس و روس تقسیم می‌شود و جنگ جهانی دوم بین انگلیس و روس کمونیست شوروی تقسیم می‌شود بعد هم در سال 1943 بعد از جنگ جهانی دوم آمریکایی‌ها می‌آیند اشغال می‌شود شاه می‌برند و شاه می‌آورند! و از این قبیل. جنگ سرد تبدیل به جنگ گرم می‌شود بمب اتم را می‌دانید که اصل آن برای آلمان بود بعد آمریکا و شوروی به دست آوردند بعد آمریکا به انگلیس و فرانسه داد هیچ کدام از این‌ها خودشان تولید نکردند در بلوک‌بندی جنگ شرق و غرب همدیگر دادند. شوروی به چین داده و بعد در این منطقه تجزیه هند بین هند و پاکستان می‌شود روس‌ها به هند می‌دهند و آمریکایی‌ها به پاکستان. و بعد هم به اسرائیل! هیچ کدام از این کشورها خودشان از صفر نکردند همه را در همان جنگ آمریکا و شوروی به این‌ها داده شده است. خب 60 سال تسلط کامل جهان به این‌ها و بعد سال 1991 که شوروی سقوط می‌کند جهان یکدست می‌شود و این‌ها اعلام می‌کنند که کار تمام است. سیستمی که منجمد شده شکل می‌گیرد، دو قطبی آمریکا و شوروی می‌شکند، اتفاقی که امروز همه تحلیل‌گران دارند می‌گویند افتاده است چیست؟ امروز می‌گویند دنیا به لحاظ ایدئولوژیک دوقطبی است. به لحاظ ایدئولوژیک، یک قطب غرب به رهبری آمریکا و یک قطب اسلام به رهبری ایران، این را خودشان همه دارند می‌گویند. به لحاظ استراتژیک و به لحاظ قدرت اقتصادی و سیاسی در دنیا می‌گویند چهارقطبی است آمریکا و غرب است، چین است، روسیه است، ایران را قدرت اقتصادی نمی‌دانند ولی این نیرویی که می‌تواند معادله اقتصاد را در منطقه و جهان بهم بریزد از این جهت کاملاً از او می‌ترسند و آن را تأثیرگذار می‌دانند. یعنی قضیه ایران و سرنوشت ایران به سرنوشت اقتصاد جهانی گره خورده است نه این که اقتصاد ایران مثل چین است. بنابراین الآن دوباره به لحاظ ایدئولویک و سیاسی دوقطبی است. یک قطب رهبرش آمریکاست و یکی از آن ایران است قطب سرمایه‌داری غرب است و قطب اسلام‌گرایی است. به لحاظ قدرت‌ها هم چین قدرت سیاسی نیست، قدرت ایدئولوژیک در دنیا نیست چین الآن نه ابرقدرت سیاسی است نه ابرقدرت ایدئولوژیک است بلکه فقط یک ابرقدرت اقتصادی است. روسیه هم که الآن ایدئولوژی ندارد ناسیونالیزم روسی مطرح است. بنابراین روسیه هم امروز قدرت ایدئولوژیک نیست روسیه قدرت نظامی، اقتصادی، سیاسی است. الآن قدرت ایدئولوژیک جز ما در دنیا وجود ندارد. الآن ایران ابرقدرت ایدئولوژیک و سیاسی است. و قوی‌ترین پایگاه توده‌ای را دارد این را ببینید این‌ها که دارم می‌گویم عین مقالاتی است که این‌ها نوشتند. "برژینسکی" گفت که آمریکا می‌گوید می‌خواهم حمله کنم. برژینسکی می‌گوید می‌توانی حمله کنی می‌توانی یک جنگ راه بیفتد اما مطمئن باشید این جنگ زودتر از 20 یا 30 سال تمام نخواهد شد جنگی که شروع بشود 20 تا 30 سال طول می‌کشد در این مدت ممکن است تمام زیرساخت‌های اقتصادی ایران در بمباران‌ها از بین برود بله همه‌اش از بین رفت، فرودگاه‌ها، بندرها، کارخانه‌ها، سدها همه از بین می‌رود و یک کشور سوخته‌ای می‌شود و به دوران فلان برمی‌گردد! این کار می‌شود ولی اتفاقی که بعد از این جنگ می‌افتد این است که امپراطوری آمریکا هم برای همیشه نابود خواهد شد. می‌گوید ما زیرساخت‌های اقتصادی ایران را می‌توانیم نابود کنیم اما ایدئولوژی ایران از بین نمی‌رود. ایدئولوژی انقلابی ایران از بین نمی‌رود. - این که می‌گویم عین عبارات اوست – می‌گوید برای این که ایران فقط یک کشور نیست بلکه ایران امروز یک ایدئولوژی است که این ایدئولوژی از شمال آفریقا تا شرق آسیا ادامه دارد. بنابراین هر جبهه‌ای که با ایران باز کنیم یک جبهه‌ای باز کردید که عرض آن از اندونزی مالزی تا مراکش است. یعنی بزرگترین جبهه جهانی در تاریخ تشکیل می‌شود. درست است که قدرت‌های نظامی و سیاسی نیستند اما از این پس شما خواهید دید ما در سراسر جهان مجبور خواهیم بود با صدها هزار چریکی که خودشان هم با هم ارتباط ندارند و آماده عملیات استشهادی و انتحاری هستند ما باید با آن‌ها بجنگیم و تمام منطقه به آتش کشیده خواهد شد. این‌ها حرف برژیسنکی است می‌گوید تمام این منطقه و جهان اسلام به آتش کشیده می‌شود و اخیراً هم "کسینجر" به شکل دیگری همین را گفت. گفت شروع هر جنگی با ایران شروع یک جنگ جهانی است که حدود 2 تا 3 دهه طول می‌کشد که ریخت دنیا عوض می‌شود و بعد از آن آمریکای بعد از جنگ با ایران مثل شوروی بعد از جنگ با افغانستان است و بلکه بدتر، تمام قدرت‌مان را در منطقه از دست خواهیم داد. این را برژینسکی می‌گوید. خب یک صلوات بفرستید من به این سؤالات جواب بدهم. این‌جا یادداشت نکردم ولی احتمال می‌دهم دعای مرزبانان باشد.

یکی از حضار: استاد تشکر می‌کنیم امروز الحمدلله تاریخ بشریت را خیلی خوب و شایسته تحلیل کردید امروز هم نقش اسلام‌گرایی را در این 50 سال اخیر. مسائل داخلی این چند ماهه اخیر و چند ماه آینده را هم بفرمایید.

جواب استاد: مسائل داخلی؟ شما خودتان در این قضایا استاد هستید چه به شما بگویم؟ اجمالاً واقعیت این است که خرتوی‌خر است! و چیز بیشتر از شما نمی‌دانم ولی این را هم می‌دانیم که وقت‌های دیگر هم از این خرتوی‌خرتر بوده، ولی آخرش به لطف خدا جمع شده و درست شده است همین که ولایت فقیه را داریم دل‌مان گرم است. مردم هم مردم خوبی هستند، این وسط دیگر هر کس هر کاری می‌خواهد بکند بکند! انقلاب از یک چیزهایی عبور کرده، این هم یک بُعد دیگر است. حالا ما معجزات جهانی و خارجی انقلاب اسلامی را گفتیم ولی معجزات داخلی جلوی چشم ما و شما اتفاق افتاده است. بارهایی دم و دستگاه باید واقعاً می‌ریخت. تنش‌ها و درگیری‌های عمیق داخلی بود چه برسد به فشارهای دیگر. حالا خدا چطوری این را عبور داده و این ناقه صالح را آورده و انشاءالله بعد از این هم می‌برد. من یک وقتی به شما گفتم که ما جرأت نمی‌کردیم که بعد از امام(ره) فکر کنیم! که اصلاً می‌شود یک وقتی امام نباشد و ماها باشیم؟ چه می‌شود؟ تصور این که جنگ تمام بشود و ماها زنده بمانیم و شهید نشویم، و بعد مثلاً امام(ره) هم برود نباشد. باور کنید این تصور را بارها می‌خواستم فکر کنم می‌گفتم فکر نکن، چون همه چیز از بین می‌رود. بعد که قضیه شما پیش آمد من آن موقع قم بودم با خودم گفتم که خب این دیگر انقلاب زمان امام نمی‌شود آن انقلاب با آن اوج و عظمتش نیست، ولی انشاءالله نظام حفظ می‌شود ولی الآن که داریم نگاه می‌کنیم می‌بینیم که الحمدلله الآن انقلاب مثل زمان امام(ره) بلکه با قدرت بیشتر در دنیا دارد پخش می‌شود. الآن واقعیت این است که جرأت نمی‌کنم به بعد از شما فکر کنم که اگر خدای نکرده یک وقتی یک اتفاقی افتاد چه چیزی در این حد است و اصلاً انقلاب چه می‌شود؟ چون یک تعبیر جالبی را به کار بردند که هر وقت آدم یک مشکلی را می بیند این تعبیر یادش بیاید ایشان گفت همان خدایی که انقلاب بعد از امام(ره) را نگه داشت من کاره‌ای نبودم، انقلاب بعد از ما را هم نگه می‌دارد چون او هم کاره‌ای نیست. ایشان گفت یک وقتی امام به من گفت فلانی، من انقلاب را دارم مثل روز روشن می‌بینم که مسقتیم خداوند دارد هدایت می‌کند. و ما می‌خواهیم یک جاهایی تصمیمی بگیریم، می‌گیریم ولی نمی‌شود، بعد که نمی‌شود می‌بینیم آن درست بوده است. ایشان می‌گفت امام گفت یعنی اگر قرار بود رهبری من باشد تا حالا ده بار خراب کرده بودیم! یک کارهایی ما می‌خواستیم بکنیم نشد، ولی دیدیم آن چیزی که بعداً شد آن درست بود. این تعبیر ایشان که می‌گفت ما دل‌مان را با خدا یکی کنیم بقیه‌اش را به خدا بسپار. تمام تلاشت را بکن او کارها را درست می‌کند. این قضیه وقتی است که محاسبه مادی و سیاسی می‌کند آدم واقعاً وحشت می‌کند ولی به نظر ما الآن این شرایط خیلی خوب است. به نظر من الآن جمهوری اسلامی در یکی از بهترین دوران‌های 33 ساله‌اش هست ولی این مشکلات همه عبور می‌کند اصل آن همان حرفی که امام زد گفت از دشمن نترسید از خودتان بترسید. امام(ره) گفت از آمریکا نترسید این‌ها نمی‌توانند کاری بکنند از خودتان بترسید که خودتان...

سؤال: و آخرین سؤال کتبی این که، از بین دو جریان فلسفی فقط یکی را فرمودید.

جواب استاد: نه هر دو را فرمودیم. آنگلوساکسون برای انگلیس و آمریکا بود و بعد گفتم فلسفه قاره‌ای آلمان و فرانسه، جریان راسیونالیست عقل‌گرا هستند.

سؤال: در ملی شدن از مصدق و نواب گفتید از کاشانی حرفی نزدید.

جواب استاد: من نخواستم تحلیل صنعت نفت بکنم. عرض کردم از این جهت مصدق را گفتم که با ناصر او را مقایسه کردم نواب هم از این جهت که با سیدقطب مقایسه کردم. و الا نهضت نفت واقعاً روی شانه هر سه نفر است هم کاشانی و هم نواب و هم مصدق. عرضم را ختم کنم با یک خاطره‌ای از پدرم که از این سه‌تا نقل می‌کرد. ایشان می‌گفت آن اواخر که نواب و کاشانی و مصدق با هم درگیر شده بودند خب هر کدام از یک جهتی و از یک موضعی حرف می‌زدند که ممکن بود از یک جهاتی هم حرف‌شان درست باشد. ایشان می‌گفت که – پدر من از همان شروع نهضت مقاومت اسلامی بود از مؤتلفین اسلامی مشهد بود نه تهران. حزب مؤتلفه اسلامی بعد از 1342 درست شد این مؤتلفه اسلامی در مشهد سال 1331 زمان مصدق بود – ایشان می‌گفت ما در این جریان‌ها فعال بودیم هم با حاج شیخ مجتبی قزوینی و هم با آیت‌الله میلانی هم با مرحوم شریعتی پدر، با همه این‌ها و با جبهه ملی ارتباط داشتیم. زمان مصدق ایشان می‌گفت من مسئول بازرسی انتخابات در مشهد بودم چون دربار داشت تقلب می‌کرد نامه به مصدق نوشتیم که آقا این‌ها دارند تقلب می‌کنند و انتخابات مشهد را مصدق باطل کرد. بعد از این که این اتفاقات افتاد و درگیری‌ها شروع شد ما داشتیم می‌دیدیم که نهضت دارد شکست می‌خورد و مردم دارند به حاشیه می‌روند و رها می‌کنند می‌دیدیم که داریم شکست می‌خوریم. ایشان – پدرم – که آن موقع 20 و چند ساله بودند می‌گویند من آن موقع به مصدق و آیت‌الله کاشانی و شهید نواب نامه نوشتم که این انقلاب دارد از بین می‌رود. می‌گوید جواب این سه‌تا جالب بود! می‌خواهم بگویم هرکس از زاویه خودش. ایشان می‌گفت به مصدق نامه نوشتم که این‌طوری است مصدق زیر نامه‌ام نوشت که فرزند عزیزم دیگر از ما گذشته ما دیگر کاری بیشتر از این نمی‌توانیم بکنیم بعد از این شما هستید و هر کاری که می‌توانید بکنید! یعنی یأس مطلق. که ایشان می‌گفت من این نامه را تا سال 43 داشتم که عموی من – اخوی ایشان – در حزب ملل اسلامی بود با بجنوردی و حجتی کرمانی که می‌خواستند خانواده سلطنتی را بزنند، عموی من در دانشگاه امیرکبیر تهران بود که در کارگاه آن‌جا به شکل خودکار و خودنویس سلاح درست کرده بودند ولی این شلیک می‌کرد یعنی سر خودنویس را که می‌چرخاندی گلوله شلیک می‌کرد. این‌ها در کارگاه‌های امیرکبیر این سلاح‌هارا به شکل خودنویس ساخته بودند و مسلح هم بودند و در لشکرک تهران قبل از این که بخواهند عملیات شروع کنند لو رفتند و همه آن‌ها را گرفتند. شعارشان هم این‌ها اتحاد جماهیر اسلامی بود تشکیل حکومت اسلامی در ایران و سراسر جهان، این شعارشان بود خیلی جالب است. پدر ما می‌گفت وقتی او را گرفتند مادربزرگ و پدربزرگ ما از ترس رفته بودند هرچه در خانه بود از جمله این نامه مصدق را توی چاه ریخته بودند که دست دولت نیفتد. می‌گوید این جواب مصدق بود. و ایشان می‌گفت آیت‌الله کاشانی به مشهد آمدند و میهمان ما در کانون نشر حقایق بودند (شریعتی پدر) من رفتم آن‌جا به آقای کاشانی گفتم که آن نامه را من خدمت شما نوشتم و آقای کاشانی هم سر زبانش این بود که بیسواد! - با هرکس حرف می‌زد با خنده می‌گفت بیسواد! با همه همین‌طوری بود به اصطلاح ترجیع‌بند ایشان بود – می‌گفت من گفتم آقای کاشانی برگشت گفت بیسواد حرف‌های تو درست است اما نمی‌دانی که تهران چه خبر است؟ هر کاری که می‌کنیم می‌خواهیم یک جای آن را درست کنیم یک جای دیگر آن بهم می‌ریزد! دیدیم آن جواب مصدق این هم جواب کاشانی. بعد نواب صفوی آمد میهمان بود در مهدیه حاجی عابدزاده. که ایشان می‌گفت من آن‌جا هم بودم. می‌گفت من می‌خواستم بروم حرف بزنم جرأت نمی‌کردم از بس نواب هیبت داشت و او را دوست داشتم می‌گفت من همه این‌ها را قبول داشتم به یک معنا مصدقی بودم، به یک معنا کاشانی بودم، ولی عاشق نواب بودم چون به نظر من از همه صادق‌تر بود. یعنی فقط برای خدا بود سیاسی نبود. می‌گفت ولیکن می‌دانستم که آدم تندی است، سر مدرسه دخترانه و پسرانه، مشروب، آن زمان که اصلاً این حرف‌ها نیست گیر داده که باید کل مشروبات را جمع کنید حکومت اسلامی، احکام شرع، و... خب وقت این کارها نبود هنوز هیچی درست نشده که از همان اول بخواهیم همه چیز اجرا شود. می‌گفت هی ایستادم به نواب نگاه می‌کردم و می‌خواستم بروم جلو به او بگویم باز جرأت نمی‌کردم دوستش هم داشتم هی نگاهش می‌کردم! نواب برگشت نگاه کرد گفت چیه برادر چپ چپ نگاه می‌کنی؟ بعد می‌گوید ایشان که از من سؤال کردم گفتم بله آقا قضیه این‌طوری است همه به جان هم افتادید، همه مردم مأیوس شدند و کنار رفتند داریم می‌بینیم که چه اتفاقی دارد می‌افتد! بعد می‌گوید نواب به من گفت برادر مصدق را ما سر کار آوردیم خودش هم می‌داند اگر ما این دو – سه تا عملیات را نکرده بودیم وزیر دربار و نخست‌وزیر را ما نزده بودیم که این سر کار نمی‌آمد. خودشان همه می‌دانند. اگر فداییان اسلام نبودند نفت ملی نمی‌شد و این‌ها هم سر کار نمی‌آمدند ولی من همه این کارها را به شرط کردم اولاً به او گفتم، گفتم ما کنار شما هستیم به شرطی که مشروب‌خانه‌ها در کشور جمع بشود، و باید کلاً با بی‌حجابی مبارزه شود و... ما به این شرط. این هم قبول کرد. حالا که آمده به او می‌گویم مشروب‌فروشی‌ها را جمع کن می‌گوید شما نمی‌فهمید مملکت چطوری اداره می‌شود؟ مصدق گفته بود که من پول سوپورهای شهرداری تهران را دارم از پول مشروب‌ها می‌دهم! کارخانه مشروب‌فروشی پول حقوق این‌ها از آن‌هاست اگر من الآن آن را تعطیل کنم حقوق این‌ها را ندهم از فردا سوپورها در خیابان تحصن می‌کنند! خب این همان چیزی است که شاه و انگلیسی‌ها می‌خواهند! همین الآن من چطوری احکام اسلام را اجرا کنم؟ بعد من برای احکام اسلام نبودم من که به آن صورت اسلامی نیستم، من برای رهایی نفت و آزادی آن آمدم. الآن هم به شکل‌های مختلف هست. ولی یک سؤال؟ چطوری است یک چنین اتفاقی یک مرتبه آن نهضت را می‌شکند و کودتا می‌شود! کودتا این که شما فکر کنید یعنی یک مرتبه ده‌ها هزار ارتشی توی خیابان ریختند! نه این‌طوری نبوده، یک مشت لات و چماق‌دار و چندتا تانک توی خیابان ریختند تمام شده است! مردم دیگر انگیزه نداشتند و ولش کردند. پدرم می‌گفت همین مشهد وقتی کودتا شد در مغازه قنیان، که خدا رحمت‌شان کند فوت کردند حاجی قانیان در مسجد کرامت فعالیت می‌کرد می‌گفت مرحوم قَنیان و مرحوم آقای سررشته‌دار دیدیم 30- 40تا فاحشه و لات و پوت، قرمساق با چوب و چاقو توی کوچه و خیابان افتادند که جاوید شاه! مرگ بر مصدق! با هم صحبت کردیم گفتم خدا شاهده این‌ها را به ده دقیقه می‌شود جمع‌شان کرد منتهی کو امید؟ به چه امیدی برویم این‌ها را جمع کنیم؟ اولاً اگر قبل از این قضیه‌ها به همین مردم و بازار می‌گفتم ببندید بیایید می‌آمدند ولی الآن بگویم ببندید بیایید دیگر نمی‌آیند. دوماً بیایند به چه امیدی بزنیم 30- 40تا لات و فاحشه را بزنیم؟ مگر این مسائل حل می‌شود؟ شما چند هزار از این حوادث در این انقلاب افتاده و صدبرابر این‌ها و جمع شده است. مسئله اصلی‌اش این مسئله ولایت فقیه است. واقعاً ولایت فقیه یک شاهکار به لحاظ ساختار حکومتی است.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha