بسمالله الرحمن الرحیم
توجه دارید که ما تقریباً در این 6- 7 جلسه در هر جلسهای نکات جدیدی در مورد همان آیه خلقت انسان و مفهوم خلافت و کرامت انسان، مزیتهای انسان، استعدادهای فوقالعادهای که در انسان هست و در هیچ موجود دیگری نیست و فرصتها و پیمانهایی که ویژه انسان بوده است با تمرکز روی مسئله آگاهی و آزادی، علم خاص انسان، علم به اسماء، حقایق، و عمل و رشد آزادانه از سر اراده داریم بحث میکنیم. یعنی روشن باشد که ما همچنان در همان پروژه هستیم که مبنای تعریف انسان باید چه باشد؟ عرض کردیم انسانشناسی مبنا و بستر همه علوم، مکاتب، ایدئولوژیها، بحث تعلیم و تربیت، سیاست، اقتصاد، حقوق، خانواده، روابط بینالملل، همه اینهاست تعریف دین هم به تعریف انسان مربوط است اگر انسان یک موجودی باشد و تعریف بشود که میتواند دیندار باشد بقیه موجودات غیر از انسان یعنی بقیه جانوران، گیاهان، اشیاء، جمادات اینها نه نیازی به دین دارند و نه میتوانند دیندار باشند ارتباط کاملاً خاص انسان با ظرفیتهای وجودیاش با حقیقت عالم. با خلقت حتی زمین و آسمانها، در هر جلسه یک نکات تازهای از همین آیه و این چند آیهای که مربوط به این مسئله است داریم به بحث میگذاریم و هر کدام از اینها پاسخ یک یا چند سؤال یا شبهه بسیار بزرگی است در حوزه انسانشناسی و تعریف انسان.
جلسه قبل یک بحثی را با هم کردیم که این تصویر گاهی عوامانهای که در ذهن همه ماها هست و بیشتر ریشههای مسیحی و یهودی دارد تا ریشههای قرآنی، در باب این آدم و حوا در بهشت چه کار کردند و چه اتفاقی افتاد که بیرونشان کردند؟ روی اینها بیشتر ذهنها میچرخد. در نوبت قبل توضیح دادیم که مفسران قرآنی در باب همین قصه، قصه نه به معنی داستان و رمان، داستان به معنی آنچه اتفاق افتاده گفتهاند یک تفاوتهای اساسی دارد با این روایت مشهور و در افکار عمومی در دنیا بین متدینین جهان و بین جریانهای ضد دینی که آنها هم همین را مستمسک میکنند و حمله میکنند. این طرف هم تفسیر و برداشتشان از مثلاً گناه اولیه آدم و حوا، نزدیک شدن به مصرف میوه ممنوعه در بهشت، غیر از این چیزی است که در آن به آن اشاره شد. حدود 8 – 9 آیه در سوره بقره ما اجمالاً به آن اشاره کردیم که همه در مورد مسئله آغاز انسان در حیات زمینیاش، خلقت او، خلافت او، مسئله زوجیت، نسبت آدم و حوا، مرد و زن، نسبتشان با موجودات ماورایی که عقل محض هستند و اطاعت محض هستند یعنی فرشتگان که ما نمیدانیم چندتا هستند؟ نمیدانیم چند نوعاند؟ نمیدانیم دقیقاً چه هستند؟ اما اجمالاً راجع به اینها این بحثها شده است و نسبت آن با موجودی به نام ابلیس که علت طرد شدن آن، سرپیچی در برابر فرمان خداست و فرمان خدا این است که اینها در برابر انسان یا برای خلقت انسان به خاک بیفتند. بنابراین نسبت انسان و شیطان هم در تفسیر قرآنی متفاوت با تفسیر شیطان و ابلیس میشود که رئیس همه شیاطین است از نوع انسان و شیاطین از نوع جنس، خود این نسبت انسان و شیطان هم که یک مقوله فوقالعاده در بسیاری از فلسفههاست و همه الهیات و همه ادیان به نحوی راجع به آن بحث شده است. این تفسیر قرآنی از رابطه انسان و شیطان، رابطه انسان با فرشته، رابطه انسان با خداوند، رابطه انسان با خودش و بعد رابطه انسان با طبیعت که همین مسئله هبوط است. هبوط آغاز رابطه آگاهانه انسان با عالم طبیعت است با عالم ماده است. ما در این چند جلسه به ابعاد مختلف این قضیه میپرداختیم. چند بار هم به اهمیت آن اشاره کردیم که به هرکدام از این مقاطعی این تعریف از انسان یک سلسله و زنجیری از مفاهیم ایجاد میشود یا منتفی میشود یا تفسیر آن تغییر میکند چون از همینها نتایج انسانشناسی، خداشناسی و دینشناسی شده است اصل این که چرا انسان باید خلق میشد چندجور در ادیان الهی و مکاتب معنوی تفسیر شده است اصلی که مگر انسان خلق شده است؟ خلق شده یا همینطوری از توی قوطی لپ لپ شانسی بیرون آمده است؟! یک پدیده کاملاً مادی و طبیعی، و یک پروژه طراحی شده نبوده است خب این دعوای بزرگی است که همچنان ادامه دارد هزاران سال با جریانهایی که فقط ظواهر مادی عالم و آدم را میبینند و قدرت تعمق عقلانی در این معنا را ندارند اصلاً مفهوم خلق را متوجه نمیشوند. ببینید رابطه این علت و معلولها در عالم طبیعت را خب همه میفهمند اما این که اینها چه ارتباطی با خلق دارد؟ و خلق و آفرینش دقیقاً چیست؟ این وقتی فهمیده میشود که ارتباط این زنجیره سبب و مسبب و علیّتهای مادی را باز پشت پرده این عوامل مادی بفهمی. چون خلق کردن و مخلوق بودن معنیاش این است که تمام این قوانین طبیعی که در عالم هست و هر موجودی که اعم از انسان، در عالم طبیعت میآید و میرود و میآید و بعد از این عالم و عوالم دیگر میرود همه اینها یک پروژه معنوی مادی است. وقتی گفتی خلق را ندیدی، خلفت، خالق و مخلوق، این ارتباط ماده و معنا قطع میشود وقتی ارتباط قطع شد اصلاً وجود هیچ پدیده مادی در این عالم به راستی و تماماً نمیتواند به لحاظ عقلی توجیه بشود و تئوریزه بشود که اینها چه هستند این همه موجود، این همه میلیاردها کهکشانها، میلیاردها آدم، همینطور میآیند و میروند، قضیه چیست؟ میگویند بله نطفه بسته شد اینجوری، نقش عنصر مرد، عنصر زن، نطفه بسته شد بعد فلان بذر در زمین رفت، بعد آب و هوا، آفتاب و... خب بله همه اینها را که همه میبینند اینها شهود عالم است محسوس است اینها را حیوانات هم میبینند، حیوانات هم اینها را میفهمند، حیوان مگر مفهوم تولد را نمیفهمد؟ مگر مفهوم بچهدار شدن را نمیفهمد؟ میفهمد. چیست که حیوانات نمیفهمند و خیلی از آدمها هم نمیفهمند؟ مگر این تأمل عقلی بکنند. آن این نیست که این اتفاقات دارد میافتد، سؤال این است که چرا این اتفاقات دارد میافتد؟ اینها از کجا دارد مدیریت و تدبیر میشود؟ وقتی که صحبت از خلق شد تدبیر در کار میآید. تدبیر که شد همه اتفاقات معنادار میشود و دیگر هیچ کدام از اینها اتفاق نیست، همه چیز معنادار میشود. وقتی رابطه ماده و معنا برقرار شد آن وقت میتوانی بگویی فلسفه زندگی چیست و چرا اینجا هستیم و این عالم چرا هست؟ ببینید این یک بحث چرا و چگونه، تفاوت الهی و مادی، تفاوت دیندار و بیدین، مؤمن و کافر این است، که مؤمن میپرسد چرا؟ کافر نمیپرسد. یعنی میپرسد، بپرسد هم جوابی نداریم بدهیم میگوییم چه میدانیم چیست! به من که چرا؟ هر دو برایشان مهم است که چگونه؟ چگونه این پدیدهها بوجود میآیند؟ چگونه این آدمها میآیند؟ متولد میشوند؟ به دنیا میآیند؟ چگونه میمیرند؟ گیاهان چگونه؟ بذر چگونه درخت میشود گل میدهد و میوه میدهد؟ بعد چگونه میپوسد و از بین میرود؟ حیوانات چگونه میآیند؟ این چگونه را مؤمن و کافر اگر عقل دارند میپرسند محصول آن هم علوم تجربی میشود و لازم هم هست. اما یک سؤال دیگر هست که مؤمن میپرسد، کافر دیگر به این سؤال کاری ندارد و آن این خیلی خب فهمیدیم چگونه؟ چگونه باران میآید؟ چگونه سیل میآید؟ چگونه یک بیماری میآید و چگونه آدمهار ا مثلاً از میبرد؟ اما یک بار از خودت نمیپرسی که چرا؟ این اتفاقات چرا دارد میافتد؟ لذا در تعریف علم مدرن در غرب، نگاه سکولار به علم، چون من از این تعریف سکولار از این جهت مخالف هستم، علم سکولار نیست، اگر حکایت واقع باشد. نگاه سکولار به علم داریم. رویکرد سکولار به علم است شما علم را میبرید در فلسفه سکولار و مادی مینشانید به این علم سکولار میگویید و الا خود علم نه سکولار است، هیچ وقت سکولار نیست. علم یعنی آگاهی از واقعیت، چون واقعیت مادی نیست و سکولار نیست آگاهی از واقعیت چرا باشد؟ لذا تمام علوم هیچ کدام از علوم ذاتاً هیچ علمی سکولار نیست اما این علوم را مینشانید در بستر یک فلسفه جهانبینی سکولار و مادی، این میشود رویکرد سکولار به علم، تفسیر مادی از علم، از عالم، از معلوم، از طبیعت. لذا ما یک جایی هم عرض کردیم که ما چیزی به نام تعارض یا درگیری علم یا عقل با دین در نگاه قرآنی معنا ندارد چون دین دارد آگاهیهای الهیای میدهد که بخش مهیم از آن فراتر از عقل و تجربه عادی بشر است عقل و تجربه را هم خدا به ما داده است آن هم معرفت الهی است، معرفت عقلی و تجربی هم الهی است، معرفت وحیانی هم الهی است و با معرفت علم با علم، آگاهی با آگاهی، تعارض ندارد محال است که یک آگاهی دارد به تو وحی میدهد و یک آگاهی را هم شما با عقل و تجربه به آن برسید به شرطی که آگاهی باشد اشتباه و خطا نباشد، بعد بگویید که آگاهی با آگاهی تعارض پیدا کرد، همانطور که دوتا آگاهی در شیمی، با همدیگر نمیتوانند تعارض داشته باشند، دوتا فرمول در شیمی، دوتا فرمول در فیزیک نمیتوانند با هم تعارض داشته باشند نمیتوانید بگویید هم این فرمول آگاهی از یک پدیدهای است و هم این فرمول درست است و واقعی است ولی با هم نمیسازند. امکان ندارد یا با هم میسازند متوجه نیستی باید دقت کنی یا یکی از این دوتا فرمول خطاست اگر هر دوی آن خطا نباشد همینطور هم هست شما وقتی یک آیه و حدیثی، حدیثی که سند آن معلوم باشد و دلالت آن روشن باشد نه هر حدیثی، آیهای که دلالت آن واضح است و احتمالات مختلف در آن نباشد یعنی بتوانید با عقل و آیات دیگر و روایات دیگر معنی آن را درست بفهمید محال است شما برهان عقلی و قطعی داشته باشید بگویید قطعاً صددرصد من فهمیدم که تناقض محال است، عقل قطعاً میگوید هرکسی خودش هست نمیتواند خودش را از خودش سلب کند، عقل گفته کل از جزء بزرگتر است بعد یک آیه و حدیث پیدا کند و بگوید نخیر تناقض میشود! امکان ندارد. آگاهی با آگاهی درگیر نمیشود، آگاهی با ناآگاهی تعارض پیدا میکند ما تعارض علم با علم نداریم بلکه تعارض علم با جهل است. ممکن است یک علم وحیانی است با یک جهل عقلی یا تجربی، یا حتی یک جهل وحیانی و نقلی دیگر تعارض پیدا کند همانطور که ممکن است شما فکر کنید بین دوتا آیه تعارض است این آیه با آن نمیسازد، یا این با آن روایت، یا این دوتا حدیث با هم، همینطور هم با عقل و تجربه، همه اینها منابع آگاهی و معرفت است و باید از صدق و دقت و اعتبار آن مطمئن شوید اگر این بشود ما تضاد آگاهی و آگاهی نداریم تضاد علم و جهل است. میخواهم از این استفاده کنم وقتی که قرآن میفرماید خداوند همه اسماء و حقایق را به آدم (به انسان) آموخت معنیاش این است که هیچ تناقض و تعارضی را اگر تو در حوزه درک و معرفت به آن رسیدی در واقع این تعارض، تعارض درستی نیست و این تعارض مخصوصاً الهی نیست، منشأ الهی و دینی ندارد چون «علّمَ» یعنی همه اسماء و حقایق را به تو تعلیم داد. بخشی از آن بالفعل است و بخشی بالقوه است. همین عقلی که به تو داد و وحی که آمده، حالا ما که حضرت آدم نیستیم آن تعلیم خاص به ما شده باشد ما انسان کامل هم مثل پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) و اولیای خاص نیستیم، ما انسانهای ناقصی هستیم ولی در حال تکامل هستیم یعنی میتوانیم تکامل پیدا کنیم و هرچه به آن الگوی انسان کامل نزدیکتر بشویم یعنی هرچه خداییتر، هرچه خلیفهتر، هرچه انسانتر بشویم یعنی به فلسفه خلقت خودمان مدام نزدیکتر بشویم ولی در آن فلسفه علم و تعلیم الهی نهفته است. بنابراین وجود انسان با علم و آگاهی گره خورده است. انسان جاهل یعنی انسانی که از بخشی از انسانیت محروم است. همینطوری انسان سفاک، خونریز و خشن، انسانی است که از انسانیت محروم است چون فرشتگان هم گفتند این موجود خونریز در زمین است اینها همدیگر را میکشند وحشیاند. پس انسان وحشی و خشن، انسانی که انسانهای دیگر و آدمهای بیگناه را میکشد از انسانیت محروم است این همان چیزی است که فرشتهها گفتند این چه نسبتی با شما دارد؟ مگر چنین موجودی میتواند خلیفه خدا باشد؟ همینطور انسانی که در زمین فساد میکند، گناه میکند یا هم فساد معنوی و فساد مادی میکند زمین را بهم میریزد و همه چیز را نابود میکند منابع و امکاناتی که برای آدمهای دیگر است آنها سهم دارند برای نسلهای بعد است همه را از بین میبرد، جنگلها، خشکیها، مراتع، هوا را آلوده میکنید، لایه ازون را سوراخ میکنید و خلاصه همه چیز را به گند میکشانید هم فساد خود عالم طبیعت است چون عالم طبیعت بستر حیات و رشد انسان است زمین از این جهت زمین مقدس است و خیلی مهم است برای این که این زمین بستر خلق انسانهاست و امکانات آن برای همه است هم فساد مادی و هم فسادی معنوی. هر دویش. از همین یک آیه شما ببینید چقدر معانی ما استخراج میکنیم. ما 7 جلسه است داریم بحثهای تازهای میکنیم که از این آیه راجع به انسان چه چیزهایی میشود فهمید؟ این هم این نکته که هرچه خشنتر و وحشیتر و خونریزتر، هرچه فاسدتر و مفسدتر، هرچه محرومتر از علم، نه علوم اصطلاحی، مدرک تحصیلی که بگویید پس این که پروفسور است یا بیست سال در دانشگاه و حوزه درس خوانده و فقط درس خوانده! این انسانتر از کسی است که دارد در بیابان کار میکند و فرصت درس خواندن ندارد نه مراد این علم نیست، اینها مقدمه علم هستند خود علم چیز دیگری است علم به حقایق که گاهی ممکن است یک آدمی پیدا کنید که در بیابان درس نخوانده ولی میبینید انسان است از اما انسانتر است. آن علم. این علمهایی که در دانشگاه و حوزه میخوانند اینها علوم دانشگاهی که معمولاً برای تنظیم و تمهید معاش است که امورات بدن چطور بگذرد که البته لازم هم هست علوم حوزه هم خودش مستقلاً رشد نیست بلکه باید مقدمه رشد باشد یعنی صرف دانستن و حفظ کردن آنها انسان را انسانتر نمیکند بخصوص اگر عمل نکنیم. ولی آنها پلکانی هستند که بتواند تو را به سمت آن حقایق برود با این مفاهیم قرآن و قرآنی و با این حقایق عالم بیشتر آشنا بشویم و بعد عمل کنیم این نکتهای که توجه دادیم که از یک طرف انسان و علم، آزادی و آگاهی و از آن طرف فساد و خشونت، نسبت آن با شیطان.
بعد جلسه قبل این توضیح را دادیم که بعضیها از این جلسه هبوط که آدم و حوا وسوسه شدند و به آن میوه ممنوعه نزدیک شدند و بعد هم باعث شد که عیبهای خودشان را ببینند و از آن بهشت اولیه اخراج شدند این هم چند جور تفسیر شده و نتایج متفاوتی از آن گرفته شده است. بعضیها اینطوری برداشت کردند که این پروژه الهی در مورد انسان از اول شکست خورده شروع شده است یعنی همان دو نفری که همان اول خلق شدند و قرار بوده آنها انسان کامل باشند جفتشان زیر میز زدند و از همان اول عصیان شروع شده است. به معنای خاص گناه نبود بیشتر نسیان بود تا عصیان. خداوند هم میفرماید «فنسی آدم» نه این که یادش رفت آن لحظهای که داشت این کار را میکرد از خدا و فرمان خدا یادش رفت. نه آن لحظه هم میدانست یک چیز دیگری را نباید فراموش میکرد آن را فراموش کرد! که حالا عرض میکنیم که آن لحظه خاص چه بود فراموش کرد؟ که مفسرین دو – سهتا احتمال دادند که فرصت بشود در همین جلسه و اگر نشود در جلسه بعد اشاره میکنم که آن خیلی در انسانشناسی و علوم انسانی آثار مهمی دارد.
جلسه قبل این توضیح را دادیم که اینطوری بحث کردند که نه شروع انسان، آغاز انسان یک پروژه شکست خورده نبود، از اول این ماجرا خراب شروع نشد. خروج و هبوط انسان از آن بهشت اولیه، به دنیا از اول جزء پروژه الهی بود چون بعضیها گفتند شما با این نگاه دینی که مسلمانها، مسیحیها، یهودیها همه میگویند در هندوئیزم و ادیان شرقی هم حالا به عنوان کلمه بهشت نیامده اما مفاهیمی شبیه این در شرق و غرب عالم هست، گفتند که از اول ماجرا با یک حسادت و نافرمانی شروع شده است و با یک دعوا و سوء تفاهم بین خدا و انسان شروع شده است. با توبیخ و تنبیه انسان شروع شده است. خب از اول یک مشکلی بین انسان و خدا تعریف شده است و تا آخر این مشکل طبیعتاً هست. این نزاع انسان و خدا، نزاع زمین و طبیعت با بهشت، اصلاً بعضیها هبوط را اینطوری تفسیر کردهاند که شروع سکولاریزه شدن زندگی است یعنی وقتی از بهشت تو را بیرون کردند اردنگی زدند و به کره زمین عالم طبیعت و ماده آمدی از همانجا انسان سکولاریزه شده یعنی غیر از معنوی و غیر دینی شده است خب پس این از اساس این انحطاط و این سقوط و این درگیری و این سوء تفاهم و تضاد بوده است. از اول این تناقض بین بهشت و زمین که هبوط اتفاق افتاد یعنی عالم معنا و عالم ماده وجود داشته است. خب طبق آن تفسیری که معمولاً میگویند میتوانند یک چنین چیزهایی را به آن بچسبانند که البته آن هم توضیحاتی دارد و صددرصد نمیتوانند اما آن چیزی که مفسرین درباره قرآن بحث کردند زمینه این سوء تفاهم و این تفسیر را هم منتفی کرده است که آن دفعه یک اشارهای کردیم. فقط یک یادآوری میکنم و آن را تکمیل میکنم. در این چند آیه قرآن در سوره بقره، کاملاً از آیه روشن است که از اول انسان، از ابتدا که خلق شده در عالم معنا نه در عالم ماده و طبیعت، از ابتدا سکونت آن در زمین جزء پروژه الهی بوده است این که بگویید چون به آن درخت نزدیک شد بعد گفتند برو زمین و در عالم طبیعت زندگی مادی و مشکلات آن را شروع کن، که اگر به آن درخت نزدیک نمیشد انگار به زمین نمیآمد! این تصویر غلط است. از همین آیات سوره بقره معلوم میشود که از ابتدا سکونت در زمین و هبوط جزء پروژه الهی بود پس زندگی در عالم طبیعت مجازات انسان نیست بلکه مربوط به اصل فلسفه خلقت انسان هست اصلاً در اصل پروژه بوده است چون اول خداوند به فرشتهها گفت «إنّی جاعلٌ فیالارض خلیفه» این قبل از آن بود که میوه ممنوعه باشد همان اول گفت إنّی جاعلٌ فی الارض خلیفه، من قراردهنده در زمین هستم نمایندهای را. میخواهم یک کسی که آیینه من، یک موجودی که من را در کره زمین نشان بدهد میخواهم زمین را به او بسپارم، نه این که به او بسپارم و دنبال کارهای دیگرم بروم، این ولیّ، سرپرست و خلیفه من در زمین شود. خب شما از اول که گفتید قرار است در زمین خلیفه باشد پس این تصور که چون در بهشت اول معصیتی اتفاق افتاده، نافرمانی بوده بعد به عنوان مجازات او را به زمین فرستادند پس این تفسیر درستی نیست، تفسیر قرآنی نیست.
سهتا آیه را در سه سوره، به آنها در جلسه قبل اشاره کردیم که همه اینها به یک ماجرا، گاهی از سه زاویه اشاره دارند که هر کدام از این آیات یک بخشی از این قصه را توضیح میدهند بخشی از این فلسفه را میگویند و روی هم رفته کاملاً تکمیل میشود. یکی همین که عرض کردیم که در زمین زندگی میکنید و بعد از این که هبوط اتفاق میافتد میگویند از بهشت وارد یک سبک و سنخ زندگی دیگری میشوید که شباهتهایی با اینجا دارد آنجا هم اکل و خوردن و مصرف و زوجیت و همسر هست اما راحتی اینجا را دیگر ندارید، اینجا نه تشنه میشوید نه گرمازده میشوید نه گرسنه میشوید نه خسته میشوید ولی آنجا میشوید یک تفاوتهایی دارد یک شباهتهایی دارد موقع هبوط به آدم و حوا گفتند که آنجا میروید از این به بعد در زمین زندگی خواهید کرد و در زمین خواهید مرد، یک چند ده سالی آن زندگی طبیعی را تجربه میکنید بعد بدن شما به زمین برمیگردد و بعد دوباره شما را از زمین در قیامت بیرون خواهیم آورد و شما بعد از مرگ تا آن قیامت یک دوره حیات خواهید داشت همین که به آن زندگی برزخ میگوییم. برزخ یعنی وسط، فاصله بین دنیا و آخرت. زندگی برزخی اینهایی که مردند و ما که میمیریم تا قبل از قیامت ما همه در زندگی برزخی هستیم یک بهشت و جهنم برزخی داریم یعنی آن دوره هم همه مساوی نیستند هرکسی به حسب نوع زندگی که اینجا کرده، آنجا زندگیاش با دیگری متفاوت میشود بعد که قیامت میشود همه موجودات زنده میمیرند و همه از بین میروند و مرگ مطلق حاکم میشود و بعد از آن قیامت و مرگ مطلق، - قرآن از همان اول خبر داده – که دوباره شما زنده میشوید و از زمین بیرون میآیید منتهی قرآن میفرماید این زمین، زمین دیگری است و آن آسمان آسمان دیگری است یعنی عین زمین و آسمان دنیا نخواهد بود و بعد بهشت و جهنم اصلی و ابدی که بهشت و جهنم خالص آن بعد از قیامت خواهد بود. همین حرفی که خداوند به آدم و حوا گفت در طول هزاران سال انبیائی فرستاد که به آنها گفت به بشر بگویید مدام یادآوری کنید یادشان میرود، چون از بس درگیر این بدن و قواعد جسمی هستند مدام گرسنه میشوند غذا میخواهند، تشنه، آب میخواهند گرما میخورند یک جای سرد میخواهند سرما میخورند یک جای گرم میخواهند، شهوت دارد، نیاز به همسر دارند، بچه میخواهند، با هم دعوایشان میشود، امکانات کم است، با هم درگیر میشوند، دعوا و خشونت راه میافتد، وسوسه، اینها اینقدر این فشارهای زندگی جسمانی در عالم طبیعت اقتضائات آن زیاد است مدام باید به اینها یادآوری بشود یادشان میرود. این هم که میگویند روزی چند بار باید نماز بخوانید یعنی روزی 5 بار حداقل، حالا ما میچسبانیم بهم و سه بار میکنیم، هر چند ساعت یک بار، انسان باید دوباره آن پیمانی که با ما بسته تجدید عهد کند و در نماز به ما میگوید حواسم هست. به ما میگویند هر چند ساعت بایست و با خداوند حرف بزن با ما حرف بزن، ما عقل و فطرت به تو دادیم، پیامبران را هم فرستادیم، هر روزی چند بار بایست و بگو خدا مهربان است به نام خدا هر کاری را آغاز کن وقتی به نام خدا شد بسمالله شد حتماً آن کار خدایی باشد. شما نمیتوانید بگویید من به نام خداوند میخواهم ظلم کنم! بسمالله الرحمن الرحیم میخواهم ظلم کنم، بسمالله الرحمن الرحیم میخواهم شراب بخورم! بسمالله الرحمن الرحیم میخواهم فلان کار را بکنم. این که میگویند اول هر کار بسمالله بگو یعنی از همان روشن شود که هر کاری را نمیتوانی بکنی. هر کاری با انسانیت و با خلافت تو سازگار نیست. این نماز و روزه و عبادت و حج و... این موعظههای اخلاقی، احکام واجب و حرام، همه اینها برای این است که به ما یادآوری کند شما یادتان نرود قرار بود خلیفه باشید یک وقت حیوان نشوید، اینجا نیامدید مثل بقیه حیوانات زندگی کنید هر وقت گرسنه میشوید هرچه دلتان میخواهد بخورید همه چیز خوار! از هر چیز لذت جسمانی میبری سراغ آن بروی، هر چیزی که برایت سخت و مشکل است فرار کنی. نه؛ روزه بگیر. روزه یعنی آن بُعد خلیفهاللهی یادت باشد تو با حیوانات دیگر فرق داری. حیوان گرسنه باشد غذا باشد میخورد! تو گرسنه میشوی غذا هم هست نباید بخوری اراده تو، آزادی خود را باید مدیریت کنی دست خودت هست تو خلیفهای و تو صفات الهی داری. بعد همین نماز که ما گاهی میگوییم مدام این جملهها را تکرار میکنیم که چی؟ اینها خیلی چیزهاست ولی ما حواسمان نیست هر چند ساعت یک بار رو به آنجایی که خدا گفته بایست بایستی، زمان خاص تعیین کرده، مکان و جهت آن را تعیین کرده با این که خدا نه زمان دارد نه مکان دارد نه جهت دارد. چرا میگویند این ساعت رو به این قبله نماز بخوان؟ مگر خدا آنجاست و آن وقتها هست؟ نه؛ خدا نه زمان دارد نه مکان و نه جهت دارد، اما ما که بدن داریم و در عالم طبیعت هستیم اینجا ما هم زمان داریم، هم مکان داریم و هم جهت داریم. جلو با پشت سر فرق میکند. شما وقتی که میخواهید به یک سمت و هدفی حرکت کنید رو پشت که حرکت نمیکنی، به یک حقیقتی بخواهی احترام بگذاری پشت به او نمیایستی رو به او میایستی. آن حقیقت پشت و رو ندارد ولی من و تو که پشت و رو داریم. زمان، جهت، مکان، ما، همه اینها معنا دارد. تک تک حرکات جسمانی ما، چون در واقع روحانی است یعنی روح ما دارد به چسم ما دستور میدهد تمام این حرکات جسمانی معنای انسانی یا ضد انسانی پیدا میکند. ببینید اگر روح نباشد جنازه و جسد ما وقتی میمیریم هیچ حرکت این جسد معنای اخلاقی ندارد. مثلاً اگر این جنازه افتاده مرده دستش اینطوری است این معنیاش این نیست که دارد ما را تهدید میکند! یا یک کسی با دست این توی سر شما بزند شما به آن جنازه که کاری نداری، به کسی که این کار را کرده میگویی چرا زدی؟ او هم میگوید من کاری نکردم دست این (جنازه) است! وقتی که روح در بدن نیست دیگر حرکات این بدن معنای اخلاقی و انسانی ندارد. وقتی روح در این بدن است تمام حرکات ما معنادار است آن بخشیاش که به اراده ماست. ببینید یک فعل و انفعالاتی در بدن ما اتفاق میافتد مثلاً پلک میزنید، نبضتان میزند، قلبتان میزند خون در بدن شما جریان دارد، هزاران هزار حرکت دارد در بدن ما اتفاق میافتد نه این که دست ما نیست بلکه ما اصلاً خبر نداریم این چشم دارد میبیند مگر من دارم کاری میکنم که این چشم ببیند؟ اصلاً وقتی چشم من باز است نمیتواند نبیند، من نمیتوانم نبینم. گوش من نمیتواند نشنود. اینها که دست من نیست ولی مدیریت اینها را به من سپردند گفتند اول خلیفه خدا در بدن خودت باش و خلیفه خدا در خانواده خودت، در محیط کارت، و... خلیفه خدا در زمین باش تا حدی که میتوانی. آن وقت این نماز و روزه همه در همان جهت است. حجاب. چرا حجاب؟ برای این که وقتی که برهنگی و نیمه برهنگی بین زن و مرد آمد رابطه زن و مرد در محیط کار و درس و خیابان و بازار از رابطه دو انسان با همدیگر تبدیل به رابطه دو جنس با هم میشود! یعنی رابطه جنسی میشود نه انسانی. یعنی حواس مرد به انسانیت زن نیست بلکه به بدن اوست. زن هم حواسش به این است که چه کار کند جذابتر به نظر بیاید یا او هم به او نگاه میکند. رابطه اینها دیگر رابطه دوتا انسان نیست بلکه رابطه نر و ماده است مثل بقیه حیوانات میشود. پس ببینید تمام احکام دین و احکام اسلام، برای صیانت از آن کرامت و خلافت انسان است. نوع نگاهها – آن دفعه عرض کردیم – چشم هست و نگاه، مادی آن یکی است اما ما 30- 40 نوع نگاه داریم که اینها معانی مختلف دارند که آن بستگی به روحتان دارد. نگاه توهینآمیز، نگاه مسخره کردن، نگاه تهدید، نگاه تحقیر، نگاه ذلتبار، یکی را نگاه میکنیم معلوم است که اصلاً برای خودش ارزشی قائل نیست. نگاه طمع، نگاه فریب، نگاه شهوت و... این نگاهها که مربوط به این چربی و پی نیست! اینها کار روح است. این جسم ابزار است. نماز که میگوید روی چند بار بیا و با تکبیر شروع کن الله اکبر یعنی برای آن تأمین و حفظ خلافت توست. یادت باشد در این عالم اصل خداست، آن را یادت نرود، همه این آدمها، دنیا، اشخاص، امکانات، تهدیدها، لذتها، فرصتها، رنجها همه اینها در برابر او هیچ است همه اینها وسیله است. بعد میگوید خدا را حمد کن. شما چه زمانی حمد میکنید؟ الحمدلله رب العالمین میگویید؟ میخواهم بگویم این نماز، همین میثاقی که در آیات سوره بقره به آن اشاره کردیم، این میثاقی که خدا به انسان بست، همه این عبادات دارد آن میثاق را به مرتب به یاد ما میآورد که حواستان باشد شماها آدم هستید. شما با بقیه موجودات فرق میکنید، حواستان باشد آگاهی و آزادی باید مرکبی باشد که تو را بالا ببرد نه پایین. دنیا نردبان است بعضی از این نردبان پایین میروند و بعضیها بالا میروند هر دو هم در دنیا هستیم دنیا پلکان است. یک عده از ماها از همین پله دنیا بالا میرویم یعنی از این فرصت دنیا استفاده میکنیم و در حد خودمان خلیفهالله میشویم یک عده هم از همین پله پایین میرویم و ساقط میشویم! جهنم محل سقوط ماست سقوط از انسانیت. بهشت آن منطقه انسانیت ماست آن مرحله عبودیت و خلافت ماست که آنجا خودش را بروز میدهد هرچه آدمتر بشویم خلیفهتر بشویم لذائذ بیشتری هم داریم که بهشت سراسر لذت است هرچه از این فلسفه خلقتمان فاصله میگیریم و از این پله پایینتر میرویم و ساقطتر میرویم بیشتر رنج میبریم و جهنم مرکز همه رنجهاست. رنجهایی که ما خودمان برای خودمان بوجود میآوریم. این نماز که میخواهد مدام میثاق الهی را بگوید که مواظب باشید نسیان نکنید وقتی نسیان بشود عصیان هم میکنید. این برای همین است که این نسیان اتفاق نیفتد. به نام الله شروع کنید. تکبیر یعنی مرکز عالم، مبدأ و معاد عالم، همه چیز عالم خداست هیچ چیز را در ذهنتان هم با او مقایسه نکنید میگویند معنی الله اکبر این نیست که خدا بزرگتر از همه اشیاء است اصلاً مقایسه معنی ندارد در برابر خدا کسی و چیزی نیست که بخواهی مقایسه کنید این بزرگتر است یا آن؟ در روایت میفرماید این الله اکبر "مِن أن یوصَف" خدا بزرگتر از این است که وصف بشود نه این که بزرگتر از همه چیز دیگر است! بزرگتر از این است که بشود آن را وصف کنیم. خب روزی چند بار به ما میگویند واجب است این تکبیر را به خودت بگویی که هدف فراموش نشود. اصل را فدای فرع نکنید. به نام او شروع کنید. روزی چند بار باید بیایید در محضر او حرف بزنید و حرفهایی که خدا به تو گفته یعنی قرآن بخوانید و ببینید چه میگوید؟ یادآوری کن که کجایی، یادت نرود که اینجا موقت هستی؟ اینجا وطن تو نیست بلکه داری از اینجا عبور میکنی. احساسات داشته باش و اما درگیر احساسات اینجا نشو، قفل نشو اینجا باتلاق است در اینجا فرو نرو، تو باید از این باتلاق عبور کنی. درست زندگی کن، زنی، مردی، هرچه هستی. هزار سال پیش بودی یا هزار سال بعد به دنیا میآی؟ از این جهت فرقی نمیکند. ب الاغ در بیابان میروی یا با هواپیما این طرف و آن طرف میروی؟ از این جهت هیچ فرقی ندارد زندگی مادی تو فرق میکند اما از این جهت فرقی نمیکند. نفری یک موبایل و کامپیوتر شخصی دستتان هست یا 300 سال دیگر ممکن است همه با وسیله شخصی مریخ بروند؟ با آن آدمی که سه هزار سال پیش زندگی میکرد که نه برق داشته، نه رادیو و تلویزیون بوده نه رسانه بوده، از این جهت هیچ فرقی نمیکند او میتواند از تو انسانتر باشد و تو میتوانی انسانتر از او باشی. اینها به زمان و مکان و صنعت و تکنولوژی ربطی ندارد تکنولوژی و صنعت و علوم تجربی همه اینها لازم است مهندسی، پزشکی، همه علوم انسانی که مربوط به این دوره است لازم است ولی اینها مربوط به همین 60- 70 سال است! همه اینها لازم است به شرطی که به آن علم اصلی که علم اسماء است گره بخورد، آن اگر باشد اینها مفید است. اگر آنها نباشد اینها مشکلی را حل نمیکند. اتفاقاً مشکل درست میکند. وقتی آن علم اسماء و آن ذکر خلیفهاللهی نباشد همین تکنولوژی علیه انسان به کار میرود. بمب شیمیایی و بمب میکروبی و بمب اتم و... همین تکنولوژی میتواند به جای این که در خدمت اخلاق باشد علیه اخلاق به کار برود همینطور که داریم میبینیم. یعنی عقل بشر، یعنی در واقع باید بگوییم مغز بشر و تجربیات او و این زرنگیها و استعدادهایی که خدا به او داده است همه تبدیل به تکنولوژی شیطانی و شیطنت میشود. تکنولوژی رحمانی یعنی این قدرت بشر را که اتفاقاً بعضی از مفسرین بحث میکنند و در روایت هم داریم که آن علمالاسماء که میگویند بخشی از آن اسماء معنوی است ولی بخشی از آن اسماء هنر زندگی کردن در زمین هم هست یعنی همین علوم طبیعی و تجربی هم جزو آنهاست مهارت زندگی، ابزارشناسی، ابزارسازی. چون فقط انسان است که ابزارساز است. حیواناتی هم ما داریم که به شکل غریزی یک لانهای برای خودشان درست میکنند یک کارهایی میکنند یک تکنولوژیهای ابتدایی در زندگیهای مورچهها و پرندهها و زنبور عسل هست. زنبور عسل کندو را دقیقاً معماری میکند اما اینها با قدرت ابزارسازی انسان قابل مقایسه نیست. لذا جزو همان علمالاسماء همین علوم طبیعی هم هست. حتی بعضیها میگویند این اسماء اشاره به این اسمگذاری روی اشیاء در این عالم طبیعت هم جزو آن هست. پس این بُعد معنوی همین بُعد مادی است. این هم یک خصوصیتی در انسان است. اما مدام این نماز را مدام به ما یادآوری کند که کجا هستیم این نماز مدام باید به ما یادآوری کند که اینجا کجاست؟ تو کجایی؟ تو کی هستی؟ از کجا آمدی و به کجا داری میروی؟ چه نسبتی با عالم بگیر یعنی وقتی از همان اول میگویی الله رحمن و رحیم، یعنی در ذهنتان نیاید که این جهان وحشی خشنی است اصلاً دنیا خیلی خطری است انگار ما را اینجا رها کردند و از ما یادشان رفته است! کسی به فکر ما نیست، خدایی هم اگر هست معلوم میشود که خیلی عصبانی است. ما در برهوت آورده ول کرده اصلاً کاری ندارد. مدام میگوید او رحمان و رحیم است هم رحمت عام و هم رحمت خاص. یعنی در این عالم، اگر انسانی عاقلانه و درست نگاه کند حتی این عالم طبیعت که پایینتر سطح حیات است همین عالم هم نماد رحمت خداست. یعنی حتی این طوفان و زلزله و مرگ و بیماری هم گرچه بخش مهمی از علت آن، خود ماها هستیم ولی بالاخره جزو مکانیزم این عالم هست، همینها را هم از ان تفسیر رحمانی کند از این اتفاقات نتیجه نگیر که این جهان چقدر بیرحم است. یا خدا چقدر بیرحم است! مدام روزی چند بار بگو خداوند رحمان و رحیم است یعنی تفسیرتان از زندگی حتی مشکلات زندگی تفسیر رحمانی باشد. یعنی زاویه نگاهتان را درست کنید. درست نگاه کن. بعد میگویید الحمد. – میخواهم بگویم همین نماز چقدر با همین آیات سوره بقره ارتباط دارد که مدام دارد این مسئله هبوط و خلافت و رجعت الی الله را دارد توضیح میدهد «إنّا إلیه راجعون» ما برگردندهایم همین الآن، همین الآن در حال برگشت هستیم همین الآن راجع هستیم نمیگوید «نَرجِع» ما بعداً به سوی خدا برمیگردیم وقتی مردیم! بلکه میگوید «إنّا راجعون» ما همین الآن در حال برگشت به سوی خداوند هستیم. «إنّا لله» ما برای خداییم. ما از آنجاییم، ما برای آن عالم هستیم ما برای اینجا نیستیم ما اینجا موقت آمدیم «و إنّا» و همه با هم، بدون هیچ تردیدی «إلیه راجعون» فقط به سوی او، این مقدم میآید نمیگوید راجعون إلیه! ما به سوی خدا برمیگردیم یعنی ممکن است بعدش یا قبلش به سوی چیز دیگر هم باشد نه! «إلیه راجعون» فقط داریم همین الآن در حال برگشت هستیم فقط به سوی خداوند. ته خط خداست، اول خط خداست، همهاش خداست.
هشتگهای موضوعی