شبکه یک - 23 فروردین 1401

روز ازل چه اتفاق افتاد؟ (9) (قرآن، انسان، خلقت، خلافت، هبوط)

بسم‌الله الرحمن الرحیم

ریشه کلمه تقوا از وقایه است. وَقَیَ و وِقایه به معنای نگه داشتن است در مورد سپر هم به کار می‌رود برای این که سپر شما را از خطر و ضربه‌ای که به شما بخورد شما را نگه می‌دارد و نگهبان توست. این تقوا نگهبان ماست تقوا نگهبان کرامت انسان است. هرجا تقوا هست به همان اندازه انسانیت انسان نگهداری و پاسداری و حفاظت می‌شود. هرکس با تقواتر است یعنی انسان‌تر است خیلفه‌تر است مقدس‌تر است، مکرّم‌تر است. ارزش او بیشتر است نه ارزش مادی بلکه ارزش اصیل و اصلی و معنوی او بیشتر است. بعضی‌ها می‌گویند می‌گویند «تقوی الله» تقوای خدا داشته باشید یعنی تقوا نگهبان رابطه شما با خداست. آن چیزی که نمی‌گذارد رابطه انسان با خداوند قطع شود آن تقواست/ یعنی میزان، مقدار عملی که انسان با آزادی و آگاهی با اختیار خودش علیرغم تمایلات جسمانی و غریزی خودش انجام بدهد و مقاومت بکند بعضی‌ها گفته‌اند همین آن امانت الهی است و بدون یک کاری برایش لذت آنی جسمانی آنی دنیوی ندارد ظاهراً به نفع او نیست اما در واقع به نفع اوست و آن کار را انجام بدهد این تقوی‌الله یعنی در واقع خدا را طرف خودت نگه دارد خودت را طرف خدا و در جبهه خدا نگه دار. ارتباط خودت با خداوند را نگه دار از طریق نوع کنش و واکنشی که در موقعیت‌های مختلف شب و روز 24 ساعته داری از خودت نشان می‌دهد کنش‌ها و واکنش‌هایت، عمل‌ها و عکس‌العمل‌هایت، در این‌ها هر عملی داری انجام می‌دهی، داری در بازار معامله می‌کنی، داری یک بحث علمی می‌کنی، وارد عالم سیاست شدی، در خانواده داری با اعضای خدا مناسبتی داری، در تمام این مناسبت‌ها اگر آن رابطه را حفظ کنید - تقوی‌الله - یعنی خدا را هدف بگیرید تمام این‌ها در حکم تقدیس و تسبیح الهی می‌شود حتی غذا خوردن و غذا پختن و سر کار رفتن و درس خواندن و فعالیت سیاسی و بچه‌داری و... همه این‌ها در مسیر تسبیح خدا می‌شود و هم عبادت می‌شود چون تو در همه این‌ها به خداوند و به فلسفه خودت توجه داری. دنبال آن بُعد شیطانی خودت، دنبال آن بُعد لجنی خودت، آن حماء مسنون که آن دفعه اشاره کردیم نیستی دنبال آن روح الهی‌ای هستی که گفت «نفخت فیه من روحی» داری خط آن روح را می‌روی نه خط لجن را. این بدن که لجن است و از لجن ساخته شده است در خدمت آن روح الهی باید قرار بگیرد اکثر ماها این روح الهی را در خدمت این لجن قرار دادیم یعنی آن را که اراده، آگاهی، فکر، برنامه ریزی برای روح است برای جسم نیست این‌ها همه برای آن روح الهی و حیات خاصی است که به ما داده شده است همه این زرنگ‌بازی‌ها را در خدمت بُعد لجنی‌مان یعنی شکم، شهوت، خودنمایی، خشونت علیه دیگران، فساد فی‌الارض بکار می‌بریم. این کرامت دوم، کرامت خاص است کرامت عام نیست این کرامت در همه نیست کسی که ضد تقوا عمل می‌کند کسی که مفسد فی‌الارض است جهان را به گند می‌کشاند، کسی که خشونت علیه دیگران به کار می‌برد و انسان‌های بی‌گناه را می‌کشد چرا کرامت دارد؟ به این معنا همه کرامت ندارند. کسی که زده آدم‌هایی را کشته این دیگر کرامت ندارد این را می‌شود اعدامش کرد. این باید برود. به نحو خودش هم هست چون همه ما از این‌جا می‌رویم. چون بعضی‌ها فکر می‌کنند این‌هایی که کشته می‌شوند و از این‌جا می‌روند یا آدم‌های بدی که قاتلی که اعدام می‌شود یا آدم‌های خوبی که شهید می‌شوند فکر می‌کنند یک اتفاقی برای اینها می‌افتد که برای ماها نمی‌افتد این یک جایی است که همه از این در می‌آیند و همه از آن در می‌روند اصلاً کسی این‌جا نمی‌ماند. ما ممکن است این جلسه تمام شود- بنده خودم را می‌گویم – کار ما تمام شود و برویم! شماها هم 6 ماه یا 6 سال بعد، خیلی عمر کنید 60 سال بعد می‌روید مثل برق می‌گذرد کسی این‌جا نمی‌ماند. اتفاقاً در یک روایتی دیدم که می‌گوید چرا کسی که مفسد فی‌الارض است، آدمکش است، جنایتکار است، این را اعدامش بکنند؟ می‌فرمایند به نفع خودش هم هست، هم به نفع دیگران است چون این هرچه بیشتر بماند بیشتر گند می‌زند و کثافت‌کاری می‌کند و آدم می‌کشد و ظلم می‌کند به نفع خودش هم هست هرچه بیشتر این‌جا می‌ماند این بعدش خرابتر می‌شود از انسانیت بیشتر فاصله می‌گیرد و جهنمی‌تر می‌شود هرچه زودتر از سالن امتحان برود به نفع خودش هست. مثل یک کسی که دارد تقلب می‌کند هی دارد غلط می‌زند، می گویند بلند شو برو بیرون، بقیه هم از این سالن امتحان بیرون می‌روند ولی تو باید زودتر بروی. می‌گویند به نفع خودت هست هم این‌جا نشستی حواس بقیه را پرت می‌کنی و از بقیه تقلب و جلسه را بهم می‌زنی و هم خودش بیشتر غلط می‌زند و نمره منفی بیشتر می‌گیرد! به این می‌گویند شما زودتر از سالن امتحان بیرون برو چون هرچه بیشتر این‌جا بمانی بیشتر نمره منفی می‌زنی و برای خودت بد است زودتر از شرّ خودت خلاص شو! چون در این عالم که جای بقا و حیات نیست این‌جا ماندن یک فضیلت خاصی نیست، همه این جا هستند بد و خوب! حیوانات،‌ کرم‌ها، اشیاء همه این‌جا هستند، این‌جا یک جای خاصی نیست که بگوییم یک کاری کنیم از این‌جا نرویم! این یک مسیر است و از این مسیر داریم عبور می‌کنیم یک سالن امتحان است و بیرون می‌روی. این که اصلاً بله، چرا فرشته‌ها تعجب کردند و گفتند اصلاً این موجود چیست که ما باید جلوی این به خاک بیفتیم؟ یک واقعیتی بود که آن‌ها در انسان دیدند آن‌ها این بُعد لجنی و بدنی انسان را دیدند و گفتند یک موجودی که اولاً درعالم طبیعت است شما می‌خواهید روی زمین خلق کنید این در عالم ماده و طبیعت قرار است بیاید عالم ماده و طبیعت، عالم محدود است، تزاحم است، ‌همه چیز مزاحم همدیگر است. چه در فرد هر کاری می‌خواهید بکنید یک زحمتی دارد از یک جهت به نفع‌تان است و از یک جهت به ضررتان است مثلاً عادی‌ترین کارها، مثلاً می‌خواهید لذت خوردن یک غذای خوب را داشته باشید باید قبل از آن زحمت بکشید پول دربیاورید، بعد زحمت بکشید و یک آشپزی خوب بکنید بعد برای چه؟ برای این که ده دقیقه یک ربع لذت غذا خوردن را بچشی. بعد باید زحمت بکشی این‌ها را جمع کنی بشوری، بعد باید بروی دستشویی همه این‌ها را تخلیه کنی بعد دنبال کار بروی و برای وعده بعدی تلاش کنی! همه لذائذ دنیا پیچیده با انواع و اقسام رنج‌ها و زجرهاست اصلاً در زمین مدام دارد تلاش می‌کند که در حالت طبیعی بماند چون وقتی گرسنه می‌شود یک رنج است، مریض می‌شود رنج است، عزیزانش را از دست می‌دهد رنج است،‌ یک چیزهایی را می‌خواهد به دست بیاورد نمی‌تواند یا دارد آن‌ها را از دست می‌دهد رنج است خب این‌جا دارِ رنج و تزاحم است. هرچه که تو می‌خواهی با یک چیز دیگری که می‌خواهی با هم قابل جمع نیست و هر دویش با هم نمی‌شود. یا تو یک چیزی را می‌خواهی او هم همان را می‌خواهد باز تزاحم است و دعوایتان می‌شود یعنی این‌جا مدام هم انسان با خودش دعوا دارد و هم با بقیه دعوا دارد، عالم ماده و عالم طبیعت، عالم محدود است. مسقّف است و انسان یک موجود نامحدود است، نامحدودطلب است، انسان سیر شونده نیست، هرچه را می‌خواهد بی‌نهایت آن را می‌خواهد، هرچه به انسان بدهند باز هم می‌گوید می‌خواهم! انسان این‌گونه است. الآن به شما چیزهایی که دوست دارید چه مادی و چه معنوی، اگر به شما بگویند این‌قدر می‌خواهید یا این‌قدر؟ می‌گویید این قدر می‌خواهیم. تمام نمی‌شود. امام خمینی یک وقتی می‌گفت اگر کل این کره زمین را به تو نفر آدمی بدهند که تهذیب نشدند دنیا را هدف می‌گیرند بگویند نصف کره زمین برای تو، نصف هم برای تو، این دوتا به جای این که بروند هر کدام از نصفه خودش استفاده کند می‌آیند لب مرز، با همدیگر دعوا می‌کنند، این می‌گوید من نصفه او را می‌خواهم آن یکی هم می‌گوید من آن‌ها را هم می‌خواهم! بعد اگر کل آن را به یک نفر بدهند می‌ایستد به بقیه کره‌ها نگاه می‌کند و می‌گوید این‌ها برای کیست! انسان سیر نمی‌شود کدام سرمایه‌دار سیر می‌شود؟ می‌گویند صدتا ویلا داری، می‌گوید خب صد و یکمین آن برای کیست؟ در علم هم همین‌طور است. می‌گویند شما عالِم هستید می‌گویید از من باسوادتر هم کسی هست؟ من می‌خواهم جای او باشم. همه چیز. چه نیازهای مادی و چه معنوی.

چرا فرشته‌ها تعجب کردند و گفتند برای چه یک چنین موجودی خلیفه‌الله باشد؟ گفتند مگر می‌شود در عالم ماده و طبیعت، یک موجودی با این جسم و بدن در این عالم محدود و پر از تزاحم، این آدم نمی‌تواند در این عالم باشد الا جز با خشم و شهوت! شهوت یعنی اشتهاء، فقط شهوت جنسی نیست، خواستن. یعنی اشتها و چیزهایی را می‌خواهد و خشم یعنی دافعه، یعنی با این جاذبه و دافعه چیزهایی را به سمت خودش جذب می‌کند و چیزهایی را دفع می‌کند رقبا و مزاحم و موانع خود را دفع می‌کند یک چنین موجودی با جاذبه و دافعه در عالم محدود می‌آید خودش هم که نامحدودطلب است، این که قطعاً به جنگ و جدال و خشونت و فساد منجر می‌شود یعنی فرشته‌ها حرف غلطی نزدند تا این‌جایش انسان‌شناسی‌شان درست بود که محال است روی کره زمین در این عالم طبیعت این‌ها بیایند و جهان را به فساد و خشونت نکشانند. موجود نامحدودطلب، از عالم اله، از نفخه الهی، روح الهی، در عالم ماده بیاید با شهوت و غضب، خشونت و تمایل، چیزهایی را می‌خواهد و چیزهایی را نمی‌خواهد و بدش می‌آید و می‌گوید حالا بروید و زندگی جمعی کنید حالا اگر خودش تنها بود باز می‌گفتیم خشونت و قتل، ولی خودش تنهاست و یک نفر است و اگر آدم و حوا هم بود تازه باز یک جوری می‌شد. قرار است میلیاردها از این‌ها بیایند و هزاران هزار سال، میلیون‌ها سال، چقدر؟ خدایا این تصمیم شما با فلسفه خلقت تناقض ندارد؟ مگر در فلسفه خلقت خشونت و فساد و جنایت هم هست؟ فلسفه خلقت که تسبیح و تقدیس است و رو به تو ایستادن است که کمال مطلق و جمال مطلق، علم مطلق، قدرت مطلق، مبدأ عالم و معاد عالم، همه چیز تویی و در دست توست. این که این‌طوری نخواهد بود. آن وقت آن‌جا گفت که بله، زمین دارِ تزاحم است جهات آن محدود است، بی‌نهایت نیست مادی است ترکیبات زمینی در معرض انحلال و تجزیه هستند دائمی نیستند، نظم‌های زمین، قوانین زمین، انتظام‌ها و اصلاحات آن، همه در معرض فساد و خراب شدن هستند هیچ کس در زمین برای ابد نمی‌ماند، بقا در زمین نخواهد بود. این‌ها درست است زندگی انسان در زمین، زندگی فردی نخواهد بود. حالا زندگی فردی یا خیلی سخت است و بعضی‌ها گفتند اصلاً محال است. به هر صورت، زندگی انسان‌ها جمعی است. و هیچ کس به حد کا مل در زمین، هیچ کس به بقای کامل نمی‌رسد، زندگی دسته جمعی هم هست و قطعاً و ظاهراً و حتماً در این زندگی فساد و خشونت و خیانت اتفاق می‌افتد این پیش‌بینی فرشته‌ها پیش‌بینی درستی است اما آن بُعد خلافت را نفهمید که وقتی می‌گویید این خلیفه است یعنی ظرفیتی در آن است و علم و آگاهی به آن دادی، و قدرت انتخاب و اراده‌ای به او دادیم که او می‌تواند خلیفه خدا باشد. خلیفه خدا یعنی آیینه خدا. نماینده خدا یعنی نمایشگر خدا. نماینده یعنی نمایشگر، یعنی چه؟ یعنی می‌تواند برخلاف این چیزهایی که گفتی عمل کند خلیفه، در واقع یک مستخلفٌ عنه دارد؛ یعنی از طرف چه کسی خلیفه شدی؟ خلیفه چه کسی هستی؟ آن مستخلفٌ عنه که خداست، در وجود خداوند و هستی خداوند، آن اسماء حُسنی است. زیباترین اسم‌ها یعنی حقایق عالم، اصل آن آن‌جاست. صفات اولیاست، صفات جمال و جلال است، وقتی در خدا هست و در ذات خدا هیچ عیبی نیست مقدس و منزه از هر عیب و نقص است، در فعل خدا و خلق خدا هم هیچ شرّی نیست خداوند هرگز شرّ و فسادی خلق نکرده است. هرچه خدا خلق کرده و وجود پیدا کرده خیر است. حالا خلیفه آن چه؟ خلیفه‌ای را روی زمین گذاشته که آن‌جا رشد و نما می‌کند زندگی زمینی دارد این محدودیت‌ها، این نیازها و این نقاط ضعف را دارد به او هم حق انتخاب دادیم ولیکن چطور می‌تواند انتخاب کند، یعنی فرشته‌ها این قدرت انتخاب و آ‌گاهی را دست‌کم گرفتند فکر کردند که بشر همین حیوانیت را انتخاب می‌کند فکر کردند که بشر نمی‌تواند جنایت و فساد نکند حتماً باید بکند. در ضمن این را به شما بگویم یک نکته دیگر هم در این آیه هست که بعضی‌ها می‌گویند که نگاه قرآنی و دینی واقع‌بین نیست و مدام بشر را یک انسان متعالی و نورانی فرض کردند، انسان‌های واقعی را نمی‌بینند نگاه دینی و تربیت دینی مدام می‌گوید تقوا و... نمی‌فهمد که مردم عادی این‌طوری هستند. آدم‌های واقعی را به رسمیت بشناس. اکثر مردم به قول شما «اکثرهم لایعقلون» قرآن می‌فرماید اکثر بشر بدون عقل دارند زندگی می‌کنند. «اکثرهم لایعقلون» اکثر شما دارید زندگی می‌کنید بدون کمک آن عقلی که به شما دادیم بدون تعقل دارید زندگی می‌کنید بر اساس غریزه دارید زندگی می‌کنید. قرآن می‌گوید اکثر بشر دارند طبق غرائزشان زندگی می‌کنند مثل حیوانات، آن عقلی که به شما دادیم کجا گذاشتید و چه کار کردید؟ چرا عقلانی عمل نمی‌کنید و تصمیم نمی‌گیرید. چرا عقلانی زندگی نمی‌کنید؟ چرا در حوزه سیاست، ‌اقتصاد، خانواده، هنر، سینما،‌ تعلیم و تربیت، چرا عقلانی عمل نمی‌کنید؟ چرا شهوانی و بر اساس شهوت عمل می‌کنید و هرچه دوست دارید و لذت می‌برید عمل می‌کنید؟ چرا بر اساس غضب تصمیم می‌گیرید و کار می‌کنید؟ شهوت و غضب هست باید باشد، تحت کنترل عقل است که به شما دادیم، «أفلا تعقلون؟» خداوند می‌گوید از عقل‌تان نمی‌خواهید استفاده کنید و می‌خواهید همین‌طوری بدون عقل ادامه بدهید؟ به خودتان صدمه بزنید و به دیگران هم صدمه بزنید؟ بله نتیجه این می‌شود همان «یسفک الدماء و یفسد فی‌الارض» می‌شود. انسان‌کشی، آدمکُشی، این همه آدم‌ها دارند همدیگر را می‌کشند همین قرن 20 که می‌گویند مدرنیته و.. همین اروپایی‌ها که وحشی‌ترین قاره جهان همین اروپاست، این‌ها قاتل‌ترین هستند خودشان صد میلیون نفر را ظرف دوتا جنگ بین‌المللی از همدیگر کشتند، در نیمه اول قرن 20 صد میلیون خودشان از خودشان کشتند و بعد هم از بقیه کشتند و تا همین الآن در دنیا هرچه جنگ است زیر سر این‌هاست. یکسره آدم‌ها دارند همدیگر را می‌کشند خب همه این‌ها مواردی است که فرشتگان می‌گویند ما همین‌ها را گفتیم و خداوند هم نمی‌فرماید که نه این را نگفتید یا بیخود گفتید! آن‌جا نگفت که این‌ها این نیستند بلکه گفت این‌ها این هستند اما یک چیز دیگری هم هستند که آن‌ها را ندیدید. شما شاه و صدام را دیدید خیمنی را ندیدید. ژنرال‌های جنایتکار آمریکایی را دیدید قاسم سلیمانی را ندیدید. آن زنان فاسد را دیدید این مادری که 7 تا بچه‌اش را فرستاد و گفت باز هم اگر داشتم می‌فرستادم این را ندیدید! آن پیرزنی که در روستا کار می‌کند تا بچه‌های یتیم او فاسد نشوند و گرسنه نمانند او را ندیدی. آن مرد کلّاش و سرمایه‌دار فاسدی که نان را از حلقوم بچه یتیم بیرون می‌کشد و می‌خورد دیدی، آن انسان‌های شریفی که هرچه دارند و دارند به بقیه گمنام خدمت می‌کنند ندیدی. معاویه را دیدی، علی را ندیدی. به آن‌ها می‌گوید شما راست می‌گویید شما معاویه را دیدید اما علی را چرا ندیدید؟

خب دقت کنید، این‌جا اشکالی که وارد کردند می‌گوید تعلیم و تربیت دینی می‌گوید که همه آدم‌ها را انگار می‌خواهد یک قلمبه نور ببیند! در دنیای واقعی اکثر مردم این حرف‌ها را نمی‌فهمند چیه، اصلاً نه قبول دارند نه عمل می‌کنند دارند زندگی‌شان را می‌کنند حالا شما به آن‌ها می‌گویید حیوان هستید! زندگی همین حیوانیت است. بدون حرص نمی‌شود. شما می‌دانید تئورسین‌های سرمایه‌داری غرب لیبرالیزم می‌گویند موتور پیشرفت، حرص است دین آمده و می‌گوید حرص نزن، این با توسعه نمی‌سازد. اگر آدم‌ها حریص نباشند و حرص نزنند، خب کار و تولید و ثروت نمی‌کنند پیشرفت هم نمی‌کنیم خب باید حرص بزنیم. می‌گوید حسود نباش. خب اگر حسود نباشیم من اگر به تو حسادت نکنم سعی نمی‌کنم که تو را بزنم و خودم جلوتر بروم! آن وقت محصول آن این است که صنعت و اقتصاد پیشرفت می‌کند. جواب این است که نخیر پیشرفت دو جور است یکی پیشرفت مبتنی بر حسد است که آن باید از بین برود تا من بالا بروم، این پیشرفت شیطانی است. یک پیشرفت رحمانی است مسابقه بگذارید اما حسادت نه، ‌غبطه بخورید بگویید الحمدلله که این دارد و یک کاری کنم که من هم داشته باشم. نه این که چرا او دارد او نباید داشته باشد من باید داشته باشم. این دومی باز هم رقابت مثبت است. آن رقابت منفی است این رقابت رحمانی است بعد در خیرات مسابقه بگذارید چرا در جنایت مسابقه می‌گذارید؟ چرا در فساد و گناه مسابقه می‌گذارید؟ در مسیر رشد با هم مسابقه بگذارید. مثل آدم مسابقه بدهید. همه چیز این‌طوری است. بنابراین قرآن صریح می‌فرماید و خودش دارد تعریف می‌کند می‌گوید یک بُعد بدی در شما هست – بد است یعنی به ضرر خودتان است – ولی اگر این نباشد انتخاب و جهاد با نفس و تقوا و رشد و حرکت برخلاف غریزه ولی طبق فطرت، اگر آن نباشد شما رشد نمی‌کنید و تکامل پیدا نمی‌کنید. خلیفه‌الله نمی‌شوید پس آن لازم است همین وسوسه مفید است به شرط این که با آن درست مواجه بشوید اگر وسوسه شیطان نباشد مبارزه با شیطان معنا ندارد لذا تقوا معنی ندارد تقوا وقتی که شما بتوانی گناه کنی، ظلم کنی و نکنی اگر نتوانی گناه و ظلم کنی و نکنی که تقوا نیست رشدی در آن نیست. قرآن و اسلام کاملاً این بُعد انسان را دیده و می‌گوید از اول این‌ها در طرح خلق انسان دیده شده بود این بُعد در آن بود اما باید این یکی را متوجه بشوی. انسان که قرار است خلیفه خدا و نماینده و نمایشگر خدا بشود با تسبیح و تقدیس، عبادت، با اطاعت، با آگاهی، تعلیم، با تربیت، رشد و تقوا، با عمل صالح، همین چیزهایی که در دین و شرع می‌گویند این واجب است و این حرام و مستحب و مکروه است همان‌ها پلکان سقوط یا پلکان رشد است. هرچه حرام شده پلکان سقوط است با آن پایین می‌روی و هرچه واجب شده پله رشد است. بعضی‌ها از این نردبام یا پلکان پایین می‌آیند و بعضی‌ها از این بالا می‌روند همه در این مسیر مشغول هستند یک عده مدام دارند پایین می‌روند و یک عده مدام دارند بالا می‌روند بعضی‌ها تند و خیلی سریع بالا می‌روند، بعضی‌ها هم آهسته آهسته بالا می‌روند. بعضی‌ها هم گاهی سه تا پله بالا می‌رویم باز دوتا پایین می‌آییم. باز دوتا می‌آییم باز سه تا می‌رویم بالا. که ماها معمولاً اینطوری هستیم! قرآن می‌فرماید شما عمل صالح را با عمل فاسد مخلوط می‌کنید. دوتا اقلیت هستند که این‌ها قطعاً جهنمی و بهشتی هستند بقیه شما آدم‌ها اکثریت‌تان قاطی پاطی خاکستری هستید! منتهی خاکستری متمایل به سفید باشید نه سیاه. کاری بکنید که حسنات شما بر سیئات شما بچربد. اتفاقاً از ما نه توقع عصمت دارند نه گفتند که شما نمی‌توانید این موجود جنایتکار بی‌رحم وحشی باشید که دارید می‌بینید اتفاقاً گفتند هم می‌توانید این باشید و هم می‌توانید آن باشید هر دو بُعد آن دیده شده است خلیفه خدا بودن یعنی به لحاظ وجودی و به لحاظ عملی، هرچه می‌توانید شبیه خدا بشوید، شبیه به این معنا که صفات الهی در ما بروز کند یعنی اگر خداوند رحمت مطلق است هرچه رحمت ما نسبت به بقیه موجودات بیشتر باشد گیاهان، حیوانات، اشیاء و بخصوص آدم‌ها، هرچه رحمت ما بیشتر باشد ما الهی‌تر و خلیفه‌تر هستیم. هرچه خداوند علیم است و هرچه این آگاهی به حقایق عالم بیشتر باشد تو خلیفه‌تری. خدا حکیم است، صفات خدا؛ هرچه حکمت در کار ما باشد ما انسان‌تریم کرامت ما بیشتر است، خدایی‌تریم، خلیفه‌تریم. حکمت باشد یعنی حساب‌شده کارتان محکم و درست باشد. پس عبادت با ایمان و عمل صالح است که انسان، انسان‌تر می‌شود و این‌ها حرف‌شان این بود که آدم و فرزندانش در زمین، زندگی زمینی اجازه نمی‌دهد که این‌ها بتوانند خلیفه باشند، شکم دارد، شهوت دارد، نیاز دارد، غضب دارد، تمایل دارد،‌ حسادت می‌آید، رقابت می‌آید، امکانات کم است، هرکسی بیشتر می‌خواهد، چطوری این می‌تواند در زمین خلیفه باشد؟ فرشتگان گفتند مگر می‌شود یک کسی وسط این همه طوفان، و این نیاز، محدودیت، این همه تناقض و تعارضات واقعاً می‌تواند از خودش صفات الهی نشان بدهد؟ دقت کردید مسئله سر چیست؟ یعنی فرشته‌ها نمی‌توانند تصور کنند که در یک چنین موقعیتی آدم باشد با یک چنین نقاط ضعفی، در عین حال این‌قدر بتواند قوی باشد، لذا وقتی این مسئله برایشان حل شد دیگر سجده کردند و گفتند این واقعاً سجده کردنی است! یعنی فرشته اگر خودش جای ما بود این را شاید در خودش نمی‌دید. شاید این همان امانت بزرگ باشد که فقط انسان پذیرفت. ببینید چقدر انسان در قرآن مهم است؟ چقدر کرامت و عظمت دارد چقدر ابعاد بی‌نهایت دارد. تعلیم اسماء این است که خداوند به انسان به آدم گفت که این حقایقی که به تو آموختم و خودم هم آموختم و فرشته‌ها نمی‌توانستند به تو بیاموزانند وواسطه باشند تو پیامبر آن‌ها می‌شوی نه آن‌ها پیامبر برای تو، حالا این‌ها را که به تو به ودیعه دادم خودت در زندگی باید وقتی وارد عالم طبیعت می‌شوی و به زمین هبوط می‌کنی به تدریج این اسماء و این حقایق را در خودت تحقق ببخشی. این صفات الهی را در خودت تحقق ببخش و برو روی زمین و آیینه من در عالم طبیعت بشو. برو روی زمین و نمایشگر و نماینده من بشو. تجلی خدا در عالم ماده بشو. خداوند می‌گوید صفاتی که در منِ خدا می‌بینی و به تو آموختم برو این‌ها را در خودت، در بُعد مادی و زمینی، و در زمین این‌ها را محقق کن و گسترش بده. برو ببینیم چه کار می‌کنی؟ البته خدا می‌داند که چه کار می‌کند؟ تو را مسلّح و مجهز کردم به چیزی که هیچ موجودی در این عالم به آن مجهّز نیست این آگاهی و این آزادی که تو داری در این دنیایی که شبانه روز در حال امتحان خواهی بود،‌ مدام انواع وسوسه‌ها، تهدیدها، توهمات، همه این‌ها هست ولی تو می‌توانی، تو می‌توانی از پس آن بربیایی، تو ای انسان قدرت داری که از همه این موانع عبور کنی. پیامبران را هم برای تو می‌فرستم. قرآن می‌فرماید زمین رفتی من کسانی را می‌فرستم که با شما سخن بگویند و یادآوری کنند آنچه که به شما این‌جا گفتیم. در عالم ماده می‌روید یادتان می‌رود پیامبران را گذاشتم که به شما یادآوری کنند عقل و فطرت هم به شما دادم که از درون به شما این‌ها را مدام یادآوری کنند از درون و بیرون پیامبرانی بر شما خواهد آمد، آن وقت زندگی زمینی که شما را ممکن است به سمت فساد و شر هول بدهد، آن وقت این خلافت که فرزندان شما هم ممکن است این خلافت را خواهند داشت این علم و آگاهی‌ای است که در همه انسان‌ها من به ودیعه گذاشتم و در دست شما امانتی است که آثار این را به تدریج اما دائمی از خودتان بروز بدهید و در خودتان محقق کنید و در همین مسیر مدام حرکت کنید و مدام از این پلکان بالا و بالاتر بیایید و هرچه بیشتر بتوانید این ودیعه و امانت را از حالت بالقوه به حالت بالفعل دربیاورید انسان بالقوه‌ هستید ولی هرچه بالفعل‌تر بشوید به همان اندازه شما به فلسفه خلقت که تقدیس و تسبیح است نزدیک‌تر شدید و این که بعضی‌ها گفتند این خلافت، فقط مخصوص حضرت آدم بوده، نه، به دلیل این که خود قرآن در جای دیگر می‌فرماید: «... إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ... » (اعراف/ 69)؛ این معنی‌اش این نیست که فقط خلیفه، یعنی جانشین قوم نوح بودند، یعنی همانطور که دو قوم در زمان قوم نوح،‌ حضرت نوح(ع) خلفاءالله بودند بعد از آن‌ها حالا نوبت شماست و شما باید در عصر خودتان خلفاءالله باشید.

یا در جای دیگر و آیه دیگر می‌فرماید: «ثُمَّ جَعَلْناکُمْ خَلائِفَ فِی الْأَرْضِ مِنْ بَعْدِهِمْ...» (یونس/ 14)؛ نه که فقط «جعلناکَ» بلکه «جعلناکم» یعنی همه شما را خلائف فی‌الارض قرار دادیم در یعنی همه آدم‌ها و در همه ماها این ظرفیت خلیفه‌اللهی هست مخصوص آدم و حوا نیست. این که چرا فرشتگان چنین قدرتی ندارند و نمی‌توانند تحمل کنند؟ چرا زمین و آسمان هم نمی‌توانند تحمل کنند؟ این اشاره به آن کمالاتی که در انسان است و اسراری که در آن هست و فرشته‌ها نمی‌توانستند تحمل کنند نه این که می‌توانستند و به آن‌ها گفته نشد! وقتی هم که تعلیم می‌شد نمی‌توانستند آگاه بشوند فقط در حد اِنْباء، خبر بود نه در حد تعلیم. و این فوق‌العاده مهم است. حالا این مصلحت و این بُعد انسان این‌قدر می‌ارزد و این‌قدر مهم است که آن احتمال فساد و فساد خونریزی و جنایتی که در بشر هست و خیلی هم خواهد بود، اکثرشان هم شاید اهل این فساد و جنایت باشند دست‌شان برسد قاتل هم هستند فرصتش پیش بیاید خیلی‌ها قاتل هستند همین الآن خیلی‌ها قاتل بالقوه هستند بعضی‌ها نه، قاتل بالقوه هم نیستند نمی‌تواند آدم بی‌گناه را بکشد و قتل کند. حالا جهاد مقاتله با آدم‌های قاتل و گناهکار است، دفاع از عدالت است، مبارزه با جنایت است مبارزه با فساد فی‌الارض است ولی این قتل‌ها ظلم‌هایی که می‌شود این‌قدر این مصلحت زیاد است که این را اولاً فرشتگان متوجه نمی‌شوند و می‌گویند یک چیزی هست که شما نمی‌دانید این بُعد دوم است. بار بعد می‌فرماید من به شماها نگفتم به غیب آسمان‌ها و زمین را بهتر از شما می‌دانم؟ غیب آسمان‌ها و زمین، نه این که یک آسمان است و یک زمین است و این هم غیب آن است! غیب آسمان و زمین یعنی غیب کل آسمان‌ها و زمین، یعنی باطن و حقیقت آن، یک چیزی در حقیقت کل عالم هست که شما نمی‌دانید. آن چه بود؟ مربوط به انسان بود. این هم باز یک پیام دیگر، خلقت کل عالم به خلقت انسان گره زده شده و ارتباط دارد. چون می‌گوید غیب آسمان‌ها و زمین، یعنی باطن و معنا و حکمت و حقیقت همه این عالم. می‌گوید من این را می‌دانم شما نمی‌دانید بهتر از شما می‌دانم، بعد از آن طرف در آیه دیگر فرمود من چیزی را در مورد آفرینش انسان می‌دانم که شما نمی‌دانید. این دوتا بهم مربوط است یک چیزی که خدا در یک مورد و دو مورد یک چیزی را دارد می‌گوید که من می‌دانم شما نمی‌دانید. چی؟ در مورد انسان. دیگر چه؟ در مورد غیب آسمان‌ها و زمین. باطن آسمان‌ها و زمین. یعنی باطن خلقت یک ربطی با خلق انسان و آدم دارد و این را فرشتگان هم نمی‌دانستند و بعد هم در حد کامل معلوم نیست دانسته باشند نمی‌دانستند اصلاً چنین اسمائی هست لذا خدا به آن‌ها نمی‌گوید که شما که می‌دانید اسماء چیست حالا بگویید اسماء چیست! نه؛ می‌گوید اصلاً اسماء چیست؟ بگویید ببینم اسماء چیست؟ نمی‌دانند که یک بحثی و یک حقایقی هم هست که این‌ها خبر ندارند آن‌جا متوجه می‌شوند که یک حقایقی هست که این می‌تواند بداند تو نمی‌توانی بدانی این می‌تواند خبر آن را به تو بدهد. این‌طوری نبود که فرشتگان طبق این آیه – ظاهراً – فقط می‌دانند یک اسماء و حقایقی هست فقط نمی‌دانند آدم هم خبر دارد یا نه؟ بعد خدا می‌گوید آدم هم خبر دارد حالا به شما می‌گویم! نه، اصلاً ظاهر این‌گونه است که از وجود این اسماء و حقایق بی‌خبرند که یک حقایقی هست که ما نمی‌دانیم چیست و اصلاً نمی‌دانیم این‌ها هست ولی این می‌تواند بداند. بعد خداوند می‌گوید به ملائکه و فرشتگان را از اسماء خودشان باخبر کنید. تازه این «اسمائهم» که می‌گوید باز دوتا نکته این‌جاست که خیلی مهم است. یکی این که باز همه اسماء ظاهراً نیست بخشی از اسماء و حقایق است. این کلمه «اسم» که ما می‌گوییم اسم این چیست اسم آن چیست؟ که بعضی‌ها فکر کردند این اسماء یعنی اسم اشیاء و موجودات را خدا به آدم آموخت. در حالی که مراد از اسم اگر لفظ و کلمه است خب این چه فضیلتی دارد که آن‌ها باید سجده کنند؟ بعد هم لفظ خیلی‌هایش قراردادی است که بعد خداوند به شکل قرارداد بین انسان‌ها رایج است این همه زبان‌های مختلف. بعضی‌ها این را گفتند. حالا اگر آن هم باشد یک جوری به این حقیقت این‌ها مربوط است. این که روی هر چیزی چه اسمی می‌گذاریم یک ارتباطی بین اسم مسمّا باید باشد آن هم باید یک جوری به این حقایق وصل شود ولی این کلمه که اسم است این که می‌گویند اسم فلان چیز چیست اسم این چیست؟ این اسمی که این‌جا بحث می‌کند مراد این نیست طبق این بخشی از روایات و این تفسیر، این اسم، خودِ همان حقیقت است. این اسمی که روی حقیقت می‌گذارید می‌شود اسمِ اسم. آن اسمی که قرآن می‌فرماید اسماء، این خود آن حقایق عالم است این می‌شود اسمِ اسم. اسماء الاسماء می‌شود، اسمِ اسم. حالا یک بحث دیگری هم دارد که می‌شود اسمِ اسم. که بعد آن را توضیح می‌دهیم که اسمِ اسمِ اسم است. نه این اسمی که این‌جا تعبیر می‌شود. می‌گوید ملائکه را از اسماء خودشان باخبر کن تا بفهمند که عالم می‌داند، اسماء شما را هم می‌داند. از این‌ها نپرسید که اسماء چیست؟ برای همین نپرسید که اسماء چیست چون از اصل آن بی‌خبر بودند بعد این آیه می‌گوید که خداوند تمام خودش را می‌خواهد در حد غیر خدا، در حد موجود مخلوق، اما بخواهد تمام خودش را در حد یک موجود مخلوق امکانی در عالم زمین، در طبیعت خودش را نشان بدهد و انسان این ظرفیت را دارد و فرشتگانی یک نقصی در این جهت دارند در جهت احاطه عجزی است و این اسماء طوری بودند که انگار همه آسمان‌ها و زمین غیبی ندارند که او در آسمان و زمین محسوس آن غیب دیده نمی‌شود محسوس نیست، غیب کل آسمان‌ها و زمین است یعنی باطن و حقیقت همه آن‌هاست یعنی از این محیط کون و موجود مادی بیرون است. ایمان به غیب که می‌گویند غیب به آسمان‌ها و زمین، نه این که لابلای همین آسمان و زمین است، غیب آسمان و زمین اصلاً در این عالم نیست، بلکه در عالم دیگری است که انبیاء و پیامبران پیامی که می‌آورند از همان عالم غیب است از آن‌جا پیام می‌آورند. انسان کامل.

خب این‌ها را که می‌بینید اسماء یعنی کل اسماء، مسمّایشان هم این است که این‌ها اسم آن‌هاست و این هم یک نکته که گفتم نکته دوم، این‌ها آن اسماء حقائقاً موجودات زنده عاتقل هستند چون می‌گویم «هُم» می‌گوید «اسمائِهِم». آن‌ها را به اسماءشان. کلمه و ضمیر «هُمْ» در لغت عرب برای اشیاء نمی‌آید برای حیوانات هم نمی‌آید، «هُم» برای موجود زنده عاقل و صاحب اراده می‌آید. این یعنی این اسماء چه هستند؟ این حقایق، یک موجودات عقلانی زنده و صاحب درک هستند. این که می‌گویند حقایق عالم، باطن عالم. باطن عالم این عقل است و عقلانیت و حیات است، اراده است، حالا این‌ها البته توضیحاتی دارد. فقط اجمالاً چرا کلمه و ضمیر «هُم» را آورده است؟ اسم را که می‌توانی برای اشیاء بگویی، اسماء اشیاء، «هُم» نمی‌توانی بگویی اسم این میز است، اسم این چیز است. این هم یک تعبیر دیگری که در آن بحث کردند که بعد در آیه دیگری خداوند می‌فرماید: «إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ...» (حجر/ 21)؛ هیچ چیزی نیست «شیء» مطلقاً هیچ چیزی نیست الا این که خزائن آن پیش ماست. خداوند هم مکان ندارد که یعنی در خانه ما یا محله ماست، خدا موجود مکانی و زمانی نیست. پیش ماست یعنی در آن عوالم غیر مادی است. می‌فرماید هرچه در زمین، در دنیا می‌بینید بدون استثناء این‌ها خزائن‌شان و منابع‌شان اصل‌شان آن‌جاست از آن‌جا نازل می‌شوند و به این‌جا می‌آیند یعنی این عالم طبیعت نازل شده عوالم دیگری است تجلی آن عوالم است چنان که این بدن انسان هم نازل شده بُعد روحانی انسان است. این که می‌فرماید: «إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ...» هیچ چیز نیست بدون استثناء «إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ...» مگر این که خزائن آن نزد ماست، این‌جا پیش ماست. علم، قدرت، آرامش می‌خواهید، ابدیت می‌خواهید، لذت می‌خواهید، همه‌اش از این‌جا دارد پایین می‌آید دست ماست. همه چیز دست ماست و بعد در ادامه «وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» ما این‌ها را به تدریج نازل می‌کنیم منتهی همه این‌ها اندازه دارد. همه این‌ها با اندازه و بر اساس علم الهی و به تدریج در عالم طبیعت برای شما نازل می‌شود و این «إِنْ مِنْ شَیْ‌ءٍ...» یعنی استثناء ندارد. همه چیز، هر چه در دنیاست دارد از بالا می‌آید. آن‌جا باقی است، این‌جا فانی است. آن‌جا اصلش هست، این‌جا تجلّی و تنازل یافته آن است و این‌جا با آن‌جا قابل مقایسه نیست و ما از آن‌جا آمدیم و این‌جا یک چند ده سالی هستیم و دوباره به آن‌جا می‌رویم.

نکته جدید از این آیه سعی کردیم استفاده کنیم که همه‌اش در مورد شأن و عظمت انسان است.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha