شبکه یک - 22 فروردین 1401

روز ازل چه اتفاق افتاد؟ (8) (قرآن، انسان، خلقت، خلافت، هبوط)

بسم‌الله الرحمن الرحیم

بحث ما همچنان در آدم شناسی و تعریف استعدادهای عظیم و انرژی ویژه‌ای است که خداوند به لحاظ مادی و معنوی در انسان تعبیه کرده است. اگر انسان و قرآن را درست بشناسیم همه علوم در رشته‌های تخصصی ما در حوزه حکمت نظری و عملی از جمله در علوم انسانی تغییرات بزرگی هم در جهت‌گیری و طرح اولویت‌ها و موضع‌گیری درست نسبت به مسائل انسانی را شاهد خواهد بود از یک علم و تعلیم در ازل و در خلقت این انسان، بحثی شده که موجودات نورانی و به یک معنا عقل محض یعنی فرشتگان که تمام وجود و زندگی‌شان عبادت و اطاعت محض بوده است و فلسفه خلقت را هم کاملاً می‌دانستند و طبق آن عمل می‌کردند و نه تنها معصیتی از این‌ها هیچ وقت سر نزده است بلکه فکر معصیت ظلم و گناه هم اساساً در ذهن این‌ها خطور نکرده است – حالا تعبیر ذهن را از باب تشبیه و تفهیم مسئله عرض می‌کنیم – چون ما به طور دقیق نمی‌دانیم فرشته چیست؟ هم در فلسفه مباحثی راجع به فلسفه شده است و هم در لسان دین و از طرف انبیاء که از جهاتی این تعاریف شباهت‌هایی دارد و بخشی‌اش هم نه و بخش مهمی هم برای ماها مبهم است اما اصل وجود یک چنین موجوداتی هم تبیین فلسفی دارد و هم تبیین کلامی، و از آن مهم‌تر توضیح وحیانی دارد یک چیزی در همه موجودات عالم، حتی آن‌ها کم بوده و نبود که در انسان بود و هست، حالا راجع به این هست هم صحبت خواهیم کرد. چون بعضی‌ها گفتند این خلافت شاید مخصوص خود حضرت آدم(ع) بوده و دیگر مربوط به ماها نیست یعنی شامل همه انسان‌ها نیست فقط حضرت آدم و آدم و حوا بوده است. حالا توضیح می‌دهیم که چرا به تعبیر خود قرآن کریم، شامل همه هست.

صحبت از یک تعلیم خاصی است که فقط انسان مستعد برای آن تعلیم بوده و هست یک آگاهی‌هایی در این عالم هست که جز انسان هیچ مخلوقی نمی‌تواند داشته باشد. یک سطحی از عقلانیت و ادراک است که فقط او می‌تواند من و تو می‌توانیم و آن هم البته بطور مشروط و مقدماتی دارد که وقتی آفرینش انسان به پایان می‌رسد خداوند اسماء را که آن دفعه یک اشاره‌ای کردیم که این اسماء هم با تعریف (الـ) می‌آید الأسماء یعنی همه اسماء نه یک اسماء خاصی است که اشاره کردیم و حالا توضیح می‌دهیم که این اسماء یعنی حقایق عالم، خزائن عالم، همه اسماء را به آن تعلیم کرد و انسان به عنوان تنها موجودی که واجد همه اسماء و همه حقایق عالم، علم به همه حقایق عالم بطور بالقوه هست که اگر این قوه را به فعلیت می‌تواند تبدیل کند که در مورد حضرت آدم(ع) بالفعل بوده است. در مورد ما می‌تواند بالقوه باشد و زمینه بالفعل بودن آن کاملاً فراهم است و در اختیار ماست که باز آن آگاهی با همان ایمان و عمل صالح بالفعل می‌شود. خب انسان این‌قدر عظیم دیده شده و تعریف شده است که تنها موجودی است که واجد آگاهی به همه اسماء شده است. معلم او هم مستقیماً خود خداوند است یعنی با واسطه نبوده، بلکه خودِ خداوند به انسان اسماء و حقایق عالم را تعلیم داد. هر کدام از این‌ها یک ویژگی‌ای است که راجع به این‌ها خیلی می‌شود بحث کرد و آثار بسیاری دارد هم در حوزه معرفت‌شناسی و همه رشته‌های علوم انسانی و انسان‌شناسی در بحث تعلیم و تربیت، در روانشناسی و سایر مباحث، همانطور حقوق، همه این‌ها باید پخته بشود مثل یک شکوفه‌ای که باز بشود و مدام گل‌های جدیدی بدهد در آثارش همه این‌ها دیده شود.

بعد نکته جدیدی در همین آیه، از همین آیه بیش از 80 استنباط و نتیجه مهم و حداقل فوری گرفته می‌شود که من به بخشی از این‌ها اشاره می‌کنم که همه آن در تعظیم انسان و بزرگداشت انسان و توجه دادن به شأن و کرامت انسان‌ها که ما شما باشیم و می‌توانیم باشیم. یکی سؤال استفهامی و سؤال اعتراضی شیطان است این که به ظاهر انسان نگاه کردند که جنس این با جنس ما! حالا فرشته از جنس بحثی نمی‌کند و از فلسفه خلقت سؤال می‌کند و می‌گوید مگر فلسفه آفرینش چه بود؟ مگر فلسفه آفرینش با فساد و جنایت سازگار است؟ و این دوتا موضوع از این حتماً سر می‌زند. سؤال آن‌ها این بود اگر فلسفه خلقت تقدیس و تسبیح الهی و تبعیت و حرکت معنوی به سوی خداوند است با وجود فرشته‌ها مگر تأمین نیست؟ شیطان هم که به جنس و جسم اعتراض کرد و گفت بدن ما با بدن این آتش و خاک، چرا این بهتر از من است؟ به این بُعد آن توجه کردند. «مارجٍ من نار»، حالا بعضی‌ها تعبیر کردند آتش بدون دود، آیا یک نوع گاز است، یک نوع جنس جن اجنه که شیطان از آن‌هاست، بدن‌شان ماده‌شان آیا تعبیر به آتش شده؟ این آتش دقیقاً چیست؟ آن بحث دیگری است. سؤال این است که این چرا نسبت به ما فضیلت دارد؟ این چیزی است که خدایا می‌گویی تو می‌دانی ما نمی‌دانیم؟ این‌جا بعضی‌ها می‌گویند که نه این که می‌توانستند بدانند و نمی‌دانستند اصلاً نمی‌توانستند بدانند یعنی این‌طوری نبود که این فرشته و موجودات جن این‌طوری نبود که این‌ها می‌توانستند آن اسماء و حقایق عالم را همه را بدانند منتهی به آن‌ها تعلیم داده نشده بود این‌طوری نبود انسان می‌توانست بداند یعنی با آن‌ها – بعد در ادامه آیه عرض می‌کنیم – خداوند از این فرشته‌ها می‌پرسد که اسماء چیست؟ می‌گویند که اسماء چیست؟ مگر چیز دیگری هم هست؟ ما همان چیزی که تو به ما آموزش دادی می‌دانیم. اگر آن‌ها می‌دانستند که اسماء به مفهوم حقایق عالم وجود دارد یک حقایقی وجود دارد که آن‌ها اصلاً نمی‌دانند خداوند اصلاً از آن‌ها نمی‌پرسید که به من بگویید اسماء چیست؟ این یک. دوم این که وقتی خداوند به انسان تعلیم داد به انسان گفت به فرشته‌ها بگو اسماء چیست؟ منتهی این‌جا نگفت «عَلِّمْهُم»، گفت «أنْبِئهُم». عَلِّم، یعنی آن‌ها را تعلیم بده که نگفت عَلِّمهُم بلکه گفت أنْبِئْهُم، ریشه أَنْبئِ، نَبَأ هست، نَبَأ یعنی خبر. خبر غیر از علم است. یک وقت شما به یک کسی چیزی را تعلیم می‌دهید و او عالِم می‌شود، یک وقت یک چیزی را به یک کسی نمی‌تواند تعلیم بدهید او عالِم نمی‌شود ولی خبر می‌دهید او باخبر می‌شود با خبر می‌شود که یک اسماء و حقایقی هست اما باز هم علم پیدا نمی‌کند این تعبیر دقیق که راجع به انسان خداوند تعلیم داد «عَلَّمَ الإنسان»؟ یعنی کسی دیگر نمی‌توانست به انسان تعلیم بدهد، فرشته‌ها نمی‌توانستند به آدم و به انسان او را آموزش و تعلیم بدهند که اسماء و حقایق که همان خزائن عالم هست که کل این عالم ماده تجلی آن است اصلاً نمی‌توانستند به آدم تعلیم بدهد چون خودشان هم تا این حد از آگاهی نداشتند و ندارند این یک آگاهی خاص انسانی است مستقیماً خداوند معلم انسان هست در تورات و بعضی از منابع ادیان پیشین، عکس این تفسیر می‌شود این‌طوری تلقین می‌کنند که انگار خداوند نگران است که انسان یک چیزی را بداند! و از ترس این که بداند و شیطان وسوسه کرده که برو بدان، خدا نمی‌خواهد تو بدانی ولی تو برو بدان و خدا یک علمی را از انسان‌ها و آدم پوشانده و نمی‌خواسته بداند، ولی شیطان آمده حوا را وسوسه کرده، شیطان و حوا با هم در بهشت همدست شدند، شیطان به شکل مار آمده و با هم همدست شدند - در تورات و انجیل این‌طوری است – یعنی دیدگاه‌های مسیحی و یهودی این است آدم را فریب دادند و میوه ممنوعه هم آگاهی است، علم است. و بعد خدا عصبانی شده که تو چرا آگاهی شدی، حالا پس برو بیرون. این تصویر مسیحی و یهودی از قضیه است. اما در قرآن طور دیگری دارد بحث می‌شود اولاً خداوند خودش آن علم را به انسان تعلیم می‌دهد نه این که نگران این باشد که یک چیزی هست که نمی‌خواهم بدانی چرا دانستی؟ خود خداوند همه اسماء و حقایق را به او آموزش و تعلیم می‌دهد و چیزی تعلیم می‌دهد که نه فرشته نه شیطان هیچ کدام نمی‌توانند بدانند. این فضیلت انسان و خاستگاه انسان نسبت به این‌هاست. خب حالا بعد که می‌گوید قضیه این است و یک بُعد دومی در انسان هست که شما به او توجه ندارید و فقط به این اقتضائات بدنی و جسمی او توجه کردید به بُعد مادی و دنیوی آن توجه کردید و آن را نمی‌دانید حالا می‌گوید به پای چنین موجودی به خاک بیفتید. همه این‌ها تکریم انسان در سایه خدا است نه در برابر خداوند. همه این‌ها تعظیم انسان است تا این حد عظمت دارد که تمام این‌ها به پای آن باید بیفتد. شیطان دارد می‌گوید من برتری نژادی دارم، جنس و ذات من بهتر از این است. آن‌جا هم خداوند نمی‌گوید که حالا جنس بدن آدم از تو بهتر و بدتر است اصلاً راجع به این بحث نمی‌کند. به آن بُعد اصلی انسان توجه می‌کند. اسماء را از فرشتگان می‌پرسد آنان نمی‌دانند و می‌گویند ما فقط آن چیزی را می‌دانیم که تو به ما آموزش دادی و تو به ما راجع به این‌ها چیزی نگفتی برای این که اگر بگوید هم تو نمی‌فهمی، فقط خبر آن را می‌تواند به تو بدهد، واسطه‌اش هم انسان است حالا جالب است مگر ما نمی‌گوییم فرشته وحی می‌آید به پیامبران که انسان کامل و اولیای خدا هستند پیام خدا را به این‌ها می‌رساند؟ این پیام به آن بُعد و وجود زمینی انبیاء که در عالم می‌آیند فرشته واسطه بین خدا و انسان هستند یعنی آن آگاهی را خدا از فرشته به انسان منتقل می‌کند در حالی که در این‌جا به عکس است انسان، آدم، پیامبر خدا به فرشتگان است. این‌جا انسان واسطه خدا و فرشتگان شده است. این‌جا حضرت آدم خبر اسماء را به فرمان خدا و از طرف خدا به فرشتگان خبرش را می‌دهد بعد هم خبر است نه علم. این‌ها خیلی مهم است. انسان پیامبر خدا برای فرشتگان در ازل می‌شود. این دانستن اسماء هم فضیلت بزرگی است که فرشتگان با آن برتری جنس و اصل‌شان به پای آدم بیفتند خب این نشان می‌دهد که شخصیت و کمالات انسان و ظرفیت انسان در نگاه قرآنی چقدر بالاست و برتر قرار می‌گیرد یک پیام دیگر هم دارد که اصالت و برتری با علم و آگاهی است نه با جنس‌تان که جنس بدن‌تان از چیست! یعنی نوع کمّ و کیف جسمانی و مادی انسان‌ها تعیین کننده هیچ فضیلتی بر یکدیگر نیست آن فضیلتی هم که برای انسان قائل شد و تعریف می‌کند آن فضیلت تراب بر نار، خاک بر آتش نیست بلکه فضیلت علم است علم به اسماء و علم به حقایق عالم. هر کدام از این کلمات در این آیات از جمله همین آیه خلافت آدم، یک پیام مهمی دارد در حوزه انسان‌شناسی، که ارزش انسان به میزان علم او به اسماء و به حقایق عالم است و اگر فرمان آمد که فرشته‌ها به پای او بیفتند به خاطر این علم او به حقایق و اسماء است.

یک نکته دیگری هم در این‌جا اشاره کنیم که در همین آیات خلقت وقتی قرآن اشاره به خلقت حوا می‌کند با چند تعبیر می‌فرماید که حوا را خلق کرد از همان جنس آدم. این هم جواب کسانی است که باز این در تورات و کتاب مسیحی و یهودی این‌طوری است که تعبیر می‌شود که حوا را از دندة آدم آفریدند و خلاصه یک دنده‌اش هم کم است! ما این تعبیر را در قرآن نداریم. در قرآن می‌فرماید حوا را از همان جنسی که آدم را آفریدیم «مِنها» از همان آفریدم. این هم یک تعبیر دیگری که خلقت آدم و حوا از یک سرشت است این هم تعبیر قرآنی است که هیچ تفاوت و تفاضلی در سرشت آدم و حوا در خلقت آن‌ها و در فلسفه خلقت‌شان و در هویت انسانی آن‌ها نیست. البته بعضی‌ها این دندة چپ را این‌طوری معنا کردند که مراد این نیست، کلمه دنده را بعضی‌ها می‌گویند درست ترجمه نشده است آن کلمه‌ای که از آن دنده را فهمیدند که گاهی به دنده هم معنی شده است آن کلمه در زبان عبری به معنای دنده نیست در آنجا هم به معنی سرشت است و بعضی از زبان‌شناسان می‌گویند دنده چپ نیست، و می‌گویند زن یا همان حوا از سرشت آدم بوده است دو نوع موجود نیستند چون بعضی‌ها قائل بودند و الآن هم هستند که این‌ها یک نوع موجود نیستند یعنی تفاوت‌های زن و مرد را این‌قدر می‌بینند می‌گویند نمی‌شود این‌ها یک نوع موجود باشند این‌ها دو نوع موجود هستند که کم‌کم بهم نزدیک شدند و وصلت کردند و... یعنی یک کسی مثل نیچه یک چنین تعبیری را به کار برده است خیلی از فیلسوفان مطرح همین اروپا و غرب در قرن‌های گذشته و متأخر بعد از مدرنیته همین حرف‌ها را زدند بعضی‌هایشان گفتند زن، همنوع مرد نیست و یک نوع موجود دیگر است. مرد یک موجود است، زن یک موجود است، حتی تعبیر خود نیچه هم این است که این‌ها دو نوع موجود بودند و خیلی شباهت ظاهری هم به هم نداشتند به تدریج این‌ها به هم شبیه شدند و به هم در طول تاریخ نزدیک شدند و آمیزش کردند و محصول این دو نژاد شده یک نژاد مشترک التقاطی بین دو نژاد و دو نوع که ما به آن‌ها زن و مرد می‌گوییم! یک چنین تعابیری را گفته‌اند یعنی حتی فیلسوفان مدرنیته این حرف‌ها را زده‌اند. یک کتابی هست «زنان از دیدگاه مردان» خیلی وقت پیش ترجمه هم شده است. این را یک وقتی بروید ببینید که چه تعابیری در همین مدرنیته بعد از رنسانس در مورد زن از طرف مردان متفکر بزرگ نه مردان عادی شده است که اصلاً نگاه‌شان به مسئله چیست؟ خب طبیعتاً همیشه سرشت مرد در سرشت زن مقدم و برتر است اما قرآن دقیقاً دارد می‌گوید که هیچ تفاوتی در سرشت و خمیره زن و مرد نیست و این‌ها یک نوع موجود هستند که از نر و ماده آفریدیم تا نوع بشر بماند و... .

بعد یک توجیه دیگری هم که بعضی‌ها در مورد آن دنده چپ به کار برده‌اند این است که گفتند که اگر به معنی دنده باشد مراد این است که دنده چپ یعنی قلب مرد! این کنایه از این است که زن در قلب مرد است منظور این بوده است. چون یک روایتی از امام صادق(ع) داریم که از ایشان پرسیدند این چیست که می‌گویند زن را از بقیه بقایای مرد آفریدند یا از دنده مرد آفریدند؟ امام صادق(ع) می‌فرماید «العیاذ بالله» این حرف‌ها یعنی چه؟ یعنی خدا ماده کم آورده بوده؟ مثل بنا که سیمان و گچ می‌آورد بعد یک چیزی یک کمی اضافه می‌آید با آن یک چیز دیگری هم همین‌طوری درست می‌کند! امام صادق(ع) می‌فرمایند العیاذبالله این حرف‌ها چیست؟ اصلاً چنین چیزهایی وجود ندارد یعنی این که از دنده چپ او آفریده شده این را صریح امام صادق(ع) تکذیب و انکار می‌کنند. اغلب روایات همین‌هاست که گفتم. سندش را هم نمی‌دانم چطوری است! می‌گویند که پرسیدند و گفتند مراد از دنده چپ و استخوان نیست مراد این است که چون قلب مرد این‌جاست یعنی خداوند زن را در قلب مرد آفرید و این اشاره دارد به گرایش و وابستگی و عشق مرد به زن و همسرش.

یک نکته مهم دیگر باز در همین آیات، آن تعبیر عرض امانت به آسمان‌ها و زمین است که آیه را دیدید که در چندجا اشاره می‌شود که خداوند امانتی را عرضه کرد بر کوه‌ها، زمین، آسمان‌ها و همه عالم، طبیعت، عالم ماده و این‌ها نپذیرفتند باز اشاره به عظمت انسان است. حالا این که آن امانت چیست بحث شده است، بعضی‌ها گفتند آن امانت یعنی همین عقلانیت و علم است که خدا به بشر داده است بعضی‌ها گفتند مراد اختیار و آزادی و انتخاب است که خداوند فقط به بشر داده است. راجع به آن بحث‌های مختلفی هست که در آینده انشاءالله اگر عمری بود به آن اشاره خواهیم کرد ولی فقط این‌جا می‌خواهیم به این بُعد آن توجه دهیم به این اهمیت که خداوند همه آفرینش و همه پدیده‌های طبیعی را صدا می‌زند، عالم ماده، زمین، آسمان، کوه، گیاه، دریاها، حیوانات، حالا این که صدا بزنند و بیایند، حالا روش گفتگو با این‌ها چطوری است، این‌ها آمدند یا چطوری به آن‌ها منتقل شده است و گفتند نه، جزئیات آن‌ها این‌جا نیامده است بخشی از این‌ها ممکن است از باب تمثیل و تشبیه باشد، بخشی برای تفهیم مسئله به ما، بخشی هم نه، بسا ممکن است همه‌اش یا بخشی‌اش عین آن چیزی است که روی داده منتهی نه به آن تیپی که ما تصور می‌کنیم چون ما فکر می‌کنیم احضار و گفتگو مثل احضار و گفتگوی ماهاست که بگوییم فلانی و فلانی بیایید این‌جا بعد بگوییم این امانت را قبول می‌کنی یا نه؟ او هم بگوید نه! نه این‌طوری نیست این تصویر بشری مادی ماست. اصل این که امانتی است و عرضه شده به همه موجودات عالم طبیعت و هیچ کدام این‌ها نتوانستند نه این که می‌توانستند بپذیرند و اباء کردند امتناع کردند، بلکه نمی‌توانستند بپذیرند همین‌طور که فرشته‌ها نمی‌توانستند عالم به اسماء بشوند و از طریق انسان (آدم(ع)) با خبر از اسماء شدند. حالا فرشته به کنار، موجودات پنهان و جنی و نامرئی، برای به کنار، کل این عالم طبیعت، آسمان‌ها، دریا، زمین، پدیده‌ها، اشیاء، همه این‌ها. خب چیزی عرضه می‌شود به این عالم ماده و طبیعت، به عنوان امانت است. خود این که امانت است یعنی چه؟ امانت یک چیزی است که برای تو نیست، به تو می‌دهند، از آن استفاده کنید بعد از تو پس می‌گیرند. این چیست؟ آیا این اختیار انسان است که ما در این عالم 50- 60 سال، 70 سال اختیار داریم؟ آزادی و آگاهی داریم، فرصت عمل داریم و بعد از ما گرفته می‌شود؟ چون این بدن و این عالم و این نشئه زندگی و اراده، این‌ها موقت و امانت دست ماست گرفته می‌شود؟ آیا آن ادراک و عقلانیت و آگاهی‌های خاصی است که به ما داده می‌شود و باید به عنوان امانت این‌ها را حفظ کنیم؟ ضمن این که مال خودمان هم نیست به ما داده شده است امانت یک چیزی است که برای تو نیست و تو مالک آن نیستی. به تو داده شده و به تو تفضّل شده است. همه این‌ها را توجه داشته باشید یک گوهر گرانبهاء و استثنایی و یک حقیقت بزرگ هست که به تمام این عالم ماده و طبیعت عرضه شده است تحمیل هم نشده، که نه باید چیز شود و... نه، عرضه شده است. بعد هم جالب است مگر کوه و آسمان و دریا و زمین، اولاً این‌ها مگر شعور دارند می‌فهمند که خدا هست که خدا از این‌ها چه خواسته است؟ بله. البته شعور و فهم‌شان و سخن گفتن این‌ها و تسبیح این‌ها مثل ما نیست. آن‌جا هم که می‌گوید خدا امانت خود را به این‌ها عرضه کرد با لفظ و کلمات که نبوده، ما با لفظ و کلمات می‌گوییم خانم آقا این را قبول می‌کنید؟ می‌گویند نه. آن‌جا که با لفظ و کلمه نیست. نمی‌گوید خدا به آن‌ها گفت، بلکه می‌گوید عرضه کرد. خب یک امانت بزرگی است که به تمام این زمین و آسمان و کوه‌ها، دریاها و همه این موجودات عرضه شده، و این‌ها ابا کردند. این ابا کردن هم باید درست معنی شود. این‌طوری نبوده که به این‌ها بگویند این کار را بکنید و این‌ها بتوانند بکنند و بگویند نمی‌خواهیم بکنیم! همین هست که هست! اصلاً این موجودات که از خودشان اختیاری ندارند نمی‌توانند معصیت کنند نمی‌توانند به خداوند نه بگویند. فقط انسان می‌تواند به خداوند نه بگوید و معصیت کند، فقط انسان می‌تواند پشت به خدا حرکت کند فقط انسان می‌تواند از نور به ظلمات برود. موجودات دیگر این وضعیت را ندارند. پس این که می‌گوید به زمین و آسمان‌ها یک امانتی را عرضه کردیم یکی این که این‌ها موجودات ذی‌شعور هستند زمین و آسمان و دریاها، این عالم که ما فکر می‌کنیم که این‌ها مُردند و شعور ندارند نه، این‌ها نوعی حیات، نوعی شعور و آگاهی دارند. در قرآن می‌فرماید: «وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ؛ » (اسراء/ 44)؛ هیچ چیزی در این عالم نیست مگر این که مشغول تسبیح خداوند است. همه حیوانات، اشیاء، گیاهان، منظومه‌ها، کرات، همه این‌ها مشغول تسبیح و تقدیس الهی‌اند منتهی به زبان و شیوه خودشان، و این تسبیح‌شان ارادی و اختیاری نیست یعنی این‌طور نیست که بتوانند کار دیگری بکنند همانطور که ساخته شدند عمل می‌کنند. فیکس هستند، این‌ها فیکس و تمام شده است. انسان است که می‌تواند آن‌طور که خودش تصمیم بگیرد عمل کند، می‌تواند تسبیح نکند یا بکند. می‌تواند تقدیس بکند یا نکند. می‌تواند موجود وحشی «یسفک الدماء»‌ و جنایتکار باشد یا نباشد؟ می‌تواند مفسد فی‌الارض «یفسد فی الارض» باشد یا نباشد؟ هر جا انسان هست فساد و خشونت هست، هر جا انسان است ظلم است. در عالم حیوانات فساد و ظلم معنی ندارد. بین گیاهان فساد و ظلمی وجود ندارد. در آسمان‌ها و میلیاردها منظومه‌ها فساد و ظلمی نیست آن‌جا که اجنه نیستند فساد نیست این‌ها مخصوص ماست لااقل تا آن بخشی که به ما گفته‌اند و اطلاع داده‌اند یا ما می‌توانستیم بفهمیم. چون یک حقایقی هم هست که انسان نمی‌تواند بفهمد. این‌جا که یک چیزهایی بود انسان می‌توانست بفهمد و فرشته نمی‌توانست، یک چیزهایی هم هست که انسان نمی‌تواند بفهمد فقط «هوَ العالم» یا فقط همه انسان‌ها نمی‌توانند، انسان‌های خاص، پیامبران، اولیاء خاص الهی می‌توانند. خود آن‌ها هم، همان حرفی که فرشته‌ها به خدا گفتند که ما نمی‌دانیم جز آنچه تو به ما آموختی، خود این انسان‌های خاص و انسان کامل هم همین را می‌گوید. خودِ پیامبر اکرم(ص) هم می‌فرماید من چیزی نمی‌دانم الا آن چیزی که خدا به من آموخته است. انبیاء همین را می‌گویند. می‌گویند خدایا ما چه می‌دانیم جز آنچه که تو به ما آموختی؟ منتها آنچه که تو به ما آموختی کجا؟ آنچه که به فرشتگان آموختی کجا؟ این تفاوت وجود دارد. پس این آیه عرضه امانات هم خیلی انسان را بالا می‌برد. انسان یک چیز دیگر و یک حقیقت دیگری می‌شود. این هم که بقیه ابا کردند و گفتند نه، ما نمی‌توانیم این امانت را بپذیریم نمی‌پذیریم معنی‌اش این نبود که می‌توانیم بپذیریم ولی نمی‌پذیریم، یا نمی‌خواهیم بپذیریم، می‌توانیم ولی نمی‌خواهیم! نه، معنی‌اش این بود که نمی‌توانیم! این یک ظرفیتی می‌خواهد که در ما نیست، خدایا تو در ما نگذشته‌ای. بعد قرآن می‌فرماید اما انسان پذیرفت انسان فهمید این امانت چیست و می‌توانست این امانت را بپذیرد و پذیرفت اما این که با این امانت بعد چه کرد آن یک بحث دیگری است ولی این مقدار فضیلت بزرگی است این هم یک فضیلت بزرگی است یعنی همین‌طور که انسان نماینده خدا روی زمین است خلیفه فی‌الارض است امانتدار خدا هم هست. انسان هم خلیفه خدا، نماینده خدا در این عالم هست و هم امانتدار خدا در این عالم است که حالا این امانت چیست؟ عرض کردم که مفسرین بحث کردند در روایات بحث شده، در بحث فلسفه و عرفان و کلام بحث شده است و هر کدام بحث‌هایی کردند و دیدگاه‌هایی دارند و اجمالاً یکی از مواردی که خیلی‌ها اشاره کرده‌اند همین مسئله اراده و اختیار انسان است که هیچ موجودی غیر از انسان نمی‌تواند جلوی سرشت خودش بایستد علیه فطرت خودش عمل کند همین‌طور که هیچ موجودی جز انسان نمی‌تواند علیه غریزه و لذت آنی خودش عمل کند یعنی می‌تواند جلوی اصالت لذت بایستد کدام موجود جز انسان می‌تواند روزه بگیرد؟ گرسنه باشد، تشنه باشد، در اختیارش هم هست ولی نمی‌خورد. کدام حیوان می‌تواند روزه بگیرد؟ کدام گیاه را دیدید که از غصه خودکشی کند؟ بُعد دیگر انسان! این‌قدر احمق و این‌قدر درد در او باشد. کدام گیاه را دیدید که به گیاهان دیگر خیانت بکند و گیاه خائن باشد! گوسفند فاسد! بی‌اخلاق! درخت بی‌تقوا! این‌ها یعنی چه؟ این‌ها فقط در مورد انسان صدق می‌کند چون او آگاهی و اختیار خاص دارد، آگاهی و اختیاری دارد نه آن آگاهی، نه آن آزادی، جز در انسان نیست خدا در غیر انسان نگذاشته است بقیه موجودات امکان ندارد برخلاف آن چیزی که ساخته شدند عمل کنند و برخلاف آن هدفی که برای آن هدف ساخته شدند عمل کنند. بذر درخت هلو میوه سیب نمی‌دهد فقط انسان است که از هر بذری هر میوه‌ای ممکن است بیرون بیاید! یعنی ممکن است از بهترین موقعیت و امکاناتی وحشی‌ترین انسان بیرون بیاید! ممکن است در کثیف‌ترین موطن و مولد و جایگاه، پاک‌ترین انسان‌ها بیرون بیاید. فقط انسان است که می‌تواند علیرغم شرایط و علیرغم موقعیت، علیرغم فطرت و غریزه خودش، هر دو، می‌تواند عمل کند. این که خداوند به دوتا زن اشاره می‌کند به عنوان دو نمونه از انسان‌هایی که در دو موقعیت کاملاً متضاد، برخلاف موقعیت‌شان عمل کردند و تبدیل به دو موجود کاملاً متضاد شدند یکی اشاره می‌کند به زن فرعون، یکی به زن حضرت لوط. زن فرعون در بدترین موقعیت به لحاظ انسانی و الهی قرار دارد فرعون ابرقدرت جهان است و کاخ او کاخ ستم و فساد و اشرافی‌گری است و زن فرعون در بهترین موقعیت مادی دنیاست همه چیز برای او موجه است اما جلوی تمام آن امکانات، و جلوی شوهرش و جلوی آن سیستم و دستگاه طاغوتی می‌ایستد و موضع می‌گیرد موضع موسوی می‌گیرد، اصلاً در رسالت حضرت موسی(ع) نقش دارد خداوند می‌فرماید به زن فرعون نگاه کنید، ببینید این زن چطور عمل کرد. این زن، الگوی همه شما زنان و مردان است. این زن فرعون یک الگوست برای همه شما مردان و زنان. از آن طرف زن حضرت لوط(ع) است، زن پیامبر است! توی خانه پیامبر است! مادر بچه‌های پیامبر است اما یک زن نادان و با فکر فاسد است. جامعه، کلاً همه همجنس‌باز و فاسد هستند (قوط لوط) و این را به عنوان یک امر مترقی می‌دانند همین‌طور که الآن در غرب دیدید به عنوان یک پیشرفت، ترقی، حقوق بشر همین کارها را می‌کنند و افتخار می‌کنند آن‌جا هم همین‌طور بوده، رسم و سنت شده بود! و یک علامت تمدن بود! خب حضرت لوط(ع) جلوی این جریان ایستاده است، خانم ایشان با حضرت لوط مخالف است و می‌گوید چرا جلوی مردم و آزادی‌های آنان را می‌خواهی بگیری؟ خلاصه چرا مانع پیشرفت‌شان می‌شوی؟ بالاخره این‌ها آثار تمدن انسان و حقوق بشر است! خب او هم همین حرف‌ها را می‌زده و الا نمی‌گفته که این‌ها فساد است من طرفدار فسادم؟ هیچ کس این را نمی‌گوید. همین‌هایی هم که الآن این حرف‌ها را می‌زنند به اسم حقوق بشر می‌گویند! نه به اسم این که این‌ها ضد بشر است این‌ها فساد است ولی ما می‌خواهیم فساد باشد، بلکه می‌گویند حقوق بشر است هرکس هر کاری می‌خواهد بکند! خب زن حضرت لوط(ع) در بهترین خانه است ولی بدترین موضع را می‌گیرد که وقتی می‌خواهد عذاب نازل بشود به حضرت لوط(ع) می‌گوید که شما را نجات می‌دهیم در سحرگاه از شهر خارج شوید ولی همسرتان نه، ایشان با آن‌هاست. قرآن می‌فرماید زن پیامبر و زن فرعون، این دوتا خانم را با هم مقایسه کنید بعد نگویید که جبر موقعیت است! جبر خانواده است! خب معلوم است تو توی خانه فرعون بودی باید هم فاسد باشی! تو توی خانه حضرت لوط(ع) هستی باید هم صالح باشی، نه این‌طور نیست. انسان تنها موجودی است که برخلاف نیازهای مادی و جسمی خودش می‌تواند مقاومت کند. میل به غذا و آب، شهوت، میل به قدرت، میل به شهرت، میل به ریاست، به همه این‌ها میل‌ها در او بیدار بشود و فعال بشود و در برابر همه این امیال می‌تواند بایستد و هرچه بیشتر بایستد کرامت و انسانیت او و علم او به اسماء و حقایق عالم بیشتر می‌شود خلیفه‌تر می‌شود، ‌خلیفه‌الله‌تر می‌شود چون خلافت الهی مراتب دارد همه خلیفه هستند به اندازه‌ای که آدم هستند ما به اندازه‌ای که انسان هستیم خلیفه‌ایم، به همان اندازه‌ای که ولایت خدا و رسول را پذیرفتیم و تابع این خط هستیم هرچه ولایت داریم خلافت داریم، هرچه تقوا داریم ما به همان اندازه خلیفه هستیم، و ما برای خلافت آفریده شدیم و فقط ما می‌توانیم برخلاف نیازهای مادی‌مان بایستیم و مقاومت کنیم. جان‌مان به خاطر می‌افتد، مجاهد کیست؟ شهید کیست؟ میل به خانواده، زندگی، آرامش، آسایش، سلامت، دارد او هم آدم است ولی یک مرتبه همه این‌ها را زیر پا می‌گذارد و همه چیزش را فدا می‌کند و به استقبال درد و رنج و خطر می‌رود بار بقیه بشریت را بر دوش می‌کشد این مجاهد و شهید است. از آن طرف، فقط انسان است که می‌تواند در برابر حتی نیازهای معنوی خودش بایستد یعنی ضد معنا حرکت کند ضد فلسفه خلقت خودش حرکت کند می‌تواند درست در جهت عکس نیکی و خیر حرکت کند. انسان تنها موجودی است که می‌تواند بفهمد یک چیزی و یک کاری درست است ولی خلاف آن عمل کند و بگوید آن خوب است ولی من می‌خواهم بد باشم فقط انسان می‌تواند. این که چرا یک بُعدی در انسان هست، ببینید این تعاریف، مدام می‌گویند اومانیزم، اومانیزم، در نگاه مادی که فکر می‌کنند اومانیزم یعنی کرامت انسان، اصال انسان، مرکزیت انسان! منتهی می‌گوییم به چه دلیل؟ انسان‌محوری به چه دلیل؟ این‌ها بُعد معنوی و الهی و توحیدی انسان را نفی می‌کنند رابطه انسان و خدا قطع می‌شود باز می‌گوید کرامت انسان، دیگر وقتی آن رابطه قطع شد، علم اسماء و علم به حقایق نیست، گزینش الهی نیست، سجده ملائک و موجودات نیست، تنها پذیرنده امانت خاص خدا نیست، این موجود چه چیزی‌اش مهم و مقدس است؟ برای چی این اشرف موجودات باشد؟ این هم یکی از حیوانات است! اصلاً بدون این نگاه قرآنی کرامت انسان از کجا می‌آید؟ تنها چیزی که می‌تواند برای خلقت انسان کرامت و قداست تعریف کند خلافت او از طرف خداست. آگاهی او به حقایق عالم است. این آگاهی ویژه است. امانتدار خدا بودن است، نماینده خداوند بودن است که اصل قداست برای اوست فقط خداست که «هو القدوس» فقط خدا مقدس است و هیچ چیز دیگر در این عالم نیست هر چیزی به آن اندازه که به خداوند مربوط است و رو به خدا و تابع خداست همان قدر مقدس می‌شود. لذا انسان کافر، انسان مشرک، انسان ظالم، انسان جاهل، جاهلی که خودش عمداً نقش دارد، جهل در برابر عقل، نه در برابر لزوماً علم، انسان ظالم، انسان قاتل، این انسان‌هایی هستند که بهره‌ای از آن خلافت نبردند این‌ها کرامت ندارند این یک کرامت ذاتی است که خداوند به همه داده است. «لقد کّرمنا بنی‌آدم» خداوند می‌فرماید ما با تمام فرزندان آدم، یعنی همه آدم‌ها از هر جنس و نژاد، طبقه، قومیت، در هر زمان و در هر مکان، همه، چه آن‌هایی که بعداً فاسد بشوند و چه آن‌هایی که صالح بشوند ما به همه یک کرامت عام انسانی دادیم هر چه که خدا خلق کرده کرامت دارد، به این معنا این کرامت عام به این معنا حیوانات هم کرامت دارند، گیاه هم کرامت دارد اشیاء هم کرامت دارند. اصلاً کلمه کرامت را یک وقتی انشاءالله وقت کردیم توضیح می‌دهیم که ببینیم خداوند در قرآن کجاها کلمه کرامت، کریم، کرام، را به کار برده است آن وقت می‌بینیم این کرامت عام، اصلاً در این عالم هرچه که هست به یک معنا کریم و اهل کرامت است یک کرامت عامی هست اما یک کرامت خاص غیر از این عام است که برای همه نیست آن برای «إنّ أکرمَکُم عندالله أتْقاکُم» است آن کرامت برای کسانی است که اهل تقوا هستند هرکس در هر زمان و در هر شغل و موقعیت، هر مقداری که تقوا دارد همان‌قدر انسان است. همان‌قدر انسانیت و کرامت دارد، همان مقدار قداست دارد، همان مقدار خلافت دارد و خلیفه‌الله است.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha