شبکه افق - 16 فروردین 1401

آیا صالح و مصلح، تفکیک‌پذیرند؟(۱)

بسم‌الله الرحمن الرحیم

دو چیز در حد توان‌مان از ما خواسته‌اند یکی "صالح بودن" و دوم "مصلح بودن". صالح بودن یعنی معنویت فردی، مصلح بودن یعنی معنویت جمعی. اخلاق فردی، عدالت فردی و شخصی، صالح بودن که می‌شود تقوای شخصی این با تحقق معنویت فردی قابل تحقق است. جزئی از صالح بودن ضرورت مصلح بودن است یعنی معنویت فردی کامل نمی‌شود مگر آن که در ضمن آن و برای تکمیل آن به معنویت جمعی هم بیندیشیم و لذا در کنار نماز، امر به معروف و نهی از منکر که یعنی مبارزه برای اصلاح جامعه، از جامعه خود، جامعه کوچک تا جامعه جهانی. از امر به معروف و نهی از منکر خانوادگی، صنفی و خانوادگی تا امر به معروف و نهی از منکر جهانی که همان صدور انقلاب جهانی است. تفکیک صالح بودن از مصلح بودن در تفکر اسلامی با ملاکات اهل بیت(ع) امکان ندارد قرآن این دوتا را از ما می‌خواهد. تفکیک صالحیت از مصلحیت امکان ندارد یعنی نمی‌شود ما مصلح باشیم در حالی که صالح نبوده باشیم نمی‌شود ما عدالت فردی تقوای فردی نداشته باشیم خودسازی نکرده باشیم برویم مصلح دیگران باشیم و انقلاب کنیم و جامعه‌سازی کنیم و دیگران را دعوت کنیم به حقیقتی که خودمان به آن واقف یا متلزم نیستیم البته معنی این حرف این نیست که ما باید اول انسان کامل باشیم بعد سراغ بقیه برویم این دوتا همزمان باید صورت بگیرد. در روایات ما هم این را گفته‌اند از یک طرف یک خطری وجود دارد که حالا بنده هرچه هستم هستم می‌خواهم بقیه را درست کنم علیه این موضع گرفتند و گفتند با دست آلوده نمی‌شود یک محیط آلوده را پاک کرد با دست کثیف نمی‌شود شیشه کثیف را تمیز کرد. این را از این جهت گفتند که بعضی از ما گرفتار ریاکاری و خودبزرگ‌بینی خودمطهر و پاک‌بینی که ما درست هستیم برویم بقیه را درست کنیم یا اصلاً لازم نیست ما خودمان را درست کنیم بقیه را باید برویم درست کنیم این‌ها همان انقلابیون بی‌محتوا هستیم انقلابی‌ای که خودش گرفتار جاه‌طلبی و قدرت‌طلبی و ثروت‌طلبی و شهرت‌طلبی بنده هستم بعد می‌خواهم مدام جامعه را اصلاح کنم این اصلاً امکان ندارد خودبزرگ‌بینی و ریاکاری و دیکتاتوری مذهبی، دیکتاتوری به اسم مذهب و به اسم معنویت منجر می‌شود. شما مگر کم دیدید انقلابیونی که در یک دوره‌ای واقعاً انقلابی هستند و انقلاب و کارهای بزرگ می‌کنند بعد از یک مدتی که به قدرت می‌رسند و به پیروزی‌های بزرگ می‌رسند کلاً تغییر مسیر می‌دهند اصلاً شعارهایشان به کلی عوضی می‌شود اهداف‌شان عوض می‌شود یعنی بعد از 20 سال حرف‌هایی می‌زنند که 20 سال پیش خودشان با این حرف‌ها با این مفاهیم و مبانی مبارزه می‌کردند حالا همان حرف‌ها را می‌زنند این حرف‌ها اگر خوب بود چرا 20 سال پیش با این حرف‌ها مبارزه می‌کردید؟ اگر بد بود خوب هنوز هم بد است چه شده که بد به خوب تبدیل شده است؟ شما دیدید بعضی‌ها را که در انقلاب خودمان هم هستند سوابق بسیار عالی و درخشانی داشتند یعنی واقعاً تلاش کردند قابل تقدیر است اما بعد از 20 سال – 30 سال درست با همان حرف‌هایی که خودشان گفتند درافتادند یعنی رفتند درست همان حرف‌هایی که آن زمان با آن مبارزه می‌کردند همان‌ها را می‌گویند این یعنی این که بنده به قدر کافی قبل از این که به قدر کافی صالح باشم شروع به مصلح شدن برای دیگران شدم. از آن طرف همان طوری که نمی‌توانیم مصلح باشیم قبل از این که صالح باشیم یا این که انقلابی هستیم به قدرت می‌رسیم همان کارهایی را می‌کنیم که علیه آن‌ها مبارزه کردیم می‌کنند. مثل سوء استفاده از بیت‌المال، خیانت، فساد، فسادهای مختلف. ما مگر کم داشتیم از صدر اسلام تا الآن؛ بلکه از صدر تاریخ بشر تا همین الآن، افرادی که یک زمانی مصلح بودند صالح هم بودند منتهی صالحیت و صلاحیت‌شان به مقدار کافی نبود دز آن پایین است یا حراست و حفاظت نشد چون ما همیشه در خطر هستیم ممکن است امروز آدم درستی باشیم فردا آدم پلیدی باشیم یا برعکس هر دویش هست یا بعد این‌ها شدند سازشکار و خائن و خیانت کردند و چه کارهایی در مسائل مختلف کردند. اصلاً نگاه‌شان و رفتارشان 180 درجه عوض شد. نمی‌شود صالح نباشیم مصلح باشیم. از آن طرف نمی‌شود صالح باشیم مصلح نباشیم یعنی بگوییم فقط دین فردی و معنویت فردی. من فقط خودم متدین باشم خودم و حداکثر خانواده‌ام مواظب باشیم گناه نکنیم حالا بقیه‌اش دیگران چه خبر است جامعه خودمان، جامعه جهانی، اقتصاد کشور، رسانه‌ها، تعلیم و تربیت، سیاست خارجی و... این‌ها به ما مربوط نیست این را هم ما در فرهنگ قرآنی و اسلامی و اهل بیت(ع) نداریم. این فرهنگ، فرهنگی است که همه تلاش کنیم تا می‌توانیم – این تلاش هم تا آخر عمر ادامه دارد و بازنشستگی ندارد – یکی جهاد درون و جهاد بیرون. جهاد علیه دیکتاتور درون‌مان که نفس ماست که عامل نفوذی شیطان در درون ماست و جهاد علیه دیکتاتورهای بیرون یعنی استبداد، استکبار، استعمار، زورگوها، جبهه باطل، دوتا مبارزه ما تا آخر عمر باید انجام بدهیم مبارزه اول برای صالح بودن است و مبارزه دوم برای مصلح بودن. نمی‌توانیم مصلح غیر صالح باشیم و هم صالح غیر از مصلح. هم باید خودمان را نجات بدهیم و هم نجات خودمان یکی از شرایطش این است که برای نجات دیگران هم بکوشیم هم نماز و هم امر به معروف و نهی از منکر. هیچ کدام بدون آن دیگری ما را نجات نمی‌دهد و ما را به آن هدفی که خدا برای این زندگی ما طراحی کرده است نمی‌رساند. آن وقت در مبارزه برای جمعی کردن معنویت و مقاومت، نباید هم خسته شد باید به خودمان سخت بگیریم به دیگران آسان. عدم مدارا علیه خود، قاطعیت علیه خودمان، سوء ظن به خودمان، مدام نگران خودمان باشیم و نسبت به دیگران حسن ظن و مدارا و تحمل داشته باشیم نشر آگاهی، تلاش برای امت‌سازی. این وظیفه جوان مؤمن انقلابی است در این شرایط و از جمله این شرایط. و خسته هم نباید شد. حالا دیگران را که فرض می‌کنیم از ما کمتر و پایین‌تر هستند – که البته این فرض هم اشتباه است – بعد شروع کنیم به نفرین مردم و فرار از صحنه قبل از این که وظیفه‌ات را کامل انجام بدهی. شما می‌دانید حتی بعضی از اولیای خدا در یک دوره‌هایی خسته شدند. قرآن کریم به حضرت یونس(ع) اشاره می‌کند. ایشان خیلی زحمت کشید و تلاش کرد هم صالح بود و هم مصلح بود در یک دوره‌ای بدون این که از طرف خداوند اجازه بیاید که خب این‌ها را رها کن عذاب می‌خواهد نازل بشود بدون این که یک چنین اجازه‌ای بیاید خودشان به جمع‌بندی رسیدند که فایده‌ای ندارد دیگر بیش از این حرف من جلو نخواهد رفت گفتند حالا این‌ها را ولش کن. در بعضی از روایت هست یک شهر صد هزار نفری، یک جمع صد هزار نفری – حالا تعداد آن خیلی معلوم نیست – بروم سراغ یک جمع و یک جامعه دیگر، از دست این‌ها خسته شدم! چقدر مایه‌گذاری! حالا در بعضی از روایات می‌فرماید مجازات حضرت یونس هم این بود که به دهان آن نهنگ فرو برده بشود قورتش بدهد یک کم فشارش بدهد بعد دوباره این را بالا بیاورد و بیرون بدهد. بعد ایشان به ساحل آمد که باید ادامه بدهی ما هنوز به شما نگفتیم که تشریف ببرید سر خود تشریف نبرید گناه نیست اما هنوز وظیفه تمام نشده است پس مقاومت و مدارا. بدون این که خودمان را از دیگران بالا ببریم. در روایات ما یکی از شرایط مؤمن این است که خودت را از هیچ کس بالاتر ندانی. سیدالشهداء(ع) فرمودند مؤمن کسی است که از صبح که از خانه‌اش بیرون می‌آید هرکس را می‌بیند بگوید این از من بهتر است هیچ وقت در ذهنش خطور نکند که بگوید من از دیگران بهترم بلکه بگوید این از من بهتر است. روایت از امام سجاد(ع) است که فرمودند به هرکس که می‌رسی سنش از تو کمتر است یا از تو بزرگتر است اگر سن او از تو بیشتر است بگو این احتمالاً سن بیشتری از من داشته عمل صالحش از من بیشتر است این از من بهتر است و حتماً از من کمتر گناه کرده است اگر هم‌سن هستید بگو من که یقین دارم در مورد خودم که گناهانی کردم اما در مورد این که یقین ندارم شک دارم. پس تا این‌جایش مطمئن هستم من از این بهتر نیستم این از من بهتر است. مؤمن باید این‌طوری باشد بعد ممکن است بگویند اگر تو این‌طوری هستی پس چرا می‌خواهی بقیه را اصلاح کنی؟ امر به معروف و نهی از منکر برای چی؟ جواب آن این است که جزئی از اصلاح خود تلاش برای اصلاح دیگران و کمک به دیگران است هم کمک مادی، انفاق، خدمت به خلق و هم کمک معنوی و نهی از منکر، تلاش برای اصلاح و رشد و ارتقاء جامعه، آن هم جزئی از همین است من اصلاً خودم نمی‌توانم صالح باشم مگر این که تلاش کنم مصلح هم باشم هم مصلح خود و هم مصلح دیگران. اصلاح جامعه، امر به معروف و نهی از منکر و نظارت بر جامعه. هم روایتی داریم که می‌فرمایند کسی که خودش گناه می‌کند و آدم درستی نیست نمی‌خواهد برود برای بقیه معلم اخلاق بشود مدام بقیه را نصیحت کند اول خودت بعد دیگران. این روایت را داریم این درست است. این جواب چه کسانی است؟ جواب خیلی از ماهاست که خیال می‌کنیم بدون اینکه خودمان را زیر مهنیز اصلاح و زیر ذره‌بین بگذاریم حالا شدیم انقلابی و حزب‌اللهی و می‌خواهیم جامعه را درست کنیم انگار ما خودمان درست شدیم و حالا می‌خواهیم دیگران را درست کنیم نگاه به مردم می‌کنیم نگاه عاقل اندرسفیه، نگاه آدم در غیر آدم. از آن بالا ما در بهشت هستیم شما هم به بهشت بیایید. می‌گوید این‌جوری نگاه نکنید چه کسی گفته تو در بهشتی آن‌ها در جهنم هستند؟ همه از تو بهترند. تو هم اول خودت را آدم کن بعدش تلاش کن دیگران را آدم کنی. این جواب کسانی که این‌طوری هستند.

اما از آن طرف، روایات دیگری در روایات دیدم که کسی پیش امام(ع) آمده و می‌گوید من اصلاً نه کسی را نصیحت می‌کنم و نه برای اصلاح جامعه و دیگران تلاش می‌کنم. می‌گوید برای چه؟ می‌گوید نه از ترس و خودخواهی و تنبلی و راحت‌طلبی، از این که می‌بینم من خودم هزارتا مشکل دارم، مشکلات اخلاقی، عملی، ادب، رعایت حقوق دیگران من خودم خیلی آدم بدبختی هستم چطور بروم دیگران را اصلاح کنم در حالی که شنیدم فرمودید و فرمودند که این که خودت را آدم نکنی و بخواهی دیگران را آدم کنی این اشتباه است اول خودت را آدم کن. امام(ع) جواب فرمودند از این روایت و از این جمله برداشت بدی کردی اگر این جمله که تو برداشت کردی درست بود دیگر هیچ کس نباید امر به معروف و نهی از منکر کند مگر انسان کامل و انسان معصوم همه باید بایستند نگاه کنند! چون بالاخره همه ما گناهانی کردیم و گناهانی می‌کنیم و اشکالاتی داریم معنی‌اش این نیست که تو فهمیدی! معنی‌اش این است که دست از اصلاح خودت برمی‌داری و می‌خواهی بقیه را درست کنی غلط است. معنی‌اش این نیست که تا تو کلاً انسان کامل نشدی امر به معروف و نهی از منکر نکنی. اگر این باشد که همه چیز تعطیل است! چون 999هزارم ما بلکه بیشتر خودمان این‌طوری هستیم و مشکل داریم چطوری برویم بقیه را درست کنیم؟ فرمودند که باید همزمان صورت بگیرد آن منظورش این است که اصلاح خودت یادت نرود. انرژی بیشتر برای اصلاح خودت بگذار و یک انرژی هم باید بگذاری برای اصلاح دیگران، آن وقت تلاش برای اصلاح جامعه، انقلابی بودن، مبارز بودن، سیاسی بودن، فعالیت‌های اجتماعی، این هم جزئی از تلاش برای اصلاح خودت است یعنی بدون مصلح بودن و تلاش برای مصلح بودن و تلاش برای اصلاح جامعه، تو خودت نمی‌توانی مصلح باشی مثل نماز است نماز می‌خوانی برای این که صالح باشی امر به معروف و نهی از منکر و مبارزات اجتماعی هم می‌کنی باز برای این که صالح باشی چون اگر آن کار را نکنی صالح نیستی. البته سخت‌تر است. و لذا نقل شده پیامبر(ص) فرمودند این «استقم کما امرت» با این که در سوره شورا هم آمده است ولی فرمودند «شیبتنی سوره هود» این «استقم فاستقم کما امرت» یعنی مقاومت کن چنانچه فرمان داده شدی از پا درنیاور و ادامه بده، سست نشو، تردید نکن و محکم باش. خدا به پیامبر می‌فرماید این در سوره هود آمده، این که در سوره هود آمده من را پیر کرد چون بعد از آن دارد «و من تاب معک» مقاومت کن چنانکه فرمان داده شدی ولی نه تنهایی، بلکه مقاومت جمعی، امّت و مردم را هم در صحنه مقاومت جمعی نگه دارد. پیامبر(ص) فرمود این تیکه دومش من را پیر کرد خودم می‌توانم در صحنه باشم ولی این که دیگران را هم به صحنه بیاورم و مقاومت جمعی، معنویت جمعی این خیلی سخت بود و همیشه می‌ترسیدم این مأموریت را درست انجام ندهم وقتی این آیه سوره هود نازل شد که مقاومت کن خودت با دیگران، جمعی. مردم را هم به صحنه بیاور تنهایی نه. پیامبر(ص) آمدند بیرون خطاب به مردم فرمودند «شَمِّروا» یعنی کمربندهایتان را محکم ببندید حرکت کنید آستین‌هایتان را بالا بزنید یعنی کار زیادی داریم باید با هم برویم قرار نیست من تنهایی بروم همه با هم باید حرکت کنیم. امام امّت. یک جاهایی دیدید پیامبران و یا ائمه(ع) با این که خودشان می‌گفتند باید فلان کار انجام بشود ولی در عمل بخشی از آن انجام نمی‌شد چرا؟ چون می‌توانستند خودشان تنهایی آن عمل را انجام بدهند ولی قرار نبود تنهایی بروند اما جدا از امّت خودش قرار نبود تنهایی کاری را بکند امام باید با امّت خودش برود. یک جاهایی می‌دیدند امّت نمی‌کشد، تحمل کافی، ظرفیت کافی، اراده کافی نیست امام(ع) سرعت آن را کم می‌کرد، پیامبر(ص) هم سرعت آن را کم می‌کرد تا با امّت باشند می‌فهمید که این کار نباید بشود یک وقت می‌دید امّت به قدر کافی نمی‌کشد مدارا می‌کرد سرعت خودش را کم می‌کرد تنها می‌توانست برود اما می‌گفت ما باید با هم برویم صلح امام حسن(ع) یک نمونه از این بود سازش با دشمن نبود، صلح حدیبیه یک نمونه از این بود. جنگ احد را وقتی پیامبر(ص) فرمودند از شهر بیرون نروید در شهر جنگ چریک شهری بکنید ولی یک عده از جوان‌ها گفتند این ننگ است که در خانه‌هایمان در شهرمان با آن‌ها بجنگیم باید برویم بیرون بجنگیم. اگر به شما وحی شده و فرمان خداست که هیچ، وگرنه نظر شخصی دارید می‌دهید ما مخالفیم. پیامبر(ص) فرمودند نه وحی نیست ولی من تشخیص می‌دهم بیرون بروید جنگ سخت‌تر است ما تعدادمان خیلی کمتر است. در شهر این‌ها در کوچه‌ها پخش می‌شوند آن‌ها را متلاشی می‌کنیم ولی آن‌جا خطرناک است. اکثریت گفتند نه بیرون برویم ما بیرون می‌جنگیم نظر ما این است. پیامبر(ص) فرمودند خیلی خب. رفتند و لباس رزم پوشیدند. پیامبر(ص) فرمودند در عین حال اگر تاکتیک‌هایی که من می‌گویم در صورتی که من می‌گویم عمل کنید ما همین جا هم پیروز می‌شویم عملاً در جنگ احد پیروز شدند متأسفانه آن فرمان پیامبر(ص) که فرمود گردنه را به هیچ قیمت رها نکنید آن را عمل نکردند شکست خوردند. پیامبر(ص) می‌دانست آخر این جنگ، شکست نظامی می‌شود پس چرا به حرف این‌ها گوش کرد؟ برای این که امام بدون امّتش نمی‌رود باید با این‌ها مدارا کنی و دسته جمعی جلو بروی. این که قرآن می‌فرماید بگویید «ربّنا أفرغ علینا صبرا» نه این که «ربی أفرغ علیّ صبری» این خدای ما، این پروردگار ما – توحید جمعی – بر ما فرو بریز و بباران صبر، بر همه ما قدرت مقاومت بباران که از پا در نیاییم. خدایا روح مقاومت را بر همه ما بریزان نه فقط بر من. «و ثبّت أقدامنا» نه «ثبّت قدمی» خدایا قدم همه ما را محکم کن و استوار بدار که که پاهایمان نلرزد و نلغزد «وانصرنا علی القوم الکافرین» خدایا کمک‌مان کن که همه ما بر کفار و بر دشمن و بر جبهه کفر پیروز بشویم.

حالا این‌جا یکی دو نکته عرض کنم. ممکن است بگویید مگر کسانی مخالفت با این حرف‌ها می‌کنند؟ می‌شود کسی معنوی باشد به معنویت معتقد باشد ولی گسترش معنویت و جمعی کردن معنویت و ارتباط معنویت با مقاومت را قبول نداشته باشد؟ بله می‌شود. اصلاً به جز اسلام و قرآن، به جز این مکتب، تقریباً همه ادیان الهی، یعنی دین الهی که پیامبران آمدند و به تدریج مسخ شده در بعضی از آموزش‌هایش تا معنویت‌ها و عرفان‌های سکولار، معنویت‌های مشرکانه، معنویت‌های غیر توحیدی که در شرق و غرب زیاد هستند اما همه قائل به یک نوع معنویت و اخلاقیات بخصوص اخلاق شخصی هستند شعارش را می‌دهند اصلاً بسیاری از این‌ها این نگاهی که الآن عرض کردم ندارند. الآن شما ملاحظه بفرمایید آن مکتب معنوی – انقلابی که ما داریم از آن بحث می‌کنیم مکتبی است هم انسان‌ساز است هم جامعه‌پرداز، هم تاریخ‌ساز و تمدن‌ساز در همه ابعاد. اما دین و مذهبی که مارکسیست‌ها درک می‌کردند روشن بود دین و مذهب و معنویتی که لیبرالیزم و سرمایه‌داری تعریف می‌کرده و می‌کند بُعد جمعی را حداکثر در حد مناسک جمعی در دین که می‌گوید این‌ها بُعد اجتماعی دین است این حداکثر دخالت دین در جامعه را همین می‌بیند و اصلاً یک تعریفی از مذهب ارائه کرده است که مذهب صرفاً مساوی است با معنویت، معنویت صرفاً مساوی است با معنویت شخصی. معنویت شخصی هم مهم نیست با چه عقایدی و با چه اهدافی، هیچ وظیفه مجسم و مناسبات اجتماعی برای ما ایجاد نمی‌کند اصلاً ربطی ندارد دین‌داری، معنوی بودن و اخلاقی بودن هیچ ارتباطی با نهادهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، رسانه، تعلیم و تربیت ندارد. به این معنا شما اصلاً معنویت غیر اجتماعی ندارید منظور از اجتماعی بودن معنویت همین که یک جمع‌های کوچکی دور هم باشند خب این که در همه ادیان و مذاهب هست حتی پروتستان‌ها، پروتستانتیزم که واسطه فرد بین خدا، کشیش را حذف کرد از مسیحیت منهای کشیش سخن گفت و فردگرایی مذهبی را در مسیحیت به اوج رساند حتی آن‌ها که گفتند هرکس خودش کشیش خودش هست و خودش با خداوند ارتباط پیدا می‌کند که این حرف از جهت اسلامی از یک جهت درست است از یک جهت غلط است به لحاظ معنوی ما واسطه نمی‌خواهیم به این معنی که فقط کشیش و روحانی می‌تواند دعا کند ما نمی‌توانیم ما باید به روحانی و کشیش بگوییم کشیش برود با خدا حرف بزند ما چنین چیزی نداریم این حرف درست است. اما یک وقت می‌گویید مسیحیت منهای کشیش به این معنا که تعمیم بدهد که اساساً معارف الهی و آموزه‌های دینی این‌ها هیچ احتیاجی به وقت‌گذاری، به علم و تخصص ندارد این‌ها همین‌طوری است اصلاً معرفت نیست یک معنویت مبهم است به این معنا غلط است ولی می‌خواهم بگویم حتی پروتستان‌ها که گفتند ما پاپ را قبول نداریم هرکسی خودش انجیل را برمی‌دارد و هرطور می‌فهمد برداشت می‌کند و خودش هم نتیجه بگیرد و عمل بکند حتی این‌ها گفتند مسیحیت کاملاً فردی کردند نهادهای جمعی مسیحی را گفتند ما قبول نداریم در عین حال همین‌ها گفتند که ما اصلاحاتی در دین مسیحیت ایجاد کردیم باز این‌ها از سنت‌شان ایمان به جماعت قدیسان دارند بحث رستگاران ازلی در آن‌ها مطرح است و به این معنا این‌ها باز هم اجتماعی‌اند یا تصوف که تقریباً کل مذهب را در تجربه فردی معنوی خلاصه کرد و می‌کند البته عرفان حقیقی این‌طور نیست آن‌ها که عارف حقیقی‌اند و صوفی به معنای درست کلمه‌اند معمولاً مجاهد و مبارز هستند اهل جهاد هستند ولی این تصوفی که این‌ها ساختند یک تصوف انحرافی همیشه به موازات عرفان و صوفی صاف بودن و درویش بودن واقعی، درویش به این معنا که فقیر و مجاهد و زاهد باشی. به این معنا بله صوفی و درویش حقیقی که نمی‌تواند سیاسی و مبارز نباشد لذا اغلب عرفای واقعی مجاهد بودند اما این یک تصوف و صوفی‌بازی و درویش‌بازی از همان اول در صدر اسلام به موازات اهل بیت یک چنین خطی پیدا شد گرچه حتی اکثر این‌ها ریشه‌هایشان به اهل بیت(ع) و امیرالمؤمنین(ع) وصل کردند یعنی تقریباً 95 درصد طُرُق شیعه و سنی اغلب‌شان خودشان را نهایتاً به امیرالمؤمنین(ع) وصل می‌کنند ولی خب بخشی از این‌ها همین تعالیم مکتبی را هست و بخشی هم برای خودشان مغازه و دکان درست کردند شریعت را تغییر دادند مرادبازی‌ها و مسائلی از این قبیل که حالا نمی‌خواهم وارد آن‌ها بشوم ولی می‌خواهم بگویم حتی آن نوع تصوفی که مظهر خصوصی‌ترین تجربه معنوی، فردگرایانه‌ترین تجربه دینی و مذهبی هستند باز هم تجربه جمعی و خانقاه را تعریف کردند اگر منظور از اجتماعی بودن این است ما تقریباً معنویت غیر اجتماعی در دنیا نداریم یا حتی مذهب بودا که اصلاً سیاسی و اجتماعی نیست باز می‌گوید بودا و تعالیم بودا و جماعت مؤمنین باز از معبد و عبادت جمعی حرف می‌زنند اما آن چیزی که ما عرض کردیم صالح باید مصلح باشد و مصلح باید صالح باشد معنویت جمعی و فردی، آن به آن معنای دقیق کلمه ما فقط در اسلام این را می‌بینیم آن هم بخصوص از اسلام با تفسیر اهل بیت(ع) یعنی اسلام ناب، در این مکتب است که روح جمعی دین و معنویت و فردی از معنویت جمعی این‌ها با هم جدا نمی‌شوند و همه جا هست معنویت فردی تو هم در معبد و مسجد و خلوتت هست و همان معنویت فردی تو در بازار در خانواده، در روابط بین‌الملل، در کارخانه در مزرعه در رسانه در نهادهای حکومتی همه جا همان معنویت فردی زنده و فعال است و همان معنویت جمعی می‌شود. به عبارت دیگر روح جمعی دین در همه مظاهر زندگی هست در زندگی اقتصادی، اجتماعی و مدنی تا عبادات، نماز جمعه و حج و نماز جماعت حتی عبادات هم جمعی‌اش از فردی‌اش ثواب و اجرش بیشتر است یعنی فردیت و جمعیت را کاملاً با هم گره می‌زند یعنی می‌گوید هم خلوت فردی داشته باش و هم جلوت جمعی، این‌ها را از هم تفکیک نکن من خودم هستم و خدا. بله خودتی و خدا، ولی همان خدا به تو گفته بین خودم و خودت یک قرار، یک بخشی از وقتت را مستقلاً و خالص با من هستی و یک بخشی دیگرش را هم به خاطر من باید توی جامعه بروی خدمت کنی و کار کنی. زندگی خودت و خانواده‌ات را تأمین کنی بعد بیشتر از آن توانستی به دیگران و به فقرا کمک کنی مبارزات اجتماعی و تلاش برای اصلاح جامعه و... و در واقع معنویت را جدا از روح و فرهنگ جمعی زمان خود، هر زمانی به شکلی، تعریف نکردن، همه انیباء و مصلحان دین این‌طور بودند سنت جمعی را طوری تفسیر کردند که با روح معنویت فردی قابل جمع باشد و از آن طرف هم همین‌طور به عکس و کل زندگی جمعی انسان در وجوه مختلف آن مدام در بستر یک تجربه معنوی فردی صورت می‌گیرد. می‌دانید یعنی چه؟ یعنی شما می‌آیید بیرون کار جمعی می‌کنی مثلاً خانواده تشکیل می‌دهی، مبارزه سیاسی می‌کنی اردوی جهادی می‌روی، دانشگاه می‌روی، همه این کارها را می‌کنی بدنت در جامعه است داری فعالیت اجتماعی می‌کنی اما قلب تو در جامعه نباید باشد قلبت فقط باید به خدا وصل باشد یعنی به خلق خدمت می‌کنی نه برای خلق، به خلق خدمت می‌کنی برای خدا. خدا گفته نه می‌توانی بگویی من برای خدا دارم زندگی می‌کنم به خلق کاری ندارم نه می‌توانی بگویی من به خلق خدمت می‌کنم و به خدا کاری ندارد این دوتا باید با هم باشد یعنی برای خدا و خدمت به خلق. این می‌شود صالح مصلح، این می‌شود وظیفه جوان انقلابی مؤمن، تجربه تاریخی و اجتماعی،‌ هر کاری که دارید بیرون می‌کنید کار اقتصادی، کار علمی، کار فرهنگی، کار سیاسی، باید احساس کنی که کل این کار از نظر من این پروژه یک بُعد اجتماعی و سروصدا و جلوت دارد و یک بُعد خاصی دارد که سلوک شخصی من است، سلوک الی‌الله و حرکت تکاملی من در یک مواردی از بین جامعه می‌گذرد راه خدا از میان خلق می‌گذرد یک بخشی‌اش در خلوت، به خلق کاری ندارم خودم معنویت شخصی‌ام را رشد می‌دهد معنویت شخصی‌ام قوی می‌شود به جامعه می‌آیم و معنویت جمعی را تلاش می‌کنم یعنی حتی مادی‌ترین کاری که در جامعه انجام می‌دهید در یک هاله‌ای از معنویت فردی هست آن تجربه دینی که می‌گویند هست آن حداقل آن است نه حداکثر آن، در یک هاله‌ای از معنویت پیچیده شده است اما در عین حال تلاش می‌کنید تمدن‌سازی دینی، نظام‌سازی دینی و اسلامی، به لحاظ حقوقی و اخلاقی، اصلاح مناسبات اقتصادی و بازار، مناسبات خانواده، مناسبات سیاسی، مبارزه با فاصله‌های طبقاتی، مبارزه با کفر، با شرک، با گناه، تلاش برای صدور انقلاب، این‌ها همه فعالیت‌های اجتماعی است اما در عین حال، در باطن یک فعالیت معنوی شخصی جزئی از سلوک ماست برای تکامل و اصلاح خودمان. این یک معنی دیگری هم دارد و آن این که برخلاف آنچه که در تعریف دین و معنویت در دنیا مشهور است و آن‌هایی که تازه ضد مذهب هم نیستند می‌گویند ما یک مذهب داریم و یک زندگی داریم. مذهب معطوف به امر مقدس و امر قدسی است که آن معنویت است زندگی اجتماعی امر عرفی است امر عادی و معمولی است و هیچی آن مقدس نیست ما برای اینکه مقدس و معنوی بمانیم یکسری اعمال سمبلیک و رمزآمیز به اسم مناسک و شعائر و عبادات انجام می‌دهیم و همه ادیان این‌ها را دارند و می‌خواهیم یک‌جوری خودمان را به آن منبع معنای غایی و مطلق و همه‌گیر، منبع مطلق وجود که حالا اسم آن هرچه که هست خدا یا غیر خدا یکی است یا چندتا، چون مشرکین هم معنوی هستند آن‌ها که مادی نیستند آن‌ها قائل به معنویت هستند و می‌گویند تمام عالم پر از معناست و اصلاً یکی آن کم است! هزاران خداست خدا خیلی زیاد است یکی‌اش هم کم است از ما بیشتر خدا را قبول دارند که این‌ها چه ربطی دارد به مقدسات، چه ربطی دارد به معنویت، به اخلاق، این‌ها فقط همین تجربه‌های مادی و عادی هستند ما با بقیه حیوانات یک فرقی داریم که یک مغزی داریم پیچیده‌تریم، اجتماعی عمل می‌کنیم سازمان تشکیل می‌دهیم حیوانات به این شکل سازمان خودآگاهانه نمی‌توانند خودآگاه سازمان تشکیل بدهند بعد می‌آییم سراغ آن بعُد معنوی‌مان که قدسی و معنوی است و به آن تخلیه بُعد معنوی احتیاج داریم برای آن کار هم یکسری اعمال سمبلیکی داریم و می‌خواهیم خودمان را یک جور به آن منابع معنوی وجود هر چه هستند منبع یا منابع، به آن خودمان را متصل کنیم و در برابر آن اظهار ترس و احترام و اعجاب و عجز کنیم و به این وسیله هم خودمان را به لحاظ روانشناختی و روحی تقویت می‌کنیم قوی می‌شویم و در برابر مشکلات مقاومت‌مان بیشتر می‌شود و شارژ می‌شویم دچار افسردگی نشویم دچار نهیلیزم نشویم ولی بعد از که معبدمان، از بتخانه و مسجد و کلیسایمان بیرون می‌آییم دیگر رابطه قطع می‌شود و وارد یک عالم دیگری می‌شویم و هیچ ربطی به این عالم ندارد آن‌جا ما می‌توانیم سکولاریستی و مادی محض باید عمل کنیم و عمل می‌کنیم و هر هفته‌ای یک اوقاتی می‌توانیم بگذاریم که با آن پیوند با آن منابع معنوی به یک بخشی از رهایی، رستگاری، آمرزش به این‌ها آنچه که اسم‌هایش به یک شکلی هست و بار از گردن خودمان خالی کردن و گردن‌مان را سبک کردن، تخلیه کردن فشار معنوی، استرس‌ها این کار را انجام بدهیم و این رابطه فقط بین من و اوست. بین من و آن منابع هست ربطی به دیگران ندارد ربطی به مسائل حقوقی و مسائل اجتماعی و تمدن‌سازی ندارد من البته برای این سلوک فردی معنوی گاهی به کمک دیگران هم احتیاج دارم گاهی از این بیشتر لذت می‌بریم که چند نفری بنشینیم عبادت کنیم نه تکی تکی، به این معنا هم جمعی شدن آن را قبول داریم که فعالیت جمعی بشود اما اصل مذهب فقط منحصر می‌شود به این که بپذیریم یک حوزه معنای مطلقی وجود دارد و ما هرچه در برابر آن احساس فروتری و فروتنی می‌کنیم همین! این احساس را دیگر نمی‌شود وارد خانواده و جامعه و عرصه سیاست و اقتصاد کرد برای این که این احساس هم بماند ما یکسری سمبل‌ها و نمادها لازم داریم حالا این نمادها و سمبل‌ها در هر معنویتی یک چیز است در یک جا حرم و گلدسته است در یک جا بت و بتخانه است در یک جا مجسمه مسیح و مریم است و یک جایی می‌روی یک چیزهایی به گردن‌شان و به دست و پاهایشان و به درخت‌ها آویزان می‌کنند، یک جایی می‌روی نقاشی‌هایی دارند و... این‌ها مهم نیست این‌ها یک سمبل‌ها و نمادهایی همه جا هست که نشان می‌دهد ما به آن امر مطلق اعتقاد داریم و در برابر آن احساس وابستگی می‌کنیم و اجمالاً به آن معتقدیم و آن را امر مطلق می‌دانیم منتهی یک گرایش کاملاً فردی و شخصی است و فردی هم می‌ماند و همین عبودیت و اطاعت مطلق را این‌طوری معنا می‌کنند از آن‌ها می‌پرسی این امر مطلق خدا و خدایان چه هستند می‌گویند بله ما قبول داریم شیرازه هستی آن است اگر آن را قبول نداشته باشیم این جهان چهل تیکه می‌شود و معنایش را از دست می‌دهد همه چیز بی‌معنی می‌شود و برای زندگی دیگر انگیزه نخواهیم داشت اگر بخواهیم معنا و اخلاق را قبول داشته باشیم باید به غیر ماده معتقد باشیم اگر بخواهیم غایی بودن هر چیزی را، هدفدار بودن و زندگی خودمان را بپذیریم باید بپذیریم که جهان هدف و معنا دارد این مقدارش را معنوییون عالم فهمیدند برخلاف ماتریالیست‌ها و مادیون عالم و برخلاف شکاک‌ها که همه جا می‌گویند معلوم نیست چی به چی هست، برخلاف این دو گروه، معنوییون این مقدار حرف‌ها را فهمیدند و این حرف‌ها کم و بیش فی‌الجمله درست است اما نه بالجمله. همه این‌ها یک اصلاحاتی لازم دارد و این که سمبل‌ها در مذهب و معنویت به یک عالم مطلقی دارد اشاره می‌کند بعد کم‌کم جای وسیله و هدف عوض می‌شود و سمبل‌ها خودش هدف می‌شود. بت‌پرست‌ها چرا این‌طوری شدند؟ بت‌پرست‌ها و مشرکین که نمی‌گویند خدا نیست، اغلب این‌ها می‌گویند خدای خدایان هست ما به آن دسترسی نداریم این وسط خدایان درست می‌کنیم ما هم نمی‌گوییم این چوپ و خاک‌ها خالق ما هستند این‌ها نماد و سمبل خدایان هستند و خدایان همه زیر دست خدایند ارباب انواع، اربابند ولی رب‌الارباب را هم خیلی‌هایشان قبول دارند اصلاً قرآن هم می‌فرماید زمان پیامبر هم همین‌طور بود قرآن می‌فرماید از مشرکین می‌پرسیدیم که این آسمان‌ها و زمین را چه کسی خلق کرد؟ همه‌شان خیلی قاطع می‌گویند خداوند خلق کرد نمی‌گویند این چوب و سنگ‌ها دنیا را خلق کردند خب همان زمان هم همین‌ها را می‌گفتند کم‌کم این سمبل‌ها خودش اصالت پیدا کرد گفتند خدایی که ما نمی‌بینیم چطوری آن را عبادت کنیم به جای خدا سمبل‌های خدایان را این‌جا می‌گذاریم این‌ها را ببینیم و جلوی این‌ها به خاک می‌افتیم خدای معقول نامحسوس خدای باطن که در همه عالم مخلوقات آن تجلی کرده و همه این‌ها آیات اوست این را نمی‌فهمند و نمی‌پذیرند چون یک مقداری مادی هستند ذهن که یک کمی مادی باشد می‌گوید من فقط جلوی چیزی خضوع می‌کنم که مثل ماده آن را ببینم تفاوت‌ها این است بعد کم‌کم سبمل‌ها که به عالم ماده اشاره داشتند و قرار نبود فی نفسه هدف باشند کم‌کم هدف شدند کم‌کم بت‌ها به کعبه آمد وقتی حضرت ابراهیم(ع) کعبه را ساخت که بتی در‌ آن نبود. بعدها مردم گفتند که خب این خدا را وقتی ما نمی‌بینیم از او یادمان می‌رود! ما برای این که به خداوند متوجه باشیم و او را باور کنیم این خدا باید جلوی چشم ما باشد خب خود خدا را که نمی‌توانیم بیاوریم خدایان و واسطه‌ها، نیروهای ملکوتی، اجنه، تمثال اولیاء و پیامبران این‌ها را به عنوان نمادهای خدا و خدایان می‌گذاریم و این‌ها را به عنوان وسیله جلوی این‌ها خضوع می‌کنیم جلوی مجسمه مسیح و مریم این کارها را می‌کنیم! بعد کم‌کم نفهمیدند که این یعنی لغزیدن از توحید به شرک این معنویت هست اما معنویت انحرافی و خرافی است. دنبال عامل واسطه اتصال به عالم مطلق، یک تلاش مذهبی است اما این اتصال چطور باید صورت بگیرد که به شرک منجر نشود و الا اصل وحی و الهام را همه این معنوییون عالم قبول دارند. اصلاً الآن مسیحی‌ها می‌گویند این انجیل‌ها درست است کلام خدا نیست ما می‌گوییم قرآن کلام خداست این‌ها خودشان می‌گویند انجیل کلام خدا نیست بلکه کلام بشر است حوارییون این‌ها را نوشته‌اند اما الهام خداست! الهامات الهی است! پس این‌ها هم به یک معنا الهام را قبول دارند دیگران همین‌طور، یهودیان که طبق منابع‌شان بیشتر این چیزها را قبول دارند حتی بودایی‌ها، حتی هندوها که کاملاً مشرک هستند و چند میلیون خدا دارند و کاملاً به الهامات معنوی و الهی، منتهی در تفسیر جزئیات آن که وارد می‌شوند با خرافات، با شرک، قاطی و مخلوط می‌شود. رابطه ماده و معنا درست برقرار نمی‌شود. رابطه فرد و جمع درست برقرار نمی‌شود. رابطه ملک و ملکوت، باطن و ظاهر،‌ ماده و معنا، ‌خدا و خلق، خدایان و... یک مرتبه مخلوط می‌شویم و اشکالات معارفی و نگاه‌های این‌طوری پیدا می‌شود و این مشکل پیدا می‌شود.



هشتگ‌های موضوعی

نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha