بسمالله الرحمن الرحیم
ما اجمالاً روی "انسان" متمرکز هستیم چون در تمام تاریخ بشر دعوا از جهتی به یکی از جهات انسان مربوط است. در عالم سیاست و علوم سیاسی نسبت قدرت با انسان است. در معیشت و اقتصاد و علم اقتصاد دعوا بر سر نسبت ثروت با انسان است. در آموزش و پرورش و نظام آموزشی دعوا و اختلافات بر سر نسبت تربیت با انسان است. تعلیم و علم با انسان است، نسبت معرفت و تربیت با انسان است. در حوزه نظام بینالملل روابط جهانی انسانها با هم باز نسبت، نسبتِ با انسان سنجیده میشود. بنابراین تمام این مکاتب و ایدئولوژیهایی که در علوم انسانی و علوم اجتماعی در غرب و شرق عالم قدیم و جدید بوجود آمدند و خواهند آمد مشاجره بر سر انسان است. انسان چیست، قبل از آن انسان چیست و بعد از این که بر چیستی و سپس کیستی انسان، چون دو بُعد دارد، یک بُعد آن چیستی آن است مثل بقیه موجودات، و یک بُعد آن کیستی است که مخصوص اوست. آن وقت بعد از این توصیفها بحث میشود که حالا چه توصیههایی به این انسان یا در مورد انسان دارید تمام ایدئولوژیهای چپ و راست به یک معنا ادعاهایی در مورد تعریف انسان دارند و بعد هم تعریف مصلحت انسان و منافع او دارند که انسان بدبخت کیست؟ انسان خوشبخت کیست؟ چگونه باید بتوان خوشبخت شد و چگونه نمیتوان؟ و اساساً میتوان یا نمیتوان؟ اصلاً دست خود ما هست یا نیست؟ پس فلسفه تا کلام، تا علوم، تا اقتصاد، تا سیاست، حقوق، روابط بینالملل، تعلیم و تربیت و... همه اینها حول و حوش این موجود دارند بحث میکنند و هم تعریفهای بسیار متناقض و هم توصیههای بسیار متعارض راجع به انسان و در مورد انسان شده و مطرح شده است و از درون آن جنگها، استثمارها، خیانتها و این قبیل بیرون آمده است اصلاً این بحث خیر و شر، حق و باطل، سعادت و شفاوت، همه مربوط به انسان است و همه از همینجا شروع شده است.
مبنای جلسه ما توجه دادن اجمالی به شأن انسان در قرآن و در نگاه دینی است. وقتی که میگویند انسانشناسی یا علوم انسانی با رویکرد اسلامی، مبتنی بر انسانشناسی قرآن منظور چیست؟ وقتی صحبت از انسانشناسی قرآنی میشود معنی آن نفی انسانشناسی تجربی یا عقلی نیست. انسانشناسی قرآنی اعم از آنهاست اصلاً انسان چند لایه و چند بُعد دارد. بعُد جسمانی و مادی دارد بُعد تجربی، بُعد عقلانی داردو احتیاج به شناخت و ابزار عقلانی برای معرفت دارد و بُعد روحانی و باطنی دارد ابزار شهودی و تجربی- درونی و خودآگاهی برای معرفت انسان، معرفت خودش و دیگری نیاز دارد و یک بُعد هم وحیانی است یعنی یک اطلاعاتی و یک نورافکنی از بالا خداوند از طریق انبیاء روی انسان انداخته و او هم به ما توجه میدهد که آن را فقط وحی میتواند به ما بگوید یا اگر غیر از وحی نگاهی به آن بُعد انسان دارند نگاهشان اجمالی، سرسری و غیر متقن است و یک نوری از دور، یک کورسویی از دور سوسو میزند در آن حد است اما وحی میآید و آن را روشن میکند.
راجع به امنیت انسان و امنیت شناخت انسان بحث کردیم. طبیعتاً این را از آیات ناظر به شروع انسان، شروع میکنیم. آیاتی در قرآن کریم داریم که راجع به پروژه خلقت انسان که اساساً با جعل خلافت او شروع میشود. خداوند در قرآن کاملاً یک نگاه ویژه و استثنایی فقط به انسان دارد. انسان هم که اینجا میگوییم در واقع انسان بماهو انسان است یعنی انسانیت، یعنی آن بُعد خلیفهاللهی، یعنی انسان کامل، یعنی انسان وقتی انسان شد و انسان باشد، نه این که انسان وقتی فقط بدن انسان دارد. انسان، بدن انسان نیست. بدن خیلی مهم است. خود این بدن به لحاظ پیچیدگی خلقت در اوج همه خلقتهاست اما این کرامت خاص آن نسبت به بقیه موجودات و آن تبارکالله احسنالخالقین که گفته شد که ناظر به احسن المخلوقین است که یعنی چه بود اینجا خلق شد که به خاطر خلق این خداوند احسن الخالقین است آن که خداوند میفرماید خلافت خلیفه من است آنها برمیگردد به آن بُعد کمال انسانی یعنی انسان کامل، و آن خلیفهالله است و آن «نفخت فی روحی» روح الهی که در انسان هست مربوط است. یک بُعد معرفتی و عقلانی دارد که یک سطحی از معرفت و عقلانیت هست که هیچ موجودی جز انسان ندارد حتی فرشتگان ندارند آنجا انسان معلم فرشته است یکی هم بُعد اراده، آزادی، حق انتخاب، امکان انتخابهای بزرگ، خودش باید خوشبختی و بدبختی خودش را انتخاب کند این هم در این سطح یک استثنای بزرگ است خداوند به همه ما گزارش داده که چطوری شروع شد؟ ماجرا از کجا شروع شد؟ قصه شما چگونه آغاز شد و چگونه پایان خواهد یافت؟ پایان که نه، بلکه پایان از این عالم و ادامه آن در عوالم بعد. در تمام این تفسیرها و گزارشها رد پای کرامت انسان و ارزش خاص انسان دیده میشود البته این ارزش و کرامت مشروط است بقا و حفظ آن، ارتقاء سطح کرامت دست خود ماست. آیاتی که – که ما به چند نمونه آن اشاره خواهیم کرد – خداوند میفرماید چطوری شروع شد؟ خود این که خداوند به ما گزارش میدهد و لازم میدهد این گزارش به من و شما هم داده شود این خیلی مهم است. شاید تنها موجودی که خلقت آن را با فرشتگان در عالیترین سطح فرشتگان درمیان میگذارد که چنین کاری خواهم کرد. حالا بعضیها میگویند مگر خدا دارد مشورت میکند؟ یا خدا دارد اجازه میگیرد؟ فرشتگان مگر تابع مطلق نبودند؟ پس چطوری جسارت کردند که سؤال کردند یا اعتراض کردند؟ نه پرسش فرشتگان، پرسش اعتراض و سرتابی بود برخلاف پرسش ابلیس، نه خداوند نیاز به مشورت به هیچ موجودی دارد علیم مطلق و قادر مطلق است اما چون فرشتگان روی زمین تا ابد با انسان سروکار خواهند داشت در واقع فرشتگان باید توجیه میشدند. آنها باید بدانند که چه اتفاقی دارد میافتد و از این به بعد ماجرای دیگر است. در این آیات بحث شده که آیا این زبان، زبان سمبلیک و تمثیلی است؟ یا نه؟ و اگر آری به چه معنا و تا چه حد؟ پاسخ درست آن هم این است که، این که انسان را از گِل آفریدیم و از روح خودمان در او دمیدیم این روحالله یعنی چه؟ این خاک و لجن چیست به چه معناست و به فرشتهها گفتیم سجده کنند، این سجده به چه معناست؟ سجده به چه کسی است؟ سجده به انسان است یا سجده برای انسان به خداست؟ این سجده عبادت است یا سجده خضوع و احترام است؟ خدا با فرشتگان مشورت کرده؟ اجازه گرفته؟ یا خداوند فرشتگان را با نسبتی که باید با انسان بعد از این داشته باشند قرار داده و باید آنها این مقدار آگاهی را میداشتند و بعد اشاراتی که باید به سطح انسان، یعنی انسان کامل و بالقوه، ما همه انسان بالقوه هستیم او انسان بالفعل است. این که میگویند انسان، اشرف مخلوقات است منظور ماها نیستیم اشرف مخلوقات به لحاظ معنویت، آن وقتی شریف و اشرف میشویم که انسان بشویم یعنی هرچه انسانتر بشویم شرف انسانی و کرامت انسانی ما بیشتر میشود هرچقدر این را از دست بدهیم... نه این که اشرف مخلوقات نیستیم بلکه ارذل و رذلترین مخلوقات میشویم یعنی از یک طرف میگوید مسجود ملائک و از یک طرف میفرماید «کالأنعام بل هم اضل» مثل چهارپایان هستید بلکه چهارپاترید، هشتپا هستید حیوانات بر شما شرف دارند چون آنها دارند طبق قاعده تکوینیشان زندگی میکنند نمیتوانند بالاتر بروند ولی شما از بالا پایین میآیید و سقوط میکنید. بنابراین این اشرف مخلوقات که بگوییم بعضی از انسانها موجودات کثیف، رذل، جنایتکار، همان که فرشتگان گفتند این یک موجود سفّاک است، خون میریزد، وحشی است، خشن است، همدیگر را میکشند چرا این باید خلق بشود؟ قاتل است و «یفسد فیالارض» اینها زمین را به گند میکشند این موجودی که در او شهوت هست، غضب هست، خودخواهی هست، محدودیت معرفت هست، ارادههای ضعیف و... این یک موجود علفخوار و گوشتخوار به بقیه اضافه میشود منتهی از بقیه هم یک کمی باهوشتر است سر دوپایش مستقمالپایه میایستد! بقیه چهارپا هستند این دوپا است، سوار بقیه میشود و بقیه را آزار میدهد غیر از این که خودش آزار میدهد و زمین را به گند میکشند هم به لحاظ مادی و محیط زیست حداقلش، و هم از آن مهمتر فساد فیالارض یعنی زمین بدون انسان که در آن گناهی نیست. در زمین و در این عالم بدون انسان ظلمی نیست ظلم و گناه فقط آن جاهایی هست که ماها هستیم چرا این زمین باید به گناه و ظلم و خشونت و فساد آلوده بشود؟ یک بُعد میشود همان انسانهای وحشی که همه بودند و هستند و با هم از قابیل تا الان و تا آخر، این همه کثافت، جنایت، ظلم، اینها هست و اینها آن را دیدند و آن وقت اینهایی که گفتید خداوند این کار را نکرد بلکه فرمود یک چیزی در او هست که آن را شما نمیدانید من میدانم برای آن خلق شده است! و بعد هم جالب است که خبر خلق نمیدهد بلکه خبر با خبر جعل خلافت شروع میشود نمیفرماید که «إنّی خالقٌ بشرا» نمیگوید من میخواهم آدم خلق کنم بلکه میفرماید «إنّی جاعلٌ فی الأرض خلیفه» نمیگوید «إنی خالق فی الارض بشرا» یعنی اصلاً خلقت آن با خلافت مربوط است. فلسفه خلقت انسان همان خلافت خداست. خلافت و جانشینی در نظام انسانی که میگویند فلانی جانشین فلانی است یعنی وقتی خودش نیست این به جای او کارهای او را بکند به این معنا که خداوند جانشین و خلیفه معنی ندارد مگر قرار است خداوند در زمین نباشد و حضور نداشته باشد و فقط انسان آنجا باشد؟ یا مگر انسان به کمک خدا یا به جای خدا آمده است؟ نه؛ در اینجا خلافت به معنای نمایندگی یعنی کسی که بتواند صفات خدا را در روی زمین و عالم طبیعت نمایندگی کند یعنی اگر خداوند رحمان و رحیم و علیم و قدیر و محسن و جمیل است این صفات را انسان فقط میتواند آینه خداوند باشد در عالم ماده و طبیعت و در زمین که اینها ظهور کند و تجلی خدا بشود دست او بشود یدالله دست خدا، چشم او بشود عینالله چشم خدا. زبانش بشود زبان خدا، خدا از زبان او سخن بگوید. قدرت او بشود سیفالله، قدرت خدا. خلافت، به این معناست. همه اینها را شما کنار هم بگذارید میبینید چقدر سطح انسان بالاست. حالا کدام یک از این تعابیر سمبلیک است و کدام نیست بحث شده است. یک سمبلیزم تمثیلی داریم که میگویند همه اینها مثال است به این معنا که اینها واقعاً اتفاق نیفتاده است آدم و حوا واقعاً نبوده، بهشت نبوده، هبوط نبوده، سجده به آدم نبوده، اینها را مثال زدند، تشبیه کردند، شاعرانه حرف زدند یک داستانی گفتند که کل اینها اتفاق نیفتاده است ولی انگاری که اتفاق افتاده است برای این که ما بفهمیم این حرف قطعاً غلط است ما دلیلی برای این نداریم.
یک کسانی هم هستند که میگویند اصلاً مَثَل و مثال کلاً در قرآن نباید باشد هرچه در قرآن هست هیچ کدام هیچ جنبه مثالی و تمثیلی و سمبلیک ندارند این هم غلط است برای این که خود خداوند در قرآن میفرماید که لایستحیی خداوند حتی میگوید مثال به پشه میزند «بعوضه» کوچک و بزرگ بودن مَثَل مهم نیست مهم این است که دارد به چه چیزی اشاره میشود؟ حالا این که کدام بخشها مَثَل و تمثیل به معنای درست کلمه است و کدام بخشها نه، سمبلیک به مفهوم اساطیری و اسطورهسازی نیست این یک بحث مهمی است ما باید دلیل قطعی عقلی و قرآنی و حدیث متواتر قطعی داشته باشیم تا بتوانیم دست از ظاهر آن برداریم که بگوییم بله این مثال است و تمثیلی است و در اغلب این موارد در این آیات یک چنین دلیلی نداریم و باید حمل بر معنای حقیقی آن بکنیم. مثلاً یک مثال برای شما بزنم مثلاً در قرآن میفرماید همه موجودات عالم حتی اشیاء در حال تسبیح خداوند است «ما من شیء الّا یسبّح بحمد ربّ» هیچ چیز در این عالم نیست در این میلیارد میلیارد منظومهها و حتی اجزاء بدن شما که دست شماها نیست چون خداوند اراده کرده و دارد کار میکند مگر شما اجازه دادید که خون در رگهایتان حرکت کند و قلبتان بتپد و چشمتان ببیند؟ دست تو نیست، داری اداره میشوی یک چیز دست خودت هست، تصمیمی که میگیری چه بگویی؟ کجا بروی و کجا نروی، چه بکنی و چه نکنی، این را به ما سپردهاند بعضی گفتهاند که تسبیح یعنی نیایش، اشیاء نیایش میکنند یعنی چه؟ یعنی مثلاً این چوب دارد نیایش میکند؟ خب این که نمیکند معنی ندارد پس بگوییم این تمثیل و سمبلیک است یعنی مثلاً دارد نیایش میکند نه این که واقعاً. بعد بعضیها گفتند نیایش یعنی همین وجودش، همین وجود تکوینیاش، همین که این هست همین بودنش اطاعت امر تکوینی خداست یعنی خدا خواسته این باشد و این هست، همین بودنش و منظورش این که میگویند نیایش است همین بودنش هست خب چرا این را میگویی؟ برای این که تسبیح این را با تسبیح انسان مقایسه میکنید میگویید مگر این مثل انسان است؟ مگر عین من است؟ فکر نمیکنی که مگر همه تسبیحها باید مثل تسبیح انسان باشد؟ این گزاره حقیقی است مثالی نیست تمثیل نیست سمبلیک نیست اما تسبیح این با تسبیح تو فرق میکند. تسبیح به معنی وجود داشتن نیست لذا خود قرآن میفرماید «ولکن لا تفقهون تسبیحهم» شما نمیفهمید تسبیح آنها چگونه است؟ تو تسبیح آن را نمیفهمی. تو نمیفهمی که همه اشیاء و موجودات دارند تسبیح میگویند میلیاردها کهکشانها مشغول تسبیح هستند ماهیهای عمق اقیانوسها دارند تسبیح میگویند ما نمیفهمیم تسبیح اینها چگونه است باید بگوییم تسبیح نیست؟ بنابراین افراط و تفریط در این قضیه سمبلیزم مهم است اما این که چرا خداوند در مواردی هم سمبل به کار میبرد بخصوص در این مباحثی که اصلاً تکرار شدنی نیست و هیچ انسانی جز خود حضرت آدم و حوا این قضیه را تجربه نکردند و هیچ کس دیگری هم این خلقت اول را تجربه نکرده است که میگوید با جعل خلافت است که شما آمدید، نمیگوید شما خلق شدید شما را اصلاً به عنوان خلیفه آوردیم خلیفه یعنی خدا از بین همه موجودات انسان را انتخاب کرده است میگوید به تو قدرتی و روحی و استعدادی دادم هم به لحاظ معرفتی و آگاهی و هم به لحاظ آزادی و اراده که به هیچ موجود دیگری این نوع و در این سطح داده نشده است. ببینید عظمت انسان در نگاه قرآن، در عین حال که آن بُعد دوم هم که بُعد خطرناک اوست آن را هم میگوید. قرآن نه انسان را یک بُعدی و خوشبینانه مطلق، نه بدبینانه، بلکه واقعبینانه مطرح میکند. انسان دوبُعدی است، بد آن خیلی بد است و خوب آن خیلی خوب است. از آن طرف خطرناکترین جانوری هست که در عالم هست، خشونت و فساد، از این طرف زیباترین و ملکوتیترین موجودی که در عالم هست و ممکن است تصورش کرد که به فرشتگان میگوید بخاطر او سجده کنید و به پای او بیفتید چیزی میتواند بداند و کاری از او برمیآید که از شما برنمیآید. چون دین باید بیاید چیزی به انسان بگوید که هم آن انسان از اول تا انسان آخر، که باز این عالم قیامت بشود بهم بریزد و بعد در کره زمین چه اتفاقی بیفتد، همه باید این مفهوم را بفهمند شرقی و غربیاش، همه باید این مسئله را بفهمند لذا معانی بخصوص غیر مادی، حتماً باید در زمان ظهور و نزول آن کلمات، و هم در قرنها و هزارهها و میلیونها سال بعد که ممکن است انسان همچنان در زمین باشد و زندگی کند بتوانند با این مفهوم و با این پیام رابطه برقرار کنند بتوانند به شأن انسانی خودشان پی ببرند اولاً باید به همین زبان انسانی معمولی گفته شود این حرفها این که قرآن به لغت عربی مبین میفرماید که مخاطب جامعه عربی است و جامعه بشری است باید به زبان بشر حرف بزنیم هر زبان دیگری هم حرف بزنیم میگویند چرا با آن زبان گفته؟ بالاخره با یک زبانی باید گفت و آن روح و قلب بزرگی که ظرفیت پذیرش آخرین پیام الهی را و متعالیترین این پیام را داشت، فرودگاه او بود، قلب پیامبر(ص) بود در آن جامعه و در آن زمان و در آن مکان، به آن زبان خداوند با بشر سخن میگوید. اما با زبان بشری حرف میزند، با زبان معمولی، با زبان عرفی، نه یک زبان خاصی که مردم نفهمند کجایش را به رمز میگوید و کجایش دارد یک گزارش عرفی مثل همه گزارشها داده میشود و آن رمز به چه معناست و تناسب آن با رشد علمی و فکری بشر که ممکن است انسان چیزهایی از همین آیات بفهمد که ما نمیفهمیم! چنان که امروز داریم چیزهایی میفهمیم که هزار سال پیش نمیفهمیدند. مثلاً هفت آسمان را که قرآن میگفت نمیفهمیدند که چیست؟ مثلاً قرآن میفرماید «إنّا له لَموسعون» ما داریم آسمانها را توسعه میدهیم ما آسمانها را توسعه دهندهایم جهان و کیهان دارد بزرگ میشود. خب آن زمان نمیفهمیدند اطلاعاتی نداشتند که یعنی چه؟ حتماً دارد میشود ولی ما نمیدانیم چیست! بعضیها میگفتند آسمانهای معنوی است معنویت است شاید هر دویش هست. شاید این تشخیص درست باشد که میگفت هر ساعت یک مقیاس زمانی خیلی کوتاهی را میگفت که چند ده هزار ستاره و سیاره جدید دارد متولد میشود در واقع دارد خلق میشود از کنش و واکنشهایی که در کهکشانها و منظومهها هست ده هزار میلیارد کهکشان تا الآن قطعاً هست. ده تریلیون کهکشان، داخل هر کدام به توان 10، به توان 11، منظومه هست در هر منظومهای اقیانوسی از ستارهها و کرات هست و قرآن میفرماید «کلّ سماء الدنیا» یعنی نزدیکترین آسمان به شما به زمین است یعنی کل اینها یک آسمان میشود آیا این 7 آسمان یعنی 7 عدد کثرت است؟ یعنی بینهایت آسمانها هست یا مراد همین 7 هست که کل اینها تازه یک جهان میشود، آسمان اول. و باز 6 جهان دیگر هست و از این قبیل. هیچ کس نمیداند که عرض و طول این آسمانها چقدر است؟ اصلاً این جهان یک جایی تمام میشود بعد آن چیست؟ تمام نمیشود؟ تا کجا؟ تا کی؟ حالا بعد همین قرآن میفرماید این آسمان و زمین یک نسبتی با خلق تو دارند با خلق انسان در زمین، اینقدر خیلی مهم است اینقدر توجه؟ اینقدر حساسیت در مورد انسان؟ انسان این قدر مهم است؟ که اشرف مخلوقات که اشرف همه اینها میتواند باشد؟ چه در اوست؟ برای چه؟ قطعاً به آن بُعد عقلانی و معرفتی، به آن بُعد «نفخت فی روحی» برمیخورد. خداوند در مورد هیچ موجود دیگری این تعبیر «نفخت فی روحی» را نگفته است. هیچ موجودی. تازه ما این موجودات را که نمیدادنیم چقدر هستند؟ میلیاردها موجود فقط در بخشی از زمین بوده است میلیاردها موجود در همین کره زمین هست که اصلاً نمیدانیم اینها هست بعدها بخشی از اینها را فهمیدیم. خب با یک زبانی باید بگوییم که به تناسب رشد علمی و فکری انسان تا قرنها و هزارههای بعد هم بفهمند. اصلاً یک سبک است به نام سبک سمبلیزم که از جهاتی برای بعضی از مفاهیم درستترین و بهترین سبک درست ادبیات است که معانی عمیقی که با توضیحات مادی قابل فهم نیست اینها را به رمز چگونه بگوییم که هم واقعی بودن اینها کتمان نشود و فکر نکنید که اینها مجازی است و دارید مجاز میگویید دارید تشبیه میکنید و هم بتواند بفهمد. چون وقتی میگویید فرشتگان سجده کردند، منظور از سجده چیست؟ فرشتگان که مثل ما بدن ندارند سجده یعنی بر خاک افتادن، این حالتی که ما داریم که فرشته ندارد، منظور از سجده چیست؟ سجده رو به انسان بوده؟ انسان قبله بوده؟ یا سجده برای انسان و رو به حق بوده است؟ مگر خدا سمت و سو دارد که به سمت او سجده کند؟ یعنی چه؟ «نفخت» یعنی دمیدن. خدا از روح خودش در ما دمید یعنی چه دمیدن؟ ما طور دیگری نمیتوانیم بفهمیم. باید این کلمه «نفخ» بیاید مثل این که از چیزی میدمید باید این بیاید. «روحی» یعنی چه؟ مگر خدا روح دارد؟ جسم دارد؟ این روح معنیاش این نیست که من یک تکه از خودم را دادم. نه، خدا تکه ندارد، تکهبردار نیست این اضافه من، مقداری از روح خودم در تو دمیدم این به چه معنا رمزی است و به چه معنا واقعی است؟ این «روحی» یعنی روح الهی، یعنی روحی که یک جایگاه ویژهای در دستگاه آفرینش دارد یعنی روح همه موجودات زنده، به یک معنا روح دارند اما هیچ کدام از اینها «روحی» نیستند یک ارتفاع خاصی از روح و حیات، یک معنای خاصی از آن است لذا خداوند به خودش نسبت میدهد. مثل این که بگوید تو از سهم ویژه خودم هستی. یا در قرآن یک جا میفرماید که تو را با دو دستم آفریدم. خدا که دست دارد خب این تمثیل رمزی است. این مشخص است که قطعاً این سمبلیک است چون خداوند که دست ندارد ولی این کلمه به رمز، بین ما چیست؟ مثلاً طرف میگوید این را گفتم بسازند، این را هم گفتند بسازند، این را خودم ساختم! این را با دوتا دست خودم ساختم! این همین مفهوم را میخواهد به ما منتقل کند. پس این که چه رمزی هست و چه نیست؟ اینها باید دقت شود اینها معیار دارد همینطوری نیست که هرکس هرچه را خواست بگوید رمزی است، واقعی بود یا نبود؟ و معانی عمیق چندلایه اینها دارند چیزهایی که به این زبانها گفته میشوند همین که من انسان را خلیفه جعل کردم، این 7- 8 لایه معنا دارد. فقط یکی نیست. لذا تا همین الآن هزاران رساله، نوابغ و متفکران بزرگ در عرصه عرفان، کلام، تفسیر، راجع به همین یک جمله نوشتهاند و انواع دیدگاهها و نظریات مطرح شده که بعضیهایش ممکن است چندتاییاش با هم درست باشد منتهی هر کدام با یک سبک و یک مخاطب مربوط است باطن آن را کشف کردند به کمک عقل و به کمل نقل چگونه؟ این یک مرحله مهمی است. یکی از جاهایی که میشود فهمید انسان در هر مکتبی، دینی، ایدئولوژیای، چه رتبهای دارد؟ این پرسشی است که بگو نظرت در مورد شروع انسان چیست؟ انسان چگونه آغاز شد؟ این را بگو. از همینجا میتوانیم قضاوت کنیم که این انسانشناسی تو چه مقدار با حیوانشناسی تفاوت دارد اگر فقط داری مکانیزم پیدایش بُعد جسمانی و بدنی انسان را توضیح میدهی و این توضیح، اگر کلمه انسان را برداری و کلمه زرافه به جای آن بگذاری باز هم صدق میکند این انسانشناسی دینی و الهی نیست هر توصیفی راجع به هر حیوانی میکنی آن حیوان مثلاً کِرم، خرچنگ، و... به جای آن انسان بگذار اگر میبینید باز هم صدق میکند مثلاً بگویید خرچنگ تنفس میکند و تولید مثل میکند بعد بگویید انسان هم همین کارها را میکند. بعد بگویید خرچنگ با زرافه تولید مثلشان دو جور است، خب انسان هم سه جور است! خود خرچنگها هم انواع دارند هرجا میتوانی به جای آن کلمه انسان هم بگذاری آن تفاوت انسان با بقیه نیست. کرامت انسان این است که یک جملاتی در مورد انسان بتوانی بکار ببری که فقط در مورد انسان میتوانی به کار ببری. بحث ایمان، عمل صالح، تقوا، جهاد، شهادت، ایثار، خدمت به خلق، احسان، ثواب، گناه، شما نمیتوانید بگویید آن گوسفند گناهکار است. این گوسفند عادل است! آن گاو را میبینید خیلی اخلاقی است! این طور کلمات را نمیتوانید بکار ببرید اگر هم بکار ببرید مجازی است. واقعی نیست. از این جاهایی که شما وارد عرصه اخلاق، معنویت، عقلانیت، آزادی، آگاهی، اراده میشوید حالا چه از آن سوء استفاده بشود چه حُسن استفاده، از این جا به بعد است که انسانیت انسان مطرح میشود از این جا به بعد آن بُعد خلافت و کرامت مطرح میشود انسان چگونه آغاز شد قرآن توضیح میدهد که از این زاویه به انسان نگاه کنید، اینطوری نگاه کنید نه این که یک موجودی بود، میکروبی بود باکتری بود بعد فلان شد بعد کمکم همین شد! آن وسطهایش میمون هم شد نشد یا هر چه بود! حالا حداقل این انسان، انسانی که ما جزء آن هستیم داریم راجع به آن صحبت میکنیم چون در روایات میفرماید قبل از این انسان که با آدم و حوا شروع شد در همین کره زمین نسلهای انسانی دیگری هم قبلاً بودند چنان که موجودات نامرئی – جن – جن یعنی نامرئی برای ما نامرئی هستند شیطان (ابلیس) هم از همینهاست. انسانهای دیگری بودند در بعضی از روایات میگوید «نسناس» و اینها از بین رفتهاند یعنی شاید قیامت آنها رسیده و در کره زمین اتفاقاتی افتاده، میلیونها سال پیش و از بین رفتهاند. بعضیها میگویند همین فسیلهایی که بعضی اوقات پیدا میشود مثل این اسکلتهای آدم و موجودات میگویند اینها تخمیناً برای چند میلیون سال پیش است البه قطعی نیست ولی اگر قطعی بشود و ثابت هم بشود اینها منافاتی ندارد اینها مربوط به ممکن همان انسانهای پیش از این نژاد خاصی انسانی بودند! آیا آنها همین عقلانیت و اراده و امتیازات این انسان را آنها هم داشتهاند؟ نمیدانیم ولی روایت در این باب هست گاهی پراکنده است و سند و دلالت آنها قابل بحث است و باید تأمل بشود. حتی بعضیها میگویند همین که خداوند فرمود میخواهم خلیفهای در زمین جعل کنم که اینها برایشان این سؤال پیش آمد که مگر خلافت خدا، مگر کمال در تقدیس و تسبیح خداوند نیست؟ مگر همصدا شدن در همه مسیر آفرینش، در راه خدا و رو به خداوند تسلیم او بودن، مگر فلسفه خلقت این نیست؟ عبودیت نیست؟ مگر هدف خلقت خدا نیست؟ هم آغاز آن خداست و هم پایان آن خداست، خب پس ما اینجا چه کارهایم؟ ما که جز تسبیح و تقدیس کاری از ما برنمیآید «نقدس لک» «نسبحک» پس فلسفه خلقت با وجود ما در عالم و از جمله در زمین تأمین است این چرا باید بیاید؟ چه چیزی کم است که این باید بیاید؟ با وجود این خطر جانور بودن و خشونت و وحشیگری و فساد آن؟ میفرماید آن تقدیسی که از انسان برمیآید از شما برنمیآید. آن تسبیحی که انسان میتواند بکند فراتر از تسبیح توست، آنهایی که اهل تسبیح و تقدیس هستند و عبد هستند انسانهای صالح. انبیاء، اولیاء، سطوح پایینتر. انسانهای متخلق، باتقوا، شهدا، مجاهدین، اهل انفاق، اهل فداکاری، همینهایی که گزارههای معنوی و اخلاقی در موردشان صدق میکند. اول قرآن میفرماید خداوند به فرشتگان خطاب میکند میخواهم یک چنین کاری بکنم اصلاً در هیچ اومانیزمی انسانگرایی، انسانستایی، در غرب و شرق عالم، قدیم و جدید، فرهنگهای دینی و غیر دینی و ضد دینی اینجور با احترام و توجه در مورد انسان از شروع تا پایان، تا ابدیت آن اینطوری بحث نشده است. خدا بزرگترین و متعالیترین است، همه چیز است. خب این یک. خدا دارد گزارش میدهد بعد به ما هم دارد گزارش میدهد. مسلط بر همه کائنات و هستی است «عَلی کلّ شیء قدیر» همه چیز در کنترل خداوند است. «ألا بکل شیء محیط» به همه چیز احاطه دارد هیچ چیز نه از علم و آگاهی خدا و نه از قدرت و تدبیر خدا خارج نیست خداوند یک چنین معنایی دارد. متعالیترین و بزرگترین است. بعد خطاب به فرشتهها میگوید که این را میخواهم اینجا بگذارم نمایندگی کند و تجلی من در زمین باشد بلکه در هستی نه فقط در زمین. با اولین خطاب خداوند، کرامت انسان و رسالت انسان معلوم میشود اصلاً تو داری به وجود میآیی برای این که آینه خدا باشی. خداگونه عمل کنی. اصلاً از همان اول دارد میگوید که برای این داری میآیی. تو را داریم برای خلافت میآوریم، خلافت خدا. یعنی تو در اوج بالاترین پروژه در هستی هستی. انسان و انسانیت این است. تو باید روی زمین کار خدایی کنی، حرف خدایی بزنی، نگاه خدایی داشته باشی. زندگی خدایی داشته باشی. میفرماید خدایا «ممات و محیای» زندگی و مرگ من را، زندگی و مرگ خلیفهالله، انسان کامل پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) قرار بده مثل آنها زندگی کنم و مثل آنها بمیرم. رو به تو باشم در خواب و بیداری و اعمال غریزیام که انجام میدهم رو به تو باشم چه برسد به تصمیمهای فراغریزه که میگیرم. این اولین و بزرگترین فضیلت برای انسان است. نمایندگی خدا روی زمین.
فرشتهها صدایشان درمیآید، البته اعتراض هم نیست بیشتر ابهام است که بازدوباره خونریزی؟ باز دوباره همن کاری که با نژادهای قبلی انسان قبل از آدم و حوا داشتیم؟ باز همانها. حالا بعضیها میگویند چون تجربه قبلی اینها بوده این را گفتند و بعضیها هم میگویند نه، انسانهای دیگری بودند که اینها میگویند اینها هم که باز مثل همانها هستند و همان خصوصیات را دارند. و انسان نویی داری میسازی یک مرحله تازهای برای انسان باز همان کارها دارد اتفاق میافتد! میفرماید نه یک چیز دیگری هست که شما ندیدید و متوجه نیستید «إنّی أعلم» من میدانم «ما لا تعلمون» چیزهایی که شما نمیدانید. در مورد چه؟ در مورد انسان. فرشته کیست؟ فرشته عقلانیت محض است. میدانید فرشته عقل محض است، موجود مجرد، عقلانی، عین آگاهی و معرفت، و معصوم از خطا. اصلاً انگیزه گناه و خطا ندارد گناه فرشته معنی ندارد. باز مگر مجازاً در بعضی از تعابیر. اینجا هم سؤال، سؤال اعتراض و مقاومت نیست چون خود فرشتهها به خداوند میگویند «انت العلیم و الحکیم» تو که منشأ علم و حکمت هستی، امکان ندارد از طرف خداوند کاری غیر عالمانه و غیر حکمیانه، حکیم یعنی کاردرست، حکیم یعنی کسی که کارش محکم و تمیز است. فرشتگان در واقع سؤال میکنند که خدای متعال که حکیم و علیم است هیچ نقطه و در هیچ بخشی از این پروژه جهل نباید راه داشته باشد بیحکمتی هم که نباید باشد یعنی نمیشود یک چیزی و یک نقطه منفیای در این انسان باشد و خداوند جاهل باشد و نداند و نمیشود خدا بداند و برخلاف پروژه خلقت که عبودیت در برابر حق مطلق است عمل بکند. خب شما که علیم و حکیم هستی ما در واقع میخواهیم بدانیم که حکمت خلق این چیست؟ اعتراض به تو ندارم ما حکمت این را نمیفهمیم که این چرا باید بیاید؟ خب باز خداوکیل مدافع انسان است. خداوند به یک معنا هم با فرشتهها در مورد انسان مناظره کرده است و هم با شیطان، و در هر دو جا هم خدا از انسان دفاع میکند که این باید باشد و شما در برابر او باید به خاک بیفتید و از عقل انسان، علمالاسماء یعنی علم به حقایق عالم، از عقل او و معرفت انسان و از آزادی و ارادة او که میتواند بر خلاف بُعد مادیاش عمل کند خداوند با فرشتگان سخن میگوید. خب حالا میخواهد خلق کند روی زمین است، زمین عالم ماده و طبیعت است. حالا بدن او را از چه ماده و موادی خلق میکند؟ باز مواد هم فرق میکند مادههایی هستند یک کمی متعالیتر، لطیفتر و مقدستر. از بدترین ماده روی زمین، حماء مسنون، لجن، گِل رسوب کرده و خشک شده که سفال از آن درست میکنند. حداقل سهتا تعبیر در قرآن درباره ماده جسم انسان آمده است که هر سه تای آن، یکی را میفرماید «صلصال کالفخار» خاک رسوب شده، گِلی که خشک میشود، آن؛ گِل و لجنی که ته رودخانه که آب میرود خشک میشود میماند. یکی میفرماید که «حماء المسنون» گِل بدبو. لجن، میخواهند یک کسی را بگویند خیلی وضعش خراب است میگوید طرف لجن است. لجن گِل بدبو است گِل عادی هم نیست. و تعبیر طین؛ تو یک موجود گِلی و خاکی هستی.
هشتگهای موضوعی