بسمالله الرحمن الرحیم
عرض سلام خدمت خواهران و برادران عزیز. دوستان پیشنهاد کردند یکسری سلسله جلساتی داشته باشیم با محوریت کلام خداوند و چه پیشنهادی از این بهتر. قرآن کریم از ابعاد مختلفی ما به آن نیازمند هستیم شاید یکی از اصلییترین این نیازها که اگر اصلیترین آن نباشد که هست آن نیاز معرفتی است که تا حدود زیادی همچنان بین ما محجور است. ما میخواهیم سعی کنیم بدون این که وارد مباحث فنی و تخصصی در حوزه تفسیر قرآن و فهم قرآن بشویم که نه بنده خودم را در آن جایگاه میدانم که خودم را مفسر قرآن بدانم نه قرآن چیزی و حقیقتی است که به این آسانی در دست امثال مایی قرار بگیرد ولی یک اقیانوس بینهایتی است که ما تشنهایم و هرکسی به قدر تشنگی و به قدر ظرفیت خود باید از آن برداشت کند تفاسیر هستند ولی اغلب به زبان فارسی نیستند به زبان عربی هستند بعضیها هم که به زبان فارسی هستند اما اغلب که به زبان فارسی نیستند به زبان عربی هستند بعضیها هم که به زبان فارسی هستند ادبیاتشان نثرشان و نوع پرداختشان و ورود و خروجشان به مباحث گاهی تخصصی است و گاهی نثری دارد که خیلی برای عموم مردم بخصوص جوانها و دانشگاهیان حتی طلبهها خیلی ممکن است اهمیت مفاهیم قرآنی را نشان ندهد مگر این توفیق از طرف خداوند باشد تا وقتی که میتوانیم تا عمری باشد و امکان آن باشد انجام بدهیم. نه میخواهیم تفسیر ترتیبی از اول قرآن را برویم نه تفسیر موضوعی در هر موضوعی. بلکه یک مواجهه موضوعی و مضمونی با بخشی از قرآن در حد توان و فرصت که اولاً به نیازهای معرفتی ما به عنوان انسان معاصر و بخصوص حلقههای علمی در دانشگاه، حوزه، رسانه، فرهنگیان، روشنفکران، فرهنگ سازان جامعه و بطور اخص در دوره تعلیم و تربیت مربوط میشود. چون همه چیز هم فلسفه خلقت انسان و هم فلسفه بعثت انبیاء و فلسفه دین، همهاش تعلیم و تربیت است همه رشتهها و نظامات علمی و عملی دیگر تابع این است هدف اصلاً همین است و محور و موضوع تعلیم و تربیت هم انسان است هم در کلیه رشتههای علوم انسانی نیاز است که ببینیم انسان در تعریف خداوند چه موجودی است خداوند چه شناسنامه و چه معرفینامهای از انسان ارائه میدهد و هم همه علوم حوزوی مرکز و مخاطب آن و موضوع آن انسان است اگر انسان نبود که نه دانشگاه، نه حوزه، نه درس و بحث معنی نداشت، غیر از این که امکان نداشت معنی هم نداشت لذا آن نقطهای که ما در این بحث هدفگیری کردیم و میکنیم و عمدتاً من سعی میکنم قبل از جلسات عمده تفاسیر را ببینم که دیدگاههای مختلف را راجع به تفسیر بعضی از آیات ببینم و آن بخشهایی که مربوطتر است به این موضوع تمرکز ما آنها را مورد دقت بیشتری سعی کنم قرار بدهم آن وقت اگر چیزی هم به ذهن ما آمد که منافات با متد بحث و تفسیر البته نباید داشته باشد به عنوان یک طلبه معمولی آن هم گاهی لابلای آنها عرض کنیم ولی عمدتاً هدف این است که یک مواجههای داده بشود بین ما و شماها با قرآن در موضوع انسانشناسی. به یک معنا کل آیات قرآن به انسانشناسی و انسان مربوط است اما بعضی آیات مربوطتر است یعنی مستقیمتر به تعریف انسان نقاط قوت و ضعف انسان پرداخته است اولاً قرآن کریم – حالا بعد انشاءالله عمری باشد اشاره خواهیم کرد – که انسان را نه بطور مطلق، تعریف و تقدیس و تمجید میکند نه بطور مطلق و نامشروط آن را تضعیف و محکوم و مذمت میکند هم آیاتی در قرآن داریم که از انسان با تعابیر بسیار باشکوهی یاد میکند مثل این که آن عصاره خلقت است و تنها موجودی که میتواند خلیفه خدا باشد و از آن طرف هم مرگ بر انسان میگوید «قُتِل الانسان» مرگ بر انسان، چه نوع مواجههای است با خودش، با حقیقت خودش، با عالم، با خدا، با حق، با باطل. آیاتی از قرآن اشاره میکند به نقاط ضعف او «خُلق الانسان من ضعف» اصلاً ضعیف آفریده شدی ضعفهای ذاتی داری، «من اجل» شتابزدهای. اصلاً قدرت تحمل و آرامش و یک مواجهه متین با مسائل خودت را نداری. از آن طرف تعابیر دیگری از انسان که در مورد حتی فرشتگان و هیچ موجودی بکار نرفته فقط در مورد انسان؛ میفرماید فرشتگان باید سجده کنند بخاطر انسان و این سجده در واقع سجده به خداست. و این برخورد دوگانه خدا با انسان این خیلی مهم است و این نقطه شروعی برای انسانشناسی جدید است یعنی همه علوم انسانی و علوم اجتماعی اگر یک بار دیگر برگردند و انسان را دوباره تعریف کنند ممکن است نمیگویم همه گزارهها تغییر میکند و همه جهتگیریها عوض میشود نه؛ اما بخشی از جهتگیریهای اصولی در علوم انسانی و علوم اجتماعی و حتی در رویکردهای اسلامی ما که ناقص و گا هی غیر قرآنی است یک تغییرات اساسی و انقلاب ایجاد میکند که ما سعی میکنیم انشاءالله در جلسات آینده به بخشهایی از هر دو رویکرد قرآن در تعریف انسان که در واقع روشن میکند انسان یک موجود دو وجهی است و از دو طرف بینهایت و استعداد بدتر از حیوان بودن، حالا حیوان که بد نیست این بد تعبیر درستی نیست که حالا باید آن را هم توضیح بدهیم که در یک جایی خداوند انسان را به چهارپا تشبیه میکند و میگوید شأن او از آنها هم پایینتر است این به چه معناست؟ و از آن طرف «کالانعام بل هم اضلّ» داریم راجع به همین انسان است که یک موجود وحشی، خطرناک، و زشتترین موجود عالم است و از آن طرف، مسجود فرشتگان و ملائک است که فرشته به عنوان موجودات مقدس و مجرد، موجودات معصوم که خطا و انحراف از فلسفه خلقت هرگز ندارند و تمام وجود و هستیشان تقدیس خداوند و اطاعت از اوست اینها باید در برابر او و در آستانه انسان سجده کنند خب این خیلی مهم است اصل مسئله همین است آیا این تناقض است؟ انسان یک موجودی است که اساساً متناقض است یا نه تناقض نیست و استعدادی که در انسان هست یک استعداد دولبه است و نوع آگاهی و اراده دخالت دارد و تأثیر میگذارد در این که این چگونه وارد عمل شود خب حالا من سعی دارم سریع، حتیالامکان هرچه سریعتر وارد آیات قرآن بشویم چند صد آیه در قرآن کاملاً مستقیم و بدون واسطه راجع به انسان توصیف میکند حالا توصیهها به کنار. توصیف انسان است و بقیه قرآن هم با واسطهها و غیر مستقیم راجع به انسان بحث میشود. من چند نکته راجع به این مسئله به عنوان مقدمه و جلسه اول عرض کنم که در جلسات بعد وارد آیات بطور مفصل میشویم و دستههای مختلف آیات را در مورد انسان مورد بحث قرار میدهیم. پس هدف ما انسان است که محور اصلی بحث تعلیم و تربیت است و همه علوم و همه اعمال باید به نحوی به انسان گره بخورد همه چیز برای انسان است هر چیزی باید نسبت آن با انسان معلوم شود هر علمی هر برنامهای، هر پروژهای اجتماعی، اقتصادی، تربیتی، سیاسی، خانوادگی، نسبت همه اینها باید با انسان و سرنوشت انسان معلوم شود. این نقطه شروع بحث ماست. سعی میکنیم به زبانی که خیلی مغلق نباشد فنی نباشد و وارد بحث ادب و لغت یا کلامی یا اصولی که در تفاسیر مختلف شده و در جای خودش لازم هم هست اینجا هدف ما نیست البته آنها نتیجهگیریهایی از آنها من میکنم کردم و آنها را به بحث میگذاریم ولی هدف ما روشن باشد که چیست روی ما به طرف مخاطب خاص فنی نیست رویمان به طرف مخاطب عام و عوام نیست مخاطب این بحث بطور خاص دانشگاه و حوزه و معلم و فرهنگیان و آنهایی که در عرصه رسانه کار میکنند هست که وقتی میشنوند انسانشناسی قرآنی، انسان قرآن، علوم انسانی مرتبط و مبتنی با تعریف قرآنی از انسان، این انسان چه خصوصیات مثبت و منفی و چه و چه امکانعا و استعدادهایی دارد؟ این موضوع بحث ماست. عرایض من هم که ختم پیدا کرد اگر دوستان بین بحث هم سؤال داشتند بپرسند ولی اگر آخر بحث باشد شاید مناسبتر باشد چون ممکن است سؤالی که دارید تا آخر بحث پاسخ داده شود در عین حال اختیار با شماست.
خیلی خب هدف؛ انسانشناسی است. تمام علوم انسانی و تمام مباحثی که در دنیا و در غرب و شرق عالم میشود هدف آن در درجه اول شناخت انسان است علوم انسانی از تعریف انسان شروع میشود و باید بشود شما اقتصاد را میبینید میگویید انسان اقتصادی تعریفش چیست؟ انسان در اقتصاد. در علوم سیاسی کار میکنید میگوید تعریف انسان سیاسی چیست یعنی نسبت انسان با قدرت. در اقتصاد، نسبت انسان با ثروت. در هر چیزی. همه علوم. در جامعهشناسی نسبت انسان با جامعهاست. و در همه علوم به نحوی. در حقوق نسبت انسان با سایر انسانها و محیط خودش که در خصوص بایدها و نبایدهاست. روابط بینالملل باز مناسبت انسانها با انسانهای دیگری است که در سرزمینهای دیگری مثلاً زندگی میکنند. بحث جنگ، صلح، همه علوم. شما نمیتوانید علمی را نام ببرید که جزو علوم انسانی باشد و از انسان نباید شروع بشود. حتی علومی که مصطلحاً علوم انسانی به آن نمیگویند مثلاً علوم تجربی، پزشکی، مهندسی، فیزیک، همه اینها باید به نحوی به انسان مربوط باشند هم باید به درد انسان بخورد و مشکل انسان را حل کند و هم داننده در همه این علوم انسان است و نسبت طبیعت را دارد با انسان بررسی میکند. علوم طبیعی به یک معنا آنها هم علوم انسانی است یعنی نسبت انسان با طبیعت. نحوه تصرف در طبیعت. در تمام این موضوعات ما آیات قرآنی متعدد داریم که نسبت ما را با همه اینها تعیین میکند. نسبت درست و نسبت نادرست. نسبت انسانی با طبیعت، نسبت غیر انسانی با طبیعت. نسبت انسانی یعنی الهی و درست با سایر انسانها و نسبت نادرست. حتی نسبت به بدن خودش. شخصیت خودش. این آیات باید از حالت منبر و کلاسهای تخصصی بیرون بیاید و یک مقداری شسته و رفته به لحاظ تبیینی در معرض دید مستقیم پژوهشگر دانشگاهی و حوزوی در همه رشتههای علوم از جمله علوم انسانی قرار بگیرد و بداند که وقتی میگویند علوم انسانی با رویکرد دینی و غیر دینی اصلاً اصل مسئله از تعریف علم و تعریف دین و قبل از همه اینها از تعریف انسان شروع میشود. یک نکته مهم مقدماتی در این باب این است که اگر انسان را باید شناخت بهترین و درستترین و منطقیترین راه برای شناخت انسان چیست؟ شناخت انسان شیوههای متعدد دارد به حسب اهداف متعدد. اولاً انسان بدن دارد بنابراین شناخت تجربی در مورد از سنخ طبیعی در مورد انسان لازم است یعنی یک سطح از انسانشناسی انسانشناسی تجربی است. چرا؟ چون یک بخشی از حقیقت انسان و وجود انسان و واقعیت انسان، بخشیاش این بدن اوست که اتفاقاً مادیون همین را میبینند. حقیقت انسان این بدن نیست، این بدن گاهی هست گاهی نیست، این بدن میپوسد و به اشیاء دیگر تبدیل میشود. این بدن انسان نیست این بدن سایه انسان است این بدن ابزار انسان است این بدن 50- 60 سال در اختیار انسان است و بعد بدون این بدن، با بدنهای دیگری و به شکلهای دیگری در عوالم دیگری این مسیر و حرکت انسانی ادامه دارد.
ببینید خودِ همین که انسان به علاوه روح، انسان روحانی، یعنی ترکیب روح و جنس را ببینی یا انسان جسمانی که انسان فقط جسم بوده است. وقتی از انسان حرف میزنید تعریفتان از انسان این گوشت و پوست و رگ و پی و هورمون و استخوان است؟ یا نه این بخش کوچکی و مادیترین بخش انسان است موقتیترین آن است ابزاریترین است. حقیقت انسان یک چیز بینهایت و ابدی، بلکه به یک معنا ازلی است. بحث عوالم قبل از این دنیا، عالم ذر مطرح بشود هست. انسان را مخلوق میدانید یا غیر مخلوق؟ انسان را یک پدیده اتفاقی و مادی میدانید یا یک پروژه خاصی الهی میدانید؟ خلق شده یا یک مرتبه بیرون آمده است؟ انسان و حیات بشر را یک حقیقت معنادار میدانید یا بیمعنا؟ اتفاقی و شانسی است یا معلول علتهای بسیار مهمی در این عالم است؟ منظور نظر خاص خداوند بوده یا نه اصلاً خلق نشده یا اگر خلق شده مثل هر پدیده دیگری خلق شده است و هیچ تفاوت جوهری با سایر موجودات، جانوران، حیوانات، اشیاء ندارد جز این که یک کمی پیچیدهتر است و سر پا میایستد مستقمالقامه است و بقیه چهاردست و پا افتادند و این سر پاست و میتواند در بقیه آنها تصرف کند. انسان را یک موجود ابدی میدانید یا یک موجود چند ده ساله؟ دو جور علوم انسانی بیرون میآید و منجر به دو نوع توصیه میشود؟ اخلاق را در او چطوری تعریف میکنید؟ اینها عوارض ماده است؟ توهم است؟ صرفاً احساسات است؟ محصول ترشح هورمونها و غدد است؟ یا نه، ریشه در یک روح غیر مادی و مجرد و ابدی در انسان است؟ آن وقت انسان به علاوه معاد یا منهای معاد؟ انسان ادامهدار یا انسان این دوران کوتاه؟ مثل انسانی که سوار قطار میشود از مشهد به تهران میرود فقط یک وقتی داری برایش در همین قطار برنامهریزی میکنی یعنی حداکثر 13 ساعت داری برایش حیات تعریف کردی. برای این 13 ساعت داری توصیف کردی و برای این 13 ساعت داری توصیه میکنی و برنامهریزی میکنی؟ خب میگویی دو وعده غذا میخواهد حوصلهاش سر نرود توی قطار یک فیلم هم نگاه کند یک توقفی هم داشته باشد یک دستشویی و... یک وقت میگویید نه آقا قبل از این که سوار قطار بشود اینجا بوده و بعد از این که از قطار هم پیاده میشود اصل آنجاست که شروع میشود و کار ادامه دارد بنابراین هر برنامهای برای بشر میریزید در حوزه اقتصاد، سیاست، حقوق، روابط بینالملل، خانواده، در همه عرصهها، تعلیم و تربیت، برای او در هر سه مقطع، برای دنیا، «فیالدنیا» بعد از دنیا برای هر سه مقطع آن را باید ببینید برنامه 13 ساعته که نباید برای آن داشته باشید. هر توصیفی که میکنید هر توصیهای که به او میکنید حواست باشد که این چند دهه در دنیا و عالم طبیعت را باید ببینید اما همهاش که این نیست اصل آن ادامه دارد بعد از آن است خب این دو نوع انسانشناسی میشود توصیههای انسان تغییراتی کرد توصیفهایش هم تغییراتی پیدا کرد. البته مشترکاتی هم دارد در این 13 ساعت قطار ممکن است ما با آن کسی که انسان را فقط دارای عمر 13 ساعته میبیند در برنامهریزی معاش همان 13 ساعت اشتراکاتی داشته باشیم عیبی ندارد کسی نگفته صددرصد. این انسانشناسیها تفاوت و یا تضاد داشته باشد. نه. وجوه اشتراک زیادی بین علوم انسانی یعنی انسانشناسی الهی – توحیدی با انسانشناسی مادی و ماتریالیستی وجود دارد چنان که انسانشناسیهای دینی هم مثل هم نیستند یعنی انسانشناسی دینی و معنوی هست اما مشرکانه است یعنی جهان را شرکآلود تفسیر میکند. شرک یعنی چه؟ یعنی جهان را چند قطبی میبیند نه تکقطبی. خب این هم یک تعریفی از انسان است این انسان باید مدام خدایان متعدد را قربانی کند، توسل کند، در یک تضادی باید تا آخر زندگی کند و تشتت. جنگ خدایان هست، جنگ ارزشها با هم هست، خب این هم هست. حالا انسانشناسی شکاکانه داریم که میگوییم راجع به انسان هیچی نمیدانیم و نمیتوانیم هم بدانیم هیچی. خب توصیههایی هم که از آن بیرون میآید مبتنی بر شکاکیت است یعنی تا آخر هیچ توصیهای را نمیداند که بگوید از انسان چه میخواهی، از چه داری او را منع میکنی؟ هیچ وقت نمیدانی و چرا؟ همیشه در تاریکی و در یک فضای مهآلود است. پس ببینید انسانشناسی مادی، انسانشناسی شرکآمیز و انسانشناسی شکاکانه، انسانشناسی توحیدی، همه با هم فرق میکند. توصیف انسان یک جاهایی شبیه هم است و یک جاهایی هم متفاوت است بلکه متضاد میشود. حالا وقتی که توصیف انسان متضاد و متفاوت شد توصیهها هم متفاوت میشود. یک وقت شما عمر 13 ساله برای انسان در این قطار و در مسیر تعریف کردید همین دنیا که داریم از آن عبور میکنیم توصیهها و توصیفها فرق میکند مثلاً میگوییم آقا چه کارهایی در کوپه قطار، چه کارهایی معقول است بکنیم و چه کارهایی معقول نیست بکنیم چون اصلاً فرصت آن نیست چون هدف توقف در کوپه اینها نیست. چطور باید بفهمیم کدام توصیهها در کدام نظامهای تعلیم و تربیت و در کدام رشته از علوم انسانی و اجتماعی کدام نظام حقوقی، کدام نظام اقتصادی، سیاسی، معقول و منطقی است و کدامهایش منطقی نیست از کجا میفهمیم چه توصیهای منطقی و حکیمانه است عاقلانه است و چه توصیههایی عقلانیت در آن نیست از کجا میفهمیم و تشخیص میدهیم از توصیف. ببین چطوری دارید توصیف میکنید و واقعیت آن چیست حالا به تناسب این واقعیت است که ما میتوانیم تشخیص بدهیم که کدام توصیهها درست است و کدام نادرست است چون تمام علوم چه در حوزه چه در دانشگاه و چه همه عالم بخشی از آن توصیف است و بخشی از آن توصیه است یعنی یک بخشی از آن دارد میگوید موضوع چیست؟ مثلاً انسان کیست؟ چه خصوصیاتی دارد جسم او، روح او، اعصاب او، نیازهای مادی و نیازهای جسمیاش، بدنش، خودش، یک بخشی هم توصیههاست اگر پزشک است توصیههای ناظر به بدن میکند چه غذایی بخور، چه غذایی نخور، بایدها و نبایدهای پزشکی است. در حوزه قدرت بایدها و نبایدهای سیاسی مطرح میشود. خب با چه مبنای انسانشناسیای؟ با کدام تعریف از انسان شما دارید در حوزه سیاست به انسان توصیه میکنید که با قدرت چطوری مواجه شو. مکاتب مختلف علوم سیاسی. در اقتصاد هم دارید توصیه میکنید که با مقوله ثروت چه بکن و چه نکن. خب هدف چیست؟ هدف، ثروتمندتر شدن به هر قیمت است قدرتمند شدن به هر قیمت. تصرف در طبیعت به هر شیوه، با هر هدف، تسخیر جوامع دیگر و طبقات دیگر و انسانهای دیگر و موجودات دیگر بدون هیچ شرط و شروط صرفاً برای ارضاع خودت، خب این هم یک جور توصیه است. یک وقت هم میگوید نه در همه چیز تصرف بکن ما اینها را برای تو تسخیر کردیم اما به منطق این تصرف توجه داشته باش، هدف چیست؟ تو کیستی و اینها چیست؟ اینها برای چه خلق شده و تو برای چه خلق شدی؟ نسبت تو با اینها این است تصرف باید بکنی اما تصرف انسانی نه تصرف حیوانی نه تصرف شیطانی که از حیوانی پایینتر است تصرف چند جور است. این را هم میگوید تصرف کن. این توصیه دارد و آن هم توصیههایی دارد یک جاهایی هم توصیههایش شبیه هم است و یک جاهایی هم با هم متفاوت میشود. مدام میگویند مرز علوم انسانی، اسلامی - غیر اسلامی، اینها خیلی روشن است از مبانی شروع میشود و اشتراکاتی هم دارد. حالا نکته این است که انسان بُعد تجربی دارد بخشی از شناخت انسان شناخت تجربی است با همین علوم طبیعی و تجربی و آزمایشگاهی. یک بُعد عقلانی دارد این بعد عقلانیت انسان را، انسان شناسی عقلی و عقلانی میخواهد تجربی به درد نمیخورد در آزمایشگاه نمیشود آن را فهمید بُعد عقلانیت انسان را با روش عقلانی باید فهمید این هم پس انسانشناسی عقلانی. یک انسانشناسی هم انسانشناسی باطنی و شهودی است آن را با اصطلاح مصطلح هم نمیشود فهمید باید مسیر را بروی و خودت مشاهده کنی و بالاتر از همه که کمک همه اینهاست انسانشناسی وحیانی است یعنی خداوند مستقیم گفته به تو که عقل دادیم، تجربه دادیم، احساس باطنی داریم که خودت میتوانی اجمالاً خودت را درک کنی اما یک چیز دیگر به تو هممیدهیم یک نور دیگری هم روی انسان و هستی و جهان میافکنیم که بتوانی از موضع بالاتر از خودت هم به خودت نگاه کنی. ببینید بدون وحی، انسان که نمیتواند از بالا خودش به خودش نگاه کند. مگر شما میتوانی از بالا به خودت نگاه کنی؟ ولی وحی که میاید میگویی شما شناخت عقلی و تجربی که میتوانی خودت روی خودت ببینی حالا یک شناخت دیگر و نور دیگر هم به تو میدهیم که خودت را از بالا هم ببینی یعنی کاملتر و جامعتر ببینی، آن هندسه کلی را ببینی و آن وحی است. اصلاً قرآن میآید انسان را تعریف کند و توصیفاتی از انسان به دست میدهد که اینها را غالباً نه با عقل نه با تجربه نه با شهود شخصی نمیدانیم و یا جامع و منسجم نمیدانیم و یا اهمیت آن را در سرنوشت خودمان نمیبینیم. این است که ما برای شناخت انسان غیر از عقل و تجربههای بیرونی و تجربههای درونی باید به قرآن رجوع کنیم و از قرآن کمک بگیریم چون طبق این مبنایی که طبق مبنای اسلامی است اینها توصیف خداوند است در مورد انسان. استدلال ما این است که چه کسی انسان را بهتر از آن کسی که او را خلق کرده و خالق اوست میشناسد؟ هیچ کس. چه کسی بهتر از خداوند انسان را میشناسد؟ هیچ کس. لذا ما نیازمند هستیم به این که ما خودمان را به کمک خدا و از زبان خدا بشناسیم این انگیزه ما برای ورود به بحث انسانشناسی است از منظر بخشی از آیات قرآن. بله شناخت انسان، بهترین راه برای شناخت خدا هم هست. بعضیها گفتند ما عکس آن را شنیدیم که میگویند «من عرف نفسه فقد عرف ربه» هرکس خود را شناخت خدا را میشناسد یعنی راه خداشناسی انسانشناسی است. این نکتهای که عرض کردیم با آن منافاتی ندارد. این نکتهای که مفسرین هم راجع به آن بحث کردند با این منافات ندارد خیلی معانی عظیمی دارد در باب شکوه انسان در انسانشناسی اسلامی یعنی پیامبر اکرم(ص) که میگویند اگر انسان را شناختی خدا را شناختی. این یعنی چه؟ 1) تفکیک انسانشناسی از خداشناسی غلط است. این که گفتند علوم انسانی مدرن از الهیات تفکیک میشود و دیگر ربطی به آن ندارد حتی در فلسفه مدرن و مدرنیته انسان را در نقطه مقابل خدا و خدا را در نقطه مقابل انسان تعریف کردند که مثل این که انسان روی یک کفه ترازو و خدا روی یک کفه دیگر است. این سنگین شود آن سبک میشود و آن سنگین شود این سبک میشود. بین خدا و انسان انتخاب باید کرد. اومانیزم به همین معناست یعنی در برابر مسیحیت مطرح شد گرچه ریشههای مسیحی داشت تفسیرهای مسیحی هم شد اما نهایتاً دوقطبی انسان و خدا من و مسیح مطرح شد. مسیح در خدمت من اگر باشد خیلی خب. مثل اشیاء و موجودات طبیعی در خدمت من است اما اگر مسیح بخواهد به من دستور بدهد و برای من تکلیف تعیین کند نه، این نوع مسیحیت اومانیستی نیست دین اومانیستی و رحمانی و اسمهای دیگری که روی آن میگذارند آن دین و خدایی است که تسلیم من باشد من فرمان میدهم من تشخیص میدهم نه آن خدایی که به من فرمان میدهد و به من میگوید در راه او و برای او حرکت کنم و کمال من را در تسلیم شدن به خودش میداند من اصلاً کمال نمیخواهم این انسانی که اینها به عنوان انسان مدرن تعریف کردند اولاً منفک از خدا تعریف شد بعد مقابل خدا و در تقابل به خدا مطرح شد بعد هم گفت کمال و ابدیت و بهشت و جهنم و تقرب به خدا چیست؟ من اینجا هستم، من این بدنم من میخواهم لذت ببرم هرچه را تجربه کنم قبول دارم و هرچه را خودم نبینم و ملموس نبینم یعنی هرچه مادی نباشد و به من لذت ندهد من آن را قبول ندارم و علمی نمیدانم خب شما ببینید اسم آن انسانشناسی علمی به این عنوان است ولی چقدر ساقط میشود یعنی واقعا این انسانشناسی با بقیه جانورشناسیها تفاوتی ندارد؟ مگر بقیه موجودات چطوری هستند؟ شما یک گوسفند یا یک سگ دارید یا یک حیوانی را داشته باشید آن برای چی؟ آن هم همینطور حرف میزند و همینطور استدلال میکند! جهانبینی او همین است. من هستم و بدنم و تجربه من و لذت من! اما انبیاء آمدند گفتند نه، اینها ابتداییترین بخش توست تویی و بدنت، بدن به فرمان روح توست و در خدمت توست تو روح تویی نه بدنت، تو یک حقیقت فرامادی هستی تو تا ابد هستی این بدن به محض این که تو از آن فاصله میگیری کرم میافتد بوی گند میدهد هیچ احساس و ادراک و حرکت دیگری ندارد انگار یک سنگی همیشه بوده است جنازه را دیدید یا نه؟ بروید حتماً ببینید. ببینید آدم چطوری میشود. خود ما و شما فردا حتماً همینطوری میشویم. انسانی که نبوده و از مادر متولد میشود و مادر خالق او نیست خدا انسان را در بدن مادر خلق میکند و به همین دلیل بدن مادر با بدنهای دیگر با بدن پدر متفاوت است بدن مادر، مجرای خلقت خداست و این است که حرمت آن و حریم آن از بدن پدر و مرد بیشتر است. بدن مادر، بدن زن، نباید در معرض دید شهوی مردان دیگر باشد که به او به عنوان یک کالای جنسی نگاه کنند. او مجرای خلقت انسان است. خداوند از طریق زن انسان خلق میکند. بدن همه ما از بدن مادرانمان تشکیل شده است. همه ما بدنمان گوشت و پوست و خونمان از مادرمان است. این است که بعضیها در مورد مسئله عفت و حیا و حجاب در زن که بیش از مرد مهم است صحبت میکنند یک علت آن همین است که به مسئله انسان مربوط است بالاترین حق در حقوق بشر و در حقوق کودک این است که از مجرای درست، مشروع، انسانی و اخلاقی به دنیا بیاید. بالاترین حقوق کودک این است که حرامزاده به دنیا نیاید به روش غیر اخلاقی و غیر انسانی متولد نشود این در رأس همه حقوق کودک است پس این دوتا با همدیگر منافاتی با هم ندارن. اولاً این «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» یعنی هرکس خود را شناخت انسان را شناخت خدا را شناخته است اولاً نشان میدهد که چون شناخت خداوند بطور کامل امکان ندارد از این حدیث پیامبر استفاده میشود پس شناخت انسان هم بطور کامل امکان ندارد. میگوید اگر این کار را کردی آن کار را هم کردی. خب آن کار را که نمیتوانیم بکنیم پس معلوم میشود این کار را هم نمیتوانیم بکنیم این تعبیر نشان میدهد انسان چه موجود بزرگ و ناشناختنی و دست نیافتنی است اولاً شناخت او در ردیف شناخت خدا قرار گرفته است ثانیاً همانطور که شناخت خداوند بطور کامل امکان ندارد انسانشناسی کامل هم امکان ندارد فراتر از همه ظرفیتهای علمی بشر است یعنی بشر نمیتواند خود را بشناسد آنگونه که باید؛ همانگونه که نمیتواند خدا را بشناسد آنگونه که باید؛ ما هنوز ما نمیدانیم مرگ چیست؟ زندگی چیست؟ بشر تا همین الآن هیچ چیز نمیداند عین بشر هزاران سال پیش است علائم و اثار مرگ را میدانیم در بدن چه اتفاقی میافتد؟ تجربهها بیشتر شده است ابزار و آگاهیها بیشتر شده است اما هیچ کس نمیداند مرگ چیست؟ روح چیست؟ هیچی نمیدانیم همانطور که هزاران سال پیش اجداد ما نمیدانستند روح چیست ما هم نمیدانیم روح چیست؟ ما خودمان نمیدانیم خودمان کی هستیم؟ ما نمیدانیم نسبت این روح با این بدن، دقیقاً چطوری است؟ نمیدانیم. هیچ کس نمیداند. قرآن هم میفرماید «یسئلونک عن الروح» به پیامبر میگوید از تو در خصوص روح میپرسند بعد به جای این که جواب بدهد روح چیست؟ میفرماید: «قل الروح عن امر ربّی» ارتباط به امر ربّ میدهد یعنی نمیتوانم برایت توصیف کنم. خداوند میگوید من هم هرچه بگویم نمیفهمی. ظرفیت شناخت روح انسان و انسانیت انسان را نداری نمیتوانی بفهمی. خودتی ولی نمیتوانی بفهمی چیست! هر توضیحی برایت بدهیم ولی متوجه نمیشوی که چیست. خب این نشان میدهد انسان چه موجود عظیمی است. چه کسی میتواند ادعا کند انسان را شناخته است؟ کدام علوم انسانی؟ این علوم انسانی موجود که البته فواید آن به جای خود محفوظ. اینها یک بخشی، یک کسر کوچکی، یک تراشهای از انسان، آن هم ابعاد جسمانی و مادی و معیشتی انسان را مورد مطالعه قرار میدهند تازه در همان هم انواع و اقسام تضادها، مکتبها، خطاها، حالا چه رسد به این که بعد در عمل خیانتها اتفاق میافتد. البته من نمیخواهم شأن علوم تجربی و علوم انسانی را – به هیچ وجه، نه حوزه نه دانشگاه را پایین بیاورم – میخواهم بگویم ببینید شأن انسان چقدر بالاست. چه کسی میتواند ادعا کند که این موجود را میشناسد؟
نکته دیگری که در همین حدیث استفاده میشود که منشأ قرآنی دارد این است که شناخت انسان و شناخت خدا را از هم تفکیک نکنید تفکیک نمیشود. امکان ندارد انسان را بدون خدا و خدا را بدون انسان بتوانید درست و بهتر بشناسید. البته خدا بدون انسان و مستقل از انسان قابل شناخت است اما برای ما که انسان هستیم، محدودیم و از پایین نگاه میکنیم نمیتوانیم با قطع نظر از انسان و انسانیتِ خودمان، خدا را بشناسیم از این جهت عرض میکنم که خداشناسی برای ما مستقل از انسانشناسی یا نمیشود یا بسیار مشکل است و لذا پیامبر(ص) فرمودند که انسان را بشناس خدا را شناختی. پس انسانشناسی غیر دینی، غیر الهی، انسانشناسی سکولار هم اینجا نفی میشود که میگوید من اصلاً به خدا کاری ندارم ولی انسان را میتوانم مستقلاً بشناسم! دقت کردید؟ از همین حدیث در حوزه علوم انسانی چندتا استفاده مهم میشود کرد. بله شناخت انسان بهترین راه برای شناخت خداست اما در هر دو ما محدودیت داریم. و ما برای شناخت انسان که «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» ما برای شناخت انسان احتیاج داریم به توضیح خداوند. یعنی بدون قرآن، بدون وحی، بدون تعریفهایی که خدا از انسان داده است ما نمیتوانیم انسان را بشناسیم لذا انسانشناسی بدون وحی، انسانشناسی ناقص و سطحی است.
هشتگهای موضوعی