شبکه چهار - 20 اسفند 1400

سید جمال، مصلح مظلوم

بزرگداشت مجتهد مجاهد، سید جمال الدین اسدآبادی - دانشگاه سید جمال الدین اسدآبادی - 1400

بسم‌الله الرحمن الرحیم

سلام عرض می‌کنم خدمت خواهران و برادران عزیز، بویژه در دانشگاه اسدآباد همدان محل تولد یکی از مصلحان بزرگ جهان اسلام و یک نابغه انقلابی مجتهد مجاهد که برای بسیاری از تحولات بزرگ اسلامی و انقلابی در ایران و در جهان اسلام، در آفریقا، آسیا و نقاط دیگر، بی‌شک نقش پدری دارد. مرحوم شهید باید گفت. علامه سیدجمال‌الدین اسدآبادی انسانی بزرگ و یک روحانی اگر نگوییم بی‌نظیر، کم‌نظیر بود که در قرن گذشته از جمله بنیانگذاران نهضت بیداری اسلامی، وحدت امّت اسلام، مبارزات ضد استعماری و بطور خاص ضد انگلیسی که کل جهان اسلام را در آن دوره‌ها به تصرف درآورده بودند و مشغول غارت و کشتار و استثمار بودند و از جمله منادیان تمدن‌سازی مجدّد اسلامی و بزرگ‌ترین موانع برای فکر انحرافی و انگلیسی تفکیک دین از سیاست بود. یکی از مشکلات که شاید طبیعی هم نباشد و بخشی از آن تصنّعی و ساخته دست استعمار بیرونی و استبداد درونی بوده، طرد و حذف و غریب‌سازی و غریب نگه داشتن شخصیت‌های بزرگ اسلامی است تا نسل‌های بعد حتی مردم روزگار خودشان، آن‌ها را درست نشناسند و بجا نیاورند، سخنان آن‌ها را نشنوند با انواع اتهامات و افترائات در فضای مذهبی یکسری اتهامات و در فضای روشنفکری یکسری اتهامات همه جا سعی کنند با فضاسازی‌های شوم رابطه افکار عمومی را با آن‌ها قطع کنند تا صدای آن‌ها در زمان حیات‌شان و حتی پس از رفتن‌شان از این عالم هم شنیده نشود یکی از وظایف ما بازخوانی و بازشناسی این شخصیت‌ها و رجال بزرگ است که امروز به واقع مدیون آن‌ها هستیم یکی از این بزرگان بی‌شک سیدجمال‌الدین اسدآبادی است. ایشان در عرصه‌ها و رشته‌های مختلفی نظریاتی نو و شاید برای نخستین بار در آن سطح از دقت و پیچیدگی و با یک نگاه و زبان جهانی از موضع اسلامی ضمن دعوت به عقلانیت و علم، دعوت به معنویت و اخلاق، دعوت به سیاست دینی، دعوت به دین اجتماعی علاوه بر فردی، و بی‌شک از احیاگران اسلام در قرن گذشته بود و هم از مؤثرین در نهضت تنباکو که نخستین نهضت بزرگ دینی – مردمی موفق در ضربه زدن به استعمار انگلیس و استبداد قاجار بود همچنین نقش عمده‌ای داشت در ایجاد و توسعه و تعمیق نهضت مشروطه، دعوت به وحدت مسلمین از مذاهب مختلف در زیر پرچم عزت اسلامی و بیدارگری در حوزه تا سطح مرجعیت و از این قبیل. خب ایشان نزدیک به یک و نیم قرن پیش در اسدآباد همدان متولد شده است در دوران کودکی از همان دوران ما شروع کنیم چون می‌خواهم از هر بخش از زندگی ایشان برای امروز یک استفاده‌ای کنیم و مخاطب ما، دوستان دانشجو و فرهنگیان، طلّاب، دانش‌آموزان، همه، مسئولین و تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران با نگاه عبرت‌آموز و عبرت‌آمیز به زندگی پر برکت این مرد بزرگ و الهی توجه کنند. روشن است که ما اشخاص را نه معصوم می‌دانیم نه نقد ناپذیر و مثل هر انسان نامعصوم دیگری ولو عادل و عالم، بسا که اشکالات یا ابهاماتی در بعضی از لایه‌های زندگی یا موضع‌گیری‌های یک شخص باشد چنانکه هست به بعضی از اظهارنظرها و موضع‌گیری‌های ایشان یا هر مصلح بزرگ دیگری نقد داشته باشیم چنانکه خود ایشان حتی در آخر عمر بعد از این که در اسارت دارد به سوی شهادت می‌رود و در آخرین نامه این‌ها را می‌نویسد خودش شاید نخستین کسی است که خودش را نقد می‌کند و می‌گوید کاش عمرم و تلاش‌هایم را صرف تأثیرگذاری روی حکومت‌ها نمی‌کردم و مستقیم سراغ توده‌های مردم فقط می‌رفتم! و این هم یک اعتراف عبرت‌آموز دیگری است که اتفاقا امام(ره) این خطا در تاکتیک و روش را مرتکب نشد شاید هم، از تجربه امثال سیدجمال استفاده کرد. امام(ره) با احزاب و حکومت‌ها، با هیچ کدام مستقیم وارد خطاب نشد بلکه با مردم و با توده‌های مردم وارد گفتگو شد و آن‌ها را بیدار کرد و وارد صحنه کرد. خب راجع به هویت ملی و مذهبی و شخصی سیدجمال، مباحثی درگرفته است این که روشن است و اسناد قطعی وجود دارد در مورد این که ایشان ایرانی است و اهل اسدآباد همدان است و به لحاظ مذهب شیعه اثنی عشری است بلکه یک عالم و مجتهد شیعی بوده است که جواز فتوا از شیخ انصاری، استادش در نجف دارد و دیگران؛ اما چون مدام از این سرزمین به آن سرزمین می‌رفت هرجا می‌رفت خودش را به مذهب مردم همان‌جا معرفی می‌کرد یعنی اگر سنی با هر کدام از مذاهب سنی بود ایشان خودش را اهل همان مذهب از اهل سنت معرفی می‌کرد اگر بین شیعیان بود خودش را شیعه معرفی می‌کرد در مصر و سرزمین‌های عربی خودش را افغانی معرفی می‌کرد، در افغانستان خودش را استامبولی و اهل عثمانی معرفی می‌کرد. در ایران طبیعتاً ایرانی بود. هرجا می‌رفت این مرز بین مذاهب و قومیت‌ها و ملیت‌ها را برمی‌داشت که حساسیت‌های بیخودی و تعصب‌های بیهوده بلکه مضرّ مانع از شنیدن سخن او نشود. حالا این که بعد یک کسانی نتیجه بگیرند از این که سر ملیّت یا مذهب او اختلاف است خب این‌ها به این تاکتیک شیعی توجه ندارند بلکه این روش قرآنی که به نام تقیه است با معنای درست آن. تقیه یعنی مبارزه پیچیده و مخفی که کمترین ضربه را از دشمن بخوری و بیشترین ضربه را بزنی. تقیه یعنی مبارزه پیچیده و تاکتیکی، و مخفی. از وقایه و سپر می‌آید. تقیه یعنی طوری مبارزه کنی که کمترین ضربه را بخوری. کسانی تقیه را به معنای ترک مبارزه و تسلیم و قعود گرفتند فکر کردند تقیه در نقطه مقابل قیام است، در حالی که تقیه نوعی از قیام است در شرایط سختی که موانع پیش پا را برداری و هرچه این موانع کمتر بشود تا پیشرفت بیشتر بود برای آن اصول و مبانی. خب ایشان هرجا می‌رفت این تقیه ملی مذهبی می‌کرد که حساسیت ایجاد نشود بین ترک و عرب و هندی و ایرانی و فارسی، گاهی ممکن است بین دولت‌هایشان اختلافاتی بود اگر خودش را معرفی می‌کرد آن گونه که بود گاردها را می‌بستند سخن او را نمی‌شنیدند عکس‌هایی هم که از ایشان هست تصاویر مختلفی با لباس عرب و لباس عجم و لباس عثمانی، لباس ایرانی، حتی لباس فوکولی غربی است و از این قبیل. هسته و پوسته را، هدف و وسیله را اشتباه نمی‌گرفت اما این که ایشان واضح است که ایشان از سادات ریشه‌دار منطقه اسدآباد همدان است و فامیل و بستگان او آن‌جا هستند مزار پدران و مادران و نسل‌های قبل و خویشان او آن‌جاست. نامه‌هایی که به اسدآباد برای پدر و مادر و خانواده می‌فرستاده یا از آن جا برایش به نقاط مختلف جهان می‌فرستادند ، این‌ها روشن است. گرچه بعدها کسانی آمدند از همین مردم بزرگی که مایه وحدت مسلمین بود مایه اختلاف درست کنند یعنی تا وقتی که زنده بود مدام اتهام و حمله و تهدید و تحریم، تا بالاخره تبعید و قتل، ولی وقتی که رفته به جای این که راجع به سخنان او بحث کنند که خب حالا چه گفت و چه باید کرد؟ بر سر خودش به انواع اتهامات دعوا راه انداختند چون انسانی فوق‌العاده تأثیرگذار در جهان اسلام بود، که این شیعه بوده؟ سنی بوده؟ اگر سنی بوده این حنفی بوده یا شافعی بوده؟ آیا مالکی بوده؟ ایرانی بوده؟ عثمانی بوده؟ افغانی بوده؟ عرب بوده؟ و... یکی گفت برای اسعدآباد در افغانستان است. البته آن زمان افغانستان هم برای ایران بود و همه این‌ها یک جا بود. ثانیاً من یک وقتی در دانشگاه کابل که قبر سیدجمال آن‌جاست چون وقتی که ایشان در عثمانی به طرز مشکوکی در اسارت از دنیا رفت در واقع مسموم شد و شهید شد. بعد از 50 سال بقایای جنازه ایشان را نبش قبر کردند از عثمانی به خواست دولت افغانستان آن‌ها بردند آن‌جا در کابل دفن کردند که الآن هم در دانشگاه کابل هست که من به زیارت قبر ایشان هم رفتم. آن‌جا یکی بحث کرد که ایشان ایرانی نیست افغانی است، گفتم اصلاً برای کابل است با او چه کار کردید؟ اولاً که سنگ قبر او شکسته و اصلاً به او رسیدگی نمی‌شد. قبلاً شده بود ولی در این دهه‌های اخیر او را رها کرده بودند، ثانیاً سنگ قبر و مزار و... این‌ها هیچ، اصلاً مهم هم نیست مهم این است که سخنان او، افکار او، خطی که پیش می‌گرفت چه؟ آن آسیب‌هایی که ایشان صد سال پیش شناسایی می‌کرده و می‌گفته یا در قرن گذشته، هنوز گرفتار آن آسیب‌ها هستیم هم افغانستان هم کل جهان اسلام، این مقداری که جلو آمدید عمل کردن به بخشی از توصیه‌هایی بوده که امثال او از همان دوران گفتند مثل طبیب دوّارٌ بطبّه بود، طبیبی که نمی‌نشست تا مریض بیاید راه می‌افتاد و خودش را به خطر می‌انداخت از ایران به هند، از آن‌جا به مصر، از آن‌جا به عثمانی، به ترکیه، از آنجا به اروپا، افغانستان، همین‌طور می‌رفت و می‌آمد و از هر جا هم که می‌رفت یک مدتی موجی از حیات و بیداری و حرکت ایجاد میکرد او را تبعید می‌کردند می‌زدند برخورد می‌کردند می‌رفت جای دیگر، دوباره شروع می‌کرد از صفر یک حرکت جدید می‌کرد. در واقع دنبال یک انقلاب اسلامی بین‌الملل بود که دین از سیاست جدا نیست ما باید دوباره تمدن‌سازی کنیم باید به عقلانیت و علم و صنعت مجهز بشویم اما در راه اسلامی که همین ترکیب معنویت، عقلانیت و عدالت است و از این قبیل.

ایشان از لحاظ نَسَب روشن است که از سادات شناخته شده از دو طرف، پدر و مادر ایشان، هر دو، از سادات بزرگوار و شناخته شده آن‌جا هستند. صد و هشتاد و چند سال پیش ایشان به دنیا آمده و در سن 60 سالگی هم شهید شده و از دنیا رفته است و این ایام هم سالگرد ایشان است. پس یکی توجه به نَسَب ایشان است، به مذهب و ملیّت ایشان، شهر او، که این‌ها نسبت به افکار او اهمیتی ندارد منتهی چون راجع به این‌ها هم بحث کردند این نکته لازم است.

نکته دومی که من می‌خواهم روی آن انگشت بگذارم و علامت زدم در زندگینامه ایشان این است که در حوزه آموزش و تعلیم و تربیت یک وقتی بچه‌ها طوطی‌وار تربیت می‌شوند یک وقتی یک کسانی هم هستند که ممکن است اطلاعات محفوظات‌شان کمتر باشد بخصوص در آغاز؛ اما آنچه که می‌فهمند می‌بلعند فقط نمی‌فهمند. در زندگی ایشان نقل شده که وقتی پدر ایشان ادبیات عرب و صرف و نحو و درس‌های حوزه را برایش شروع می‌کند و تفسیر قرآن می‌کند در همان کودکی وقتی پدر دارد آیه شرح صدر پیامبر را به ایشان آموزش می‌دهد و معنا می‌کند این بچه 5- 6 ساله یک سؤالی می‌کند و از پاسخ پدر و استادش قانع نمی‌شود و می‌گوید من تا این را نفهمم دیگر جلسه نمی‌آیم و تا چندین روز درس نمی‌آید. یک روز وسط بازی با بچه‌های دیگر داشته بازی کرده وسط بازی یک مرتبه متوقف می‌شود و از بازی خارج می‌شود و پیش پدرش می‌آید و می‌گوید من الآن فهمیدم معنی آن چیست؟ معلوم می‌شود ذهن این کودک مشغول است و حتی وسط بازی و این مسئله اتفاقاً برایش مهم است و هرچه از کودکی آموزش می‌دیده نقل شده که ایشان راجع به آن بحث می‌کرده حتی مناظره می‌کرده می‌گفته تا چیزی را نفهمیدم نمی‌خواهم چیز دیگری به من بگویید. این هم درس دیگری از زندگی سیدجمال است که الآن ما این مشکل را داریم حتی دکتری و فوق دکتری می‌گیرند در حوزه طرف سال‌ها درس خارج می‌بیند حتی خودش استاد می‌شود درس خارج هم گاهی می‌گوید مخصوصاً این دوره که درس خارج‌گوها همین‌طوری بی‌حساب و کتاب زیاد هم شدند ولی بسیاری از مسائل اصلی و زیربنایی در آن قضیه خودش متوجه نیست. این هم نکته دوم.

پدرش هم آدم فهمیده‌ای است وقتی می‌بیند تا حدود 10- 12 سالگی و نوجوانی ایشان سطح درک و ضریب هوشی‌اش خیلی بالاست و کافی نیست آن‌جا در اسدآباد همدان بماند ایشان را به مدارس قزوین می‌برد یکی دو سال آن جا هستند بعد هم می‌بیند آن‌جا برایش کافی نیست به تهران می‌آید و پدر او را به پیش حاج شیخ صادق طباطبایی مجتهد بزرگ تهران می‌برد که ایشان از رهبران اصلی مشروطه است. او از این نوجوان 10- 12 ساله، امتحانی می‌گیرد، آیت‌الله حاج صادق طباطبایی چندتا متن عربی سختی را می‌دهد می‌گوید این‌ها را معنی کن و توضیح بده، می‌بیند خیلی خب از پس آن برمی‌آید همان‌جا می‌گوید ایشان یک استعداد بسیار خوبی است و معمم بشود و همان‌جا لباس روحانیت به تن سیدجمال می‌کنند در حالی که ایشان شاید 12- 13 سال بیشتر ندارد و می‌خواهد ایشان را در حوزه تثبیت کند که این استعداد و نبوغ خود را صرف دین و معارف دین بکند. ما بخشی از بهترین استعدادهایمان باید به حوزه‌های علمیه بروند. ممکن است دوتا طلبه فاضل 30- 40 سال در حوزه باشند هر دو هم مجتهد بشوند حتی مرجع تقلید بشوند درس خارج بگویند و علمای بزرگی بشوند اما واقعاً مجتهدین و مراجع هم، مثل هر فنّ دیگری، ضریب هوشی‌شان به اندازه هم نیست. قدرت درک و جامعیت تحلیل افراد فرق می‌کند. خب همه این‌هایی که در دانشگاه هستند در یک کلاس و یک درس هستند یک درس را می‌خوانند، یک درس و یک رشته را می‌خوانند روی یکسری سؤال‌ها کار می‌کنند اما واقعاً مثل هم نیستند در حوزه هم همین‌طور است در امورات دیگر هم همین‌طور است در هر صنف و کار و تخصصی، آموزش‌های رسمی ممکن است کاملاً مثل هم و شبیه هم باشد اما آن خروجی و کارآمدی افراد با هم فرق می‌کند شما ملاحظه کنید امام و همه مراجع محترم دیگر، همه در یک حوزه بودند متون درسی‌شان یکی است شاید گاهی اساتیدشان هم یکی بوده، اما چطور است که مرجع با مرجع، مجتهد با مجتهد فرق می‌کند. در حوزه‌های علوم دانشگاهی هم همین‌طور است. پس یک چیزی به نام ضریب هوشی، استعداد، تیزفهمی، قدرت تحلیل، قدرت تعمّق هم حساب است و دخالت دارد. چنانکه خصوصیات روحی افراد هم فرق می‌کند، ممکن است دو نفر مجتهد و مرجع هستند یکی اراده قوی دارد یکی اراده‌اش قوی نیست معمولی است دیدگاه‌های کلامی و عقایدی‌شان فرق می‌کند در موضع‌گیری‌های فقهی، اجتماعی، سیاسی، تربیتی، فرق می‌کند. عمق بینش‌شان فرق می‌کند اطلاعات عمومی و جانبی دیگرشان با هم فرق می‌کند در موضوع‌شناسی با همدیگر متفاوت هستند در میزان قدرت تجمیع ادلّه با هم متفاوت هستند. در حوزه تهذیب نفس و اخلاق با هم فرق می‌کنند. روحیات فرق می‌کند یکی شجاع است یکی ترسو است. این ها در نوع موضع‌گیری و فتوا، بخصوص اگر در فتوا هم نه، در حکم، که موضوع و محمول و مصداق و مفهوم همه باید با هم باشد و یک موضع بیرونی بگیرد این‌ها دخالت دارد. سعی بکنیم کسانی که یک مقداری استعدادشان و قدرت فهم و تحلیل‌شان ضعیف‌تر است این‌ها کمتر سراغ معارف دین بروند در حدی که بخواهند عالم و معلم دیگران بشوند عرض می‌کنم و الا هرکس برود خوب است. بخشی از استعدادهای بالا و تیزهوشان ما باید امثال سیدجمال‌الدین اسدآبادی بروند و عمرشان را صرف این معارف عمیق و وسیع بکنند البته باید اساتید خوبی هم داشته باشند تا خروجی‌های خوبی هم داشته باشند.

نکته چهارمی که از زندگی سیدجمال می‌خواهم برای آینده و برای تمدن‌سازی و برای تربیت انسان‌های وارسته استفاده کنم و مفید است و پاسخ به تمام کسانی است که فکر می‌کنند سیدجمال یک روشنفکر غرب‌گرایی بوده و یک آدم سطحی بوده و از این قبیل، و توجه ندارند که ایشان اساساً پرورده حوزه علمیه است، حوزه قزوین، حوزه تهران، بخصوص حوزه نجف و از کسانی است که تحت سرپرستی جناب شیخ مرتضی انصاری(ره) تربیت شده و بزرگ شده است. ایشان را که به نجف می‌برند مستقیم می‌روند محضر شیخ مرتضی انصاری. دوستانی که حوزوی نیستند بدانند که شیخ مرتضی انصاری در این یک قرن اخیر، بلاشک بزرگ‌ترین فقیه و اصولی شیعه محسوب می‌شده که تا همین الآن دو کتاب اصلی در سطح فقه و اصول، که همه طلاب و فضلا تا مجتهد،‌ همه این دوتا را می‌خوانند «رسائل» و «مکاسب» نوشته شیخ مرتضی انصاری است؛ یعنی تا همین الآن ایشان یک قرن است که فکر ایشان، متن ایشان، قلم ایشان، بیان ایشان حاکم بر حوزه‌های شیعه است و حتی آن کتاب «کفایه» که برای آخوند خراسانی است که از علمای خراسانی و اهل هرات بود که آن موقع قبلاً جزو خراسان و ایران بود و بعد انگلیسی‌ها او را از ایران جدا کردند آخوند خراسانی هم شاگرد شیخ مرتضی انصاری است؛ و تمام مراجع امروز ما همه مدیون شیخ مرتضی انصاری و قلم او، فکر او، آثار فقهی و اصولی او هستند. سیدجمال الدین اسدآبادی در نوجوانی در دامن شیخ مرتضی انصاری در نجف تربیت شده است ایشان شخصاً او را پذیرفته و زیر نظر شیخ بوده، و چهار سال تمام شاگرد ایشان و بزرگان دیگری در نجف بوده است به حدی که وقتی سیدجمال الدین اسدآبادی 17 ساله شد جناب شیخ انصاری خودشان شخصاً به او جواز افتاء و فتوا دادند یعنی او را مجتهد دانسته است سیدجمال در 18 سالگی با اجازه استادش شیخ انصاری مجتهد دانسته شده و این خیلی مهم است به علاوه استادان دیگر هم ایشان در علوم باطن دارد و مسئله اخلاق و تهذیب نفس، از جمله آخوند ملا حسین‌قلی همدانی است که ایشان از اوتاد و اقتاب عرفان عملی و از اساتید برجسته تقریباً اکثر علمای اخلاق و اهل معنای ما در نجف، در حوزه‌های ایران این‌ها شاگردان مستقیم یا باواسطه جناب ملاحسین‌قلی همدانی بودند. سیدجمال در علوم معنوی و باطنی و در تهذیب نفس و اذکار، تحت سرپرستی ملاحسین‌قلی همدانی است. یعنی دوتا استاد دارد. یکی در علوم ظاهر شیخ انصاری است و در علوم باطنی ملاحسین‌قلی همدانی که حوزه‌های شیعه تا الآن از جمله مدیون این دو بزرگوار و امثال این دو بزرگوار در قرن اخیر هستند. خب ایشان تا قبل از 17 سالگی در فقه و اصول و تفسیر و حدیث، کلام، فلسفه، منطق، حتی ریاضیات، طب پزشکی، علم تشریح، هیئت، نجوم و انواع و اقسام این علوم جزو سرآمدان حوزه نجف می‌شود و بخاطر بعضی از تیزهوشی‌ها و نگاه‌های انتقادی و مناظرات و بحث‌هایی که در مسائل فقهی و اصولی و فلسفی می‌کرده است یک عده‌ای هم همان‌جا بعضی از آدم‌های سطحی که یک صحبت یک کسی را کامل بدون این که بخوانند و بشنوند و بدون این که بگویند بیا صحبت کن ببینیم شما چه گفتی و چه می‌گویی؟ همین‌طوری یک نقلی برایشان می‌شود و یک تیکه‌ای برایشان می‌گویند و همین‌طور روی هوا یک مقدار هم سوء ظن ضمیمه می‌کنند و شروع می‌کنند انواع تهمت‌ها و افترائات و بعد هم احساس تکلیف می‌کنند موضع‌گیری علنی می‌کنند که قطعاً هم خلاف شرع است و هم خلاف اخلاق است و آن وقت این کارها در مواردی هم که واقعاً بدعت‌گزاران و منحرفینی در حوزه یا بیرون حوزه پیدا می‌شود در برابر آن‌ها ملاحظه می‌کنند و محافظه‌کاری می‌کنند و چیزی نمی‌گویند یا گاهی می‌گویند منتهی چون در موارد دیگری هم یک حرف‌های تندی زدند می‌گویند حتماً این حرف‌ها هم مثل آن‌هاست ناشنیده می‌گیرند این‌ها حساسیت مذهبی را کم می‌کند و لذا شما می‌بینید در همان دوره‌ای که مثلاً سیدجمال را یک کسانی در نجف، بعد در ایران، در عثمانی، در همه جا، همه اتهامات را به او می‌زنند در همان دوره علی‌محمد باب، و از داخل حوزه‌های علمیه شیعه بابیت و بهائیت راه می‌افتد. می‌دانید بابیت و بهائیت از داخل حوزه‌ها شروع شد در حوزه کربلا و عتبات و آن حلقه اولیه کسانی که باور کردند آن محمدعلی یا علی‌محمد باب با امام زمان ارتباط خاص دارد و پیغام و پسغام می‌آورد و می‌برد و بعد هم ادعا کرد خودم امام زمان و مهدی هستم و بعد هم گفت من پیامبر جدید هستم بعد هم گفت من خدا و پسر خدا و مسیح هستم که به زمین آمدم! حقله اولیه اصلی که بعضی‌ها تا آخر هم پای آن ایستادند این‌ها طلبه و آخوند بودند آدم‌های سطحی که قرآن خوانده، حدیث خوانده،‌ فقه و اصول خوانده، ولی شعور دینی و درک دینی پیدا نکرده و منحرف می‌شوند و خودشان از سران انحراف می‌شوند. بعد در داخل حوزه‌ها تا مدت‌ها بعضی از بزرگان یا متوجه نمی‌شوند این چه می‌گوید یا محافظه‌کاری می‌کنند و سکوت می‌کنند تا به یک بلبشوی اجتماعی و سیاسی تبدیل می‌شود و استعمار وارد کار می‌شود و استفاده‌های خودش را می‌کند.

خب چهار – پنج سالی سیدجمال در حوزه نجف است. آن‌جا در جوانی مجتهد می‌شود مورد تأیید شیخ انصاری و آخوند ملاحسین‌قلی همدانی است. بعد بخاطر بعضی از موضع‌گیری‌ها و بعضی از سمپاشی‌های مقابل، بعضی ضیق صدرها و حسادت‌ها و از این قبیل، ‌یک جوسازی‌هایی علیه سید در نجف انجام می‌شود. از آن طرف ایشان به آنچه که می‌دید و می‌آموخت قانع نبود و معتقد بود که جهان کفر بر جهان اسلام غلبه کرده و مسلّط شده و ما این دشمنان را و این غرب جدید را نمی‌شناسیم این‌ها از علوم مختلف دارند استفاده می‌کنند و بر ما مسلّط شدند با این برنامه که برود هند که مستعمره انگلیس‌ها بود آن‌جا نزدیک‌تر می‌شد با آن‌ها آشنا شود و ببیند و انگلستان آن موقع هنوز بر عراق و ایران و ترکیه و عثمانی مسلّط نشده بود بعد از جنگ جهانی اول که همه این‌جاها را گرفت ولی آن موقع هند، کلاً در اختیار انگلیسی‌ها بود. قرار بر این می‌شود که سیدجمال بعد از این که شیخ انصاری درجه علمی و اجتهاد ایشان را تصدیق می‌کند و اجازه صدور فتوا به سیدجمال‌الدین اسدآبادی می‌دهد ایشان از طرف شیخ انصاری با این مأموریت به هند می‌رود که هم انگلیسی‌ها را بیشتر بشناسد و هم وضعیت پیشرفت‌های آنان را، خطرها و تهدیدهای آنان را بشناسد و وضعیت اسلام و شیعه را در هند را یک تحقیقی بکند و یک گزارشی برای ایشان بیاورد ضمن این که خود ایشان آن‌جا برود در مدارسی که انگلیسی‌ها آن‌جا دارند به علوم به اصطلاح جدید و ریاضی آشنا بشود از این طرف هم یک مقداری فضایی که بین بعضی‌ها در نجف بحرانی شده یک مقداری آرامش پیدا کند. خب ایشان به هند می‌رود و نزدیک یک سال و نیم، کمتر یا بیشتر در هند می‌ماند و مطالعات وسیعی می‌کند و خیلی نقش دارد در آن که با جهان غیر اسلامی، حالا اعم از هندوئیزم و بودیزم و انگلیسی‌ها آشنایی ملموس و از نزدیک پیدا کند. بعد به حجاز می‌رود هم برای حج و هم آن‌جا مدتی می‌ماند و با علما و بزرگان حجاز، جلسات و نشست و برخاست‌هایی که چه کنیم که مکه و مدینه، حرمین شریفین دوباره مرکز عزّت و قدرت و وحدت اسلامی بشود و وضعیت را آسیب‌شناسی کنیم یعنی ارتباط مذهب و حرم، بقاع متبرّکه را با هدف دین، فلسفه مذهب که توحید و عدالت است معرفت و معنویت است این ارتباط را برقرار می‌کند و علمای سنی عربستان و سران قبایل را مورد خطاب قرار می‌دهد که این وضعیت که جهان اسلام ازهم پاشیده و کفار دارند به سرعت جلو می‌آیند یک بخشی از جهان اسلام را انگلیسی‌ها دارند می‌گیرند، یک بخشی را فرانسویان گرفتند، یک بخشی و... از همان‌جا شروع به بیدارگری می‌کند.

می‌خواهم استفاده کنم، این هیئت‌هایی که بعد از انقلاب در این 40 سال می‌فرستند به عنوان گفتگوی ادیان، روشنفکران، تمدن‌ها، دانشگاه‌ها، دیپلماسی علمی، دیپلماسی عمومی بعد به یک شغلی برای یک عده‌ای تبدیل می‌شود، حقوق، اضافه حقوق، من شنیدم حتی بعضی از این نهادهایی که بعد از انقلاب تشکیل شد مثل این سازمان فرهنگ و ارتباطات، این سفرها را گاهی، قبلاً این‌طوری بود الآن نمی‌دانم هست یا نیست، گاهی به عنوان یک فرصت اداری به افراد می‌دهند که حالا یک سفر خارج بروید همین‌طور به نوبت هر کدام چند سالی با خانواده‌هایشان به کشوری بروند و حقوق به ارز بگیرند و هم سیاحتی است و هم خدمتی است بعد هم آن‌جا شروع کنند یک مقداری کاسه و کوزه، دایره و تمبک، موسیقی ایرانی، و... در همین حد متوقف بماند. من نمی‌گویم که این کارها را نکنند اما این‌ها کف ماجراست. شما ببینید کاری که یکی مثل سیدجمال با امکانات آن موقع انجام می‌دهد بدون حمایت حکومت‌ها بلکه در ضمن تهدید همه حکومت‌ها، به هر کشور و سرزمینی که سفر کرده یک انقلاب بپا کرده است. حلقه‌های بیداری و سیاسی، که حالا دوستان بروند ببینند که ایشان یک تنه چطور با راه‌اندازی این حلقه‌ها و ارتباطات و جلسات و مقالات، و تدریس‌ها و منبرهایش کل جهان را، در هند، در مصر، در شمال آفریقا، در ایران، در عثمانی همه جا انقلاب بپا کرد آن وقت ما هزاران نیرو داریم وزارت خارجه، سازمان ارتباطات و... این‌ها آدم‌های شریف و خدمتگزاری هستند من جسارتی به آن‌ها ندارم می‌خواهم عرض کنم این ساختار و سیستم خروجی آن چیست و چقدر است؟ نواب صفوی یک طلبه 26- 27 ساله بود آن موقع که رفت مصر سخنرانی کرد، اردن سخنرانی کرد، رفت توی الازهر، این طرف و آن طرف، هرجا می‌رفت انقلابی بپا کرده است. دوتا سخنرانی آن‌جا کرده بنیانگذاری دو- سه تا جریان قوی سیاسی و انقلابی و دینی آن‌جا کرده است. سیدجمال گاهی در بعضی از سفرها 40- 50 روز بیشتر نمی‌گذاشتند در یک سرزمینی بماند در همان 40- 50 روز بنیان یک تحولی را می‌گذاشت این سفرها و هیئت‌ها سمینارهای بین‌المللی این‌ها شغل نیست، حقوق و اضافه حقوق و فرصت سیاحت و تفریح نیست، حتی فرصت مطالعاتی‌هایی که در دانشگاه به بعضی از اساتید می‌دهند این‌ها هم شده امتیازات مادی صنفی! گاهی یک جور باند شده است. این فرصت مطالعاتی یک کسی مثل سیدجمال، اگر به او 6 ماه فرصت مطالعاتی یا یک خانه می‌دادند یک اتاقی در هر کشور یا هر قاره‌ای می‌دادند ظرف دو ماه آن‌جا را تکان می‌داد. شما صدها نفر، هزاران نفر، مأمور این طرف و آن طرف... به هر صورت خدا از همه قبول کند همه مشغول زندگی هستند. خواستم این نکته را بگویم که این سفرها هرجا می‌رفت با سوز، با درد، با آگاهی، انقلاب ایجاد می‌کرد، یک حرکت جدید ایجاد می‌کرد. بعد از مدت کوتاهی که در هند، یک سال و اندی در هند می‌ماند و بعد به حج در عربستان می‌رود و در عربستان هم جلساتی با بزرگان و علمای مذاهب مختلف، سنی و شیعه، در حجاز برقرار می‌کند. پیشنهاداتی می‌دهد که مکه باید مرکز جهان اسلام بشود همه این‌جا بیایند هر سال همدیگر را در حج ببینند مسائل و مشکلات‌شان را با هم مطرح کنند یک حج سیاسی و عبادی. این هم از بنیانگذاران و پدرانش در عصر جدید سیدجمال‌الدین است. بعد به ایران به خراسان می‌آید به زیارت حضرت علی‌بن‌موسی الرضا(ع)‌، حالا جالب است که آن‌جا به او خبر می‌رسد این جریان بابی و بهایی فعال شده و آن‌جا از آن سفر که می‌خواهد از جنوب بیاید برود اسدآباد هم یک دیدن از پدر و مادر بکند، و یک توقف کوتاهی دارد و بعد هم به مشهد برای زیارت امام رضا(ع) برود و بعد هم به افغانستان برود. باز در همین مسیر هم ایشان سیاحت و تفریح نیست هر شهری که انتخاب می‌کند و می‌رود با برنامه و هدف است. سر راه می‌رود بوشهر و آن منطقه استان فارس شیراز که یک مقداری این جریان‌های بابی و بهایی از آن‌جا شروع کردند با بعضی از کسانی که سلسله جنبان جریانات انحرافی بودند جلساتی می‌گذارد آن‌هایی که سلیم‌النفس هستند با یکی دو جلسه و بحث با سیدجمال، مسائل برایشان روشن می‌شود و تغییر مسیر می‌دهند. یک میرزا باقرخان بَواناتی است که دعوی یوحنایی داشته به عنوان یک فرقه مسیحی. سیدجمال در دو – سه جلسه که با این شخص صحبت می‌کند باعث می‌شود او توبه کند و برمی‌گردد و مسلمان می‌شود و جزو مریدان سیدجمال می‌شود. یا فرض بفرمایید وقتی سر راه در تهران با سرسلسله ذهبیه از سلسله‌های صوفیه چند جلسه با او می‌گذارد میرزا بابای ذهبی که خودش سرسلسله صوفیان ذهبیه است دو – سه جلسه در تهران با او می‌گذارد به سؤالات او جواب می‌دهد با رفتار اخلاقی و دوستانه این شخص را متنبّه می‌کند یعنی طرف سرسلسله و قطب یک سلسله صوفیه است و خودش جزو مریدان سیدجمال می‌شود و می‌گوید شما هرچه می‌گویید من قبول دارم. این هم نکته بعدی و درس دیگر.

ما یاد بگیریم، رسانه‌های ما، مبلّغین ما، علمای ما، سیاسیون، مدرسین، همه یاد بگیریم که چگونه حتی با جریان‌های انحرافی، حتی با سران جریان‌های انحرافی مواجه بشویم که همان اول بدون سؤال و جواب و گفتگو هرچه به دهان‌مان می‌آید نگوییم، هرچه به ذهن‌مان می‌آید قضاوت نکنیم، با اخلاق اسلامی و با سعه صدر، با ادب و منطق، برویم بنشینیم سخنان‌شان را بشنویم بعد جواب سؤالات آن‌ها را بدهیم. باید چنان قدرت علمی و اشرافی داشته باشیم که جواب سؤالات را بدهیم. سؤالات آدم‌های عادی نه؛ طرف یکی از سرسلسله ذهبیه صوفیه است. آن یکی مسیحی شده و ادعای یکی از اقطاب مسیحی در ایران را دارد هر کدام از این‌ها خودشان صدها هزاران مرید دارند. جریان‌ساز هستند. این‌ها را بتوانی در چند جلسه متقاعد کنی که خودشان با تواضع بگویند ما اشتباه کردیم و مرید یک شخص بشوند این‌ها کارهای مهمی است. ما چند نفر افراد داریم که همین الآن در رسانه با جریان‌های مختلف این‌ها بتوانند درست، منطقی، مؤدبانه، اخلاقی، عالمانه، علمی بحث بکنند و مینیاتوری پاسخ بدهند مغالطه نکنند جواب‌های عوامانه ندهند، تند صحبت نکنند، مستقیم بگویند که مسئله چیست. کدام بخش از حرف‌های تو درست است ما قبول داریم، کدام‌هایش اشتباه است به این دلایل. اگر طرف مریض نیست می‌پذیرد. خیلی‌ها را ما امتحان نکردیم و اگر طرف‌شان ماها نبودیم امثال سیدجمال‌الدین اسدآبادی بودند این‌ها به جای این که دشمنان ما بمانند به دوستان خاص ما تبدیل می‌شدند. این هم سیدجمال از رهبران مکتب اهل بیت(ع) آموخته که ائمه(ع) همه این‌طور بودند استوار بر سر مبانی، ذره‌ای اهل التقاط و عقب‌نشینی و باج دادن‌های عقیدتی نبودند اما کاملاً مؤدب و منطقی بودند. سیدجمال این‌ها را از ائمه مکتب اهل بیت(ع) آموخته است. خب این هم از کمبودهایی است که الآن ما در عرصه‌های مختلف داریم سر راهش به اسدآباد می‌رود که از بستگان و پدر و مادر و خانواده را سر بزند، دو – سه روزی می‌ماند، خانواده اصرار می‌کنند که بس است شما نوجوان بودی 12- 13 ساله بودی رفتی، دیگر همین‌جا باش دورهمی با هم باشیم زندگی کنیم، داماد بشوی ازدواج کنی، سروسامانی بگیری، همین‌جا هم یک مدرسه و مسجدی برایت درست می‌کنیم.

نکته بعدی و درس بعدی؛ خب سیدجمال از این جهت هم یک آدم عافیت‌طلب و راحت‌طلبی نبود که بگوید خب الحمدلله ما در شهر خودمان یک دکانی یک مغازه‌ای یک جایی پیدا می‌کنیم! با احترام یک عده‌ای بیایند و بروند، دنیا و آخرت، این‌جا کباب، آن‌جا کباب! نه؛ اتفاقاً می‌گوید سری که درد نمی‌کند با دستمال ببندیم! من زبان سرخ دارم می‌خواهم سر سبز من را به باد بدهد. این هم درس بعدی.

امثال سیدجمال در طول تاریخ افراد بی‌درد نبودند. روحانی و مجتهد و مرجع بی‌درد با نوع بادرد آن فرق می‌کند. روشنفکر بی‌درد با نوع بادرد فرق می‌کند. مرفه بی‌درد و مرفه بادرد فرق می‌کند. مدیر و حاکم بی‌درد و بادرد فرق می‌کند. این‌ها فرق می‌کنند. سیدجمال صریح می‌گوید، می‌گوید من کل دنیا برایم تنگ است شما می‌خواهید من را این‌جا توی قفس نگه دارید تکان نخورم؟ مگر من می‌خواهم همین‌طوری زندگی کنم؟ مگر زندگی کردن خودش هدف است؟ زندگی باید هدفی وراء خودش داشته باشد. زندگی خودش هدف نیست که. می‌گوید من کل جهان را برای خودم تنگ می‌بینم. می‌گوید در یک کشور و سرزمین نمی‌توانم بمانم، این‌جا که نمی‌توانید من را پایبند کنید. می‌دانید ایشان تا آخر عمرش خانواده ثابت تشکیل نداده که یک زن دائمی و بچه‌ای داشته باشد. هیچی. اصلاً خانه نداشت همیشه آواره و خانه بدوش بود. یک چریک معرفتی و سیاسی است و ما چقدر تشنه چنین افرادی هستیم. مصلحان بدون مرز که جهانی بیندیشند و جهانی عمل کنند، به هیچی وابسته نشوند، نترسند،‌ محافظه‌کار نشوند، اما عاقل باشند.

نکته بعدی؛ وقتی است که ایشان به افغانستان می‌رود. خب افغانستان دورانی است که انگلیسی‌ها دارند نقشه می‌کشند گاهی جلو می‌آیند می‌گیرند گاهی عقب می‌روند که این را می‌خواهند از ایران کلاً جدایش کنند و یک سپری باشد در برابر بخصوص روسیه تزاری برای دفاع از مستعمره هند، و نکات دیگری از این قبیل. غیر از این که خود افغانستان هم یک سرزمین مهمی است و منابع مهمی داشته و دارد. می‌دانید منابع زیر زمینی افغانستان همین الآن جزو غنی‌ترین منابع جهان است. این آمریکایی‌ها و انگلیس‌ها و قبل از آن هم کمونیست شوروی، همه این‌ها طمع به افغانستان داشتند حتی منابع عظیم گاز، مواد معدنی، جزو گران‌ترین کان‌ها و معادن آن‌جاست خیلی‌هایش هم همین دوره‌هایی که اشغالگران اروپایی آمدند و رفتند، غارت کردند و بی‌سروصدا بردند! و هنوز خود افغانستانی‌ها نمی‌دانند که چه منابعی آن‌جا هست و بیش از 5/1 قرن است که انگلیسی‌ها، روس‌ها، آمریکایی‌ها و دیگران مدام آن‌جا را اشغال می‌کنند و پشت هم غارت می‌کنند یا درگیری و جنگ‌های داخلی بین خودشان راه می‌اندازند و تا همین الآن هم شما می‌بینید که نمی‌گذارند افغانستان را که از ایران جدایش کردند نمی‌گذارند نفس بکشد و سرزمین استعدادهای انسانی و استعدادهای طبیعی است ولی یکی از محروم‌ترین، فقیرترین، گرفتارترین و ناامن‌ترین بخش‌های جهان است.

حالا سیدجمال افغانستان را انتخاب می‌کند این هم برای آن‌هایی که می‌گویند خدمت به اسلام بکنند دوست دارند لندن و پاریس و آمریکا بروند! یا بعضی از کشورهای دیگر که در شرق مرفه و راحت هستند خیلی دوست دارند آن‌جاها به اسلام خدمت کنند! از این افراد ما می‌شناسیم. حاضر نیست برود در کوره دهات و بیابان‌ها و کویر برود، در خطر و مشکلات برود، ولی سیدجمال همه جا می‌رفت. همه جا برای سیدجمال امکانات و مادیات فراهم بود ولی به همه پشت پا می‌زد، نگاه می‌کرد که وظیفه‌اش کجاست؟ الآن استعداد انسانی کجا فراهم‌تر است؟ ولو خطر، گرفتاری، گرسنگی، بیچارگی، به لحاظ مادی مشکلات تحمل می‌کرد. این هم یک درس دیگر برای دوستانی که خیلی دوست دارند به اسلام خدمت کنند در جاهایی که خیلی وضع مرتب است! به طرف می‌گوییم برو فلان جا، می‌گوید آقا آن‌جا گرم است من خیلی مزاجم با گرما سازگار نیست! خب می‌گوییم آن‌جا برو می‌گوید آن‌جا هم سرد است، فلان جا برو، آن‌جا هم امنیت نیست. یک جاهای خاصی را خیلی دوست دارند که آن‌جاها باشند هم به اسلام خدمت کنند و هم به خودشان، هم به اهل بیت پیامبر(ص) و هم بیشتر از آن به اهل بیت خودشان خدمت کنند. سیدجمال این‌طور نیست این هم درس بعدی. نگاه می‌کند وظیفه کجاست؟ خطر بیشتر است گرفتاری و مشکلات بیشتر است باشد. همیشه یک کسانی خط را می‌شکنند فداکارانه، از پشت هم به آن‌ها خنجر می‌زنند از جلو هم همه هدف می‌گیرند حتی دوستان این‌ها را رها می‌کنند و ناجوانمردانه آن‌ها را تنها می‌گذارند بعد که یک خطی شکست، اول از همه به آن‌ها فحش می‌دهند توهین می‌کنند که این‌ها بدعت‌گزار هستند، این‌ها خائنند، این‌ها افراطی‌اند بعد که کار پیش می‌رود و همه می‌آیند همان حرف‌هایی که این 50 سال – 100 سال پیش می‌گفت همان حرف‌ها را باز همه می‌گویند ولی باز چون پیروز شده و موفق شده می‌آید و الا نه این که چون حق است می‌آیند سر سفره‌اش بنشینند. یک عده هم همیشه آماده‌اند سفره کفر باشد پای آن می‌نشینند، سفره اسلام باشد می‌نشینند فرقی نمی‌کند سفره باشد! یک عده‌ای هم نه، هرجا خطر هست و هرجا باید هزینه‌ای بدهند مشکلات هست می‌روند. سیدجمال یک چنین آدمی بوده، ایشان مشهد توقف و زیارت حضرت رضا(ع) می‌رود بعد به کابل می‌رود. یک علت هم که ایشان آن‌جا را انتخاب می‌کند برای ای که آن موقع یک دوست محمدخانی در کابل است که از طریق دوستانش به سیدجمال وقتی در هند بوده یک گزارشی می‌رسد که این دارد آن‌جا جلوی انگلیسی‌ها مقاومت کرده و یک عده مجاهدین افغانستانی در کابل و قندهار رهبری کردند و به ارزش انگلیس ضربه زدند تلفات گرفتند و استعمار انگلیس را یک مقداری عقب زدند و امیر افغانستان شده است.

سیدجمال، وقتی می‌بیند یک جایی یک قدرتی، یک نیمچه حکومتی تشکیل شده که می‌تواند تأثیر بگذارد ولو در محروم‌تریو و سخت‌ترین جا، همه چیز را رها می‌کند و می‌آید. اسدآباد و ایران و مشهد را همه را رها می‌کند، نجف و هند را رها می‌کند. به افغانستان می‌آید و مشاور آن دوست‌محمدخان می‌شود! در واقع عقل منفصل او می‌شود که می‌خواهد آن حکومت نسبتاً ضد استعماری که آنجا با گرایش اسلامی تشکیل شده ولو خیلی از حوزه‌هایش اسلامی نیست ولی دارد با اسرائیل می‌جنگد و یک مدتی اسیر انگلیس‌ها بوده بعد که از زندان بیرون آمده دوباره با آن‌ها جنگیده و تسلیم نشده و توانسته آن‌ها را از این منطقه بیرون کند و حکومت محدودی را آن جا تشکیل بدهد که نه مثل شاهان قاجار وابسته و فاسد است، و نه تسلیم انگلستان شده است دارد مشکلات را تحمل می‌کند و مقاومت می‌کند. سیدجمال می‌آید که در واقع کمک کند یا کمک بگیرد در این فصت از مسیر اهداف اسلامی بین‌الملل.

اول می‌بیند یکسری اختلافات داخلی پشت جبهه افغانستانی‌ها در کابل و قندهار و هرات است، شروع می‌کند اختلافات داخلی‌شان را با جلساتی و مشاور‌هایی حل می‌کند و انگلیسی‌ها داشتند جنگ داخلی بین خود این‌ها ایجاد می‌کردند سیدجمال این را مدیریت می‌کند و تقریباً قبائل افغانستان را با هم متحد می‌کند که علیه انگلیس‌ها بجنگند منتهی وقتی که دوست محمدخان می‌میرد و از دنیا می‌رود بچه‌هایش و بعضی از اطرافیانش سر قدرت دنیا به جان هم می‌افتند و آن‌ها هم خیلی دنبال اصلاحات سیدجمال نبودند و سیدجمال احساس می‌کند که این‌ها مثل او نیستند و حکومت از دست رفت و این‌ها به جان هم افتادند و نمی‌تواند مدیریت بکند بلکه جان خودش در خطر است و خودش را می‌زنند یا تحویل انگلیس‌ها می‌دهند و می‌زنند. خیلی تلاش می‌کند دوباره این‌ها را متحد و منسجم علیه انگلیسی‌ها بکند و این‌جا بحث آگاهی نیست بلکه بحث قدرت‌طلبی است. دنیاخواهی است. این‌ها با صحبت و مشورت و موعظه حل نمی‌شود لذا یک عده هم به ایشان می‌گویند از این‌جا برو، این‌جا با تو کاری نداریم نباید این‌جا بمانی! ایشان به ایران برمی‌گردد و مدتی در ایران هست و با بعضی از علمای حوزه‌ها، و با بعضی از نویسندگان و اهل فکر ارتباطاتی دارد گفتگویی و جلساتی، و تأثیرگذاری‌هایی، خودش هم یکسری مطالعات و تحقیقاتی در حوزه معارف اسلامی، معارف عقلی، معارف باطنی و عرفانی این‌ها انجام می‌دهد. یک مدتی در ایران می‌ماند ببیند وضع افغانستان چطور می‌شود؟ دوباره به افغانستان برمی‌گردد که حالا یک مدتی چند ماهی گذشته است، ببیند می‌تواند دوباره این‌ها را با هم در همان مسیر متحد کند؟ می‌بیند این‌طور نیست این‌ها دیگر مثل پدران‌شان نیستند. انگلیسی‌ها هم بعضی از قبائل افغانستان را خریدند به آن‌ها پول دادند و به آن‌ها قول‌هایی دادند که شما کنار ما باشید با آن‌ها بجنگید آن‌ها که شکست بخورند ما فلان‌جا و فلان‌جا را دست شما می‌دهیم! یک عده از این‌ها خیانت کردند کنار افغانستان، و یک عده هم سر جنگ قدرت، جنگ مغلوبه شده، سیدجمال که دوباره به افغانستان می‌آید می‌بیند فضا بدتر از قبلاً شده است و خود او را دارند تکفیر می‌کنند و به او انواع اتهامات را می‌زنند معلوم شد که خط انگلیس‌هاست و احساس می‌کند که استبداد داخلی و استعمار خارجی، همان کاری که در ایران و در دیگر سرزمین‌های اسلامی کرده در افغانستان هم دوباره دارد می‌کند و مسلط شده است وقتی دارد از افغانستان خارج می‌شود یک نامه‌ای می‌نویسد و می‌گوید چنان شبکه‌های مسموم‌سازی و جنگ روانی فعال است، می‌روند پیش علمای سنی و می‌گویند این دشمن اصحاب پیامبر و خلفا است. می‌روند پیش شیعیان و می‌گویند این دشمن اهل بیت است. مأموران انگلیسی پخش می‌کنند که من عامل روسیه و نوکر روس‌ها هستم. مذهبی‌های اسلامی بین آن‌ها می‌گویند این اصلاً مجوس است زرتشتی است مسلمان نیست. پیش شیعه می‌گویند این ناصبی و دشمن اهل بیت است. پیش سنی‌ها می‌گویند این رافضی است. این‌هایی که می‌گویم عین عبارات سید است.

می‌گوید مأموران انگلیس، من را وابسته به روس می‌خوانند، فرقه‌های اسلامی من را مجوس می‌دانند. سنی، می‌گویند رافضی است، شیعه می‌گوید ناصبی است. بعضی از مذاهب چهارگانه هم می‌گویند این وهابی است! به او تهمت وهابیت می‌زنند. بعضی از ابرار امامیه و بعضی از علمای شیعه مدام پیش این‌ها رفتند و گفتند این از جریان‌های بابی و بهائی است! ایشان باور کردند فکر کردند من بابی‌ام. پیش الهیون جوسازی کردند این‌ها فکر می‌کنند من دهری و ملحد و ماتریالیست هستم. پیش اهل تقوا و اهل معنا و متشرعین پخش کردند که فلانی فاسق است! بی‌تقواست! سنی من را رافضی، شیعه ناصبی و بعضی از مذاهب چهارگانه سنی وهابی‌ام گمان کردند، بعضی ابرار امامیه بابی‌ام پنداشتند. الهیون؛ دهری. متّقیان، فاسق از تقوا بری من را دانستند. عالمان جاهل نادان. پیش علما می‌گویند این نجف بوده،‌ حوزه بوده این اصلاً درس نخوانده این یک آدم سیاسی منحرفی است که اصلاً سواد ندارد و اصلاً فقه و اصول نمی‌فهمد. پیش مؤمنین گفتند فاجر بی‌ایمان است. نه کافرم به خود می‌خواند نه مُسلم از خود می‌داند. ببینید تازه آن موقع فضای مجازی و رسانه‌ها و ماهواره هم نبوده است. می‌گوید این دفعه که به افغانستان به کابل و قندهار برگشتم چنان علیه من جوسازی شده بود پیش هر حزب و دسته‌ای می‌رفتم این‌ها من را دشمن خودشان می‌دانستند این‌طور علیه من جوسازی شده بود. بعد می‌گوید من دیدم دیگر در افغانستان نمی‌توانم کاری بکنم تصمیم می‌گیرد از آن جا به هند برود که قبلاً یک توقف یک سال و اندی داشته است منتهی هند هم مستعمره انگلیسی‌ها است و دارد به قلب قدرت انگلیسی‌ها می‌رود. خب انگلیسی‌ها هم او را می‌شناسند و نمی‌خواهند سیدجمال آن‌جا بیاید ولی می‌بینند مردم از او دعوت کردند هم علما و هم مردم چون سابقه قبل بود و هم خبرهای بعد از افغانستان و جاهای دیگر، تقریباً مشهور شده است علما و مردم هند، مسلمانان و حتی غیر مسلمان به استقبال او می‌روند. انگلیسی‌ها چون نمی‌خواهند مستقیم با مردم طرف بشوند همین خط فریب و عوام‌فریبی انگلیسی را راه می‌اندازند خود انگلیس‌ها هم می‌گویند ما هم به استقبال می‌آییم! برای فریب مردم انگلستان می‌گوید ما هم می‌آییم و مارش نظامی در استقبال از سیدجمال انجام می‌دهند منتهی یک خانه‌های خوبی تهیه کردیم این خانه‌هایی که شما قبلاً گفتی می‌خواهید آن‌جا بروید ما آن‌جا نمی‌گذاریم شما بروید به هیچ وجه! او را به خانه‌ای می‌برند که قبلاً خودشان برای او تهیه کردند که تحت کنترل هم باشد. به مردم می‌گویند آن خانه‌ها در شأن ایشان نیست ایشان باید این‌جا بیاید. به خود سیدجمال صریح می‌گویند که ما داریم با تو مؤدبانه صحبت می‌کنیم اگر شما اطاعت نکنی و تخلف کنی با تو برخورد می‌کنیم. بنابراین تعارف می‌زنیم ولی در واقع تعارف نیست دستور است! آن‌جایی باید مستقر شوی که ما می‌گوییم و تحت کنترل باشی، و زیاد هم نباید این‌جا بمانی! آمدی این‌جا چه کار کنی؟ خب مردم بمبئی با این که مرکز قدرت انگلیس‌ها بود استقبال عجیبی برایش کردند ولی آن‌ها به اصطلاح با این پاتک به استقبال قضیه رفتند. بعد انگلیس‌ها دیدند که مردم رها نمی‌کنند و هر روز دسته دسته به دیدن سیدجمال می‌آیند حتی در همان مقرّی که انگلیسی‌ها گفتند حق نداری از این‌جا خارج بشوی که باید تحت نظر ما باید باشی.

بالاخره انگلیس‌ها به دست‌نشاندگان‌شان در حکومت هند دستور می‌دهند که عالی‌ترین مقامات‌شان تحت عنوان زیارت سیدجمال و دید و بازدید، مستقیم پیش ایشان می‌آیند و مستقیم به او می‌گویند که باید هند را ترک کنی حق نداری بمانی و چند روزی به تو فرصت می‌دهیم! انگلیسی‌ها هم صریح گفتند و باید این‌جا را ترک کنی.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha