شبکه چهار - 13 اسفند 1400

منطق حسین ع ، اراده حسین ع

میلاد حضرت سیدالشهدا ع _ مشهد _ 1396

بسم‌الله الرحمن الرحیم

نامه‌های بسیار کوتاه، اما تعیین کننده و کاملاً رسا که سیدالشهداء(ع) که یکی به بزرگان کوفه و یکی به بزرگان بصره نوشتند. نامه‌هایی که چند سطر بیشتر نیست ولی در هر کلمه‌ی آن حقایقی نهفته است و انگار برای همه تاریخ بشر تا ابد نوشته شده است. از بصره کمک زیادی نیامد حتی بعضی از شیعیان خاص امیرالمؤمنین(ع) و سیدالشهداء(ع) خودشان را به ‌آن راه زدند! و بعضی‌ها هم رسماً اعلام کردند که نمی‌شود و این کار درست نیست. بعضی‌ها هم آمدند ولی آن‌ها هم با تنش‌ها و مشکلاتی مواجه شدند مثلاً یک نفر از این بزرگان که در کربلا شهید شد به آشناها و دوستان گفت که بیایید بروید همه‌شان گفتند که تمام محاسبات می‌گوید نرویم ایشان بر چه اساسی گفت می‌خواهم بروم؟ آخر ایشان آمد خانواده خودش را جمع کرد و گفت من دارم می‌روم. حسین‌بن‌علی قیام را آغاز کرده و خیلی‌ها خودشان را به آن راه زدند و نمی‌آیند از شما می‌خواهم که با من بیایید برویم. حتی در خانواده فرزندان دو جناح شدند. مثلاً‌ایشان دوتا پسر بزرگ داشت یکی‌شان گفت می‌آیم و یکی هم گفت نمی‌آیم. با این که این‌ها خانواده اهل بیتی بودند شیعه امام حسن و امام حسین بودند و ایشان با یک پسرش به سمت کربلا حرکت می‌کند و یک پسر دیگرش می‌گوید من این‌جا هستم مواظب مادر هستم. بالاخره این زمین و باغ باید یک کسی رسیدگی کند حالا که همه با هم درست نیست برویم. شما با اخوی بروید من دعا می‌کنم. خلاصه نرفتد. کوفه هم که آن وضعیت را داشت که حالا به آن قضیه در آن‌جا اشاره می‌کنیم.

این دوتا نامه‌ای که امام حسین(ع) به کوفه و بصره نوشتند من فقط به یک محور و به بعضی از کلمات آن اشاره کنم که هم در شناخت ماهیت قیام مؤثر است و هم در شناخت فلسفه سیاسی اسلام و شیعه مؤثر است. ایشان این نامه‌ها را در مکه نوشتند یعنی وقتی از مدینه به مکه آمدند و مدتی در مکه بودند آن جا این نامه‌ها را نوشتند. در نامه به رهبران، رؤسا و شیوخ بصره، و بزرگان کوفه، به رؤسا و بزرگان بصره نوشتند که «قَدْ بَعَثْتُ رَسُولی إِلَیْکُمْ بِهذَا الْکِتابِ،» ایشان نماینده ویژه من است که نامه و پیام من را برای شما دارد می‌آورد و من در این نامه از شما چند چیز مشخص خواستم و شما را در برابر یک انتخاب بزرگ قرار دادم «وَ ،» شما فرا خواندم و فرا می‌خوانم، به چی؟ هدف ما از این نهضت این‌هاست اگر چیز دیگری به شما گفتند و اگر چیز دیگری در ذهن‌تان خلجان می‌کند و اگر تبلیغات حکومتی به شما چیز دیگری می‌گوید یا خودتان تردید دارید مشخص و شفاف بدانید ما اهداف نهضت را از همین اول مشخص دارم بیان می‌کنم دوپهلو نمی‌گویم، کنایه نمی‌زنم و اصل هدف و دلائل خود را اعلام می‌کنم انتخاب با شماست. «إنَی أَدْعُوکُمْ إِلى کِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ(صلى الله علیه وآله)،» کل این نهضت، دعوت به کلام خداوند است. خداوند با بشر سخن گفته است و این سخنان نشنیده گرفته می‌شود گویی گفته نشده است من شما را به شنیدن و به اجرا و تحقق سخنان خداوند و کلام او فرام می‌خوانم. هدف ما تبیین و اجرای قرآن و اصل اسلام است. هدف ما غیر از اصل اسلام چیزی نیست. این که بعضی‌ها فکر کنند شیعه یک چیز جدا از اسلام هم گفته است یعنی اسلام را به علاوه یک چیزهای دیگر گفته است، نه. تشیّع و اهل بیت یعنی فقط اسلام ناب، اسلام خالص، قرآن و سنت خالص پیامبر(ص). من شما را به کتاب‌الله و به نبی‌ّ خدا و رسول‌الله دعوت می‌کنم. ممکن است بگویید ما مسلمانیم مگر ما کافر هستیم که داری ما را به قرآن و سنت دعوت می‌کنید؟ این هم خودش یک پیام مهمی دارد مسلمان‌ها را دارد دعوت می‌کند به قرآن و به رسول خدا، یعنی چه؟ یعنی همه‌تان اسلام آبکی دارید! اسلامی که از قرآن و سنت رسول‌الله هست ولی خبری نیست ظاهر آن هست ولی باطن آن نیست. من دارم شما را به اصل اسلام دوباره دعوت می‌کنم. اسلامی که آثار و سروصدای آن هست ولی خودش نیست. «فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ أُمیتَتْ،» یک کلمه! سنت به قتل رسیده و کشته شده است. أمیتت یعنی میرانده، کشته شده. دوتا مطلب در این است، سنتی که همه شما می‌گویید سنت رسول‌الله این سنت، مرده است. دوم این که به مرگ طبیعی نمرده است بلکه کشته شده است. ارزش‌ها کشته شدند، معیارها ترور شدند «وَ إِنَّ الْبِدْعَةَ قَدْ أُحْیِیَتْ،» در مقابل، فضا خالی نمانده، هرچه دارند می‌گویند چیزهای من درآوردی است. بدعت یعنی چیزهای من‌درآوردی، از خودشان به اسم اسلام می‌سازند و جفنگیات می‌گویند، این‌ها احیاء شده است. دور، دور بدعت و مرگ سنت و بلکه قتل سنت شده است! از خودشان همین‌طور حرف می‌بافند، می‌زنند و می‌گویند آنچه که می‌گویند اسلام اسلام هست ولی خودش نیست. مدام اسلام اسلام می‌گویند ولی ارزش‌های اسلامی این‌ها نیست که شما می‌گویید. اولویت‌های اسلامی و اهمیت‌های اسلامی این‌ها نیست. ارزش‌ها و روش‌ها را تغییر دادند بدعت گذاشتند. «فَإِنْ تُجِیبُوا دَعْوَتِی،» حالا به شما بزرگان بصره می‌گویم، من دارم شما را دعوت می‌کنم اولاً من به زور نخواستم کسی را کربلا ببرم من دارم شما را دعوت می‌کنم – جمله شرطیه - «فَإِنْ تُجِیبُوا دَعْوَتِی،» اگر دعوت من را پاسخ بگویید و با من راه بیفتید «وَ تُطِیعُوا أَمْرِی،» فرمان من را و این خطی که من من راه انداختم با من بیایید و راه بیفتید «أَهْدِکُمْ سَبِیلَ الرَّشادِ» من راه رشد را به شما نشان خواهم داد. من شما را در مسیر رشد و تکامل پیش خواهم برد ته آن ممکن است پیروزی و تشکیل حکومت اسلامی باشد یا شهادت باشد، در هر دو حال مسیر رشد است. اگر دنبال راه رشد هستید «سَبیلَ الرَّشادِ،» شرط آن این است که فراخوان من را پاسخ بگویید و این پاسخ هم فقط زبانی نباشد که بگویید لبیک لبیک، بعد بگوییم خب حالا لبیک بعد از آن چه؟ خب بیایید. لبیک یعنی من آماده‌ مبارزه‌ام و هزینه می‌دهم «وَ تُطِیعُوا أَمْرِی،» و بعدش هم عمل کنید پای آن بایستید. من هم متقابلاً تعهد می‌کنم که راه رشد جمعی را به شما نشان خواهم داد و شما را وارد مسیر رشد و تکامل خواهم کرد.

صحبت از بدعت و سنت می‌شود. اسلام حقیقی، اسلام واقعی، یعنی آن اسلامی که در واقع ساختند و آن اسلامی که حقیقت اسلام بوده است تفاوت اسلام حقیقی و اسلام واقعی، اسلام واقعی که باند بنی‌امیه می‌گویند با اسلام حقیقی که خدا و رسول فرستاد فاصله‌های زیادی دارد منتهی شما باید هزینه بدهید. بعد مثل این که متوجه نیستید این‌هایی که می‌گویند سنت نیست بدعت است یا اگر متوجه شدید فکر می‌کنید این‌قدر مهم نیست که باید در راه آن قیام کرد و فکر می‌کنید که ارزش کشته شدن را ندارد یعنی من می‌خواهم به این تکلیفم عمل کنم دنبال رشد هستید بیایید نیستید خداحافظ من رفتم. خب متأسفانه از بصره خیلی نرفتند عده کمی بودند. خود کوفیان هم با آن همه تشکیلات ترسیدند پشت امام حسین(ع) و پشت نهضت را خالی کردند و در پیام به اهل کوفه هم یک تعبیر دیگری از جمله این جمله است که خیلی کوتاه به این جمله که یک جمله بسیار کلیدی در این نامه است که در مکه به بزرگان کوفه نوشتند. «فَلَعَمْرِی» به جان خودم سوگند «مَا الْإِمَامُ» اصلاً امام، حاکم نیست و او را به امامت قبول نداریم و حکومت را مشروع نمی‌دانیم مگر به چی؟ چندتا شرط می‌آورند 1) «إِلَّا الْحَاکِمُ بِالْکِتَابِ،» بر اساس ضوابط قرآنی حکومت کند و حکم کند. 2) «الْقَائِمُ بِالْقِسْطِ،» در حد توان، هرچه می‌تواند عدالت را اجر کند جز به عدالت و اجرای حقوق به چیز دیگری نیندیشد. و دیگر این که 3) «الدَّائِنُ بِدِینِ الْحَقِّ،» روش و مسیر حق را طی کند و در هزاران مشکل و بیراهه و چهارراه و انواع موانعی که بر سر راه یک حکومت صالح پیش می‌آید کسی که در حکومت خیانت می‌کند و سوء استفاده می‌کند و از بیرون به او حمله می‌شود و مشکلاتی برایش ایجاد می‌شود مشکلات و تهاجم داخل و خارج را بتواند در مسیر حق دوام بیاورد و 4) «الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللَّهِ وَ السَّلَامُ.» هیچ کس حق ندارد وارد حکومت شما بشود بخصوص در سطوح بالا، الا این که این خصوصیت را داشته باشد. «الْحَابِسُ» حبس کننده خود بر مسیر حق آن هم «لله» خودش را صددرصد مدیریت کند که در مسیر حق و در مسیر عدالت، آن هم نه برای ریاکاری و تصرف و رئیس بودن و محبوب شدن، فقط لله با اخلاص باشد. فقط کسانی می‌توانند حکومت اسلامی کنند مدیرانی می‌توانند حکومت اسلامی را اجرا کنند که این خصوصیات را در هر سطحی داشته باشند در سه قوه، در شهرستان تا مرکز. اگر این آدم‌ها را توانستید جور کنید می‌توانید حکومت اسلامی کنید و الا نمی‌توانید. بعضی‌ها صالح هستند بعضی‌ها صالح نیستند نمی‌توانی عمل کنی خیلی محدود می‌توانی عمل کنی. این شرط است کسانی باشند که ضوابط قرآنی را بشناسند و به آن‌ها عمل کنند. دوم این که القائم بالقسط، عملاً عدالتخواه باشند مسئله‌ای که برایش مهم است اجرا و تأمین حقوق است. «الدَّائِنُ بِدِینِ الْحَقِّ،» درست بیندیشند و مسیر را درست طی کنند «الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللَّهِ وَ السَّلَامُ.» و برای خودشان هیچی نخواهند. خودشان را فدای خدا و فدای خلق کنند. این‌ها می‌توانند حکومت اسلامی بکنند. حالا اگر این تعداد آدم دارید می‌توانید اگر ندارید یا ضعیف‌ترند به همان اندازه می‌توانی یک حکومت اسلامی ضعیف‌تر و نیم‌بند درست کنی. هرچه آدم‌های صالح‌تری داشته باشی حکومت اسلامی‌تری می‌توانی داشته باشی. این مسائل مراحل دارد حکومت این‌طوری نیست که یا صفر یا صد باشد! یا معصوم یا هیچی! نه؛ شما باید مدام سعی کنید که این صفات باشد. و این صفت خیلی مهم است «الْحَابِسُ نَفْسَهُ عَلَى ذَاتِ اللَّهِ وَ السَّلَامُ.» اولاً این که بیاید در جامعه عمل کند در اتاق خلوت خودش مؤمن بودن کافی نیست لازم است اما کافی نیست باید بتوانی در جامعه، دینی عمل کنید و الا اگر کسی در حکومت نباشد شخصاً یک گوشه‌ای آدم خوبی باشد در مغازه خودش، در بازارش، در خانه‌اش، در مسجد،‌ آدم خوب و متدینی است خب این خیلی خوب است ولی آن خیلی سخت نیست. آن چه که سخت است این است که غیر از این که نماز خوبی می‌خوانی، روزه‌ای می‌گیری، مستحبی می‌گیری، در زندگی شخصی‌ات دروغ نمی‌گویی و سالمی اما عمل به کتاب در جامعه مهم است آن خیلی سخت است. «العامل بالکتاب» در زندگی شخصی، البته آن هم سخت است آسان نیست امثال بنده همان را هم نمی‌توانیم اصلاً اجرا کنیم اما آن چیزی که واقعاً کمرشکن است «الحاکم بالکتاب» منتهی در جامعه و در حکومت. می‌توانید در کل مسائل اجتماعی بتوانید به ارزش‌های قرآنی عمل کنید خیلی سخت است کمرشکن است. قیام به قسط کنید و همه جا مراقب باشید که در همه نهادها حقوق مردم رعایت بشود مگر شدنی است؟ مگر می‌شود این همه آدم صالح، همه هم مراقبت، و... این کار سختی است اما در حد توان خود باید اقدام کنی و حق را قانون جامعه قرار بدهی. الدائن، دین‌الله، حقیقت و قوانین الهی را بتوانی حاکم کنی و بعد هم این تعبیر الدائن بدین الحق، یعنی قوانین و مقررات خداوند را بتوانید حق قرار بدهید و قوانین و مدیریت‌های باطل را تا می‌توانید حذف و اصلاح کنید و حق قرار بدهید و شرط همه این‌ها این است که خودت را در مسیر حق در مسیر ارزش‌ها حفظ کنی. این «الحابس» شاید معنی‌اش این باشد حبس کردن، ممکن است یعنی یک زمانی با اراده و انگیزه خیلی خوب توی مسیر حق بیایی ولی تا آخر نتوانی بمانی. شروع خوبی داری ولی ادامه بدی و پایان بدتری داری این خیلی سخت است. امام حسین(ع) فرمودند باید یک کسانی باشند بتوانند در مسیر حق بیایند و بتوانند خودشان را در آن مسیر حفظ کنند وسوسه قدرت هست وسوسه ثروت و ریاست هست وسوسه ریاست هست که بتوانم بیشتر بمانم. وسوسه شهوت است انواع و اقسام وسوسه‌هاست نگه داشتن خود در مسیر حق خیلی سخت است یعنی ممکن است همهم این‌ها را بدانیم ولی همین که من به شما می‌گویم ممکن است نتوانم الحابس نفسه لله؛ خودش را در مسیر نگه دارد تا آخر مسیر را برود وسوسه‌های مادی و وسوسه‌های قدرت، لجبازی، انواع موانع هست لذا سیدالشهداء(ع) فرمودند حتی در مسیر آمدن سخت است الحابس نفسه علی ذلک آن هم لله، فقط برای خدا خودت را در مسیر نگه داری. فرمودند این شرط است که اسیر جاذبه‌های مادی نشوید ترس و طمع بعد از 20 – 30 سال فداکاری شما را از مسیر و هدف خارج نکند. این هم نامه سیدالشهداء(ع) به مردم است. خب ایشان از مکه بیرون آمدند بین راه در هر منزلی که رسیدند صحبتی کردند لحن صحبت‌ها هم متفاوت است بسته به شرایط و بسته به مخاطب، در آن محل «بیضه» که حرّ هم آن‌جا با نیروهایش آمده و یک مقدار با این‌ها همراهی می‌کند بعد دستور می‌رسد و این‌ها را متوقف می‌کند که حق ندارید نه جلوتر بروید و نه عقب برگردید به من دستور دادند همین‌جا باید بمانید سیدالشهداء می‌ایستند برای سپاه حر که حدود هزار نفر شاید بودند یک سخنرانی می‌کنند و مدام صحبت می‌کردند نمی‌گذاشتند کسی تا آخر ناآگاه بماند همه آگاه بشوند انتخاب کنند حالا می‌خواهیم ما را بکشید بکشید ولی بدانید چه کسی را دارید می‌کشید و چرا؟ این هم که مدام می‌گفتند من حسینم پسر کی و پسر کی؟ بعضی‌ها به خیال‌شان این‌ها برای پُز دادن بوده البته رجزخوانی این‌طوری هم هست که من کی هستم تو کی هستی؟ ما کی هستیم شما کی هستید؟ اما سیدالشهدء(ع) من فکر می‌کنم یک دلیل اصلی که برای این که خودش را در این مسیر معرفی می‌کنند و بعد از اسارت هم حضرت سجاد می‌گویند ما کی هستیم و... برای این که یکی حجت را تمام کنند که بعداً نگویید نمی‌دانستیم اشتباه شد و سوء تفاهم شد! نه، سوء تفاهمی در کار نیست. من هستم، ما این هستیم، این هم این‌ها هستند حالا تصمیم بگیرید می‌خواهید با ما باشید یا می‌خواهید بر ما باشید. سیدالشهداء نیروهای حر را که اولین گردان‌ها و اولین لشکرهای عملیاتی دشمن با فرماندهی حر هستند که این‌ها را محاصره کردند، حالا جالب است حرّ در یکی از صحبت‌هایش می‌گویند که می‌گویند مردم کوفه بیعت کردند، حر آدم شریفی بوده در عین حال که افسر دشمن بوده گفته من جزو کسانی نبودم که به شما نامه نوشتند، من جزو دعوت کننده‌ها و بیعت کننده‌ها نبودم نیروی حکومت هستم المأمور معذور! به من دستور می‌رسد من باید اجرا کنم. خب سیدالشهداء این تعبیر را در صحبت‌هایشان فرمودند: أَیُّهَا النّاسُ؛ مردم! إِنَّ رَسُولَ اللّهِ(صلى الله علیه وآله) قالَ: شما همه خودتان را مسلمان می‌دانید رسو ل خدا فرمود مَنْ رَأى؛ هر کس، شرط زمانی و مکانی ندارد، سنم چقدر است، پولم چقدر است؟ قدرتم چقدر است؟ «منَ» هر کس، در هر شرایط و موقعیتی «رأی» ببیند و برایش مشخص بشود «سُلْطاناً جائِراً؛» سلطان به معنای حاکمیت است نه به معنای شاه و... سلطه یعنی حاکمیت، هرکس سلطه و حاکمیتی را ببیند که «جائرا» اهل جور است و حقوق مردم را آگاهانه رعایت نمی‌کند نه این که قصد او عدالت باشد و از دست او در برود حالا یک جاهایی ضعیف باشد نه؛ اصلاً دنبال این نیست و حلال خدا را حرام می‌کند، ارزش‌های الهی را «مُسْتَحِلاًّ لِحُرُمِ اللهِ،» حرمت‌های الهی را و خط قرمزهای خداوند را یکی یکی درو می‌کند ، و از آن عبور می‌کند اصلاً برایش مهم نیست که خدا و پیامبر چه گفتند روی آن پا می‌گذارند «مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللهِ،» سنت و روش رسول‌الله را نقض می‌کنند آن‌طور که رسول‌الله حکومت کرد و فرمود حکومت نمی‌کنند «یَعْمَلُ فِی عِبادِاللهِ بِالاِثْمِ وَ الْعُدْوانِ،» شیوه حکومت‌شان در جامعه بر اساس گناه و تجاوز است. گناه یعنی انواع و اقسام گناهان را انجام می‌دهند. «عدوان» تجاوز یعنی به حقوق مردم تجاوز می‌کنند یعنی پیامبر(ص) فرمودند هرکس مدیرانی را ببیند که عمداً و آگاهانه ارزش‌های الهی را زیر پا می‌گذارند «ناکِثاً لِعَهْدِ اللهِ» پیمانی که خداوند از صاحبان قدرت و ثروت گرفته است آن پیمان را شکسته‌اند اصلاً پاسخگو نیستند خداوند بر شما واجب کرده است اگر حاکم شدی باید این‌طوری حکومت کنی هرکسی حق ندارد در قوای سه گانه حاکم بشود. «ناکِثاً لِعَهْدِ اللهِ» پیمان خداوند را شکستند و بین مردم بر اساس گناه و دشمنی با مردم و ضعفا و ظلم حکومت می‌کنند که مصداق بارز آن موقع یزید است. پیامبر(ص) فرمودند هرکس یک چنین صحنه‌هایی را ببیند و در چنین شرایطی قرار بگیرد و بعد بگوید به من چه؟ من مشکلات خودم را حل کنم «فَلَمْ یُغَیِّرْ عَلَیْهِ بِفِعْل، وَ لاَ قَوْل،» نه هیچ اقدام عملی بکند و نه هیچ چیزی بگوید، هیچ تغیّری در او اتفاق نیتفد و از جایش تکان نخورد هیچ موضعی نگیرد و مبارزه نکند «کانَ حَقّاً عَلَى اللهِ». این روش خداوند و سنت الهی است و باید این کار را بکند که «أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ». که او را هم در جایگاه آن ظالمان قرار بدهد یعنی کسانی که ظلم و گناه را در دنیا می‌بینند و تکان نمی‌خورند نه چیزی می‌گویند و نه کاری می‌کنند رسول خدا فرمودند که این‌ها در جهنم در کنار آن ظالمین هستند این‌ها متحد آن‌ها حساب می‌شوند این‌ها جزو آن‌ها حساب می‌شوند تو وظیفه داشتی اعتراض کنی.سیدالشهداء(ع) فرمودند همین یک جمله، این است که من دارم اعتراض می‌کنم «حَقّاً عَلَى اللهِ أَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ». بر خداوند است که، یعنی خداوند چنین عمل خواهد کرد که در قیامت ساکت بی‌تفاوت بی‌عمل، ترسو، سازشکار، دنبال و تابع حزب باد، دنبال منافع خودت این‌ها را با همان سرنوشتی دچار خواهد کرد که ظالمان را دچار کرده است یعنی شما با آن‌ها در یک صف هستید شما در همان جناح هستید. ولو با آن‌ها مخالف هستید ولی چون هیچی نمی‌گویید و هیچ اقدامی نکردی و با ظلم در جهان سکوت کردی این‌طوری است. یعنی پیامبر(ص) دارند می‌گویند اگر نظام اسلامی منحرف شد چه باید کرد و چه نباید کرد؟ و چه کسانی مسئول هستند و چقدر؟ تکلیف این است ما مأمور به تکلیف هستیم. ممکن است شکست هم بخوریم و این شرایط را عوض نمی‌کند. اگر در این شرایط قرار گرفتید واجب است قیام کنید اقدام کنید و الآن شما در این شرایط قرار گرفتید و من قیام کردم. پایان این ماجرا هرچه باشد باشد، چه کشته بشویم و چه حکومت را در اختیار بگیریم و پیروز بشویم زنده بمانیم چه موفقیت مادی پیدا کنیم و چه نکنیم در هر حال باید اقدام کنیم. باید هر مسلمانی اقدام کند. «وَ إنّی أحقُّ بهذا» و از همه شما مسئول‌تر من هستم که فرزند رسول‌الله و وصیّ رسول‌الله هستم من از همه شما مسئول‌ترم و بر من از همه شما واجب‌تر است و من شایسته‌تر از همه شما به این اقدام هستم اما این بر تک تک شما واجب است ولی من اقدام کردم چون اولویت قیام من است.

در ضمن این هم نشان می‌دهد که هرکس به دین و به پیامبر نزدیک‌تر در جامعه شناخته بشود این از بقیه مسئول‌تر است و باید زودتر اقدام کند و بیشتر هم ضربه بخورد نه این که به بقیه بگوید جلو بروید! باید خودت زودتر جلو بیایی. طبیعتاً پاداش او بیشتر است. در روایت می‌گویند عالمان، آگاهان، و آن‌هایی که مؤثرترند اگر اقدام بکنند پاداش‌شان از بقیه بیشتر است چون روی کل جامعه اثر می‌گذارند بقیه هم می‌آیند و اگر اقدام نکنند گناه‌شان از بقیه بیشتر است فرق می‌کند. مسئولیت عالم و جاهل به یک اندازه نیست عالم مسئول‌تر است. کسی که قدرت دارد با کسی که ندارد مسئولیت‌شان فرق می‌کند او بیشتر است ثروتمندان از فقرا مسئول‌ترند هرکس امکانات بیشتری دارد مسئول‌تر است و اگر اقدام کند چون اثر آن بیشتر است پاداش آن هم بیشتر است.

یک نمونه دیگر از تعابیر سیدالشهداء(ع) که ما مأمور به تکلیف هستیم نتیجه هرچه شد، شد. عین این تعبیر از سیدالشهداء(ع) هست. که نتیجه، شکست و پیروزی برای من اصلاً مهم نیست مهم این است که الآن دیگر نمی‌شود سکوت کرد. سکوت ما تأیید این‌هاست. در ایستگاه «عُزیب» چهار نفر از مردم کوفه از محاصره نیروهای ابن‌زیاد کل شهر محاصره و حکومت نظامی شده بود که هیچ کس به امام حسین(ع) ملحق نشود و چندین تله و کمین گذاشته بودند در مسیر بین کوفه و کربلا که هرکس از کوفه خارج می‌شود این بازداشت یا کشته می‌شد. چون هرکسی می‌گفت ما نمی‌خواهیم سمت امام حسین برویم ما می‌خواهیم سمت مکه برویم می‌گفتند در این روزها یا از راه‌های دورتری بروید حکومت نظامی است. کل مسیر شب و روز در چندین حلقه امنیتی نیرو گذاشته بودند که کسی از کوفه به امام حسین در کربلا ملحق نشود. یک عده‌ای در حین این که می‌خواستند بروند ملحق بشوند بازداشت شدند و گیر افتادند. از جمله یک گروه چهار نفری توانستند از این حلقه‌های حفاظتی نیروهای دشمن عبور کنندو از کوفه محاصره را بشکنند خودشان را به کربلا رساندند. سیدالشهداء(ع) آن‌جا هم یک تعبیری به این‌ها می‌گویند. آن‌جا می‌گویند که کوفه از دست خارج شده است دست دشمن افتاده و سقوط کرده است ما نمی‌دانیم چه اتفاقی خواهد افتاد ما که آمدیم تا شهادت هم خدمت شما هستیم. البته یکی‌شان گفت ما آمدیم بپرسیم که نهضت ادامه دارد یا با این شرایطی که پیش آمد وظیفه یک چیز دیگری است، سیدالشهداء گفتند من ادامه می‌دهم من تا آخر خط خواهم رفت شما خودتان می‌دانید و فرمودند که «اَرْجُو ان یکونَ خیراً ما اراد اللهُ بنا، قُتِلنا ام ظَفِرْنا» - خیلی قشنگ است – فرمودند به خدا سوگند من منتظر آن لحظه‌ای هستم که خداوند برای ما اراده فرموده است دارم به سمت آن نقطه می‌روم که اراده خدا هرچه باشد خیر است «قُتِلنا أم ظفرنا» کشته بشویم یا پیروز بشویم. «قُتلنا» کشته بشویم «أم ظفرنا» قتل یا شهادت یا پیروزی برای ما فرقی نمی‌کند. من این مسیر را باید بروم و تا آخر خط خواهم رفت چه آخر خط شهادت باشد به قتل برسیم چه ظفر و پیروزی باشد ما می‌رویم شما خودتان می‌دانید! از آن 4 نفر سه‌تایشان گفتند ما خدمت شما هستیم و معلوم هست که شهید می‌شویم اما خدمت شما هستیم یک نفرشان هم گفت چون من تردید داشتم و می‌خواستم بپرسم که جمع‌بندی چیست باید ادامه بدهیم یا نه؟ راست هم می‌گفت دلیلی نداریم که ایشان دروغ می‌گفته، گفت من فکر کردم شرایط عوض شده وظیفه عوض شده است. اجازه می‌دهید من برگردم به کوفه، هم وصیت‌هایم را بکنم اموالم را تقسیم کنیم با خانم و خانواده، و همه این‌ها را حساب و کتاب کنم و کلاً ببندم و بیایم؟ سیدالشهداء(ع) فرمودند هرکاری صلاح می‌دانی انجام بده. چون می‌دانستند که این دیگر نمی‌تواند ملحق بشود. او به کوفه برگشت ولی دیگر نتوانست برگردد! محاصره تکمیل شده بود و ایشان از آن چهار نفر زیر بار ستم و تحقیر ماند و آن سه تا شهید شدند. مقصود این که این تعابیر امام حسین(ع) همه نشان می‌دهد که هدف چیست. و وقتی وارد کربلا شدند اولین سخنرانی‌شان باز این تعبیر را کردند که ما خودمان را برای شهادت آماده کردیم این‌طوری نیست که فقط برای پیروزی آماده باشیم ما بدترین شرایط را پیش‌بینی کردیم و آماده سخت‌ترین احتمال هستیم که همه کشته بشویم. «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ‏ بِنَا مِنَ‏ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ،» وقتی وارد کربلا شدند و بازداشت و متوقف شدند اولین سخنرانی برای نیروهایشان این است که فرمودند «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ‏ بِنَا مِنَ‏ الْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ،» اتفاقی افتاده که همه شما دارید می‌بینید چیزی نیست که من ببینم شما نبینید، «ما قد ترون» همه‌تان دارید می‌بینید ما محاصره شدیم و متوقف شدیم و ازاین به بعد، لحظه به لحظه وضعیت سخت‌تر خواهد شد. و بعد فرمودند که هر کدام‌تان که برای این شرایط آماده نبودید من از شما می‌خواهم که بروید. این‌ها مانع فرار کسی الآن نمی‌شوند ولی از چند روز دیگر فرار شما هم مشکل خواهد شد یعنی هرچه بگذرد فرار هم مشکل خواهد شد یعنی اگر کسی بخواهد برود بعداً ممکن است نتوانید بروید من از شما چیزی نمی‌خواهم. این غیر از شب کربلاست چون آن موقع باز این را گفتند. فرمودند همه اتفاقات را خودتان دارید می‌بینید محاصره شدیم و دیگر نمی‌توانیم نه جلو برویم نه عقب برگردیم «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی الْحَقِّ» اما با یک سؤال انتخاب را به شما می‌سپارم. «ألا تَرَوْن» آیا نمی‌بینید که «أَ لَا تَرَوْنَ إِلَی الْحَقِّ لَا یُعْمَلُ بِهِ» که حق وِر وِر زبان شده و دیگر کسی به حق عمل نمی‌کند؟ به حق عمل نمی‌شود. «وَ إِلَی الْبَاطِلِ لَا یُتَنَاهَی عَنْهُ» باطل و ظلم و فساد را نمی‌بینید که کسی جلوی آن نمی‌ایستد؟ هم دور می‌زنند و رویشان را آن طرف می‌کنند سوت می‌زنند و می‌روند می‌گویند به ما چه؟ این صحنه‌هارا می‌بینید یا نمی‌بینید؟ اگر این صحنه‌ها را در این شرایط می‌بینید «لِیَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ رَبِّهِ حقّا حِقّاً» مؤمن حقیقی کسی است که در این شرایط، فقط به شهادت بیندیشد و عاشق شهادت باشد «لِیَرْغَب» رغبت داشته باشد نه این که حالا دیگر گیر افتادیم مجبوریم شهید شویم! نه. مجبوریم شهید شویم نه، بلکه «لیرغب» عشق به شهادت باشد نه این که خیلی خب حالا آماده‌ایم شهید بشویم. سیدالشهداء(ع) می‌فرمایند آماده شهادت نه، عاشق شهادت. «لِیَرْغَبِ الْمُؤْمِنُ» مؤمن در این لحظه دیگر وقتی می‌بیند راه پیروزی مادی بسته شد تکلیفش با مرگ در راه حق یکسره شد دیگر با عشق و شادی و با سر به سمت شهادت برود. به سمت «فِی لِقَاءِ رَبِّهِ» به سمت خدا بروم من دارم برای ملاقات با خداوند می‌روم «حقّاً حقّا» اما انتخاب با شماست و هرطور برای خودتان صلاح و درست می‌دانید همان کار را انجام بدهید. این تعابیری که سیدالشهداء(ع) دارند آموزش استقبال قاطعانه و عاشقانه به شهادت و مرگ است درس بزرگ امام حسین(ع) برای همه تاریخ است که هر چه وضع سخت‌تر می‌شود نشاط شما بیشتر بشود عوض این که بترسید و افسرده بشوید و تردید کنید و پشیمان شوید. طوری شده بود که سیدالشهداء(ع) و نیروهایشان در کربلا، ‌نیروهای دشمن می‌گوید ما نمی‌دانیم چطوری بود که هرچه خطر بیشتر می‌شد این‌ها شنگول‌تر می‌شدند و می‌خندیدند مثل این که این‌ها دارند پیروز می‌شوند! شوخی می‌کردند. بعضی‌ها فقط در سجده برای خدا گریه می‌کردند و الا وقتی که نمازشان تمام می‌شد ما مدام مضطرب بودیم که چرا این‌ها این‌قدر آرام هستند. چرا مسابقه می‌گذارند که چه کسی زودتر شهید شود چرا این‌ها می‌آیند جلوی امام حسین گریه می‌کنند که آقا اجازه بده اول ما برویم ما می‌خواهیم شما صحنه شهادت ما را ببینید. چرا وقتی که ضربه می‌خورند می‌افتند امام حسین بالای سر آن‌ها می‌آید به جای این که آه و ناله کنند می‌گویند «أ رَضیتَ؟» به امام حسین می‌گویند از ما راضی هستید؟ به جای این که طلبکار باشند تازه بدهکارند می‌گویند آقا قبول است؟ نمره قبولی گرفتم؟ از ما راضی هستید؟ می‌گویند این‌ها کی هستند؟ 60- 70تا آدم جلوی هزاران هزار، یا چند ده هزار نیرو،‌همه‌شان هم می‌دانند امروز کشته یم‌شوند برای چه این‌قدر مست هستند مثل مست‌ها هستند؟ برای چه خود حسین بن علی هرچه به ظهر عاشورا نزدیک‌تر می‌شود هرچه او را نگاه می‌کنیم برافروخته‌تر است؟ انرژی او به جای این که کمتر بشود دارد مدام انرژی او بیشتر می‌شود. سیدالشهداء(ع) این شعر را در چند منبع نقل کردند هم «نفس المهموم» محدث قمی نقل کرده هم شیخ مفید در «ارشاد» نقل می‌کند و هم ابن‌اثیر در «الکامل» نقل می‌کند. همین چند بیتی که سیدالشهداء(ع) خواندند خیلی تکان دهنده است:

سَأَمْضِی‌وَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَی‌ الْفَتَی

إذَا مَا نَوَی‌ حَقًّا وَجَاهَدَ مُسْلِمَا

وَ وَاسَی‌ الرِّجَالَ الصَّالِحِینَ بِنَفْسِهِ

وَ فَارَقَ مَثْبُورًا وَخَالَفَ مُجْرِمَا

فَإنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَإنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ

کَفَی‌ بِکَ ذُلاًّ أَنْ تَعِیشَ وَتُرْغَمَا

سأمضی؛ خواهم رفت. تمام. اصلاً کل این شعر همین کلمه اول آن کافی است. سأمضی؛ بی‌شک و به زودی خواهم رفت، کشته خواهم شد. ‌وَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَی‌ الْفَتَی؛ آن‌هایی که نگران هستند و شرمنده‌اند دیگران از هرچیزی شرمنده‌اند از مرگ هم همین‌طور اما جوانمردان از مرگ استقبال می‌کنند. یک جایی هم فرمودند مرگ پلی است از این سو به آن سو. آن طرف را نگاه کنید که چقدر زیباست. سیدالشهداء(ع) در یکی از صحبت‌هایشان به اصحاب‌شان همین را می‌گویند، می‌گویند مرگ نیست الا قَنْتره، مرگ اتفاقاً خیلی چیز زیبا و جالبی در سلوک انسان است. اولاً همه می‌میرند و کسی از این مسئله فرار ندارد اما چطوری بمیری و کجا بمیری و چرا بمیری؟ و الا همه می‌میریم. یک وقت به شما گفتم یکی از این رزمندگان کربلا که تا ساعت آخر در کربلا جنگیده، انگار خداوند نخواسته این آدم شهید شود لحظه‌ای که همه شهید شدند پیش امام حسین آمد چند نفر بیشتر نماندند گفت آقا اجازه هست؟ حالا همه می‌آیند اجازه می‌گیرند که زودتر بروند شهید بشوند. ایشان آمد گفت آقا من واقعاً آماده شهادت بودم و هستم و الآن هم شما بفرمایید من تا لحظه آخر می‌جنگم من آماده شهادت هستم منتهی یک پرسش عقلایی و عقلانی داشتم و آن این که یادتان هست من اول که خواستم بیایم چون شما فرمودید احتمال شهادت و پیروزی هر دویش هست. یعنی من از صحبت‌هایتان این‌طور استنباط کردم که هر دویش هست. یادتان است که من گفتم من می‌آیم و تا لحظه‌ای که وجود من به حال اسلام مفید باشد می‌جنگم اما اگر به یک لحظه‌ای رسیدیم که دیگر قطعی شد که بود و نبود من مساوی است امکان پیروزی نیست دیگر من باشم یا نباشم یک کشته اضافه می‌شود ولی اسلام از نظر نظامی پیروز نمی‌شود اگر به این لحظه رسیدم این صحنه را ترک کنم و خودم را برای آینده اسلام نگه دارم؟ امام حسین فرمودند بله من یادم هست شما به من گفتی و من هم قبول کردم راست می‌گویی. گفت الآن به نظر شما که همه شهید شدند و این محاصره چند ده هزار آدم، به نظرتان ماندن من و شهید شدن من الآن مفید به حال اسلام هست؟ اثری دارد؟ فرمودند نه به حال اسلام اثری ندارد اما به حال خودت اثر دارد. – البته این جمله را امام حسین نگفتند من دارم می‌گویم – پیامش این است. فرمودند نه. گفت پس من اجازه مرخصی می‌خواهم من از صبح جنگیدم بعضی از این‌ها را هم کشتم ولی حالا که شهادت همه قطعی است شما هم شهید می‌شوید و حکومت دست این‌ها می‌افتد و ما هم معلوم نیست بعداً زنده بمانم ولی الآن کشته شدن من در کربلا فی‌الحال همین الآن علی العاجل سودی به حال اسلام ندارد یعنی وجود من باعث نمی‌شود شما پیروز شوید سرنوشت کربلا را عوض نمی‌کند. فرمودند نه سرنوشت کربلا را عوض نمی‌کند. گفت پس اگر اجازه بفرمایید بروم. امام حسین(ع) فرمودند می‌توانی بروی؟ محاصره‌ایم می‌توانی از این‌ها رد بشوی؟ گفت بله اگر شما اجازه بدهید من بروم من می‌روم. امام حسین فرمودند برو. رفت. چند نفر دیگر از آن‌ها را کشت و حلقه محاصره را شکست و رفت. چند وقت ایشان به یک مرگ خنکی مُرد! خیلی عمر نکرد. خودش هم پشیمان شده بود. اهل شعر و قلم هم بود. بعدها یک شعری نوشته بود که مضمون آن این بود که دیدی من تا درِ بهشت رفتم و برگشتم. من می‌خواستم در این دنیا چه کار کنمک باز برگردم صبح شب! صبح شب! همان کارها. و پشیمان شده بود و تا آخر همین‌طور گریه می‌کرد. بعداً به یک مرگ خیلی خنک بی‌معنایی مُرد! از آن طرف هم شما کسانی را دارید که بعد از ظهر عاشورا خودشان را به کربلا رساندند تفاوت این‌ها را ببینید این‌ها از راه‌های دور تاخته بودند که برسند وقتی کربلا رسیدند که امام حسین(ع) و یارانش شهید شده بودند آمدند دیدند این‌ها خیمه‌ها را آتش زدند دارند اسیر می‌گیرند و غنایم می‌گیرند خب حالا چه کار کنیم؟ یک حرف خیلی منطقی هم این است که این که ما با حسین هستیم و با او جنگیدیم این چه فایده‌ای به حال اسلام و مسلمین دارد به حال امام حسین(ع) چه فایده‌ای دارد؟ خودت را به آن راه بزن و سریع برگرد و برو. چند نفر آدم داریم که این‌ها آمدند دیدند کربلا این‌طوری است خودشان تنهایی جنگ را شروع کردند این‌ها چه آدم‌های جالبی بودند! طرف آمده می‌بیند همه چیز تمام شده! دود و آتش و اسارت، می‌رود وسط دشمن می‌گوید آهای من ماندم، من هنوز ماندم من هستم من با این‌ها هستم من را یادتان رفت. من یک وقت از قلم نیفتم. تنهایی وسط سپاه این‌ها زده و چند نفر را کشته و شهید شده است این را هم داریم که بعد از شهادت امام حسین(ع) می‌آید و شهید می‌شود و آن را هم دارید که تا لحظه شهادت امام حسین کنار امام حسین(ع) است ولی از امام حسین اجازه می‌گیرد ایشان هم می‌گوید برو! می‌رود. آن هم تازه استدلالش درست است. به نظر من احتمالاً او هم جزو همین‌هایی بوده که می‌گفتند آقا ماندن من مفید است من بمانم حاضرم شهید بشوم ولی اگر مفید نیست اجازه بدهید بروم امام حسین هم گفت برو آقاجان. اگر تا آن موقع می‌ماندند.

سیدالشهداء(ع) فرمودند: سأمضی؛ من خواهم رفت. ‌وَمَا بِالْمَوْتِ عَارٌ عَلَی‌ الْفَتَی؛ اگر به خدا و آخرت و به شهادت ایمان ندارید، فتوت و جوانمردی و مردانگی در شما هست در راه دفاع از مظلوم و حق باید از مرگ باید استقبال کرد. چه زمانی؟ چه مرگی؟ إذَا مَا نَوَی‌ حَقًّا؛ اگر مرد حق است. نیّت و انگیزه حق است وَجَاهَدَ مُسْلِمَا؛ و جهاد و مبارزه مسلمانانه است ممکن است جاهدَ اما نه مُسْلما؛ مسلمانانه جهاد نکنی. برای دنیا و برای شهرت و برای ریاست، برای پُز، برای گردن کلفتی برای سابقه کار جهاد می‌کنی! مثل یک کسی بود که در جنگ احد با دشمن می‌جنگید مدام کنتور می‌انداخت که من چند نفر را کشتم! ما اینیم! من از قبیله فلانم. چندتا زدید؟ این‌قدر! عجب ما دو برابر زدیم! خب این یادش رفته که برای چه آمده است؟ این فکر کرده دعوای قبایل است منتهی آن موقع زیر پرچم کفر حالا زیر پرچم اسلام! بعد هم یک اسبی خرید زین خیلی خوبی داشت گفت ما برویم در راه اسلام این را بکشیم این زین را برداریم هم اسلام و هم زین اسب دوتایی با هم شریک! آن‌جا حمله کرد و سر این زین خر، بیچاره کشته شد یعنی شدیداً مجروح شد. اصحاب مدام آمار می‌آوردند که چه کسی مجروح شد یا چه کسی شهید شد گفتند آقا فلانی مجروح شد دارد درد شدیدی می‌کشد دعا بفرمایید پیامبر(ص) محل نگذاشت. چند دقیقه بعد آمدند گفتند فلانی شهید شد! بعد یکی دیگر گفت بهشت گوارایش باد بهشت نوش جانش! پیامبر(ص) فرمودند از کجا فهمیدی که او بهشت رفت؟ گفت آقا در سپاه اسلام، در راه رسول خدا با دشمنان دین جنگیده، ده – پانزده نفر از این‌ها را کشته، مجروح شده، درد کشیده، تازه از کجا فهمیدید که بهشت رفته؟ پیامبر(ص) فرمودند برای چه جنگید و برای چه حمله کرد؟ گفت بله یک الاغ و اسبی بود یک زین خیلی قشنگی بود رفت آن را بردارد، گفتند خب شهید راه زین الاغ شد شهید راه خدا نشد مگر باید آن را قاطی کنی؟ سیدالشهداء(ع) این‌جا می‌فرمایند فتوّت این است که 1) مَا نَوَی‌ حَقًّا؛ هدف‌تان حق باشد نه چیز دیگری. 2) وَجَاهَدَ مُسْلِمَا؛ جهاد کنی، مسلمانانه جهاد کنی نه به دلایل و روش دیگری. سأمضی؛ خواهم رفت، کشته خواهم شد و کسانی الگوی شا باشند

وَ وَاسَی‌ الرِّجَالَ الصَّالِحِینَ بِنَفْسِهِ وَ فَارَقَ مَثْبُورًا وَخَالَفَ مُجْرِمَا

جهاد یعنی این، با مردان و زنان خوب، با انسان‌های صالح مواسات کنید یعنی بروی کنار آن‌ها بایستی و بگویی من در مشکلات و غم شما شریک هستم و کنار شما هستم و شما را تنها نمی‌گذارم و در پیروزی‌ها و خوشی‌ها شما شریک من باشید. من در سختی‌ها شریک شما هستم شما را هم در راحتی‌ها با خودم شریک می‌کنم. فرمودند انسان صالح این است که با همه وجود کنار صالحان بایستد وَ فَارَقَ مَثْبُورًا وَخَالَفَ مُجْرِمَا، و با اهل گناه، فاجران و مفسدان با آن‌هایی که اهل جرم و جنایت هستند جنایتکاران، مرزبندی داشته باشد. «فارق» باید بین خودت و دشمان حق مرز بکشی با دشمن مرزببندی داشته باشی که خیلی‌ها هم همین الآن حاضر نیستند انجام بدهند طمع دارند. نکند وضع خراب شود بعد یک مشکلاتی پیش بیاید این‌ها لااقل به داد ما برسند و در جبهه دشمن لااقل یک امان‌نامه‌ای برای ما بگیرند. نکند این‌ها از ما طرد بشوند و بعد منافع ما تأمین نشود و قدرت ما کم بشود با باطل مرزبندی نمی‌کند در جبهه حق است ولی با باطل مرزبندی نمی‌کند. سیدالشهداء(ع) فرمودند «فارقَ مَثبورا» مرزبندی صریح و واضح با اهل گناه و فساد. و با مجرمان خداحافظی کن نمی‌شود هم این طرف هم آن طرف. سیدالشهداء(ع) فرمود نمی‌شود هم این طرفی هم آن طرفی! هر دو وَری نمی‌شود! نمی‌توانی همه را دو دره کنی! کارهایت را پیش ببری.

فَإنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ وَإنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ کَفَی‌ بِکَ ذُلاًّ أَنْ تَعِیشَ وَتُرْغَمَا

سأمضی؛ خواهم رفت، کشته خواهم شد. وارد این مسیر مبارزه شدم. فَإنْ عِشْتُ لَمْ أَنْدَمْ؛ اگر پیروز شدم و ما پیروز شدیم و بمانیم هرگز نادم نخواهم شد هیچ وقت پشیمان نخواهیم شد. فردا جزو انقلابیون شرمنده و پشیمان نخواهیم بود به وظیفه‌مان عمل کردیم و پیروز شدیم خداوند را شاکر خواهیم بود و مسیر را ادامه خواهیم داد. وَإنْ مِتُّ لَمْ أُلَمْ؛ اگر در این مسیر کشته بشوم هرگز کسی نمی‌تواند من را سرزنش کند که این چه کاری بود کردی؟ این چه راهی بود رفتی؟ کَفَی‌ بِکَ ذُلاًّ؛ اما این مقدار می‌دانیم که از این ذلّت بالاتر نمی‌شود أَنْ تَعِیشَ وَتُرْغَمَا؛ که علیرغم اهداف و ارزش‌ها و مسیری که داشته می‌رفتی زنده بمانی و زیر پای دشمن زندگی کنی و زیر شلاق این‌ها نفس بکشی. زیر اهانت‌های این‌ها و تحقیر این‌ها چند روز دیگر بمانی. کاری در این عالم نداریم ما این‌جا کاری نداریم از آن‌جا به این عالم آمدیم و از این‌جا عبور کنیم نیامدیم که بمانیم هیچ کس هم نخواهد ماند. سأمضی؛ از این عالم عبور خواهم کرد.

آن تعبیری که مولوی دارد می‌گوید همه ما داریم از این عالم می‌رویم، هر نفسی که می‌کشیم یک قدم داریم به مرگ نزدیک می‌شویم هر نفس یک قدم به سمت مرگ است. منتهی چه کسانی کجا می‌روند؟ هرکسی بعد از این عالم یک جا می‌رود.

وین نفس جان‌های ما را همچنان اندک اندک دُزدد از حبس جهان

هر نفسی که می‌کشی، کم‌کم هر نفسی دارد جان ما را می‌دزدد از جان ما کم می‌کند ما را دارد از حبس دنیا رها می‌کند و داریم از این عالم آزاد می‌شویم یعنی مرگ را آزادی از حبس می‌بینند. ما مرگ را اول بدبختی و اسارت می‌بینیم اما آن‌ها مرگ را آزادی می‌بینند.

تا اِلَیهِ یَصعَد اطیابُ الکَلِم صاعداً مِنّا اِلی حَیثُ عَلِم

این تعبیر قرآن است که کلمات طیّب و پاکیزه به سمت خداوند صاعد می‌شوند و بالا می‌روند

اِلی حَیثُ عَلِم؛ می‌رود آن‌جایی که او می‌داند ما نمی‌دانیم. ما اصلاً نمی‌دانیم زندگی چیست؟ و نمی‌دانیم که مرگ چیست؟ ما داریم زندگی می‌کنیم ما اصلاً آگاهانه زندگی نمی‌کنیم. ما نمی‌فهمیم حیات چیست؟ نمی‌فهمیم مرگ چیست. این که سیهدالشهدا(ع) می‌فرماید همه شما عاشقید، منتهی عاشق چه هستید؟ اغلب مردم عاشق چیزهایی هستند که ارزش آن‌ها از خودشان کمتر است. سیدالشهداء(ع) می‌خواهند این را یاد بدهند که به چه چیزی عشق بورزیم؟ اگر به بی‌نهایت عشق می‌ورزی و بی‌نهایت‌گرا هستید بی‌نهایت را فدای منتهی و بانهایت نمی‌کنی فدای چشم و ابروی یکی، فدای حساب بانکی یکی، فدای این چیزها نمی‌کنی چون ارزش تو از همه این‌ها بالاتر است، گران را که نباید فدای ارزان کرد. ارزان را فدای گران می‌کنند. سیدالشهداء(ع) می‌فرمایند شما از کل این دنیا گران‌ترید خودتان را فدای چه می‌کنید؟ چند روز بیشتر بمانید که چه بشود؟ بیایید خودتان را فدای گران مطلق کنید فدای چیزی که از همه این عالم گران‌تر است و آن رهایی خودتان است که تا یک مشکلی فردا برایتان پیش می‌آید این اهداف مادی‌تان در خطر می‌افتد یک مرتبه می‌گویید فلسفه زندگی چیست؟ فلسفه زندگی برایتان پوچ می‌شود فقط سیدالشهداء(ع) می‌فرماید در یک شرایط است، در عمل‌شان می‌گویند که یک چیزی است که در آن مسیر شما هرگز به فلسفه پوچی نمی‌رسید ته همه چیز دیگر پوچ است. قرآن فرمود دنیا نیست الا بازی! شما همه‌تان هنرپیشه هستید دارید بازی می‌کنید سر خودتان را بند کردید، لهوً و لعب، و تکاثر، زیاده‌طلبی. و زینت، مدام آرایش کردن، صحنه‌سازی کردن، مدام گریم کردن همه چیز. و تفاخر بینکم؛ مدام به همدیگر پز دادن! من بیشتر دارم یا تو؟ من بهترم یا تو؟ فی الاموال و الاولاد؛ قدرت و ثروت‌تان را مدام به رخ هم می‌کشید. بعد به هرچه کی می‌رسی وقتی که می‌رسی می‌بینی دست‌تان باز خالی است. ببینید این آدمی که زحمت می‌کشد مثلاً حلال و حرام، میلیاردر می‌شود. وقتی میلیاردر می‌شود مشکلات اقتصادی و پولی‌اش ظاهراً حل شده است اما مشکل او حل نشده است! دوباره همان اضطراب، همان استرس، بلکه غصه و غم او بیشتر شده است این‌هایی که خیلی پول دارند بیشتر غصه پول می‌خورند غصه از دست دادن آن را، ترس از این که از دست بدهم. حرص این که بیشتر به دست بیاورم بیشتر رنج می‌برد. همان رنج مادی‌اش بیشتر بشود که فقط حرص می‌زند. خب این تعابیر است که عشق خیلی خوب است اما عشق به چه؟ عشق به چند؟ عشق به چه کسی و چرا؟ این عشق قابل توضیح باشد آن وقت سأمضی؛ یعنی اراده کردم این مسیر را بروم. این «اراده» خیلی مهم است. آدم‌ها را از روی اراده‌شان که چه چیز را اراده کردند و این اراده چقدر قوی یا ضعیف است از روی این دوتا می‌شود انسان‌ها را ارزیابی کرد. در روایت به ما می‌گویند شما را به آنچه عاشق آن هستید می‌شود شناخت. عاشق چه هستید ارزش‌تان همان قدر است. از چه می‌ترسی؟ ارزش‌تان همان قدر است. برای چه می‌خندی یا گریه می‌کنی؟ ارزش‌تان همان قدر است. برای یک امتیاز کوچک خوشحال می‌شوی و جفتک می‌زنی، برای یک صدمه کوچک گریه می‌کنی به ذلت می‌افتی. فرمودند ارزش تو همان‌قدر است. امام حسین(ع) می‌فرماید برای یک چیزی روی خاک بیفتید و غلت بزنید که در خون‌تان ارزش آن را دارد. سأمضی؛ من اراده کردم و خواهم رفت. می‌خواهم و خواهم رفت. ابن‌عباس می‌آید نصیحت می‌کند و همه حرف‌هایش هم به لحاظ محاسبات سیاسی درست است. محمد حنفیه برادر ناتتنی ایشان می‌آید می‌گوید و حرف‌هایش ظاهراً درست است. عبدالله بن عمر فرزند عمربن‌خطاب می‌گوید شما که این جنایتکاران را می‌شناسید بر چه اساس و محاسباتی شما دارید به سمت کوفه می‌روید؟ من دارم می‌بینم که شهید می‌شوید و این محاسن شریف‌تان و این چهره زیبای شما سرخ می‌شود من این‌ها را می‌بینم رهایشان کنید، ول‌شان کنید! این نجاست را (حکومت را) پیش این‌ها بیندازید بگذارید با همین کثافات دنیا مشغول باشند. شما فرزند رسول‌الله هستید، رسول‌الله استاد و معلم معنویت بود ول‌شان کنید! دنیا و سیاست را به این‌ها بسپارید و بروید این چند سال آخر عمر را مشغول عبادت باشید یک خلوتی پیدا کنید ذکر و عبادتی کنید. سیدالشهداء(ع) فرمودند شما دلسوز هستید اما «أُفٍّ فی الهذا الکلام» اف بر این منطق.  به من بگو کار من اشتباه است یا درست؟ اگر درست است باید با من بیایی، اگر خطاست باید برای من روشن کنی که چرا خطاست؟ من وظیفه دارم جلوی ظلم و انحراف و حکومت اسلامی و فساد را بگیرم. الآن بزرگترین عبادت من این است. در یک روایتی هم در منابع اهل سنت نقل شده که سیدالشهداء(ع) پرسیدند اگر الآن پدر تو بود با یزید زیر بار یزید می‌رفت؟ عبدالله‌بن‌عمر گفت نه، اگر بود با یزید درگیر می‌شد. این را سیدالشهداء(ع) از عبدالله‌بن عمر پرسیدند و گفتند پدرت اگر بود با این سازش می‌کرد؟ او سکوت کرد و دیگر چیزی نگفت – این در منابع برادران اهل سنت آمده است – او گفت پس دست خدا به همراه‌تان. من دارم می‌بینم که چه می‌شود از الآن عزا می‌گیرم. با امیرالمؤمنین(ع) بیعت نکرد و سر قضایای امام حسن(ع) هم همین‌طور. سر قضیه کربلا هم با امام حسین(ع) نیامد و بعدها که حکومت اموی آمد و آن جنایتکار حجّاج را فرستاد که مکه را نابود کنند ایشان از مکه بیرون آمد و به استقبال آن‌ها رفت با این که آن‌ها را قبول نداشت از باب تقیه رفت و بیعت کرد! او هم خیلی به آن‌ها توهین کرد.

سال بعد از کربلا هم که سیدالشهداء(ع) شهید شدند چون ایشان مجاور خانه خدا بود مدام مشغول ذکر و عبادت و هر سال حج و طواف بود، خب عالم دینی بود اهل ذکر و عبادت بود. عبدالله بن عمر نشسته بود یک کسی از این کوفیان آمد لباس احرام تن او بود – یک سال بعد از کربلا – آمد لباس احرام را بالا آورد گفت آقا این‌جا یک پشه‌ای بود خون آن این‌جا ریخته الآن شرعاً احرام ما درست است؟ عبدالله بن عمر گفت خاک بر سرتان! پارسال همین موقع فرزند پیامبر را کشتید حالا آمدی از طهارت و نجاست خون پشه از من سؤال می‌کنی؟ احکام شرع می‌پرسی؟ یک سال پیش در همین روزها پسر پیامبر را کشتید من هم می‌دانستم او را می‌کشند.

خب این که اراده سأمضی؛ خواهم رفت. من می‌خواهم با تکیه و توکل بر خدای می‌خواهم‌ها – به تعبیر بعضی از بزرگان – من با تکیه بر خداوند، با توکل بر او به فرمان او عمل می‌کنم و به سمت دریاچه خون خودم می‌روم. شما هر کاری خودتان می‌دانید بکنید. یعنی این بحث اراده انقلابی و جهادی، همه هم گفتند کشته می‌شوید. گفت خب بشوم. مگر وقتی قرار است کشته شویم باید ترمز کنیم؟ خب کشته بشوم. آن تعبیر امیرالمؤمنین(ع): «أفبالموت تخوفنی؟» من را از مرگ می‌ترسانید؟ من از نوجوانی دارم دنبال مرگ و شهادت می‌دوم. من را از مرگ می‌ترسانید؟ مرگ برای شما سخت و تلخ و سیاه است مرگ برای من شیرین است اول آزادی و رهایی است. مرگ برای من ملاقات با خداوند من است. برای شما سخت است چون شما از ملاقات با خداوند می‌ترسید باید هم بترسید من از ملاقات با خداوند نگران نیستم شما نگران هستید شما دنبال انگیزه‌ها و منافع مادی خودتان هستید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



نظرات

آدرس پست الکترونیک شما منتشر نخواهد شد

capcha