زینب س، اسیری که امیری کرد (زن، در خط مقدم تاریخسازی)
سالگشت رحلت شهادتوار زینب بنت علی ع _ مشهد_ ۱۳۹۹
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام عرض میکنم خدمت خواهران و برادران عزیز.
بعضی راجع به این که چرا پیامبر اسم ایشان را زینب گذاشتند بعضیها گفتند ریشهاش ترکیبی از «زین» و «أب» است یعنی زینت پدر، یعنی زینب تجسم علی(ع) است. زینب وارث کرامتهای علی است. علی در نسل بعد است و در قامت زنانه است آن فصاحت و قدرتهای سخنرانی قوی، آن علم و آگاهی و معرفت ایشان. شجاعت ایشان، ایمان ایشان، قدرت و مناظره او. شما ببینید یک کسی تا مبانی کاملاً دستش نباشد نمیتواند علاوه بر این که در زنجیر و در برابر قدرت ظاهراً حاکم، چون آن موقع خلافت اسلامی ابرقدرت جهان بود جلوی آن بایستد اینها قدرتی بود که خلافت اسلامی قدرت اول جهان شده بود جلوی آنها بایستد و وسط بحث در زنجیر آن بالا نشسته و این با آن مناظره میکند و در تمام این مناظرهها پیروز است زینب مناظرههای مختلفی در مباحث مختلف دارد. ایشان اینقدر در مباحث علمی و معرفتی قوی است و عمیق است اصلاً در مورد ایشان تعبیر محدثه شده است محدثه یعنی کسی که الهامات الهی به او میشود مکاشفات بزرگ، یک عارف بزرگ است. یک کسی است که پاسخ بسیاری از سؤالاتش را از بالا میگیرد و یک آدم عادی و معمولی نیست این ویژگیها این قدرت سخنوری، قدرت بحث و مناظره، قدرت افشاگری، عمق معنوی که نمازشب ایشان و مستحاب ایشان هرگز ترک نشد ولو آن لحظهای که ایشان دیگر نمیتوانست ایستاده بایستد نشسته نمازش را میخواند و میگفت کمرش شکست دیگر نمیتوانم! بعد در کوفه آن خطبه و سخنرانی زیبا را کرد با این که در زنجیر اسارت است اینقدر زینب(س) قوی و محکم ایستاده، مثل سرو ایستاده حرف میزند که آن راوی به نام بشیربن خزیم اسدی میگوید که اسرا را آوردند حالا منتظریم ببینیم که چه میگوید «نظرتُ إلی زینب بنت علی» آن روز در آن لحظه خاص یک مرتبه زینب آن بالا با دست اشاره کرد همه ساکت شدند حتی شترها مثل این که آرام ایستادند زنگ گردن شترها هم یک مرتبه سکوت کرد. کسی که در آن شرایط در همه تصرف روحی و ولایی کرد. دشمنان او هم همه خفه شدند اشاره کرد به همه، همه ساکت شدند و به زینب نگاه کردم، میگوید من در تمام عمرم کسی را ندیدم اینقدر زیبا و قوی و تإثیرگذار سخنرانی کند جز پدرش علی هیچ کس را در عمرم ندیدم که به این زیبایی سخنرانی کند، کوتاه و هر کلمهاش مثل دشنه در قلب دشمنانش فرو میرفت و مردم را بیدار میکرد هر کلمهاش، وضع روحی و روانی یک نفر را تغییر میداد. «کَانَّها تَفَرَّعُ مِنْ لِسانِ امیرِ الْمُؤْمِنینَ عَلِیِّ بْنِ ابِی طالِبٍّ» زبان زینب زبان علی در کام زینب بود. این کلمات ادامه همان کلمات بود. همه فکر کردیم علی دارد سخنرانی میکند با صدای زنانه و آن خطبه و سخنرانی میکند حتی لحن صدای زینب مثل لحن علی بود علم در آن بود شجاعت و قدرت بود مقاومت بود، علی بود دوباره. یک تعبیر دیگر هم که راجع به کلمه زینب کردند بعضیها گفتهاند ریشه لغوی اسم ایشان معنایش میشود درخت تنها در وسط کویر، به او این کلمه اطلاق میشد. درخت ریشهدار و تنومند، محکم اما تنها در بیابان. این هم یک معناست که برای ایشان گفتند که پیامبر این اسم را روی او گذاشت چون میدانست که او یک تک درختی وسط کویر است و تنها در بیابان، و قدرت این را دارد که این تنهایی رادر کویر ابدیت تحمل کند و بار رسالت را بکشد. زینب یک تک درخت تنها بود شجره طیبه بود میوه چهارفصل داد تا ابد؛ طوری که شیعه و غیر شیعه از محصولات این درخت استفاده کنند و برای این که در گاهواره و در آغوش پدرو مادر و پدربزرگی بزرگ شد و درکنار برادرانی که همه از ابتدا در بستر توحید تربیت شده بودند این که وقتی کودک است به او میگویند بگو یک؛ میگوید یک. میگویند بگو دو, میگوید خجالت میکشم و شرم میکنم چطوری با زبانی که یک گفتم، دو بگویم؟ چون یک بحث توحید و خدا بود و دیگر چرا دو بگویم؟ یک کودکی که تازه زبان باز کرده اینها حرفهای معمولی است؟ یک وقت نقل شده که حضرت امیر(ع) در آغوش پدرشان هستند کودکی هستند به پدر میگویند که پدر ما را خیلی دوست داری؟ حضرت امیر(ع) حتماً دخترکم، دختر عزیزم شماها قلب من هستید و پاره جگر من هستید. میگویند آنجا زینب(س) کودک خردسال در آغوش امیرالمؤمنین لبخند زد گفت پدرجان شما که گفته بودید دوتا عاشق و دوتا دوستی با هم در قلب مؤمن نمیشود جمع شود. شما گفتید عشق و دوستی برای خداست. صددرصد. اما دیگران را از جمله بچههایش را آدم دوست دارد آن هم مهر و شفقت و مهربانی است. علاقهای است اما عشق اصلی و عشق خالص نیست دوستی خالص برای خداست که حضرت امیر(ع) لبخند میزنند میگوید همینطور است. میگوید شما ما را دوست داری باید در طول دوست داشتن خدا باشد. ببینید از کودکی زینب(س) اینطور تربیت شده و میگوید قلب فقط جایگاه خداست یک حقیقت که همه حقیقت است اینها نگاه زینب از دوران کودکی و نوجوانی و جوانی در وسط معرکه است. در تمام آن درگیریهای امیرالمؤمنین ایشان هست. در کنار مادرش فاطمه هست در کنار پدر و پدربزرگ وقتی از آن دنیا میروند و آن مسائل، زینب هست، کودکی است مادرش فاطمه زهرا(س) پرچم رهبری را در آن عصر غربت و افشای آسیبپذیری و خطر انحراف در حکومت اسلامی پس از پیامبر(ص) را فریاد میزنند تا به شهادت برسند زینب کنار مادرش است در این جبهه هست بعد در کنار پدرش در آن بیست و چند سال محرومیت و محدودیت و ایشان را از حکومت حذف کردند هست زینب کنار پدرش است. بعد در حکومت علی(ع) در کوفه در آن 4- 5 سال حضرت زینب(س) رهبر زنان کوفه و مرکز قیام و انقلاب و نهضت بزرگ اسلامی است بازوی زنانه علی است بعد از ترور و شهادت امیرالمؤمنین باز زینب کنار امام حسن(ع) است چه در آن چند سال حکومت، چه بعد از براندازی، باز با ایشان به مدینه برمیگردند و ده سال در کنار امام حسن(ع) دارد مبارزه میکند در واقع وقتی مدینه برمیگردند بعد از سقوط حکومت معنیاش این است که دوباره فعالیتهای زیرزمینی، از این به بعد فعالیتهای زیرزمینی شروع میشود. انگار دوران پیامبر در مکه است قبل از هجرت و قبل از پیروزی اسلام. منتهی این بار به نام اسلام این کارها را میکنند. همانهایی که آن بار ابوسفیانها با پیامبر و توحید در مکه درگیر بودند حالا فرزندان و باند آنها حاکم شدند و کمکم حاکم میشوند و شدند معاویه آمد منتهی این بار با پرچم صریح کفر و این دفعه با پرچم اسلام میآیند. بعد از شهادت امام حسن(ع) باز زینب کنار حسین است در آن ده سال مبارزه و فعالیت فرهنگی و معنا و معنویت، توحید، اخلاق، بعد هم این حرکت به سمت کربلا و کوفه، تا آخر باز با حسین است. شما ببینید زینب(س) تمام رنجها و مصائبی که پیامبر(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، فاطمه زهرا(س)، و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دیدند و کشیدند و چشیدند همه اینها را یکباره یک جا زینب دیده و چشیده و کشیده است. بعد از همه آنها و علاوه بر همه آنها آن یکی دو سال بعد از کربلا را ما که هیچ کدام از آنها را دوباره نبودند باز ایشان ادامه میدهد. در کوفه برگشته با یک کلمه «یا اهل الکوفه یا اهل الختل و الغدر» دیگر از این زیباتر و تأثیرگذارتر نمیشود وجدانهای خوابیده، یا خوابیدند یا خودشان را به خواب زدند چنان تکان بده که افشایشان بکند اینهایی که میخواستند خودشان را به آن راه بزنند که ما نمیدانستیم اینطوری میشود و کاری کرد که خودشان با صدای بلند بگویند ما غلط کردیم فرمود خودتان را به آن راه نزنید نمیگذارم تجاهل کنید کاری میکنم خودتان، خودتان را بشناسید و با صدای بلند خودتان را معرفی کنید. ذلیلها، سخنرانی زینب(س) کاری کرد که صورتهای خودشان را میخراشیدند و توی سر و صورت خودشان میزدند که ما اهل وقاحتیم ما رسواییم! ما رسوا شدیم! ما دورو بودیم ما متملّق و چاپلوس بودیم ما ذلیل شدیم در برابر دشمن ما خائنیم زینب(س) کاری کرد که اعتراف کنند. ای کوفه «علی و اهل فیک» تک تک کلمات و حروف اثرگذار است. بعد هم میگوید میدانید برای خودتان چه فرستادید برای عالم بعد و بعد از این که از اینجا میروید بعد از مرگتان برای آخرتتان پیش پیش خودتان فهمیدید چه فرستادید؟ خشم خدا. عذاب ابد. این کاری بود که با خودتان کردید بیچارهها. با لکه ننگی بر دامانتان که دیگر پاک نخواهد شد. بعد حضرت زینب(س) فرمودند حسین را، حسین کسی بود که شما نشناسید؟ شما مردم کوفه امکان دارد که حسین را نشناخته باشید؟ یک کس ناشناسی کشته شد؟ همان سید شباب اهل الجنّه که جدّم رسولالله میفرمود آن سید جوانان اهل بهشت است حسین را نمیشناختید؟ پناهگاه همه مؤمنان ایمان آورندگان و اهل یقین، فریادرس همه خلق در گرفتاریها و بلاها و مشکلات، مشعل فروزان و آتشین همه جا راه را به شما نشان میداد، زندگی و مرگش تمام وجودش دلیل استدلال برای شما بود، حجت بود، وجودش استدلال بود، خودش دلیل بود و بر شما حجت بود. حجت شما بر حقیقت بود و کسی که همین شما هر وقت مشکلاتی داشتید و گرفتار گرسنگی، فقر، خشکسالی، قحطی، بیماری، هر مشکلی برای شما پیش میآمد جز حسین و خانه حسین شما مردم، کسی دیگری پناهگاه شما بود؟ کسی دیگری به شما کمک میکرد؟ با این که در مدینه هم که بودیم شما اینجا حسین کمکتان میکرد در زمان حکومت و خلافت پدرم علی که همه ما آنجا بودیم در آن چند سال، همان موقع هم حسین بود که به داد شما میرسید و فرمود از شما چرا بیزار نباشیم «ألا ساء ما یزرون» بد باری را بر دوش گرفتید حمال عجب حملی شدید «و بعد لکم سقا» رحمت خدا از شما دور، قلب رسول خدا را پاره کردید جگر او را دریدید دختران او را در کوچه و بازار در زنجیر جلوی چشم همه در خیابانها گرداندید و شلاق زدید و توهین کردید. یک مرتبه این سخنرانی با چند جمله، کوفه یک مرتبه تکان خورد. سراسر کوفه شروع شد از گریه و اشک و عذرخواهی و غلط کردیم. خودشان همه به هم اهانت میکردند که چرا این کار را کردیم؟ یک مرتبه شورش مردمی در کوفه شد. یک مرتبه سخنرانی حضرت زینب(س) افکار عمومی در کوفه را هم آگاه کرد هم شجاعشان کرد و کوفه را برافروخت. وسط صحبت ایشان دید دارد شکست خورده، ادای آدم پیروزی را درمیآورد یعنی حضرت زینب(س). گفت سر حسین را بیاورید، سر بریده امام حسین را وسط سخنرانی حضرت زینب(س) گفت بیاورید جلوی این وسط ببینند و سخنرانیاش قطع شود، تا سر حسین(ع) را آوردند و وسط جمعیت حضرت زینب(س) سر حسین را دید، زینب(س) ضربه دیگری زد، اول سکوت کرد و بعد چند بیت شعر خواند. دوباره آن اشعار افشای حکومت و تحریک مردم بود. تا سر حسین(ع) را دید حضرت زینب(س) سخنش را قطع کرد و چند لحظه سکوت کرد نگاهی به سر بریده حسین(ع) کردند وسط جمعیت توی بازار کوفه، در آن سخنرانی، فرمودند که ای هلال ماه نو که تا ماه تمام شدی خسوف آمد خسوف خون و غروب کرد. قلب من، پاره تن من، قضاء الهی و تقدیر خدا را اینک ببین و آنچه را برای من رقم زده است. حضرت زینب(س) به سر حسین(ع) خطاب کرد و گفت حسین جان ما را ببین، تقدیر ما و وضعیت ما، ماه من، قلب من. این همه زیبایی چطوری میشود در یک زن و در یک خانم و در یک زنجیر جمع شود. خودش زیباست، روحش زیباست که میگوید «ما رأیت إلا جمیلا» بدترین و سختترین صحنهها را او میگوید زیبا بود چون دارد از بُعد انسانی نگاه میکند نه از این بُعد که بُرد که باخت؟ کی کشته شد؟ بعد هم عرض کردیم در دستگاه یزید تمام بزرگان لشکری و کشوری، ابرقدرتها آمدند، قدرتهای نظامی و امنیتی، صحنه را چیدند اسرا آل محمد(ص) را آوردند به بدترین وجه آنجا میخواهند توهین کنند. گفت انواع و اقسام صحنه را طوری بچینید که اینها مدام تحقیر بشوند کجا بنشینند چطوری بنشینند کدام طرف؟ همه اینها را برنامهریزی کردند دکور صحنه که چطوری باشد اینها حداکثر تحقیر بشوند و بعد هم صریحاً به مقدسات اسلام و ارزشهای توحیدی و اسلامی توهین صریح کردند و با تحقیر با اسرای کربلا حرف زدند. بعد رسماً مشروب در جلسه خلیفه اسلام توزیع کردند و جام شراب در دستش هست و متکبرانه از آن بالا نگاه میکند به سر حسین که بریده با بیادبی با شلاق بر لب خونین عزیز میزند. جالب است هنوز جلسه به نفع اینهاست که یک عده از آن شامیان و عوامل حکومت هستند که آنها با آن تبلیغات مسموم اموی در طول دهها سال از اول، اینها فکر میکردند اهل بیت(ع) و خاندان پیامبر که میگویند اینها هستند چون یزیدو معاویه، معاویه برادر خانم پیامبر(ص) میشود و یزید هم دختر ابوسفیان، خواهر معاویه هم همسر پیامبر است و پیامبر ازدواجهایشان از جمله این ازدواجشان برای این بود که خصومتها تبدیل به وحدت بشود و این ازدواجها قبایل را به هم نزدیک و متحد میکرد. خب در عین حال معاویه برادر زن پیامبر شده است و پیامبر شوهر عمه یزید میشود. خب اینها قبایل، زندگیهایی نزدیک بود همه با هم نسبت فامیلی پیدا میکردند در عین حال شراب میخورد و با او آن برخورد را میکند. اینها میگفتند ما اهل بیت هستیم! مردم شام نمیدانستند اهل بیت واقعی کیست؟ فرزندان پیامبر چه کسانی هستند و اسلام آنها با اسلام اینها چه فرقی دارد؟ میبینند اسلامی است که شراب میخورند با رومیها رفیق هستند، ظلم میکنند فاصلههای طبقاتی هست، زندگیهای اشرافی هست، رشوه و فساد و ظلم و دیکتاتوری هست نماز جمعه هم هست! نماز جماعت هم هست! حج هم میروند! دقت میکنید؟ هم نماز میخوانند و هم مشروب میخورند. آنوضعیت را دیده، باز یک فرصت دیگر، وقتی با لب حسین بازی میکند و شلاق میزند و جام شراب در دست بار دیگری فرصتی برای زینب(س) است دوباره سخنرانی را شروع میکنند و به یزید میگوید که اولاً سؤال؟ چرا من دارم با تو صحبت میکنم؟ جایگاه ما بالاتر از حرف زدن از امثال تو و شما و آن هم در چنین کاخهای آلوده و چنین جایگاهی است. شأن من بالاتر از این است حالا جان ایشان به شدت در خطر است هر لحظه ممکن است شمشیر بر خود اینها فرود بیاید اما برخاست اولاً حمد خداوند، الحمدلله؛ یعنی ما از خداوند شکایتی نداریم سپاس خدایی را که هوای ما را دارد، هوای مؤمنین و بندگانش را دارد و بعد درود بر پدرم، جد من، پیامبر اکرم(ص) که خود اینها معنیاش روشن بود که ما کی هستیم شما کی هستید؟ یعنی تحقیر از این شروع میشود. بعد این که یزید گفت ما پیروز شدیم شما باختید خوشتان آمد؟ این تعبیر را حضرت زینب(س) به کار میبرد که تو ما را مغلوب و خود را پیروز این معرکه خواندی و مسخرهتر این که گفتی ما نزد خدا منزلتی نداریم اگر خدا طرف شما بود که اینقدر در زنجیر به ذلت نمیافتادید! اینقدر ادعا دارید که خدا با شماست کجا خدا با شماست؟ فرمود حال که ما را مغلوب و خود را پیروز خواندی و از آن بدتر گفتی ما نزد خداوند منزلتی نداریم ما که گفتیم کی هستیم ما فرزندان پیغمبریم. اما بگذار ببینیم تو کیستی؟ و اصل و نسب شماها به کجا میرسد؟ حضرت زینب(س) میخواهد بگوید ما خودمان را معرفی کردیم ولی من میخواهم شماها را معرفی کنیم. شماها همان خانوادههایی هستید که روز فتح مکه تحت سلطه سربازان پیامبر(ص) افتادید، اسیر شدید با حقارت و ذلّت در زنجیر بودید اما پیامبر بزرگوارانه شما را یکجا بخشید. شما آزاد شدههای ما هستید یابن طُلَقا، یزید فرزند بخشیده شدهها و آزاد شدهها و عفو شدهها این است گذشته شما و همواره شما علیه اسلام بودید همیشه هرجا جبههای بود شما در جبهه مخالف توحید و اسلام بودید. خب ببینید این طرز صحبت حضرت زینب(س) است با یزید است. این، این جنایت تو، و آن جنایت دیگر و خباثتهای دیگری که با فرزندان پیامبر خدا کردی، اسمت را خلیفه پیامبر گذاشتی و اسم این حکومت را خلافت اسلامی و حکومت اسلامی گذاشتی؟ شما پرچم آن پیامبر را بر دوش دارید؟ شما مشغول گسترش قرآن هستید؟ تو کسی هستی که زنان و حتی کنیزانت را پشت پرده با احترام بردی نگه داشتی و دختران اسلام را به اسیری گرداندی! دختران پیامبران را، حجاب ما و حجاب این دختران را هتک کردی. و چهرهشان را به همه نشان دادی، در بیابانها و خیابانها اینها را گرداندی. تو خلیفه پیامبری؟ «سَوْقُکَ بَنَاتِ رَسُولِ اللَّهِ» دختران پیامبر را با زنجیر و شلاق این طرف و آن طرف کشاندی «قد هتک ستورهن» به آنها هتک حجاب و هتک حرمت کردید معلوم میشود یک جاهایی حجاب از سر دختران این کاروان با خشونت برداشتند. بعد حضرت زینب(س) فرمودند فکر نکن که این پلیدیها گذشت این زشتیها تمام نشد اینها برای همیشه ماند و به نام شماها ثبت شد فکر نکن این جنایت را کردی و بعد هم با یک عذرخواهی ساده و با یک توجیهی بشود از اینها گذشت. بعد حضرت زینب(س) اشاره به سر امام حسین(ع) بر سر نیزه در کاخ یزید کردند و گفتند – سر حسین که جلوی پای یزید بود – گفت این ماییم و این شمایید، و اما ببینیم این سر در تشت برای کیست؟ «لإمری» به جان خودم سوگند، - به همه حضّار- فرمود این سر همان کسی است که پیامبر خدا فرمود حسین سید جوانان اهل بهشت است این پسر یعسوب الدین علیبنابیطالب است، شمس آل مطلّب و خورشید آل مطلّب است. این سر را بریدید و این خون را ریختید و با ریختن این خون، نیشتر به عمق زخم زدید خواستید ریشه را بزنید ریشه را هدف گرفتید اما بگذار به تو و همه شما بگویم که عاقبت چه خواهد شد؟ نه آن گونه که تو خواستی و پیشبینی کردی، روزی خواهد آمد که آرزو کنی خلیفه متقلّب اسلامی، روزی خواهد آمد که آرزو کنی کاش دستت خشک بود و کاش مادرت به تو باردار نشده بود و تو را زمین نگذاشته بود بعد فرمودند خدایا انتقام! خدایا این داد را بستان، خدایا اینها را به زیر بکش «وانتقم ظالمنا» این ظلم آشکار و بیّن از این بنیاد ستم و دستگاه ستم و بیعدالتی انتقام بگیر،شمایید و انتقام خدا. «واحلل غضبک علی من سفک دمائنا» خدایا خشم خود را فرو بفرست و نازل کن بر سر کسانی که خون ما را ریختند «و نقب دمائنا و قتل اماتنا و هتک عنّا» آدم احساس میکند هر کدام از این کلمات را برداری یک جاییاش اشکال پیدا میکند از این زیباتر نمیشود مثل دانههای مروارید هر کدام به جای خود. خدایا این داد را بستان، انتقام از این ستمگران، خشم خود را فرو بفرست و این دستگاه را در خشم خود غرق کن آنهایی که هیچ پیمان و عهدی را نگه نداشتهاند هیچ خط قرمزی را محترم نگذاشتند خون اینان را ریختند و پیش از ما را نیز کسانی بزرگان و صالحانی را کشته بودند و اینک انصار حق و یاران حق را کشتند و همه پردههای حرمت را دریدند و تا ته خط رفتند، هر کاری میتوانستند کردند. خب یزید یک مرتبه دید که قاطعیت علی و مقاومت حسین و شجاعت فاطمه، و قدرت و بصیرت افشاگری امام حسن(ع) در مقابل تمام این مقامات و این گردنهای کلفت و این نیزهها و این کاخ طلا و این لباسهای زربفت و جامهای شراب همه این بساط را بهم ریخت گفت شماها کارتان تمام است! کدام مشروعیت؟ کدام مقبولیت؟ در واقع حضرت زینب(س) او را تحقیر کرد گفت آقای یزید خیلی حقیر و خیلی پستی. حضرت زینب(س) عین این تعبیر را برایش بکار میبرند و گفتند این تویی، پیش من ذرّهای ارزش و احترام نداری، تو کسی نیستی تو استضعامی، تو فکر میکنی من تو را آدم قابل گفتگو میدانم که ایستادم با تو حرف میزنم؟ موقعیت طوری شد که من مجبور شدم با تو حرف بزنم، یعنی من با تو حرف نمیزنم تو اصلاً آدمی نیستی که بخواهم با تو حرف بزنم. حضرت زینب(س) فرمودند تو و مقامات تو را همه را خارتر و کوچکتر از این میدانم که بخواهم مخاطب ما قرار بگیری، کوچکتر از اینی هستی که بخواهی با ما حرف بزنی و توبیخ و تحقیر تو رسالت بزرگ امروز و فردای ماست «تقریعک» تقریع؛ یعنی کوبیدن. این وظیفه من است که تو را خار کنم و درهم بکوبم و این کار را میکنم. فرمودند این تویی اما ما کسیتیم؟ با عزت نفس از شرف اهل بیت(ع) و مؤمنان و مجاهدان و شهدا و حتی این دختران و اسراء دفاع میکنم. فرمود تو که آنی، شماها که این هستید و اما ما که هستیم؟ «والله الَّذِی شَرَّفَنَا بِالْوَحْیِ وَ الْکِتَابِ وَ النُّبُوَّهِ وَ الِانْتِخَابِ...» به خدا سوگند کدام خدا؟ خدایی که ما را مشرّف کرد به وحی، شرف وحی و نبوّت، شرف کتاب آسمانی آخرین کتاب خدا نصیب ما شده است من از آن خانه دارم میآیم اینها بچههای آن خانواده هستند
«لَا تُدْرِکُ أَمَدَنَا» تو کوتولهای قد تو به ما نمیرسد تو از پس ما بر نمیآیی «وَ لَا تَبْلُغُ غَایَتَنَا» تو نمیتوانی با ما بیایی تو با ما به ته خط نمیرسی به هدفت در مورد ما نمیرسی «وَ لَا تَمْحُو ذِکْرَنَا» تو میخواستی و میخواهی ما را از تاریخ محو کنی، هرگز چنین نخواهد شد. لاتمحوا، یعنی هرگز نمیتوانی ما را محو کنی ذکرنا، یاد و نام ما را از تاریخ. ما تا ابد هستیم تو نیستی ما خواهیم بود و به خدایی که ما را به وحی و قرآن و به پیامبری و برگزیدگی شرف داد و ترجیح داد سوگند که تو به خواستهات و به هدفت نخواهی رسید تو شکست خوردی، تو نمیتوانی یاد و نام ما را از تاریخ حذف کنی. و بعد فرمودند این ننگ، این کثافت و خباثت هرگز از پیشانی تو و شماها تا ابد پاک نخواهد شد هرگز از این ننگ تبرئه نخواهید شد تو برای همیشه گرفتار شدی «لا یُرْحَضُ عَنْکَ عَارُنَا» این عار، این ننگ از شما پاک نخواهد شد.
خب یزید، واقعاً هم شکست خورد مجبور شد اینها را با احترام به مدینه برگرداند و الا خود شام شورش میشد. اینها که دارند برمیگردند و از شام میخواستند آنها را مستقیم به سمت مدینه ببرند عراق نه، طبق آن روایتی که میگوید اینها قبل از این که به مدینه برگردند دوباره به کربلا رفتند، سر یک دوراهی میرسند طبق یک روایت نقل شده که حضرت زینب(س) با آن فشارها و با آن ظلمها با آن وضعی که از بدن پاره حسین و شهدا جدا شدند و در تمام مسیر با سر بریده آنا بودند و از دشت نینوا از حسین جدا شدند تا این لحظهای که دارند به مدینه برمیگردند مدام قلب زینب(س) به نام حسین میتپد. سر این دوراهی که میرسند در مسیری که کاروان دارد از شام و از سوریه به حجاز و عربستان و به مدینه برمیگردد آنجا به راهنما میگویند اینجا یک دوراهی هست که میشود به عراق و به کربلا برویم و باز از آنجا به مدینه برگردیم ما را از آن مسیر ببر. از آن مسیر میروند برای زیارت پارههای بدن شهدا، شهدای بدون سر، تا یک مقدار این آتش قلب اسیران بزرگ و شریف تسلّی و آرامش پیدا کند و یک کمی این جگرهای داغ و قلبهای سوخته یک کمی آرام و سرد بشود طبق این نقل میآیند تا این قافله اسیران به مشهد شهیدان و به قتلگاه شهیدان میرسند باز یک جمله زیبایی از حضرت زینب(س) نقل شده که واقعاً بدن آدم میلرزد. حضرت زینب(س) وقتی این بار وارد کربلا شدند مثل کوه درد فراق آمدند به سمت مزار و قبر برادر که در واقع قبر و بارگاهی نبود یک علامت کوچکی بود، آمدند به آن بارگاه و قبر حسین را زینب در آغوش گرفت و از سینه فریاد زد «وا آخاه» وای برادرم! یک مرتبه دلهای داغدیده همه منفجر شد صدای همه به آسمان رفت. همه آنجا عزیزانشان را از دست داده بودند و بعد یک جمله زیبایی حضرت زینب(س) رو به قبر حسین میکنند میگویند، زینب(س) همانگونه بود که تو خواستی و خدایش فرمان داده بود. حسین جان به من گفتی آن لحظهای که آخرین بار همدیگر را دیدیم و برای شهادت رفتی به من گفتی که زینب عزیزم محکم باش. حالا زینب(س) به حسین گزارش میدهد، حسین جان زینب همانگونه بود که تو خواستی و همان گونه ماند و گفت که خدایش فرمان داده بود همانگونه که خواستی من عمل کردم.
بنابراین حضرت زینب(س) یک انسان استثنایی است همه این مقاطع را دیده است. پیروزی جدش را دیده، مظلومیت مادر و پدرش را بعد از رحلت پیامبر را دیده، غربت و مظلومیت پدرش علی را دیده، خلافت امیرالمؤمنین را دیده بعد با امام حسن بوده، بعد سقوط حکومت امام حسن(ع) را دیده، همان اولی که کار معاویه شد و اینها مسلط شدند امام حسن(ع) از کوفه که پایتخت است میگوید برگردید و دوباره به مدینه میرویم. فاز جدیدی از مبارزات و مقطع جدیدی از حرکت ما شروع میشود این بار بدون حکومت و قدرت، تحت فشار حکومت ما باید همان مسیر را ادامه بدهیم. باز حضرت زینب(س) کنار امام حسن(ع) و کنار علویون است. از کوفه به مدینه میآیند برمیگردند نهضت صبر و مقاومت، پاسداری از ارزشهای دینی، دستاوردهای رسالت و تربیت نیرو و کادرسازی شروع میشود و یک رکن این نهضت در کنار امام حسن(ع) و امام حسین(ع) حضرت زینب است. حالا امام حسن(ع) همان علی است منتهی این بار بدون حاکمیت، پس از سقوط حاکمیت و زینب(س) رهبر همه زنان مجاهد و مؤمن در مدینه است تحت فشار و کنترل شدید حکومتی. احترام حضرت زینب(س) پیش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) فوقالعاده بود. در یک نقلی دیدم حتی اینها کودک و نوجوان که بودند حضرت زینب(س) وقتی وارد میشدند با این که از امام حسن(ع) و امام حسین(ع) سنشان کمتر بود دیدم که امام حسن(ع) و امام حسین(ع) جلوی پای حضرت زینب(س) بلند میشدند. یک روایتی دیدم این هم خیلی زیباست. یک وقت امام حسین(ع) مشغول تلاوت قرآن بودند قرآن میخواندند حضرت زینب(س) وارد شد امام حسین(ع) با این که قرآن در دستشان بود – خیلی جالب است- قرآن به دست به احترام حضرت زینب(س) بلند شدند. یعنی زینب که میآید خواهر کوچکش، امام حسین(ع) دارند قرآن میخوانند دستشان است با همان قرآن که در دستش هست به احترام حضرت زینب(س) بلند میشوند و بعد مینشینند ادامه قرآن را میخوانند. اینها بحث خواهری و برادری و عاطفه فقط نیست بحث این است که زینب(س) زن بزرگی است. میدانید دوتا پسر ایشان شهید شدند و میگوید محکم بجنگید و با اقتدار و با سر بالا گرفته و با لبخند کشته شوید و شهید شوید پیش چشم حسین، خوشا به حالتان به شما تبریک میگویم میروید به جدتان رسولالله ملحق میشوید. خب همه یاران امام حسین(ع) شهید شدند و بقیه و عده کمی که ماندند، جناب علی اکبر(ع) جوان مثلاً بین 17 تا 20 سالگی گفته شده است، اینها علی بودند علی بزرگ، علی کوچک، علی اوسط، علی اصغر، اسم همه را علی میگذاشتند چون اسم علی در زمان معاویه جرم بود اگر چندتا پسر داشتند به همه علی میگفتند علی بزرگ، علی کوچک، علی وسطی، علیاکبر، علی اوسط، علی اصغر. که یک وقت اسیر شده بودند به امام سجاد(ع) گفته بودند اسم تو چیست؟ گفت علی. گفت همه شما که علی هستید باز یک علی دیگری هم هست. اینجا این تعبیر را کرد. خب علی اکبر، علی بزرگ، علی یعنی اعلام موضع علیه حکومت. اسم علی لرزه به تن اینها میانداخت. علیاکبر یک جوان فوقالعاده محکم و شجاع بود. در روایت نقل شده که علیاکبر شبیهترین مردم به پیامبر اکرم(ص) بود و حتی از اهل بیت(ع) نقل شده که وقتی ما دلمان برای پیامبر تنگ میشد به علیاکبر نگاه میکردیم. طرز راه رفتنش عین پیامبر بود، ته چهرهاش مثل پیامبر بود. وقتی حرف میزد، طرز گفتارش خیلی شبیه پیامبر بود هیچ کس به اندازه علی اکبر شهید پیامبر نبود. خیلی اخلاقش شبیه پیامبر بود، رفتارش، شجاعت و شهادت علی اکبر خیلی شهادت سختی بود و از ده طرف هدف قرار گرفت. وقتی ایشان افتاد و هنوز شهید نشده و در حال شهادت است حضرت زینب(س) از پشت خیمهها خودشان را وسط معرکه، وسط جبهه، وسط تیراندازیها میرسانند و خودش را روی پیکر علی اکبر میاندازد به حدی که امام حسین(ع) آمدند و حضرت زینب(س) را از روی بدن علی اکبر جدا کردند و گفتند به خیمه برگردید. در حالی که وقتی پسران حضرت زینب(س) شهید شدند عون و جعفر، با آن رجزهای زیبای حماسی که آنها خواندند که چقدر این رجزها زیباست. یک دوره ایدئولوژی است، یک جنگ روانی، یک اعلام مواضع رفتند توی جبهه و هر دو شجاعانه جنگیدند و شهید شدند. یکی از پسران حضرت زینب(ع) عون است که این جوان و نوجوان یک تنه به قلب دشمن میزند و فریاد میزند و به او میگویند تو کیستی؟ با رجزی که میخواند میگوید اگر من را نمیشناسید و تا حالا ندیدید جدم را خوب میشناسید، جد شماها جد من را خوب میشناسند جعفر طیار، شهید کبیری که رسول خدا گفت در بهشت میدرخشد و همین افتخار ما را بس. شما من را نمیشناسید اما جد من را میشناسید من فرزند جعفر طیار هستم کسی که ستون امپراطوری روم را در آن جنگ شکست و جلوی پیشروی آنها را گرفت و آنها را متوقف کرد. خب دو فرزند حضرت زینب(س) شهید شدند این کاری که حضرت زینب(س) روی بدن علی اکبر کردند با بچههای خودش نکرد. جلوی امام حسین هیچ واکنشی نشان نداد. خبر دادند و ایشان خودش هم دید عون رفت و شهید شد، عبدالله رفت شهید شد، یک کلمه نگفت که مثلاً بچههایم را بیاورید یا بالای سرشان بروم هیچی. ایستاد تکان نخورد امام حسین(ع) به چهره حضرت زینب(س) نگاه کردند و حضرت زینب(س) رویش را به یک طرف دیگر کردند که انگار مثلاً کار دیگری دارند اصلاً انگار اینها شهید نشدند یک لحظه در چشم امام حسین(ع) کمترین اثری از ناراحتی و خجالت نبود البته چه خجالتی! بعد برادرشان عباس(ع) شهید شده است رابطه حضرت زینب(س) با عباس(ع) چه رابطهای است – فرصت نیست همه اینها را ما بگوییم – و برادرزادههایش و فرزندان امام حسین(ع) و فرزندان امام حسن(ع) که یکی یکی شهید شدند. در واقع من به شما عرض کنم که حضرت زینب(ع) انگار بازمانده همه این شهدا بود انگار شهد خواهر و مادر دهها شهید، یک دفعهای همه شهدا را داد. همه شهیدان شهدای حضرت زینب(س) بودند. اسرای زینب، اسرایی بودند که جلوی چشم حضرت زینب(س) بودند همه را چنان قوی و با قدرت تحمل کرد و چنان زیبا و با تدبیر این صحنه را مدیریت کرد که هیچ خللی در برنامه امام حسین(ع) آن پروژه مقدس بزرگ پیش نیاید. یک نقطه ضعف به دشمن نشان نداد. نقل شده که گاهی ایشان فشار سنگین بود و در خفا طوری که کسی نبیند اشک میریخت بخصوص در نمازشبها و عبادات، خسته میشد اما هرگز جلوی جمع ضعف نشان نمیداد چرا؟ چون وقتی که امام حسین(ع) از آنها جدا میشدند موقع خداحافظی و شهادت فرمودند که خواهرم، «إصْبری» مقاوت کن صبر کن «واحْتَسبی فیما أصابک» همه آن چیزی که پس از ما بر سر تو خواهد آمد همه آنچه بر سر تو خواهد آمد و کم نخواهد بود همه را به پای خدا و به نام خدا بنویس همه را با خدا حساب کن از این پس تو تنها هستی ما نیستیم اما خدا هست. «اصبری و احتسبی فیما أصابک» صبر، مقاومت، بسیار سخت خواهد بود پس از ما بر شما سخت خواهد گذشت اما مقاومت کن. و همه را به حساب خدا بنویس. مصیبتهای سنگینی در انتظار توست. همان اول شهر بیوفایان، شهری که مرکز حکومت علی بوده، مرکز رهبری اینها بوده، 20 سال قبل، همین زینب و حسین در همین شهر مدام به مردم خدمت میکردند در کنار پدرشان امیرالمؤمنین(ع) خلیفه و رهبر جهان اسلام در اوج عزت و احترام، خانه زینب(س) مرکز مردم و بخصوص زنان بود و برای بسیاری از زنان مرجعیت داشت، مشاوره و مشورت میداد، مشاوره میکرد، راهنمایی میکرد، آموزش میداد، تعلیم و تربیت میداد، ارشاد میکرد، درس ایمان، درس زندگی میداد و خیلیها در آن شهر افتخارشان این بود که 20 سال قبل در خانه حضرت زینب(س) رفت و آمد داشتند ولی الآن اکثر همانها ترسیدند و فرار کردند قایم شدند و گاهی هم در خانههایشان اشک میریزند، یک عدهشان هم البته فرار کردند و یا در بازداشت و زندان هستند. حالا این کوفه قبلاً پایتخت اسلام بوده و این شهر، شهر محبّان و دوستداران اهل بیت(ع) بوده است هیچ شهری به اندازه کوفه نور علی را ندیده، فیض از علی نبرده، از شیوه حکومت علی استفاده نکرده است و بهره نبرده است اما 20 سال بعد معاویه و حکومت با این شهر چه کار کرد که ظرف 20 سال و یک نسل، کاری کرد که این شهر قدرت و نشاط و عدالت و بیداری تبدیل به شهر مرده و افسرده شد شهری از هم گسیخته، سست، شهری پر از تناقض، و دور از وفا. شهر ترسو، احساساتی، شعارچی اما ترسو که بدترین حادثه تاریخ اسلام بخاطر سستی و بیانگیزگی اینها رقم خورد.
در این 20 سال چه شد؟ این هم درس مهمی است که یک شهری مرکز حکومت علی است و باید گفت بهترین شهر دنیاست بهترین حاکم جهان و تاریخ را دارد. شاد از علی است اما 20 سال بعد اینطوری میشود و اینقدر کم میآورد خب ابنزیاد حاکم شده، اختناق، ترس، ترور، بازداشتها بر شهر حاکم شده هزاران مأمور و جاسوس ریختند کل محلات و قبایل تحت کنترل هستند و هر حرکتی در سطح شهر حتی توی خانهها و توی قبیلهها دارد گزارش میشود گروه گروه را دارند دستگیر میکنند که اینها به کاروان امام حسین(ع) ملحق نشوند که در محاصره در کربلا هستند و یک عده هم که از ترس توی خانههایشان رفتند و مخفی شدند که جان سالم به در ببرند و بعضیهایشان هم که یک مقدار وجدانهایشان تحت فشار است یک گریهای میکنند و مُسلم را هم ول کردند! یک عده کمی توانستند مخفیانه از شهر فرار کنند از نیروهای به اصطلاح گشت و راهبندانهای حکومتی و خودشان را به کاروان امام حسین(ع) برسانند و در کربلا در عملیات باشند. خب دو – سه روزی اینها حداکثر ماندند در راه برگشت – اگر جانب این روایت را بگیریم دارند به مدینه برمیگردند دو – سه روز احتمالاً گفتند آنجا اینها در کربلا ماندند و در کنار مقتل شهدا چادر زدند و بعد به سمت مدینه برگشتند. مدینه که آمدند زینب(س) همان ابتدا با زنانی از بنیهاشم در حال راهپیمایی به سمت مسجد پیامبر اکرم(ص) مسجدالنبی میروند و تا روبروی مزار پیامبر(ص) قرار میگیرد دستش را به در مسجد پیامبر(ص) گرفته و فریاد میزند که «یا جدّاه» پدرم، پدر بزرگ خبر حسین تو را آوردهام. و توجه داشته باشید تا این لحظه واقعاً نمیگذاشتند اینها درست اشکی بریزند و عزاداری بکنند. آنجا یک عزاداری سوری کردند برای این که تا این لحظه زیر برق شمشیر هستند ولو این اواخر با احترام هم برگشتند حالا به خانهشان رسیدند و شهر جدشان شهر پیامبر، به خانه حسین که دیگر حسین در آن نیست و عزای سیدالشهدا در مدینه شروع شد و در تک تک این مجلسها حضرت زینب(س) با اسرا و با بازماندههایشان ماجرای کربلا را گفتند، کوفه را گفتند، شام را تا مدینه میگفتند، همه را تعریف میکردند به حدی شد مدینه، چنان ضد حکومت و ضد یزید شد که حتی نقل شده که نه فقط بنیهاشم حتی نقل شده کسانی که با حکومت بودند، وصل بودند، خانوادههای حکومتی بودند و با رژیم بنیامیه از تحت تأثیر و افشاگریها و سخنرانیهای حضرت زینب(س) منقلب شدند و یک عدهای از همین بنیامیه گریه میکردند. خب شوهر زینب(س) به استقبال همسرش آمده، حسین نیست، دوتا پسرش هم نیستند همسرش هم با کمری شکسته، خمیده و خُرد شده برگشته است. در یکی از منابع تاریخی دیدم اول باری که عبدالله حضرت زینب(س) را دید ایشان خانمش را در نگاه اول نشناخت! اینقدر حضرت زینب(س) تحت فشارهای روحی و جسمی بودند که در نگاه اول نشناخت بعد عبدالله در خانهاش شروع کرد عزای حسین(ع) و عزای فرزندانش را و شهدای کربلا را گرفت و دمِ در ایستاد و اعلام کرد سپاس خدای را که عزادار حسین هستم ولو نشد بروم تا با دو دستم یاریاش کنم اما دو پسرم و دو جگرگوشهام فدای حسین شدند و با جان خودشان و همه قطرههای خونشان حسین را یاری کردند این هم پدر این شهدا و شوهر حضرت زینب(س) که عرض کردم شخصیت او، شخصیت پدرش و برادرانش است و در واقع کسی بخواهد حضرت زینب(س) درست را بشناسد باید علی و حسن و حسین و فاطمه را بشناسد چون حضرت زینب(س) چکیده و ادامه اینهاست، تجلّی اینهاست و این تعبیری که امام سجاد(ع) امام معصوم و رهبر پیروان اهل بیت(ع) بعد از سیدالشهداء(ع) بعد از کربلا و عاشورا در مورد حضرت زینب(س) دارند که فرمودند ایشان محدّثه بود، ایشان عالِمی بدون معلم بود. عالِم بدون معلّم یعنی چه؟ یعنی آنچه که ایشان میداند معلّم او خدا و فرشتگان بودند ایشان به حقایق و باطن این عالم ورود و اشراف و احاطه دارد. علم حضوری و وجودی دارد یعنی حضرت زینب(س) عمه ما زینب روح مقدسی دارد. درست است که نمیگویند ایشان جزو 14 معصوم است ولی زینب(س) در زندگیاش گناه نکرده است زینب(س) در خط مقدم همه تکلیفها هست و بعد از زنان کوفه نقل شده که گفتند همه ما این خانم را میشناسیم ما پای درس 20 سال پیش که اینجا بودند آن موقع که زینب(س) یک دختر جوانی بود ما پای درس او که تفسیر قرآن میگفت و مسائل میگفت ما پای صحبتهای ایشان بودیم ما هنوز حرفهای زینب(س) را یادمان هست و خدمات ایشان را به زنان و کودکانی که فقیر یا یتیم و گرفتار و بیسرپرست بودند یادمان هست. این که ایشان عالم است بدون این که معلم داشته باشد یعنی معلم عادی و مادی، و الا خب علی و فاطمه و پیامبر اکرم(ص) معلمهای ایشان بود اما معلم ایشان خدا و اهل بیت(ع) هستند. این عقلانیت زینب(س) که عقیله بنیهاشم به ایشان میگویند عقل مجسم، این زن، سمبل عقلانیت است و تعابیری که بقیه ائمه(ع) در مورد ایشان ذکر کردهاند این جایگاه بالای معنوی ایشان و یکی بحث عاقله و عاقل بودن ایشان است که از اهل بیت(ع) در مورد ایشان ذکر شده است و این تعبیر عقیله بنیهاشم امام باقر(ع) در مورد ایشان به کار بردند و عقیله صفت مُشبهه است یعنی تأکید، یعنی خیلی ثابت و ذاتی و یک درجهای در ایشان است و این وصف در ایشان بالاست و اینقدر حضرت زینب(س) مهم است و سطوح عالی علمی و معنوی انسانی است که در «لهوف» آمده، سیدبنطاووس که ماجرای کربلا را نقل میکند میگوید که شب عاشورا امام حسین(ع) به حضرت زینب(س) وصیت میکند و از ایشان میخواهد که من را – دقت کنید – امام حسین(ع) شب عاشورا به حضرت زینب(س) میگویند من را در نماز شبهایتان دعا کنید التماس دعا از شما دارم. حسین از زینب التماس دعا دارد. ما همه زیر پرچم حسین میرویم که مستجابالدعوه بشویم امام حسین(ع) از حضرت زینب(س) میخواهند که دعایشان کنند. همه از حسین(ع) التماس دعا دارند حسین(ع) از زینب(س) التماس دعا دارد. یک هنر بسیار بزرگ دیگر و خدمت بزرگ حضرت زینب(س) به اسلام، حفظ جان مقدس امام سجاد(ع) حضرت زینالعابدین است. شما ببینید اگر حضرت زینب(س) نبودند که با عزّت، نه با ذلّت و خواهش که آقا نزنید ایشان را نکشید و... بلکه با قدرت و عزت، و مراقب باشد که اینها به کوچکترین بهانهای حضرت زینب(س) را نزنند که مسئله فوقالعاده مهمی است این هنر بزرگ حضرت زینب(س) است. بلافاصله از همان ظهر عصر عاشورا، حضرت سجاد(ع) صد بار باید در خود کربلا شهید میشد ولی حضرت زینب(س) نگذاشت. از آن طرف مراقب بچهها بود، از آن طرف مراقب دختران و زنان بود از آن طرف مراقب باشد که با بدن حسین و شهدا چه میکنند؟ از این طرف مراقب باشد امام سجاد(ع) اینها نکشند و از سر راه برندارند. و بعد در اسارت، در کوفه، در مسیر، در شام، و... حضرت زینب(س) خیلی نقش داشتند نقش اصلی را در حفاظت از امام سجاد(ع) داشتند که ایشان رهبری را به عهده بگیرند و حضرت زینب(س) در کنار ایشان رهبری میکرد گاهی امام سجاد(ع) نمیتوانستند حرفی بزنند چون ایشان کوچکترین حرفی میزدند ایشان کشته میشدند شهید میشدند و حضرت زینب خودش را جلو میانداخت که اینها مجبور بودند یک مقداری در مورد حضرت زینب(س) کوتاه بیایند.
و بالاخره در باب رحلت یا شهادت ایشان که در همین ماه رجب که در آن هستیم نیمه رجب سال 62 هجری گرفتند بعضیها 63 گفتند، حالا گاهی متفاوت است. یک نقل این است که حضرت زینب(س) احتمال دادند که توسط حکومت مسموم شده و به شهادت رسیدند چون وجودش برای حکومت خطرناک بود چه وقتی که در مدینه بود و چه وقتی که در شام ایشان را آوردند و این احتمال هم کاملاً وجود دارد چون شاهد بزرگ ماجرای کربلاست و کربلا کمر رژیم را شکست و یکی دو سال بعد از کربلا خود یزید مُرد و بعد بچهاش که آمد و نتوانست و نخواست و بعد کودتایی شد و شاخه معاویه و یزید تمام شد و سقوط کرد. قدرت دست شاخه دیگر بنیامیه افتاد. آنها شاخه دیگری بودند و اینها با یزید تمام شد. شاخه بعد سفیانیها و بنیمروان، در واقع شاخه مروانی بنیامیه بودند که سر کار آمدند آنها سقوط کردند. قطعاً عامل اصلی سقوط این شاخه بنیامیه افشاگریها و مبارزات حضرت زینب(س) بود و نقش اصلی را در آن داشت.
طبق یک نقل هم، ایشان با همین فاصله یک سال و خردهای بعد از کربلا فشار روحی و جسمی روی ایشان اینقدر زیاد بود که ضعیف شدند و بیمار شدند و به مرگ طبیعی هم که ایشان از دنیا رفته باشند در واقع قربانی ماجرای کربلا بودند و با آن همه مصیبتها و سختیها شهید هستند.
این هم بخش کوچکی از شخصیت ایشان و زندگی ایشان در تاریخ مانده است. اغلب آن سانسور شد و حذف شد. همینهایی که مانده، همان خطبه و این چند کلمه، کاملاً به ما نشان میدهد که ما با چه زنی و با چه انسان شریفی مواجه هستیم.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی