تاریخ سیاسی مبارزات انقلابی ایران در دهه پنجاه (با تمرکز بر مبارزات مشهد)
سالگشت پیروزی انقلاب اسلامی _ نشست جریان شناسی _مشهد_ ۱۳۹۳
بسمالله الرحمن الرحیم
اولاً خوشحال هستیم که بیشتر و اغلب جلسه جوانها و جدیدترین نسلی هستند که شنیدن این نکات صرفاً برای آنها سمعی و نقلی است هیچ نوع تجربه مستقیمی با اتفاقات دهه 50 و آثار مستقیم آنها در دهه 60 نداشتند آنها فقط با مسموعات در باب انقلاب اسلامی مواجه هستند این خیلی کار را حساس میکند از این جهت که نوع تلقی شما یک تلقی تاریخی است از آنچه که در آخرین دهه رژیم سلطنت در ایران یعنی دهه قبل از انقلاب، دهه 60 میشنوید. شما یک مواجهه کاملاً تاریخی، نقلی و سمعی با مسئله دارید. طبیعتاً احساس نزدیکتر شرایط و موقعیت دهه 50 و 60 برای شما ممکن نیست ولی برای این که اجمالاً در آن حال و هوا قرار بگیرید من در مقدمه و بخش اول عرایضم هندسه فکری ایدئوژیک و سیاسی را در دهه 50 اشارهای میکنم کادرسازی و جریانسازی و گفتمانسازی در سطح نیروهای جوان حوزه و دانشگاه و بازار، انقلابیون و سیاسیون بازار، دانشگاه وحوزه و بخشی از جامعه کارگری که در صحنه بودند در سن استفاده نظری و معرفتی خیلی نبودند چون من حول و حوش سال 53 ده سالم بود ولی خب پدر ما که میآمد هم مسجد امام حسن(ع) و هم مسجد کرامت و جاهای دیگری که خدمت ایشان بود طبیعتاً بنده هم در جلساتی حضور پیدا میکردم بیشتر از این که مفاد معرفتی و نظری جلسات در ذهنم باشد حال و هوای آن جلسات بیشتر در ذهن ما هست که کاملاً مشهود بود با بقیه جلسات فرهنگی و مذهبی سطح شهر متفاوت است هم به لحاظ فضای جلسات و هم محتوای جلسات و هم شخص سخنران که یک آخوند مخصوصی است و با بقیه آخوندها فرق میکند و هم موضوع بحث و هم بخصوص حضّار یعنی کسانی که میآمدند ما این طور تیپها را در بقیه جلسات مذهبی خیلی نمیدیدیم مجالس روضه و جاهای دیگری که بالاخره بود و منبر و روضه آدم میفهمید که این جلسات یک ویژگیای دارد و آدمهای خاص و متفاوتی نسبتاً میآیند این تقریباً کل اطلاعات حضوری من به آن جلسات است بقیهاش علم حصولی است. حالا من در مورد فضای آن سالها و جلسات، صرف این جلسات، فضای سیاسی ایدئولوژیکی که جریان انقلابی مسلمان که یک پایش در دانشگاه و یک پایش در حوزه از یک طرف وصل به بدنه انقلابی بازار، البته بازار که میگویم بازاریان متوسط به پایین آن هم بخشیشان نه همهشان، یک مقداری راجع به آن حال و هوا عرایضی عرض کنم تا بعد به مفاد این بحث برسیم که 40 سال پیش، چه کسی باور میکرد یا اصلاً چه کسی تصور میکرد که از سال 53 در مسجد قراضه، یک مسجد متوسط به پایین، یک گوشه شهر، یک جمعی تشکیل بشود چند ده نفر، چند صد نفر، افرادی بیایند و یک بحث معمولی قرآن و نهجالبلاغه و بعد همین حرفها و این طرز فکر که در سطح کشور افراد متعددی مجاهدت میکردند اینها را گسترش میدادند و در مشهد قطعاً قویترین آن همین جلسات ایشان بوده، و با مرکزیت مسجد امام حسن(ع) و مسجد کرامت، چه کسی سال 53 باور میکرد که 40 سال بعد همین حرفها، همین گفتمان و همین ایدئولوژی، این روش نگاه به مسائل اسلامی، جهانی بشود و کل جهان اسلام را فرا بگیرد. یعنی امروز حرفهایی که سال 43 امام(ره) زده و ایشان را تبعید کردند و بعد گفتند همه چیز تمام شد حرفهایی که در دهه 40 و 50 و قبل از آن در دهه 30 در امثال کانون نشر حقایق اسلامی مرحوم استاد محمدتقی شریعتی گفته میشد و در اواخر دهه 40 و اوایل دهه 50 در حسینیه ارشاد در تهران گفته میشد در دهه 50 در مسجد امام حسن(ع) و مسجد کرامت یک طیفی جریان اسلامگرای معاصر انقلابی به یک اعتبار میشد جریان روشنفکری سالم اسلامی نامید به یک معنا میشد آن را یک جریان حوزوی انقلابی و سالم نامید و یک حلقه وصلی بود بین دو – سه جریان واقعاً 40 سال پیش چه کسی تصور میکرد، نمیگوید چه کسی باور میکرد؟ اصلاً تصور میکرد که اینها حرفهای سال 43 و 53 در سال 93 تمام جهان را درهم بریزد و معادلات سیاسی ایدئولوژیک، اقتصادی، اجتماعی و بینالملل را تغییر بدهد فقط کافی است توجه داشته باشید الآن که ما داریم با هم صحبت میکنیم اتفاقاتی که در غزه و فلسطین دارد میافتد آن موقع نیروی اسلامگرای فلسطینی در صحنه نبوده است یعنی سال 43، 53 چریک اسلامگرای فلسطینی با شعار الله اکبر با اسرایل نمیجنگیده، یا ناسیونالیست و قومیتگرا و ملیگرا بودند، سوسیالیست بودند، چپ بودند، لائیک بودند، به لحاظ سازمانی یا چپ بودند یا قومی بودند. ممکن است بعضیها شخصاً مذهبی بودند ایدئولوژیک سازمانی اسلامی هیچ کس نداشته است. موشکهای اسلامی تمام شهرهای اسرائیل را با شعار الله اکبر میکوبند تصور این یک چنین وضعی که در تمام کشورهای اسلامی از مالزی و اندونزی، تا مراکش، تونس، مصر، همه جا جریان نهضت اسلامگرایی، ملتها با شعار الله اکبر به سبک انقلاب اسلامی به خیابانها بیایند. حالا این که اینها درست رهبری نمیشوند و ایدئولوژیهای شسته رفته ندارند، رهبری درستی معمولاً بالای سرشان نیست بعد دوباره در دام غرب میافتند مثل مصر کودتا میشود یا به اسم روشنفکری در دام لیبرالیزم لائیک میافتند یا به اسم اسلامگرایی در دام جریانهای سلفی افراطی و تکفیری میافتند دیگر این حرفها مشکل مذهبی و سنتی و تاریخی خود این ملتهاست. شاید هم این از تفاوتهایی باشد که مکتب اهل بیت نسبت به بقیه مذاهب اسلامی دارد که درد یکی است، شعار یکی است، همه میگویند الله اکبر، همه میگویند حکومت اسلامی، همه میگویند استقلال آزادی، عزت، پیشرفت، ولی بین همه این ملتها پیروان اهل بیت(ع) موفق میشوند نظامسازی کردند حکومت ساختند. هم مردمسالاری و رأی ملت و هم در عین حال ولایت فقیه و ملاکهای اسلامی برای حاکمیت بُعد جمهوریت و اسلامیت یک کاسه، و هم در عین همه تحریمها و مشکلات پیشرفت علمی و فنی به تمدنسازی شروع کردیم بقیه ببینیم که موفق نشدند. با این که اینها الگو داشتند ما الگو نداشتیم. انقلاب اسلامی در ایران از صفر شروع کرد و خودش مدام الگو میساخت. هیچ چیز جلوی چشم او نبود جز اتفاقاتی که هزار و جند صد سال پیش افتاده که ما میخواهیم آنطوری باشیم هیچ الگوی حکومتی معاصری پیش چشم امام و انقلاب نبود همه چیز را از صفر ساختیم البته هزینه دادیم بشر بودیم سعی و خطا شد ولی موفقیتهای بزرگی به دست آمد. نظامسازی شد، تمدنسازی شروع شده است نه در دام این تکفیری و هرج و مرج و جنایتکاران به اصطلاح اسلامی افتادیم نه در دام جریانهای لائیک و لیبرال و مارکسیست افتادیم، از بین خیلی از پرتگاهها عبور کردیم. و شعارهای نظام، شعارهای سیستم، دستگاه، انقلاب، رهبری همان شعارهای امام(ره) است تغییر نکرده و حرفها همان حرفهاست اصول، همان اصول است من یک کتابی داشتم نگاه میکردم دوستان لطف داشتن به من دادند، دیدم واقعاً حرفهایی که ایشان سال 53 داشته میزده همین حرفهایی است که الآن میزند یعنی خط فکریاش همان خط است. حرفهای اصولیاش است عوض نکرده، پس نگرفته. حرفهایی که در دهه 50 زدی هنوز هم معتقدی؟ یا نه، آن وقتها که انقلاب بود این حرفها را میزدی حالا که حکومت دستتان افتاده این حرفها یادتان رفت؟ ایشان میگوید به او گفتم دقیقاً الآن هم همان حرفها را میزنم حالا چقدر آن را بتوانیم در حکومت، چقدر را توانستیم یا بتوانیم عمل کنیم یا عمل نکنیم، چقدر قصور، چقدر تقصیر آن یک بحث دیگری است ولی بتنریزی و پایهریزی حرفها همینهاست ما الآن هم بخواهیم بگوییم باز همین حرفها را میزنیم. چقدر در عمل موفق بشویم یا نشویم آن بحث دیگری است. تلاشمان را داریم میکنیم ولی حرفها همینهاست. عین این قوانینی که در فیزیک و شیمی درباره عالم طبیعت هست، که کاری ندارد جنابعالی کی هستی؟ اگر آب را صد درجه حرارت بدهی میجوشد، بعد بریزی روی خودت تاول میزند. اگر آب به صفر درجه برسد یخ میزند قوانینی در این عالم حاکم است. خودت را از بالای بوم پایین بیندازی یا پایین بیفتی دست و پایت میشکند ممکن هم هست بمیری ضربه مغزی میشوی. یا از این که هستی دیوانهتر میشوی. این که بگویی نیتت چیست؟ انگیزهات چیست، یکی من را هول داد، من اصلاً حواسم نبود به خیالم تور بوده، یا من میخواستم خودکشی کنم، من این کار را به نیت خیر کردم و... قانون عالم طبیعت است از این بالا بیفتی اینطوری میشود البته قوانین دیگری هم هست ماوراء الطبیعه گاهی آن هم دخالت میکند ولی هم قوانین طبیعی و هم ماوراء الطبیعی، هر دو الهی، عینی، و واقعی است. بعضیها قوانین را در شیمی و فیزیک جدی میگیرند در عالم معنا و اخلاق و روحیات انسان فردو جامعه فکر میکنند قانونی نیست یا جدیاش نمیگیرند فکر میکنند اینقدر قرص و محکم نیست. خداوند در قرآن این را تأکید میکند. یکی از بحثهایی را که دیدم ایشان خیلی روی آن تأکید داشته و در جلسه گفتند همین است مثل قوانین ابر و باران و برف و آفتاب و گیاه دارد بر اینها حکومت میکند چقدر این قوانین جدید و جدی و در عین حال الهی است یک قوانینی به همین دقت و جدیت بلکه مهمتر و جدیتر در عالم معنا هست همچنان که اینها در عالم ماده هست. در حوزه فردی مثلاً حرص، حسد، کینه، یک کارهایی میکند هم با من و هم با مخاطب من، همینطور که آتش کاغد را میسوزاند اینها هم با روح من و شما یک کارهایی میکند عکس آن سخاوت، وفا، صدق، ایثار، برادری، گذشت، آنها هم یک کارهایی میکند واقعی نیست اینها قراردادی نیست عمل الف نتیجه ب، عمل ج نتیجه دال. ما قوانین عالم ماده را جدی میگیریم یعنی دست به سیم لخت برق نمیزنیم، قوانین عالم معنا را شوخی میگیریم. مثلاً خداوند میفرماید «إن تنصرالله ینصرکم» این یک قانون است ما فکر میکنیم تعارف است. «إن تتصرالله ینصرکم» یا این که میفرماید اگر تقوا داشته باشید خداوند فرقان و قدرت تشخیص به شما میدهد راه خروج از مشکلات و بنبستها را نشانتان میدهد ما فکر کردیم اینها تعارف است اینها دستکم همانقدر قانون است که آب در صد درجه میجوشد! یک عدهای باور میکنند اکثریت باور نمیکنند خمینی اینها باور کرد گفت مگر خدا نمیگوید «إن تنصرالله ینصرکم» مگر خداوند در قرآن قول نداده میگوید «مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّه» (توبه/ 111)؛ چه کسی از خدا وفادارتر به پیمان و تعهدش است. مگر خدا در قرآن نمیگوید که « وْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ» (بقره/ 40)؛ شما به قراری که با من بستید عمل کنید من به قراری که با شما بستم عمل میکنم. یک کسانی این قانون را جدی میگیرند و یک کسانی نمیگیرند. آنهایی که در عالم معنا اینها را جدی میگیرند و اینها را باور میکنند و عمل فردی و اجتماعی را بر آن اساس قرار میدهند اینها مؤمنین حقیقی هستند اینهایی که میگویند قبول داریم ولی در واقع قبول ندارند مثل اکثر ماها و شماها. اینها مؤمنین ظاهریاند. یعنی حقیقتاً ایمان نداریم فکر میکنیم ایمان داریم. مثلاً خداوند چقدر در قرآن میگوید و قول قطعی میدهد که شما اگر انفاق کنید به فقرا، من نمیگذارم گرسنه بمانید من رزق شما را بیشتر میکنم. همین را باور نمیکنیم. مثلاً میگوید اگر در معاملات دروغ نگویید راست بگویید روزیتان را بیشتر میکنم همین را ما باور نمیکنیم میگوییم اگر راست بگویم ضرر میکنم، این چه قولی است به ما میدهی؟ یک عدهای باور میکنند و بعد زندگیشان را بر آن اساس میگذارند. مثلاً در روایت خداوند میفرماید این را از اول طلبگی به ما میگفتند و ما هم گوش میکردیم هیچ وقت هم باور نکردیم همیشه هم فکر میکردم باور کردم ولی هیچ وقت ته قلبم نبود. قول میدهند میگویند شما دنبال تکلیفتان باشید خدا نتیجه را درست میکند یا روایت زیادی میگوید شما رابطهتان را با خدا اصلاح کنید خدا رابطه شما را با خلق درست میکند یعنی اگر تو عزت میخواهی، میخواهی بین مردم عزیز باشی، محبوب باشی، این عزت را از مردم نخواه از خدا بخواه ببین خدا چه میگوید به حرف خدا گوش کن جلوی مردم تملّق نگو ولی به مردم خدمت بکن خدا تو را پیش همین مردم عزیز میکند همین را باور نمیکنیم خیال میکنیم ما باید برویم برای عزت برنامه بچینیم گدایی کنیم از مردم تملّق مردم را بگوییم چاپلوسی بکنیم فلان کار را بکنیم تا عزت بیاید نمیآید بیاید هم دروغی و پوشالی است. مثلاً خداوند میگوید اگر برای مردم کار کنی تو را به مردم وامیگذارم همانهایی که برای تو کف میزنند همانها به تو فحش میدهند این حدیث قدسی است این قانون است مثل آب در صد درجه میجوشد منتهی آن را باور میکنی چون میبینی شهود است این چون غیب است و ایمان به غیب نداریم این را باور نمیکنیم چون مادی هستیم. محاسبات ماتریالیستی است اینها را باور نمیکنیم. از این قول و وعدهها بیش از 200- 300تا خداوند در قرآن داده است خیلی شفاف قول داده است ما میخوانیم باور نمیکنیم. البته نمیگوییم باور نمیکنیم میگوییم شما درست میفرمایید ولی خب بالاخره! دانستن این قوانین و شناختن آنها، باور کردنشان، هزینه پرداختن و ملتزم شدن است. روایت از امام حسن(ع) همین چند روز پیش داشتم میخواندم که ایشان فرمودند: «مَن عَبدَ اللّه َ عَبّدَ اللّه ُ لَهُ کُلَ شَیءٍ»، هر کس عبد خدا باشد خدا کاری میکند مردم عبد او بشوند منتهی به مردم خدمت بکن نه برای مردم. یک ذره روی آفرین و نفرین مردم حساب نکن. تمام محاسباتتان، خدا و الله باشد. بعد خدا میگوید تو به مردم خدمت کن تو برای خدا به مردم خدمت کن نه برای مردم، امام حسن(ع) میفرماید این یک وعده الهی است تو برای خدا بندگی کن خدا کاری میکند همین مردم بنده تو میشوند و دنبال تو راه میافتند. من گاهی سخنرانی امام(ره) را نگاه میکردم دیدید اصلاً قربان صدقه کسی برود؟ برایم این قضیه جالب است از اولین تا آخرین سخنرانیهایش هیچ وقت در چشم مردم نگاه نکرد سرش پایین بود اصلاً انگار مردم نیستند. خودش بود و خدا. وقتی که شکست میخورد باکش نبود، پیروز میشد خیلی سرد. اینها برایش مساوی بود. امام داشت از پاریس میآمد توی هواپیما نشسته بود از او پرسیدند چه احساسی دارید؟ گفت هیچی، در این عالم ژورنالیزم در دنیا که بعضی وقتها افراد میگویند احساس شاد عجیبی دارم بعد از 15 سال تبعید بالاخره مردم عزیز چه کار کردند! پیروزیهای بزرگی بود! زحمات! چقدر کار عظیمی شد! هیچی، اصلاً نگاه نکرد یک دستی به ریشش کشید و گفت هیچی ما هیچ احساسی نداریم که آن خبرنگاران دیوانه شدند که اصلاً این بلد نیست مصاحبه کند! هیچی. این موقع پیروزیاش بود. وقتی داشتند تبعید میکردند سال 43 او را بازداشت کردند داشتند میآوردند تهران که با هواپیما ترکیه بفرستند میگوید توی راه یک لحظه من گفتم نماز قضا نشود دیدم ماشین توی فرعی پیچید گفتم شاید میخواهند من را جایی ببرند سربهنیست کنند دریاچه نمک، چون مشهور بود آن موقع ساواک خیلی از جنازهها را میبرد آنجا میاندازد به خودم رجوع کردم دیدم هیچ تغییری در حالات من بوجود نیامد. دیدم که من خیلی راحت هستم دیدم این سرهنگ که مأمور من است این دستپاچه است! گفتم آقاجان نترس چیزی نیست. موقعی که خرمشهر را بچههای ما گرفتند ما خیال کردیم دنیا یک جور دیگری شد! تمام کرات را گرفتیم! آمد گفت که خرمشهر را خدا آزاد کرد. یک ذره چاپلوسی و تملقی که شماها کاری کردید و... گفت خدا آزاد کرد. خب این موقع شکست و پیروزی یک جور است. این تفکر و این روحیه بود که خدا را باور کرد، به خلق برای خدا خدمت کرد، چاپلوسی خلق را هم نگفت، خودش بود و خدا. اصلاً در محاسبات خود یک نفر دیگر را دخالت نمیداد بعد هم هر وقت میگفتند تو یک کاری کردی میگفت من هیچ کارهام، خمینی هیچ کاره است! هر کاری شده خدا کرده و به دست مردم کرده من هیچ کارهام. خب این یک پدیدهای بود. قبل از انقلاب امام سال 42 امام و شاگردان امام(ره) این تفکر در عالم سیاست نبود اصلاً کسی اینجوری فکر نمیکرد و کسی اینطوری حرف نمیزد. یا روشنفکر و به اصطلاح تحصیل کردهها اینطوری بودند که اکثراً به سمت مارکسیزم یا ناسیونالیزم میرفتند یک عده کمتری لیبرالیزم در دهه 40 و 50 و اگر هم مذهبی و متدین بودند اصلاً کاری به کار سیاست نداشتند از بعد شکستی که مذهبیها در مشروطه خوردند و سرشان کلاه رفت هزینهاش را مذهبیها مردم دادند علما دادند مردم کف خیابان دادند اولین شهید مشروطه یک طلبه بود ولی نانش را جریانهای انگلیسی و لائیک خوردند و نتیجه مشروطه انتقال از قاجار به پهلوی شد! یعنی یک حکومت بدتر. بعد از این علما ترسیده بودند میگفتند بعد از آن خیلی از علما ترسیدند و گفتند اینجا ما وارد شویم کلاه سرمان میرود اصلاً ولش کن. و کار به جایی رسید که آخوند سیاسی فحش بود یعنی اگر یک آخوندی بود اهل مطالعه بود حرفهای روشنفکری و سیاسی میزد این یک مشکلی داشت این آخوند مشکوک بود اینها را امام بحث میکند. این جریان را چه کسانی تغییر دادند؟ امام و شاگردان امام(ره) اینها تغییر دادند دیگرانی هم بودند ولی اینها نقش اصلی داشتند. اسلام به شکل دیگری و اصیلتری مطرح و معرفی شد. بعضی از مختصات این اسلام را توضیح میدهد. قانون عالم معنا شوخی با کسی برنمیدارد و استثناء ندارد همینطور که اگر شما یک هزار آب را در صد درجه گرم کنید به جوش میآید آن قانون هم همینطور عمل میکند با کسی تعارف هم ندارد تا یک حدی طبق آن قانون جلو میروید وسطهایش برگردی با سر زمین میخوری. اصلاً آن قانون همینطور که شما در یک عالم واقعی مثلاً از یک درخت بلندی دارید زحمت میکشید و بالا میروید صد متر را خوب بالا رفتی صدویکمین متر بگویی خیلی خب ما صد متر آمدیم ولش کن، ما که صد متر آمدیم همان اتفاقی در صد و یک متری برایت میافتد که در ارتفاع یک متری اگر این کار را میکردی همان اتفاق میافتاد. منتهی آنجا دیر میفهمی. طرف از ساختمان 30 طبقه افتاد همینطور 28 طبقه آمد پایین گفت الحمدلله تا حالا که بخیر گذشته! 29 طبقه آمدیم هیچ کاری نشده، یک حالی هم کردیم ولی 29 طبقه هیچ اتفاقی نیفتاده این یک طبقه میخواهد اتفاق بیفتد؟ این یک طبقه که 3 – 4 متر بیشتر ارتفاع آن نیست، ما 29 طبقه را سالم به حول و قوه الهی آمدیم. این نمیفهمد که تو 29 طبقه نیامدی کل 30 طبقه در آن یک طبقه خودش را نشان میدهد! سقوط میکنی. قرآن این بلعم باعورا را میگوید این بلعم باعورا مستجاب الدعوه بود از اولیاءالله بوده، به اصطلاح عوامانه، بعضیها اسم اعظم شنیدند فکر میکنند اسم اعظم یک اسم رمز است در گوش یک کسی دیگر میگویند درست است اسم اعظم یک حقیقت است شرایط روحی میخواهد لفظ نیست که به شما بگویند. مثل عجی مجی فرجی است! بعضیها به خیالشان این اسم اعظم مثل عجی مجی لاترجی است یک کاری میکنی و یک کلمه میگویی! نخیر، روحی که پشت این کلمه است مهم است. کیست؟ چرا میگوید؟ چه میگوید؟ بنابراین این را اینجا تمام کنیم که این تعارفی با قضیه برنمیدارد. الآن توی ماشین یکی از دوستان گفت در محله ما مأمور برق خیلی کارکشتهای داشتیم دست به سیم برق زده فوری خاکستر شده! بعد گفتم این با خودش چه گفته؟ با خودش گفته ما دیگر مأمور برقیم ما و برق که این حرفها را نداریم المأمور معذور! ما این همه داریم با هم کار میکنیم بالاخره نان و نمکی با هم خوردیم! آقا برق با تو همان کاری را میکند که با یک بچه میکند. این قوانین عالم معنا همینطور است یعنی شما اگر صداقت نشان بدهید جواب آن را میگیرید بعد صد کیلیومتر جلو میروید شروع به ریاکاری و نفاق و نامردی کنید فوری جواب آن را میگیری سقوط میکنی. اگر یک زمانی انقلابیها دور هم مینشستند میگفتند سادهزیستی، زهد، انفاق فداکاری خدا جواب آن را میداد. خداوند میفرماید: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا...» (عنکبوت/ 69)؛ هرکسی در این مسیر فعالیت کند ما راههای بعدی را نشان او میدهیم ما دست او را میگیریم مگر ما رهایتان میکنیم. لذا میدیدید از یک کارهای ظاهراً کوچک، جمعهای کوچک، کارهای ظاهراً کوچک چه برکات و آثار بزرگی بیرون میآمد اصلاً کسی باور نمیکرد یک چنین کارهایی که آن موقع به چشم کسی نمیآمد حالا مثلاً حسینیه ارشاد یک ساختمانی در تهران 6 تا آدم میروند صحبت میکنند جمعیت هم چند صد نفر، فوقش چند هزار نفر میآیند. در یک ملت چند میلیونی تمام دستگاههای حکومتی آن همه فیلم و سینما و تلویزیون حالا آن موقع امکانات الآن نبود ولی بالاخره در حد خودش ماشاءالله خوب بود چون همه جا در شهرها عرقفروشی، مشروبفروشی، فاحشه خانه، همه جا بود از مسجد و کتابخانهها هم شلوغتر بود چه کسی باور میکرد با این همه امکانات و فساد، حالا ما یک جلسهای 5-6 نفر، 10 نفر دور هم نشستیم اینها کجا؟ آنها کجا؟ نه ببینید خدا چه کار میکند؟ این مسجد امام حسن(ع)، این مسجد کرامت چند صد نفر دور هم مینشستند اینها اصلاً خودشان میفهمیدند میخواهند یک کاری بکنند؟ نه، بعد دیدید خود همینها کار کرد. همینطور مجلسها در شهرهای مختلف، جلسات قرآن، جلسات نهجالبلاغه، جلسات خودسازی، کوهنوردی، روزههای مستحبی، غذا بردن در خانههای فقرا، اخلاق اسلامی و انسانی مدام گسترش پیدا کرد، گسترش پیدا کرد کادرهای مجاهد، مؤمن، آگاه کمکم ساخته شد از همین ظاهراً هیچی همه چیز بیرون آمد. من به این بچهها عصری گفتم قضیه جالوت و تالوت الآن نگاه نکنید که مسیر تاریخ عوض کرده، تاریخ بشر و تاریخ دین و تمدن را عوض کرده، خودتان را در آن موقعیت قرار بدهید ببینید چقدر خندهدار بوده است. جالوت، گردن کلفت، ارتش بزرگ بنیاسرائیل با آن قدرت و شوکت و وضعیت بعد جلوی اینها یک بچه جوان بیست و چند ساله است. یک فلاخون داشته، به قول ماها یک پلخمون داشته، باید با پلخمونش با همان تیرکمانش آمده یک جوانی جلوی لشکر جالوت ایستاده که وقتی این وسط میدان آمده همه خندیدند دست خالی بوده، یک دست توی پلخمونش گذاشت زد و خورد توی پیشانی جالوت افتاد و کارش تمام شد و سپاه دشمن یک مرتبه ازهم پاشید. وقتی خداوند وعده میدهد اینطوری عمل میکند میگوید تو باور کن، تو سالم و پاک باش، تو ایمان داشته باش. « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صابِرُوا وَ رابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ« (آل عمران/ 200)؛ شما به این عمل کنید، صبر و مقاومت، مصابره دعوت یکدیگر را به مقاومت، یعنی مقاومت جمعی و تشکیلاتی، و رابطوا؛ ارتباط دسته جمعی و مرزبانیهای محکم، محکم پای خط و خاکریز ایستادن. واتّقواالله؛ رابطهتان را با الله قطع نکنید. لعلّکم تفلحون، خداوند میگوید شما به پیروزی خواهید رسید رستگار میشوید. به تعدادتان نگاه کنید. آن وقت قرآن میفرماید: «کَم مِن فِئَةٍ قَلیلَةٍ غَلَبَت فِئَةً کَثیرَةً بِإِذنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصّابِرینَ» (بقره/ 49)؛ بسا گروههای کوچک که بر گروههای انبوه و بزرگ، در طول تاریخ به خواست خداوند غلبه کردند اینها قانون است. مثل دو دوتا چهارتا، مثل آب در صد درجه میجوشد. باور کن، پای آن بایست و نتیجه آن را ببین. حالا اگر ما اینها را قبلاً در تاریخ میخواندیم، من که در عمرم همه اینها را پشت سر هم دیدم و هرکس به سن ما بود اینها را دید ما چقدر وعدههای الهی را دیدیم تحقق پیدا کرد در حالی که باور نمیکردیم بشود. این حرفها الآن برای شماها شنیدنش آسان است، دنیا بهم ریخته است اینها در خواب و خیال هم نبود در ایران در سالهای 50 و 53 و 55 دیگر بزرگترین هیجان انقلابیهای ما این بود که جمال عبدالناصر یک نُطقی بکند و ما یواشکی از توی رادیو گوش کنیم یک اعلامیهای گروهی داده آن را گوش کنند، آقای خمینی در نجف یک چیزی گفته 5 خط، دست به دست کنیم فلوکپی کنیم این طرف و آن طرف بدهیم. وقتی این کارها میشد مست میشدند. من یادم هست این جلسات مرحوم استاد شریعتی کانون نشر حقایق ما معمولاً شبهای احیاء میرفتیم آنجا قرآن سر میگرفتیم یعنی پدرمان میرفتند ما هم میرفتیم. من میدیدم این پیرمرد کُت تنش بود اینقدر عرق میکرد کُتش خیس میشد. نهجالبلاغه میخواند زار میزد خب همین جلسات مسجد امام حسن(ع) و مسجد کرامت را هیچ کس باور نمیکرد فکر کنم خود ایشان و خود رهبری هم باور نمیکردند که حالا 40 سال بعد شما به یاد آن جلسات همان بحثها که کتاب شده، نشستید دور هم، در شرایطی هستید که نظامسازی کرده، انقلابی که امروز قدرت اول کل منطقه است همان حرفها، همان پرچم، همان ایدئولوژی، امروز از افغانستان و پاکستان تا مصر، حرفهایی دارد زده میشود که سال 53 در امثال مسجد کرامتها و مسجد امام حسنها در مشهد و قم و شیراز و اصفهان و تبریز گفته میشود الان دارد در کل جهان اسلام یک شعارهایی داده میشود که سال 43، 50 سال پیش امام(ره) تبعید میشد این حرفها را زد و رفت آن موقع گفت اسرائیل باید از بین برود. یک نفر در کل جهان اسلام و در کل ایران 50 سال پیش فقط یک نفر گفت اسرائیل باید از بین برود امروز همه جهان اسلام دارند میگویند اسرائیل باید از بین برود. اینها عادی است؟ اینها عادی است که ظرف 50 سال دنیا اینقدر تغییر کند؟ چه کسی باور میکرد که تمام شهرهای اسرائیل زیر موشک باشد چه کسی قبول میکرد این شعارهای سال 43 و 53 امروز موشک بشود و واقعاً توی تلآویو بخورد. عراق، سوریه، لبنان، غزه، فلسطین، افغانستان تا مصر، همه اینها تا تونس، تا مراکش، تا مالزی، تا اندونزی، مستقیم یا غیر مستقیم، دوستانه یا حسودانه، یا دشمنانه، همه الگوهای اصلیشان را از انقلاب اسلامی گرفتند. خب این وعده الهی نیست که تحقق پیدا کرده است که شما سال 53 در یک مسجد خرابهای که چراغهایش درست نبوده، دیوارهایش درست نبوده، این حرفها را یواشکی میزدیم حالا در کل دنیا به عنوان اولین حکومت اسلامی مردمی تشکیل شد و این حرفها را داریم جهانی میکنیم. وقتی امام(ره) را تبعید میکردند چه کسی تصور میکرد این آدم 15 سال برگردد و سلطنت 2500 ساله را پایین بکشد؟ وقتی امام(ره) گفت شاه باید برود همه میخندیدند شاه باید برود؟ مگر شاه رفتنی است؟ وقتی گفت صدام باید برود چه کسی باور میکرد؟ خب امروز صدام رفته است. چه کسی باور میکرد فیلم اعدام صدام را نگاه کند بگوید ببینم خودش است؟ خب امروز عراق ملت عراق و حکومت عراق در مسیر انقلاب اسلامی قرار گرفت. سوریه تا قبل از همین فتنهها انقلاب ما در سوریه و عراق اینقدر نفوذ نداشت، تا قبل از این فتنهها ایران در سوریه میهمان بود. اینها وعده الهی است این حرفهایی که یواشکی سال 53 در میدان امام حسن(ع) بگویید حالا علنی در سطح جهان بگویید. خدا به وعدهاش عمل کرد صدتا وعده داد 200 بار عمل کرد ما باور نمیکنیم هر وقت ما وعدهها را زیر پا بگذاریم خدا هم تعارف ندارد، ما که از آن مأمور برق با برق رفیقتر نیستیم که، گفت ما و برق دیگر این حرفها را نداریم سی سال است داریم با هم کار میکنیم رفیق شدیم! قانون خدا را زیر پا بگذاری تودهنی میخوری! یعنی اگر ما شروع کنیم دزدی، رشوه، اختلاس، باندبازی، رفیقبازی، دنیاطلبی، خودمحوری، فرقهبازی، فرقهسازی، این کارها را شروع کن ببین خدا با تو چه کار میکند. با چنان سرعتی مثل آن بلعم باعورا با مغز از آن بالا پایین میآوردت که نفهمی از کجا خوردی. همین مردمی که دنبال شما راه میافتد همین مردم به شما فحش میدهند اصلاً بعضی از شخصیتهای انقلاب دچار همین توهم شدند در این سی و چند سال، مثلاً طرف آمده شعارهای انقلاب را داده که مردم میآیند پشتش رأی میدهند و... یک مرتبه خیال میکند خودشان هستند، نمیدانم این چه چیز عجیبی است اکثر اینها همین بازی را خوردند. آدمهای خوبی هستند اغلبشان آدمهای خوبیاند، میآید جلو شعارهای اسلام و انقلاب میدهد بعد میبیند یک دفعه ملت میآیند پشت سرش درود بر کی! مرگ بر بدخواهت! ما هم چاکتریم این هم رأی و... یواش یواش این فکر میکند خودش یک کارهای است و مردم الآن واقعاً عاشق و شیفته این هستند و شبها برای دیدنش خواب ندارند نه بابا، مردم ا صلاً نمیدانند تو کی هستی؟ مردم این انقلاب و این اصول و ارزشها را میخواهند مگر کسی که چهارتا بچهاش را داده، مگر برای تو داده؟ به شما بگویم برای خمینی هم نداده، اگر خمینی این خمینی نبود. امام(ره) یک وقت خودش گفت، گفت این ملت، ملتی هستند که اگر خمینی پایش را کج بگذارد این مردم او را طرد میکنند. این تربیت مکتب اهل بیت است. منتهی بعضیها باورشان میآید یک خدماتی میکند در راه اسلام و انقلاب و مردم، بعد مردم علاقمند میشوند میگویند باریکالله خدمت کردی، میآیند پشت سرش، این طرف خیال میکند که همه عاشق چشم و ابروی این شدند! این خودش اصالت پیدا کرده بعد هم هی میگوید الآن میروم ها! الآن برمیگردم! الآن این طرفی میروم! الآن آن طرفی میروم! خب برو! برو ببین چه کار میشود! بعد یک مرتبه میرود میبیند هیچ کس پشت سرش نیامد تنها است بعد فردا همان آدم میآید توی کوچه و خیابان، میبیند هیچ کس به او سلام نمیکند. میگوید آقا ما همانیم! میگویند نه تو آن نیستی! اشتباه میکنی شما آن نیستی اگر آن باشی چاکرت هم هستیم چقدر آدم تا بالای انقلاب آمد دوباره پایین رفت! رفت که رفت. چقدر آدم پایین بود خودش را محو انقلاب کرد و بالا آمد. یک کسی هم بالا و پایین هم برایش مهم نباشد. میخواهم بگویم چه شرایطی بود. ببینید سال 53 چندتا اتفاق مهم افتاده است اولش این است که من آن موقع 10 سالم بود این اولین اتفاق مهم! امام ده سال است تبعید شده، فضای کشور را میخواهم ببینید چه فضایی بوده است 10 سال است امام تبعید شده و ظاهراً نهضت شکست خورده، اوج خفقان و دیکتاتوری است یعنی ساواک رسماً چند سال قبلش تشکیل شده است و تمام گروههای مخالف، تقریباً سرکوب، شناسایی شدند دستگیر شدند یا مخفی شدند. چندتا جریان اصلی که در کشور با ایدئولوژیهای مختلف بودند ببینید در چه وضعی هستند؟ جریان چپ کمونیستی که تودهایها و جریان کلاسیک پیر اینها بودند و در ضمن همه گروههایی که میگویم بخشی از اصلیترین رهبرانشان اتفاقاً مشهدی و خراسانی بودند یا در همین مشهد پایگاهشان بوده است. این را بدانید همه انقلابیاش و هم ضد انقلابیاش، هم حزباللهی و هم بیدینش هم جزو رهبرانشان مشهد بودند یعنی از انجمن حجتیه تا چریکهای کمونیست چریکهای فدایی خلق، رهبرانشان مشهدی بودند شما حساب کار خودتان را بکنید! این جریانات در سال 53 و 54 در شرایطی که این کتاب و این بحثها محصول آن سالهاست میخواهم ببینیم فضای کلی کشور چیست؟ تودهایها از سالها قبل بخصوص بعد از کودتای 28 مرداد به بعد، اینها یا فرار کردند یا یک عده کمیشان به کشورهای بلوک شرق فرار کردند و اکثرشان هم که اینجا بازداشت شدند تسلیم شدند ساواکی شدند جزو مقامات دستگاه شدند مقامات اصلی در مجلس، در رادیو و تلویزیون آن، در دانشگاههایش حتی خود دربار. این جریان چپ بوده است. یک گروه چریکی فدائیان خلق هم از چند سال قبل تشکیل شدند که اینها هم دو – سهتا ضربه ترور عملیاتی زدند الگوهایشان هم چگوآرا و مائو و جنگهای پارتیزانی و کوبا و چین مارکسیستهاست با شوروی هم یک کمی فاصله گرفتند رهبری اینها هم مجید و مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان همه اینها مشهدی هستند چون چریکهای خلق دوتا شعبه داشتند یکی جزنی بود که از تودهایهایی بود که زندان افتاد و در زندان تیرباران شد از معدود تودهایهایی بود که تسلیم نشد بعد گروه جزنی و اصل بدنه آن همین مجید مسعود احمدزاده بود و پویان که همه اینها مشهدیاند. پویان از یک خانواده کاملاً مذهبی سنتی بود خودش هم یک بچه مذهبی که در این جلسات نیمه شعبان میآمد مقالههای اسلامی میخواند. این عموی ما که مرحوم شد میگفت ما با هم این نهجالبلاغه را برمیداشتیم هرجا حضرت امیر علیه معاویه بود به جای معاویه شاه میگذاشتیم و به در و دیوارها میزدیم و توی مسجدها پخش میکردیم میگفت از همان موقع ما با هم قرار داشتیم فلسطین برویم - این قضیه خیلی جالب بود – این آدمها بچههای مذهبی بودند که متأسفانه مطالعات عمیق مذهبی نداشتند بعد از سال 42 و 43 هم که دیدند بخش مهمی از جامعه، متدینین و حتی بخش مهمی از روحانیت هم کمکم امام(ره) را تنها گذاشتند و یادشان رفته بود و سکوت بر کشور حاکم شد مسئلهدار شدند و رفتند فلسطین و آنجا توی دام گروههای چپ افتاد و مارکسیست شد و جزو تئورسینهای اینها شد و در درگیریهای خیابانی زمان شاه کشته شدند ولی اینها هم تقریباً متلاشی شدند یا ساواکی شدند برگشتند یا مبارزه را کنار گذاشتند یا در زندان هستند.
گروههای دیگر جریانهای انجمن حجتیه که مرکز آن و شروع آن مشهد است مرحوم شیخ محمود حلبی که مبارزات نهضت نفت، ایشان سیاسی و انقلابی بود طرفدار مصدق بود در مشهد شیخ محمود حلبی و مرحوم محمدتقی شریعتی، این یکی دو سه نفر، عملاً رهبریهای سیاسی بودند با گرایش به مصدق که چه مرحوم کاشانی وقتی مشهد میآمد شهید نواب میآمد همه اینها میهمانهای اینها بودند یعنی ابوی ما میگفت چه در مهدیه آقای عابدزاده میآمد آنجا میهمان ما بود پیش مرحوم کاشانی آمد کانون نشر حقایق، ایشان میگفت آنجا میهمان ما بود و حلقهای که در مشهد با نهضت ملی بود این جریانات بودند بحث رهبری بخصوص از زمان امام به بعد مطرح میشود و نقش فوقالعاده مهمی است که ایشان به عنوان کانون مرکزی در مشهد و خراسان به عهده میگیرند جریان انجمن حجتیه، بعد از کودتای 28 مرداد البته انجمن اول نبود بعد از کودتا و آن شرایط که اینها دیدند کار سیاسی نمیتوانند بکنند شروع کردند کار فرهنگی و مذهبی به اصطلاح و حالا اگر بگوییم تا سال 42 انجمن حجتیه یک توجیهی داشت فضا بسته بوده وقتی سال 42 امام(ره) قیام کرده و پرچم مرجعیت بالا رفته دیگر اینها باید ملحق میشدند و سیاسی میشدند ولی اینها بعد از آن هم فاصلهشان را حفظ کردند و گفتند ما به سیاست کاری نداریم و از سال 42 به بعد انجمن حجتیه توجیهی ندارد یک جریان در همین مشهد، جریانی بود که مرحوم حاجی عابدزاده و نهضت مهدیهسازی و همین عسکریه، باقریه، صادقیه، اینها اختراع ایشان بود و اولین بار در مشهد اینا شد و بعداً جاهای دیگر مثل مهدیه تهران آن مرحوم کافی از اینجا الگو برداشتند و رفتند ضمن این که بدانید خیلی از کارهایی که در سطح تهران و کشور شد الگوهای اولیه آن مشهد بود. هم الگوی مهدیهسازی از مشهد بود و هم انجمن حجتیه و این حلقههای آموزش مذهبی خانگی در مبارزه با بهائیت و این جریانات شروعش از مشهد بود و هم کانون نشر حقایق مرحوم استاد محمدتقی شریعتی اولین الگو در سطح کشور شاید بود که یک جمع تحصیلکرده، دانشآموز، معلم، فرهنگی، دانشگاهی، این تیپها غیر از اینهایی که معمولاً در مسجدها پای منبرها میروند یک تیپ دیگری، یک تیپ تحصیلکردهتر یک قشر دیگری از بازار یک قشر دیگری از جامعه هم اضافه شدند و اینها مشتری خاص شدند که خیلی از اینها پای صحبت خیلی از آخوندها نمینشستند یعنی مخاطب پیدا نمیکردند ولی با این که آقای شریعتی هم آخوند بود ایشان با آقای بروجردی مشورت کرده بود، آقای بروجردی به ایشان گفته بودند شما معمم نشو و به همین سبک کار کن و ایشان هم در واقع به دستور آقای بروجردی معمم نشد و مرحوم استاد محمدتقی شریعتی خدمات زیادی هم کرد. این الگویی که بعداً شهید مطهری در تهران، حسینیه ارشاد را بر آن اساس راه انداخت الگویش از همین کانون نشر حقایق مشهد بود. چون مرحوم شهید مطهری با استاد محمدتقی شریعتی هم اینها خیلی با هم بودند. دکتر شریعتی در واقع نسل بعد بود که اتفاقاً کاشف دکتر شریعتی هم آقای مطهری بود یعنی اولین بار آقای مطهری(ره) آقای دکتر شریعتی وقتی از پاریس برگشت در مشهد جلسات محدودی داشت ایشان اولین بار ایشان را دعوت کرد و گفت شما بیا همین بحثهایتان را تهران در حسینیه ارشاد بکن که بعد از چند جلسه که آمد، سالهای دیگر 46، 47 و 48 اواخر دهه 40 دیگر بحثهایش مخاطب پیدا کرد گل کرد از نظر مخاطب جوان دانشگاهی بعد از سه – چهار سال شخص اول حسینیه ارشاد شد که همه حسینیه را به نام شریعتی میشناسند در حالی که حسینیه ارشاد کار آقای مطهری بود که بعد هم به مسائل هم انجامید که نمیخواهم عرض کنم. پس ببینید جریان هم مهدیهسازی، هم انجمن حجتیه و هم چریکهای فدایی، آن موقع خاوری هم مشهدی بود از رهبران حزب توده بود تقریباً همه این جریانات، تا کانون نشر حقایق تا حسینیه ارشاد در تهران همه اینها به یک معنا یک پایگاهی در مشهد داشت حلقه عملاً سال دهه 50 اگر بخواهیم مجموعاً بگوییم حدود 20- 30 نفر آدم بودند که اینها دانشگاهی و حوزوی بودند اینها داشتند گفتمان انقلاب اسلامی را در سطح نسل جوان بازسازی و تولید میکردند و فضای انقلابی را بوجود میآوردند اگر بگوییم 10- 20 نفر بودند دو نفر اولشان قطعاً مطهری و شریعتی بودند یعنی شاید با فاصله زیاد با بقیه دکتر شریعتی و مطهری نقش اصلی را داشتند. دکتر شریعتی بین جوانها و دانشگاهیها ادبیات نو، مخاطب قویتری داشت ولی بنیان معرفتیاش مثل آقای مطهری نبود ضعیفتر بود مطالعات اسلامی غنی ریشهدار نداشت اما مفاهیم اسلامی که میفهمید خیلی قشنگ روشنفکری و تئوریزهاش میکرد با ادبیات جذاب ارائه میکرد طوری که یک بچه مارکسیست هم که مینشست یک بچه هیپی آن موقع میگفتند بیتل، بعدها هیپی شدند، این بچه بیتلها و هیپیها تا بچه مارکسیست تا دختر بیحجاب مینشستند یک جوری میگفت فاطمه و زینب و علی وحسین که اینها یک مرتبه شیفته این اسمها میشدند در حالی که تا قبلش این محافل دانشگاهی با اینها مسخره میکردند. بعد از این جریانی که این تیپها در سطح کشور راه انداختند این اسمها کمکم افتخار شد یعنی دختران زیادی بودند که اسمشان آتوسا و... بود اسمشان را فاطمه، زینب میگذاشتند. طرف اسمش بیژن بود اسمش را حسین و علی میگذاشت. اسم عوض میکردند. دختران بیحجاب از خانوادههای مرفه کمکم چادر سرشان میکردند باحجاب میشدند مارکسیست کمکم نمازخوان میشد، این اتفاقاتی است که دارد در دهه پنجاه میافتد. جریان چپ و کمونیستی به آنجا رسیده، یک جریان دیگر هم جریانی است که از جبهه ملی شروع میشود جریان مذهبیاش در نهضت آزادی میآید و بازرگان و سحابی و مرحوم آیتالله طالقانی، نهضت آزادی در دل جبهه ملی پیدا میشود، البته کودتا میشود، نهضت مقاومت ملی تشکیل میشود که هم اینها مفصل است من چیزهای زیادی از پدرم شنیدم چون ایشان هم در جبهه ملی و هم در نهضت آزادی و هم نهضت مقاومت و هم حسینیه ارشاد و هم کانون نشر حقایق، و هم این مسجد کرامت، همه جا ایشان بود و من همه جا در این 30- 40 سال خاطرات زیادی شنیدم. هم با مجاهدین خلق ارتباط داشت و هم با انجمن حجتیه. من اینها را میدیدم میشنیدم و خیلی از اینها خانه ما رفت و آمد داشتند و من قبل از این که حرفهایشان را بفهمم قیافههای اینها را میشناختم. اینجا نهضت مقاومت ملی برپا میشود و جریان نهضت آزادی که اینها به اصطلاح مذهبیترین جریانات روشنفکری بودند دانشگاهی بودند اینها نزدیکترینشان به روحانیت بودند. اینها بعد از این که زندان افتادند و در نهضت مقاومت ملی یک چند سالی زندان بودند بیرون آمدند سال 42 هم که نهضت امام(ره) شروع شد بعد از این که امام تبعید شد و اینها بیرون آمدند تقریباً اکثر اینها مبارزه جدی با شاه را کنار گذاشتند این واقعیتش است. همه فکر میکنند مرحوم بازرگان تا آخر مبارزه میکرد اینطور نیست اینها از زندان که بیرون آمدند آن 7- 8 سال قبل از انقلاب، تقریباً آن مبارزه علنی علیه رژیم نمیکردند، در جلسات خصوصی چرا. من خودم کودک که بودم خیلی از این جلسات در منزل همین رفقای پدرم ما بود یا مشهد، خیلیهایش خانه ما تشکیل میشد. مهندس بازرگان و این تیپها میآمدند در حالی که آنجا تازه امام با موتور قدرت یعنی شروع مستقیم علیه شاه و آمریکا و اسرائیل حرف زده است. یعنی وقتی که تقریباً آنها خاموش شدند و توی پارکینگ زدند تا یک حدی، نمیخواهم بگویم کلاً، ولی تقریباً فتیله را پایین کشیدند درست وقتی است که امام(ره) تا آخر فتیله را بالا داده است یعنی وقتی امام میگوید رژیم سلطنت نباید باشد که هیچ کس در ایران این حرف را نمیزده، اصلاً مهندس بازرگان حتی سال 57 میرود پاریس به امام میگوید آقا این شاه باید برود یعنی چه؟ اصلاً شدنی است؟ امام(ره) میگوید باید اعلامیه بدهید که شاه باید برود! اگرنه ما طردتان میکنیم. خب این جریان جبهه ملی هم که خیلیهایشان ساواکی شدند یا سیاست را کنار گذاشتند زیر لب یک غرغری به شاه بکنند هیچ کس نفهمد غیر از خودش و عمهاش! مبارزه اینطوری، در این حدها هست. گروههای پراکنده مسلمان و چپ هم داریم که گاهی کوچک کوچک کارهای مسلحانه میکنند تهش میزنند یک تیر چراغ برقی را در یک بیابانی منفجر میکنند تا 4- 5 سال نشئهاند که پایههای رژیم را زدند! حالا دوتا ستون چراغ برق و یک پاسبان بدبخت دهاتی یک جایی دارد نگهبانی میدهد چاقو به آن بزنند خلع سلاحش کنند و یک بانکی را بزنند به اسم مصادره انقلابی رژیم سرمایهداری شاه! این کارهایی بوده که چریکهای چپ و مذهبی میکردند کارهای خیلی محدود، اوج آن سه- چهارتا ترور بود. سه – چهارتا مستشار آمریکایی را زدند اینها اوج کارهای مسلحانه بودند واقعاً اینها کارهای دیگری نکردند و تبدیل شده بودند به یک توری که بچههای بااستعداد مذهبی مبارز جذب اینها میشدند سر آن تور دست ساواک بود. یعنی یک قیفی درست شده بود که تند تند نیروهای جوان توی آن میآمدند بدون این کاری بکنند. مثلاً جرم آن یک کتاب یا دو تا اعلامیه توی خانهاش بود! سه ماه – شش ماه بیفت زندان، پروندهدار میشود کتک بخور، شلاق بخور، یکی آمده یک چیزی به آن گفته، با سه تا واسطه اعلامیه سازمان فلان! سر این طرف دو سال زندان بیفتند هیچ کار هم نکرده یک عده زیادی اینطوری مفتکی زندان افتادند. در این شرایط که کار مسلحانه به بنبست رسیده است قبل از همه اینها هم جریانهای اسلامی مسلح بودند یعنی قبل از چپیها و مجاهدین خلق، اولین گروههایی که کار چریکی و مسلح را در ایران انجام دادند اولش شهید نواب و فدائیان اسلام هستند ولی اینها جریانهای بازار و مسجدی و هیئتیاند. دانشگاهی هنوز نیستند بعد از تبعید امام(ره) مؤتلفه اسلامی هستند که تقریباً اینها تداوم فدائیان هستند و گروهی هم نزدیکترین گروه به امام بودند که نخست وزیر را زدند بعد از اینها گروه حزب ملل اسلامی تشکیل میشود که این اولین گروه دانشگاهی با شعارهای اسلامی است حزب ملل اسلامی که برنامه ترور شاه و خانواده شاه را داشتند که قبل از این که کاری بکنند پایگاههایشان در دارآباد تهران لشکرک لو رفت و همهشان دستگیر شدند. که آنها هم ماجراهایی دارند. من یک عموی دیگر هم دارم که جزو همینها بود آن موقع زندان افتاد دانشجوی امیرکبیر بود. اینها سه – چهارتا سلاح به شکل خودنویس درست کرده بودند که ایشان داشت تا بعد از انقلاب، بعد دادند به این موزهها آنها گمش کردند. ایشان سه تا خودنویس را دیدم که درست عین خودنویس توی جیبت میگذاری لحظه خاص برمیداری میچرخانی شلیک میکرد. اینها بازداشت شدند. گروه حزب ملل اسلامی اولین گروهی است که شعار جنگ مسلحانه با دانشگاهی، که همه تقریباً دانشگاهیاند و شعار اسلامی میدهند بعد در زندان یک گروه حزبالله بیرون میآید – اینها را میگویم که ببینید فضای کشور، چه فضایی است- بعد از این است که قضیه مجاهدین خلق درست میشود که اینها ترکیبی هستند از ریشههای جبهه ملی و نهضت آزادی و ترکیب اینها با جریانهای مارکسیستی و تودهای و فدایی، یک اسلام چپ التقاطی درست میشود و بدنهشان بچه مذهبیهایی که برای عشق خدا و جهاد توی صحنه میآیند ولی رهبری اصلیشان همان اول ضربه میخورد قبل از هر کار بازداشت میشود که آنها باز سالمتر بودند ولی سواد دینی نداشتند ولی انگیزههایشان محکمتر بود. فوری با دو – سهتا واسطه رهبری اینها دست یک آدمهای فاسد و مرتد میافتد مثل تقی شهرام، مثل بهرام آرام و یک باندی که دیگر مذهبیاش این مسعود رجوی بود که برای طبس و مشهد همین دوروبرها بود. این رجوی، شما آدمی کثیفتر از این، جنایتکار از این در تاریخ مبارزات سیاسی در ایران کم میبینید که تا الآن چند هزار آدم را از دو طرف کشته و جنایتهایی که کرده است و اینها متآسفانه در این مسیر افتادند و گروههای دیگر، گروههای کوچک و پراکندهای هستند. این فضای سال 53 است که امثال این جلسات اینجا تشکیل شده است توی تهران عرض کردم حسینیه ارشاد یک کارهایی میکند که تقریباً آن را همین موقعها دارند دفتر و دستک آن را میبندند، به مشکلاتی برخورده است. قضیه انجمن حجتیه، قضیه فداییها، قضیه تودهایها، قضیه مجاهدین خلق، قضیه جبهه ملی، نهضت آزادی، فدائیان اسلام، حزب ملل، گروههای مسلح 90 درصدشان در سال 53 و 54 از بین رفتند یا به لحاظ ایدئولوژیک منحرف شدند مثل مجاهدین خلق که رهبرانشان مارکسیست شدند بچه مسلمانهایشان که یک اسلام نیمبندی دارند آنها را ترور میکنند مثل مجید شریف واقفی، مثل صمدی لباف، این تیپها را دارند میزنند تسویه ایدئولوژیک میکنند یا به ساواک لو میدهند. در رأس آن هم که این انحرافات پیش میآید تقریباً همه زندان و اعدام میشوند. سال 52 و 53 و 54 شرایطی است که اگر میگفتید این آیه در سوره بنیاسرائیل است ساواک سراغتان میآمد که راجع به اسرائیل چه گفتی؟ بابا سورهای در قرآن داریم به نام سوره بنیاسرائیل، باشد از این سوره نمیخواهد آیه بخوانید! یعنی وضع اینطوری بود. قرآن که میخواندید نهجالبلاغه که میخواندید و ترجمه میکردید برایتان جرم درست میشد اینها را عرض کردم که شما در شرایط دهه 50 قرار بگیرید در این شرایط این بحثها شروع شد. خواندم که در کل کشور هیچ جلسهای با این تعداد جمعیت جوان منسجم سیاسی دانشگاهی، طلبه و بازاری با این حجم نبود. غیر از تهران و مشهد شهر دیگری تقریباً در این جلسات به این اندازه فعال نبوده است، بودند نه به این حد. این بیشترین جمعیت جوان روشنفکر منسجم حوزوی دانشگاهی به طور مرتب اینجا جمع میشدند.
من یک جمعبندی کنم و یک نتیجه بگیرم. ببینید ساختمان و تشکیلات و تشریفات مراد نمیدهد. ما هنوز هم میبینیم بعضی وقتها بعضیها میگویند ما باید یک حسینیه ارشاد یک ساختمانی مثل حسینیه ارشاد داشته باشیم! گفتم آقاجان حسینیه ارشاد یک ساختمان نبوده یک نهاد فکری بود، و یک نیاز اجتماعی بود. آن ساختمان را با هزار بدبختی آقای مطهری و دیگران دنبال آن دویدند آجر به آجر، این طرف و آن طرف، با چقدر گدایی، با مشکلات درستش کردند حالا اگر اسمش یک چیزی دیگری یا یک جای دیگری بود، مسجد کرامت یا مسجد امام حسن(ع) در و دیوارش که یک خصوصیاتی نداشته، این اسم و مکان مراد نمیدهد بلکه محتواست. این که یک جمعیتی دور هم تشکیل بشوند با نیت و انگیزه درست، با مفاد معرفتی درست، به لحاظ نظری متین؛ به لحاظ عملی خالص؛ یک درد اجتماعی و توی صحنه بیفتند این است که معجزه میکند این مراد میدهد این حرکت میسازد، این گفتمان درست میکند نه اسم تشکیلات و دفتر و دستک! شما میبینید بعد از انقلاب چقدر کسان آمدند با نیتهای خوب و بعضیها هم با نیات دیگر، آقا میخواهیم یک حسینیه ارشاد بسازیم! میخواهیم توی مشهد یک کارهایی مثل مسجد کرامت آن موقع بکنیم! اینها ادایی نیست، هرجا ادا هست برکت ندارد هرجا ریا و ادا و تقلید و کپیبرداری است فایده ندارد آن اصل مطلب است که حرکت درست میکند ولو در یک اتاق کوچک. پیامبر اکرم(ص) از دو – سه تا خانه و دوتا اتاق کوچک شروع کرد. پیامبر اکرم(ص) تا وقتی که از مکه به مدینه هجرت کردند چقدر آدم هدایت شد؟ ایشان تا سه سال اول فقط 40 نفر را توانست جمع بکند، که این 40 نفر هم در یک حد نبودند. همه که مثل علی(ع) و خدیجه(س) نبودند که به ایشان واقعاً ایمان کامل داشته باشند. ولی حرکتی که با اخلاص شروع میشود با 40 نفر، اول با سه نفر، بعد با چهل نفر، امروز پرانرژیترین و دینامیکترین دین در کل جهان شده است. به لحاظ جمعیت دین دوم است به لحاظ انرژی دین اول است. دفتر و دستک و پول و تشکیلات و بخشنامه و بودجه داشته باشی ولی حرفی برای گفتن نداشته باشی، زور زیادی زدی! هیچ کاری نمیتوانی بکنی! هیچ کار نه؛ بلکه هیچ غلطی نمیتوانی بکنی. هیچ کار خیلی محترمانه است هیچ غلطی نمیتوانی بکنی فقط پول بیتالمال را هدر میدهی. یکی؛ اخلاص، هدفت چیست خودتی یا خدا؟ هدفت خدمت به خلق است یا خودت؟ دوم؛ معرفت، یعنی یک حرفی برای گفتن داشته باش. الآن ماشاءالله تریبون و بلندگو و مکانی برای گفتن هست، خیلی حرفی برای گفتن نیست برای همین گل نمیکند. حرفی برای گفتن داشته باشید.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
هشتگهای موضوعی