جنگ برای صلح ( دفاع از پایتخت همه انقلابها )
به استقبال هفته دفاع مقدس_ جمعی از رزمندگان و بسیجیان_ ۱۳۹۲ {روز حفاظت اطلاعات-قرارگاه ثارالله تهران در آبادان}
بسمالله الرحمن الرحیم
خیلی از کسانی که سالهاست تهران را هدف گرفتند چون تهران را پایتخت انقلابهای جهان میدانند. تهران با همه مشکلات و اشکالات سیاسی و حکومتی که در نظام و کشور بوده و هست نقطه امید تمام ملتهاست و این را ما به وضوح دیدیم. شاید در تاریخ بشر تا امروز هیچ وقت فرعونها در جهان به اندازه امروز قدرت اطلاعاتی نداشتند. تجهیزات برای جاسوسی نداشتند. این فرعون و نمرود و قارون و سران مشرکین قریش همه کسانی که در صف مقابل انبیاء بودند هیچ وقت مثل امروز اینقدر مجهز به ابزار جاسوسی و خیانت و توطئه و تحمیل جنگ نبودند. به یک معنا امروز ما در برابر خطرناکترین و قدرترین نمادهای جبهه کفر و در تاریخ بشر مواجهایم. یعنی انقلاب اسلامی با اینها پنجه در پنجه انداخته است. این از یک جهت خبر بد و هشداردهنده است و از یک جهت خبر خوش که یک چنین غولهایی که بر همه جهان مسلط بودند و همه جا برنده بودند بر اینجا هم صددرصد مسلط بودند علیرغم همه این تجهیزات و تشکیلات بیسابقه در تاریخ و بینظیر در جهان دهها بار همین انقلاب دماغشان را به خاک مالید و ایران از اینها گرفت که بزرگترین پایگاه اینها بود یک وقتی استراتژیستهای آمریکایی میگفتند اگر بخواهیم بین ایران و اسرائیل یکی را انتخاب کنیم ایران را انتخاب میکنیم بنابراین مهمترین پایگاه جهانی را انقلاب اسلامی از آنها گرفت.
سفری به آفریقا در تانزانیا و کنیا داشتم در هر دو کشور، سفارت آمریکا در هر کدام از اینها نزدیک هزارتا پرسنل دارد. سفارت 10- 20 تا نیرو دارد ولی هزارتا در سفارت آمریکا در هر کدام از اینها داشت و کل اینها را کنترل میکنند. یعنی میخواهم بگویم انقلاب اسلامی با یک چنین تشکیلاتی درجهان درافتاد و پی در پی پیروز شد. آخرین توطئهشان که بزرگترین توطئه جهانی بود تمام تجربهشان را در تمام مسائل جهان تجربه کردند همین که گفتند مقاومت 8 ماهه در یک نبرد بزرگ اطلاعاتی و جنگ روانی انقلاب اسلامی پیروز شد و اینها معنی این شکستهایشان را میفهمند که از چه کسی دارند میخورند. اینها تا حالا شکستها را تجربه نکردند. اینها بعد از جنگ جهانی دوم که آمریکا بر جهان تقریباً مسلط شد با شوروی و بعد شوروی رفت و اینها گفتند ما جهان را قورت دادیم! یک چیزی در گلویشان گیر کرد و آن انقلاب اسلامی بود. و الا کار همه چیز تمام بود. کل جهان را قورت دادند. انقلاب اسلامی یک تیری در گلوی اینها پاره کرد دیدند نمیتوانند این را قورت بدهند و اینها برای اولین بار این شکستهای بزرگ را تجربه کردند. آمریکاییها در تاریخ در عمر خودش شکست را تجربه نکرده بود در عرض چند بار سال چند شکست بزرگ خورد. این نبرد و این جنگ جهانی که در سوریه در جریان است اگر انقلاب اسلامی نبود که اینها دو روزه بساط سوریه را مثل لیبی جمع کرده بودند رفته بود. شکست خوردند. از چه کسی شکست خوردند؟ در غزه از چه کسی شکست خوردند؟ در افغانستان از چه کسی شکست خوردند؟ اینها نکات خیلی مهمی است. و چه کسانی شکست خوردند؟ کسانی که هیچ کس نمیتواند اینها را شکست بدهد. اینها گفتند جهان تمام شد. تک قطبی و همه چیز آن در کنترل بود و واقعاً هم در جاهای دیگر هنوز هستند. عرض کردم این سفارت آمریکا در کنیا و تانزانیا هم در دارالسلام و هم در نایروبی میگفتند هر کدام از اینها هزارتا نیروی تخصصی دارند مثلاً یک بخشی از اینها دارند بازار و اقتصاد و صنعت اینها را دارند کنترل میکنند. یک بخشی تلویزیون و رسانههایشان را. یک بخشی دانشگاههایشان را. یک بخشی بانکهایشان را. یعنی کل کشور را. مثل زمان شاه خودمان چطوری بود؟ در اسناد لانه جاسوسی هست، تاکتیک و روشهای امنیتی و جاسوسی و اطلاعاتی اینها را ببینید که اینها همه جا جاسوس داشتند. از بیت قم، آدم داشتند مثل پسر آقای شریعتمداری تا توی چریکهای فدایی خلق و حزب توده یعنی از کمونیستها تا مرجع تقلید اینها تور پهن میکردند. در ارتش آدم داشتند در شورای انقلاب آدم داشتند! همه جا اینها آدم داشتند. شما این اسناد لانه را ببینید. بعد آنجا میگفت اینها تمام کشور را کنترل میکنند و رسماً دستور میدهند. از توی سفارت – مثل زمان شاه – به وزیر زنگ میزند به مجلس زنگ میزند و مستقیم دستور میدهد رئیس دانشگاه را خودشان تعیین میکنند. به رئیس تلویزیونشان اینها دستور میدهند. اینها اینطوریاند! بعد یک رئیس دانشگاهی میگفت که من یک سفر به ایران آمدم تا برگشتم دیدم از سفارت آمریکا به موبایل من زنگ زدند من تعجب کردم گوشی را برداشتم گفتند ما از سفارت آمریکا با شما تماس میگیریم و میخواهیم با شما یک جلسهای داشته باشیم گفتم برای چی؟ گفتند ما میخواهیم با شما همکاری کنیم. این آدم به لحاظ علمی خیلی قوی بود و دانشمند بود. میگوید گفتم من دانشگاهی هستم با سفارتخانهها کاری ندارم معذرت میخواهم. تلفنم را که قطع کردم سیمکارتم را دور انداختم و یکی دیگر گرفتم دو ساعت بعد با این سیمکارت جدیدم با من تماس گرفتند و اصلاً به رویم نیاورد که تو سیمکارتت را عوض کردی. خیلی عادی! گفت یک جلسهای بگذاریم با هم صحبت کنیم. بعد دیدم احترام است ولی وسطهایش تهدید هم هست. خلاصه جلسه را گذاشتیم گفتند ما میخواهیم با شما پروژه امضاء کنیم و دو – سه جلسه هم شما را آمریکا میفرستیم ببینی حال کنی بروی و بیایی! میگوید من به آنها گفتم من اصلاً با سفارتخانهها و خارج از کشور کاری ندارم من سرم توی لاک خودم هست کارهای دانشگاهی میکنم. میگوید این را که گفتم گفتند ما خبر داریم که جنابعالی ایران رفتید و با چه کسانی ملاقات کردی! این را که به او گفته بودند این ترسید. میگفت برگشتم رفتم دیدم از فرداشب مدام به من ایمیل میزنند بدون این که من به اینها هیچ اطلاعاتی بدهم. دفعه بعد به او گفته بودند یک جلسهای توی ایران و دانشگاه دعوت کرده بودیم گفت من میترسم میآیم چون اینها حتی فهمیدند که من در تهران با چه کسانی جلسه داشتم. البته جلسه خاصی نبوده ولی میگفت اینها اینطوری پیگیری میکنند.
خب ببینید یک چنین شبکهای که در کشورهای مختلف سفارتخانهاش تا هزارتا ادم در هر کشور میگذارد که کاملاً دارند کنترل میکنند یعنی یک دیکتاتوری جهانی ایجاد کردند این اسناد مدارک اسنودن که پخش میشود که من نمیدانم تهش چه میخواهد بشود و درست است یا نه؟ ولی تا همین جاهایش خوب است. تا همینجا نشان داد که آمریکا حتی مکالمات خصوصی مرکل نخستوزیر آلمان، مقامات ایتالیا و اسپانیا را کنترل میکند. اینها اینطوریاند. که اروپاییها ناراحت شدند و گفتند با ما هم بله؟ خب بله با شما هم بله. بالاخره شما هم ارباب دارید و مقامات همینطور بالا و پایین میآید. گفتند روی پشتبام سفارت انگلیس در آلمان و فرانسه تمام تلفنها و ایمیلها کنترل است. اینها در اروپا حتی مقامات چند میلیون نفر را مکالمات و ایمیلها و تماسهای عادی مردم را ضبط میکنند. حالا من احتمال میدهم یک کمی پخش این اسناد برای ارعاب مردم دنیا هم باشد که ببینید ما یک کنترل پلیسی دقیقی بر جهان داریم این احتمال را هم نباید از نظر دور داشت چون یک مقداری مشکوک است ولی تا همین مقدارش خوب است. یک چیزهایی لو رفت! مثل این فیلمها و عکس هایی بود که از توی گوانتانامو و ابوقریب بیرون دادند. اینها هدفشان دو چیز بود یکی ترساندن همه، که بگویند اینها میگیرند میبرند آنجا، کار کمشان کشتن است کارهای دیگر هم میکنند! که بترسانند. یکی هم برای تحقیر بود که ما اینطوری هستیم و با دشمنانمان اینطوری میکنیم. خب هدف انتشار این عکسها این بود من مطمئن هستم که این فیلمها و عکس ها آگاهانه بیرن آمد اما یک چیز دیگری هم این وسط ایجاد شد جهان نگاه کرد و دید که آمریکا چیست و کیست! یعنی خودشان نفهمیدند با انتشار این عکسها و فیلمها چه کینه و نفرتی علیه اینها در جهان ایجاد شد و اگر یک چریک یا تروریست یا هر چی را کشتند صدتا به جای آن درست شد. البته اینها چون در رهبری چریکهای وهابی و القاعده نفوذ کردند عملاً دارند اینها را در پروژه خودشان به کار میگیرند شما در بدنه پایین اینها کاری نداشته باشید خیلی از اینها بچههای متدین عادی ناآگاه هستند. تیپهای مختلفی توی اینها هستند یک عدهشان آدمهایی هستند که سر میبُرند و یک عدهشان مزدور هستند و یک عدهشان هم هستند که واقعاً با عشق اسلام آنها را بازی میدهند. ولی رهبریشان در اختیار دشمن است. مثلاً این القاعده یک اسم و یک کُدی شده که به این اسم هرکس با اینها دربیفتد بگویند القاعده القاعده! یعنی عملاً این نهضت عظیمی که در جهان اسلام و از جمله جهان اهل سنت با الهام گرفتن از الهام و انقلاب اسلامی ما ایجاد شد که وقتی خالد اسلامبولی سادات را زد در دادگاه قرآن را بالای سرش گرفت، به او گفتند چرا این کار را کردی؟ گفت ما میخواهیم همان کاری را که خمینی در ایران کرد در مصر بکنیم. قیام مصر مستقیم با الهام از امام و انقلاب ما شروع شد. هنوز روزها هنوز اسفند بود – بروید تاریخ را نگاه کنید – بهمن انقلاب ما پیروز شده، اسفند دانشگاه تونس بهم ریخت. دانشگاه تونس با عکس امام(ره) توی خیابانهای تونس ریختند فهمیدند که کار از دستشان در رفته است. وهابیها که انقلابی نبودند و همه نشسته بودند نگاه میکردند این جریان به اصطلاح انقلابی وهابی که ایجاد شد فقط به این دلیل ایجاد شد که دیدند تمام جوانان روشنفکر و متدین جهان عرب و جهان اسلام که اکثراً هم اهل سنت هستند دارند جذب امام و ایران و حتی شیعه میشوند که بیداری اسلامی را تبدیل به جنگ شیعه و سنی و مذهبی کردند که تروریزم و بمبگذاری در مسجد و حسینیه و خیابان که حال مردم را بگیرند که مردم بگویند همان رژیم قبل برگردد بهتر از این ناامنی و بدبختی است حالمان از بیداری اسلامی بهم ریخت برای این که مدام جنگ داخلی، بمب گذاری، سر بریدن اینها توطئه دشمن است یعنی اینها در رهبری آنها نفوذ کردند. منظورم این است که آن القاعده اول گرچه خود آن هم غربیها علیه شوروی در تأسیس آن نقش داشتند. ولی آنها پی کارشان رفتند و بنلادن معلوم نیست چه سرش آمد و چطور موجودی بود. کلاً کل قضایایش تا آخر مشکوک بود. هم مرگش مشکوک است ولی به دست دشمن افتاده ولی بدنهاش گاهی بچههای معمولی باشند. ولی موضع ضدآمریکایی و ضد اسرائیلی اینها را به ضد شیعه و جنگهای مذهبی تبدیل کردند یعنی شما میبینید تکفیری و صهیونیسم با هم نمیجنگند. اینها یک عملیات انتحاری علیه صهیونیستها نمیکنند همه در مسجد و حسینیه میآیند انجام میدهند.
میخواهم دوتا نکته عرض کنم 1) دشمن قوی است. 2) جریانهای انقلابی دیگری که در جهان اسلام ایجاد شد به عنوان این که مثل ایران این مسیر را پیش بیاورند تقریباً همهشان به اشکال مختلف شکست خوردند یا بین راه ماندند انقلابهای ابنسبیل در راه ماندهاند! شما ببینید در مصر و تونس و لیبی چه اتفاقی افتاد؟ یمن و... همه تقریباً قفل شد. یک بار دیگر نگاه کنیم که انقلاب اسلامی چه کار بزرگی کرد. این موانعی که اینها تازه همهشان در موانع اولیه آن ماندند. انقلاب اسلامی هفت خوان نه، بلکه هفتصد خوان را رد کرد. یکی این به غنای فرهنگ اهل بیتی در این انقلاب برمیگردد. یکی هم مسئله رهبری و ولایت فقیه است و هوشیاری و فداکاری مردم است. نتیجه دومی که میخواهم عرض کنم پنجه در پنجه بزرگترین شبکههای اطلاعاتی – جاسوسی جهان که در طول تاریخ تا امروز بینظیر بوده است. یعنی اینهایی که با حضرت موسی(ع) با حضرت ابراهیم(ع) و با پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) درافتادند هیچ کدام به اندازه اینها مجهز نبودند. این نشان میدهد پایتخت این انقلاب که در واقع امروز پایتخت همه انقلابهاست چقدر مهم است. هزاران پروژه اجرا میکنند و میکنند و شکست خورده و خیلیهایش را هم ما نفهمیدیم. حضرت امیر(ع) در دعای کمیل به خدای متعال میگویند که خدایا تو چقدر مشکلات و خطرها را دفع کردی من اصلاً نفهمیدم! ما اصلاً نفهمیدیم اینها بود، آمد و رفت و ما نفهمیدیم، حالا بعضیهایش مثل قضیه طبس، بعد که خودشان در رفتند تازه ما فهمیدیم چه شده؟ چقدر کودتاها، چقدر طرحها؟ در همین مقاومت 8 ماهه چقدر جهان برنامهریزی کرد. یک کودتای بینالمللی بود البته بعضیهایشان هم بیاطلاع بودند بازی میخوردند. همیشه یک عده بازیخور هستند. این راجع به اهمیت این کار که چقدر مهم است؟ سخت است و چقدر باید این کار را جدی گرفت. اصلاً نباید در ذهن ما این باشد که حالا این هم یک شغلی مثل همه کارهاست! ابداً چنین چیزی نیست. این یک جنگ تمام عیار و بیسروصداست. جنگ خاموش. زمان جنگ، جنگ مردمی و بینالمللی بود. جنگ جهانی بود. شما اغلبتان آنهایی که سنتان اجازه میدهد در جنگ بودید. این جنگی بود که به تعبیر بعضی از دوستان جنگ سوم جهانی بود. واقعاً هم همینطور بود چون تمام اینها پشت صدام بودند، تمام قدرتها و نیمه قدرتهای جهان یک طرف بودند بچههای ما هم دست خالی یک طرف بودند. و چون مردمی بود دم عملیات همه همدیگر را صدا میکردند دیگر تقریباً معلوم بود یک دورانی مادر بزرگ ما – خدا بیامرز- میدانست عملیات نزدیک است! چون تا میدید ما 5 – 6 نفر بچهها و اخوی ما و برادر ما 6 – 7 نفر رفتیم مادربزرگ من میگفت میخواهند عملیات کنند، عملیات است. خب جنگی که مادربزرگ ما میدانست که چه زمانی عملیات است؟ مادربزرگ آنها نمیدانست کی عملیات است؟ ولی با این وجود، در اغلب این عملیاتها بچههای ما جلو میرفتند و آنها شکست میخوردند با این که میدانستند. حالا والفجر 8 همین آبادان کلاً منطقه نظامی بود نمیگذاشتند کسی برود و بیاید یک کار عظیمی در آنجا شد و نتیجهاش را در عملیات دیدیم. ما غواص بودیم وقتی که از اروند رد شدیم و یادم میآید پایم به زمین آن طرف اروند رسید باور نمیکردم که رسیدیم. چون وقتی ما این طرف اروند وارد آب شدیم واقعاً با اطمینان از این که شهید میشویم رفتیم. خودم شخصم هیچ امیدی نداشتم که به آن طرف آب برسیم و دشمن غافلگیر شد و من اصلاً نفهمیدم که چطوری از اروند رد شدیم؟ فقط یک لحظه دیدم پایم آن طرف آب به زمین خورد و خیلی خدا را شکر کردم یعنی باور نمیکردیم. البته خب کاری هم ما نکردیم، من 7 – 8 تا عملیات رفتم، توی 4 – 5 تایش فقط ترکش خوردم برگشتم تنها کمکی که میتوانستم بکنم این بود که چندتا ترکش کم شود! در والفجر 8 اولاً کارها بسیار دقیق بود عملیات والفجر 8 دقیقترین عملیاتی بود که من در این 7 – 8 تا عملیاتی که شرکت کردم واقعاً دیدم، حالا در بعضی از عملیاتها هم دقتهایی میشد ولی نه اینقدر. مثلاً در عملیات بدر هم دقت شد من در عملیات بدر غواص بودم منتها نوع غواصی در هور با غواصی در اروند فرق میکرد. خب آنجا به غواصها ساعتهای ضد آب دادند که غواصها سر ساعت آمدند یعنی مردمی بود در دنیا چنین جنگی بود. توپخانهها میزنند بعد هواپیماها بمباران میکنند، بعد تانکها راه میافتادند پشت سرش نیروی پیاده میاید اما در عملیاتهای ما نیروی پیاده جلو میرفته، بسیجی، خط را میشکسته، مستقر که میشده بعد به تانکها و هواپیماها میگفته بیایید. در عملیات بدر، شبی که خطش را شکستند اولاً توی راه که 20 – 30 ساعت با بچهها پارو زدیم تا به دشمن رسیدیم کیسه گونی داده بودند که وقتی هلیکوپترهای اینها گشتیهایشان میآیند بروید گونیها را روی خودتان بکشید که از آن بالا نفهمند. میخواهم بگویم این دقتها شده بود. لباس غواصی و ساعت و... شب قبل از عملیات کمین خوردیم و بعد که لحظه خط شکستن را میخواهم بگویم با همه این دقتها، خدا رحمت کند شهید چراغچی، شهید طاهری و سه – چهار نفر از این رفقا آمدند مخصوصاً به بچهها گفتند اگر سرفهتان گرفت سرفه نکنید. اگر قایقهایتان بهم میخورد سروصدا میشود رادارهای رازی اینجا هست، آب از پارویتان بچکد اینها ثبت میکنند. اینطوری بود. ولی عملاً بچهها میرفتند میگفتند حسینقلی چه کار کردی؟ اینها را فلان کن و... بعد از لای چولانها و خط عراق رسیدیم 200- 300 متر بود که دیگر چولانی نبود توی فضای باز باید طرف آنها میرفتیم توی خواب خط را شکستیم. از بس خسته بودیم از 48 ساعت قبل هم نخوابیده بودیم چون از قبل هم آدم اضطراب عملیات دارد بعد هم که 30 ساعت در بلم بودیم میشد خوابید. من یادم میآید که اینقدر خوابم میآمد که این جلوی بلم آن وقتی که باید پارو میزدیم تا نزدیک خط برسیم با چشم بسته یعنی سه – چهار بار به خودم سیلی زدم که از خواب بیدار بشوم ولی بیدار نمیشدم! سرم را زیر آب میکردم سرد بود که بیدار شوم یک لحظه چشمهایم باز بود دوباره میافتاد. واقعاً اینطوری بود. خلاصه توی خواب ما خط را شکستیم حالا جالبش این بود که ما از بلمها با لباس غواصی آمدیم که برویم جلو، دیدیم مسئول دسته ما نیست. من هم نمیدانستم دقیقاً محور ما، که باید تیم ما از آنجا رد بشود کجاست؟ شهید جعفری بود، برادرزاده علامه محمدتقی جعفری بود که ایشان همانجا شهید شد. گفتیم حالا ما از کجا به خط بزنیم؟ گفت این قرتیبازیها چیه، همین دهانه آتشها که تیر میزنند، که ایشان طرف سنگرها خیز برداشت که البته من دیگر آنجا او را ندیدم و بچهها گفتند تیربار ضدهوایی به او خورد، دوستانی که او را دیده بودند گفتند کل سینه و شکمش پاره شد. خب این عملیات، عملیات خیلی مهمی بود یک جملهای گفت شهید شوشتری، شهید مزرجی، بچههای روستایی، با روح قوی، این مکالمه را من چندین بار از این بچهها نقل کردم چون خیلی معنادار است. شهید مزرجی دم آب به شهید شوشتری گفت که امشب چی میشود؟ ما توی بهمنشیر آموزش دیدیم اینجا اروند اینطوری است خیلی با هم فرق میکند، سرعت آب، عرض آب، مثلاً بعد این سیمهای خاردار و این تشکیلات. یک لحظه سؤال کرد نه این که ترسیده باشد ولی این سؤال را مطرح کرد چون در بعضی از سمینارهای خارج از کشور من این را گفتم آنها مسلمان هم نبودند برای بسیجیهای ما کف زدند گفتم ما با این بچهها جنگیدیم دست خالی بودیم هیچی نداشتیم. شوشتری شب عملیات به ما غواصها گفت که برادرها امشب یک طوری تیر بخورید که این لباسها سوراخ نشود چون لباسها را لازم داریم، لباس غواصی کم داریم و باید لباسها را از تن شما بکَنیم کس دیگری بپوشد. شوخیای که خیلی معنادار است. و بعد گفت که امشب ما را عراقیها توی آب میزنند، عراقیها نزنند کوسهها میزنند کوسه نزند توی سیمهای خاردار و تله انفجاری گیر میکنیم. تله انفجاری را بتوانیم رد کنیم میآییم میدان مین و... تازه خط را بشکنیم آن طرف برویم اینها فردا در جنگ نخلستان، زرهی و توپخانه میآیند نمیتوانیم فرضاً نگه داریم، ما با تمام این فرضها داریم میرویم. گفت تازه اینجا را بگیریم بعد شیمیایی شروع میشود ولی من امشب میروم! برای این که امام در جماران است و تنها چیزی که برای من خیلی مهم است این است که امشب به امام خبر بدهند ما به خط زدیم. هیچ چیز دیگر برای ما مهم نیست گفت من با این فرض دارم توی آب میروم که شهید بشوم و خط را نشکنیم نه با این فرض که برنده میشوم! و بعد یک جمله جالبتری گفت که اینها اوج عرفان الهی است یعنی آدمهایی که هزارتا چله مینشینند به اینجا میرسند البته همه با زبان میگویند اما توی قلب آدم باشد مهم است. بعد گفت چطوری است ما این طرف اروند نمیترسیم آن طرف اروند بترسیم؟ مگر خدای آن طرف اروند، خدای این طرف اروند نیست؟ بعد گفت آن خدایی که موسی را از نیل رد کرد عبور داد امشب ما را از این آب رد میکند و همینطور شد. ستون غواصی ما یک شهید داد. شهید یحیی کامیاب. بچه جاروباف پایین شهری مشهد بود. ولی خط شکست. خب ملاحظات هم خیلی شده بود، ولی من معتقدم اصل مسئله، در کنار همه ملاحظات این روح توکل بچهها بود که وقتی بچههای غواص وارد آب میشدند خیلیهایشان رفقای ما بودند که بعدها شهید شدند توی عملیاتهای بدر شهید شدند ولی من در چهره اینها آرامش میدیدم. دو سه تا از رفقای ما بودند که با رقص وارد آب شدند. این بچههای غواص کربلای 4 که جلو میرفتند فرماندهشان جانباز هست، میگفت این بچهها که در مسیر داشتند به سمت شهادت میرفتند چون آن ستونی از غواصهایی که من دارم راجع به آنها صحبت میکنم اکثرشان شهید شدند. برادر عزیزمان سردار میریان خودشان بودند میدانند مسئول اینها میگفت خدا شاهد است که توی راه مسخرهبازی درمیآوردند. میگفت زیر پای دشمن کنار هم نشسته بودند جوک میگفتند. عصبانی شدم گفتم ما زیر پای دشمن هستیم دارید جوک میگویید هم خودت و هم بچهها را به کشتن میدهی! با این که دقت شد، در والفجر 8 بچهها از ماهها قبل، عرض آب، عمق آب، جذر، مد، همه اینها را حساب کرده بودند. من خودم یادم میآید قبل از عملیات، غواصها را کنار آب بردند با دوربین هر کدام از ما باید دقیقاً سنگری را که باید میزدیم با دوربین دقیق باید نگاه میکردیم که دقیق ما میدانستیم باید از وسط این سه تا سنگر رد شویم، این سه تا سنگر پنجرههایش کجاست و از کجا باید نارنجک بیندازیم داخل؟ فاصله دوتا سنگر با هم چقدر است؟ فاصلهاش با نخلستان چقدر است؟ با آب چقدر است؟ دقیق اینها را در والفجر قبل از عملیات، بچههای عملیات چند ساعت قبل باید میرفتند همه را دقیق با دوربین نگاه میکردند. یعنی یادم هست وقتی ما رفتیم توی ذهنم بود که وقتی درگیری شد نارنجک را از کدام پنجره در کدام سنگر باید انداخت؟ البته ما در تیم نفوذ بودیم. مآموریت ما این بود که وقتی خط شکست در خط نایستیم که درگیر شویم ما باید 200- 300 متر توی عمق توی نخلستانها میرفتیم چهارراهی بود در نخلستان، مأموریت ما این بود که آنجا را ببندیم که افسران عراقی که میخواهند فرار کنند نگذاریم. از عقب هم که نیرو میخواهد بیاید به خط ملحق شود آنها را هم بزنیم. که یک تیم سه – چهار نفره بودیم. یک نفر شهید شد و من هم همانجا دم آب مجروح شدم. حالا میخواهم بگویم این والفجر 8 یک دفترچهای هم دوستان دادند که یک چیزهایی را در این دیدم خودم نمیدانستم که واقعاً این همه کار شده بوده. ما توی صف بودیم آن موقع نمیدانستیم تا چه حد دقتهای اطلاعات عملیاتی شده است؟ من این را خواهش میکنم دوستان ببینند. این جزوه را فقط به من دادند یا به شما هم دادند؟ این جزوه را داشته باشید این را حتماً ببینید چون من خودم از این صفحه دیشب نشستم خواندم از صفخه 27 به بعد، یک نکاتی است که بنده هم که خودم در عملیات بودم اصلاً نمیدانستم در این حد کار شده! یعنی یک عملیاتی به این عظمت صورت گرفته و دشمن واقعاً نفهمید. دشمن تا روز چهارم – پنجم عملیات فکر میکرده این عملیات فریب است! فکر میکرد عملیات اصلی در هور است. شما فرض کنید هزاران ماشین بزرگ، کوچک، اینها تا هور با چراغ روشن میآید از آن منطقه تا اینجا با چراغ خاموش. خود من یادم میآید شبی که ما را از پایگاه آخر آوردند سمت خط، کنار اروند، همه ما را در کفی خواباندند بالایش هم چیزی کشیدند یعنی کل نقل و انتقال هزاران نیرو طوری بود که حتی بعضی از اهالی که در آن جادهها چیز داشتند دقیق نفهمیدند که چقدر نیرو الآن آمد و چقدر رفت و چطوری دارد میآید؟ خب آن زمان با آن شرایط، از بالا و پایین جاسوسی بود. یعنی ماهوارههای آمریکا و غرب عکسبرداری میکردند و همه اینها را به اینها میدادند. اینها بعد از جنگ افشا شد، آن موقع حدس میزدیم اما بعد از جنگ کاملاً افشا شد که اینها هفتهای سه روز رابط پنتاگون با ارتش عراق عکسهای هوایی و ماهوارهای را گرفته که تا پلاک ماشینها را ماهواره میگیرد! هفتهای دو یا سه بار کل عکسهای هوایی منطقه را اینها به دشمن میدادند. یعنی آنجا دوتا ماشین تکان میخورد به سمت خط میآمد دو روز بعد اینها مطلع میشدند. حالا شما ببینید والفجر 8 چطوری عملیات به این عظمت انجام شده؟ با آن همه ماهواره، با آن جاسوسهایی که در منطقه داشتند؟ منافقین فاسدی که همه جا آدم داشتند و در این کربلای 4 چقدر به ما ضربه زدند. در عملیات رمضان به ما ضربه زدند، در چندتا در جبهههای غرب ضربه زدند، جاسوس در داخل بود، در بیرون بود، یک عده هم میبریدند خب آدم هم داشتیم که اطلاعات عملیاتی بود به دشمن پناهنده شده بود! رفته بود همه چیز را گفته بود. همزمان با والفجر 8 در منطقه هور، عملیات فریب، حتی در حد تجسس و گشت و شناسایی که آنجا حدود 7 – 8 نفر از بچههای اطلاعات و شناسایی اسیر شدند و بعضی از اینها خودشان نمیدانستند که آنجا قرار نیست عملیات بشود فکر میکردند قرار است عملیات بشود یعنی تا لحظه آخر. یک جملهای زمان جنگ در لشکرهای مشهد بود که میگفتند هرکس هرچی از شما پرسید بگویید گفتند نگویید! به حدی که میرفتیم رفیق خودمان بود میرفتیم توی اطلاعات و لشکر با او حرف میزدیم – البته آن آخرها که سختگیری میکردند اینطوری شد و الا همان اول که هنوز سؤال نمیکردیم خودشان میگفتند جواب می دادند- ولی آن آخرها از بس ضربه خوردیم کمکم هوشمند شده بودند، حتی میگفتیم آقا این قوری را کجا گذاشتی؟ میگفتند گفتند نگویید. خب این گفتند نگویید یک چیز مهمی بود ما با همین گفتند نگوییدها بچههای ما توانستند در والفجر 8 تمام اینها را بپیچانند. به نظر من در دانشگاههای جهان تا مدتها باید تدریس شود هم عملیات غواصها، هم کار قایقها، هم کارهای گشت شناسایی و اطلاعات آن، هم مقاومت آن. میدانید حدود 40 روز شبانه روز جنگ بود. روزهایی بود که اینها در یک روز، سه – چهار بار پاتک میزدند آن هم پاتکهایی که در درگیریها بودند خیبر را دیدند بدر را دیدند که اینها چطور آتش میریختند. شما فرض کنید یک محور در 24 ساعت سه بار پاتک سنگین روی آن بشود اصلاً دیگر نفسی برای کسی نمیماند. من توی خیبر یادم هست ما شرق دجله بودیم در تیپ 21 امام رضا(ع). آن موقع تیپ بود، 20- 30 کیلومتر توی عراق بود از سه طرف خاکریز بچههای ما زیر آتش بود. بعضی خاکریز سمت راست ما که در خیبر سقوط کرد ما دقیقاً جنگ تن به تن بچههای خودمان را با عراقیها میدیدیم که حتی من یادم هست بالای خاکریز چندتا تیر زدیم این مسئول ما گفت آقا به کی داری میزنی؟ الآن که بچههای ما با اینها قاطی هستند کی را داری میزنی؟ یکی از رفقا گفت آقا شانسی میزنیم شاید به آنها بخورد! یعنی دقیقاً جنگ تن به تن بچهها بود. و من یادم هست در خیبر که دشمن، یعنی صدای اینها را میشنیدیم، تانکها جلو آمدند و بچههای ما هم فقط با کلاش بودند. تانک و نیروهای آنها، درست سه بار صحنه پیش آمد این طرف خاکریز، آن طرف خاکریز، روی هم نارنجک میانداختیم چنانکه این صحنه در بدر، در چهارراه خندق پیش آمد در بدر دقیقاً دو نوبت بچههای ما این طرف خاکریز آمده بودند آن طرف خاکریز. آنها نارنجک میانداختند آن طرف، بچههای ما میانداخت آن طرف. یعنی واقعاً آنجا جنگ تن به تن شد. در خیبر اینقدر آتش سنگین بود که دوستانی که بودند میدانند وقتی ما وارد شدیم این جاده که خاکریز بود ایستاده میرفتیم جاده از سر ما نیم بالاتر بود! فردایش بعضی جاهایش که سینهخیز میآمدیم من چندجایش دشمن را میدیدم. از ظهر تا غروب، من توی خیبر سه بار ترکش خوردم یعنی آتش متر متر میزد! بچهها عراقی را اسیر کردند گریه میکرد گفت شما تعدادتان همینقدر است؟ یک مُشت بچه؟ بعد او میگفت ما دوتا سپاه عراق، سپاهی که از الاماره، سپاه دوم یا سوم دارد از آنجا میآید که به سپاه دشمن در بصره دست بدهد که در جزیره جنوبی نیروهای شما را عقب بزنند. شماها همین چندتا گردانی که اینجا هستید که بچههای مشهدی بودند و اگر اشتباه نکنم بچههای اصفهان بودند چون من آن شب که زخمی شده بودم در حال بیهوشی و بیداری صدای اصفهانی و لهجه اصفهانی میشنیدم ولی آنجا بیشتر بچههای مشهد بودند. این چندتا گردان آنجا گذاشته بودند که بین این سه سپاه را قطع کنند نگذارند اینها به هم وصل شوند و بچههای ما توانستند این کار را 48 ساعت بکنند جلوی اینها را گرفتند. بعضیها گریه میکردند میگفتند شما همین یک مُشت بچه این کارها را کردید؟ آن هم با این سلاحها؟ بعد بچهها میگفتند که گفته صدام همین پشت است! یعنی با فاصله 30 کیلومتری همین پشت آمده، به فرماندهان و افسران و ژنرالهای عراقی دستور میدهد که باید 50 متر جلو بروید و الا اعدام میشوید! ولی بچهها ایستادند و مقاومت کردند و خیلی از شهدای ما آنجا ماندند.
برادران عزیز آن برچمی که امروز از بدر و خیبر در زمان رسولالله(ص) تا صفین و جمل و نهروان، تا کربلا بر دوش اهل بیت(ع)و اصحاب اهل بیت(ع) تمام آن خونهایی که در آن عملیاتها و جنگهای صدر اسلام ریخته، بدن حمزه که مُثله شده، بدن سیدالشهداء(ع) که مُثله شده، سر شهدا که سر نیزهها بردند که نقل شده در مسیر شام حضرت زینب(س) میبینند سر پدر را روی نیزهها مدام نزدیک میآورند که سر باباهایشان را ببینند! ایشان یک گردنبندی دارد برمیدارد به یک کسی میدهد و میگوید اگر میشود برو این را به فرماندهان آنها بده که این سرها را یک مقدار عقبتر یا جلوتر ببرید که سر باباها جلوی بچهها نباشد؟ لج میکند میگوید سرها را جلوتر بیاورید! تمام این ذکر مصیبتها را که میخوانید همه اینها امانتی که امروز دست ما و شما سپرده شده است. یعنی امروز خودمان را باید در صف اسرای کربلا ببینیم. خودمان را در خود کربلا باید ببینیم. امروز ما در خیبر و بدر و احد حضور داریم. امروز ما در صفین و جمل و نهروان هستیم. چون پرچمی که امروز امام و شهدا بالا بردند، پرچمی که امروز دست رهبری است این همان پرچم است. البته ما آنها نیستیم. ما هزارتا خطا داریم، عیب داریم، ضعف نفس داریم ما خیلی اشکال داریم، اشکالاتمان را باید برطرف کنیم. امروز که تهران پایتخت انقلابهای جهان شده و واقعاً امید خیلیها امروز به تهران است و عزت آن حفظ شود حالا بقیه کارهای تهران مسئولش کسان دیگری هستند که باید جواب بدهند هم در دنیا و هم در آخرت. یک پل خر بگیری در آخرت است که آنهایی که از پلهای دنیا رد شدند مسئولینی که از پلهای دنیا رد میشوند از پل خر بگیری آخرت رد نمیشوند! اینها آنجا گیر هستند. اما شما مسئول یک بخش هستید همان کار خودتان را درست انجام بدهید. به بقیه کاری نداشته باشید. امام(ره) میگفت اگر هر کسی هر مسئولیتی که دارد کار خودش را درست انجام بدهد همه کارها درست میشود معمولاً کارهای خودش را انجام نمیدهد و میگوید فلانی کارش را درست انجام نمیدهد! خب تو کارت را درست انجام بده. امنیت در مسیر عدالت نه امنیت در مسیر ظلم. در جنگ صفین یکی از افسران پیش حضرت امیر(ع) آمد گفت آقا به تو مأموریت میدهم که این پل را نگه داری! گفت چشم آقا. داشت میرفت، حضرت گفت آقا این پل را نگه دار، این پل سقوط نکند. گفت چشم آقا. داشت میرفت حضرت(ع) فرمودند آقا پل سقوط نکند! گفت چشم. رفت. فردایش آمد آویزان! گفت آقا ببخشید پل سقوط کرد! حضرت امیر(ع) گفت بدم میآید حالم بهم میخورد – البته این تعبیر من است – از آدمهای اینطوری حالم بهم میخورد چیزی را که میسپارم میخواهم خاطرجمع باشم. من میخواستم از ناحیه این پل صددرصد مطمئن باشم. وقتی به یک کسی میگویند این مأموریت توست باید این کار را انجام بدهی باید آن فرمانده خاطرش جمع باشد که این کار انجام میشود نه این که تا لحظه آخر بگوید نفهمیدم شد؟ نشد؟ پل سقوط کرد؟ حفظ کرد؟ چه کار کنیم؟ خب ما زمان جنگ داشتیم. همه فرمانده لشکرها فداکار و عالی بودند ولی بعضیهایشان باعرضه بودند یعنی وقتی فرماندهی عالی یک مأموریتی میداد در بعضی از محورها خاطرش صددرصد جمع بود و از بعضی محورها 70 درصد جمع بود! با این که همهشان برای جهاد و شهادت آمدند یکی با عرضهتر است یکی بیعرضهتر است. یکی شجاعتر است، یکی زرنگتر است، یکی مغزش کُندتر کار میکند. در همین نبرد صفین یا جمل است حضرت(ع) دارند فرماندهی میکنند درگیر میشوند بعد یکی آمد، آخه آدمی که، حضرت امیری که اوج خضوع و تقواست که طرف آمد جناب سلمان یا ابوذر بود آمد به حضرت فاطمه(س) گفت علی(ع) در نخلستان افتاده، وضعش خیلی خراب است انگار دارد از دنیا میرود! حضرت زهرا(س) میفرماید چطوری؟ اینطوری افتاده؟ میگویند بله. میفرماید کار هر شب ایشان است، ایشان مشغول ذکر و نمازشب است که در ذکر بیهوش میشود. خب آدمی که در نمازشبش بیهوش میشود و کار هر شبش است، و صدای گریه کودک را که میشنود پاهایش میلرزد. اصحاب حضرت علی(ع) میگویند ایشان را دو جا دیدیم که خیلی ضعیف بود. یکی موقع نماز خیلی ضعیف بود یکی وقتی صدای یک مظلوم و صدای یک گریه بچه یا یتیمی را میشنید این از پا درمیآمد و نمیتوانست تحمل کند. بعد این آدمی که قنبر میگوید میرفتیم خانه یتیم و فقیر، بعد مینشست غذایشان را درست میکرد و میداد بعد هم ادای گوسفند و شتر درمیآورد چهار دست و پا میرفت، بچهها روی شانهاش میپریدند خلیفه مسلمین صدای گوسفند درمیآورد بعد قنبر میگوید گفتم آقا ببخشید جسارت است، آخه درست است که شما صدای گوسفند و شتر درمیآورید؟ خلیفه مسلمین هستید برای بچهها؟ خب حالا غذا آوردید یک نوازشی هم کردید، توی سروکولتانا میپرند و با بچهها کشتی میگیرید؟ حضرت امیر(ع) فرمودند که ببین من دوتا وظیفه دارم یکی شکم این بچهها سیر بشود و یکی هم باید به لبهایش لبخند بیاید. احساسات اینها باید تآمین بشود عواطف انسانیشان تأمین شود. من وقتی دارم از خانههای اینها بیرون میآیم اینها باید هم سیر باشند هم بخندند. خب همین آدم که آن عبادتش است و این عاطفهاش است در جنگ نقل شده که طوری شمشیر میزد که طرف بعداً میفهمید که نصفه شده! این چیزهایی که در فیلمها با تکنولوژی درست میکنند اینها فیلم است ولی حضرت امیر(ع) واقعاً این کارها را میکرده است. طوری شمشیر میزد که طرف را شقه میکرد. ضربه شمشیر که میزد شمشیر که به طرف میآمد یکی را میزد و به آن طرف هم که میآمد میزد! بعد یکی را نمیزد. حضرت امیر(ع) میگفت من این را هم حساب میکنم که چه کسی را بزنم مجروح کنم؟ چه کسی را بکشم؟ و چه کسی را بترسانم؟ خب آدمی که ضربات این بوده، امام حسن مجتبی(ع) در جنگ صفین اینقدر در دل دشمن میرفت که حضرت امیر(ع) با این شجاعتشان نگران شد گفت یک کسی جلوی این حسن را بگیرد! از رسولالله همینها ماندند حسین و حسن یکسره در قلب دشمن هستند یکی برود جلوی اینها را بگیرد! بعد محمد حنفیه میگفتند که برو جلو. بعد محمد حنفیه هم پسر امام است گفت حسن و حسین برادران من هستند من عاشق آنها هستم دوستشان دارم، ولی چطوری است که اینها میروند جلو میگویید برگردند ولی به من میگویید برو جلو؟ حضرت امیر(ع) فرمودند برای این که من به آنها نگفته خودشان آن وسطها میروند، ثانیاً از پیغمبر همین دوتا ماندند اگر اینها شهید شوند دیگر نسل پیامبر تمام میشود. دو فرزند منی ولی اینها فرزند پیامبرند. آن وقت آن جملهای که در نهجالبلاغه دارند که وقتی با دشمن روبرو میشوی همین انسان که اوج احساس و عاطفه است ولی همین آدم میگوید با دشمن روبرو میشوی خطر توطئه است نترس، تردید نکن، پاهایتان نلرزد، دلتان برای دشمن رحم نیاید، در صحنه درگیری با دشمن چه میفرمایند؟ میفرمایند به خدا جمجمهات را عاریه بده! یعنی به هیچی جز مبارزه فکر نکن. بعد میگویند به عقب دشمن نگاه کن نه به این جلوها. یعنی تا آنجا من باید بروم. بعد میگویند دندانهایتان را محکم با صدای بلند فشار بده، بعد میگوید نیزه را چطور بزن، شمشیر را چطور بزن، یعنی اینجا دیگر جای ترحم و شک و تردید نیست. همان علی که آنقدر رحم میکند ببینید در جبهه چقدر سر و دست قطع میکند. نه تردید میکند نه میترسد میگوید اینها افتخار من است میکشند و کشته میشوند. نقل شده بعد از رحلت پیامبر(ص)، یک عده اینها آمدند انتقام بگیرند، تهدید کردند، بعضی از اینها آمدند به علی گفتند کار تو ساخته است! گفت چطور؟ گفتند پیامبر و حامی تو رفت، حکومت هم که دست شما نیست. چقدر از اینها را در دوران مبارزه و جنگها و عملیاتها زدی کشتی و لت و پار کردی؟ حالا قبایل اینها و خودشان همهشان هستند میآیند حساب تو را میرسند! حضرت امیر(ع) را میخواستند شرمنده کنند و بترسانند که آقا ما یک زمانی افراطی بودیم، دیدید بعضی از این آقایان میگویند که آقا ما آن زمانها افراطی بودیم اما حالا درست شدیم! حضرت امیر(ع) گفت هرکه را کشتم برای خدا کشتم. افتخار میکنم پای آن ایستادم اگر دوباره آن صحنه پیش بیاید دوباره با آنها خواهم جنگید و آنها را خواهم کشت. بعد در نهجالبلاغه بروید ببینید حضرت امیر(ع) میگوید هرکه را کشتم به فرمان خدا بود اگر میخواهد دیهاش را بگیرد برود از خدا بگیرد! من زدم با شماها درافتادم، باز هم پای آن میایستم و باز هم با شماها درمیافتم! که بعد در دعای ندبه دارند که میگوید اینها کینههای بدری و خیبری و حنینی است. آنجا علی زد پدر شماها را درآورد کشت ولی شماها در طول تاریخ دارید انتقام میگیرید. بله ضربه میزنیم منتظر انتقام آن هم باش. پس بینید یکی احتیاط، فتن، کیّس، هوشیار، باعرضه.
داشتم این را میگفتم طرف در جنگ صفین آمد پیش حضرت علی(ع)، ببینید همین آدمی که اینقدر اهل ترحم است در جنگ صفین و جمل، هزاران هزار نفر آدم کشته شده، در نهجالبلاغه، اسم شب جنگ صفین را گذاشتند شب زوزهها. اینقدر آدم آن شب کشته شد که تمام این بیابان صفین، نقل شده که تمام این بیابان صدای زوزه و ناله و مجروحین از دو طرف بود. خب آقا دهها هزار نفر از دو طرف کشته شده است. حضرت امیر(ع) یک لحظه تردید نمیکند. بعد یکی از مسلمانها در جنگ نهروان تردید کرد چند نفرشان تردید کردند گفتند آقا ما با چه کسانی داریم میجنگیم؟ اینها اهل نماز شب هستند، پیشانیهایشان پینه بسته، من رفتم توی خیمههای اینها مثل کندوی زنبور عسل، از توی خیمههای اینها مدام دارد صدای ذکر و قرآن و سجده میآید . آخه ما با اینها بجنگیم؟ ما با کی داریم میجنگیم؟ هر خیمهای رفتم صدای الله اکبر و لاالهالاالله بود. حضرت امیر(ع) فرمودند به این چیزها نگاه نکن اینها ظاهر قضیه است. فردا در جنگ که آنها کشته شده بودند نقل شده همان فرد میگوید حضرت امیر(ع) آمد کنار یک آب باتلاق گودالی، آب گِلی بود من را صدا کردند که بیا، رفتم، نیزه را در آب گِل فرو کردند یک جنازهای را از توی آب بیرون کشیدند، حضرت امیر(ع) گفت این همان است که دیشب داشت قرآن میخواند! گفت نگاه به قیافه و اداهای اینها نگاه نکن، اینها تیشه برداشتند و به ریشه قرآن دارند میزنند. این تفکر یک روز با شعار لات و هبل و عزّی با ما میجنگید حالا که ظاهراً مسلمان شدند با شعار الله اکبر با ما میجنگند. بعد خود حضرت امیر(ع) میگوید کسی جز من جرأت نمیکرد با اینها بجنگد! «إنّی فقطعت عین فتنه» چشم فتنه را من از کاسه بیرون کشیدم جز من کسی جرأت نمیکرد روی اینها شمشیر بکشد که همهشان، نصفشان نمازشب خوان بودند. بینشان چند صد نفر حافظ قرآن بود. چه کسی جرأت میکرد جز من با اینها بجنگد؟ من مشت اینها را باز کردم. به ظاهرشان نگاه نکن. گفت آقا سوابقشان اینطوری است؟ گفت باشد سوابقشان باشد. آخر هم از همینها علی را ترور کرد! خوارج چه کسانی بودند؟ خوارج سربازان علی بودند. خوارج، حزباللهیهایی بودند که رزمندههای اسلام بودند جزو لشکر علی بودند که بعد علیه علی برای براندازی شورش کردند و انشعاب کردند! همهشان هم حزباللهی، نمازشبخوان، متدین، فداکار، شهادتطلب هم بودند. میدانید که خوارج از مرگ نمیترسیدند قبلاً سربازان خود علی بودند. بعد امیرالمؤمنین(ع) با اینها صحبت کرد یک عدهایشان جبهه را ترک کردند. این هم در نهجالبلاغه هست یکی از اصحاب آمد گفت آقا چه میشود که خب ما میدانیم اینها سربازان خود ما و دوستان خود ما هستند؟ اینها شجاعاند اینها از مرگ نمیترسند. ما فردا چند هزار خودی به جان هم میافتند و کشته میشوند؟ حضرت امیر(ع) فرمود همینها را میبینی اینها که تهش ماندند، فرمودند فردا خواهی دید که از اینها کمتر از ده نفر زنده میمانند و ما زیر ده نفر شهید میدهیم. همین اتفاق افتاد. امیرالمؤمنین(ع) طوری این جنگ را فرماندهی کرد که این آدمهای بیکلهای که آمده بودند با او بجنگند همهشان کشته شدند 9 نفر از اینها از آنجا فرار کردند یکیاش هم همین ابنملجم بود که بعداً آمد حضرت امیر(ع) را ترور کرد. نمیترسیدند. ببینید آقا همین آدمی که اهل ترحم و گریه و بیهوش شدن در نماز و صدای بع بع گوسفند برای بچه یتیم درمیآورد در جایش که باید بجنگد طوری شمشیر میزند که طرف... راجع به همه اهل بیت(ع) همینطور بود. جنگ بین دوتا اقلیت است. اقلیت مؤمنین و مجاهدین؛ و اقلیت معاندین و کفار و منافقین. بقیه جامعه نه معاندند نه مجاهدند. کسی آمد خدمت امام صادق(ع) گفت آقا اگر مرز حق و باطل اینقدر دقیق است که شما میگویید، پس همه بشریت که کافر و جهنمیاند؟ امام صادق(ع) فرمودند نه. مستضعفاند! معاند نیستند مستضعف هستند جاهلاند نمیدانند. وقتی به آنها میگویی تسلیم میشوند.
در همین کنیا، بزرگترین دانشگاه کاتولیک شرق آفریقا که ما رفتیم مسئول بخش دپارتمان کلاس مسیحیاش در اتاقش رفتم دیدم عکس کعبه روی دیوارش گذاشته! به او گفتم این عکس چیست که شما اینجا گذاشتید؟ گفت من عاشق این عکس و کعبهام! حالا رئیس بخش مسیحی، کشیش. گفت من عاشق این هستم. گفت من هر وقت به این نگاه میکنم آرامش میگیرم و بزرگترین آرزویم این است که یک وقت بروم کعبه را ببینم. میگویند میلیونها آدم میرود ولی چون ما مسلمان نیستیم نمیگذارند ماها برویم. گفتم خب این راه حل دارد شما مسلمان شو من خودم شما را کعبه میبرم. گفت بدون آن نمیشود؟ گفتم نه، مسلمان شو، یک کمی اولش درد دارد! بعدش آن هم دو – سه روزه خوب میشود! گفتم بیا تو مسلمان شو. خب حالا گوش کنید این آدم مسیحی گفت بزرگترین آرزوی من این است که وقتی من میمیرم چ
چشمم به این عکس باشد. نظرش را پرسیدم گفتم تو امام و اسلام را میبینی که حرفهایی که زده پایش میایستد خجالت نمیکشد از اصول گفت و رفت. بعد این پاپ شما، این پاپ جدید را که دیدید چه گفت؟ گفتم این پاپ جدیدتان آمد گفت آقا اصلاً همه خوباند! همه عشق است، جهنم دروغ است نیست، فقط بهشت است. آدم و حوا هم افسانه بوده. اینها را گفت. بعد هم گفت مسیحیت دین عشق و حق است ما همه شما را دوست داریم، کمونیست! لیبرال! همجنسباز! همه خوبید! همه با هم بهشت میرویم! این را گفت. همجنسباز و ما، همه میرویم بهشت! من به او گفتم پس مواظب باشیم که بهشت نرویم که آنجا خیلی جای خطرناکی است چون همه اینها آنجا هستند. بعد به او گفتم این چه حرفی بود که پاپ زد؟ بعد یکیشان آمد توجیه کند گفت بله، تفسیر مدرن از مسیحیت است! آن یکی گفت برو بابا! پاپ مزخرف گفت، مزخرف میگوید یعنی توقع نداشته باشید این پاپ ما مثل امام شما باشد! مزخرف میگوید، اینها حرفشان را عوض میکنند، نگاه میکنند که منافعشان در چیست؟ ولی آن محکم میایستد.
به جامعه، خوشبین، به مردم خوشبین، نه سوء ظن، به دشمن بسیار بدبین باشید. اگر این دوتا را توانستیم جمع کنیم یعنی حسن ظن به خلق، و سوء ظن به دشمن و توطئههای دشمن پیروزیم.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته
هشتگهای موضوعی